عزت و ذلت از دیدگاه قرآن
آرشیو
چکیده
متن
عزت و افتخار حسینى
عزت و ذلت از دیدگاه قرآن
بى شک عزت و افتخار حسینى در پرتو فرهنگ انسان ساز قرآنى، دست یافتنى است و دور ماندن از قرآن، زمینه ساز ذلت و خوارى فرد و جامعه به شمار مى رود.
آن چه در پى مى آید، نگاهى است به دیدگاه قرآن درباره ى عوامل عزت و ذلت به همراه بررسى عوام زدگى ـ یکى از مهم ترین عوامل ذلت ساز ـ که رسالت خواص در پیشبرد جامعه ى اسلامى را نیز بررسى مى کند.
-----------------------------------------------------------------------------------------
عوامل عزت و ذلت از دیدگاه قرآن
على امیرخانى
«عزت» به معناى حالتى است که از شکست انسان پیش گیرى مى کند و «ذلت» همان نبود عزت و شرافت در انسان است. به همین دلیل، انسان ذلیل شکست را به راحتى مى پذیرد.[1] علاقه مندى به «عزت» و تنفر داشتن از «ذلت»، امرى فطرى است که در نهاد همه ى انسان ها وجود دارد. شکوفایى«عزت» به پیدایش عواملى نیاز دارد که بى توجهى به آن ها سبب پذیرش ذلت و شکست در انسان مى شود.
انسانى که طعم شیرین عزت را بچشد، هیچ گاه به ننگ ذلت و خوارى، تن در نمى دهد. حضرت على(علیه السلام) مى فرماید:
کسى که نفس عزیز و شریفى دارد، آن را با پلیدى گناه، خوار نمى سازد.[2]
اینک به عوامل عزت از دیدگاه قرآن کریم و روایات اسلامى مى پردازیم:
1ـ عزّت خواهى از خداوند
خداوند متعال، سرچشمه ى عزت به معناى واقعى است و دیگر آفریده ها در ذات خود، فقیر و ذلیل هستند. آنان به خداوند نیازمندند و خداوند عزیز مالک همه ى آن ها است. قرآن کریم مى فرماید:
(مَنْ کانَ یُریِدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِیعاً)[3]
کسى که خواهان عزت است ]بداند[عزت یکسره از آن خداست.
سخن اصلى این آیه آن است که عزت جویان باید عزت را از خداوند متعال بخواهند; زیرا عزت در ملک خداوند است و انسان در پرتو پرستش خدا و تسلیم شدن در برابر او به عزت مندى مى رسد. پرستش خداى یگانه و کردار شایسته دو بال آدمى براى رسیدن به عزت است. خداوند متعال مى فرماید:
(اِلَیهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالُحَ یَرْفَعُهُ)[4]
سخنان پاکیزه (باورهاى درست) به سوى او بالا مى رود و کردار شایسته آن را در بالاتر رفتن کمک مى رساند.
حضرت على(علیه السلام) نیز فرموده است:
العزیز بغیر الله ذلیل.[5]
عزیزى که عزتش از غیر خدا باشد، ذلیل است.
2ـ پاى بندى به قرآن کریم و دین مقدس اسلام
پاى بندى به قرآن کریم و یارى جستن از آن عامل عزت و سربلندى است. خداوند مى فرماید:
(تَنْزِیلُ الْکِتابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ)[6]
این کتابى است که از سوى خداوند عزیز و حکیم فرو فرستاده شده است.
چون خداوند متعال سرچشمه ى عزت و بزرگى است، پیروى از قرآن کریم که سخن اوست، در بردارنده ى عوامل عزت و بزرگوارى انسان است.
خداوند متعال مى فرماید:
(فَاستَمْسِکْ بِاَّلذِى اُوحِىَ اِلَیْکَ اِنَّکَ عَلی صِراط مُسْتَقِیمَ وَ اِنَّهُ لَذِکْرُ لَکَ وَ لِقَوْمِکَ وَ سَوفَ تُسْئَلُون)[7]
آن چه را بر تو وحى شده محکم بگیر; زیرا تو بر صراط مستقیم هستى و این، مایه ى یادآورى (و بزرگى) تو و قوم تو است و به زودى از شما پرسش خواهد شد.
3 ـ پیروى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) و اهل بیت(علیهما السلام)
رسول گرامى اسلام و اهل بیت عزیز آن حضرت(علیه السلام) مصداق کامل پیوند یافتن با خدا به وسیله ى ایمان آوردن و انجام کردار شایسته و عزت آفرینى هستند. پیامبر اسلام در مقام راه یافتن به سرچشمه ى کمال الهى به جایى رسید که خداوند درباره ى او فرمود:
(وَاِنَّکَ لَعلى خُلُق عَظِیم)[8]
و تو اخلاق بزرگ و برجسته اى دارى.
از جمله فضایل برجسته ى اخلاقى آن حضرت، عزت و شرافت نفس است. قرآن کریم با تاکید بر پیروى از پیامبر و اهل بیت(علیهم السلام) مى فرماید:
(یا أیُهَا الَّذِینَ آمَنُوا اطِیعُوا اللّهَ وَ اَطیعُوا الرَّسُولَ وَ اُولى الاَمْرِ مِنْکُمْ فَانْ تَنازَعْتُم فِى شَىْء فَرُدُّوهُ الَى اللّهِ والرَّسُولِ إنْ کُنْتُمْ تُؤمِنُونَ بِاللّهِ وَالْیَومِ الآخَر ذلِکَ خَیْرٌ وَ اَحْسَنُ تَأوِیلاً)[9]
اى کسانى که ایمان آورده اید! از خدا و پیامبر خدا و اولوالامر، پیروى کنید. پس اگر در امرى، اختلاف داشتید، آن را به داورى خدا و رسول بگذارید اگر به خدا و قیامت، ایمان دارید، این کار نیکو و پایانش نیکوتر است.
بدین ترتیب، پیروى از پیامبر و جانشینان آن حضرت که هر کدام به سرچشمه ى عزت، پیوسته اند، مایه ى عزت مندى است.[10]
پیامبر گرامى هیچ گاه از خود ذلت نشان نداد و از مؤمنان نیز خواست به ذلت تن درندهند. ایشان مى فرماید:
هیچ مؤمنى نباید نفس خود را خوار بشمارد.[11]
هنگامى که از حضرت امام حسین(علیه السلام) درخواست شد سخنى را که خود از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)شنیده است، بازگوید، ایشان این گفته را فرمود:
خداوند کارهاى بزرگ و با شرافت را دوست دارد و کارهاى پست و ذلیل را خوش نمى دارد.[12]
4ـ پیوند با مؤمنان
پیوند یافتن با مؤمنان که افتخار بندگى خدا را دارند و عزت خویش را از سرچشمه ى اصلى ـ خداوند عزیز ـ گرفته اند، عامل عزت و مانع ذلت پذیرى است. قرآن کریم مى فرماید:
(وَللهِ العِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ وَلکِنَّ الْمُنافِقیِنَ لا یَعْلَمُونَ)[13]
و عزت از آن خدا و رسول او و مؤمنان است، ولى منافقان نمى دانند.
عزت و سعادت هیچ گاه با ولایت کافران و منافقان به دست نمى آید و خداوند هرگونه ولایت کافران و مشرکان را بر مؤمنان نفى کرده است. خداوند در قرآن مى فرماید:
(وَلَنْ یَجْعَلَ اللّهُ لِلْکافِرِینَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ سَبیلاً)[14]
و خداوند هرگز براى کافران، راهى (براى چیرگى) بر مؤمنان ننهاده است.
در جایى دیگر مى فرماید:
همانانى که کافران را به جاى مؤمنان، دوست خود برمى گزینند، آیا مى خواهند از آنان عزت و آبرو بجویند، با این که همه ى عزت ها از آنِ خداست.[15]
از آیات یاد شده برمى آید که کافران و مشرکان در منطق و گفتوگو و روابط نظامى، سیاسى، اقتصادى، اجتماعى و... هیچ گونه برترى و ولایتى نسبت به مؤمنان و مسلمانان نخواهند داشت و حق هیچ گونه سلطه اى بر امور مسلمانان را ندارند.[16]
5ـ روزى حلال
پیامبر گرامى(صلى الله علیه وآله وسلم) به دست آوردن روزى حلال را جهاد مى داند و مى فرماید:
خداوند دوست دارد بنده اش را در تلاش براى به دست آوردن روزى حلال ببیند.[17]
انسان عزیز و شکست ناپذیر بر سر سفره هاى حلال پرورش مى یابند. امام حسین(علیه السلام)مى فرماید:
... سینه هاى پاکیزه اى که ما از آن شیر نوشیده ایم، ذلت را بر ما روا نمى داند.[18]
از سخن امام حسین(علیه السلام) چنین برمى آید که به دست آوردن روزى حلال در عزت مندى انسان ها تاثیر دارد. لقمه ى حلال، آدمى را از مفاسد و خوارى هاى بسیارى، دور نگاه مى دارد و او را به انسانى شجاع و با شرف بدل مى کند. انسان شرافت مند باور دارد که باید با کوشش و توکل بر خداوند، روزى خویش را به دست آورد:
(هَلْ مِنْ خالِق غَیْرُ اللهِ یَرْزُقُکُمْ مِنَ السَّماءِ وَالْاَرضِ)[19]
آیا جز خدا آفریدگارى است که شما را از آسمان و زمین، روزى دهد؟
انسانى که با عزت نفس، روزى خود را تنها از خدا درخواست کند، همواره شرافت و عزت خویش را حفظ خواهد کرد. قرآن کریم مى فرماید:
(وللّهِ الْعِزَّةُ وُ لِرُسولِه وَلْلِمومِنِیِنُ...)[20]
و عزت مخصوص خدا و رسول او و مؤمنان است.
پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) مى فرماید:
اگر به دیگران نیاز دارید، با عزت نفس از آنان بخواهید.[21]
بنابراین، تلاش براى به دست آوردن روزى حلال، داشتن عزت نفس و توکل کردن بر خداوند متعال، عزت و شرافت مندى را براى انسان به ارمغان مى آورد.
مؤمنان و زمام داران اسلامى نیز در امور حکومتى و اجتماعى نباید چیرگى بیگانگان را در عرصه هاى سیاسى، فرهنگى، اقتصادى و... بپذیرند. آنان باید با الگوپذیرى از قیام امام حسین(علیه السلام)اصل عزت و افتخار را در همه ى امور کشوردارى اجرا کنند و در برابر ستم گران و سلطه جویان جهان، عزت نفس نشان دهند.[22] حضرت امام حسین(علیه السلام) که الگوى عزت و شرافت در جهان است، در این باره مى فرماید:
موت فى عزّ خیر من حیاة فى ذل.[23]
مرگ با عزت و شرف از زندگى همراه با خوارى، بهتر است.
هم چنین ایشان فرموده است:
هیهات منا الذلة.[24]
خوارى از ما اهل بیت(علیه السلام) بسیار به دور است.
این فریاد پرخروش از حنجره اى برمى آید که در همه ى عمر، با قلبى سرشار از ایمان به خدا و کارنامه اى درخشان، با رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) و مؤمنان در پیوند بوده و همواره از روزى حلال برخوردار گشته است. قرآن کریم درباره ى چنین افرادى که نَفسى با شرف و عزت دارند، مى فرماید:
یا أَیَّتهُاَ النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِى الى رَبِّک راضِیةً مَرْضِیَّه فَادْخُلِى فِى عِبادِى وَ اْدخُلِى جَنَّتىِ.[25]
تو اى روح آرام یافته! به سوى پروردگارت بازگرد، در حالى که هم تو از او خشنودى و هم او از تو خشنود است. پس در سلک بندگانم و در بهشتم، وارد شو.
امام حسین(علیه السلام) مصداق روشن «نفس مطمئنه» است که خداوند او را عزیز دانسته و به سوى خویش فراخوانده است. بنابراین، هر فرد یا اجتماع و حکومتى اگر بخواهد در دنیا و آخرت، با عزت زندگى کند، باید به عوامل یاد شده چنگ زند. در غیر این صورت، به خوارى تن درخواهد داد. هر عامل دیگرى که با این عوامل در تقابل باشد، عامل خوارى به شمار مى آید.[26]
--------------------------------------------------------------------------------
پى آمدهاى عوام زدگى و راه کارهاى مبارزه با آن از دیدگاه قرآن و حدیث
سید جواد حسینى
هم چنان که فرد دچار آفت مى شود ممکن است جامعه نیز به چنین مشکلى دچار گردد. آفت هر جامعه اى ویژه ى آن جامعه است و با ویژگى هاى آن جامعه، تناسب دارد. آفت فلج کننده اى که جامعه ى دینى دانشمندان به ویژه روحانیت ما را در هر زمان تهدید مى کند، «عوام زدگى» است. گفتنى است عوام زدگى با مردم دارى و با مردم بودن، تفاوت دارد. مردم دارى امرى است لازم و وظیفه اى است واجب، ولى این همراهى نباید رنگ و بوى عوام بودن به خود بگیرد.
