پرسش و پاسخ گستره دین
آرشیو
چکیده
متن
آیا برای کشف گسترهی دین باید به متون دینی یعنی کتاب و سنت مراجعه کرد یا این که باید از طریق انسانشناسی و نیاز شناسی تجربی به این پرسش پاسخ داد؟
دین مبین اسلام برای هدایت و تأمین سعادت واقعی انسانها نازل شده است. پرسشی که در این جا مطرح میشود، این است که آیا رسالت دین اسلام تنها هدایت انسانها در زمینهی مسائل عبادی و اخروی است و یا مسائل دنیوی و زندگی اجتماعی بشر را نیز در بر میگیرد. برای تعیین دامنهی دین و تشخیص گسترهی آن، دو رویکرد متفاوت وجود دارد: الف. رویکرد برون دینی؛ ب. رویکرد درون دینی؛ ما در این جا به طور گذرا و مختصر این دو رویکرد را مورد بررسی قرار میدهیم:
الف. رویکرد برون دینی
رویکرد برون دینی، روشی است که بدون مراجعه به دین (قرآن و سنت)، قلمرو دین را مشخص میکند که در همین راستا مسئلهی «انتظار بشر از دین» مطرح شده است.
«انتظار بشر از دین» به این معنا است که انسان چه نیازی به دین دارد و توانایی دین در رفع نیاز آدمی، تا کجا است. به عبارت دیگر، «انتظار ما از دین یعنی تبیین این که دین چه میتواند بکند و آمده و آماده است تا چه کند؟[1] اصولاً دینداران چه چیزی را باید در دین بجویند و انتظار پاسخ به کدام حاجت را از دین داشته باشند؟
تعیین قلمرو دین از رهگذر انتظار بشر از دین، از موضوعات مهم در عرصهی کلام جدید و فلسفهی دین است که توجه صاحبان فکر و اندیشه را به خود جلب کرده است. خاستگاه اصلی این بحث، تلقّی جدیدی است که از رابطهی انسان و دین صورت گرفته است.
در نگرش جدید، انسان اصل و هدف است و همه چیز در خدمت و در راستای اهداف و نیازهای او شکل میگیرد و دوام مییابد. با پیشرفت نسبی علم و علمی شدن مدیریت جامعه و اعتماد و اتّکای به عقل جمعی، جسته جسته این اندیشه در درون انسان جدید شکل گرفت که نقش دین در زندگی انسان چیست و دین تا کجا حق دخالت و حاکمیت دارد و ما انسانها برای پاسخ به کدام حاجت باید به سراغ دین برویم. مطابق رویکرد بروندینی، انسانشناسی مقدم بر دینشناسی است و انسان ابتدا باید نیازهای خود را بشناسد و آنها را دستهبندی کند و تنها برای پاسخ به آن دسته از نیازها که دین در برطرف کردن آنها بیدلیل و بیرقیب است، به سراغ دین برود. بنابراین نیازها و انتظارات آدمی است که قلمرو دین را تعیین میکند و از آن جهت که در خیلی از مسائل، عقل و علم میتوانند پاسخ نیازها و انتظارات انسان را بدهند، بایسته است آدمیان انتظارات خود را از دین، حداقلی کنند؛ زیرا دین تنها رابطهی معنوی انسان با خدا است و آمده است تا انسان را با خدا آشنا کند و برای نیل به سعادت اخروی یاریاش دهد؛ در نتیجه برای یافتن پاسخ به مشکلات و نیازهای مربوط به دنیا مانند سیاست، اقتصاد، حقوق، تعلیم و تربیت و...، نباید به سراغ دین رفت.
برخی از ادلهی رویکرد برون دینی و نقد آن
کسانی که برای تعیین قلمرو دین، مقولهی انتظار بشر از دین را مطرح کردهاند، بر این باورند که این مسئله بیروندینی است؛ زیرا: «اولاً؛ فهم متون دینی، خود در گرو تعیین و تحدید انتظارات ما از دین است، و نه بر عکس... لذا آدمیان پیش از مراجعهی به دین، باید مسائل را به مسائل اصلی و فرعی تقسیم کرده باشند و چارچوبی برای انتظارات خود معلوم و معین نموده باشند، و سپس به سراغ متون دینی بروند.»[2]؛ «ثانیاً؛ فرض کنیم که آدمیان به دین مراجعه کردند و از دین شنیدند که برای تأمین کدام منظور آمده است، اما مطلب به همین جا ختم نمیشود؛ چرا که سخن بر سر صدق و کذب آن دعاوی هم هست»[3].
در مقام ارزیابی دلیل نخست، باید گفت رابطهی منطقی میان «انتظارات بشر از دین» و «فهم از دین» وجود ندارد. یعنی نمیتوان به شکل کلی ادعا کرد که اگر کسی با انتظار خاصی به دین مراجعه کند، مطابق انتظارش دین را میفهمد و اگر کسی بدون هیچگونه انتظاری به دین مراجعه کند، دین را نمیفهمد؛ زیرا چه بسا فردی با انتظار خاصی به متون دینی مراجعه میکند اما بعد از مراجعه و مطالعهی دین، خلاف انتظارش را میفهمد و یا افرادی بدون این که پیش فرض و انتظاری داشته باشند، به دین مراجعه میکنند و مطالب ارزندهای را درک میکنند. شواهد و موارد فراوانی را میتوان برای این مطلب ارایه داد؛ مانند تحقق فهم دینی برای غیر معتقدین به آن دین و...[4].
اما در نقد و بررسی دلیل دوم میگوییم: اصل پذیرش دین اسلام جنبهی برون دینی دارد؛ یعنی مسلمانان از راه دلیل عقلی و معجزات پیامبر بزرگوار اسلام (ص) به حقانیت دین اسلام پی بردهاند و به آن گردن نهادهاند و بنابراین پذیرش اسلام عقلانی خواهد بود. بعد از این مرحله است که به سراغ متون دینی یعنی قرآن کریم و سنت قطعی معصومین (ع) میرویم و به دامنه و اهداف و احکام دین پی میبریم.
اشکالی که در این جا ظهور میکند این است که از کجا میتوان تشخیص داد فهمی که از کتاب و سنت به دست میآید، درست و مطابق با واقع است؟ برای پاسخ به این اشکال، باید به روش شناسی فهم متون دینی مراجعه کرد که در آن جا صاحبان اندیشه و نظر معتقدند فهم متون دینی باید روشمند و مطابق با اصول و قواعد خاص خودش صورت بپذیرد که بعضی از آن اصول و روشها عبارتاند از:
1. آگاهی و به کارگیری قراردادهای زبانی یا ادبیات زبانی عربی زمان نزول قرآن؛
2. در نظر گرفتن قراین پیوسته و ناپیوستهی لفظی و عقلی؛
3. معیار قرار دادن امور یقینی؛
4. در نظر گرفتن انواع دلالتها و ...[5].
