آرشیو

آرشیو شماره ها:
۴۷

چکیده

متن

بحث و گفتگو بر سر مسئله خلافت و جانشینى رسول گرامى اسلام، در شمار مباحثى است که از نخستین ساعات درگذشت نبىّ مکرّم اسلام در میان مسلمانان مطرح بوده و در طى چهارده قرن که از درگذشت رسول خدا(ص) مى گذرد، همواره مطمع نظر متکلمان و مورخان و سایر دانشمندان فریقین بوده است. از آن تاریخ تاکنون، چه توسط دانشمندان مسلمان و چه توسط نویسندگان سایر ادیان و ملل، هزاران کتاب و رساله و مقاله در این باره به رشته تحریر در آمده است. بدینسان این موضوع، همواره به عنوان موضوعى زنده و مهم، نقش تعیین کننده اى در اعتقاد و عمل امت اسلامى ایفا نموده است.
گرچه در روزهاى نخست درگذشت نبى اکرم(ص) به دلیل فضاى خشن و آشفته اى که توسط جناح حاکم بر جامعه نوپاى اسلامى سایه گسترده بود، و نیز به دلیل وجود سپاه جرّارى از جاعلان حدیث و وجود علل و عوامل دیگر، شرایط به گونه اى بودکه تشخیص حق از میان آن همه گرد و غبار برخاسته از جَوَلان باطل، آن هم براى مردم مسلمانى که به تازگى از بندهاى جهل رهیده و به وادى توحید قدم نهاده بودند، چندان کار ساده اى نبود.
اکنون که تا حدودى آن گرد و غبارها فرو نشسته و علوم مختلف اسلامى و بخصوص علم حدیث، مدوّن گشته و با پیشرفت ابزار چاپ و نشر، زمینه هاى نشر و گسترش علوم، پیش از پیش فراهم شده و دست یابى به منابع گوناگونِ مذاهب مختلف اسلامى آسان گشته است، بهتر مى توان در این زمینه به بحث و گفتگو پرداخت و به داورى نشست.
مخالفان اهل بیت(ع) از همان روزهاى نخست برنامه هاى وسیعى سامان دادند تا بتوانند با سر پوش نهادن بر حقایق، از انتقال آثار حقانیت اهل بیت(ع) به نسلهاى بعد جلوگیرى کنند. براى نیل به این هدف، برنامه هاى وسیعى سامان دادند که گرفتن بیعت از همه مسلمانان و ممانعت از کتابت احادیث رسول خدا(ص)، و به دنبال آن ایجاد سپاه قهارى از جاعلان حدیث، و فضیلت تراشى براى این و آن، از آن جمله بود.
سیاست جناح حاکم و طرفدارانشان در این راستا هرگز متوقف نشد، بلکه آن مقدار از اسناد و مدارکى که مى توانست افشاکننده اقدامات نادرست آنان باشد، و از سده هاى نخستینِ اسلامى سالم مانده بود، در سده هاى بعد توسط حافظان و کاتبان حدیث و… که اکثریت آنان را پیروان سیاست «ثقیفه» تشکیل مى دادند مورد تعرض و دست اندازى قرار گرفت. رسالت اینان در ادامه آن خط سیر، این بود که کار ناتمام پیشینیان خویش را کامل کنند؛ لذا کوشیدند تا آثار اندکِ برجاى مانده از گذشته را که مى توانست به عنوان اسنادى علیه دست اندرکاران ثقیفه به کار رود، از راههاى گوناگون نابود سازند. لکن على رغم آن همه تلاش هنوز اسناد و مدارک فراوانى در گوشه وکنار کتابها و منابع تاریخ و تفسیر و حدیث آنان مى توان یافت که استفاده صحیح از آن مى تواند ما را در جهت آشکار ساختن چهره حقیقت بخوبى یارى دهد.
در این نوشته در پى آنیم، تا ببینیم درباره امامان و جانشینان دوازده گانه پیامبر(ص) در آثار و منابع اهل سنت چه شواهد و آثارى برجاى مانده و به چه کار مى آید. در این نوشتار محور بحث ما را آن دسته از احادیث رسول خدا(ص) تشکیل مى دهد، که آن حضرت در آنها به عدد جانشینان خود اشاره نموده، و آنان را دوازده تن اعلام داشته اند.
احادیث مورد نظر در منابع اهل سنت
احادیثى که درباره جانشینان پیامبر(ص) وارد شده و عدد خلفاى بعد از رسول خدا را دوازده تن معرفى مى کند، چه از نظر تعداد و چه از حیث محتوا از کثرت و تنوع فراوانى برخوردار است، به گونه اى که بحث مبسوط درباره آنها در این مجال نمى گنجد.
در این فرصت تنها بحث کوتاه و فشرده اى در این باره ارائه مى دهیم، بنابراین ناچاریم در هر بخشى از بحث به ذکر نمونه هایى اکتفا کنیم.
اکنون نظرى به منابع اهل سنت افکنده و به بررسى و نقد احادیث مورد نظر مى پردازیم:

1 ـ حافظ ابو عبدالله بخارى در کتاب صحیح خود از طریق جابر بن سمره از رسول خدا(ص) نقل مى کند که فرمود:
یکون اثنى عشر امیراً،فقال کلمة لم اسمعها فقال ابى انه قال: کلهم من قریش؛1
[پس از من] دوازده امیر خواهند بود. سپس پیامبر سخنى فرمود که آن را نشنیدم. پدرم گفت: رسول خدا فرمود: همه آنان از قریش اند.

2 ـ مسلم نیز در صحیح خود از طریق جابربن سمره از رسول خدا(ص) نقل مى کند:
لایزال الاسلام عزیزا الى اثنى عشر خلیفة، کلهم من قریش.2

3 ـ ترمذى در سنن خود از رسول خدا(ص) نقل مى کند:
یکون من بعدى اثنا عشر امیراً، کلهم من قریش.3

4 ـ حافظ ابى داود سجستانى در سنن خود از جابربن سمره نقل مى کند که گفت: از رسول خدا(ص) شنیدم مى فرمود:
لایزال هذا الدین قائماً حتى یکون علیکم اثنا عشر خلیفة کلهم تجتمع علیه الامة. فسمعت کلاماً من النبى(ص) لم افهمه، قلت لاَبى ما یقول؟ قال: کلهم من قریش.4

5 ـ احمد حنبل نیز در مسند از طریق جابربن سمره از رسول خدا(ص) نقل مى کند:
یکون لهذه الامة اثنا عشر خلیفة.5

6 ـ حاکم نیشابورى در مستدرک از عون بن ابى جحیفه از پدرش از رسول خدا(ص) نقل مى کند:
لایزال امر امتى صالحاً حتى یمضى اثنا عشر خلیفة، کلهم من قریش.6

7 ـ سیوطى از طریق جابربن سمره از رسول خدا(ص) نقل مى کند:
لایزال هذا الامر عزیزاً یُنصرون على من ناواهم علیه، اثنا عشر خلیفة، کلهم من قریش.7

8 ـ خطیب بغدادى از طریق جابربن سمره از رسول خدا(ص) نقل مى کند:
یکون بعدى اثنا عشر امیراً، کلهم من قریش.8

9 ـ طبرانى از طریق جابربن سمره از رسول خدا(ص) نقل مى کند:
لایزال هذا الدین عزیزاً منیعاً الى اثنا عشر خلیفة، کلهم من قریش.9

10 ـ ابو نعیم از طریق جابر از رسول خدا نقل مى کند:
یکون من بعدى اثنا عشر خلیفة، کلهم من قریش.10

11 ـ صاحب التاج از طریق جابر از رسول خدا(ص) نقل مى کند:
لایزال الاسلام عزیزاً الى اثنى عشر خلیفة، کلهم من قریش.11

12 ـ بیهقى از طریق جابر از رسول خدا(ص) نقل مى کند:
لایزال هذا الدین قائماً حتى یکون علیکم اثنا عشر خلیفة کلهم تجتمع علیهم الامة، کلهم من قریش.12

13 ـ متقى هندى از طریق انس از رسول خدا(ص) نقل مى کند:
لن یزال هذا الدین قائماً الى اثنى عشر من قریش، فاذا هلکوا ماجت الارض باهلها.13

14 ـ نیز در منتخب کنزل العمال از طریق ابن مسعود از رسول خدا(ص) نقل شده است:
یکون لهذه الامة اثنا عشر قیّماً لایفرهم من خذلهم، کلهم من قریش.14

