تجسم اسلام مبارز
آرشیو
چکیده
متن
[خداوند هنوزاسرار و وحى هایى را که براى بشر فرستاده است دوست مى دارد تا بدین ترتیب بشراصل و منشا خود و مقصدنهایى خود را دریابد. من در روز چهارشنبه 9 فوریه 1982 شاهد چنین حقیقتى بودم].
کدامین انسان به هنگام رویت خود را فراموش ننمود؟ واز جذبه عظمت و صلابتت سخن نگفت ؟
نگاهت اعماق درون و وجدان شخص را دستخوش تحول مى نمود و بدو حیاتى دوباره مى بخشید.
کدامین عارف در نگاه تو ارتباط با مبدء هستى را نیافت ؟ و کدامین فیلسوف فقیه سیاستمدار ادیب و..است که در مقابل حیات علمى و حضور فکرى تو زانوى نزده و شهادت به قدرت و نبوغ فوق العاده ات نداده باشد؟
گزارشى که اینک ارائه مى شود حکایت از چنین واقعیتى است. فردى که خود سالهاى سال تحت تاثیر تبلیغات والقائات استکبار بوده است (که بعض گفته ها و نسبتها در همین گزارش حکایت ازاین تاثیر مى نماید) براى دیدارامام به ایران آمده و پس از بازگشت این گزارش را که تنها مربوط به لحظات دیدار باامام مى باشد تنظیم کرده است.
با توجه به غرور غریبان که خود نویسنده اى ازاین احساس چنین یاد مى کند:
[ من این شناسائى رااز خود داشتم که ظرفیت قرار گرفتن تحت نفوذ و سلطه یک انسان دیگر را ندارم...
مع الوصف آنچنان تحت تاثیراین ملاقات قرار مى گیرد که تمام ذهنیت او نسبت به امام تغییر مى کند و چنین مى گوید:
امام خمینى آنچنان به درون قلب و مغز من رخنه کرد و وارد شد که من میل دارم آن را عشق بنامم].
دراین چند لحظه دیدار اواحساس تولد دوباره خویش را مى نماید:
[تصور کنید آن لحظه اى که آدمى ممکن است به ناگاه چشم گشاید به روى این حقیقت که : دارد در رحم یک فرد خلق مى شود].
چهره و شخصیت امام برایش شخصیت حضرت مسیح را تداعى مى کند.او چون مانند دیگر غربیان بازیچه و فریب خوره نیرنگ تبلیغاتى بوده است اکنون باارائه چنین گزارشى بیم ناباورى خوانندگان وانگ عدم واقع بینى و... را دارد.
همان واقع بینى که تاقبل از ملاقات وجود داشته است ! چنین مى گوید:
[بسیارى از خوانندگان این کتاب ممکن است جهت این توصیف ها این کتاب را یکسره رد نمایند زیرا به نظرشان مى آید که من واقع بینى خود را کنار گذارده ام. واقع بینى که تا قبل از دیدن خمینى دست نخورده باقى مانده بودامااز نظر خودم این تحلیلى که از تجربه خود در این کتاب آورده ام واقع بینانه ترین قسمت کتاب مى باشد].
در مجموع چون گزارش مزبور توصیف لحظاتى چنداز دیدار باامام و حالات روحى و درونى او راارائه مى دهد (آن هم کسى که به سختى مى تواند خویش رااز آموخته هاى قبلى و تشکل ذهنى رهایى دهد) خواندنى یافته و و مناسب ویژه نامه آن عزیز دانستیم.
نویسنده : رابین و ودزورث کارلن
تاریخ انتشار: 15 ژوئیه 1982 کانادا
مقدمه :
شرحى که در ذیل خواهد آمد فقط یک سوم آنچه است که در کتاب :امام وانقلاب اسلامى او سفرى به بهشت و جهنم آمده است.این شرح شامل ملاقات من باامام نیست بلکه فقط روى چند دقیقه اول ورودامام به حسینیه جماران در شمال تهران متمرکز مى باشد. همینطوراین نکته مهم قابل توجه است که شرح و تحلیل به چنان حالت و زمینه موثرى بیان شده است که این برگزیده کوتاه از کتاب داراى آن اثر و تاثیر نمى تواند باشد. بااینحال من معتقدم که راز انقلاب با آنچه که من در حسینیه جماران تجربه نمودم ارتباط دارد و ازاین بابت است که فکر مى کنم :این شرح کوتاه حتى براى آنان که اصل کتاب را نمى خوانند باز هم ازاهمیت زیادى برخوردار خواهد بود. یک غیرمسلمان که در معرض همه جنبه هاى منفى انقلاب بوده است در هر حال ناچارا باید با حقیقت جذبه بسیار عمیق شخصیت آیه الله خمینى کنار بیاید.
آنچه که دراین شرح خواهد آمد کاملا تجربه اى بود که خود بخود و بدون انتظارات تمایلات و پیش داوریها به وقوع پیوست. و من فکر مى کنم : خوش شانس بودم که توانستم چنین چیزى را تجربه کنم زیرا معتقدم این تجربه صرفا به خاطر عوامل عینى عواملى کاملا جدا و مستقل ازاسلام ایمان شخص یا سیاست و شرایط فرهنگى او به وقوع پیوست.
این شرح کوتاه براى آن خواننده اى که گمان برده است مى بایستى چیزى نیرومند و غیر عادى در پس حاکمیت امام باشد بسان جرقه اى درستى چنین گمانى را خواهد رسانداما براى آن که فقط ظرفیت نفرت و تنفر را دارند بى نهایت بى معنى جلوه خواهد کرد. در هر حال هر آنچه که نظر خواننده در مورد آیه الله خمینى باشد این شرح کوتاه دلیل این واقعیت را که : چراامام از وفادارى و بیعت اکثریت مردم برخوردار است توضیح مى دهد.
همانطور که اتوبوس ما به اقامتگاه امام در جماران (حسینیه جماران جایى که امام قرار بود سخنرانى کند درست به اقامتگاه او متصل است ) نزدیک مى شد هیجان خاصى وجود داشت نشانگراین که چیزى نیرومند و قوى در شرق وقوع مى باشد. در مورد خودم مى دانستم که به اندازه کافى به قوه درک خوداطمینان دارم تا بتوانم دریابم آیه الله خمینى اساسا خوب است یا بد و یا بین این دو. همینطوراحساس مى کردم : چیزى دراماتیک برایم اتفاق خواهدافتاد. گویى آدمى داراى حس ششمى است که مى تواندادارک و تجارب آینده او را به طور فاحشى تحت تاثیر قرار دهد.
