مسئله ایمان و برتری اسلام
آرشیو
چکیده
متن
مسئله ایمان و برتری اسلام
از:دکتر سید حسین نصر
استاد دانشگاه تهران
مسئلهء ایمان و برتری اسلام
چندی پیش مقالهای محتوی پرسشها و پاسخ- هائی از آقای دکتر نصر،«استاد فلسفه و تاریخ علوم در دانشگاه تهران،و رئیس دانشکده ادبیات از طرف انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه شیراز بدست ما رسید که در نامه پیوست آن،از ما خواسته بودند در تکثیر آن اقدام کنیم،چون این مقاله محتوی مطالب جالبی است،اینک خلاصهء آن برای استفاده عموم منتشر میگردد.
*بنظر شما از راه فلسفه میتوان بماهیت اشیاء رسید؟.
*بستگی کامل دارد باینکه معنی فلسفه در تفسیر ما چه باشد...فلسفه را بطرزی که در دو سه قرن اخیر در اروپا معمول شده است تفسیر کنیم بقول«کانت»فلسفه اساسا نمیتواند بذوات اشیاء برسد.اما با فلسفهایکه مادر مشرقزمین بخصوص در ایران داشتیم،یعنی فلسفهایکه با اشراق و عرفان توأم است،البته که میتوان باین مقصود رسید منتها ادراک آن برای همه کس میسر نیست و انسان برای فهم این موضوع،باید درک مخصوصی داشته باشد.
*انسان از کجا آمده و چرا آمد؟
*انسان مابین دور از بزرگ زندگی میکند:یکی ابتدا و دیگری انتهای او.هیچ تمدن نمیتواند از ایندو مساله احتراز کند و چیزیکه هرگز دگرگون نخواهد شد همین موضوع قرارگرفتن انسان بین ایندو مجهول است و پیام حکمت و معرفت و دین جاویدان خواهد بود چون سروکارش مربوط به بحث درباره ایندو ماله است.
اینکه ما از کجا آمدهایم و بکجا میرویم یک مساله بغرنج فلسفی است،اما بطور ساده میگویم که ما از عالم روح آمدهایم و به عالم روح نیز برمیگردیم.
اما در اینجا سؤالی پیش میآید که اگر اصل وجودی انسان در عالم معنوی بوده و دوباره نیز بآنجا بازمیگردد پس چرا اساسا نفس انسان باید از این مرحله بگذرد؟.
این خود یکی از اسرار بزرگ خلقت است.میتوان گفت حیات انسان در این جهان از لحاظ غایت نهائی او یک جنبه مثبت دارد،زیرا با عبور از این عالمست که نفس یکنوع پختگی پیدا میکند و در واقع غایت نهانی حیات انسان همین پختهشدن است.
*مکتب کدامیک از فلاسفه اسلامی در شما تاثیر بیشتری گذارده است؟.
*تحقیقات و کارهای علمی من بیشتر روی سه نفر بوده است:ابن سینا،سهروردی،و ملا صدرا.در آن دوران بحرانی زندگیام«غزالی» و«مولانا»هردو سهم عظیمی در حیات من داشتند،زیرا غزالی در عصر خود در نقطهای قرار گرفت شبیه بوضعی که امروزه بسیار در آن قرار میگیرند بدین معنی که او در اثر مطالعه کتب علمی و فلسفی یونانی از لحاظ دینی شک پیدا کرد و تمام اساس وجودش متزلزل گشت و چون مرد راستینی بود و با خود ریا نمیکرد و با این شک و تردید دینی قادر بنزندگی نبود،از لحاظ جسمی نیز سخت مریض شد و بعد بسوی معرفت النفس رفت و از این طریق بود که دوباره یقین پیدا کرد.
