آرشیو

آرشیو شماره ها:
۴۷

چکیده

متن

در نوبت قبل، مسئله خلافت و جانشینى رسول گرامى اسلام(ص) و احادیثى را که در منابع اهل سنّت، عدد خلفاى بعد از رسول خدا(ص) را دوازده تن معرفى مى کنند، نقد و بررسى کردیم و در ادامه، هفت قرینه آوردیم که نشان مى دهد جانشینان دوازده گانه رسول خدا(ص)، کسانى نیستند که دانشمندان اهل سنّت معرفى کرده اند؛ بلکه خلفاى آن حضرت، همان امامان اهل بیت(ع)اند که شیعه باهوشمندى، آنان را یافته است. و اینک قراین بعدى:

قرینه هشتم: مدینةالنبى، شهرى که حرمت آن نادیده گرفته شد
مدینةالنبى(ص)، شهر رسول خدا(ص) و پایگاه نخستین اسلام، همواره در چشم مسلمانان جهان از ارج و منزلت ویژه اى برخوردار بوده است. شخص رسول گرامى اسلام(ص) نیز عنایت خاصّى به این شهر و مردم آن(یارى دهندگان پیامبر) داشته، در مناسبتهاى مختلف، بر امنیت مدینه و حفظ حرمت ساکنان آن، سفارش و تأکید نموده اند؛ از آن جمله اند:

1ـ ابن خلاد از رسول خدا(ص) نقل مى کند:
من أخاف أهل المدینة أخافه اللّه و علیه لعنة اللّه والملائکة والناس أجمعین.1

2ـ جابربن عبداللّه از رسول خدا(ص) نقل مى کند:
من أخاف أهل المدینة فقد أخاف ما بین جنبىّ؛2
هر که مردم مدینه را بترساند، تحقیقا مرا ترسانده است.

3ـ عبداللّه بن عمر از رسول خدا(ص) نقل مى کند:
من آذى أهل المدینة آذاه اللّه و علیه لعنة اللّه والملائکة والناس أجمعین.3

4ـ عبادة بن صامت از رسول خدا(ص) نقل مى کند:
اللهم من ظلم أهل المدینة وأخافهم فأخفه و علیه لعنةاللّه والملائکة والناس أجمعین، لا یقبل منه صرف و لاعدل.4
ملاحظه گردید که رسول گرامى اسلام(ص) با چند بیان و دعا، تصریح نموده اند: هرکس، مردم مدینه را بترساند، خداوند او را خواهد ترساند و لعنت خدا، فرشتگان و همه مردم، بر چنین فردى باد! هرکس مردم مدینه را بترساند، مرا ترسانده است. هر کس، مردم مدینه را بیازارد، خداوند او را عذاب خواهد نمود و لعنت خدا، فرشتگان و مردم بر او باد! خداوندا، هر کس بر مردم مدینه ظلم کرد و آنان را ترساند، بترسانش! و لعنت خدا، ملائکه و همه مردم بر او باد و از اوهیچ عبادتى پذیرفته نیست.
اکنون آیا کسانى مانند معاویه و فرزندش یزید که سفارش هاى رسول خدا(ص) را نادیده گرفته اند، مى توانند جانشین پیامبر(ص) باشند؟
معاویه، نخست در سال چهل هجرى و در عهد خلافت على(ع)، بسربن ارطاة را در رأس سپاهى به مدینه فرستاد تا از مردم مدینه براى او بیعت بگیرد. بسر، مردم را تهدید به قتل نمود و جمع کثیرى از آنان را نیز به قتل رساند و بدین وسیله مردم مدینه را وادار ساخت تا با معاویه بیعت کنند.5
و بار دوم، در سال 50 و 51 هجرى، به هنگام بیعت گرفتن براى یزید، به تهدید و ارعاب مردم مدینه پرداخت و به زور از آنان بیعت گرفت.6
یزید نیز در سال 63 هجرى و در جریان«واقعه حرّه»، به حرم پیامبر(ص) لشکر کشید و مردم مدینه را مورد آزار و اذیّت قرار داد و عده کثیرى از آنان را به قتل رسانید و ناموس آنان را هتک نمود، تا آنجا که به نوشته سیوطى، هزار دختر باکره، بکارت خود را از دست دادند.7
در واقعه«حرّه» افزون بر مردم عادى، جمعى از صحابه و یاران رسول خدا(ص) و نیز«ام سلمه» همسر آن حضرت، کشته شدند.8
قابل ذکر است که پس از حادثه«حرّه» و در زمان حاکمیت سایر حاکمان اموى و عباسى نیز، همواره مردم مدینه، تحت ستم آنان قرار داشته اند.
حال، آیا کسى که مورد لعن خدا، پیامبر، فرشتگان و مردم قرار دارد، مى توان او را جانشین رسول خدا(ص) دانست؟ کسى که اعمالش موجب شد تا خداوند به سرعت طومار زندگى او را درهم پیچد؟
رسول خدا(ص) سالها پیش از بروز این حوادث، فرموده بود:
من أراد أهل المدینة بسوء، أذابه اللّه کما یذوب الملح فى الماء.9
به راستى، چقدر تفاوت است میان ابن حجر و قاضى عیاض که یزید را جزو خلفاى پیامبر(ص) به شمار آورده اند و سیوطى که با صراحت تمام، یزید و همدستانش را لعن مى کند!10

قرینه نهم: خلافت، سى سال است
قرینه دیگر این بحث، روایاتى است که رسول خدا(ص) دوران خلافت پس از خود را سى سال دانسته اند. این احادیث، از طرق مختلف و با تعابیر گوناگونى از رسول گرامى اسلام(ص) روایت شده اند که نمونه هایى از آنها را ذکر مى کنیم:

1ـ سفینه از رسول خدا(ص) نقل مى کند:
الخلافة فى أمّتى ثلاثون سنة، ثم ملک بعد ذلک؛11
خلافت در امّت من، سى سال است و پس از آن، پادشاهى است.

2ـ قرطبى از پیامبر اکرم(ص) نقل مى کند:
الخلافة بعدى فى أمّتى ثلاثون سنة، ثم ملک بعد ذلک.12

3ـ سفینه از رسول خدا(ص) نقل مى کند:
خلافةالنبوّة ثلاثون سنة، ثم یؤتى اللّه الملک من یشاء.13

