چکیده

متن

این یک واقعیت است که اسلام توانست در مدتى کوتاه یکى از نیرومندترین و پردوام ترین دولت ها را در بخش بزرگى از جهان ایجاد کند. مردمى بدوى که از عناصر تمدنى، از جمله دولت و تمرکز بى بهره بودند، در سایه ى تعالیم اسلامى، شالوده ى تمدنى نیرومند را بناکردند; تمدنى که على رغم هجوم عظیم و گسترده ى تمدن جدید و با همه ى ظاهرفریبى هاى آن، جاذبه ى خویش را حفظ کرده است. با این که این جامعه ى دینى استوار، بعد از رحلت پیامبر(صلى الله علیه وآله) گرفتار برخى نابخردى ها و کج روى هایى شد که اثرى نامطلوب بر سیاست حکومت اسلامى باقى گذاشت و با تسلط عناصر فاسدى چون امویان، نوعى جمود و رکود در عالم اسلام پدید آمد، امّا بى شک استوارى و شکوفایى این جامعه ى اسلامى، مدیون موضع گیرها، تدابیر و سیره ى الهام گرفته از وحى ائمه ى اطهار(علیهم السلام) است; به طورى که آنها با روش هاى بسیار مدبرانه ى خود، اصل و اساس دین اسلام را نجات دادند و با فداکارى، صبر، موعظه، و حتى با شهادت و تحمل اسارت خود توانستند تحرکى نوین به جامعه ى اسلام بخشیده، آن را به پیش ببرند.
چرا ائمه ى دیگر همانند امام على(علیه السلام) و امام حسین(علیه السلام)با حکام زمان خویش برخورد نظامى نکردند؟
کاظم شیخ الاسلام زاده
در پاسخ این سوال باید موقعیت حساس زمان تک تک ائمه را در نظر گرفت; چون امام على(علیه السلام)در زمان امامت خود دو دوره داشت: دوره ى اول که حق خلافت از او غصب شده بود و بیست و پنج سال خانه نشین بود و هیچ برخورد جدى اى با حکام زمان خویش نداشت و حتى در مواردى با آنان در حد تأمین مصالح عالى جامعه ى اسلامى همکارى مى کرد; مانند ارائه ى مشاوره به خلیفه ى دوم هنگام فتح ایران[1] و نیز قضاوت هاى ایشان در زمان خلیفه ى دوم و میانجى گرى بین شورشیان و عثمان در زمان محاصره ى خانه ى او توسط شورشیان;[2] و تنها در دوره ى دوم و در زمان حکومت خود با عهدشکنان و کسانى که بر او خروج کرده بودند، برخورد نظامى داشت.[3]
امام حسین(علیه السلام) نیز تا سال 60 هجرى، که معاویه از دنیا رفت، برخورد نظامى نداشت. آن گاه که شیعیان بعد از شهادت امام حسن(علیه السلام) آن حضرت را دعوت به قیام کردند، امام حسین(علیه السلام) تا مرگ معاویه آنان را به صبر و انتظار دعوت نمود و زمانى که معاویه از دنیا رفت و اوضاع و احوال مناسبى براى قیام پیش آمد، آن حضرت قیام کرد.[4] البتّه باید توجه داشت که قیام آن حضرت، قیامى سیاسى بود که نهایتاً به برخورد نظامى منتهى شد.
پس از واقعه ى کربلا، زمینه ى قیام مثل قیام امام حسین(علیه السلام) نبود; لذا ائمه ى اطهار بیش تر به تربیت و پرورش نیروهاى مکتبى پرداختند و پایه هاى فقهى و اعتقادى جامعه ى شیعه را محکم کردند و در مکتب آن ها فقیهان و متکلمان و صاحبان علوم و فنون مختلف تربیت شدند.
بعد از رحلت رسول خدا و پیش آمدن جریان سقیفه و نادیده گرفتن سفارش هاى پیامبر درباره ى جانشینى خود و جریان غدیر، دو جریان سیاسى مهم به وجود آمد که منشأ پیدیاش فرقه هاى اسلامى گردید و شقاقى مستمر بین امت اسلام پدید آورد. کسانى که در رأس این دو جریان بودند عبارتند از:
1. امان و حجج الهى (استمرار نبوت).
2. حاکمان مستبد و دین گریز که خود را خلیفه رسول خدا مى نامیدند.
حاکمان همواره امامان را در طول تاریخ اسلام تا آغاز غیبت کبرى زیر نظر قرار داده، آنان را رقباى اصلى در رسیدن به قدرت تلقى نمودند. ائمه براى ایفاى نقش الهى خود و در مقابل انحرافات، مواضع مختلفى اتخاذ کردند تا نور هدایت و شمع الهى همواره در مزین روشن بماند; ازاین رو، مى توان دوران امامت را به چند مرحله ى حساس تقسیم کرد که هر یک از این دوره ها ره آورد و ثمرات ویژه اى را در طول تاریخ اسلام به وجود آوردند تا براى همیشه اصل و اساس دین در بربر انحرافات مختلف مصون بماند.
