اسلام، غرب و جهان (کالبدشکافی یک نظریه غربی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
دیدگاه غرب نسبت به اسلام در دورههائی طولانی، شکل گرفته و دیدگاههای خاورشناسان، اندیشمندان، پژوهشگران و سیاستمداران غربی بسته به زمینهها و نگرشهای متدلوژیک، دینی، فکری و سیاسی هر یک، چندگانگی یافته است ولی اغلب در اصول و بنیادهایی که بخشی از آگاهی غرب به جهان اسلام را تشکیل داده اتفاق نظر دارند. در چارچوب همین نوع نگاه است که غرب، حقیقت «قدرت، هژمونی، خردمندی، و پیشرفت» را برای خود در نظر گرفته و «فرمانبری، ضعف، و عقبماندگی» را برای دیگران رقم زده است و این روش را در عرصه واقعیت نیز به اشکال گوناگونی چون: اشغال نظامی، سیطره اقتصادی و سلطه فرهنگی و سیاسی و جنگ روانی و تبلیغاتی، اعمال کرده است.
از جمله نظریههای مهمی که در دهه نود (قرن گذشته) در غرب مطرح شد، دیدگاه بیدهام برایان(1) است که طی سلسله مقالاتی در اکونومیست لندن (سال 1994) به چاپ رسید، و به رغم اینکه حاوی نظرات قابل توجهی در خصوص رابطه غرب با اسلام بود، با همان استقبالی که نظریه «برخورد تمدنهای» هانتینگتون و نظریه «پایان تاریخ» فوکویاما با آن مواجه شدند، روبرو نگردید.
دیدگاه برایان، بیانگر نوعی استراتژی غرب در برخورد با جهان اسلام و به ویژه هر چیزی است که در پیوند با مضمون حضور فعال اسلامی در تمدن بشری، قرار گیرد.
وی پایه معرفتی دیدگاه خود را چنین تبیین میکرد که فضای حاکم بر قرآن، فضای تسلیم انسان در برابر پروردگار است. وی آنگاه مقایسهای میان انجیل و قرآن نسبت به آنچه «گناه نخستین» مینامند، به عمل میآورد. وی معتقد است طبقهای که مانع از نزدیکی اسلام و غرب به یکدیگر میشود، طبقه علمای دینی است که مسلح به اجتهاد برای تعیین مواضع کلی بوده و ارتباط دین و دنیا را حفظ کرده و مانع استقرار سکولاریزم میشود حال آنکه در خود قرآن تنها هشتاد آیه وجود دارد که به احکام عمومی و دنیوی پرداخته است. وی سپس کسانی را که در پی نزدیک ساختن اسلام و غرب به یکدیگر هستند فرا میخواند تابه مبارزه با انحصار حق اجتهاد به فقها، پرداخته و چنان کنند که از این پس، هر کس، قرائت آزاد خود را از اسلام داشته باشد؛ او میافزاید که: (وظیفه هر مسلمان، نگاه به آینده است و غیرممکن است که امت اسلام بتواند پیشرفت کند مگر آنکه مانعی به نام علمای دین را از پیش پای بردارد و اجتهاد را برای همه افراد با هر طرز فکری همگانی کند و اگر اسلام، خواهان ورود به دنیای دمکراسی است، پس نیازمند «اصلاحات» است.
وی مقایسهای میان وضع جهان اسلام در قرن پانزدهم هجری (قمری) و وضع اروپا در قرن پانزدهم میلادی میپردازد و بر آن است که مشابهتهایی از نظر فراهم بودن زمینههای مناسب اصلاحات و نیز نوع نهادهای دینی که مسلمانان اهل سنت در حال حاضر از آن برخوردارند و نهادهای کلیسیایی که در قرن پانزدهم میلادی برقرار بود و نیز در میزان یاس و نومیدی مسلمانان امروز و اروپاییان آن زمان وسرانجام در وجود شوق و امید به بهبوداوضاع در هر دو زمان است و نتیجه میگیرد که هم اکنون وقت اصلاحات و اصلاح دین در جهان اسلام است.
و همچنین برایان از عامل دیگری نیز که در تحقق «اصلاحات» موثر است، سخن میگوید و آن، «عامل خارجی» است که باید به حمایت و پشتیبانی و تشویق «اصلاحات در درون جوامع اسلامی» بپردازد. چنانچه در آن زمان، مسلمانان، خود عامل خارجی تحریک کننده و مشوق پیشرفت اروپا، به شمار میرفتند اینک نیز غرب باید کمک فرهنگی واقتصادی و حتی نظامی به اصلاحات در جهان اسلام کمک کند. وی به مشکل طولانی بودن زمانی که تحولات اروپا به خود دیده -- و آن را یکصد و پنجاه سال میداند -- اشاره میکند و معتقد است که جهان اسلام نمیتواند این مدت طولانی منتظر بماند و تحولات امروزی، آن چنان ناگهانی و پرشتاب است که هیچ نیازی به چنین مدت طولانی نیست و باید اسلام و جهان اسلام را سریعتر، غربی کرد و احتیاج به یک دوره فشرده و تحولات سریع است ولی این حرکت، از کجا باید آغاز گردد؟
«برایان» معتقد است که این حرکت، باید از سوی مسلمانانی که به «دمکراسی»، ایمان دارند، آغاز شود و حتما قدرتهای غربی باید با قدرت و شدت آن را مورد حمایت قرار دهند ولی خود اعتراف میکند که امروزه بخش اعظم جهان اسلام در آستانه ورود به بحرانهای سیاسی بزرگی است که فضای ناامن، نگرانی و نابسامانیهایی در روابط این گونه را در پی خواهد داشت و غرب باید این تحولات را بپذیرد و تحمل کند چرا که معتقد است اگر غرب بخواهد به تحولات جهان اسلام، تکان و حرکتی دهد، مجبور است گرچه با مقداری تظاهر و تبلیغات، به نظام خود یعنی نظام غرب، رنگ و لعابی اخلاقی و حتی معنوی دهد و نیز گرایشهایی به سمت چپ جدید،اعمال کند زیرا فاصله گرفتن غرب از اعتقاد به جهان دیگر «آخرت»، علت بسیاری از مشکلات آن به شمار میرود، لذا از غرب میخواهد که نیم نگاهی نیز -- گرچه به مصحلت -- به جهان آخرت داشته باشد تا فاصلهاش را با مسلمانان، کمتر سازد.
برایان این پرسش را مطرح میسازد که آیا میان اسلام و غرب، وقوع جنگ و برخورد، ناگزیر است؟ این پرسشی است که «هانتینگتون» در نظریه «برخورد تمدنها» به آن پاسخ مثبت میدهد ولی «برایان» آن را ضروری نمیداند و در میان طرفهای دیگر تنها به غرب، کنفوسیوسیسم و اسلام بسنده میکند و بر آن است که طرفهای حذف شده، در این میان، تمدنهای دیگری را تشکیل نمیدهند.
«کنفوسیوسیسم» نیز چنانکه «برایان» میگوید استعداد آن را ندارد که آلترناتیو تمدنی برای جهان، ارایه دهد بنابراین باید از معادلات درگیریها، حذف شود و درگیری و برخورد تنها میان اسلام و غرب، صورت میگیرد.
ولی برایان بر آن است که به رغم آنچه او بارها از آن به «جهاد» و «خشونت اسلامی» یاد میکند و نیز با وجود درگیریهای تاریخی که میان اسلام و غرب در طول تاریخ وجود داشته و زمانی، اسلام به غرب یورش آورده و به «پواتیه» رسیده و گاهی نیز غرب علیه اسلام دست به یورش زده و بسیاری از مناطق اسلامی را به اشغال خود درآورده است اما معذلک، جنگ اسلام و غرب، محتوم نیست و با وجود چنان درگیریهایی درگذشته، نیز چند و چون درگیریها در آینده مشخص نیست. توضیح او از این قرار است که علیرغم اختلاف میان مسلمانان و غرب، زمینههای مشترکی وجود دارد که میتوانند در مورد آن، به گفتوگو بنشینند. او میافزاید که دو طرف، میتوانند با یکدیگر به معامله بپردازند و حتی انقلابیون ایران نیز میتوانند با غرب، معامله و توافق کنند.
