بررسى میزان دقت و صحت پاسخهاى آقاى سروش
آرشیو
چکیده
متن
در شماره نخست این نوشتار توضیح دادیم کهچگونه تلاشهاى رفوگرانه آقاى سروش و سایریننه تنها به دفع اشکالات وارده در باب پلورالیزمدینى نینجامید و هیچ توجیه معقول و مشروعى بهنفع پلورالیزم دینى مطروحه در الهیات مسیحىمعاصر دست و پا نکرد و در انتقال آن به قلمروتفکر اسلامى همچنان ناکام ماند بلکه هر گونهتلاش و توضیح اضافى، کار را بر منادیان پلورالیزمتنگتر کرده و بر عمق مشکلات عقلى و نقلىمسئله افزوده است. از جمله اشاره کردیم به برخىلوازم مصرح این دیدگاه که "دفاعیات" آن را عملا به"اعترافات" بدل کرد و در شماره پیشین، از بابنمونه به بخشى از موارد مذکور اشاره شد:
1 - گرایش پلورالیزم دینى، معترف است کهپایگاه معرفتى پلورالیزم، عبارت است از نومینالیزم ومادى دانستن مقوله معرفت و انکار ضمنىشناختهاى تجریدى عقلى و شهودى و غیرحسى.
2 - این رویکرد، همچنین معترف است کهملاکهاى اسلامى در باب حق و باطل و داورى دراین عرصه، با "پلورالیزم دینى" قابل جمع نمىباشدو تنها با ملاکهاى غیراسلامى و برون دینى است کهمىتوان از پلورالیزم دینى با مبناى لیبرالى -مسیحى سخن گفت.
3 - این رویکرد مىپذیرد که در چالههاىشکاکیت معرفتى و نسبىگرایى افراطى گرفتار است.
4 - این رویکرد، گزارههاى دینى را لزوماصادق نمىداند و بنابراین ملازم با تکذیب مفادبسیارى از معتقدات دینى است.
5 - این رویکرد، اخلاق و احکام را اعتبارىمحض و فاقد پشتوانه و منشا نفسالامرى وتکوینى دانسته و قائل به مرزبندى حق و باطل یا"درست و نادرست" در این قلمروها نیست و بهعبارت دیگر، اخلاق و احکام را قراردادى محض وغیرقابل استدلال عقلى مىداند و از حیث منطقانتخاب، همگى علىالسویهاند.
6 - این رویکرد، ادیان و عقاید را مساوى و همعرض دانسته و معتقد است که ترجیح عقلى واستدلالى میان آنها ممکن نیست و هیچ دینىمنطقا ترجیح و برترى بر سایر ادیان ندارد. و ازحیث منطق انتخاب، همگى علىالسویهاند.
7 - همه آئینها و مکاتب و ادیان گوناگون بلکهمتضاد با یکدیگر را بر حق دانسته و بنابراینپیروان همه مکاتب را نه تنها اهل نجات، بلکه درمسیر هدایت مىپندارد و....
اکنون در ذیل نکته اخیر به چند شاخصهجزئىتر طرز فکر پیش گفته، به اجمال اشارهمىکنیم:
1 - مدلگزارههاىاشارى (Indexical) ،محملى براى نسبىگرائى افراطى:
پلورالیست مذکور به مسلمانان توصیه کرد کهمدل رایج "حقانیت" را که در مورد گزارههاى خبرى،ملازم با "صدق" (به معنى مطابقتبا واقع) است، کناربگذارند و در موضعگیرى "حق - باطل"، تجدید نظرکرده و سعى کنند همه ادیان و مکاتب، گرچه مخالفبا دکترین اسلام را بر حق و راهنماى هدایت و مسیرنجات بدانند و انحصارگرایى نکنند اما او پیشنهادجدیدى ندارد. بلکه دیدگاههاى فیلسوفان تحلیلى وپوزتیویست، هرمنوتیسینهاى متاخر مسیحى، معرفتشناسان آمپریست و نظریه پردازان مادى درجامعهشناسى دین را معمولا در مقالات خود، بدونذکر نام مبتکران و صاحبان اصلى آن نظریات در غربیا جهان عرب و حتى بدون ارائه مآخذ و حتى ذکر ناممتون اصلى، با تعبیرات شاعرانه به نام خود به ثبترسانده و همچون مترجمانى که نقش «نظریهپرداز» رابازى مىکنند با مریدان و مستمعان خود سخنمىگوید.مؤلف محترم فرمودند که باید «"مدلحقانیت" را عوض کرد تا همه مکاتب و ادیان را شاملشود.»
اما اینک مدل پیشنهادى ایشان، همان مدلبسیار کهنه "گزارههاى اشارى" و تعمیم آن به مواردنامربوط است و این تعمیم، در واقع مظهر بارز"نسبىگرایى" افراطى است که وى از پیش بدانمتهم بوده است.
زیرا"حق ابژکتیو" قطعى و ثبوت "حق مطلق" رانمىپذیرد و اساسا "حق و حقیقت"را امرى نسبىمىداند:
«حقیقت این است که حقانیت ادیان، شباهتبسیار با حقانیت گزارههاى اشارى دارد یعنىصدق و حقانیت آن بستگى دارد به این که چهکسى یا در کجا به کار برد.» (1)
اینک ببینیم آیا مدل گزارههاى اندکسیکال،مىتواند پلورالیزم دینى و نسبیتحق را اثباتکند ؟!
وى مىگوید:
«حق و صدق در این گزارهها، "براى من" و"براى او" دارد و به این معنى "نسبى" است.مثلا گزاره "من بیستسال دارم" راست استاگر یک فرد 20 ساله آن را بگوید و دروغ استاگر یک فرد 40 ساله آن را بگوید. "امروز سرداست" راست است اگر در روزى سرد، ادا شودو دروغ است اگر در روزى گرم ادا شود. درحالى که زمین کروى استیا فلزات در حرارتمنبسط مىشوند. حق و باطلشان نسبىنیست و "براى من" و "براى او" ندارد و هر کسآنها را بگوید فرق نمىکند.» (2)
وى سپس حقانیت اسلام و بحثحق و باطلدینى را از سنخ گزارههاى اشارى و حقانیتهاىعلمى و فلسفى را از سنخ دوم مىداند:
«حقانیت دینى (مثلا اسلام) به هیچ رو از نوعحقهاى علمى و فلسفى نیست که قید "براىزید و عمرو" ندارند. پس حساب حق و باطلادیان با حق و باطل مطلق و نفسالامرى - وغیرنسبى - فرق دارد.» (3)
ایشان تغافل مىکند که حتى گزارههاى اشارىنیز با مفهوم "صدق و مطابقتبا واقع" به عنوانملاک حقانیت، منافاتى ندارد و علت راست و دروغدر آمدن یک گزاره، آن است که در "من 20 سالدارم"، مفاد گزاره، خبر از سن متکلم است و اینگزاره در صورتى حق است که گزارشگر 20 سالهباشد یعنى خبر آن صادق و با "مخبر عنه"، مطابقباشد. و وقتى فرد 40 ساله چنین گزارهاى را برزبان آورد معلوم است که باطل و کاذب خواهد بودزیرا با واقعیتسن و سال وى مطابقت نمىکند نهآنکه واقعیت، نسبى است!!
در "هوا سرد است" نیز همین است و متکلمخبر از احساس خود (احساس سرما) یا درجه هوامىدهد که در صورت مطابقتبا واقع، صادق و درغیر این صورت، کاذب و باطل است. اما این کجا ونسبیتحق کجا؟! و آیا این گزارهها منافاتى باحقانیت نفسالامرى (مدل حقانیتسنتى!!) دارد؟نکته اینجاست که مشارالیه، گزارههاى مربوط بهحقانیت دینى، مثلا این گزاره که (اسلام، دینخاتم و جامع و راه سعادت و کمال است) را، همنسبى مىداند یعنى با قطع نظر از گوینده، آن رامطابق با واقع نمىداند. زیرا به عقیده وى اینگزاره، خبر از واقع نمىدهد بلکه خبر از ادعا وعقیده مسلمانان مىدهد.