پى آمدهاى عوام زدگى
1. سطحى اندیشیدن
عوام زدگان هنگام طرح مسایل اجتماعى مى کوشند براى حفظ جایگاه خود و به دلیل اثرپذیرى از عوام، به مسایل سطحى و غیر اصولى بپردازند و از مسایل اصولى چشم بپوشند.[27]
2. واپس گرایى
عوام زدگى سبب مى شود روحانیت و بزرگان جامعه به جاى در دست گرفتن زمام کاروان، پیرو کاروان باشند. عوام همیشه با گذشته و آن چه بدان خو گرفته، پیوند دارد. از این رو، حق و باطل را تمیز نمى دهد و هر تازه اى را بدعت یا هوا و هوس مى خواند. عوام، ناموس خلقت و مقتضاى فطرت و طبیعت را نمى شناسد و همیشه از حفظ وضع موجود، هوادارى مى کند.[28]قرآن در آیات بى شمارى، این حالت را نکوهش کرده است. از جمله مى فرماید:
و هنگامى که به آنان گفته مى شود از آن چه خداوند فرو فرستاده است، پیروى کنید، مى گویند: بلکه ما از آن چه پدران خود را بر آن یافتیم، پیروى مى کنیم. آیا جز این است که پدران آنان چیزى نمى فهمیدند و هدایت نیافتند؟[29]
اصولاً پیروى بى چون و چرا از پیشینیان پى آمدى جز واپس گرایى نخواهد داشت; زیرا معمولاً نسل هاى پسین از نسل هاى پیشین، باتجربه تر و آگاه ترند. عوام زدگى بزرگان دینى و اثرپذیرى آنان از عوام در مخالفت با تجددگرایى، این واپس گرایى را دو چندان خواهد ساخت.
براى روشن شدن بحث، به یک نمونه ى تاریخى بنگرید. آیت الله حاج شیخ عبدالکریم حائرى یزدى(رحمه الله); بنیان گذار حوزه ى علمیه ى قم تصمیم گرفت تا شمارى از طلاب را براى فراگیرى زبان خارجى و برخى علوم مقدماتى بسیج کند. هدف ایشان از این کار، بهره گیرى از علوم جدید براى تبلیغ درست اسلام در محیط هاى آموزشى جدید و حتى کشورهاى خارجى بود.
هم زمان با پخش شدن این خبر، گروهى از عوام و شبه عوام تهران به قم رفتند و به ایشان هشدار دادند که پول پرداختى مردم به شما به نام سهم امام براى این نیست که طلّاب، زبان کافران را یاد بگیرند. آنان هم چنین تهدید کردند که اگر این وضع ادامه یابد چنین و چنان خواهیم کرد... آن مرحوم نیز چون دریافت پى گیرى این کار به نابودى اساس حوزه ى علمیّه خواهد انجامید، از منظور عالى خود چشم پوشید تا در فرصتى دیگر بدان جامه ى عمل بپوشاند.[30]
3. سکوت و سکون
عوام زدگى سبب مى شود گاه بزرگان و رهبران دینى جامعه، سکوت را بر منطق، سکون را بر تحرک و نفى را بر اثبات ترجیح دهند; زیرا این کار با طبیعت عوام، موافق است.
براى نمونه، در زمان زعامت و ریاست مرحوم آیت الله آقا سید ابوالحسن اصفهانى، گروهى از علما و فضلاى برجسته ى نجف ـ که اینک بعضى مرجع تقلیدند ـ در نشستى مشترک به این نتیجه رسیدند که باید در برنامه ى دروس طلاب، بازنگرى شود. آنان بر آن بودند تا نیازهاى روز مسلمانان را در نظر بگیرند و مسایلى مانند اصول عقاید را در شمار برنامه ى درسى طلاب قرار دهند.[31] چون این خبر به آیت الله اصفهانى رسید، معظّم له با فرا یاد آوردن جریان آیت الله حائرى پیغام داد که تا من زنده هستم، کسى حق ندارد به ترکیب این حوزه دست بزند. ایشان افزود: سهم امامى که به طلاّب داده مى شود تنها براى فقه و اصول است، نه چیز دیگر.[32]
4. افزایش روح مسامحه کارى
حکومت عوام به گسترش روزافزون ریاکارى، تظاهرآرایى، سرپوش نهادن بر حقایق و رونق بازار عنوان و لقب هاى بلند بالا انجامیده که در دنیا بى نظیر است.[33]
5. دل خون شدن آزادمردان و اصلاح طلبان
حکومت عوام، آزادمردان و اصلاح طلبان روحانیت هم چون آیات عظام حائرى، بروجردى، امام خمینى(رحمه الله) و دیگران را دل خون کرده است و مى کند:
شرح این هجران و این خون جگر *** این زمان بگذار تا وقت دگر
این بخش را با خاطره اى از استاد شهید مرتضى مطهرى(رحمه الله) پى مى گیریم که خود از پیش گامان اصلاح حوزه و سازمان روحانیت بود و از عوام زدگى، به شدت نفرت داشت. ایشان مى گوید:
در سال هاى اقامتم در حوزه ى علمیه ى قم که افتخار شرکت در محضر درس پرفیض مرحوم آیت الله بروجردى ـ اعلى الله مقامه ـ را داشتم، یک روز در ضمن درس فقه، حدیثى به میان آمد به این مضمون که از حضرت صادق(علیه السلام) سؤالى کردند و ایشان جوابى دادند. شخصى به آن حضرت مى گوید: قبلاً همین مسأله از پدر شما امام باقر(علیه السلام) سؤال شده، ایشان طور دیگر جواب دادند، کدام یک درست است؟ حضرت صادق فرمود: آن چه پدرم گفته، درست است. بعد اضافه کردند: شیعیان آن وقت که سراغ پدرم مى آمدند، با خلوص نیّت مى آمدند و قصدشان این بود که حقیقت را بفهمند، بروند و عمل کنند و او هم عین حقیقت را به آن ها مى گفت، ولى این ها قصدشان هدایت یافتن و عمل نیست، بلکه مى خواهند ببینند از من چه مى شنوند تا به این طرف و آن طرف بازگو کنند و فتنه به پا کنند. من ناچارم که با تقیه به آن ها جواب بدهم. چون این حدیث متضمن تقیه از خود شیعه بود، نه از مخالفین، فرصتى به دست آن مرحوم داد که درد دل خود را بگویند. گفتند: «تعجب ندارد» تقیه از خودى ها مهم تر و بالاتر است. من خودم در اول مرجعیت عامه، گمان مى کردم که وظیفه من استنباط (و فتوا دادن) است و از مردم عمل. هر چه من فتوا بدهم، مردم عمل مى کنند، ولى در جریان بعضى فتواها (که برخلاف ذوق و سلیقه عوام بود) دیدم مطلب این طور نیست.[34]
6. به رنج افتادن مردم
قرآن مى فرماید:
بدانید رسول خدا در میان شما است. به یقین، اگر در بسیارى از امور، از شما پیروى کند، به مشقت خواهید افتاد.[35]
همان گونه که برخى مفسران گفته اند این آیه نشان مى دهد پس از خبر دادن «ولید» از مرتد شدن طایفه ى «بنى المصطلق»، گروهى از مسلمانان ساده دل و ظاهربین به پیامبر فشار مى آوردند که با این طایفه بجنگد. در این باره قرآن مى فرماید که او رهبر است. پس انتظار نداشته باشید که (عوام زده باشد) و از شما پیروى کند. براى تحمیل افکار خود بر او فشار نیاورید; زیرا این به زیان شما است.
7. از دست دادن یارى خداوند و ولایت الهى[36]
جلب رضایت دیگران (عوام) اندازه اى دارد که اگر از مرز خود گذشت، یارى خدا و ولایت او را از دست خواهد داد. خداوند در قرآن کریم مى فرماید:
اى پیامبر ما! اگر از هوا و هوس هاى آنان (یهود...) پیروى کنى پس از آن که آگاه شده اى، هیچ سرپرست و یاورى از ناحیه خدا براى تو نخواهد بود.[37]
8. تباهى جهان
در قرآن آمده است:
]او[ پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) حق را براى آنان آورده است، ولى بیشتر آنان از حق کراهت دارند و اگر حق از هوس هاى آنان پیروى کند، آسمان ها و زمین و همه ى کسانى که در آنان هستند، تباه مى شوند.[38]
این آیه به رهبران دینى جامعه گوشزد مى کند که رها کردن حق و پیروى از خواسته ى دیگران (و عوام زدگى) چه خطر بزرگى در پى دارد.
پیش زمینه هاى عوام زدگى
1. وابستگى مالى
گاهى عوام زدگى اندیشمندان جامعه در وابستگى نظام مالى آنان به عوام ریشه دارد.
2. حفظ جایگاه اجتماعى
گاهى حفظ جایگاه اجتماعى (اداره ى بیت، مرجعیت، حفظ مقام یا به دست آوردن رأى و...) سبب شده است افراد به عوام زدگى روى آورند.
3 . سستى اراده
گاهى آن چه حق تشخیص داده مى شود، به دلیل سستى اراده، با صراحت در میان، عوام بیان و اجرا نمى شود. قرآن با صراحت به پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) دستور مى دهد:
(فَاِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللّه)[39]
هنگامى که تصمیم گرفتى (قاطع باش و...) بر خدا توکل کن.
4 . سستى اخلاص
اخلاص، راه را بر اثرگذارى وسوسه ها و وسوسه گران مى بندد; «اِلاّ عبادک مِنهُمُ الُمخْلَصین».[40] اخلاص مراجع تقلید گذشته هم چون آیت الله العظمى بروجردى و امام راحل(رحمه الله) در دوران مرجعیّت از نمونه هاى عالى مبارزه با عوام زدگى است. به خاطره اى از آیت الله العظمى بروجردى (رحمه الله)اشاره مى کنیم:
معظم له در اوایل مرجعیت خویش براى اداى نذر خود تصمیم مى گیرند به مشهد مقدس مشرف شوند. این مسأله را با اطرافیان خویش مطرح مى کند. اطرافیان بعد از جلسه ى مشورتى به این نتیجه مى رسند که فعلاً رفتن آقا به مشهد مقدس صلاح نیست، بیشتر روى این جهت که ایشان تازه به مرجعیت رسیده و هنوز مردم ایران مخصوصاً مردم تهران و مشهد که در مسیر و مقصد مسافرت ایشان هستند، ایشان را درست نمى شناسند. بنابراین، تجلیلى که شایسته ى مقام ایشان هست، از ایشان به عمل نخواهد آمد. لذا تصمیم به انصراف ایشان گرفتیم. عذرهایى آوردیم، ولى پذیرفته نشد. یکى از حضار آن چه ما در دل داشتیم، اظهار داشت و وقتى ایشان فهمیدند، ناگهان تغییر قیافه دادند و با لحنى جدى و روحانى فرمودند: من هفتاد سال از خداوند عمر گرفته ام و خداوند تفضلاتى به من فرموده است که هیچ کدام از آن ها تدبیر خود من نبوده است... حالا بعد از هفتاد سال شایسته نیست خودم به فکر خودم باشم و براى شؤونات خود بیاندیشم.[41]
5. ناآگاهى از زمان
آگاه نبودن از نقشه هاى شوم بیگانگان و بى خبرى از مصالح جهان اسلام، یکى دیگر از عوامل عوام زدگى است. على(علیه السلام) فرمود:
آن کس که زمان را بشناسد، از برخورد با رویدادهاى آن غافل (و عاجز) نمى ماند، بلکه براى رویارویى با آن ها، آمادگى پیدا مى کند.[42]
راه کارهاى مبارزه با عوام زدگى
در این بخش، راه کارهاى مبارزه با عوام زدگى را از دیدگاه قرآن و روایات بررسى مى کنیم.
1 . اصلاح معاش اندیشمندان جامعه
در این زمینه به طرحى که شهید مطهرى ارایه داده است، مراجعه شود.[43]
2 . سامان دهى پایگاه هاى فکرى جامعه
برخوردارى از نظم و انضباط تشکیلاتى یکى از اصول مقدس زندگى بشریت است. بى نظمى کارى، ایمان و معنویت را متزلزل مى سازد و به پیدایش محیطى فاسد مى انجامد.[44]
3 . تقویت معنویت و خداباورى
على(علیه السلام) فرمود:
پرهیزکاران کسانى هستند که خدا در جان شان، بزرگ و دیگران، کوچک مقدارند.[45]
باید این باور پدید آید که واقعاً خداوند براى پشتیبانى و اداره ى زندگى انسان، کافى است: «الیس الله بکاف عَبْدَهُ».[46]
امام خمینى(رحمه الله) نیز مى فرماید:
مربى مردم باید خودش منزّه و مهذّب باشد.[47]
4 . دورى از ستایش گران سودجو
على(علیه السلام) مى فرماید:
آن که تو را بستاید، سرت را بریده است...[48] هر کس در معایب تو با تو مداهنه کند (و آن ها را به تو نگوید)، دشمن است...[49] هر گاه یکى از آنان (پرهیزکاران) را بستایند، از آن چه در تعریف او گفته شود، در هراس مى افتد و مى گوید: من، خود را از دیگران بهتر مى شناسم و خدا مرا بهتر از من مى شناسد. بار خدایا! مرا بر آن چه مى گویند، محاکمه نکن و بهتر از آن قرارم ده که مى گویند...[50] مى توانى با پرواپیشه گان و راست گویان بپیوندى و آنان را چنان پرورش ده که تو را فراوان نستایند و تو را براى کردار زشتى که انجام نداده اى، تشویق نکنند; زیرا ستایش بى اندازه، خودپسندى مى آورد و انسان را به سرکشى وا مى دارد.[51]
این سخنان باید درباره ى افراد بیوت و اطرافیان مراجع رعایت شود.