آنگاه برایان توجه خود را معطوف به شمال آفریقامی کند و معتقد است که امکان دارد در آنجا نیز رژیمهای ضدغربی وجود یابند که مقاومت کنند و حساسیت ویژهای نشان دهند.
پس از آن، برایان، جهان اسلام را مورد خطاب قرار داده و برای سازش با غرب و ورود به کاروان تمدن کنونی، سه توصیه به آنها میکند:
یک: هماهنگ شدن با اقتصاد غرب.
دو: پذیرش نظام حقوقی غرب در باب زن و مرد.
سه: کوشش در جهت تحکیم پایههای دمکراسی و تطبیق آن بر نظامهای حکومتی خویش.
او پیش از ارایه هرگونه توضیحی درباره این توصیههای سه گانه، به آنچه که در آن زمان -- از دید غربی او -- در الجزایر وجود داشته، میپردازد و بر ضرورت دخالت غرب در درگیریهای الجزایر تاکید میکند و نسبت به پیامدهای پیروزی اسلامگرایان در آنجا، شدیدا ابراز نگرانی میکند.
در مورد خیزش اسلامی، برایان دو نظر متضاد را مطرح میسازد. یکی که خوشبینانه است میگوید که برقراری رژیمهای اسلامی ممکن است به ایجاد فضایی نگران کننده بیانجامد ولی این فضا سرانجام مهار خواهد شد. دیگری بدبینانه و عبارت از آن است که تشکیل رژیمهای اسلامی به مفهوم تشدید درگیری است که بر اثرآن، نظریه «هانتینگتون»، تحقق پیدا خواهد کرد.
برایان معتقد است که به هر حال غرب، مجبور است بسیاری از فرضیات خود را تغییر دهد. مسلمانان نیز باید در آموزههایی که چهارده قرن پیش، از سوی پیامبر اکرم(ص) روایت شده، تجدیدنظر به عمل آورند.
درخصوص مسایل اقتصادی، برایان نسبت به منظومه اقتصادی اسلام، تردید میکند و نتیجهگیری میکند که اسلام، مبتنی بر نظام «فردگرایانه» است و اقتصاددانان مسلمان، نیز میتوانند معتقد به لزوم محدود ساختن نقش دولت در زندگی اجتماعی باشند.
او میگوید: «اندیشه رایج آن است که فرد مسلمان، مثلا در تبدیل یک گندمزار به کارگاه تولید کامپیوتر باید به دنبال عدالت و خواهان آن باشد ولی چگونه میخواهند نظر اسلام را در این تبدیل، عملی کنند؟!
او مجددا، نظام سرمایهداری را به اعمال اندکی انضباط اخلاقی -- که مارکسیسم با انقلابی که علیه سرمایهداری به عمل آورد موفق به تحقق آن نشد -- توصیه میکند و سپس اشاره میکند که نظام زکات (در اسلام)، نظامی است داوطلبانه و لذا نمیتواند مشکلی را حل کند، و میگوید: زکات در زمان پیامبر (ص) بر طلا و نقره و محصولات کشاورزی متمرکز بود و پس از آن موارد دیگری را نیز در برگرفت. ولی این نظام مالیاتی، نمیتواند نیازهای امروز را برآورده سازد. وی البته تحریم «ربا» از سوی اسلام را میپسندد و معتقد است که تحریم آن امر مفیدی بوده است.
برایان خود به همین نظر اسلام یعنی تحریم ربا، گرایش مییابد و به بانکهای غربی توصیه میکند که به نوعی، این تحریم را اعمال کنند ولی خود این اشکال را وارد میکند که اگر نظام ربایی را اعمال نکنیم چگونه خواهیم توانست در عرصه سرمایه و نقدینگی، انگیزه ایجادکنیم؟
مهمترین نکته در دیدگاه برایان عبارت از آنست که اسلام نباید مدعی یک نظام اقتصادی در عرض اقتصاد سرمایهداری غرب باشد بلکه یک سری آموزههای عمومی عرضه کند که با مقداری تسامح بتوان اقتصاداسلامی را مترادف با اقتصاد آزاد سرمایهداری دانست.
درخصوص برابری زن و مرد، او پس از توضیحات مفصلی از وضع امروزی زنان، میگوید: رفتار و برخورد کنونی اسلام (نسبت به زنان) زاییده تفسیری مردسالارانه از قرآن است. ولی راههایی نیز برای تفسیرهای نو وجود دارد و جهان اسلام را بدان فرا میخواند.
آخرین موضوعی که برایان مطرح میسازد، مساله دمکراسی است و آن را بزرگترین مانع در برابر نزدیکی دو جهان اسلام و غرب، قلمداد میکند.
به نظر او اگر جهان اسلام در پی نیل به الگوی غربی است باید دمکراسی را در تمامی قلمروی فکر سیاسی خود و با همه لوازم دمکراسی، گسترش و تعمیم دهد و داشتن نظامات شورایی اسلامی کافی نیست، بلکه باید عینا دمکراسی غربی باشد.
این بود فشرده نظریه برایان درباره راهکار نزدیکی جهان اسلام و جهان غرب که خود توضیح کاملی از برنامهریزیهای گسترده غربی برای تحقق «جهانی شدن» به مفهوم شدیدا غربی کنونی نه تنها در بعد اقتصادی بلکه در ابعاد فرهنگی و سیاسی نیز میطلبد.
ملاحظاتی بر دیدگاه «برایان»
درخصوص دیدگاه آقای برایان، چند نکته را خاطر نشان میشویم:
نخست: در این دیدگاه، «نظام غرب»، نمونهای آرمانی تلقی شده که ملل دیگر باید در پی الگوپذیری از آن باشند و از ملتهای دیگر میخواهد که خود و دولتهای خود را تطبیق به چنان الگویی که مدینه فاضله اوست بدهند. حال آنکه برایان از جنبههای منفی بسیاری که نظام غرب، حامل آن است چشم میپوشد چه نظامها و جوامع غربی، معمولا از نظر مفاهیم انسانی و سمتگیریهای اخلاقی و حتی در زمینه همیاریهای اجتماعی، دچار کمبودهای جدی هستند. شگفت آنکه او مدعی است که مارکسیسم در پی برقراری نظامی اجتماعی -- اخلاقی بوده ولی شکست خورده است. حقیقت آن است که مارکسیسم هم از همان بیماری رنج میبرد که سرمایهداری و نظامهای غربی امروزی از آن رنج میبرند و آن، ماتریالیسم در اندیشه و عمل است. مارکسیسم میپنداشت که نظام سرمایهداری با پذیرش «مالکیت»، آنهمه تناقضها، دردها و پیامدهای استعماری را به دنبال داشته و فراموش کرده بود که نظام سرمایهداری از اساس و با سمتگیری مادی خود، دچار این بیماریها شده و از آنجا که خود مارکسیسم نیز همین سمتگیری مادی را داشته، دچار همان عوارض و پیامدهای منفی به شکل دیگری شده و جنبه استعماری و سلطهگرایانه یافته است. چرا که در مارکسیسم، «طبقه»، جای «فرد» در نظام سرمایهداری را گرفت و به طبقات دیگر ستم روا میداشت و فخر میفروخت.