این تمایل را دارم. فکر کنم که چیزى در درون[ خلقت] مى داند چه اتفاقى در شرف وقوع است و یا بلکه با در نظر گرفتن جوانب یک موقعیت شکلى از واقعیت که قریب الوقوع مى باشد (و به فرد ناشناخته است ) در همان لحظه اى که تجربه در حال وقوع است و حتى قبل از آن شروع به ابراز نقش مى کند. به عبارت دیگر غیبت و فقدان زمانى وجود دارد زمان حاضر معناى زمان آینده را در بر دارد به خصوص آینده بسیار نزدیک را که عمیقا تجربه شخص از واقعیت را تحت تاثیر قرار مى دهد.
اگر قراراست امرى و واقعیتى مهم بر شخص اتفاق افتد حقیقت آن واقعیت در محتواى واقعیت تجربه اى که به آن امر مى انجامد ( امرى که هنوزاتفاق نیفتاده است ) وجود دارد. مى دانستم که هر آنچه قراراست در حسینیه اتفاق افتد نتیجه آور خواهد بود. چطور مى توانست طور دیگرى باشد در موقعیتى که یک فرد یک بشر تجسم مقاصد واهداف و واقعیت یک انقلاب است ؟ آن ابهامى که من در مورد شخص خمینى تجربه کرده بودم در حال از بین رفتن و ناپدید شدن بود. حالا دیگر جوهرانگیزه او را جوهرادعاهاى هموطنانش در قبال عظمت روحى او را مى رفتم که بشناسم.
رویداد واقعى سخنرانى او به طوراجتناب ناپذیرى از همان زمانى شروع شد که اتوبوس ما در شمال تهران از نقاط مختلف بازرسى گذشت و بالاخره به در ورودى حسینیه رسید. ما اقلا از پنج یا شش نقطه بازرسى گذشتیم تااطمینان حاصل گردد که هیچ گونه اسلحه یا آلتى که بتواند جان رهبر محبوب (یا رهبر مورد نفرت )ایران وانقلاب اسلامى را به خاطراندازد به همراه نداشته باشیم. هیچ چیز: (مداد دوربین و یا هر وسیله اى از هر نوع ) پس از اولین نقطه بازرسى اجازه داده نشد به همراه ببریم. همانطور که اتوبوس از کوچه هاى پر پیچ و خم مى گذشت مى دانستم که همه ما دراین فکر بودیم که چطور به سرعت برویم و بهترین جاها را بگیریم. و همانطور که راه مى رفتیم من بى اختیار متوجه درخشانى زنده دلى و سر زندگى هوا شدم.
این نقطه بسیار متفاوتى از تهران بود نقطه اى داراى انرژى زندگى و نوعى خاص از آگاهى و هوشیارى. آیااینها سبب واقعیت وجود شخصى به نام خمینى بود یا به دلیل نظرى بود که مردم از خمینى دارند؟ در آن زمان احساس کردم هر دو مى توانند دلیل و علت این امر باشند زیرا که دوباره متوجه شدم امرى متفاوت به طور عینى در مورد فضائى که ما به آن وارد شدیم وجود دارد.اینجانب نقطه و مرکز ثقل آنچه است که ضد آن بى عاطفگى خونسردى و بى احساس است که من در خیابانهاى تهران نظاره گرش بودم.اینجا در کوچه هائى که به حسینیه منتهى مى شود صبح زود صدها پاسدار افراد عادى و همینطور روحانى دور خورشید خمینى حلقه زده اند. مى توانستم احساس کنم که آنان از کار خود لذت مى برند که اینجا بود (درست مثل جبهه ) که انقلاب نیروى زنده خود را نمایان مى ساخت. در واقع من فکر مى کردم که به مرکز ثقل
انقلاب نزدیک مى شویم. جو و هواى احساسات به نظر مى آمد که در رابطه هماهنگى با مقررات و واقعیت هاى افسانه اى انقلاب قرار دارد.
دراینجا خواننده باید بداند که من کاملا از همه آنچه که به رژیم و بخصوص به شخص امام نسبت مى دادند آگاهى داشتم : شکنجه هاى بیرحمانه هزاران اعدام منع موسیقى و رقص احیاى ساواک کشتن بچه ها تیراندازى به دختران دانش آموز سانسور مطبوعات و سایر رسانه هاى گروهى قتل عام بیرحمانه بهائیان عدم اجازه بازدید به سازمان عفو بین الملل و به طور خلاصه از میان برداشتن و مضمحل نمودن همه مظاهر دموکراسى. من همه اینها را شنیده بودم حتى از کسانى شنیده بودم که نسبت به اعتبار و صداقت آنان کوچکترین شکى نداشتم.
ایران در یک حالت دیوانگى غریبى بود و مرکز همه اینها کسى غیراز فردى که قرار بودابتداء سخنرانى نماید و بعد با من ملاقات کند نبود. آیت الله خمینى همینطور به سبب نقشى که دراسارت گرفتن دیپلمات هاى[ بیگناه] آمریکائى داشت بسیار مورد نفرت آمریکا بود. در آن زمان نیروهاى بى شمارى درایران از خمینى حمایت مى نمودنداما حالا به سبب اذیت و آزار واعدام مخالفان رژیم احساس نفرت نسبت به خمینى حتى در قلب کسانى که علیه شاه مبارزه نموده بودند نیز وارد شده است.این
حتى شامل آن ایرانى هایى مى شود که در دولت موقت خدمت مى کردند و تا شش ماه اخیر نسبت به خمینى وفادار بودند.