2 - اختلاف عرضى (تعارض) به جاىاختلاف طولى
نویسنده مزبور براى اثبات اینکه حقیقت،نسبى است و همه مکاتب - علیرغم اختلافاتشان -حق و در راه هدایت هستند، دستبه مغالطهعجیبى مىزند. وى مىگوید:
«مسلمانان قبول دارند که مثلا مسیحیتیایهودیت در زمان خود (قبل از اسلام) بر حقبودهاند یعنى مىپذیرند که مکتب دیگرى،علیرغم اسلام، بر حق بوده منتهى قید زمانىرا لحاظ مىکنند. اما مىتوان به جاى قیدزمانى، قید مکانى یا دهها قید دیگر گذاردیعنى اینها مىتوانند حقیقت را نسبى وشخصى کنند، چنانچه قید زمانى را خودمسلمانان قبول دارند که مىتواند این کار رابکند.»
مغالطه اینجاست که مسلمانان بدان علت،مسیحیت و یهودیت (در زمان خودشان و پیش ازبعثت پیامبر پسین) را بر حق مىدانند که مفادگزارهها و معارف آنها و نیز اصول شریعت و اخلاقآنها با تعالیم اسلام، مطابق و یکى بوده و تعارضىدر کار نبوده است و در این میان، خود "زمان" و قیدزمانى اصالت ندارد.بلکه به دلیل آن که ظرفتحقق بعثتهاى پیاپى و حاوى شرایط گوناگون (کهتجدید بعثتها را تا زمان پیامبر اسلام و سپسخاتمیت اسلام را اقتضا کرده است ) مىباشد، درحقانیت و بطلان، ایفاء نقش کرده است. قید زمانىدر اینجا علامت آن است که تعالیم این ادیان درظرف زمانى خود با تعالیم اسلام «الىالابد» تناقضندارد. اما قیود دیگر چنین نیست چون "حقیقت"،نسبى و تناقض پذیر نیست و لذاست کهمسلمانان، مسیحیت و یهودیت امروز را دین حقنمىدانند بلکه آنها را علیرغم برخوردارى ازحصههائى از حقیقت، ادیان منسوخ و حاوىاباطیل و خرافات و شرک مىدانند. گرچه بخشمهمى از مسیحیان و یهودیان را مستضعف و موردمغفرت خدا و معذور نیز مىدانند. همچنینمسلمانان معتقد نیستند که همه مسلمین، اهلبهشتبوده و به جهنم نخواهند رفت زیرا حقیقترا امرى نفسالامرى - نه نسبى و اعتبارى -مىدانند و شرط سعادت را علم و عمل به اسلاممىدانند هرکس به هر میزان که به این حقایق،معرفت و ایمان داشته و به ارزشهاى اخلاقى مذکوردر اسلام، متخلق شود و به واجب و حرام اسلامعمل کند، به همان میزان، اهل سعادت و کمالاست. علم به توحید و عمل توحیدى، باعث فلاح ورستگارى است و این حقیقت، نسبى و شخصىنیستبلکه نفسالامرى و مطلق است و این گزارهکه "قولوا لا اله الا الله تفلحوا" یک گزاره اشارىنیستبلکه یک حقیقت مطلق و همگانى است.
اما وى بدون فهم این نکات و یا با تجاهلعمدى، چنین مىگوید:
«مسلمانها مىگویند که مسیحیت و یهودیتهر کدام در زمان خودشان حق بودهاند یعنىدر واقع یک نوع پلورالیته را قائلند و آنها راباطل نفسالامرى نمىدانند بلکه با درج یکقید، همه را حق مىشمارند و مىگویند اینهم حق است و آنهم حق و آن دیگرى هم و...این نکته مهمى است. پس نتیجه مىگیریم کهما اکنون در میان اضداد و نقیضها گرفتارنشدهایم. به اعتقاد خود پیروان ادیان، با درجقیودى مىشود همه ادیان را حق دانست!!الف در زمان الف حق است، ب در زمان ب و جدر زمان ج حق است و ... حال اگر با این قید،مىتوان گفت که هم الف (اسلام) حق است وهم ب و ج و هم ... چرا قیود دیگرى نتوانافزود و به آنها نتوان گفت که هم الف حقاست، هم ب، هم ج و هم ...(یعنى حتى درزمان واحد، همه مکاتب بر حق باشند)؟ چراقیدهاى دیگر نتوان یافت که در عینهمزمانى حقانیت همه " آئینهاى موجود درسطح بشریت" را محفوظ نگهدارد ؟! این دیگربه ابتکار قوه تخیل شما بستگى دارد!» (4)
3- حقانیت کفار و نه تنها معذوریتایشان!!
تفکر اسلامى مستند به قرآن و روایات تصریحمىکند که ملاک حق و باطل، در بسیارى ازمهمترین مسائل نظرى، روشن و قابل داورى استو آنانکه اولا به درک درستى از اسلام دستیافته وایمان آورده باشند و ثانیا اخلاق شخصى واجتماعى خود را با ملاکهاى اسلامى تنظیم کرده وفضائل اخلاقى را بر شخصیت و نفس خویش غلبهدهند و ثالثا رفتار خویش در حوزههاى فردى وجمعى (اقتصادى، حقوقى، سیاسى و تربیتى) را باشریعت اسلام تطبیق دهند، به همان میزان درمسیر هدایت و کمالند و در غیر این صورت، همهمادر ضلالت هستیم و این معیارها، واقعى ونفسالامرى است چنانچه کمال و انحطاط، امورىواقعى - و نه فرضى و قراردادى - مىباشند و وابستهبه نژاد و جنسیت و سن و ملیت و ثروت و... نیست.در عین حال که بهشت و جهنم، مراتب دارند وهمه ایمان نیاوردگان نیز اهل خلود در عذاب و...نیستند. زیرا چه بسا کسانى که به حق ایماننیاوردهاند زیرا آن را نمىدانستهاند و در اینندانستن نیز مقصر نبوده و معذورند. اما معذوربودن، به مفهوم کسب کمالات و نیل به درجاتعالیه انسانى نیستبلکه تنها به کار "رفع عقاب"مىآید. در عین حال، غیر مسلمانان نیز به همانمیزان که از تعالیم انبیاء شنیدهاند و به همان قدرکه صداى عقل و وجدان و فطرت خویش رامىشنوند، مسئول و غیر معذورند.
"معذور بودن" با "بر حق بودن"، متفاوت استزیرا با ضلالت نیز سازگار است و این بدان معنىاست که هدایتبا ضلالت، یکى نیست و در نظر وعمل و نتیجه، متفاوت بلکه متناقضند، پسگمراهان معذور هم با هدایتیافتگان، هم سطحنیستند گر چه با "مغضوبین غیر معذور" نیزمتفاوتند.