به طور کلی میتوان به انواع جنبههای منفی نظام سرمایهداری یا نظام غربی از جمله: انحطاط اخلاقی، گسیختگیهای خانوادگی، احساس تنهایی افراد، رواج خودکشی و از همه بدتر استمرار عرصه تسلط بر دیگران، اشاره کرد که همان بیماری است که امروزه با عنوان «جهانی شدن» از آن یاد میشود و به معنای سلطه اقتصاد غرب بر اوضاع اقتصادی جهان و چیرگی فرهنگی غرب بر اوضاع فرهنگی دنیا و تسلط سیاسی غرب بر کل گیتی است و در واقع، به راحتی میتوان «جهانی شدن» را «غربی شدن» یا «امریکایی شدن»، نامگذاری کرد.
شگفت آنکه آقای برایان، امت اسلامی را به تبعیت (سیاسی --- اقتصادی و فرهنگی) از غرب برای تحقق نزدیکی میان این دو جهان، توصیه میکند که مهمترین نکته دیدگاههای وی به شمار میرود؛ همچنین به نظر او جهان اسلامی که در قرن پانزدهم هجری زندگی میکند، احتیاج به یک خیزش همه جانبه به سوی الگوهای غربی دارد و به نظر او عامل خارجی، میتواند و باید مشوق این خیزش، باشد. بنابراین غرب، فرمانده «اصلاحات» است و هدف از این اصلاحات نیز (غربی شدن) است.
دوم: برایان، نقطه قوت و پویای جهان اسلام یعنی علمای دین را مورد نقد قرار میدهد؛ علمایی که پیامبر اکرم(ص) آن را -- به اعتبار فقهایی که به زندگی انسان، چهره اسلامی میبخشند و ویژگی اسلامی امت به وسیله آنها حفظ و حراست میشود -- وارثان انبیأ، توصیف میفرماید. او همچنین روش تخصصی این فقهأ یعنی «اجتهاد» را مورد نقد قرار میدهد و میخواهد که منطق «اجتهاد» از میان برداشته شود و جهان اسلام و علمأ دین از این جهت، خلع سلاح گردند؛ حال آنکه میدانیم «اجتهاد»، یکی از رازهای اصلی انعطافپذیری و جاودانگی اسلام است؛ زیرا مجتهد، کسی است که در جهت کشف حکم واقعی تلاش میکند و سعی دارد وقایع جدید و احکام آنها را با توجه به اصول و قواعدی که در اختیار اوست، استنباط نماید.
راز اسلامیت امت نیز در همین است و چنانچه امت را از علمایشان جدا سازیم و امت، علمای خود و عنصر «اجتهاد» مطلوب را از دست دهد، دچار سردرگمی شده و پیوند اوبا اصول و بنیادهای دینی، گسسته میشود و با منابع و احکامش بیگانه میگردد و این همان هدفی است که آقای (برایان) در پی آن است. او در پی گسست امت اسلام از مبانی خویش و بیدفاع و بیهویتشدن جهان اسلام است و وقتی به امت اسلامی توصیه میکند که نسبت به چگونگی اجرای آموزههایی که چهارده قرن پیش نازل شده و قرار است در شرایط پیشرفته امروزی پیاده شوند، تجدیدنظر به عمل آورند یا وقتی میگوید: تنها هشتاد آیه در قرآن وجود دارد که به احکام عملی تنظیم زندگی پرداختهاند و برای امروز قابلیت اجرایی ندارند، همین هدف را دنبال میکند.
همه این تعبیرات، بیانگر هدف اصلی این نظریهپردازیهاست و تلاشی در جهت تهیساختن امت از صفت اسلامی خویش و دورساختن آن از نقش، واقعیت، راز اسلامیت، بقا و اقتدار خود است. در واقع نیز همین تهدید، ما را متوجه خطر اصلی که در کمین ماست میکند و برآن میدارد تا به شدت در برابر آن بیدار و مجهز شویم. این تهدید، علمأ را نیز نسبت به نقش سترگی که در حفظ شخصیت و کرامت و پیشرفت این امت و پیوندش با واقعیتها دارد هوشیار میسازد.
سوم: برایان سعی دارد حقایق را تغییر دهد یا فهم و درک نادرست خود را بر قرآن کریم، تحمیل کند تا تصورات و گمانهای ماتریالیستی و انگلیسی خود را براساس آن، بنا کند. به عنوان مثال، او تاکید دارد که جو غالب در قرآن، جبرگرایی است و انسان مسلمان احساس میکند که در زندگی و حرکت خویش، گرفتار جبر است و اختیاری ندارد و این ویژگی نه او را شایسته پیشرفت میسازد و نه سزاوار خیزش و اصلاح میگرداند. حال آنکه اصل چنین برداشتی، از پایه نادرست است. قرآن کریم به انسان تاکید میکندکه او میتواند خود را تغییر دهد و دگرگون سازد و تغییر الهی نیز تابعی از تغییر خویشتن است: «ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم) (ذلک بان الله لم یک مغیرا نعمةً انعمهاعلی قومٍ حتی یُغیروا مابانفسهم).
بنابراین سمتگیری قرآن، برخلاف آنچه تبلیغ شده، مبتنی بر اراده انسانی و تقویت این اراده، البته در چارچوب لطف الهی است.
همچنین میبینیم که برایان، به اسلام را به معنای تسلیم به دور از خودباوری و اراده آزاد، قلمداد میکند که این نیز تفسیری غلط است زیرا اسلام به معنی تسلیم داوطلبانه و آگاهانه انسان در برابر فرمانهای الهی به مثابه راه منتهی به کمال و عزت و رشد است.
و در مورد مقایسهای که درخصوص برداشتهای انجیل و قرآن از «گناه نخستین» صورت گرفته و نیز این تصور که تنها هشتاد آیه در قرآن وجود دارد که به زندگی انسان پرداخته، حقیقت آن است که تمامی آیات قرآن، ارتباط مستقیم با زندگی و رفتار انسان دارند؛ حتی آیات مربوط به آخرت، آیات توحید و آیات عدل الهی، همگی در راستای شکل دهی به شخصیت انسان موحد، عادل و دارای رفتاری متعادل است و برداشت برایان، کاملا مغایر با حقیقت است. همین نکته در مورد تصور وی مبنی بر اینکه تعالیم قرآنی که بر رسولگرامی اسلام (ص) نازل گشته، همگی تعالیمی صرفا بشری هستند که در جهت اصلاح اوضاع پیشین مطرح شدهاند، و احکام امروز نیستند نیز صادق است؛ قرآن کریم از سوی آفریدگار انسان آمده تا انسان را اصلاح و تربیت کند و تنها راه کمال را به او بنمایاند و با فطرتی که با تغییر احوال و شرایط، دچار تغییر و تحول نمیگردد، هماهنگش سازد.
طرح نادرست و ساده شده «اقتصاد اسلام» از سوی برایان نیز مشمول همین حکم است. گویا از نظر او، اقتصاد اسلامی تنها در همین دو سمتگیری اخلاقی، یعنی (زکات داوطلبانه) و (حرمت ربا)، خلاصه میشود حال آنکه اقتصاد اسلامی، دارای دیدگاههای جامعی درباره توزیع و تولید در یک اقتصاد انسانی، و تکامل آن و درباره روند توزیع پس از تولید انسانی است. همچنانکه دیدگاههای کاملی نسبت به مهمترین عناصر اقتصاد و مالکیت و مالیاتها و تعدیل ثروت دارد و نظام مالیاتی اسلام منحصر به زکات و آنچه برایان تصور کرده، نمیشود. کما اینکه مکتب اقتصادی اسلام، مشکلات مختلف انسانی را لحاظ کرده و بنابراین، به همه ابعاد زندگی میپردازد و در مورد هر رفتار و کنش اقتصادی جامعه، یکی از احکام پنجگانه اسلامی، صدق میکند و این بدان معنی است که نظریه اقتصادی اسلام، عام و مشتمل بر تمامی جنبههای زندگی است.