بنابراین در فهمی که از قرآن صورت میگیرد، چند نوع سازگاری ضرورت دارد که هر یک دارای معیار خاصی است:
«سازگاری با قواعد مسلم ادبیات عرب؛ سازگاری با واقعیات عینی مسلم؛ سازگاری با اصول مسلم عقلی؛ سازگاری با بیانات دیگر قرآنی و ویژگیهای کلی حاکم بر قرآن و اوصاف خداوند به عنوان صاحب سخن؛ سازگاری با اصول محاورهی عقلایی و نیز صحت استلزامات و مفاهیمی که از مفاد ظاهری استخراج میشود».[6]
ب. رویکرد درون دینی
رویکرد دروندینی، روشی است که معتقد است برای ارایهی تعریف دین و شناخت گستره و رسالت و تواناییهای آن، باید به قرآن و سنت قطعی مراجعه کرد. با توجه به پاسخهایی که به دلایل رویکرد برون دینی داده شد تا حدودی مبانی رویکرد درون دینی نیز مشخص میشود. حضرت استاد آیت الله مصباح یزدی در این زمینه میفرماید: «... برای شناخت دین خدا و ارایهی تعریف از آن، ما نباید به سلیقهی خود مراجعه کنیم؛ بلکه برای شناخت دامنه، رسالت و خواست آن دین، باید منابع و محتوای آن را بررسی کنیم... نظر به این حقیقت، ما گفتیم برای شناخت دین و ارایهی تعریف و قلمرو آن باید به منابع دینی یعنی کتاب و سنت مراجعه کنیم.... البته در مواجههی با کسانی که اسلام را قبول ندارند، نباید از روش نقلی و آیات و روایات سود جوییم؛ بلکه باید روش عقلی را در نظر گیریم و ابتدا به اثبات اسلام بپردازیم؛ اما در مواجهه با کسانی که به اسلام اعتقاد دارند ولی ادعا میکنند که اسلام نسبت به سیاست نظری ندارد، نباید از متد و روش عقلیِ صرف مدد جوییم، بلکه در پی کشف دیدگاه اسلام راجع به سیاست، باید به مبانی اسلام روی آوریم و ثابت کنیم که اسلام چه نظری راجع به سیاست دارد»[7].
بنابراین برای اثبات حقانیت دین اسلام و پذیرش آن، باید از دلایل بیرون دینی بهره جست و بعد از این مرحله، شناخت قلمرو و محدودهی دین با بررسی منابع دین به دست میآید. لاجرم با مراجعه به متون مقدس دینی (قرآن و سنت قطعی) و بررسی آیات و روایات مربوط به اهداف بعثت انبیاء(ع) و با توجه به جامعیت دین، کمال دین و خاتمیت دین اسلام و...[8] به این نتیجه میرسیم که کسانی که ایدهی انتظار حداقلی از دین را مطرح میکنند، سخت در اشتباهاند و منطقشان با منطق قرآن سازگار نیست؛ چرا که اسلام همهی شئون زندگی ما را در بر میگیرد و نسبت به هر آن چه که در سعادت و یا شقاوت ابدی ما دخالت دارد اظهار نظر کرده است.
مصطفی آزادیان
برخی معتقدند دین برای حفظ قداست خود باید از عرصهی اجتماع و سیاست کنار رود. آیا قداست دین با دخالت در این عرصهها از بین میرود؟
این شبهه که بیشتر در کلمات روشنفکران مسلمان دیده میشود[9]، از جهاتی قابل تأمل و بررسی است:
1. اگر منظور این باشد که وقتی حکومت در اختیار مقامات دینی قرار بگیرد، در صورتی که حاکم دینی گرفتار ضعف یا فساد گردد، این نقص به نام دین نوشته میشود و حرمت دین شکسته میشود، در پاسخ باید گفت که اولا، ویژگی مهمی که در فقه سیاسی اسلام مطرح است و نظام سیاسی اسلام را از سایر نظامهای سیاسی ممتاز میسازد، شرط عدالت در حاکمیت اسلامی است که ضامن بسیار مهمی جهت اجتناب از مفاسد و سوء استفاده از قدرت است؛ و ثانیا فقه سیاسی اسلام، علاوه بر عدالت که اهرم درونی است، حق نظارت بیرونی بر حاکم را نیز لحاظ کرده که از سوی مردم و از طریق خبرگان آنان قابل اعمال است.[10] با عنایت به نکتهی اول روشن است که اگر حاکم اسلامی گرفتار هوا و هوس گردد، خود به خود از این مقام منعزل میگردد و خبرگان رهبری تنها در صدد کشف این انعزال بر میآیند و بنابراین، هیچگاه افراد بصیر و منصف، این مفسده را به پای دین نمینویسند تا از قداست آن کاسته شود؛ بلکه آن را ناشی از سوء سریره و سوء اختیار شخص حاکم میبینند.
ممکن است گفته شود که عنصر عدالت، ضامن حسن مدیریت شخص رهبر است ولی بالاخره در یک نظام دینی، افراد بیشماری در پستها و منصبهای اجرایی مشغول به کارند که بسیاری از آنان، افراد صالحی نیستند؛ از سوی دیگر، نظام اداری و مالی کشور ما، برگرفته از بوروکراسی غربی است که از دوران طاغوت برای ما به ارث رسیده است و این نظام نیز خود، فی حد نفسه، در بردارندهی بیعدالتی، فساد و تبعیضهایی است که در نهایت به نام دین و نظام دینی تمام میشود.
در پاسخ باید گفت که اگر در یک حکومت، ضعفها یا مفاسدی وجود داشت، راه حل منطقی کدام است: کنار گذاشتن اصل یک حکومت یا اصلاح آن مفاسد؟ مگر اسلام، خود انحرافات و مفاسد اجتماعی را در داخل حاکمیت دینی پیش بینی نکرده و مکانیزمهای نظری و عملی، در سطح علما و نخبگان و نیز در سطح تودهی مسلمین، جهت کشف و مبارزه (ابتدا مسالمت آمیز و ناصحانه و سپس قهرآمیز) با آنها را توصیه نکرده است؟[11] پس این همه توصیه و تأکید بر دو اصل امر به معروف و نهی از منکر برای چیست؟ مگر افرادی که در نظام اسلامی زندگی میکنند، تافتهی جدا بافتهاند و هیچ مسئولیتی متوجه آنان نیست که مفاسد و ضعفها را به پای دیگران و یا به اسم اسلام و نظام دینی بنویسند و خود را در این میان تبرئه سازند؟ به استناد بسیاری از تعالیم دینی همه باید در جهت اصلاح و پیشرفت جامعهی اسلامی تلاش کنند. پس بدیهی است که آنچه در نظام دینی بر خلاف رضای حق تعالی رخ میدهد، ناشی از دین نمیباشد و بلکه بر عکس، دین همهی ما را در مواجهه و برخورد با آن تحریص میکند و اگر فسادی تداوم مییابد، در اثر عدم انجام وظیفه از سوی ماست و در هر صورت، دین در این میان آسیبی نمیبیند و گره زدن دین با آن ناهنجاریها از نابخردی است که البته شاید توسط برخی عوام هم به آن دامن زده شود.
اسلام به ذات خود ندارد عیبی هر عیب که هست از مسلمانی ماست
آیا در دوران حکومت مدنی رسول اسلام یا زمامداری حضرت امیر(ع) در بدنهی حکومت آنها هیچ نقص و ضعفی وجود نداشت و آیا این مفاسد به نام حکومت دینی آن بزرگواران ثبت میگشت؟ یا این که در وهلهی اول، خود آن بزرگواران با آن پدیدهی شوم، برخورد لسانی و عملی میکردند و ابراز انزجار مینمودند.
