فلسفهی امامت و شأن امام
آرشیو
چکیده
متن
* امامت به چه معناست؟
کلمه ی امام به معنای پیشوا و رهبر است. اعم از این که این پیشوایی به سوی سعادت و کمال و یا در جهت انحطاط و سقوط باشد; پیشوا یعنی کسی که پیش رو است و عده ای تابع و پیرو او هستند; اعم از آن که عادل و درست کار باشد و یا باطل و گم راه کننده;[1] در قرآن کریم واژه ی امام در هر دو معنا به کار رفته است:
(وَجَعَلْناهُمْ أَئِـمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا)[2]; ما آن ها را پیشوایان هادی به امر خودمان قرار دادیم.
و در جای دیگر می فرماید: (أَئِمَّـةً یَدْعُونَ إِلی النّارِ)[3]; پیشوایانی که مردم را به سوی آتش می خوانند.
معنای اصطلاحی امام
آن چه در بحث امامت مورد نظر شیعه است، امام به معنای خلیفه و جانشین رسول خدا ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ است که با او در تمام وظایف و مسئولیت های الهی غیر از تلقّی و دریافت وحی، مشترک است.
امامت در اصطلاح شیعه، عبارت از یک منصب عام الهی و خدادادی است.[4] امام رضا ـ علیه السلام ـ در تعریف امام می فرماید: امامت زمام دین و نظام مسلمین و صلاح دنیا و عزّت مؤمنان است. امامت اساس اسلام بارور و شاخه ی بلند آن است. امام، حلال خدا را حلال و حرام خدا را حرام می شمرد و آن را تحقق می بخشد; حدود الهی را به پا می دارد و از دین خدا دفاع می کند و به سوی راه پروردگارش به وسیله ی دانش و اندرز نیکو و دلیل رسا و محکم دعوت می کند. امام امین خداوند در میان مردم، حجت حق بر خلق، خلیفه ی الهی در جامعه، رهبر و ره نمای خلق به سوی حق و نگهبان حریم حقوق الهی است.[5]
اکبراسد علیزاده
* بین امامت و نبوت چه تفاوتی وجود دارد؟ آیا امامت بالاتر از نبوت است؟
نبوت و امامت دو منصب الهی اند که از جانب خداوند به افراد برگزیده و شایسته اعطا می شود تا واسطه ی فیض الهی به سوی مردم و هدایت آنان به کمال و سعادت باشند و نبی و امام به واسطه ی این دو منصب الهی، دارای وظایف خاص و مقام و منزلت ویژه ای می شوند.
تعریف نبوت و امامت
نبوت منصبی است از جانب خداوند که پیام و دستوراتی را به وسیله ی وحی، از ناحیه ی خداوند دریافت کرده، آن را ابلاغ می کند[6]; اما امامت، ریاست و زعامت عمومی بر مردم در امور دین و دنیاست.[7]
تفاوت نبوت و امامت
چنان چه از تعریف این دو روشن شد، نبوت مقام دریافت وحی از جانب خداوند است که اگر با مقام رسالت هم راه شود، وظیفه ی ابلاغ و نشر احکام الهی به عامه ی مردم، به آن افزوده می شود; ولی امامت مرحله ی اجرای عملی احکام شرع در جامعه است; یعنی امام با بهره گرفتن از ریاست عمومی بر مردم از طرف خداوند موظف به تشکیل جامعه ی اسلامی و پیاده نمودن احکام شریعت است; به عبارت دیگر، امام علاوه بر ارایه ی طریق به مردم، موظف به رساندن آن ها به مطلوب هم هست.[8]
تفاوت دیگر در نوع ارتباط با خداوند است. در حدیثی از امام باقر ـ علیه السلام ـ آمده: «نبی کسی است که ملک را در خواب می بیند و در بیداری صدای او را می شنود، ولی خود او را نمی بیند; امّا امام صدای ملک را می شنود ولی در خواب و بیداری او را نمی بیند».[9]
برتری امامت بر نبوت
بنا بر آن چه از آیات و روایات استفاده می شود، مقام امامت برتر و بالاتر از مقام نبوت است. پاره ای از دلایل آن عبارت اند از:
1. در آیه ای که در شأن حضرت ابراهیم نازل شده آمده: (وَ إِذِ ابْتَلی إِبْراهِـیمَ رَبُّهُ بِکَلِمات فَأَتَـمَّـهُنَّ قالَ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِـی);[10] به خاطر بیاورید هنگامی را که خداوند ابراهیم را با وسایل گوناگونی آزمود و او به خوبی از عهدهی آن ها بر آمد، خداوند به او فرمود: من تو را امام و رهبر مردم قرار دادم.
روشن است که این مقام در اواخر عمر حضرت ابراهیم به او داده شده است; یعنی زمانی که آن حضرت دارای مقام نبوت و رسالت بود. حال اگر مقام امامت برتر از نبوت نباشد، مزیّت و برتری برای او نبود و این وعده ی الهی چیزی بر مقام او نمی افزود.
دلیل این که مقام امامت در اواخر عمر آن حضرت و بعد از مقام نبوت و رسالت به او داده شد، یکی این است که آن حضرت در ادامه از خداوند می خواهد که از دودمانش نیز امامانی قرار دهد. و روشن است که آن حضرت در اواخر عمر و پس از یأس و ناامیدی از صاحب فرزند شدن، چنین درخواستی از خداوند نمود. دلیل دیگر این که در آیه آمده: ابراهیم با کلماتی آزمایش شد و یکی از آزمایشات، ذبح اسماعیل بوده. این اقدام برای ذبح اسماعیل، مسلماً همان امتحان آشکار است و ثابت شده که حضرت اسماعیل در اواخر عمر حضرت ابراهیم به دنیا آمده است.
2. از امام صادق ـ علیه السلام ـ نقل شده که فرمودند: «خداوند ابراهیم را بنده ی خاص خود قرار داد پیش از آن که پیامبرش کند و او را به عنوان نبی انتخاب کرد پیش از آن که او را رسول خود قرار دهد و او را رسول قرار داد، پیش از آن که خلیل خود قرار دهد و او را خلیل خود قرار داد، پیش از آن که امام قرار دهد. هنگامی که همه ی این مقامات در او جمع شد، به او فرمود: من تو را امام مردم قرار دادم»[11]. بنا بر این، آخرین سیر تکاملی آن حضرت، امامت بوده که خداوند بعد از نبوت به آن حضرت اعطا فرمود.
3. پیامبر گرامی اسلام ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ به فاطمه ـ علیها السلام ـ فرمود: «اما ترضی ان الله عزوجل اطلع الی اهل الارض فاختار رجلین احد هما ابوک و الاخر بعلک»[12]; آیا راضی نمی شوی که خداوند در میان اهل زمین دو نفر را انتخاب کرد و برگزید; یکی پدرت و دیگری همسرت علی؟! پر واضح است که حضرت علی ـ علیه السلام ـ نبی نبوده و با این حال بر تمام پیامبران برتری داده شده است.
علی تقوی و حسین صادقی
* اگر واقعاً امامت از اصول دین است و بدون آن، دین کامل نمی شود، چرا این مسئله به شکلی که شیعه می گوید، به صراحت در قرآن نیامده است؟
در ابتدا باید مقصود از سؤال روشن شود. اگر مراد این است که چون مسئله ی امامت از اصول دین است، باید به صورت مفصّل و کامل در قرآن بیان می شد، پاسخ این است که شیوه ی قرآن به این صورت است که مطالب و مسائل رابه صورت کلّی بیان می کند و جزئیات آن را قرآن ناطق، یعنی پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ تبیین می کند. در حدیثی از ابی بصیر آمده است: از امام صادق ـ علیه السلام ـ در مورد قول خداوند (أَطِـیعُوا اللّهَ وَأَطیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الأمْرِ مِنْکُمْ)[13] سؤال کردم، ایشان فرمودند: در شأن علی، حسن و... ـ علیهم السلام ـ نازل شده است. به ایشان عرض کردم: مردم می گویند به چه علت نام علی و اهل بیت ـ علیهم السلام ـ در قرآن نیامده است. فرمودند: نماز هم بر پیامبر ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ نازل شده، ولی در قرآن از رکعات آن حرفی به میان نیامده است... و هم چنین این آیه هم بر پیامبر ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ نازل شده که آن را در مورد علی و دیگر اهل بیت ـ علیهم السلام ـ تفسیر نموده است».[14] از این روی با مراجعه به کلمات پیامبر ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ در مورد اهل بیت ـ علیهم السلام ـ سفارشات فراوانی را مشاهده می کنیم که به وضوح بر امامت و ولایت آن ها دلالت دارند; هم چون حدیث اثنا عشر،[15] حدیث ثقلین،[16] حدیث سفینه[17] و حدیث غدیر.[18] و اگر مقصود از سؤال این است که مسئله ی امامت به کلّی در قرآن بیان نشده، پاسخ این است که با مراجعه ی به قرآن کریم مشاهده می کنیم که این موضوع با صراحت بیان شده است; به عنوان نمونه به آیه ای که شأن نزول آن مورد قبول شیعه و اهل سنت است، اشاره می شود:
1.آیه ی ولایت
(إِنَّما وَلِـیُّـکُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِـیمُونَ الصَّلاةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَهُمْ راکِعُونَ)[19]. علاوه بر مفسرین شیعه، مفسرین بزرگ اهل سنت هم چون قرطبی،[20] ابن کثیر،[21] و طبرسی[22] گفته اند مراد از (الَّذِینَ آمَنُوا) در این آیه، علی ـ علیه السلام ـ است.