5 . پرهیز از زودباورى
على(علیه السلام) فرمود:
ولا تعجلنّ الى تصدیق ساع....[52]
در تصدیق سخن شتاب مکن; زیرا سخن چین گرچه در لباس اندرزدهنده ظاهر مى شود ولى خیانت کار است.
6 . نهراسیدن از روى گردانى مردم[53] و سرزنش سرزنش کنندگان[54]
7 . حق محورى، نه مرید بازى
امام على(علیه السلام) فرموده است:
پروا پیشه گان در باطل، وارد نمى شوند و از محور حق، بیرون نمى روند.[55]
8 . حضور آگاهانه در صحنه
امام خمینى(رحمه الله) فرموده است:
شما روحانیون همان طورى که باید علم را بیاموزید و تقوا در رأس برنامه هاى شما باشد، در مهیا بودن از براى دخالت در امور سیاسى و اجتماعى و دخالت در مشکلات و حاضر بودن براى دفع از کشور اسلامى باید کوشش کنید.[56]
حضور در صحنه هاى سیاسى کشور در دورى از عوام زدگى، نقش مؤثرى دارد. در گذشته، همین عوام زدگى ها، کار را به آن جا رسانده بود که به گفته ى امام راحل:
طورى تبلیغ شده بود که همه باورشان آمده بود، تقریباً دخالت در سیاست یک فحشى بود براى اهل علم، مى گفتند: فلان آخوند سیاسى است![57]
نتیجه
عوام زدگى یکى از مهم ترین آفت هاى جامعه ى دینى و روحانیت است که پى آمدهاى زیان بارى دارد. مهم ترین عوامل پیدایش آن عبارت است از: وابستگى مالى، حفظ پایگاه اجتماعى، دور بودن از صحنه ى سیاسى و اجتماعى.... راه مبارزه با آن نیز اصلاح معاش حوزه ها، آگاهى بخشیدن و تقویت معنویت... است.[58]
-----------------------------------------------------------------------------
ویژگی های وآسیب شناسی خواص از دیدگاه قرآن و مکتب حسینى
محمد رضا هفت تنانیان
خواص در عزّت بخشیدن به جامعه یا به ذلّت کشیدن آن، نقش بسیار مهمى دارند. اگر نخبگان و فرهیختگان جامعه به وظایف خود عمل کنند، جامعه اى ارزش مدار و حق گرا تشکیل خواهد شد و با دارا بودن جایگاه ویژه اى نزد خداوند، جامعه نیز به عزت خواهد رسید، خداوند مى فرماید:
(یَرْفَع اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ الَّذِینَ اُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتِ)[59]
خداوند ایمان آورندگان و دانشمندان را به حسب درجات بلند گرداند.
در مقابل، اگر خواص به وظایف خود عمل نکنند، خود را خوار مى کنند و جامعه را نیز به ذلّت مى کشانند.
ویژگى هاى خواص
خواص به گروهى گفته مى شود که دانا و بینا هستند و مى توانند مسایل اجتماعى و سیاسى را به درستى ارزیابى کنند. تصمیم گیرى خواص براساس آگاهى و بصیرت است و در جامعه اثرگذار هستند. البتّه لازم نیست کسى که این ویژگى ها را دارد حتماً از قشر تحصیل کرده باشد.
1 . پرهیزکارى
هر کس پرهیزکار باشد، خداوند نیز عنایت خود را شامل حال او خواهد کرد. خداوند در آیات بسیارى، پرهیزکارى را در شمار ویژگى هاى مؤمنان آورده است:
(یا ایُّهَا الَّذیِنَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ یُؤْتِکُمْ کِفْلَیْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ یَجْعَلْ لَکُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ)[60]
اى کسانى که ایمان آورده اید! از خدا پروا کنید و به پیامبر او بگروید تا از رحمت خویش شما را دو بهره عطا کند و براى شما نورى قرار دهد که به (برکت) آن راه سپرید و بر شما ببخشاید... .
یا فرموده است:
(یا ایُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقاناً)[61]
اى کسانى که ایمان آورده اید! اگر از خدا پروا دارید براى شما تشخیص (حق از باطل) قرار مى دهد.
2 . بصیرت
خواص، اهل بصیرت، تحلیل و ژرف نگرى هستند. قرآن درباره ى کافران و دنیاپرستان ظاهربین مى فرماید:
(یَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَیاةِ الدُّنیا وَ هُمْ عَنِ الآخرة هُمْ غافِلُونَ)[62]
آنان تنها ظاهرى از زندگى دنیا را مى بینند و از آخرت غافلند.
امام صادق(علیه السلام) درباره ى عمویش، ابوالفضل العباس(علیه السلام) فرموده است:
کان عمنا العباس نافذ البصیرة.[63]
عموى ما، ابوالفضل(علیه السلام)، بصیرتى ژرف داشت.
بصیرت ابوالفضل(علیه السلام)، او را واداشت تا هنگام یورش همه جانبه ى دشمن، از پشتیبانى امام خویش دست برندارد و بگوید:
من از امامم که به یقین راست گو و فرزند پیامبرامین(صلى الله علیه وآله وسلم) است، پشتیبانى مى کنم.[64]
در مقابل، یکى از کاستى هاى عمر سعد، نداشتن تیزبینى و بصیرت بود. ابن زیاد با بهره بردارى از این کمبود فکرى، فردى فرومایه و هزار چهره; یعنى شبث بن ربعى را با او همراه ساخت تا او را توجیه کند. شبث کوشید به عمر سعد القا کند که حسین، کافر حربى است که قتلش واجب مى شود و به همین دلیل، قتل او در ماه حرام، اشکالى ندارد.[65]
بدین ترتیب، در کربلا گروهى که داراى بصیرت و تیزبینى بودند، بهترین راه را برگزیدند و با عزت مندى، راه شهادت و آزادگى را پیمودند. در مقابل، گروهى دیگر چون این ویژگى را نداشتند، راه هوا و هوس را برگزیدند. پس خواصى که داراى این خصلت باشند، در مقابل، هم مى توانند خود را به اوج عزّت و سربلندى برسانند و هم جامعه را به سوى این راه بکشانند.
3 . تصمیم گیرى بجا[66]
تصمیم گیرى بى موقع هیچ اثر ندارد یا اثرى ناچیز خواهد داشت. در داستان موسى(علیه السلام)، هنگامى که عصاى موسى به صورت اژدهایى بزرگ درآمد و همه ى مارهاى جادوگران را بلعید، تازه باور کردند که کار موسى، معجزه اى خدایى است. بدین گونه بود که با شجاعت تصمیم گرفتند ایمان بیاورند:
(فَالْقِىَ السَّحَرَةُ سُجَّداً قالُوا آمَنَّا بِرَبِّ هارُونَ وَمُوسى)[67]
پس ساحران به سجده افتادند و گفتند: به پروردگار هارون و موسى ایمان آوردیم... .
امیرالمؤمنین على(علیه السلام) درباره ى تصمیم گیرى بجا و مناسب مى فرماید:
من الخُرق المعالجةُ قبل الامکان و الاناهُ بعد الفرصة.[68]
اقدام کردن پیش از امکان و کوتاهى ورزیدن هنگام فرصت، نادانى است.
در جریان کربلا، گروهى از خواص نتوانستند به درستى و بجا تصمیم بگیرند. آنان، مسلم بن عقیل را در محاصره کردن کاخ عبیدالله بن زیاد یارى نرساندند و در کربلا نیز حاضر نشدند. اینان که پس از پایان حادثه ى کربلا، به اشتباه خود پى برده بودند، جنبش توابین را تشکیل دادند و قیام کردند. با این حال، اثرگذارى قیام توابین در تاریخ به مراتب از قیام کربلا کم تر بود; زیرا بهنگام تصمیم نگرفتند. چون در این زمان، فرزند پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)شهید شده، تاریخ به سراشیبى افتاده و قیام آنان بسیار کم اثرتر از قیام عاشورا بود. قیام عاشورا در طول تاریخ، سرمشق همه ى جنبش هاى آزادى بخش است و مردم به قیام امام حسین(علیه السلام) و یاران او، عشق مىورزند، ولى قیام توابین از چنین جایگاهى برخوردار نیست.
4 . حق گویى بدون هراسیدن از سرزنش دیگران
گاهى خواص، حق را تشخیص مى دهند، ولى به دلیل ترس از رسوایى ظاهرى دنیا، راه سکوت را در پیش مى گیرند. خواص نباید، از هیچ چیز و هیچ کس، هراس داشته باشند، بلکه در تصمیم گیرى هاى خود باید رضاى خدا را در نظر بگیرند و از تن دردادن به خوارى بپرهیزند. چون جامعه پیرو خواص است، ذلت پذیرى خواص نیز جامعه را به ذلت مى کشاند. بنابراین، خواص باید در برابر انحراف هاى موجود در جامعه، بایستند و از گسترش آن، پیش گیرى کنند: «ولا یَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمِ».[69]
در تاریخ آمده است که گروهى از بنى اسراییل در مخالفت با فرمان الهى، با حیله گرى به ماهى گیرى مشغول شدند. گروهى از مردم در مقابل آنان ایستادند و مخالفت کردند، ولى گروهى دیگر ساکت ماندند. خداوند نیز بر پایمال کنندگان فرمان الهى و گروهى که آنان را نهى نکردند، عذاب فرستاد:
(وَ أَخَذْنَا الَّذِینَ ظَلَمُوا بِعَذاب بَئِیس بِما کانُوا یَفْسُقُونَ فَلَمَّا عَتَوْا عَنْ ما نُهُوا عُنْهُ قُلْنا لَهُمْ کُونُوا قِرَدَةً خاسِئِینَ).[70]
و کسانى را که ستم کردند، به سزاى نافرمانى شان، به عذابى شدید گرفتار کردیم. چون از آن چه نهى شده بودند، سرپیچى کردند، به آنان گفتیم: بوزینگانى باشید رانده شده.
امیرالمؤمنین على(علیه السلام) درباره ى پرهیزکاران مى فرماید:
و لا یدخل فى الباطل و لا یخرج من الحق.[71]
پرهیزکاران به دایره ى باطل ، گام نمى نهند و از حق، بیرون نمى روند.
به نمونه ى دیگرى بنگرید: شریح قاضى، حق را مى شناخت و از جایگاه اجتماعى بالایى برخوردار بود. هنگامى که هانى بن عروة با تن مجروح به زندان عبیدالله بن زیاد افتاد، جنگ جویان قبیله اش، کاخ عبیدالله بن زیاد را محاصره کردند. ابن زیاد ترسید و به شریح گفت: به اینان بگو که هانى زنده است. شریح دید هانى مجروح است. هانى به شریح گفت: «این چه وضعى است؟ پس قوم من کجایند؟ چرا به سراغ من نمى آیند؟» شریح گفت: «مى خواستم بروم و این حرف ها را به مردم بزنم، ولى افسوس که جاسوس عبیدالله آن جا ایستاده بود و من جرأت نکردم. به همین دلیل به مردم گفتم: هانى زنده است.» با این کار، مردم پراکنده شدند و تاریخ دگرگون شد.[72]
5 . آموزش عوام
یکى از رسالت هاى خواص، مبارزه با نادانى و عوام زدگى مردم است. چون گروهى، بقاى خود را در نادانى مردم مى بینند، خواص باید در راه آموزش مردم بکوشند:
(وَ اِذْ اخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ الَّذِینَ اُوتُوا الْکِتابَ لَتُبَیِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ وَ لا تَکتُمُونَهُ)[73]
و ]یاد کن[ هنگامى را که خداوند از کسانى که به آنان کتاب داده شده، پیمان گرفت که حتماً باید آن را براى مردم بگویید و کتمان مکنید.
بیمه کردن اجتماع در برابر انحراف ها تنها با آگاهى بخشیدن به مردم امکان پذیر است. هر اندازه مردم آگاه تر باشند، احتمال انحراف جامعه، کمتر خواهد شد. پس خواص باید معیارهاى حق را براى مردم بازگو کنند.