به هر حال، راه حفظ تقدس دین، لاییک کردن حکومت نیست؛ بلکه نظارت دقیق بر حاکمیت با معیارهای دینی و عقلی است.
2. برخی روشنفکران، شکسته شدن قداست دین را در صورت دخالت در اجتماع و سیاست از آن جا میدانند که در اثر ناتوانی دین و شریعت در پاسخگویی به مسائل بیشمار و نو ظهور علمی و انسانی و حل مشکلات روزافزون فردی و اجتماعی دنیا، ایمان مردم نسبت به دین رو به افول می رود. برخی در این باره نوشتهاند: « وقتی مردم مؤمن و مخصوصاً جوانان پر شور و امید، مواجه با ناتوانی و عجز ادیان گردند و ببینند که متصدیان و مدافعان، ناچار میشوند که به اصلاح و التقاط یا عجز و اعتراف بپردازند، نسبت به اعتقادات خود سرد و بدبین میگردند».[12]
باید از منادیان این تفکر پرسید، که مگر دینی بودن حکومت به این معناست که دین باید پاسخگوی مسائل بیشمار و نوظهور علمی و انسانی باشد؟!
مغالطهای که در این بیان نهفته است این است، که چون دین به تمام نیازهای علمی و انسانی بشر پاسخ نداده، پس باید نسبت به دین، رویکردی حداقلی داشته باشیم[13] و دین را کاملاً از صحنهی اجتماع و سیاست کنار نهیم تا نزد مؤمنین، قداست آن خدشهای پیدا نکند. غافل از آن که اولاً، میان آن دو رویکرد، میتوان رویکرد معتدلی داشت؛ بدین سان که دین به زندگی فردی و اجتماعی انسان جهت میدهد و بنابراین باید خطوط و شرایط کلی را برای تشکیل حکومت ترسیم کند و ثانیاً، حکومت چه دینی باشد و چه غیر دینی، وظیفه دارد که در حل مشکلات فردی و اجتماعی دنیای مردم، در پی برنامهریزی و مدیریت صحیح باشد و دین در این بخش به دستآوردهای علوم تجربی و انسانی بشر تا آن جا که با سعادت انسان در تعارض نباشند، مهر تأیید میزند و اساساً عقل در این زمینه، خود ابزاری است برای کشف حکم و دستور خدا؛ و هیچ گاه در عرض دین و همردیف با آن تلقی نمیگردد[14]. آن چه جای تأسف دارد، آن است که فرد مذکور برای تأیید مدعای خود، استناد به حرف عوامالناس و متعصبین مذهبی میکند . و مینویسد: «مقدسین و متعصبین فکر میکنند که با دعا و درخواست از خدا کلیهی آرزوها و مشکلات رفع میشود...»[15] قضاوت و پاسخ در این باب را به خود متدینان وا میگذاریم. این نوع تفکرات که بر حسب ظاهر، سنگ قداست دین را به سینه میزنند، ثمرهای جز محدود نمودن دین و ایستایی و جمود دین ندارند و چنین برداشتی، نه با کمال دین اسلام سازگار است و نه با خاتمیت آن. نظیر این طرز فکر را قبلا در تفکیک حوزهی ارزش و دانش دیدهایم که برای تحکیم دین در برابر هجوم فلسفههای علمی، نظریهی جدایی قلمرو ارزش از دانش، و علم از دین را مطرح ساختند. غافل از این که رفع این رقابت که به قیمت خلع سلاح کردن دین انجام میشود، هرگز به دین تقدس نمیدهد؛ بلکه چهرهی الهی آن و در نتیجه تقدس و ثبات آن، مورد انکار قرار میگیرد.[16]
محمد جعفری
آیا دین پاسخگوی همهی نیازهای بشری (در عرصهی طبیعی و انسانی) میباشد؟ گسترهی دین در این زمینه تا چه حد است؟
برای پاسخ به این شبهه، که دربارهی جامعیت اسلام است، ابتدا باید به این نکته توجّه نمود که هدف والا و مأموریت اصلی ادیان الهی، به ویژه دین اسلام، هدایت انسان به کمال مطلوب و سعادت ابدی او و یا به عبارتی « خلیفة الله کردن وی» است؛ کمالی که انسان را لایق سجدهی ملایکه مینماید؛ چه این که او با داشتن این کمال، اشرف مخلوقات الهی خواهد بود. و در راستای رسیدن به این هدف، هر آن چه مورد نیاز انسان است، به طور مستقیم در متن دین آمده است؛ چنانکه مفسرین گفتهاند مراد از «تبیاناً لکل شیءٍ»[17] بودن قرآن، همین حقیقت است.[18]
در مرحلهی بعد باید به این نکته توجّه کرد که از نظر اسلام، دنیا و آخرت از هم جدا نیستند؛ بلکه دنیا مثال مزرعهای برای آخرت است که پاداش و کیفر اخروی، انعکاس اعمال و رفتار آدمی در همین دنیا است.
آیات و روایاتی هم که دنیا را مورد مذمت قرار میدهند، ناظر به هدف قرار دادن و دلبستگی و تعلق یافتن به دنیا هستند؛ و گرنه اصل زندگی در دنیا و بهره بردن از نعمتهای آن در مسیر صحیح الهی و انسانی، نه تنها مذموم نیست، بلکه ممدوح و شایسته است؛ چنانکه امیرمؤمنان u در پاسخ به شخصی که مرتب از دنیا بدگویی میکرد، فرمود: «ایها الذام للدنیا المغتر بغرورها ... أتفتر بالدنیا ثم تذمها؟»؛ ای کسی که از دنیا بدگویی میکنی و خود فریب وعدههای دروغین آن را خوردهای ... آیا فریب دنیا را می خوری و بعد، از آن بدگویی میکنی؟ و در ادامه در بیان خوبیهای دنیا فرمود: «ان الدنیا دار صدق لمن صدقها، و دار عافیة لمن فهم عنها و دار غنی لمن تزوّد منها و دار موعظة لمن اتعظ بها مسجد احباء الله، و مصلّی ملائکة الله و مهبط وحی الله، و متجر اولیاء الله اکتسبوا فیها الرحمة و ربحوا فیها الجنة...»[19]؛ به راستی که دنیا برای کسی که با راستی با آن برخورد کند، سرای راستی است؛ و برای آن که درک درستی از دنیا داشته باشد، خانهی سلامتی است؛ و برای آن که توشه آماده نماید، خانهی بینیازی است؛ و برای آنکه از آن پند گیرد، خانهی پند است. دنیا مسجد دوستان خداست، و محل نماز فرشتگان الهی و فرودگاه وحی پروردگار و محل تجارت اولیای خداست که در آن، رحمت خدا را به دست آوردند و بهشت را سود بردند...».