من در جایى روبروى صندلى خمینى نشستم. صندلى او روى بالکنى که اقلا 15 فوت ارتفاع داشت قرار گرفته بود. همه منتظر بودند که در بسته اى که در طرف راست بالکن بود باز شود وامام وارد گردد. هر چند وقت به چند وقت مسلمانان شعار مى دادند. همانطور که من به بالکنى که خمینى از آنجا هزاران سخنرانى نموده نگاه مى کردم احساس نمودم که : چشمانم یک آرامش طبیعى پاکى طبیعى و تازگى طبیعى را مى دیدند که کاملا با آنچه که در هتل اقامتگاهم یا هر فضا و محیط دیگرى که در دو سفراخیرم به ایران دیده بودم متمایز بود. حتى مساجد چنین کیفیتى و چنین انرژى را منعکس نمى کردند. آیاامام مى توانست یک انسان برتر و آزاده یکى صوفى واقعى یا شاید حتى بالاترازاینها باشد؟ همه شواهد و قرائن نشانگراین بود که : چیزى معمولا دراین مکان اتفاق مى افتاد که هر آنچه را که در خارج ازاین مکان درایران به وقوع مى پیوندد تحت الشعاع قرار مى دهد. تنهااحساسى که به نظر مى آمد بااین احساس مشابهتى داشته باشد در جبهه همینطور آن زمان که من در قبرستان بهشت زهرا راه مى رفتم اتفاق افتاد. من علت این امر را فقط مى توانستم این طور بیان کنم که شاید شهادت واقعى بود که جدا شدن ناگهانى روح از بدن و رفتن آن روح به بهشت چنان انرژى را خلق نموده که مقدس است انرژى که توسط الله مورد رحمت قرار گرفته است. در هر حال علتى که داشت فضائى که صندلى خمینى در آنجا قرار داشت مشعشع و زنده بود. هماهنگى و همسازى نه نفرت دراینجا حکمفرما بود.
در مدت زمانى که ما منتظرامام بودیم گروهى از بچه هاى فلسطینى مقیم لبنان که والدین خود را در جنگ علیه اسرائیل از دست داده بودند رژه رفته و سرودهایى به زبان عربى در موردانقلاب خواندند. همینطور صدها دانش آموزایرانى نیزاز جلوى ما رژه رفتند و شعارهائى دادند. آنان هم آمده بودند تا به سخنان امام گوش فرا دهند. ظاهرا هر روز خمینى باافراد و گروههایى ملاقات مى کرد.
او بخصوص به بچه هائى علاقه داشت که والدینشان توسط جت هاى اسرائیلى بمباران گشته و کشته شده بودند. آنان در واقع نماینده مردم محروم و مستضعف بودند. فقط تجسم دیگرى از شیطان و زشتى مى توانست چنین یتیمانى ببار آورد.
فلسطینى ها قربانیان امپریالیسم آمریکا بودند زیرا که خون پدران و مادران آنان رااسلحه هاى آمریکائى ریخته بودند. همه چیز به خوب و بد تقسیم مى شوند: هر مبارزه اى در دنیا به مبارزه محرومان علیه ستمگران طبقه بندى مى شود.این بچه هاى لبنانى سمبل هایى از این مبارزه بودند. سمبل هائى بودند از آن فرق وامتیاز معنوى که براى به پا نگاه داشتن و حراست انقلاب ضرورى مى باشد. بدون وجود واقعیت[ بد] کسى وجود ضد آن یعنى[ خوب] را نمى تواند مسلم فرض کند.
خودایرانى ها ممکن است این شایستگى را که خود را پاک و خالص بنامند نداشته باشند ولى انگیزه اسلامى آنان پاک و خالص بود و دشمن قطعا بد و زشت بود. چطور مى توانست حقیقت دیگرى غیراز خدا مقابل بدى و زشتى بایستد به این دلیل که بدى و زشتى وجود داشت پس آنچه که در مقابل ایستاد خوبى بود.ایرانى ها توسط رهبرشان یاد گرفته بودند که بدینگونه بیندیشند. هیچ چیز نه حتى انتقادات ابراهیم یزدى و نه مقاومت مجاهدین خلق مى توانست هواداران و طرفداران[ خط امام] را به هراس اندازد و مانع توسل آن به این طبقه بندى سیاه و سفیداز قضاوت گردد زیرا فقط به این طریق است که فرضیه خوب مقابل بد مى تواند مقرر گردد و تحقق یابد.
ما حدود 45 دقیقه بود که آنجا بودیم که نشانه هاى ورودامام ظاهر گشت.این نشانه ها واضح بودند: چند روحانى از در وارد شدند واین را رساندند که رئیس مرد مقدس فرمانده و رهبر امام در راه مى باشد.
با ظاهر شدن خمینى دم در همه به روى پا بلند شدند و فریاد زدند: [خمینى خمینى ،خمینى] همه به نظر مى رسیدند که بى اختیار تحت تاثیر و کنترل موجى از عشق و دوستى قرار گرفته اند. در عین حال که این واقعیت نیز برایشان آشکار بود که تک تک سلول هاى قلبشان حاوى چنان اطمینانى است که : آنچه را و یا کسى را که چنین محبت و عشقى را نثارش مى کردنداز دیدگاه الله مسلما سزاوار چنین احترام و جلالى مى بود. به واقع باید: بگویم که : چنین وجد و شورى که نثارامام شد آن قدرها یک انعکاس و عکس العمل بر پایه عقیده اى ثابت و مشخص ازامام نبود بلکه بیشتر سرودى بود ناشى از تمجید و فرط خوشحالى که صرفا در نتیجه جذبه بسیار نیرومنداین مرد به وجود آمده بود.
وقتى در به روى او باز شد من احساس کردم : طوفانى ازانرژى داخل گردید طوفانى که هر ملکول را در ساختمان بلرزه در آورد و توجه را چنان جلب کرد که باعث شد هر چیز دیگراز نظر ناپدید شود.او توده اى از نور بود که به وجدان و درون هر کس که در آنجا بود نفوذ کرد.
من این فکر را داشتم که : (مهم نیست چه شکل و شمایلى این مرد میخواهد داشته باشد) من مسلما با دقت به صورتش نگاه نخواهم کرد تا انگیزه او و طبیعت واقعى اش را دریابم. قدرت وقار و تسلط مطلق او همه این فکر مرا به هم ریخت. من به سادگى آن انرژى واحساس را که از وجوداو در بالکن پرتوافکنى مى کرد احساس کردم و تجربه نمودم.
او یک طوفان بود در عین حال که آدمى
مى توانست سکوتى مطلق در درون این طوفان ببیند. چیزى در درونش ساکن بود لیک همین سکون همه ایران را به حرکت در آورد.او یک بشر عادى نبود.
در واقع از میان همه به اصطلاح مقدسینى که من ملاقات نموده بودم : دالایى لاما (راهب هاى بودائى حکیمان هندو) هیچ کدام کاملا وجود هیجان آور و محرک خمینى را نداشتند. براى آنها که قادرند ببینند و احساس کنند نه صداقت و درستى او مورد سوال و شک و تردید قرار مى گیرد و نه این ادعاى مردمانش که او براستى از صورت یک بشر عادى (یا غیر عادى ) گذشته و در چیزى مطلق و خالص سکنى یافته است.
این خلوص در هوا در حرکات اندامش در جنبش دستهایش در شعله شخصیتش و بالاخره در سکوت و آرامش وجدانش جلوه گر بود.
