چکیده

متن

پُولس را دومین مؤسس آیین مسیحیت مى دانند. او که زمانى از مخالفان حضرت عیسى(علیه السلام) بود و براى اذیت و آزار شاگردان و پیروان اولیه ى عیسى(علیه السلام) تلاش مى کرد، ناگاه با ادعاى مکاشفه، توبه کرد و به تبلیغ آیین مسیحیت پرداخت; امّا مسیحیتى که او آن را تبلیغ مى کرد، مسیحیتى نبود که حضرت عیسى و حواریان راستینش منادى آن بودند، بلکه آیینى ابداعى و التقاطى بود که خود پولس از آمیختن افکار گوناگون یونانى، یهودى، مصرى و... به وجود آورده بود و به نام بشارت عیسى آن را ترویج مى کرد. ما براى شناختن آیین حضرت عیسى(علیه السلام) و تفکیک آن از انحرافات، در دو مقاله ى آتى به بررسى برخى از انحرافات وارد شده، به خصوص تثلیث، که برجسته ترین انحراف در مسیحیت موجود است، پرداخته ایم.
چه انحراف هایى در دین مسیحیت به وجود آمده است؟
رسول رضوى
از دیدگاه اسلام، خداوند پیامبرانى را فرستاده است تا انسان ها را به سوى سعادت و نیک فرجامى رهنمون شده و آنها را به راه راست هدایت کنند. حضرت عیسى(علیه السلام) نیز پیامبرى بود که همانند پیامبران پیش از خود مبعوث شده بود تا با تبلیغ پیام خدا، حجت الهى را به انجام رساند; از این رو در قرآن کریم در توصیف حضرت عیسى(علیه السلام) و نقش وى در ابلاغ دین، مى خوانیم:
و به دنبال آنها (پیامبران پیشین) عیسى بن مریم را فرستادیم در حالى که کتاب تورات را که پیش از او فرستاده شده بود، تصدیق داشت و انجیل را به او دادیم که در آن هدایت و نور بود...[1].
و حضرت عیسى(علیه السلام) نیز جز رسالت الهى ادعایى نداشت و در معرفى خود مى فرمود:
من بنده ى خدایم. او به من کتاب داده و مرا پیامبر قرار داده است.[2]
حضرت عیسى(علیه السلام) در آغاز بعثت خود یارانى را برگزید تا به نشر دین الهى کمک کنند و به آنان فرمود:
چه کسانى در راه خدا یاوران من هستند؟ حواریون گفتند: ما یاوران خداییم...[3].
طبق نقل انجیل متى، تعداد این شاگردان دوازده نفر بود[4] و «عیسى ایشان را به مأموریت فرستاد و چنین گفت: نزد غیریهودیان و سامریان نروید، بلکه فقط نزد قوم اسرائیل که گوسفندان گم شده ى خدا هستند بروید و به ایشان خبر دهید که خداوند ملکوت خود را برقرار مى سازد[5]».