بنابراین زندگی دنیوی و تأمین نیازهای مادّی، هر چند هدف اصلی دین نیست، امّا دینی که دنیا را به منزلهی پلی برای رسیدن به سعادت اخروی میداند، نمیتواند نسبت به این نیازها بی تفاوت باشد و از این جهت پرداختن به امور دنیوی، هدف ثانوی و تبعی دین محسوب میشود. یعنی از آنجا که رسیدن به هدف نهایی، جز از طریق زندگی در دنیا و استفادهی صحیح از نعمتهای آن ممکن نیست، دین به امور دنیوی آدمی نیز توجّه دارد و تحت قلمرو و حاکمیت خود، به جهت دهی این امور می پردازد. داستانهای قرآن کریم از زندگی پیامبران الهی و شیوهی به کارگیری فنون و مهارتهای علمی و هنری و صنعتی توسط ایشان، بهترین شاهد بر مدعای ما است[20]. داستان حضرت سلیمان و استفادهی او از چشمهی مس گداخته در صنعت، و ساختن بناهای بلند و قصرهای منیع، تحت فرماندهی و نظارت آن حضرت، و به کارگیری هنر و نقاشی برای تشویق به هنر و ارضای غزیزهی هنرجویی و آموزش شیوهی بهرهبرداری درست از هنر و نیز صنعت زره، فلزکاری و ساختن ظروف مورد نیاز فردی و جمعی[21]و بالاخره بنای قصر ظریف شیشهای که وقتی ملکهی سبا به آن وارد شد، به پندار آنکه وارد آب میشد، پوشش پای خود را بالا زد،[22]شاهد بر پیشرفت صنعت معماری و هنری و صنعتی در عصر حضرت سلیمان(ع) است. همچنین داستان حضرت داود، پدر سلیمان(ع ) و ارایهی صنعت زره بافی توسط آن حضرت[23] و نیز داستان نوح(ع) و صنعت کشتی سازی[24] و داستان ذوالقرنین که هر چند قرآن از نبوت وی سخن نگفته، ولی روش پسندیدهی او را در برخورداری از همهی وسایل مقدور آن عصر، تا حدودی گزارش میدهد که همان ساختن سد عظیم نفوذ ناپذیری است که بر اثر ارتفاع و صاف بودن، قابل فتح نبود و بر اثر استواری و استحکام، قابل نقب زدن و سوراخ نمودن نبود، چرا که آن سد عظیم فلزی، از خاک و آجر و سنگ و سیمان و مانند آن ساخته نشده بود بلکه از پارههای آهن و مس گداخته بنا گردیده بود.[25]این داستانها همگی بیانگر این واقعیتاند که دین، به زندگی دنیوی توجّه دارد و آدمی را به بهرهبرداری صحیح از علوم و فنون روزگار خود تشویق مینماید.
لیکن ممکن است پرسیده شود که اگر دین نسبت به علوم بشری نظر دارد و امور بشری بدین لحاظ، اموری دینی به شمار میروند، پس چرا مستقیماً در قرآن به بیان اصول و قواعد این علوم پرداخته نشده است تا بشر بدون زحمت، روش زندگی دنیوی خود را از کتاب خدا دریافت نموده به پیشرفت و تکامل دنیوی نایل آید؟
پاسخ این است که: اولاً، این امور رابطهی مستقیم با فلاح و رستگاری انسان ندارند؛ زیرا نقش تعیین کنندهای در تکامل حقیقی انسان و سرنوشت ابدی وی ندارند. چه بسا انسانهایی با سادهترین روش زندگی کنند و به سعادت ابدی نایل شوند و در مقابل، عدّهای با برخورداری از تمام علوم و فنون روز، زندگی مُرفّه داشته باشند، ولی سعادتمند نگردند.[26]
ثانیاً، علوم و دانشهای بشری متغیر بوده و در هر عصر و زمانی با پیشرفت این علوم، بهرهمندی از پارهای وسایل و ابزار زندگی امکان دارد و هرگز ممکن نیست که دین، همهی این علوم و فنون را بیان کند. و اصلاً پیدایش این مهارتها، معلول علل خاص خود میباشد که باید بشر در طول زمان به آنها دست یازد، و از این روی بیان آنها برای انسانهای عصر نزول قرآن که هنوز به بسیاری از دانشهای امروز نرسیدهاند، امکان نداشته است. این در حالی است، که دین باید تعالیم خود را به گونهای بیان کند که برای همهی انسانها و در همهی اعصار و زمانها قابل فهم و در دسترس باشد؛ چرا که دین برای هدایت همهی بشریت آمده و اختصاص به زمان خاصی ندارد.
ثالثا،ً دینی بودن یک امر، به این معنا نیست که حتماً آن امر در متن دین آمده باشد و دین تمام زوایای آن را بیان کرده باشد؛ بلکه ممکن است دینی بودن از این باب باشد که دین، عهدهدار مدیریت و سامان دهی به آن امر باشد و بدین لحاظ، هیچ امری از امور بشری نیست که از تحت اداره و حاکمیت دین خارج باشد؛ زیرا دین نسبت به هر فعلی از افعال اختیاری انسانی، حکمی از احکام پنجگانهی وجوب، حرمت، استحباب، کراهت و اباحه را جاری میسازد و به این ترتیب، به همهی افعال بشری، جهت صحیح میبخشد.
1574
محمد تقی اسلامی
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . عبدالکریم سروش، مدارا و مدیریت، (آن که به نام بازرگان بود نه به صفت)، ص138.
[2] . همان، ص135.
[3] . همان، ص137.
[4] . ر.ک: به مجلهی نقد و نظر، ش 6، ص25؛ ش 2 ، ص51؛ صادق لاریجانی، معرفت دینی.
[5] . مجلهی معرفت، ش 24، ص10.
[6] . همان، صص 17 و 18.
[7] . محمدتقی مصباح یزدی، نظریهی سیاسی اسلام، ج 1، صص 42 ـ 38 (با تلخیص و تصرف).
[8] . ر.ک: به کتاب انتظار بشر از دین، عبدالله نصری.
[9] . ر.ک: عبدالکریم سروش، کیان: معنا و مبنای سکولاریسم، ش 26، ص 6؛ و مهدی بازرگان، آخرت و خدا هدف بعثت انبیا، صص 95 ـ 94؛ و مجید محمدی، سر بر آستان قدس و دل در گرو عرفی، ص172؛ و مصطفی ملکیان، روزنامهی ایران، 13/7/79، ص7، ستون 3.
[10] . ر.ک: احمد بهشتی، کتاب نقد: جامعیت و کمال دین، ش 3ـ2، صص 88 ـ 61.
[11] . ر.ک: مرتضی مطهری، ده گفتار، صص 77ـ76.
[12] . مهدی بازرگان، خدا، آخرت، هدف بعثت انبیا، ص93.
[13] . ر.ک: محمدتقی مصباح یزدی، نظریهی سیاسی اسلام، ج اول، ص56.
[14] . ر.ک: عبدالله جوادی آملی، شریعت در آیینهی معرفت، صص 208ـ204.
[15] . خدا، آخرت، هدف بعثت انبیا، ص94.
[16] . شریعت در آیینهی معرفت، صص 233ـ231.
[17] سورهی نحل/ 89 .
[18] محمد حسین، طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن،ج 12، ص 324 - 5 .
[19] نهجالبلاغه، حکمت 131.
[20] ر.ک: عبدالله، جوادی آملی، ولایت فقیه، ولایت فقاهت و عدالت، ص 114 ـ 110.
[21] سورهی سبأ/ 12 و 13 .
[22] سورهی نمل/ 44 .
[23] سورهی انبیا،/ 80 .
[24] سورهی هود/37 .
[25] سورهی کهف/96 .