هیچ رمز و رازى دراین که چرااواین چنین مورد عشق و محبت میلیونهاایرانى و مسلمانان سراسر جهان بود وجود نداشت واو لااقل به من توانست پایه تجربى نظریه رسیدن به مراحل بالاى آگاهى را ثابت نماید. بله صورت بسیار جدى و روش قضاوت مطلق گونه اش کاملا ظاهر و آشکار بود لیک با توجه به شرایطى که او در آن قرار داشت مناسب بودن هر حرکت و رفتاراو کاملا قابل تایید بود.این مرد به واقع شگفت آورترین واستثنائى ترین فردى بود که من در همه عمر خود دیده بودم.
در آغاز او سخن نگفت یک مردم روحانى دیگر سخنانى ایراد کرد. خمینى در سکوتى پاک و یکدست و توازنى کامل نشسته بود.او بى حرکت بود جدا و منفصل بود دراقیانوسى از آرامش و صلح بود چیزى جنبده و محرک آمیخته بود چیزى آماده بود تا کشمکش و ستیزى ابدى ایجاد کند.
او حتى زمانى که مرد روحانى دیگر سخن مى گفت صحنه را تحت الشعاع قرار داده بود. همه چشم ها به خمینى خیره شده بودند ولى حتى کوچکترین نشانه اى از خودپرستى خودبینى و منیت دراو وجود نداشت. همه وجوداو به سختى و در عین حال با طیب خاطر متوجه تمرکز حواس خود بود. با وجود مقاصد واهداف و بسیار سخت و جدى صداقت و درستى سازش ناپذیر چیزى کاملا آرام و صاف وجود داشت که حرکات دستهایش صداى صاف کردن سینه اش و تمرکز حواسش را هدایت مى کرد.
اینجا صداها وطن پرست و مسلمان عظمت و بزرگى او را فریاد برآورده بودند عشق خود را به او سوگند یاد کرده بودند لیک در حین شنیدن و دریافت همه اینها او در خود باقى ماند او بى حرکت باقى ماند او بى حرکت ماند او بى حرکت باقى ماند او بى حرکت ماند او در مقام یک حالت درونى تزلزل ناپذیرى باقى ماند که کاملا وراى مرزهاى آن رابطه علت و معلولى که مى شناختم بود.
خواننده دراینجا ممکن است از گزافه گوئى من در توصیف این مرد به اصطلاح رم کند اما باید بداند که با وجود همه آنچه که من شنیده بودم با وجود دلایل و مدارک متناقضى که قبلا به من داده شده بود اثر فورى و عینى از آنچه که امام خمینى بود ربطى به نظر و عقیده نداشت.
این تجربه به واقع مدهوش کننده تر نیرومندترازاینها بود. تصور کنید آن لحظه اى را که بچه بدن خود را با فشاراز رحم مادر بیرون مى کشد یا آن لحظه اى را که آدمى ممکن است بناگاه چشم گشاید به روى این حقیقت که دارند در رحم یک فرد خلق مى شود یا لحظه اى را که آدمى با آگاهى کامل مى داند که دارد مى میرد. پایه واساس همه این تجارب عاملى تعیین کننده خارج ازاطلاعات شخصى مى باشد آنچه که دراینجا حکمفرماست طبیعت باطنى و ذاتى واقعیتى است که تجربه به وجود مى آورد.
این چنین بود آنچه که در صبحگاه چهارشنبه 9 فوریه 1982 در شمال تهران اتفاق افتاد. مثل این بود که ذهنى بودن تجربه توسط چیزى که کاملا پایه واساس آگاهى من بود عینیت یافت. من در واقع به آن طرز و روش از تجربه که به طور معمول معین مى کرد چه افکار واحساساتى در آگاهى من از نفس وجود دارند فائق آمدم. خمینى تااین حد نیرومند بود. خمینى تااین حد قوى بود. خمینى تااین حد شکست ناپذیر بود.
براى لحظه اى من همه قواى محرک وانگیزه انقلاب را همه تاریخ سرنگونى شاه را موزونى شهادت را تمدن قدیمى اسلام را که به طور موقتى غرب را تحت الشعاع قرارداد همه اینها را در وجوداین مرد دیدم.او قلب احیاى اسلام بود.او منبع انقلاب بود.او منبع همه آن قدرتى بود که این انقلاب واسلام به دنیا عرصه کرده و شناسانیده. مطمئنم که بدون او هنوز رژیم شاهنشاهى در جاى خود بود واسلام به عنوان عاملى در سرنوشت سیاسى خاورمیانه به طور موثرى زدوده شده بود.
با دیدن خمینى این سئوال که : آیاانقلاب مى تواند دوام بیاورد و زنده بماند برایم پیش آمد زیرا که به نظر واضح مى آمد که تمام الهامات از رهبر خمینى ناشى مى گردند. خمینى انقلاب بود. آنان که آن آگاهى واحساس لازم را دارند که بتوانند آنچه را که خمینى عرضه کننده اش است بشناسند بناچار پر مى شونداز گرمى و حرارت اسلام از اطمینان شهادت واز عزمى راسخ براى گستردن اسلام به صحنه گیتى.
خمینى مرکز ثقل این فوران وانفجاراسلامى بود. خمینى سرچشمه آن نیروى معنوى بود که به قلبهاى مسلمانان سراسر خاورمیانه جریان یافت یا لااقل آن مسلمانانى که ذاتا به قلب اسلام نزدیک بودند.
او یک بار لبخند نزد صورتش با سختى نرم نشدنى به روى قصد و هدفش متمرکز بود. خداوندازاو هر چیزى را طلب مى کرد.او همه زندگى خود را وقف خدمت به خدا نموده بود. راه و مسیراو مشخص بود و آن رسانیدن اسلام به اهمیت و بزرگى بود که تکوین الهى الهى اش آن را پیش بینى نموده بود.او براى اسلام زندگى مى کرد.او وسیله اى براى اسلام شد. او هدفى و مقصودى غیرازاجراى اسلام نمى داشت. مثل این بود که شخصیت او با مقصود و هدف نهایى و عالى او آمیخته گردیده است.
