تهاجم نو با شبهه کهنه علیه تشیع افسانه ابن سبا
آرشیو
چکیده
متن
با پیروزى عزت مدارانه انقلاب اسلامى به رهبرى امام خمینى مکتب تشیع اندیشه هاى ناب شیعه جهان را عطرآگین کرد. این حرکت ستم برانداز و محروم نواز محرومان و مظلومان و مستضعفان جهان را از ناامیدى افسردگى و غربت به درآورد.
انقلاب اسلامى ایران مرزها را درنوردید و قلبها را به تسخیر خود درآورد خمینى کلمه قرن شد و محبوب دل محرومان جهان.
دشمن دست به کار شد و یورش کینه توزانه خود را علیه انقلاب اسلامى اندیشه هاى امام خمینى بویژه سرچشمه زلالى که امام و انقلاب اسلامى از آن الهام مى گرفتند آغاز کرد. تیرهاى زهرآگین دشمن شبان و روزان به سوى تشیع نشانه رفتند و هرگاه به بهانه اى.
روحانیان دربارى و وابستگان به رژیمهاى کژاندیش و واپس گرا تبلیغات
گسترده اى را علیه تشیع به راه انداختند. حکومتهایى مانند حکومت بعثى عراق ایرانیان را مجوس خواندند به گونه اى که شمارى از عالم نمایان و به اصطلاح پژوهشگران عرصه علم کلام در مصر جنگ صدام علیه ایران را به جنگ سنى بر ضد توسعه طلبى شیعه تفسیر کردند.1 کتابهاى بسیارى بر ردّ اندیشه هاى شیعه نگاشتند و شیعه را به باد انتقاد گرفتند. روحانیان وهابى هر کجا نشستند و برخاستند و خطابه خواندند علیه شیعه مظلوم موضع گرفتند و این نابخردى و کژاندیشى و کینه توزى را تا بدان جا رساندند که در پیش رئیس تشخیص مصلحت نظام اسلامى که با دعوت رسمى عربستان به آن کشور سفر کرده بود روحانى نماى دربارى درخطابه خود به شیعه بى حرمتى مى کند و شیعه راگروهى ساخته و پرداخته ابن سبا و یهودى مى خواند!
بزرگ ترین کانونى که تلاشهاى ضدشیعه را رهبرى مى کند وهابیت است. این گروه واپس گرا با نگارش و انتشار مقاله ها و کتابهایى به پندار خود بر آن است عقاید شیعه را بى اساس جلوه دهد و هرازچندگاه پرده دَرانه به نقد اندیشه هاى والا و معارف ناب تشیع مى پردازد و به این خیال که آفتاب را گل اندود کند و مردمان عاشق و شیفتگان حقیقت را از این سرچشمه زلال باز دارد.
این پدیده پدیده تازه اى نیست. اسلام ناب و تشیّع راستین همیشه از سوى بدخواهان مورد هجوم بوده بویژه آن گاه که جهان را به نور خود روشن کرده و به پیروزیهاى شگفتى دست یافته است.
امروزه که انقلاب اسلامى دگردیسى ژرفى در اندیشه ها آفریده و دلهاى بسیارى را در سرتاسر جهان واله و شیداى خود کرده دشمن در لابه لاى اوراق کهنه و فرسوده و غبار گرفته تاریخ به جست وجو پرداخته تا مگر ورق کهنه اى به دست آورد علیه شیعه و آن را به دست جارچیان خود بدهد تا این جا و آن جا علیه شیعه جار بزنند به این پندار که از پیوستن خلق خدا به این
کاروان پرشکوه خداوندى جلو بگیرند.
اکنون ازجمله ورق کهنه هایى که به درآورده اند و تلاش مى ورزند آن را ترمیم کنند و غبار از آن برگیرند و به خیال خود بدین وسیله شیعه را گروهى بى ریشه بنمایانند افسانه عبداللّه بن سباست.
استعمار بسیارى از عمله خود را در لباس نویسنده و محقق مفتى امام جماعت سیاست مدار تاریخ نگار و… به کار گرفته تا با این افسانه به فسونگرى پردازد و خلقى را بفریبد زهى خیال باطل که هم خود و هم این عمله هاى دست آموز چنان رسوایند که ره به جایى نخواهند برد و در این عرصه نیز زمین گیر خواهند شد; امّا از آن جا که هر حرکتى علیه شیعه در حوزه تشیع نباید بى پاسخ بماند این حرکت ویرانگرانه که به گونه اى برنامه ریزى شده و از زوایاى گوناگون علیه شیعه شروع گردیده باید با رو کردن مدارک و اسناد و نمایاندن چهره صحنه گردانان در باتلاق و لجن زارى که خود ساخته و پرداخته اند نابود گردد.
در نوشته اى آمده:
(شمارى جریان عبداللّه بن سبا را از ساخته هاى سیف بن عمر مى دانند; امّا پرسش مهم همچنان باقى است که چه کسى انحرافها را به مذهب شیعه وارد کرده؟
به نظر مى رسد عبداللّه بن سبا یا دیگرى بمانند وى این کار را انجام داده است.)2
منظور وى از انحرافهاى شیعه باورى است که شیعه بر اساس مدارک و اسناد خدشه ناپذیر به (وصى) بودن على(ع) دارد و وى را شایسته ترین فرد براى خلافت پس از رسول خدا(ص) مى داند.3
گروهى براى جاانداختن افسانه عبداللّه بن سبا و درآوردن آن از شکل افسانه و واقعى جلوه دادن آن به ترفندى دیگر دست زده اند و آن احیاى
اندیشه هاى سست و بى پایه سیف بن عمر است که افسانه عبداللّه بن سبا را ساخته و پرداخته است. از این روى اثر فتنه انگیز او را با عنوان (الفتنة ووقعة الجمل) نشر داده اند.4 براى روشن شدن زوایاى افسانه عبداللّه بن سبا و سازندگان و پردازندگان آن و انگیزه ها ناگزیر باید در محورهاى زیر به بوته بررسى گذاشته شود:
1. پیدایش شیعه.
2. افسانه ابن سبا.
3. انگیزه ساختن و پرداختن آن.
درباره ابن سبا اهل تحقیق و نظر آثار ارزش مندى عرضه کرده اند ولى آنچه در این نوشتار در پى آنیم نکته ها و گفته هایى است افزون بر آنها که در بخش سوم جلوه خواهد کرد. ان شاء اللّه.
پیدایش شیعه
شیعه یعنى پیرو. در قرآن درباره ابراهیم(ع) آمده است:
(وانّ مِنْ شیعته لابراهیم.)5
و از پیروان او [نوح] ابراهیم است.
اکنون شیعه به پیروان و دوستاران على بن ابى طالب(ع) و خاندان وى گفته مى شود. حال باید دید این واژه در معناى کنونى آن از چه زمانى به کار رفته است؟
در این باره سه نظر وجود دارد:
1. پیامبر(ص) پیروان على(ع) را شیعه وى خواند.
2. پس از درگذشت پیامبر(ص) به گروهى که ایمان و باور به جانشینى على(ع) بعد از پیامبر(ص) داشتند و او را از دیگران شایسته تر مى دانستند گفته شده است.
3. شیعه در زمان حکومت على(ع) در سال 35 هجرى ظهور کرده و پیش از آن پیشینه اى ندارد.
شیعه در کلام پیامبر(ص)
در روایات بسیارى رسول خدا(ص) از پیروان على(ع) به نام شیعه یاد و تجلیل مى کند. پیروى دوستى را نیز به همراه دارد. خداوند در قرآن کریم مى فرماید:
(اى پیامبر! به آنان بگو اگر خدا را دوست دارید از من پیروى کنید.)6
بنابراین کسانى که شیعه را تنها به دوستى اهل بیت تفسیر کرده اند7 راه صواب نپیموده اند. رسول گرامى اسلام درباره یاران پیروان و دوستاران على(ع) مى فرماید:
* (إنّ علیّاً و شیعته هم الفائزون یوم القیامه.)8
به راستى على و پیروان وى همان رستگاران روز رستاخیزند.
* (یا أبا الحسن! أمّا أنْتَ و شیعتُک فى الجنّة.)9
اى ابوالحسن! تو و پیروانت در بهشت جاى دارید.
*(تو و پیروانت به زودى [درروز قیامت] بر خدا وارد خواهید شد در حالى که خشنودید و خدا نیز از شما خشنود.)10
*سیوطى در تفسیر آیه (اولئک هم خیرالبریه)11 سه روایت از پیامبر آورده که (خیرالبریّه) على و شیعیان اویند.12
*طبرى نیز در تفسیر آیه (خیرالبریه) حدیثى از پیامبر نقل کرده که (خیرالبریه) على و شیعیان او هستند.13
این روایات به خوبى نشان مى دهد که واژه شیعه را درباره پیروان على(ع) خود پیامبر(ص) به کار برده است.
تعبیر به (شیعه تو اى على) نه دوستار بنى هاشم که در کلام پیامبر آمده بدین معنى است کسانى که حق على را به رسمیت نشناسند گرچه خود را هوادار اهل بیت بدانند از این جمع بیرون هستند. در این باب روایات بسیارى وجود دارد14 آنچه ما یادآور شدیم از باب نمونه بود.
شیعه در هنگام درگذشت پیامبر(ص)
با درگذشت پیامبر(ص) گروهى در سقیفه بنى ساعده با ابوبکر بیعت کردند. با این حال بسیارى از اصحاب سرشناس پیامبر(ص) على(ع) را شایسته خلافت مى دانستند و واقعه غدیر خم را از یاد نبرده بودند.
زید بن وهب جهنى دوازده تن را نام مى برد که به خلافت ابوبکر اعتراض کردند:
از مهاجران: خالد بن سعید عاص عبداللّه بن مسعود بریده اسلمى مقداد بن اسود اُبى بن کعب عمار بن یاسر ابوذر غفارى و سلمان فارسى.
از انصار: خُزَیمة بن ثابت ذوالشهادتین سهل بن حنیف ابو ایوب انصارى و ابوالهیثم بن تیهان.
اینان به على(ع) گفتند:
(فإنّ الحقّ حقّک وأنت أولى بالأمر منه.)15
جانشینى پیامبرحق توست و تو سزاوارتر به حکومتى از او [ابوبکر]
شهرت مقداد ابوذر عمار و سلمان در پیروى از على(ع) جاى بحث ندارد. از انصار خزیمه و ابوالهیثم همراه على(ع) در صفین به شهادت رسیدند16 و سهل و ابوایوب جزو کارگزاران17 حضرت بودند.
دکتر احمد شَلبى در معرفى شیعه از جابر بن عبداللّه انصارى وحذیفه نیز یاد مى کند:
(شیعه کسانى هستند که از على پیروى مى کنند و براى على از هنگام درگذشت پیامبر(ص) پیروانى بوده است مانند: جابر بن عبداللّه حذیفة بن یمان سلمان فارسى ابوذر غفارى و….)18
افزون بر این نعمان بن عجلان زرقى در سروده اى برخلافت و جانشینى على(ع) به روشنى اشاره دارد و به انتخاب ابوبکر خرده مى گیرد.19 برابر آنچه از على(ع) نقل شده انصار به طور کلى خواهان خلافت على(ع) بودند و کاندید کردن سعد بدان جهت بوده که مهاجران حاضر به پذیرش خلافت على(ع) نشدند.20
از این روى شیعه از زمان رسول خدا(ص) مطرح شده و با درگذشت پیامبر آشکار گردیده گرچه به خاطر حفظ مصالح مسلمانان کم فروغ بوده است که پس از مرگ عثمان جلوه اى ویژه یافت و على(ع) به سریر خلافت نشست.مخالفان شیعه تلاش ورزیده و مى ورزند تاریخ پیدایش تشیع را به فرد ناشناخته و برساخته اى به نام عبداللّه بن سبا نسبت دهند. در تعریف شیعه غالى گفته اند:
(فالشیعى الغالى فى زمان السلف و عرفهم هو من تکلم فى عثمان والزبیر وطلحة و معاویة و طائفة ممن حارب علیّاً ـ رضى اللّه عنه ـ و تعرّض لسبّهم. والغالى فى زماننا و عرفنا هو الذى یکفر هؤلاء السادة ویتبرأ من الشیخین فهذا ضالّ مفتر.)21
شیعه غالى در گذشته و عرف آن به کسى گفته مى شد که درباره عثمان زبیر طلحه معاویه و گروهى که با على به ستیز برخاسته اند سخن گوید و به لعن آنان بپردازد. اما در زمان و عرف ما کسى است که آن بزرگان را تکفیر کند و از ابوبکر و
عمر تبرى بجوید. پس او گمراه افترا زننده است.
آنان بر این باورند: ابن سبا نخستین کسى است که علیه عثمان سخن گفته است.
ما در این مقاله روایتهاى گوناگونى که درباره ابن سبا گزارش شده نقل و به انگیزه و زمان ساختن آنها اشاره کنیم:
سخن درباره ابن سبا بسیار گفته شده است. بسیارى از این گفته ها به کتاب سیف بن عمر باز مى گردد که طبرى از او نقل کرده و ابن اثیر و دیگران از طبرى.
ساختن داستان ابن سبا را به سیف بن عمر (م. حدود: 170هـ.ق.) نسبت داده اند به نظر نگارنده آغاز این برساختگى به دوران پیش از سیف سالهاى 67 و 68هـ.ق. باز مى گردد. سیف بن عمر برساخته هاى دیگران را سامان داده و به گونه اى کم اشکال مرتب
و ارائه کرده است. در آغاز به گزارشهاى پیش از سیف بن عمر مى پردازیم و تفاوت آن را با آنچه وى نقل کرده بیان مى کنیم:
1. گزارشهاى شعبى:
در کتابهاى ملل و نحل گزارشهاى بسیارى درباره عبداللّه بن سبا از شعبى (28 یا 31 ـ 106هـ.ق.) نقل شده است. بغدادى (م.429هـ.ق.) گزارشهاى بیش ترى از او دارد. گرچه سند آن گزارشها را یادآور نشده; امّا به نظر مى رسد از منابع روایى سود برده است. برابر این گزارشها شعبى را مى توان نخستین شخصى دانست که به شرح حال ابن سبا و یا سودا پرداخته است. گزارشهاى او سرچشمه دیگر روایات است و اهمیت زیادى در تحلیل رخدادها و ظهور این جریان دارد.
الف: از شعبى درباره ابن سبا سه نقل با روایات گوناگون به ما رسیده است:
(وقد ذکر الشعبى ان عبدالله بن السوداء وکان یعین السبئیة على قولها وکان ابن السوداء فى الأصل یهودیاً من اهل الحیرة فأظهر الاسلام و اراد أن یکون له عند اهل الکوفة سُوق و ریاسة فذکر لهم انّه وَجد فى التوراة انّ لکل نبیّ وصیّاً و انّ علیّاً رضى الله عنه وصى محمد(ص) وانّه خیر الأوصیاء کما انّ محمداً خیر الانبیاء فلما سمع ذلک منه شیعة علی قالوا لعلی: انّه من محبیک فرفع علیّ قدره وأجلسه تحت درجة منبره ثمّ بلغ غُلُوُّه فیه فهمّ بقتله فنهاه ابن عباس عن ذلک وقال له: ان قتلته اختلف علیک اصحابک وأنت عازم على العود إلى قتال أهل الشام وتحتاج إلى مدارة أصحابک فلما خشی من قتله ومن قتل ابن سباء الفتنه التى خافها ابن عباس نفاهما إلى المدائن فافتَتَن بهما الرعاع بعد قتل على رضى الله عنه وقال لهم ابن السوداء: واللّه لینبعنّ لعلی فى مسجد الکوفة عَینان تفیض احداهما عسلاً والاخرى سَمْنا ویغترف منهما شیعة.)22
(شعبى یادآور شده: عبداللّه بن سودا سبئیه را بر نظرشان یارى مى کرد. ابن سودا در اصل مردى یهودى از مردم حیره بود. اظهار اسلام کرد و در نظر داشت نزد مردم کوفه موقعیت و ریاست داشته باشد; از این روى به آنان گفت: در تورات دیده که هر پیامبرى وصى دارد و على وصى محمّد و او بهترین اوصیا است آن گونه که محمد بهترین پیامبر است. هنگامى که شیعیان على این را شنیدند به على گفتند: او از دوستان توست. على جایگاه او را گرامى داشت و او را پاى منبر خود مى نشاند. آن گاه که شنید درباره او [على] غلو مى کند تصمیم به کشتن وى گرفت. ابن عباس او را از این کار بازداشت و به او گفت: اگر او را بکشى یارانت درباره تو اختلاف مى کنند در حالى که تو بر آنى که دوباره با مردم شام بجنگى و نیاز به مداراى با یارانت دارى.
زمانى که على ترسید کشتن وى [ابن سودا] و کشتن ابن سبا باعث فتنه گردد آن دو را به مدائن تبعید کرد. پس از شهادت على(ع) مردمان به واسطه آن دو دچار فتنه شدند. ابن سودا به آنان گفت: به خدا سوگند براى على درمسجد کوفه دو چشمه است یکى عسل و دیگرى روغن و شیعیان از آن بهره مى برند.)
برخلاف کسانى که اصل در جریان ابن سبا را روایت سیف مى دانند.23 ما اصل را گزارش شعبى دانسته و روایت سیف بن عمر را تکمیل شده این گزارش مى شماریم.
فرید وجدى در دایرة المعارف خوداین روایت شعبى را آورده و بدان استناد جسته است.24
ب: ابن حجر در لسان المیزان از طریق محمد بن عثمان بن ابى شیبه از مجالد از شعبى نقل مى کند که گفت:
(نخستین کسى که دروغ گفته عبدالله بن سبا است.)25
ج: شعبى گوید: زمانى که به ابن سبا گفته شد على کشته شد گفت:
(إنْ جئتمونا بدماغه فى صرة لم نصدّق بموته حتى ینزل من السماء ویملک الارض بحذافیرها.)26
اگر مغزش را در همیانى بنهى مرگ او را نمى پذیریم تا این که از آسمان فرود آید و تمام زمین را مالک گردد.
ابن حزم (م. 456هـ.ق.) نقل کرده:
(اگر مغزش را در هفتاد همیان نهند مرگ او را باور نمى کنیم و او نمى میرد تا زمین را پر از عدل کند آن گونه که از ستم پر است.)27
این سخن بمانند روایاتى است که درباره حضرت مهدى(عج) وارد شده و آنان مهدویت را نیز به این گروه نسبت داده اند.
برابر نقل تاریخ بغداد از شعبى این سخن را ابن سبا (عبدالله بن وهب سبائى) در مدائن هنگامى که خبر شهادت على(ع) به او رسیده گفته است. گزارش خطیب خردمندانه تر به نظر مى رسد و در آن از گزارش مبالغه آمیز ابن حزم و دیگران خبرى نیست.
(اگر این (مخبر) بگوید: دیده است که مغز على از سرش خارج شده مى دانم که امیرالمؤمنین نمى میرد تا این که عرب را با عصاى خود رهبرى کند.)
مانند گزارش تاریخ بغداد است نقل جاحظ (م. 255هـ.ق.) که گوید
ابن سودا در مدائن بود و زمانى که خبر شهادت على را شنید گفت:
(اگر مغز وى را در صد همیان بیاورند باور نمى کنم.)28
گزارشى که از شعبى نقل کردیم تفاوتهاى فراوانى با گزارش سیف بن عمر دارد. در گزارش سیف عبداللّه بن سبا مردى یهودى از مردم یمن و از قبیله حمیر دانسته شده که در شورشها علیه عثمان دست داشته است.
1. در گزارش شعبى عبداللّه بن سودا ذکر شده و از پایان گزارش وى بنابر نقل بغدادى استفاده مى شود که ابن سبا شخص دیگرى بوده و على(ع) ابن سبا و ابن سودا را به مدائن تبعید کرده است.
در گزارش شعبى بنابر نقل بغدادى ابن سبا عبدالله بن وهب سبائى معرفى شده است. بنابراین در دو گزارش شعبى نامى از عبدالله بن سبا نیست مگر این که وى را همان عبدالله بن وهب سبائى بدانیم.
2. از جمله اى که بغدادى از شعبى نقل کرده: (کان یعین السبئیه على قولها.) استفاده مى شود: قبل از ابن سودا گروهى به نام (سبئیه) خوانده مى شدند و بر این باور بودند که على جانشین پیامبر و یا دست کم خلیفه برتر است که على در آغاز به او احترام گذارد.
3. برابر گزارش شعبى ابن سودا مردى یهودى از مردم حیره واقع در سه مایلى کوفه29 بوده نه از مردم یمن و قبیله حمیر که شعبى خود از آن قبیله است.
4. اظهار اسلام او در زمان حکومت على(ع) بوده و بیش تر به خاطر به دست آوردن موقعیت و مقام جانشینى على(ع) را مطرح ساخته که مورد استقبال یاران على و خود آن حضرت واقع شده است. بنابراین در رخدادهاى دوران پایانى حکومت عثمان و جنگ جمل نقشى نداشته است.
5. تبعید وى به مدائن براى غلوّ او بوده; امّا در چه موضوعى غلو کرده روشن نیست. آیا بنا به گفته علماى اهل سنت از عثمان و طلحه و زبیر انتقاد مى کرده است; که وى را غالى نامیده اند؟ برابر گزارش اول غلو او درباره شیعه و رستگارى آنان و اهمیت مسجد کوفه بوده است یا بنابر گزارش خطیب بغدادى چون ابن سبا بعد از شهادت على(ع) منکر مرگ وى شده است او را غالى خوانده اند؟ اما پیش از آن روشن نیست چگونه غلوى داشته است.
6. از پیشنهاد ابن عباس به حضرت امیر: اینان را تبعید کنید تا فتنه اى انگیخته نشود استفاده مى شود که این واقعه پیش از جنگ نهروان رخ داده که على(ع) بر آن بوده بار دیگر براى جنگ با معاویه حرکت کند و یا در سال چهلم اتفاق افتاده که على(ع) سپاهى را براى جنگ با معاویه آماده کرده بود.
7. در این روایات عقیده به رجعت مطرح شده; اما نه آن گونه که شیعه باور دارد. بلکه بدین گونه که على(ع) نمرده و به آسمان رفته و بعد فرود خواهد آمد و مردم را هدایت و رهبرى خواهد کرد.
8. در نقل ابن حزم که انتسابى به شعبى ندارد به گونه اى آمده که با روایات مهدویت هماهنگى دارد:
(مهدى ظهور مى کند و جهان را پر از عدل و داد مى سازد آن گونه که از ستم و جور پُر است.)
9. نکته درخور درنگ در گزارش شعبى این است که سخنى از سوختن طرفداران ابن سبا نیست و مسأله: وصى بودن و جانشینى غلو درباره على(ع) رجعت و اهمیت شیعه مطرح گردیده است و عبدالله بن سودا غیر از عبداللّه بن سبا معرفى شده و عبداللّه بن سبا همان ابن وهب سبائى است. در (المقالات و الفرق) منسوب به اشعرى نیز عبدالله بن سبا همان عبدالله بن وهب راسبى همدانى معرفى شده که ابن اسود و عبدالله بن حرس او را همراهى مى کردند.30
به نظر ما در این که شعبى چنین مطالبى گفته باشد جاى گمان نیست و در آینده به آن خواهیم پرداخت; امّا آیا آنچه شعبى نقل کرده درست است یا نادرست به زودى روشن مى شود; زیرا شعبى در زمان حکومت على(ع) پسر بچه اى بیش نبوده است.31
از این روى گزارش دوم وى که به شرح در تاریخ بغداد آمده به نقل از زحر بن قیس است.
2. عبدالله بن سبا و خلفا:
از پاره اى روایات نقل شده درباره عبداللّه بن سبا به دست مى آید که وى افزون بر این که على(ع) را خلیفه شایسته و وصى پیامبر مى دانست از ابوبکر و عمر انتقاد مى کرد; از این روى على(ع) بر وى خشم گرفت.
در این گزارش نیز ابهامهایى وجود دارد که اکنون بیان مى کنیم:
1. ابن حجر در لسان المیزان روایات گوناگونى در این باره نقل کرده است. عمروبن مرزوق از شعبه از سَلَمة بن کهیل از زید بن وهب آورده که على(ع) فرمود:
(مالى و لهذا الحمیتِ الأسود [یعنى عبدالله بن سبا] کان یقع فى ابى بکر وعمر.)32
مرا چه کار با این خیک سیاه که درباره ابوبکر و عمر سخنانى مى گوید.
(حمیت) را مشک بى مو معنى کرده اند. گویا وى موى سر خود را مى تراشیده و سیه چرده نیز بوده است از این روى مانند شده به مشک سیاه.
ابن حجر همین روایت را از ابواسحاق رازى از شعبه از سلمه از زید بن وهب نقل مى کند:
(سوید بن غفله در هنگام حکومت على(ع) بر او وارد شد و گفت: من به گروهى برخوردم که از ابوبکر و عمر به بدى یاد مى کردند و مى گفتند: تو به آنان چنین گفته اى. از جمله آنان عبداللّه بن سبا بود و او نخستین کسى بود که این سخن را بر زبان راند.
على(ع) فرمود: مرا چه کار با این خیک سیاه! آن گاه افزود: به خدا پناه مى برم که جز نیکى درباره آن دو [ابوبکر و عمر] در نظر داشته باشم. سپس عبداللّه بن سبا را خواست و او را به مدائن تبعید کرد و گفت: هرگز در شهرى که من در آن سکونت دارم سکنى مگزین آن گاه بر منبر رفت و براى مردم سخن گفت و در پایان ابراز داشت: (آگاه باشید از هیچ کس به من خبر نرسد که مرا بر آن دو برترى داده جز این که او را حدّ افترا و دروغ زن بزنم.)33
ابن شاذان در کتاب ایضاح گویا اشاره به همین روایت دارد که مى نویسد:
(شما روایت کرده اید: عبدالله بن سبا را نزد على آوردند و گواهى دادند که او ابوبکر و عمر را ناسزا مى گوید و على او را نکشت و به مدائن تبعید کرد. بنابراین اگر پیامبر کسى را که ابوبکر و عمر را ناسزا مى گفت مى کشت [بنابر قول شما] درست به نظر نمى رسید و برخلاف حکم خدا بود.)34
در کتاب ینابیع الموده از بزرگان حدیث مانند دار قطنى نقل مى کند: چون عبداللّه بن سبا على را بر ابوبکر و عمر برترى مى داد على تصمیم بر کشتن وى گرفت. اما عبدالله گفت: کسى را مى کشى که تو را دوست دارد و برتر مى داند.
على(ع) در پاسخ فرمود: در شهرى که من ساکن هستم مباش. از این روى وى به مدائن رفت.35
به نظر مى رسد نوبختى و اشعرى بر اساس همین روایت نوشته اند:
(عبداللّه بن سبا و یارانش بر ابوبکر عمر و عثمان و صحابه ناسزا مى گفتند و از آنان بیزارى مى جستند و مدعى بودند على(ع) چنین دستورى داده است. حضرت در صدد قتل وى برآمد که با اعتراض مردم روبه رو شد; از این روى وى را به مدائن تبعید کرد.)36
ابونعیم در (حلیة الاولیاء) بسان همین گزارش به نقل از مغیره از ام موسى آورده است.37
برابر این نقل على(ع) اجازه نمى داد کسى او را برتر از دو خلیفه اول بداند. از این روى چنانچه روایاتى باشد که در آن على(ع) خود را برتر از خلفاى راشدین بداند باید در درستى این دسته از گزارشها تردید کرد. در نهج البلاغه سخنان فراوانى از على(ع) آمده که خود را شایسته تر به خلافت از ابوبکر دانسته است.
به نظر مى رسد روایاتى که نقل شده ابن سبا بر خدا و پیامبر دروغ مى بندد ناظر به ادعاى برترى على(ع) بر دیگر خلفا باشد.
2. محمد بن عبّاد از سفیان از عمار دهنى حدیث کرد که شنیدم ابوالطفیل مى گفت:
(من مسیب بن نجبه را دیدم که لباسهاى ابن سبا را گرفته و او را کشان کشان نزد على آورد.
حضرت بر فراز منبر بود. پرسید چه کرده است؟
مسیب گفت: به خدا و رسول خدا دروغ مى بندد.)38
ابن عساکر سه روایت دیگر از مسیب نقل کرده که مشابه روایات گذشته است.39
روایتى را که ذکر کردیم شیخ طوسى در اَمالى خود از سفیان بن عیینه از عمار دهنى از ابوالطفیل نقل کرده و درباره دروغگویى عبداللّه بن سبا مطلبى ندارد ولى افزوده است که على(ع) پرسید:
(چه مى گوید؟
من پاسخ مسیّب را نشنیدم که امام فرمود:
(دورى کنید دورى کنید از خشم مردى که سوار شتر تندرو است و کجاوه اى را به شترش بسته به میان شما خواهد آمد و او را که هنوز گرد و غبار حج و عمره از خود دور نساخته به قتل مى رسانید.
منظور وى حسین بن على بود.)40
بنابراین مرد کجاوه نشین عبیدالله بن زیاد است.
از فرمایش حضرت به دست مى آید ابن سبا درباره آینده سخنى گفته که خشم مسیّب را در پى داشته است. على(ع) بدون این که سخنى در رد ابن سودا بگوید مسیب را به دورى از خشم سفارش مى کند. همانند این روایت درکتاب غیبت نعمانى با سندى ضعیف نقل شده و در آن ابن سودا آمده است.41
3. دیدگاه سیف بن عمر تمیمى:
دیدگاهى که اکنون رواج یافته دیدگاه سیف بن عمر (م. حدود 170هـ.ق.) است. سیف ظهور ابن سودا را سه سال پس از امارت عبدالله بن عامر بر بصره به سال 33 در بصره مى داند. او بر حکیم بن جبله که به قول سیف دزد بوده وارد شده و ادعا کرده که از اهل کتاب است و به اسلام گرویده و از آن جا به کوفه سپس به مصر رفته است.42 آن گاه در رخدادهاى سال 35هـ.ق. در معرفى وى مى نویسد:
(کان عبداللّه بن سباء یهودیا من أهل صنعا أمه سوداء فأسلم زمان عثمان ثم تنقل فى بلدان المسلمین یحاول ضلالتهم فبدأ بالحجاز ثم البصره ثم الکوفه ثم الشام فلم یقدر على مایرید عند أحد من اهل الشام فأخرجوه حتى أتى مصر فاعتمر فیهم.)43
عبدالله بن سبا یهودى و از مردم صنعا بود مادرش سیاه پوست بود و در زمان عثمان اسلام آورد. در شهرهاى مسلمانان مى گشت و در صدد گمراه ساختن مردم بود. در آغاز به حجاز سپس به بصره کوفه و شام رفت. آنچه مى خواستِ نزد مردم شام به دست نیاورد. او را از شام بیرون راندند. به مصر رفت و در آن جا ماندگار شد.
وى در آغاز رجعت پیامبر اسلام را بسان مسیح مطرح کرد و گفت: (هر پیامبرى وصى دارد و على وصى محمد است.)
ابن سودا با شخصیتهاى شهرهاى گوناگون مکاتبه داشت و آنان را علیه عثمان بر مى انگیخت. سیف بن عمر قیام مردم کوفه و مصر را علیه عثمان بر انگیزش ابن سبا مى داند و ابوذر غفارى عمّار یاسر محمد بن ابى حذیفه عبدالرحمن بن عدیس محمد بن ابى بکر صعصعة بن صوحان و مالک اشتر را جزو پیروان و اثرپذیرفتگان از عبدالله بن سبا مى شمارد.44
او سبئیه را درجنگ جمل نقش آفرین مى داند; امّا از حضور و نقش آفرینى آنان در جنگ صفین و نهروان گزارشى نمى دهد که گویا نبوده اند و نقشى نداشته اند تا قیام مختار که در رکاب مختار خیزش بزرگى را سامان مى دهند.
گزارش سیف را از نوشته هاى وى: (الفتوح و الردّة) و (الجمل و مسیر عایشه) نقل کرده اند.45
ابن حجر در لسان المیزان با اشاره به احادیث ابن عساکر در تاریخ دمشق مى نویسد:
(احادیثى از طریق سیف بن عمر تمیمى در (الفتوح) نقل کرده که سند آنها صحیح نیست.)46
اکنون ما بر آن نیستیم که سند و متن روایات سیف را به بوته نقد بگذاریم; زیرا دیگران به آن پرداخته اند.
تنها به این نکته اشاره مى کنیم; بسیارى از عالمان و صاحب نظران رجالى وى را (ضعیف) (کذّاب) (متروک الحدیث) و (زندیق) دانسته اند.
ابن حبان گوید:
(سیف: روایات بر ساخته را از راویان با اعتبار نقل مى کند.)47
نکته دیگرى که در روایت سیف بدان اشاره شده باورمندى ابن سبا به رجعت و جانشینى على(ع) است. در این روایات به ظاهر سخنى از غلو و على(ع) را خدا دانستن به میان نیامده است.
4. دیدگاه ابن ابى الحدید وابوالعبّاس:
ابن ابى الحدید در دو جا از شرح نهج البلاغه خطبه 58 و 127 از غلات شیعه و ابن سبا بحث مى کند.
ابوالعبّاس احمد بن عبیداللّه بن عمار ثقفى از محمد بن سلیمان بن حبیب مصِّیصی (معروف به نوین) و ازعلى بن محمد نوفلى از قول مشایخ او نقل مى کند که مى گفته است:
(على(ع) از کنار گروهى مى گذشت که روز ماه رمضان آشکارا چیزى مى خوردند.
على(ع) از آنان پرسید: مسافرید یا بیمار؟
گفتند: هیچ کدام.
فرمود: آیا از اهل کتاب هستید و جزیه مى پردازید و در ذمه مسلمانانید؟
گفتد: نه.
فرمود: پس به چه دلیل در روز ماه رمضان چیزى مى خورید؟
آنان برخاستند و گفتند: تو تویى.
با این سخن به ربوبیت على(ع) اشاره مى کردند.
على(ع) از اسب خود فرود آمد و چهره به خاک نهاد و گفت: اى واى بر شما! که من بنده اى از بندگان خدایم از خدا بترسید و به اسلام برگردید.
آنان نپذیرفتند.
او ایشان را مکرر به راه راست فراخواند نپذیرفتند و بر کفر خود پایدار ماندند. على برخاست و فرمود: آنان را استوار ببندید و کارگران [براى کندن حندق]و هیمه و آتش بیاورید و دستور داد: دو خندق کندند که یکى سربسته و دیگر سرگشوده بود. در خندق سرگشوده هیمه ریختند و آتش زدند و میان آن خندق و خندق سرپوشیده راهى گشودند و بدان گونه نخست به آنان دود دادند و على شخصاً آنان را فرا خواند و سوگندشان داد که از عقیده خود برگردند بازنگشتند و نپذیرفتند. آن گاه بر آنان آتش افکند و همگى در آتش سوختند.
….
این ادعا و سخن حدود یک سال پوشیده ماند و سپس عبداللّه بن سبا که یهودى بود و تظاهر به اسلام مى کرد پس از وفات امیرالمؤمنین(ع) ظهور کرد و آن را دوباره آشکار ساخت.
گروهى از او پیروى کردند که به (سبئیه) معروف اند آنان معتقد بودند که على(ع) نمرده بلکه مقیم آسمان است و صداى رعد وبرق آواى اوست. آنان هرگاه بانگ رعد مى شنیدند مى گفتند: اى امیرالمؤمنین سلام بر تو باد.)48
جاحظ نیز این داستان را به همین گونه نقل مى کند.49 (جمله على در ابر است) هم گویا از آن جا گرفته شده که حضرت عمامه اى داشته به نام (سحاب).50
ابن ابى الحدید در شرح خطبه 58 درباره نابودى غالیان به نقل از ابوالعباس مى نویسد:
(گروهى از یاران على(ع) که عبداللّه بن عباس هم از ایشان بود در مورد شخص عبداللّه بن سبا شفاعت کردند. و گفتند: اى امیرالمؤمنین! او توبه کرده است او را عفو کن.
على(ع) پس از این که با او شرط کرد که مقیم کوفه نباشد او را آزاد نمود.
عبداللّه سبا گفت: کجا بروم؟
فرمود: به مدائن و او را به آن شهر تبعید کرد.
و همین که امیرالمؤمنین کشته شد او سخن خود را آشکار ساخت و فرقه و گروهى بر گرد او جمع شدند و سخن او را تصدیق نمودند و از او پیروى کردند. و هنگامى که خبر کشته شدن على(ع) به او رسید گفت: به خدا سوگند اگر پاره هاى مغز او را در هفتاد کسیه کوچک براى ما بیاورید باز هم علم خواهیم داشت که او نمرده است و نخواهد مرد تا آن که عرب را با چوب دستى خویش به سوى حقیقت براند. چون این سخن به اطلاع ابن عباس رسید گفت: اگر مى دانستیم که على بر مى گردد زنانش را عروس و میراثش را تقسیم نمى کردیم.)51
ابن ابى الحدید مدعى است نخستین کسى که در دوران حکومت على(ع) راه غلوّ در پیش گرفت ابن سبا بود.52
بمانند سخنان ابن ابى الحدید را اشعرى درباره (سبئیه) مى گوید: ابن سبا راه غلوّ درباره على پیمود و عقیده به رجعت داشت.53
ییادآورى: ابن ابى الحدید افسانه عبداللّه بن سبا و داستان به آتش کشیده شدن غلو کنندگان به دست حضرت امیر(ع) را از على بن محمد بن سلیمان نَوفلى نقل مى کند. ابوالفرج اصفهانى زیدى مذهب در مقاتل الطالبین که تلاش ورزیده تاریخ ائمه و بزرگان شیعه از آل ابى طالب را به رشته تحریر بکشد وقتى به نقل قیام ابوالسّرایا مى پردازد درباره على بن محمد بن سلیمان نَوْفلى مى نویسد:
(احمد بن عبیداللّه بن عمّار از علیّ بن محمد بن سلیمان نَوْفلى در این موضوع براى من اخبارى نقل کرد; امّا من همه آن اخبار را نقل نخواهم کرد بلکه گاهى پاره اى از آن را هر کجا که ناگزیر از نقلش باشم ذکر مى کنم; زیرا على بن محمّد از امامیه است و تعصب ورزیده و مطالب را درست مطابق واقع نقل نکرده و نسبتهایى ناروا به آنان که اخبار ابوالسّرایا را نقل کرده اند داده و بیش تر مطالبش را در این موضوع و غیر آن از پدرش تنها نقل کرده و حال آن که پدرش در آن هنگام در بصره بوده و چیزى از این حوادث نمى دانسته جز همانها که مردم عادى و بى خبر بر سبیل حکایات و افسانه نقل مى کنند و او بدون توجه آنها را در کتاب خود ثبت کرده براى این که به قیام کنندگان در این جریان طعن زند یا خُرده گیرد.)54
على بن محمد نَوفلى که از راویان و گزارشگران داستان عبداللّه سبا به شمار مى رود و احتمال مى رود در داستان عبداللّه بن سبا هم آنچه در بین مردم رواج داشته و زبان به زبان مى گشته و افسانه سرایان و مخالفان شیعه و وابستگان به حکومتهاى ضدشیعى به آن دامن مى زده اند بدون تحقیق و درنگ و تنها از باب جمع آورى گفته ها و نوشته ها در باب مذاهب و فرق ثبت کرده باشد; از این روى نمى شود به آنها اعتماد کرد و این مطالب را صددرصد با واقع هماهنگ دانست.