4ـ زبیدى شافعى از رسول خدا(ص) نقل مى کند:
الخلافة بعدى ثلاثون سنة، ثم یکون(تصیر) ملکا عضوضا.14
واژه«عضّ» به معناى چنگ زدن و به دندان گرفتن است، و«ملک عضوض» یعنى پادشاهى یى که آن را نه براساس بیعت و رأى مردم، بلکه براساس ظلم و ستم و با چنگ و دندان به دست آورده باشند.
زبیدى شافعى، پس از نقل حدیث مى گوید:
«عضوض» چیزى است که در آن، ظلم و ستم وجود داشته باشد، و«ملک عضوض» پادشاهى یى است که در آن، بر مردم ستم مى شود.
وى مى افزاید:
اهل سنّت، اتفاق دارند براینکه معاویه در ایام خلافت على از ملوک و پادشاهان بوده است، نه از خلفا؛ اما[درباره حکومت معاویه] پس از درگذشت على، در میان مشایخ ما اختلاف وجود دارد. برخى گفته اند: براى او بیعت منعقد شده و امام گشته است. گروه دیگرى گفته اند: امامت براى او منعقد نشده و همچنان بر ملوکیّت خود باقى مانده است. دلیل این گروه، حدیثى است که ترمذى از طریق سفینه، از رسول خدا(ص) نقل کرده که آن حضرت فرمود: «الخلافة بعدى ثلاثون سنة، ثم تصیر ملکا».
دوران سى ساله خلافت که در حدیث فوق به آن اشاره شده، با خلافت حسن بن على پایان یافته است. و حسن بن على هم که خلافت را به معاویه واگذار نمود، صرفا از روى ضرورت بود؛ چون معاویه، عزم جنگ با آن حضرت و تصمیم به خون ریزى داشت؛ ولى نظر حسن بن على بر جنگ و خون ریزى نبود. به همین جهت، خلافت را به معاویه واگذار نمود تا خون مسلمانان محفوظ بماند.15
چنانکه ملاحظه گردید، در تمامى این روایات، مدت خلافت پس از رسول عالى قدر اسلام(ص)، سى سال ذکر شده است که به اعتراف خود دانشمندان اهل سنّت، این مدت، پس از خلافت حسن بن على(ع) پایان پذیرفته و سپس دوران حاکمان اموى و عباسى آغاز گشته است؛ حکومتى که به فرموده رسول خدا(ص)«ملک عضوض» بوده است. بنابراین، توجیهى براى معرفى معاویه، یزید و دیگر امویان و عباسیان به عنوان جانشین و خلیفه رسول اللّه(ص) باقى نمى ماند و کسانى مانند قاضى عیاض و ابن حجر باید براى یافتن مصادیق خلفاى دوازده گانه رسول خدا(ص) چاره دیگرى بیندیشند.
آنچه گذشت، حقیقتى است که شمارى از صحابه نیز بدان تصریح کرده اند؛ از جمله سعیدبن جمهان که مى گوید:
وقتى سفینه حدیث رسول خدا(ص) را که فرمود:«الخلافة فى أمّتى ثلاثون سنة، ثم ملک بعد ذلک» برایم نقل کرد، به او گفتم:«بنى امیه گمان مى کنند که خلافت در میان آنهاست». سفینه گفت: دروغ مى گویند پسران زن چشم کبود؛16 بلکه آنان از پادشاهانند؛ آن هم از بدترین پادشاهان.17

قرینه دهم: خلافت در مدینه، پادشاهى در شام
قرینه دهم که مکمل قرینه گذشته است، حدیث معروفى است که ابوهریره از رسول خدا(ص) نقل مى کند:
الخلافة بالمدینة والملک بالشّام.18
در «تهذیب تاریخ دمشق»، پس از نقل حدیث فوق، در ذیل صفحه آمده است:
خلافت، اختصاص به صدر اسلام و زمان خلفاى راشدین دارد و از هنگامى که خلافت به بنى امیه در شام انتقال یافت، به پادشاهى و سلطنت مبدّل گشت.19
ملاحظه مى شود که پیامبراسلام(ص) در این حدیث تصریح نموده اند که پایگاه خلافت، در مدینه است و آنچه در شام صورت مى گیرد، خلافت و جانشینى رسول خدا(ص) نیست؛ بلکه پادشاهى و سلطنت است. بنابراین، تلاش آنانى که شمارى از حاکمان اموى و عباسى را در گروه جانشینان دوازده گانه پیامبر(ص) مى گنجانند، قابل قبول نیست.

قرینه یازدهم: بیعت براى دو خلیفه
یکى دیگر از قراین، حدیث معروفى است که جمع زیادى، آن را از پیامبراکرم(ص) نقل کرده اند. متن حدیث، بنابر آنچه در«صحیح مسلم» از طریق ابوسعید خدرى نقل شده، چنین است:
عن أبى سعید الخدرى، عن النبى ـ صلّى اللّه علیه و سلّم ـ قال:«اذا بویع لخلیفتین، فاقتلوا الآخر منهما»؛20
هرگاه براى دو خلیفه بیعت گرفته شد، دومى را بکشید.
براساس نقل مورّخان، معاویه، همزمان با خلافت على(ع)، نمایندگانى به نقاط مختلف کشور اسلامى فرستاد تا براى او بیعت بگیرند. از جمله، در سال چهل هجرى، بسر بن ارطاة را در رأس سپاهى به مدینه و مکه و یمن فرستاد. بسر در مدینه با تهدید، ارعاب و قتل مردم، آنها را وادار به بیعت با معاویه کرد.21
این اقدامات معاویه در حالى صورت مى گرفت که قاطبه امت اسلامى، سالها پیش از آن، به امیرالمؤمنین(ع) دست بیعت داده بودند و آن حضرت را به عنوان خلیفه مسلمین و جانشین رسول خدا(ص) برگزیده بودند.
حال، آیا کسى را که براساس فرمان رسول خدا(ص) کشتن او واجب است، مى توان خلیفه مسلمین و جانشین رسول خدا(ص) دانست؟!

قرینه دوازدهم: قرشى بودن امام مسلمانان
شرط قرشى بودن جانشین رسول خدا(ص) و امام مسلمانان، از جمله مسایلى است که مورد قبول تمام مذاهب اسلامى، از جمله مذاهب چهارگانه اهل سنّت است و آن را به عنوان یک اصل مسلّم پذیرفته اند.
این اعتقاد برخاسته از احادیث متعددى است که صدور آن از مقام رسالت محرز و مسلّم است. این گونه احادیث را در منابع و جوامع روایى اهل سنّت، به فراوانى مى توان یافت؛ از آن جمله:

1ـ عبداللّه بن عمر از رسول خدا(ص) نقل مى کند:
لا یزال هذا الأمر فى قریش ما بقى من الناس اثنان.22

2ـ ابو بکر از رسول خدا(ص) نقل مى کند:
أئمة من قریش.23

3ـ عمروبن عاص از رسول خدا(ص) نقل مى کند:
قریش ولاة الناس فى الخیر والشر إلى یوم القیامة.24

4ـ ابوهریره ازرسول خدا(ص) نقل مى کند:
الناس تبع لقریش فى هذا الشأن(فى هذاالأمر).25

5ـ سعدبن ابى وقاص از رسول خدا(ص) نقل مى کند:
قریش ولاة هذا الأمر، فبرّالناس تبع لبرّهم وفاجرهم تبع لفاجرهم.26

6ـ ضحاک بن قیس از رسول خدا(ص) نقل مى کند:
لا یزال على الناس وال من قریش.27
از مجموع روایات یادشده، استفاده مى شود که مردم مسلمان، در هر عصرى پس از پیامبر(ص) باید داراى رهبرى باشند که نسب او به قریش منتهى مى شود.
شاهد این مطلب، برداشت و فهم حافظان و فقهاى اهل سنّت است. بنگرید:

1ـ ابن حزم پس از نقل روایات پیش گفته، مى گوید:
لاتحل الخلافة إلاّ لرجل من قریش…28
خلافت بر مسلمانان، براى غیر قرشى جایز نیست.