دوره ى اول: از ویژگى هاى این دوره مواجه شدن با انحرافات و بدعت هاى خلفاى اولین است که بعد از سقیفه تا پایان خلافت خلیفه ى سوم زمینه پیدایش آنها فراهم مى شد. شعار اصلى و محورى این دوره حفظ اصل و اساس اسلام با تکیه بر وحدت مسلمین بود که على(علیه السلام) علاوه بر مبارزه با انحرافات، با تحمل این دوره ى طولانى این نقش مهم را ایفا کرد و در دوره ى خلافت کوتاه مدتش این جهت گیرى، با مبارزه یشدید وجنگ ها و نصایح و تبلیغ استمرار یافت.[5]
امام حسن(علیه السلام) همین مصالح عالیه را با صلح خود دنبال نمود و امام حسین(علیه السلام) مبارزه ى وسیع خود را با جهاد و افشاگرى و شهادت خود استمرار بخشید و امام چهارم دستاوردهاى مکتب عاشورا را که عصاره ى تلاش امام على و امام حسن(علیهم السلام) بود با روش خاص خود که تربیت شاگردان و دعا و مناجات بود پاسدارى نمود.[6]
مى توان این مرحله را مرحله ى مواجهه با انحراف حکام و یا رویارویى با بدعتها و انحرافات نام گذارى نمود. سقیفه و روح قبیله گرىِ حاکم بر آن، امام برحق را از خلافت دور نگاه داشت و این گونه بر امت اسلامى رقم زده شد که درست پس از وفات رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) با تحمل حکومتى منحرف به سر برد. ائمه در این مرحله، به شکل اساسى رویاروى انحراف حکام ایستادند و وحدت امت اسلامى را حفظ نمودند.
سرانجام ائمه بین سلطه ى حاکم و منصب خلافت، فرق گذاشتند، و انحراف حکام را از مکتب الهى اسلام جدا نمودند; بدین ترتیب تفاوت بین دو نوع خط مشى، یعنى: 1. حکومت و حکام غاصب; 2. امامت و حجت حق را متمایز نمودند. پرداختن به دستاوردهاى این مرحله از وظایف چهار امام اول بوده است.
دوره ى دوم: در این دوره، ائمه با انحراف علما و مکاتب فقهى منحرف روبه رو گشتند و با مشخص نمودن نشانه هاى اسلام راستین و معرفى اهل آن، به مقابله با انحراف پرداختند. مرحله ى جدید با تلاش امام باقر(علیه السلام) و امام صادق(علیه السلام) و امام کاظم(علیه السلام)حول محور ترسیم مشخصات شیعه، به طور مفصل شکل گرفت.[7] هدف اصلى مرحله ى دوم، آشکار نمودن هر چه بیش تر احکام تشیع و مقررات آن و وسعت بخشیدن معارف آن بود. از این دوره مى توان به دوره ى تقیّه و آغاز فعالیت هاى فرهنگى و عمق و غنابخشیدن به دین یاد کرده، مبارزه با تهاجمات فرهنگى مختلف و شبهات دینى و تربیت شاگردان در علوم مختلف و فرستادن آنها به نقاط گوناگون براى مبارزه با تهاجمات فرهنگى مکتب هاى مختلف کلامى و فقهى که از نهضت هاى فکرى مختلف به اندیشه مسلمانان مى تاخت. محصول مهم این دوره تأسیس دانشگاه مذهبى شیعه است که حوزه هاى دینى وعلمى استمرار آن حرکت عظیم فرهنگى است.[8]
دوره ى سوم: این مرحله، مرحله ى گسترش فعالیت هاى سیاسى و پایگاه هاى مردمى و رشد علمى آن ها در ضمن خط انقلابى مکتب و فرستادن نمایندگان در جهان اسلام و نظم بخشیدن به خطوط افراد خاص امت بود.
آغازگر این مرحله امام رضا(علیه السلام) بود. به طورى که در این مرحله، کمیت شیعه و پایگاه هاى مردمى در سطحى قرار گرفت که نزدیک بود زمام حکومتى و جو سیاسى را به دست گیرد; تا جایى که خطر جدى براى حکام شد و شیعیان در جهان اسلام افزایش یافتند. ائمه ى اطهار(علیهم السلام) در این مرحله در دو جهت تلاش مى کردند: 1. برنامه ریزى فکرى و رشد آگاهى عقیدتى و گسترش فرهنگ مکتبى; 2. بیدارسازى و به حرکت درآوردن روحیه ى انقلابى امت.[9]
دوره ى چهارم: در این مرحله شاهد توجه اهل بیت به اداره ى پایگاه مردمى و حمایت از موجودیت و تربیت آن ها به عنوان پیشگامان مؤمن، و طلیعه دارانى با ایمان در مقابل تلاش هاى حکومت ظالمانه براى عزل امام و رهبرى از صحنه ى سیاسى و اجتماعى، و رسیدگى به تمامى تحرکات و فعالیت هاى ایشان. در این دوره، سخت گیرى هایى کینه توزانه، و بیش از حد در مبارزه با امام محمد تقى (جواد)، و امام على النقى (هادى) و امام حسن عسگرى(علیهم السلام) اعمال مى شد و این سخت گیرى ها یکى از دلایل اصلى حادثه ى غیبت حضرت صاحب الزمان(عج) است.[10] یکى از نتایج مهم این دوره ایجاد نهاد وکالت و نیابت در تمام نقاط جهان اسلام است. که در دوره غیبت صغرى تکامل یافت و مقدمه اى شد براى دوره ى غیبت کبرى که دوره ى وکالت و نیابت عامه جاى نیابت خاصه را گرفت و به شکل گیرى نهاد مرجعیت شیعه منجر شد و تا دوران ظهور، حفظ و پاسدارى از دین به عهده ى مرجعیت و علماى شیعه نهاده شد.[11]
دوره ى پنجم: آن هم مرحله ى ظهور قائم آل محمد(صلى الله علیه وآله) است که زمین را پر از عدل و داد خواهد کرد و بساط ظلم و جور را برخواهد چید.