از آن جا که در گذشت ابوالسّرایا در سال 200 هجرى قمرى بوده و نوشته اند محمد بن سلیمان نَوْفلى مدتى در زندان هارون (خلافت 170 ـ 193) به سر برده55 دوران زندگى نوفلى را بین سالهاى 140 ـ 210 مى توان حدس زد.
به نظر مى رسد در این برهه داستان ابن سبا بار دیگر مطرح شده و سیف بن عمر (حدود 170) در این زمان مى زیسته دوباره افسانه ابن سبا را سامان داده و نوفلى نیز این شایعه را در نوشته خود آورده است.
5. دیدگاه کشى:
ابوعمرو محمد بن عمربن عبدالعزیز کشى (م.340هـ.ق.) در کتاب رجال خود پنج روایت به نقل از محمد بن قولویه قمى از سعد بن عبداللّه بن ابى خلف اشعرى قمى از امام سجاد باقر و صادق(ع) درباره ابن سبا نقل کرده است که از مجموع آنها استفاده مى شود: ابن سبا ادعاى الوهیت درباره على(ع) کرده و بنابه نقل دو روایت: یکى از امام باقر و دیگرى از امام صادق(ع) على(ع) سه روز به او مهلت داد که توبه کند; اما وى از نظرش برنگشت; از این روى على(ع) او را در آتش سوزاند.56
بسیارى از علماى رجال شیعه و راویان این روایات را از کشى نقل کرده اند; اما در کتابهاى معتبر شیعه وجود ندارد.
علامه عسکرى از این روایات پاسخ داده است:
1. به جهت ضعف سند شمارى از صاحب نظران رجالى شیعه به آن اعتماد نکرده اند.57
2. در روایات دیگرى که کشى و دیگران درباره افراد آتش زده شده نقل کرده اند نامى از ابن سبا نیست.
3. علماى اهل سنت که در بسیارى از موارد به سیره على(ع) استناد کرده اند آتش زدن را به عنوان کیفر مرتد یاد نکرده اند.58
4. در کتابهاى شیعه در دو روایت دیگر که بر خلاف روایات پنجگانه کشى است نام عبدالله بن سبا آمده: یکى روایت امالى طوسى که ذکر شد و دیگرى در ضمن حدیث اربعمأه.59
این روایت نشان مى دهد ابن سبا مورد احترام على(ع) بوده و او خدا را منزه مى دانسته از این که در مکانى خاص باشد.60
سند این روایت در خور اعتماد نیست; زیرا محمد بن عیسى بن عبید در سند آمده که متهم به ضعف و غلو است.61
افزون بر آنچه یاد شد اگر ما گزارش کشى را بپذیریم به این معنى است که عبدالله بن سبا در زمان على(ع) راه غلو و گزافه گویى را پیموده و امیرالمؤمنین نیز او را در آتش افکنده و نابود ساخته است. بنابراین نسبت رجعت و مهدویت و حتى طرح وصى بودن و جانشینى على از سوى ابن سبا به هیچ روى درست نیست و تنها مى توان سبئیان را گروهى دانست که درباره على(ع) غلو کردند و به کیفر رسیدند.
ییادآورى دو نکته:
1. از آن جا که کشى روایات پنجگانه را از محمد بن قولویه از سعد بن عبدالله ابى خلف اشعرى قمى نقل کرده است و اثرى از مضمون این روایات در (المقالات و الفرق) نوشته سعد بن عبداللّه اشعرى قمى نیست; مى توان این کتاب را نسخه دیگرى از کتاب فرق الشیعه نوبختى دانست.
دکتر مشکور محقق (المقالات والفرق) بر این باور است که اشعرى این کتاب را پس از نوبختى نگاشته و ضمن استفاده از فرق الشیعه نکته هایى بر آن افزوده است.62
2. کشى پس از نقل روایات پنجگانه مى نویسد:
(شمارى از اهل علم یاداور شده اند: عبدالله بن سبا یهودى بود اسلام آورد و على را دوست مى داشت. وى دیدگاهى که یهود درباره یوشع بن نون وصى موسى داشتند و درباره اش غلو کردند پس از درگذشت پیامبر درباره على(ع) اظهار کرد. او نخستین کسى بود که واجب بودن امامت على را ابراز کرد و از دشمنان او برائت جست و مخالفان على را افشا و تکفیر کرد. از این جاست که مخالفان شیعه گفته اند: اصل تشیع و رفض از یهود گرفته شده است.)63
گروهى با توجه به درگذشت طبرى در سال 310هـ.ق. و کشى در سال 340هـ.ق. گفته اند: منظور از اهل علم طبرى است که از سیف بن عمر گزارش مى دهد.64 امّا این مطلب نباید درست باشد زیرا در فرق الشیعه نوبختى65 (م.310هـ.ق.) و المقالات و الفرق منسوب به اشعرى (م.301) با تفاوت اندکى یاد شده است.
نوبختى مى نویسد:
(وحکى جماعة من اهل العلم اَن عبدالله بن سباء کان یهودیاً فاسلم و والى علیاً وکان یقول وهو على یهودیته فى یوشع بن نون وصى موسى بهذه المقالة فقال… مأخوذ من الیهودیة.)66
بنابراین احتمال دارد کشى این عبارت را از فرق الشیعه نوبختى و یا المقالات و الفرق اشعرى گرفته است و از آن جا که زنده بودن ابن سبا پس از شهادت على(ع) با روایاتى که خود نقل کرده ناسازگار بوده از نقل عبارت نوبختى درباره سخنان غلوآمیز ابن سبا پس از شهادت على(ع) خوددارى کرده است.
و منظور نوبختى از اهل علم شعبى است; زیرا این بخش از سخنان وى با آنچه از شعبى گزارش شده هماهنگى کامل دارد و سخنى از یمنى بودن ابن سبا در آن نیست.
عبداللّه بن سبا ناشناخته براى نسب شناسان:
عبدالله بن سبا براى نسب شناسان ناشناخته است از این روى آنان که دست به جعل برده اند وى را همان عبدالله بن وهب سبائى را سب هَمْدانى دانسته اند. نخستین شخصى که این مطلب را ابراز کرد شعبى است همو که داستان وصى بودن على(ع) را به ابن سودا حیرى یهودى نسبت داده است.
خطیب بغدادى با سند خود نقل مى کند از: مجالد بن سعید از شعبى از زحربن قیس جعفى که گفت:
(على(ع) ما را به فرماندهى چهارصد تن از اهل عراق گمارد و دستور داد براى مرزدارى به مدائن برویم. به خدا سوگند هنگام غروب در راه نشسته بودیم که ناگاه مردى نزد ما آمد که مرکبش غرق عَرَق بود.
گفتیم: از کجا مى آیى؟
گفت: از کوفه.
گفتیم: کى خارج شدى؟
گفت: امروز.
گفتیم: چه خبر؟
گفت: امیرالمؤمنین(ع) براى نماز صبح بیرون رفت ابن بجده و ابن ملجم به او حمله کردند. یکى از آن دو ضربه اى به على زد که بیش از آن قابل تصور نبود و به کم تر از آن هم انسان مى میرد. پس مرد رفت. عبداللّه بن وهب سبائى در حالى که دستش را به آسمان بلند کرده بود گفت: الله اکبر الله اکبر. به او گفتم: چه اتفاقى براى تو رخداده؟
گفت: اگر این مرد به ما خبر مى داد: او را دیده مغزش خارج شده است باور داشتم که امیرالمؤمنین نمى میرد تا این که عرب را با عصاى خود رهبرى کند.
زحر گفت: به خدا سوگند ما صبر نکردیم جز یک شب تا این که نامه حسن بن على به ما رسید: از بنده خدا حسن امیرالمؤمنین به زحر بن قیس. اما بعد. بیعت بگیر از کسانى که نزد تو هستند.
گفتیم (اى عبداللّه)! چه شد آنچه گفتى؟
پاسخ داد: من نمى پذیرم که او مى میرد.)67
شعبى در این گزارش به جاى ابن سبا از عبداللّه بن وهب سبائى نام مى برد و در گزارش قبلى ابن سودا و ابن سبا دو شخصیت متفاوت معرفى شدند.
این گزارش را جاحظ از حباب بن موسى از مجالد از شعبى از زحربن قیس نقل کرده و کسى که به مدائن مى رود خودِ زحر است و ابن سودا ابن حرب معرفى شده است.68
منظور از ابن حرب عبدالله بن عمر بن حرب است که در زمان امام صادق(ع) ادعائى بمانند ابن سبااز او نقل شده است.
2. اشعرى قمى در المقالات و الفرق به روشنى کامل عبدالله بن سبا را همان عبدالله بن وهب راسبى همدانى دانسته که عبدالله بن حرس و ابن سودا او را همراهى مى کردند. وى پس از بیان این که آنان نخستین کسانى بودند که بر ابوبکر عمر عثمان و صحابه طعن زدند و برائت از آنان را آشکار کردند به تبعید وى به مدائن اشاره کرده است و زنده بودن على(ع) را از عقاید او بر مى شمرد.69
گزارش وى بمانند گزارش شعبى است که در تاریخ بغداد و البیان و التبیین جاحظ آمده است.
اشعرى این سه همفکر را یاد مى کند ولى به جاى ابن اسود ابن سوید را مى آورد.70
همان گونه که محقق کتاب احتمال داده است امکان دارد عبدالله بن حرس در المقالات والفرق عبدالله بن عمر بن حرب کندى باشد که فرقه حربیه را به او نسبت داده اند و شاید عبدالله بن حارث باشد که فرقه حارثیه به او نسبت داده شده است.71
نوبختى او را از غلات مدائن مى داند که شناخت امام را براى سعادت کافى مى دانستند.72
شاید غلو کسانى مانند ابن حرب یا حرث در زمان امام صادق(ع)73 باعث شده که افسانه ابن سبا دوباره بر سر زبانها بیفتد.
3. بلاذرى نویسنده انساب الاشراف عبدالله بن وهب را همان ابن سبا دانسته است. او نقل مى کند: شمارى از على درباره ابوبکر و عمر سؤال کردند از جمله آنان عبدالله بن وهب همان ابن سبا بوده است:
(حجر بن عدى کندى عمرو بن حمق خزاعى حبة بن جوین بجلى عُرنى و عبدالله بن وهب همدانى (همان ابن سبا) نزد على آمدند و درباره ابوبکر و عمر از او سؤال کردند.
على فرمود: آیا براى این گونه پرسشها فرصت یافته اید در حالى که شهر مصر گشوده شد و شیعیان من در آن جا به شهادت رسیدند. نامه اى نوشت که روزها براى شیعیانش خوانده شود. از این نامه هم سود نبرد. از این نامه نسخه اى نزد ابن سبا بود که آن را تحریف کرد.)74
از این عبارت استفاده مى شود:
الف. شمارى از یاران على(ع) درباره خلفاى پیشین از حضرت پرسیدند وى نیز نامه اى در این باره به شیعیان خود نگاشت.
ب. عبدالله بن وهب همدانى که همان ابن سبا است نسخه اى از نامه على(ع) را داشته و آن را تحریف کرده است.
ج. زمان نگارش نامه پس از سقوط مصر و شهادت شیعیان على(ع) در آن منطقه بوده که در نتیجه پس از جنگ نهروان بوده است.
4. شمارى از مورخان که نامه على(ع) را به شیعیان نقل کرده اند عبدالله بن وهب و شمارى عبدالله بن سبا را از پرسش کنندگان دانسته اند بدون این که از تحریف نامه به دست عبدالله بن وهب سخنى به میان آورده باشند.
الف. ابن قتیبه پس از گزارش پایان جنگ نهروان و سخنرانى على(ع) مى نویسد:
(حجر بن عدى عمروبن حمق و عبدالله بن وهب راسبى نزد على رفته و درباره ابوبکر و عمر و عثمان از او پرسیدند.
على(ع) فرمود: اکنون براى این گونه پرسشها مجال یافته اید در حالى که مصر گشوده شده و شیعیان من در آن جا به شهادت رسیده اند. نامه اى خواهم نوشت و درآن آنچه سؤال کرده اید پاسخ مى دهم. آن را بر شیعیان من بخوانید.)75
ابن قتیبه پس از نقل این گفت وگو متن نامه امام را مى آورد.
ب. در الغارات به جاى ابن وهب ابن سبا ذکر شده و پرسش گران عبارتند از: عمرو بن حمق حجر بن عدى حبه عرنى حارث اعور و عبدالله بن سبا.76
از مجموع آنچه یاد شد به روشنى استفاده مى شود که عبدالله بن سبا همان عبدالله بن وهب سبائى است و این در (المقالات و الفرق) و (انساب الاشراف) یاد شده بود. در روایت شعبى از زحر بن قیس نیز نامى از عبدالله بن سبا نیست بلکه عبدالله بن وهب سبائى آمده است.
از آن جا که بلاذرى ابن قتیبه و صاحب الغارات از نامه على(ع) به شیعیان درباره خلفا یاد کرده اند پى گیرى آن نامه بایسته مى نماد و چنانچه على(ع) در این نامه خود را برتر یا شایسته تر به خلافت از خلفاى گذشته دانسته باشد آنچه به عبدالله بن سبا نسبت مى دهند بى جا و نادرست خواهد بود; زیرا خلیفه رسمى و پذیرفته شده خود چنین نظر دارد و به خاطر ابراز چنین عقیده اى گروهى را تبعید نمى کند و یا تصمیم به کشتن آنان نمى گیرد; از این روى درباره این گزارش و نامه که به نظر نگارنده کلید حلّ معماى افسانه عبدالله بن سبا است روشن شدن چند نکته بایسته مى نماد:
1. در این نامه چه نکته هایى درباره خلافت و خلفا آمده که شمارى آن را تحریف شده به دست ابن سبا دانسته اند.
2. چرا عبدالله بن وهب راسبى همدانى را سبائى یا ابن سبا مى گفتند.
3. به جز پرسش گران چه کسانى از این نامه آگاه بوده و یا آن را روایت کرده اند.
4. آیا عبدالله بن وهب را مى توان راوى این نامه دانست.
5. آیا عبدالله بن سبا وجود داشته که راوى این نامه باشد؟ انگیزه ذکر نام وى در آغاز نامه چیست؟
دیدگاه على(ع) درباره خلافت و خلفا
مهم ترین نکته اى که به ابن سبا نسبت داده شده و سازگار و هماهنگ با عقائد شیعه است باور وى به برترى على(ع) بر دیگر خلفا و جانشینى اوست از پیامبر اسلام(ص).
على (ع) در این نامه خود را برتر از خلفاى پیشین و شایسته تر به خلافت از دیگران دانسته است.
در این نامه تمام جریانهاى سیاسى دوران خلافت سه خلیفه پیشین و رخدادهاى دوران خلافت حضرت بیان شده که سندى است بسیار مهم معتبر و راه گشا براى فهم و درک رخدادهاى سیاسى صدر اسلام.
الف. خلافت ابوبکر: امیرالمؤمنین(ع) در این نامه به روشنى بیان مى کند: من شایسته تر به مقام پیامبر و جانشینى وى بودم از کسانى که حکومت را به دست گرفتند. من صبر و کناره گیرى کردم اما زمانى که دیدم عده اى از اسلام بر مى گردند به ناگزیر با خلیفه همراهى کردم و به او دست بیعت دادم:
(چون رسول(ص) به جهان باقى رفت مسلمانان بر سر جانشینى اش به نزاع برخاستند. به خدا سوگند هرگز در خیالم نمى گنجید و به خاطرم نمى گذشت که عرب بعد از محمد(ص) در امر خلافت از اهل بیت او رخ برتابند یا خلافت را پس از او به دیگرى جز من واگذارند. و مرا به وحشت نینداخت بجز گرایش مردم به ابوبکر و حرکت عموم آنان براى بیعت با او. من لختى از بیعت کردن دست بازداشتم; چه مى دانستم که خود از هرکس دیگر که جانشینى رسول خدا را به دست گرفته سزاوارترم. زمانى (که خدا مى خواست) در آن حال درنگ کردم تا وقتى که دیدم برخى مردم از دین باز مى گردند و به نابودى دین خدا و آیین محمد(ص) و ابراهیم(ع) دعوت مى کنند. ترسیدم اگر به یارى اسلام و مسلمانان برنخیزم در دین رخنه اى پدید آید و بناى مسلمانى ویران گردد و اگر چنین شود مصیبت آن بر من بزرگ تر خواهد بود از محروم شدن از حکومت بر شما که متاعى است چند روزه و زوال پذیر و چنان زایل مى شود که سراب بیابان و چنان پراکنده مى شود که ابرهاى آسمان. در این هنگام نزد ابوبکر رفتم و با او بیعت کردم و در کشمکش این حوادث دامن عزم بر کمر زدم تا باطل نابود گردید و سخن خدا بر فراز ه ر سخن قرار گرفت هر چند کافرانش ناخوش مى داشتند.)77
ب. خلافت عمر: على(ع) در این نامه مى فرماید: تصور نمى کردم ابوبکر خلافت را به دیگرى واگذارد با این که درباره خلافت با او محاجه کردم و این فقط به خاطر پیوندى است که بین ابوبکر و عمر بوده است.78
ج. خلافت عثمان: در هنگام سخن از خلافت عثمان امام مى فرماید: حق من بود که پس از عمر زمام را به دست گیرم; امّا عمر مرا ششم از شش نفر قرار داد با این که سخنان مرا در هنگام خلافت ابوبکر شنیده بود:
(ما اهل بیت سزاوارتر به حکومت از شماییم.)
سپس مى افزاید:
(اهل شورا نیز که مى دانستند با به حکومت رسیدن من جایى براى آنان در امور سیاسى نخواهد بود; از این روى با هماهنگى کامل خلافت را به عثمان وانهادند و مرا تهدید کردند و با اکراه بیعت نمودم.)79
از سخنان على(ع) پیداست که براى گرفتن حق با ابوبکر محاجه کرده و در هر دوره زمانى خلافت در طول 25 سال بر شایسته تر بودن خود و خاندان خویش برخلافت از دیگران پاى مى فشرد; از این روى کسانى که گفته اند على براى گرفتن حق خود کارى نکرده راه خطا پیموده اند.
امام به روشنى بیان مى کند: همراهى او با خلفا به معناى پذیرش کار آنان نبوده.بلکه براى حفظ اسلام و جلوگیرى از تفرقه و ارتداد در جامعه اسلامى با آنان همراه شده است.
این نامه به دستور امیرالمؤمنین(ع) در روزهاى جمعه در مسجد شهر کوفه براى مردم قرائت مى شده مردم کوفه از نظر على(ع) درباره خلافت سه خلیفه پیشین آگاه بودند و نیازى نبود که عبدالله بن سبا از حق بودن على(ع) براى آنان سخن بگوید.
وصایت و خلافت
پیامبر در آغاز بعثت اقوام خود را برابر آیه شریفه: (وانذر عشیرتک الاقربین) دعوت کرد و از جمع آنان تنها على(ع) ایمان آورد و پیامبر درباره ایشان فرمود:
(إنّ هذا أخى و وصیى و خلیفتى فیکم فاسمعوا له واطیعوا.)80
این [على] برادر و وصى و جانشین من در میان شماست به او گوش دهید و از او پیروى کنید.
و وصایت على(ع) چنان شهرت داشت که حسان بن ثابت در خیبر او را با این عنوان ستود.81
جوانى از بنى ضبّه از سپاهیان عایشه در جنگ جمل از على(ع) با عنوان وصى یاد کرده است 82 که احمد امین به اشعار وى اشاره مى کند.83
ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه اشعارى را نقل مى کند از کسانى چون: عبدالله بن ابى سفیان عبدالرحمن بن جُعیل ابوالهیثم بن تیّهان عمر بن حارثه مردى از ازد سعید بن قیس همدانى زیاد بن لبید حجر بن عدى خزیمة بن ثابت عبدالله بن بدیل بن ورقاء عمروبن اُحَیْحه زَحْر بن قیس جعفى84 که در جنگ جمل از على(ع) به عنوان وصى یاد کرده اند:
و سروده هایى را از کسانى نقل مى کند که در جنگ صفین از على(ع) به عنوان وصى یاد کرده اند: زحر بن قیس جعفى اشعث بن قیس کندى جریر بن عبدالله بجلى نعمان بن عجلان انصارى عبدالرحمن بن ذُؤیب اسلمى مغیرة بن حارث بن عبدالمطلب وعبدالله بن عباس.85
مسعودى در (مروج الذهب) آن گاه که جنایات و کردار زشت یزید بن معاویه را بر مى شمارد (لعن الوصیّ) را نیز در ردیف جنایات او یاد مى کند.86
بنابراین نیازى نیست که وصایت را ساخته عبدالله بن سبا بدانیم همان گونه که براى بیان شایستگى على بر خلافت و برترى وى بر خلفاى پیشین نیازى به اظهار نظر دیگرى نداریم وقتى سخنان على(ع) را داریم.
افزون بر این شهر کوفه دست کم شاهد دو جریان و سخن دیگر از على(ع) درباره خلافت بوده که نشانه ناخرسندى حضرت از خلفاى پیشین و اصرار بر حق بودن خویش است:
1. خطبه شقشقیّه: در این خطبه که در شهر کوفه ایراد شده على(ع) خود را شایسته خلافت مى داند و آن را حق مسلّم خویش مى شمارد و به روشنى از سه خلیفه پیشین انتقاد مى کند و کارهاى نارواى دستگاه خلافت را در سه دوره پیش بر مى شمارد.87
2. حدیث مناشده: مناشده از (نشدالضالّه) به معنى طلب گمشده است و (انشدک بالله); یعنى (سألتک بالله) به خدا از تو مى خواهم که پاسخ و گواهى دهى.
زمانى که به على(ع) خبر رسید که او را متهم مى کنند: مدعى است رسول خدا او را بر دیگر خلفا پیش مى دارد در جمع مردم کوفه در رحبه وصحن مسجد از گواهان غدیرخم درخواست کرد در این باره گواهى دهند. برابر نقل علامه امینى بیست وچهارتن به این امر گواهى دادند.88 این حدیث را چهار صحابى و چهارده تابعى نقل کرده اند.89 که در این جا به یک نقل آن بسنده مى کنیم:
احمد در مسند به نقل از ابوالطفیل آورده است:
(زمانى که على(ع) از مردم گواهى خواست گروه زیادى حرکت کردند و گفتند: گواهى مى دهیم هنگامى که درغدیر خم پیامبر دست على را گرفت به مردم اعلام کرد: آیا مى دانید که من سزاوارتر به مؤمنان از خود آنان هستم؟
گفتند: آرى.
پیامبر فرمود: هر کسى من مولى و سرور اویم این [على] مولاى اوست. بارالها دوست بدار کسى که او را دوست دارد و دشمن بدار کسى را که با او دشمن است.)90
ییادآورى: شمارى از بزرگان زمانِ مناشده را در کوفه به سال 35هجرى دانسته اند که درست نیست; زیرا امیرالمؤمنین(ع) در رجب سال 36 از بصره به کوفه آمد.91 مناشده باید در سال 37 یا 38 باشد. بنابر نقلى صد روز پیش از شهادت حضرت بوده است.92
انتساب عبدالله بن وهب به سبا
سبا نام قبیله اى است در یمن که نسبت مردم یمن به آن مى رسد و ابن وهب نیز نسب از همین قبیله مى برد.
(فرزندان سبا عبارتند از: حمیر شداد کهلان صیفى بشر نصر افلح زیدان عود رُهما عبدالله نعمان یشجب ربیعه مالک و زید. به تمام فرزند سبا سبئیون مى گویند.)93
بیش تر قبیله هایى که از قحطان و سبا نسب مى برند عبارتند از: حمیر اوزاع قضاعة تُبع خزاعه کهلان بن سبا ازد خزرج اوس بارقا هجن همدان کنده مذجح طیّ اشعر لخم جذامه عامله و خولان.94
زمانى که شخصى از رسول خدا درباره سبا که در سوره سبا آمده مى پرسد: نام محلى است یا زنى؟ پیامبر نام ده قبیله را مى برد که از این قوم ریشه گرفته اند: اشعر ازد حمیر مذجح انمار و کنده لخم جذام غسان و عامله که چهار تیره آخر به شمال سفر کردند و بقیه به جنوب یمن.95
در (عقدالفرید) آن گاه که تیره هاى (ازد) را مى شمارد درباره (بنوراسب) که ابن وهب به آن نسب مى برد مى نویسد:
(بنوراسب فرزند مالک فرزند میدعان فرزند مالک بن نصر بن ازد که از آنان است: عبدالله بن وهب ذوثفینات رئیس خوارج که على بن ابى طالب(ع) او را در جنگ نهروان کشت.)96
ازد بن غوث نیز با پنج واسطه به سبا مى رسد.97
قبیله همدان نیز نسب به سبا مى برد: (همدان بن مالک بن زید بن اوسلة بن ربیعة بن خبار بن مالک بن زید بن کهلان بن سبا.)98
از این روى مى توان عبدالله بن وهب راسبى هَمْدانى راسبائى یا ابن سبا دانست; زیرا نسب از قوم سبا مى برد. همان گونه که چهار نفر دیگرى که به عنوان پرسش گر در آغاز نامه نام آنان آمده نسب به قوم سبا مى برند; زیرا خزاعه کنده بجیله99 و همدان از تیره هاى قوم سبایند.
بیش تر مردم یمن طرفدار على(ع) بودند و در این میان مردم همدان از همه بیش تر به على(ع) عشق مى ورزیدند و کسى از قبیله آنان درجنگ صفین با معاویه نبود.100 زیاد بن ابیه هنگامى که حجر بن عدى را به شام فرستاد در نامه اى به معاویه از او با عنوان: رئیس ترابیه و سبائیه101 یاد کرد; یعنى او رئیس شیعیان یمنى هوادار على است. از آن جا که بیش تر شیعیان کوفه را یمنیها تشکیل مى دادند سفاح نخستین خلیفه عباسى در سخنرانى خود مى گوید:
(سبائیه گمراه تصور کرده اند که غیر ما شایسته ترند براى ریاست و سیاست و خلافت.)102
منظور وى کسانى بوده که در سال 132هـ.ق. با محمد بن عبدالله بن حسن بیعت کرده اند103 و ابن هبیره در کوفه بر آن بود او را به خلافت بر گمارد.104 اما سفاح زودتر قدرت را به دست گرفت. یا منظور وى کسانى بوده اند که امامت را از آن امام صادق(ع) مى دانسته اند و در این زمینه نامه هایى براى حضرت ارسال داشته اند و امام صادق(ع) پیشنهاد آنها را براى رهبرى نپذیرفته است.105 اکنون که با بخشى از مضمون نامه على(ع) آشنا شدیم و دانستیم که پرسش گران شیعیانِ یمنى على(ع) بوده اند ببینیم آیا دیگرانى هم از این نامه آگاه شده اند و این نامه در چه منابعى نقل شده است.
آگاهان از نامه امیرالمؤمنین(ع)
ما گفتیم سازندگان و پردازندگان افسانه عبدالله بن سبا بر آن بوده اند بر نامه على(ع) به شیعیان خدشه وارد سازند از این روى بلاذرى نوشته: نسخه اى که از آن در اختیار عبدالله بن وهب بوده تحریف شده است! حال باید وارسید و ریشه یابى کرد نامه چگونه صادر شده چه کسانى از آن آگاه بوده اند و در چه منابعى آمده است.
منابع نامه على(ع) به شیعیان
منابعى که این نامه در آنها آمده و یا اشاره اى به آن شده است از این قرارند:
1. ابومحمد عبدالله بن مسلم بن قتیبه دینورى (م. 276هـ.ق.) در کتاب الامامة والسیاسة.
2. احمد بن عیسى بن جابر بلاذرى (م. 279هـ.ق.) در انساب الاشراف. وى تنها به مقدمات نامه اشاره کرده است.
3. ابو اسحاق ابراهیم بن محمد هلال ثقفى (م. 283هـ.ق.) در الغارات.
4. محمد بن جریر رستم طبرى شیعى (م. حدود 310هـ.ق.) در المسترشد.106
5. على بن ابراهیم بن هاشم قمى (زنده در سال 329) در تفسیر خود بخشى از نامه امیرالمؤمنین(ع) را که مربوط به خروج عایشه از مکه و حرکت وى به سوى بصره است از این نامه نقل کرده و تفسیرهاى دیگر نیز آن را آورده اند.107
6. محمد بن یعقوب کلینى (م. 329هـ.ق.) در (الرسائل) که اکنون در دسترس نیست.
7. سید رضى در نهج البلاغه نگاشته شده در سال 400هـ.ق. نامه یاد شده در این کتاب شریف به گونه پراکنده در خطبه ها و نامه ها آمده است.108
8. ابن ابى الحدید (م.655هـ.ق.) در شرح نهج البلاغه به عنوان خطبه اى از على(ع) آن را آورده است.109
9. على بن موسى معروف به ابن طاووس (م. 664هـ.ق.) در کشف المحجة لثمرة المهجه به نقل از رسائل مرحوم کلینى.110
10. فیض کاشانى در (نوادر الأخبار فى ما یتعلّق بأصول الدین) در الفتن از کتاب کلینى.111
11. محمد باقر مجلسى (م.1110هـ.ق.) در بحارالانوار به نقل از کشف المحجة لثمرة المهجه.112
12. محمد بن فیض کاشانى (م.1115هـ.ق.) در معادن الحکمه فى مکاتیب الائمة.113
گواهان و راویان نامه
پیش از این از الغارات الامامة و السیاسة وانساب الاشراف نقل کردیم: پنج تن از یاران على(ع) درباره ابوبکر و عمر و عثمان از آن حضرت سؤال کردند و ایشان فرمود: نامه اى در این باره خواهم نگاشت.
پس این پنج تن که اسامى آنان در پاره اى از منابع آمده از نامه آگاه بوده اند:
1. حُجر بن عدى کندى.
2. عمروبن حمق خزاعى.
3. حبة بن جوین بجلى عرنى.
4. حارث اعور هَمْدانى.
5. عبدالله بن وهب راسبى همدانى سبائى.
البته عبدالله بن وهب در پاره اى از منابع جزء پرسش گران آمده و در پاره اى از منابع نیامده است. به نظر ما که در همین مقاله به آن خواهیم پرداخت وى نمى تواند از پرسش گران باشد; زیرا اگر این شخص همان فرمانده خوارج باشد پیش از این که واقعه و جلسه اى در حضور حضرت تشکیل شود و پرسشى مطرح گردد در جنگ نهروان کشته شده است و اگر او نباشد و به پندار و گمان شمارى از تاریخ نگاران جبهه باطل همان عبدالله بن سبا باشد در هیچ یک از منابع تاریخى و رجالى شرح حالى از وى نیامده و شخص موهومى است و ساخته و پرداخته افسانه سرایان و همینان هم این شخص موهوم را که همنام است با فرمانده زشت کردار خوارج نهروان در شمار پرسش گران از حضرت آورده اند تا بهتر بتوانند بر تبلیغات ضدشیعى خود دامن بزنند و دامنه آن را بگسترانند.
بارى حضرت وقتى بر آن شد نامه تاریخى خود را بنگارد و اوضاع پس از رحلت پیامبر(ص) را شرح دهد به کاتب خود دستور داد: ده تن از معتمدان مرا فراخوان.
عبیدالله بن ابى رافع گفت: نام آنان را بفرمایید.
حضرت این دَهْ تَن را نام برده:
1. اصبغ بن نباته مجاشعى.
2. ابوالطفیل عامر بن واثله کنانى.
3. زرّ بن حبیش أسدى.
4. جویریة بن مُسهر عبدى.
5. خندف بن زهیر اسدى.
6. حارثة بن مضرّب هَمْدانى.
7. علقمة بن قیس نخعى.
8. کمیل بن زیاد نخعى.
9. عمیر بن زرارة.
10. حارث بن عبدالله اعور همدانى. وى از پرسش گران نیز بود.
زمانى که این ده تن به حضور حضرت مشرف شدند امام به آنان فرمود:
(خذوا هذا الکتاب ولیقرأه عبیدالله بن ابى رافع و انتم شهود کل یوم جمعة فان شغب شاغب علیکم فانصفوه بکتاب الله بینکم وبینه.)114
این نامه را بگیرید و عبیدالله آن را در هر روز جمعه بخواند و شما گواه باشید. اگر مخالفى به مخالفت برخاست با انصاف به کتاب خدا که در میان شما و اوست استناد کنید.
افزون بر این پانزده تن چهار تن دیگر نیز از راویان نخستین این نامه اند:
1. عبدالرحمن بن جندب.
2. جندب بن عبدالله.
3. شعبى عامر بن شراحیل. در کتاب المسترشد نامه را از شریح بن هانى نقل مى کند.
4. شریح بن هانى. ابوالمقدام حارثى مذحجى که در المسترشد طبرى ازعلى(ع) نقل کرده است.
از این گروه هفت تن در زمان عثمان از اعتراض کنندگان حاکم کوفه بوده و شمارى از آنان به شام تبعید شده اند که این هفت تن عبارت بودند از: حجر بن عدى عمرو بن حمق حارث بن اعور خندف (جندب) بن زهیر اسدى علقمه بن قیس کمیل بن زیاد و عمر[عمیر] بن زرارة.115
از اینان حجر بن عدى116 عمروبن حمق117 و کمیل بن زیاد118 به دست ایادى بنى امیه به شهادت رسیدند.
در علاقه و پیوند حبة عرنى119 عبیدالله بن ابى رافع اصبغ120 ابوالطفیل121 و زرّ بن حبیش122 به على (ع) تردیدى نیست. حاکم مدینه عمروبن سعید بن عاص به بهانه اى واهى عبیدالله بن ابى رافع را صد ضربه شلاق زد.123 جویریة بن مسهر عبدى نیز به دستور زیاد بن ابیه در کوفه به شهادت رسید.124
حارثة بن مُضرّب همدانى روایات گوناگونى در شأن و منزلت على(ع) دارد125 که حکایت از تشیّع و پیوند او با على(ع) دارد. جندب بن عبدالله ازدى و پسرش. از شیعیان مخلص بودند. در روایتى که از ابن اسحاق نقل شده جندب فرزندش را نزد ابوالاسود دؤلى مى فرستد تا از وى درباره خلافت پرس وجو کند.
ابوالاسود در پاسخ پسر جندب ازدى مى گوید:
(على(ع) حاضر نبود با ابوبکر بیعت کند; امّا وى را تهدید به قتل کردند.)126
جندب ازدى در هنگام ورود اسیران کربلا به کوفه مورد تهدید عبیدالله بن زیاد قرار گرفت چون عبدالله بن عفیف ازدى در مجلس ابن زیاد به اسارت خاندان پیامبر(ص) و سخنان ابن زیاد اعتراض کرد و ازدیان از وى حمایت کردند.127
شریح بن هانى نیز از علاقه مندان به على(ع) و از شیعیان آن حضرت بود و مدتى مسؤولیت شهربانى و نیروى انتظامى را در دوران خلافت حضرت امیر(ع) به عهده داشت.128
زمانى که زیاد بن ابیه حجر بن عدى را پیش معاویه فرستاد امضاى شریح بن هانى را جعل کرد و او را نیز از گواهان به کفر حُجر اعلام کرد.
شریح بن هانى وقتى از ترفند ابن زیاد آگاه شد نامه اى به معاویه نوشت و اعلام کرد: امضاى وى جعل شده و ابن زیاد آنچه را از قول وى درباره حُجر نوشته دروغ است و حُجر از نیکان است.129
روشن شد که عبدالله بن سبا شخصى است موهوم و یا این که همان عبدالله بن وهب سبائى است که نمى توان وى را از کسانى دانست که از نامه حضرت آگاه بوده و همو بوده که نامه امام را نشر داده; زیرا همان گونه که یادآور شدیم وى از خوارج بوده و به دست مولا(ع) کشته شده است و افسانه سرایان و پردازندگان داستانهاى دروغین علیه تشیّع وى را در شمار پرسش گران از امام(ع) ذکر کرده اند. افزون بر این از نامه امام شخصیتهاى بسیارى آگاه بوده اند و به دستور امام هر جمعه براى مردم خوانده مى شده و گواهانى بر آن گواهى مى داده اند و مطلب خلافى هم در آن نیست که بگوییم تحریف شده است.
پس این هیاهو براى چه بوده و سازندگان این داستان در پى چه بوده اند باید سرنخها را پیدا کرد و جعل کنندگان را شناخت و به انگیزه ها پى برد تا مسأله روشن شود.
باید شعبى را که نخستین گزارش را در این باره داده شناخت و به انگیزه هاى وى پى برد سپس سیف بن عمر را شناسایى کرد که سعى کرده مخالفان عثمان را که همان راویان نامه امام بوده اند. از پیروانِ ابن سبا قلمداد کند در واقع ادعاى سیف و شعبى و ادعاى بلاذرى که عبدالله بن وهب نامه اى تحریف شده از على(ع) داشته است بخشهاى به هم پیوسته یک سناریوست.
سازندگان و نشر دهندگان این افسانه در صدد القاء این نکته بوده اند که على(ع) هیچ گاه خود را برتر از دیگران ندانسته بلکه وى خلیفه چهارم است و تنها کسى که وى را برتر دانسته ابن سباست و وى را هم على(ع) به مدائن تبعید کرد و پس از شهادت على(ع) به رجعت و مهدویت وى قائل گردید.