15 ـ حنفى قندوزى از طریق جابربن سمره از رسول اکرم(ص) نقل مى کند:
بعدى اثنا عشر خلیفة، کلهم من بنى هاشم.15
نیز از جابرنقل مى کند که رسول خدا(ص) فرمود:
انا سید النبیین، وعلىّ سید الوصیین، وان اوصیائى بعدى اثنا عشر، اولهم علىّ وآخرهم القائم المهدى.16
احادیث یاد شده در منابع اهل سنت به صورت گسترده اى انعکاس یافته و مورد بحث و تبادل نظر قرار گرفته است.
سابقه تاریخى بحث
درباره این سلسله از احادیث رسول خدا(ص) از همان سده هاى نخست هجرى همواره گفتگوهایى میان عالمان فریقین، بلکه در میان عالمان اهل سنت نیز وجود داشته است. در سده هاى بعد نیز حافظان و مفسران حدیث وقتى به این گونه احادیث بر مى خورده اند، هرکسى به نوعى در این باره، به چاره جویى پرداخته و تلاش کرده است تا براى حل و فصل آنها توجیه مناسبى ارائه کند.
نخستین اقدامات چاره اندیشانه در این رابطه به عصر صحابه باز مى گردد، باید دانست که حساسیت دانشمندان اهل سنت در مورد این مسئله کاملاً بجا و قابل درک است. این بحث یکى از مباحثِ حیاتىِ امت اسلامى است؛ چرا که پیروان محمد(ص) در طى این بحث است که مى خواهند جانشینان رسول گرامى اسلام(ص) را بشناسند و مقتداى خود قرار دهند.
بنابراین، اگر دانشمندان اهل سنت در این باره پاسخ قابل قبولى ارائه ندهند، شالوده باورهاى آنان در موردمسئله خلافت فرو خواهد ریخت، در عین حال دانشمندان اهل سنت در حلّ این مشکل کارى از پیش نبرده و به موفقیتى دست نیافته اند. اکنون بر آنیم تا تعدادى از این اظهار نظرهاى چاره اندیشانه را ذکر نموده و سپس به ارزیابى آن بپردازیم.
اظهارات چاره اندیشانه دانشمندان اهل سنت درباره این احادیث
در بررسىِ نظرات دانشمندان اهل سنت نیز بنا بر اختصار است، و تنها به ذکر چند نمونه از این اظهار نظرها اکتفا مى کنیم. پس به گذشته باز مى گردیم و بحث را از عصر صحابه آغاز مى کنیم.
1 ـ عبداللّه بن عمر
از عبدالله بن عمر نقل شده که روزى درباره خلافت اسلامى سخن مى گفت، او در همین رابطه به بحث خلفاى دوازده گانه بعد از رسول خدا پرداخت که چنانکه در روایت آمده، همگىِ آنان از قریش اند.
وى سپس خلفاى دوازده گانه رسول گرامى اسلام را به این ترتیب نام مى برد:
 1 ـ ابوبکر؛
2 ـ عمر؛
3 ـ عثمان؛
4 ـ معاویه؛
5 ـ یزید؛
6 ـ سفاح؛
7 ـ منصور؛
8 ـ جابر؛
9 ـ امین؛
10 ـ سلام؛
11 ـ مهدى؛
12 ـ امیرالعصب؛17
 و مى افزاید که همه آنها صالح اند و نظیرشان یافت نمى شود!
در صورت حدیث عبداللّه عمر، نکاتى قابل ذکر است:

الف ـ نخست اینکه ایشان، معاویه و یزید و منصور را ازجانشینان پیغمبر دانسته، امّا از امیرالمؤمنین على(ع)، پسر عم، داماد و برادر رسول خدا(ص) سخنى به میان نیاورده است، در حالى که تمام امت اسلامى، آن حضرت را خلیفه و جانشین پیامبر مى دانند. شیعیان آن حضرت را خلیفه بلا فصل پیامبر مى دانند واهل سنت نیز ایشان را ـ گرچه در مراتب بعد ـ جانشین پیامبر مى دانند امّا گویا عبدالله عمر از اجتماع امت اسلامى کناره گیرى کرده و نظر آنان را نمى پذیرد. شواهد و قرائنى نیز در زندگى او یافت مى شود که بیانگر این واقعیت است؛ مثلاً اینکه او از سر خصومتى که با امیرالمؤمنین(ع) داشت، با آن حضرت بیعت نکرد و از بیان فضایل وى نیز خود دارى نمود. ولى در عوض با یزیدبن معاویه بیعت کرد و رهبرى او را به عنوان خلیفه پیغمبر(ص) پذیرفت!
براستى چه شباهتى میان اعتقاد و عملِ یزید با پیامبر خدا(ص) وجود داشته که عبدالله عمر او را به عنوان جانشین پیغمبر خدا مى پذیرد، ولى امیرالمؤمنین(ع) را به عنوان جانشین آن حضرت نمى پذیرد؟

ب ـ چنانکه مى دانیم، پیامبر خدا(ص) پرچم دار عدالت و ارزشهاى الهى و انسانى و نمونه کامل ایمان و تقواست، و یزید مظهر فساد و ظلم و نمونه مجسّم همه رذائل انسانى است و چنین فردى نمى تواند جانشین پیغمبر خدا باشد؟ معاویه و منصور و… نیز چنین اند و دست کمى از یزید ندارند بلکه از او بدترند.

ج ـ ایشان، «جابر» و «سلام» و «امیرالعصب» را از جانشینان پیامبر معرفى نموده است. اینک این سؤال مطرح است که:
اینان کیانند؟ اصل و نسبشان چیست؟ آیا جزء خلفاى اموى اند یا عباسى؟ در چه عصر مى زیسته اند؟ تاریخ زندگى آنان را کدام یک از مورخان به رشته تحریر در آورده است؟ در چه تاریخى به حکومت دست یافته و در چه نقطه اى از جهان، سمت جانشینى پیامبر اکرم(ص) را عهده دار بوده اند؟ از عملکردشان در آن دوران چه اطلاعاتى در دست است؟ و آیا اصولاً چنین افرادى وجود خارجى داشته اند یا اینکه وجودشان از نوع وجود ذهنى و آن هم تنها در ذهن عبدالله عمر بوده است؟

د ـ چنانکه مى دانیم، خلافت از زمان یزیدبن معاویه در سال 64 هجرى تا زمان «سفاح» در سال 132 هجرى قطع مى شود، و امت اسلامى در طول این مدت مهمل و بدون سرپرست باقى مى ماند. لابد به نظر عبدالله عمر، مردم مسلمانى که در طول این شصت و هشت سال مى زیسته اند نیاز به رهبر نداشته اند! در حالى که خود او از رسول خدا(ص) نقل مى کند که:
من مات بغیر امام مات میتة جاهلیة.18
بدین ترتیب آیا مرگ کسانى که در طول این مدت مرده اند. از نوع مرگ جاهلیت نخواهد بود؟
نیز ابن حزم است که مى گوید:
براى مسلمان روانیست که دو شب را بدون آنکه بیعت امامى بر عهده اش باشد سپرى گرداند.19

هـ ـ از اینها که بگذریم، منصور ستمگر چه شخصیتِ برجسته اى دارد که رسول خدا(ص) به خلافتش نسبت به مسلمانان تصریح نماید؟ نیز چرا عمربن عبدالعزیز که بهترین خلیفه اموى بوده به جاى یزید معرفى نشده است؟ و چرا شرابخوارى چون یزید و معاویه باید لباس خلافت اسلامى را بپوشند، ولى عمربن عبدالعزیز ومعاویة بن یزید ـ که چهل روز لباس خلافت را پوشید و سپس کند و دور انداخت ـ حق ندارند آن را بپوشند و مورد تصریح قرار گیرند؟ در صورتى که بسیارى از ائمه حدیث، چنانکه در تاریخ ابن کثیر20 و تاریخ الخلفاء21 سیوطى آمده، تصریح به خلافت و عدالتِ عمربن عبدالعزیز کرده و او را از خلفاى راشدین دانسته اند.

و ـ متن حدیث گواه صادقى بر ساختگى بودن آن است، زیرا خلیفه اى که بشارت آمدنش داده مى شود، اگر چون معاویه پسر هند باشد و یا چون «جابر» و «سلام» و «امیرالعصب» وجود خارجى نداشته باشند معلوم است که چنین خبرى ساختگى و دروغ است.
گذشته بر این، وقتى رسول خدا(ص) فرمود: «خلفاى پس از من دوازده نفرند»، به طور قطع به افراد مشخصّى نظر داشته است؛ چرا که در غیر این صورت چه تفاوت مى کندکه عدد آنان دوازده تن باشد یا بیشتر و کمتر.
از این گذشته، پیامبر(ص) فصیح ترین مرد عرب است و مشکل است باور کنیم که فصیح ترین فرد روزگار خود22 و یا همه روزگاران، سخنى بگوید که در مخاطبانش ایجاد سؤال کند، ولى این گوینده فصیح، آنان را براى همیشه در انتظار نگهدارد و به سؤالاتشان پاسخ ندهد! نیز نمى توان باور کرد که این گوینده فصیح و معصوم که ریزترین مسائل مورد نیاز جامعه اسلامى را به صراحت بیان نموده، در مورد چنین مسئله مهم و سرنوشت سازى، سخن را مجمل بیان کند و تفسیر و تعیین مصادیق آن را به عالمان دربار سلاطین اموى وعباسى و… واگذار کند، تا آنان براساس تمایلات نفسانى خود به تفسیر سخن پیامبر بپردازند و هر کسى را که خواستند انتخاب کنند و به عنوان جانشینان رسول خدا معرفى نمایند، و هرکسى را نخواستند یا سیاست روز اقتضا نکرد رد کنند، گرچه مورد توجه خاص رسول اکرم(ص) باشد؟
گذشته بر این، صحابه و یاران رسول خدا(ص) که درباره ریزترین مسائل از آن حضرت سؤال مى کردند، وقتى مسئله اى چنین مهم را از پیامبر گرامى نشنیدند چرا از رسول(ص) خدا درباره جانشینان آن حضرت سؤال نکردند؟ بخصوص که آنان با همه وجود، این حقیقت را لمس کرده بودند که عزت مسلمانان، مرهون رهبرىِ شایسته پیامبر است.
به طور قطع صحابه بارها در این باره از پیامبر(ص) سؤال کرده اند اما مصالحِ سیاسى و اجتماعىِ حافظان حدیث یا به تعبیر بهتر، مصالح و منافع حکام اموى و عباسى اقتضا نکرده تا این بخش از فرمایشات نبى مکرّم اسلام را در آثار خود ذکر کنند.
سیوطى به نقل از «احمد» و «بزاز» از «ابن مسعود» چنین نقل مى کند:
از پیامبر(ص) در مورد عدد خلفایى که بر این امت حکومت مى کنند سؤال شد، حضرت فرمود: دوازده نفرند به عدد نقباى بنى اسرائیل.23
نیز دانشمند دیگر اهل سنت، حنفى قندوزى از طریق ابن عباس حدیثى را نقل مى کند که براساس آن از رسول خدا درباره جانشینان وى سؤال شده و حضرت در پاسخ از تک تک آنان نام برده اند که اول آنان على(ع) و آخرشان مهدى است.24