علت صلح و سازش امام حسن(علیه السلام) با معاویه چه بود؟ آیا جنگ على(علیه السلام) با معاویه، با صلح امام حسن(علیه السلام)سازگار است؟
مختار اصلانى
به چند دلیل، امام حسن(علیه السلام) نتوانست به مقصد اصلى، که جنگ شرافتمندانه با معاویه بود، بپردازد; لذا بنابه ضرورت حفظ اصل اسلام و نیز جلوگیرى از خون ریزى بى نتیجه، از جنگ خوددارى کرد و صلح را تحت شرایطى خاص قبول نمود.
دلایل صلح امام حسن(علیه السلام):
1. روى گردانى مردم از جنگ، و عدم حمایت از امام(علیه السلام)
سستى مردم در حمایت از امام، از مهم ترین دلایل اقدام آن حضرت براى اتخاذ موضع جدید بود. هیچ کس نمى تواند مدعى شود که امام به جنگ با معاویه اعتقاد نداشته است.
وقتى امام براى با معاویه اعلام بسیج نمود که استمرار کار على(علیه السلام) بود خودش به نخیله رفت و ده روز در آنجا ماند. در این مدت چهار هزار نفر حاضر شدند در حالى که سپاه معاویه دهها هزار جنگ جو داشت و اکثر اهل کوفه به معاویه نامه نوشتند که ما با تو هستیم.[12]
ماجراى ساباط نیز یکى از مهم ترین نشانه ها براى روشن ساختن عدم آمادگى مردم براى جنگ بود. در آن جا امام(علیه السلام)دریافت که مردم او را خوار کرده اند.[13] شمار زیادى از مردم، در جنگ هاى جمل، صفین و نهروان در حمایت از حضرت على(علیه السلام) به قتل رسیده بودند و اینک اینان خسته از جنگ ها، دیگر توان ادامه ى این جنگ را در خود نمى دیدند و حتّى خود را طلبکار حکومت دانسته، خون خود را از اهل بیت مى طلبیدند. وقتى خبر فرار جمعى از سپاه به گوش امام رسید، آن حضرت رو به مردم کرد و فرمود:
شما با پدرم مخالفت ورزیده، کار را به حکمیت کشاندید، درحالى که پدرم موافق نبود; پس از آن به سراغ من آمدید و بیعت کردید، ولى به من خبر رسیده که اشراف شما به سوى معاویه رفته اند. همین برایم کافى است. مرا در مورد دین و جانم فریب ندهید.[14]
جاحظ درباره ى علت کناره گیرى امام حسن(علیه السلام) مى نویسد:
وقتى پراکندگى اصحاب و درهم ریختگى سپاه خود را مشاهده نمود، با شناختى که از برخوردهاى مختلف این مردم با پدرش داشت و مى دانست که هر روز به نوع و رنگى رفتار مى کنند، از جنگ کناره گرفت.[15]
امام دریافت که به این مردم نمى توان اعتماد کرد. این عدم اعتماد، تنها شامل عدم همکارى آنها نبود، بلکه امام مى فرمود:
والله لو قاتلت معاویه لأخذوا بعنقى حتّى یدفعونى الیه سلماً;[16]با معاویه درگیر شوم، اینان گردن مرا گرفته به صورت اسیر به او تحویل مى دهند.
و در جاى دیگر فرمود:
اهل عراق مردمانى هستند که هر کس به آنها اعتماد کند، مغلوب خواهد شد; زیرا هیچ کدام با دیگرى در فکر و خواسته ها موافقت ندارند. آنان نه در خیر و نه در شر، هیچ تصمیم قاطعى ندارند.[17]
با چنین مردمى، امکان برپایى جنگ با اهل شام، که اتحادى کامل و هدف و نیت مشخصى داشتند، وجود نداشت.