ولی تنظیم و وضع قوانین اقتصادی و نتایج علمی که به کشف واقعیتهای خارجی در این عرصه میپردازند، جزء وظایف دین به شمار نمیروند. دین باید اصول و خطوط کلی را ارایه دهد. از اینجاست که «برایان» گمان برده که مسلمانان میتوانند نظریه اقتصادی خود را به کناری نهند و مستقیما به نظام سرمایهداری غرب ملحق شوند چنین تصوری از جهانیسازی اقتصاد غرب برگرفته شده است و جهان اسلام را نه در سود و همه مزایای سرمایهداری بلکه در پرداخت هزینههای آن، شریک کرده و مورد استثمار قرار میدهد.
چهارم: برایان اعترافات جالبی نیز به عمل میآورد به عنوان مثال آنجا که میگوید: بسیاری از رژیمهای موجود در جهان اسلام ساخته و پرورده استعمار غرب هستند و گناه آن نیزبرعهده غرب است و بنابراین اگر جهان غرب در پی نزدیک ساختن جهان اسلام به خویش است باید بار تغییر این رژیمهای دیکتاتوری به رژیمهای دمکراتیک را بر دوش گیرد. همچنین اعتراف میکند فاصله گرفتن غرب از اعتقاد به جهان آخرت، علت بسیاری از مشکلاتی است که گریبانگیرش شده است.
همچنین میگوید که غرب باید بسیاری از دادهها و نظریههای خود را تغییر دهد زیرا از استحکام علمی لازم برخوردار نیستند و به نظام سرمایهداری نیز توصیه میکند که اندکی در اندیشه انضباط اخلاقی و سمتگیری اجتماعی و در پیشگرفتن سیاست چپ جدید یعنی گرایش به عدالت اجتماعی باشد. و در مورد ربا، او میپذیرد که زیانهای فراوانی دارد و به نظر او تحریم ربا از سوی اسلام، جهتگیری درستی است که بانکهای غرب نیز باید آن را در پیش گیرند و اقتصاد غربی نیز باید به طور جدی، مورد توجهش قرار دهد گرچه در مورد پذیرش این پیشنهاد اسلامی و انسانی از سوی سرمایهداری فزونخواه و سودپرست غرب، خود نیز تردید دارد.
برایان هر از گاهی در میان گفتههای خود، لب به اعتراف به حقایق انکارناپذیری میگشاید از جمله اینکه نظام جمهوری اسلامی ایران، نظامی کاملا دمکراتیک و یک شیوه بدیل غرب در جهان اسلام است.
پنجم: این دیدگاه، با تمرکز بر اوضاع الجزایر و هراس از تحولات اسلامی در شمال آفریقا معتقد است که هرگونه تحولی در این منطقه به مفهوم گرایش بخش عظیم دیگری از جهان اسلام به برقراری نظام اسلامی است و بر آن است که غرب باید همه تلاش خود را به عمل آورد تا از این تحول -- که گریزی نیز از آن نیست -- جلوگیری کند.
حقیقت، آن است که الجزایر، یکی از نمونههای عام اسلامی است و خیزش اسلامی در تمامی شریانهای جهان اسلام، جاری شده است و آن را در آستانه تحولات شگرفی برای کشف حقیقت خود و بازگشت به خویش و بازیافت هویت و ویژگیهای اصیلی که از آن برخوردار بوده، قرار داده است.
ششم: برایان معتقد است که شباهت و تساوی کامل میان زن و مرد در همه عرصهها، امری است که جهان اسلام باید در جهت تقلید آن از غرب، تلاش کند.
حقیقت آن است که چنین تصوری اساسا نادرست است چرا که مرد و زن، دو نقش مکمل یکدیگر را ایفأ میکنند و هر یک، مسوولیتهای سنگین (و در عین حال متفاوتی) بر دوش دارند و دارای حقوقی هستند که متناسب با مسوولیتهای هر یک از آنهاست: خداوند متعال میفرماید: (و لهن مثل الذی علیهن بالمعروف)
دیدگاه اسلام نسبت به حقوق زن و مرد براساس چنین برداشتی و مبتنی بر مقتضیات طبیعتی است که هر یک از مرد و زن، از آن برخوردارند و بنابراین، برابری کمی و مکانیکی زن و مرد، در خود غرب نیز با توجه به واقعیتهای موجود، مردود شناخته شده و غیرقابل اجرأ بوده است لذا حتما باید مسوولیتها و حقوق آنها تواما و در کنار یکدیگر، نگریسته شود در این صورت خواهیم دید که اسلام، همه چیز را در جای خود قرار داده و نظام اجتماعی سالم و متعادلی برقرار کرده است. و در مورد مفهوم غربی حقوق زن و حقوق مرد که غرب به برابری و مشابهت کامل دعوت میکند میتوان گفت که این منطق هیچ توجهی به اختلافهای فیزیولوژیک زن و مرد و تفاوتهای وظایف آنها در زندگی اجتماعی و بالاخره به اهدف تکامل بشریت، ندارد. از اینجاست که معتقدیم توصیه برایان به جهان اسلام در پذیرش برابری زن و مرد، توصیه نابجایی است که درصدد واژگون جلوه دادن امور واقعی و حقایق طبیعی است و آثار شوم اجتماعی و اخلاقی آن خود غرب را نیز به بنبست کشانده است.
هفتم: به نظر «برایان»، شورا و نظام شورایی کارساز نیست و صرفا باید به اعمال دمکراسی غربی تن داد و چیزی به نام «مردسالاری دینی» را باید به کلی فراموش کرد. این برداشت نیز در واقع مبتنی بر منطق غربی است که دین را امری فردی و فاقد پیوند با زندگی میداند حال آنکه منطق اسلامی، نقش تمام عیاری برای دین در زندگی فردی و اجتماعی انسان قایل است و امکان ندارد که چنین منطقی با برداشت غربی از دمکراسی، هماهنگی کامل داشته باشد، برداشتی که بشر را کاملا و بدون هیچ نظارت الاهی، بر سرنوشت خویش، بر قانونگذاریها و بر هر آنچه به زندگی اجتماعی او مربوط میشود، کاملا مطلقالعنان میداند.
تصور اسلامی در این زمینه، مبتنی بر هدایت الهی امت برای تحقق جانشینی خداوند متعال از سوی انسان بر روی زمین است و گسترههای معینی را فراروی قرار میدهد تا ملت از طریق نظام شورایی، بهترین روش را برای اجرای احکام الهی یا حل مسایل و مشکلات اجتماعی محول شده به خود را برگزیند. حدود و تعزیرات و مجازاتهای اسلامی، حدود الهی هستند ولی اینکه چه کسانی و چگونه آنها را جاری میسازند، به خود امت، واگذار میشود تا فرد حاکم و نیز نظام ایدهآل برای اجرای احکام اسلام را برگزینند. حال آنکه منطق غربی، بر هیچ پایه محکم اخلاقی، دینی و عینی، پیریزی نشده است.
به رغم اینکه «برایان» با نظریه «هانتینگتون» در برخورد تمدنهای غربی و اسلامی، ظاهرا مخالفت میکند و بر آن است که دو دیدگاه اسلامی و غربی میتوانند همگرایی داشته باشند اما به نظر وی، راه حل در آن است که جهان اسلام، خود را با اوضاع غرب، هماهنگ سازد و تسلیم شود تا برخورد تمدنها پیش نیاید!! به نظر ما این راه حل، غیرمنصفانه است و رابطه نامتعادلی را در پی خواهد آورد و پذیرفتنی نیست. مضمون این پیشنهاد، در واقع، نه تفاهم و نزدیکی اسلام و غرب بلکه هضم و تسلیم جهان اسلام در برابر غرب است و این مضمون اصلی آن چیزی است که به نام «جهانیشدن»، تبلیغ میشود.