[26] ر.که: محمدتقی مصباح یزدی، آموزش عقاید، ج 1-2 ، صص 229 ـ 226.
دین مبین اسلام برای هدایت و تأمین سعادت واقعی انسانها نازل شده است. پرسشی که در این جا مطرح میشود، این است که آیا رسالت دین اسلام تنها هدایت انسانها در زمینهی مسائل عبادی و اخروی است و یا مسائل دنیوی و زندگی اجتماعی بشر را نیز در بر میگیرد. برای تعیین دامنهی دین و تشخیص گسترهی آن، دو رویکرد متفاوت وجود دارد: الف. رویکرد برون دینی؛ ب. رویکرد درون دینی؛ ما در این جا به طور گذرا و مختصر این دو رویکرد را مورد بررسی قرار میدهیم:
الف. رویکرد برون دینی
رویکرد برون دینی، روشی است که بدون مراجعه به دین (قرآن و سنت)، قلمرو دین را مشخص میکند که در همین راستا مسئلهی «انتظار بشر از دین» مطرح شده است.
«انتظار بشر از دین» به این معنا است که انسان چه نیازی به دین دارد و توانایی دین در رفع نیاز آدمی، تا کجا است. به عبارت دیگر، «انتظار ما از دین یعنی تبیین این که دین چه میتواند بکند و آمده و آماده است تا چه کند؟[1] اصولاً دینداران چه چیزی را باید در دین بجویند و انتظار پاسخ به کدام حاجت را از دین داشته باشند؟
تعیین قلمرو دین از رهگذر انتظار بشر از دین، از موضوعات مهم در عرصهی کلام جدید و فلسفهی دین است که توجه صاحبان فکر و اندیشه را به خود جلب کرده است. خاستگاه اصلی این بحث، تلقّی جدیدی است که از رابطهی انسان و دین صورت گرفته است.
در نگرش جدید، انسان اصل و هدف است و همه چیز در خدمت و در راستای اهداف و نیازهای او شکل میگیرد و دوام مییابد. با پیشرفت نسبی علم و علمی شدن مدیریت جامعه و اعتماد و اتّکای به عقل جمعی، جسته جسته این اندیشه در درون انسان جدید شکل گرفت که نقش دین در زندگی انسان چیست و دین تا کجا حق دخالت و حاکمیت دارد و ما انسانها برای پاسخ به کدام حاجت باید به سراغ دین برویم. مطابق رویکرد بروندینی، انسانشناسی مقدم بر دینشناسی است و انسان ابتدا باید نیازهای خود را بشناسد و آنها را دستهبندی کند و تنها برای پاسخ به آن دسته از نیازها که دین در برطرف کردن آنها بیدلیل و بیرقیب است، به سراغ دین برود. بنابراین نیازها و انتظارات آدمی است که قلمرو دین را تعیین میکند و از آن جهت که در خیلی از مسائل، عقل و علم میتوانند پاسخ نیازها و انتظارات انسان را بدهند، بایسته است آدمیان انتظارات خود را از دین، حداقلی کنند؛ زیرا دین تنها رابطهی معنوی انسان با خدا است و آمده است تا انسان را با خدا آشنا کند و برای نیل به سعادت اخروی یاریاش دهد؛ در نتیجه برای یافتن پاسخ به مشکلات و نیازهای مربوط به دنیا مانند سیاست، اقتصاد، حقوق، تعلیم و تربیت و...، نباید به سراغ دین رفت.
برخی از ادلهی رویکرد برون دینی و نقد آن
کسانی که برای تعیین قلمرو دین، مقولهی انتظار بشر از دین را مطرح کردهاند، بر این باورند که این مسئله بیروندینی است؛ زیرا: «اولاً؛ فهم متون دینی، خود در گرو تعیین و تحدید انتظارات ما از دین است، و نه بر عکس... لذا آدمیان پیش از مراجعهی به دین، باید مسائل را به مسائل اصلی و فرعی تقسیم کرده باشند و چارچوبی برای انتظارات خود معلوم و معین نموده باشند، و سپس به سراغ متون دینی بروند.»[2]؛ «ثانیاً؛ فرض کنیم که آدمیان به دین مراجعه کردند و از دین شنیدند که برای تأمین کدام منظور آمده است، اما مطلب به همین جا ختم نمیشود؛ چرا که سخن بر سر صدق و کذب آن دعاوی هم هست»[3].
در مقام ارزیابی دلیل نخست، باید گفت رابطهی منطقی میان «انتظارات بشر از دین» و «فهم از دین» وجود ندارد. یعنی نمیتوان به شکل کلی ادعا کرد که اگر کسی با انتظار خاصی به دین مراجعه کند، مطابق انتظارش دین را میفهمد و اگر کسی بدون هیچگونه انتظاری به دین مراجعه کند، دین را نمیفهمد؛ زیرا چه بسا فردی با انتظار خاصی به متون دینی مراجعه میکند اما بعد از مراجعه و مطالعهی دین، خلاف انتظارش را میفهمد و یا افرادی بدون این که پیش فرض و انتظاری داشته باشند، به دین مراجعه میکنند و مطالب ارزندهای را درک میکنند. شواهد و موارد فراوانی را میتوان برای این مطلب ارایه داد؛ مانند تحقق فهم دینی برای غیر معتقدین به آن دین و...[4].
اما در نقد و بررسی دلیل دوم میگوییم: اصل پذیرش دین اسلام جنبهی برون دینی دارد؛ یعنی مسلمانان از راه دلیل عقلی و معجزات پیامبر بزرگوار اسلام (ص) به حقانیت دین اسلام پی بردهاند و به آن گردن نهادهاند و بنابراین پذیرش اسلام عقلانی خواهد بود. بعد از این مرحله است که به سراغ متون دینی یعنی قرآن کریم و سنت قطعی معصومین (ع) میرویم و به دامنه و اهداف و احکام دین پی میبریم.
اشکالی که در این جا ظهور میکند این است که از کجا میتوان تشخیص داد فهمی که از کتاب و سنت به دست میآید، درست و مطابق با واقع است؟ برای پاسخ به این اشکال، باید به روش شناسی فهم متون دینی مراجعه کرد که در آن جا صاحبان اندیشه و نظر معتقدند فهم متون دینی باید روشمند و مطابق با اصول و قواعد خاص خودش صورت بپذیرد که بعضی از آن اصول و روشها عبارتاند از:
1. آگاهی و به کارگیری قراردادهای زبانی یا ادبیات زبانی عربی زمان نزول قرآن؛
2. در نظر گرفتن قراین پیوسته و ناپیوستهی لفظی و عقلی؛
3. معیار قرار دادن امور یقینی؛
4. در نظر گرفتن انواع دلالتها و ...[5].