سیره ى پیامبر(صلى الله علیه وآله) و على(علیه السلام) نشان مى دهد که در بعضى از جاها نمى توان مردم را به زور وادار به جنگ و حمایت کرد. امام مجتبى(علیه السلام) نیز به همین سیره پایبند بود. زمانى که مى دید مردم، خود مایل به داشتن چنین امامى نیستند، طبیعى بود که بعد از نصایح لازم، عراق را رها کند و به مدینه برود. امام(علیه السلام) در این باره مى فرماید:
من دیدم که بیش ترین شما از جنگ روى گردان، و بدان بى رغبت شده اید، و من شما را بر آنچه ناخوش دارید اجبار نمى کنم.[18]
در جاى دیگر مى فرماید:
به خدا سوگند، من از آن جهت کار را به او (معاویه) سپردم که یاورى نداشتم. اگر یاورى مى داشتم شبانه روز با او مى جنگیدم تا خداوند میان من و آنان حکم کند.[19]
2. حفظ جان شیعیان
یکى دیگر از دلایل امام(علیه السلام) براى پذیرش صلح، حفظ جان شیعیان بود. معترضان به امام از دو گروه بودند: خوارج و نیز برخى از شیعیان قلباً راضى به صلح با معاویه نبودند و به امام معترض شدند. امام با درک حال آنها با نرمى آنها را ساکت نمود[20] و فرمود:
زمانى که دیدم شما قدرت کافى در اختیار ندارید، کار را تسلیم کردم تا من و شما بمانیم (منظور امام از ماندن، حفظ تشیع بوده است).[21]
امام در سخن دیگرى فرمود:
من براى حفظ جان شیعیانمان، مصالحه کردم... .[22]
امام در پاسخ اعتراض حجر بن عدى نیز فرمود:
اى حجر! همه ى مردم آنچه را تو دوست دارى، خوش نمى دارند. من این اقدام را جز به قصد زنده ماندن تو (و امثال تو) نکردم... .[23]
در هر صورت، حفظ شیعه یکى از ضروریاتى بود که امام را وادار به پذیرش اقدامى کرد که انجام آن، رشادت خاص خود را مى طلبید. آنچه براى امام و هر فرد مکتبى اى، اهمیت دارد، عمل به رسالت شرعى خویش است، نه آن که به دلیل احتمال طعنه هاى مردم، خود را به دامى اندازد که جز نابودى خود و همراهان حاصلى ندارد.
با توجّه به مطالب فوق، اگر امام على(علیه السلام) نیز در آن شرایط قرار مى گرفت، جز این راهى نداشت. توجّه به برخورد امام(علیه السلام) با مسئله ى حکمیت، این اصل را ثابت مى کند. امام على(علیه السلام)به برخى از معترضان به پذیرش حکمیت، که اصرار بر ادامه ى جنگ داشتند، فرمود:
شما جمعیتى کوچک در میان اکثریتِ آن چنانى هستید. اگر جنگ را آغاز کنیم، همین اکثریت مخالف جنگ، دشمنى شان با شما بیش تر از اهل شام است. به خدا سوگند من نیز به این حکمیت راضى نیستم; امّا تسلیم خواست اکثریت شدم، بدان جهت که بر جان شما مى ترسیدم.[24]
خلاصه این که، آنچه امام حسن(علیه السلام) انجام داد، صددرصد به نفع شیعیان بود; هم چنان که حضرت مى فرمایند:
والله، الذى عملتُ خیرٌ لشیعتى مما طلعتْ علیه الشمس او غربت[25]; به خدا قسم، آنچه من عمل کردم، براى شیعیانم بهتر و پرمنفعت تر از طلوع و غروب خورشید است.
علاوه بر دلائل فوق که امام را مجبور به قبول صلح نمود، یکى از دلایل مهم سستى عهد کوفیان است که امام على(علیه السلام) درباره آنها فرمود:
حاضرم ده تن از شما را با یکى از یاران معاویه عوض کنم. آنها در باطل خود از شما که در حقید استوارترند.[26]
یاران معاویه سخت مطیع او بودند و معاویه نیز در خدعه و نیرنگ و مکر نظیرى نداشت و مشاوران و فرماندهان سپاهى، مانند عمروعاص و صحاک بن قیس داشت که در اطاعت از او جان باخته و سر مى دادند، در حالى که که همین عناصر در سپاه امام حسن، افرادى سست عهد و گول خورده و دنیاطلب مانند عبیدالله بن عباس و... بودند که با تطمیع و مکر معاویه سپاه را بدون فرمانده گذاشتند به سپاه معاویه ملحق شدند; لذا امام با این شرایط تحمیل شده بهترین گزینه را که صلح و حفظ یاران مخلص بود، انتخاب نمود. معاویه با تطمیع و شایعه پراکنى[27] در بین سپاه امام طورى زمینه سازى کرد که امام چاره اى جز صلح نداشته باشد. چنان که مورخین معتبر مى نویسند: عده اى رؤساى قبایل، مخفیانه با معاویه مکاتبه داشتند و سازش کرده بودند که امام را تسلیم معاویه کنند[28] و دلایل دیگرى نیز وجود دارد که براى رعایت اختصار به همین مقدار بسنده مى کنیم.
آیا امام سجاد(علیه السلام) در قیام هاى زمان خود شرکت داشته است؟ اگر جواب منفى است چرا؟
مختار اصلانى
آنچه شیوه ى عملکرد و برخورد ائمه(علیهم السلام) نسبت به مسائل اجتماعى ـ سیاسى را از یکدیگر متمایز مى سازد، شرایط و مقتضیات زمان آنهاست، نه تفاوت فهم و برداشت آنان از دین و مسائل سیاست، و نه تفاوت امکانات علمى و قواى جسمى و روحى.[29]
در زمان امام سجاد(علیه السلام) چند قیام شیعى رخ داد که ایشان در هیچ یک از آنها شرکت و همکارى مستقیم نداشتند.