در پى فرمان مذکور، حواریون با استعانت از خداوند نشر آموزه هاى عیسى(علیه السلام)را آغاز و آن حضرت را در تبلیغ دین یارى کردند و بعد از عروج وى نیز از مأموریتشان سر باز نزدند و در اورشلیم و شهرهاى اطراف به دعوت مردم به دین مسیح ادامه دادند و اولین کلیساى مسیحى، یعنى «کلیساى رسولان» را بر اساس آموخته هاى خود از حضرت عیسى(علیه السلام)، بنیان نهادند.[6]
در آن زمان که شاگردان حضرت عیسى(علیه السلام) سرگرم سروسامان دادن به امور تازه مسیحیان بودند، شخصى به نام «شاؤول» که نام یونانى «پولس» داشت، سرگرم اذیت و آزار مسیحیان بود و تعقیب و شکنجه ى آنان را جزو وظایف دینى و اعتقادى خود مى شمرد; ولى ناگاه، با این ادعا که مکاشفه اى برایش رخ داده است، به مسیحیت گروید و تبلیغ این دین را سرلوحه ى کار خود قرار داد[7] و، بدین ترتیب، بزرگ ترین تحول را در تاریخ مسیحیت به وجود آورد و آن را به دو برهه ى مسیحیت قدیم و مسیحیت جدید تقسیم کرد. این تحول به قدرى مهم و سرنوشت ساز بود که برخى از دانشمندان مسیحى، پولس را دومین مؤسس مسیحیت لقب دانسته اند.[8]
موفقیت پولس در تأسیس مسیحیت جدید زمانى کامل شد که وى، برخلاف ادعاى انجیل متى که مى گوید حضرت عیسى فقط براى هدایت یهودیان آمده بود،[9] به میان اقوام غیر یهود رفت و آنان را به دین مسیحیت دعوت کرد و ادعا نمود که «خداوند به من فرمود: من تو را تعیین کردم تا براى اقوام غیریهود، نور باشى و ایشان را از چهار گوشه ى دنیا به سوى من راهنمایى کنى.»[10] و براى این که به تعداد هواداران خود بیفزاید، به نسخ و تحریف آموزه هاى حضرت عیسى(علیه السلام)پرداخت که در ذیل به چند نمونه از این تحریف ها اشاره مى شود:
1. انحراف از توحید
اناجیل هم نوا (متّى، مرقس، لوقا) سعى در بیان سیره و موعظه هاى حضرت عیسى(علیه السلام)داشته، تأکیدى بر الوهیت آن حضرت ندارند; به عنوان مثال، انجیل متى عیسى(علیه السلام) را موساى جدید معرفى مى کند که شریعت تازه اى آورده است;[11] و اگر از او تعبیر به پسر خدا مى کنند به دلیل سنتى است که از یهودیت به ارث برده اند. از دیدگاه اناجیل هم نوا، لقب پسرخدا، به عیسى(علیه السلام)اختصاص ندارد و تمام مؤمنان، فرزندان خداوند هستند; چنان که در انجیل متى به نقل از عیسى (علیه السلام) مى گوید:
خوشا به حال آنان که براى برقرارى صلح در میان مردم مى کوشند; زیرا ایشان فرزندان خدا نامیده خواهند شد.[12]
و هم چنین نقل مى کند که آن حضرت به شاگردان خود تعلیم داد تا در دعاهاى خویش خدا را پدر آسمانى بخوانند.
لکن پولس از این امر سوء استفاده کرده، براى عیسى(علیه السلام) مقام الوهیت قائل شد و آن حضرت را هم ذات خداوند شمرد. وى در نامه اى به مسیحیان روم مى نویسد:
]عیسى[ با زنده شدنش پس از مرگ، ثابت کرد که فرزند نیرومند خدا و داراى ذات مقدس الهى است.[13]
و در جاى دیگر اعلام کرد که مسیح چهره ى دیدنىِ خداى نادیدنى است. او فرزند خداست وبر تمام موجودات برترى دارد و در واقع تمام هستى به وسیله ى عیسى مسیح به وجود آمد...[14].