2. آیه ی تبلیغ
(یا أَیُّها الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ )[23]. در منابع فریقین وارد شده که این آیه در شأن حضرت علی ـ علیه السلام ـ نازل شده است.[24] هم چنین از ذیل آیه فهمیده می شود که مسئله ی بسیار مهمی مطرح بوده است; چرا که خداوند می فرماید: اگر این پیام را به مردم ابلاغ نکنی، رسالت و پیام خدا را نرسانده ای و اگر امامت فرعی از فروع دین بود، از چنین جایگاه و اهمیتی برخوردار نبود که بدون تبلیغ آن، رسالت پیامبر ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ ناقص بماند.
3. آیهی اکمال
(الیَوْمَ یَـئِسَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ دِینِکُمْ... الیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِـیتُ لَکُمُ الإِسْلامَ دِیناً)[25]. این آیه بعد از انتصاب علی ـ علیه السلام ـ به امامت توسط پیامبر اکرم ـ علیه السلام ـ در روز غدیر خم نازل شده است[26] و دلالت صریح بر مسئله ی امامت دارد. مخصوصا ذیل آیه که از یأس و ناامیدی کفار سخن به میان آمده و هیچ مسئله ی فرعی نمی تواند چنین موجب یأس و ناامیدی کفار از دین اسلام شود.
امامت از اصول دین است و دلایل زیادی بر این امر اقامه شده است:
الف. روایات زیادی از طریق فریقین مبنی بر ضرورت وجود امام و معرفت او نقل شده است; از جمله این که: پیامبر ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ فرموده اند: «من مات و لم یعرف امام زمانه مات میتة جاهلیّة»[27]. هم چنین نقل شده که رسول خدا ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ فرمودند: «من مات ولیس علیه امام مات میتة جاهلیه»;[28] هر کس بمیرد و امامی نداشته باشد به مرگ جاهلیت مرده است. حال اگر امامت از فروع دین باشد، جاهل به آن باید به خاطر نپذیرفتن یک مسئله ی فرعی، به مرگ جاهلیت از دنیا برود و حال آن که هیچ فقیه و عالمی درباره ی جاهل به فروع دین، این فتوا را نداده است.
ب. اگر امامت از فروع دین باشد، باید تقلید در این مسئله صحیح باشد در حالی که تقلید در امر امامت جایز نیست; بلکه معرفت و شناخت قعطی لازم است.
حسین صادقی و علی تقوی
انتصابی بودن امام
* دلیل شیعه بر این که امامت عهدی الهی است، چیست؟
امام و خلیفه ی پیامبر از نظر مسلمانان کسی است که وظایف پیامبر ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ به استثنای آوردن شریعت را بر عهده دارد[29]; چنان که امام جواد ـ علیه السلام ـ فرمود: جانشین پیغمبر قرار نمی گیرد مگر کسی که بسان پیامبر ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ حکم صادر کند، و در تمام جهات جز نبوت و رسالت همانند پیامبر باشد.[30] در مورد لزوم نصب امام توسط خداوند دلایل فراوان عقلی و نقلی وجود دارد; مانند:
1. دلیل عقلی
شکی نیست که انسان های عادی مرتکب خطا و اشتباه و گاهی مرتکب معصیت می شوند; اگر برای تفسیر قرآن و بیان احکام و مسائل جدید، فرد معصومی نباشد، لازم می آید که انسان ها به حق و سعادت نرسند و از آن جا که غیر از خدا کسی نمی تواند پی به عصمت افراد ببرد، پس خداوند برای تأمین غرض (= رسیدن به کمال و سعادت) بعد از پیامبر ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ دوازده امام معصوم را قرار داده که در سایه ی علم و عصمت، بشر را از لغزش و گم راهی نجات دهند و هر امامی در زمان خود به تفسیر و تبیین قرآن و احکام و مسائل جدید پرداخته تا نوبت به امام دوازدهم رسید که به خاطر عناد و کثرت دشمنان و مصالحی که خدا می داند، به اذن الهی از نظرها غایب شده اند و البته در عصر غیبت هم از پس پرده ی غیبت وظیفه ی اصلی امامت را انجام می دهند; چنان که در کتاب «ینابیع المودة» از پیامبر ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ نقل شده: قسم به کسی که مرا به نبوت مبعوث کرده! مردم از نور مهدی موعود استفاده می کنند; گرچه او غایب است; همان طوری که استفاده می کنند از نور خورشید; گرچه در پس ابرها غایب باشد[31].
2. دلیل نقلی
الف. قرآنی:
ـ قرآن مجید دستور داده که از خداوند و پیامبر و اولوالامر اطاعت کنید[32] شکی نیست که پیامبر ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ معصوم بوده اند و همین طور اولوالامر که اطاعت شان در ردیف اطاعت خدا و پیامبر قرار گرفته است معصوم خواهند بود; در غیر این صورت، قرآن حکم به اطاعت مطلق نمی نمود; چنان که در مورد والدین با این که سفارش زیاد کرده، لیکن قید و مرز آورده که (وَ إِنْ جاهَداکَ لِتُشْرِکَ بِی ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما)[33].
چون شناخت معصوم به عهده ی معصوم است، باید امام از جانب خدا و پیامبر معرفی شود و خداوند امامت را به کسی عطا می کند که او را شایسته ببیند; نه این که مردم او را تعیین کنند.
ـ قرآن مجید می فرماید: (وَ إِذِ ابْتَلی إِبْراهِـیمَ رَبُّهُ بِکَلِمات فَأَتَـمَّـهُنَّ قالَ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنّاسِ إِماماً قالَ وَمِنْ ذُرِّیَّتِـی قالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظّالِمِـینَ)[34]. در این آیه سخن از مقام جدید برای ابراهیم ـ علیه السلام ـ شده است، یعنی امامت و این غیر از نبوت است; زیرا ابراهیم ـ علیه السلام ـ قبل از این وعده ی امامت دارای مقام نبوت بوده است. این آیه مربوط به اواخر عمر حضرت ابراهیم ـ علیه السلام ـ است.[35] هم چنین آیه ی مورد بحث می گوید وقتی ابراهیم از عهده ی تمام امتحانات موفق برآمد، مقام امامت را به او دادیم و شکی نیست که ابراهیم در جریان امتحانات، نظیر شکستن بت ها، هجرت به مکه و ذبح حضرت اسماعیل، مقام نبوت را داشته است[36].
قرطبی از مفسرین اهل سنت می گوید: جماعتی از علما با این آیه استدلال کرده اند که امام باید اهل عدل و احسان و قادر بر اقامه ی عدل باشد و بر همین اساس، پسر زبیر و حسین بن علی رضی الله عنه بر خلیفه قیام کردند و اهل عراق و علمای آن ها بر حجّاج، و اهل مدینه بر بنی امیه قیام کردند[37].
فخر رازی نیز می گوید: این آیه دلالت دارد که منصب امام و ریاست در دین، به ظالمین نمی رسد[38].
ب. دلیل روایی:
روایات زیادی داریم که می گویند نصب امام و پیشوای مسلمین بعد از پیامبر فقط به امر و فرمان خداوند است; حتی خود پیامبر هم در این زمینه حق انتخاب ندارند. به عنوان نمونه، وقتی که پیامبر ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ اسلام را به قبایل عرب عرضه داشت، نوبت به قبیله ی بنی عامر بن صعصعه رسید. آن ها در پاسخ گفتند: اگر به پیروی تو در آیم و تو بر مخالفان پیروز شوی، آیا زمام امر بعد از خود را به دست ما می دهی؟ فرمود: زمام امر به دست خداست و هر طوری که او بخواهد عمل خواهد کرد. در نتیجه آن ها از پذیرش اسلام سر باز زدند[39].
حاصل مطالعه ی تاریخ خلفای اسلامی، در کنار احادیث نبوی این است که امر نصب امامت و زعامت باید از منبع وحی باشد و عقل های ناقص بشری توانایی تشخیص معصوم را ندارند.
رحیم لطیفی
علم امام
* آیا همه ی علوم ائمه ـ علیهم السلام ـ لدنی است، یا اکتسابی نیز هست؟
نخستین شرط برای تصدی مقام امامت، علم و آگاهی و دانش نسبت به تمام معارف دینی و نیازهای مردم و آن چه در امر تعلیم و تربیت و هدایت و اداره ی جوامع انسانی لازم است، می باشد و بدون چنان علمی این مسئولیت هرگز به انجام نمی رسد. ائمه ی اطهار از چنین علمی، برخوردار بودند; اما معلومات خویش را هرگز نزد معلمان و در مکتب خانه ها کسب ننموده اند; بلکه علم آنان، علم حضوری (لدنّی) بوده است.
با تدبر و تحقیق و تفحص در قرآن مجید و روایات، منابع علمی امامان در پنج منبع خلاصه می شود:
1. آگاهی کامل از کتاب الله: آنان تفسیر و تأویل و ظاهر و باطن و محکم و متشابه قرآن را به خوبی می دانند[40]. قرآن در این باره فرموده: (وَما یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاّ اللّهُ وَالرّاسِخُونَ فِی العِلْمِ). امام صادق ـ علیه السلام ـ فرمودند: «راسخان در علم، امیر مؤمنان و امامان بعد از او هستند»[41].
2. وراثت از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم): پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ تمام معارف و شرایع اسلام را به علی ـ علیه السلام ـ آموخت و طبق بعضی از روایات، علی ـ علیه السلام ـ با خط خود در کتابی نوشت و این علم و آگاهی، نسل اندر نسل، به فرزندان ایشان یعنی دیگر امامان معصوم رسید.