علل شرکت نکردن امام(علیه السلام)در این جنبش ها :
1. حساسیت شرایط و موقعیت دوره ى امامت امام سجاد(علیه السلام)
دوره ى این امام بزرگوار، دوره ى ناامیدى از پیروزى مسلحانه و یکى از سیاه ترین ادوار حکومت در تاریخ اسلام بود. هیچ عصرى از عصرهاى اسلامى به مانند عصر امام سجاد(علیه السلام)دچار اضطراب سیاسى، اجتماعى و اقتصادى نبود. در این دوره آشوب ها و رویدادهاى سهمگین روح آرامش و امنیت را از میان برده بودند و همواره نگرانى و اضطراب حاکم بود، هرگونه امیدى به زندگىِ با عزت و شرف از میان رفته بود، حکومت اموى به انتشار ظلم و ستم همت گمارده بودند، حکام جبار و خون خوارى چون عبدالملک، حجاج و... آشکارا به مقدسات اسلامى دهن کجى مى کردند و هیچ کس جرأت کوچک ترین اعتراض را نداشت.
عبدالملک مى گوید:
به خدا سوگند از این پس هر کس مرا به تقوا امر کند، گردن او را خواهم زد.
و وقتى زنى به نام «ام الدرراء» به او مى گوید: شنیدم پس از عبادت شراب نوشیده اى؟!
مى گوید:
نه تنها شراب، بلکه خون مردم را نیز نوشیده ام.[30]
مسعودى مى نویسد:
حجاج، یکى از عمّال عبدالملک، در مدت بیست سال فرمان روایى صد و بیست هزار نفر را با شمشیر دژخیمان خود به قتل رسانید.[31]
آرى زندگى سیاسى در عصر امام(علیه السلام) بسیار نگران کننده بود و ترس و وحشت بر عموم مردم سایه افکنده بود. امویان در حکومت بر جوامع اسلامى، خودکامه بودند و هیچ قانونى بر دولت اموى حاکم نبود و فقط، عواطف پادشاهان و خواست هاى وزرا و تمایلات اطرافیان ایشان محور حکومت بود. پس ویژگى بارز حکومت اموى، استبداد سیاسى بود و آنها استبداد را راه و رسم مخصوص حکومت خویش قرار داده بودند.
امام سجاد(علیه السلام) بر سر دوراهى دشوارى قرار گرفته بود; یا مى بایست با ایجاد هیجان و احساسات، به یک حرکت تند و عمل متهورانه دست بزند و حادثه اى شورانگیز بیافریند، و یا احساسات سطحى را با تدبیرى پخته و سنجیده مهار کند و از حیات اسلامى و جان خود و یارانش حراست نماید.
شکى نیست که راه نخست، راه فداکارى است، ولى براى یک رهبر الهى، فداکارى کافى نیست، بلکه علاوه بر آن باید ژرف نگر و دوراندیش و پرحوصله باشد و به نتایج اقدامات خود توجه نماید. امام(علیه السلام) با ارزیابى اوضاع و شرایط زمان و ملاحظه ى اختناق شدید، هرگونه جنبش و حرکت مسلحانه را پیشاپیش محکوم به شکست مى دانست;[32] از این رو راه دوم را انتخاب کرد.
پس در آن اوضاع و شرایط، جان امام و شیعیان سخت در خطر بود و کوچک ترین حرکت امام، حتى مسائل خصوصى و خانوادگىِ حضرت، از دید جاسوسان پنهان نبود.
امام سجاد(علیه السلام) در طول زندگى خویش، بیش از هر کس، از ظلم و ستم حکومت هاى وقت رنج مى برد. امام با درک این شرایط تلخ و ناگوار بود که در دعا به پیشگاه خدا عرض مى کرد:
چه بسا دشمنى که شمشیر عداوتش را برضد من آخته، دم تیغش را برمن تیز کرده، زهرهاى جانکاهش را براى کام من در جام ریخته، مرا آماج تیرهاى خویش قرار داده و چشم مراقبش براى کنترل من نخفته است که به من گزند برساند و تلخابه ى مرارت خود را به من بنوشاند...[33]
2. نداشتن نیروهاى صادق
یکى دیگر از عوامل شرکت نکردن امام سجاد در قیام هاى شیعى، فقدان نیروهاى صادق، مخلص و مدافع و عناصر حمایتگر و مورد اعتماد بود. در بحران هاى جدى در طول تاریخ اندک بودند کسانى که دست از امام خود برنمى داشتند. امام سجاد(علیه السلام) با اشاره به این وضع مى فرمود:
در تمام مکه و مدینه، بیست نفر نیستند که ما را دوست بدارند.[34]
3. ماهیت سیاسى و اعتقادى این قیام ها
عمده ترین اشتباه سیاسى این قیام ها، عدم سنجش موقعیت و شرایط نامناسب زمان، بى برنامگى، و دل سپردن به حوادث بود. از جنبه ى اعتقادى نیز این قیام ها نمى توانست یک نهضت اصیل شیعى باشد; چون افرادى مثل عبدالله بن زبیر در میان صفوف قیام کنندگان نفوذ یافته بودند و امام نمى خواست امثال عبدالله بن زبیرِ قدرت طلب، او را پل پیروزى خود قرار دهند. پس وجود برخى انحراف ها و اشتباهات سیاسى و عقیدتى در میان انقلابیون، مثل عدم نظرخواهى از امام و گرفتن دستور از محمد حنفیه، امام را وادار مى کرد تا از موضع گیرى و برقرارى رابطه ى مستقیم و حمایت کامل از آنها خوددارى کند; چنان که قیام مدینه مطلقاً مورد تأیید امام نبود و نیز قیام مختار با این که مورد تأیید ضمنى امام بود، ولى امام این قیام را به خاطر عوارض و تبعات سیاسى زیاد آن، آشکارا مورد تأیید قرار نداد.