با وجود همه نفرتى که نسبت به اوابراز شده است (و من فکر کردم به میلیونها نفراز مردمى که در زمان بحران گروگانگیرى بسیارى از روزهاى خود رابا نفرت یا لااقل احساسات و فکرى منفى نسبت به او گذرانیده بودند. فکر کردم که او هدف قویترین و نیرومندترین نفرتها و دشمنیها بوده است ) بااین حال به نظر مى آمد که چنین چیزى هم به روى او اثرى نگذارده است.او باندازه کافى قوى بود تا بتواند با چنین چیزى مقابله نماید.اما من دریافتم که در واقع همین نفرت از او سبب تقویت انقلاب گردیده است واو را نیز نیرومندتر ساخته است.
او براى تایید دیگران زندگى نمى کرداو زندگى نمى گیرد که قهرمان گردد. و براى رضایت خاطر خود نیز زندگى نمى نمود.او زندگى مى کرد براى آن حقیقتى که در قوانین اسلام یافته بود براى وحى هاى پیغمبر و براى آن سعادت و فناناپذیرى که فقط از طریق اسلام ممکن مى بود.
همه اینهااز نظر اکثر خوانندگان این کتاب نامعقول جلوه خواهند کرد و بااین حال این
تاثیرات با چنان وضوح و روشنى خود را نمایان ساختند که نیازى به دلیل رااقتضاء نکردند. خمینى واقعیتى بود. و تصویر وجود خمینى تاثیرى را که همه رهبران سیاسى دیگر بر من گذارده بودند کاهش داد.
او ممکن است دشمن ارزشهاى پلورالیستى باشد او ممکن است دشمن آزادى هاى فردى باشد او ممکن است دشمن حکومت دموکراتیکى باشداما با همه اینها هیچ کس نمى تواندانکار نماید که با وجودارزشها و قوانین سخت و خشک و غیرقابل انعطافى که به خاطرشان مبارزه نمود او قویترین نیروى تمامیت و صداقت مى باشد.او مظهر حقیقتى است که ازاسلام ناشى مى شود.
او کسى نبود که بشود در مورد مفهوم انتخاب فردى و یا زیبائى باله بااو بحث و گفتگو کرد ولى بااین حال پر هیبت ترین و پرصلابت ترین شخصیت در صحنه سیاست جهانى بود نه این که خمینى خود را با مسیح مقایسه نماید نه ولى او همان نوع از صداقت سازش ناپذیر را منعکس مى نمود. چگونه است که بشرى که تجارب گوناگون بشرى را نچشیده است چگونه است که بشرى که غناى تجربى آزادى هاى فردى راانکار مى نماید چگونه است که چنین شخصى مى توانست حاوى و تجسم قسمت اعظمى از نظم جهان باشد؟.
خوب براى آن خوانندگانى که از قانون سنگبار نمودن زناکاران مشوش مى شوند این تعبیر و توصیفى که من دراینجا داده ام به نظر کاذب و نادرست خواهد آمد. بااین حال من میل دارم این موضوع را روشن نمایم که آدمى (لااقل به منظور رسیدن به نتیجه اى در مورداین انقلاب و آن عشق و محبتى که از جانب بیش از نیمى از ایرانیان نثار خمینى مى گردد) مى بایستى اظهارات ایدئولوژیکى خمینى را از وضع و موقع او به عنوان یک بشر جدا سازد.
شکل و موقعیت اواز کلمات او ناشى نمى گردند. همینطور که حاکمیت او نیزاز آنها ناشى نمى شود بلکه از وجود زنده او از آن راهى که جهان توسط آن در قبال فرم تشکل یافته شخصیت او عکس العمل نشان مى دهد ناشى مى شود. با وجود همه دشمنى و نفرتش به جانب آمریکا و با وجود همه دشنامها و لعنتهایش به غرب او خودش وجودش باز هم محتواى کلماتش را محتواى نوشته هایش را تحت الشعاع قرار مى دهد.
یک کارگردان سینما یا تئاتر اگراجراى آیت الله خمینى را مى دید مسلما مى گفت که :او به خوبى مى تواند رل مسیح را بازى کند و یا نقش امام دوازدهم را. تااین حد حضوراو در صحنه عالى و برجسته بود تااین حداتکاء به نفس او مطلق بود تااین حد عزم و تصمیم او راسخ و تغییر ناپذیر بود.
و بااین حال من باید فراتر روم :امام خمینى آنچنان به درون قلب و مغز من رخنه کرد و وارد شد که من میل دارم آن را[عشق] بنامم.
بله با وجودامر به اعدام هاى اسلامى با وجود هیئت و سیماى سخت و نرم ناشدنى اش و با وجودانتقاد ناپذیرى اش در قبال احساسات فردى چنان محبت و عشقى راایجاد کرد که قلب مرا پاک و خالص ساخت. حتى در زمانى که او فقط آنجا نشسته بود و روحانى دیگرى مشغول صحبت بود من به صورتش (و نوراطرافش ) خیره شده بودم. در عین حال که از چنان انرژى پر مى شدم که آن را ناشى از زنده ترین نوع خلاقیت و قدرت مى دانستم.او تولید کننده آن انرژى واحساس بود که سراپاى قلب را فرا مى گیرد و روح را تزکیه مى نماید.
من این طور خواسته بودم که : زمانى که امام را مى بینم در همان بى بى علاقگى خود نسبت به او باقى بمانم. من این شناسائى را از خود داشتم که ظرفیت قرار گرفتن تحت نفوذ و سلطه یک انسان دیگر را ندارم. من با دانستن این موضوع که استقلال من نمى توانست توسط تجربه اى در خارج از خود مورد تجاوز قرار گیرد احساس رضایت کرده بودم بااین حال اینجا من در شرف از دست دادن مرزهاى وجود مستقل خود بودم.اینجا من داشتم احساساتى را کشف مى نمودم که کاملا در قبل بر من ناشناخته بودند.اینجا من داشتم توسط یک مرد مقدس مسلمان اشباع مى شدم.
فردى که شایداز نظر همه دنیا آخرین کسى مى بود که مى توانست آگاهى مرا وسعت دهد قلب مرا خالص نماید مغز مرا تزکیه کند.احساس نمودن آن انرژى که درقبرستان بهشت زهرا بود سبب شد که همه عواطف خالص رااز درون من بیرون کشد. لیک دراینجا در حضور تجسم اسلام مبارز من شکفته شدن شخصیت مستقل خود را باز یافتم. که من در آن روز دیدم آنچه که من در قلب خود تجربه نمودم مهمترین حقیقت خود وجود بود. یک بشر توانسته بود چنان عظمت و بزرگ بیابد که نمایانگرارتباط با خلق بود.