3. ارتباط با فرشتگان: مطابق ظاهر آیات قرآن، ائمه مانند حضرت خضر و ذوالقرنین و مریم هستند که با فرشتگان الهی ارتباط داشتند و حقایق از عالم غیب به آنان الهام می شد. از حسن بن یحیای مدائنی نقل شده که از امام صادق ـ علیه السلام ـ پرسیدم: هنگامی که سؤالی از امامی می شود، چگونه (و با چه علمی) جواب می دهد؟ امام فرمود: گاهی به او الهام می شود و گاهی از فرشته می شنود و گاهی هر دو.
4. روح القدس: از روایاتی که در منابع اهل بیت ـ علیهم السلام ـ وارد شده، به خوبی بر می آید که روح القدس با همه ی پیامبران و انبیا و معصومین بوده و امدادهای الهی را در موارد مختلف به آن ها منتقل می ساخته است[42].
علاوه بر مطالب پیشین، امامان به عنوان جانشیان پیامبر که قلمرو مأموریتش جسم و جان و دنیا و آخرت است، باید علم و دانشی در خور مأموریت عظیمش داشته باشند تا مردم به آن ها اعتماد کنند و دین و آیین خود را در اختیار آن ها قرار دهند. این علم باید دارای این ویژگی ها باشد: خالی از نقص و اشتباه باشد و گرنه جلب اعتماد نمی کند; در خور مأموریتشان باشد، یعنی از گذشته و حال و آینده آگاه باشند و چون مأموریتشان شامل ظاهر و باطن اجتماع و درون و برون مردم است، علم آنان باید این چنین گسترده باشد[43].
پر واضح است که علمی با چنین شرایطی از عهده ی بشر بیرون است و تنها منبعی که می تواند چنین شرایطی داشته باشد، اتصال به غیب و داشتن علم لدنّی و حضوری است; در غیر این صورت از علم حصولی که ساخته و پرداخته ی حس و تجربه ی بشری است و هم راه با اشتباه است، چنین چیزی ساخته نیست.
دیگر این که در پاره ای از روایات تصریح شده است که حجج الهی و ائمه ی معصومین ـ علیهم السلام ـ همه ی علوم را از ناحیه ی خداوند تبارک و تعالی دریافت می دارند که در ذیل به دو نمونه از این روایات اشاره می کنیم:
ـ حضرت امام رضا ـ علیه السلام ـ در ضمن حدیث مفصلی درباره ی امامت فرمود: هنگامی که خدای تعالی کسی را (به عنوان امام) برای مردم بر می گزیند، به او سعه ی صدر عطا می کند و چشمه های حکمت را در دلش قرار می دهد و علم را به وی الهام می کند تا برای پاسخ، از هیچ پرسشی در نمانده، در تشخیص حق سرگردان نشود[44].
ـ حضرت امام صادق ـ علیه السلام ـ فرموده اند: کسی که گمان کند خدا بنده ای را حجت خویش در زمین قرار داده، سپس تمام آن چه را که او به آن نیاز دارد، از وی پنهان می کند، بر خدا افترا زده است[45].
هم چنین امامان معصوم ـ علیهم السلام ـ از دوران کودکی از قوه ی قدسیه ی الهامی برخوردار بوده اند و نسبت به همه ی علوم و دانش ها مهارت داشته اند و در برابر همه ی پرسش های مردم در زمینه های گوناگون، بدون آن که به کتاب ها و مأخذی مراجعه کنند، بی درنگ پاسخ لازم و قانع کننده ای را ارایه می نمودند.
حاصل آن که همه ی علم امامان معصوم ـ علیهم السلام ـ حضوری و لدنّی بوده است.
میرزا عباس مهدوی فرد
عصمت امام
* شیعیان بر چه اساسی امامان خود را معصوم می دانند؟
اندیشمندان شیعه برای اثبات عصمت امامان از ادلّه ی گوناگونی بهره می برند[46]. در زیر به برخی از این ادلّه اشاره می شود:
1. جدایی ناپذیری مقام امامت از عصمت
مقام امامت، آن گونه که از کتاب و سنّت بر می آید، در رهبری سیاسی جامعه ی اسلامی خلاصه نمی شود; بلکه دنباله ی نبوّت و کامل کننده ی رسالت است.[47] این تصویر از امامت، پیامبر و امام را کنار هم می نشاند و دلایل عقلی عصمت را به قلمرو امامت نیز می کشاند.[48] با این تفاوت که در این جا، به جای ابلاغ وحی، از تبیین معارف وحیانی سخن می رود.
2. قرآن و عصمت امام
آیه ی امامت: قرآن کریم ظالمان را شایسته ی مقام امامت نمی داند[49] و با توجه به آن که در فرهنگ قرآن، هر گناه کاری ظالم خوانده می شود،[50] چاره ای جز پذیرش عصمت امام باقی نمی ماند. روشنی این آیه به اندازه ای است که برخی از مفسران اهل سنّت را نیز به اعترافی چنین واداشته است: «فیه دلیلٌ علی عصمة الانبیاء من الکبائر قبل البعثة و ان الفاسق لا یصلح للامامة»[51].
اگر این مفسّر، به انصاف به آیه می نگریست، میان امامت و نبوّت فرقی نمی گذاشت و در بیان شرایط امام، بر عدالتِ تنها بسنده نمی کرد; زیرا در آیه ی مورد بحث، سخن بر سر آن است که ظالمان شایستگی دریافت عهد الهی را ندارند. حال چگونه این جمله از نظر این مفسر، در یکی از مصادیق عهد (نبوت) لزوم عصمت را نتیجه می دهد و در مصداق دیگر آن، از حدّ اشتراط عدالت فراتر نمی رود؟!
آیه ی اولوالامر: قرآن کریم همگان را به اطاعت از اولوالامر فرا می خواند و اینان را در کنار پیامبر می نشاند.[52] این اطاعت به دلیل آن که قید و شرطی را به هم راه ندارد، اطاعتی همه جانبه و بی چون و چرا است و این مطلب جز با عصمت اولوالامر سازگار نیست; زیرا سرسپردگی این چنینی، تنها در برابر کسی سزاوار است که از کج روی و کج اندیشی در امان است و نه تنها در گفتار، بلکه با رفتار خود نیز مردم را جز به آن چه رضای خداوند است نمی خواند.[53]
فخر رازی، اندیشمند و مفسّر بزرگ اهل سنّت که به دلیل توانایی زیاد در شبهه افکنی، امام المشکّکین خوانده می شود، دلالت آیه بر عصمت را می پذیرد; اما منظور از اولوالامر را نخبگان امّت می داند;[54] در حالی که پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ از امامان دوازده گانه ی شیعه نام می برد و آنان را جانشین خود و پیشوای مردم معرفی می کند.[55]
آیه ی تطهیر: این آیه به روشنی، عصمت اهل بیت را می نمایاند و بر پاکی و طهارت آنان تأکید میورزد.[56] با توجه به این نکته که قرآن کریم هر گونه آلودگی ظاهری و باطنی را «رجس» می شمارد،[57] تفسیری جز عصمت بر نمی تابد.
3. عصمت اهل بیت در روایات نبوی
پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ ، فضایل فراوانی برای اهل بیت ـ علیهم السلام ـ بر می شمارند که برخی از آن ها جز با عصمت آنان سازگار نیست. در این قسمت به نمونه هایی از آن چه در کتب اهل سنّت آمده است، بسنده می کنیم:
ـ اهل بیت، هم راه و هم تای قرآن: در حدیث پر آوازه ی ثقلین، توجّه به دو نکته، اندیشه ی حق جویان را به عصمت اهل بیت ره نمون می گردد: یکی آن که در این حدیث، کتاب و عترت در کنار یک دیگر، محور هدایت به شمار آمده اند: «ما ان تمسکتم بهما لن تضلوا ابدا»; دیگر آن که در این روایات بر جدایی ناپذیری قرآن و عترت تأکید شده است: «لن یفترقا حتی یردا علی الحوض»; اگر اهل بیت معصوم از گناه و خطا بری نبودند، پیروی از آنان همواره موجب هدایت نمی گردید و جدایی ناپذیری آنان از قرآن، معنای روشنی نمی یافت.[58]
ـ پیروی از اهل بیت، مایه ی رستگاری: افزون بر حدیث معروف سفینه که اهل بیت را به کشتی نوح همانند می کند و رستگاری ابدی را با پیروی از آنان پیوند می زند، احادیث فراوان دیگری نیز در این باره می توان یافت که روایت زیر نمونه ای از آن ها است:
هر کس می خواهد زندگی و مرگش هم چون حیات و ممات من باشد،... ولایت علی و فرزندانش را برگزیند; زیرا آنان هرگز شما را از راه هدایت بیرون نمی برند و به گم راهی نمی کشانند.[59]
حسن یوسفیان
تعالیم و تفاسیر امامان معصوم ـ علیهم السلام ـ
* احادیث و تعالیم امامان معصوم ـ علیهم السلام ـ چگونه می تواند برای ما حجّت باشد در حالی که گذشت بیش از هزار سال از آن زمان، باعث ورود هزار گونه جعل و تحریف در آن ها شده است؟
ابتدا لازم است به نکاتی اشاره کنیم:
1. ادوار حدیث شیعه
احادیث شیعه که از طریق پیامبر ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ و ائمه ی اطهار ـ علیهم السلام ـ رسیده، سه مرحله را پشت سر گذارده و امروزه وارد مرحله ی چهارم شده است. این مراحل عبارت اند از:
الف. دوران حضور: مقصود از این دوره، دوران حیات معصومین است که پس از رحلت رسول خدا آغاز و تا دوران غیبت کبری که سه قرن به درازا کشیده، ادامه داشته است. مجموع کتاب های این دوره در حدود شش هزار و ششصد کتاب حدیث بوده است.[60]
ب. دوره ی جمع و تبویب: این دوره با آغاز غیبت صغری شروع و تا دوره ی صفویه تداوم می یابد. در این مقطع کتاب های حدیثی بسیار، با سلسله ی اسناد روایات تحریر شد.