ز ـ خلفاى دوازده گانه رسول خدا(ص) ادامه دهنده خط رسالت و رهبران امت اسلامى اند، و امت اسلامى اختصاص به مردم مسلمانى که در عصر خلفاى راشدین و سلاطین اموى و اوایل دوران شاهان عباسى مى زیسته اند ندارد، بلکه مردم مسلمانى که در سده هاى بعد زندگى کرده و مى کنند نیز از امت محمد(ص) به حساب مى آیند. بنابراین معقول نیست که افرادى خواسته باشند خلفاى دوازده گانه پیامبر را به آن عصر اختصاص دهند.
احادیث متعددى نیز وجود دارد که این معنا را تأیید مى کند. مانند آنچه احمد حنبل در مسند از رسول خدا نقل کرده که فرمود: «یکون لهذه الامة اثنا عشر خلیفة»25، که نشان مى دهد خلفاى دوازده گانه، به زمان و مردم خاصى اختصاص نداشته، بلکه متعلق به تمام امت اسلامى، درهمه اعصار و قرون است.
در این باره احادیثِ متعدد دیگرى نیز هست که مواردى از آن خواهد آمد.

ح ـ در متن حدیث نیز بنابر نقل «ابوداود سجستانى» به جمله کلهم تجتمع علیه الامة بر مى خوریم که توجیهات دانشمندان اهل سنت را درباره این حدیث نفى مى کند، از این جمله استفاده مى شود که یکى از ویژگیهاى جانشینان دوازده گانه رسول خدا(ص) این است که همه امت درباره آنان وحدت نظر داشته و آنها را به جانشینىِ پیامبر پذیرفته اند، در حالى که مى دانیم خلفاى اهل سنت، نه در عصر خود و نه در عصرهاى بعد، هیچ گاه مورد قبول همه امت اسلامى نبوده اند، چرا که اولاً: در عصر خود حاکمان اموى و عباسى هزاران انسان بى گناه از میان شخصیتهاى برجسته اسلامى بسر مى برده اند و هزاران نفر دیگر نیز توسط آنان به قتل رسیده اند. آنچه این افراد را به چنین سرنوشتى دچار ساخته بود، مخالفت آنان با حکومت آن حکام بود. همچنین امامان شیعه که همگى آنان از اهل بیت و فرزندان پیامبر اکرم(ص) هستند، به دست همین خلفا به شهادت رسیده اند. و شهادت آنان نیز به این دلیل بود که نه تنها حکام اموى و عباسى را قبول نداشتند، بلکه همواره با آنان در حال مبارزه بودند.
گذشته بر این، مسئله بیعت و انتخاب آزادانه مردم براى هیچ یک از حاکمان اموى و عباسى تحقق نیافته است، چرا که خلافت در میان آنان موروثى بوده است. در این صورت، بیعت مردم امرى صورى و ظاهرى بیش نبوده است.
ثانیاً: این مسئله در میان اهل سنت نیز مورد اختلاف است؛ زیرا توجیهات آنان متناقض بوده و هرکس در این باره، چیزى گفته و نظر جدا از نظر دیگرى ارائه نموده است. این اختلاف آرا نشان مى دهد که جانشینان دوازده گانه پیامبر(ص) کسانى نیستند که دانشمندان اهل سنت معرفى کرده اند وگرنه باید مورد اتفاق امت مى بودند.

2 ـ جلال الدین سیوطى
شخصیت دیگرى که در این زمینه اظهار نظر نموده است، دانشمند بزرگ اهل سنت جلال الدین سیوطى است. وى در کتاب تاریخ الخلفاء مى گوید:
هشت تن از خلفاى دوازده گانه پیامبر عبارتند از:ابوبکر، عمر، عثمان، على، حسن بن على، معاویة، عبدالله بن زبیر و عمربن عبدالعزیز.
وى آنگاه احتمال داده است که دو نفر دیگر از خلفاى دوازده گانه، المهتدى و الظاهر از سلاطین بنى عباسى باشند، چون این دو نفر به عقیده سیوطى افراد عادلى بوده اند.
او مى افزاید:
و اما دو نفر دیگر باقى مانده اند که باید به انتظار آنان بنشینیم: یکى از آن دو، «مهدى» است که از اهل بیت محمّد است.
و از نفر دوم نام نمى برد. بنابراین، سیوطى با همه تلاشها تنها توانسته است به گمان خود یازده تن از خلفا را مشخص نماید و در میان سلاطین اموى و عباسى نتوانسته است فرد دیگرى پیدا کند که به نظر او شایستگى هاى لازم را براى تصدّى خلافت اسلامى دارا باشد و از شرطى که او براى خلافت ذکر مى کند، یعنى عدالت برخوردار باشد.
بگذریم از اینکه شمارى از اشکالاتى که به عبدالله بن عمر وارد بود، بر سیوطى نیز وارد است و افزودن بر آنها اشکالات دیگرى نیز بر او وارد است، از جمله اینکه در مورد المهتدى و الظاهر مشخص نمى کند که کدام یک خلیفه نهم و کدام یک خلیفه دهم است، و تازه این دو تن را هم براساس احتمال برگزیده است، نه به طور قطع و یقین. نیز در مورد حضرت مهدى(ع) روشن نمى سازد که مهدى یازدهمین خلیفه رسول خدا است یا دوازدهمین خلیفه، این امر نشانه آن است که خود سیوطى نیز به این اقدام خود اعتقاد ندارد، بلکه صرفاً مى خواهد احادیث وارد شده در مورد خلفاى دوازده گانه را توجیه کند وگرنه تردید در چنین مسئله مهمى معنا ندارد.26

3 ـ ابن حجر
شیخ الاسلام ابن حجر عسقلانى نیز در شرح صحیح بخارى 27 در بحث از حدیث جابر بن سمره که نبى اکرم(ص) براساس آن جانشینان خود را دوازده نفر اعلام نموده اند،28 در صدد چاره جویى بر آمده تا راه حلى براى این مشکل ارائه دهد، وى که علاقه فراوانى به خاندان اموى دارد، کوشیده است تا شمار خلفاى دوازده گانه پیامبر را از میان سلاطین این خاندان انتخاب وتکمیل کند. وى برخلاف عبدالله بن عمر و جلال الدین سیوطى، هیچ سهمى از خلافت پیامبر را به دودمان بنى عباس اخصاص نداده و تمام آن را ملک مطلق بنى امیه مى داند.
وى نخست نظر قاضى عیاض را نقل نموده که خلفاى دوازده گانه را این گونه معرفى مى کند:

1ـ ابوبکر؛
2 ـ عمر؛
3 ـ عثمان؛
4 ـ على(ع)؛
5 ـ معاویه؛
6 ـ یزید؛
7 ـ عبدالملک بن مروان؛
8 ـ ولیدبن عبدالملک؛
9 ـ سلیمان بن عبدالملک؛
10 ـ یزیدبن عبدالملک؛
11ـ هشام بن عبدالملک؛
12 ـ ولید بن یزید بن عبدالملک.