*آیا در شرایط حاضر میتوانیم تمام قوانین اسلام را اجرا کنیم؟
*شریعت اسلام مخصوصا«تشیع»یک شریعت زنده است و تا دنیا باقیست زنده خواهد ماند.همچنین اسلام زمانههائی را پیشبینی کرده که اساسا دین و اخلاق و انسانیت سست و متزلزل خواهد شد.نظریه اسلام مانند تمام اصول محکم دینی و حکمی،این نیست که تسلیم زمانه شود،بلکه اساس اینست که زمانه را بسازد.امروز همه از تطبیق مسائل مختلف با زمانه صحبت میکنند.حال من سؤال میکنم:پس خود زمانه را با چه باید تطبیق کرد؟در اینجا یک بحث دقیق فلسفی پیش میآید:اگر زمانه بر ما تفوق و برتری دارد،پس چرا ما صحبت از آزادی انسان میکنیم؟
بهتر است تسلیم نظر یا لکتیکهای مادی بشویم و بگوئیم ماده یا تاریخ،انسان را اداره میکند!انسان آزاد است و خودش باید زمانه را بسازد.یک فیلسوف بزرگ فرانسوی در ای مورد گفتهء جالبتوجهی دارد.او میگوید:
«افراد عادی تسلیم زمانه خود هستند و اشخاص معنوی سازنده آن».
تصور کنید اگر ایرانیهای 700 سال پیش هم صحبت از تلفیق فرهنگ و دین و زبان و افکار خود با زمانه میکردند میبایست بعد از حمله مغولها، همگی بودائی میشدند،چون زمانه ایجاب میکرد که همرنگ جماعت شوند!.بنابراین مسأله باید طور دیگر مطرح شود.
بدین شکل که ما ایرانیها و یا اصولا«ما مسلمانها»چگونه میتوانیم این زمانه را طبق اصول و قواعد خودمان بسازیم،ممکن است سفسطه جویان،اینگونه سفسطه کنند که چگونه میگوئید نباید همرنگ جماعت شد؟ما چگونه میتوانیم اتومبیل و هواپیما و ترن را کنار بگذاریم و با شتر مسافرت کنیم؟!
این صددرصد درست است و ما دیگر نمیتوانیم بجز در صحاری وسیع،با شتر سفر کنیم.
اما البته هیچ اجباری نداریم هنر خود را رها کنیم و شیفته هنر غربی گردیم،در خانههای خود بجای هنر ایرانی و اسلامی،اشیاء فرنگی بگذاریم.اگر ما دارای تمدنی قوی باشیم خودمان آنرا تحصیل میکنیم چنانکه یکی از ممالک آسیائی یعنی ژاپن تا حدی اینکار را کرده است.
درست است که«ژاپونیها»در اثر شکست سختی که خوردند و در اثر عوامل تاریخی،یعنی عواملی که خارج از اراده انسان میباشد خیلی کارها کردند،مثلا«صنعتی شدند»ولی بعضی از مظاهر تمدنشان که بسیار قوی و ریشهدار بود مانند معماری ژاپونی توانست آنقدر در امریکا نفوذ کند که حالا بدون اینکه خود بدانیم از طریق امریکا، خانههایمان را بسبک ژاپونی میسازیم و یا بعضی از سنن ژاپونی آنها را حفظ نمودهاند،مانند زمیننشستن و پوشیدن لباس ملی که خیلی بیشتر از آنچه که مردم فکر میکنند در روحیه یک ملت مؤثر میباشد.بسیاری از عواملی که مردم بعذر جبر زمانه و همرنگی با جماعت از آن صحبت میکنند،چیزی نیست جز یک ضعف معنوی و عقهء حقارتی که متاسفا ما در برابر مغربزمین پیدا کردهایم.
درد بزرگ اینست که ما مغربزمین را نمیشناسیم،اگر آنرا خوب میشناختیم،میدیدیم که خود آنها با چه مسائل بزرگ معنوی و فقر فلسفی و اخلاقی روبرو هستند.
این مطالب را خود جوانهای غربی درک میکنند و بهمین جهت است که به عرفان کاذب پناه میبرند و هیپی میشوند.
اگر ما این ضعف و فقر غرب را میفهمیدیم آنوقت این افکار آنقدر بنظرمان قوی نمیآمد که تا هرچه از دروازه غربی وارد ایران شود مانند وحی منزل،همهجا را فرا گیرد و بعذر جبر زمانه بما تحمیل شود.