ج. دوره ی تدوین مجموعه های حدیثی.
د. دوران معاصر; در این دوران کارهای ارزش مندی صورت پذیرفته است; هم چون معجم نویسی و راه نما سازی، تصحیح و تعلیق، مسند نویسی، گزیده نویسی و تلخیص، واحد سازی کتب و مجموعه های حدیث، پالایش احادیث، تنظیم و دسته بندی در رایانه[61].
2. اقسام حدیث
روایات موجود، به حسب سند به صحیح، حسن، موثق، ضعیف تقسیم می شوند. با توجه به این مقدمه، از همان دوران حضور، تلاش شده است که کتب و مجموعه های حدیثی شیعه با سلسله ی اسناد، نگه داری شوند، تا از دست تحریف گران و جاعلان حدیث در امان باشد; چنان که محمد بن عمیر یکی از راویان شیعه در ایام هارون الرشید دست گیر شد; در حبس او را آن چنان زیر شلاق گرفتند تا مخفی گاه های شیعیان و محل پنهان نمودن احادیث را نشان دهد; ولی از خود مقاومت به خرج داد. فشار و شلاق دشمن بیش تر شد تا آن جا که نزدیک بود ابن ابی عمیر به خواسته های دشمن تن در دهد که ناگهان صدای هم زندانی او محمد بن یونس بن عبدالرحمان او را به خود آورد که محمد! از خدا بترس و صبر پیشه ساز تا از طرف خداوند فرجی حاصل شود; و بنا بر این او مقاومت نمود. بعد از چهار سال که از زندان آزاد شد، دید حدیث های دفن شده، بر اثر باران و... از بین رفته اند. ابن عمیر همه را دوباره از حفظ نوشت.[62] با این همه تلاش برای حفظ احادیث شیعه، به طور مطلق تمام روایات موجود معتبر نیست; زیرا یک متن از لحاظ آسیب هایی که او را تهدید می کند، از چند جهت می تواند قابل بررسی باشد: اولا باید سلسله ی اسناد آن بررسی شود که متصل به معصوم هست یا نه و نیز تک تک راویان، و افرادی که در طریق نقل حدیث واقع شده اند، با مراجعه به کتب رجالی، باید بررسی شود که شرایط لازم برای نقل روایت را دارا بوده اند یا نه. و بعد از صحت و تکمیل سند، احادیث باید از لحاظ ساختار درونی و معنوی بررسی شود که روایت در حال تقیّه صادر نشده باشد. سپس باید بررسی شود که این روایت با روایات قطعی دیگر تعارض نداشته باشد و در صورت تعارض، باید به مرجحات و ویژگی هایی که برای یک روایت برتر در جای خود ذکر شده است مراجعه شود;[63] در صورتی که از نظر مرجّحات مساوی بودند، از درجه ی اعتبار ساقط می شوند; مگر این که نقطه ی اشتراکی داشته باشد که به آن اخذ می شود. بنا بر این بهره برداری از حدیث، کاملا یک امر تخصصی و فنی است; حتی برخی از بزرگان گفته اند: همان گونه که برای استنباط حکمی از آیه یا روایتی اجتهاد لازم است برای تشخیص سند صحیح یا سند ضعیف و... نیز اجتهاد لازم است.[64]
نتیجه این شد که با توجه به کیفیت نقل و جمع آوری احادیث، بسیاری از روایات موجود از دست رس تحریف و آسیب مصون مانده اند و بسیاری دیگر، به طور مطلق برای ما حجیّت ندارند; بلکه یا باید یقین به صدور آن از معصوم داشته باشیم و یا به طرق صحیح به دست ما رسیده باشند و تشخیص آن هم به دست اهل فن است.
سیدجواد حسینی
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . مرتضی مطهری، امامت و رهبری، ص 46.
[2] . انبیاء / 73.
[3] . قصص / 41.
[4] . جعفر سبحانی، الالهیات، ج 2، ص 510.
[5] . اصول کافی، ج 1، ص 286.
[6] . تفتازانی، شرح المقاصد، ج 5، ص 5; تفسیر نمونه، ج 1، ص 440.
[7] . جرجانی، شرح المواقف، ج 8، ص 345; خواجه نصیرالدین طوسی، قواعد العقاید، ص 120.
[8] . تفسیر نمونه، همان.
[9] . اصول کافی، ج 1، ص 176.
[10] . بقره/ 124.
[11] . اصول کافی، ص 175.
[12] . حاکم نیشابوری، مستدرک، ج 3، ص 129; فاضل هندی، کنزالعمال، ج 13، ص 108.
[13] . نساء/59.
[14] . اصول کافی، ج 1، ص 286.
[15] . سیکون بعدی اثنا عشر امیراً...کلهم من قریش. صحیح بخاری، ج 9، ص 101; فاضل هندی، کنز العمال، ج 1، ص 380.
[16] . انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی اهل بیتی. شیخ صدوق، أمالی، مجلس 64، ح 15، ص 338; صحیح مسلم، ج 4، ص 1873.
[17] . مثل اهل بیتی کمثل سفینه نوح...; بحارالانوار، ج 22، ص 408; حاکم نیشابوری، المستدرک، ج 3، ص 151.
[18] . من کنت مولاه فهذا علی مولاه; اصول کافی، ج 8، ص 27; سنن ترمذی، ج 5، ص 632.
[19] . مائده/ 55.
[20] . تفسیر قرطبی، ج 6، ص 221.
[21] . تفسیر ابن کثیر، ج 2، ص 71.
[22] . تفسیر طبرسی، ج 6، ص 186.
[23] . مائده / 67.
[24] . ابن ابی حاتم، تفسیر القرآن العظیمه، ج 4، ص 172; سیوطی، درّ المنثور، ج 3، ص 117.
[25] . مائده / 3.
[26] . . خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج 8، ص 29; ابن عساکر، تاریخ مدینه ی دمشق، ج 2، ص 75.
[27] . اربلی، کشف الغمة، ج 3، ص 335; نعمانی، الغیبة، ص 130.
[28] . هیثمی، مجمع الزوائد، ج 5، ص 224; کنزالعمال، ج 6، ص 65.
[29] . ابی عبدالله حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، ج3، ص109.
[30] . اصول کافی، ج 1، ص 245.
[31] . سلیمان بن ابراهیم قندوزی حنفی، ینابیع المودة، ج3، ص 238.
[32] . نساء/59.
[33] . عنکبوت / 8.
[34] . بقره/124.
[35] . هود/ 73.
[36] . المیزان ج1، ص267.
[37] . ابی عبدالله محمد بن احمد قرطبی، الجامع لاحکام القرآن، ج2، ص108.
[38] . تفسیر کبیر، ج3، ص37.
[39] . ابن هشام، السیرة النبویة، ج 2، ص 66، ابن جعفر محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج 2، ص 84، سهیلی، روض الانف، ج 1، ص 264.
[40] . ناصر مکارم شیرازی، پیام قرآن، ج9، ص119.
[41] . اصول کافی، ج1، ص213.
[42] . پیام قرآن، ج9، ص126ـ131.
[43] . پیام قرآن، ج9، ص115ـ116.
[44] . بحار الانوار، ج26، ص137.
[45] . پیشین، ج26، ص137.
[46] . ر.ک: علامه ی حلی الالفین فی امامة امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب ـ علیه السلام ـ .
[47] . الالهیات، ج 4، ص 45ـ26; امامت و رهبری، ص 52ـ51; پژوهشی در عصمت معصومان، ص 285ـ280.
[48] . ر.ک: انوار الملکوت فی شرح الیاقوت، ص 206ـ204; قواعد المرام، ص 179ـ177; کشف المراد، ص 365ـ364; نهج الحق، ص 158ـ157; ارشاد الطالبیین، ص 336ـ333; تنزیه الانبیاء، ص 9ـ8; عقائد الامامیه، ص 67; معانی الاخبار، ص 134ـ133; تلخیص الشافی، ج 1، ص 201ـ194 و امام شناسی، ج 1، ص 9.
[49] . بقره/124.
[50] . الالهیات، ج 4، ص 121; المیزان، ج 1، ص 276; امامت و رهبری، ص 168.
[51] . تفسیر البیضاوی، ج 1، ص 139.
[52] . نساء/ 59.
[53] . المیزان، ج 4، ص 401ـ387.
[54] . تفسیر کبیر، ج 10، ص 116.
[55] . ر.ک: اثبات الهداة، ج 1، ص 501; و ینابیع المودة، ص 495ـ494.
[56] . المیزان، ج 16، ص 313ـ309; 247ـ157; منشور جاوید، ج 5، ص 320ـ282.
[57] . ر.ک: الالهیات، ج 4، ص 129ـ128; روح المعانی، ج 22، ص 12.
[58] . الغدیر، ج 3، ص 298ـ297; راهنماشناسی، ص 377ـ376; امامت و رهبری، ص 76ـ75.
[59] . کنز العمال، ج 11، ص 612ـ611، ح 32960.
[60] . وسائل الشیعه، ج 30، ص 165.
[61] . آشنایی با متون حدیث، ص 125 . 128.
[62] . رجال نجاشی، ص 326، شماره ی 878.
[63] . محمدرضا مظفر، اصول الفقه، ج 3 . 4 ص 248.
[64] . محمدرضا حکیمی، اجتهاد و تقلید در فلسفه به نقل از رسالة الاحکام، ج 2، ص 389.