بنابراین، وى نه تنها توحید ذاتى بلکه توحید در خالقیت و توحید در ربوبیت را انکار کرد و تثلیثى را پایه گذارى کرد که در اوایل قرن چهارم در شوراى نیقیه به عنوان اعتقاد مسیحیان تصویب شد و اعلام کردند که:
مسیح، پسر خدا، مولود از پدر، یگانه مولود که از ذات پدر است، خدا از خدا، نور از نور، خداى حقیقى از خداى حقیقى، که مولود است نه مخلوق از یک ذات یا پدر.... لعنت باد بر کسانى که مى گویند: زمانى بود که او وجود نداشت و یا این که پیش از آن که وجود یابد، نبود، یا آن که از نیستى به وجود آمد، و بر کسانى که اقرار مى کنند وى از ذات یا جنس دیگرى است، یا آن که پسر خدا خلق شده یا قابل تغییر و تبدیل است.[15]
2. تحریف مفهوم نبوت
تلقى تمام ادیان از مسأله ى «نبوت» این است که خداوند انسان هاى برگزیده اى را براى هدایت مردم مى فرستد و توسط آنان وحى را بر مردمان ابلاغ مى کند و حضرت عیسى نیز یکى از همین پیامبران الهى بود که براى هدایت مردم و ابلاغ وحى الهى آمده بود; لکن پولس با طرح نظریه ى «گناه جبلى» ادعا نمود که حضرت عیسى، برخلاف سایر پیامبران، موجودى قدیم، ازلى و داراى ذات الهى است که، این بار، خود براى هدایت انسان ها آمده و با «فداء» شدن عهد جدیدى را آغاز نموده است. در نامه اى به عبرانیان مى خوانیم:
در زمان هاى گذشته، خدا به وسیله ى پیامبران، اراده و مشیت خود را به تدریج بر اجداد ما آشکار مى فرمود. او از راه هاى گوناگون، گاه در خواب و رؤیا، گاه حتى روبه رو با پیامبران سخن مى گفت; اما در این ایام آخر او توسط فرزندش با ما سخن گفت... فرزند خدا، منعکس کننده ى جلال خدا و مظهر دقیق وجود اوست; او با کلام نیرومند خود تمام عالم هستى را اداره مى کند; او به این جهان آمد تا جانش را فدا کند و ما را پاک ساخته، گذشته ى گناه آلود ما را محو نماید... .[16]
بنابراین، مى توان نتیجه گرفت که پولس علاوه بر توحید که از ارکان دعوت حضرت عیسى(علیه السلام) بود، نبوت و مفهوم آن را نیز تحریف نمود و هدف از نبوت و تبلیغ دین را واژگونه نشان داد.
3. نسخ شریعت
انجیل متى نقل مى کند که عیسى(علیه السلام) مى گفت:
گمان مبرید که آمده ام تا تورات موسى و نوشته هاى سایر انبیا را منسوخ کنم، من آمده ام تا آنها را تکمیل نمایم و به انجام رسانم... پس اگر کسى از کوچک ترین حکم آن سرپیچى کند و به دیگران نیز تعلیم دهد که چنین کنند، او در ملکوت آسمان از همه کوچک تر خواهد بود... .[17]
اما پولس که براى مقابله با پیروان راستین حضرت عیسى(علیه السلام) به هواداران بیشترى نیاز داشت، براى افزودن به تعداد آنها، ضمن دعوت غیریهودیان به آیین مسیحیت، آنان را از انجام تکالیف تورات معاف ساخته، دیگر مسیحیان را که معتقد بودند «تمام غیریهودیانى که مسیحى شده اند باید ختنه شوند و تمام آداب و رسوم یهود را نگاه دارند.»،[18] وادار به قبول نسخ احکام تورات ساخت و، بدین ترتیب، «اباحى گرى» را جاى گزین دین حضرت عیسى نمود.
4. اطاعت از حاکمان ظالم
از گزارش هاى اناجیل مى توان نتیجه گرفت که حضرت عیسى شخصیتى انقلابى و مبارز بود و براى اصلاح جامعه قیام کرده بود و به مردم مى گفت:
گمان مبرید که آمده ام صلح و آرامش را در زمین برقرار سازم، من آمده ام تا شمشیر را برافرازم.[19]
و هم چنین شاگردان خویش را به دفاع مسلحانه در مقابل ظالمان دعوت مى کرد و مى گفت:
کسى که شمشیر ندارد، جامه ى خود را بفروشد و آن را بخرد... .[20]
آن حضرت نه تنها از حاکمان و پادشاهان جور اطاعت و با آنان همراهى نمى کرد، بلکه در تحقیر «هیرودیس»، پادشاه منطقه ى جلیل، وى را «روباه» مى نامید;[21] اما پولس اطاعت از حاکمان جور را تبلیغ مى کرد و اطاعت از آنان را اطاعت از خداوند مى نامید; چنان که در نامه اى به مسیحیان روم، که حاکمانشان همگى بت پرست بودند و به آزار مسیحیان مى پرداختند و حتى پطرس، بزرگِ حواریون نیز به دست همین قیصرهاى بت پرست به قتل رسید، مى نویسد:
مطیع دولت و قوانین آن باشید; زیرا آن را خدا برقرار کرده است. در تمام نقاط جهان، همه ى دولت ها را خدا بر سر قدرت آورده است; پس هر که از قوانین کشور سرپیچى کند، در واقع از فرمان خدا سرپیچى کرده است و البته مجازات خواهد شد.[22]
در نهایت، ذکر این نکته لازم است که تحریف ها و بدعت هاى پولس به موارد مذکور محدود نمى شود و بعد از وى نیز تربیت یافتگان مکتب وى، راه استاد را ادامه دادند و مسیحیت پولس ساخته را حاکم على الاطلاق کردند و تقریباً بیشتر آثار و علایم مسیحیتى را که حواریان راستین حضرت عیسى(علیه السلام) تبلیغ کرده بودند، از بین بردند.