امام خمینى ممکن است یک مرد دیوانه هیولا آدمکش دشمن آزادى و روشنى نامیده شده باشد لیک او گواه عالى است از قدرت بشر در نایل شدن به یک درستى و صداقت تام و در درون این صداقت عجیب ترین نوع زیبایى و وقار و عظمت شخصى نهفته است.
چون خمینى در واقع مرد خدا بود. چون خمینى در واقع تجسم حقیقت اسلام بود. چون خمینى در واقع سزاوار و شایسته این بود که مورد عشق و محبت احساسات شهادت شیفته قرار گیرد. واجب است بر ما که در خارج بودیم تا سعى نمائیم این انقلاب را دریابیم و ببینیم چرا خداوند چنین واقعیتى راایاد نموده است.این واقعیت همان است که در واقع مرکز ثقل آینده خاورمیانه مى باشد. من فکر مى کنم تا زمانى که خواننده نتوانسته حقیقت آنچه را که من نوشته ام تشخیص دهد قادر نخواهد بود برنامه و سرنوشت و همینطور نیروهایى را که دارند حوادث خاورمیانه را شکل مى دهند دریابد.
البته چون نظر واحد و توافقى در مورد طبیعت خداوند وجود ندارد یا در واقع در این مورد که اصلا خدا وجود دارد یا نه این امکان کمى وجود دارد که توافق شود براین که او در وجدان یک بشر تجسم یافته است. خدا هر چه که نباشد مسلما بصیرت و هوشیارى باید باشد.
فرضیه هاى مسیحیت مقدسین شرق والبته صوفى ها (حتى اگر نخواهیم پیامیران را ذکر نماییم ) کاملا نشانه ها و خصوصیتهاى یک انسان خدا ترس و خداپرست را ذکر مى نمایند.اعمال و کردار چنین فردى توسط همان هوش و فراستى که اعمال و فعالیتهاى دنیاى بزرگتر رااداره مى نماید کنترل مى شود. در نفس مشخص و محدود و بومى این فرداعمال او را که از فردیت او ناشى مى گردداداره و کنترل نمى کند.این فردیت جامع و عمومى گردیده است و شخصیت جسمى و روحى یک چنین فردى باید لزوما آن واقعیت عمومى را که اکنون در وجدان او تجسم یافته منعکس نماید. آیا امام خمینى در خور و شایسته چنین توصیف و معیارى بود؟
شخصیت او به واقع آن قدر با چنین معیارهایى وفق مى داد که اگر حتى فاقد هرگونه کالبداطلاعات مذهبى یا سنگ محکى جهت دریافتن ماوراءالطبیعه نیز باشد باز هم شاهد یک انرژى سیل آسا یک سکون غیرقابل تحرک یک عشق و محبت پایدار مى گردد. بله یک سختى و درشتى در سیما و قیافه اش وجود داشت ولى آدمى حتى اگر علت و سبب آن را هم نداند باز هم لزوم وجود چنین سختى و درشتى رااحساس مى کند.
این حقیقت دارد که اگر شخص به یک حالت توازن و آرامش یاالوهیت رسیده باشد بدینگونه که دیگر مقاومتى در مقابل نیروى بصیرت و دانایى خدا نداشته باشد (یعنى نفس کاذب از بین رفته باشد) آن روشى که فرداز طریق آن به چنین حالتى دست یافته و در صورتش و در شخصیتش انعکاس مى یابد.
سیر آیت الله خمینى به جانب تشخیص طبیعت نامحدود خود بیدار نمودن خود به آگاهى خالص به مطلق از طریق یک تکنیک بسیار ساده و قوانین اسلامى حاصل گردید. گویى با یک نگاه به خمینى آدمى در مى یابد که او از همان هنگام تولد که اولین نفس را برآورده تاکنون فقط براى مقصودى نهایى و غایى زیسته است. فردیت او به جهت طبیعت مقید و شروط آن نمى توانست از مطلق ساخته شده باشد بااین حال فردیت او در درون آن مطلق بود و من این برداشت واحساس را داشتم که تا به حال یک چنین انعکاس تعبیر و حالت سازش ناپذیرى از مطلق را ندیده بودم.
از قرار معلوم خمینى با نظر و مفهوم الله به عنوان مطلق آشنا مى باشد. در اینجا من قسمتهایى از چهار سخنرانى مختلف او را نقل مى کنم :
[ اسامى خداوند... نشانه هاى از ذات مقدس او مى باشند و فقط اسامى اوست که بر بشر شناخته شده است. ذات او چیزى است که کاملا وراى دسترس بشر مى باشد و حتى خاتم پیامبران این داناترین واصیل ترین انسان نیز قادر نبودازاین ذات معرفت یابد. این ذات مقدس به همه غیراز خود ناشناخته مى باشد].
زمانى که نور و هستى مطلق باشد مى بایستى همه کمالات را شامل گردد زیرا فقدان یکى ازاین کمالات مستلزم فردیت و تک سازى مى شود. حتى اگر یک نقطه فقدان در ذات الهى باشد به معناى این است که نقطه اى از هستى غایب مى باشد که دراین صورت هستى دیگر مطلق نیست مقید و مشروط مى شود و دیگر لازم و ضرورى نیست زیرا که هستى ضرورتى کمال و زیبائى مطلق مى باشد].
...هدفى که همه پیامبران به خاطر آن فرستاده شدنداین بود که : انسان راازاین جهان از این تاریکى به پیش سوق دهند واو را به حیطه روشنائى مطلق رسانند. پیامبران مى خواستند که بشر را به داخل آن روشنائى مطلق فرو برند... به این دلیل بود که پیامبران فرستاده شدند.
بعضى حتى دراین دنیا به آن مرحله اى که وراى تصور ماست خواهند رسید مرحله نبودن و محو شدن در خدا.
خمینى ( دنیا ) را در چارچوب چنین تجلیلى تعریف نموده است که :
مجموع آرزوهاى فرد دنیاى او را مىسازند نه
دنیاى خارجى طبیعى را شامل ماه و خورشید که تجسم هاى خداوند مى باشد. دنیا در معنا و مفهوم محدود و فردى آن است که مانع مى گردد شخص به جانب حیطه تقدس و کمال کشیده شود.
ما موافق هستیم بااین موضوع که نزدیک گشتن و مالا رسیدن به خدا اگر خدایى وجود داشته باشد مى بایستى بالاترین هدف شخص باشد زیرا این منطقا همان است که خداوند براى بشر مى خواهد و باز هم منطقا چون به حیات ابدى و سعادت مى انجامد همان است که خود بشر آن را جستجو مى کند. خمینى در یکى از سخنرانى هایش از عین القضاه همدانى چنین نقل قول نمود:
زمانى که فرد خانه خود را ترک مى گوید و به سوى خدا و پیامبراو مهاجرت مى نماید و گرفتار مرگ مى گردد واجب است که خداوند به او عوض دهد.