کلمه ی امام به معنای پیشوا و رهبر است. اعم از این که این پیشوایی به سوی سعادت و کمال و یا در جهت انحطاط و سقوط باشد; پیشوا یعنی کسی که پیش رو است و عده ای تابع و پیرو او هستند; اعم از آن که عادل و درست کار باشد و یا باطل و گم راه کننده;[1] در قرآن کریم واژه ی امام در هر دو معنا به کار رفته است:
(وَجَعَلْناهُمْ أَئِـمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا)[2]; ما آن ها را پیشوایان هادی به امر خودمان قرار دادیم.
و در جای دیگر می فرماید: (أَئِمَّـةً یَدْعُونَ إِلی النّارِ)[3]; پیشوایانی که مردم را به سوی آتش می خوانند.
معنای اصطلاحی امام
آن چه در بحث امامت مورد نظر شیعه است، امام به معنای خلیفه و جانشین رسول خدا ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ است که با او در تمام وظایف و مسئولیت های الهی غیر از تلقّی و دریافت وحی، مشترک است.
امامت در اصطلاح شیعه، عبارت از یک منصب عام الهی و خدادادی است.[4] امام رضا ـ علیه السلام ـ در تعریف امام می فرماید: امامت زمام دین و نظام مسلمین و صلاح دنیا و عزّت مؤمنان است. امامت اساس اسلام بارور و شاخه ی بلند آن است. امام، حلال خدا را حلال و حرام خدا را حرام می شمرد و آن را تحقق می بخشد; حدود الهی را به پا می دارد و از دین خدا دفاع می کند و به سوی راه پروردگارش به وسیله ی دانش و اندرز نیکو و دلیل رسا و محکم دعوت می کند. امام امین خداوند در میان مردم، حجت حق بر خلق، خلیفه ی الهی در جامعه، رهبر و ره نمای خلق به سوی حق و نگهبان حریم حقوق الهی است.[5]
اکبراسد علیزاده
* بین امامت و نبوت چه تفاوتی وجود دارد؟ آیا امامت بالاتر از نبوت است؟
نبوت و امامت دو منصب الهی اند که از جانب خداوند به افراد برگزیده و شایسته اعطا می شود تا واسطه ی فیض الهی به سوی مردم و هدایت آنان به کمال و سعادت باشند و نبی و امام به واسطه ی این دو منصب الهی، دارای وظایف خاص و مقام و منزلت ویژه ای می شوند.
تعریف نبوت و امامت
نبوت منصبی است از جانب خداوند که پیام و دستوراتی را به وسیله ی وحی، از ناحیه ی خداوند دریافت کرده، آن را ابلاغ می کند[6]; اما امامت، ریاست و زعامت عمومی بر مردم در امور دین و دنیاست.[7]
تفاوت نبوت و امامت
چنان چه از تعریف این دو روشن شد، نبوت مقام دریافت وحی از جانب خداوند است که اگر با مقام رسالت هم راه شود، وظیفه ی ابلاغ و نشر احکام الهی به عامه ی مردم، به آن افزوده می شود; ولی امامت مرحله ی اجرای عملی احکام شرع در جامعه است; یعنی امام با بهره گرفتن از ریاست عمومی بر مردم از طرف خداوند موظف به تشکیل جامعه ی اسلامی و پیاده نمودن احکام شریعت است; به عبارت دیگر، امام علاوه بر ارایه ی طریق به مردم، موظف به رساندن آن ها به مطلوب هم هست.[8]
تفاوت دیگر در نوع ارتباط با خداوند است. در حدیثی از امام باقر ـ علیه السلام ـ آمده: «نبی کسی است که ملک را در خواب می بیند و در بیداری صدای او را می شنود، ولی خود او را نمی بیند; امّا امام صدای ملک را می شنود ولی در خواب و بیداری او را نمی بیند».[9]
برتری امامت بر نبوت
بنا بر آن چه از آیات و روایات استفاده می شود، مقام امامت برتر و بالاتر از مقام نبوت است. پاره ای از دلایل آن عبارت اند از:
1. در آیه ای که در شأن حضرت ابراهیم نازل شده آمده: (وَ إِذِ ابْتَلی إِبْراهِـیمَ رَبُّهُ بِکَلِمات فَأَتَـمَّـهُنَّ قالَ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِـی);[10] به خاطر بیاورید هنگامی را که خداوند ابراهیم را با وسایل گوناگونی آزمود و او به خوبی از عهدهی آن ها بر آمد، خداوند به او فرمود: من تو را امام و رهبر مردم قرار دادم.
روشن است که این مقام در اواخر عمر حضرت ابراهیم به او داده شده است; یعنی زمانی که آن حضرت دارای مقام نبوت و رسالت بود. حال اگر مقام امامت برتر از نبوت نباشد، مزیّت و برتری برای او نبود و این وعده ی الهی چیزی بر مقام او نمی افزود.
دلیل این که مقام امامت در اواخر عمر آن حضرت و بعد از مقام نبوت و رسالت به او داده شد، یکی این است که آن حضرت در ادامه از خداوند می خواهد که از دودمانش نیز امامانی قرار دهد. و روشن است که آن حضرت در اواخر عمر و پس از یأس و ناامیدی از صاحب فرزند شدن، چنین درخواستی از خداوند نمود. دلیل دیگر این که در آیه آمده: ابراهیم با کلماتی آزمایش شد و یکی از آزمایشات، ذبح اسماعیل بوده. این اقدام برای ذبح اسماعیل، مسلماً همان امتحان آشکار است و ثابت شده که حضرت اسماعیل در اواخر عمر حضرت ابراهیم به دنیا آمده است.
2. از امام صادق ـ علیه السلام ـ نقل شده که فرمودند: «خداوند ابراهیم را بنده ی خاص خود قرار داد پیش از آن که پیامبرش کند و او را به عنوان نبی انتخاب کرد پیش از آن که او را رسول خود قرار دهد و او را رسول قرار داد، پیش از آن که خلیل خود قرار دهد و او را خلیل خود قرار داد، پیش از آن که امام قرار دهد. هنگامی که همه ی این مقامات در او جمع شد، به او فرمود: من تو را امام مردم قرار دادم»[11]. بنا بر این، آخرین سیر تکاملی آن حضرت، امامت بوده که خداوند بعد از نبوت به آن حضرت اعطا فرمود.
3. پیامبر گرامی اسلام ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ به فاطمه ـ علیها السلام ـ فرمود: «اما ترضی ان الله عزوجل اطلع الی اهل الارض فاختار رجلین احد هما ابوک و الاخر بعلک»[12]; آیا راضی نمی شوی که خداوند در میان اهل زمین دو نفر را انتخاب کرد و برگزید; یکی پدرت و دیگری همسرت علی؟! پر واضح است که حضرت علی ـ علیه السلام ـ نبی نبوده و با این حال بر تمام پیامبران برتری داده شده است.
علی تقوی و حسین صادقی
* اگر واقعاً امامت از اصول دین است و بدون آن، دین کامل نمی شود، چرا این مسئله به شکلی که شیعه می گوید، به صراحت در قرآن نیامده است؟
در ابتدا باید مقصود از سؤال روشن شود. اگر مراد این است که چون مسئله ی امامت از اصول دین است، باید به صورت مفصّل و کامل در قرآن بیان می شد، پاسخ این است که شیوه ی قرآن به این صورت است که مطالب و مسائل رابه صورت کلّی بیان می کند و جزئیات آن را قرآن ناطق، یعنی پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ تبیین می کند. در حدیثی از ابی بصیر آمده است: از امام صادق ـ علیه السلام ـ در مورد قول خداوند (أَطِـیعُوا اللّهَ وَأَطیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الأمْرِ مِنْکُمْ)[13] سؤال کردم، ایشان فرمودند: در شأن علی، حسن و... ـ علیهم السلام ـ نازل شده است. به ایشان عرض کردم: مردم می گویند به چه علت نام علی و اهل بیت ـ علیهم السلام ـ در قرآن نیامده است. فرمودند: نماز هم بر پیامبر ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ نازل شده، ولی در قرآن از رکعات آن حرفی به میان نیامده است... و هم چنین این آیه هم بر پیامبر ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ نازل شده که آن را در مورد علی و دیگر اهل بیت ـ علیهم السلام ـ تفسیر نموده است».[14] از این روی با مراجعه به کلمات پیامبر ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ در مورد اهل بیت ـ علیهم السلام ـ سفارشات فراوانی را مشاهده می کنیم که به وضوح بر امامت و ولایت آن ها دلالت دارند; هم چون حدیث اثنا عشر،[15] حدیث ثقلین،[16] حدیث سفینه[17] و حدیث غدیر.[18] و اگر مقصود از سؤال این است که مسئله ی امامت به کلّی در قرآن بیان نشده، پاسخ این است که با مراجعه ی به قرآن کریم مشاهده می کنیم که این موضوع با صراحت بیان شده است; به عنوان نمونه به آیه ای که شأن نزول آن مورد قبول شیعه و اهل سنت است، اشاره می شود:
1.آیه ی ولایت
(إِنَّما وَلِـیُّـکُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِـیمُونَ الصَّلاةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَهُمْ راکِعُونَ)[19]. علاوه بر مفسرین شیعه، مفسرین بزرگ اهل سنت هم چون قرطبی،[20] ابن کثیر،[21] و طبرسی[22] گفته اند مراد از (الَّذِینَ آمَنُوا) در این آیه، علی ـ علیه السلام ـ است.