*ولی ملاحظه بفرمائید ما قرنها شاهد استثمار زن به وسیله مرد بودهایم مطمئنا «اسلام»حقوق زیادی برای زن قائل شده است اما عملا حقوق زنها پایمال گشته است و عده زیادی عقیده دارند که اسلام مذهب مردهاست!خواهش میکنم در این موردنظر خود را اظهار کنید؟
*هیچ مرام بشری هم هرگز بطور کامل اجرا نمیگردد چه برسد به دین که یک مرام آسمانی است،چنانچه حضرت مسیح بامت خود گفت: اگر کسی بیک طرف صورتتان سیلی زد طرف دیگر را جلوی او بگیرید و این همان تمدن مسیحی بود که طبق آمار،بیش از هر تمدنی،جنگ کرد و آدم کشت.
در مورد اینکه میگویند اسلام مذهب مردهاست،باید گفت که اصولا در تمام جوامع آسیا و در جوامع اروپائی مرد دارای قدرت برتر بوده در ژاپن هم که بودائیست و تا قرن بیستم یکنفر مسلمان در آن راه نیافته بود،بخصوص در دوره سامورائیها مردها،دارای قدرت فائق بودند. اصولا در ژاپن قدرت سیاسی و اقتصادی و اجتماعی در دست مردهاست و زنان نیز دارای جنبهء زنانگی مطلق و کامل میباشند.میبینیم که قدرت مرد در ژاپن بهیجوجه جنبه اسلامی ندارد و یا همینطور ر هندوستان یا چین پس موضوع اسلام نیست،مساله اینست که تمدنهای قدیم همیشه سعی میکردند برای مرد حقوق مردانه قائل شوند و برای زن حقوق زنانه، و برای هریک از آنها یکنوع حقوق و تسهیلات که منطبق با روحیه و طبیعتشان باشد بوجود آورند.
اما مسأله«استثمار»!...در این مورد باید بگویم که زن در مغربزمین هم از لحاظ اقتصادی و هم از لحاظ شهوت بمراتب بیشتر از ممالک اسلامی استثمار گردیده است.
در بسیاری از کشورهای اروپا هنوز هم از لحاظ اقتصادی حقوق زن نهتنها از ایران،بلک از تمام ممالک اسلامی کمتر است.اصولا از همین زمان پیدایش استثمار اقتصادی در اروپا و از میانرفتن اختلافات اجتماعی زن و مرد بود که زن نسبت بمرد یکنوع عقدهء حقارت پیدا کرد و احساس نمود که از مرد پستتر است،یعنی تا زمانی که برای یک زن، ایدهآل بزرک:مادربودن،زن یک شوهربودن،حفظ خانه کردن و تربیت فرزند وجود داشت،هرگز زنی خود را نهتنها از مردان،بلکه از هیچ زن دیگری نیز پستتر احساس نمیکرد.
اما وقتی هدف جامعه طوری شد که ارزش ماشیننویسبودن در یک خانه بیشتر شد،زنها دیگر حق داشتند که بگویند ما در ماشین نویسشدن حقمان از مردها کمتر است!،اینست که کمکم موضوع رقابت پیشآمد که بسیار خطرناک و مضر است،زیرا معنای آن بجان هم انداختن دو عاملی است که اجتماع را بوجود آوردهاند،در حالیکه در تمدنهای قدیم(نهتنها در اسلام)که نظامی در آسیا و حتی اروپا ساختند، هدف اصلی همآهنگی و وفاق زن و مرد بود.
کار بزرگی که اسلام کرد و خیلیها متوجه نیستند،این بود که حق زن را در مقابل خداوند مساوی کرد.یعنی در بهشت یا دوزخرفتن پس از مرک برای زن و مرد حقوق مساوی قائل شد.
این مساله اهمیت بسیار زیادی دارد،زیرا در بعضی تمدنها،برای زن حقوق جاویدان قائل نبودند.