تفاوت هاى موجود میان دیدگاه اسلام و مسیحیت در مورد شخصیت حضرت عیسى(علیه السلام)چیست؟
حسن تهرانى
مهم ترین منبع شناخت دیدگاه مسیحیت نسبت به شخصیت عیسى(علیه السلام)، اناجیل چهارگانه (متى، مرقس، لوقا و یوحنا) است و ماجراى تولد وى بیشتر در انجیل متى و لوقا آمده است; و مهم ترین منبع شناخت نظر اسلام نسبت به عیسى بن مریم(علیه السلام)قرآن است. در آیات زیادى از قرآن، از جمله در سوره ى «مریم» داستان زندگى آن حضرت بیان شده است. برخى از نکات جزئى زندگى عیسى(علیه السلام) که در انجیل ها آمده، در قرآن نیامده است; از جمله این که عیسى در شهر ناصره، در استان جلیل، به دنیا آمده[23] و ولادتش در ایام زمامدارى هیرودیس، پادشاه بیت لحم، بوده است[24] و پس از بازداشت و زندانى شدن یحیى، عیسى به استان جلیل آمد و مژده ى خدا را اعلام فرمود.[25]
هر دو منبع مسیحیت و اسلام نکات مشترکى درباره ى شخصیت عیسى(علیه السلام) بیان داشته اند و آن این که عیسى(علیه السلام) از دخترى باکره به نام مریم به دنیا آمده[26] و چنین ولادتى توسط روح القدس به انجام رسیده[27] و سرانجام این که مسیح داراى معجزات فراوانى بوده است;[28] ولى على رغم این مشترکات، نوع نگاه مسیحیت به عیسى(علیه السلام) با نوع نگاه اسلام به مسیح، تفاوت هاى اساسى دارد. بیان و تحقیق همه ى این تفاوت ها در این مختصر نمى گنجد، به همین دلیل، ما به بیان و نقد سه مسئله ى عمده مى پردازیم که در خود مسیحیت نیز کشمکش و نزاع هایى را به وجود آورده است. این سه مسئله ى مهم درباره ى شخصیت مسیح عبارت اند از:
تثلیث، الوهیت و به صلیب کشیده شدن.