با درنگ در شرح حال آگاهان از نامه امام(ع) در مى یابیم که سیزده تن از این هیجده نفر یمنى هستند. اگر (اسد) را قراءتى از (ازد) بدانیم130 یا بگوییم اینان از قبیله (اسد مذجح)131اند شمار آنان به پانزده مى رسد که یمنى و سبائى اند. همین کافى است که هواداران امام و آگاهان از نامه وى را سبائى بنامیم و اگر ملاک را پرسش کنندگان بدانیم هر پنج یا چهار تن آنان یمنى اند و از ده نفرى که به دستور امام دعوت شدند تا گواه برنامه باشند نه نفر آنان یمنى هستند; از این روى پیش از هر چیز به شناسایى عبدالله بن وهب راسبى همدانى سبائى که گفته اند: همان ابن سباست مى پردازیم.
عبدالله بن وهب راسبى همدانى سبائى
برابر نقل شعبى عبدالله بن وهب سبائى در مدائن غلو کرد و مدعى شد على(ع) از دنیا نرفته است.
برابر نقل اشعرى و بلاذرى عبدالله بن سبا همان ابن وهب همدانى راسبى است. در الامامة والسیاسه ابن وهب از پرسش کنندگان از على(ع) معرفى شده در الغارات ابن سبا به جاى وى آمده است. اکنون باید دید ابن وهب کیست؟ عقدالفرید عبدالله بن وهب راسبى را رئیس و فرمانده خوارج در جنگ نهروان معرفى کرد که به دست على کشته شده است.
بلاذرى در انساب الاشراف مى نویسد:
(هانى بن خطاب و زید بن خصفه تمیمى هر یک مدعى بودند عبدالله بن وهب راسبى را کشته اند.)132
بنابراین چگونه مى توان وى را زنده دانست تا سقوط مصر که پس از جنگ نهروان رخ داده و ادعا کرد نامه على(ع) به شیعیان در دست او بوده است.
آیا هدف کسانى که عبدالله بن سبا یا عبدالله بن وهب را از گواهان این نامه یاد کرده اند این نبوده که در درستى نامه على(ع) به شیعیان تردید روا دارند؟
آنان در صدد القاى این شبهه بودند که راوى این نامه انسان ناشایستى بمانند عبدالله بن وهب راسبى است; از این روى اگر مطالبى علیه خلفاى سه گانه در آن وجود دارد على(ع) نفرموده بلکه عبدالله بن وهب در آن گنجانده و نشر داده است.
اینان خواسته اند با این شگرد نامه امام را از اعتبار بیندازند تا مسلمانان را از سرچشمه به دور بدارند و جریان خلافى که وى را خانه نشین کرد و مردمان را از کوثر ولایت محروم همچنان در محاق تاریخ بماند و بر مردم پوشیده و کسى نداند که در کانون رهبرى جامعه اسلامى چه گذشته.
آوردن نام ابن وهب در آغاز این نامه تاریخى و روشنگر مربوط به سالهایى است که حکومت گران براى دور نگهداشتن حکومت جاهلیت گون خود از شمشیرهاى برّان شیعیان پاک سیرت و بیدارگریهاى آنان علیه شیعیان مبارزه اى سخت و همه سویه را آغاز کرده بودند و براى درو کردن و مهدورالدم دانستن آنان چنین وا مى نمودند و در بوقهاى تبلیغاتى مى دمیدند که اینان بى دین و غالى اند.
عبدالله بن وهب راسبى هَمْدانى سبائى که فرماندهى سپاه خوارج را در نهروان به عهده داشته و به گفته تمام تاریخ نگاران به دست على(ع) کشته شده است 133 چطور مى تواند پس از جنگ نهروان نسخه اى از نامه على(ع) را داشته باشد؟ تا چه رسد که به ادعاى بلاذرى دست به تحریف آن بزند!
به نظر ما انگیزه اصلى جعل افسانه عبدالله بن سبا از اعتبار انداختن نامه تاریخى و روشنگر امام است. آنان نمى خواهند که به گوش مردمان گرفتار در تاریک خانه جهل از زبان على(ع) برسد که وى برترین و شایسته ترین شخص براى خلافت بوده است; از این روى ناشیانه این نظر را به ابن سبا نسبت مى دهند.
این داستان سرایان آن قدر کم حافظه اند که دشمن سرسخت على را که به تکفیر او پرداخته و به جنگ او برخاسته دوست و طرفدار وى معرفى کرده اند. تا آن جا که به علیِ سخت گیر و پاى بند به ارزشها نسبت داده اند: این شخص را که وى را خدا مى دانست به شفاعت ابن عباس بخشید و به مدائن تبعید کرد.
اینان هیچ گاه از خود نپرسیده اند: چرا على(ع) حاضر نشد اشراف کوفه را سهم بیش ترى از بیت المال بدهد تا نزد معاویه نروند؟134 چرا حاضر نشد به برادر خود عقیل از بیت المال بهره برساند135؟ چرا شفاعت یاران خودرا در اجرا نکردن حدّ بر نجّاشى شاعر که در ماه رمضان شراب خورده بود نپذیرفت تا این که به معاویه پیوست؟136 مگر نجّاشى در صفین على(ع) را یارى نکرده بود؟
عبدالله سبا
اگر عبدالله بن سبا را همان ابن وهب بدانیم در تاریخ نام وى آمده ولى پیش از نگاشتن نامه على(ع) به شیعیان به دست على(ع) کشته شده است. امّا اگر عبدالله بن سبا را فرد دیگرى بدانیم مدرک این سخن تنها گزارشهاى سیف بن عمر است. برابر آنچه اشارت رفت به گفته هاى وى نمى شود اعتماد کرد و هیچ یک از رجال شناسان وى را تأیید نکرده اند137 و گزارشهاى وى درباره زادگاه و هنگام حضور وى در کوفه با آنچه از شعبى نقل کردیم ناسازگار است. چگونه ممکن است نسب شناسان عرب با آن همه دقت و کنجکاوى نسب او را بیان نکرده باشند؟
اینان حتى نسب مسیلمه کذّاب را بیان کرده اند چطور در بیان نسب عبدالله بن سبا اهمال ورزیده اند؟ هیچ نسب شناسى از نسب عبدالله بن سبا سخنى به میان نیاورده در حالى که به ادعاى سیف بن عمر مردم مصر کوفه و بصره را وى علیه عثمان شورانیده است! چگونه شخصى با این نقش مهم در تاریخ اسلام که به پندار سیف بن عمر و… خلیفه اى را با شوراندن مردم از پاى درآورده و زمام امور را از دست گروهى قدرتمند خارج ساخته و این همه نفوذ در مصر کوفه و بصره داشته ناشناخته است و شرح حالى از او در تاریخ به چشم نمى خورد جز ابن سبا یا ابن سودا؟
با چه معیار و ترازى جور در مى آید که بگوییم شخصیتهاى برجسته اى چون: عمار یاسر حُجر بن عدى ابوذر مالک اشتر و… از شخص یهودیى که به اسلام گرویده تأثیر پذیرفته اند؟
آیا ابوذر نبود که علیه یهودى طرفدارعثمان مردانه ایستاد و او را رسواى خاص و عام کرد؟ حال ما چگونه به خود جرأت مى دهیم این مرد بزرگ و آشناى به مبانى دین را تحت تأثیر فرد ناشناخته اى که برخى گفته اند یهودى زاده بوده بدانیم؟
افزون بر این نام عبدالله در میان یهودیان رایج نبوده که بگوییم عبدالله نامى بدون تغییر اسم اسلام آورده و بعدها مردم را علیه خلیفه شورانیده است.
در مثل عبدالله بن سلام که یهودى بود و اسلام آورد حصین نام داشت و پیامبر(ص) نام وى را به عبداللّه تغییر داد. وى از علماى یهود در مدینه بوده; نسب کنیه و فرزندان وى در تاریخ روشن و شناخته شده اند.138
از آنچه تاکنون ذکر شد به این نتیجه رسیدیم که عبدالله بن سبا هیچ گونه سابقه و نشانه اى در تاریخ اسلام ندارد. اگر او را همان عبدالله بن وهب سبائى بدانیم در منابع تاریخى از او یاد شده; اما وى در جنگ نهروان به دست على(ع) کشته شده است. زنده بودن على(ع) رجعت و مهدویت را نمى توان به او منتسب کرد. اولین گزارش درباره ابن سبا و تبعید وى به مدائن از شعبى نقل شده است. او ابن سبا را با ابن سودا دو شخص دانسته و بر این باور بوده که ابن سبا مردى یهودى از مردم حیره بوده و در زمان حکومت على(ع) به کوفه آمد و بر مقام و موقعیت على اصرار مى ورزید و على(ع) نیز او را مورد احترام قرارداد و پس از این که حرفهاى غلوآمیز زد او را به مدائن تبعید کرد. پس از شهادت امام عبدالله بن وهب سبائى مدعى شد که على(ع) نمرده است.
اما برابر گزارش سیف بن عمر او مردى یهودى از مردم یمن و از قبیله حمیر بوده است و در زمان عثمان به بصره رفته و پس از آن مردم سرزمینهاى اسلامى را علیه عثمان به شورش دعوت کرده است.
این گزارشها و گزارشهاى دیگر که تاریخ نگاران اهل سنت درباره عبدالله بن سبا نقل کرده اند چنان پراکنده و آشفته است که به هیچ روى نمى شود به آنها اعتماد کرد.
آنچه در کتابهاى شیعه نقل شده مطالبى که در فرق الشیعه نوبختى و المقالات والفرق اشعرى آمده برگرفته از منابع اهل سنت است و یا براساس شایعات آن دوران بوده و نمى توان آنها را به شیعه نسبت داد. درباره سعد بن عبداللّه اشعرى گفته اند: وى احادیث فراوانى از عامه شنیده و براى جمع آورى حدیث مسافرت مى کرده است.139
روایاتى که در رجال کشى آمده درخور اعتماد نیستند و ضعف سند دارند. گیریم کسى آن پنج روایت را درست بداند چیزى به دست نمى دهد جز این که وى فرد ناشناخته اى است و على وى را در آتش افکنده. گزارشى که ابن قتیبه در کتاب المعارف درباره عبدالله بن سبا داده همانند گزارش کشى است.140 توجه به این نکته نیز لازم است که هیچ یک از فقیهان براى مجازات مرتد و اجراى حدّ بر وى به آتش افکندن را یادآور نشده اند. از این روى دکتر قلعه چى که به هر روایتى بدون توجه به سند آن استناد مى کند آتش سوزیها را در سیره على(ع) پس از قتل مرتدان دانسته براى جلوگیرى از سوء استفاده طرفداران آنان.141
در ضمن روشن شد که (سبائیه) ریشه از قبیله سبا در یمن گرفته همان قبیله اى که منشأ و اصل قبیله هاى یمنى است و از آن جا که بیش تر شیعیان على(ع) را یمنیها تشکیل مى دادند و او را برتر از خلفاى پیشین مى دانستند این گمان قوت گرفت که على(ع) در قریش پیروان اندکى دارد یا آنان وى را در ردیف دیگر خلفا مى دانند. از این روى به این دسته (سبائیه) اطلاق شده که در خطبه سفاح نخستین خلیفه عباسى نیز این تعبیر آمده است.142 اما به مرور با جعل افسانه عبدالله بن سبا و انتشار آن در کتابهاى گوناگون سبئیه به گروهى اطلاق شد که درباره على(ع) غلو کردند و نویسندگان فرق و مقالات به آن دامن زدند. هدف سازندگان این افسانه بى اثر ساختن نامه على(ع) و خدشه در آن بوده است.
شعبى و تشیع
عامر بن شراحیل هَمْدانى حمیرى معروف به شعبى به سال 19 یا 28143 و 31 در کوفه زاده شد144.
در دوران حکومت على(ع) نوجوانى بیش نبود. در رحبه مسجد کوفه على را دیده145 و پشت سر امام نماز گزارده است. حدیث بسیار از صحابه شنیده و از علقمه اسود حارث بن عبدالله اعور و عبدالرحمن بن ابى لیلى روایت کرده است146. علم حساب و فرائض را از حارث اعور آموخته است.147
ابن شبرمه از شعبى نقل مى کند: هیچ حدیثى را ننوشته و فقط از حفظ نقل مى کند.148
شعبى مدتى کاتب عبدالله بن مطیع و عبدالله بن یزید خطمى حاکمان کوفه از طرف عبدالله بن زبیر بود.149
در آغاز قیام مختار با وى همراه شد و بعد وى را ترک گفت و از کوفه به مدینه رفت و ده یا هیجده ماه در آنجا ماند150. سپس به کوفه بازگشت و مورد توجه مصعب بن زبیر قرار گرفت.151 در قیام محمد بن اشعث علیه حجاج بمانند دیگر قرّاء شرکت کرد و به سلامت رست. سپسها حجاج او را دستگیر و سرزنش کرد. در سال 75هـ.ق. حجاج او را به ریاست قبیله هَمْدان گمارد152. وى مدتى معلم فرزندان عبدالملک مروان بود.153 سه سال در دربار عبدالملک مروان خدمت کرد و به عنوان سفیر عبدالملک نزد پادشاه روم رفت و در چند مأموریت دیگر شرکت داشت.154 شعبى به مدت سه سال (99 ـ 101) قاضى کوفه بود. 155 در سال 109 درگذشت156. بیش تر روایاتى که در ذم مختار وجود دارد از شعبى نقل شده است.
از آنچه یاد شد به خوبى استفاده مى شود شعبى وابسته به حکومتها بوده است هم با زبیریان دمخور و هم با بنى امیه هماهنگ.
وى با مختار نماند و برهه اى او را همراهى کرد سپس او را ترک گفت. حضور وى در قیام محمد بن اشعث از روى اکراه و به خاطر جوّ اجتماع بوده از این روى حجاجِ قسى القلب وى را مى بخشد.
شعبى به همان مقدار که با آل زبیر و بنى امیه همراه بود با شیعیان مخالفت مى کرد. او در آغاز شیعه بود; از این روى با حارث اعور و… نشست و برخاست داشت.
او از تشیع روى برگرداند و سبب آن را دیدن امور و شنیدن سخنان و تندرویهاى آنان دانسته و به بدگویى از شیعیان پرداخته است:
(اگر شیعه از پرندگان باشد مانند رَخَم [پرنده اى بمانند عقاب گوشتخوار] خواهد بود و اگر از چهارپایان باشد حمیر خواهند بود.)
و یا گفته است:
(دوست بدار مرد مؤمن صالح و صالحان بنى هاشم را و شیعه مباش.)157
زکریا بن ابى زائد گوید:
(به شعبى گفتم: چگونه است که از اصحاب على بد مى گویى با این که دانش تو از آنان است؟
گفت: از چه کسى؟ گفتم از حارث و صعصعه.
گفت: صعصعه خطیب بود و من سخنورى را از او آموختم و حارث حاسب بود و من حساب را از او آموختم و آن گاه به مذمت رشید هجرى پرداخت.)
ابن حبان گوید:
(رشید به رجعت باور داشت.
شعبى گوید: بر وى [رشید] وارد شدم گفت: امیرالمؤمنین اسرار آل محمد را براى من بیان کرد و به من خبر داد از پدیده هایى که رخ خواهد داد. به وى گفتم: اگر دروغ مى گویى خداوند تو را لعنت کند.)
این خبر به زیاد بن ابیه رسید. وى رشید را دستگیر و زبانش را قطع کرد و او را بر درختى در در خانه عمروبن حریث حاکم موقت کوفه به دار آویخت.158
این جریان نشانه اى روشن از پیوند شعبى با دستگاه حاکم و زیاد بن ابیه دارد. زیادى که مانند او مدتى طرفدار على(ع) بود سپس از مخالفان سرسخت وى گردید.
شعبى حارث بن اعور را دروغگو معرفى کرده است. بسیارى از علما اهل سنت این تکذیب را نادرست دانسته و گفته اند:
(وانما نقم علیه افراطه فى حبّ على.)159
این گزارشها نشان مى دهد که او چگونه نسبت به شیعیان و پیروان راستین على(ع) دشمنى مى ورزیده و در صدد خردکردن و کوچک شمردن آنان برآمده است. این شخص کینه ورز از نامه على(ع) به شیعیان آگاه بوده160 است; از این روى با همگامى با دستگاه خلافت در صدد خدشه وارد ساختن بر آن بر مى آید. بهترین راه متهم کردن آگاهان از نامه مانند حارث اعور و تلاش در جهت نسبت دادن عقائد صحیح شیعه به یهود و ادعاى غلو بوده است.
مراحل مبارزه با تشیع در کوفه و ساختن افسانه ابن سبا
شهر کوفه مرکز خلافت على(ع) و پایگاه اصلى شیعیان بود. برخورد خوب على(ع) با ایرانیان و فشارهاى امویان بر آنان سبب علاقه آنان به تشیع شد. کوفه شهرى بود داراى مردمى با عقاید گوناگون: شیعه سنى خارجى ایرانى قرشى یمنى و… جنگهایى که کوفیان داشتند روحیه و توان آنها را به تحلیل برد. عافیت طلبى آنان صلح امام حسن(ع) را در پى داشت. با انتقال خلافت به معاویه و چیرگى شامیان نوعى آرامش بر شهر کوفه حاکم شد و معاویه مغیرة بن شعبه را به عنوان حاکم کوفه برگمارد.
1. مغیرة بن شعبه زیرک و فرصت طلب بود. او توانسته بود از درگیریهاى دوران حکومت على(ع) کناره گیرى کند و همین سبب شد که معاویه او را براى پیاده کردن هدفهاى خود مناسب بیابد بویژه که در امر حکومت هم تجربه هایى داشت. از آن سوى او برخورد تندى هم با على(ع) نداشت و در هنگامه خروج طلحه و زبیر از مکه به قصد بصره از آنان جدا شد و به زادگاه خود طائف رفت.161; از این روى طرفداران على(ع) با وى دشمنى نداشتند.
مغیره خواهان قدرت و در پى شهوت بود. گفته اند: بیش از نود زن گرفته و طلاق داده است. شمارى زنان او را تا سیصد ذکر کرده اند.162 داستان زناى او با ام جمیله هنگامى که حاکم بصره بود شهرت دارد.163 زمانى که زیاد بن ابیه جذب دستگاه معاویه شد مغیره نگران بود مبادا زیاد جاى او را بگیرد. او براى حفظ موقعیت خویش تسلیم بى چون وچراى معاویه بود.
از این روى از ولایت عهدى یزید استقبال کرد و گویا به پیشنهاد وى این پدیده شوم پا گرفت. از آن طرف مروان حاکم مدینه به خاطراعتراض به ولایت عهدى یزید از کار برکنار شد.164
زمانى که معاویه در ماه جمادى سال 41 مغیره را به کوفه فرستاد دستور داد:
( از بدگویى على و دشنام به وى و مهرورزى بر عثمان و طلب بخشایش براى وى و در نمایاندن عیبهاى یاران على کوتاهى نکن.)
مغیره نیز در طول هفت سال و اندى که حاکم کوفه بود برابر دستور معاویه بدترین روش را نسبت به على(ع) در پیش گرفت:
(در ذم على و ایراد به وى و بدگویى از کشندگان عثمان و لعن بر آنان و دعا براى عثمان کوتاهى نکرد.)165
مغیره تلاش مى کرد آثار به جاى مانده از على(ع) را نابود سازد و از نشر فضائل وى جلو بگیرد. این را رسماً به صعصعة بن صوحان اعلام کرد و دستور داد فضائل على(ع) را در نهان و در جمع شیعیان مطرح سازند.166 همان گونه که ذکر شد امیرالمؤمنین(ع) دست کم سه مورد به طور مشخص و در جمع مردم کوفه برترى خود را بر خلفاى گذشته مطرح ساخت و سیره آنان را بویژه روش عثمان را مورد انتقاد قرار داده بود:
1. نامه به شیعیان
2. خطبه شقشقیه.
3. حدیث مناشده.
با این حال مغیره در بزرگداشت از عثمان و نکوهش على(ع) تلاش مى کرد. در این راه به جعل حدیث نیز دست مى یازید درباره نهى از مناشده حدیثى از مغیره نقل کرده اند. قبیصة بن ذؤیب که از دشمنان على(ع) بود مردى از مردم عراق را نزد عبدالملک مروان برد و او از پدرش از مغیره از پیامبر حدیث کرد که: (الخلیفة لایناشد.)
وقتى که سعید بن مسیب این خبر را شنید گفت:
(خداوند قبیصه را بکشد که چگونه دینش را به دنیا فروخته است. او نمى داند که تمام زنان خزاعه شعر عمروبن سالم خزاعى را در پیوند با مناشده پیامبر مى دانند.)167
چنین به نظر مى رسد که جعل این حدیث از سوى مغیره و تکرار آن از سوى قبیصه براى از بین بردن اثر مناشده على(ع) در کوفه بوده است.
2. از سال 50 به بعد زیاد بن ابیه افزون بر حکومت بصره امارت کوفه را نیز به عهده گرفت.168 او از کارمندان على(ع) در بصره و مدتى کارگزار استخر فارس بود.169 زیاد به آنچه در کوفه گذشته آگاه بود و با پذیرفتن برادرى معاویه و پدرى ابوسفیان علاقه شدید خود را به بنى امیه ابراز کرد و بسیارى از شیعیان را به شهادت رساند. او بود که حجر بن عدى را به شام اعزام کرد و از شمار زیادى امضا گرفت که حجر کافر شده است در شهادتنامه اى که ابو برده اشعرى فرزند ابوموسى قاضى کوفه علیه حجر صادر کرد نوشت:
(أشهد أن حجر بن عدى قد کفر کفرةً اصلع170[صلعاء])
گواهى مى دهم که حجر بن عدى کفرورزیده بمانند کفر اصلع [یا کفر آشکار]
منظور وى از اصلع نسبت کفر به على است زیرا آن حضرت اصلع [موهاى جلو سرش ریخته شده] بود. برابر این منطق على (نعوذ بالله) کافر است. آیا اتهام کفر او به این جهت نیست که از خلفاى پیشین بویژه عثمان انتقاد کرده و خود را شایسته تر به خلافت از آنان مى دانسته است؟
زیاد در نامه خود به معاویه نوشت: حجر از (ترابیه سبئیه) است; یعنى از طرفداران یمنى على(ع) که او را برتر از خلفاى پیشین مى داند. این جا واژه سبئیه معناى خاصى دارد; یعنى از آن جمعى که درباره خلفاى گذشته از على نظر خواستند همان یمنیها که باعث شدند على نامه اى مفصل به شیعیان خود بنویسد و رویدادهاى سیاسى را آن گونه که بوده شرح دهد. از این روى معاویه شفاعت هیچ کس را درباره حجر نمى پذیرد و زنده ماندن وى را باعث مفسده مى شمارد.171 عمروبن حریث خالد بن عرفطه قیس بن الولید وابو برده به عنوان رؤساى قبائل چهارگانه کوفه در نامه خود علیه حجر بن عدى نوشتند:
(وزعم انّ هذا الأمر لایصلح إلاّ فى آل ابى طالب… و أظهر عذر أبى تراب والرحم علیه والبراءة من عدوه واهل حربه.)172
و [حجر] پنداشته: حکومت جز براى آل ابى طالب شایسته نیست… عذر ابوتراب را آشکار ساخته و بر او مهر ورزیده و از دشمنان و جنگ کنندگان با وى دورى جسته است.)
3. مهم ترین و اصلى ترین مرحله اى که با شدت علیه عقاید شیعه کار شد زمانى بود که مصعب بن زبیر بر کوفه چیره شد و به نظر نگارنده افسانه ابن سبا در این زمان ساخته شده است.
مناسب است به اندکى پیش از چیرگى ابن زبیر بر کوفه برگردیم. زمانى که در ربیع الاول سال 64هـ.ق. یزید بن معاویه از دنیا رفت173 عبید الله بن زیاد که در بصره بود با مردم به رایزنى پرداخت آنان تا تعیین خلیفه در شام امارت وى را بر بصره پذیرفتند. نامه اى به عمروبن حریث جانشین خود در کوفه نوشت که بمانند بصره عمل کند. عمروبن حریث بر فراز منبر رفت و پیشنهاد خود را مطرح ساخت. یزید بن رویم شیبانى اعتراض کرد و گفت:
(ما نیازى به بنى امیه و امارت ابن زیاد نداریم و آن گونه که مردم حجاز تصمیم گرفتند عمل مى کنیم.)174
این اعتراض موقعیت عمروبن حریث را به خطر انداخت گرچه نوشته اند: یزید بن رویم را دستگیر و زندانى کرد175 اما چون جانشین ابن زیاد بود مورد پذیرش مردم نبود. تا روشن شدن وضعیت امارت کوفه پیشنهاد شد که عمربن سعد بن ابى وقاص امارت کوفه را به دست گیرد و گروهى در این کار مصمم بودند. این پیشنهاد با بازتاب شدید و جالب جامعه زنان شیعه که یمنى بودند رو به رو شد.
مسعودى در این باره مى نویسد:
(فلمّا همّوا بتأمیره أقبل نساء من هَمْدان وغیرهن من نساء کهلان [والانصار] وربیعه والنخع حتى دخلن المسجد الجامع صارخات باکیات مُعْوِلات یندبن الحسین ویقلن أما رضى عمر بن سعد بقتل الحسین حتى أراد أن یکون أمیراً علینا على الکوفة فبکى الناس وأعرضوا عن عمروکان المبرزات فى ذلک نساء همدان.)176
پس هنگامى که تصمیم بر امارت ابن سعد داشتند زنانى از همدان و دیگران از زنان کهلان انصار ربیعه و نخع وارد مسجد جامع شدند در حالى که صیحه مى زدند گریه مى کردند و صداى آنان بلند بود بر حسین مرثیه مى خواندند و مى گفتند: آیا عمر بن سعد راضى به کشتن حسین نشد تا اکنون بخواهد امیر بر ما باشد؟ مردم گریه کردند و از عمر روى برتافتند و آنان که ابراز مخالفت کردند زنان همدان بودند.
این برخورد شدید زنان کهلان بن سبا ربیعه نخع و همدان نشان از پیوند این قبیله ها در آن زمان با اهل بیت دارد. این اعتراض و اعتراض یزید بن رویم زمینه را براى ورود نماینده ابن زبیر فراهم ساخت. سه ماه پس از مرگ یزید بن معاویه عبدالله بن زبیر عبداللّه بن یزید انصارى خطمى را به کوفه فرستاد.177 قیام توابین به فرماندهى سلیمان بن صرد خزاعى به سال 65 در زمان امارت عبدالله بن یزید خطمى بوده است و هدف اصلى آنان شام بوده از این روى به هیت و از آن جا به قرقیسیا رفته و در عین الورده با سپاه شام درگیر شده و بسیارى از آنان به شهادت رسیده اند.178
در سال 65 ابن یزید خطمى امارت کوفه را به عبدالله بن مطیع سپرد.179
با درگذشت یزید بن معاویه مردم شام پس از مدتى با معاویة بن یزید بیعت کردند که چهل روز بیش تر خلافت نکرد180 و مدتى پس از درگذشت وى با مروان بن حکم بیعت شد و حدود نه یا ده ماه خلافت کرد و در رمضان سال 65 درگذشت181 و حکومت شام به عبدالملک مروان رسید.
مختار در سال 66 در شهر کوفه قیام کرد و ابن مطیع آن شهر را ترک گفت. عبید الله بن زیاد حصین بن نمیر شراحیل عمر بن سعد شمر خولى و بسیارى از جنایتکاران کربلا و کشندگان امام حسین(ع) و یاران عزیز او به دست مختار و یارانش مجازات شدند. مختار در سال 67 از سپاه مصعب بن زبیر شکست خورد و کشته شد.182 حکومت مختار هیجده ماه طول کشید: از 14 ربیع الاول سال 66 تا نیمه رمضان سال 67.183
آزادى شیعیان
اندکى پس از ربیع الاول سال 64 که یزید مُرد تا رمضان سال 67 که مختار کشته شد حدود سه سال و نیم دورانى است که شیعه در کوفه از آزادى عمل برخوردار است و محدودیتى در نقل فضائل و سخنان على(ع) ندارد; بویژه در هنگام چیرگى مختار بر کوفه. تحلیل این دوره نیاز به بررسیهاى گوناگون دارد. تاریخ نگاران به طور معمول به شرح حوادث سیاسى این دوره پرداخته اند که بسیار پرحادثه بوده و از نقل مسائل دیگر طفره رفته اند.
شما شهر و مردمى را در نظر بگیرید که از سال 40 تا سال 64 به مدت 24 سال تحت فشار استبداد دستگاه اموى بودند هر اعتراضى با شدت تمام پاسخ داده مى شد و یاد على(ع) مرگ را در پى داشت. این مردم ناگزیر از شنیدن سخنان ناروا علیه على(ع) بودند و یاراى مخالفت نداشتند. اکنون با فروپاشى حکومت آل ابى سفیان فضاى باز سیاسى ایجاد شده است و این فضا محدودیتهاى گذشته را برداشته است. مردم کوفه کسانى نبودند که على را از یاد ببرند بلکه هر چه ستم و برترى دادنهاى نارواى بنى امیه بیش تر مى شد عشق درونى آنان به على بیش تر مى گردید. از این روست که با مرگ معاویه در رجب سال 60 هجرى تمام مردم کوفه امام حسین(ع) را به شهرخود دعوت کردند. اما با چیرگى عبیدالله بن زیاد بر شهر و برانگیختن طمع در سران قبائل گروهى از آنان به جنگ امام حسین(ع) رفتند. با مرگ یزید بار دیگر اعتراضها و انزجارها خود را نشان داد و کوفه اعلام کرد: نیازى به بنى امیه و ابن زیاد و عمر سعد ندارد. بى ثباتى در امر خلافت زمینه مناسبى براى شیعیان فراهم ساخت. در سال 65 مردم شام با مروان و مردم حجاز با عبداللّه بن زبیر بیعت کردند. در چنین موقعیتى سخنان على(ع) دهان به دهان مى گردد و فضائل وى منتشر مى شود و مردان على دیده و شاگردان وى مورد تکریم واقع مى شوند.
از کسانى که از على(ع) سخن مى گوید حارث بن عبدالله اعور است و به عنوان برجسته ترین فردى شناخته مى شود که با احادیث على(ع) آشناست; زیرا او سخنان على(ع) را مى نوشت184 و نامه على(ع) را به شیعیان در دست داشت و اکنون زمان انتشار آن فراهم شده است. حارث در سال 66 از دنیا رفت 185 امّا آوازه انتشار احادیث على(ع) در شهر کوفه بویژه درباره مسائل خلافت به گوش مردمان دیگر شهرها مى رسد. شمارى براى تحقیق به کوفه مى روند و از کسى که از احادیث على(ع) آگاه است جست وجو مى کنند. حارث اعور آگاه ترین فرد به سخنان على شناخته مى شود; اما اکنون او در دنیا نیست. بهترین راه گفت وگو با نزدیکان اوست.
بیش تر مورخان این موضوع را به گونه اى اجمالى نقل کرده اند و سخن و تحقیق را در باب فتنه دانسته اند. اما چه فتنه اى روشن نیست. به نظر مى رسد مسأله اصلى و سؤال اساسى جریان خلافت بوده است.
اینک اجمال آن را از کتاب تهذیب الکمال و تکمیل آن را از امالى مفید و طوسى گزارش مى کنیم: در تهذیب الکمال در شرح حال حارث اعور آمده است:
(هنگامى که على(ع) آسیب دید و به شهادت رسید حدیثهایى از وى منتشر شد که گروهى از مردم از آن به فزع درآمدند.
پرسیدند: چه کسى آگاه تر به سخنان على(ع) است؟
گفتند: حارث بن اعور اما حارث از دنیا رفته بود.
پرسیدند: چه کسى آگاه تر به احادیث حارث است؟
گفتند: فرزند برادرش.
نزد او رفتند و پرسیدند: آیا از حارث چیزى درباره این موضوع شنیده است. و گفتند آنچه شنیده بودند.
فرزند برادر اعور گفت: آرى شنیدم که حارث مى گفت: احادیثى در زمان على(ع) منتشر شد که ناراحت شدم آن گاه نزد على رفتم.
فرمود: چه چیز تو را به این جا آورده اى اعور؟
گفتم: احادیثى پخش شده که درباره برخى یقین و درباره برخى شک دارم.
فرمود: آنچه یقین دارى رها کن و آنچه شک دارى مطرح ساز. از این روى خبر دادم او را به آنچه از (افراط) مى گویند.
على گفت: جبرئیل نزد پیامبر آمد و به او خبر داد که امتش بعد از وى دچار فتنه خواهند شد.
پیامبر گفت: راه خروج از فتنه چیست؟
پاسخ داد: کتاب خدا.)186
در کتابهاى سنن اهل سنت تنها بخش پایانى که حضرت درباره قرآن فرموده ذکر شده است.187 مسعودى در مروج الذهب این بخش از سخنان على(ع) را به نقل از حارث اعور آورده است.188
این گزارش بسیار مبهم است. منظور از (افراط) چیست؟ آنچه شنیده بودند و گفتند نیز روشن نیست.
اما در گزارشى شیخ مفید و طوسى از همین جریان به روشنى آمده که سخن از خلافت و بحث درباره خلفا گذشته بوده است.
در این باره گفت وگو مى کرده اند. این گفت وگو به درگیرى کشیده است. حارث براى تحقیق همراه شمارى از شیعیان نزد على(ع) مى روند. امیرالمؤمنین(ع) مى پرسد: درگیرى آنان درباره چیست؟
حارث مى گوید:
(فیک وفى الثلاثة من قبلک فمن مفرط منهم غال و مقتصد تالٍ ومتردد مرتاب لایدرى أیقدم أو یحجم؟)
درباره تو و سه نفر پیش ازتو شمارى تندروى کرده و غالى هستند گروهى میانه رو و پیرو و گروهى مردد و همراه با شک نمى دانند جلو روند یا بمانند.
على(ع) در پاسخ مى فرماید:
(حسبک یا أخا هَمْدان ألا إنّ خیر شیعتى النمط الأوسط إلیهم یرجع الغالى وبهم یلحق التالى.)
کافى است تو را اى برادر همدان. آگاه باش که بهترین شیعیان من افراد میانه روند که غالیان به آنها برگردند و عقب مانده ها به آنان بپیوندند.
حارث مى گوید:
(مناسب است که شک را از قلبهاى ما ببرى و ما را در بصیرت قرار دهى؟
على(ع) پاسخ مى دهد: (این مطالب را به اطلاع کسانى برسان که داراى درک و فهمند.)
آن گاه به معرفى خود مى پردازد و در بخشى از سخنان خود مى فرماید:
(وأنا صنوه و وصیّه وولیّه و صاحب نجواه.)189
و من همانند پیامبرم و وصى ولى و صاحب سرّ اویم.
على(ع) به روشنى تمام وصایت و ولایت خودرا از جانب پیامبر مطرح مى کند و به طور حتم نامه على(ع) به شیعیانش در این زمان مطرح شده است و گروهى از آن آگاه شده اند.
از آنچه رجال شناسان در شرح حال خلاس بن عمرو هجرى بصرى آورده اند به دست مى آید که وى این نامه را از حارث اعور به یادگار برده است.
در تهذیب الکمال از ابو داود آمده:
(علما مى ترسیدند خِلاس از صحیفه حارث اعور نقل کند.)
ییحیى بن سعید گفته است: خلاس نامه اى از على داشته است.
ابوحاتم گفته است: نزد او نامه اى از على(ع) بوده است.
ابن سعد گفته است: خلاس نامه اى داشته که از آن حدیث مى کرده است.
در میزان الاعتدال نقل شده است: روایت خلاس از على یک نامه است.190
بر همین اساس مغیره گفته است: اعتنائى به حدیث خلاس نمى شود.191
از این گزارشها به خوبى استفاده مى شود که خلاس نامه طولانى از على(ع) به یادگار داشته که آن را از حارث دریافت کرده است. به نظر مى رسد که آن نامه نامه اى باشد که على(ع) به شیعیان خود نگاشته است. اکنون با روشن شدن بستر اجتماعى مذهبیِ کوفه در زمان مختار به مبارزه آل زبیر با شیعه مى پردازیم. جالب است بدانیم براى پوشیده نگهداشتن عقیده حارث درباره برترى على بر خلفا حدیثى را شعبى از او به نقل از على(ع) به نقل از پیامبر آورده است که فرمود: (ابوبکر و عمر دو سرور پیران بهشتند.)192
در این برهه محمد بن حنفیه که آگاه شد گروهى از شیعیان در منزل هند و لیلى دختر قحامه جمع مى شوند و سخنان غلوآمیز مطرح مى کنند نامه اى به شیعیان کوفه نوشت و از آنان خواست در این جلسه ها شرکت نکنند و به مساجد روى آورند و بدانند هرکس در گرو اعمال خویش است.193
مبارزه آل زبیر با تشیع
همان گونه که اشارت رفت نقل برتریها و والایها و احادیث على(ع) در این سه سال و نیم امرى رایج و طبیعى بوده; از این روى کسى که مختار را از بین مى برد یعنى شیعیان کوفه را سرکوب کرده است; زیرا سپاهیان مختار را مردم شیعه و ایرانیان ستمدیده و علاقه مند به اهل بیت تشکیل مى دادند و اینان جمعیت اندکى در کوفه نبودند و مهم ترین کار براى آرام کردن مردم و جلوگیرى از تشنج بى اعتبار ساختن مختار و هواداران وى بود. از این روى دستگاه تبلیغاتى دشمنانِ مختار به کار افتاد و او را انسانى مدعى پیامبرى غالى هوادار مهدى موعود و… معرفى کردند. با این اتهامها و نسبتهاى ناروا اگر نتوان بیش تر مردم را فریب داد مى توان مردم ناآگاه را فریفت و شمارى را به گمان انداخت و از بازتاب در برابر قتل عام شیعیان بازشان داشت. روشن است کسى که کافر باشد و یا مرتد و ادعاى نبوت کند کشتن او نه تنها جایز بلکه واجب خواهد بود. به این نکته نیز باید توجه کرد که بیش تر هواداران وى را ایرانیان تشکیل مى دادند.194 آنان کیانند؟ آنان همانند که در شهر مدائن پایتخت ایران از مرد غالى و گزافه گویى درباره على پیروى کرده اند. بنابراین قتل عام آنان نیز هیچ گونه اشکال شرعى ندارد.