2. آیه ی تبلیغ
(یا أَیُّها الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ )[23]. در منابع فریقین وارد شده که این آیه در شأن حضرت علی ـ علیه السلام ـ نازل شده است.[24] هم چنین از ذیل آیه فهمیده می شود که مسئله ی بسیار مهمی مطرح بوده است; چرا که خداوند می فرماید: اگر این پیام را به مردم ابلاغ نکنی، رسالت و پیام خدا را نرسانده ای و اگر امامت فرعی از فروع دین بود، از چنین جایگاه و اهمیتی برخوردار نبود که بدون تبلیغ آن، رسالت پیامبر ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ ناقص بماند.
3. آیهی اکمال
(الیَوْمَ یَـئِسَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ دِینِکُمْ... الیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِـیتُ لَکُمُ الإِسْلامَ دِیناً)[25]. این آیه بعد از انتصاب علی ـ علیه السلام ـ به امامت توسط پیامبر اکرم ـ علیه السلام ـ در روز غدیر خم نازل شده است[26] و دلالت صریح بر مسئله ی امامت دارد. مخصوصا ذیل آیه که از یأس و ناامیدی کفار سخن به میان آمده و هیچ مسئله ی فرعی نمی تواند چنین موجب یأس و ناامیدی کفار از دین اسلام شود.
امامت از اصول دین است و دلایل زیادی بر این امر اقامه شده است:
الف. روایات زیادی از طریق فریقین مبنی بر ضرورت وجود امام و معرفت او نقل شده است; از جمله این که: پیامبر ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ فرموده اند: «من مات و لم یعرف امام زمانه مات میتة جاهلیّة»[27]. هم چنین نقل شده که رسول خدا ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ فرمودند: «من مات ولیس علیه امام مات میتة جاهلیه»;[28] هر کس بمیرد و امامی نداشته باشد به مرگ جاهلیت مرده است. حال اگر امامت از فروع دین باشد، جاهل به آن باید به خاطر نپذیرفتن یک مسئله ی فرعی، به مرگ جاهلیت از دنیا برود و حال آن که هیچ فقیه و عالمی درباره ی جاهل به فروع دین، این فتوا را نداده است.
ب. اگر امامت از فروع دین باشد، باید تقلید در این مسئله صحیح باشد در حالی که تقلید در امر امامت جایز نیست; بلکه معرفت و شناخت قعطی لازم است.
حسین صادقی و علی تقوی
انتصابی بودن امام
* دلیل شیعه بر این که امامت عهدی الهی است، چیست؟
امام و خلیفه ی پیامبر از نظر مسلمانان کسی است که وظایف پیامبر ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ به استثنای آوردن شریعت را بر عهده دارد[29]; چنان که امام جواد ـ علیه السلام ـ فرمود: جانشین پیغمبر قرار نمی گیرد مگر کسی که بسان پیامبر ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ حکم صادر کند، و در تمام جهات جز نبوت و رسالت همانند پیامبر باشد.[30] در مورد لزوم نصب امام توسط خداوند دلایل فراوان عقلی و نقلی وجود دارد; مانند:
1. دلیل عقلی
شکی نیست که انسان های عادی مرتکب خطا و اشتباه و گاهی مرتکب معصیت می شوند; اگر برای تفسیر قرآن و بیان احکام و مسائل جدید، فرد معصومی نباشد، لازم می آید که انسان ها به حق و سعادت نرسند و از آن جا که غیر از خدا کسی نمی تواند پی به عصمت افراد ببرد، پس خداوند برای تأمین غرض (= رسیدن به کمال و سعادت) بعد از پیامبر ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ دوازده امام معصوم را قرار داده که در سایه ی علم و عصمت، بشر را از لغزش و گم راهی نجات دهند و هر امامی در زمان خود به تفسیر و تبیین قرآن و احکام و مسائل جدید پرداخته تا نوبت به امام دوازدهم رسید که به خاطر عناد و کثرت دشمنان و مصالحی که خدا می داند، به اذن الهی از نظرها غایب شده اند و البته در عصر غیبت هم از پس پرده ی غیبت وظیفه ی اصلی امامت را انجام می دهند; چنان که در کتاب «ینابیع المودة» از پیامبر ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ نقل شده: قسم به کسی که مرا به نبوت مبعوث کرده! مردم از نور مهدی موعود استفاده می کنند; گرچه او غایب است; همان طوری که استفاده می کنند از نور خورشید; گرچه در پس ابرها غایب باشد[31].
2. دلیل نقلی
الف. قرآنی:
ـ قرآن مجید دستور داده که از خداوند و پیامبر و اولوالامر اطاعت کنید[32] شکی نیست که پیامبر ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ معصوم بوده اند و همین طور اولوالامر که اطاعت شان در ردیف اطاعت خدا و پیامبر قرار گرفته است معصوم خواهند بود; در غیر این صورت، قرآن حکم به اطاعت مطلق نمی نمود; چنان که در مورد والدین با این که سفارش زیاد کرده، لیکن قید و مرز آورده که (وَ إِنْ جاهَداکَ لِتُشْرِکَ بِی ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما)[33].
چون شناخت معصوم به عهده ی معصوم است، باید امام از جانب خدا و پیامبر معرفی شود و خداوند امامت را به کسی عطا می کند که او را شایسته ببیند; نه این که مردم او را تعیین کنند.
ـ قرآن مجید می فرماید: (وَ إِذِ ابْتَلی إِبْراهِـیمَ رَبُّهُ بِکَلِمات فَأَتَـمَّـهُنَّ قالَ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنّاسِ إِماماً قالَ وَمِنْ ذُرِّیَّتِـی قالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظّالِمِـینَ)[34]. در این آیه سخن از مقام جدید برای ابراهیم ـ علیه السلام ـ شده است، یعنی امامت و این غیر از نبوت است; زیرا ابراهیم ـ علیه السلام ـ قبل از این وعده ی امامت دارای مقام نبوت بوده است. این آیه مربوط به اواخر عمر حضرت ابراهیم ـ علیه السلام ـ است.[35] هم چنین آیه ی مورد بحث می گوید وقتی ابراهیم از عهده ی تمام امتحانات موفق برآمد، مقام امامت را به او دادیم و شکی نیست که ابراهیم در جریان امتحانات، نظیر شکستن بت ها، هجرت به مکه و ذبح حضرت اسماعیل، مقام نبوت را داشته است[36].
قرطبی از مفسرین اهل سنت می گوید: جماعتی از علما با این آیه استدلال کرده اند که امام باید اهل عدل و احسان و قادر بر اقامه ی عدل باشد و بر همین اساس، پسر زبیر و حسین بن علی رضی الله عنه بر خلیفه قیام کردند و اهل عراق و علمای آن ها بر حجّاج، و اهل مدینه بر بنی امیه قیام کردند[37].
فخر رازی نیز می گوید: این آیه دلالت دارد که منصب امام و ریاست در دین، به ظالمین نمی رسد[38].
ب. دلیل روایی:
روایات زیادی داریم که می گویند نصب امام و پیشوای مسلمین بعد از پیامبر فقط به امر و فرمان خداوند است; حتی خود پیامبر هم در این زمینه حق انتخاب ندارند. به عنوان نمونه، وقتی که پیامبر ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ اسلام را به قبایل عرب عرضه داشت، نوبت به قبیله ی بنی عامر بن صعصعه رسید. آن ها در پاسخ گفتند: اگر به پیروی تو در آیم و تو بر مخالفان پیروز شوی، آیا زمام امر بعد از خود را به دست ما می دهی؟ فرمود: زمام امر به دست خداست و هر طوری که او بخواهد عمل خواهد کرد. در نتیجه آن ها از پذیرش اسلام سر باز زدند[39].
حاصل مطالعه ی تاریخ خلفای اسلامی، در کنار احادیث نبوی این است که امر نصب امامت و زعامت باید از منبع وحی باشد و عقل های ناقص بشری توانایی تشخیص معصوم را ندارند.
رحیم لطیفی
علم امام
* آیا همه ی علوم ائمه ـ علیهم السلام ـ لدنی است، یا اکتسابی نیز هست؟
نخستین شرط برای تصدی مقام امامت، علم و آگاهی و دانش نسبت به تمام معارف دینی و نیازهای مردم و آن چه در امر تعلیم و تربیت و هدایت و اداره ی جوامع انسانی لازم است، می باشد و بدون چنان علمی این مسئولیت هرگز به انجام نمی رسد. ائمه ی اطهار از چنین علمی، برخوردار بودند; اما معلومات خویش را هرگز نزد معلمان و در مکتب خانه ها کسب ننموده اند; بلکه علم آنان، علم حضوری (لدنّی) بوده است.
با تدبر و تحقیق و تفحص در قرآن مجید و روایات، منابع علمی امامان در پنج منبع خلاصه می شود:
1. آگاهی کامل از کتاب الله: آنان تفسیر و تأویل و ظاهر و باطن و محکم و متشابه قرآن را به خوبی می دانند[40]. قرآن در این باره فرموده: (وَما یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاّ اللّهُ وَالرّاسِخُونَ فِی العِلْمِ). امام صادق ـ علیه السلام ـ فرمودند: «راسخان در علم، امیر مؤمنان و امامان بعد از او هستند»[41].
2. وراثت از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم): پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ تمام معارف و شرایع اسلام را به علی ـ علیه السلام ـ آموخت و طبق بعضی از روایات، علی ـ علیه السلام ـ با خط خود در کتابی نوشت و این علم و آگاهی، نسل اندر نسل، به فرزندان ایشان یعنی دیگر امامان معصوم رسید.