تثلیث
تثلیث به این معناست که خداوند در سه شخص، خداى پدر، خداى پسر و روح القدس ظهور یافته است. به این ترتیب «خدا در عین حال که از نظر تعدد یکى است، در سه شخصیت، یعنى خداى پدر، خداى پسر و خداى روح القدس موجود است. این سه در ازلیت، قدرت و جلال با هم برابرند و هر یک از آنها از همه ى صفات الهى برخوردارند».[29]
نقد نظریه ى تثلیث
اولاً، چنین اعتقادى در میان مسیحیان اولیه جایى نداشته و گفته شده است که اولین بار این عقیده را پولس وارد مسیحیت نموده است[30] و بعدها، بر اساس مصوبه اى که شوراى اسقف هاى اعظم کلیسا در 325 میلادى در شهر نیکائیه منتشر نمودند، این عقیده جزئى از ایمان مسیحى شمرده شد.[31]
ثانیاً، عقیده به تثلیث با عقل ناسازگار است; زیرا محال است که یک چیز، در عین این که یکى است، سه چیز باشد.[32]
دیگر این که، هر یک از آن سه چیز را اگر نامحدود بدانیم، تعددبردار نیست و اگر محدود بدانیم، مستلزم نقص است که با وجوب وجود خداوند نمى سازد. به خاطر همین عدم درک عقل است که الهیون در مسأله ى تثلیث دچار سرگردانى شده[33] و اعتقاد به تثلیث را صرفاً یک تعبد قلبى دانسته اند که عقل آن را نمى فهمد و، به همین دلیل، مسیحیت تمایلى به پذیرش آن ندارد.[34]
ثالثاً، قرآن تثلیث را ناشى از غلو در دین دانسته و آن را ردّ مى کند.[35] اسلام عیسى مسیح(علیه السلام) را فرزند مریم و فرستاده ى خدا،[36] و خدا را معبودى یگانه مى داند که از داشتن فرزند منزه است.[37] از نظر قرآن، کسانى که خداوند را یکى از سه خدا مى دانند، کافرند.[38]قرآن آفرینش عیسى(علیه السلام) را همانند خلقت آدم(علیه السلام) مى داند[39] و آن را نشانه و آیه اى الهى و رحمتى از ناحیه ى خود بر مردم[40] و نشانى از قدرشناسى نسبت به عظمت مقام مادرش مریم مى داند.[41]
الوهیت
یکى دیگر از عقاید مسیحیت، قائل شدن جنبه ى الوهیت براى عیسى است; به این معنا که مسیح را تجلى ذات خدا مى داند. سرگذشت مسیحیت، تاریخ دیانتى است که از عقیده به تجسم الهى در جسد شارع و بانى آن ناشى شده است.[42]
نقد نظریه ى الوهیت
اولاً، چنین اعتقادى در میان مسیحیان اولیه وجود نداشت و مسیحیان اولیه بر این باور بودند که مسیح انسانى است که از دو جنبه ى الهى و انسانى برخوردار است. اولین بار، پولس رسول، براى مسیح جنبه ى الوهیت قائل شد و انجیل یوحنا دیدگاه مشابهى را براى حیات ازل مسیح در نظر گرفت.[43]
ثانیاً، حتى براساس متون مسیحى، خود عیسى(علیه السلام) مقام الوهیت را از خود نفى مى کند[44] و خود را داراى رسالتى از جانب خدا مى داند:
زیرا من از جانب خود سخن نمى گویم، بلکه پدر که مرا فرستاده، به من وصیت کرده که چه بگویم و به چه چیز سخن بگویم.[45]
و بر جنبه ى انسانى خود که فارغ از هرگونه الوهیت است، تأکید مى کند:
و من انسانى هستم که با شما به حقى که از ناحیه ى خدا شنیده ام سخن مى گویم.[46]
ثالثاً، قرآن با نقل داستان زندگى مسیح، بر جنبه ى بشرى بودن وى تأکید دارد[47] و براى وى مقام رسالت قایل است.[48]
پذیرش بندگى خدا از ناحیه ى عیسى(علیه السلام)، به طورى که اولین سخن وى آگاه نمودن مردم بر این مطلب بوده است[49] و نیز، دعوت مردم به قبول عبودیت خداوند، بهترین گواه بر عدم الوهیت مسیح است.[50] قرآن اراده ى مطلق خدا را در این که اگر بخواهد مسیح و مادرش و انسان هاى دیگر را هلاک کند، کسى را یاراى آن نیست که جلوى چنین امرى را بگیرد، دلیل بر عدم الوهیت عیسى(علیه السلام) مى داند.[51]
به صلیب کشیده شدن عیسى به منزله ى کفاره
مسیحیان معتقدند که آدم با خوردن میوه ى درخت نهى شده، خود و همه ى اولادش را مستوجب عقوبت کرد; و چون خداوند متّصف به دو صفت عدل و رحمت است و نادیده گرفتن چنین خطایى با عدلش نمى سازد و از دیگر سو، عقاب نمودن بندگان با رحمتش ناسازگار است، پسر خود عیسى را به زمین فرستاد تا دشمنان با به صلیب کشیدنش وى را فداى بشریت سازند و همه ى انسان ها را از بار گناه برهانند;[52] و به این وسیله خشم خداوند در مجازات انسان ارضا گردید.[53]
نقد نظریه ى کفاره
اولاً، نظریه ى فدیه، بدعتى است که پولس وارد مسیحیت نمود و تا قبل از وى اثرى از آن در مسیحیت دیده نمى شود.[54]
ثانیاً، مسئله ى کفاره به عنوان بازخرید گناه اولیه را عقل نمى تواند درک نماید.[55] خداوند در برابر کسى مسئول نیست که بخواهد قربانى را در برابر وى انجام دهد. آیا خداوند قربانى نمودن عیسى(علیه السلام) را در پیشگاه خود انجام داده است؟!