پساین سخننویسنده مزبور،نامربوط استکه:
«بعضى از منتقدان از موضع انحصارگرائىمىگویند که اگر شخص غیر معاندى در ایندنیا به حق نرسید در آن دنیا معذور و ناجىاست اما مهتدى نیست و این "معذور بودن" راهم مىگویند تا خدا را معذور کنند یعنىمىخواهند بگویند اگر خداوند هدایتش بهاین شخص نرسیده، عذابش هم نمىکند. لکنچنانچه آوردم این سخن بى دلیل است، اینهاهمه از موضع انحصارگرائى است. اما از موضعپلورالیزم، حقهاى مختلف - بلکه متضاد -وجود دارند و همه هم هدایت آور وسعادتآورند. اینها انواع مختلف هدایتند وهمه بشراند.» (5)
مؤلف محترم ظاهرا قادر به درک این نکتهنیست که انسانى غیرمعاند که از درک حقیقتىمحروم مانده، مىتواند در مسیر درست و شایستهخویش نباشد و در عین حال معذور باشد همچون" گم کرده راهى " که علیرغم حسن نیتخویش ازمسیر درست، دور شده است و البته خداوند،مظلومیتهاى دنیوى او را که هرگز، نه مستند بهفعل خداى متعال بلکه به ظالمان بشرى است، درآخرت، جبران کرده و او را به کمال شایسته خویشنائل مىکند اما از او توقعى که از صالحاندرستاندیش و درستکار مىرود، نمىرود وکمالات ایشان نیز به او نمىرسد. ملاک اصلى نیزاعتماد و التزام اخلاقى و عملى به توحید، معاد ونبوت است و جزئیات عقیدتى و مناسکى، مربوطبه مراتب جزئىتر و پیچیدهتر کمال است. تفاوتدیگر میان "گمراه معذور" با "هدایتیافتگان"، درسهولت و صعوبتسلوک الهى است. تفاوتهاىدیگر نیز در روایات ما و نیز در تبصرههاى عرفانىاولیاءا... ذکر شده است که در مجال این نوشتارنمىگنجد. پس نباید همچون فرد پیش گفته،حیرت کرد که:
«بعضى آقایان گفتهاند بیشتر مردم در آخرتممکن است ناجى باشند اما مهتدى نه، حرفدرستى نیست ... به چه دلیل آنان باید ناجىباشند؟ اگر واقعا رفتن به بهشت و نجات ازعذاب، منوط به داشتن عقائد حق است، اینهاهم نباید ناجى باشند.» (6)
این سخن، ناشى از غفلتیا تغافل از این نکتهاست که اولا مراتب هدایت، متعدد است و ثانیانقش عقیده و معرفت و آگاهى از حقائق در اخلاقو رفتار و تاثیر درستیا غلط بودن افکار در نحوهسلوک و کمال یا انحطاط نفس، انکار شده و نادیدهگرفته مىشود و حق یا باطل بودن، صادق یا کاذببودن طرز تفکر و نوع جهانبینى و خداشناسى وانسانشناسى، همه و همه بى تاثیر و بى اهمیتتلقى مىگردد و ثالثا به مفهوم نجات و معذوریت ودرجات آن نیز بى توجهى شده است.
4 - "جزم روانى"، کفایت مىکند و نوععقائد، اهمیتى ندارد!!
این یکى دیگر از مشخصات طرز فکر پیشگفته است که معتقد است "مضمون معرفتى" ایمانهیچ دخالتى در رشد و سقوط انسان ندارد و از اینحیث، مسلمان و کافر، اگر هر دو در ایمان خودمحکم باشند، علىالسویهاند ! و آنچه مهم و کافىاست صرفا اخلاص داشتن است. بنابراین یکبتپرست مخلص، یک ماتریالیست مخلص و یکمسلمان مخلص و یک بودائى مىتوانند یکسانتلقى شوند، به شرطى که صداقت داشته باشند!!
اما سپس در همین مصاحبه، باز هم جلوتررفته و حتى اخلاص را لازم ندانسته و تائید مىکندکه کسى که بر خلاف آموزههاى اسلامى مىاندیشدو عمل مىکند حتما اگر اخلاص نیز نداشته باشد،باز بر حق و اهل هدایت است زیرا طرز تفکر و نوععقائد، دخالتى در حقانیت ندارد. (7)
5 - "هدایت" در دنیا لازم نیست!
وى مىپرسد:
«چرا باید شرط نجات و فلاح را به حق رسیدندر این دنیا بدانیم ؟ این چه فرضى است کهفکر کنیم کسانى که در این دنیا به حقنرسیدهاند، در آن دنیا به فلاح و نجاتنخواهند رسید؟ آنان را هم مىتوان در صراطهدایت دانست. مهتدى، حفظ آن نیست کهدر این جهان بى رنجبه حق برسد. آن کس کهدر جهان دیگر هم بى رنجبه حق مىرسدمهتدى است و همه آثار اهتداء یعنى نجات وفوز و فلاح و سعادت بر او مترتب است.» (8)
تصور نویسنده این است که مىتوان در دنیا بهشیوه ظلم و باطل زیست و در عین حال در آن دنیا!!به فلاح و نجات رسید و در مسیر هدایتبود! وىملازمهاى میان "هدایت در دنیا" و "فلاح در آخرت"نمىبیند و ضروریات دینى بلکه عقلى را نادیدهگرفته یا انکار مىکند. همچنین گمان مىکند کهمىشود "بى رنج" به فلاح رسید حال آنکه نیل بهکمالات در دنیا و آخرت، هرگز بدون مجاهدت ورنج نیست منتهى مؤمنین و صالحان که تن به رنجمجاهدت در دنیا مىدهند، در آخرت، آسایشداشته و از کمالات بهره مىبرند و کافران و فاسقانکه در دنیا به بیراهه رفته و خوش گذرانده و ارزشىو الهى نزیستهاند و حقوق و حدود محترم را زیر پاگذاردهاند، در آخرت، محروم از کمالات و دچاررنجهاى بسیار شدید اخروى خواهند بود. هدایتدر عالم دیگر و کفر دنیوى و ایمان اخروى، مشکلىرا حل نمىکند بلکه عین مشکل است زیرا دردنیاست که باید حق و باطل را شناخت و به یکىگروید و از دیگرى دورى گزید والا پس از مرگ،دیگر کافرى نمىماند و همه حق را بالعیانمىبینند و ایمان آوردن، قهرى و اجبارى است امادردى را نیز درمان نمىکند. ایمان در آخرت اگرمسبوق به کفر در دنیا بوده، از قضا توام با رنج وزحمت و عذاب است نه بى رنج ! از اینکه همه درآخرت و پس از مرگ، بیدار شده و ایمان خواهندآورد، نمىتوان نتیجه گرفت که هدایت در دنیا لازمنیست و با ضلالت مساوى است. البته جاهلانمستضعف، چنانکه گفتیم معذورند نه مهتدى.
6- وجود گمراهان، دلیل بر هادىنبودن خداست!
این استدلال که اگر خدا را هادى مىدانید پسباید همه بشریت (مؤمن و کافر) را هدایتیافتهبدانیم!!، استدلال بسیار سست و مغالطى است که درکتاب نقد(4) (ویژه پلورالیزم دینى) به تفصیل بدانپرداخته و پاسخ داده شده است و خواننده محترمبدان رجوع خواهد کرد. معذالک وى تکرار مىکند که:
«اگر اسم هادى الهى را قبول داشته باشیم واگر هدایت را در عقاید خودمان - اسلام -منحصر نکنیم، اسم هادى عمل کرده و درسراسر جهان پخش است و این درست نیستکه بگوئیم مردم مختارند و اگر گمراه شدندخودشان مقصرند، به هیچوجه اینچنیننیست.» (9)
گمراهان با اختیار گمراه نشدهاند بلکه ازهدایت محروم ماندهاند و این با هدایتگرىخدا منافات مىیابد.» (10)
وى عنصر اختیار را در انسان جدى نمىگیرد ونقش آن در ضلالت انسانهاى فاسد را انکار مىکند.بحث از جاهلان معذور نیست که ما حساب ایشان راجدا کردیم و ضلالت را ملازم مطلق با عذاب آخرتندانستیم اما در مورد کافران غیرمعذور، البته کهضلالت، عمدى و از سر اختیار، گزیده شده و لذااستحقاق عذاب در کار است. اسم هادى خداوند عملکرده اما هدایت و ضلالت، هیچیک اجبارى نیست وایمان و کفر، اختیارى است. پس ضلالتبخشى ازانسانها منافات با هادى بودن خداوند و ابلاغ هدایتاز جانب او به بشر مختار ندارد.
7 - "ایمان دینى" از جنس "یقینفاشیستى"!!
وى ایمان دینى را مستدل و محصول نوعىمعرفت و آگاهى از حقایق ندانسته و آن را از سنخجزمهاى روانى و دگماندیش به سبک کمونیستها وفاشیستها مىخواند:
«کمونیستها به راحتى و با فشار و تلقین وجوسازى، ایمان و یقین نسبتبه مکتب را دراذهان مىنشاندند، فاشیستها هم اینکار رامىکردند. در عرصه ادیان هم بیشتر یقینها ازاین جنسند. به همین سبب است که شیعه بهتشیع، یقین مىکند و سنى به تسنن، یهودىبه یهودیت و هکذا.»