مانند مانوی ما در ایران که زن را«زاده شیطان»میدانستند!و زن در مانویت روح جاویدان ندارد و کار خطیر اسلام این بود که از لحاظ دینی حتی از لحاظ وظایف دینی و هدف اصلی حیات زن و مرد را مساوی کرد و در خود زندگی بر ایشان روابط متقابل و مکمل یکدیگر ایجاد نمود.
اسلام از زن و شخصیت او حمایتهائی نمو که د جامعه امروزی بهیچوجه بآنها آشنا نیست.
اولین حفظ حقوقی که تمدن اسلامی از زن بعمل آورد این بود که برای او این امکان را بوجود آورد که عفت خود را حفظ کند و عفیف بماند که این مسأله برای سلامتی روحی زن بسیار مهم است.زیرا از نظر روانی،عفت و سلامت روحیه زن باهم ارتباط بسیار نزدیک دارند و اینکه در تمام جوامع روسپیگری را قبیح میکنند بخاطر اینست که زن روسپی تنها جسمش فرسوده نمیگردد بلکه بیشتر از آن روحش خرد میگردد.
در حالیکه در جامعه امروزی مغربزمین،عفیفماندن زن بسیار سخت و غیرممکن است چون ازدواج که در حیات زن مرحلهء بسیار مهمی است،صددرصد بدوش خود اوست و خانوادهاش این مسئولیت را قبول نمیکنند و طریق دیگری هم برای شوهرکردن موجود نیست جز اینکه زن خود را در بازار فروش بگذارد تا خریداری پیدا شود!یعنی باید کارهائی را بکند که از لحاظ روحی برای یک زن بسیار مشکل است، کارهائی که زن شرقی هرگز مجبور بانجام آن نبوده است.
در آمریکا دختر از سن 18 سالگی از لحاظ مالی مستقل میشود و باید خود را شخصا اداره کند و دیگر مسأله دلخواستن نیست که یکروز کار کند و یکروز کار نکند.
وقتی در متروی نیویورک یک میلیون دختر جوان را میبینیم که بطرف محل کار خود میروند،نباید تصور کنیم که عاشق کار خود هستند،بلکه از خدا میخواهند هرچه زودتر شوهر کرده و در خانه او بچهداری کنند.
چون برای نود درصد زنهای غربی ایدهآل بزرک اینست که از این فشار اقتصادی و اخلاقی که بر دوششان سنگینی میکند،رهائی یابند تا مجبور نباشند هرشب خود را بنمایش گذارند و گاهی نیز با بدترین حالات روحی آنقدر ماسک لبخند بصورت خود بزنند تا بمقصود برسند.
اما در ایران،دختران ما با این آرایشها و لباسها به کسی میمانند که قاشق و چنگال در دست بگیرند اما ندانند اصلا آنها برای چه هستند؟.
اما خوشبختانه باوجود ازدیاد این نوع افراطه ها،هنوز خود مسأله در ایران جنبه شوخی دارد و دخترها میدانند که با کمک اقوام، مثل برادر و دائی خود میتوانند شوهر پیدا کنند و هنوز از آن فشار کشنده اخلاقی و اقتصادی مصون هستند.
*من در میان جوانان بگروهی برخورد کردهام که لزوم داشتن مذهب را انکار میکنند اما لزوم داشتن ایمان را میپذیرند و فی المثل میگویند ایمان ما به خودمان است،نظر شما چیست؟.
*اشکال«ایمان بخود»در این است که«خود»گاهگاه متزلزل میشود مثلا یک کشتی در حال غرقشدن است میگویند به خودش لنگر بیاندازید!در صورتیکه یک چنین کشتی باید به خشکی لنگر بیاندازد تا فرو نرود.
نفس انسان یک جنبهء سیال دارد و در اولین تندباد شدید بلرزش در میآید و اهمیت ایمان به چیزی خارج از انسان اینست که بتواند بیک واقعیت قویتر از خود تکیه کند.البته انسان باید بخودش ایمان داشته باشد اما آن«خود»لرزنده و سیال است و باید به چیزی بسته شود.