بنابراین در فهمی که از قرآن صورت میگیرد، چند نوع سازگاری ضرورت دارد که هر یک دارای معیار خاصی است:
«سازگاری با قواعد مسلم ادبیات عرب؛ سازگاری با واقعیات عینی مسلم؛ سازگاری با اصول مسلم عقلی؛ سازگاری با بیانات دیگر قرآنی و ویژگیهای کلی حاکم بر قرآن و اوصاف خداوند به عنوان صاحب سخن؛ سازگاری با اصول محاورهی عقلایی و نیز صحت استلزامات و مفاهیمی که از مفاد ظاهری استخراج میشود».[6]
ب. رویکرد درون دینی
رویکرد دروندینی، روشی است که معتقد است برای ارایهی تعریف دین و شناخت گستره و رسالت و تواناییهای آن، باید به قرآن و سنت قطعی مراجعه کرد. با توجه به پاسخهایی که به دلایل رویکرد برون دینی داده شد تا حدودی مبانی رویکرد درون دینی نیز مشخص میشود. حضرت استاد آیت الله مصباح یزدی در این زمینه میفرماید: «... برای شناخت دین خدا و ارایهی تعریف از آن، ما نباید به سلیقهی خود مراجعه کنیم؛ بلکه برای شناخت دامنه، رسالت و خواست آن دین، باید منابع و محتوای آن را بررسی کنیم... نظر به این حقیقت، ما گفتیم برای شناخت دین و ارایهی تعریف و قلمرو آن باید به منابع دینی یعنی کتاب و سنت مراجعه کنیم.... البته در مواجههی با کسانی که اسلام را قبول ندارند، نباید از روش نقلی و آیات و روایات سود جوییم؛ بلکه باید روش عقلی را در نظر گیریم و ابتدا به اثبات اسلام بپردازیم؛ اما در مواجهه با کسانی که به اسلام اعتقاد دارند ولی ادعا میکنند که اسلام نسبت به سیاست نظری ندارد، نباید از متد و روش عقلیِ صرف مدد جوییم، بلکه در پی کشف دیدگاه اسلام راجع به سیاست، باید به مبانی اسلام روی آوریم و ثابت کنیم که اسلام چه نظری راجع به سیاست دارد»[7].
بنابراین برای اثبات حقانیت دین اسلام و پذیرش آن، باید از دلایل بیرون دینی بهره جست و بعد از این مرحله، شناخت قلمرو و محدودهی دین با بررسی منابع دین به دست میآید. لاجرم با مراجعه به متون مقدس دینی (قرآن و سنت قطعی) و بررسی آیات و روایات مربوط به اهداف بعثت انبیاء(ع) و با توجه به جامعیت دین، کمال دین و خاتمیت دین اسلام و...[8] به این نتیجه میرسیم که کسانی که ایدهی انتظار حداقلی از دین را مطرح میکنند، سخت در اشتباهاند و منطقشان با منطق قرآن سازگار نیست؛ چرا که اسلام همهی شئون زندگی ما را در بر میگیرد و نسبت به هر آن چه که در سعادت و یا شقاوت ابدی ما دخالت دارد اظهار نظر کرده است.
مصطفی آزادیان
برخی معتقدند دین برای حفظ قداست خود باید از عرصهی اجتماع و سیاست کنار رود. آیا قداست دین با دخالت در این عرصهها از بین میرود؟
این شبهه که بیشتر در کلمات روشنفکران مسلمان دیده میشود[9]، از جهاتی قابل تأمل و بررسی است:
1. اگر منظور این باشد که وقتی حکومت در اختیار مقامات دینی قرار بگیرد، در صورتی که حاکم دینی گرفتار ضعف یا فساد گردد، این نقص به نام دین نوشته میشود و حرمت دین شکسته میشود، در پاسخ باید گفت که اولا، ویژگی مهمی که در فقه سیاسی اسلام مطرح است و نظام سیاسی اسلام را از سایر نظامهای سیاسی ممتاز میسازد، شرط عدالت در حاکمیت اسلامی است که ضامن بسیار مهمی جهت اجتناب از مفاسد و سوء استفاده از قدرت است؛ و ثانیا فقه سیاسی اسلام، علاوه بر عدالت که اهرم درونی است، حق نظارت بیرونی بر حاکم را نیز لحاظ کرده که از سوی مردم و از طریق خبرگان آنان قابل اعمال است.[10] با عنایت به نکتهی اول روشن است که اگر حاکم اسلامی گرفتار هوا و هوس گردد، خود به خود از این مقام منعزل میگردد و خبرگان رهبری تنها در صدد کشف این انعزال بر میآیند و بنابراین، هیچگاه افراد بصیر و منصف، این مفسده را به پای دین نمینویسند تا از قداست آن کاسته شود؛ بلکه آن را ناشی از سوء سریره و سوء اختیار شخص حاکم میبینند.
ممکن است گفته شود که عنصر عدالت، ضامن حسن مدیریت شخص رهبر است ولی بالاخره در یک نظام دینی، افراد بیشماری در پستها و منصبهای اجرایی مشغول به کارند که بسیاری از آنان، افراد صالحی نیستند؛ از سوی دیگر، نظام اداری و مالی کشور ما، برگرفته از بوروکراسی غربی است که از دوران طاغوت برای ما به ارث رسیده است و این نظام نیز خود، فی حد نفسه، در بردارندهی بیعدالتی، فساد و تبعیضهایی است که در نهایت به نام دین و نظام دینی تمام میشود.
در پاسخ باید گفت که اگر در یک حکومت، ضعفها یا مفاسدی وجود داشت، راه حل منطقی کدام است: کنار گذاشتن اصل یک حکومت یا اصلاح آن مفاسد؟ مگر اسلام، خود انحرافات و مفاسد اجتماعی را در داخل حاکمیت دینی پیش بینی نکرده و مکانیزمهای نظری و عملی، در سطح علما و نخبگان و نیز در سطح تودهی مسلمین، جهت کشف و مبارزه (ابتدا مسالمت آمیز و ناصحانه و سپس قهرآمیز) با آنها را توصیه نکرده است؟[11] پس این همه توصیه و تأکید بر دو اصل امر به معروف و نهی از منکر برای چیست؟ مگر افرادی که در نظام اسلامی زندگی میکنند، تافتهی جدا بافتهاند و هیچ مسئولیتی متوجه آنان نیست که مفاسد و ضعفها را به پای دیگران و یا به اسم اسلام و نظام دینی بنویسند و خود را در این میان تبرئه سازند؟ به استناد بسیاری از تعالیم دینی همه باید در جهت اصلاح و پیشرفت جامعهی اسلامی تلاش کنند. پس بدیهی است که آنچه در نظام دینی بر خلاف رضای حق تعالی رخ میدهد، ناشی از دین نمیباشد و بلکه بر عکس، دین همهی ما را در مواجهه و برخورد با آن تحریص میکند و اگر فسادی تداوم مییابد، در اثر عدم انجام وظیفه از سوی ماست و در هر صورت، دین در این میان آسیبی نمیبیند و گره زدن دین با آن ناهنجاریها از نابخردی است که البته شاید توسط برخی عوام هم به آن دامن زده شود.
اسلام به ذات خود ندارد عیبی هر عیب که هست از مسلمانی ماست
آیا در دوران حکومت مدنی رسول اسلام یا زمامداری حضرت امیر(ع) در بدنهی حکومت آنها هیچ نقص و ضعفی وجود نداشت و آیا این مفاسد به نام حکومت دینی آن بزرگواران ثبت میگشت؟ یا این که در وهلهی اول، خود آن بزرگواران با آن پدیدهی شوم، برخورد لسانی و عملی میکردند و ابراز انزجار مینمودند.