 ابن حجر سپس، سخن قاضى عیاض را تحسین نموده و آن را برسایر احتمالات ترجیح مى دهد چنانکه پیش از این گفتیم سیوطى عدالت را براى خلیفه اسلامى و جانشین پیامبر(ص) شرط مى دانست و به همین دلیل اکثر قریب به اتفاق سلاطین اموى و عباسى را که به نظر او فاقد این شرط بودند از شمار جانشینان پیامبر حذف نمود، و این در حالى بود که وى براى کامل نمودن عدد خلفاى رسول خدا با کمبود مواجه بود. او حاضر شد عدد خلفاى دوازده گانه را ناتمام باقى گذارد، ولى از سلاطین ستمگر اموى کسى را انتخاب نکند.
ولى قضیه در مورد «ابن حجر» کاملاً بر عکس است و گویى او نه تنها عدالت را شرط نمى داند، بلکه به دنبال کسانى مى گردد که از شرط عدالت برخوردار نباشند! چنان که دیدیم ابن حجر نخست در صدد آن است تا شمار خلفاى دوازده گانه را از میان پادشاهان اموى انتخاب کند، و ثانیاً اصرار دارد تا خلفاى را از میان انسانهاى ستمگر برگزیند و به همین دلیل با توجه به اینکه بسیارى از دانشمندان اهل سنت عمر بن عبدالعزیز را عادل دانسته، و حتى او را جزء خلفاى راشدین به حساب آورده اند، ولى ابن حجر به دلیل اعتقاد و روحیه خاصى که دارد او را نیز از خلافت محروم کرده است. به نظر مى رسد این اقدام ابن حجر، هیچ دلیلى نمى تواند داشته باشد جز اینکه عمر بن عبدالعزیز به عقیده دانشمندان اهل سنت فرد عادلى بوده است!.
با اینکه حکومت عمر بن عبدالعزیز در فاصله خلافت دو تن از فرزندان عبدالملک بن مروان، یعنى سلیمان و یزید قرار گرفته، ابن حجر سلیمان و یزید را جزء جانشینان پیامبر مى داند، ولى عمر بن عبدالعزیز را که در میان این دو نفر به حکومت رسیده و حکومت او به گواهى تمامى دانشمندان اهل سنت از آن دو بهتر بوده به عنوان خلیفه پیامبر نمى پذیرد.

4 ـ سفیان ثورى
او نیز که از دانشمندان برجسته اهل سنت است، واژه «خلافت» را تنها بر پنج نفر قابل اطلاق مى داند و از سلاطین اموى و عباسى، به جز عمربن عبدالعزیز، کس دیگرى را شایسته چنین مقامى نمى داند. او مى گوید:
خلفا پنج نفرند: ابوبکر، عمر، عثمان، على(ع)، و عمربن عبدالعزیز.29
سفیان ثورى گرچه کوشیده است تا نیروهاى ناشایست را از صحنه خلافت اسلامى کنار زند ولى راه حلى که ارائه مى دهد مشکل خلفاى دوازده گانه را حل نمى کند؛ چرا که او درباره هفت نفر باقى مانده حرفى براى گفتن ندارد.
5 ـ ابن کثیر
وى در البدایة والنهایه پس از نقل حدیث جابربن سمره (لایزال هذا الامر عزیزاً حتى یکون اثنا عشر خلیفة کلهم من قریش)، مى گوید:
چهار نفر از این دوازده نفر عبارتند از: ابوبکر، عمر، عثمان، على، و عمر بن عبدالعزیز نیز از آن جمله است. برخى از بنى عباس نیز از آنها هستند.
وى اضافه مى کند:
مقصود این نیست که این دوازده تن بر نظم و ترتیب خاص، (و از قوم و تیره مخصوص) باشند، بلکه مقصود این است که دوازده امام و خلیفه وجود پیدا کنند؛ مقصود ائمه دوازده گانه شیعیان که اولشان على و آخرشان [مهدى] منتظر است ـ نیز نیستند؛ چون در میان اینان جز على(ع) و فرزندش حسن، کسى بر امت حکومت نداشته است.30
درباره سخن ابن کثیر نکاتى به نظر مى رسد که خلاصه آن چنین است:

الف ـ نخست اینکه او از برشمردن نام خلفا درمانده و تنها به ذکر نام پنج تن از آنان اکتفا کرده است. وقتى که دانشمندى چون ابن کثیر قادر به بر شمردن نام خلفا نیست، وظیفه مردم عادى چیست و آنان چونه خلفاى رسول خدا(ص) را بشناسند؟

ب ـ وى علاقه فراوانى به دودمان اموى دارد، اما به نظر مى رسد اطلاعات گسترده تاریخىِ او از عملکرد نادرست اعضاى خانواده اموى، موجب گشته است تا جز عمر بن عبدالعزیز از کس دیگرى از حاکمان اموى به عنوان جانشین رسول خدا(ص) یاد نکند.

ج ـ او حسن بن على(ع) را به عنوان یکى از جانشینان رسول خدا(ص) معرفى نکرده است. حسن بن على(ع) هم از صحابه است و هم از اهل بیت. تمامى دانشمندان اهل سنت صحابه رسول خدا(ص) را عادل مى دانند، و نیز مى دانیم که اهل بیت رسول به گواهى قرآن کریم از هرگونه رجس و پلیدى پاک و منزه اند. از این گذشته، احادیث فراوانى از رسول خدا در فضیلت حسن بن على(ع) رسیده که جز درباره اهل بیت درباره احدى چنان فضایلى نقل نشده است.
پس معلوم نیست چرا ابن کثیر از حسن بن على(ع) نام نمى برد ولى از عمر بن عبدالعزیز نام مى برد. اگر ملاکِ خلافت از نظر ابن کثیر، دست یافتن به حکومت ظاهرى باشد، چنین امرى در مورد حسن بن على(ع) تحقق یافته است، و اگر ملاک، فضیلت باشد، باز او واجد همه فضایل است.

د ـ وى مى گوید: «لازم نیست خلفاى دوازده گانه رسول خدا از نسق وخانواده واحدى باشند» ولى براى این سخن خود دلیلى ذکر نمى کند. وقتى رجال یک خانواده هر یک در عصر خود با فضیلت ترین باشد، آیا مى توان به بهانه اینکه خلفاى دوازده گانه رسول خدا(ص) نباید بر نَسَق واحدى باشند، خلافت را از او دریغ نمود؟ و فرد نالایقى را بجاى او برگزید؟!

هـ ـ وى مى گوید: «خلفاى دوازده گانه اى که شیعه بدانها معتقد است نیز مقصود نیست» ، چون به عقیده او از امامان شیعه جز دو تن، یعنى على(ع) و فرزندش حسن(ع)، کسى به حکومت دست نیافته است.
در پاسخ مى گوییم: اولاً: مگر هر کسى با هر شرایطى که به حکومت دست یافت، جانشین رسول خدا(ص) است؟ و اگر چنین است، پس چرا ابن کثیر، معاویه و یزید و سایر حکام اموى و عباسى را به عنوان جانشین رسول خدا معرفى نکرده است؟ چون همه اینان به حکومت ظاهرى دست یافتند. ثانیاً: حسن بن على(ع) هم از امامان شیعه بود و هم از اهل بیت رسول(ص) و هم به خلافت و حکومت دست یافته بود، پس چرا ابن کثیر ایشان را در شمار خلفاى پیامبر(ص) نام نبرده است؟ مگر در عمر بن عبدالعزیز چه امتیازى وجود داشته که ابن کثیر از او به عنوان خلیفه رسول خدا(ص) نام مى برد، ولى از فرزند رسول خدا(ص) نام نمى برد؟
ابن کثیر، براى مشروعیت خلافت همین پنج نفر نیز هیچ دلیلى از صاحب شریعت ذکر نکرده است، و به عبارت دیگر، جز بر خلافت امیرالمؤمنین(ع)، بر خلافت سایر افراد یاد شده دلیلى وجود نداشته تا ابن کثیر از آن یاد کند.

و ـ سفینه حدیث صحیحى از رسول خدا(ص) نقل مى کندکه فرمود:
دوران خلافت در امت من سى سال است و پس از آن پادشاهى است.31
چنانکه مى دانیم حکومت عمربن عبدالعزیز پس از مدت یاد شده و در سال 99 هجرى تحقق یافته است. 32 بنابراین عمربن عبدالعزیز را نیز نمى توان جزء خلفا دانست، بلکه او نیز در زمره پادشاهان اموى قرار دارد.
سعیدبن جمهان که روایت فوق را از سفینه نقل کرده است مى گوید:
سفینه به من گفت: دوران خلافت ابوبکر و عمر و عثمان را حساب کن و دوران خلافت على(ع) را بر آن بیفزا؛ آن را سى سال خواهى یافت. سعید مى گوید: به سفینه گفتم: بنى امیه گمان مى کنند که خلافت در میان آنها است. سفینه گفت: دروغ مى گویند پسران زنِ چشم کبود، بلکه آنان از پادشاهانند، آن هم از بدترینِ پادشاهان.
مى بینیم که آراى تعدادى از صحابه و تنى چند از دانشمندان اهل سنت درباره خلفاى دوازده گانه پیامبر، چقدر با هم متفاوت است، تا آنجا که عبدالله بن عمر، معاویه و یزید را انسانهایى صالح و جانشین رسول خدا مى دانند، امّا «سفینه» که او نیز از صحابه است، معاویه و یزید و دیگر حکام اموى را جزء بدترینِ پادشاهان به حساب مى آورد.
اکنون مى گوییم وظیفه توده هاى مردم اهل سنت و آنان که مى خواهند از این دانشمندان پیروى کنند چیست؟ از رأى کدام یک از این دانشمندان پیروى کنند؛ کسانى که نظراتشان با یکدیگر متفاوت و در مواردى متناقض است؟
و همچنین از کجا اطمینان پیدا کنند که آنچه پیروى کرده اند درست بوده و وظیفه خود را به انجام رسانده اند؟
چنان که دیدیم در تمامىِ روایاتى که در این باب وارد شده، لفظ قریش دیده مى شود. به نظر مى رسد آنچه موجب سر در گمىِ دانشمندان اهل سنت شده، برداشت نادرستى است که از واژه قریش دادند، و در این برداشت کوشیده اند تا لفظ «قریش» را که در احادیث آمده است، به بنى امیه اختصاص دهند.
شواهد موجود نشان مى دهد که دانشمندان اهل سنت براساس چنین تفکر و برداشتى اقدام به تعیین جانشینان پیامبر نموده و در این اقدام، تنها به خاندان ضد اسلامىِ اموى و سپس عباسى، چشم دوخته اند، به گونه اى که گویى بنى هاشم اصلاً از قریش نیست، در حالى که اصل قریشى بودن بنى هاشم بر کسى پوشیده نیست.