.1 یکی از ایدئولوگهای مصروف سیاسی انگلیس است که میتوان وی را از شاگردان مکتب سیاسی توماس هابز به شمار آورد. همفکران او در روزنامههای مختلف غرب قلمفرسایی میکنند.
از جمله نظریههای مهمی که در دهه نود (قرن گذشته) در غرب مطرح شد، دیدگاه بیدهام برایان(1) است که طی سلسله مقالاتی در اکونومیست لندن (سال 1994) به چاپ رسید، و به رغم اینکه حاوی نظرات قابل توجهی در خصوص رابطه غرب با اسلام بود، با همان استقبالی که نظریه «برخورد تمدنهای» هانتینگتون و نظریه «پایان تاریخ» فوکویاما با آن مواجه شدند، روبرو نگردید.
دیدگاه برایان، بیانگر نوعی استراتژی غرب در برخورد با جهان اسلام و به ویژه هر چیزی است که در پیوند با مضمون حضور فعال اسلامی در تمدن بشری، قرار گیرد.
وی پایه معرفتی دیدگاه خود را چنین تبیین میکرد که فضای حاکم بر قرآن، فضای تسلیم انسان در برابر پروردگار است. وی آنگاه مقایسهای میان انجیل و قرآن نسبت به آنچه «گناه نخستین» مینامند، به عمل میآورد. وی معتقد است طبقهای که مانع از نزدیکی اسلام و غرب به یکدیگر میشود، طبقه علمای دینی است که مسلح به اجتهاد برای تعیین مواضع کلی بوده و ارتباط دین و دنیا را حفظ کرده و مانع استقرار سکولاریزم میشود حال آنکه در خود قرآن تنها هشتاد آیه وجود دارد که به احکام عمومی و دنیوی پرداخته است. وی سپس کسانی را که در پی نزدیک ساختن اسلام و غرب به یکدیگر هستند فرا میخواند تابه مبارزه با انحصار حق اجتهاد به فقها، پرداخته و چنان کنند که از این پس، هر کس، قرائت آزاد خود را از اسلام داشته باشد؛ او میافزاید که: (وظیفه هر مسلمان، نگاه به آینده است و غیرممکن است که امت اسلام بتواند پیشرفت کند مگر آنکه مانعی به نام علمای دین را از پیش پای بردارد و اجتهاد را برای همه افراد با هر طرز فکری همگانی کند و اگر اسلام، خواهان ورود به دنیای دمکراسی است، پس نیازمند «اصلاحات» است.
وی مقایسهای میان وضع جهان اسلام در قرن پانزدهم هجری (قمری) و وضع اروپا در قرن پانزدهم میلادی میپردازد و بر آن است که مشابهتهایی از نظر فراهم بودن زمینههای مناسب اصلاحات و نیز نوع نهادهای دینی که مسلمانان اهل سنت در حال حاضر از آن برخوردارند و نهادهای کلیسیایی که در قرن پانزدهم میلادی برقرار بود و نیز در میزان یاس و نومیدی مسلمانان امروز و اروپاییان آن زمان وسرانجام در وجود شوق و امید به بهبوداوضاع در هر دو زمان است و نتیجه میگیرد که هم اکنون وقت اصلاحات و اصلاح دین در جهان اسلام است.
و همچنین برایان از عامل دیگری نیز که در تحقق «اصلاحات» موثر است، سخن میگوید و آن، «عامل خارجی» است که باید به حمایت و پشتیبانی و تشویق «اصلاحات در درون جوامع اسلامی» بپردازد. چنانچه در آن زمان، مسلمانان، خود عامل خارجی تحریک کننده و مشوق پیشرفت اروپا، به شمار میرفتند اینک نیز غرب باید کمک فرهنگی واقتصادی و حتی نظامی به اصلاحات در جهان اسلام کمک کند. وی به مشکل طولانی بودن زمانی که تحولات اروپا به خود دیده -- و آن را یکصد و پنجاه سال میداند -- اشاره میکند و معتقد است که جهان اسلام نمیتواند این مدت طولانی منتظر بماند و تحولات امروزی، آن چنان ناگهانی و پرشتاب است که هیچ نیازی به چنین مدت طولانی نیست و باید اسلام و جهان اسلام را سریعتر، غربی کرد و احتیاج به یک دوره فشرده و تحولات سریع است ولی این حرکت، از کجا باید آغاز گردد؟
«برایان» معتقد است که این حرکت، باید از سوی مسلمانانی که به «دمکراسی»، ایمان دارند، آغاز شود و حتما قدرتهای غربی باید با قدرت و شدت آن را مورد حمایت قرار دهند ولی خود اعتراف میکند که امروزه بخش اعظم جهان اسلام در آستانه ورود به بحرانهای سیاسی بزرگی است که فضای ناامن، نگرانی و نابسامانیهایی در روابط این گونه را در پی خواهد داشت و غرب باید این تحولات را بپذیرد و تحمل کند چرا که معتقد است اگر غرب بخواهد به تحولات جهان اسلام، تکان و حرکتی دهد، مجبور است گرچه با مقداری تظاهر و تبلیغات، به نظام خود یعنی نظام غرب، رنگ و لعابی اخلاقی و حتی معنوی دهد و نیز گرایشهایی به سمت چپ جدید،اعمال کند زیرا فاصله گرفتن غرب از اعتقاد به جهان دیگر «آخرت»، علت بسیاری از مشکلات آن به شمار میرود، لذا از غرب میخواهد که نیم نگاهی نیز -- گرچه به مصحلت -- به جهان آخرت داشته باشد تا فاصلهاش را با مسلمانان، کمتر سازد.
برایان این پرسش را مطرح میسازد که آیا میان اسلام و غرب، وقوع جنگ و برخورد، ناگزیر است؟ این پرسشی است که «هانتینگتون» در نظریه «برخورد تمدنها» به آن پاسخ مثبت میدهد ولی «برایان» آن را ضروری نمیداند و در میان طرفهای دیگر تنها به غرب، کنفوسیوسیسم و اسلام بسنده میکند و بر آن است که طرفهای حذف شده، در این میان، تمدنهای دیگری را تشکیل نمیدهند.
«کنفوسیوسیسم» نیز چنانکه «برایان» میگوید استعداد آن را ندارد که آلترناتیو تمدنی برای جهان، ارایه دهد بنابراین باید از معادلات درگیریها، حذف شود و درگیری و برخورد تنها میان اسلام و غرب، صورت میگیرد.
ولی برایان بر آن است که به رغم آنچه او بارها از آن به «جهاد» و «خشونت اسلامی» یاد میکند و نیز با وجود درگیریهای تاریخی که میان اسلام و غرب در طول تاریخ وجود داشته و زمانی، اسلام به غرب یورش آورده و به «پواتیه» رسیده و گاهی نیز غرب علیه اسلام دست به یورش زده و بسیاری از مناطق اسلامی را به اشغال خود درآورده است اما معذلک، جنگ اسلام و غرب، محتوم نیست و با وجود چنان درگیریهایی درگذشته، نیز چند و چون درگیریها در آینده مشخص نیست. توضیح او از این قرار است که علیرغم اختلاف میان مسلمانان و غرب، زمینههای مشترکی وجود دارد که میتوانند در مورد آن، به گفتوگو بنشینند. او میافزاید که دو طرف، میتوانند با یکدیگر به معامله بپردازند و حتی انقلابیون ایران نیز میتوانند با غرب، معامله و توافق کنند.