آسیب شناسى خواص
در طول تاریخ، برخى خواص با فراموش کردن وظیفه ى خود، از حق دورى گزیدند. قرآن در این باره مى فرماید:
(الَمْ تَرَ اِلَى الَّذِینَ اوُتُوا نَصِیباً مِنَ الْکِتابِ یُدْعَوْنَ اِلى کِتابِ اللَّهِ لِیَحْکُمَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ یَتَوَلَّى فَرِیقٌ مِنْهُمْ وَ هُمْ مُعْرِضُونَ)[74]
آیا ندیدى کسانى که بهره اى از کتاب (آسمانى) داشتند، به سوى کتاب الهى فراخوانده شدند تا در میان آنان داورى کنند. پس گروهى از آنان (با آگاهى داشتن از پذیرش حق) روى گردان هستند.
اینک به آفت هاى دورى خواص از حق مى پردازیم. این آفت ها بدین قرار است:
1 . دنیاگرایى
خواص نباید دنیاگرا و دنیا زده باشند. این ویژگى باید در همه ى دوره هاى زندگى آنان تبلور داشته باشد. دورى از دنیا به ویژه در لحظه هاى حساس تاریخ بسیار با اهمیت تر است.
(قُلْ مَتاعُ الدُّنیا قَلِیلٌ وَالاخرةُ خَیْرُ لِمَنِ اتَّقى وَلا تُظْلَمُونَ فَتِیلاً)[75]
اى پیامبر! به مردم بگو: کام یابى دنیا اندک است و آخرت براى پرهیزکاران بهتر است و به اندازه هسته ى خرمایى به شما ستم نمى شود.
دنیا وسیله است، ولى گاهى برخى افراد، آن را هدف و معبود خود قرار مى دهند. در چنین حالتى، همه ى خوبى ها و ارزش هاى الهى از بین مى رود و ضد ارزش ها جاى گزین آن مى شود. روى گردانى از حق در همین دل بستگى به دنیا ریشه دارد و پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله وسلم) آن را اساس و اصل همه ى نافرمانى ها نامیده است.[76] پیامبر نیز از پیدایش همین معضل در میان امتش نگران بود:
اَخْوَفُ ما اَخافُ عَلى اُمَّتى زَهْرَةُ الدُنیا وَ کَثْرَتُها.[77]
بیشتر ترس من براى امتم، جلوه هاى دنیا و زیاده خواهى آن است.
پى آمدهاى دنیاگرایى
الف ـ ریاست طلبى
ریاست طلبى یکى از پى آمدهاى دنیاطلبى و دور شدن از حق است. براى نمونه، جاه و مقام و ریاست چنان عمر سعد را مست کرده بود که حتى در دیدار خویش با امام حسین(علیه السلام) در روز عاشورا، از آن حضرت روى گردانید. هنگامى که امام حسین(علیه السلام) دید سخنان ایشان در قلب سنگى او اثر نمى کند، در برگشت به خیمه گاه فرمود:
چه شد تو را؟ خدا تو را در رختخواب بکشد و در روز رستاخیز تو را نیامرزد. به خدا سوگند امیدوارم جز اندکى از گندم عراق نصیب تو نشود. عمر سعد از روى تمسخر گفت: جو به جاى گندم براى من کفایت مى کند.[78]
ب ـ ثروت اندوزى
گاهى ثروت دنیایى آن چنان انسان را اسیر مى کند که به قتل امام معصوم(علیه السلام) دست مى زند. براى نمونه، شمربن ذى الجوشن براى رسیدن به پاداش یزید، امام حسین(علیه السلام) را به شهادت مى رساند. شریح قاضى نیز از جمله بزرگان کوفه بود که براى امام نامه نوشت. او و دیگر بزرگان کوفه سوگند خورده بودند که حسین را یارى کنند. شریح با وعده ى 100 هزار دینار نپذیرفت که به حلال بودن ریختن خون امام حسین(علیه السلام) فتوا دهد. با این حال، ابن زیاد با ترفند شوم خود، وى را فریفت. او دستور داد 50 هزار دینار به خانه ى شریح ببرند. خود نیز به خانه ى او رفت و پول ها را در برابر چشمان شریح به نمایش درآورد. بدین گونه، ابن زیاد، روح شریح را تسخیر کرد. شریح با دیدن پول ها، تسلیم شد و فتواى قتل امام را صادر کرد.[79]
2 . بى طرفى در برابر جریان حق و باطل
خواص نباید در برابر انحراف ها و منکرهاى موجود در جامعه، بى تفاوت باشند. جامعه اى عزیز خواهد ماند که شهروندان آن در برابر جریان حق و باطل، احساس وظیفه کنند. در این میان، وظیفه ى خواص سنگین تر است:
(کُنْتُمْ خَیْرَ اُمَّة اُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ)[80]
شما بهترین امتى هستید که از میان مردم پدید آمده و امر به معروف و نهى از منکر کرده اید و به خدا ایمان دارید.
هرثمه بن سلیم از یاران على(علیه السلام) بود که همراه لشکر عمر سعد به کربلا آمد، ولى در روز عاشورا از لشکر کفر جدا شد و به دیدار امام حسین رفت. هرثمه با بیان خاطره اى براى امام حسین (علیه السلام) گفت: «هنگامى که همراه على(علیه السلام) از صفین برمى گشتیم، در همین جا، امام پس از نماز صبح، مشتى از خاک برداشت و با صداى بلند فرمود: «واهاً لک ایتها التربة لیحشرن منک اقوام یدخلون الجنه بغیر حساب.» من آن روز چیزى نفهمیدم، ولى امروز آگاه شدم.»
امام حسین(علیه السلام) فرمود: «فرجام کار بر من پوشیده نیست. چه مى کنى؟ از هواداران عمر سعدى یا از یاران ما؟» هرثمه گفت: «هیچ کدام. اکنون در اندیشه ى اهل و عیال خود هستم.» امام فرمود: «پس با شتاب از این سرزمین بیرون برو; زیرا کسى که در این جا باشد و صداى ما را بشنود و ما را یارى نکند، در دوزخ است».[81]
3 . از یاد بردن خدا
فراموش کردن خدا به دورى از حق خواهد انجامید. خداوند، پى آمد خدا فراموشى را خود فراموشى قرار داده است:
(وَلا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَانْساهُمْ اَنْفُسَهُمْ)[82]
شمامؤمنان مانند آنان نباشید که خدا را فراموش کردند. خدا نیز خود آنان را از یادشان برد.
مردم زمانه ى امام حسین(علیه السلام) چنان در زندگى دنیایى فرو رفته بودند که اهداف والاى دین، ارزش هاى متعالى مکتب و رسالت خود در برابر دین خدا را از یاد بردند. دشمن نیز با بهره گیرى از غفلت مردم، آنان را از گرد امام حسین(علیه السلام) پراکنده ساخت.
--------------------------------------------------------------------------------
[1]. مفردات الفاظ القرآن، راغب اصفهانى، تهران، مکتبة المرتضویة، صص 344 ـ 345.
[2]. غرر الحکم، عبدالواحد بن محمد تمیمى آمدى، قم، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى، ص 231.
[3]. فاطر، 10.
[4]. فاطر، 10، نک: تفسیرنمونه، ناصر مکارم شیرازى و همکاران، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ج 18، صص 187 ـ 198.
[5]. بحارالانوار، علامه مجلسى، بیروت، مؤسسة الوفاء، ج 75، ص 10.
[6]. زمر، 1.
[7]. زخرف، 43 ـ 44.
[8]. قلم، 4.
[9]. نساء، 59.
[10]. تفسیر نمونه، ج 3، ص 434.
[11]. وسائل الشیعه، شیخ حر عاملى، قم مؤسسه ى آل البیت(علیه السلام)، ج 16، ص 158.
[12]. غوالى اللئالى، ابن ابى جمهور احسائى، قم، سیدالشهداء، ج 1، ص 67.
[13]. منافقون، 8.
[14]. نساء، 141.
[15]. نساء، 139.
[16]. تفسیرنمونه، ج 4، ص 173.
[17]. جامع الاخبار، تاج الدین شعیرى، قم، انتشارات رضى، ص 139.
[18]. بحارالانوار، ج 45، ص 7.
[19]. فاطر، 3.
[20]. منافقون، 8.
[21]. شرح نهج البلاغه، عبدالحمید، ابن ابى الحدید، قم، کتاب خانه ى آیت الله مرعشى نجفى، ج 20، ص 317.
[22]. تعلیم و تربیت در اسلام، مرتضى مطهرى، قم، انتشارات صدرا، صص 211 ـ 224.
[23]. المناقب، محمدابن شهر آشوب، قم، انتشارات علامه، ج 4، ص 68.
[24]. لهوف، سیدبن طاووس، تهران، انتشارات جهان، ص 97.
[25]. فجر، 27 ـ 30.
[26]. المیزان فى تفسیر القرآن، محمد حسین طباطبایى، تهران، دارالکتب الاسلامیة، ج 20، صص 413 ـ 416; تفسیر نمونه، ج 26، ص 438. براى آگاهى بیش تر نک: انسان کامل، مرتضى مطهرى، قم، انتشارات صدرا، ص 242; و فلسفه ى اخلاق، مرتضى مطهرى، قم، انتشارات صدرا، ص 190.
[27]. روحانیت، مرتضى مطهرى، قم، دفتر تبلیغات اسلامى، 1365، چ 1، ص 128.
[28]. همان، صص 127 ـ 128.
[29]. بقره، 170.
[30]. روحانیت، ص 130.
[31]. به لطف خدا، پس از پیروزى انقلاب اسلامى، این کار به برکت وجود امام خمینى(رحمه الله) انجام گرفت.
[32]. روحانیت، ص 131.
[33]. همان، ص 128.
[34].روحانیت، مرتضى مطهرى، ص 130.
[35]. حجرات، 7.
[36]. بقره، 120; رعد، 37.
[37]. بقره، 120.
[38]. مؤمنون، 70 ـ 71.
[39]. آل عمران، 159.
[40]. حجر، 40; ص 83.
[41]. داستان هاى استاد، على رضا مرتضوى کرونى، کانون و فرهنگ هنر اسلامى، ج 1، صص 26 و 162.
[42]. تحف العقول، على بن شعبه، ص 98.
[43]. ده گفتار، مرتضى مطهرى، ص 271; روحانیت، صص 133 ـ 139.
[44]. همان.
[45]. نهج البلاغه، برگردان: محمد دشتى، خطبه ى 193، ص 402.
[46]. زمر، 36.
[47]. خط امام از زبان امام، ص 18.
[48]. الحیاة، محمدرضا حکیمى، ج 1، ص 173.
[49]. همان، ص 174.
[50]. نهج البلاغه دشتى، ص 404.
[51]. همان، نامه ى 53، ص 570.
[52]. نهج البلاغه دشتى، ص 570.
[53]. همان، ص 600.
[54]. مائده، 55.
[55]. نهج البلاغه، خطبه ى 193، ص 406.
[56]. خط امام از زبان امام، ص 19.
[57]. همان.
[58]. براى آگاهى بیشتر نک: روحانیت، مرتضى مطهرى، صص 127 ـ 144; تفسیر نمونه، ناصر مکارم شیرازى، ج 22، صص 133 ـ 163; عبرت هاى عاشورا، سیداحمد خاتمى، صص 192 ـ 196; نهج البلاغه، عهدنامه ى مالک اشتر، نامه ى 53.
[59]. مجادله، 11.
[60]. حدید، 28.
[61]. انفال، 29.
[62]. روم، 7.
[63]. نفس المهموم، شیخ عباس قمى، تهران، کتاب فروشى علمیه اسلامیه، 1374 هـ ، ص 176.
[64]. نفس المهموم، شیخ عباس قمى، تهران، کتاب فروشى علمیه اسلامیه، 1374 هـ ، ص 177.
[65]. جام عبرت، سیدحسین اسحاقى، قم، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى، 1381، چ 2، ص 104.
[66]. همان، ص 76.
[67]. طه، 70.
[68]. نهج البلاغه، حکمت 363.
[69]. مائده، 54.
[70]. اعراف، 165 ـ 166.
[71]. نهج البلاغه، خطبه ى 193.
[72]. جام عبرت، ص 107.
[73]. آل عمران، 187.
[74]. آل عمران، 23.
[75]. نساء، 77.
[76]. رسالت خواص و عبرت هاى عاشورا، سید احمد خاتمى، قم، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى، 1375، ص 244.
[77]. میزان الحکمه، محمد محمدى رى شهرى، قم، مکتب الاعلام الاسلامى، 1362 هـ ، ج 1، ص 155.
[78]. زندگى خامس آل عبا، ابوالقاسم سحابى، انتشارات ابن سینا، ج 2، ص 129.
[79]. ره توشه ى راهیان نور، قم، دفتر تبلیغات اسلامى، 1376، چ 1، ص 226.
[80]. آل عمران، 110
[81]. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، بیروت، داراحیاء الکتب العربیه، ج 23، ص 169.