تاریخ نگاران نوشته اند: مصعب بن زبیر هفت هزار شیعه را در کوفه به شهادت رساند و نام آنان را خشبیه نهاد; زیرا تنها با چوب از خود دفاع مى کردند. دفاع با چوب حکایت از آن دارد که نبرد در میدان جنگ نبوده بلکه خانه به خانه بوده است. لشگر جرّار مصعب به خانه ها و کومه هاى این مردم مظلوم و پیروان على(ع) یورش برده و مردم بى دفاع تنها با چوب به دفاع از خود برخاستند و بسیارى از آنان مظلومانه از دم شمشیرهاى برّان گذرانده شده اند.
مسعودى درباره قتل عام ابن زبیر مى نویسد:
(فکان جملة من أدرکه الإحصاء ممن قتله مصعب مع المختار سبعة الاف کل هؤلاء یطلبون بدم الحسین و قتلة اعدائه فقتلهم مصعب و سماهم الخشبیه و تتبع مصعب الشیعه بالقتل بالکوفة وغیرها.)195
پس تمام کسانى که آنان را شمردند افرادى که مصعب از سپاه مختار کشته بود هفت هزار نفر بودند تمام آنها در صدد گرفتن خون حسین و کشتن دشمنان او بودند. مصعب آنان را کشت و نام آنان را خشبیه نهاد. مصعب به جست وجوى شیعیان در کوفه و جاهاى دیگر پرداخت و آنان را کشت.
هفت هزار نفر از شیعیان را کشتند آن هم کسانى که خواهان انتقام خون حسین(ع) بودند در شهرى که مردم آن شیعه اند کار کوچکى نیست. او نه تنها اینها را کشت بلکه جست وجو مى کرد هر جا شیعه اى مى یافت از دَمْ تیغ مى گذراند. خانه به خانه درکوفه و مناطق دیگر شیعیان را پى گیرى مى کرد. براى توجیه این قتل عام چاره اى جز مرتد معرفى کردن شیعه و غالى دانستن آنان نداشت.
فاجعه قتل عامِ شیعیان چنان دردناک بوده که عبداللّه بن عمر به مصعب اعتراض مى کند.
طبرى مى نویسد: مصعب عبداللّه بن عمر را ملاقات کرد و بر او سلام کرد و گفت: من فرزند برادر تو مصعب هستم.
ابن عمر گفت:
(نعم انت القاتل سبعة الاف من أهل القبلة فى غداة واحدة عِش مااستطعت.)
بله تو کُشنده هفت هزار نفر از مردم مسلمان در یک پگاه هستى. تا مى توانى زندگى کن.
مصعب گفت:
(انهم کانوا کفرة سحرة.)
آنان کافر ساحر بودند.
ابن عمر گفت:
(واللّه لوقتلت عدّتهم غنماً من تراث ابیک لکان ذلک سَرَفاً.)196
به خدا سوگند اگر به مقدار آنان گوسفند از ارث پدرى خود کشته بودى اسراف در قتل بود.
این که مصعب به ابن عمر مى گوید آنان کافر ساحر بودند نشان مى دهد آل زبیر شیعه را متهم کرده و بهترین راه براى ثابت کردن کفر نسبت غلو به اینان است: على را خدا مى دانسته اند و بر این باور بوده اند که على زنده است.
مصعب چنان کارهاى زشت و نفرت انگیز براى تحقیر شیعه انجام داد که انسان شرم مى کند آنها را بنگارد. این مرد بى شرم و به دور از حیا و انسانیت وقتى فرزند عبداللّه بن شداد را دستگیر کردند و به نزد او آوردند دستور داد کشف عورتش کنند و ببیند بالغ شده یا نه و سپس او را رها ساخت.197
پانصد نفر از بزرگان قبیله هَمْدان را از دم تیغ گذراندند. به طور معمول هر خانواده یک کشته داشت. مردم فریاد مى زدند ما را نکش این سپاه را براى مقابله با مردم شام نگهدار.198
دو همسر مختار (دختر سمرة بن جندب و دختر نعمان بن بشیر) را آوردند و از آنان خواستند که از مختار تبرى بجویید. آنان گفتند:
(چگونه از کسى تبرى بجوییم که مى گفت: پروردگار من خداست و روزها روزه مى گرفت و شبها بیدار بود و خونش را براى خدا و رسول خدا در راه کشندگان فرزند دختر پیامبر و خاندان وشیعیان وى داد.)
مصعب پس از کسب تکلیف از عبدالله بن زبیر آنان را تهدید به قتل کرد. دختر سمره ناگزیر از مختار بیزارى جست و گفت:
(اگر با شمشیر از من کفر بخواهید کافر مى شوم.)
اما دختر نعمان بن بشیر گفت:
(این شهادتى است که روزى من شده آیا آن را ترک کنم؟ نه چنین نمى کنم. این مرگ است و سپس بهشت و ورود بر پیامبر و اهل بیت آن بزرگوار. بارالها شاهد باش که من پیرو پیامبرت و فرزند دختر او و اهل بیت و شیعه اویم.)199
آن گاه او را گردن زدند.
طبرى هم این واقعه را نوشته و نام دختر سمره را ام ثابت و دختر نعمان را عمره یادکرده است.
برابر نقل طبرى:
(پس از این که عمره مى گوید: مختار بنده اى از بندگان صالح خداست.
مصعب او را به زندان مى برد و در نامه اى به عبداللّه بن زبیر مى نویسد: همسر مختار مى پندارد شوهرش پیغمبر است. دستور مى رسد او را بکشید. زن مختار را بین کوفه و حیره به قتل مى رسانند.)200
در این گزارش به روشنى آمده: مصعب به همسر مختار اتهام مى زند که وى شوهرش را پیامبر مى داند.
این گزارشها به خوبى نشان مى دهد: کافر خواندن یاران مختار و ادعاى این که آنان مختار را پیامبر مى دانند یک توطئه برنامه ریزى شده ازسوى مصعب است.
مصعب بن زبیر براى توجیه کار خویش و به نابودى کشاندن شیعه و زدودن نام على از صفحه تاریخ و بد نام کردن شیعیان او براى همیشه تاریخ و تسکین دادن آلام خودو خانواده اش از زخمهایى که از یاران على(ع) به تن داشتند شعبیِ روى گردانیده از شیعه و جویاى نان و نام را به کار مى گیرد.
شعبى براى پیاده کردن هدفهاى شوم مصعب بن زبیر بهترین مزدور است. او در آغاز از یاران مختار بوده و سپس از او جدا شده و کوفه را ترک گفته و به مدینه رفته و اکنون و پس از سرکوب مختار به کوفه بازآمده است. شعبى پیش از این در استاندارى کوفه از زمان حاکمیت آل زبیر و امارت عبداللّه یزید خطمى و عبدالله بن مطیع کاتب بوده است. تمام ویژگیها را براى سروسامان دادن به کار نفرت انگیز و زشت دارد: به پیشنه خویش پُشت کرده و از شیعه بودن خود دست کشیده و با خشم و کینه به شیعیان مى نگرد و از کسانى که حدیث شنیده به بدى یاد مى کند و حارث اعور را که از او علم حساب آموخته دروغگو مى خواند و علاقه شدید به دنیا دارد و زر و سیم عقل و هوشش را مى رباید. مصعب او را صید مى کند. نخستین گام را بر مى دارد و طمع را در وى برمى انگیزد.
شعبى خود نقل مى کند: مصعب بن زبیر مرا به دیدار همسرش برد.
انگیزه این دیدار روشن نیست. ابن کثیر مى نویسد:
(هدف آشتى بین مصعب و عایشه دختر طلحه بوده است.)
گزارشى که این احتمال را تأیید کند وجود ندارد.
با کینه اى که مصعب از على و یاران او در دل دارد و همسر او دختر طلحه نیز این دیدار و جلسه سه نفرى نمى تواند معمولى باشد و تنها براى آشتى کُنان و حل اختلاف بلکه از نشانه ها و شواهد بر مى آید در این دیدار انگیزه هاى مهم ترى در کار بوده است. گویا مصعب و همسرش دختر طلحه طرحى علیه شیعه ریخته بوده اند و از شعبى مى خواهند که با آنان همکارى کند. پس از این که شعبى قول همکارى مى دهد مصعب به دستور همسرش ده هزار درهم به شعبى مى دهد.
شعبى مى نویسد:
(تا آن زمان زنى به زیبایى همسر مصعب ندیده بودم. براى نخستین بار بود که مالک چنین مالى شدم.)201
نوشته اند:
(شعبى زمانى وارد بیت المال شد و با صد دینار که در چکمه هاى خود پنهان کرده بود خارج گردید.)202
روشن است از چنین شخصى که شیدا و واله دنیا شده دارندگان زر و سیم مى توانند هرگونه استفاده اى را بکنند. این جاست که افسانه ابن سبا پا مى گیرد. شعبى را زر و سیم به هیجان مى آورد حق را زیر پا مى گذارد و آنچه را که براى دشمنان شیعه به کار مى آید مى نگارد و در اختیار حکومت گران مى گذارد تا توجیهى باشد براى برنامه هایى که دارند. او براى این که حرکت شیعیان کوفه را از جلوه بیندازد و شیعیان پاکباخته را گروهى غالى و جداى از شریعت محمدى(ص) معرفى کند تا راه براى مصعب بن زبیر باز شود شخص بى هویت و بى نام و نشانى را که هیچ نسب شناسى او را نمى شناسد عَلَم مى کند و شیعیان را از پیروان وى مى داند. این شخص را عبداللّه بن سبا نام مى نهد. نامى که براى مردم هم زیاد شگفت نمى نماد و دور از ذهن نیست. شخصى از یمنیان است بسان بسیارى از یاران حضرت امیر(ع). عبداللّه نام دارد چون پیش از این که اسلام بیاورد یهودى بوده وقتى اسلام آورد خود را عبدالله نامیده نامى که به طور معمول گروندگان به اسلام روى خود مى گذاشته اند. حال این شخص یهودى اسلام آورده پیرو على مى شود و در صدد کسب موقعیت در نزد على و ش ییعیان اوست; از این روى از على بسیار تجلیل مى کند و على و مردم کوفه به وى با دید احترام مى نگرند. کم کم راه غلو را پیش مى گیرد. على بر آن مى شود او را بکشد; امّا یاران على وى را از این کار باز مى دارند. به دستور على به مدائن تبعید مى شود.203
از قول زحر بن قیس جعفى گزارش مى دهد: عبدالله بن وهب سبائى در مدائن مرگ على را نپذیرفت و مدعى بود: على نمرده است و باز مى گردد و رهبرى عرب را به عهده مى گیرد.204 پس برابر دستور على(ع) غالى سزاوار مرگ است. درست است که على(ع) ابن سبا را بخشید و وى را به مدائن تبعید کرد جایى که بیش تر یاران مختار از آن جا بودند امّا بخشش او جنبه سیاسى داشت. افزون بر این در مدائن کفر وى ثابت گردید و امروز براى جلوگیرى از تکرار رخدادهاى گذشته باید شیعیان را کُشت زیرا آنان (کفرة سحرة) اند. زحر بن قیس که شعبى از او نقل مى کند: (عبداللّه وهب وقتى که مرگ على را شنید نپذیرفت و گفت: او نمرده است.) در دوران حکومت حضرت امیر در دستگاه حکومت به کار مشغول بوده است.در واقعه کربلا وى سر شهیدان را از کوفه به شام مى برد205 و از فرماندهان عبدالله بن مطیع در جنگ علیه مختار بوده206 که در این جنگ جراحت بر مى دارد207 و سپسها به سپاه حجاج بن یوسف مى پیوندد.208
شعله هاى سوزان کینه هاى آل زبیر در کشتار شیعیان و ساختن و پرداختن افسانه ابن سبا فرو نشست و تا آن جا پیش رفتند که نام پیامبر خدا(ص) را نشانه رفتند و به دستور عبدالله بن زبیر در مکه نام پیامبر(ص) از خطبه هاى جمعه حذف شد به این بهانه که بنى هاشم از بردن نام پیامبر(ص) خوشحال مى شوند.
شعله هاى این کینه محمد بن حنفیه را سوزاند و عبدالله بن عباس را از مکه به طائف راند.209
امّا چرا در اوراق تاریخ نام سبئیه در جنگ جمل مطرح مى شود و در جنگ نهروان و صفین از این داستان خبرى نیست تا دوره مختار از این گروه زیاد نام برده مى شود و این داستان بر سر زبانها مى افتد؟210
زیرا سازنده و رواج دهنده این افسانه آل زبیر بوده اند. این افسانه در روزگار ننگین و پر ادبار آنان ساخته و پرداخته شده و آنان براى این که پرونده سیاه طلحه و زبیر را سفید جلوه دهند و اعمال ننگین آنان را توجیه کنند و لکه ننگى را که بر صفحه تاریخ رسم کردند بزدایند نگاشتند و نشر دادند که در شورش علیه عثمان و در جنگ جمل على تحت تأثیر غالیان بود و در بصره به منزل حکیم بن جبله رفت که وى دزدى بیش نبود!211 حکیم همو بود که طلحه و زبیر وى را به شهادت رساندند.212
چه بسا آن پنجاه نفرى که عبدالله بن زبیر در بصره به اتهام غلو گردن زد213 جزو همین سناریو بوده است; زیر آنان حاضر نشدند که بیت المال بصره را تسلیم ناکثین کنند.
بعدها سیف بن عمر گزارشهاى شعبى را مبناى کار خود قرار مى دهد و کاستیهاى آن را بر طرف مى سازد. او به جاى حیره زادگاه ابن سبا را صنعا یاد مى کند حال چطور شعبیِ حمیرى او را نشناخته و حیره اى دانسته و سیف او را شناخته و صنعائى دانسته است؟
سیف بن عمر در تمام گزارش اشتباه شعبى را نکرده و از عبداللّه بن وهب سبائى نام نبرده زیرا مى دانسته که وى به دست حضرت امیر(ع) در جنگ نهروان کشته شده است. از این روى ابن سبا بى نام و نشان را مطرح کرد و تمام اعتراضها و خروش و قیام مردم مسلمان را علیه عثمان به وى نسبت داد.
امّا چرا در زمان سیف بن عمر دوباره داستان ابن سبا مطرح مى شود نیاز به بررسى دارد. گویا عباسیان براى مبارزه با عقاید شیعه که خیلى گسترش یافته بود و استوار سازى پایه حکومت خویش و برداشتن قوى ترین رقیب از سر راه به طرح و پخش این افسانه سخیف مى پردازند و شاید ظهور گروه حربیه درمدائن و نشر اندیشه هاى سید حمیرى در افزایش دامنه حرکتهاى ضدشیعى و نشر افسانه ابن سبا بى نقش نباشد.
پى نوشتها:
1. (الأربعین فى اصول الدین) فخر رازى تحقیق دکتر احمد حجازى سقا/ 319 مکتبة الکلیات الازهریه.
2. (موسوعة التاریخ الاسلامى السیره النبویة العطرة) دکتر احمد شَلَبى ج626/1. چاپ سیزدهم.
3. همان مدرک ج180/2.
4. (فهرست منشورات دارالنفائس) چاپ شده در: (موسوعة فقه على بن ابى طالب) دکتر قلعه چى چاپ دوم.
5. سوره (صافات) آیه 83.
6. سوره (آل عمران) آیه 31 قل إنْ کنتم تحبّون الله فاتَّبعونى یحببکم الله.
7. (اصول مذهب الشیعه الامامیة الاثنى عشریه عرض و نقد) دکتر ناصر بن عبدالله بن على قفارى ج89/1. این کتاب در سه جلد براى خدشه دار کردن بر عقائد شیعه نوشته شده است و درباره اصل تشیع مى نویسد:
(الرأى المختار فى اصل التشیع: والذى ارى ان التشیع المجرد من دعوى النص والوصیة لیس هو ولید مؤثرات اجنبیه بل ان التشیع لال البیت وحبهم امر طبیعى وهو حب لایفرّق بین الآل ولایغلو فیهم ولاینقص احداً من الصحابة کما نقل الفرق المنتسبة للتشیع….)
دکتر شَلَبى نیز شیعه را به معناى دوستى اهل بیت مى گیرد.
8. (تاریخ دمشق) ابن عساکر تحقیق على شیرى ج333/42 دارالفکر دمشق.
9. (تاریخ شیعه) محمد حسین مظفر ترجمه سید محمد باقر حجتى34/ دفتر نشر فرهنگ اسلامى.
10. (تاریخ شیعه); (نهایه) ابن اثیر ج110/4 دار احیاء التراث العربى.
11. سوره (بینه) آیه 7.
12. (در المنثور) سیوطى ج379/6 کتابخانه آیت الله مرعشى افست.
13. (فضائل الخمسه) فیروزآبادى ج324/1 مؤسسة اعلمى بیروت به نقل از تفسیر (طبرى) ج171/30.
14. (فضائل الخمسه) ج324/1; (تاریخ شیعه)32/.
15. (کتاب الخصال) شیخ صدوق465/ مؤسسه نشر اسلامى; (خصال) شیخ طوسى ترجمه محمدباقر کمره اى ج228/2 حدیث 4 باب 12 کتابفروشى اسلامیه تهران.
16. (نهج البلاغه) صبحى صالح خطبه264/182 دارالهجره قم.
17. (سیماى کارگزاران على بن ابى طالب امیرالمؤمنین) على اکبر ذاکرى ج123/1 136 دفتر تبلیغات اسلامى.
18. (موسوعة التاریخ الاسلامى) ج179/2.
19. (شرح نهج البلاغه) ابن ابى الحدید ج31/6; (اعیان الشیعه) محسن امین ج225/10.
20. (کشف المحجة لثمرة المهجة) ابن طاووس تحقیق شیخ محمد حسّون242/ دفتر تبلیغات اسلامى.
21. (اصول مذهب الشیعه الامامیة) قفارى ج55/1 به نقل از: (میزان الاعتدال) ج425/1; (لسان المیزان) ابن حجر تحقیق جدید ج16/1 دار احیاء التراث العربى.
22. (الفَرْقُ بین الفِرَق) عبدالقاهربن طاهر بن محمد بغدادى الاسفرائینى235/ دارالمعرفة بیروت.
23. (عبدالله بن سبا) مرتضى العسکرى ج227/2 المجمع العلمى الاسلامى.
24. (دائرة معارف القرن العشرین) فرید وجدى ج18/5 دارالمعرفه بیروت.
25. (لسان المیزان) ج24/4.
26. (الفرق بین الفرق)234/; (آفرینش و تاریخ) مقدسى ترجمه شفیعى کدکنى ج818/2 انتشارات آگاه.
27. (الفصل فى الملل والنحل) ابن حزم ج36/5 دار الجیل; (شرح نهج البلاغه) ابن ابى الحدید ج7/5.
28. (تاریخ بغداد) خطیب بغدادى ج488/8 شماره 4605 دارالکتب العلمیه بیروت; (البیان والتبیین) ابو عثمان عمرو بن جاحظ ج84/3 دار احیاء التراث العربى.
29. (مراصد الاطلاع) صفى الدین بغدادى ج441/1 دارالمعرفة بیروت.
30. (المقالات والفرق) سعد بن عبدالله بن ابى خلف اشعرى تحقیق جواد مشکور20/ مؤسسه مطبوعاتى عطائى.
31. (الغارات) ابواسحاق ابراهیم بن محمد معروف به ابى هلال ثقفى تحقیق عبدالزهراء الحسینى الخطیب36/ دارالاضواء بیروت.
32. (لسان المیزان) ج260/4; (مسند على بن ابى طالب) یوسف اوزبک ج1026/3 ح5908; ج1027/9 دارالمأمون دمشق به نقل از: (تاریخ دمشق) ج331/9.
33. (لسان المیزان) ج24/40.
34. (الایضاح) ابن شاذان تحقیق محدث ارموى477/ چاپ بیروت209/.
35. (ینابیع المودة) قندوزى حنفى ج229/3 باب 70 دارالأسوه قم.
36. (فرق الشیعه) حسن بن موسى نوبختى22/ مطبعة الحیدریه نجف (المقالات والفرق)20/.
37. (حلیة الاولیاء) ابونعیم اصفهانى ج353/8; (مسند على بن ابى طالب) اوزبک ج2786/7 ح16092.
38. (لسان المیزان) ج23/4.
39. (عبدالله بن سبا) عسکرى ج233/2.
40. (امالى الطوسى) تحقیق بنیاد بعثت230/.
41. (کتاب الغیبة) نعمانى311/ باب 20 (جیش الغضب) مکتبة الصدوق تهران.
42. (تاریخ الامم والملوک) طبرى ج368/4 مؤسسة الاعلمى بیروت.
43. همان مدرک379/.
44. (عبدالله بن سبا) ج36/1.
45. همان مدرک63/.
46. (لسان المیزان) ج23/4.
47. (عبدالله بن سبا) ج74/1 ـ 75.
48. (شرح نهج البلاغه) ابن ابى الحدید ج119/8 ـ 120 دار احیاء التراث بیروت; (جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید) دکتر محمود مهدوى دامغانى ج80/4 ـ 81 نشر نى.
49. (التعریفات) جرجانى تحقیق ابراهیم الابیارى155/ شماره 772 دارالکتاب العربى.
50. (عبدالله بن سبا) ج341/2.
51. (شرح نهج البلاغه) ابن ابى الحدید ج7/5; (جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید) ج5/3 ـ 6.
52. همان مدرک5/.
53. (المقالات والفرق)17/.
54. (مقاتل الطالبیین) ابوالفرح اصفهانى344/ منشورات رضى قم; (قاموس الرجال) شوشترى ج556/7 مؤسسه نشر اسلامى.
55. (تنقیح المقال) عبدالله مامقانى ج113/3.
56. (اختیار معرفة الرجال) معروف به رجال کشى تحقیق حسن مصطفوى108/ ـ 106 ح170 تا 174 دانشگاه مشهد.
57. (عبدالله بن سبا) ج178/2.
58. همان مدرک191/.
59. (عبدالله بن سبا) ج181/2 ـ 183. در (خصال) شیخ صدوق ترجمه محمدباقر کمره اى ٌ ج421/2. نام عبدالله بن سبا آمده است. علامه مجلسى که حدیث را از خصال آورده نام عبدالله بن سبا را ذکر کرده است. ر.ک. (بحارالانوار) علامه مجلسى ج107/10; 308/90; 318/82. در این جا علامه برابر روایات کشى درباره ابن سبا اظهار نظر کرده است. در منابع دیگر ابن سبا آمده. ر.ک. (تحف العقول) حرّانى84/ ح.) اربعمائه مؤسسه اعلمى بیروت; (من لایحضره الفقیه) شیخ صدوق ج213/1 دار صعب; (تهذیب الاحکام) شیخ طوسى ج322/2 دارصعب; (علل الشرایع) شیخ صدوق344 باب 50 ح1 داراحیاء التراث العربى.
60. (عبدالله بن سبا) ج181/2 183.
61. (الفهرست) شیخ طوسى 140/ رضى قم.
62. (المقالات والفرق) مقدمه/کج.
63. (اختیار معرفة الرجال)108/.
64. (عبدالله بن سبا) ج173/2.
65. (فرق الشیعه)22/.
66. (المقالات والفرق)20/.
67. (تاریخ بغداد) ج488/8.
68. (البیان والتبیین) جاحظ ج86/3.
69. (المقالات والفرق)20/ ـ 21
70. همان مدرک23/.
71. همان مدرک162/.
72. (فرق الشیعه)32/.
73. (قاموس الرجال) ج299/6.
74. (انساب الاشراف) احمد بن عیسى بلاذُرى ج1081/3 دارالفکر بیروت; ج383/2 تحقیق محمد باقر محمودى مؤسسة اعلمى بیروت; (عبدالله بن سبا) ج311/2.
75. (الامامة والسیاسة) ابومحمد عبدالله بن مسلم بن قتیبه دینورى ج154/1 شرکة مکتبة و مطبعة مصطفى البابى الحلبى واولاده بمصر سال 1388هـ.ق. = 1961م.; تحقیق على شیرى ج174/1 افست رضى قم.
76. الغارات)199/.
77. (الغارات) 202/ 203 ترجمه عبدالمحمد آیتى/111 وزارت ارشاد تهران; (الامامة والسیاسة) ج155/1 عبارت آن چنین است:
فلما مضى تنازع المسلمون الأمر بعده فوالله ما کان یلقى فى روعى ولایخطر على بالى ان العرب تعدل هذا الأمر عنى فما راعنى إلاّ إقبال الناس على أبى بکر وإجفالهم علیه فأمسکت یدى ورأیت أنّى أحَقُّ بمقام محمد فى الناس ممن تولى الأمور علیّ فلبثت بذلک ما شاء اللّه حتى رأیت راجعة من الناس رجعت عن الاسلام یدعون الى محو دین محمد وملة ابراهیم علیهما السلام فخشیت إن لم أنصر الاسلام وأهله أن أرى فى الاسلام ثلماً وهدماً تکون المصیبة به علیَّ أعظم من فوت ولایة أمرکم التى إنّما هى متاع أیام قلائل ثم یزول ماکان منها کما یزول السراب فمشیت عند ذلک إلى أبى بکر فبایعته ونهضت معه فى تلک الأحداث حتى زهق الباطل وکانت کلمة الله هى العلیا وأن یرغم الکافرون….)
78. (الغارات)203/; مترجم عبدالمحمد آیتى111/.
79. همان مدرک204/.
80. (تاریخ الامم والملوک) ج63/2.
81. (کشف الغمه) ابوالفتح اربلى ج83/1 88 89 151 157 دارالکتاب الاسلامى.
82. (شرح نهج البلاغه) ابن ابى الحدید ج144/1.
83. (فجر الاسلام) احمد امین267/ دارالاکتب العربى بیروت.
84. (شرح نهج البلاغه) ابن ابى الحدید ج143/1 ـ 147.
85. همان مدرک147/ ـ 150.
86. (مروج المذهب) مسعودى تحقیق محمد محمد الدین عبدالحمید ج81/3 دارالمعرفه بیروت.
87. (نهج البلاغه) خطبه سوم.
88. (الغدیر) علامه امینى ج184/1.
89. همان مدرک ج166/1.
90. همان مدرک ج174/1; (مسند احمد حنبل) ج370/4 دارالفکر بیروت.
91. (سیماى کارگزاران على بن ابى طالب امیرالمؤمنین) ج176/1.
92. (ترجمة الامام على بن ابى طالب من تاریخ دمشق) محمد باقر محمودى ج7/2 حاشیه بیروت.
93. (عقد الفرید) احمد بن محمد بن عبد ربه تحقیق دکتر عبدالمجید ترحینى ج320/3 دارالکتب العلمیه بیروت.
94. همان مدرک320/ ـ 351.
95. (عبدالله بن سبا) ج259/2.
96. (عقدالفرید) ج335/3.
97. (همان مدرک316/.
98. همان مدرک338/.
99. همان مدرک337/.
100. (مروج الذهب) ج94/3.
101. (تاریخ الامم والملوک) ج202/4.
102. همان مدرک ج82/6 حوادث سال 132.
103. (الکامل فى التاریخ) ابن اثیر ج523/5 دارصادر بیروت.
104. همان مدرک440/.
105. (وسائل الشیعه) حرّ عاملى ج38/11 40; مجله (حوزه) شماره 85 ـ 192/86.
106. (المسترشد فى الامامة) محمد بن جریر طبرى شیعى تحقیق محمودى408/ مؤسسة الثقافة الاسلامیة; در (الغارات) 392/ بخشى از نامه على(ع) از شعبى با همین سند آورده شده است. ابوزید قروى از ابى ابراهیم بن عثمان از فراس [بن یحیى] از شعبى از شریح بن هانى از على که فرمود: (اللهم استعدیک على قریش….)
107. (تفسیر القمى) ج210/2 علامه قم; (کنزالدقائق) محمد رضا قمى مشهدى تحقیق: حسین درگاهى وزارت ارشاد; (نورالثقلین) ج370/4 ح121; (البرهان) بحرانى ج366/3 ذیل آیه 35 سوره فاطر.
108. (نهج البلاغه) صبحى صالح نامه 62 خطبه هاى: 80 172 217 219 229 و… ر.ک. (سیماى کارگزاران على بن ابى طالب امیرالمؤمنین) ج105/2 249 ـ 251.
109. (شرح نهج البلاغه) ابن ابى الحدید ج96/6.
110. (کشف المحجة لثمرة المهجة)235/; (وسائل الشیعه) ج89/20.
111. (نوادر الاخبار) فیض کاشانى تحقیق مهدى انصارى قمى192/ مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى.
112. (بحارالانوار) ج7/30 مؤسسة الوفاء.
113. (معادن الحکمه) محمد بن فیض کاشانى ج150/1 مؤسسه نشر اسلامى.
114. (کشف المحجة)236/; (نوارد الاخبار) 192/; (بحارالانوار ج8/30.
115. (الغدیر) ج31/9 36.
116. (سیر اعلام النبلاء) ذهبى ج532/5 دارالفکر بیروت; (المعارف) ابن قتیبه تحقیق ثروت عکاشه334/ رضى قم. ذهبى مى نویسد: او مرج عذراء را فتح کرد و در همان جا به سال 51 به شهادت رسید.
117. وى را در سال 51 به شهادت رساندند. ر.ک. (تهذیب التهذیب) ابن حجر ج136/6 دارالفکر بیروت; (المعارف) 291/ ـ 292 554; (اختیار معرفة الرجال)49/ ح38 78 99.
118. (الغدیر) ج146/9; (سیماى کارگزاران على بن ابى طالب امیرالمؤمنین(ع)) ج297/1.
119. (قاموس الرجال) ج75/3; (الغارات)356/ 401; (تهذیب التهذیب) ج151/2. در گذشت او را در سال 76 و 79 ذکر کرده است.
120. (الاختصاص) مفید4/ مؤسسه نشر اسلامى; (الغدیر) ج29/1 203 80/4; (تهذیب التهذیب) ج376/1; (المعارف) 624/. ابن قتیبه او را از شیعیان غالى مى داند.
121. (تهذیب التهذیب) ج172/4; (الغدیر) ج64/2; (المعارف) 341/. ابن قتیبه او را پرچمدار مختار و قائل به رجعت مى داند.
122. (الغدیر) ج189/1; (تهذیب التهذیب) ج147/3.
123. ((تهذیب التهذیب) ج372/5 شماره 4416; (المعارف)145/.
124. (اختیار معرفة الرجال)106/; (قاموس الرجال) ج758/2 ج409/5; (شرح نهج البلاغه) ابن ابى الحدید ج290/2; (الکامل فى التاریخ) ابن اثیر ج484/3 دار صادر بیروت.
125. (تهذیب التهذیب) ج137/2; (قاموس الرجال) ج61/3.
126. (المسترشد)379/ ح127.
127. (مقتل الحسین) عبدالرزاق الموسوى المقرّم329/ دارالکتاب الاسلامى; (شرح نهج البلاغه) ابن ابى الحدید ج56/9 ـ 58; (تهذیب التهذیب) ج861/2; (قاموس الرجال) ج745/2.
128. (تهذیب التهذیب) ج619/3; (سیر اعلام النبلاء) ج135/5.
129. (تاریخ الامم و الملوک) ج203/4.
130. (تاج العروس) زبیدى تحقیق على شیرى ج332/4 دارالفکر بیروت.
131. همان مدرک335/.
132. (انساب الاشراف) ج147/3.
133. (تاریخ الامم والملوک) ج65/4.
134. (نهج البلاغه) صبحى صالح خطبه 183/126; (فروع الکافى) کلینى ج31/4; دارالتعارف; (الغارات)48/; (شرح نهج البلاغه) ابن ابى الحدید ج197/2.
135. (نهج البلاغه) صبحى صالح خطبه 346/224; (الغارات)41/.
136. (الغارات)346/.
137. (عبدالله بن سبا) ج74/1 75.
138. (تذکرة الحفاظ) ذهبى ج26/1 27; (طبقات الکبرى) ابن سعد ج360/1.
139. (رجال النجاشى) تحقیق غروى نائینى ج401/1 دارالاضواء.
140. (المعارف)622/.
141. (موسوعة فقه على بن ابى طالب) دکتر روّاس قلعه چى274/ دارالنفائس بیروت.
142. (عبدالله بن سبا) ج303/2 (تاریخ الامم و الملوک) ج82/6.
143. (سیر اعلام النبلاء) ج270/5.
144. (تهذیب التهذیب) ج158/4.
145. (الغارات)36/.
146. (سیر اعلام النبلاء) ج271/5.
147. (الطبقات الکبرى) ج248/6.
148. (تهذیب التهذیب) ج158/4; (تاریخ دمشق) ج350/25.
149.(المحبّر) ابوجعفر محمد بن حبیب379/ دار الافاق الجدیده بیروت; (المعارف)395/ 449 473 595.
150.(الطبقات الکبرى) ج248/6; (تاریخ دمشق) ج344/25.
151. (البدایة والنهایة) ابن کثیر ج351/8 داراحیاء التراث العربى.
152. (سیر اعلام النبلاء) ج276/5; (دائرة المعارف الاسلامیة) مستشرقین ج302/13 دارالمعرفة بیروت.
153. (المحبّر)475/.
154. (دائرة المعارف الاسلامیة) ج303/13.
155. (العراق فى العصر الاموى) فهرست پایانى ثابت اسماعیل الراوى مکتبة اندلس بغداد.
156. (تهذیب التهذیب) ج159/4.
157. (الطبقات الکبرى) ج248/6.
158. (لسان المیزان) ابن حجر ج99/3.
159. (تهذیب التهذیب) ج117/2.
160. (الغارات) 392/.
161. (انساب الاشراف) تحقیق محمودى ج223/2.
162. (البدایة والنهایة) ج53/8 54.
163. (تاریخ الامم والملوک) ج168/3; (کتاب الخلاف) شیخ طوسى ج389/5 مؤسسه نشر الاسلامى.
164. (مروج الذهب) ج37/3 38.
165. (تاریخ الامم والملوک) ج188/4.
166. همان مدرک144/; (الکامل فى التاریخ) ج430/3.
167.(الغارات)394/.
168. (تاریخ الامم و الملوک) ج4 174/.
169. (سیماى کارگزاران على بن ابى طالب امیرالمؤمنین) ج373/1 فصل کارگزاران فارس.
170. (شرح نهج البلاغه) ابن ابى الحدید ج99/4; (الغارات)389/.
171. (تاریخ الامم والملوک) ج208/4.
172. همان مدرک199/.
173. همان مدرک383/.
174. (مروج الذهب) ج92/3.
175. (تاریخ الامم و الملوک) ج403/4.
176. (مروج الذهب) ج93/3
177. (تاریخ الامم والملوک) ج408/4.
178. همان مدرک ج458/4 ـ 470.
179. همان مدرک483/.
180. همان مدرک384/.
181همان مدرک475/.
182. (سفینة البحار) محدث قمى ج753/2 دارالاسوه قم.
183. (بحارالانوار) ج386/45.
184. (الطبقات الکبرى) ج168/6.
185. (مروج الذهب) ج104/3. فوت وى را در سال 65 نیز ذکر کرده اند. ر.ک: (تهذیب التهذیب) ج116/2; (سیر اعلام النبلاء) ج169/5 شماره 421.
186.(تهذیب الکمال) جمال الدین یوسف مزى تحقیق: دکتر بشار عوّاد معروف ج250/5 ـ 251 مؤسسة الرساله بیروت.
187. (التاج الجامع للاصول فى احادیث الرسول) منصور على ناصف ج7/4 دار احیاء التراث العربى; در آغاز حدیث آمده است:
(عن الحارث الاعور قال: مرتُ فى المسجد فاذا النّاس یُخوضون فى الاحادیث قد خلت على علیّ فقلت: یا امیرالمؤمنین ألا ترى اِنّ الناس قد خاضوا فى الاحادیث قال: وقد فعلوها؟ قلت: نعم قال: أما انی….)
188.(مروج الذهب) ج104/3.
189. (امالى) مفید 3/ ـ 6 مؤسسه نشر الاسلامى; (الغدیر) ج222/11 223; (امالى) طوسى626/ ح5 مجلس 30. در این ملاقات است که حضرت آن سخن معروف را بیان مى فرماید: اول باید حق را شناخت سپس اهل آن را: (إنّ دین الله لایعرف بالرجال بل بایة الحقّ فاعرف الحقّ تعرف أهله.)
190. (تهذیب الکمال) ج364/8.
191. (تهذیب التهذیب) ج597/2.
192. (سیر اعلام النبلاء) ج1 ـ 468/2. بسان آن را از زرّ بن حُبیش و عاصم بن ضَمْرة از على(ع) گزارش کرده اند.
193. (تاریخ الامم والملوک) ج566/4 ـ 567.
194. (اخبار الطوال) دینورى ترجمه مهدوى دامغانى338/ نشر نى وى مى نویسد:
(مختار بیست هزار مرد براى وى [ابراهیم بن مالک اشتر] انتخاب کرد که بیشتر آنان ایرانیان مقیم کوفه و معروف به حمراء بودند).
195. (مروج الذهب) ج107/3.
196. (تاریخ الامم والملوک) ج574/4.
197. همان مدرک571/.
198. همان مدرک572/.
199. (مروج الذهب) ج107/3.
200. (تاریخ الامم والملوک) ج574/4.
201. (البدایة والنهایة) ج351/8.
202. (المسترشد)183/.
203. (الفرق بین الفرق)235/.
204. (تاریخ بغداد) ج488/8.
205. (الکامل فى التاریخ) ج83/4.
206. همان مدرک ج217/4.
207. همان مدرک235/.
208. همان مدرک408/.
209. (شرح نهج البلاغه) ابن ابى الحدید ج128/20.
210. (هویة التشیع) احمد وائلى/137 مؤسسة اهل البیت بیروت; (الفتنة الکبرى) طه حسین فصل ابن سبا.
211. (تاریخ الطبرى) ج368/3.
212. مجله (حوزه) شماره 209/54 مقاله غلات از دیدگاه مفید.
213. (الجمل فى نصرة حرب البصره) شیخ مفید/151 داورى قم.