امام سجاد(علیه السلام)، در طول زندگى خویش، بیش از هر کس طعم ستم و ظلم حکومت هاى استبدادى را چشیده بود; کسى که در محفل یزیدِ جنایتکار آن گونه از ارزش هاى دینى حمایت مى کند; کسى که زنجیرها را بر تنش تحمل کرده، لب به زارى در برابر دشمن نمى گشاید و کسى که در مقابل تهدیدهاى عبیدالله مى گوید:
اى فرزند مرجانه! مرا به کشتن تهدید مى کنى؟! آیا نمى دانى کشته شدن در راه دین، عادت ما و شهادت در راه خدا، کرامت خاندان ماست؟
امام سجاد(علیه السلام) با این روحیه، گرچه در قیام هاى زمان خود شرکت مستقیم نداشت، به طور کلى از صفحه ى سیاست و امور کلى مسلمین برکنار نبود. هر گاه امام(علیه السلام)احساس مى کردند که از سوى بیگانگان کیان اسلام و عزت و آبروى جامعه ى اسلامى مورد تهدید و تعریض قرار گرفته است، براى حفظ آن از هیچ اقدامى فروگذار نمى کردند.
آن حضرت با یک سلسله برنامه هاى ارشادى و فرهنگى و تربیتى و مبارزات غیرمستقیم، بدون آن که حساسیت حکومت را برانگیزد فعالیت هایى را آغاز کرد:
الف) دفاع از کیان و آبروى اسلام در برابر بیگانگان;
ب) ادامه ى مبارزه ى منفى با گریه بر شهیدان و زنده نگه داشتن خاطره ى آنان و یادآورى مکرر فاجعه ى کربلا، که ظلم و جنایت حکومت اموى را در ذهن ها زنده مى کرد;
ج) پند و ارشاد امت با روش هاى حکیمانه و بسیار زیرکانه که در عین داشتن نتیجه ى سیاسى برضد دستگاه حکومت، حساسیت حکومت را بر نمى انگیخت;
هـ) تبیین معارف در کلاس دعا و موعظه.
چون امام(علیه السلام) در عصر اختناق زندگى مى کرد و نمى توانست مفاهیم مورد نظر خود را آشکارا و صریح بیان کند، از شیوه ى موعظه استفاده مى نمود و این بهترین شکل انتقال افکار و اندیشه ى درست در آن شرایط بود.
چرا امام رضا(علیه السلام) ولایت عهدى را پذیرفت؟
رضا جعفرى نوقاب
امام رضا(علیه السلام) ولایت عهدى را از روى اجبار و ناخشنودى پذیرفتند; در خلال برخى از اظهارات ایشان آثار غم و اندوه عمیقى دیده مى شود که نمایانگر سختى و فشارى است که آن حضرت تحمل مى کرد که خود دلیل بر عدم رضایت امام از ولایت عهدى است.
یاسر خادم روایت مى کند:
امام رضا(علیه السلام) در روز جمعه اى بعد از بازگشت از مسجد در حالتى که عرق و غبار بر او نشسته بود، دست هاى خود را بلند کرد و گفت: پروردگارا، اگر فرج من از این گرفتارى که به آن دچارم، به مرگ من است، همین ساعت آن را برسان.[35]
یا در جایى کسى از امام (ره) سؤال مى کند که «خداوند کارهایت را اصلاح کند، چگونه ولایت عهدى را از مأمون پذیرفتى؟» امام فرمودند:
عزیر مصر که مشرک و یوسف پیامبر خدا بود; ولى مأمون مسلمان است و من وصى پیامبرم و یوسف از عزیز مصر درخواست کرد که او را والى و حاکم کند، در حالى که من مجبور بودم.
در حدیثى دیگر آمده است امام دست هاى خود را به آسمان بلند کرده بود و مى گفت:
پروردگارا تو مى دانى که من مجبور و مضطرم. مرا مؤاخذه نکن، چنان که بنده و پیغمبرت یوسف را مؤاخذه نکردى.[36]
این گونه روایات حاکى از این است که ولایت عهدى امام از روى اجبار بوده است. در برابر پیشنهاد امر ولایت عهدى از طرف مأمون، براى امام دو راه وجود داشت:
راه اول این که امام ولایت عهدى را نمى پذیرفت و مأمون، همان طور که خود گفته بود، امام را شهید مى کرد، و بعید نبود که شیعیان خاص و طرف داران امام را نیز به قتل برساند و با این کار به هدفش که تثبیت قدرت بود مى رسید; و حتى باعدم پذیرش امام، ممکن بود بگوید که على بن موسى قصد دارد در حکومت من توطئه و اخلال کند; و احیاناً اقدام امام در نظر دیگران قابل پذیرش نمى بود.