2ـ ابن حجر در ذیل حدیث«لایزال هذا الأمر فى قریش ما بقى من الناس اثنان» مى نویسد:
این حدیث، خلافت غیر قرشى را نفى مى کند و نشان مى دهد که خلافت باید همواره در میان قریش باشد.29
وى مى افزاید:
جمهور اهل علم بر این عقیده اند که شرط است که امام، قرشى باشد.30

3ـ وى از کرمانى شارح دیگر«صحیح بخارى» نقل مى کند:
زمان از وجود خلیفه قرشى خالى نیست.31

4ـ نووى، شارح«صحیح مسلم» نیز مى نویسد:
حکم حدیث عبدالله بن عمر(لا یزال هذا الأمر فى قریش…) تا روز قیامت، مادام که دو نفر انسان وجود داشته باشند، ادامه دارد.32

5ـ ابن حجر از قرطبى نقل مى کند:
حدیث ابن عمر از مشروعیت خلافت خبر مى دهد؛ یعنى امامت منعقد نمى شود مگر براى قرشى.33

6ـ وى، همچنین از قاضى عیاض نقل مى کند:
شرط قرشى بودن امام، عقیده تمامى علماست، تا آنجا که آن را اجماعى دانسته اند. از گذشتگان، کسى در این زمینه اختلاف نکرده است.34

7ـ زبیدى، عالم دیگر اهل سنّت در بحث شرایط امام، مى گوید:
شرط پنجم از شرایط امامت آن است که امام باید قرشى باشد. قریش، لقب نضربن کنانة بن خزیمة بن مدرکه است. دلیل این مطلب، روایت رسول خدا(ص) است که فرمود: «الأئمة من قریش».35
اکنون، پس از یادآورى روایات و فتاوا، جاى این سؤال است که مسلمانان کشورهاى اسلامى و غیراسلامى که پیرو مذاهب چهارگانه اهل سنّت هستند، رهبر و امام قرشى نسب آنها کیست؟ آیا تحت ولایت رهبرى قرشى هستند؟
پاسخ درست این پرسش را باید در تفکر و اندیشه شیعى جستجو نمود. در فرهنگ شیعه، جانشینان دوازده گانه رسول اللّه(ص)، اهل بیت آن حضرت ـ علیهم السلام ـ اند. آنان، یکى پس از دیگرى، رهبرى امت اسلامى را برعهده خواهند داشت و امروز، امامت امّت را حضرت مهدى(عج) به دوش دارد که به اعتقاد شیعه و سنّى ـ آنچنان که در منابع روایى خود ذکر کرده اند ـ از فرزندان فاطمه زهرا(س) و امیرالمؤمنین على(ع) است.
اهل سنّت، پس از رسول خدا(ص) با پذیرفتن خلافت تعدادى از رجال قرشى، ظاهرا به این شرط(قرشى بودن امام) عمل کردند؛ امّا راهى که آنها برگزیده بودند، در آینده نه چندان دورى(سده هفتم هجرى) که حکومت عباسیان پایان یافت، تبدیل به معضلى اعتقادى شد.

قرینه سیزدهم: مرگ بدون شناخت امام، مرگ جاهلیت است
قرینه دیگر، روایاتى است که مرگ کسى را که امام زمان خویش را نشناخته و یا بیعت امامى را برگردن نداشته، مرگ جاهلیت(مرگ در حال کفر و بت پرستى) دانسته است.
این دسته از روایات، در منابع اهل سنّت، از طرق مختلف و با تعابیر گوناگون و تنوع فراوانى نقل شده است. بنگرید:

1ـ تفتازانى در«شرح المقاصد» در ذیل آیه«أطیعواللّه و أطیعواالرسول و اولى الأمر منکم» از پیامبر(ص) نقل مى کند:
من مات ولم یعرف إمام زمانه، مات میتة جاهلیة.36

2ـ معاویه از رسول خدا(ص) نقل مى کند:
من مات بغیر إمام، مات میتة جاهلیة.37

3ـ ابن عباس از رسول خدا(ص) روایت مى کند:
من مات لیس على إمام، فمیتة جاهلیة.38

4ـ عبداللّه بن عمر، از رسول خدا(ص) روایت مى کند:
من مات مفارقا للجماعة، فقد مات میتة الجاهلیة.39

5ـ همو نقل مى کند:
من مات من غیر إمام جماعة، مات میتة جاهلیة.40

6ـ همو نیز روایت کرده است:
من مات ولیس علیه إمام جماعة، فانّ موتته موتة جاهلیة.41

7ـ از رسول خدا(ص) نقل شده است:
من مات ولیس علیه إمام مات میتة جاهلیة.42

8ـ عامربن ربیعه از رسول خدا(ص) نقل مى کند:
من مات ولیس علیه طاعة، مات میتة جاهلیة.43

9ـ معاویه از رسول خدا(ص) نقل مى کند:
من مات ولیس فى عنقه بیعة، مات میتة جاهلیة.44

10ـ عبداللّه بن عمر از رسول خدا(ص) نقل مى کند:
من مات بغیر إمام، مات میتة جاهلیة ومن نزع یدا من طاعة، جاء یوم القیامة لاحجة له.45

11ـ همو از رسول خدا(ص) نقل مى کند:
من مات وهو مفارق للجماعة، فانه یموت میتة جاهلیة.46

12ـ همو از رسول خدا(ص) نقل مى کند:
من فارق علیّا، فارقنى ومن فارقنى فارق اللّه.47

13ـ ابوهریره از رسول خدا(ص) نقل مى کند:
من خرج من الطاعة وفارق الجماعة، فمات مات میتة جاهلیة.48

14ـ عبداللّه بن عمر از رسول خدا(ص) نقل مى کند:
من مات وهو یبغضک یا علىّ، مات میتة جاهلیة….49

15ـ عرفجه از رسول خدا(ص) نقل مى کند:
انّه ستکون هنات و هنات، فمن أراد أن یفرق أمر هذه الأمة وهى جمیع، فاضربوه بالسیف کائنا من کان.50

16ـ عبداللّه بن مسعود از رسول خدا(ص) نقل مى کند:
من فارق الجماعة، فاقتلوه.51

17ـ معاویه از رسول خدا(ص) نقل مى کند:
من فارق الجماعة شبرا، دخل النار.52

18ـ عبداللّه عمر از رسول خدا(ص) نقل مى کند:
من فارق الجماعة شبرا، أخرج من عنقه ربق الاسلام.53

19ـ ابن حزم از عمربن خطاب نقل مى کند:
سمعت رسول اللّه ـ صلّى اللّه علیه وسلم ـ یقول:«من خلع یدا من طاعة، لقى اللّه یوم القیامة لاحجّة له، ومن مات ولیس فى عنقه بیعة، مات میتة جاهلیة.»54

20ـ ابن حزم از طریق عبداللّه بن عمروبن عاص از رسول خدا(ص) نقل مى کند:
…من بایع إماما فأعطاه صفقه یده و ثمرة قلبه، فلیطعه ان استطاع، فان جاء آخر ینازعه فاضربوا عنق الآخر.55

21ـ ابن حزم از عرفجه نقل مى کند که او از رسول خدا(ص) شنیده است:
من أتاکم وأمرکم جمیع على رجل واحد یرید أن یشق عصاکم أو یفرق جماعتکم فاقتلوه.56

22ـ وى همچنین از طریق ابوسعید خدرى از رسول خدا(ص) نقل مى کند:
إذا بویع لخلیفتین، فاقتلوا الآخر منهما.57

23ـ ابوذر از رسول خدا(ص) نقل مى کند:
من فارق الجماعة شبرا، فقد خلع ربقة الإسلام من عنقه. 58

24ـ ابن عباس از رسول خدا(ص) نقل مى کند:
…لیس أحد یفارق الجماعة قید شبر فیموت، إلاّ مات میتة جاهلیة.59
از مجموعه روایات پیش گفته که در صحاح، مسانید ودیگر مصنفات اهل سنّت آمده است، نکاتى مى آموزیم:

1ـ در هر عصر و زمانى، همواره امام و رهبرى مشخص و معیّن وجود دارد که شناخت او بر مسلمانان تکلیف است، تا حدى که مرگ کسى که توفیق شناخت امامش را نیابد، مرگ جاهلیت (یعنى مرگ در حال کفر و شرک) است.
ابن حزم درباره اهمیت شناخت امام مى گوید:
براى مسلمان روا نیست که دو شب را بدون آنکه بیعت امامى بر عهده اش باشد، سپرى کند.60

2ـ از جمله «مات میتة جاهلیة» که در پایان بیشتر روایات این باب به چشم مى خورد، استفاده مى شود که مقصود از امام، شخص صالح(و شخصیت معنوى فوق العاده اى) است که جانشین رسول خدا(ص) ـ و از خلفاى دوازده گانه آن حضرت ـ باشد؛ چرا که هدف بعثت پیامبر(ص)، بیرون آوردن انسانها از جاهلیت و هدایت آنها به سوى بندگى خدا و حیات طیّبه است. پس، «مرگ جاهلى»، مجازات و عقوبت بسیار بزرگى است که لابد براى خطا و جرم بزرگى وضع شده است. آیا نشناختن هر پیشوایى از سوى مسلمان مؤمن، مى تواند خداوند را چنان به خشم آورد که همه حسنات یک مسلمان را به خاطر آن، حبط نماید(آنچنان که گویى وى اصلا از رسالت نبىّ خاتم، بى خبر و بى بهره مانده است)؟ به علاوه، پیشواى غیر صالح و فاقد شرایط امامت، اصولا توان هدایت مسلمانان را نخواهد داشت؛ چه رسد به اینکه نشناختن او، دلیل گمراهى کسى و موجب بى ارزش شدن اعمال او باشد!