[82]. حشر، 19.
عزت و ذلت از دیدگاه قرآن
بى شک عزت و افتخار حسینى در پرتو فرهنگ انسان ساز قرآنى، دست یافتنى است و دور ماندن از قرآن، زمینه ساز ذلت و خوارى فرد و جامعه به شمار مى رود.
آن چه در پى مى آید، نگاهى است به دیدگاه قرآن درباره ى عوامل عزت و ذلت به همراه بررسى عوام زدگى ـ یکى از مهم ترین عوامل ذلت ساز ـ که رسالت خواص در پیشبرد جامعه ى اسلامى را نیز بررسى مى کند.
-----------------------------------------------------------------------------------------
عوامل عزت و ذلت از دیدگاه قرآن
على امیرخانى
«عزت» به معناى حالتى است که از شکست انسان پیش گیرى مى کند و «ذلت» همان نبود عزت و شرافت در انسان است. به همین دلیل، انسان ذلیل شکست را به راحتى مى پذیرد.[1] علاقه مندى به «عزت» و تنفر داشتن از «ذلت»، امرى فطرى است که در نهاد همه ى انسان ها وجود دارد. شکوفایى«عزت» به پیدایش عواملى نیاز دارد که بى توجهى به آن ها سبب پذیرش ذلت و شکست در انسان مى شود.
انسانى که طعم شیرین عزت را بچشد، هیچ گاه به ننگ ذلت و خوارى، تن در نمى دهد. حضرت على(علیه السلام) مى فرماید:
کسى که نفس عزیز و شریفى دارد، آن را با پلیدى گناه، خوار نمى سازد.[2]
اینک به عوامل عزت از دیدگاه قرآن کریم و روایات اسلامى مى پردازیم:
1ـ عزّت خواهى از خداوند
خداوند متعال، سرچشمه ى عزت به معناى واقعى است و دیگر آفریده ها در ذات خود، فقیر و ذلیل هستند. آنان به خداوند نیازمندند و خداوند عزیز مالک همه ى آن ها است. قرآن کریم مى فرماید:
(مَنْ کانَ یُریِدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِیعاً)[3]
کسى که خواهان عزت است ]بداند[عزت یکسره از آن خداست.
سخن اصلى این آیه آن است که عزت جویان باید عزت را از خداوند متعال بخواهند; زیرا عزت در ملک خداوند است و انسان در پرتو پرستش خدا و تسلیم شدن در برابر او به عزت مندى مى رسد. پرستش خداى یگانه و کردار شایسته دو بال آدمى براى رسیدن به عزت است. خداوند متعال مى فرماید:
(اِلَیهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالُحَ یَرْفَعُهُ)[4]
سخنان پاکیزه (باورهاى درست) به سوى او بالا مى رود و کردار شایسته آن را در بالاتر رفتن کمک مى رساند.
حضرت على(علیه السلام) نیز فرموده است:
العزیز بغیر الله ذلیل.[5]
عزیزى که عزتش از غیر خدا باشد، ذلیل است.
2ـ پاى بندى به قرآن کریم و دین مقدس اسلام
پاى بندى به قرآن کریم و یارى جستن از آن عامل عزت و سربلندى است. خداوند مى فرماید:
(تَنْزِیلُ الْکِتابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ)[6]
این کتابى است که از سوى خداوند عزیز و حکیم فرو فرستاده شده است.
چون خداوند متعال سرچشمه ى عزت و بزرگى است، پیروى از قرآن کریم که سخن اوست، در بردارنده ى عوامل عزت و بزرگوارى انسان است.
خداوند متعال مى فرماید:
(فَاستَمْسِکْ بِاَّلذِى اُوحِىَ اِلَیْکَ اِنَّکَ عَلی صِراط مُسْتَقِیمَ وَ اِنَّهُ لَذِکْرُ لَکَ وَ لِقَوْمِکَ وَ سَوفَ تُسْئَلُون)[7]
آن چه را بر تو وحى شده محکم بگیر; زیرا تو بر صراط مستقیم هستى و این، مایه ى یادآورى (و بزرگى) تو و قوم تو است و به زودى از شما پرسش خواهد شد.
3 ـ پیروى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) و اهل بیت(علیهما السلام)
رسول گرامى اسلام و اهل بیت عزیز آن حضرت(علیه السلام) مصداق کامل پیوند یافتن با خدا به وسیله ى ایمان آوردن و انجام کردار شایسته و عزت آفرینى هستند. پیامبر اسلام در مقام راه یافتن به سرچشمه ى کمال الهى به جایى رسید که خداوند درباره ى او فرمود:
(وَاِنَّکَ لَعلى خُلُق عَظِیم)[8]
و تو اخلاق بزرگ و برجسته اى دارى.
از جمله فضایل برجسته ى اخلاقى آن حضرت، عزت و شرافت نفس است. قرآن کریم با تاکید بر پیروى از پیامبر و اهل بیت(علیهم السلام) مى فرماید:
(یا أیُهَا الَّذِینَ آمَنُوا اطِیعُوا اللّهَ وَ اَطیعُوا الرَّسُولَ وَ اُولى الاَمْرِ مِنْکُمْ فَانْ تَنازَعْتُم فِى شَىْء فَرُدُّوهُ الَى اللّهِ والرَّسُولِ إنْ کُنْتُمْ تُؤمِنُونَ بِاللّهِ وَالْیَومِ الآخَر ذلِکَ خَیْرٌ وَ اَحْسَنُ تَأوِیلاً)[9]
اى کسانى که ایمان آورده اید! از خدا و پیامبر خدا و اولوالامر، پیروى کنید. پس اگر در امرى، اختلاف داشتید، آن را به داورى خدا و رسول بگذارید اگر به خدا و قیامت، ایمان دارید، این کار نیکو و پایانش نیکوتر است.
بدین ترتیب، پیروى از پیامبر و جانشینان آن حضرت که هر کدام به سرچشمه ى عزت، پیوسته اند، مایه ى عزت مندى است.[10]
پیامبر گرامى هیچ گاه از خود ذلت نشان نداد و از مؤمنان نیز خواست به ذلت تن درندهند. ایشان مى فرماید:
هیچ مؤمنى نباید نفس خود را خوار بشمارد.[11]
هنگامى که از حضرت امام حسین(علیه السلام) درخواست شد سخنى را که خود از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)شنیده است، بازگوید، ایشان این گفته را فرمود:
خداوند کارهاى بزرگ و با شرافت را دوست دارد و کارهاى پست و ذلیل را خوش نمى دارد.[12]
4ـ پیوند با مؤمنان
پیوند یافتن با مؤمنان که افتخار بندگى خدا را دارند و عزت خویش را از سرچشمه ى اصلى ـ خداوند عزیز ـ گرفته اند، عامل عزت و مانع ذلت پذیرى است. قرآن کریم مى فرماید:
(وَللهِ العِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ وَلکِنَّ الْمُنافِقیِنَ لا یَعْلَمُونَ)[13]
و عزت از آن خدا و رسول او و مؤمنان است، ولى منافقان نمى دانند.
عزت و سعادت هیچ گاه با ولایت کافران و منافقان به دست نمى آید و خداوند هرگونه ولایت کافران و مشرکان را بر مؤمنان نفى کرده است. خداوند در قرآن مى فرماید:
(وَلَنْ یَجْعَلَ اللّهُ لِلْکافِرِینَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ سَبیلاً)[14]
و خداوند هرگز براى کافران، راهى (براى چیرگى) بر مؤمنان ننهاده است.
در جایى دیگر مى فرماید:
همانانى که کافران را به جاى مؤمنان، دوست خود برمى گزینند، آیا مى خواهند از آنان عزت و آبرو بجویند، با این که همه ى عزت ها از آنِ خداست.[15]
از آیات یاد شده برمى آید که کافران و مشرکان در منطق و گفتوگو و روابط نظامى، سیاسى، اقتصادى، اجتماعى و... هیچ گونه برترى و ولایتى نسبت به مؤمنان و مسلمانان نخواهند داشت و حق هیچ گونه سلطه اى بر امور مسلمانان را ندارند.[16]
5ـ روزى حلال
پیامبر گرامى(صلى الله علیه وآله وسلم) به دست آوردن روزى حلال را جهاد مى داند و مى فرماید:
خداوند دوست دارد بنده اش را در تلاش براى به دست آوردن روزى حلال ببیند.[17]
انسان عزیز و شکست ناپذیر بر سر سفره هاى حلال پرورش مى یابند. امام حسین(علیه السلام)مى فرماید:
... سینه هاى پاکیزه اى که ما از آن شیر نوشیده ایم، ذلت را بر ما روا نمى داند.[18]
از سخن امام حسین(علیه السلام) چنین برمى آید که به دست آوردن روزى حلال در عزت مندى انسان ها تاثیر دارد. لقمه ى حلال، آدمى را از مفاسد و خوارى هاى بسیارى، دور نگاه مى دارد و او را به انسانى شجاع و با شرف بدل مى کند. انسان شرافت مند باور دارد که باید با کوشش و توکل بر خداوند، روزى خویش را به دست آورد:
(هَلْ مِنْ خالِق غَیْرُ اللهِ یَرْزُقُکُمْ مِنَ السَّماءِ وَالْاَرضِ)[19]
آیا جز خدا آفریدگارى است که شما را از آسمان و زمین، روزى دهد؟
انسانى که با عزت نفس، روزى خود را تنها از خدا درخواست کند، همواره شرافت و عزت خویش را حفظ خواهد کرد. قرآن کریم مى فرماید:
(وللّهِ الْعِزَّةُ وُ لِرُسولِه وَلْلِمومِنِیِنُ...)[20]
و عزت مخصوص خدا و رسول او و مؤمنان است.
پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) مى فرماید:
اگر به دیگران نیاز دارید، با عزت نفس از آنان بخواهید.[21]
بنابراین، تلاش براى به دست آوردن روزى حلال، داشتن عزت نفس و توکل کردن بر خداوند متعال، عزت و شرافت مندى را براى انسان به ارمغان مى آورد.
مؤمنان و زمام داران اسلامى نیز در امور حکومتى و اجتماعى نباید چیرگى بیگانگان را در عرصه هاى سیاسى، فرهنگى، اقتصادى و... بپذیرند. آنان باید با الگوپذیرى از قیام امام حسین(علیه السلام)اصل عزت و افتخار را در همه ى امور کشوردارى اجرا کنند و در برابر ستم گران و سلطه جویان جهان، عزت نفس نشان دهند.[22] حضرت امام حسین(علیه السلام) که الگوى عزت و شرافت در جهان است، در این باره مى فرماید:
موت فى عزّ خیر من حیاة فى ذل.[23]
مرگ با عزت و شرف از زندگى همراه با خوارى، بهتر است.
هم چنین ایشان فرموده است:
هیهات منا الذلة.[24]
خوارى از ما اهل بیت(علیه السلام) بسیار به دور است.
این فریاد پرخروش از حنجره اى برمى آید که در همه ى عمر، با قلبى سرشار از ایمان به خدا و کارنامه اى درخشان، با رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) و مؤمنان در پیوند بوده و همواره از روزى حلال برخوردار گشته است. قرآن کریم درباره ى چنین افرادى که نَفسى با شرف و عزت دارند، مى فرماید:
یا أَیَّتهُاَ النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِى الى رَبِّک راضِیةً مَرْضِیَّه فَادْخُلِى فِى عِبادِى وَ اْدخُلِى جَنَّتىِ.[25]
تو اى روح آرام یافته! به سوى پروردگارت بازگرد، در حالى که هم تو از او خشنودى و هم او از تو خشنود است. پس در سلک بندگانم و در بهشتم، وارد شو.
امام حسین(علیه السلام) مصداق روشن «نفس مطمئنه» است که خداوند او را عزیز دانسته و به سوى خویش فراخوانده است. بنابراین، هر فرد یا اجتماع و حکومتى اگر بخواهد در دنیا و آخرت، با عزت زندگى کند، باید به عوامل یاد شده چنگ زند. در غیر این صورت، به خوارى تن درخواهد داد. هر عامل دیگرى که با این عوامل در تقابل باشد، عامل خوارى به شمار مى آید.[26]
--------------------------------------------------------------------------------
پى آمدهاى عوام زدگى و راه کارهاى مبارزه با آن از دیدگاه قرآن و حدیث
سید جواد حسینى
هم چنان که فرد دچار آفت مى شود ممکن است جامعه نیز به چنین مشکلى دچار گردد. آفت هر جامعه اى ویژه ى آن جامعه است و با ویژگى هاى آن جامعه، تناسب دارد. آفت فلج کننده اى که جامعه ى دینى دانشمندان به ویژه روحانیت ما را در هر زمان تهدید مى کند، «عوام زدگى» است. گفتنى است عوام زدگى با مردم دارى و با مردم بودن، تفاوت دارد. مردم دارى امرى است لازم و وظیفه اى است واجب، ولى این همراهى نباید رنگ و بوى عوام بودن به خود بگیرد.