ریشه این طرز نگاه به ایمانهاى دینى، تفکیککانتى "ایمان از معرفت" و "دین" از "عقل" است ونیز این دکترین پوزیتویستى که در عصر علم، دورهاعتقاد به سر آمده است و اغلب یقینهاى دینى ازسنخ تعصبات و جزمیات فاشیستى است و معذلکهمین تعصبات فاشیستى نیز مورد قبول خداونداست!!.
«همان یقین معلل غیر مدلل مقبول شارعاست و همان را از متدینان مىپذیرد.» (11)
وى همچنین تاکید مىکند که:
«حق عینى قطعى در قلمرو دین، وجود نداردو نمىتوان صدق اعتقاد دینى را قطعا اثباتکرد...وقتى در معرفتشناسیمان، اثبات وبرهان را ناممکن بدانیم، یقین مدلل نخواهیمداشت و در آن صورت، پلورالیسم را به نحواشد خواهیم داشت.» (12)
9 - "اخلاق و شریعت" و "عقاید"، متعلقبه دین عوامانه است:
وى معتقد است و بارها تاکید کرده که اصرار بهاصول عقاید خاص و صدق و حقانیت آنها ربطى بهگوهر دین ندارد و مانع پلورالیزم است. سپساخلاق و شریعت را نیز به عقاید ملحق کرده وتمسک به آنها را کار عوام دانسته و گوهر دینواقعى را تجربه باطنى و مشارکت در نبوت مىداندکه معلوم نیست این مشارکت در نبوت دقیقاچیست و چرا ربطى به شرع پیامبر(ص) و اخلاق وطرز تفکر و عقاید ندارد.!! گرچه در مقاله دیگرىمراد خود از مشارکت در نبوت را بیان کرده و ازبسط تجربه نبوى و تعمیم نبوت سخن گفته است!!
«گوهر دین براى مقلدان، اوامر و نواهى وپارهاى از اخلاقیات استبه طورى که اگر آناوامر و نواهى را کسى ترک کند، بى دین تلقىخواهد شد.» (13)
بنابراین اطاعت از خدا و پیامبر و احکام واخلاق اسلامى، دین مقلدانه است وى معتقد استگزارههاى دینى را جدى گرفتن، کارى عوامانه استو نباید آیات و روایات را به معنى لغوى وتحتاللفظى آنها گرفت تا مانع پلورالیزم شود:
«اینکه گزارههاى دینى در باب برزخ و آخرت وعوالم دیگر را چگونه باید تلقى کنیم، کاملابستگى به نوع پیش فرضهاى ما دارد. تاریخدین نشان داده که عامیان و مقلدان، آنها را بهمعنى تحتاللفظى بر گرفتهاند...» (14)
10 - متون دینى، سمبلیک و مبهماند نهمعرفتبخش!!
وى پس از آنهمه سخنان بر خلاف ضروریات ومحکمات اسلامى، عاقبت تیر خلاص را زده واساسا ادعا مىکند که آیات و روایات ما سرتاسرمتشابه و مبهم و مطلقا فاقد معناى روشن و ثابت وواحد و قابل فهم و داورى است.
این سخنان قبلا در قبض و بسط نیز ادعا شدهاست که در کتاب نقد "5" (هرمنوتیک) بدان مفصلاپرداخته شده است. اما بد نیست چند عبارت ازافاضات اخیر نیز در این باب ذکر شود. وى مدعىاستبخش عمده و بسیارى از معارف اسلام درباب توحید و معاد و... به کلى متشابه و غیر واضح وغیرقابل فهم و داورى است. و در بسیارى از مباحثمربوط به صفات و افعال بارى و قیامت و... سخنمحکم و روشنى در اسلام در کار نیست. (15)
و اصولا متن دینى بلکه کل متون، ذاتا وحقیقتا مبهم و متشابه و قابل تاویل و چند معنائىاست و هیچ "نص دینى" یا " ظهورى" در کار نیست!!
«در مورد متن قصه خیلى واضح است. متنحقیقتا و ذاتا!! امر مبهمى است و هر متنى،چندین معنا برمىدارد. ما در عالم متن وسمبولیسم ذاتا و واقعا با چنین عدم تعینىروبهرو هستیم.» (16)
وى در انکار "نص" و "ظاهر" و انکار محکمات وضروریات و ثابتات و قطعیات در تفکر، به حدىافراط مىکند که اساسا معتقداست در مورد معناىیک جمله و عبارت یا متن نمىتوان داورى کرد کهکدام معنا درست و کدام باطل است و اساسا هیچعبارت یا متنى "معناى واقعى" ندارد!!
«در مورد متن، "معناى درست" به منزلهمعناى واقعى متن نیست چون اصلا "معناىواقعى" وجود ندارد.» (17)
و این سمبولیزم ادعائى شامل کلیه معارفدینى نیز هست:
«غرض از متن هم صرفا متن مکتوب نیست،نظامى از نمادها یا نشانهها که از جنسسمبولیسم است. این سمبولیسم مىتواند درتجربههاى دینى یا در خواب و رؤیا باشد. درافعال و آیات ذات بارى باشدو...» (18)
وى سپس تصریح مىکند که خداوند، دقیقسخن نگفته است تا حیرت (به جاى هدایت)تحقق یابد و همه آیات قرآن را بنابراین بایدمتشابه و غیردقیق و محتمل معانى بسیار دانستکه معلوم نیست مراد از آیات دقیقا چیست ؟!!
«در عمل مىبینیم این طور نشده است و مراداز آیات معلوم نیست. اگر بنا بود خداوند چنیندقیق سخن بگوید نباید در قرآن، آیاتى مىبودکه یک میلیون و دویست هزار معنا داشتهباشد!! و اگر گفته شود که در این موارد خدامىخواسته که آیات محتملالوجوه باشند ودر موارد دیگر (محکمات) نمىخواسته، درآنصورت این ادعا ابطالناپذیر مىشود.» (19) «خداوند از ابزارى (زبان) استفاده کرده کهعدم تعین و لااقتضائى و ابهام ذاتى واجتنابناپذیر دارد.» (20)
به عبارت دیگر، زبان و متن، ذاتا معیوب،نامحکم و غیرواضح است و آیه محکم وغیرمتشابهى نمىتوان داشت و نیستبلکه کلمتون و عبارات، لااقتضا و فاقد معناى محکم وثابت و واضحىاند!! پس از هر آیه یا روایتى هربرداشتى مىتوان کرد و خداوند همه برداشتها -گرچه متعارض - را قبول دارد و مراد گوینده، همهآنها !!! بوده است!
«باید بگوئیم همه معانى و برداشتهاى بالقوه ازمتن، مراد خداست.» (21) «متون، چه بشرى چه مقدس، با معانى واحتمالات معنایى بسیارند. متن واجد ابهام ولاتعیینى ذاتى معنایى است.» (22) «متن نسبتبه بسیارى از معانى، لااقتضاءاست و به همه، راه مىدهد و هذا هوالمطلوب.» (23)
وى کلیه متون را متشابه مىداند و متن یاعبارت «محکم» را منکر است و تنها پیش فرضهاىخود را محکم مىداند که بر اساس آنها آیات وروایات را تاویل مىکند. (24) اما این پیشفرضهاخود محصول علوم تجربى استقرائى و اگر دقیقترسخن بگوئیم ظنون تجربى و نیز مبانى تفکر مادىلیبرالاند که اتفاقا براساس معرفتشناسى فلسفهتحلیلى غرب، به هیچوجه نمىتوانند واجد شرایط"محکمات"، "قطعیات"، "ثابتات" یا "ضروریاتى"باشند و این از ملزومات درجه اول اپیستمولوژى" شکاکیت" است نهایتا چنانچه ملاحظه کردید،عقیم کردن نقش بیانى و تبیینى و معرفتبخشىدین و بریدن زبان توصیف و توصیه دینى و مبهم ونامعلوم نمودن دکترین دینى، راه جدیدى براىکنار گذراندن اسلام از صحنه علم و عمل، معرفت واخلاق و حیات بشرى و تبدیل قرآن و روایات بهالواح باستانى و سنگ نبشتههاى نامفهوم و فاقدپیام و بردن دین از صحن جامعه به صحنموزههاست!! اعاذنا الله من شرور انفسنا
پى نوشتها:
24-1)ارجات این نوشتار نیز متعلق به منابع پیشگفته مىباشد.