ثالثاً، قرآن به صلیب کشیده شدن عیسى(علیه السلام) را نمى پذیرد و معتقد است که فرد دیگرى اشتباهاً به جاى وى به صلیب کشیده شده[56] و خداوند، عیسى(علیه السلام) را با جسم و روح به آسمان برده است;[57] از آن گذشته، با توجه به غناى ذاتى خداوند و رحمت بى انتهایش، چه لزومى دارد که براى بخشش بشر، ثمن و فدیه دریافت کند؟
افزون بر این که، به نظر اسلام، تمام انبیاى الهى معصوم اند و آدم(علیه السلام) مرتکب هیچ گناهى نشده است تا با فدا شدن عیسى(علیه السلام)گناه او و فرزندانش که از وى به ارث برده اند، بخشوده شود.
--------------------------------------------------------------------------------
[1]. مائده: 46.
[2]. مریم: 30.
[3]. صف: 14.
[4]. انجیل متى، باب 10/1.
[5]. انجیل متى، باب 10/5 ـ 7.
[6]. عهد جدید، اعمال رسولان، باب 1 تا 8.
[7]. عهد جدید، اعمال رسولان، باب 22/3 ـ 17.
[8]. جان بى ناس، تاریخ جامع ادیان، ترجمه على اصغر حکمت، (تهران: انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، چاپ پنجم، 1370 ش)، ص 613; هم چنین ر.ک: توماس میشل، کلام مسیحى، ترجمه حسین توفیقى، (مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب، چ دوم، 1381); ص 54، در برخى از احادیث، ائمه ى معصومین(علیهم السلام) نیز پولس را مسئول گمراهى مسیحیان برشمرده اند. علامه محمدباقر مجلسى، بحار الانوار، ج 8، ص 311.
[9]. انجیل متى، باب 10/15 و 15/24.
[10]. عهد جدید، اعمال رسولان، باب 13/47.
[11]. کلام مسیحى، ص 45.
[12]. انجیل متى، باب 5/10.
[13]. عهد جدید، رومیان، باب 1/4.
[14]. عهد جدید، کولسیان، باب 1/15 و 16.
[15]. میلر، و.م. تاریخ کلیساى قدیم در امپراطورى روم و ایران، ترجمه ى على نخستین، (انتشارات حیات ابدى)، ص 244.
[16]. عهد جدید، عبرانیان، باب 1/1 ـ 4.
[17]. انجیل متى، باب 5/17 و 19.
[18]. اعمال رسولان، باب 15/5.
[19]. انجیل متى، باب 11/34.
[20]. انجیل لوقا، باب 22/36.
[21]. همان/ 32.
[22]. رومیان، باب 13/1 و 2.
[23]. ر.ک: لوقا، باب اول / 26 ـ 38 و نیز متى، باب اول، / 18 ـ 25.
[24]. ر.ک: متى، باب دوم.
[25]. ر.ک: مرقس، باب اول، متى، باب سوم، لوقا، باب هاى سوم و چهارم.
[26]. ر.ک: لوقا، باب اول/ 26 ـ 38 و قرآن، آل عمران: 47 و مریم: 20 ـ 21.