بااین حال واضح است که براى رسیدن به چنین هدفى بسیار باید فدا شود. هدف تکامل بشراست. [واقعیت عینى منحصرا به آن نور و روشنایى متعلق مى باشد اصل و منشاء ما نور و روشنائى است ]. اینطور به نظر مى آید که خاوند ما را مورد رحمت خود قرار خواهد داداگر ثابت نمائیم که مایل هستیم تجارب و مراحل بسیارى را که او در زمین در دسترش بشر قرار داده طى کنیم. و این منشاء و منبع یکى ازاخطارهاى اخلاقى خمینى است : وقف کامل به خدایى که فداکارى دائمى را طلب مى نماید.
خمینى خواست خدا رااز طریق قرآن واصول عدالت پیامبر وامامان تعبیر و تفسیر مى نماید. هیچ نظریه اى وجود ندارد که شخص بتوانداز طریقى و راهى که مستلزم[ فداکارى دائمى] نباشد به نهایت هستى برسد. حالااین موضوع که آیا حقیقت دارد که خداونداین جهان را صرفا خلق نموده تا بشر بر آن فائق آید؟ و بسیارى لذت هاى زمینى براى به دام انداختن و کشانیدن بشر به سوى گناه مى باشد؟ سئوالى است که قاعدتا جواب آن را فقط خداوند مى داند.
درک خود من از موضوع این است که فکر مى کنم ممکن است راههایى به سوى خدا (ذات مقدس مطلق ) وجود داشته باشند که بیشترازاینها با خواسته هاى بشر سازگار باشند و مستلزم چنین کنترل دیسیپلین و مقررات سختى نباشند. بااین حال یک چیز واضح و روشن است و آن این است که امام روح الله الموسوى الخمینى به هدف خود نایل گشته است زیرااگر چه او هنوز در جستجوى تکامل کشورش و برقرارى تفوق اسلام در تمام خاورمیانه (والبته دنیا) مى بود ولى بااین حال او کاملااز همه آنچه که شور واشتیاق جنگ و جدال درونى نامیده مى شود نیز جدا و منفصل بود.
ممکن است نظم وانضباط و دیسیپلین بسیار سخت و عمیق دوران زندگیش به صورت حالات سخت و جدى شخصیت و صورتش انعکاس یافته باشنداما عظمت و بزرگى غنایى که همه زندگیش را فرا گرفته بود نه شکى در مورد شایستگى او براى گرفتن عوض باقى گذارد و نه شکى در موداین که حال او یک واقعیت بود.
از نقطه نظر نویسنده این کتاب امام خمینى هر آنچه را که اسلام وعده داده بود منعکس نمود و آنچه او منعکس نمود هر آنچه بود که دراین جهان مطلق بود.این منشا و منبع جهان بود که مسیرانقلاب را هدایت نمود.این منشا و منبع جهان بود که ستایش ورزى مردم را تعیین نمود.این منشا و منبع جهان بود که احیاءاسلام را رهبرى نمود.
هر قدر که ما در غرب به تقبیح خمینى بپردازیم هر قدر که هموطنانش او را محکوم نمایند و سعى در براندازى واضمحلال انقلاب نمایند این نکته باید مورداذعان قرار گیرد که نیرو و محرک اصلى توسط چیزى مطلق هدایت گردید و آن مطلق از میان شخصى به نام آیت الله خمینى گذر کرد. همه نوشته ها و سخنرانى هایش به تلاقى و برخورد جهاد درونى و برونى اشاره دارند.امام خمینى تجسم چنین آمیزش و ترکیبى بود: تاسیس جمهورى اسلامى شکست دشمنان خارجى پیروزى اسلام در سایر نقاط جهان و برقرارى آن شرایط درونى تمامیت واتحاد که در واقع پیروزى نفش برتر بر نفس پست تر بود یکى شدن فرد با خدا.این انقلاب در واقع برقرارى چنین ترکیبى بود.
شک نمودن در مورد میزان آگاهى خمینى یا فهم وقف او به اسلام به معناى نادیده گرفتن و درک نکردن جوهراین انقلاب و آینده اسلام در خاورمیانه مى باشد. من که نمى توانستم از نظر خود در مورد یک جهان طبیعى بهتر (و نتیجتا توجیه اساس و نهایى نیروى محرک تمدن غرب که بخصوص تاکید آن بر فرد و یکتایى و یگانگى شخصیت است ) بگذرم. مسلما نمى توانستم مسلمان شوم نمى توانستم به کنار زدن و قضاوت تلخ کلیشه وارارزش هاى غربى بپردازم. با تمام این احوال مى باید تصدیق مى کردم که هیات مردى که در حسینیه مقابل من قرار داشت هیات فردى بود که از یک رحمت تام الهى برخوردار بود. من مى دانستم که خمینى علیه هر آنچه که بدى و زشتى است در دنیا به مقابله برخاسته است. من مى دانستم که توسط اسلام امرى در دنیا در شرف تحقق بود که مسیر هر آنچه را که اصل مى باشد تغییر مى داد.
امام خمینى نقطه مقابل بیرحمى دنیوى لذتها و خوشى هاى سهل و آسان دنیوى منیت و خودپرستى یعنى در واقع خصوصیات ویژه غرب بود. خواه آدمى به اسلام معتقد باشد یا نه خواه باانقلاب امام خمینى و سیاستهایش موافق باشد یا نه خواه حتى به خدااعتقاد داشته باشد یا نه باید بسیار خام وانعطاف ناپذیر باشد اگر قدرت جذب لااقل کمى از آن عشق قدرت خلوص و عظمت و وقارى را که جوهر و ذات این مرد را تشکیل مى داد نداشته باشد.
و مرد هشتاد و یک ساله اى که حالا براى ما شروع به صحبت نموده است با صدایى که کوچکترین اثرى از خشونت و تندى نمى داشت با صدایى که بسان یک موسیقى ملایم بود.
همه آن تناقضاتى که شرح دادم ظاهر بودند: خشونت آرامش سختى و درشتى چهره غناى محبت سختى مطلق اراده نیرو و قدرت قابل انعطاف تمرکز حواس تام و در عین حال جدایى وانفصال کامل. و زمانى که خمینى شروع به صحبت نمود من به سادگى به آهنگ صدایش بدون توجه به معانى کلمات گوش فرا دادم. حتى یک لحظه نیز هیچگونه تقلیلى در شدت و درجه آگاهى یا غناى قلبش احساس نکردم و تجربه ننمودم.