آنگاه برایان توجه خود را معطوف به شمال آفریقامی کند و معتقد است که امکان دارد در آنجا نیز رژیمهای ضدغربی وجود یابند که مقاومت کنند و حساسیت ویژهای نشان دهند.
پس از آن، برایان، جهان اسلام را مورد خطاب قرار داده و برای سازش با غرب و ورود به کاروان تمدن کنونی، سه توصیه به آنها میکند:
یک: هماهنگ شدن با اقتصاد غرب.
دو: پذیرش نظام حقوقی غرب در باب زن و مرد.
سه: کوشش در جهت تحکیم پایههای دمکراسی و تطبیق آن بر نظامهای حکومتی خویش.
او پیش از ارایه هرگونه توضیحی درباره این توصیههای سه گانه، به آنچه که در آن زمان -- از دید غربی او -- در الجزایر وجود داشته، میپردازد و بر ضرورت دخالت غرب در درگیریهای الجزایر تاکید میکند و نسبت به پیامدهای پیروزی اسلامگرایان در آنجا، شدیدا ابراز نگرانی میکند.
در مورد خیزش اسلامی، برایان دو نظر متضاد را مطرح میسازد. یکی که خوشبینانه است میگوید که برقراری رژیمهای اسلامی ممکن است به ایجاد فضایی نگران کننده بیانجامد ولی این فضا سرانجام مهار خواهد شد. دیگری بدبینانه و عبارت از آن است که تشکیل رژیمهای اسلامی به مفهوم تشدید درگیری است که بر اثرآن، نظریه «هانتینگتون»، تحقق پیدا خواهد کرد.
برایان معتقد است که به هر حال غرب، مجبور است بسیاری از فرضیات خود را تغییر دهد. مسلمانان نیز باید در آموزههایی که چهارده قرن پیش، از سوی پیامبر اکرم(ص) روایت شده، تجدیدنظر به عمل آورند.
درخصوص مسایل اقتصادی، برایان نسبت به منظومه اقتصادی اسلام، تردید میکند و نتیجهگیری میکند که اسلام، مبتنی بر نظام «فردگرایانه» است و اقتصاددانان مسلمان، نیز میتوانند معتقد به لزوم محدود ساختن نقش دولت در زندگی اجتماعی باشند.
او میگوید: «اندیشه رایج آن است که فرد مسلمان، مثلا در تبدیل یک گندمزار به کارگاه تولید کامپیوتر باید به دنبال عدالت و خواهان آن باشد ولی چگونه میخواهند نظر اسلام را در این تبدیل، عملی کنند؟!
او مجددا، نظام سرمایهداری را به اعمال اندکی انضباط اخلاقی -- که مارکسیسم با انقلابی که علیه سرمایهداری به عمل آورد موفق به تحقق آن نشد -- توصیه میکند و سپس اشاره میکند که نظام زکات (در اسلام)، نظامی است داوطلبانه و لذا نمیتواند مشکلی را حل کند، و میگوید: زکات در زمان پیامبر (ص) بر طلا و نقره و محصولات کشاورزی متمرکز بود و پس از آن موارد دیگری را نیز در برگرفت. ولی این نظام مالیاتی، نمیتواند نیازهای امروز را برآورده سازد. وی البته تحریم «ربا» از سوی اسلام را میپسندد و معتقد است که تحریم آن امر مفیدی بوده است.
برایان خود به همین نظر اسلام یعنی تحریم ربا، گرایش مییابد و به بانکهای غربی توصیه میکند که به نوعی، این تحریم را اعمال کنند ولی خود این اشکال را وارد میکند که اگر نظام ربایی را اعمال نکنیم چگونه خواهیم توانست در عرصه سرمایه و نقدینگی، انگیزه ایجادکنیم؟
مهمترین نکته در دیدگاه برایان عبارت از آنست که اسلام نباید مدعی یک نظام اقتصادی در عرض اقتصاد سرمایهداری غرب باشد بلکه یک سری آموزههای عمومی عرضه کند که با مقداری تسامح بتوان اقتصاداسلامی را مترادف با اقتصاد آزاد سرمایهداری دانست.
درخصوص برابری زن و مرد، او پس از توضیحات مفصلی از وضع امروزی زنان، میگوید: رفتار و برخورد کنونی اسلام (نسبت به زنان) زاییده تفسیری مردسالارانه از قرآن است. ولی راههایی نیز برای تفسیرهای نو وجود دارد و جهان اسلام را بدان فرا میخواند.
آخرین موضوعی که برایان مطرح میسازد، مساله دمکراسی است و آن را بزرگترین مانع در برابر نزدیکی دو جهان اسلام و غرب، قلمداد میکند.
به نظر او اگر جهان اسلام در پی نیل به الگوی غربی است باید دمکراسی را در تمامی قلمروی فکر سیاسی خود و با همه لوازم دمکراسی، گسترش و تعمیم دهد و داشتن نظامات شورایی اسلامی کافی نیست، بلکه باید عینا دمکراسی غربی باشد.
این بود فشرده نظریه برایان درباره راهکار نزدیکی جهان اسلام و جهان غرب که خود توضیح کاملی از برنامهریزیهای گسترده غربی برای تحقق «جهانی شدن» به مفهوم شدیدا غربی کنونی نه تنها در بعد اقتصادی بلکه در ابعاد فرهنگی و سیاسی نیز میطلبد.
ملاحظاتی بر دیدگاه «برایان»
درخصوص دیدگاه آقای برایان، چند نکته را خاطر نشان میشویم:
نخست: در این دیدگاه، «نظام غرب»، نمونهای آرمانی تلقی شده که ملل دیگر باید در پی الگوپذیری از آن باشند و از ملتهای دیگر میخواهد که خود و دولتهای خود را تطبیق به چنان الگویی که مدینه فاضله اوست بدهند. حال آنکه برایان از جنبههای منفی بسیاری که نظام غرب، حامل آن است چشم میپوشد چه نظامها و جوامع غربی، معمولا از نظر مفاهیم انسانی و سمتگیریهای اخلاقی و حتی در زمینه همیاریهای اجتماعی، دچار کمبودهای جدی هستند. شگفت آنکه او مدعی است که مارکسیسم در پی برقراری نظامی اجتماعی -- اخلاقی بوده ولی شکست خورده است. حقیقت آن است که مارکسیسم هم از همان بیماری رنج میبرد که سرمایهداری و نظامهای غربی امروزی از آن رنج میبرند و آن، ماتریالیسم در اندیشه و عمل است. مارکسیسم میپنداشت که نظام سرمایهداری با پذیرش «مالکیت»، آنهمه تناقضها، دردها و پیامدهای استعماری را به دنبال داشته و فراموش کرده بود که نظام سرمایهداری از اساس و با سمتگیری مادی خود، دچار این بیماریها شده و از آنجا که خود مارکسیسم نیز همین سمتگیری مادی را داشته، دچار همان عوارض و پیامدهای منفی به شکل دیگری شده و جنبه استعماری و سلطهگرایانه یافته است. چرا که در مارکسیسم، «طبقه»، جای «فرد» در نظام سرمایهداری را گرفت و به طبقات دیگر ستم روا میداشت و فخر میفروخت.
به طور کلی میتوان به انواع جنبههای منفی نظام سرمایهداری یا نظام غربی از جمله: انحطاط اخلاقی، گسیختگیهای خانوادگی، احساس تنهایی افراد، رواج خودکشی و از همه بدتر استمرار عرصه تسلط بر دیگران، اشاره کرد که همان بیماری است که امروزه با عنوان «جهانی شدن» از آن یاد میشود و به معنای سلطه اقتصاد غرب بر اوضاع اقتصادی جهان و چیرگی فرهنگی غرب بر اوضاع فرهنگی دنیا و تسلط سیاسی غرب بر کل گیتی است و در واقع، به راحتی میتوان «جهانی شدن» را «غربی شدن» یا «امریکایی شدن»، نامگذاری کرد.