3ـ نکته دیگر، تأکید بر همراهى با جماعت مسلمانان است؛ به طورى که اگر کسى حتى (مثلا) یک وجب از جمعیت مسلمانان کناره گیرى کند و اسباب تفرقه را فراهم آورد و در همین حال بمیرد، مرگش مرگ جاهلیت و جایگاه او در آتش است (احادیث 4،11،13،16،17،18).

4ـ نکته چهارم اینکه اگر کسى از اطاعت و فرمان امام مفترض الطاعه مسلمانان سرباز زند و در چنین حالى مرگ را دریابد، به مرگ جاهلیت از دنیا رفته است و در روز قیامت و در پیشگاه خداوند، براى عملکرد خود، هیچ دلیل و برهانى ندارد (احادیث 13 و 19).

5ـ روایت چهاردهم، مرگ کسى را که بغض و کینه امیرمؤمنان على بن أبى طالب(ع) را در دل داشته باشد، مرگ جاهلیت مى داند.

6ـ روایت دوازدهم، مفارقت و جدایى از امیرالمؤمنین على(ع) را جدایى از رسول خدا(ص) و جدایى از رسول خدا(ص) را جدایى از خداوند متعال مى داند. پر واضح است، کسى که رابطه اش را با پروردگارش قطع کند، چه عاقبت بدى در انتظار او خواهد بود.
بنابر آنچه گذشت، آیا کسى که از فرمان امام زمانش (على و فرزندش ـ ع ـ ) که جانشین رسول خدا(ص) است و اطاعتش واجب و مسلمانان با او بیعت کرده اند، سرپیچى کرده، با او به جنگ مى پردازد و مردمان شام را از بیعت با او باز مى دارد و باعث تفرقه جماعت مسلمانان مى شود، مرگش، مرگ جاهلیت نیست؟ آیا کسى که بغض و کینه امیرالمؤمنین(ع) و فرزندانش را در دل دارد، از خدا و رسولش(ص) جدا نیست و فاصله نگرفته است؟ آیا چنین کسى را مى توان جانشین رسول اللّه(ص) و امام مسلمانان دانست؟ آیا غاصبان امامت و ولایت را مى توان جانشین پیامبر(ص) و مفترض الطاعه دانست؟
گروهى از فقهاى اهل سنت، معاویه و یاران او را از اهل «بغى» دانسته اند. در کتاب «الفقه على المذاهب الأربعة» مى خوانیم:
الحنفیة قالوا: یشترط فى تغسیل المیّت المسلم أن لایکون باغیا؛ والبغاة عند الحنفیة هم الخارجون عن طاعة الإمام العادل وجماعة المسلمین لیقلبوا النظم الإجتماعیة طبقا لشهواتهم، فکل جماعة لهم قوّة یتغلبون بها ویقاتلون أهل العدل، هم البغات عند الحنفیة.61
دانشمند دیگر اهل سنّت، «ابوبکر کاسانى حنفى» در بحث «شهید» و اینکه چه کسى شهید است، مى نویسد:
… کسى که در جنگ با اهل بغى به قتل رسیده باشد، شهید است. دلیل ما مطلبى است که از عمار یاسر نقل شده که وى هنگامى که در صفین در زیر پرچم امیرالمؤمنین على در معرض شهادت قرار گرفت، گفت: «خونى را که از من بر بدن و لباسم ریخته مى شود، نشویید و لباسهایم را از تنم بیرون نیاورید؛ چرا که من و معاویه، یکدیگر را در پل صراط ملاقات خواهیم کرد».
و عمار، کشته شده اهل بغى بود؛ زیرا پیامبر اکرم(ص) به عمار فرموده بود: «تو را گروه طغیانگر(باغى) به قتل خواهند رساند».62
در این باره، نظر فقهاى شافعى هم همانند نظر حنفیه است.63
ابن حجر نیز مى نویسد:
این مطلب ثابت شده است که اهل جمل، صفین و نهروان، «باغى» بوده اند و مؤید این مطلب، حدیث على است که فرمود: «امر شدم تا با ناکثین وقاسطین و مارقین، بجنگم». ناکثین، اهل جمل اند؛ زیرا آنان بیعت خویش را با امیرالمؤمنین شکستند. قاسطین، اهل شام اند؛ چون آنان از حق برگشتند و با على بیعت نکردند. مارقین، اهل نهروانند؛ زیرا درباره آنان خبر صحیحى وجود دارد که مى گوید: «آنها از دین خارج مى شوند، چنانکه تیر از کمان خارج مى شود». در مورد اهل شام، حدیث عمار ثابت شده است که «فرقه باغیه او را مى کشند».64
حال آیا معاویه را که به اجبار و در روز فتح مکّه ایمان آورده65 و از اطاعت امامى عادل خارج شده و نظم اجتماعى جامعه اسلامى را بر هم زده است،66 مى توان جانشین و خلیفه رسول خدا(ص) دانست؟!
شایسته ذکر است که فریضه شناخت امام و پیروى از وى، اختصاص به عصر و زمان خاصى ندارد؛ بلکه فاصله زمانى پس از رحلت پیامبر(ص) تا روز قیامت را دربرمى گیرد و اکنون جاى سؤال از همه مسلمانان است که آیا براى شناخت امام حق کوشیده اند و آیا او را مى شناسند؟
اگر پیروان هر یک از مذاهب چهارگانه اهل سنّت ادعا کنندکه از امام مذهب خویش پیروى مى کنند، و بیعت همان امام را برگردن دارند، یا ادعا کنند که از خلفاى راشدین پیروى مى کنند و در بیعت آنان به سر مى برند، پاسخ مى گوییم:
اولا، امامان مذاهب چهارگانه، صرفا پیشواى فقهى بوده اند، و به عبارت دیگر، هر یک از آنان فقیهى بوده اند که در حوزه مباحث فقهى، به اجتهاد پرداخته و فتوا داده اند.
ثانیا، هیچ یک از آنان در عصر خویش، زعامت و رهبرى سیاسى مردم را برعهده نداشته اند، و از این روى، هرگز کسى از بیعت با آنان سخن نگفته است؛ بلکه آنچه همواره مورد توجه همگان قرار داشته، نظریات فقهى آنان بوده است و بس.
ثالثا، چنانکه ملاحظه شد، در شمار زیادى از روایات این مبحث، سخن از بیعت و اطاعت به میان آمده است، و این مسئله تنها در مورد امام و پیشواى زنده قابل تصور است؛ از این جهت، بیعت با خلفاى راشدین یا با امامان مذاهب چهارگانه، براى مسلمانانى که پس از عصر آنها زندگى کرده اند و مى کنند، غیر قابل قبول و نابجاست و تاکنون از کسى چنین سخنى شنیده نشده است.
همچنین در تعدادى از احادیث، تصریح به شناخت «امام زمان» (من مات ولم یعرف امام زمانه…) شده است، که به دلیل سوم ما اشاره دارد.