پى آمدهاى عوام زدگى
1. سطحى اندیشیدن
عوام زدگان هنگام طرح مسایل اجتماعى مى کوشند براى حفظ جایگاه خود و به دلیل اثرپذیرى از عوام، به مسایل سطحى و غیر اصولى بپردازند و از مسایل اصولى چشم بپوشند.[27]
2. واپس گرایى
عوام زدگى سبب مى شود روحانیت و بزرگان جامعه به جاى در دست گرفتن زمام کاروان، پیرو کاروان باشند. عوام همیشه با گذشته و آن چه بدان خو گرفته، پیوند دارد. از این رو، حق و باطل را تمیز نمى دهد و هر تازه اى را بدعت یا هوا و هوس مى خواند. عوام، ناموس خلقت و مقتضاى فطرت و طبیعت را نمى شناسد و همیشه از حفظ وضع موجود، هوادارى مى کند.[28]قرآن در آیات بى شمارى، این حالت را نکوهش کرده است. از جمله مى فرماید:
و هنگامى که به آنان گفته مى شود از آن چه خداوند فرو فرستاده است، پیروى کنید، مى گویند: بلکه ما از آن چه پدران خود را بر آن یافتیم، پیروى مى کنیم. آیا جز این است که پدران آنان چیزى نمى فهمیدند و هدایت نیافتند؟[29]
اصولاً پیروى بى چون و چرا از پیشینیان پى آمدى جز واپس گرایى نخواهد داشت; زیرا معمولاً نسل هاى پسین از نسل هاى پیشین، باتجربه تر و آگاه ترند. عوام زدگى بزرگان دینى و اثرپذیرى آنان از عوام در مخالفت با تجددگرایى، این واپس گرایى را دو چندان خواهد ساخت.
براى روشن شدن بحث، به یک نمونه ى تاریخى بنگرید. آیت الله حاج شیخ عبدالکریم حائرى یزدى(رحمه الله); بنیان گذار حوزه ى علمیه ى قم تصمیم گرفت تا شمارى از طلاب را براى فراگیرى زبان خارجى و برخى علوم مقدماتى بسیج کند. هدف ایشان از این کار، بهره گیرى از علوم جدید براى تبلیغ درست اسلام در محیط هاى آموزشى جدید و حتى کشورهاى خارجى بود.
هم زمان با پخش شدن این خبر، گروهى از عوام و شبه عوام تهران به قم رفتند و به ایشان هشدار دادند که پول پرداختى مردم به شما به نام سهم امام براى این نیست که طلّاب، زبان کافران را یاد بگیرند. آنان هم چنین تهدید کردند که اگر این وضع ادامه یابد چنین و چنان خواهیم کرد... آن مرحوم نیز چون دریافت پى گیرى این کار به نابودى اساس حوزه ى علمیّه خواهد انجامید، از منظور عالى خود چشم پوشید تا در فرصتى دیگر بدان جامه ى عمل بپوشاند.[30]
3. سکوت و سکون
عوام زدگى سبب مى شود گاه بزرگان و رهبران دینى جامعه، سکوت را بر منطق، سکون را بر تحرک و نفى را بر اثبات ترجیح دهند; زیرا این کار با طبیعت عوام، موافق است.
براى نمونه، در زمان زعامت و ریاست مرحوم آیت الله آقا سید ابوالحسن اصفهانى، گروهى از علما و فضلاى برجسته ى نجف ـ که اینک بعضى مرجع تقلیدند ـ در نشستى مشترک به این نتیجه رسیدند که باید در برنامه ى دروس طلاب، بازنگرى شود. آنان بر آن بودند تا نیازهاى روز مسلمانان را در نظر بگیرند و مسایلى مانند اصول عقاید را در شمار برنامه ى درسى طلاب قرار دهند.[31] چون این خبر به آیت الله اصفهانى رسید، معظّم له با فرا یاد آوردن جریان آیت الله حائرى پیغام داد که تا من زنده هستم، کسى حق ندارد به ترکیب این حوزه دست بزند. ایشان افزود: سهم امامى که به طلاّب داده مى شود تنها براى فقه و اصول است، نه چیز دیگر.[32]
4. افزایش روح مسامحه کارى
حکومت عوام به گسترش روزافزون ریاکارى، تظاهرآرایى، سرپوش نهادن بر حقایق و رونق بازار عنوان و لقب هاى بلند بالا انجامیده که در دنیا بى نظیر است.[33]
5. دل خون شدن آزادمردان و اصلاح طلبان
حکومت عوام، آزادمردان و اصلاح طلبان روحانیت هم چون آیات عظام حائرى، بروجردى، امام خمینى(رحمه الله) و دیگران را دل خون کرده است و مى کند:
شرح این هجران و این خون جگر *** این زمان بگذار تا وقت دگر
این بخش را با خاطره اى از استاد شهید مرتضى مطهرى(رحمه الله) پى مى گیریم که خود از پیش گامان اصلاح حوزه و سازمان روحانیت بود و از عوام زدگى، به شدت نفرت داشت. ایشان مى گوید:
در سال هاى اقامتم در حوزه ى علمیه ى قم که افتخار شرکت در محضر درس پرفیض مرحوم آیت الله بروجردى ـ اعلى الله مقامه ـ را داشتم، یک روز در ضمن درس فقه، حدیثى به میان آمد به این مضمون که از حضرت صادق(علیه السلام) سؤالى کردند و ایشان جوابى دادند. شخصى به آن حضرت مى گوید: قبلاً همین مسأله از پدر شما امام باقر(علیه السلام) سؤال شده، ایشان طور دیگر جواب دادند، کدام یک درست است؟ حضرت صادق فرمود: آن چه پدرم گفته، درست است. بعد اضافه کردند: شیعیان آن وقت که سراغ پدرم مى آمدند، با خلوص نیّت مى آمدند و قصدشان این بود که حقیقت را بفهمند، بروند و عمل کنند و او هم عین حقیقت را به آن ها مى گفت، ولى این ها قصدشان هدایت یافتن و عمل نیست، بلکه مى خواهند ببینند از من چه مى شنوند تا به این طرف و آن طرف بازگو کنند و فتنه به پا کنند. من ناچارم که با تقیه به آن ها جواب بدهم. چون این حدیث متضمن تقیه از خود شیعه بود، نه از مخالفین، فرصتى به دست آن مرحوم داد که درد دل خود را بگویند. گفتند: «تعجب ندارد» تقیه از خودى ها مهم تر و بالاتر است. من خودم در اول مرجعیت عامه، گمان مى کردم که وظیفه من استنباط (و فتوا دادن) است و از مردم عمل. هر چه من فتوا بدهم، مردم عمل مى کنند، ولى در جریان بعضى فتواها (که برخلاف ذوق و سلیقه عوام بود) دیدم مطلب این طور نیست.[34]
6. به رنج افتادن مردم
قرآن مى فرماید:
بدانید رسول خدا در میان شما است. به یقین، اگر در بسیارى از امور، از شما پیروى کند، به مشقت خواهید افتاد.[35]
همان گونه که برخى مفسران گفته اند این آیه نشان مى دهد پس از خبر دادن «ولید» از مرتد شدن طایفه ى «بنى المصطلق»، گروهى از مسلمانان ساده دل و ظاهربین به پیامبر فشار مى آوردند که با این طایفه بجنگد. در این باره قرآن مى فرماید که او رهبر است. پس انتظار نداشته باشید که (عوام زده باشد) و از شما پیروى کند. براى تحمیل افکار خود بر او فشار نیاورید; زیرا این به زیان شما است.
7. از دست دادن یارى خداوند و ولایت الهى[36]
جلب رضایت دیگران (عوام) اندازه اى دارد که اگر از مرز خود گذشت، یارى خدا و ولایت او را از دست خواهد داد. خداوند در قرآن کریم مى فرماید:
اى پیامبر ما! اگر از هوا و هوس هاى آنان (یهود...) پیروى کنى پس از آن که آگاه شده اى، هیچ سرپرست و یاورى از ناحیه خدا براى تو نخواهد بود.[37]
8. تباهى جهان
در قرآن آمده است:
]او[ پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) حق را براى آنان آورده است، ولى بیشتر آنان از حق کراهت دارند و اگر حق از هوس هاى آنان پیروى کند، آسمان ها و زمین و همه ى کسانى که در آنان هستند، تباه مى شوند.[38]
این آیه به رهبران دینى جامعه گوشزد مى کند که رها کردن حق و پیروى از خواسته ى دیگران (و عوام زدگى) چه خطر بزرگى در پى دارد.
پیش زمینه هاى عوام زدگى
1. وابستگى مالى
گاهى عوام زدگى اندیشمندان جامعه در وابستگى نظام مالى آنان به عوام ریشه دارد.
2. حفظ جایگاه اجتماعى
گاهى حفظ جایگاه اجتماعى (اداره ى بیت، مرجعیت، حفظ مقام یا به دست آوردن رأى و...) سبب شده است افراد به عوام زدگى روى آورند.
3 . سستى اراده
گاهى آن چه حق تشخیص داده مى شود، به دلیل سستى اراده، با صراحت در میان، عوام بیان و اجرا نمى شود. قرآن با صراحت به پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) دستور مى دهد:
(فَاِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللّه)[39]
هنگامى که تصمیم گرفتى (قاطع باش و...) بر خدا توکل کن.
4 . سستى اخلاص
اخلاص، راه را بر اثرگذارى وسوسه ها و وسوسه گران مى بندد; «اِلاّ عبادک مِنهُمُ الُمخْلَصین».[40] اخلاص مراجع تقلید گذشته هم چون آیت الله العظمى بروجردى و امام راحل(رحمه الله) در دوران مرجعیّت از نمونه هاى عالى مبارزه با عوام زدگى است. به خاطره اى از آیت الله العظمى بروجردى (رحمه الله)اشاره مى کنیم:
معظم له در اوایل مرجعیت خویش براى اداى نذر خود تصمیم مى گیرند به مشهد مقدس مشرف شوند. این مسأله را با اطرافیان خویش مطرح مى کند. اطرافیان بعد از جلسه ى مشورتى به این نتیجه مى رسند که فعلاً رفتن آقا به مشهد مقدس صلاح نیست، بیشتر روى این جهت که ایشان تازه به مرجعیت رسیده و هنوز مردم ایران مخصوصاً مردم تهران و مشهد که در مسیر و مقصد مسافرت ایشان هستند، ایشان را درست نمى شناسند. بنابراین، تجلیلى که شایسته ى مقام ایشان هست، از ایشان به عمل نخواهد آمد. لذا تصمیم به انصراف ایشان گرفتیم. عذرهایى آوردیم، ولى پذیرفته نشد. یکى از حضار آن چه ما در دل داشتیم، اظهار داشت و وقتى ایشان فهمیدند، ناگهان تغییر قیافه دادند و با لحنى جدى و روحانى فرمودند: من هفتاد سال از خداوند عمر گرفته ام و خداوند تفضلاتى به من فرموده است که هیچ کدام از آن ها تدبیر خود من نبوده است... حالا بعد از هفتاد سال شایسته نیست خودم به فکر خودم باشم و براى شؤونات خود بیاندیشم.[41]
5. ناآگاهى از زمان
آگاه نبودن از نقشه هاى شوم بیگانگان و بى خبرى از مصالح جهان اسلام، یکى دیگر از عوامل عوام زدگى است. على(علیه السلام) فرمود:
آن کس که زمان را بشناسد، از برخورد با رویدادهاى آن غافل (و عاجز) نمى ماند، بلکه براى رویارویى با آن ها، آمادگى پیدا مى کند.[42]
راه کارهاى مبارزه با عوام زدگى
در این بخش، راه کارهاى مبارزه با عوام زدگى را از دیدگاه قرآن و روایات بررسى مى کنیم.
1 . اصلاح معاش اندیشمندان جامعه
در این زمینه به طرحى که شهید مطهرى ارایه داده است، مراجعه شود.[43]
2 . سامان دهى پایگاه هاى فکرى جامعه
برخوردارى از نظم و انضباط تشکیلاتى یکى از اصول مقدس زندگى بشریت است. بى نظمى کارى، ایمان و معنویت را متزلزل مى سازد و به پیدایش محیطى فاسد مى انجامد.[44]
3 . تقویت معنویت و خداباورى
على(علیه السلام) فرمود:
پرهیزکاران کسانى هستند که خدا در جان شان، بزرگ و دیگران، کوچک مقدارند.[45]
باید این باور پدید آید که واقعاً خداوند براى پشتیبانى و اداره ى زندگى انسان، کافى است: «الیس الله بکاف عَبْدَهُ».[46]
امام خمینى(رحمه الله) نیز مى فرماید:
مربى مردم باید خودش منزّه و مهذّب باشد.[47]
4 . دورى از ستایش گران سودجو
على(علیه السلام) مى فرماید:
آن که تو را بستاید، سرت را بریده است...[48] هر کس در معایب تو با تو مداهنه کند (و آن ها را به تو نگوید)، دشمن است...[49] هر گاه یکى از آنان (پرهیزکاران) را بستایند، از آن چه در تعریف او گفته شود، در هراس مى افتد و مى گوید: من، خود را از دیگران بهتر مى شناسم و خدا مرا بهتر از من مى شناسد. بار خدایا! مرا بر آن چه مى گویند، محاکمه نکن و بهتر از آن قرارم ده که مى گویند...[50] مى توانى با پرواپیشه گان و راست گویان بپیوندى و آنان را چنان پرورش ده که تو را فراوان نستایند و تو را براى کردار زشتى که انجام نداده اى، تشویق نکنند; زیرا ستایش بى اندازه، خودپسندى مى آورد و انسان را به سرکشى وا مى دارد.[51]
این سخنان باید درباره ى افراد بیوت و اطرافیان مراجع رعایت شود.