به هر حال، راه حفظ تقدس دین، لاییک کردن حکومت نیست؛ بلکه نظارت دقیق بر حاکمیت با معیارهای دینی و عقلی است.
2. برخی روشنفکران، شکسته شدن قداست دین را در صورت دخالت در اجتماع و سیاست از آن جا میدانند که در اثر ناتوانی دین و شریعت در پاسخگویی به مسائل بیشمار و نو ظهور علمی و انسانی و حل مشکلات روزافزون فردی و اجتماعی دنیا، ایمان مردم نسبت به دین رو به افول می رود. برخی در این باره نوشتهاند: « وقتی مردم مؤمن و مخصوصاً جوانان پر شور و امید، مواجه با ناتوانی و عجز ادیان گردند و ببینند که متصدیان و مدافعان، ناچار میشوند که به اصلاح و التقاط یا عجز و اعتراف بپردازند، نسبت به اعتقادات خود سرد و بدبین میگردند».[12]
باید از منادیان این تفکر پرسید، که مگر دینی بودن حکومت به این معناست که دین باید پاسخگوی مسائل بیشمار و نوظهور علمی و انسانی باشد؟!
مغالطهای که در این بیان نهفته است این است، که چون دین به تمام نیازهای علمی و انسانی بشر پاسخ نداده، پس باید نسبت به دین، رویکردی حداقلی داشته باشیم[13] و دین را کاملاً از صحنهی اجتماع و سیاست کنار نهیم تا نزد مؤمنین، قداست آن خدشهای پیدا نکند. غافل از آن که اولاً، میان آن دو رویکرد، میتوان رویکرد معتدلی داشت؛ بدین سان که دین به زندگی فردی و اجتماعی انسان جهت میدهد و بنابراین باید خطوط و شرایط کلی را برای تشکیل حکومت ترسیم کند و ثانیاً، حکومت چه دینی باشد و چه غیر دینی، وظیفه دارد که در حل مشکلات فردی و اجتماعی دنیای مردم، در پی برنامهریزی و مدیریت صحیح باشد و دین در این بخش به دستآوردهای علوم تجربی و انسانی بشر تا آن جا که با سعادت انسان در تعارض نباشند، مهر تأیید میزند و اساساً عقل در این زمینه، خود ابزاری است برای کشف حکم و دستور خدا؛ و هیچ گاه در عرض دین و همردیف با آن تلقی نمیگردد[14]. آن چه جای تأسف دارد، آن است که فرد مذکور برای تأیید مدعای خود، استناد به حرف عوامالناس و متعصبین مذهبی میکند . و مینویسد: «مقدسین و متعصبین فکر میکنند که با دعا و درخواست از خدا کلیهی آرزوها و مشکلات رفع میشود...»[15] قضاوت و پاسخ در این باب را به خود متدینان وا میگذاریم. این نوع تفکرات که بر حسب ظاهر، سنگ قداست دین را به سینه میزنند، ثمرهای جز محدود نمودن دین و ایستایی و جمود دین ندارند و چنین برداشتی، نه با کمال دین اسلام سازگار است و نه با خاتمیت آن. نظیر این طرز فکر را قبلا در تفکیک حوزهی ارزش و دانش دیدهایم که برای تحکیم دین در برابر هجوم فلسفههای علمی، نظریهی جدایی قلمرو ارزش از دانش، و علم از دین را مطرح ساختند. غافل از این که رفع این رقابت که به قیمت خلع سلاح کردن دین انجام میشود، هرگز به دین تقدس نمیدهد؛ بلکه چهرهی الهی آن و در نتیجه تقدس و ثبات آن، مورد انکار قرار میگیرد.[16]
محمد جعفری
آیا دین پاسخگوی همهی نیازهای بشری (در عرصهی طبیعی و انسانی) میباشد؟ گسترهی دین در این زمینه تا چه حد است؟
برای پاسخ به این شبهه، که دربارهی جامعیت اسلام است، ابتدا باید به این نکته توجّه نمود که هدف والا و مأموریت اصلی ادیان الهی، به ویژه دین اسلام، هدایت انسان به کمال مطلوب و سعادت ابدی او و یا به عبارتی « خلیفة الله کردن وی» است؛ کمالی که انسان را لایق سجدهی ملایکه مینماید؛ چه این که او با داشتن این کمال، اشرف مخلوقات الهی خواهد بود. و در راستای رسیدن به این هدف، هر آن چه مورد نیاز انسان است، به طور مستقیم در متن دین آمده است؛ چنانکه مفسرین گفتهاند مراد از «تبیاناً لکل شیءٍ»[17] بودن قرآن، همین حقیقت است.[18]
در مرحلهی بعد باید به این نکته توجّه کرد که از نظر اسلام، دنیا و آخرت از هم جدا نیستند؛ بلکه دنیا مثال مزرعهای برای آخرت است که پاداش و کیفر اخروی، انعکاس اعمال و رفتار آدمی در همین دنیا است.
آیات و روایاتی هم که دنیا را مورد مذمت قرار میدهند، ناظر به هدف قرار دادن و دلبستگی و تعلق یافتن به دنیا هستند؛ و گرنه اصل زندگی در دنیا و بهره بردن از نعمتهای آن در مسیر صحیح الهی و انسانی، نه تنها مذموم نیست، بلکه ممدوح و شایسته است؛ چنانکه امیرمؤمنان u در پاسخ به شخصی که مرتب از دنیا بدگویی میکرد، فرمود: «ایها الذام للدنیا المغتر بغرورها ... أتفتر بالدنیا ثم تذمها؟»؛ ای کسی که از دنیا بدگویی میکنی و خود فریب وعدههای دروغین آن را خوردهای ... آیا فریب دنیا را می خوری و بعد، از آن بدگویی میکنی؟ و در ادامه در بیان خوبیهای دنیا فرمود: «ان الدنیا دار صدق لمن صدقها، و دار عافیة لمن فهم عنها و دار غنی لمن تزوّد منها و دار موعظة لمن اتعظ بها مسجد احباء الله، و مصلّی ملائکة الله و مهبط وحی الله، و متجر اولیاء الله اکتسبوا فیها الرحمة و ربحوا فیها الجنة...»[19]؛ به راستی که دنیا برای کسی که با راستی با آن برخورد کند، سرای راستی است؛ و برای آن که درک درستی از دنیا داشته باشد، خانهی سلامتی است؛ و برای آن که توشه آماده نماید، خانهی بینیازی است؛ و برای آنکه از آن پند گیرد، خانهی پند است. دنیا مسجد دوستان خداست، و محل نماز فرشتگان الهی و فرودگاه وحی پروردگار و محل تجارت اولیای خداست که در آن، رحمت خدا را به دست آوردند و بهشت را سود بردند...».