قرینه هاى بحث
افزون بر آنچه تاکنون گفته شد، قراین و شواهد فراوانى وجود دارد که نشان مى دهد جانشینان دوازده گانه رسول خدا(ص) کسانى نیستند که دانشمندان اهل سنت معرفى کرده اند، بلکه خلفاى پیامبر(ص) همان امامان اهل بیت اند(ع) که تشیع با هوشمندى و زکاوت، آنان را دریافته و افتخار پیروى از آن رهبران بزرگ الهى را به خود اختصاص داده است. به نمونه هایى از این قراین اشاره مى کنیم.
قرینه اول: خلافت جانشینان دوازده گانه رسول خدا(ص) به زمان معینى اختصاص ندارد.
گفتیم که شواهد فراوانى وجود دارد که نشان مى دهد، جانشینان رسول خدا(ص) از نظر زمانى به دوره خاصى مثلاً بعد از درگذشت پیامبر گرامى تا سال 132 هجرى، (چنانکه جمع کثیرى از دانشمندان اهل سنت چنین پنداشته اند)، اختصاص ندارد، بلکه همواره در میان امّت محمد(ص) یکى از اینان وجود داشته و دارد تا دنیا به پایان رسد، و در تمامى اعصار و قرون هرگز زمین خالى از حجّت نبوده و امت محمد(ص) بدون هادى و راهبر نخواهد بود. پس اختصاص دوران خلافتِ خلفاى رسول اکرم(ص) به دوره اى خاص، از مطالب نادرستى است که هم احادیث وارد شده در این باب و هم دلایل عقلى آن را مردود مى شمارد، زیرا همان طور که گفتیم، اینان رهبران امت اسلامى اند، و امت اسلامى اختصاص به مردم مسلمان سده هاى اول و دوم هجرى ندارد، در حالى که لازمه آراى دانشمندان اهل سنت در مورد جانشینان دوازده گانه رسول خدا این است که امت محمد(ص) از حدود سال 132 هجرى به بعد بدون رهبر و سرپرست باقى بمانند. این حقیقتى است که آن را در روایات متعدى مى توان مشاهده نمود.
در ادامه همین بحث نمونه هایى از این گونه احادیث خواهد آمد.
قرینه دوم: عزّت و سربلندىِ اسلام وامدار وجود خلفاى دوازده گانه است.
در بررسى روایاتى که خلفاى رسول خدا(ص) را دوازده تن معرفى مى کند، به مفاهیم مهمى بر مى خوریم که با توجیهات دانشمندان اهل سنت به هیچ وجه سازگارى ندارد. این سلسله از روایات تنها بر دیدگاه تشیع در مورد جانشینان رسول خدا(ص) قابل تطبیق است. از جمله، در پاره اى از روایات، عزت و ارجمندى اسلام، وامدار وجود خلفاى دوازده گانه قرار داده شده است:
لایزال الاسلام عزیزاً الى اثنى عشر خلیفة.33
در پاره اى دیگر از روایات، استوارىِ دین وامدار وجود خلفاى دوازده گانه رسول خدا(ص) دانسته شده است:
لایزال الدین قائماً حتى یکون اثنا عشر خلیفة.34
در شمارى از روایات این باب، امر خلافت اسلامى در طى دوران خلافت خلفاى دوازده گانه، صالح و قائم به قسط و عدل معرفى شده و چنانکه مى دانیم ـ و پس از این نیز خواهد آمد ـ اکثر کسانى که اهل سنت آنان را به عنوان خلفاى رسول خدا معرفى کرده اند، افراد فاسد و ستمگرى بوده اند:
لایزال امر امتى صالحاً حتى یمضى اثنا عشر خلیفة. 35
در تعدادى از روایات نیز از عزت خلافت سخن به میان آمده است، وچنانکه مى دانیم حکومت حاکمان اموى و عباسى با ستم و حق کشى آمیخته است و چنین حکومتى به طور طبیعى عزیز نخواهد بود!
لایزال هذا الامر عزیزاً حتى یکون اثنا عشرخلیفة کلهم من قریش.36
حال اگر چنانکه دانشمندان اهل سنت گفته اند، بپذیریم که خلفاى دوازده گانه تا حدود سال 132 هجرى یا اندکى پس از آن، خلافت کرده و دوران خلافت هر دوازده نفرشان پایان یافته است ـ چنانکه از عبدالله بن عمر، و قاضى عیاض و ابن حجر و… نقل شده ـ در این صورت لازمه چنین اعتقادى براساس مفاد احادیث فوق، این سخن فاسد خواهد بود که پس از اتمام دوران خلافت دوازد نفر معرفى شده، دین محمد(ص)،دوام و قوام و عزت خویش را از دست داده است؛ سپس باید بپذیریم که دوران خلافت خلفاى دوازده گانه رسول خدا(ص) هنوز پایان نیافته است و استمرار دارد. قبول این نظر با توجیهات عبدالله بن عمر و دانشمندان اهل سنت که مى گفتند دوران خلافت خلفاى دوازده گانه رسول اکرم(ص) در اوایل سده دوم هجرى پایان یافته، ناسازگار است.
قرینه سوم: آخرین جانشین رسول خدا(ص) مهدى(عج) است.
سومین قرینه این بحث، احادیثى است که در برخى از آنها به اشاره و در برخى دیگر بصراحت از حضرت مهدى(عج) به عنوان آخرین خلیفه رسول خدا(ص) یاد شده است که شمار زیادى از این گونه احادیث را در منابع اهل سنت مى توان یافت. این احادیث نیز گویاى این حقیقت است که دوران خلافت خلفاى رسول خدا(ص) هنوز پایان نپذیرفته است. به عنوان نمونه:
الف ـ ابى داود در سنن خود از على(ع) از رسول خدا(ص) نقل مى کند که فرمود:
لو لم یبق من الدهر الا یوم لبعث اللّه رجلاً من اهل بیتى یملاها عدلاً کما ملئت جوراً.37
این حدیث دلالت دارد بر اینکه در آخر الزمان مردى از اهل بیت پیامبر بر انگیخته خواهد شد، و نیز دلالت مى کند بر اینکه او به حکومت و خلافت خواهد رسید؛چرا که خالى کردن جهان از ظلم و جور و پر کردن آن از قسط و عدل، تنها در سایه حکومت مقتدر و فراگیر امکان پذیر است.
ب ـ نیز ابو داود در حدیث دیگرى از پیامبر اکرم(ص) نقل مى کند:
لو لم یبق من الدنیا الا یوم لطولّ اللّه ذلک الیوم حتى یبعث فیه رجلاً من اهل بیتى، یواطئ اسمه اسمى، واسم ابیه اسم ابى، یملأ الارض قسطاً وعدلاً کما ملئت ظلماً وجوراً.38
مفهوم حدیث پیشین با صراحت بیشترى از این حدیث استفاده مى شود.
نیز، از جمله حتى یبعث فیه رجلاً …، که در هر دو حدیث پیشین آمده بود، استفاده مى شود که بر انگیختن چنین فردى، از سوى خداوند صورت مى پذیرد، نه از سوى مردم. این مطلب تأییدى است بر دیدگاه تشیع در مسئله تعیین امام و جانشین رسول خدا(ص) که باید از سوى خداوند انجام گیرد نه توسط مردم. همچنین جمله لو لم یبق من الدنیا در این حدیث بر حتمیّت وقوع چنین اتفاقى دلالت دارد.
ج ـ ابن ماجه نیز در سنن خود در این باره احادیث متعددى از رسول خدا(ص) نقل کرده؛ از جمله این حدیث:
… فاذا رأیتموه فبایعوه ولو حبواً على الثلج. فانه خلیفة الله المهدى.39
رسول گرامى در این حدیث دستور داده اند که هرگاه مهدى(ع) را دیدید با او بیعت کنید، اگر چه این بیعت با دشواریهایى همراه باشد، چرا که مهدى خلیفه خداست.
د ـ نیز ابن ماجه از رسول خدا(ص) نقل مى کند:
یخرج ناس من المشرق فیوطّئون للمهدى، یعنى سلطانه؛40
مردمى از مشرق سر بر مى آورند و زمینه هاى حکومت مهدى(ع) را فراهم مى سازند.
هـ ترمذى در سنن خود از رسول خدا(ص) نقل مى کند:
لانذهب الدین حتى یملک العرب رجل من اهل بیتى یواطئ اسمه اسمى؛41
دنیا به پایان نخواهد رسید، مگر آنکه مردى از اهل بیت من برعرب حکومت کند که نامش همانند نام من است.
در دو حدیث فوق به مسئله حکومت آن حضرت در آخر الزمان تصریح شده است.
و ـ مسلم در صحیح خود از رسول خدا(ص) چنین نقل مى کند:
یکون فى آخر امتى خلیفة یحثى المال حثیاً لایعدّه عدداً؛42
در پایان امتم خلیفه اى خواهد بود که اموال رامى بخشد بدون آنکه آن را به حساب و شماره در آورد.
راوى مى گوید: از ابى نضره و ابى العلاء پرسیدم به نظر شما این خلیفه عمر بن عبدالعزیز نیست؟ گفتند: نه.
ز ـ مسلم در حدیث دیگرى از رسول خدا(ص) نقل مى کند:
من خلفائکم خلیفة یحثوا المال حثیاً لایعده عدداً.43
در این حدیث تصرح شده است که خلیفه آخر الزمان که سخاوتمندانه، و در عین حال، عادلانه، به بذل و بخشش اموال مى پردازد، یکى از خلفاست. بنابراین، وى یکى از مصادیق خلفاى دوازده گانه رسول خدا(ص) است، و چنانکه اشاره شد دوران خلافت او نه در قرن اول و دوم هجرى، بلکه در آخر الزمان خواهد بود. از همین جا مى توان نتیجه گرفت که مهدى(عج) دوازدهمین جانشین رسول خداست. بى گمان افرادى مانند سیوطى44 که حضرت مهدى(عج) را خلیفه منتظر و از جانشینان رسول خدا به شمار آورده اند، تحت تأثیر احادیثى، از ایندست بوده اند.
ح ـ على(ع) از رسول خدا(ص) نقل مى کند:
المهدى منا یُختم الدین به کما فتح بنا.45
نتیجه آنکه دوران خلافت خلفاى رسولخدا(ص)، چنانکه دانشمندان اهل سنت پنداشته اند، در اوایل قرن دوم هجرى پایان نیافته، بلکه آن گونه که در احادیث نبوى آمده، پایان آن باخلافت حضرت مهدى(ع) و در آخر الزمان خواهد بود. همچنین، این حقیقت روشن مى شود که توجیهات دانشمندان اهل سنت در مورد خلفا، در تباین آشکار با احادیث رسول اکرم(ص) است.
قرینه چهارم: تعبیر دیگرى از حدیث جابربن سمره
فراز پایانى حدیث جابربن سمره به دو صورت نقل شده است. جمع کثیرى از دانشمندان اهل سنت، فراز پایانى حدیث را این گونه نقل کرده اند که رسول خدا فرمود: کلهم من قریش. گرچه مفهوم این تعبیر گسترده تر از معناى مورد نظر ما است، ولى مقصود ما حاصل است؛ چرا که بنى هاشم در میان قریش از هر جهت داراى ویژگیهاى منحصر به فرد است: برجسته ترین شخصیتهاى اسلام مانند رسول گرامى اسلام(ص) و امام على بن ابى طالب(ع) از بنى هاشم اند؛ نخستین حامیان اسلام و پیامبر و مروّجان توحید از بنى هاشم اند؛ اسلام با ایثارو فداکارى و حمایت بى دریغ آنان توانست موانع را از سر راه خود بردارد و به پیروزى دست یابد.
بنابراین، خداوندى که آنان را شایسته یافت تا پرچم پرافتخار نبوت را به دست با کفایت آنان بسپارد، نیز این شایستگى را در آنان دیده است که آنان را پرچم دار امامت و ولایت گرداند.
اما دانشمند اهل سنت، قندوزى حنفى در ینابیع المودة،46 تعبیر رساتر و روشن ترى از حدیث مذکور را از طریق عبدالملک بن عمیر از جابربن سمره از رسول خدا(ص) نقل کرده است. در این تعبیر به جاى جمله کلهم من قریش جمله کلهم من بنى هاشم آمده است، که برمعناى مورد نظر دلالت صریح دارد.
مقصود از قریش بنى هاشم است
در میان اهل فن رسم بر این بوده است که«عام» را به مورد خاص محدود مى سازند. در این مورد نیز لفظ قریش عام است و بنى هاشم خاص، و با اجراى قانون عام و خاص، عام به مورد خاص یعنى بنى هاشم اختصاص پیدا مى کند؛ چرا که بنى هاشم یکى از تیره هاى قریش است. احادیثى که پیش از این ذکر کردیم نیز قرینه چنین تخصیصى است.
«حنفى قندوزى» پس از نقل حدیث با تعبیر دوم مى گوید:
برخى محققان گفته اند: با دقّت در احادیثى که دلالت مى کند بر اینکه خلفاى بعد از پیامبر(ص) دوازده نفرند، معلوم مى شود که مراد رسول خدا از این احادیث، امامان دوازده گانه اى است که از اهل بیت خود آن حضرت اند. حمل حدیث بر خلفاى راشدین ممکن نیست؛ چون کمتر از دوازده نفرند. نیز حمل این حدیث بر پادشاهان اموى ممکن نیست، چون اولاً: عددشان بیش از دوازده نفراست.
ثانیا: آنان، افرادى ظالم اند و ظلم فاحشى درزندگى آنها به چشم مى خورد، جز عمر بن عبدالعزیز.
ثالثاً: اینان از بنى هاشم نیستند، در حالى که پیامبر(ص) درآن حدیث (در روایت عبدالملک از جابر) فرموده اند که تمامى آنان از بنى هاشم اند.
همچنین حمل حدیث بر سلاطین بنى عباس ممکن نیست، چرا که اولاً: شمار آنان بیش از دوازده نفر است و ثانیاً: اینان پاى بندى چندانى از خود به احکام اسلامى نشان نداده اند. پس بناچار باید این حدیث را بر ائمه دوازده گانه اى که از اهل بیت پیامبراند حمل کنیم زیرا اینان آگاه ترین و دانشمندترین افراد زمانه خویش بودند و از نظر رفعت مقام، ورع و پرهیزکارى، حَسبَ ونَسَب از همه اهل زمانه خود برتر بودند. از همه مهمتر اینکه علوم خود را از جدشان پیامبر گرامى اسلام(ص) به ارث برده بودند. اهل علم و تحقیق کشف و شهود اینان را این گونه معرفى کرده اند. مؤیّد این مطلب که مقصود پیامبر از ائمه دوازده گانه، امامان اهل بیت (ع) اند روایات فراوانى است که در این باب وارد شده است و از آن جمله است حدیث ثقلین.47