راه دوم، پذیرش ولایت عهدى از سوى امام(علیه السلام) بود که امام از روى اضطرار به دلایلى راه دوم را برگزید.
دلایل امام براى پذیرش ولایت عهدى:
1. حفظ جان خود و شیعیان
هنگامى امام رضا(علیه السلام) ولایت عهدى مأمون را پذیرفت که دید اگر امتناع ورزد، نه تنها جان خویش را به رایگان از دست مى دهد، بلکه علویان و دوست داران حضرت نیز همگى در معرض خطر قرار مى گیرند; و بر امام لازم بود که جان خویش و شیعیان و هواخواهان را از گزند برهاند. اینان مى بایست باقى مى ماندند تا رهبر و مقتداى مردم در حل مشکلات و هجوم شبهه ها باشند. حال اگر او با رد قاطع و همیشگى ولى عهدى، هم خود و هم پیروانش را به دست نابودى مى سپرد، این فداکارى معلوم نبود که بتواند گرهى از کار بسته ى امت بگشاید.
2. اثبات حق علویان در خلافت
قبول ولایت عهدى از طرف امام خود اعتراف زبانى و اقرار عملى عباسیان به این حقیقت بود که علویان در امر خلافت صاحب حق و بلکه سزاوارترند.
3. جلوگیرى از فراموشى ائمه(علیهم السلام) از طرف مردم
یکى دیگر از دلایل قبول ولایت عهدى از سوى امام آن بود که مردم خاندان پیامبر(صلى الله علیه وآله)را در صحنه ى سیاست حاضر بیابند و به دست فراموشى نسپارند و گمان نکنند که آنان ـ همان گونه که شایع شده بود ـ علما و فقهایى هستند که در عمل هرگز به کار ملّت نمى آیند; لذا وقتى ابن عرفه از حضرت پرسید: اى فرزند رسول خدا به چه انگیزه اى وارد ماجراى ولى عهدى شدى؟ امام پاسخ دادند: «به همان انگیزه اى که جدم على(علیه السلام) را وادار به ورود در شورا نمود.»[37]
4. رسوایى مأمون
امام چون از اهداف مأمون آگاه بود و مشکلات حکومت مأمون را مى دانست، با اتخاذ این موضع، مأمون را در این بازى سیاسى شدیداً به رسوایى کشاند; چرا که ابتدا با ابراز مخالفت و اظهار عدم رضایت در مقابل مأمون اهداف او را خنثى کرد و بعد از قبول پیشنهاد مأمون باز فرمود:
من به شرطى ولایت عهدى را مى پذیرم که هیچ عزل و نصبى به دست من نباشد.[38]
و این ها خود خط بطلان بر اهداف مأمون بود; زیرا اتخاذ چنین موضعى دلیل گویایى بود بر امور زیر:
الف) اعتراف نکردن به مشروعیت سیستم حکومتى مأمون;
ب) سیستم موجود هرگز نظام حکومتىِ مورد نظر امام نبود;
ج) مأمون، برخلاف نقشه هایى که در سر پرورانده بود، دیگر با قبول این شروط نمى توانست کارهایى را به نام امام و به دست او انجام دهد;
د) امام هرگز حاضر نبود تصمیمات قدرت حاکم را اجرا سازد.[39]
5. دفع شبهات فرقه هاى مختلف
یکى دیگر از علل پذیرش ولایت عهدى این بود که در آن موقع مردم نیاز مبرم به امامى معصوم داشتند; چون با جریانات فکرى و فرهنگى غریبى که زنادقه و ملحدین هدایت مى کردند روبه رو بودند. شرکت امام در مجالس علمى فرَق گوناگون از سرزمین هاى مختلف و پاسخ به شبهات آنها از همین باب بود.
خلاصه این که امام رضا(علیه السلام) با قبول ولایت عهدى فرصتى یافت تا به بیدارسازى امت و آشنا ساختن مردم به تعالیم متعالى اسلام بپردازد و این فرصت موجب افزایش نفوذ امام و گسترش پایگاه مردمى آن حضرت شد.
--------------------------------------------------------------------------------
[1]. ابن اعثم کوفى، الفتوح، چ اول، تهران، انقلاب اسلامى، 1372، ص 226، 354، 416 ـ 425 و 442.
[2]. علامه امینى، الغدیر، ج 6 و 7، چ چهارم و دوم، تهران، اسلامیه، سالهاى 68 و 66، صفحات 327 و 180 ـ 181.
[3]. ابن اعثم، همان، ص 425 و 442.
[4]. شیخ مفید، الارشاد، ج 2، چ اول، قم، آل البیت، 1413، ص 32.