قرینه چهاردهم: فرمانروایانى که باعث مرگ نماز مى شوند
حافظان حدیث، در جوامع حدیثى خود، احادیث متعددى از رسول خدا(ص) نقل کرده اند، که براساس آنها، رسول خدا(ص) فرموده اند:«به زودى پس از من، فرمانروایانى خواهند آمد که نماز را مى میرانند؛ سنت را خاموش مى کنند؛ بدعت مى گذارند؛ ستم روا مى دارند؛ دروغ مى گویند… هر کس آنان را یارى و تصدیقشان نماید، نه او از من است و نه من از اویم؛ اما کسى که از یارى و تصدیق آنان خوددارى کند، از من است و من از او هستم، و در حوض کوثر بر من وارد خواهد شد». آنگاه حضرت، وظیفه مسلمانانى را که، در عصر این حاکمان زندگى مى کنند، مشخص نموده و دستورالعمل زندگى آنان را بیان داشته اند.
به نمونه هایى از این روایات توجه کنید:

1ـ ابوذر غفارى از رسول خدا(ص) نقل مى کند که به او فرمود:
یا أباذر، کیف أنت إذا کانت علیک أمراء یؤخرون الصلاة عن وقتها، أو یمیتون الصلاة عن وقتها؟(قال، قلت: فما تأمرنى؟ قال:) صلّ الصلاة لوقتها، فان أدرکتها معهم فصلّ، فإنّها لک نافلة.67

2ـ طبرانى از طریق ابوذر غفارى از رسول خدا(ص) نقل مى کند:
یا أباذر، إنها ستکون علیکم أئمة یمیتون الصلاة، فان أدرکتموهم، فصلّوا الصّلاة لوقتها واجعلوا صلاتکم معهم نافلة.86
3ـ کعب بن عجره از رسول خدا(ص) نقل مى کند:
انّه سیکون بعدى أمراء، فمن دخل علیهم فصدّقهم بکذبهم وأعانهم على ظلمهم، فلیس منّى ولست منه ولن یرد علىّ الحوض؛ ومن لم یصدقهم بکذبهم ولم یعنهم على ظلمهم، فهو منّى وأنا منه وهو وارد علىّ الحوض.96

4ـ حذیفه از رسول خدا(ص) نقل مى کند:
انّه سیکون علیکم أمراء یکذبون ویظلمون، فمن دخل علیهم فصدقهم بکذبهم وأعانهم على ظلمهم فلیس منّى ولا أنا منه ولن یرد علىّ الحوض؛ ومن لم یدخل علیهم ولم یصدقهم بکذبهم ولم یعنهم على ظلمهم، فهو منّى وأنا منه، وهو وارد علىّ الحوض.70

5ـ ابن عباس از رسول خدا(ص) نقل مى کند:
انّها ستکون أمراء یعرفون وینکرون، فمن ناواهم نجا ومن اعتزلهم سلم أو کاد ومن خالطهم هلک.71

6ـ خباب از رسول خدا(ص) نقل مى کند:
انّه سیکون أمراء من بعدى، فلا تصدقوهم بکذبهم ولاتعینوهم على ظلمهم، فإنّه من صدقهم بکذبهم وأعانهم على ظلمهم فلن یرد علىّ الحوض.27

7ـ حافظ منذرى، از جابربن عبداللّه نقل مى کند که رسول خدا(ص) به کعب بن عجره فرمود:
أعاذک اللّه یا کعب بن عجره، من إمارة السفهاء .(قال: و ما أمارة السفهاء؟ قال:) أمراء یکونون من بعدى لایهتدون بهدیى، ولایستنون بسنّتى؛ فمن صدقهم بکذبهم وأعانهم على ظلمهم، فأولئک لیسوا منّى و لست منهم ولایردون على حوضى، ومن لم یصدّقهم بکذبهم ولم یعنهم على ظلمهم، فاولئک منّى وأنا منهم و سیردون على حوضى.37

8ـ شدّاد بن اوس از رسول خدا(ص) نقل مى کند:
سیکون من بعدى أئمة یمسّون (یؤخرون) الصلاة عن مواقیتها، فصلّوا الصلاة لوقتها واجعلوا صلاتکم معهم سبحة (نافلة).47

9ـ انس بن مالک از رسول خدا(ص) نقل مى کند:
انّه سیکون أئمة (فسقه) یصلّون الصلاة لغیر وقتها، فإذا فعلوا ذلک فصلّوا الصلاة لوقتها واجعلوا صلاتکم معهم نافلة.57

10ـ عبداللّه بن مسعود از رسول خدا(ص) نقل مى کند:
ستکون بعدى أمراء یؤخرون الصلاة عن مواقیتها ویحدثون البدعة. (فقال إبن مسعود: وکیف أصنع إن أدرکتهم؟ قال:) تسئلنى إبن أمّ عبد کیف تصنع؟ لاطاعة لمن عصى اللّه.67

11ـ همو از پیامبر(ص) نقل مى کند:
لعلکم ستدرکون أقواما یصلّون الصلاة لغیر وقتها، فإن أدرکتموهم، فصلّوا فى بیوتکم للوقت الذى تعرفون، ثم صلّوا معهم واجعلوها سبحة.77

12ـ کعب بن عجره از رسول خدا(ص) نقل مى کند:
انّها ستکون علیکم أمراء من بعدى، یعظون بالحکمة على منابر، فإذا نزلوا اختلست منهم، وقلوبهم أنتن من الجیف.87

13ـ عبادةبن صامت از رسول خدا(ص) نقل مى کند:
یکون علیکم أمراء إن أطعتموهم أدخلوکم النار، وإن عصیتموهم قتلوکم.97

14ـ ابن عباس از رسول خدا(ص) نقل مى کند:
یکون علیکم أمراء، هم شرّ من المجوس.80

15ـ معاذبن جبل از رسول خدا(ص) نقل مى کند:
…ألا انّ وحى الإسلام دائرة، فدوروا مع الکتاب حیث دار. ألا إنّ الکتاب والسلطان سیفترقان، فلا تفارقوا الکتاب. ألا إنّه سیکون علیکم أمراء یقضون لأنفسهم ما لا یقضون لکم، فإن عصیتموهم قتلوکم وإن أطعتموهم أضلّوکم.(قالوا: یا رسول اللّه، کیف نصنع؟ قال:) کما صنع أصحاب عیسى بن مریم، نشروا بالمناشیر وحملوا على الخشب، موت فى طاعة اللّه خیر من حیاة فى معصیة اللّه.81
از مجموع روایات ذکر شده، نکاتى استفاده مى شود که از این قرارند:

1ـ بى توجهى برخى امیران پس از پیامبر(ص) به نماز، تأخیر انداختن آن از وقت فضیلت، تهى ساختن آن از روح معنوى و سرانجام میراندن نماز (حدیث نخست).

2ـ نافله محسوب شدن نمازى که با این امرا خوانده مى شود. مفهوم این سخن پیامبر گرامى اسلام(ص) شاید این باشد که امیران مذکور، فاقد شایستگى هاى لازم و عدالت براى اقامه نماز جماعت اند؛ به همین دلیل، رسول خدا(ص) دستور داده اند تا افراد نمازهاى واجب خویش را جداگانه و در وقت فضیلت آن بجا آورند، وآنگاه از باب تقیه، در جماعت این امیران شرکت و به نیت نمازهاى نافله، به آنان اقتدا کنند(احادیث 1،2،8،9و 11).