1 - گرایش پلورالیزم دینى، معترف است کهپایگاه معرفتى پلورالیزم، عبارت است از نومینالیزم ومادى دانستن مقوله معرفت و انکار ضمنىشناختهاى تجریدى عقلى و شهودى و غیرحسى.
2 - این رویکرد، همچنین معترف است کهملاکهاى اسلامى در باب حق و باطل و داورى دراین عرصه، با "پلورالیزم دینى" قابل جمع نمىباشدو تنها با ملاکهاى غیراسلامى و برون دینى است کهمىتوان از پلورالیزم دینى با مبناى لیبرالى -مسیحى سخن گفت.
3 - این رویکرد مىپذیرد که در چالههاىشکاکیت معرفتى و نسبىگرایى افراطى گرفتار است.
4 - این رویکرد، گزارههاى دینى را لزوماصادق نمىداند و بنابراین ملازم با تکذیب مفادبسیارى از معتقدات دینى است.
5 - این رویکرد، اخلاق و احکام را اعتبارىمحض و فاقد پشتوانه و منشا نفسالامرى وتکوینى دانسته و قائل به مرزبندى حق و باطل یا"درست و نادرست" در این قلمروها نیست و بهعبارت دیگر، اخلاق و احکام را قراردادى محض وغیرقابل استدلال عقلى مىداند و از حیث منطقانتخاب، همگى علىالسویهاند.
6 - این رویکرد، ادیان و عقاید را مساوى و همعرض دانسته و معتقد است که ترجیح عقلى واستدلالى میان آنها ممکن نیست و هیچ دینىمنطقا ترجیح و برترى بر سایر ادیان ندارد. و ازحیث منطق انتخاب، همگى علىالسویهاند.
7 - همه آئینها و مکاتب و ادیان گوناگون بلکهمتضاد با یکدیگر را بر حق دانسته و بنابراینپیروان همه مکاتب را نه تنها اهل نجات، بلکه درمسیر هدایت مىپندارد و....
اکنون در ذیل نکته اخیر به چند شاخصهجزئىتر طرز فکر پیش گفته، به اجمال اشارهمىکنیم:
1 - مدلگزارههاىاشارى (Indexical) ،محملى براى نسبىگرائى افراطى:
پلورالیست مذکور به مسلمانان توصیه کرد کهمدل رایج "حقانیت" را که در مورد گزارههاى خبرى،ملازم با "صدق" (به معنى مطابقتبا واقع) است، کناربگذارند و در موضعگیرى "حق - باطل"، تجدید نظرکرده و سعى کنند همه ادیان و مکاتب، گرچه مخالفبا دکترین اسلام را بر حق و راهنماى هدایت و مسیرنجات بدانند و انحصارگرایى نکنند اما او پیشنهادجدیدى ندارد. بلکه دیدگاههاى فیلسوفان تحلیلى وپوزتیویست، هرمنوتیسینهاى متاخر مسیحى، معرفتشناسان آمپریست و نظریه پردازان مادى درجامعهشناسى دین را معمولا در مقالات خود، بدونذکر نام مبتکران و صاحبان اصلى آن نظریات در غربیا جهان عرب و حتى بدون ارائه مآخذ و حتى ذکر ناممتون اصلى، با تعبیرات شاعرانه به نام خود به ثبترسانده و همچون مترجمانى که نقش «نظریهپرداز» رابازى مىکنند با مریدان و مستمعان خود سخنمىگوید.مؤلف محترم فرمودند که باید «"مدلحقانیت" را عوض کرد تا همه مکاتب و ادیان را شاملشود.»
اما اینک مدل پیشنهادى ایشان، همان مدلبسیار کهنه "گزارههاى اشارى" و تعمیم آن به مواردنامربوط است و این تعمیم، در واقع مظهر بارز"نسبىگرایى" افراطى است که وى از پیش بدانمتهم بوده است.
زیرا"حق ابژکتیو" قطعى و ثبوت "حق مطلق" رانمىپذیرد و اساسا "حق و حقیقت"را امرى نسبىمىداند:
«حقیقت این است که حقانیت ادیان، شباهتبسیار با حقانیت گزارههاى اشارى دارد یعنىصدق و حقانیت آن بستگى دارد به این که چهکسى یا در کجا به کار برد.» (1)
اینک ببینیم آیا مدل گزارههاى اندکسیکال،مىتواند پلورالیزم دینى و نسبیتحق را اثباتکند ؟!
وى مىگوید:
«حق و صدق در این گزارهها، "براى من" و"براى او" دارد و به این معنى "نسبى" است.مثلا گزاره "من بیستسال دارم" راست استاگر یک فرد 20 ساله آن را بگوید و دروغ استاگر یک فرد 40 ساله آن را بگوید. "امروز سرداست" راست است اگر در روزى سرد، ادا شودو دروغ است اگر در روزى گرم ادا شود. درحالى که زمین کروى استیا فلزات در حرارتمنبسط مىشوند. حق و باطلشان نسبىنیست و "براى من" و "براى او" ندارد و هر کسآنها را بگوید فرق نمىکند.» (2)
وى سپس حقانیت اسلام و بحثحق و باطلدینى را از سنخ گزارههاى اشارى و حقانیتهاىعلمى و فلسفى را از سنخ دوم مىداند:
«حقانیت دینى (مثلا اسلام) به هیچ رو از نوعحقهاى علمى و فلسفى نیست که قید "براىزید و عمرو" ندارند. پس حساب حق و باطلادیان با حق و باطل مطلق و نفسالامرى - وغیرنسبى - فرق دارد.» (3)
ایشان تغافل مىکند که حتى گزارههاى اشارىنیز با مفهوم "صدق و مطابقتبا واقع" به عنوانملاک حقانیت، منافاتى ندارد و علت راست و دروغدر آمدن یک گزاره، آن است که در "من 20 سالدارم"، مفاد گزاره، خبر از سن متکلم است و اینگزاره در صورتى حق است که گزارشگر 20 سالهباشد یعنى خبر آن صادق و با "مخبر عنه"، مطابقباشد. و وقتى فرد 40 ساله چنین گزارهاى را برزبان آورد معلوم است که باطل و کاذب خواهد بودزیرا با واقعیتسن و سال وى مطابقت نمىکند نهآنکه واقعیت، نسبى است!!
در "هوا سرد است" نیز همین است و متکلمخبر از احساس خود (احساس سرما) یا درجه هوامىدهد که در صورت مطابقتبا واقع، صادق و درغیر این صورت، کاذب و باطل است. اما این کجا ونسبیتحق کجا؟! و آیا این گزارهها منافاتى باحقانیت نفسالامرى (مدل حقانیتسنتى!!) دارد؟نکته اینجاست که مشارالیه، گزارههاى مربوط بهحقانیت دینى، مثلا این گزاره که (اسلام، دینخاتم و جامع و راه سعادت و کمال است) را، همنسبى مىداند یعنى با قطع نظر از گوینده، آن رامطابق با واقع نمىداند. زیرا به عقیده وى اینگزاره، خبر از واقع نمىدهد بلکه خبر از ادعا وعقیده مسلمانان مىدهد.