بنابراین زندگی دنیوی و تأمین نیازهای مادّی، هر چند هدف اصلی دین نیست، امّا دینی که دنیا را به منزلهی پلی برای رسیدن به سعادت اخروی میداند، نمیتواند نسبت به این نیازها بی تفاوت باشد و از این جهت پرداختن به امور دنیوی، هدف ثانوی و تبعی دین محسوب میشود. یعنی از آنجا که رسیدن به هدف نهایی، جز از طریق زندگی در دنیا و استفادهی صحیح از نعمتهای آن ممکن نیست، دین به امور دنیوی آدمی نیز توجّه دارد و تحت قلمرو و حاکمیت خود، به جهت دهی این امور می پردازد. داستانهای قرآن کریم از زندگی پیامبران الهی و شیوهی به کارگیری فنون و مهارتهای علمی و هنری و صنعتی توسط ایشان، بهترین شاهد بر مدعای ما است[20]. داستان حضرت سلیمان و استفادهی او از چشمهی مس گداخته در صنعت، و ساختن بناهای بلند و قصرهای منیع، تحت فرماندهی و نظارت آن حضرت، و به کارگیری هنر و نقاشی برای تشویق به هنر و ارضای غزیزهی هنرجویی و آموزش شیوهی بهرهبرداری درست از هنر و نیز صنعت زره، فلزکاری و ساختن ظروف مورد نیاز فردی و جمعی[21]و بالاخره بنای قصر ظریف شیشهای که وقتی ملکهی سبا به آن وارد شد، به پندار آنکه وارد آب میشد، پوشش پای خود را بالا زد،[22]شاهد بر پیشرفت صنعت معماری و هنری و صنعتی در عصر حضرت سلیمان(ع) است. همچنین داستان حضرت داود، پدر سلیمان(ع ) و ارایهی صنعت زره بافی توسط آن حضرت[23] و نیز داستان نوح(ع) و صنعت کشتی سازی[24] و داستان ذوالقرنین که هر چند قرآن از نبوت وی سخن نگفته، ولی روش پسندیدهی او را در برخورداری از همهی وسایل مقدور آن عصر، تا حدودی گزارش میدهد که همان ساختن سد عظیم نفوذ ناپذیری است که بر اثر ارتفاع و صاف بودن، قابل فتح نبود و بر اثر استواری و استحکام، قابل نقب زدن و سوراخ نمودن نبود، چرا که آن سد عظیم فلزی، از خاک و آجر و سنگ و سیمان و مانند آن ساخته نشده بود بلکه از پارههای آهن و مس گداخته بنا گردیده بود.[25]این داستانها همگی بیانگر این واقعیتاند که دین، به زندگی دنیوی توجّه دارد و آدمی را به بهرهبرداری صحیح از علوم و فنون روزگار خود تشویق مینماید.
لیکن ممکن است پرسیده شود که اگر دین نسبت به علوم بشری نظر دارد و امور بشری بدین لحاظ، اموری دینی به شمار میروند، پس چرا مستقیماً در قرآن به بیان اصول و قواعد این علوم پرداخته نشده است تا بشر بدون زحمت، روش زندگی دنیوی خود را از کتاب خدا دریافت نموده به پیشرفت و تکامل دنیوی نایل آید؟
پاسخ این است که: اولاً، این امور رابطهی مستقیم با فلاح و رستگاری انسان ندارند؛ زیرا نقش تعیین کنندهای در تکامل حقیقی انسان و سرنوشت ابدی وی ندارند. چه بسا انسانهایی با سادهترین روش زندگی کنند و به سعادت ابدی نایل شوند و در مقابل، عدّهای با برخورداری از تمام علوم و فنون روز، زندگی مُرفّه داشته باشند، ولی سعادتمند نگردند.[26]
ثانیاً، علوم و دانشهای بشری متغیر بوده و در هر عصر و زمانی با پیشرفت این علوم، بهرهمندی از پارهای وسایل و ابزار زندگی امکان دارد و هرگز ممکن نیست که دین، همهی این علوم و فنون را بیان کند. و اصلاً پیدایش این مهارتها، معلول علل خاص خود میباشد که باید بشر در طول زمان به آنها دست یازد، و از این روی بیان آنها برای انسانهای عصر نزول قرآن که هنوز به بسیاری از دانشهای امروز نرسیدهاند، امکان نداشته است. این در حالی است، که دین باید تعالیم خود را به گونهای بیان کند که برای همهی انسانها و در همهی اعصار و زمانها قابل فهم و در دسترس باشد؛ چرا که دین برای هدایت همهی بشریت آمده و اختصاص به زمان خاصی ندارد.
ثالثا،ً دینی بودن یک امر، به این معنا نیست که حتماً آن امر در متن دین آمده باشد و دین تمام زوایای آن را بیان کرده باشد؛ بلکه ممکن است دینی بودن از این باب باشد که دین، عهدهدار مدیریت و سامان دهی به آن امر باشد و بدین لحاظ، هیچ امری از امور بشری نیست که از تحت اداره و حاکمیت دین خارج باشد؛ زیرا دین نسبت به هر فعلی از افعال اختیاری انسانی، حکمی از احکام پنجگانهی وجوب، حرمت، استحباب، کراهت و اباحه را جاری میسازد و به این ترتیب، به همهی افعال بشری، جهت صحیح میبخشد.
1574
محمد تقی اسلامی
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . عبدالکریم سروش، مدارا و مدیریت، (آن که به نام بازرگان بود نه به صفت)، ص138.
[2] . همان، ص135.
[3] . همان، ص137.
[4] . ر.ک: به مجلهی نقد و نظر، ش 6، ص25؛ ش 2 ، ص51؛ صادق لاریجانی، معرفت دینی.
[5] . مجلهی معرفت، ش 24، ص10.
[6] . همان، صص 17 و 18.
[7] . محمدتقی مصباح یزدی، نظریهی سیاسی اسلام، ج 1، صص 42 ـ 38 (با تلخیص و تصرف).
[8] . ر.ک: به کتاب انتظار بشر از دین، عبدالله نصری.
[9] . ر.ک: عبدالکریم سروش، کیان: معنا و مبنای سکولاریسم، ش 26، ص 6؛ و مهدی بازرگان، آخرت و خدا هدف بعثت انبیا، صص 95 ـ 94؛ و مجید محمدی، سر بر آستان قدس و دل در گرو عرفی، ص172؛ و مصطفی ملکیان، روزنامهی ایران، 13/7/79، ص7، ستون 3.
[10] . ر.ک: احمد بهشتی، کتاب نقد: جامعیت و کمال دین، ش 3ـ2، صص 88 ـ 61.
[11] . ر.ک: مرتضی مطهری، ده گفتار، صص 77ـ76.
[12] . مهدی بازرگان، خدا، آخرت، هدف بعثت انبیا، ص93.
[13] . ر.ک: محمدتقی مصباح یزدی، نظریهی سیاسی اسلام، ج اول، ص56.
[14] . ر.ک: عبدالله جوادی آملی، شریعت در آیینهی معرفت، صص 208ـ204.
[15] . خدا، آخرت، هدف بعثت انبیا، ص94.
[16] . شریعت در آیینهی معرفت، صص 233ـ231.
[17] سورهی نحل/ 89 .
[18] محمد حسین، طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن،ج 12، ص 324 - 5 .
[19] نهجالبلاغه، حکمت 131.
[20] ر.ک: عبدالله، جوادی آملی، ولایت فقیه، ولایت فقاهت و عدالت، ص 114 ـ 110.
[21] سورهی سبأ/ 12 و 13 .
[22] سورهی نمل/ 44 .
[23] سورهی انبیا،/ 80 .
[24] سورهی هود/37 .
[25] سورهی کهف/96 .
[26] ر.که: محمدتقی مصباح یزدی، آموزش عقاید، ج 1-2 ، صص 229 ـ 226.