شگفت آنکه آقای برایان، امت اسلامی را به تبعیت (سیاسی --- اقتصادی و فرهنگی) از غرب برای تحقق نزدیکی میان این دو جهان، توصیه میکند که مهمترین نکته دیدگاههای وی به شمار میرود؛ همچنین به نظر او جهان اسلامی که در قرن پانزدهم هجری زندگی میکند، احتیاج به یک خیزش همه جانبه به سوی الگوهای غربی دارد و به نظر او عامل خارجی، میتواند و باید مشوق این خیزش، باشد. بنابراین غرب، فرمانده «اصلاحات» است و هدف از این اصلاحات نیز (غربی شدن) است.
دوم: برایان، نقطه قوت و پویای جهان اسلام یعنی علمای دین را مورد نقد قرار میدهد؛ علمایی که پیامبر اکرم(ص) آن را -- به اعتبار فقهایی که به زندگی انسان، چهره اسلامی میبخشند و ویژگی اسلامی امت به وسیله آنها حفظ و حراست میشود -- وارثان انبیأ، توصیف میفرماید. او همچنین روش تخصصی این فقهأ یعنی «اجتهاد» را مورد نقد قرار میدهد و میخواهد که منطق «اجتهاد» از میان برداشته شود و جهان اسلام و علمأ دین از این جهت، خلع سلاح گردند؛ حال آنکه میدانیم «اجتهاد»، یکی از رازهای اصلی انعطافپذیری و جاودانگی اسلام است؛ زیرا مجتهد، کسی است که در جهت کشف حکم واقعی تلاش میکند و سعی دارد وقایع جدید و احکام آنها را با توجه به اصول و قواعدی که در اختیار اوست، استنباط نماید.
راز اسلامیت امت نیز در همین است و چنانچه امت را از علمایشان جدا سازیم و امت، علمای خود و عنصر «اجتهاد» مطلوب را از دست دهد، دچار سردرگمی شده و پیوند اوبا اصول و بنیادهای دینی، گسسته میشود و با منابع و احکامش بیگانه میگردد و این همان هدفی است که آقای (برایان) در پی آن است. او در پی گسست امت اسلام از مبانی خویش و بیدفاع و بیهویتشدن جهان اسلام است و وقتی به امت اسلامی توصیه میکند که نسبت به چگونگی اجرای آموزههایی که چهارده قرن پیش نازل شده و قرار است در شرایط پیشرفته امروزی پیاده شوند، تجدیدنظر به عمل آورند یا وقتی میگوید: تنها هشتاد آیه در قرآن وجود دارد که به احکام عملی تنظیم زندگی پرداختهاند و برای امروز قابلیت اجرایی ندارند، همین هدف را دنبال میکند.
همه این تعبیرات، بیانگر هدف اصلی این نظریهپردازیهاست و تلاشی در جهت تهیساختن امت از صفت اسلامی خویش و دورساختن آن از نقش، واقعیت، راز اسلامیت، بقا و اقتدار خود است. در واقع نیز همین تهدید، ما را متوجه خطر اصلی که در کمین ماست میکند و برآن میدارد تا به شدت در برابر آن بیدار و مجهز شویم. این تهدید، علمأ را نیز نسبت به نقش سترگی که در حفظ شخصیت و کرامت و پیشرفت این امت و پیوندش با واقعیتها دارد هوشیار میسازد.
سوم: برایان سعی دارد حقایق را تغییر دهد یا فهم و درک نادرست خود را بر قرآن کریم، تحمیل کند تا تصورات و گمانهای ماتریالیستی و انگلیسی خود را براساس آن، بنا کند. به عنوان مثال، او تاکید دارد که جو غالب در قرآن، جبرگرایی است و انسان مسلمان احساس میکند که در زندگی و حرکت خویش، گرفتار جبر است و اختیاری ندارد و این ویژگی نه او را شایسته پیشرفت میسازد و نه سزاوار خیزش و اصلاح میگرداند. حال آنکه اصل چنین برداشتی، از پایه نادرست است. قرآن کریم به انسان تاکید میکندکه او میتواند خود را تغییر دهد و دگرگون سازد و تغییر الهی نیز تابعی از تغییر خویشتن است: «ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم) (ذلک بان الله لم یک مغیرا نعمةً انعمهاعلی قومٍ حتی یُغیروا مابانفسهم).
بنابراین سمتگیری قرآن، برخلاف آنچه تبلیغ شده، مبتنی بر اراده انسانی و تقویت این اراده، البته در چارچوب لطف الهی است.
همچنین میبینیم که برایان، به اسلام را به معنای تسلیم به دور از خودباوری و اراده آزاد، قلمداد میکند که این نیز تفسیری غلط است زیرا اسلام به معنی تسلیم داوطلبانه و آگاهانه انسان در برابر فرمانهای الهی به مثابه راه منتهی به کمال و عزت و رشد است.
و در مورد مقایسهای که درخصوص برداشتهای انجیل و قرآن از «گناه نخستین» صورت گرفته و نیز این تصور که تنها هشتاد آیه در قرآن وجود دارد که به زندگی انسان پرداخته، حقیقت آن است که تمامی آیات قرآن، ارتباط مستقیم با زندگی و رفتار انسان دارند؛ حتی آیات مربوط به آخرت، آیات توحید و آیات عدل الهی، همگی در راستای شکل دهی به شخصیت انسان موحد، عادل و دارای رفتاری متعادل است و برداشت برایان، کاملا مغایر با حقیقت است. همین نکته در مورد تصور وی مبنی بر اینکه تعالیم قرآنی که بر رسولگرامی اسلام (ص) نازل گشته، همگی تعالیمی صرفا بشری هستند که در جهت اصلاح اوضاع پیشین مطرح شدهاند، و احکام امروز نیستند نیز صادق است؛ قرآن کریم از سوی آفریدگار انسان آمده تا انسان را اصلاح و تربیت کند و تنها راه کمال را به او بنمایاند و با فطرتی که با تغییر احوال و شرایط، دچار تغییر و تحول نمیگردد، هماهنگش سازد.
طرح نادرست و ساده شده «اقتصاد اسلام» از سوی برایان نیز مشمول همین حکم است. گویا از نظر او، اقتصاد اسلامی تنها در همین دو سمتگیری اخلاقی، یعنی (زکات داوطلبانه) و (حرمت ربا)، خلاصه میشود حال آنکه اقتصاد اسلامی، دارای دیدگاههای جامعی درباره توزیع و تولید در یک اقتصاد انسانی، و تکامل آن و درباره روند توزیع پس از تولید انسانی است. همچنانکه دیدگاههای کاملی نسبت به مهمترین عناصر اقتصاد و مالکیت و مالیاتها و تعدیل ثروت دارد و نظام مالیاتی اسلام منحصر به زکات و آنچه برایان تصور کرده، نمیشود. کما اینکه مکتب اقتصادی اسلام، مشکلات مختلف انسانی را لحاظ کرده و بنابراین، به همه ابعاد زندگی میپردازد و در مورد هر رفتار و کنش اقتصادی جامعه، یکی از احکام پنجگانه اسلامی، صدق میکند و این بدان معنی است که نظریه اقتصادی اسلام، عام و مشتمل بر تمامی جنبههای زندگی است.