2 - اختلاف عرضى (تعارض) به جاىاختلاف طولى
نویسنده مزبور براى اثبات اینکه حقیقت،نسبى است و همه مکاتب - علیرغم اختلافاتشان -حق و در راه هدایت هستند، دستبه مغالطهعجیبى مىزند. وى مىگوید:
«مسلمانان قبول دارند که مثلا مسیحیتیایهودیت در زمان خود (قبل از اسلام) بر حقبودهاند یعنى مىپذیرند که مکتب دیگرى،علیرغم اسلام، بر حق بوده منتهى قید زمانىرا لحاظ مىکنند. اما مىتوان به جاى قیدزمانى، قید مکانى یا دهها قید دیگر گذاردیعنى اینها مىتوانند حقیقت را نسبى وشخصى کنند، چنانچه قید زمانى را خودمسلمانان قبول دارند که مىتواند این کار رابکند.»
مغالطه اینجاست که مسلمانان بدان علت،مسیحیت و یهودیت (در زمان خودشان و پیش ازبعثت پیامبر پسین) را بر حق مىدانند که مفادگزارهها و معارف آنها و نیز اصول شریعت و اخلاقآنها با تعالیم اسلام، مطابق و یکى بوده و تعارضىدر کار نبوده است و در این میان، خود "زمان" و قیدزمانى اصالت ندارد.بلکه به دلیل آن که ظرفتحقق بعثتهاى پیاپى و حاوى شرایط گوناگون (کهتجدید بعثتها را تا زمان پیامبر اسلام و سپسخاتمیت اسلام را اقتضا کرده است ) مىباشد، درحقانیت و بطلان، ایفاء نقش کرده است. قید زمانىدر اینجا علامت آن است که تعالیم این ادیان درظرف زمانى خود با تعالیم اسلام «الىالابد» تناقضندارد. اما قیود دیگر چنین نیست چون "حقیقت"،نسبى و تناقض پذیر نیست و لذاست کهمسلمانان، مسیحیت و یهودیت امروز را دین حقنمىدانند بلکه آنها را علیرغم برخوردارى ازحصههائى از حقیقت، ادیان منسوخ و حاوىاباطیل و خرافات و شرک مىدانند. گرچه بخشمهمى از مسیحیان و یهودیان را مستضعف و موردمغفرت خدا و معذور نیز مىدانند. همچنینمسلمانان معتقد نیستند که همه مسلمین، اهلبهشتبوده و به جهنم نخواهند رفت زیرا حقیقترا امرى نفسالامرى - نه نسبى و اعتبارى -مىدانند و شرط سعادت را علم و عمل به اسلاممىدانند هرکس به هر میزان که به این حقایق،معرفت و ایمان داشته و به ارزشهاى اخلاقى مذکوردر اسلام، متخلق شود و به واجب و حرام اسلامعمل کند، به همان میزان، اهل سعادت و کمالاست. علم به توحید و عمل توحیدى، باعث فلاح ورستگارى است و این حقیقت، نسبى و شخصىنیستبلکه نفسالامرى و مطلق است و این گزارهکه "قولوا لا اله الا الله تفلحوا" یک گزاره اشارىنیستبلکه یک حقیقت مطلق و همگانى است.
اما وى بدون فهم این نکات و یا با تجاهلعمدى، چنین مىگوید:
«مسلمانها مىگویند که مسیحیت و یهودیتهر کدام در زمان خودشان حق بودهاند یعنىدر واقع یک نوع پلورالیته را قائلند و آنها راباطل نفسالامرى نمىدانند بلکه با درج یکقید، همه را حق مىشمارند و مىگویند اینهم حق است و آنهم حق و آن دیگرى هم و...این نکته مهمى است. پس نتیجه مىگیریم کهما اکنون در میان اضداد و نقیضها گرفتارنشدهایم. به اعتقاد خود پیروان ادیان، با درجقیودى مىشود همه ادیان را حق دانست!!الف در زمان الف حق است، ب در زمان ب و جدر زمان ج حق است و ... حال اگر با این قید،مىتوان گفت که هم الف (اسلام) حق است وهم ب و ج و هم ... چرا قیود دیگرى نتوانافزود و به آنها نتوان گفت که هم الف حقاست، هم ب، هم ج و هم ...(یعنى حتى درزمان واحد، همه مکاتب بر حق باشند)؟ چراقیدهاى دیگر نتوان یافت که در عینهمزمانى حقانیت همه " آئینهاى موجود درسطح بشریت" را محفوظ نگهدارد ؟! این دیگربه ابتکار قوه تخیل شما بستگى دارد!» (4)
3- حقانیت کفار و نه تنها معذوریتایشان!!
تفکر اسلامى مستند به قرآن و روایات تصریحمىکند که ملاک حق و باطل، در بسیارى ازمهمترین مسائل نظرى، روشن و قابل داورى استو آنانکه اولا به درک درستى از اسلام دستیافته وایمان آورده باشند و ثانیا اخلاق شخصى واجتماعى خود را با ملاکهاى اسلامى تنظیم کرده وفضائل اخلاقى را بر شخصیت و نفس خویش غلبهدهند و ثالثا رفتار خویش در حوزههاى فردى وجمعى (اقتصادى، حقوقى، سیاسى و تربیتى) را باشریعت اسلام تطبیق دهند، به همان میزان درمسیر هدایت و کمالند و در غیر این صورت، همهمادر ضلالت هستیم و این معیارها، واقعى ونفسالامرى است چنانچه کمال و انحطاط، امورىواقعى - و نه فرضى و قراردادى - مىباشند و وابستهبه نژاد و جنسیت و سن و ملیت و ثروت و... نیست.در عین حال که بهشت و جهنم، مراتب دارند وهمه ایمان نیاوردگان نیز اهل خلود در عذاب و...نیستند. زیرا چه بسا کسانى که به حق ایماننیاوردهاند زیرا آن را نمىدانستهاند و در اینندانستن نیز مقصر نبوده و معذورند. اما معذوربودن، به مفهوم کسب کمالات و نیل به درجاتعالیه انسانى نیستبلکه تنها به کار "رفع عقاب"مىآید. در عین حال، غیر مسلمانان نیز به همانمیزان که از تعالیم انبیاء شنیدهاند و به همان قدرکه صداى عقل و وجدان و فطرت خویش رامىشنوند، مسئول و غیر معذورند.
"معذور بودن" با "بر حق بودن"، متفاوت استزیرا با ضلالت نیز سازگار است و این بدان معنىاست که هدایتبا ضلالت، یکى نیست و در نظر وعمل و نتیجه، متفاوت بلکه متناقضند، پسگمراهان معذور هم با هدایتیافتگان، هم سطحنیستند گر چه با "مغضوبین غیر معذور" نیزمتفاوتند.
پساین سخننویسنده مزبور،نامربوط استکه:
«بعضى از منتقدان از موضع انحصارگرائىمىگویند که اگر شخص غیر معاندى در ایندنیا به حق نرسید در آن دنیا معذور و ناجىاست اما مهتدى نیست و این "معذور بودن" راهم مىگویند تا خدا را معذور کنند یعنىمىخواهند بگویند اگر خداوند هدایتش بهاین شخص نرسیده، عذابش هم نمىکند. لکنچنانچه آوردم این سخن بى دلیل است، اینهاهمه از موضع انحصارگرائى است. اما از موضعپلورالیزم، حقهاى مختلف - بلکه متضاد -وجود دارند و همه هم هدایت آور وسعادتآورند. اینها انواع مختلف هدایتند وهمه بشراند.» (5)
مؤلف محترم ظاهرا قادر به درک این نکتهنیست که انسانى غیرمعاند که از درک حقیقتىمحروم مانده، مىتواند در مسیر درست و شایستهخویش نباشد و در عین حال معذور باشد همچون" گم کرده راهى " که علیرغم حسن نیتخویش ازمسیر درست، دور شده است و البته خداوند،مظلومیتهاى دنیوى او را که هرگز، نه مستند بهفعل خداى متعال بلکه به ظالمان بشرى است، درآخرت، جبران کرده و او را به کمال شایسته خویشنائل مىکند اما از او توقعى که از صالحاندرستاندیش و درستکار مىرود، نمىرود وکمالات ایشان نیز به او نمىرسد. ملاک اصلى نیزاعتماد و التزام اخلاقى و عملى به توحید، معاد ونبوت است و جزئیات عقیدتى و مناسکى، مربوطبه مراتب جزئىتر و پیچیدهتر کمال است. تفاوتدیگر میان "گمراه معذور" با "هدایتیافتگان"، درسهولت و صعوبتسلوک الهى است. تفاوتهاىدیگر نیز در روایات ما و نیز در تبصرههاى عرفانىاولیاءا... ذکر شده است که در مجال این نوشتارنمىگنجد. پس نباید همچون فرد پیش گفته،حیرت کرد که:
«بعضى آقایان گفتهاند بیشتر مردم در آخرتممکن است ناجى باشند اما مهتدى نه، حرفدرستى نیست ... به چه دلیل آنان باید ناجىباشند؟ اگر واقعا رفتن به بهشت و نجات ازعذاب، منوط به داشتن عقائد حق است، اینهاهم نباید ناجى باشند.» (6)
این سخن، ناشى از غفلتیا تغافل از این نکتهاست که اولا مراتب هدایت، متعدد است و ثانیانقش عقیده و معرفت و آگاهى از حقائق در اخلاقو رفتار و تاثیر درستیا غلط بودن افکار در نحوهسلوک و کمال یا انحطاط نفس، انکار شده و نادیدهگرفته مىشود و حق یا باطل بودن، صادق یا کاذببودن طرز تفکر و نوع جهانبینى و خداشناسى وانسانشناسى، همه و همه بى تاثیر و بى اهمیتتلقى مىگردد و ثالثا به مفهوم نجات و معذوریت ودرجات آن نیز بى توجهى شده است.