تهاجم نو با شبهه کهنه علیه تشیع افسانه ابن سبا
على اکبر ذاکرى
با پیروزى عزت مدارانه انقلاب اسلامى به رهبرى امام خمینى مکتب تشیع اندیشه هاى ناب شیعه جهان را عطرآگین کرد. این حرکت ستم برانداز و محروم نواز محرومان و مظلومان و مستضعفان جهان را از ناامیدى افسردگى و غربت به درآورد.
انقلاب اسلامى ایران مرزها را درنوردید و قلبها را به تسخیر خود درآورد خمینى کلمه قرن شد و محبوب دل محرومان جهان.
دشمن دست به کار شد و یورش کینه توزانه خود را علیه انقلاب اسلامى اندیشه هاى امام خمینى بویژه سرچشمه زلالى که امام و انقلاب اسلامى از آن الهام مى گرفتند آغاز کرد. تیرهاى زهرآگین دشمن شبان و روزان به سوى تشیع نشانه رفتند و هرگاه به بهانه اى.
روحانیان دربارى و وابستگان به رژیمهاى کژاندیش و واپس گرا تبلیغات
گسترده اى را علیه تشیع به راه انداختند. حکومتهایى مانند حکومت بعثى عراق ایرانیان را مجوس خواندند به گونه اى که شمارى از عالم نمایان و به اصطلاح پژوهشگران عرصه علم کلام در مصر جنگ صدام علیه ایران را به جنگ سنى بر ضد توسعه طلبى شیعه تفسیر کردند.1 کتابهاى بسیارى بر ردّ اندیشه هاى شیعه نگاشتند و شیعه را به باد انتقاد گرفتند. روحانیان وهابى هر کجا نشستند و برخاستند و خطابه خواندند علیه شیعه مظلوم موضع گرفتند و این نابخردى و کژاندیشى و کینه توزى را تا بدان جا رساندند که در پیش رئیس تشخیص مصلحت نظام اسلامى که با دعوت رسمى عربستان به آن کشور سفر کرده بود روحانى نماى دربارى درخطابه خود به شیعه بى حرمتى مى کند و شیعه راگروهى ساخته و پرداخته ابن سبا و یهودى مى خواند!
بزرگ ترین کانونى که تلاشهاى ضدشیعه را رهبرى مى کند وهابیت است. این گروه واپس گرا با نگارش و انتشار مقاله ها و کتابهایى به پندار خود بر آن است عقاید شیعه را بى اساس جلوه دهد و هرازچندگاه پرده دَرانه به نقد اندیشه هاى والا و معارف ناب تشیع مى پردازد و به این خیال که آفتاب را گل اندود کند و مردمان عاشق و شیفتگان حقیقت را از این سرچشمه زلال باز دارد.
این پدیده پدیده تازه اى نیست. اسلام ناب و تشیّع راستین همیشه از سوى بدخواهان مورد هجوم بوده بویژه آن گاه که جهان را به نور خود روشن کرده و به پیروزیهاى شگفتى دست یافته است.
امروزه که انقلاب اسلامى دگردیسى ژرفى در اندیشه ها آفریده و دلهاى بسیارى را در سرتاسر جهان واله و شیداى خود کرده دشمن در لابه لاى اوراق کهنه و فرسوده و غبار گرفته تاریخ به جست وجو پرداخته تا مگر ورق کهنه اى به دست آورد علیه شیعه و آن را به دست جارچیان خود بدهد تا این جا و آن جا علیه شیعه جار بزنند به این پندار که از پیوستن خلق خدا به این
کاروان پرشکوه خداوندى جلو بگیرند.
اکنون ازجمله ورق کهنه هایى که به درآورده اند و تلاش مى ورزند آن را ترمیم کنند و غبار از آن برگیرند و به خیال خود بدین وسیله شیعه را گروهى بى ریشه بنمایانند افسانه عبداللّه بن سباست.
استعمار بسیارى از عمله خود را در لباس نویسنده و محقق مفتى امام جماعت سیاست مدار تاریخ نگار و… به کار گرفته تا با این افسانه به فسونگرى پردازد و خلقى را بفریبد زهى خیال باطل که هم خود و هم این عمله هاى دست آموز چنان رسوایند که ره به جایى نخواهند برد و در این عرصه نیز زمین گیر خواهند شد; امّا از آن جا که هر حرکتى علیه شیعه در حوزه تشیع نباید بى پاسخ بماند این حرکت ویرانگرانه که به گونه اى برنامه ریزى شده و از زوایاى گوناگون علیه شیعه شروع گردیده باید با رو کردن مدارک و اسناد و نمایاندن چهره صحنه گردانان در باتلاق و لجن زارى که خود ساخته و پرداخته اند نابود گردد.
در نوشته اى آمده:
(شمارى جریان عبداللّه بن سبا را از ساخته هاى سیف بن عمر مى دانند; امّا پرسش مهم همچنان باقى است که چه کسى انحرافها را به مذهب شیعه وارد کرده؟
به نظر مى رسد عبداللّه بن سبا یا دیگرى بمانند وى این کار را انجام داده است.)2
منظور وى از انحرافهاى شیعه باورى است که شیعه بر اساس مدارک و اسناد خدشه ناپذیر به (وصى) بودن على(ع) دارد و وى را شایسته ترین فرد براى خلافت پس از رسول خدا(ص) مى داند.3
گروهى براى جاانداختن افسانه عبداللّه بن سبا و درآوردن آن از شکل افسانه و واقعى جلوه دادن آن به ترفندى دیگر دست زده اند و آن احیاى
اندیشه هاى سست و بى پایه سیف بن عمر است که افسانه عبداللّه بن سبا را ساخته و پرداخته است. از این روى اثر فتنه انگیز او را با عنوان (الفتنة ووقعة الجمل) نشر داده اند.4 براى روشن شدن زوایاى افسانه عبداللّه بن سبا و سازندگان و پردازندگان آن و انگیزه ها ناگزیر باید در محورهاى زیر به بوته بررسى گذاشته شود:
1. پیدایش شیعه.
2. افسانه ابن سبا.
3. انگیزه ساختن و پرداختن آن.
درباره ابن سبا اهل تحقیق و نظر آثار ارزش مندى عرضه کرده اند ولى آنچه در این نوشتار در پى آنیم نکته ها و گفته هایى است افزون بر آنها که در بخش سوم جلوه خواهد کرد. ان شاء اللّه.
پیدایش شیعه
شیعه یعنى پیرو. در قرآن درباره ابراهیم(ع) آمده است:
(وانّ مِنْ شیعته لابراهیم.)5
و از پیروان او [نوح] ابراهیم است.
اکنون شیعه به پیروان و دوستاران على بن ابى طالب(ع) و خاندان وى گفته مى شود. حال باید دید این واژه در معناى کنونى آن از چه زمانى به کار رفته است؟
در این باره سه نظر وجود دارد:
1. پیامبر(ص) پیروان على(ع) را شیعه وى خواند.
2. پس از درگذشت پیامبر(ص) به گروهى که ایمان و باور به جانشینى على(ع) بعد از پیامبر(ص) داشتند و او را از دیگران شایسته تر مى دانستند گفته شده است.
3. شیعه در زمان حکومت على(ع) در سال 35 هجرى ظهور کرده و پیش از آن پیشینه اى ندارد.
شیعه در کلام پیامبر(ص)
در روایات بسیارى رسول خدا(ص) از پیروان على(ع) به نام شیعه یاد و تجلیل مى کند. پیروى دوستى را نیز به همراه دارد. خداوند در قرآن کریم مى فرماید:
(اى پیامبر! به آنان بگو اگر خدا را دوست دارید از من پیروى کنید.)6
بنابراین کسانى که شیعه را تنها به دوستى اهل بیت تفسیر کرده اند7 راه صواب نپیموده اند. رسول گرامى اسلام درباره یاران پیروان و دوستاران على(ع) مى فرماید:
* (إنّ علیّاً و شیعته هم الفائزون یوم القیامه.)8
به راستى على و پیروان وى همان رستگاران روز رستاخیزند.
* (یا أبا الحسن! أمّا أنْتَ و شیعتُک فى الجنّة.)9
اى ابوالحسن! تو و پیروانت در بهشت جاى دارید.
*(تو و پیروانت به زودى [درروز قیامت] بر خدا وارد خواهید شد در حالى که خشنودید و خدا نیز از شما خشنود.)10
*سیوطى در تفسیر آیه (اولئک هم خیرالبریه)11 سه روایت از پیامبر آورده که (خیرالبریّه) على و شیعیان اویند.12
*طبرى نیز در تفسیر آیه (خیرالبریه) حدیثى از پیامبر نقل کرده که (خیرالبریه) على و شیعیان او هستند.13
این روایات به خوبى نشان مى دهد که واژه شیعه را درباره پیروان على(ع) خود پیامبر(ص) به کار برده است.
تعبیر به (شیعه تو اى على) نه دوستار بنى هاشم که در کلام پیامبر آمده بدین معنى است کسانى که حق على را به رسمیت نشناسند گرچه خود را هوادار اهل بیت بدانند از این جمع بیرون هستند. در این باب روایات بسیارى وجود دارد14 آنچه ما یادآور شدیم از باب نمونه بود.
شیعه در هنگام درگذشت پیامبر(ص)
با درگذشت پیامبر(ص) گروهى در سقیفه بنى ساعده با ابوبکر بیعت کردند. با این حال بسیارى از اصحاب سرشناس پیامبر(ص) على(ع) را شایسته خلافت مى دانستند و واقعه غدیر خم را از یاد نبرده بودند.
زید بن وهب جهنى دوازده تن را نام مى برد که به خلافت ابوبکر اعتراض کردند:
از مهاجران: خالد بن سعید عاص عبداللّه بن مسعود بریده اسلمى مقداد بن اسود اُبى بن کعب عمار بن یاسر ابوذر غفارى و سلمان فارسى.
از انصار: خُزَیمة بن ثابت ذوالشهادتین سهل بن حنیف ابو ایوب انصارى و ابوالهیثم بن تیهان.
اینان به على(ع) گفتند:
(فإنّ الحقّ حقّک وأنت أولى بالأمر منه.)15
جانشینى پیامبرحق توست و تو سزاوارتر به حکومتى از او [ابوبکر]
شهرت مقداد ابوذر عمار و سلمان در پیروى از على(ع) جاى بحث ندارد. از انصار خزیمه و ابوالهیثم همراه على(ع) در صفین به شهادت رسیدند16 و سهل و ابوایوب جزو کارگزاران17 حضرت بودند.
دکتر احمد شَلبى در معرفى شیعه از جابر بن عبداللّه انصارى وحذیفه نیز یاد مى کند:
(شیعه کسانى هستند که از على پیروى مى کنند و براى على از هنگام درگذشت پیامبر(ص) پیروانى بوده است مانند: جابر بن عبداللّه حذیفة بن یمان سلمان فارسى ابوذر غفارى و….)18
افزون بر این نعمان بن عجلان زرقى در سروده اى برخلافت و جانشینى على(ع) به روشنى اشاره دارد و به انتخاب ابوبکر خرده مى گیرد.19 برابر آنچه از على(ع) نقل شده انصار به طور کلى خواهان خلافت على(ع) بودند و کاندید کردن سعد بدان جهت بوده که مهاجران حاضر به پذیرش خلافت على(ع) نشدند.20
از این روى شیعه از زمان رسول خدا(ص) مطرح شده و با درگذشت پیامبر آشکار گردیده گرچه به خاطر حفظ مصالح مسلمانان کم فروغ بوده است که پس از مرگ عثمان جلوه اى ویژه یافت و على(ع) به سریر خلافت نشست.مخالفان شیعه تلاش ورزیده و مى ورزند تاریخ پیدایش تشیع را به فرد ناشناخته و برساخته اى به نام عبداللّه بن سبا نسبت دهند. در تعریف شیعه غالى گفته اند:
(فالشیعى الغالى فى زمان السلف و عرفهم هو من تکلم فى عثمان والزبیر وطلحة و معاویة و طائفة ممن حارب علیّاً ـ رضى اللّه عنه ـ و تعرّض لسبّهم. والغالى فى زماننا و عرفنا هو الذى یکفر هؤلاء السادة ویتبرأ من الشیخین فهذا ضالّ مفتر.)21
شیعه غالى در گذشته و عرف آن به کسى گفته مى شد که درباره عثمان زبیر طلحه معاویه و گروهى که با على به ستیز برخاسته اند سخن گوید و به لعن آنان بپردازد. اما در زمان و عرف ما کسى است که آن بزرگان را تکفیر کند و از ابوبکر و
عمر تبرى بجوید. پس او گمراه افترا زننده است.
آنان بر این باورند: ابن سبا نخستین کسى است که علیه عثمان سخن گفته است.
ما در این مقاله روایتهاى گوناگونى که درباره ابن سبا گزارش شده نقل و به انگیزه و زمان ساختن آنها اشاره کنیم:
سخن درباره ابن سبا بسیار گفته شده است. بسیارى از این گفته ها به کتاب سیف بن عمر باز مى گردد که طبرى از او نقل کرده و ابن اثیر و دیگران از طبرى.
ساختن داستان ابن سبا را به سیف بن عمر (م. حدود: 170هـ.ق.) نسبت داده اند به نظر نگارنده آغاز این برساختگى به دوران پیش از سیف سالهاى 67 و 68هـ.ق. باز مى گردد. سیف بن عمر برساخته هاى دیگران را سامان داده و به گونه اى کم اشکال مرتب
و ارائه کرده است. در آغاز به گزارشهاى پیش از سیف بن عمر مى پردازیم و تفاوت آن را با آنچه وى نقل کرده بیان مى کنیم:
1. گزارشهاى شعبى:
در کتابهاى ملل و نحل گزارشهاى بسیارى درباره عبداللّه بن سبا از شعبى (28 یا 31 ـ 106هـ.ق.) نقل شده است. بغدادى (م.429هـ.ق.) گزارشهاى بیش ترى از او دارد. گرچه سند آن گزارشها را یادآور نشده; امّا به نظر مى رسد از منابع روایى سود برده است. برابر این گزارشها شعبى را مى توان نخستین شخصى دانست که به شرح حال ابن سبا و یا سودا پرداخته است. گزارشهاى او سرچشمه دیگر روایات است و اهمیت زیادى در تحلیل رخدادها و ظهور این جریان دارد.
الف: از شعبى درباره ابن سبا سه نقل با روایات گوناگون به ما رسیده است:
(وقد ذکر الشعبى ان عبدالله بن السوداء وکان یعین السبئیة على قولها وکان ابن السوداء فى الأصل یهودیاً من اهل الحیرة فأظهر الاسلام و اراد أن یکون له عند اهل الکوفة سُوق و ریاسة فذکر لهم انّه وَجد فى التوراة انّ لکل نبیّ وصیّاً و انّ علیّاً رضى الله عنه وصى محمد(ص) وانّه خیر الأوصیاء کما انّ محمداً خیر الانبیاء فلما سمع ذلک منه شیعة علی قالوا لعلی: انّه من محبیک فرفع علیّ قدره وأجلسه تحت درجة منبره ثمّ بلغ غُلُوُّه فیه فهمّ بقتله فنهاه ابن عباس عن ذلک وقال له: ان قتلته اختلف علیک اصحابک وأنت عازم على العود إلى قتال أهل الشام وتحتاج إلى مدارة أصحابک فلما خشی من قتله ومن قتل ابن سباء الفتنه التى خافها ابن عباس نفاهما إلى المدائن فافتَتَن بهما الرعاع بعد قتل على رضى الله عنه وقال لهم ابن السوداء: واللّه لینبعنّ لعلی فى مسجد الکوفة عَینان تفیض احداهما عسلاً والاخرى سَمْنا ویغترف منهما شیعة.)22
(شعبى یادآور شده: عبداللّه بن سودا سبئیه را بر نظرشان یارى مى کرد. ابن سودا در اصل مردى یهودى از مردم حیره بود. اظهار اسلام کرد و در نظر داشت نزد مردم کوفه موقعیت و ریاست داشته باشد; از این روى به آنان گفت: در تورات دیده که هر پیامبرى وصى دارد و على وصى محمّد و او بهترین اوصیا است آن گونه که محمد بهترین پیامبر است. هنگامى که شیعیان على این را شنیدند به على گفتند: او از دوستان توست. على جایگاه او را گرامى داشت و او را پاى منبر خود مى نشاند. آن گاه که شنید درباره او [على] غلو مى کند تصمیم به کشتن وى گرفت. ابن عباس او را از این کار بازداشت و به او گفت: اگر او را بکشى یارانت درباره تو اختلاف مى کنند در حالى که تو بر آنى که دوباره با مردم شام بجنگى و نیاز به مداراى با یارانت دارى.
زمانى که على ترسید کشتن وى [ابن سودا] و کشتن ابن سبا باعث فتنه گردد آن دو را به مدائن تبعید کرد. پس از شهادت على(ع) مردمان به واسطه آن دو دچار فتنه شدند. ابن سودا به آنان گفت: به خدا سوگند براى على درمسجد کوفه دو چشمه است یکى عسل و دیگرى روغن و شیعیان از آن بهره مى برند.)
برخلاف کسانى که اصل در جریان ابن سبا را روایت سیف مى دانند.23 ما اصل را گزارش شعبى دانسته و روایت سیف بن عمر را تکمیل شده این گزارش مى شماریم.
فرید وجدى در دایرة المعارف خوداین روایت شعبى را آورده و بدان استناد جسته است.24
ب: ابن حجر در لسان المیزان از طریق محمد بن عثمان بن ابى شیبه از مجالد از شعبى نقل مى کند که گفت:
(نخستین کسى که دروغ گفته عبدالله بن سبا است.)25
ج: شعبى گوید: زمانى که به ابن سبا گفته شد على کشته شد گفت:
(إنْ جئتمونا بدماغه فى صرة لم نصدّق بموته حتى ینزل من السماء ویملک الارض بحذافیرها.)26
اگر مغزش را در همیانى بنهى مرگ او را نمى پذیریم تا این که از آسمان فرود آید و تمام زمین را مالک گردد.
ابن حزم (م. 456هـ.ق.) نقل کرده:
(اگر مغزش را در هفتاد همیان نهند مرگ او را باور نمى کنیم و او نمى میرد تا زمین را پر از عدل کند آن گونه که از ستم پر است.)27
این سخن بمانند روایاتى است که درباره حضرت مهدى(عج) وارد شده و آنان مهدویت را نیز به این گروه نسبت داده اند.
برابر نقل تاریخ بغداد از شعبى این سخن را ابن سبا (عبدالله بن وهب سبائى) در مدائن هنگامى که خبر شهادت على(ع) به او رسیده گفته است. گزارش خطیب خردمندانه تر به نظر مى رسد و در آن از گزارش مبالغه آمیز ابن حزم و دیگران خبرى نیست.
(اگر این (مخبر) بگوید: دیده است که مغز على از سرش خارج شده مى دانم که امیرالمؤمنین نمى میرد تا این که عرب را با عصاى خود رهبرى کند.)
مانند گزارش تاریخ بغداد است نقل جاحظ (م. 255هـ.ق.) که گوید
ابن سودا در مدائن بود و زمانى که خبر شهادت على را شنید گفت:
(اگر مغز وى را در صد همیان بیاورند باور نمى کنم.)28
گزارشى که از شعبى نقل کردیم تفاوتهاى فراوانى با گزارش سیف بن عمر دارد. در گزارش سیف عبداللّه بن سبا مردى یهودى از مردم یمن و از قبیله حمیر دانسته شده که در شورشها علیه عثمان دست داشته است.
1. در گزارش شعبى عبداللّه بن سودا ذکر شده و از پایان گزارش وى بنابر نقل بغدادى استفاده مى شود که ابن سبا شخص دیگرى بوده و على(ع) ابن سبا و ابن سودا را به مدائن تبعید کرده است.
در گزارش شعبى بنابر نقل بغدادى ابن سبا عبدالله بن وهب سبائى معرفى شده است. بنابراین در دو گزارش شعبى نامى از عبدالله بن سبا نیست مگر این که وى را همان عبدالله بن وهب سبائى بدانیم.
2. از جمله اى که بغدادى از شعبى نقل کرده: (کان یعین السبئیه على قولها.) استفاده مى شود: قبل از ابن سودا گروهى به نام (سبئیه) خوانده مى شدند و بر این باور بودند که على جانشین پیامبر و یا دست کم خلیفه برتر است که على در آغاز به او احترام گذارد.
3. برابر گزارش شعبى ابن سودا مردى یهودى از مردم حیره واقع در سه مایلى کوفه29 بوده نه از مردم یمن و قبیله حمیر که شعبى خود از آن قبیله است.
4. اظهار اسلام او در زمان حکومت على(ع) بوده و بیش تر به خاطر به دست آوردن موقعیت و مقام جانشینى على(ع) را مطرح ساخته که مورد استقبال یاران على و خود آن حضرت واقع شده است. بنابراین در رخدادهاى دوران پایانى حکومت عثمان و جنگ جمل نقشى نداشته است.
5. تبعید وى به مدائن براى غلوّ او بوده; امّا در چه موضوعى غلو کرده روشن نیست. آیا بنا به گفته علماى اهل سنت از عثمان و طلحه و زبیر انتقاد مى کرده است; که وى را غالى نامیده اند؟ برابر گزارش اول غلو او درباره شیعه و رستگارى آنان و اهمیت مسجد کوفه بوده است یا بنابر گزارش خطیب بغدادى چون ابن سبا بعد از شهادت على(ع) منکر مرگ وى شده است او را غالى خوانده اند؟ اما پیش از آن روشن نیست چگونه غلوى داشته است.
6. از پیشنهاد ابن عباس به حضرت امیر: اینان را تبعید کنید تا فتنه اى انگیخته نشود استفاده مى شود که این واقعه پیش از جنگ نهروان رخ داده که على(ع) بر آن بوده بار دیگر براى جنگ با معاویه حرکت کند و یا در سال چهلم اتفاق افتاده که على(ع) سپاهى را براى جنگ با معاویه آماده کرده بود.
7. در این روایات عقیده به رجعت مطرح شده; اما نه آن گونه که شیعه باور دارد. بلکه بدین گونه که على(ع) نمرده و به آسمان رفته و بعد فرود خواهد آمد و مردم را هدایت و رهبرى خواهد کرد.
8. در نقل ابن حزم که انتسابى به شعبى ندارد به گونه اى آمده که با روایات مهدویت هماهنگى دارد:
(مهدى ظهور مى کند و جهان را پر از عدل و داد مى سازد آن گونه که از ستم و جور پُر است.)
9. نکته درخور درنگ در گزارش شعبى این است که سخنى از سوختن طرفداران ابن سبا نیست و مسأله: وصى بودن و جانشینى غلو درباره على(ع) رجعت و اهمیت شیعه مطرح گردیده است و عبدالله بن سودا غیر از عبداللّه بن سبا معرفى شده و عبداللّه بن سبا همان ابن وهب سبائى است. در (المقالات و الفرق) منسوب به اشعرى نیز عبدالله بن سبا همان عبدالله بن وهب راسبى همدانى معرفى شده که ابن اسود و عبدالله بن حرس او را همراهى مى کردند.30
به نظر ما در این که شعبى چنین مطالبى گفته باشد جاى گمان نیست و در آینده به آن خواهیم پرداخت; امّا آیا آنچه شعبى نقل کرده درست است یا نادرست به زودى روشن مى شود; زیرا شعبى در زمان حکومت على(ع) پسر بچه اى بیش نبوده است.31
از این روى گزارش دوم وى که به شرح در تاریخ بغداد آمده به نقل از زحر بن قیس است.
2. عبدالله بن سبا و خلفا:
از پاره اى روایات نقل شده درباره عبداللّه بن سبا به دست مى آید که وى افزون بر این که على(ع) را خلیفه شایسته و وصى پیامبر مى دانست از ابوبکر و عمر انتقاد مى کرد; از این روى على(ع) بر وى خشم گرفت.
در این گزارش نیز ابهامهایى وجود دارد که اکنون بیان مى کنیم:
1. ابن حجر در لسان المیزان روایات گوناگونى در این باره نقل کرده است. عمروبن مرزوق از شعبه از سَلَمة بن کهیل از زید بن وهب آورده که على(ع) فرمود:
(مالى و لهذا الحمیتِ الأسود [یعنى عبدالله بن سبا] کان یقع فى ابى بکر وعمر.)32
مرا چه کار با این خیک سیاه که درباره ابوبکر و عمر سخنانى مى گوید.
(حمیت) را مشک بى مو معنى کرده اند. گویا وى موى سر خود را مى تراشیده و سیه چرده نیز بوده است از این روى مانند شده به مشک سیاه.
ابن حجر همین روایت را از ابواسحاق رازى از شعبه از سلمه از زید بن وهب نقل مى کند:
(سوید بن غفله در هنگام حکومت على(ع) بر او وارد شد و گفت: من به گروهى برخوردم که از ابوبکر و عمر به بدى یاد مى کردند و مى گفتند: تو به آنان چنین گفته اى. از جمله آنان عبداللّه بن سبا بود و او نخستین کسى بود که این سخن را بر زبان راند.
على(ع) فرمود: مرا چه کار با این خیک سیاه! آن گاه افزود: به خدا پناه مى برم که جز نیکى درباره آن دو [ابوبکر و عمر] در نظر داشته باشم. سپس عبداللّه بن سبا را خواست و او را به مدائن تبعید کرد و گفت: هرگز در شهرى که من در آن سکونت دارم سکنى مگزین آن گاه بر منبر رفت و براى مردم سخن گفت و در پایان ابراز داشت: (آگاه باشید از هیچ کس به من خبر نرسد که مرا بر آن دو برترى داده جز این که او را حدّ افترا و دروغ زن بزنم.)33
ابن شاذان در کتاب ایضاح گویا اشاره به همین روایت دارد که مى نویسد:
(شما روایت کرده اید: عبدالله بن سبا را نزد على آوردند و گواهى دادند که او ابوبکر و عمر را ناسزا مى گوید و على او را نکشت و به مدائن تبعید کرد. بنابراین اگر پیامبر کسى را که ابوبکر و عمر را ناسزا مى گفت مى کشت [بنابر قول شما] درست به نظر نمى رسید و برخلاف حکم خدا بود.)34
در کتاب ینابیع الموده از بزرگان حدیث مانند دار قطنى نقل مى کند: چون عبداللّه بن سبا على را بر ابوبکر و عمر برترى مى داد على تصمیم بر کشتن وى گرفت. اما عبدالله گفت: کسى را مى کشى که تو را دوست دارد و برتر مى داند.
على(ع) در پاسخ فرمود: در شهرى که من ساکن هستم مباش. از این روى وى به مدائن رفت.35
به نظر مى رسد نوبختى و اشعرى بر اساس همین روایت نوشته اند:
(عبداللّه بن سبا و یارانش بر ابوبکر عمر و عثمان و صحابه ناسزا مى گفتند و از آنان بیزارى مى جستند و مدعى بودند على(ع) چنین دستورى داده است. حضرت در صدد قتل وى برآمد که با اعتراض مردم روبه رو شد; از این روى وى را به مدائن تبعید کرد.)36
ابونعیم در (حلیة الاولیاء) بسان همین گزارش به نقل از مغیره از ام موسى آورده است.37
برابر این نقل على(ع) اجازه نمى داد کسى او را برتر از دو خلیفه اول بداند. از این روى چنانچه روایاتى باشد که در آن على(ع) خود را برتر از خلفاى راشدین بداند باید در درستى این دسته از گزارشها تردید کرد. در نهج البلاغه سخنان فراوانى از على(ع) آمده که خود را شایسته تر به خلافت از ابوبکر دانسته است.
به نظر مى رسد روایاتى که نقل شده ابن سبا بر خدا و پیامبر دروغ مى بندد ناظر به ادعاى برترى على(ع) بر دیگر خلفا باشد.
2. محمد بن عبّاد از سفیان از عمار دهنى حدیث کرد که شنیدم ابوالطفیل مى گفت:
(من مسیب بن نجبه را دیدم که لباسهاى ابن سبا را گرفته و او را کشان کشان نزد على آورد.
حضرت بر فراز منبر بود. پرسید چه کرده است؟
مسیب گفت: به خدا و رسول خدا دروغ مى بندد.)38
ابن عساکر سه روایت دیگر از مسیب نقل کرده که مشابه روایات گذشته است.39
روایتى را که ذکر کردیم شیخ طوسى در اَمالى خود از سفیان بن عیینه از عمار دهنى از ابوالطفیل نقل کرده و درباره دروغگویى عبداللّه بن سبا مطلبى ندارد ولى افزوده است که على(ع) پرسید:
(چه مى گوید؟
من پاسخ مسیّب را نشنیدم که امام فرمود:
(دورى کنید دورى کنید از خشم مردى که سوار شتر تندرو است و کجاوه اى را به شترش بسته به میان شما خواهد آمد و او را که هنوز گرد و غبار حج و عمره از خود دور نساخته به قتل مى رسانید.
منظور وى حسین بن على بود.)40
بنابراین مرد کجاوه نشین عبیدالله بن زیاد است.
از فرمایش حضرت به دست مى آید ابن سبا درباره آینده سخنى گفته که خشم مسیّب را در پى داشته است. على(ع) بدون این که سخنى در رد ابن سودا بگوید مسیب را به دورى از خشم سفارش مى کند. همانند این روایت درکتاب غیبت نعمانى با سندى ضعیف نقل شده و در آن ابن سودا آمده است.41
3. دیدگاه سیف بن عمر تمیمى:
دیدگاهى که اکنون رواج یافته دیدگاه سیف بن عمر (م. حدود 170هـ.ق.) است. سیف ظهور ابن سودا را سه سال پس از امارت عبدالله بن عامر بر بصره به سال 33 در بصره مى داند. او بر حکیم بن جبله که به قول سیف دزد بوده وارد شده و ادعا کرده که از اهل کتاب است و به اسلام گرویده و از آن جا به کوفه سپس به مصر رفته است.42 آن گاه در رخدادهاى سال 35هـ.ق. در معرفى وى مى نویسد:
(کان عبداللّه بن سباء یهودیا من أهل صنعا أمه سوداء فأسلم زمان عثمان ثم تنقل فى بلدان المسلمین یحاول ضلالتهم فبدأ بالحجاز ثم البصره ثم الکوفه ثم الشام فلم یقدر على مایرید عند أحد من اهل الشام فأخرجوه حتى أتى مصر فاعتمر فیهم.)43
عبدالله بن سبا یهودى و از مردم صنعا بود مادرش سیاه پوست بود و در زمان عثمان اسلام آورد. در شهرهاى مسلمانان مى گشت و در صدد گمراه ساختن مردم بود. در آغاز به حجاز سپس به بصره کوفه و شام رفت. آنچه مى خواستِ نزد مردم شام به دست نیاورد. او را از شام بیرون راندند. به مصر رفت و در آن جا ماندگار شد.
وى در آغاز رجعت پیامبر اسلام را بسان مسیح مطرح کرد و گفت: (هر پیامبرى وصى دارد و على وصى محمد است.)
ابن سودا با شخصیتهاى شهرهاى گوناگون مکاتبه داشت و آنان را علیه عثمان بر مى انگیخت. سیف بن عمر قیام مردم کوفه و مصر را علیه عثمان بر انگیزش ابن سبا مى داند و ابوذر غفارى عمّار یاسر محمد بن ابى حذیفه عبدالرحمن بن عدیس محمد بن ابى بکر صعصعة بن صوحان و مالک اشتر را جزو پیروان و اثرپذیرفتگان از عبدالله بن سبا مى شمارد.44
او سبئیه را درجنگ جمل نقش آفرین مى داند; امّا از حضور و نقش آفرینى آنان در جنگ صفین و نهروان گزارشى نمى دهد که گویا نبوده اند و نقشى نداشته اند تا قیام مختار که در رکاب مختار خیزش بزرگى را سامان مى دهند.
گزارش سیف را از نوشته هاى وى: (الفتوح و الردّة) و (الجمل و مسیر عایشه) نقل کرده اند.45
ابن حجر در لسان المیزان با اشاره به احادیث ابن عساکر در تاریخ دمشق مى نویسد:
(احادیثى از طریق سیف بن عمر تمیمى در (الفتوح) نقل کرده که سند آنها صحیح نیست.)46
اکنون ما بر آن نیستیم که سند و متن روایات سیف را به بوته نقد بگذاریم; زیرا دیگران به آن پرداخته اند.
تنها به این نکته اشاره مى کنیم; بسیارى از عالمان و صاحب نظران رجالى وى را (ضعیف) (کذّاب) (متروک الحدیث) و (زندیق) دانسته اند.
ابن حبان گوید:
(سیف: روایات بر ساخته را از راویان با اعتبار نقل مى کند.)47
نکته دیگرى که در روایت سیف بدان اشاره شده باورمندى ابن سبا به رجعت و جانشینى على(ع) است. در این روایات به ظاهر سخنى از غلو و على(ع) را خدا دانستن به میان نیامده است.
4. دیدگاه ابن ابى الحدید وابوالعبّاس:
ابن ابى الحدید در دو جا از شرح نهج البلاغه خطبه 58 و 127 از غلات شیعه و ابن سبا بحث مى کند.
ابوالعبّاس احمد بن عبیداللّه بن عمار ثقفى از محمد بن سلیمان بن حبیب مصِّیصی (معروف به نوین) و ازعلى بن محمد نوفلى از قول مشایخ او نقل مى کند که مى گفته است:
(على(ع) از کنار گروهى مى گذشت که روز ماه رمضان آشکارا چیزى مى خوردند.
على(ع) از آنان پرسید: مسافرید یا بیمار؟
گفتند: هیچ کدام.
فرمود: آیا از اهل کتاب هستید و جزیه مى پردازید و در ذمه مسلمانانید؟
گفتد: نه.
فرمود: پس به چه دلیل در روز ماه رمضان چیزى مى خورید؟
آنان برخاستند و گفتند: تو تویى.
با این سخن به ربوبیت على(ع) اشاره مى کردند.
على(ع) از اسب خود فرود آمد و چهره به خاک نهاد و گفت: اى واى بر شما! که من بنده اى از بندگان خدایم از خدا بترسید و به اسلام برگردید.
آنان نپذیرفتند.
او ایشان را مکرر به راه راست فراخواند نپذیرفتند و بر کفر خود پایدار ماندند. على برخاست و فرمود: آنان را استوار ببندید و کارگران [براى کندن حندق]و هیمه و آتش بیاورید و دستور داد: دو خندق کندند که یکى سربسته و دیگر سرگشوده بود. در خندق سرگشوده هیمه ریختند و آتش زدند و میان آن خندق و خندق سرپوشیده راهى گشودند و بدان گونه نخست به آنان دود دادند و على شخصاً آنان را فرا خواند و سوگندشان داد که از عقیده خود برگردند بازنگشتند و نپذیرفتند. آن گاه بر آنان آتش افکند و همگى در آتش سوختند.
….
این ادعا و سخن حدود یک سال پوشیده ماند و سپس عبداللّه بن سبا که یهودى بود و تظاهر به اسلام مى کرد پس از وفات امیرالمؤمنین(ع) ظهور کرد و آن را دوباره آشکار ساخت.
گروهى از او پیروى کردند که به (سبئیه) معروف اند آنان معتقد بودند که على(ع) نمرده بلکه مقیم آسمان است و صداى رعد وبرق آواى اوست. آنان هرگاه بانگ رعد مى شنیدند مى گفتند: اى امیرالمؤمنین سلام بر تو باد.)48
جاحظ نیز این داستان را به همین گونه نقل مى کند.49 (جمله على در ابر است) هم گویا از آن جا گرفته شده که حضرت عمامه اى داشته به نام (سحاب).50
ابن ابى الحدید در شرح خطبه 58 درباره نابودى غالیان به نقل از ابوالعباس مى نویسد:
(گروهى از یاران على(ع) که عبداللّه بن عباس هم از ایشان بود در مورد شخص عبداللّه بن سبا شفاعت کردند. و گفتند: اى امیرالمؤمنین! او توبه کرده است او را عفو کن.
على(ع) پس از این که با او شرط کرد که مقیم کوفه نباشد او را آزاد نمود.
عبداللّه سبا گفت: کجا بروم؟
فرمود: به مدائن و او را به آن شهر تبعید کرد.
و همین که امیرالمؤمنین کشته شد او سخن خود را آشکار ساخت و فرقه و گروهى بر گرد او جمع شدند و سخن او را تصدیق نمودند و از او پیروى کردند. و هنگامى که خبر کشته شدن على(ع) به او رسید گفت: به خدا سوگند اگر پاره هاى مغز او را در هفتاد کسیه کوچک براى ما بیاورید باز هم علم خواهیم داشت که او نمرده است و نخواهد مرد تا آن که عرب را با چوب دستى خویش به سوى حقیقت براند. چون این سخن به اطلاع ابن عباس رسید گفت: اگر مى دانستیم که على بر مى گردد زنانش را عروس و میراثش را تقسیم نمى کردیم.)51
ابن ابى الحدید مدعى است نخستین کسى که در دوران حکومت على(ع) راه غلوّ در پیش گرفت ابن سبا بود.52
بمانند سخنان ابن ابى الحدید را اشعرى درباره (سبئیه) مى گوید: ابن سبا راه غلوّ درباره على پیمود و عقیده به رجعت داشت.53
ییادآورى: ابن ابى الحدید افسانه عبداللّه بن سبا و داستان به آتش کشیده شدن غلو کنندگان به دست حضرت امیر(ع) را از على بن محمد بن سلیمان نَوفلى نقل مى کند. ابوالفرج اصفهانى زیدى مذهب در مقاتل الطالبین که تلاش ورزیده تاریخ ائمه و بزرگان شیعه از آل ابى طالب را به رشته تحریر بکشد وقتى به نقل قیام ابوالسّرایا مى پردازد درباره على بن محمد بن سلیمان نَوْفلى مى نویسد:
(احمد بن عبیداللّه بن عمّار از علیّ بن محمد بن سلیمان نَوْفلى در این موضوع براى من اخبارى نقل کرد; امّا من همه آن اخبار را نقل نخواهم کرد بلکه گاهى پاره اى از آن را هر کجا که ناگزیر از نقلش باشم ذکر مى کنم; زیرا على بن محمّد از امامیه است و تعصب ورزیده و مطالب را درست مطابق واقع نقل نکرده و نسبتهایى ناروا به آنان که اخبار ابوالسّرایا را نقل کرده اند داده و بیش تر مطالبش را در این موضوع و غیر آن از پدرش تنها نقل کرده و حال آن که پدرش در آن هنگام در بصره بوده و چیزى از این حوادث نمى دانسته جز همانها که مردم عادى و بى خبر بر سبیل حکایات و افسانه نقل مى کنند و او بدون توجه آنها را در کتاب خود ثبت کرده براى این که به قیام کنندگان در این جریان طعن زند یا خُرده گیرد.)54
على بن محمد نَوفلى که از راویان و گزارشگران داستان عبداللّه سبا به شمار مى رود و احتمال مى رود در داستان عبداللّه بن سبا هم آنچه در بین مردم رواج داشته و زبان به زبان مى گشته و افسانه سرایان و مخالفان شیعه و وابستگان به حکومتهاى ضدشیعى به آن دامن مى زده اند بدون تحقیق و درنگ و تنها از باب جمع آورى گفته ها و نوشته ها در باب مذاهب و فرق ثبت کرده باشد; از این روى نمى شود به آنها اعتماد کرد و این مطالب را صددرصد با واقع هماهنگ دانست.