3ـ سومین نکته آن است که اگر کسى با این امرا نشست و برخاست و رفت و آمد داشته باشد، و آنان را در کذبشان تصدیق و بر ظلمشان یارى نماید، رابطه و پیوند خود را با پیامبر اکرم(ص) بریده است و هرگز توفیق نخواهد یافت که در حوض کوثر بر پیامبر وارد شود؛ و پیامبر نیز از او بیزار است (احادیث 3،4،6،7).

4ـ نکته دیگر آن که رسول خدا(ص) این فرمانروایان را به صراحت، دروغگو و ستمگر معرفى کرده اند و حال آنکه راستگویى و عدالت، جزو ضرورى ترین صفاتى است که باید امرا و حکام از آن برخوردار باشند (احادیث 3،4،6 و7).

5ـ نکته بعدى آن که این امیران، حق را نشناخته اند؛ ولى براى مصالح دنیوى و قبیلگى به انکار آن پرداخته اند. از این جهت، رسول گرامى(ص)، دشمنى با آنان و کناره گیرى از آنان را مایه نجات و سلامت، و رفت و آمد با آنان وتصدیق کذب و ظلم آنان را موجب هلاکت و نابودى دانسته اند(حدیث شماره5).

6ـ مطلب دیگر آن که: آنان به راه و روش پیامبر(ص) تأسّى نکرده و بدان ملتزم نشده اند؛ بلکه بدعت گذاشته اند.به همین خاطر، رسول خدا(ص) آنان را گنهکارانى دانسته اند که در حال معصیت خدا به سر مى برند، و به عبداللّه بن مسعود دستور دادند که از آنان پیروى نکند، و او نیز چنین کرد، تا آنکه در زمان عثمان، او راکتک زده، استخوانهایش را درهم شکستند(حدیث 7و10).

7ـ خصوصیت دیگر این امرا، این است که گرفتار صفت «نفاق» اند؛ چرا که در مجامع عمومى به منبر مى روند و سخنان حکیمانه بر زبان مى رانند و هنگامى که از منبر به زیر مى آیند، حکمت، از آنان ربوده شده، قلبهایشان پست تر از مردار مى گردد (حدیث12).

8ـ ویژگى دیگر حکومت این امیران آن است که اگر کسى از آنان پیروى کند، به فرموده پیامبر(ص) دوزخى خواهد بود؛ چرا که در معصیت خدا زیسته است؛ و اگر از آنان نافرمانى کند، کشته خواهد شد؛ امّا مرگ او در راه طاعت خداوند خواهد بود(حدیث31 و دنباله حدیث15).

9ـ اینان ، براى امت اسلامى از مجوس بدترند (حدیث14).

10ـ راه آنان از راه کتاب خدا، جداست. به همین دلیل، پیامبر گرامى(ص) به یاران خویش سفارش نموده اند که همواره با کتاب خدا باشند و به راه این امرا و حکام نروند که از راه قرآن جداست(حدیث15).
اکنون، جاى این سؤال است که این امیرانى که این گونه در روایات توصیف شده اند، چه کسانى هستند؟
با توجه به واژه هاى احادیث قرینه چهاردهم همچون «سیکون علیکم»، «ستکون علیکم»، «ستدرکون»، «اذا کانت علیک»، «فلا تصدقوهم ولاتعینوهم»، «واجعلوا صلاتکم» و… درمى یابیم که حکومت اینان در آینده نزدیکى خواهد بود و از آنجا که خطاب در روایات، به صحابه و یاران حضرت(ص) است، نشان از آغاز حکومت آن امیران در عصر صحابه است و اینکه حداقل بخشى از آن امرا و حکّام را صحابه رسول خدا(ص)درک خواهند کرد.
تاریخ نشان مى دهد که پس از خلافت خلفاى راشدین و حسن بن على(ع)، امویان به حکومت رسیدند و تا سال 132هـ، حکومت به دست امیران اموى بوده است. با انقراض دودمان اموى،82 خلافت به عباسیان انتقال یافت که آنها در دو نقطه از جهان اسلام، حکومت مى کردند: سى و هفت نفرشان از سال 132تا 640هـ، در بغداد؛ هفده نفر دیگر از سال 659 تا 922هـ، در مصر.
البته تا اواسط قرن هفتم هجرى، بجز حاکمان اموى و عباسى، کس دیگرى به خلافت بر دنیاى اسلام، دست نیافت.
آیا امرایى که در احادیث رسول خدا(ص)، اوصافشان آن گونه ذکر شده است، کسانى غیر از اینها هستند؟ اگر جواب این پرسش مثبت باشد، آیا گروهى از اینان مى توانند جزو جانشینان دوازده گانه پیامبر اسلام(ص) باشند؟

قرینه پانزدهم: مصادیق واقعى احادیث
براساس روایات جانشینان دوازده گانه، افرادى از اهل سنّت در پى این بوده اند که مصادیق آن را تعیین کنند، لکن توفیقى نداشته اند؛ چرا که این احادیث، برخلفاى راشدین قابل تطبیق نیست؛ چون که آنان چهار نفر و با احتساب امامت حسن بن على(ع)، پنج نفرند.
همچنین بر امویان نیز صادق نیست؛ چون براساس حدیثى که اهل سنّت از پیامبر گرامى(ص) نقل کرده اند،«خلافت تا سى سال است و پس از آن، پادشاهى است»83 و این مدت، تا پایان دوران امامت حسن بن على(ع) کامل مى شود؛ بنابراین، امویان خلیفه نبوده اند؛ و نیز عدد امویان بیش از دوازده نفر است.
عباسیان نیز به همان دو دلیلى که در مورد امویان ذکر شد، نمى توانند مصداق حدیث پیامبر(ص) باشند.
گروهى از دانشمندان اهل سنت، کوشیده اند تا از میان خلفاى راشدین و حکّام اموى و عباسى، دوازده نفر را گزینش کنند و مصادیق خلفاى دوازده گانه قرار دهند. امّا این مطلب با اشکالاتى روبروست:

1ـ نظر آنان از هیچ گونه دلیل و پشتوانه شرعى وعلمى برخوردار نیست، و در کتاب خدا و سنّت رسولش(ص)، مؤیّدى براى آن نمى بینیم؛ بلکه ادلّه فراوانى در ردّ آن مى یابیم.

2ـ در این گزینش، افرادى چون یزید،منصور و… جزو خلفاى پیامبر(ص) به شمار آمده اند، ولى از برخى از اهل بیت پیامبر(ص)، مثل حسن بن على(ع) که امامت هم داشته است، با آن همه فضائلى که دارند، حتى نامى هم برده نشده است.

3ـ در میان این گروه از دانشمندان اهل سنّت، در مورد نامهاى دوازده خلیفه، اختلاف نظر فراوانى دیده مى شود و تفسیر روشن و قابل قبولى از این احادیث ندارند.