3. ارتباط با فرشتگان: مطابق ظاهر آیات قرآن، ائمه مانند حضرت خضر و ذوالقرنین و مریم هستند که با فرشتگان الهی ارتباط داشتند و حقایق از عالم غیب به آنان الهام می شد. از حسن بن یحیای مدائنی نقل شده که از امام صادق ـ علیه السلام ـ پرسیدم: هنگامی که سؤالی از امامی می شود، چگونه (و با چه علمی) جواب می دهد؟ امام فرمود: گاهی به او الهام می شود و گاهی از فرشته می شنود و گاهی هر دو.
4. روح القدس: از روایاتی که در منابع اهل بیت ـ علیهم السلام ـ وارد شده، به خوبی بر می آید که روح القدس با همه ی پیامبران و انبیا و معصومین بوده و امدادهای الهی را در موارد مختلف به آن ها منتقل می ساخته است[42].
علاوه بر مطالب پیشین، امامان به عنوان جانشیان پیامبر که قلمرو مأموریتش جسم و جان و دنیا و آخرت است، باید علم و دانشی در خور مأموریت عظیمش داشته باشند تا مردم به آن ها اعتماد کنند و دین و آیین خود را در اختیار آن ها قرار دهند. این علم باید دارای این ویژگی ها باشد: خالی از نقص و اشتباه باشد و گرنه جلب اعتماد نمی کند; در خور مأموریتشان باشد، یعنی از گذشته و حال و آینده آگاه باشند و چون مأموریتشان شامل ظاهر و باطن اجتماع و درون و برون مردم است، علم آنان باید این چنین گسترده باشد[43].
پر واضح است که علمی با چنین شرایطی از عهده ی بشر بیرون است و تنها منبعی که می تواند چنین شرایطی داشته باشد، اتصال به غیب و داشتن علم لدنّی و حضوری است; در غیر این صورت از علم حصولی که ساخته و پرداخته ی حس و تجربه ی بشری است و هم راه با اشتباه است، چنین چیزی ساخته نیست.
دیگر این که در پاره ای از روایات تصریح شده است که حجج الهی و ائمه ی معصومین ـ علیهم السلام ـ همه ی علوم را از ناحیه ی خداوند تبارک و تعالی دریافت می دارند که در ذیل به دو نمونه از این روایات اشاره می کنیم:
ـ حضرت امام رضا ـ علیه السلام ـ در ضمن حدیث مفصلی درباره ی امامت فرمود: هنگامی که خدای تعالی کسی را (به عنوان امام) برای مردم بر می گزیند، به او سعه ی صدر عطا می کند و چشمه های حکمت را در دلش قرار می دهد و علم را به وی الهام می کند تا برای پاسخ، از هیچ پرسشی در نمانده، در تشخیص حق سرگردان نشود[44].
ـ حضرت امام صادق ـ علیه السلام ـ فرموده اند: کسی که گمان کند خدا بنده ای را حجت خویش در زمین قرار داده، سپس تمام آن چه را که او به آن نیاز دارد، از وی پنهان می کند، بر خدا افترا زده است[45].
هم چنین امامان معصوم ـ علیهم السلام ـ از دوران کودکی از قوه ی قدسیه ی الهامی برخوردار بوده اند و نسبت به همه ی علوم و دانش ها مهارت داشته اند و در برابر همه ی پرسش های مردم در زمینه های گوناگون، بدون آن که به کتاب ها و مأخذی مراجعه کنند، بی درنگ پاسخ لازم و قانع کننده ای را ارایه می نمودند.
حاصل آن که همه ی علم امامان معصوم ـ علیهم السلام ـ حضوری و لدنّی بوده است.
میرزا عباس مهدوی فرد
عصمت امام
* شیعیان بر چه اساسی امامان خود را معصوم می دانند؟
اندیشمندان شیعه برای اثبات عصمت امامان از ادلّه ی گوناگونی بهره می برند[46]. در زیر به برخی از این ادلّه اشاره می شود:
1. جدایی ناپذیری مقام امامت از عصمت
مقام امامت، آن گونه که از کتاب و سنّت بر می آید، در رهبری سیاسی جامعه ی اسلامی خلاصه نمی شود; بلکه دنباله ی نبوّت و کامل کننده ی رسالت است.[47] این تصویر از امامت، پیامبر و امام را کنار هم می نشاند و دلایل عقلی عصمت را به قلمرو امامت نیز می کشاند.[48] با این تفاوت که در این جا، به جای ابلاغ وحی، از تبیین معارف وحیانی سخن می رود.
2. قرآن و عصمت امام
آیه ی امامت: قرآن کریم ظالمان را شایسته ی مقام امامت نمی داند[49] و با توجه به آن که در فرهنگ قرآن، هر گناه کاری ظالم خوانده می شود،[50] چاره ای جز پذیرش عصمت امام باقی نمی ماند. روشنی این آیه به اندازه ای است که برخی از مفسران اهل سنّت را نیز به اعترافی چنین واداشته است: «فیه دلیلٌ علی عصمة الانبیاء من الکبائر قبل البعثة و ان الفاسق لا یصلح للامامة»[51].
اگر این مفسّر، به انصاف به آیه می نگریست، میان امامت و نبوّت فرقی نمی گذاشت و در بیان شرایط امام، بر عدالتِ تنها بسنده نمی کرد; زیرا در آیه ی مورد بحث، سخن بر سر آن است که ظالمان شایستگی دریافت عهد الهی را ندارند. حال چگونه این جمله از نظر این مفسر، در یکی از مصادیق عهد (نبوت) لزوم عصمت را نتیجه می دهد و در مصداق دیگر آن، از حدّ اشتراط عدالت فراتر نمی رود؟!
آیه ی اولوالامر: قرآن کریم همگان را به اطاعت از اولوالامر فرا می خواند و اینان را در کنار پیامبر می نشاند.[52] این اطاعت به دلیل آن که قید و شرطی را به هم راه ندارد، اطاعتی همه جانبه و بی چون و چرا است و این مطلب جز با عصمت اولوالامر سازگار نیست; زیرا سرسپردگی این چنینی، تنها در برابر کسی سزاوار است که از کج روی و کج اندیشی در امان است و نه تنها در گفتار، بلکه با رفتار خود نیز مردم را جز به آن چه رضای خداوند است نمی خواند.[53]
فخر رازی، اندیشمند و مفسّر بزرگ اهل سنّت که به دلیل توانایی زیاد در شبهه افکنی، امام المشکّکین خوانده می شود، دلالت آیه بر عصمت را می پذیرد; اما منظور از اولوالامر را نخبگان امّت می داند;[54] در حالی که پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ از امامان دوازده گانه ی شیعه نام می برد و آنان را جانشین خود و پیشوای مردم معرفی می کند.[55]
آیه ی تطهیر: این آیه به روشنی، عصمت اهل بیت را می نمایاند و بر پاکی و طهارت آنان تأکید میورزد.[56] با توجه به این نکته که قرآن کریم هر گونه آلودگی ظاهری و باطنی را «رجس» می شمارد،[57] تفسیری جز عصمت بر نمی تابد.
3. عصمت اهل بیت در روایات نبوی
پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ ، فضایل فراوانی برای اهل بیت ـ علیهم السلام ـ بر می شمارند که برخی از آن ها جز با عصمت آنان سازگار نیست. در این قسمت به نمونه هایی از آن چه در کتب اهل سنّت آمده است، بسنده می کنیم:
ـ اهل بیت، هم راه و هم تای قرآن: در حدیث پر آوازه ی ثقلین، توجّه به دو نکته، اندیشه ی حق جویان را به عصمت اهل بیت ره نمون می گردد: یکی آن که در این حدیث، کتاب و عترت در کنار یک دیگر، محور هدایت به شمار آمده اند: «ما ان تمسکتم بهما لن تضلوا ابدا»; دیگر آن که در این روایات بر جدایی ناپذیری قرآن و عترت تأکید شده است: «لن یفترقا حتی یردا علی الحوض»; اگر اهل بیت معصوم از گناه و خطا بری نبودند، پیروی از آنان همواره موجب هدایت نمی گردید و جدایی ناپذیری آنان از قرآن، معنای روشنی نمی یافت.[58]
ـ پیروی از اهل بیت، مایه ی رستگاری: افزون بر حدیث معروف سفینه که اهل بیت را به کشتی نوح همانند می کند و رستگاری ابدی را با پیروی از آنان پیوند می زند، احادیث فراوان دیگری نیز در این باره می توان یافت که روایت زیر نمونه ای از آن ها است:
هر کس می خواهد زندگی و مرگش هم چون حیات و ممات من باشد،... ولایت علی و فرزندانش را برگزیند; زیرا آنان هرگز شما را از راه هدایت بیرون نمی برند و به گم راهی نمی کشانند.[59]
حسن یوسفیان
تعالیم و تفاسیر امامان معصوم ـ علیهم السلام ـ
* احادیث و تعالیم امامان معصوم ـ علیهم السلام ـ چگونه می تواند برای ما حجّت باشد در حالی که گذشت بیش از هزار سال از آن زمان، باعث ورود هزار گونه جعل و تحریف در آن ها شده است؟
ابتدا لازم است به نکاتی اشاره کنیم:
1. ادوار حدیث شیعه
احادیث شیعه که از طریق پیامبر ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ و ائمه ی اطهار ـ علیهم السلام ـ رسیده، سه مرحله را پشت سر گذارده و امروزه وارد مرحله ی چهارم شده است. این مراحل عبارت اند از:
الف. دوران حضور: مقصود از این دوره، دوران حیات معصومین است که پس از رحلت رسول خدا آغاز و تا دوران غیبت کبری که سه قرن به درازا کشیده، ادامه داشته است. مجموع کتاب های این دوره در حدود شش هزار و ششصد کتاب حدیث بوده است.[60]
ب. دوره ی جمع و تبویب: این دوره با آغاز غیبت صغری شروع و تا دوره ی صفویه تداوم می یابد. در این مقطع کتاب های حدیثی بسیار، با سلسله ی اسناد روایات تحریر شد.