از آن جا که در گذشت ابوالسّرایا در سال 200 هجرى قمرى بوده و نوشته اند محمد بن سلیمان نَوْفلى مدتى در زندان هارون (خلافت 170 ـ 193) به سر برده55 دوران زندگى نوفلى را بین سالهاى 140 ـ 210 مى توان حدس زد.
به نظر مى رسد در این برهه داستان ابن سبا بار دیگر مطرح شده و سیف بن عمر (حدود 170) در این زمان مى زیسته دوباره افسانه ابن سبا را سامان داده و نوفلى نیز این شایعه را در نوشته خود آورده است.
5. دیدگاه کشى:
ابوعمرو محمد بن عمربن عبدالعزیز کشى (م.340هـ.ق.) در کتاب رجال خود پنج روایت به نقل از محمد بن قولویه قمى از سعد بن عبداللّه بن ابى خلف اشعرى قمى از امام سجاد باقر و صادق(ع) درباره ابن سبا نقل کرده است که از مجموع آنها استفاده مى شود: ابن سبا ادعاى الوهیت درباره على(ع) کرده و بنابه نقل دو روایت: یکى از امام باقر و دیگرى از امام صادق(ع) على(ع) سه روز به او مهلت داد که توبه کند; اما وى از نظرش برنگشت; از این روى على(ع) او را در آتش سوزاند.56
بسیارى از علماى رجال شیعه و راویان این روایات را از کشى نقل کرده اند; اما در کتابهاى معتبر شیعه وجود ندارد.
علامه عسکرى از این روایات پاسخ داده است:
1. به جهت ضعف سند شمارى از صاحب نظران رجالى شیعه به آن اعتماد نکرده اند.57
2. در روایات دیگرى که کشى و دیگران درباره افراد آتش زده شده نقل کرده اند نامى از ابن سبا نیست.
3. علماى اهل سنت که در بسیارى از موارد به سیره على(ع) استناد کرده اند آتش زدن را به عنوان کیفر مرتد یاد نکرده اند.58
4. در کتابهاى شیعه در دو روایت دیگر که بر خلاف روایات پنجگانه کشى است نام عبدالله بن سبا آمده: یکى روایت امالى طوسى که ذکر شد و دیگرى در ضمن حدیث اربعمأه.59
این روایت نشان مى دهد ابن سبا مورد احترام على(ع) بوده و او خدا را منزه مى دانسته از این که در مکانى خاص باشد.60
سند این روایت در خور اعتماد نیست; زیرا محمد بن عیسى بن عبید در سند آمده که متهم به ضعف و غلو است.61
افزون بر آنچه یاد شد اگر ما گزارش کشى را بپذیریم به این معنى است که عبدالله بن سبا در زمان على(ع) راه غلو و گزافه گویى را پیموده و امیرالمؤمنین نیز او را در آتش افکنده و نابود ساخته است. بنابراین نسبت رجعت و مهدویت و حتى طرح وصى بودن و جانشینى على از سوى ابن سبا به هیچ روى درست نیست و تنها مى توان سبئیان را گروهى دانست که درباره على(ع) غلو کردند و به کیفر رسیدند.
ییادآورى دو نکته:
1. از آن جا که کشى روایات پنجگانه را از محمد بن قولویه از سعد بن عبدالله ابى خلف اشعرى قمى نقل کرده است و اثرى از مضمون این روایات در (المقالات و الفرق) نوشته سعد بن عبداللّه اشعرى قمى نیست; مى توان این کتاب را نسخه دیگرى از کتاب فرق الشیعه نوبختى دانست.
دکتر مشکور محقق (المقالات والفرق) بر این باور است که اشعرى این کتاب را پس از نوبختى نگاشته و ضمن استفاده از فرق الشیعه نکته هایى بر آن افزوده است.62
2. کشى پس از نقل روایات پنجگانه مى نویسد:
(شمارى از اهل علم یاداور شده اند: عبدالله بن سبا یهودى بود اسلام آورد و على را دوست مى داشت. وى دیدگاهى که یهود درباره یوشع بن نون وصى موسى داشتند و درباره اش غلو کردند پس از درگذشت پیامبر درباره على(ع) اظهار کرد. او نخستین کسى بود که واجب بودن امامت على را ابراز کرد و از دشمنان او برائت جست و مخالفان على را افشا و تکفیر کرد. از این جاست که مخالفان شیعه گفته اند: اصل تشیع و رفض از یهود گرفته شده است.)63
گروهى با توجه به درگذشت طبرى در سال 310هـ.ق. و کشى در سال 340هـ.ق. گفته اند: منظور از اهل علم طبرى است که از سیف بن عمر گزارش مى دهد.64 امّا این مطلب نباید درست باشد زیرا در فرق الشیعه نوبختى65 (م.310هـ.ق.) و المقالات و الفرق منسوب به اشعرى (م.301) با تفاوت اندکى یاد شده است.
نوبختى مى نویسد:
(وحکى جماعة من اهل العلم اَن عبدالله بن سباء کان یهودیاً فاسلم و والى علیاً وکان یقول وهو على یهودیته فى یوشع بن نون وصى موسى بهذه المقالة فقال… مأخوذ من الیهودیة.)66
بنابراین احتمال دارد کشى این عبارت را از فرق الشیعه نوبختى و یا المقالات و الفرق اشعرى گرفته است و از آن جا که زنده بودن ابن سبا پس از شهادت على(ع) با روایاتى که خود نقل کرده ناسازگار بوده از نقل عبارت نوبختى درباره سخنان غلوآمیز ابن سبا پس از شهادت على(ع) خوددارى کرده است.
و منظور نوبختى از اهل علم شعبى است; زیرا این بخش از سخنان وى با آنچه از شعبى گزارش شده هماهنگى کامل دارد و سخنى از یمنى بودن ابن سبا در آن نیست.
عبداللّه بن سبا ناشناخته براى نسب شناسان:
عبدالله بن سبا براى نسب شناسان ناشناخته است از این روى آنان که دست به جعل برده اند وى را همان عبدالله بن وهب سبائى را سب هَمْدانى دانسته اند. نخستین شخصى که این مطلب را ابراز کرد شعبى است همو که داستان وصى بودن على(ع) را به ابن سودا حیرى یهودى نسبت داده است.
خطیب بغدادى با سند خود نقل مى کند از: مجالد بن سعید از شعبى از زحربن قیس جعفى که گفت:
(على(ع) ما را به فرماندهى چهارصد تن از اهل عراق گمارد و دستور داد براى مرزدارى به مدائن برویم. به خدا سوگند هنگام غروب در راه نشسته بودیم که ناگاه مردى نزد ما آمد که مرکبش غرق عَرَق بود.
گفتیم: از کجا مى آیى؟
گفت: از کوفه.
گفتیم: کى خارج شدى؟
گفت: امروز.
گفتیم: چه خبر؟
گفت: امیرالمؤمنین(ع) براى نماز صبح بیرون رفت ابن بجده و ابن ملجم به او حمله کردند. یکى از آن دو ضربه اى به على زد که بیش از آن قابل تصور نبود و به کم تر از آن هم انسان مى میرد. پس مرد رفت. عبداللّه بن وهب سبائى در حالى که دستش را به آسمان بلند کرده بود گفت: الله اکبر الله اکبر. به او گفتم: چه اتفاقى براى تو رخداده؟
گفت: اگر این مرد به ما خبر مى داد: او را دیده مغزش خارج شده است باور داشتم که امیرالمؤمنین نمى میرد تا این که عرب را با عصاى خود رهبرى کند.
زحر گفت: به خدا سوگند ما صبر نکردیم جز یک شب تا این که نامه حسن بن على به ما رسید: از بنده خدا حسن امیرالمؤمنین به زحر بن قیس. اما بعد. بیعت بگیر از کسانى که نزد تو هستند.
گفتیم (اى عبداللّه)! چه شد آنچه گفتى؟
پاسخ داد: من نمى پذیرم که او مى میرد.)67
شعبى در این گزارش به جاى ابن سبا از عبداللّه بن وهب سبائى نام مى برد و در گزارش قبلى ابن سودا و ابن سبا دو شخصیت متفاوت معرفى شدند.
این گزارش را جاحظ از حباب بن موسى از مجالد از شعبى از زحربن قیس نقل کرده و کسى که به مدائن مى رود خودِ زحر است و ابن سودا ابن حرب معرفى شده است.68
منظور از ابن حرب عبدالله بن عمر بن حرب است که در زمان امام صادق(ع) ادعائى بمانند ابن سبااز او نقل شده است.
2. اشعرى قمى در المقالات و الفرق به روشنى کامل عبدالله بن سبا را همان عبدالله بن وهب راسبى همدانى دانسته که عبدالله بن حرس و ابن سودا او را همراهى مى کردند. وى پس از بیان این که آنان نخستین کسانى بودند که بر ابوبکر عمر عثمان و صحابه طعن زدند و برائت از آنان را آشکار کردند به تبعید وى به مدائن اشاره کرده است و زنده بودن على(ع) را از عقاید او بر مى شمرد.69
گزارش وى بمانند گزارش شعبى است که در تاریخ بغداد و البیان و التبیین جاحظ آمده است.
اشعرى این سه همفکر را یاد مى کند ولى به جاى ابن اسود ابن سوید را مى آورد.70
همان گونه که محقق کتاب احتمال داده است امکان دارد عبدالله بن حرس در المقالات والفرق عبدالله بن عمر بن حرب کندى باشد که فرقه حربیه را به او نسبت داده اند و شاید عبدالله بن حارث باشد که فرقه حارثیه به او نسبت داده شده است.71
نوبختى او را از غلات مدائن مى داند که شناخت امام را براى سعادت کافى مى دانستند.72
شاید غلو کسانى مانند ابن حرب یا حرث در زمان امام صادق(ع)73 باعث شده که افسانه ابن سبا دوباره بر سر زبانها بیفتد.
3. بلاذرى نویسنده انساب الاشراف عبدالله بن وهب را همان ابن سبا دانسته است. او نقل مى کند: شمارى از على درباره ابوبکر و عمر سؤال کردند از جمله آنان عبدالله بن وهب همان ابن سبا بوده است:
(حجر بن عدى کندى عمرو بن حمق خزاعى حبة بن جوین بجلى عُرنى و عبدالله بن وهب همدانى (همان ابن سبا) نزد على آمدند و درباره ابوبکر و عمر از او سؤال کردند.
على فرمود: آیا براى این گونه پرسشها فرصت یافته اید در حالى که شهر مصر گشوده شد و شیعیان من در آن جا به شهادت رسیدند. نامه اى نوشت که روزها براى شیعیانش خوانده شود. از این نامه هم سود نبرد. از این نامه نسخه اى نزد ابن سبا بود که آن را تحریف کرد.)74
از این عبارت استفاده مى شود:
الف. شمارى از یاران على(ع) درباره خلفاى پیشین از حضرت پرسیدند وى نیز نامه اى در این باره به شیعیان خود نگاشت.
ب. عبدالله بن وهب همدانى که همان ابن سبا است نسخه اى از نامه على(ع) را داشته و آن را تحریف کرده است.
ج. زمان نگارش نامه پس از سقوط مصر و شهادت شیعیان على(ع) در آن منطقه بوده که در نتیجه پس از جنگ نهروان بوده است.
4. شمارى از مورخان که نامه على(ع) را به شیعیان نقل کرده اند عبدالله بن وهب و شمارى عبدالله بن سبا را از پرسش کنندگان دانسته اند بدون این که از تحریف نامه به دست عبدالله بن وهب سخنى به میان آورده باشند.
الف. ابن قتیبه پس از گزارش پایان جنگ نهروان و سخنرانى على(ع) مى نویسد:
(حجر بن عدى عمروبن حمق و عبدالله بن وهب راسبى نزد على رفته و درباره ابوبکر و عمر و عثمان از او پرسیدند.
على(ع) فرمود: اکنون براى این گونه پرسشها مجال یافته اید در حالى که مصر گشوده شده و شیعیان من در آن جا به شهادت رسیده اند. نامه اى خواهم نوشت و درآن آنچه سؤال کرده اید پاسخ مى دهم. آن را بر شیعیان من بخوانید.)75
ابن قتیبه پس از نقل این گفت وگو متن نامه امام را مى آورد.
ب. در الغارات به جاى ابن وهب ابن سبا ذکر شده و پرسش گران عبارتند از: عمرو بن حمق حجر بن عدى حبه عرنى حارث اعور و عبدالله بن سبا.76
از مجموع آنچه یاد شد به روشنى استفاده مى شود که عبدالله بن سبا همان عبدالله بن وهب سبائى است و این در (المقالات و الفرق) و (انساب الاشراف) یاد شده بود. در روایت شعبى از زحر بن قیس نیز نامى از عبدالله بن سبا نیست بلکه عبدالله بن وهب سبائى آمده است.
از آن جا که بلاذرى ابن قتیبه و صاحب الغارات از نامه على(ع) به شیعیان درباره خلفا یاد کرده اند پى گیرى آن نامه بایسته مى نماد و چنانچه على(ع) در این نامه خود را برتر یا شایسته تر به خلافت از خلفاى گذشته دانسته باشد آنچه به عبدالله بن سبا نسبت مى دهند بى جا و نادرست خواهد بود; زیرا خلیفه رسمى و پذیرفته شده خود چنین نظر دارد و به خاطر ابراز چنین عقیده اى گروهى را تبعید نمى کند و یا تصمیم به کشتن آنان نمى گیرد; از این روى درباره این گزارش و نامه که به نظر نگارنده کلید حلّ معماى افسانه عبدالله بن سبا است روشن شدن چند نکته بایسته مى نماد:
1. در این نامه چه نکته هایى درباره خلافت و خلفا آمده که شمارى آن را تحریف شده به دست ابن سبا دانسته اند.
2. چرا عبدالله بن وهب راسبى همدانى را سبائى یا ابن سبا مى گفتند.
3. به جز پرسش گران چه کسانى از این نامه آگاه بوده و یا آن را روایت کرده اند.
4. آیا عبدالله بن وهب را مى توان راوى این نامه دانست.
5. آیا عبدالله بن سبا وجود داشته که راوى این نامه باشد؟ انگیزه ذکر نام وى در آغاز نامه چیست؟
دیدگاه على(ع) درباره خلافت و خلفا
مهم ترین نکته اى که به ابن سبا نسبت داده شده و سازگار و هماهنگ با عقائد شیعه است باور وى به برترى على(ع) بر دیگر خلفا و جانشینى اوست از پیامبر اسلام(ص).
على (ع) در این نامه خود را برتر از خلفاى پیشین و شایسته تر به خلافت از دیگران دانسته است.
در این نامه تمام جریانهاى سیاسى دوران خلافت سه خلیفه پیشین و رخدادهاى دوران خلافت حضرت بیان شده که سندى است بسیار مهم معتبر و راه گشا براى فهم و درک رخدادهاى سیاسى صدر اسلام.
الف. خلافت ابوبکر: امیرالمؤمنین(ع) در این نامه به روشنى بیان مى کند: من شایسته تر به مقام پیامبر و جانشینى وى بودم از کسانى که حکومت را به دست گرفتند. من صبر و کناره گیرى کردم اما زمانى که دیدم عده اى از اسلام بر مى گردند به ناگزیر با خلیفه همراهى کردم و به او دست بیعت دادم:
(چون رسول(ص) به جهان باقى رفت مسلمانان بر سر جانشینى اش به نزاع برخاستند. به خدا سوگند هرگز در خیالم نمى گنجید و به خاطرم نمى گذشت که عرب بعد از محمد(ص) در امر خلافت از اهل بیت او رخ برتابند یا خلافت را پس از او به دیگرى جز من واگذارند. و مرا به وحشت نینداخت بجز گرایش مردم به ابوبکر و حرکت عموم آنان براى بیعت با او. من لختى از بیعت کردن دست بازداشتم; چه مى دانستم که خود از هرکس دیگر که جانشینى رسول خدا را به دست گرفته سزاوارترم. زمانى (که خدا مى خواست) در آن حال درنگ کردم تا وقتى که دیدم برخى مردم از دین باز مى گردند و به نابودى دین خدا و آیین محمد(ص) و ابراهیم(ع) دعوت مى کنند. ترسیدم اگر به یارى اسلام و مسلمانان برنخیزم در دین رخنه اى پدید آید و بناى مسلمانى ویران گردد و اگر چنین شود مصیبت آن بر من بزرگ تر خواهد بود از محروم شدن از حکومت بر شما که متاعى است چند روزه و زوال پذیر و چنان زایل مى شود که سراب بیابان و چنان پراکنده مى شود که ابرهاى آسمان. در این هنگام نزد ابوبکر رفتم و با او بیعت کردم و در کشمکش این حوادث دامن عزم بر کمر زدم تا باطل نابود گردید و سخن خدا بر فراز ه ر سخن قرار گرفت هر چند کافرانش ناخوش مى داشتند.)77
ب. خلافت عمر: على(ع) در این نامه مى فرماید: تصور نمى کردم ابوبکر خلافت را به دیگرى واگذارد با این که درباره خلافت با او محاجه کردم و این فقط به خاطر پیوندى است که بین ابوبکر و عمر بوده است.78
ج. خلافت عثمان: در هنگام سخن از خلافت عثمان امام مى فرماید: حق من بود که پس از عمر زمام را به دست گیرم; امّا عمر مرا ششم از شش نفر قرار داد با این که سخنان مرا در هنگام خلافت ابوبکر شنیده بود:
(ما اهل بیت سزاوارتر به حکومت از شماییم.)
سپس مى افزاید:
(اهل شورا نیز که مى دانستند با به حکومت رسیدن من جایى براى آنان در امور سیاسى نخواهد بود; از این روى با هماهنگى کامل خلافت را به عثمان وانهادند و مرا تهدید کردند و با اکراه بیعت نمودم.)79
از سخنان على(ع) پیداست که براى گرفتن حق با ابوبکر محاجه کرده و در هر دوره زمانى خلافت در طول 25 سال بر شایسته تر بودن خود و خاندان خویش برخلافت از دیگران پاى مى فشرد; از این روى کسانى که گفته اند على براى گرفتن حق خود کارى نکرده راه خطا پیموده اند.
امام به روشنى بیان مى کند: همراهى او با خلفا به معناى پذیرش کار آنان نبوده.بلکه براى حفظ اسلام و جلوگیرى از تفرقه و ارتداد در جامعه اسلامى با آنان همراه شده است.
این نامه به دستور امیرالمؤمنین(ع) در روزهاى جمعه در مسجد شهر کوفه براى مردم قرائت مى شده مردم کوفه از نظر على(ع) درباره خلافت سه خلیفه پیشین آگاه بودند و نیازى نبود که عبدالله بن سبا از حق بودن على(ع) براى آنان سخن بگوید.
وصایت و خلافت
پیامبر در آغاز بعثت اقوام خود را برابر آیه شریفه: (وانذر عشیرتک الاقربین) دعوت کرد و از جمع آنان تنها على(ع) ایمان آورد و پیامبر درباره ایشان فرمود:
(إنّ هذا أخى و وصیى و خلیفتى فیکم فاسمعوا له واطیعوا.)80
این [على] برادر و وصى و جانشین من در میان شماست به او گوش دهید و از او پیروى کنید.
و وصایت على(ع) چنان شهرت داشت که حسان بن ثابت در خیبر او را با این عنوان ستود.81
جوانى از بنى ضبّه از سپاهیان عایشه در جنگ جمل از على(ع) با عنوان وصى یاد کرده است 82 که احمد امین به اشعار وى اشاره مى کند.83
ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه اشعارى را نقل مى کند از کسانى چون: عبدالله بن ابى سفیان عبدالرحمن بن جُعیل ابوالهیثم بن تیّهان عمر بن حارثه مردى از ازد سعید بن قیس همدانى زیاد بن لبید حجر بن عدى خزیمة بن ثابت عبدالله بن بدیل بن ورقاء عمروبن اُحَیْحه زَحْر بن قیس جعفى84 که در جنگ جمل از على(ع) به عنوان وصى یاد کرده اند:
و سروده هایى را از کسانى نقل مى کند که در جنگ صفین از على(ع) به عنوان وصى یاد کرده اند: زحر بن قیس جعفى اشعث بن قیس کندى جریر بن عبدالله بجلى نعمان بن عجلان انصارى عبدالرحمن بن ذُؤیب اسلمى مغیرة بن حارث بن عبدالمطلب وعبدالله بن عباس.85
مسعودى در (مروج الذهب) آن گاه که جنایات و کردار زشت یزید بن معاویه را بر مى شمارد (لعن الوصیّ) را نیز در ردیف جنایات او یاد مى کند.86
بنابراین نیازى نیست که وصایت را ساخته عبدالله بن سبا بدانیم همان گونه که براى بیان شایستگى على بر خلافت و برترى وى بر خلفاى پیشین نیازى به اظهار نظر دیگرى نداریم وقتى سخنان على(ع) را داریم.
افزون بر این شهر کوفه دست کم شاهد دو جریان و سخن دیگر از على(ع) درباره خلافت بوده که نشانه ناخرسندى حضرت از خلفاى پیشین و اصرار بر حق بودن خویش است:
1. خطبه شقشقیّه: در این خطبه که در شهر کوفه ایراد شده على(ع) خود را شایسته خلافت مى داند و آن را حق مسلّم خویش مى شمارد و به روشنى از سه خلیفه پیشین انتقاد مى کند و کارهاى نارواى دستگاه خلافت را در سه دوره پیش بر مى شمارد.87
2. حدیث مناشده: مناشده از (نشدالضالّه) به معنى طلب گمشده است و (انشدک بالله); یعنى (سألتک بالله) به خدا از تو مى خواهم که پاسخ و گواهى دهى.
زمانى که به على(ع) خبر رسید که او را متهم مى کنند: مدعى است رسول خدا او را بر دیگر خلفا پیش مى دارد در جمع مردم کوفه در رحبه وصحن مسجد از گواهان غدیرخم درخواست کرد در این باره گواهى دهند. برابر نقل علامه امینى بیست وچهارتن به این امر گواهى دادند.88 این حدیث را چهار صحابى و چهارده تابعى نقل کرده اند.89 که در این جا به یک نقل آن بسنده مى کنیم:
احمد در مسند به نقل از ابوالطفیل آورده است:
(زمانى که على(ع) از مردم گواهى خواست گروه زیادى حرکت کردند و گفتند: گواهى مى دهیم هنگامى که درغدیر خم پیامبر دست على را گرفت به مردم اعلام کرد: آیا مى دانید که من سزاوارتر به مؤمنان از خود آنان هستم؟
گفتند: آرى.
پیامبر فرمود: هر کسى من مولى و سرور اویم این [على] مولاى اوست. بارالها دوست بدار کسى که او را دوست دارد و دشمن بدار کسى را که با او دشمن است.)90
ییادآورى: شمارى از بزرگان زمانِ مناشده را در کوفه به سال 35هجرى دانسته اند که درست نیست; زیرا امیرالمؤمنین(ع) در رجب سال 36 از بصره به کوفه آمد.91 مناشده باید در سال 37 یا 38 باشد. بنابر نقلى صد روز پیش از شهادت حضرت بوده است.92
انتساب عبدالله بن وهب به سبا
سبا نام قبیله اى است در یمن که نسبت مردم یمن به آن مى رسد و ابن وهب نیز نسب از همین قبیله مى برد.
(فرزندان سبا عبارتند از: حمیر شداد کهلان صیفى بشر نصر افلح زیدان عود رُهما عبدالله نعمان یشجب ربیعه مالک و زید. به تمام فرزند سبا سبئیون مى گویند.)93
بیش تر قبیله هایى که از قحطان و سبا نسب مى برند عبارتند از: حمیر اوزاع قضاعة تُبع خزاعه کهلان بن سبا ازد خزرج اوس بارقا هجن همدان کنده مذجح طیّ اشعر لخم جذامه عامله و خولان.94
زمانى که شخصى از رسول خدا درباره سبا که در سوره سبا آمده مى پرسد: نام محلى است یا زنى؟ پیامبر نام ده قبیله را مى برد که از این قوم ریشه گرفته اند: اشعر ازد حمیر مذجح انمار و کنده لخم جذام غسان و عامله که چهار تیره آخر به شمال سفر کردند و بقیه به جنوب یمن.95
در (عقدالفرید) آن گاه که تیره هاى (ازد) را مى شمارد درباره (بنوراسب) که ابن وهب به آن نسب مى برد مى نویسد:
(بنوراسب فرزند مالک فرزند میدعان فرزند مالک بن نصر بن ازد که از آنان است: عبدالله بن وهب ذوثفینات رئیس خوارج که على بن ابى طالب(ع) او را در جنگ نهروان کشت.)96
ازد بن غوث نیز با پنج واسطه به سبا مى رسد.97
قبیله همدان نیز نسب به سبا مى برد: (همدان بن مالک بن زید بن اوسلة بن ربیعة بن خبار بن مالک بن زید بن کهلان بن سبا.)98
از این روى مى توان عبدالله بن وهب راسبى هَمْدانى راسبائى یا ابن سبا دانست; زیرا نسب از قوم سبا مى برد. همان گونه که چهار نفر دیگرى که به عنوان پرسش گر در آغاز نامه نام آنان آمده نسب به قوم سبا مى برند; زیرا خزاعه کنده بجیله99 و همدان از تیره هاى قوم سبایند.
بیش تر مردم یمن طرفدار على(ع) بودند و در این میان مردم همدان از همه بیش تر به على(ع) عشق مى ورزیدند و کسى از قبیله آنان درجنگ صفین با معاویه نبود.100 زیاد بن ابیه هنگامى که حجر بن عدى را به شام فرستاد در نامه اى به معاویه از او با عنوان: رئیس ترابیه و سبائیه101 یاد کرد; یعنى او رئیس شیعیان یمنى هوادار على است. از آن جا که بیش تر شیعیان کوفه را یمنیها تشکیل مى دادند سفاح نخستین خلیفه عباسى در سخنرانى خود مى گوید:
(سبائیه گمراه تصور کرده اند که غیر ما شایسته ترند براى ریاست و سیاست و خلافت.)102
منظور وى کسانى بوده که در سال 132هـ.ق. با محمد بن عبدالله بن حسن بیعت کرده اند103 و ابن هبیره در کوفه بر آن بود او را به خلافت بر گمارد.104 اما سفاح زودتر قدرت را به دست گرفت. یا منظور وى کسانى بوده اند که امامت را از آن امام صادق(ع) مى دانسته اند و در این زمینه نامه هایى براى حضرت ارسال داشته اند و امام صادق(ع) پیشنهاد آنها را براى رهبرى نپذیرفته است.105 اکنون که با بخشى از مضمون نامه على(ع) آشنا شدیم و دانستیم که پرسش گران شیعیانِ یمنى على(ع) بوده اند ببینیم آیا دیگرانى هم از این نامه آگاه شده اند و این نامه در چه منابعى نقل شده است.
آگاهان از نامه امیرالمؤمنین(ع)
ما گفتیم سازندگان و پردازندگان افسانه عبدالله بن سبا بر آن بوده اند بر نامه على(ع) به شیعیان خدشه وارد سازند از این روى بلاذرى نوشته: نسخه اى که از آن در اختیار عبدالله بن وهب بوده تحریف شده است! حال باید وارسید و ریشه یابى کرد نامه چگونه صادر شده چه کسانى از آن آگاه بوده اند و در چه منابعى آمده است.
منابع نامه على(ع) به شیعیان
منابعى که این نامه در آنها آمده و یا اشاره اى به آن شده است از این قرارند:
1. ابومحمد عبدالله بن مسلم بن قتیبه دینورى (م. 276هـ.ق.) در کتاب الامامة والسیاسة.
2. احمد بن عیسى بن جابر بلاذرى (م. 279هـ.ق.) در انساب الاشراف. وى تنها به مقدمات نامه اشاره کرده است.
3. ابو اسحاق ابراهیم بن محمد هلال ثقفى (م. 283هـ.ق.) در الغارات.
4. محمد بن جریر رستم طبرى شیعى (م. حدود 310هـ.ق.) در المسترشد.106
5. على بن ابراهیم بن هاشم قمى (زنده در سال 329) در تفسیر خود بخشى از نامه امیرالمؤمنین(ع) را که مربوط به خروج عایشه از مکه و حرکت وى به سوى بصره است از این نامه نقل کرده و تفسیرهاى دیگر نیز آن را آورده اند.107
6. محمد بن یعقوب کلینى (م. 329هـ.ق.) در (الرسائل) که اکنون در دسترس نیست.
7. سید رضى در نهج البلاغه نگاشته شده در سال 400هـ.ق. نامه یاد شده در این کتاب شریف به گونه پراکنده در خطبه ها و نامه ها آمده است.108
8. ابن ابى الحدید (م.655هـ.ق.) در شرح نهج البلاغه به عنوان خطبه اى از على(ع) آن را آورده است.109
9. على بن موسى معروف به ابن طاووس (م. 664هـ.ق.) در کشف المحجة لثمرة المهجه به نقل از رسائل مرحوم کلینى.110
10. فیض کاشانى در (نوادر الأخبار فى ما یتعلّق بأصول الدین) در الفتن از کتاب کلینى.111
11. محمد باقر مجلسى (م.1110هـ.ق.) در بحارالانوار به نقل از کشف المحجة لثمرة المهجه.112
12. محمد بن فیض کاشانى (م.1115هـ.ق.) در معادن الحکمه فى مکاتیب الائمة.113
گواهان و راویان نامه
پیش از این از الغارات الامامة و السیاسة وانساب الاشراف نقل کردیم: پنج تن از یاران على(ع) درباره ابوبکر و عمر و عثمان از آن حضرت سؤال کردند و ایشان فرمود: نامه اى در این باره خواهم نگاشت.
پس این پنج تن که اسامى آنان در پاره اى از منابع آمده از نامه آگاه بوده اند:
1. حُجر بن عدى کندى.
2. عمروبن حمق خزاعى.
3. حبة بن جوین بجلى عرنى.
4. حارث اعور هَمْدانى.
5. عبدالله بن وهب راسبى همدانى سبائى.
البته عبدالله بن وهب در پاره اى از منابع جزء پرسش گران آمده و در پاره اى از منابع نیامده است. به نظر ما که در همین مقاله به آن خواهیم پرداخت وى نمى تواند از پرسش گران باشد; زیرا اگر این شخص همان فرمانده خوارج باشد پیش از این که واقعه و جلسه اى در حضور حضرت تشکیل شود و پرسشى مطرح گردد در جنگ نهروان کشته شده است و اگر او نباشد و به پندار و گمان شمارى از تاریخ نگاران جبهه باطل همان عبدالله بن سبا باشد در هیچ یک از منابع تاریخى و رجالى شرح حالى از وى نیامده و شخص موهومى است و ساخته و پرداخته افسانه سرایان و همینان هم این شخص موهوم را که همنام است با فرمانده زشت کردار خوارج نهروان در شمار پرسش گران از حضرت آورده اند تا بهتر بتوانند بر تبلیغات ضدشیعى خود دامن بزنند و دامنه آن را بگسترانند.
بارى حضرت وقتى بر آن شد نامه تاریخى خود را بنگارد و اوضاع پس از رحلت پیامبر(ص) را شرح دهد به کاتب خود دستور داد: ده تن از معتمدان مرا فراخوان.
عبیدالله بن ابى رافع گفت: نام آنان را بفرمایید.
حضرت این دَهْ تَن را نام برده:
1. اصبغ بن نباته مجاشعى.
2. ابوالطفیل عامر بن واثله کنانى.
3. زرّ بن حبیش أسدى.
4. جویریة بن مُسهر عبدى.
5. خندف بن زهیر اسدى.
6. حارثة بن مضرّب هَمْدانى.
7. علقمة بن قیس نخعى.
8. کمیل بن زیاد نخعى.
9. عمیر بن زرارة.
10. حارث بن عبدالله اعور همدانى. وى از پرسش گران نیز بود.
زمانى که این ده تن به حضور حضرت مشرف شدند امام به آنان فرمود:
(خذوا هذا الکتاب ولیقرأه عبیدالله بن ابى رافع و انتم شهود کل یوم جمعة فان شغب شاغب علیکم فانصفوه بکتاب الله بینکم وبینه.)114
این نامه را بگیرید و عبیدالله آن را در هر روز جمعه بخواند و شما گواه باشید. اگر مخالفى به مخالفت برخاست با انصاف به کتاب خدا که در میان شما و اوست استناد کنید.
افزون بر این پانزده تن چهار تن دیگر نیز از راویان نخستین این نامه اند:
1. عبدالرحمن بن جندب.
2. جندب بن عبدالله.
3. شعبى عامر بن شراحیل. در کتاب المسترشد نامه را از شریح بن هانى نقل مى کند.
4. شریح بن هانى. ابوالمقدام حارثى مذحجى که در المسترشد طبرى ازعلى(ع) نقل کرده است.
از این گروه هفت تن در زمان عثمان از اعتراض کنندگان حاکم کوفه بوده و شمارى از آنان به شام تبعید شده اند که این هفت تن عبارت بودند از: حجر بن عدى عمرو بن حمق حارث بن اعور خندف (جندب) بن زهیر اسدى علقمه بن قیس کمیل بن زیاد و عمر[عمیر] بن زرارة.115
از اینان حجر بن عدى116 عمروبن حمق117 و کمیل بن زیاد118 به دست ایادى بنى امیه به شهادت رسیدند.
در علاقه و پیوند حبة عرنى119 عبیدالله بن ابى رافع اصبغ120 ابوالطفیل121 و زرّ بن حبیش122 به على (ع) تردیدى نیست. حاکم مدینه عمروبن سعید بن عاص به بهانه اى واهى عبیدالله بن ابى رافع را صد ضربه شلاق زد.123 جویریة بن مسهر عبدى نیز به دستور زیاد بن ابیه در کوفه به شهادت رسید.124
حارثة بن مُضرّب همدانى روایات گوناگونى در شأن و منزلت على(ع) دارد125 که حکایت از تشیّع و پیوند او با على(ع) دارد. جندب بن عبدالله ازدى و پسرش. از شیعیان مخلص بودند. در روایتى که از ابن اسحاق نقل شده جندب فرزندش را نزد ابوالاسود دؤلى مى فرستد تا از وى درباره خلافت پرس وجو کند.
ابوالاسود در پاسخ پسر جندب ازدى مى گوید:
(على(ع) حاضر نبود با ابوبکر بیعت کند; امّا وى را تهدید به قتل کردند.)126
جندب ازدى در هنگام ورود اسیران کربلا به کوفه مورد تهدید عبیدالله بن زیاد قرار گرفت چون عبدالله بن عفیف ازدى در مجلس ابن زیاد به اسارت خاندان پیامبر(ص) و سخنان ابن زیاد اعتراض کرد و ازدیان از وى حمایت کردند.127
شریح بن هانى نیز از علاقه مندان به على(ع) و از شیعیان آن حضرت بود و مدتى مسؤولیت شهربانى و نیروى انتظامى را در دوران خلافت حضرت امیر(ع) به عهده داشت.128
زمانى که زیاد بن ابیه حجر بن عدى را پیش معاویه فرستاد امضاى شریح بن هانى را جعل کرد و او را نیز از گواهان به کفر حُجر اعلام کرد.
شریح بن هانى وقتى از ترفند ابن زیاد آگاه شد نامه اى به معاویه نوشت و اعلام کرد: امضاى وى جعل شده و ابن زیاد آنچه را از قول وى درباره حُجر نوشته دروغ است و حُجر از نیکان است.129
روشن شد که عبدالله بن سبا شخصى است موهوم و یا این که همان عبدالله بن وهب سبائى است که نمى توان وى را از کسانى دانست که از نامه حضرت آگاه بوده و همو بوده که نامه امام را نشر داده; زیرا همان گونه که یادآور شدیم وى از خوارج بوده و به دست مولا(ع) کشته شده است و افسانه سرایان و پردازندگان داستانهاى دروغین علیه تشیّع وى را در شمار پرسش گران از امام(ع) ذکر کرده اند. افزون بر این از نامه امام شخصیتهاى بسیارى آگاه بوده اند و به دستور امام هر جمعه براى مردم خوانده مى شده و گواهانى بر آن گواهى مى داده اند و مطلب خلافى هم در آن نیست که بگوییم تحریف شده است.
پس این هیاهو براى چه بوده و سازندگان این داستان در پى چه بوده اند باید سرنخها را پیدا کرد و جعل کنندگان را شناخت و به انگیزه ها پى برد تا مسأله روشن شود.
باید شعبى را که نخستین گزارش را در این باره داده شناخت و به انگیزه هاى وى پى برد سپس سیف بن عمر را شناسایى کرد که سعى کرده مخالفان عثمان را که همان راویان نامه امام بوده اند. از پیروانِ ابن سبا قلمداد کند در واقع ادعاى سیف و شعبى و ادعاى بلاذرى که عبدالله بن وهب نامه اى تحریف شده از على(ع) داشته است بخشهاى به هم پیوسته یک سناریوست.
سازندگان و نشر دهندگان این افسانه در صدد القاء این نکته بوده اند که على(ع) هیچ گاه خود را برتر از دیگران ندانسته بلکه وى خلیفه چهارم است و تنها کسى که وى را برتر دانسته ابن سباست و وى را هم على(ع) به مدائن تبعید کرد و پس از شهادت على(ع) به رجعت و مهدویت وى قائل گردید.