4 - "جزم روانى"، کفایت مىکند و نوععقائد، اهمیتى ندارد!!
این یکى دیگر از مشخصات طرز فکر پیشگفته است که معتقد است "مضمون معرفتى" ایمانهیچ دخالتى در رشد و سقوط انسان ندارد و از اینحیث، مسلمان و کافر، اگر هر دو در ایمان خودمحکم باشند، علىالسویهاند ! و آنچه مهم و کافىاست صرفا اخلاص داشتن است. بنابراین یکبتپرست مخلص، یک ماتریالیست مخلص و یکمسلمان مخلص و یک بودائى مىتوانند یکسانتلقى شوند، به شرطى که صداقت داشته باشند!!
اما سپس در همین مصاحبه، باز هم جلوتررفته و حتى اخلاص را لازم ندانسته و تائید مىکندکه کسى که بر خلاف آموزههاى اسلامى مىاندیشدو عمل مىکند حتما اگر اخلاص نیز نداشته باشد،باز بر حق و اهل هدایت است زیرا طرز تفکر و نوععقائد، دخالتى در حقانیت ندارد. (7)
5 - "هدایت" در دنیا لازم نیست!
وى مىپرسد:
«چرا باید شرط نجات و فلاح را به حق رسیدندر این دنیا بدانیم ؟ این چه فرضى است کهفکر کنیم کسانى که در این دنیا به حقنرسیدهاند، در آن دنیا به فلاح و نجاتنخواهند رسید؟ آنان را هم مىتوان در صراطهدایت دانست. مهتدى، حفظ آن نیست کهدر این جهان بى رنجبه حق برسد. آن کس کهدر جهان دیگر هم بى رنجبه حق مىرسدمهتدى است و همه آثار اهتداء یعنى نجات وفوز و فلاح و سعادت بر او مترتب است.» (8)
تصور نویسنده این است که مىتوان در دنیا بهشیوه ظلم و باطل زیست و در عین حال در آن دنیا!!به فلاح و نجات رسید و در مسیر هدایتبود! وىملازمهاى میان "هدایت در دنیا" و "فلاح در آخرت"نمىبیند و ضروریات دینى بلکه عقلى را نادیدهگرفته یا انکار مىکند. همچنین گمان مىکند کهمىشود "بى رنج" به فلاح رسید حال آنکه نیل بهکمالات در دنیا و آخرت، هرگز بدون مجاهدت ورنج نیست منتهى مؤمنین و صالحان که تن به رنجمجاهدت در دنیا مىدهند، در آخرت، آسایشداشته و از کمالات بهره مىبرند و کافران و فاسقانکه در دنیا به بیراهه رفته و خوش گذرانده و ارزشىو الهى نزیستهاند و حقوق و حدود محترم را زیر پاگذاردهاند، در آخرت، محروم از کمالات و دچاررنجهاى بسیار شدید اخروى خواهند بود. هدایتدر عالم دیگر و کفر دنیوى و ایمان اخروى، مشکلىرا حل نمىکند بلکه عین مشکل است زیرا دردنیاست که باید حق و باطل را شناخت و به یکىگروید و از دیگرى دورى گزید والا پس از مرگ،دیگر کافرى نمىماند و همه حق را بالعیانمىبینند و ایمان آوردن، قهرى و اجبارى است امادردى را نیز درمان نمىکند. ایمان در آخرت اگرمسبوق به کفر در دنیا بوده، از قضا توام با رنج وزحمت و عذاب است نه بى رنج ! از اینکه همه درآخرت و پس از مرگ، بیدار شده و ایمان خواهندآورد، نمىتوان نتیجه گرفت که هدایت در دنیا لازمنیست و با ضلالت مساوى است. البته جاهلانمستضعف، چنانکه گفتیم معذورند نه مهتدى.
6- وجود گمراهان، دلیل بر هادىنبودن خداست!
این استدلال که اگر خدا را هادى مىدانید پسباید همه بشریت (مؤمن و کافر) را هدایتیافتهبدانیم!!، استدلال بسیار سست و مغالطى است که درکتاب نقد(4) (ویژه پلورالیزم دینى) به تفصیل بدانپرداخته و پاسخ داده شده است و خواننده محترمبدان رجوع خواهد کرد. معذالک وى تکرار مىکند که:
«اگر اسم هادى الهى را قبول داشته باشیم واگر هدایت را در عقاید خودمان - اسلام -منحصر نکنیم، اسم هادى عمل کرده و درسراسر جهان پخش است و این درست نیستکه بگوئیم مردم مختارند و اگر گمراه شدندخودشان مقصرند، به هیچوجه اینچنیننیست.» (9)
گمراهان با اختیار گمراه نشدهاند بلکه ازهدایت محروم ماندهاند و این با هدایتگرىخدا منافات مىیابد.» (10)
وى عنصر اختیار را در انسان جدى نمىگیرد ونقش آن در ضلالت انسانهاى فاسد را انکار مىکند.بحث از جاهلان معذور نیست که ما حساب ایشان راجدا کردیم و ضلالت را ملازم مطلق با عذاب آخرتندانستیم اما در مورد کافران غیرمعذور، البته کهضلالت، عمدى و از سر اختیار، گزیده شده و لذااستحقاق عذاب در کار است. اسم هادى خداوند عملکرده اما هدایت و ضلالت، هیچیک اجبارى نیست وایمان و کفر، اختیارى است. پس ضلالتبخشى ازانسانها منافات با هادى بودن خداوند و ابلاغ هدایتاز جانب او به بشر مختار ندارد.
7 - "ایمان دینى" از جنس "یقینفاشیستى"!!
وى ایمان دینى را مستدل و محصول نوعىمعرفت و آگاهى از حقایق ندانسته و آن را از سنخجزمهاى روانى و دگماندیش به سبک کمونیستها وفاشیستها مىخواند:
«کمونیستها به راحتى و با فشار و تلقین وجوسازى، ایمان و یقین نسبتبه مکتب را دراذهان مىنشاندند، فاشیستها هم اینکار رامىکردند. در عرصه ادیان هم بیشتر یقینها ازاین جنسند. به همین سبب است که شیعه بهتشیع، یقین مىکند و سنى به تسنن، یهودىبه یهودیت و هکذا.»
ریشه این طرز نگاه به ایمانهاى دینى، تفکیککانتى "ایمان از معرفت" و "دین" از "عقل" است ونیز این دکترین پوزیتویستى که در عصر علم، دورهاعتقاد به سر آمده است و اغلب یقینهاى دینى ازسنخ تعصبات و جزمیات فاشیستى است و معذلکهمین تعصبات فاشیستى نیز مورد قبول خداونداست!!.