[27]. ر.ک: لوقا، باب اول / 26 ـ 38; و قرآن، نساء: 171.
[28]. متى، باب نهم / 18 ـ 22; مرقس، باب پنجم; لوقا، باب هشتم; متى، باب نهم، / 27 ـ 34 و نیز باب هاى چهاردهم و پانزدهم; مرقس، باب هاى ششم و هشتم; لوقا، باب نهم; یوحنا، باب ششم و قرآن، آل عمران; 49، مائده; 110 ـ 115، مریم; 29 ـ 33.
[29]. خداوند ما عیسى مسیح، جان والوورد، ترجمه ى مهرداد فاتحى، (کلیساى جماعت ربانى)، ص 2 ـ 3.
[30]. ر.ک: دکتر احمد شلبى، مقارنة الادیان، ج 2 (مسیحیت)، (قاهره: مکتبة النهضة العصریه، چ دهم، 1998 م)، ص 138.
[31]. گروه نویسندگان، جهان مذهبى: ادیان در جوامع امروز، ترجمه ى دکتر عبدالرحیم گواهى، (دفتر نشر فرهنگ اسلامى، چ اول، 1374)، ص 733 و نیز ر.ک: دکتر احمد شلبى، همان، ص 147 ـ 148.
[32]. ر.ک: علامه طباطبایى، تفسیر المیزان، ج 6، ص 73 و نیز مکارم شیرازى، تفسیر نمونه، ج 4، ص 224.
[33]. کرى ولف، درباره ى مفهوم انجیل ها، ترجمه ى محمد قاضى، (انتشارات فرهنگ، چ دوم)، ص 20 ـ 21.
[34]. جان والوورد، همان، ص 8.
[35]. نساء: 171.
[36]. نساء: 171 و مائده: 75.
[37]. نساء: 171 و مریم: 35.
[38]. مائده: 73.
[39]. آل عمران: 59.
[40]. مریم: 21 و تفسیر آن: تفسیر المیزان، ج 14، ص 42; تفسیر نمونه، ج 13، ص 35 و طنطاوى، الجواهر فى تفسیر القرآن الکریم، (بیروت: دار احیاء التراث العربى، چ چهارم، 1412 هـ، 1991 م)، ج 10، ص 8.
[41]. آل عمران: 42 و مؤمنون: 50.
[42]. جان. بى. ناس، تاریخ ادیان، ترجمه ى على اصغر حکمت، (تهران: انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، چ چهارم، 1370)، ص 575، و ر.ک: جهان مذهبى، ص 718.
[43]. ر.ک: جهان مذهبى، ص 718 ـ 720.
[44]. ر.ک: مرقس، باب دهم / 14، باب پانزدهم / 34، باب اول / 35، لوقا: باب پنجم / 16; یوحنا باب بیستم /17 و نیز باب هشتم / 31 و 40 و باب هفدهم / 3.
[45]. یوحنا: باب 5012.
[46]. یوحنا، باب هشتم / 40 و ر.ک: جواهر لعل نهرو، نگاهى به تاریخ جهان، ترجمه ى محمود تفضلى، (انتشارات امیرکبیر، چ نهم، 1372)، ج 1، ص 187،
[47]. مریم: 16 ـ 33.
[48]. نساء: 171; مائده: 75 و صف: 6.
[49]. مریم: 30.
[50]. آل عمران: 51; مائده: 72 و 118 و زخرف: 59.
[51]. مائده: 17.
[52]. ر.ک: المنار، محمد رشید رضا، (بیروت: دار المعرفة)، ج 6، ص 24 ـ 25.
[53]. جان والوورد، همان، ص 134.
[54]. ر.ک: جهان مذهبى، ص 705، و ویل دورانت، تاریخ تمدن، گروه مترجمین، (سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، چ دوم، 1367)، ج 3، ص 689.
[55]. ر.ک: کرى ولف، همان، ص 19.
[56]. نساء: 157 و تفسیر آن در المیزان، ج 5، ص 133.
[57]. آل عمران: 55 و تفسیر آن در المیزان، ج 3، ص 206.

تبلیغات