تاثیراو بر سلسله اعصاب من در تمام زمانى که او در صحنه در بالکن نشسته بود ادامه یافت. در طول آن مدت من احساس کردم که عالى ترین و برترین موهبتها به من اعطاء شده است بسیارى از خوانندگان این کتاب ممکن است به جهت این توصیفهااین کتاب را یکسره رد نماید زیرا به نظرشان مى آید که من واقع بینى خود را کنار گذارده ام واقع بینى که تا قبل از دیدن خمینى دست نخورده باقى مانده بود.اما از نظر خودم این تحلیلى که از تجربه خود دراین کتاب آورده ام واقع بینانه ترین قسمت کتاب مى باشد.
آخرین تجربه ذهنى یعنى روبرو شدن با مطلق این بواقع فقط همین این مى توانست به حیطه ذهنیت واقعیت عینى بخشد. من هیچ گاه همه فرهنگ فلسفه هنر وارزشهاى غربى را علیه زندگى و در تضاد با زندگى نخواهیم دید آنطور که مسلمانان مى بینند. من همینطور قادر نمى باشم از موضعى خصمانه علیه هر آنچه که در جهان غیراسلامى است حرکت نمایم ولى من براى همیشه به آیت الله خمینى به عنوان یک انسان بسیار خالص و برجسته ارج خواهم نهاد انسانى که سرنوشت بشر را به مقامى رفیع سوق داد انسانى که شکوه و عظمت الهى را ظاهر ساخت. واین مهمترین پیامى بود که درایران به روح و روان من داده شد.
آیت الله خمینى مورد نفرت و تمسخر غرب است واین بسیار شبیه آن آزارها واذیتى است که به عیسى مسیح انجام گرفت. آیت الله خمینى از همه این آزارها راحت خواهد گذشت وانقلاب اسلامى نیز چه به سایر کشورها گسترش یابد یا نه پیروز و موفق خواهد بود. آنان که قادر نیستند و یا نمى خواهند سرنوشت تعیین شده درایران را قبول نمایند یا باید اگرایرانى هستند در تبعید به سر برند و یااگر غربى مى باشند و مخالف مطلق گرایى چاره اى جز رنجیدن و رنجش ندارند. ´
به موسى محمد عیسى بودا و کنفوسیوس بیندیشیم :
آیا آنان با نیروهاى غیرمذهبى و شرک ماتریالیستى سازش مى نمودند؟ مسلما جواب این سوال نمى تواند حاوى افکار برترى چارچوب مذهبى و پیروى از آن چارچوب به عنوان تنها مطلق باشد. هنرى کیسینجر دراین مورد چه نظرى مى داشت ؟او شاید پیرو همان سنت کشوردارى براساس [سیاست واقعى] مى بود و در واقع چنین نظامى سیاسى بود که تولد دوباره سیاستهاى بر پایه مذهب و ماوراءالطبیعه رااقتضاء نمود.
انقلاب اسلامى ایران تحت رهبرى آیت الله خمینى به جهان اعلام نمود که : خداوند هنوزاسرار و وحى هایى را که براى بشر فرستاده است دوست مى دارد تا بدین ترتیب بشراصل و منشاء خود و مقصد نهایى خود را دریابد. من در روز چهارشنبه 9 فوریه 1982 شاهد چنین حقیقتى بودم.
حضرت امام رضوان الله تعالى در تاریخ 1367/08/10 در پاسخ به حجه الاسلام والمسلمین جناب آقاى انصارى برخى از مسائل فقهى مورد ابتلاى مردم و دولت را براى تحقیق و بررسى به علما و حوزه هاى علمیه پیشنهاد مى کنند. مجله جهت تحقق این پیشنهاد کارساز مسائل مطرح شده را براى تحقیق و تتبع به علما پژوهشگران صاحب نظران و فضلا ارائه کرده که دراین شماره محصول پژوهش حضرات آقایان :استاد: حسین نورى واستاد: جعفر سبحانى را در زمینه : [ انفال] [ مزارعه مضاربه و مساقات] ملاحظه مى کنید.
امیدواریم توفیق الهى یارمان شود و در شمارهاى آینده حاصل تحقیقات دیگراساتید و علما را به خوانندگان عزیز تقدیم داریم.
یادآورى مى کنیم : آن دسته از محققان صاحب نظران و فضلا که علاقه دارند ما را دراین امر بزرگ یار باشند با کمال میل مقالات محققانه و عالمانه آنان را مى پذیریم و به خوانندگان گرامى عرضه مى داریم. اینک فهرست موضوعات :
1. مالکیت و محدوده آن.
2. زمین و تقسیم بندى آن.
3.انفال و ثروتهاى عمومى.
4. مسائل پول ارز و بانکدارى.
5. مالیات.
6. تجارت خارجى و داخلى.
7. مزارعه مضاربه و...
8.اجاره و قانون آن.
9. رهن.
10. حدود ودیات.
11. قوانین مدنى.
12. مسائل فرهنگى و برخورد با هنر به معناى اعم چون : عکاسى نقاشى مجسمه سازى موسیقى سینما و...
13. حفظ محیط زیست و سالم یازى طبیعت و جلوگیرى از قطع درختها حتى در منازل واملاک اشخاص.
14. مسائل اطعمه واشربه.
15. جلوگیرى از موالید در صورت ضرورت و یا تعیین فواصل در موالید.
16. معضلات طبعى همچون : پیونداعضاء بدون انسان و غیره به انسانهاى دیگر.
17. مسائل معادن زیرزمینى و روزمینى و ملى.
18. تغییر موضوعات حرام و حلال و توسیع و تضییق بعضى ازاحکام در ازمنه وامکنه مختلف.
19. مسائل حقوقى و حقوق بین الملل و تطبیق آن بااحکام اسلام.
20. نقش سازنده زن در جامعه اسلامى.
21. حدود آزادى فردى واجتماعى.
22. برخورد با کفر و شرک والتقاط و بلوک تابع کفر و شرک.
23. چگونگى انجام فرایض در مسیر هوایى و فضایى و حرکت بر خلاف جهت حرکت زمین یا موافق آن با سرعتى بیش از سرعت آن و یا در صعود مستقیم و خنثى کردن جاذبه زمین.
24. ترسیم و تعیین حاکمیت ولایت فقیه در حکومت.