ولی تنظیم و وضع قوانین اقتصادی و نتایج علمی که به کشف واقعیتهای خارجی در این عرصه میپردازند، جزء وظایف دین به شمار نمیروند. دین باید اصول و خطوط کلی را ارایه دهد. از اینجاست که «برایان» گمان برده که مسلمانان میتوانند نظریه اقتصادی خود را به کناری نهند و مستقیما به نظام سرمایهداری غرب ملحق شوند چنین تصوری از جهانیسازی اقتصاد غرب برگرفته شده است و جهان اسلام را نه در سود و همه مزایای سرمایهداری بلکه در پرداخت هزینههای آن، شریک کرده و مورد استثمار قرار میدهد.
چهارم: برایان اعترافات جالبی نیز به عمل میآورد به عنوان مثال آنجا که میگوید: بسیاری از رژیمهای موجود در جهان اسلام ساخته و پرورده استعمار غرب هستند و گناه آن نیزبرعهده غرب است و بنابراین اگر جهان غرب در پی نزدیک ساختن جهان اسلام به خویش است باید بار تغییر این رژیمهای دیکتاتوری به رژیمهای دمکراتیک را بر دوش گیرد. همچنین اعتراف میکند فاصله گرفتن غرب از اعتقاد به جهان آخرت، علت بسیاری از مشکلاتی است که گریبانگیرش شده است.
همچنین میگوید که غرب باید بسیاری از دادهها و نظریههای خود را تغییر دهد زیرا از استحکام علمی لازم برخوردار نیستند و به نظام سرمایهداری نیز توصیه میکند که اندکی در اندیشه انضباط اخلاقی و سمتگیری اجتماعی و در پیشگرفتن سیاست چپ جدید یعنی گرایش به عدالت اجتماعی باشد. و در مورد ربا، او میپذیرد که زیانهای فراوانی دارد و به نظر او تحریم ربا از سوی اسلام، جهتگیری درستی است که بانکهای غرب نیز باید آن را در پیش گیرند و اقتصاد غربی نیز باید به طور جدی، مورد توجهش قرار دهد گرچه در مورد پذیرش این پیشنهاد اسلامی و انسانی از سوی سرمایهداری فزونخواه و سودپرست غرب، خود نیز تردید دارد.
برایان هر از گاهی در میان گفتههای خود، لب به اعتراف به حقایق انکارناپذیری میگشاید از جمله اینکه نظام جمهوری اسلامی ایران، نظامی کاملا دمکراتیک و یک شیوه بدیل غرب در جهان اسلام است.
پنجم: این دیدگاه، با تمرکز بر اوضاع الجزایر و هراس از تحولات اسلامی در شمال آفریقا معتقد است که هرگونه تحولی در این منطقه به مفهوم گرایش بخش عظیم دیگری از جهان اسلام به برقراری نظام اسلامی است و بر آن است که غرب باید همه تلاش خود را به عمل آورد تا از این تحول -- که گریزی نیز از آن نیست -- جلوگیری کند.
حقیقت، آن است که الجزایر، یکی از نمونههای عام اسلامی است و خیزش اسلامی در تمامی شریانهای جهان اسلام، جاری شده است و آن را در آستانه تحولات شگرفی برای کشف حقیقت خود و بازگشت به خویش و بازیافت هویت و ویژگیهای اصیلی که از آن برخوردار بوده، قرار داده است.
ششم: برایان معتقد است که شباهت و تساوی کامل میان زن و مرد در همه عرصهها، امری است که جهان اسلام باید در جهت تقلید آن از غرب، تلاش کند.
حقیقت آن است که چنین تصوری اساسا نادرست است چرا که مرد و زن، دو نقش مکمل یکدیگر را ایفأ میکنند و هر یک، مسوولیتهای سنگین (و در عین حال متفاوتی) بر دوش دارند و دارای حقوقی هستند که متناسب با مسوولیتهای هر یک از آنهاست: خداوند متعال میفرماید: (و لهن مثل الذی علیهن بالمعروف)
دیدگاه اسلام نسبت به حقوق زن و مرد براساس چنین برداشتی و مبتنی بر مقتضیات طبیعتی است که هر یک از مرد و زن، از آن برخوردارند و بنابراین، برابری کمی و مکانیکی زن و مرد، در خود غرب نیز با توجه به واقعیتهای موجود، مردود شناخته شده و غیرقابل اجرأ بوده است لذا حتما باید مسوولیتها و حقوق آنها تواما و در کنار یکدیگر، نگریسته شود در این صورت خواهیم دید که اسلام، همه چیز را در جای خود قرار داده و نظام اجتماعی سالم و متعادلی برقرار کرده است. و در مورد مفهوم غربی حقوق زن و حقوق مرد که غرب به برابری و مشابهت کامل دعوت میکند میتوان گفت که این منطق هیچ توجهی به اختلافهای فیزیولوژیک زن و مرد و تفاوتهای وظایف آنها در زندگی اجتماعی و بالاخره به اهدف تکامل بشریت، ندارد. از اینجاست که معتقدیم توصیه برایان به جهان اسلام در پذیرش برابری زن و مرد، توصیه نابجایی است که درصدد واژگون جلوه دادن امور واقعی و حقایق طبیعی است و آثار شوم اجتماعی و اخلاقی آن خود غرب را نیز به بنبست کشانده است.
هفتم: به نظر «برایان»، شورا و نظام شورایی کارساز نیست و صرفا باید به اعمال دمکراسی غربی تن داد و چیزی به نام «مردسالاری دینی» را باید به کلی فراموش کرد. این برداشت نیز در واقع مبتنی بر منطق غربی است که دین را امری فردی و فاقد پیوند با زندگی میداند حال آنکه منطق اسلامی، نقش تمام عیاری برای دین در زندگی فردی و اجتماعی انسان قایل است و امکان ندارد که چنین منطقی با برداشت غربی از دمکراسی، هماهنگی کامل داشته باشد، برداشتی که بشر را کاملا و بدون هیچ نظارت الاهی، بر سرنوشت خویش، بر قانونگذاریها و بر هر آنچه به زندگی اجتماعی او مربوط میشود، کاملا مطلقالعنان میداند.
تصور اسلامی در این زمینه، مبتنی بر هدایت الهی امت برای تحقق جانشینی خداوند متعال از سوی انسان بر روی زمین است و گسترههای معینی را فراروی قرار میدهد تا ملت از طریق نظام شورایی، بهترین روش را برای اجرای احکام الهی یا حل مسایل و مشکلات اجتماعی محول شده به خود را برگزیند. حدود و تعزیرات و مجازاتهای اسلامی، حدود الهی هستند ولی اینکه چه کسانی و چگونه آنها را جاری میسازند، به خود امت، واگذار میشود تا فرد حاکم و نیز نظام ایدهآل برای اجرای احکام اسلام را برگزینند. حال آنکه منطق غربی، بر هیچ پایه محکم اخلاقی، دینی و عینی، پیریزی نشده است.
به رغم اینکه «برایان» با نظریه «هانتینگتون» در برخورد تمدنهای غربی و اسلامی، ظاهرا مخالفت میکند و بر آن است که دو دیدگاه اسلامی و غربی میتوانند همگرایی داشته باشند اما به نظر وی، راه حل در آن است که جهان اسلام، خود را با اوضاع غرب، هماهنگ سازد و تسلیم شود تا برخورد تمدنها پیش نیاید!! به نظر ما این راه حل، غیرمنصفانه است و رابطه نامتعادلی را در پی خواهد آورد و پذیرفتنی نیست. مضمون این پیشنهاد، در واقع، نه تفاهم و نزدیکی اسلام و غرب بلکه هضم و تسلیم جهان اسلام در برابر غرب است و این مضمون اصلی آن چیزی است که به نام «جهانیشدن»، تبلیغ میشود.
.1 یکی از ایدئولوگهای مصروف سیاسی انگلیس است که میتوان وی را از شاگردان مکتب سیاسی توماس هابز به شمار آورد. همفکران او در روزنامههای مختلف غرب قلمفرسایی میکنند.