چرا جابر سخن پیامبر را نشنید؟
مسئله نشنیدن سخنِ پیامبر از سوى جابر، تقریباً در تمام احادیث یاد شده آمده است. شاید براى کسانى که این احادیث را مى خوانند این سؤال پیش آید که چرا فردى مانند جابر که با اشتیاق تمام، جان به سخن هدایت گر پیامبر(ص) سپرده بود، از شنیدن سخن پیامبر محروم ماند و ادامه سخن آن حضرت را نشنید؟با جستجو در منابع اهل سنت، سرانجام سرنخى در مسند احمل حنبل بدست آمد. پیش از سخن احمد بن حنبل، به نقل سخنى از «حنفى قندوزى» مى پردازیم. او در کتاب ینابیع الموده مى گوید:
پیامبر وقتى مى خواستند فراز آخر روایت کلهم من بنى هاشم را بیان نمایند، صداى خود را پایین آوردند، چرا که بنى امیه و گروه دیگرى از منافقان که در آن جمع حضور داشتند، خلافت بنى هاشم را دوست نداشتند.48
این سخن «حنفى قندوزى» را به عنوان علّت نشنیدن سخن پیامبر توسط جابر، نه قابل قبول است و نه ردّ، گرچه چنین اقدامى از پیامبر(ص) آن هم درمورد مسئله اى با این اهمیت، بسیار بعید است.
«احمد حنبل» سخن دیگرى دارد، او به نقل از «جابر بن سمره» مى گوید:
پیامبر در عرفات (یا منى) در حال ایراد خطبه بودند و من از پیامبر شنیدم که مى فرمود:
لن یزال هذا الامر عزیزاً ظاهراً حتى یملک اثنا عشر کلهم. ثم لغط49 القوم وتکلموا فلم افهم قوله بعد کلّهم، فقلت لابى یا ابتاه مابعد کلهم؟ قال: کلهم من قریش؛50
امر خلافت همواره عزیز و آشکار است تا اینکه همه دوازده نفر حکومت کنند. سپس مردم همهمه کردند و به سخن گفتن پرداختند، در نتیجه سخن پیامبر را بعد از کلمه کلّهم نفهمیدم. از پدرم پرسیدم: رسول خدا بعد از این کلمه چه فرمود؟ پدرم گفت: آن حضرت فرمود: همه آن دوازده نفر از قریش اند.
اقدام این گروه، خبر از یک توطئه پنهان مى داد، و آن اینکه مجموعه عوامل نفاق که مخالف خلافت على بن ابى طالب(ع) واهل بیت پیامبر(ص) بودند، هرگاه مى دیدند که رسول گرامى اسلام مى خواهد درباره مسئله خلافت آنان با مردم به گفتگو بپردازد. محفل را بر هم مى زدند.
قرینه پنجم: حدیث ثقلین
پنجمین قرینه این بحث، حدیثِ متواتر ثقلین است که مورد قبول همه امت اسلامى است. این حدیث درآثار و منابع اهل سنت از طرق مختلف و با تعابیر گوناگونى از رسول گرامى اسلام(ص) نقل شده است. به نمونه هایى از نقلهاى مختلف این حدیث اشاره مى کنیم:

1 ـ امام احمد حنبل، از طریق ابى سعید خدرى از رسول خدا(ص) نقل مى کند که فرمود:
انى تارک فیکم الثقلین احدهما اکبر من الآخر، کتاب اللّه حبل ممدود من السماء الى الارض وعترتى اهل بیتى وانهما لن یفترقا حتى یردا علىّ الحوض.51

2 ـ دارمى در سنن خود از طریق زیدبن ارقم از رسول خدا(ص) نقل مى کند:
انى تارک فیکم الثقلین، اولهما کتاب الله، فیه الهدى والنور، فتمسکوا بکتاب اللّه وخذوا به، فحث علیه ورغب فیه. ثم قال: واهل بیتى اذکرکم اللّه فى اهل بیتى، ثلاث مرات.52

3 ـ حاکم نیشابورى نیز از طریق زیدبن ارقم از رسول خدا(ص) نقل مى کند:
انى تارک فیکم الثقلین کتاب الله واهل بیتى، وانهما لن یتفرقا حتى یردا علىّ الحوض.53

4 ـ منادى در فیض القدیر از طریق زیدبن ثابت از رسول خدا(ص) نقل مى کند:
انى تارک فیکم خلیفتین، کتاب الله حبل ممدود ما بین السماء والارض، وعترتى اهل بیتى وانهما لن یتفرقا حتى یردا علىّ الحوض.54

5 ـ ترمذى در سنن خود از طریق زیدبن ارقم نقل مى کند که رسول خدا(ص) فرمود:
انى تارک فیکم ما ان تمسکتم به لن تضلوا بعدى، احدهما اعظم من الآخر، کتاب اللّه حبل ممدود من السماء الى الارض، وعترتى اهل بیتى، ولن یتفرقا حتى یردا على الحوض، فانظروا کیف تخلفونى فیهما.55

6 ـ مسلم بن حجاج نیشابورى در صحیح خود از زیدبن ارقم نقل مى کند که گفت:
رسول خدا در غدیرخم براى ما خطبه خواند، پس از حمد و ثناى خداوند فرمود: امّا بعد، الا ایها الناس! فانما انا بشر یوشک ان یأتى رسول ربى فاجیب وانا تارک فیکم ثقلین؛ اوّلهما کتاب اللّه، فیه الهدى والنور، فخذوا بکتاب الله، واستمسکوا به، فحثّ على کتاب اللّه ورغّب فیه. ثم قال: واهل بیتى اذکّرکم الله فى اهلبیتى. اذکّرکم الله فى اهلبیتى. اذکّرکم اللّه فى اهلبیتى.56

درسى که از حدیث ثقلین مى آموزیم:

الف: نخست اینکه رسول خدا(ص) این حدیث مهم را در مقام و صیت بیان نموده اند، و به نظر آن حضرت، اهمیت این موضوع در حدى است که لازم دانسته اند به عنوان مهمترین وصیتِ خود به امت درباره کتاب خدا و عترت طاهره، شعارش کنند.

ب ـ به کار رفتن واژه «ثقلین» در حدیث، نشان دهنده آن است که این دو ثقل ارزشمند وگرانبهاست؛ به قدرى که سفارش ویژه رسول گرامى را مى طلبیده است.

ج ـ تعبیر وانهما لن یفترقا بیانگر آن است که در جامعه اسلامى کتاب خدا و اهل بیت رسول(ص)، با هم بوده و از یکدیگر جدا نخواهند شد و این همراهى از عصر رسالت آغاز شده و تا هنگام ورود بر پیامبر گرامى در حوض کوثر ادامه خواهد یافت. نیز از جمله فوق مى آموزیم که اهل بیت پیامبر(ص)، همواره در راه قرآن و هدایت و سعادت قرار دارند؛ چرا که اگر دچار لغزش گردند، به معناى جدا شدن قرآن از آنان خواهد بود.
همچنین از جمله وانهما لن یفترقا استفاده مى شود که از اهل بیت رسول خدا(ص) در همه اعصار همواره کسى وجود خواهد داشت که همراه قرآن باشد، چون خلاف آن، به معناى جدایى اهل بیت(ع) از قرآن است. این حقیقتى است که گروهى از دانشمندان اهل سنت نیز به آن اعتراف نموده اند.57

د ـ در برخى از نقلهاى حدیث، به جاى واژه «ثقلین» لفظ «خلیفتین» بکار رفته است که تعبیر بسیار گویایى است. این تعبیر به صراحت اعلام مى کند که جانشینان رسول خدا(ص) در میان امت، قرآن و عترت است.

هـ ـ در تعبیر دیگرى از حدیث مورد نظر، آمده است. انى تارک فیکم ان تمسکتم به لن تضلوا بعدى. رسول خدا(ص) با جمله شرطیه ان تمسکتم به به ما مى آموزد که پیمودن راه هدایت، تنها در پرتو تمسک و توسل به قرآن و عترت میسر است و بس.
اینک آیا منصفانه است که با وجود آنکه اهل بیت پیامبر(ص) که به گواهىِ رسول خدا همتاى کتاب خدایند، کسانى بخواهند افرادى همچون معاویه و یزید و… را جانشین رسول خدا بدانند؟ آیا این امر بى حرمتى به مقام شامخ پیامبر اکرم(ص) واهل بیت آن حضرت نیست؟ براستى چقدر تفاوت است میان اهل بیت پیامبر که همواره با قرآنند و قرآن با آنهاست، و بین آن کلام اموى، عبدالملک بن مروان که وقتى به حکومت رسید، قرآن را به کنارى نهاد و گفت: هذا آخر العهد بک، و بدینسان براى همیشه با قرآن خداحافظى نمود!58

قرینه ششم: حدیث سفینه نوح
این حدیث در جوامع روایى اهل سنت با تعابیر مختلفى از رسول خدا(ص) نقل شده است که نمونه هایى از آن را ذکر مى کنیم:

1 ـ انس بن مالک از رسول خدا(ص) نقل مى کند که فرمود:
انما مثلى ومثل اهل بیتى کسفینة نوح، من رکبها نجا ومن تخلف عنها غرق.59

2 ـ ابى ذر از رسول خدا(ص) نقل مى کند:
انما مثل اهل بیتى فیکم کمثل سفینة نوح، من رکبها نجا ومن تخلف عنها هلک.60

3 ـ نیز، ابوذر از رسول خدا(ص) نقل مى کند:
مثل اهل بیتى فیکم کمثل نوح، فمن قوم نوح من رکب فیها نجا، ومن تخلف عنها هلک، ومثل باب حطّة فى بنى اسرائیل.61

4 ـ ابن عباس از رسول خدا(ص) نقل مى کند:
مثل اهل بیتى مثل سفینة نوح، من رکب فیها نجا، ومن تخلف عنها غرق.62

رسول گرامى در یک تشبیه گویا، داستان امت اسلامى و اهل بیت خویش را به داستان نوح پیامبر و مردم عصر او تشبیه نموده اند. این تشبیه، به خوبى جایگاه اهل بیت(ع) را در رهبرى امت اسلامى روشن مى سازد. مفهوم این سخن رسول خدا(ص) آن است که همچنانکه در داستان نوح، تنها کسانى نجات یافتند که از فرمان آن پیامبر بزرگ پیروى نموده و بر کشتى نوح سوار شدند، هدایت یافتگانِ امت محمد(ص) نیز تنها کسانى هستند که به کشتىِ نجات امت،یعنى اهل بیت رسول خدا(ص) در آیند. اما آنانکه خود را از اهل بیت پیامبر(ص) بى نیاز دانسته و دست خود را بسوى دیگران دراز کرده اند، بدون شک خود را به ورطه نابودى افکنده و هلاک ساخته اند.
مسلّم است که حاکمان اموى و عباسى نه تنها از اهل بیت پیامبر(ص) پیروى نکردند، بلکه با آنان از درِ ستیز در آمدند و یکى را پس از دیگرى به شهادت رساندند. کسانى که خود از هدایت بهره اى نبرده اند، چگونه مى توانند هادى دیگران باشند؟

قرینه هفتم: اهل بیت(ع)
یکى از شواهدى که نشان مى دهد، مقصود پیامبر از خلفاى دوازده گانه اهل بیت است فضایل بى شمارى است که از زبان رسول خدا(ص) درباره امامان اهل بیت(ع) رسیده است. تدبر در این احادیث تا حدودى ما را به مقام و منزلت اهل بیت(ع) آشنا مى سازد و موجب مى شود تا دریابیم کسانى که نه تنها براى آنان فضیلتى نقل نشده، بلکه رسول گرامى اسلام در مواضع متعدد به نکوهش آنان پرداخته صلاحیّت خلافت ندارند. این احادیث را مى توان به چند دسته تقسیم نمود: دسته اى از احادیث به فضایل على(ع) اختصاص دارد. بخشى از احادیث درباره فضایل حسنین(ع) است و دسته اى از آنها درباره فضایل همه اهل بیت(ع) است. به نمونه هایى از این احادیث اشاره مى کنیم.