5 . پرهیز از زودباورى
على(علیه السلام) فرمود:
ولا تعجلنّ الى تصدیق ساع....[52]
در تصدیق سخن شتاب مکن; زیرا سخن چین گرچه در لباس اندرزدهنده ظاهر مى شود ولى خیانت کار است.
6 . نهراسیدن از روى گردانى مردم[53] و سرزنش سرزنش کنندگان[54]
7 . حق محورى، نه مرید بازى
امام على(علیه السلام) فرموده است:
پروا پیشه گان در باطل، وارد نمى شوند و از محور حق، بیرون نمى روند.[55]
8 . حضور آگاهانه در صحنه
امام خمینى(رحمه الله) فرموده است:
شما روحانیون همان طورى که باید علم را بیاموزید و تقوا در رأس برنامه هاى شما باشد، در مهیا بودن از براى دخالت در امور سیاسى و اجتماعى و دخالت در مشکلات و حاضر بودن براى دفع از کشور اسلامى باید کوشش کنید.[56]
حضور در صحنه هاى سیاسى کشور در دورى از عوام زدگى، نقش مؤثرى دارد. در گذشته، همین عوام زدگى ها، کار را به آن جا رسانده بود که به گفته ى امام راحل:
طورى تبلیغ شده بود که همه باورشان آمده بود، تقریباً دخالت در سیاست یک فحشى بود براى اهل علم، مى گفتند: فلان آخوند سیاسى است![57]
نتیجه
عوام زدگى یکى از مهم ترین آفت هاى جامعه ى دینى و روحانیت است که پى آمدهاى زیان بارى دارد. مهم ترین عوامل پیدایش آن عبارت است از: وابستگى مالى، حفظ پایگاه اجتماعى، دور بودن از صحنه ى سیاسى و اجتماعى.... راه مبارزه با آن نیز اصلاح معاش حوزه ها، آگاهى بخشیدن و تقویت معنویت... است.[58]
-----------------------------------------------------------------------------
ویژگی های وآسیب شناسی خواص از دیدگاه قرآن و مکتب حسینى
محمد رضا هفت تنانیان
خواص در عزّت بخشیدن به جامعه یا به ذلّت کشیدن آن، نقش بسیار مهمى دارند. اگر نخبگان و فرهیختگان جامعه به وظایف خود عمل کنند، جامعه اى ارزش مدار و حق گرا تشکیل خواهد شد و با دارا بودن جایگاه ویژه اى نزد خداوند، جامعه نیز به عزت خواهد رسید، خداوند مى فرماید:
(یَرْفَع اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ الَّذِینَ اُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتِ)[59]
خداوند ایمان آورندگان و دانشمندان را به حسب درجات بلند گرداند.
در مقابل، اگر خواص به وظایف خود عمل نکنند، خود را خوار مى کنند و جامعه را نیز به ذلّت مى کشانند.
ویژگى هاى خواص
خواص به گروهى گفته مى شود که دانا و بینا هستند و مى توانند مسایل اجتماعى و سیاسى را به درستى ارزیابى کنند. تصمیم گیرى خواص براساس آگاهى و بصیرت است و در جامعه اثرگذار هستند. البتّه لازم نیست کسى که این ویژگى ها را دارد حتماً از قشر تحصیل کرده باشد.
1 . پرهیزکارى
هر کس پرهیزکار باشد، خداوند نیز عنایت خود را شامل حال او خواهد کرد. خداوند در آیات بسیارى، پرهیزکارى را در شمار ویژگى هاى مؤمنان آورده است:
(یا ایُّهَا الَّذیِنَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ یُؤْتِکُمْ کِفْلَیْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ یَجْعَلْ لَکُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ)[60]
اى کسانى که ایمان آورده اید! از خدا پروا کنید و به پیامبر او بگروید تا از رحمت خویش شما را دو بهره عطا کند و براى شما نورى قرار دهد که به (برکت) آن راه سپرید و بر شما ببخشاید... .
یا فرموده است:
(یا ایُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقاناً)[61]
اى کسانى که ایمان آورده اید! اگر از خدا پروا دارید براى شما تشخیص (حق از باطل) قرار مى دهد.
2 . بصیرت
خواص، اهل بصیرت، تحلیل و ژرف نگرى هستند. قرآن درباره ى کافران و دنیاپرستان ظاهربین مى فرماید:
(یَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَیاةِ الدُّنیا وَ هُمْ عَنِ الآخرة هُمْ غافِلُونَ)[62]
آنان تنها ظاهرى از زندگى دنیا را مى بینند و از آخرت غافلند.
امام صادق(علیه السلام) درباره ى عمویش، ابوالفضل العباس(علیه السلام) فرموده است:
کان عمنا العباس نافذ البصیرة.[63]
عموى ما، ابوالفضل(علیه السلام)، بصیرتى ژرف داشت.
بصیرت ابوالفضل(علیه السلام)، او را واداشت تا هنگام یورش همه جانبه ى دشمن، از پشتیبانى امام خویش دست برندارد و بگوید:
من از امامم که به یقین راست گو و فرزند پیامبرامین(صلى الله علیه وآله وسلم) است، پشتیبانى مى کنم.[64]
در مقابل، یکى از کاستى هاى عمر سعد، نداشتن تیزبینى و بصیرت بود. ابن زیاد با بهره بردارى از این کمبود فکرى، فردى فرومایه و هزار چهره; یعنى شبث بن ربعى را با او همراه ساخت تا او را توجیه کند. شبث کوشید به عمر سعد القا کند که حسین، کافر حربى است که قتلش واجب مى شود و به همین دلیل، قتل او در ماه حرام، اشکالى ندارد.[65]
بدین ترتیب، در کربلا گروهى که داراى بصیرت و تیزبینى بودند، بهترین راه را برگزیدند و با عزت مندى، راه شهادت و آزادگى را پیمودند. در مقابل، گروهى دیگر چون این ویژگى را نداشتند، راه هوا و هوس را برگزیدند. پس خواصى که داراى این خصلت باشند، در مقابل، هم مى توانند خود را به اوج عزّت و سربلندى برسانند و هم جامعه را به سوى این راه بکشانند.
3 . تصمیم گیرى بجا[66]
تصمیم گیرى بى موقع هیچ اثر ندارد یا اثرى ناچیز خواهد داشت. در داستان موسى(علیه السلام)، هنگامى که عصاى موسى به صورت اژدهایى بزرگ درآمد و همه ى مارهاى جادوگران را بلعید، تازه باور کردند که کار موسى، معجزه اى خدایى است. بدین گونه بود که با شجاعت تصمیم گرفتند ایمان بیاورند:
(فَالْقِىَ السَّحَرَةُ سُجَّداً قالُوا آمَنَّا بِرَبِّ هارُونَ وَمُوسى)[67]
پس ساحران به سجده افتادند و گفتند: به پروردگار هارون و موسى ایمان آوردیم... .
امیرالمؤمنین على(علیه السلام) درباره ى تصمیم گیرى بجا و مناسب مى فرماید:
من الخُرق المعالجةُ قبل الامکان و الاناهُ بعد الفرصة.[68]
اقدام کردن پیش از امکان و کوتاهى ورزیدن هنگام فرصت، نادانى است.
در جریان کربلا، گروهى از خواص نتوانستند به درستى و بجا تصمیم بگیرند. آنان، مسلم بن عقیل را در محاصره کردن کاخ عبیدالله بن زیاد یارى نرساندند و در کربلا نیز حاضر نشدند. اینان که پس از پایان حادثه ى کربلا، به اشتباه خود پى برده بودند، جنبش توابین را تشکیل دادند و قیام کردند. با این حال، اثرگذارى قیام توابین در تاریخ به مراتب از قیام کربلا کم تر بود; زیرا بهنگام تصمیم نگرفتند. چون در این زمان، فرزند پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)شهید شده، تاریخ به سراشیبى افتاده و قیام آنان بسیار کم اثرتر از قیام عاشورا بود. قیام عاشورا در طول تاریخ، سرمشق همه ى جنبش هاى آزادى بخش است و مردم به قیام امام حسین(علیه السلام) و یاران او، عشق مىورزند، ولى قیام توابین از چنین جایگاهى برخوردار نیست.
4 . حق گویى بدون هراسیدن از سرزنش دیگران
گاهى خواص، حق را تشخیص مى دهند، ولى به دلیل ترس از رسوایى ظاهرى دنیا، راه سکوت را در پیش مى گیرند. خواص نباید، از هیچ چیز و هیچ کس، هراس داشته باشند، بلکه در تصمیم گیرى هاى خود باید رضاى خدا را در نظر بگیرند و از تن دردادن به خوارى بپرهیزند. چون جامعه پیرو خواص است، ذلت پذیرى خواص نیز جامعه را به ذلت مى کشاند. بنابراین، خواص باید در برابر انحراف هاى موجود در جامعه، بایستند و از گسترش آن، پیش گیرى کنند: «ولا یَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمِ».[69]
در تاریخ آمده است که گروهى از بنى اسراییل در مخالفت با فرمان الهى، با حیله گرى به ماهى گیرى مشغول شدند. گروهى از مردم در مقابل آنان ایستادند و مخالفت کردند، ولى گروهى دیگر ساکت ماندند. خداوند نیز بر پایمال کنندگان فرمان الهى و گروهى که آنان را نهى نکردند، عذاب فرستاد:
(وَ أَخَذْنَا الَّذِینَ ظَلَمُوا بِعَذاب بَئِیس بِما کانُوا یَفْسُقُونَ فَلَمَّا عَتَوْا عَنْ ما نُهُوا عُنْهُ قُلْنا لَهُمْ کُونُوا قِرَدَةً خاسِئِینَ).[70]
و کسانى را که ستم کردند، به سزاى نافرمانى شان، به عذابى شدید گرفتار کردیم. چون از آن چه نهى شده بودند، سرپیچى کردند، به آنان گفتیم: بوزینگانى باشید رانده شده.
امیرالمؤمنین على(علیه السلام) درباره ى پرهیزکاران مى فرماید:
و لا یدخل فى الباطل و لا یخرج من الحق.[71]
پرهیزکاران به دایره ى باطل ، گام نمى نهند و از حق، بیرون نمى روند.
به نمونه ى دیگرى بنگرید: شریح قاضى، حق را مى شناخت و از جایگاه اجتماعى بالایى برخوردار بود. هنگامى که هانى بن عروة با تن مجروح به زندان عبیدالله بن زیاد افتاد، جنگ جویان قبیله اش، کاخ عبیدالله بن زیاد را محاصره کردند. ابن زیاد ترسید و به شریح گفت: به اینان بگو که هانى زنده است. شریح دید هانى مجروح است. هانى به شریح گفت: «این چه وضعى است؟ پس قوم من کجایند؟ چرا به سراغ من نمى آیند؟» شریح گفت: «مى خواستم بروم و این حرف ها را به مردم بزنم، ولى افسوس که جاسوس عبیدالله آن جا ایستاده بود و من جرأت نکردم. به همین دلیل به مردم گفتم: هانى زنده است.» با این کار، مردم پراکنده شدند و تاریخ دگرگون شد.[72]
5 . آموزش عوام
یکى از رسالت هاى خواص، مبارزه با نادانى و عوام زدگى مردم است. چون گروهى، بقاى خود را در نادانى مردم مى بینند، خواص باید در راه آموزش مردم بکوشند:
(وَ اِذْ اخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ الَّذِینَ اُوتُوا الْکِتابَ لَتُبَیِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ وَ لا تَکتُمُونَهُ)[73]
و ]یاد کن[ هنگامى را که خداوند از کسانى که به آنان کتاب داده شده، پیمان گرفت که حتماً باید آن را براى مردم بگویید و کتمان مکنید.
بیمه کردن اجتماع در برابر انحراف ها تنها با آگاهى بخشیدن به مردم امکان پذیر است. هر اندازه مردم آگاه تر باشند، احتمال انحراف جامعه، کمتر خواهد شد. پس خواص باید معیارهاى حق را براى مردم بازگو کنند.