سخن آخر
براى یافتن مصادیق واقعى دوازده جانشین برحقّ رسول گرامى اسلام(ص)، راهى جز تمسک به قرآن و سنّت وجود ندارد.
قرآن، اهل بیت پیامبر را مطهّر از هر رجسى مى داند و مودّت و اطاعت آنان را واجب مى شمارد و اطاعت اولى الأمر را پس از اطاعت خدا و رسولش فرض و لازم دانسته است.
از سنّت پیامبر(ص)، حدیث متواتر «ثقلین»، اهل بیت و عترت رسول را عدل و همسنگ قرآن قرارداده است، و حدیث «غدیرخم» على بن ابى طالب(ع) را صریحا ولىّ هر زن و مرد مؤمن و جانشین رسول اللّه(ص) مى داند و[مى دانیم که بر اساس منابع معتبر حدیث شیعه و برخى منابع اهل سنّت، رسول اکرم(ص)، تمامى دوازده امام پس از خود و] على(ع) نیز یازده امام عادل و معصوم(ع) را معرفى نموده است.84
________________________________________
1. المعجم الکبیر، طبرانى، داراحیاءالتراث، ج7، ص143؛ تاریخ الخلفاء، سیوطى، دارالقلم، ص233؛ مجمع الزوائد، هیثمى، دارالفکر، ج3، ص659
2. مجمع الزوائد، ج3، ص658؛ کنزالعمال، متقى هندى، الرسالة، ج12، ص237؛ مسند احمدبن حنبل، ج3، ص354، 393
3. مجمع الزوائد، ج3، ص659؛ کنزالعمال، ج12، ص237
4. مجمع الزوائد، چاپ دارالفکر، ج3، ص658(با تصریح به صحت حدیث).براى موارد دیگر رجوع شود به روایت دیگرى از سائب بن خلاد در: مسند احمدبن حنبل، ج4، ص55 و 56؛ المعجم الکبیر، ج7، ص144؛ حلیةالأولیاء، ابونعیم، دارالکتب العلمیة، ج1، ص372؛ و نیز روایت دیگرى از جابربن عبداللّه در: التاریخ الکبیر، بخارى، دارالفکر، ج1، ص117 و ج3، ص186؛ حلیةالأولیاء، ج1، ص372؛ کنزالعمال، ج12، ص237؛ الترغیب والترهیب، منذرى، چاپ حلبى، ج2، ص232؛ مجمع الزوائد، چاپ قدسى، ج3، ص306. به غیراز موارد پیش گفته، احادیث فراوان دیگرى از رسول خدا(ص) نقل شده است.
5. مروج الذهب، مسعودى، دارالمعرفة، ج3، ص30 و 31
6و7و8. تاریخ الخلفاء، ص219، 233 و 234
9. مجمع الزوائد، دارالفکر، ج3، ص657( با تصریح به صحت حدیث)؛ کنزالعمال، ج12، ص238؛ صحیح مسلم، دارالفکر، ج2، ص1008(کتاب حج، باب 89، حدیث 494)؛ سنن ابن ماجه، داراحیاء التراث، ج2، ص1039، ح3114؛ مسند احمدبن حنبل، ج2، ص357؛ التاریخ الکبیر، ج1، ص238
10. تاریخ الخلفاء، سیوطى، بیروت، دارالعلم، ص231
11. سنن ترمذى، چاپ سلفیه، ج3، ص341؛ مسند احمدبن حنبل، ج5، ص220و221؛ مستدرک حاکم، ج3، ص145؛ تیسیرالوصول، زبیدى شافعى، ج2، ص34؛ التاج الجامع للأصول، منصور على ناصف، چاپ استانبول، ج3، ص40؛ دلائل النبوة، بیهقى، دارالکتب العلمیة، ج6، ص342؛ البدایة والنهایة، ابن کثیر، ج5، ص315؛ السنة، ابن ابى عاصم، المکتب الاسلامى، ج2، ص564؛ همچنین سیوطى به طریق خودش از سفینه، از رسول خدا(ص) نقل مى کند: الخلافة ثلاثون عاما ثمّ یکون بعد ذلک الملک.(تاریخ الخلفاء، ص17).
12.تفسیر قرطبى، احیاءالتراث، ج12، ص297و298؛ کنزالعمال،ج6، ص87؛ الجامع الصغیر، سیوطى، دارالکتب العلمیة، ص252؛ المعجم الکبیر، طبرانى، احیاءالتراث، ج7، ص84
13. کنزالعمال، ح14962؛ المعجم الکبیر، ج7،ص84. جمله نخست این حدیث را حاکم نیشابورى در المستدرک(ج3، ص145) و طبرانى در المعجم الکبیر(ج7، ص84) نیز آورده اند.
14. اتحاف سادةالمتقین، زبیدى، دارالفکر، ج2، ص210؛ البدایة و النهایه،مکتبةالمعارف،، ج3، ص219و ج8، ص135؛ موارد الظمآن، هیثمى، چاپ حلبى، ح1531؛ تفسیر ابن کثیر، ج6، ص85؛ فتح البارى، ابن حجر، دارالفکر، ج8، ص77و ج12، ص287 و ج13، ص212؛ مشکل الآثار، ج4، ص313؛ تفسیر قرطبى، دارالکتب المصریه، ج12، ص297و298؛ تهذیب تاریخ دمشق، ابن عساکر، ج4، ص222؛ شرح مقاصد، تفتازانى، انتشارات رضى، ج5، ص239
15. اتحاف سادةالمتقین، ج2، ص225و226
16. مقصود، هند، زن ابوسفیان است.
17. سنن ترمذى، ج3، ص341
18. تهذیب تاریخ دمشق، ج1، ص41؛ مستدرک حاکم، ج3، ص72(با تصریح به صحت حدیث)؛ مشکاةالمصابیح، تبریزى، المکتب الاسلامى، ح6275؛ دلائل النبوة، ج6، ص447؛ کنزالعمال، ج6، ص88، ح14966؛ التاریخ الکبیر، ج4، ص16؛ البدایة والنهایة، ج8، ص20 و ج6، ص221؛ تنزیه الشریعة، ابن عراق، چاپ قاهره، ج4، ص2؛ العلل المتناهیة، ابن جوزى، چاپ هند، ج2، ص280؛ الجامع الصغیر، سیوطى، ص252، ح4147
19. تهذیب تاریخ دمشق، ج1، ص42
20. صحیح مسلم، کتاب العمارة، باب15؛ سنن بیهقى، دارالمعرفة، ج8، ص144؛ مجمع الزوائد، ج5، ص359؛ تلخیص الحبیر، ابن حجر، دارالمعرفة، ج4، ص43؛ لسان المیزان، ابن حجر، مؤسسه اعلمى، ج4، ص435، ح1329؛ تاریخ بغداد، خطیب بغدادى، دارالکتب العلمیة، ج1، ص239؛ میزان الاعتدال، ذهبى، ح3142، 6708 و 7646؛ کنزالعمال، ج6، ص52؛ اتحاف سادةالمتقین، ج2، ص232
21. مروج الذهب، مسعودى، دارالمعرفة، ج3، ص30و31
22. صحیح مسلم، کتاب الامارة، ب1، ح4؛ مسند احمدبن حنبل، ج2، ص93و128؛ تاریخ بغداد، ج3، ص372؛ فتح البارى، ج13، ص117؛ المحلّى، ابن حزم، دارالآفاق، ج9، ص359؛ کنزالعمال، ج6، ص49؛ اتحاف سادةالمتقین، ج2، ص231؛ سنن بیهقى، ج8، ص141؛ و نیز رجوع شود به روایت مشابه دیگرى از ابن عمر در: صحیح بخارى، دارالجیل، ج4، ص218؛ فتح البارى، ج13، ص114؛ تیسیر الوصول، ج2، ص34؛ اتحاف سادةالمتقین، ج2، ص231؛ التاج الجامع للأصول، ج3، ص39؛ تلخیص الحبیر، ج4، ص42
23. تلخیص الحبیر، ج4، ص42؛ فتح البارى، ج13، ص119؛ کنزل العمال، ح33831
24. سنن ترمذى، ج3، ص242(با تصریح به صحت حدیث)؛ مسند احمدبن حنبل، ج4، ص203؛ کنزالعمال، ج12، ص23؛ تلخیص الحبیر، ج4، ص42