[5]. نهج البلاغه، خطبه 3 و 90 و 236; و شهید مطهرى، سیرى در سیره ى ائمه، چ هفتم، تهران، صدرا، 71، ص 22 الى 54; و سید حسین محمد جعفرى، تشیع در مسیر تاریخ، چ هفتم، تهران، دفتر نشرفرهنگ اسلامى، 73، ص 35 و 41; وقوع غدیر از مسلمات انکارناپذیر شمرده شده است.
[6]. شهید مطهرى، همان، ص 63 ـ 108 و ص 109 ـ 114; و شیخ راضى آل یاسین، صلح امام حسن، ترجمه سید على خامنه اى، (تهران: انتشارات آسیا، چ یازدهم، 1365)، ص 339 و 353.
[7]. عادل ادیب، نقش امامان معصوم در حیات اسلام، (دفتر نشر اسلامى)، ص 65 ـ 68، با تلخیص.
[8]. سید حسین محمد جعفرى، تشیع در مسیر تاریخ، ص 344، 304، 349 و 350 ـ 360; و محمد تقى مدرس، امامان شیعه و جنبشهاى مکتبى، چ سوم، مشهد آستان قدس رضوى، 72، ص 171; و شهید مطهرى، سیرى درسیره ى ائمه اطهار، چ هفتم،تهران، صدرا، 71، ص 144 الى 165.
[9]. همان، ص 70 ـ 76.
[10]. همان، ص 80 ـ 90.
[11]. مهدى پیشوائى، سیره ى پیشوایان، (قم: موسسه امام صادق، 74، چ دوم)، ص 632.
[12]. مجلسى، بحار الانوار، ج 44، (تهران: اسلامیه، 69)، ص 44.
[13]. شیخ مفید، الارشاد، ج 2، (قم، چ اول، مؤسسه ى آل البیت، 1413 ق)، ص 13.
[14]. ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 22.
[15]. ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، ج 3، (بیروت: دار صادر)، ص 405.
[16]. طبرسى، اعلام الورى، (تهران: دارالکتب الاسلامیه)، ص 205; علامه مجلسى، بحارالانوار، ج 44، چ دوم، (تهران: اسلامیه، 1369)، ص 20; عبدالله بحرانى، عوالم العلوم، ج 16، ص 175.
[17]. ابن اثیر، همان، ج3، ص 405.
[18]. دینورى، اخبار الطوال، (قاهره)، ص 220.
[19]. مجلسى، همان، ص147.
[20]. مجلسى، بحار الانوار، ج 44، (بیروت، موسسه الوفاء، 1403، چ دوم)، ص 28 و 29; و ابن اعثم، الفتوح، (تهران: انقلاب اسلامى، 1372) چ اول، ص 770.
[21]. همان، ص 19; تحف العقول، ص 227، عبدالله بحرانى، همان، ج 16، ص 175 و فرائد السمطین، تحقیق محمد باقر محمودى، (بیروت)، ج 2، ص 120.
[22]. دینورى، همان، ص 220.
[23]. بحارالانوار، ج 44، ص 29; ابن شهر آشوب، مناقب، ج 4، ص 35; و عبدالله بحرانى، همان، ج 16، ص 170.
[24]. بلاذرى، انساب الاشراف، (مصر: دار المعارف)، ج 2، ص 338.
[25]. فوائد السمطین، (تحقیق علامه محمد باقر المحمودى، بیروت)، ص 124; و بحارالانوار، ج 44، ص 19.
[26]. نهج البلاغه، خطبه ى 97: به خدا سوگند دوست دارم معاویه شما را با نفرات خود مانند مبادله ى درهم و دینار با من سودا کند. ده نفر از شما را بگیرد و یک نفر از آنها را به من بدهد!!
[27]. شیخ مفید، الارشاد، ج 2، ص 12 ـ 14.
[28]. شیخ مفید، همان، ص 12.
[29]. امام سجاد، جمیل ستایشگران، تحقیق از گروه تاریخ، (انتشارات آستان قدس رضوى)، ص 99.
[30]. سیوطى، تاریخ الخلفاء، (بغداد: مکتبة المثنى)، ص217.
[31]. مسعودى، مروج الذهب، (بیروت: دار الاندلس)، ج3، ص36.
[32]. خامنه اى، سیدعلى، پیشواى صادق، (تهران: انتشارات سید جمال)، ص24.
[33]. صحیفه ى سجادیه، دعاى 49.
[34]. علامه مجلسى، بحارالانوار، (المکتبة الاسلامیه)، ج46، ص143.
[35]. شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا، (بیروت: چ 1، 1404)، ج2، ص 141.
[36]. شیخ صدوق، امالى، (بیروت)، ص72; و محمدجواد فضل الله، تحلیلى از زندگانى امام رضا، ترجمه ى سیدمحمد صادق عارف، (آستان قدس رضوى، چ 3، 1372)، ص97.
[37]. ابن شهر آشوب، مناقب آل ابى طالب، (قم: انتشارات علامه)، ج 4، ص 364.
[38]. صدوق، همان، ص 152.
[39]. جعفر مرتضى، زندگانى سیاسى امام رضا، (کنگره ى جهانى امام رضا(علیه السلام))، ص 168.

تبلیغات