«همان یقین معلل غیر مدلل مقبول شارعاست و همان را از متدینان مىپذیرد.» (11)
وى همچنین تاکید مىکند که:
«حق عینى قطعى در قلمرو دین، وجود نداردو نمىتوان صدق اعتقاد دینى را قطعا اثباتکرد...وقتى در معرفتشناسیمان، اثبات وبرهان را ناممکن بدانیم، یقین مدلل نخواهیمداشت و در آن صورت، پلورالیسم را به نحواشد خواهیم داشت.» (12)
9 - "اخلاق و شریعت" و "عقاید"، متعلقبه دین عوامانه است:
وى معتقد است و بارها تاکید کرده که اصرار بهاصول عقاید خاص و صدق و حقانیت آنها ربطى بهگوهر دین ندارد و مانع پلورالیزم است. سپساخلاق و شریعت را نیز به عقاید ملحق کرده وتمسک به آنها را کار عوام دانسته و گوهر دینواقعى را تجربه باطنى و مشارکت در نبوت مىداندکه معلوم نیست این مشارکت در نبوت دقیقاچیست و چرا ربطى به شرع پیامبر(ص) و اخلاق وطرز تفکر و عقاید ندارد.!! گرچه در مقاله دیگرىمراد خود از مشارکت در نبوت را بیان کرده و ازبسط تجربه نبوى و تعمیم نبوت سخن گفته است!!
«گوهر دین براى مقلدان، اوامر و نواهى وپارهاى از اخلاقیات استبه طورى که اگر آناوامر و نواهى را کسى ترک کند، بى دین تلقىخواهد شد.» (13)
بنابراین اطاعت از خدا و پیامبر و احکام واخلاق اسلامى، دین مقلدانه است وى معتقد استگزارههاى دینى را جدى گرفتن، کارى عوامانه استو نباید آیات و روایات را به معنى لغوى وتحتاللفظى آنها گرفت تا مانع پلورالیزم شود:
«اینکه گزارههاى دینى در باب برزخ و آخرت وعوالم دیگر را چگونه باید تلقى کنیم، کاملابستگى به نوع پیش فرضهاى ما دارد. تاریخدین نشان داده که عامیان و مقلدان، آنها را بهمعنى تحتاللفظى بر گرفتهاند...» (14)
10 - متون دینى، سمبلیک و مبهماند نهمعرفتبخش!!
وى پس از آنهمه سخنان بر خلاف ضروریات ومحکمات اسلامى، عاقبت تیر خلاص را زده واساسا ادعا مىکند که آیات و روایات ما سرتاسرمتشابه و مبهم و مطلقا فاقد معناى روشن و ثابت وواحد و قابل فهم و داورى است.
این سخنان قبلا در قبض و بسط نیز ادعا شدهاست که در کتاب نقد "5" (هرمنوتیک) بدان مفصلاپرداخته شده است. اما بد نیست چند عبارت ازافاضات اخیر نیز در این باب ذکر شود. وى مدعىاستبخش عمده و بسیارى از معارف اسلام درباب توحید و معاد و... به کلى متشابه و غیر واضح وغیرقابل فهم و داورى است. و در بسیارى از مباحثمربوط به صفات و افعال بارى و قیامت و... سخنمحکم و روشنى در اسلام در کار نیست. (15)
و اصولا متن دینى بلکه کل متون، ذاتا وحقیقتا مبهم و متشابه و قابل تاویل و چند معنائىاست و هیچ "نص دینى" یا " ظهورى" در کار نیست!!
«در مورد متن قصه خیلى واضح است. متنحقیقتا و ذاتا!! امر مبهمى است و هر متنى،چندین معنا برمىدارد. ما در عالم متن وسمبولیسم ذاتا و واقعا با چنین عدم تعینىروبهرو هستیم.» (16)
وى در انکار "نص" و "ظاهر" و انکار محکمات وضروریات و ثابتات و قطعیات در تفکر، به حدىافراط مىکند که اساسا معتقداست در مورد معناىیک جمله و عبارت یا متن نمىتوان داورى کرد کهکدام معنا درست و کدام باطل است و اساسا هیچعبارت یا متنى "معناى واقعى" ندارد!!
«در مورد متن، "معناى درست" به منزلهمعناى واقعى متن نیست چون اصلا "معناىواقعى" وجود ندارد.» (17)
و این سمبولیزم ادعائى شامل کلیه معارفدینى نیز هست:
«غرض از متن هم صرفا متن مکتوب نیست،نظامى از نمادها یا نشانهها که از جنسسمبولیسم است. این سمبولیسم مىتواند درتجربههاى دینى یا در خواب و رؤیا باشد. درافعال و آیات ذات بارى باشدو...» (18)
وى سپس تصریح مىکند که خداوند، دقیقسخن نگفته است تا حیرت (به جاى هدایت)تحقق یابد و همه آیات قرآن را بنابراین بایدمتشابه و غیردقیق و محتمل معانى بسیار دانستکه معلوم نیست مراد از آیات دقیقا چیست ؟!!
«در عمل مىبینیم این طور نشده است و مراداز آیات معلوم نیست. اگر بنا بود خداوند چنیندقیق سخن بگوید نباید در قرآن، آیاتى مىبودکه یک میلیون و دویست هزار معنا داشتهباشد!! و اگر گفته شود که در این موارد خدامىخواسته که آیات محتملالوجوه باشند ودر موارد دیگر (محکمات) نمىخواسته، درآنصورت این ادعا ابطالناپذیر مىشود.» (19) «خداوند از ابزارى (زبان) استفاده کرده کهعدم تعین و لااقتضائى و ابهام ذاتى واجتنابناپذیر دارد.» (20)
به عبارت دیگر، زبان و متن، ذاتا معیوب،نامحکم و غیرواضح است و آیه محکم وغیرمتشابهى نمىتوان داشت و نیستبلکه کلمتون و عبارات، لااقتضا و فاقد معناى محکم وثابت و واضحىاند!! پس از هر آیه یا روایتى هربرداشتى مىتوان کرد و خداوند همه برداشتها -گرچه متعارض - را قبول دارد و مراد گوینده، همهآنها !!! بوده است!
«باید بگوئیم همه معانى و برداشتهاى بالقوه ازمتن، مراد خداست.» (21) «متون، چه بشرى چه مقدس، با معانى واحتمالات معنایى بسیارند. متن واجد ابهام ولاتعیینى ذاتى معنایى است.» (22) «متن نسبتبه بسیارى از معانى، لااقتضاءاست و به همه، راه مىدهد و هذا هوالمطلوب.» (23)
وى کلیه متون را متشابه مىداند و متن یاعبارت «محکم» را منکر است و تنها پیش فرضهاىخود را محکم مىداند که بر اساس آنها آیات وروایات را تاویل مىکند. (24) اما این پیشفرضهاخود محصول علوم تجربى استقرائى و اگر دقیقترسخن بگوئیم ظنون تجربى و نیز مبانى تفکر مادىلیبرالاند که اتفاقا براساس معرفتشناسى فلسفهتحلیلى غرب، به هیچوجه نمىتوانند واجد شرایط"محکمات"، "قطعیات"، "ثابتات" یا "ضروریاتى"باشند و این از ملزومات درجه اول اپیستمولوژى" شکاکیت" است نهایتا چنانچه ملاحظه کردید،عقیم کردن نقش بیانى و تبیینى و معرفتبخشىدین و بریدن زبان توصیف و توصیه دینى و مبهم ونامعلوم نمودن دکترین دینى، راه جدیدى براىکنار گذراندن اسلام از صحنه علم و عمل، معرفت واخلاق و حیات بشرى و تبدیل قرآن و روایات بهالواح باستانى و سنگ نبشتههاى نامفهوم و فاقدپیام و بردن دین از صحن جامعه به صحنموزههاست!! اعاذنا الله من شرور انفسنا
پى نوشتها:
24-1)ارجات این نوشتار نیز متعلق به منابع پیشگفته مىباشد.