25. صحیح مسلم، کتاب الامارة، باب1؛ اتحاف سادةالمتقین، ج2، ص231؛ کنز العمال، ح33833
26. مجمع الزوائد، ج5، ص346؛ فتح البارى، ج13، ص31؛ کنزالعمال، ج12، ص23
27. المعجم الکبیر، ج8، ص298؛ مجمع الزوائد، ج5، ص353؛ تاریخ دمشق، ج11، ص130؛ کنزالعمال، ج12، ص32
28. المحلّى، ابن حزم، ج9، ص359
29و30و31. فتح البارى، ج13، ص117و118
32. شرح صحیح مسلم(المنهاج)، نووى، داراحیاءالتراث، ج12، ص200
33 . فتح البارى، ج13، ص118و119
34. همان.
35. اتحاف سادةالمتقین، ج2، ص230و231
36. شرح المقاصد، ج5، ص239
37. مسند احمدبن حنبل، ج4، ص96؛ حلیةالاولیاء، ج3، ص224(با تصریح به صحت حدیث)؛ المعجم الکبیر، ج19، ص388؛ مجمع الزوائد، دارالفکر، ج5، ص393؛ کنزالعمال، ج1، ص103وج6، ص65
38. اتحاف سادةالمتقین، ج6، ص334
39. الفقیه و المتفقه، خطیب بغدادى، دارالکتب العلمیة، ج1، ص165؛ مسند احمدبن حنبل، ج2، ص70، 93،97،123؛ المعجم الکبیر، چاپ عراق، ج12، ص335؛ کنزالعمال، ج6، ص65، ح14862؛ التاریخ الکبیر، ج1، ص325
40. المعجم الکبیر، داراحیاء التراث، ج12، ص337؛ اتّحاف سادة المتقین، ج6، ص334
41. مستدرک حاکم، ج1، ص77؛ اتحاف سادةالمتقین، ج6، ص122؛ مجمع الزوائد، چاپ قدسى، ج5، ص225؛ الدرّالمنثور، سیوطى، چاپ اسلامیه، تهران، ج2، ص61
42.السنّة، ابن ابى عاصم، المکتب الاسلامى، ج2، ص503؛ مجمع الزوائد، ج5، ص405
43. مجمع الزوائد، ج5، ص403
44. صحیح مسلم، کتاب الامارة، ح58؛ سنن بیهقى، ج8، ص156؛ المعجم الکبیر،احیاءالتراث، ج19، ص335؛ اتحاف سادةالمتقین، ج6، ص122؛ تفسیر ابن کثیر، ج2، ص302؛ سلسلةالأحادیث الصحیحة، آلبانى، المکتب الاسلامى، ج2، ص715؛ التاج الجامع للأصول، ج3، ص46
45. مسند ابى داود، دارالمعرفة، ص259
46. مسند احمدبن حنبل، ج2، ص83 و 154
47. المعجم الکبیر، احیاءالتراث، ج12، ص323؛ مجمع الزوائد، ج9، ص173
48. صحیح مسلم، کتاب الامارة، ب13، ح53؛ تیسیر الوصول، ج2، ص39
49. المعجم الکبیر، احیاءالتراث، ج12، ص321
50. صحیح مسلم، کتاب الامارة، ب14، ح5
51. الفقیه والمتفقه، ج1، ص164
52. مستدرک حاکم، ج1، ص118
53. المعجم الکبیر، احیاءالتراث، ج12، ص337؛ مجمع الزوائد، ج5، ص398؛ الفقیه والمتفقه، ج1، ص164 و نیز رجوع شود به: الفقیه و المتفقه، ج1، ص164، روایت عبداللّه بن عباس.
54. المحلى، ج9، ص359
55 . همان، ص360
56و57. المحلّى، ج9، ص360
58. سنن بیهقى، ج8، ص157؛ مستدرک حاکم، ج1، ص117
59. سنن بیهقى، ج8، ص157؛ صحیح بخارى، باب السمع والطاعة للإمام.
60. المحلى، ج9، ص359
61. الفقه على المذاهب الأربعة، جزیرى، داراحیاءالتراث، ج1، ص109
62. بدائع الصنائع، ابو بکر کاسانى حنفى، دارالکتاب العربى، ج1، ص323
63. رجوع شود به: مغنى المحتاج، خطیب شربینى، داراحیاءالتراث، ج4، ص123
64. تلخیص الحبیر، ج4، ص44
65. تاریخ الخلفاء، قم، انتشارات شریف رضى، ص194
66. امام نووى، شارح صحیح مسلم، در شرح حدیث پانزدهم(که گذشت) مى گوید: پیامبر اکرم در این حدیث، امر کرده اند به قتال هر کسى که بر امام مسلمین خروج کند، یا اینکه درصدد آن باشد تا در اجتماع مسلمانان ایجاد تفرقه نموده، وحدت کلمه آنان را از میان ببرد.(المنهاج: شرح النواوى على صحیح المسلم، بیروت، دارالقلم، ج12، ص483).
67. صحیح مسلم، کتاب المساجد، ح238؛ سنن بیهقى، ج3، ص277؛ مسند أبى عوانة، دارالمعرفة، ج1، ص344
68. المعجم الکبیر، احیاءالتراث، ج2، ص151؛ صحیح مسلم، کتاب المساجد، ح239؛ مسند احمدبن حنبل، ج5، ص169
69. سنن ترمذى، سلفیة، ج3، ص358؛ الترغیب والترهیب، ج3، ص195؛ المعجم الکبیر، احیاءالتراث، ج19، ص134؛ مشکل الآثار، طحاوى، ج2، ص136؛ تاریخ بغداد، ج5، ص362 و ج2، ص107؛ التاج الجامع للأصول، ج3، ص53
70. کنزالعمال، ج5، ص792
71. همان، ص793
72. مستدرک حاکم، ج1، ص78(با تصریح به صحت حدیث) و نیز رجوع شود به: همان، ص79
73. الترغیب والترهیب، ج3، ص194؛ مستدرک حاکم، ج1، ص79؛ مشکل الآثار، ج2، ص137؛ مجمع الزوائد، ج5، ص445
74. مجمع الزوائد، درالفکر، ج2، ص79
75. همان، ج2، ص81
76. سنن بیهقى، ج3، ص177و182؛ مسند احمدبن حنبل، ج1، ص449
77. دلائل النبوة، ج6، ص396؛ سنن بیهقى، ج3، ص182
78. مجمع الزوائد، ج5، ص429(با تصریح به صحت حدیث)؛ المعجم الکبیر، احیاءالتراث، ج19، ص160
79. مجمع الزوائد، دارالفکر، ج5، ص429
80. همان، ص424(با تصریح به صحت حدیث).
81. همان، ص428
82. پس از برچیده شدن بساط حاکمان اموى از سرزمین هاى مرکزى و شرقى جهان اسلام(خاورمیانه، قفقاز و ماوراءالنهر)، افرادى از این خاندان بر بخشى از اروپا(شبه جزیره ایبرى: اسپانیا و پرتغال، تا جنوب فرانسه) استیلا یافتند و به نام خلافت اسلامى از سال 138 تا 407 هجرى حکومت کردند. دامنه قدرت اینان، گاه تا مغرب عربى نیز گسترش مى یافت. ویراستار.
83. تاریخ الخلفاء، ص12؛ مسنداحمدبن حنبل، ج5، ص220و221؛ سنن ترمذى، کتاب الفتن، باب48؛ صحیح مسلم با شرح نووى، ج12، ص201
84. رجوع کنید: دلائل الإمامة، ابوجعفر محمدبن جریر طبرى(م310هـ)؛ ینابیع المودّة، سلیمان بن ابراهیم قندوزى(م1294هـ)؛ کفایة الأثر فى النصوص على الأئمّة الإثنى عشر، ابوالقاسم على بن محمد خزّاز قمى(ق4)؛ و نیز این گونه احادیث را با عنایت به منابع اصلى شیعه و سنّى، بجویید در: منتخب الأثر،(آیةالله) لطف الله صافى گلپایگانى(معاصر). ویراستار.

تبلیغات