اینست که این تجزیه و تحلیل که انسان به اراده خود ایمان داشته باشد،باندازهء کافی قوی نیست.البته بسیار خوب است،انسان باید با اراده باشد.اما تا وقتیکه به واقعیتی بزرگتر که در ماوراء خودش قرار گرفته ایمان نداشته باشد زندگی برایش سخت و دشوار میگردد. اشخاصی هم که میبینیم ایمان بدین ندارند و در واقع بیک خدای دروغین خودساخته معتقدند مثل«جامعه آینده»و«ترقی»که بتهای جدید بشر میباشند و آنها در هرحال،واقعیتی بزرگتر از خود را ثابت میدانند و ایمان خود را بآن متکی میکنند و کمتر کسی است که بتواند بنفس خود ایمان داشته باشد و اگر توانست در درون خود باقی بماند آنوقت جنبه اگزیستانسیالیست جدید را پیدا میکند،زیرا خود را مانند جزیرهای جدا از همه چیز میداند جدا از اجتماع از طبیعت و از خداوند،یعنی همان چیزهائی که انسان میتواند با آن رابطه داشته باشد.
آنوقتست که میرود بجستجوی انواع و اقسام روابط،مانند ابراز علاقه فوق العاده زیادی که امروزه در غرب به تجربههای عرفانی و خلسه و ادیان شرقی میشود.
و باید گفت که هرگز بآن دسترسی پیدا نخواهد کرد چون عرفان واقعی همیشه با انضباط و نظم همراه است و نه آنرا با خوردن قرص میتوان بدست آورد و نه بوسیله مرشدان کاذب که بدون تربیت صحیح، خیال میکنند میتوانند چیزی باو بیاموزند.
انسان حیوانیست«معنیجو»و این بهترین توصیفی است که میتوان از انسان بعمل آورد.همانگونه که زندگی بدون هوا برایش میسر نیست بدون معنی هم قادر بزندگی نخواهد بود.
بنابراین نمیتوان گفت:ایمان بدون مذهب نمیتواند وجود داشته باشد چون در این صورت اشخاص بیدین وجود نداشتند ولی باید گفت که این حالت بطور دائم نمیتواند ادامه پیدا کند.
*برخی از افراد عقیده دارند که برای تضمین خوشبختی بشر اخلاق و هنر کافی است و وجود عامل مذهب ضرورتی ندارد،نظر شما در این مورد چیست؟
*بنظر من قرن بیستم پاسخ این سؤال را داده است.یعنی نشان داده است که اخلاق بدون یکنوع متافیزیک غیرممکن است اخلاق چیست:
آنچه که تصور میکنند اخلاق طبیعی خود میراث مسیحیت است،چون مسیحیت در 2000 سال پیش گفت آدمکشی بد است حال افراد بشر بدون بصیرت آنرا مذموم میدانند.آخر چرا بد است؟مثلا چرا من آدم نکشم؟و همین مساله است که داستایوسکی نویسنده بزرگ روسی در اثر معروف خود«جنایت و مکافات»آنرا بمنطق نهائی خود می رساند و قهرمان داستان کسی را میکشد برای اینکه میگوید چرا کشتن بد است:
دلیلی ندارد من اینکار را نکنک از این نظر است که میگویم تجربه قرن بیستم و فجایع بیسابقهای که در آن بوقوع پیوسته است ثابت میکند که وقتی اصول مذهب سست شد از اخلاق بهیچ وسیلهای نمیتوان دفاع کرد
*حال که بعقیده شما ایمان و مذهب برای تأمین آرامش و خوش- بختی انسان لازمست،بفرمائید ما چگونه میتوانیم جوانان را معتقد و مؤمن کنیم؟
*خانواده،طرز تربیت فرد در محیط خانوادگی و پایههای مذهبی و ایمانی پدرومادر البته تأثیر بسیار زیادی دارد و از آن بیشتر قدرتهائی که وسائل ارتباطی کشور مانند رادیو،تلویزیون و مطبوعات و غیره را در دست دارند و همچنین وسائل و طرق تعلیم و تربیتی مملکت.آنچه که ما در میهن خود از نان شب بآن محتاجتریم،تربیت یک طبقه اشخاص ذوجنبتین است،یعنی اشخاصی که تمدن غربی و اروپائی را بسیار خوب و عمیقا،بشناسند و با تمدن ایرانی و اسلامی نیز آشنائی عمیق و کامل داشته باشند و بتوانند برای نسل جوان این میراث ارزنده و عظیم معنوی و اخلاقی خودمان را دوباره تفسیر کنند.اما متأسفانه هیچگونه برنامه منظمی برای تربیت این قبیل اشخاص ریخته نشده است و چند نفری هم که اینطور تربیت شدهاند اتفاقی بوده و نتیجه منطقی یک دستگاه منظم نبوده است.