با درنگ در شرح حال آگاهان از نامه امام(ع) در مى یابیم که سیزده تن از این هیجده نفر یمنى هستند. اگر (اسد) را قراءتى از (ازد) بدانیم130 یا بگوییم اینان از قبیله (اسد مذجح)131اند شمار آنان به پانزده مى رسد که یمنى و سبائى اند. همین کافى است که هواداران امام و آگاهان از نامه وى را سبائى بنامیم و اگر ملاک را پرسش کنندگان بدانیم هر پنج یا چهار تن آنان یمنى اند و از ده نفرى که به دستور امام دعوت شدند تا گواه برنامه باشند نه نفر آنان یمنى هستند; از این روى پیش از هر چیز به شناسایى عبدالله بن وهب راسبى همدانى سبائى که گفته اند: همان ابن سباست مى پردازیم.
عبدالله بن وهب راسبى همدانى سبائى
برابر نقل شعبى عبدالله بن وهب سبائى در مدائن غلو کرد و مدعى شد على(ع) از دنیا نرفته است.
برابر نقل اشعرى و بلاذرى عبدالله بن سبا همان ابن وهب همدانى راسبى است. در الامامة والسیاسه ابن وهب از پرسش کنندگان از على(ع) معرفى شده در الغارات ابن سبا به جاى وى آمده است. اکنون باید دید ابن وهب کیست؟ عقدالفرید عبدالله بن وهب راسبى را رئیس و فرمانده خوارج در جنگ نهروان معرفى کرد که به دست على کشته شده است.
بلاذرى در انساب الاشراف مى نویسد:
(هانى بن خطاب و زید بن خصفه تمیمى هر یک مدعى بودند عبدالله بن وهب راسبى را کشته اند.)132
بنابراین چگونه مى توان وى را زنده دانست تا سقوط مصر که پس از جنگ نهروان رخ داده و ادعا کرد نامه على(ع) به شیعیان در دست او بوده است.
آیا هدف کسانى که عبدالله بن سبا یا عبدالله بن وهب را از گواهان این نامه یاد کرده اند این نبوده که در درستى نامه على(ع) به شیعیان تردید روا دارند؟
آنان در صدد القاى این شبهه بودند که راوى این نامه انسان ناشایستى بمانند عبدالله بن وهب راسبى است; از این روى اگر مطالبى علیه خلفاى سه گانه در آن وجود دارد على(ع) نفرموده بلکه عبدالله بن وهب در آن گنجانده و نشر داده است.
اینان خواسته اند با این شگرد نامه امام را از اعتبار بیندازند تا مسلمانان را از سرچشمه به دور بدارند و جریان خلافى که وى را خانه نشین کرد و مردمان را از کوثر ولایت محروم همچنان در محاق تاریخ بماند و بر مردم پوشیده و کسى نداند که در کانون رهبرى جامعه اسلامى چه گذشته.
آوردن نام ابن وهب در آغاز این نامه تاریخى و روشنگر مربوط به سالهایى است که حکومت گران براى دور نگهداشتن حکومت جاهلیت گون خود از شمشیرهاى برّان شیعیان پاک سیرت و بیدارگریهاى آنان علیه شیعیان مبارزه اى سخت و همه سویه را آغاز کرده بودند و براى درو کردن و مهدورالدم دانستن آنان چنین وا مى نمودند و در بوقهاى تبلیغاتى مى دمیدند که اینان بى دین و غالى اند.
عبدالله بن وهب راسبى هَمْدانى سبائى که فرماندهى سپاه خوارج را در نهروان به عهده داشته و به گفته تمام تاریخ نگاران به دست على(ع) کشته شده است 133 چطور مى تواند پس از جنگ نهروان نسخه اى از نامه على(ع) را داشته باشد؟ تا چه رسد که به ادعاى بلاذرى دست به تحریف آن بزند!
به نظر ما انگیزه اصلى جعل افسانه عبدالله بن سبا از اعتبار انداختن نامه تاریخى و روشنگر امام است. آنان نمى خواهند که به گوش مردمان گرفتار در تاریک خانه جهل از زبان على(ع) برسد که وى برترین و شایسته ترین شخص براى خلافت بوده است; از این روى ناشیانه این نظر را به ابن سبا نسبت مى دهند.
این داستان سرایان آن قدر کم حافظه اند که دشمن سرسخت على را که به تکفیر او پرداخته و به جنگ او برخاسته دوست و طرفدار وى معرفى کرده اند. تا آن جا که به علیِ سخت گیر و پاى بند به ارزشها نسبت داده اند: این شخص را که وى را خدا مى دانست به شفاعت ابن عباس بخشید و به مدائن تبعید کرد.
اینان هیچ گاه از خود نپرسیده اند: چرا على(ع) حاضر نشد اشراف کوفه را سهم بیش ترى از بیت المال بدهد تا نزد معاویه نروند؟134 چرا حاضر نشد به برادر خود عقیل از بیت المال بهره برساند135؟ چرا شفاعت یاران خودرا در اجرا نکردن حدّ بر نجّاشى شاعر که در ماه رمضان شراب خورده بود نپذیرفت تا این که به معاویه پیوست؟136 مگر نجّاشى در صفین على(ع) را یارى نکرده بود؟
عبدالله سبا
اگر عبدالله بن سبا را همان ابن وهب بدانیم در تاریخ نام وى آمده ولى پیش از نگاشتن نامه على(ع) به شیعیان به دست على(ع) کشته شده است. امّا اگر عبدالله بن سبا را فرد دیگرى بدانیم مدرک این سخن تنها گزارشهاى سیف بن عمر است. برابر آنچه اشارت رفت به گفته هاى وى نمى شود اعتماد کرد و هیچ یک از رجال شناسان وى را تأیید نکرده اند137 و گزارشهاى وى درباره زادگاه و هنگام حضور وى در کوفه با آنچه از شعبى نقل کردیم ناسازگار است. چگونه ممکن است نسب شناسان عرب با آن همه دقت و کنجکاوى نسب او را بیان نکرده باشند؟
اینان حتى نسب مسیلمه کذّاب را بیان کرده اند چطور در بیان نسب عبدالله بن سبا اهمال ورزیده اند؟ هیچ نسب شناسى از نسب عبدالله بن سبا سخنى به میان نیاورده در حالى که به ادعاى سیف بن عمر مردم مصر کوفه و بصره را وى علیه عثمان شورانیده است! چگونه شخصى با این نقش مهم در تاریخ اسلام که به پندار سیف بن عمر و… خلیفه اى را با شوراندن مردم از پاى درآورده و زمام امور را از دست گروهى قدرتمند خارج ساخته و این همه نفوذ در مصر کوفه و بصره داشته ناشناخته است و شرح حالى از او در تاریخ به چشم نمى خورد جز ابن سبا یا ابن سودا؟
با چه معیار و ترازى جور در مى آید که بگوییم شخصیتهاى برجسته اى چون: عمار یاسر حُجر بن عدى ابوذر مالک اشتر و… از شخص یهودیى که به اسلام گرویده تأثیر پذیرفته اند؟
آیا ابوذر نبود که علیه یهودى طرفدارعثمان مردانه ایستاد و او را رسواى خاص و عام کرد؟ حال ما چگونه به خود جرأت مى دهیم این مرد بزرگ و آشناى به مبانى دین را تحت تأثیر فرد ناشناخته اى که برخى گفته اند یهودى زاده بوده بدانیم؟
افزون بر این نام عبدالله در میان یهودیان رایج نبوده که بگوییم عبدالله نامى بدون تغییر اسم اسلام آورده و بعدها مردم را علیه خلیفه شورانیده است.
در مثل عبدالله بن سلام که یهودى بود و اسلام آورد حصین نام داشت و پیامبر(ص) نام وى را به عبداللّه تغییر داد. وى از علماى یهود در مدینه بوده; نسب کنیه و فرزندان وى در تاریخ روشن و شناخته شده اند.138
از آنچه تاکنون ذکر شد به این نتیجه رسیدیم که عبدالله بن سبا هیچ گونه سابقه و نشانه اى در تاریخ اسلام ندارد. اگر او را همان عبدالله بن وهب سبائى بدانیم در منابع تاریخى از او یاد شده; اما وى در جنگ نهروان به دست على(ع) کشته شده است. زنده بودن على(ع) رجعت و مهدویت را نمى توان به او منتسب کرد. اولین گزارش درباره ابن سبا و تبعید وى به مدائن از شعبى نقل شده است. او ابن سبا را با ابن سودا دو شخص دانسته و بر این باور بوده که ابن سبا مردى یهودى از مردم حیره بوده و در زمان حکومت على(ع) به کوفه آمد و بر مقام و موقعیت على اصرار مى ورزید و على(ع) نیز او را مورد احترام قرارداد و پس از این که حرفهاى غلوآمیز زد او را به مدائن تبعید کرد. پس از شهادت امام عبدالله بن وهب سبائى مدعى شد که على(ع) نمرده است.
اما برابر گزارش سیف بن عمر او مردى یهودى از مردم یمن و از قبیله حمیر بوده است و در زمان عثمان به بصره رفته و پس از آن مردم سرزمینهاى اسلامى را علیه عثمان به شورش دعوت کرده است.
این گزارشها و گزارشهاى دیگر که تاریخ نگاران اهل سنت درباره عبدالله بن سبا نقل کرده اند چنان پراکنده و آشفته است که به هیچ روى نمى شود به آنها اعتماد کرد.
آنچه در کتابهاى شیعه نقل شده مطالبى که در فرق الشیعه نوبختى و المقالات والفرق اشعرى آمده برگرفته از منابع اهل سنت است و یا براساس شایعات آن دوران بوده و نمى توان آنها را به شیعه نسبت داد. درباره سعد بن عبداللّه اشعرى گفته اند: وى احادیث فراوانى از عامه شنیده و براى جمع آورى حدیث مسافرت مى کرده است.139
روایاتى که در رجال کشى آمده درخور اعتماد نیستند و ضعف سند دارند. گیریم کسى آن پنج روایت را درست بداند چیزى به دست نمى دهد جز این که وى فرد ناشناخته اى است و على وى را در آتش افکنده. گزارشى که ابن قتیبه در کتاب المعارف درباره عبدالله بن سبا داده همانند گزارش کشى است.140 توجه به این نکته نیز لازم است که هیچ یک از فقیهان براى مجازات مرتد و اجراى حدّ بر وى به آتش افکندن را یادآور نشده اند. از این روى دکتر قلعه چى که به هر روایتى بدون توجه به سند آن استناد مى کند آتش سوزیها را در سیره على(ع) پس از قتل مرتدان دانسته براى جلوگیرى از سوء استفاده طرفداران آنان.141
در ضمن روشن شد که (سبائیه) ریشه از قبیله سبا در یمن گرفته همان قبیله اى که منشأ و اصل قبیله هاى یمنى است و از آن جا که بیش تر شیعیان على(ع) را یمنیها تشکیل مى دادند و او را برتر از خلفاى پیشین مى دانستند این گمان قوت گرفت که على(ع) در قریش پیروان اندکى دارد یا آنان وى را در ردیف دیگر خلفا مى دانند. از این روى به این دسته (سبائیه) اطلاق شده که در خطبه سفاح نخستین خلیفه عباسى نیز این تعبیر آمده است.142 اما به مرور با جعل افسانه عبدالله بن سبا و انتشار آن در کتابهاى گوناگون سبئیه به گروهى اطلاق شد که درباره على(ع) غلو کردند و نویسندگان فرق و مقالات به آن دامن زدند. هدف سازندگان این افسانه بى اثر ساختن نامه على(ع) و خدشه در آن بوده است.
شعبى و تشیع
عامر بن شراحیل هَمْدانى حمیرى معروف به شعبى به سال 19 یا 28143 و 31 در کوفه زاده شد144.
در دوران حکومت على(ع) نوجوانى بیش نبود. در رحبه مسجد کوفه على را دیده145 و پشت سر امام نماز گزارده است. حدیث بسیار از صحابه شنیده و از علقمه اسود حارث بن عبدالله اعور و عبدالرحمن بن ابى لیلى روایت کرده است146. علم حساب و فرائض را از حارث اعور آموخته است.147
ابن شبرمه از شعبى نقل مى کند: هیچ حدیثى را ننوشته و فقط از حفظ نقل مى کند.148
شعبى مدتى کاتب عبدالله بن مطیع و عبدالله بن یزید خطمى حاکمان کوفه از طرف عبدالله بن زبیر بود.149
در آغاز قیام مختار با وى همراه شد و بعد وى را ترک گفت و از کوفه به مدینه رفت و ده یا هیجده ماه در آنجا ماند150. سپس به کوفه بازگشت و مورد توجه مصعب بن زبیر قرار گرفت.151 در قیام محمد بن اشعث علیه حجاج بمانند دیگر قرّاء شرکت کرد و به سلامت رست. سپسها حجاج او را دستگیر و سرزنش کرد. در سال 75هـ.ق. حجاج او را به ریاست قبیله هَمْدان گمارد152. وى مدتى معلم فرزندان عبدالملک مروان بود.153 سه سال در دربار عبدالملک مروان خدمت کرد و به عنوان سفیر عبدالملک نزد پادشاه روم رفت و در چند مأموریت دیگر شرکت داشت.154 شعبى به مدت سه سال (99 ـ 101) قاضى کوفه بود. 155 در سال 109 درگذشت156. بیش تر روایاتى که در ذم مختار وجود دارد از شعبى نقل شده است.
از آنچه یاد شد به خوبى استفاده مى شود شعبى وابسته به حکومتها بوده است هم با زبیریان دمخور و هم با بنى امیه هماهنگ.
وى با مختار نماند و برهه اى او را همراهى کرد سپس او را ترک گفت. حضور وى در قیام محمد بن اشعث از روى اکراه و به خاطر جوّ اجتماع بوده از این روى حجاجِ قسى القلب وى را مى بخشد.
شعبى به همان مقدار که با آل زبیر و بنى امیه همراه بود با شیعیان مخالفت مى کرد. او در آغاز شیعه بود; از این روى با حارث اعور و… نشست و برخاست داشت.
او از تشیع روى برگرداند و سبب آن را دیدن امور و شنیدن سخنان و تندرویهاى آنان دانسته و به بدگویى از شیعیان پرداخته است:
(اگر شیعه از پرندگان باشد مانند رَخَم [پرنده اى بمانند عقاب گوشتخوار] خواهد بود و اگر از چهارپایان باشد حمیر خواهند بود.)
و یا گفته است:
(دوست بدار مرد مؤمن صالح و صالحان بنى هاشم را و شیعه مباش.)157
زکریا بن ابى زائد گوید:
(به شعبى گفتم: چگونه است که از اصحاب على بد مى گویى با این که دانش تو از آنان است؟
گفت: از چه کسى؟ گفتم از حارث و صعصعه.
گفت: صعصعه خطیب بود و من سخنورى را از او آموختم و حارث حاسب بود و من حساب را از او آموختم و آن گاه به مذمت رشید هجرى پرداخت.)
ابن حبان گوید:
(رشید به رجعت باور داشت.
شعبى گوید: بر وى [رشید] وارد شدم گفت: امیرالمؤمنین اسرار آل محمد را براى من بیان کرد و به من خبر داد از پدیده هایى که رخ خواهد داد. به وى گفتم: اگر دروغ مى گویى خداوند تو را لعنت کند.)
این خبر به زیاد بن ابیه رسید. وى رشید را دستگیر و زبانش را قطع کرد و او را بر درختى در در خانه عمروبن حریث حاکم موقت کوفه به دار آویخت.158
این جریان نشانه اى روشن از پیوند شعبى با دستگاه حاکم و زیاد بن ابیه دارد. زیادى که مانند او مدتى طرفدار على(ع) بود سپس از مخالفان سرسخت وى گردید.
شعبى حارث بن اعور را دروغگو معرفى کرده است. بسیارى از علما اهل سنت این تکذیب را نادرست دانسته و گفته اند:
(وانما نقم علیه افراطه فى حبّ على.)159
این گزارشها نشان مى دهد که او چگونه نسبت به شیعیان و پیروان راستین على(ع) دشمنى مى ورزیده و در صدد خردکردن و کوچک شمردن آنان برآمده است. این شخص کینه ورز از نامه على(ع) به شیعیان آگاه بوده160 است; از این روى با همگامى با دستگاه خلافت در صدد خدشه وارد ساختن بر آن بر مى آید. بهترین راه متهم کردن آگاهان از نامه مانند حارث اعور و تلاش در جهت نسبت دادن عقائد صحیح شیعه به یهود و ادعاى غلو بوده است.
مراحل مبارزه با تشیع در کوفه و ساختن افسانه ابن سبا
شهر کوفه مرکز خلافت على(ع) و پایگاه اصلى شیعیان بود. برخورد خوب على(ع) با ایرانیان و فشارهاى امویان بر آنان سبب علاقه آنان به تشیع شد. کوفه شهرى بود داراى مردمى با عقاید گوناگون: شیعه سنى خارجى ایرانى قرشى یمنى و… جنگهایى که کوفیان داشتند روحیه و توان آنها را به تحلیل برد. عافیت طلبى آنان صلح امام حسن(ع) را در پى داشت. با انتقال خلافت به معاویه و چیرگى شامیان نوعى آرامش بر شهر کوفه حاکم شد و معاویه مغیرة بن شعبه را به عنوان حاکم کوفه برگمارد.
1. مغیرة بن شعبه زیرک و فرصت طلب بود. او توانسته بود از درگیریهاى دوران حکومت على(ع) کناره گیرى کند و همین سبب شد که معاویه او را براى پیاده کردن هدفهاى خود مناسب بیابد بویژه که در امر حکومت هم تجربه هایى داشت. از آن سوى او برخورد تندى هم با على(ع) نداشت و در هنگامه خروج طلحه و زبیر از مکه به قصد بصره از آنان جدا شد و به زادگاه خود طائف رفت.161; از این روى طرفداران على(ع) با وى دشمنى نداشتند.
مغیره خواهان قدرت و در پى شهوت بود. گفته اند: بیش از نود زن گرفته و طلاق داده است. شمارى زنان او را تا سیصد ذکر کرده اند.162 داستان زناى او با ام جمیله هنگامى که حاکم بصره بود شهرت دارد.163 زمانى که زیاد بن ابیه جذب دستگاه معاویه شد مغیره نگران بود مبادا زیاد جاى او را بگیرد. او براى حفظ موقعیت خویش تسلیم بى چون وچراى معاویه بود.
از این روى از ولایت عهدى یزید استقبال کرد و گویا به پیشنهاد وى این پدیده شوم پا گرفت. از آن طرف مروان حاکم مدینه به خاطراعتراض به ولایت عهدى یزید از کار برکنار شد.164
زمانى که معاویه در ماه جمادى سال 41 مغیره را به کوفه فرستاد دستور داد:
( از بدگویى على و دشنام به وى و مهرورزى بر عثمان و طلب بخشایش براى وى و در نمایاندن عیبهاى یاران على کوتاهى نکن.)
مغیره نیز در طول هفت سال و اندى که حاکم کوفه بود برابر دستور معاویه بدترین روش را نسبت به على(ع) در پیش گرفت:
(در ذم على و ایراد به وى و بدگویى از کشندگان عثمان و لعن بر آنان و دعا براى عثمان کوتاهى نکرد.)165
مغیره تلاش مى کرد آثار به جاى مانده از على(ع) را نابود سازد و از نشر فضائل وى جلو بگیرد. این را رسماً به صعصعة بن صوحان اعلام کرد و دستور داد فضائل على(ع) را در نهان و در جمع شیعیان مطرح سازند.166 همان گونه که ذکر شد امیرالمؤمنین(ع) دست کم سه مورد به طور مشخص و در جمع مردم کوفه برترى خود را بر خلفاى گذشته مطرح ساخت و سیره آنان را بویژه روش عثمان را مورد انتقاد قرار داده بود:
1. نامه به شیعیان
2. خطبه شقشقیه.
3. حدیث مناشده.
با این حال مغیره در بزرگداشت از عثمان و نکوهش على(ع) تلاش مى کرد. در این راه به جعل حدیث نیز دست مى یازید درباره نهى از مناشده حدیثى از مغیره نقل کرده اند. قبیصة بن ذؤیب که از دشمنان على(ع) بود مردى از مردم عراق را نزد عبدالملک مروان برد و او از پدرش از مغیره از پیامبر حدیث کرد که: (الخلیفة لایناشد.)
وقتى که سعید بن مسیب این خبر را شنید گفت:
(خداوند قبیصه را بکشد که چگونه دینش را به دنیا فروخته است. او نمى داند که تمام زنان خزاعه شعر عمروبن سالم خزاعى را در پیوند با مناشده پیامبر مى دانند.)167
چنین به نظر مى رسد که جعل این حدیث از سوى مغیره و تکرار آن از سوى قبیصه براى از بین بردن اثر مناشده على(ع) در کوفه بوده است.
2. از سال 50 به بعد زیاد بن ابیه افزون بر حکومت بصره امارت کوفه را نیز به عهده گرفت.168 او از کارمندان على(ع) در بصره و مدتى کارگزار استخر فارس بود.169 زیاد به آنچه در کوفه گذشته آگاه بود و با پذیرفتن برادرى معاویه و پدرى ابوسفیان علاقه شدید خود را به بنى امیه ابراز کرد و بسیارى از شیعیان را به شهادت رساند. او بود که حجر بن عدى را به شام اعزام کرد و از شمار زیادى امضا گرفت که حجر کافر شده است در شهادتنامه اى که ابو برده اشعرى فرزند ابوموسى قاضى کوفه علیه حجر صادر کرد نوشت:
(أشهد أن حجر بن عدى قد کفر کفرةً اصلع170[صلعاء])
گواهى مى دهم که حجر بن عدى کفرورزیده بمانند کفر اصلع [یا کفر آشکار]
منظور وى از اصلع نسبت کفر به على است زیرا آن حضرت اصلع [موهاى جلو سرش ریخته شده] بود. برابر این منطق على (نعوذ بالله) کافر است. آیا اتهام کفر او به این جهت نیست که از خلفاى پیشین بویژه عثمان انتقاد کرده و خود را شایسته تر به خلافت از آنان مى دانسته است؟
زیاد در نامه خود به معاویه نوشت: حجر از (ترابیه سبئیه) است; یعنى از طرفداران یمنى على(ع) که او را برتر از خلفاى پیشین مى داند. این جا واژه سبئیه معناى خاصى دارد; یعنى از آن جمعى که درباره خلفاى گذشته از على نظر خواستند همان یمنیها که باعث شدند على نامه اى مفصل به شیعیان خود بنویسد و رویدادهاى سیاسى را آن گونه که بوده شرح دهد. از این روى معاویه شفاعت هیچ کس را درباره حجر نمى پذیرد و زنده ماندن وى را باعث مفسده مى شمارد.171 عمروبن حریث خالد بن عرفطه قیس بن الولید وابو برده به عنوان رؤساى قبائل چهارگانه کوفه در نامه خود علیه حجر بن عدى نوشتند:
(وزعم انّ هذا الأمر لایصلح إلاّ فى آل ابى طالب… و أظهر عذر أبى تراب والرحم علیه والبراءة من عدوه واهل حربه.)172
و [حجر] پنداشته: حکومت جز براى آل ابى طالب شایسته نیست… عذر ابوتراب را آشکار ساخته و بر او مهر ورزیده و از دشمنان و جنگ کنندگان با وى دورى جسته است.)
3. مهم ترین و اصلى ترین مرحله اى که با شدت علیه عقاید شیعه کار شد زمانى بود که مصعب بن زبیر بر کوفه چیره شد و به نظر نگارنده افسانه ابن سبا در این زمان ساخته شده است.
مناسب است به اندکى پیش از چیرگى ابن زبیر بر کوفه برگردیم. زمانى که در ربیع الاول سال 64هـ.ق. یزید بن معاویه از دنیا رفت173 عبید الله بن زیاد که در بصره بود با مردم به رایزنى پرداخت آنان تا تعیین خلیفه در شام امارت وى را بر بصره پذیرفتند. نامه اى به عمروبن حریث جانشین خود در کوفه نوشت که بمانند بصره عمل کند. عمروبن حریث بر فراز منبر رفت و پیشنهاد خود را مطرح ساخت. یزید بن رویم شیبانى اعتراض کرد و گفت:
(ما نیازى به بنى امیه و امارت ابن زیاد نداریم و آن گونه که مردم حجاز تصمیم گرفتند عمل مى کنیم.)174
این اعتراض موقعیت عمروبن حریث را به خطر انداخت گرچه نوشته اند: یزید بن رویم را دستگیر و زندانى کرد175 اما چون جانشین ابن زیاد بود مورد پذیرش مردم نبود. تا روشن شدن وضعیت امارت کوفه پیشنهاد شد که عمربن سعد بن ابى وقاص امارت کوفه را به دست گیرد و گروهى در این کار مصمم بودند. این پیشنهاد با بازتاب شدید و جالب جامعه زنان شیعه که یمنى بودند رو به رو شد.
مسعودى در این باره مى نویسد:
(فلمّا همّوا بتأمیره أقبل نساء من هَمْدان وغیرهن من نساء کهلان [والانصار] وربیعه والنخع حتى دخلن المسجد الجامع صارخات باکیات مُعْوِلات یندبن الحسین ویقلن أما رضى عمر بن سعد بقتل الحسین حتى أراد أن یکون أمیراً علینا على الکوفة فبکى الناس وأعرضوا عن عمروکان المبرزات فى ذلک نساء همدان.)176
پس هنگامى که تصمیم بر امارت ابن سعد داشتند زنانى از همدان و دیگران از زنان کهلان انصار ربیعه و نخع وارد مسجد جامع شدند در حالى که صیحه مى زدند گریه مى کردند و صداى آنان بلند بود بر حسین مرثیه مى خواندند و مى گفتند: آیا عمر بن سعد راضى به کشتن حسین نشد تا اکنون بخواهد امیر بر ما باشد؟ مردم گریه کردند و از عمر روى برتافتند و آنان که ابراز مخالفت کردند زنان همدان بودند.
این برخورد شدید زنان کهلان بن سبا ربیعه نخع و همدان نشان از پیوند این قبیله ها در آن زمان با اهل بیت دارد. این اعتراض و اعتراض یزید بن رویم زمینه را براى ورود نماینده ابن زبیر فراهم ساخت. سه ماه پس از مرگ یزید بن معاویه عبدالله بن زبیر عبداللّه بن یزید انصارى خطمى را به کوفه فرستاد.177 قیام توابین به فرماندهى سلیمان بن صرد خزاعى به سال 65 در زمان امارت عبدالله بن یزید خطمى بوده است و هدف اصلى آنان شام بوده از این روى به هیت و از آن جا به قرقیسیا رفته و در عین الورده با سپاه شام درگیر شده و بسیارى از آنان به شهادت رسیده اند.178
در سال 65 ابن یزید خطمى امارت کوفه را به عبدالله بن مطیع سپرد.179
با درگذشت یزید بن معاویه مردم شام پس از مدتى با معاویة بن یزید بیعت کردند که چهل روز بیش تر خلافت نکرد180 و مدتى پس از درگذشت وى با مروان بن حکم بیعت شد و حدود نه یا ده ماه خلافت کرد و در رمضان سال 65 درگذشت181 و حکومت شام به عبدالملک مروان رسید.
مختار در سال 66 در شهر کوفه قیام کرد و ابن مطیع آن شهر را ترک گفت. عبید الله بن زیاد حصین بن نمیر شراحیل عمر بن سعد شمر خولى و بسیارى از جنایتکاران کربلا و کشندگان امام حسین(ع) و یاران عزیز او به دست مختار و یارانش مجازات شدند. مختار در سال 67 از سپاه مصعب بن زبیر شکست خورد و کشته شد.182 حکومت مختار هیجده ماه طول کشید: از 14 ربیع الاول سال 66 تا نیمه رمضان سال 67.183
آزادى شیعیان
اندکى پس از ربیع الاول سال 64 که یزید مُرد تا رمضان سال 67 که مختار کشته شد حدود سه سال و نیم دورانى است که شیعه در کوفه از آزادى عمل برخوردار است و محدودیتى در نقل فضائل و سخنان على(ع) ندارد; بویژه در هنگام چیرگى مختار بر کوفه. تحلیل این دوره نیاز به بررسیهاى گوناگون دارد. تاریخ نگاران به طور معمول به شرح حوادث سیاسى این دوره پرداخته اند که بسیار پرحادثه بوده و از نقل مسائل دیگر طفره رفته اند.
شما شهر و مردمى را در نظر بگیرید که از سال 40 تا سال 64 به مدت 24 سال تحت فشار استبداد دستگاه اموى بودند هر اعتراضى با شدت تمام پاسخ داده مى شد و یاد على(ع) مرگ را در پى داشت. این مردم ناگزیر از شنیدن سخنان ناروا علیه على(ع) بودند و یاراى مخالفت نداشتند. اکنون با فروپاشى حکومت آل ابى سفیان فضاى باز سیاسى ایجاد شده است و این فضا محدودیتهاى گذشته را برداشته است. مردم کوفه کسانى نبودند که على را از یاد ببرند بلکه هر چه ستم و برترى دادنهاى نارواى بنى امیه بیش تر مى شد عشق درونى آنان به على بیش تر مى گردید. از این روست که با مرگ معاویه در رجب سال 60 هجرى تمام مردم کوفه امام حسین(ع) را به شهرخود دعوت کردند. اما با چیرگى عبیدالله بن زیاد بر شهر و برانگیختن طمع در سران قبائل گروهى از آنان به جنگ امام حسین(ع) رفتند. با مرگ یزید بار دیگر اعتراضها و انزجارها خود را نشان داد و کوفه اعلام کرد: نیازى به بنى امیه و ابن زیاد و عمر سعد ندارد. بى ثباتى در امر خلافت زمینه مناسبى براى شیعیان فراهم ساخت. در سال 65 مردم شام با مروان و مردم حجاز با عبداللّه بن زبیر بیعت کردند. در چنین موقعیتى سخنان على(ع) دهان به دهان مى گردد و فضائل وى منتشر مى شود و مردان على دیده و شاگردان وى مورد تکریم واقع مى شوند.
از کسانى که از على(ع) سخن مى گوید حارث بن عبدالله اعور است و به عنوان برجسته ترین فردى شناخته مى شود که با احادیث على(ع) آشناست; زیرا او سخنان على(ع) را مى نوشت184 و نامه على(ع) را به شیعیان در دست داشت و اکنون زمان انتشار آن فراهم شده است. حارث در سال 66 از دنیا رفت 185 امّا آوازه انتشار احادیث على(ع) در شهر کوفه بویژه درباره مسائل خلافت به گوش مردمان دیگر شهرها مى رسد. شمارى براى تحقیق به کوفه مى روند و از کسى که از احادیث على(ع) آگاه است جست وجو مى کنند. حارث اعور آگاه ترین فرد به سخنان على شناخته مى شود; اما اکنون او در دنیا نیست. بهترین راه گفت وگو با نزدیکان اوست.
بیش تر مورخان این موضوع را به گونه اى اجمالى نقل کرده اند و سخن و تحقیق را در باب فتنه دانسته اند. اما چه فتنه اى روشن نیست. به نظر مى رسد مسأله اصلى و سؤال اساسى جریان خلافت بوده است.
اینک اجمال آن را از کتاب تهذیب الکمال و تکمیل آن را از امالى مفید و طوسى گزارش مى کنیم: در تهذیب الکمال در شرح حال حارث اعور آمده است:
(هنگامى که على(ع) آسیب دید و به شهادت رسید حدیثهایى از وى منتشر شد که گروهى از مردم از آن به فزع درآمدند.
پرسیدند: چه کسى آگاه تر به سخنان على(ع) است؟
گفتند: حارث بن اعور اما حارث از دنیا رفته بود.
پرسیدند: چه کسى آگاه تر به احادیث حارث است؟
گفتند: فرزند برادرش.
نزد او رفتند و پرسیدند: آیا از حارث چیزى درباره این موضوع شنیده است. و گفتند آنچه شنیده بودند.
فرزند برادر اعور گفت: آرى شنیدم که حارث مى گفت: احادیثى در زمان على(ع) منتشر شد که ناراحت شدم آن گاه نزد على رفتم.
فرمود: چه چیز تو را به این جا آورده اى اعور؟
گفتم: احادیثى پخش شده که درباره برخى یقین و درباره برخى شک دارم.
فرمود: آنچه یقین دارى رها کن و آنچه شک دارى مطرح ساز. از این روى خبر دادم او را به آنچه از (افراط) مى گویند.
على گفت: جبرئیل نزد پیامبر آمد و به او خبر داد که امتش بعد از وى دچار فتنه خواهند شد.
پیامبر گفت: راه خروج از فتنه چیست؟
پاسخ داد: کتاب خدا.)186
در کتابهاى سنن اهل سنت تنها بخش پایانى که حضرت درباره قرآن فرموده ذکر شده است.187 مسعودى در مروج الذهب این بخش از سخنان على(ع) را به نقل از حارث اعور آورده است.188
این گزارش بسیار مبهم است. منظور از (افراط) چیست؟ آنچه شنیده بودند و گفتند نیز روشن نیست.
اما در گزارشى شیخ مفید و طوسى از همین جریان به روشنى آمده که سخن از خلافت و بحث درباره خلفا گذشته بوده است.
در این باره گفت وگو مى کرده اند. این گفت وگو به درگیرى کشیده است. حارث براى تحقیق همراه شمارى از شیعیان نزد على(ع) مى روند. امیرالمؤمنین(ع) مى پرسد: درگیرى آنان درباره چیست؟
حارث مى گوید:
(فیک وفى الثلاثة من قبلک فمن مفرط منهم غال و مقتصد تالٍ ومتردد مرتاب لایدرى أیقدم أو یحجم؟)
درباره تو و سه نفر پیش ازتو شمارى تندروى کرده و غالى هستند گروهى میانه رو و پیرو و گروهى مردد و همراه با شک نمى دانند جلو روند یا بمانند.
على(ع) در پاسخ مى فرماید:
(حسبک یا أخا هَمْدان ألا إنّ خیر شیعتى النمط الأوسط إلیهم یرجع الغالى وبهم یلحق التالى.)
کافى است تو را اى برادر همدان. آگاه باش که بهترین شیعیان من افراد میانه روند که غالیان به آنها برگردند و عقب مانده ها به آنان بپیوندند.
حارث مى گوید:
(مناسب است که شک را از قلبهاى ما ببرى و ما را در بصیرت قرار دهى؟
على(ع) پاسخ مى دهد: (این مطالب را به اطلاع کسانى برسان که داراى درک و فهمند.)
آن گاه به معرفى خود مى پردازد و در بخشى از سخنان خود مى فرماید:
(وأنا صنوه و وصیّه وولیّه و صاحب نجواه.)189
و من همانند پیامبرم و وصى ولى و صاحب سرّ اویم.
على(ع) به روشنى تمام وصایت و ولایت خودرا از جانب پیامبر مطرح مى کند و به طور حتم نامه على(ع) به شیعیانش در این زمان مطرح شده است و گروهى از آن آگاه شده اند.
از آنچه رجال شناسان در شرح حال خلاس بن عمرو هجرى بصرى آورده اند به دست مى آید که وى این نامه را از حارث اعور به یادگار برده است.
در تهذیب الکمال از ابو داود آمده:
(علما مى ترسیدند خِلاس از صحیفه حارث اعور نقل کند.)
ییحیى بن سعید گفته است: خلاس نامه اى از على داشته است.
ابوحاتم گفته است: نزد او نامه اى از على(ع) بوده است.
ابن سعد گفته است: خلاس نامه اى داشته که از آن حدیث مى کرده است.
در میزان الاعتدال نقل شده است: روایت خلاس از على یک نامه است.190
بر همین اساس مغیره گفته است: اعتنائى به حدیث خلاس نمى شود.191
از این گزارشها به خوبى استفاده مى شود که خلاس نامه طولانى از على(ع) به یادگار داشته که آن را از حارث دریافت کرده است. به نظر مى رسد که آن نامه نامه اى باشد که على(ع) به شیعیان خود نگاشته است. اکنون با روشن شدن بستر اجتماعى مذهبیِ کوفه در زمان مختار به مبارزه آل زبیر با شیعه مى پردازیم. جالب است بدانیم براى پوشیده نگهداشتن عقیده حارث درباره برترى على بر خلفا حدیثى را شعبى از او به نقل از على(ع) به نقل از پیامبر آورده است که فرمود: (ابوبکر و عمر دو سرور پیران بهشتند.)192
در این برهه محمد بن حنفیه که آگاه شد گروهى از شیعیان در منزل هند و لیلى دختر قحامه جمع مى شوند و سخنان غلوآمیز مطرح مى کنند نامه اى به شیعیان کوفه نوشت و از آنان خواست در این جلسه ها شرکت نکنند و به مساجد روى آورند و بدانند هرکس در گرو اعمال خویش است.193
مبارزه آل زبیر با تشیع
همان گونه که اشارت رفت نقل برتریها و والایها و احادیث على(ع) در این سه سال و نیم امرى رایج و طبیعى بوده; از این روى کسى که مختار را از بین مى برد یعنى شیعیان کوفه را سرکوب کرده است; زیرا سپاهیان مختار را مردم شیعه و ایرانیان ستمدیده و علاقه مند به اهل بیت تشکیل مى دادند و اینان جمعیت اندکى در کوفه نبودند و مهم ترین کار براى آرام کردن مردم و جلوگیرى از تشنج بى اعتبار ساختن مختار و هواداران وى بود. از این روى دستگاه تبلیغاتى دشمنانِ مختار به کار افتاد و او را انسانى مدعى پیامبرى غالى هوادار مهدى موعود و… معرفى کردند. با این اتهامها و نسبتهاى ناروا اگر نتوان بیش تر مردم را فریب داد مى توان مردم ناآگاه را فریفت و شمارى را به گمان انداخت و از بازتاب در برابر قتل عام شیعیان بازشان داشت. روشن است کسى که کافر باشد و یا مرتد و ادعاى نبوت کند کشتن او نه تنها جایز بلکه واجب خواهد بود. به این نکته نیز باید توجه کرد که بیش تر هواداران وى را ایرانیان تشکیل مى دادند.194 آنان کیانند؟ آنان همانند که در شهر مدائن پایتخت ایران از مرد غالى و گزافه گویى درباره على پیروى کرده اند. بنابراین قتل عام آنان نیز هیچ گونه اشکال شرعى ندارد.