آسیب شناسى خواص
در طول تاریخ، برخى خواص با فراموش کردن وظیفه ى خود، از حق دورى گزیدند. قرآن در این باره مى فرماید:
(الَمْ تَرَ اِلَى الَّذِینَ اوُتُوا نَصِیباً مِنَ الْکِتابِ یُدْعَوْنَ اِلى کِتابِ اللَّهِ لِیَحْکُمَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ یَتَوَلَّى فَرِیقٌ مِنْهُمْ وَ هُمْ مُعْرِضُونَ)[74]
آیا ندیدى کسانى که بهره اى از کتاب (آسمانى) داشتند، به سوى کتاب الهى فراخوانده شدند تا در میان آنان داورى کنند. پس گروهى از آنان (با آگاهى داشتن از پذیرش حق) روى گردان هستند.
اینک به آفت هاى دورى خواص از حق مى پردازیم. این آفت ها بدین قرار است:
1 . دنیاگرایى
خواص نباید دنیاگرا و دنیا زده باشند. این ویژگى باید در همه ى دوره هاى زندگى آنان تبلور داشته باشد. دورى از دنیا به ویژه در لحظه هاى حساس تاریخ بسیار با اهمیت تر است.
(قُلْ مَتاعُ الدُّنیا قَلِیلٌ وَالاخرةُ خَیْرُ لِمَنِ اتَّقى وَلا تُظْلَمُونَ فَتِیلاً)[75]
اى پیامبر! به مردم بگو: کام یابى دنیا اندک است و آخرت براى پرهیزکاران بهتر است و به اندازه هسته ى خرمایى به شما ستم نمى شود.
دنیا وسیله است، ولى گاهى برخى افراد، آن را هدف و معبود خود قرار مى دهند. در چنین حالتى، همه ى خوبى ها و ارزش هاى الهى از بین مى رود و ضد ارزش ها جاى گزین آن مى شود. روى گردانى از حق در همین دل بستگى به دنیا ریشه دارد و پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله وسلم) آن را اساس و اصل همه ى نافرمانى ها نامیده است.[76] پیامبر نیز از پیدایش همین معضل در میان امتش نگران بود:
اَخْوَفُ ما اَخافُ عَلى اُمَّتى زَهْرَةُ الدُنیا وَ کَثْرَتُها.[77]
بیشتر ترس من براى امتم، جلوه هاى دنیا و زیاده خواهى آن است.
پى آمدهاى دنیاگرایى
الف ـ ریاست طلبى
ریاست طلبى یکى از پى آمدهاى دنیاطلبى و دور شدن از حق است. براى نمونه، جاه و مقام و ریاست چنان عمر سعد را مست کرده بود که حتى در دیدار خویش با امام حسین(علیه السلام) در روز عاشورا، از آن حضرت روى گردانید. هنگامى که امام حسین(علیه السلام) دید سخنان ایشان در قلب سنگى او اثر نمى کند، در برگشت به خیمه گاه فرمود:
چه شد تو را؟ خدا تو را در رختخواب بکشد و در روز رستاخیز تو را نیامرزد. به خدا سوگند امیدوارم جز اندکى از گندم عراق نصیب تو نشود. عمر سعد از روى تمسخر گفت: جو به جاى گندم براى من کفایت مى کند.[78]
ب ـ ثروت اندوزى
گاهى ثروت دنیایى آن چنان انسان را اسیر مى کند که به قتل امام معصوم(علیه السلام) دست مى زند. براى نمونه، شمربن ذى الجوشن براى رسیدن به پاداش یزید، امام حسین(علیه السلام) را به شهادت مى رساند. شریح قاضى نیز از جمله بزرگان کوفه بود که براى امام نامه نوشت. او و دیگر بزرگان کوفه سوگند خورده بودند که حسین را یارى کنند. شریح با وعده ى 100 هزار دینار نپذیرفت که به حلال بودن ریختن خون امام حسین(علیه السلام) فتوا دهد. با این حال، ابن زیاد با ترفند شوم خود، وى را فریفت. او دستور داد 50 هزار دینار به خانه ى شریح ببرند. خود نیز به خانه ى او رفت و پول ها را در برابر چشمان شریح به نمایش درآورد. بدین گونه، ابن زیاد، روح شریح را تسخیر کرد. شریح با دیدن پول ها، تسلیم شد و فتواى قتل امام را صادر کرد.[79]
2 . بى طرفى در برابر جریان حق و باطل
خواص نباید در برابر انحراف ها و منکرهاى موجود در جامعه، بى تفاوت باشند. جامعه اى عزیز خواهد ماند که شهروندان آن در برابر جریان حق و باطل، احساس وظیفه کنند. در این میان، وظیفه ى خواص سنگین تر است:
(کُنْتُمْ خَیْرَ اُمَّة اُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ)[80]
شما بهترین امتى هستید که از میان مردم پدید آمده و امر به معروف و نهى از منکر کرده اید و به خدا ایمان دارید.
هرثمه بن سلیم از یاران على(علیه السلام) بود که همراه لشکر عمر سعد به کربلا آمد، ولى در روز عاشورا از لشکر کفر جدا شد و به دیدار امام حسین رفت. هرثمه با بیان خاطره اى براى امام حسین (علیه السلام) گفت: «هنگامى که همراه على(علیه السلام) از صفین برمى گشتیم، در همین جا، امام پس از نماز صبح، مشتى از خاک برداشت و با صداى بلند فرمود: «واهاً لک ایتها التربة لیحشرن منک اقوام یدخلون الجنه بغیر حساب.» من آن روز چیزى نفهمیدم، ولى امروز آگاه شدم.»
امام حسین(علیه السلام) فرمود: «فرجام کار بر من پوشیده نیست. چه مى کنى؟ از هواداران عمر سعدى یا از یاران ما؟» هرثمه گفت: «هیچ کدام. اکنون در اندیشه ى اهل و عیال خود هستم.» امام فرمود: «پس با شتاب از این سرزمین بیرون برو; زیرا کسى که در این جا باشد و صداى ما را بشنود و ما را یارى نکند، در دوزخ است».[81]
3 . از یاد بردن خدا
فراموش کردن خدا به دورى از حق خواهد انجامید. خداوند، پى آمد خدا فراموشى را خود فراموشى قرار داده است:
(وَلا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَانْساهُمْ اَنْفُسَهُمْ)[82]
شمامؤمنان مانند آنان نباشید که خدا را فراموش کردند. خدا نیز خود آنان را از یادشان برد.
مردم زمانه ى امام حسین(علیه السلام) چنان در زندگى دنیایى فرو رفته بودند که اهداف والاى دین، ارزش هاى متعالى مکتب و رسالت خود در برابر دین خدا را از یاد بردند. دشمن نیز با بهره گیرى از غفلت مردم، آنان را از گرد امام حسین(علیه السلام) پراکنده ساخت.
--------------------------------------------------------------------------------
[1]. مفردات الفاظ القرآن، راغب اصفهانى، تهران، مکتبة المرتضویة، صص 344 ـ 345.
[2]. غرر الحکم، عبدالواحد بن محمد تمیمى آمدى، قم، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى، ص 231.
[3]. فاطر، 10.
[4]. فاطر، 10، نک: تفسیرنمونه، ناصر مکارم شیرازى و همکاران، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ج 18، صص 187 ـ 198.
[5]. بحارالانوار، علامه مجلسى، بیروت، مؤسسة الوفاء، ج 75، ص 10.
[6]. زمر، 1.
[7]. زخرف، 43 ـ 44.
[8]. قلم، 4.
[9]. نساء، 59.
[10]. تفسیر نمونه، ج 3، ص 434.
[11]. وسائل الشیعه، شیخ حر عاملى، قم مؤسسه ى آل البیت(علیه السلام)، ج 16، ص 158.
[12]. غوالى اللئالى، ابن ابى جمهور احسائى، قم، سیدالشهداء، ج 1، ص 67.
[13]. منافقون، 8.
[14]. نساء، 141.
[15]. نساء، 139.
[16]. تفسیرنمونه، ج 4، ص 173.
[17]. جامع الاخبار، تاج الدین شعیرى، قم، انتشارات رضى، ص 139.
[18]. بحارالانوار، ج 45، ص 7.
[19]. فاطر، 3.
[20]. منافقون، 8.
[21]. شرح نهج البلاغه، عبدالحمید، ابن ابى الحدید، قم، کتاب خانه ى آیت الله مرعشى نجفى، ج 20، ص 317.
[22]. تعلیم و تربیت در اسلام، مرتضى مطهرى، قم، انتشارات صدرا، صص 211 ـ 224.
[23]. المناقب، محمدابن شهر آشوب، قم، انتشارات علامه، ج 4، ص 68.
[24]. لهوف، سیدبن طاووس، تهران، انتشارات جهان، ص 97.
[25]. فجر، 27 ـ 30.
[26]. المیزان فى تفسیر القرآن، محمد حسین طباطبایى، تهران، دارالکتب الاسلامیة، ج 20، صص 413 ـ 416; تفسیر نمونه، ج 26، ص 438. براى آگاهى بیش تر نک: انسان کامل، مرتضى مطهرى، قم، انتشارات صدرا، ص 242; و فلسفه ى اخلاق، مرتضى مطهرى، قم، انتشارات صدرا، ص 190.
[27]. روحانیت، مرتضى مطهرى، قم، دفتر تبلیغات اسلامى، 1365، چ 1، ص 128.
[28]. همان، صص 127 ـ 128.
[29]. بقره، 170.
[30]. روحانیت، ص 130.
[31]. به لطف خدا، پس از پیروزى انقلاب اسلامى، این کار به برکت وجود امام خمینى(رحمه الله) انجام گرفت.
[32]. روحانیت، ص 131.
[33]. همان، ص 128.
[34].روحانیت، مرتضى مطهرى، ص 130.
[35]. حجرات، 7.
[36]. بقره، 120; رعد، 37.
[37]. بقره، 120.
[38]. مؤمنون، 70 ـ 71.
[39]. آل عمران، 159.
[40]. حجر، 40; ص 83.
[41]. داستان هاى استاد، على رضا مرتضوى کرونى، کانون و فرهنگ هنر اسلامى، ج 1، صص 26 و 162.
[42]. تحف العقول، على بن شعبه، ص 98.
[43]. ده گفتار، مرتضى مطهرى، ص 271; روحانیت، صص 133 ـ 139.
[44]. همان.
[45]. نهج البلاغه، برگردان: محمد دشتى، خطبه ى 193، ص 402.
[46]. زمر، 36.
[47]. خط امام از زبان امام، ص 18.
[48]. الحیاة، محمدرضا حکیمى، ج 1، ص 173.
[49]. همان، ص 174.
[50]. نهج البلاغه دشتى، ص 404.
[51]. همان، نامه ى 53، ص 570.
[52]. نهج البلاغه دشتى، ص 570.
[53]. همان، ص 600.
[54]. مائده، 55.
[55]. نهج البلاغه، خطبه ى 193، ص 406.
[56]. خط امام از زبان امام، ص 19.
[57]. همان.
[58]. براى آگاهى بیشتر نک: روحانیت، مرتضى مطهرى، صص 127 ـ 144; تفسیر نمونه، ناصر مکارم شیرازى، ج 22، صص 133 ـ 163; عبرت هاى عاشورا، سیداحمد خاتمى، صص 192 ـ 196; نهج البلاغه، عهدنامه ى مالک اشتر، نامه ى 53.
[59]. مجادله، 11.
[60]. حدید، 28.
[61]. انفال، 29.
[62]. روم، 7.
[63]. نفس المهموم، شیخ عباس قمى، تهران، کتاب فروشى علمیه اسلامیه، 1374 هـ ، ص 176.
[64]. نفس المهموم، شیخ عباس قمى، تهران، کتاب فروشى علمیه اسلامیه، 1374 هـ ، ص 177.
[65]. جام عبرت، سیدحسین اسحاقى، قم، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى، 1381، چ 2، ص 104.
[66]. همان، ص 76.
[67]. طه، 70.
[68]. نهج البلاغه، حکمت 363.
[69]. مائده، 54.
[70]. اعراف، 165 ـ 166.
[71]. نهج البلاغه، خطبه ى 193.
[72]. جام عبرت، ص 107.
[73]. آل عمران، 187.
[74]. آل عمران، 23.
[75]. نساء، 77.
[76]. رسالت خواص و عبرت هاى عاشورا، سید احمد خاتمى، قم، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى، 1375، ص 244.
[77]. میزان الحکمه، محمد محمدى رى شهرى، قم، مکتب الاعلام الاسلامى، 1362 هـ ، ج 1، ص 155.
[78]. زندگى خامس آل عبا، ابوالقاسم سحابى، انتشارات ابن سینا، ج 2، ص 129.
[79]. ره توشه ى راهیان نور، قم، دفتر تبلیغات اسلامى، 1376، چ 1، ص 226.
[80]. آل عمران، 110
[81]. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، بیروت، داراحیاء الکتب العربیه، ج 23، ص 169.
[82]. حشر، 19.