*بنظر شما روشی که بعضی از کشورهای اسلامی بکار میبرند و جوانان را از برخورد با مظاهر تمدن غرب بدور نگاهمیدارند صحیح است و از این راه ایمان و اعتقاد واقعی در وجودشان پدید میآید؟
*وضع این کشورها با ایران فرق دارد،زیرا روابط بسیار محدودی با غرب دارند،چنانچه فرضا سیلی میآید و فرزند خود را در آن بیاندازیم و بگوئیم اگر شنا نداند غرق میشود و اگر شناگر خوبی باشد خود را میرهاند،این طرز عمل غلط است،زیرا در مرحله اول باید بفرزند خود شناگری بیاموزیم و بعد او را در چنگال سیل رها کنیم و از این جهت بنظر من تا وقتیکه ما نتوانیم اشخاصی تربیت کنیم که بتوانند مدافع اصول فرهنک و دین و تمدن ما باشند و این مطالب را بنحوی که قابلفهم نسل فعلی باشد بیان کنند،بهتر است که چنین سدی در برابر غرب کشیده شود،زیرا اگر این کار را نکنیمن تنها وسیله دفاع را از بین بردهایم.
*شما افکار ضد مذهبی پارهای از جوانان و عدم اعتماد آنها را چگونه توجیه میکنند؟
*انسان طبیعی همیشه میپندارند که ضعیف،ناقص و بد است و خداوند کامل و خوب میباشد.اما اگر انسان با این نظر که حاکی از کبر و غرور اوست شروع کند که خوب میباشد.آنگاه از خود خواهد پرسید:پس بدی کجاست؟چرا بدی هست؟پس خدا بد است!تمام نهضتهای ضددین از همینجا شروع میشود.یعنی انسان در عوض اینکه ضعف و نقص خود را دریابد و باصلاح آن بپردازد،اشتباهات و نقائص خود را فراموش کرده و درصدد اصلاح دیگران برمیآید،بشر جدید همهچیز را میخواهد اصلاح کند غیراز خودش را،میخواهد دین و فلسفه و جامعه را اصلاح کند،اما حاضر باصلاح خود نیست و تا انسان خود را اصلاح نکند،قادر باصلاح هیچچیز نیست،هر زمانی که خود را اصلاح کرد همهچیز را میتواند اصلاح نماید.
فرق بین مسلمان واقعی و یک فرد امروزی اینست که مسلمان واقعی میگوید انسان باید ابتدا باصلاح خود بپردازد و زمانی که اینکار را کرد خوب میشود و کسی که خوب بود تمام اعمالش خوب است،مثل قلم سبز که هرجا کشیده شود سبز است.لکن تا زمانیکه این اصلاح درونی انجام نگیرد هر اصلاحی ناقص است حتی اگر نیتش خوب باشد.
من واقعا برای جوانانی که راهنمائی نمیشوند،متأسفم.اما در عینحال باید بگویم که مسئولیت هرگز از انسان دور نمیشود زیرا انسان آزاد است و حق انتخاب و اختیار دارد.
پس مسئول«انتخاب»خودش است و این مسئولیت بشری را هیچ جوان و پیری نمیتواند انکار کند.