تاریخ نگاران نوشته اند: مصعب بن زبیر هفت هزار شیعه را در کوفه به شهادت رساند و نام آنان را خشبیه نهاد; زیرا تنها با چوب از خود دفاع مى کردند. دفاع با چوب حکایت از آن دارد که نبرد در میدان جنگ نبوده بلکه خانه به خانه بوده است. لشگر جرّار مصعب به خانه ها و کومه هاى این مردم مظلوم و پیروان على(ع) یورش برده و مردم بى دفاع تنها با چوب به دفاع از خود برخاستند و بسیارى از آنان مظلومانه از دم شمشیرهاى برّان گذرانده شده اند.
مسعودى درباره قتل عام ابن زبیر مى نویسد:
(فکان جملة من أدرکه الإحصاء ممن قتله مصعب مع المختار سبعة الاف کل هؤلاء یطلبون بدم الحسین و قتلة اعدائه فقتلهم مصعب و سماهم الخشبیه و تتبع مصعب الشیعه بالقتل بالکوفة وغیرها.)195
پس تمام کسانى که آنان را شمردند افرادى که مصعب از سپاه مختار کشته بود هفت هزار نفر بودند تمام آنها در صدد گرفتن خون حسین و کشتن دشمنان او بودند. مصعب آنان را کشت و نام آنان را خشبیه نهاد. مصعب به جست وجوى شیعیان در کوفه و جاهاى دیگر پرداخت و آنان را کشت.
هفت هزار نفر از شیعیان را کشتند آن هم کسانى که خواهان انتقام خون حسین(ع) بودند در شهرى که مردم آن شیعه اند کار کوچکى نیست. او نه تنها اینها را کشت بلکه جست وجو مى کرد هر جا شیعه اى مى یافت از دَمْ تیغ مى گذراند. خانه به خانه درکوفه و مناطق دیگر شیعیان را پى گیرى مى کرد. براى توجیه این قتل عام چاره اى جز مرتد معرفى کردن شیعه و غالى دانستن آنان نداشت.
فاجعه قتل عامِ شیعیان چنان دردناک بوده که عبداللّه بن عمر به مصعب اعتراض مى کند.
طبرى مى نویسد: مصعب عبداللّه بن عمر را ملاقات کرد و بر او سلام کرد و گفت: من فرزند برادر تو مصعب هستم.
ابن عمر گفت:
(نعم انت القاتل سبعة الاف من أهل القبلة فى غداة واحدة عِش مااستطعت.)
بله تو کُشنده هفت هزار نفر از مردم مسلمان در یک پگاه هستى. تا مى توانى زندگى کن.
مصعب گفت:
(انهم کانوا کفرة سحرة.)
آنان کافر ساحر بودند.
ابن عمر گفت:
(واللّه لوقتلت عدّتهم غنماً من تراث ابیک لکان ذلک سَرَفاً.)196
به خدا سوگند اگر به مقدار آنان گوسفند از ارث پدرى خود کشته بودى اسراف در قتل بود.
این که مصعب به ابن عمر مى گوید آنان کافر ساحر بودند نشان مى دهد آل زبیر شیعه را متهم کرده و بهترین راه براى ثابت کردن کفر نسبت غلو به اینان است: على را خدا مى دانسته اند و بر این باور بوده اند که على زنده است.
مصعب چنان کارهاى زشت و نفرت انگیز براى تحقیر شیعه انجام داد که انسان شرم مى کند آنها را بنگارد. این مرد بى شرم و به دور از حیا و انسانیت وقتى فرزند عبداللّه بن شداد را دستگیر کردند و به نزد او آوردند دستور داد کشف عورتش کنند و ببیند بالغ شده یا نه و سپس او را رها ساخت.197
پانصد نفر از بزرگان قبیله هَمْدان را از دم تیغ گذراندند. به طور معمول هر خانواده یک کشته داشت. مردم فریاد مى زدند ما را نکش این سپاه را براى مقابله با مردم شام نگهدار.198
دو همسر مختار (دختر سمرة بن جندب و دختر نعمان بن بشیر) را آوردند و از آنان خواستند که از مختار تبرى بجویید. آنان گفتند:
(چگونه از کسى تبرى بجوییم که مى گفت: پروردگار من خداست و روزها روزه مى گرفت و شبها بیدار بود و خونش را براى خدا و رسول خدا در راه کشندگان فرزند دختر پیامبر و خاندان وشیعیان وى داد.)
مصعب پس از کسب تکلیف از عبدالله بن زبیر آنان را تهدید به قتل کرد. دختر سمره ناگزیر از مختار بیزارى جست و گفت:
(اگر با شمشیر از من کفر بخواهید کافر مى شوم.)
اما دختر نعمان بن بشیر گفت:
(این شهادتى است که روزى من شده آیا آن را ترک کنم؟ نه چنین نمى کنم. این مرگ است و سپس بهشت و ورود بر پیامبر و اهل بیت آن بزرگوار. بارالها شاهد باش که من پیرو پیامبرت و فرزند دختر او و اهل بیت و شیعه اویم.)199
آن گاه او را گردن زدند.
طبرى هم این واقعه را نوشته و نام دختر سمره را ام ثابت و دختر نعمان را عمره یادکرده است.
برابر نقل طبرى:
(پس از این که عمره مى گوید: مختار بنده اى از بندگان صالح خداست.
مصعب او را به زندان مى برد و در نامه اى به عبداللّه بن زبیر مى نویسد: همسر مختار مى پندارد شوهرش پیغمبر است. دستور مى رسد او را بکشید. زن مختار را بین کوفه و حیره به قتل مى رسانند.)200
در این گزارش به روشنى آمده: مصعب به همسر مختار اتهام مى زند که وى شوهرش را پیامبر مى داند.
این گزارشها به خوبى نشان مى دهد: کافر خواندن یاران مختار و ادعاى این که آنان مختار را پیامبر مى دانند یک توطئه برنامه ریزى شده ازسوى مصعب است.
مصعب بن زبیر براى توجیه کار خویش و به نابودى کشاندن شیعه و زدودن نام على از صفحه تاریخ و بد نام کردن شیعیان او براى همیشه تاریخ و تسکین دادن آلام خودو خانواده اش از زخمهایى که از یاران على(ع) به تن داشتند شعبیِ روى گردانیده از شیعه و جویاى نان و نام را به کار مى گیرد.
شعبى براى پیاده کردن هدفهاى شوم مصعب بن زبیر بهترین مزدور است. او در آغاز از یاران مختار بوده و سپس از او جدا شده و کوفه را ترک گفته و به مدینه رفته و اکنون و پس از سرکوب مختار به کوفه بازآمده است. شعبى پیش از این در استاندارى کوفه از زمان حاکمیت آل زبیر و امارت عبداللّه یزید خطمى و عبدالله بن مطیع کاتب بوده است. تمام ویژگیها را براى سروسامان دادن به کار نفرت انگیز و زشت دارد: به پیشنه خویش پُشت کرده و از شیعه بودن خود دست کشیده و با خشم و کینه به شیعیان مى نگرد و از کسانى که حدیث شنیده به بدى یاد مى کند و حارث اعور را که از او علم حساب آموخته دروغگو مى خواند و علاقه شدید به دنیا دارد و زر و سیم عقل و هوشش را مى رباید. مصعب او را صید مى کند. نخستین گام را بر مى دارد و طمع را در وى برمى انگیزد.
شعبى خود نقل مى کند: مصعب بن زبیر مرا به دیدار همسرش برد.
انگیزه این دیدار روشن نیست. ابن کثیر مى نویسد:
(هدف آشتى بین مصعب و عایشه دختر طلحه بوده است.)
گزارشى که این احتمال را تأیید کند وجود ندارد.
با کینه اى که مصعب از على و یاران او در دل دارد و همسر او دختر طلحه نیز این دیدار و جلسه سه نفرى نمى تواند معمولى باشد و تنها براى آشتى کُنان و حل اختلاف بلکه از نشانه ها و شواهد بر مى آید در این دیدار انگیزه هاى مهم ترى در کار بوده است. گویا مصعب و همسرش دختر طلحه طرحى علیه شیعه ریخته بوده اند و از شعبى مى خواهند که با آنان همکارى کند. پس از این که شعبى قول همکارى مى دهد مصعب به دستور همسرش ده هزار درهم به شعبى مى دهد.
شعبى مى نویسد:
(تا آن زمان زنى به زیبایى همسر مصعب ندیده بودم. براى نخستین بار بود که مالک چنین مالى شدم.)201
نوشته اند:
(شعبى زمانى وارد بیت المال شد و با صد دینار که در چکمه هاى خود پنهان کرده بود خارج گردید.)202
روشن است از چنین شخصى که شیدا و واله دنیا شده دارندگان زر و سیم مى توانند هرگونه استفاده اى را بکنند. این جاست که افسانه ابن سبا پا مى گیرد. شعبى را زر و سیم به هیجان مى آورد حق را زیر پا مى گذارد و آنچه را که براى دشمنان شیعه به کار مى آید مى نگارد و در اختیار حکومت گران مى گذارد تا توجیهى باشد براى برنامه هایى که دارند. او براى این که حرکت شیعیان کوفه را از جلوه بیندازد و شیعیان پاکباخته را گروهى غالى و جداى از شریعت محمدى(ص) معرفى کند تا راه براى مصعب بن زبیر باز شود شخص بى هویت و بى نام و نشانى را که هیچ نسب شناسى او را نمى شناسد عَلَم مى کند و شیعیان را از پیروان وى مى داند. این شخص را عبداللّه بن سبا نام مى نهد. نامى که براى مردم هم زیاد شگفت نمى نماد و دور از ذهن نیست. شخصى از یمنیان است بسان بسیارى از یاران حضرت امیر(ع). عبداللّه نام دارد چون پیش از این که اسلام بیاورد یهودى بوده وقتى اسلام آورد خود را عبدالله نامیده نامى که به طور معمول گروندگان به اسلام روى خود مى گذاشته اند. حال این شخص یهودى اسلام آورده پیرو على مى شود و در صدد کسب موقعیت در نزد على و ش ییعیان اوست; از این روى از على بسیار تجلیل مى کند و على و مردم کوفه به وى با دید احترام مى نگرند. کم کم راه غلو را پیش مى گیرد. على بر آن مى شود او را بکشد; امّا یاران على وى را از این کار باز مى دارند. به دستور على به مدائن تبعید مى شود.203
از قول زحر بن قیس جعفى گزارش مى دهد: عبدالله بن وهب سبائى در مدائن مرگ على را نپذیرفت و مدعى بود: على نمرده است و باز مى گردد و رهبرى عرب را به عهده مى گیرد.204 پس برابر دستور على(ع) غالى سزاوار مرگ است. درست است که على(ع) ابن سبا را بخشید و وى را به مدائن تبعید کرد جایى که بیش تر یاران مختار از آن جا بودند امّا بخشش او جنبه سیاسى داشت. افزون بر این در مدائن کفر وى ثابت گردید و امروز براى جلوگیرى از تکرار رخدادهاى گذشته باید شیعیان را کُشت زیرا آنان (کفرة سحرة) اند. زحر بن قیس که شعبى از او نقل مى کند: (عبداللّه وهب وقتى که مرگ على را شنید نپذیرفت و گفت: او نمرده است.) در دوران حکومت حضرت امیر در دستگاه حکومت به کار مشغول بوده است.در واقعه کربلا وى سر شهیدان را از کوفه به شام مى برد205 و از فرماندهان عبدالله بن مطیع در جنگ علیه مختار بوده206 که در این جنگ جراحت بر مى دارد207 و سپسها به سپاه حجاج بن یوسف مى پیوندد.208
شعله هاى سوزان کینه هاى آل زبیر در کشتار شیعیان و ساختن و پرداختن افسانه ابن سبا فرو نشست و تا آن جا پیش رفتند که نام پیامبر خدا(ص) را نشانه رفتند و به دستور عبدالله بن زبیر در مکه نام پیامبر(ص) از خطبه هاى جمعه حذف شد به این بهانه که بنى هاشم از بردن نام پیامبر(ص) خوشحال مى شوند.
شعله هاى این کینه محمد بن حنفیه را سوزاند و عبدالله بن عباس را از مکه به طائف راند.209
امّا چرا در اوراق تاریخ نام سبئیه در جنگ جمل مطرح مى شود و در جنگ نهروان و صفین از این داستان خبرى نیست تا دوره مختار از این گروه زیاد نام برده مى شود و این داستان بر سر زبانها مى افتد؟210
زیرا سازنده و رواج دهنده این افسانه آل زبیر بوده اند. این افسانه در روزگار ننگین و پر ادبار آنان ساخته و پرداخته شده و آنان براى این که پرونده سیاه طلحه و زبیر را سفید جلوه دهند و اعمال ننگین آنان را توجیه کنند و لکه ننگى را که بر صفحه تاریخ رسم کردند بزدایند نگاشتند و نشر دادند که در شورش علیه عثمان و در جنگ جمل على تحت تأثیر غالیان بود و در بصره به منزل حکیم بن جبله رفت که وى دزدى بیش نبود!211 حکیم همو بود که طلحه و زبیر وى را به شهادت رساندند.212
چه بسا آن پنجاه نفرى که عبدالله بن زبیر در بصره به اتهام غلو گردن زد213 جزو همین سناریو بوده است; زیر آنان حاضر نشدند که بیت المال بصره را تسلیم ناکثین کنند.
بعدها سیف بن عمر گزارشهاى شعبى را مبناى کار خود قرار مى دهد و کاستیهاى آن را بر طرف مى سازد. او به جاى حیره زادگاه ابن سبا را صنعا یاد مى کند حال چطور شعبیِ حمیرى او را نشناخته و حیره اى دانسته و سیف او را شناخته و صنعائى دانسته است؟
سیف بن عمر در تمام گزارش اشتباه شعبى را نکرده و از عبداللّه بن وهب سبائى نام نبرده زیرا مى دانسته که وى به دست حضرت امیر(ع) در جنگ نهروان کشته شده است. از این روى ابن سبا بى نام و نشان را مطرح کرد و تمام اعتراضها و خروش و قیام مردم مسلمان را علیه عثمان به وى نسبت داد.
امّا چرا در زمان سیف بن عمر دوباره داستان ابن سبا مطرح مى شود نیاز به بررسى دارد. گویا عباسیان براى مبارزه با عقاید شیعه که خیلى گسترش یافته بود و استوار سازى پایه حکومت خویش و برداشتن قوى ترین رقیب از سر راه به طرح و پخش این افسانه سخیف مى پردازند و شاید ظهور گروه حربیه درمدائن و نشر اندیشه هاى سید حمیرى در افزایش دامنه حرکتهاى ضدشیعى و نشر افسانه ابن سبا بى نقش نباشد.
پى نوشتها:
1. (الأربعین فى اصول الدین) فخر رازى تحقیق دکتر احمد حجازى سقا/ 319 مکتبة الکلیات الازهریه.
2. (موسوعة التاریخ الاسلامى السیره النبویة العطرة) دکتر احمد شَلَبى ج626/1. چاپ سیزدهم.
3. همان مدرک ج180/2.
4. (فهرست منشورات دارالنفائس) چاپ شده در: (موسوعة فقه على بن ابى طالب) دکتر قلعه چى چاپ دوم.
5. سوره (صافات) آیه 83.
6. سوره (آل عمران) آیه 31 قل إنْ کنتم تحبّون الله فاتَّبعونى یحببکم الله.
7. (اصول مذهب الشیعه الامامیة الاثنى عشریه عرض و نقد) دکتر ناصر بن عبدالله بن على قفارى ج89/1. این کتاب در سه جلد براى خدشه دار کردن بر عقائد شیعه نوشته شده است و درباره اصل تشیع مى نویسد:
(الرأى المختار فى اصل التشیع: والذى ارى ان التشیع المجرد من دعوى النص والوصیة لیس هو ولید مؤثرات اجنبیه بل ان التشیع لال البیت وحبهم امر طبیعى وهو حب لایفرّق بین الآل ولایغلو فیهم ولاینقص احداً من الصحابة کما نقل الفرق المنتسبة للتشیع….)
دکتر شَلَبى نیز شیعه را به معناى دوستى اهل بیت مى گیرد.
8. (تاریخ دمشق) ابن عساکر تحقیق على شیرى ج333/42 دارالفکر دمشق.
9. (تاریخ شیعه) محمد حسین مظفر ترجمه سید محمد باقر حجتى34/ دفتر نشر فرهنگ اسلامى.
10. (تاریخ شیعه); (نهایه) ابن اثیر ج110/4 دار احیاء التراث العربى.
11. سوره (بینه) آیه 7.
12. (در المنثور) سیوطى ج379/6 کتابخانه آیت الله مرعشى افست.
13. (فضائل الخمسه) فیروزآبادى ج324/1 مؤسسة اعلمى بیروت به نقل از تفسیر (طبرى) ج171/30.
14. (فضائل الخمسه) ج324/1; (تاریخ شیعه)32/.
15. (کتاب الخصال) شیخ صدوق465/ مؤسسه نشر اسلامى; (خصال) شیخ طوسى ترجمه محمدباقر کمره اى ج228/2 حدیث 4 باب 12 کتابفروشى اسلامیه تهران.
16. (نهج البلاغه) صبحى صالح خطبه264/182 دارالهجره قم.
17. (سیماى کارگزاران على بن ابى طالب امیرالمؤمنین) على اکبر ذاکرى ج123/1 136 دفتر تبلیغات اسلامى.
18. (موسوعة التاریخ الاسلامى) ج179/2.
19. (شرح نهج البلاغه) ابن ابى الحدید ج31/6; (اعیان الشیعه) محسن امین ج225/10.
20. (کشف المحجة لثمرة المهجة) ابن طاووس تحقیق شیخ محمد حسّون242/ دفتر تبلیغات اسلامى.
21. (اصول مذهب الشیعه الامامیة) قفارى ج55/1 به نقل از: (میزان الاعتدال) ج425/1; (لسان المیزان) ابن حجر تحقیق جدید ج16/1 دار احیاء التراث العربى.
22. (الفَرْقُ بین الفِرَق) عبدالقاهربن طاهر بن محمد بغدادى الاسفرائینى235/ دارالمعرفة بیروت.
23. (عبدالله بن سبا) مرتضى العسکرى ج227/2 المجمع العلمى الاسلامى.
24. (دائرة معارف القرن العشرین) فرید وجدى ج18/5 دارالمعرفه بیروت.
25. (لسان المیزان) ج24/4.
26. (الفرق بین الفرق)234/; (آفرینش و تاریخ) مقدسى ترجمه شفیعى کدکنى ج818/2 انتشارات آگاه.
27. (الفصل فى الملل والنحل) ابن حزم ج36/5 دار الجیل; (شرح نهج البلاغه) ابن ابى الحدید ج7/5.
28. (تاریخ بغداد) خطیب بغدادى ج488/8 شماره 4605 دارالکتب العلمیه بیروت; (البیان والتبیین) ابو عثمان عمرو بن جاحظ ج84/3 دار احیاء التراث العربى.
29. (مراصد الاطلاع) صفى الدین بغدادى ج441/1 دارالمعرفة بیروت.
30. (المقالات والفرق) سعد بن عبدالله بن ابى خلف اشعرى تحقیق جواد مشکور20/ مؤسسه مطبوعاتى عطائى.
31. (الغارات) ابواسحاق ابراهیم بن محمد معروف به ابى هلال ثقفى تحقیق عبدالزهراء الحسینى الخطیب36/ دارالاضواء بیروت.
32. (لسان المیزان) ج260/4; (مسند على بن ابى طالب) یوسف اوزبک ج1026/3 ح5908; ج1027/9 دارالمأمون دمشق به نقل از: (تاریخ دمشق) ج331/9.
33. (لسان المیزان) ج24/40.
34. (الایضاح) ابن شاذان تحقیق محدث ارموى477/ چاپ بیروت209/.
35. (ینابیع المودة) قندوزى حنفى ج229/3 باب 70 دارالأسوه قم.
36. (فرق الشیعه) حسن بن موسى نوبختى22/ مطبعة الحیدریه نجف (المقالات والفرق)20/.
37. (حلیة الاولیاء) ابونعیم اصفهانى ج353/8; (مسند على بن ابى طالب) اوزبک ج2786/7 ح16092.
38. (لسان المیزان) ج23/4.
39. (عبدالله بن سبا) عسکرى ج233/2.
40. (امالى الطوسى) تحقیق بنیاد بعثت230/.
41. (کتاب الغیبة) نعمانى311/ باب 20 (جیش الغضب) مکتبة الصدوق تهران.
42. (تاریخ الامم والملوک) طبرى ج368/4 مؤسسة الاعلمى بیروت.
43. همان مدرک379/.
44. (عبدالله بن سبا) ج36/1.
45. همان مدرک63/.
46. (لسان المیزان) ج23/4.
47. (عبدالله بن سبا) ج74/1 ـ 75.
48. (شرح نهج البلاغه) ابن ابى الحدید ج119/8 ـ 120 دار احیاء التراث بیروت; (جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید) دکتر محمود مهدوى دامغانى ج80/4 ـ 81 نشر نى.
49. (التعریفات) جرجانى تحقیق ابراهیم الابیارى155/ شماره 772 دارالکتاب العربى.
50. (عبدالله بن سبا) ج341/2.
51. (شرح نهج البلاغه) ابن ابى الحدید ج7/5; (جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید) ج5/3 ـ 6.
52. همان مدرک5/.
53. (المقالات والفرق)17/.
54. (مقاتل الطالبیین) ابوالفرح اصفهانى344/ منشورات رضى قم; (قاموس الرجال) شوشترى ج556/7 مؤسسه نشر اسلامى.
55. (تنقیح المقال) عبدالله مامقانى ج113/3.
56. (اختیار معرفة الرجال) معروف به رجال کشى تحقیق حسن مصطفوى108/ ـ 106 ح170 تا 174 دانشگاه مشهد.
57. (عبدالله بن سبا) ج178/2.
58. همان مدرک191/.
59. (عبدالله بن سبا) ج181/2 ـ 183. در (خصال) شیخ صدوق ترجمه محمدباقر کمره اى ٌ ج421/2. نام عبدالله بن سبا آمده است. علامه مجلسى که حدیث را از خصال آورده نام عبدالله بن سبا را ذکر کرده است. ر.ک. (بحارالانوار) علامه مجلسى ج107/10; 308/90; 318/82. در این جا علامه برابر روایات کشى درباره ابن سبا اظهار نظر کرده است. در منابع دیگر ابن سبا آمده. ر.ک. (تحف العقول) حرّانى84/ ح.) اربعمائه مؤسسه اعلمى بیروت; (من لایحضره الفقیه) شیخ صدوق ج213/1 دار صعب; (تهذیب الاحکام) شیخ طوسى ج322/2 دارصعب; (علل الشرایع) شیخ صدوق344 باب 50 ح1 داراحیاء التراث العربى.
60. (عبدالله بن سبا) ج181/2 183.
61. (الفهرست) شیخ طوسى 140/ رضى قم.
62. (المقالات والفرق) مقدمه/کج.
63. (اختیار معرفة الرجال)108/.
64. (عبدالله بن سبا) ج173/2.
65. (فرق الشیعه)22/.
66. (المقالات والفرق)20/.
67. (تاریخ بغداد) ج488/8.
68. (البیان والتبیین) جاحظ ج86/3.
69. (المقالات والفرق)20/ ـ 21
70. همان مدرک23/.
71. همان مدرک162/.
72. (فرق الشیعه)32/.
73. (قاموس الرجال) ج299/6.
74. (انساب الاشراف) احمد بن عیسى بلاذُرى ج1081/3 دارالفکر بیروت; ج383/2 تحقیق محمد باقر محمودى مؤسسة اعلمى بیروت; (عبدالله بن سبا) ج311/2.
75. (الامامة والسیاسة) ابومحمد عبدالله بن مسلم بن قتیبه دینورى ج154/1 شرکة مکتبة و مطبعة مصطفى البابى الحلبى واولاده بمصر سال 1388هـ.ق. = 1961م.; تحقیق على شیرى ج174/1 افست رضى قم.
76. الغارات)199/.
77. (الغارات) 202/ 203 ترجمه عبدالمحمد آیتى/111 وزارت ارشاد تهران; (الامامة والسیاسة) ج155/1 عبارت آن چنین است:
فلما مضى تنازع المسلمون الأمر بعده فوالله ما کان یلقى فى روعى ولایخطر على بالى ان العرب تعدل هذا الأمر عنى فما راعنى إلاّ إقبال الناس على أبى بکر وإجفالهم علیه فأمسکت یدى ورأیت أنّى أحَقُّ بمقام محمد فى الناس ممن تولى الأمور علیّ فلبثت بذلک ما شاء اللّه حتى رأیت راجعة من الناس رجعت عن الاسلام یدعون الى محو دین محمد وملة ابراهیم علیهما السلام فخشیت إن لم أنصر الاسلام وأهله أن أرى فى الاسلام ثلماً وهدماً تکون المصیبة به علیَّ أعظم من فوت ولایة أمرکم التى إنّما هى متاع أیام قلائل ثم یزول ماکان منها کما یزول السراب فمشیت عند ذلک إلى أبى بکر فبایعته ونهضت معه فى تلک الأحداث حتى زهق الباطل وکانت کلمة الله هى العلیا وأن یرغم الکافرون….)
78. (الغارات)203/; مترجم عبدالمحمد آیتى111/.
79. همان مدرک204/.
80. (تاریخ الامم والملوک) ج63/2.
81. (کشف الغمه) ابوالفتح اربلى ج83/1 88 89 151 157 دارالکتاب الاسلامى.
82. (شرح نهج البلاغه) ابن ابى الحدید ج144/1.
83. (فجر الاسلام) احمد امین267/ دارالاکتب العربى بیروت.
84. (شرح نهج البلاغه) ابن ابى الحدید ج143/1 ـ 147.
85. همان مدرک147/ ـ 150.
86. (مروج المذهب) مسعودى تحقیق محمد محمد الدین عبدالحمید ج81/3 دارالمعرفه بیروت.
87. (نهج البلاغه) خطبه سوم.
88. (الغدیر) علامه امینى ج184/1.
89. همان مدرک ج166/1.
90. همان مدرک ج174/1; (مسند احمد حنبل) ج370/4 دارالفکر بیروت.
91. (سیماى کارگزاران على بن ابى طالب امیرالمؤمنین) ج176/1.
92. (ترجمة الامام على بن ابى طالب من تاریخ دمشق) محمد باقر محمودى ج7/2 حاشیه بیروت.
93. (عقد الفرید) احمد بن محمد بن عبد ربه تحقیق دکتر عبدالمجید ترحینى ج320/3 دارالکتب العلمیه بیروت.
94. همان مدرک320/ ـ 351.
95. (عبدالله بن سبا) ج259/2.
96. (عقدالفرید) ج335/3.
97. (همان مدرک316/.
98. همان مدرک338/.
99. همان مدرک337/.
100. (مروج الذهب) ج94/3.
101. (تاریخ الامم والملوک) ج202/4.
102. همان مدرک ج82/6 حوادث سال 132.
103. (الکامل فى التاریخ) ابن اثیر ج523/5 دارصادر بیروت.
104. همان مدرک440/.
105. (وسائل الشیعه) حرّ عاملى ج38/11 40; مجله (حوزه) شماره 85 ـ 192/86.
106. (المسترشد فى الامامة) محمد بن جریر طبرى شیعى تحقیق محمودى408/ مؤسسة الثقافة الاسلامیة; در (الغارات) 392/ بخشى از نامه على(ع) از شعبى با همین سند آورده شده است. ابوزید قروى از ابى ابراهیم بن عثمان از فراس [بن یحیى] از شعبى از شریح بن هانى از على که فرمود: (اللهم استعدیک على قریش….)
107. (تفسیر القمى) ج210/2 علامه قم; (کنزالدقائق) محمد رضا قمى مشهدى تحقیق: حسین درگاهى وزارت ارشاد; (نورالثقلین) ج370/4 ح121; (البرهان) بحرانى ج366/3 ذیل آیه 35 سوره فاطر.
108. (نهج البلاغه) صبحى صالح نامه 62 خطبه هاى: 80 172 217 219 229 و… ر.ک. (سیماى کارگزاران على بن ابى طالب امیرالمؤمنین) ج105/2 249 ـ 251.
109. (شرح نهج البلاغه) ابن ابى الحدید ج96/6.
110. (کشف المحجة لثمرة المهجة)235/; (وسائل الشیعه) ج89/20.
111. (نوادر الاخبار) فیض کاشانى تحقیق مهدى انصارى قمى192/ مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى.
112. (بحارالانوار) ج7/30 مؤسسة الوفاء.
113. (معادن الحکمه) محمد بن فیض کاشانى ج150/1 مؤسسه نشر اسلامى.
114. (کشف المحجة)236/; (نوارد الاخبار) 192/; (بحارالانوار ج8/30.
115. (الغدیر) ج31/9 36.
116. (سیر اعلام النبلاء) ذهبى ج532/5 دارالفکر بیروت; (المعارف) ابن قتیبه تحقیق ثروت عکاشه334/ رضى قم. ذهبى مى نویسد: او مرج عذراء را فتح کرد و در همان جا به سال 51 به شهادت رسید.
117. وى را در سال 51 به شهادت رساندند. ر.ک. (تهذیب التهذیب) ابن حجر ج136/6 دارالفکر بیروت; (المعارف) 291/ ـ 292 554; (اختیار معرفة الرجال)49/ ح38 78 99.
118. (الغدیر) ج146/9; (سیماى کارگزاران على بن ابى طالب امیرالمؤمنین(ع)) ج297/1.
119. (قاموس الرجال) ج75/3; (الغارات)356/ 401; (تهذیب التهذیب) ج151/2. در گذشت او را در سال 76 و 79 ذکر کرده است.
120. (الاختصاص) مفید4/ مؤسسه نشر اسلامى; (الغدیر) ج29/1 203 80/4; (تهذیب التهذیب) ج376/1; (المعارف) 624/. ابن قتیبه او را از شیعیان غالى مى داند.
121. (تهذیب التهذیب) ج172/4; (الغدیر) ج64/2; (المعارف) 341/. ابن قتیبه او را پرچمدار مختار و قائل به رجعت مى داند.
122. (الغدیر) ج189/1; (تهذیب التهذیب) ج147/3.
123. ((تهذیب التهذیب) ج372/5 شماره 4416; (المعارف)145/.
124. (اختیار معرفة الرجال)106/; (قاموس الرجال) ج758/2 ج409/5; (شرح نهج البلاغه) ابن ابى الحدید ج290/2; (الکامل فى التاریخ) ابن اثیر ج484/3 دار صادر بیروت.
125. (تهذیب التهذیب) ج137/2; (قاموس الرجال) ج61/3.
126. (المسترشد)379/ ح127.
127. (مقتل الحسین) عبدالرزاق الموسوى المقرّم329/ دارالکتاب الاسلامى; (شرح نهج البلاغه) ابن ابى الحدید ج56/9 ـ 58; (تهذیب التهذیب) ج861/2; (قاموس الرجال) ج745/2.
128. (تهذیب التهذیب) ج619/3; (سیر اعلام النبلاء) ج135/5.
129. (تاریخ الامم و الملوک) ج203/4.
130. (تاج العروس) زبیدى تحقیق على شیرى ج332/4 دارالفکر بیروت.
131. همان مدرک335/.
132. (انساب الاشراف) ج147/3.
133. (تاریخ الامم والملوک) ج65/4.
134. (نهج البلاغه) صبحى صالح خطبه 183/126; (فروع الکافى) کلینى ج31/4; دارالتعارف; (الغارات)48/; (شرح نهج البلاغه) ابن ابى الحدید ج197/2.
135. (نهج البلاغه) صبحى صالح خطبه 346/224; (الغارات)41/.
136. (الغارات)346/.
137. (عبدالله بن سبا) ج74/1 75.
138. (تذکرة الحفاظ) ذهبى ج26/1 27; (طبقات الکبرى) ابن سعد ج360/1.
139. (رجال النجاشى) تحقیق غروى نائینى ج401/1 دارالاضواء.
140. (المعارف)622/.
141. (موسوعة فقه على بن ابى طالب) دکتر روّاس قلعه چى274/ دارالنفائس بیروت.
142. (عبدالله بن سبا) ج303/2 (تاریخ الامم و الملوک) ج82/6.
143. (سیر اعلام النبلاء) ج270/5.
144. (تهذیب التهذیب) ج158/4.
145. (الغارات)36/.
146. (سیر اعلام النبلاء) ج271/5.
147. (الطبقات الکبرى) ج248/6.
148. (تهذیب التهذیب) ج158/4; (تاریخ دمشق) ج350/25.
149.(المحبّر) ابوجعفر محمد بن حبیب379/ دار الافاق الجدیده بیروت; (المعارف)395/ 449 473 595.
150.(الطبقات الکبرى) ج248/6; (تاریخ دمشق) ج344/25.
151. (البدایة والنهایة) ابن کثیر ج351/8 داراحیاء التراث العربى.
152. (سیر اعلام النبلاء) ج276/5; (دائرة المعارف الاسلامیة) مستشرقین ج302/13 دارالمعرفة بیروت.
153. (المحبّر)475/.
154. (دائرة المعارف الاسلامیة) ج303/13.
155. (العراق فى العصر الاموى) فهرست پایانى ثابت اسماعیل الراوى مکتبة اندلس بغداد.
156. (تهذیب التهذیب) ج159/4.
157. (الطبقات الکبرى) ج248/6.
158. (لسان المیزان) ابن حجر ج99/3.
159. (تهذیب التهذیب) ج117/2.
160. (الغارات) 392/.
161. (انساب الاشراف) تحقیق محمودى ج223/2.
162. (البدایة والنهایة) ج53/8 54.
163. (تاریخ الامم والملوک) ج168/3; (کتاب الخلاف) شیخ طوسى ج389/5 مؤسسه نشر الاسلامى.
164. (مروج الذهب) ج37/3 38.
165. (تاریخ الامم والملوک) ج188/4.
166. همان مدرک144/; (الکامل فى التاریخ) ج430/3.
167.(الغارات)394/.
168. (تاریخ الامم و الملوک) ج4 174/.
169. (سیماى کارگزاران على بن ابى طالب امیرالمؤمنین) ج373/1 فصل کارگزاران فارس.
170. (شرح نهج البلاغه) ابن ابى الحدید ج99/4; (الغارات)389/.
171. (تاریخ الامم والملوک) ج208/4.
172. همان مدرک199/.
173. همان مدرک383/.
174. (مروج الذهب) ج92/3.
175. (تاریخ الامم و الملوک) ج403/4.
176. (مروج الذهب) ج93/3
177. (تاریخ الامم والملوک) ج408/4.
178. همان مدرک ج458/4 ـ 470.
179. همان مدرک483/.
180. همان مدرک384/.
181همان مدرک475/.
182. (سفینة البحار) محدث قمى ج753/2 دارالاسوه قم.
183. (بحارالانوار) ج386/45.
184. (الطبقات الکبرى) ج168/6.
185. (مروج الذهب) ج104/3. فوت وى را در سال 65 نیز ذکر کرده اند. ر.ک: (تهذیب التهذیب) ج116/2; (سیر اعلام النبلاء) ج169/5 شماره 421.
186.(تهذیب الکمال) جمال الدین یوسف مزى تحقیق: دکتر بشار عوّاد معروف ج250/5 ـ 251 مؤسسة الرساله بیروت.
187. (التاج الجامع للاصول فى احادیث الرسول) منصور على ناصف ج7/4 دار احیاء التراث العربى; در آغاز حدیث آمده است:
(عن الحارث الاعور قال: مرتُ فى المسجد فاذا النّاس یُخوضون فى الاحادیث قد خلت على علیّ فقلت: یا امیرالمؤمنین ألا ترى اِنّ الناس قد خاضوا فى الاحادیث قال: وقد فعلوها؟ قلت: نعم قال: أما انی….)
188.(مروج الذهب) ج104/3.
189. (امالى) مفید 3/ ـ 6 مؤسسه نشر الاسلامى; (الغدیر) ج222/11 223; (امالى) طوسى626/ ح5 مجلس 30. در این ملاقات است که حضرت آن سخن معروف را بیان مى فرماید: اول باید حق را شناخت سپس اهل آن را: (إنّ دین الله لایعرف بالرجال بل بایة الحقّ فاعرف الحقّ تعرف أهله.)
190. (تهذیب الکمال) ج364/8.
191. (تهذیب التهذیب) ج597/2.
192. (سیر اعلام النبلاء) ج1 ـ 468/2. بسان آن را از زرّ بن حُبیش و عاصم بن ضَمْرة از على(ع) گزارش کرده اند.
193. (تاریخ الامم والملوک) ج566/4 ـ 567.
194. (اخبار الطوال) دینورى ترجمه مهدوى دامغانى338/ نشر نى وى مى نویسد:
(مختار بیست هزار مرد براى وى [ابراهیم بن مالک اشتر] انتخاب کرد که بیشتر آنان ایرانیان مقیم کوفه و معروف به حمراء بودند).
195. (مروج الذهب) ج107/3.
196. (تاریخ الامم والملوک) ج574/4.
197. همان مدرک571/.
198. همان مدرک572/.
199. (مروج الذهب) ج107/3.
200. (تاریخ الامم والملوک) ج574/4.
201. (البدایة والنهایة) ج351/8.
202. (المسترشد)183/.
203. (الفرق بین الفرق)235/.
204. (تاریخ بغداد) ج488/8.
205. (الکامل فى التاریخ) ج83/4.
206. همان مدرک ج217/4.
207. همان مدرک235/.
208. همان مدرک408/.
209. (شرح نهج البلاغه) ابن ابى الحدید ج128/20.
210. (هویة التشیع) احمد وائلى/137 مؤسسة اهل البیت بیروت; (الفتنة الکبرى) طه حسین فصل ابن سبا.
211. (تاریخ الطبرى) ج368/3.
212. مجله (حوزه) شماره 209/54 مقاله غلات از دیدگاه مفید.
213. (الجمل فى نصرة حرب البصره) شیخ مفید/151 داورى قم.