ج. دوره ی تدوین مجموعه های حدیثی.
د. دوران معاصر; در این دوران کارهای ارزش مندی صورت پذیرفته است; هم چون معجم نویسی و راه نما سازی، تصحیح و تعلیق، مسند نویسی، گزیده نویسی و تلخیص، واحد سازی کتب و مجموعه های حدیث، پالایش احادیث، تنظیم و دسته بندی در رایانه[61].
2. اقسام حدیث
روایات موجود، به حسب سند به صحیح، حسن، موثق، ضعیف تقسیم می شوند. با توجه به این مقدمه، از همان دوران حضور، تلاش شده است که کتب و مجموعه های حدیثی شیعه با سلسله ی اسناد، نگه داری شوند، تا از دست تحریف گران و جاعلان حدیث در امان باشد; چنان که محمد بن عمیر یکی از راویان شیعه در ایام هارون الرشید دست گیر شد; در حبس او را آن چنان زیر شلاق گرفتند تا مخفی گاه های شیعیان و محل پنهان نمودن احادیث را نشان دهد; ولی از خود مقاومت به خرج داد. فشار و شلاق دشمن بیش تر شد تا آن جا که نزدیک بود ابن ابی عمیر به خواسته های دشمن تن در دهد که ناگهان صدای هم زندانی او محمد بن یونس بن عبدالرحمان او را به خود آورد که محمد! از خدا بترس و صبر پیشه ساز تا از طرف خداوند فرجی حاصل شود; و بنا بر این او مقاومت نمود. بعد از چهار سال که از زندان آزاد شد، دید حدیث های دفن شده، بر اثر باران و... از بین رفته اند. ابن عمیر همه را دوباره از حفظ نوشت.[62] با این همه تلاش برای حفظ احادیث شیعه، به طور مطلق تمام روایات موجود معتبر نیست; زیرا یک متن از لحاظ آسیب هایی که او را تهدید می کند، از چند جهت می تواند قابل بررسی باشد: اولا باید سلسله ی اسناد آن بررسی شود که متصل به معصوم هست یا نه و نیز تک تک راویان، و افرادی که در طریق نقل حدیث واقع شده اند، با مراجعه به کتب رجالی، باید بررسی شود که شرایط لازم برای نقل روایت را دارا بوده اند یا نه. و بعد از صحت و تکمیل سند، احادیث باید از لحاظ ساختار درونی و معنوی بررسی شود که روایت در حال تقیّه صادر نشده باشد. سپس باید بررسی شود که این روایت با روایات قطعی دیگر تعارض نداشته باشد و در صورت تعارض، باید به مرجحات و ویژگی هایی که برای یک روایت برتر در جای خود ذکر شده است مراجعه شود;[63] در صورتی که از نظر مرجّحات مساوی بودند، از درجه ی اعتبار ساقط می شوند; مگر این که نقطه ی اشتراکی داشته باشد که به آن اخذ می شود. بنا بر این بهره برداری از حدیث، کاملا یک امر تخصصی و فنی است; حتی برخی از بزرگان گفته اند: همان گونه که برای استنباط حکمی از آیه یا روایتی اجتهاد لازم است برای تشخیص سند صحیح یا سند ضعیف و... نیز اجتهاد لازم است.[64]
نتیجه این شد که با توجه به کیفیت نقل و جمع آوری احادیث، بسیاری از روایات موجود از دست رس تحریف و آسیب مصون مانده اند و بسیاری دیگر، به طور مطلق برای ما حجیّت ندارند; بلکه یا باید یقین به صدور آن از معصوم داشته باشیم و یا به طرق صحیح به دست ما رسیده باشند و تشخیص آن هم به دست اهل فن است.
سیدجواد حسینی
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . مرتضی مطهری، امامت و رهبری، ص 46.
[2] . انبیاء / 73.
[3] . قصص / 41.
[4] . جعفر سبحانی، الالهیات، ج 2، ص 510.
[5] . اصول کافی، ج 1، ص 286.
[6] . تفتازانی، شرح المقاصد، ج 5، ص 5; تفسیر نمونه، ج 1، ص 440.
[7] . جرجانی، شرح المواقف، ج 8، ص 345; خواجه نصیرالدین طوسی، قواعد العقاید، ص 120.
[8] . تفسیر نمونه، همان.
[9] . اصول کافی، ج 1، ص 176.
[10] . بقره/ 124.
[11] . اصول کافی، ص 175.
[12] . حاکم نیشابوری، مستدرک، ج 3، ص 129; فاضل هندی، کنزالعمال، ج 13، ص 108.
[13] . نساء/59.
[14] . اصول کافی، ج 1، ص 286.
[15] . سیکون بعدی اثنا عشر امیراً...کلهم من قریش. صحیح بخاری، ج 9، ص 101; فاضل هندی، کنز العمال، ج 1، ص 380.
[16] . انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی اهل بیتی. شیخ صدوق، أمالی، مجلس 64، ح 15، ص 338; صحیح مسلم، ج 4، ص 1873.
[17] . مثل اهل بیتی کمثل سفینه نوح...; بحارالانوار، ج 22، ص 408; حاکم نیشابوری، المستدرک، ج 3، ص 151.
[18] . من کنت مولاه فهذا علی مولاه; اصول کافی، ج 8، ص 27; سنن ترمذی، ج 5، ص 632.
[19] . مائده/ 55.
[20] . تفسیر قرطبی، ج 6، ص 221.
[21] . تفسیر ابن کثیر، ج 2، ص 71.
[22] . تفسیر طبرسی، ج 6، ص 186.
[23] . مائده / 67.
[24] . ابن ابی حاتم، تفسیر القرآن العظیمه، ج 4، ص 172; سیوطی، درّ المنثور، ج 3، ص 117.
[25] . مائده / 3.
[26] . . خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج 8، ص 29; ابن عساکر، تاریخ مدینه ی دمشق، ج 2، ص 75.
[27] . اربلی، کشف الغمة، ج 3، ص 335; نعمانی، الغیبة، ص 130.
[28] . هیثمی، مجمع الزوائد، ج 5، ص 224; کنزالعمال، ج 6، ص 65.
[29] . ابی عبدالله حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، ج3، ص109.
[30] . اصول کافی، ج 1، ص 245.
[31] . سلیمان بن ابراهیم قندوزی حنفی، ینابیع المودة، ج3، ص 238.
[32] . نساء/59.
[33] . عنکبوت / 8.
[34] . بقره/124.
[35] . هود/ 73.
[36] . المیزان ج1، ص267.
[37] . ابی عبدالله محمد بن احمد قرطبی، الجامع لاحکام القرآن، ج2، ص108.
[38] . تفسیر کبیر، ج3، ص37.
[39] . ابن هشام، السیرة النبویة، ج 2، ص 66، ابن جعفر محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج 2، ص 84، سهیلی، روض الانف، ج 1، ص 264.
[40] . ناصر مکارم شیرازی، پیام قرآن، ج9، ص119.
[41] . اصول کافی، ج1، ص213.
[42] . پیام قرآن، ج9، ص126ـ131.
[43] . پیام قرآن، ج9، ص115ـ116.
[44] . بحار الانوار، ج26، ص137.
[45] . پیشین، ج26، ص137.
[46] . ر.ک: علامه ی حلی الالفین فی امامة امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب ـ علیه السلام ـ .
[47] . الالهیات، ج 4، ص 45ـ26; امامت و رهبری، ص 52ـ51; پژوهشی در عصمت معصومان، ص 285ـ280.
[48] . ر.ک: انوار الملکوت فی شرح الیاقوت، ص 206ـ204; قواعد المرام، ص 179ـ177; کشف المراد، ص 365ـ364; نهج الحق، ص 158ـ157; ارشاد الطالبیین، ص 336ـ333; تنزیه الانبیاء، ص 9ـ8; عقائد الامامیه، ص 67; معانی الاخبار، ص 134ـ133; تلخیص الشافی، ج 1، ص 201ـ194 و امام شناسی، ج 1، ص 9.
[49] . بقره/124.
[50] . الالهیات، ج 4، ص 121; المیزان، ج 1، ص 276; امامت و رهبری، ص 168.
[51] . تفسیر البیضاوی، ج 1، ص 139.
[52] . نساء/ 59.
[53] . المیزان، ج 4، ص 401ـ387.
[54] . تفسیر کبیر، ج 10، ص 116.
[55] . ر.ک: اثبات الهداة، ج 1، ص 501; و ینابیع المودة، ص 495ـ494.
[56] . المیزان، ج 16، ص 313ـ309; 247ـ157; منشور جاوید، ج 5، ص 320ـ282.
[57] . ر.ک: الالهیات، ج 4، ص 129ـ128; روح المعانی، ج 22، ص 12.
[58] . الغدیر، ج 3، ص 298ـ297; راهنماشناسی، ص 377ـ376; امامت و رهبری، ص 76ـ75.
[59] . کنز العمال، ج 11، ص 612ـ611، ح 32960.
[60] . وسائل الشیعه، ج 30، ص 165.
[61] . آشنایی با متون حدیث، ص 125 . 128.
[62] . رجال نجاشی، ص 326، شماره ی 878.
[63] . محمدرضا مظفر، اصول الفقه، ج 3 . 4 ص 248.
[64] . محمدرضا حکیمی، اجتهاد و تقلید در فلسفه به نقل از رسالة الاحکام، ج 2، ص 389.