الف ـ فضائل على(ع)

1 ـ زیدبن ارقم از رسول خدا(ص) نقل مى کند که فرمود:
من کنت مولاه فعلى مولاه.63

2 ـ ترمذى از عمران بن حصین از رسول خدا نقل مى کند که فرمود:
… ان علیاً منى وانا منه، وهو ولى کل مؤمن من بعدى.64

3 ـ سعد بن ابى وقاص مى گوید: از پیامبر شنیدم که به على(ع) مى فرمود:
اما ترضى ان تکون منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لانبوة بعدى.65

4 ـ بریده از رسول خدا(ص) نقل مى کند:
على بن ابى طالب مولى من کنت مولاه و على بن ابى طالب مولى کل مؤمن ومؤمنة، وهو ولیّکم بعدى.66

5 ـ زیدبن ارقم از رسول خدا(ص) نقل مى کند:
من احب ان یحیا حیاتى ویموت موتى ویسکن جنة الخلد الذى وعدنى ربى ـ عزوجل ـ غَرَسَ قضبانها بیده، فلیتَوَلَّ على بن ابن طالب، فانه لن یخرجکم من هدى ولن یدخلکم فى ضلالة.67

6 ـ براءبن عاذب از رسول خدا(ص) نقل مى کند:
على منى بمنزلة رأسى من بدنى.68

7 ـ انس بن مالک از رسول خدا(ص) نقل مى کند که فرمود:
مَن سید العرب: قالوا: انت یا رسول الله، فقال: انا سیّد وَلَد آدم، وعلىّ سیّد العرب.69

8 ـ ابى مریم ثقفى مى گوید: از رسول خدا(ص) شنیدم که به على(ع) مى فرمود:
یا على طوبى لمن احبّک وصدق فیک، وویل لمن ابغضک وکذب فیک.70

9 ـ ام سلمه از رسول خدا(ص) نقل مى کند:
لایحب علیاً منافق، ولا یبغضه مومن.71

10 ـ ابوسعید خدرى مى گوید:
انا کنا لنعرف المنافقین ببغضهم على بن ابى طالب.72

11 ـ ابى رافع مى گوید: رسول خدا(ص) به على(ع) فرمود:
من احبّه فقد احبنى، ومن احبّنى فقد احبّه الله، ومن ابغضه فقد ابغضنى ومن ابغضنى فقد ابغض الله عزوجلّ.73

12 ـ زیدین ارقم از رسول خدا(ص) نقل مى کند:
اول مَن اسلم على(ع).74

13 ـ ابن عباس از رسول خدا(ص) به نقل مى کند:
اول من صلّى علىّ.75

14 ـ ام سلمه از رسول خدا(ص) نقل مى کند که فرمود:
على مع الحق والحق مع على، ولن یفترقا حتى یردا علىّ الحوض یوم القیامة.76

15 ـ نیز ام سلمه مى گوید: از رسول خدا(ص) شنیدم که مى فرمود:
على مع القران والقران مع علىّ، لایفترقان حتى یردا علىّ الحوض.77

16 ـ ابوسخیله از رسول خدا(ص) نقل مى کند:
على اول من آمن بى، واول من یصافحنى یوم القیامه، وهو الصدیق الاکبر، وهو الفاروق، یفرق بین الحق والباطل.78
ابن عساکر این حدیث را از طریق سلمان و ابوذر و ابن عباس نیز نقل کرده است.79

17 ـ ابن مسعود از رسول خدا(ص) نقل مى کند که فرمود:
النظر الى علىّ عبادة .80

18 ـ جابر مى گوید: رسول خدا به على(ع) فرمود:
من آذاک فقد آذانى، ومن آذانى فقد اذى الله.81

19 ـ ام سلمه از رسول خدا(ص) نقل مى کند که فرمود:
من سبّ علیاً فقد سبّنى.82

20 ـ ابى رافع مى گوید: به محضر رسول خدا شرفیاب شدم، حضرت دست مرا گرفت و فرمود:
یا ابا رافع، سیکون بعدى قوم یقاتلون علیاً، حق على الله ـ تعالى ـ جهادهم، فمن لم یستطع جهادهم بیده فبلسانه، فمن لم یستطع بلسانه فبقلبه، لیس وراء ذالک شیئى.83

21 ـ ابى سعید خدرى مى گوید: رسول خدا(ص) به على(ع) فرمود:
انک تقاتل على تأویل القرآن کما قاتلت على تنزیله.84
ب ـ فضایل حسنین(ع):

1 ـ ابن مسعود از رسول خدا(ص) نقل مى کند که فرمود:
الحسن والحسین سیّد شباب اهل الجنة.85

2 ـ انس از رسول خدا(ص) نقل مى کند:
ان الحسن والحسین هما ریحانتاى من الدنیا.86

3 ـ یعلى بن مره از رسول خدا(ص) نقل مى کند:
حسین منى وانا من حسین.87

4 ـ ابو هریره از رسول خدا نقل مى کند:
من احبهما فقد احبّنى ومن ابغضهما فقد ابغضنى.88
ج ـ فضایل اهل بیت(ع):

1 ـ سعد بن ابى وقاص مى گوید: وقتى آیه مباهله (ندع ابنائنا وابنائکم…) نازل شد، رسول خدا(ص) على و فاطمه و حسن و حسین را دعا نمود و فرمود: «خدایا! اینها اهل بیت منند».89

2 ـ ام سلمه مى گوید: آیه انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت… در خانه من نازل شد، وقتى این آیه نازل شد، رسول خدا(ص) به دنبال على و فاطمه و حسن و حسین فرستاد و سپس فرمود: هؤلاء اهل بیتى؛ اینها اهل بیت منند.90

3 ـ سلمة بن اکوع از رسول خدا(ص) نقل مى کند:
النجوم جعلت اماناً لاهل السماء، وان اهل بیتى امان لأمّتى.91

4 ـ زیدبن ثابت از رسول خدا(ص) نقل مى کند:
اهل بیتى اماناً لاهل الارض فاذا ذهبوا ذهب اهل الارض.92

5 ـ ابن عباس از رسول خدا(ص) نقل مى کند:
النجوم امان لاهل الارض من الفَرق، واهل بیتى امان لامتى من الاختلاف، فاذا خالفتها قبیلة من العرب، اختلفوا فصاروا حزب ابلیس.93

6 ـ على(ع) از رسول خدا(ص) نقل مى کند:
یا على ان الاسلام عریان لباسه التقوى … واساس الاسلام حبّى وحبّ اهل بیتى.94

7 ـ ابى سعید خدرى از رسول خدا(ص) نقل مى کند:
والذى نفسى بیده لایبغضنا اهل البیت احه الا ادخله اللّه النار.95

8 ـ انس از رسول خدا(ص) نقل مى کند:
نحن اهل بیت لایقاس بنا احد.96

9 ـ ابو نعیم از ابن عباس نقل مى کند که رسول خدا(ص) فرمود:
من سره ان یحیا حیاتى، ویموت مماتى، ویسکن جنة عدن غَرَسها ربى، فلیوال علیاً من بعدى،ولیوال ولیه، ولیقتد بالائمة من بعدى، فانهم عترتى خلقوا من طینتى، رزقوا فهماً وعلماً. وویل للمکذبین بفضلهم من امتى، القاطعین فیهم صلتى، لاانا لهم الله شفاعتى.97

10 ـ ابو هریره مى گوید:
نظر النبى(ص) الى على وفاطمه والحسن والحسین فقال: انا حرب لمن حاربکم وسلم لمن سالمکم.98

پس از درگذشت رسول خدا، در تمامىِ این موارد نه تنها به توصیه ها و سفارشهاى آن حضرت درباره اهل بیت(ع) عمل نشد، بلکه بر ضد آن عمل شد.
از آغاز حکومت معاویه و حتى پیش از آن بر سر منابر و در خطبه هاى نمازهاى جمعه و عید، به اهل بیت رسول خدا ناسزا مى گفتند. این بدعت زشت چهل سال ادامه داشت، تا آنکه عمر بن عبدالعزیز، لعن ودشنام اهل بیت رسول خدا(ص) را در منابر و مجامع عمومى منع نمود. این اقدامات، توسط حکام اموى صورت مى گرفت؛ یعنى کسانى که گروهى آنان را به عنوان جانشینان رسول خدا(ص) معرفى کرده اند.
ان شاء اللّه در نوبت بعد به قرینه هاى دیگرى، اشاره خواهیم کرد.
________________________________________
1 .صحیح البخارى، کتاب الاحکام، باب 51؛ البدایة والنهایة، ابن کثیر، مکتبة المعارف، ج1، ص153؛ مسند احمد بن حنبل، دارالفکر، ج5، ص90، 93، 95؛ دلائل النبوة، بیهقى، دارالکتب العلمیة، ج6، ص569؛ معجم الکبیر، طبرانى،چاپ عراق، ج2، ص277
2 . صحیح مسلم، کتاب الامارة، باب 1، حدیث 7؛ مسند احمد بن حنبل، ج5، ص90، 100، 106؛ کنز العمال، متقى هندى، موسسة الرسالة، ج12، ص32؛ فتح البارى، ابن حجر عسقلانى، دارالمعرفة، ج13، ص211؛ مشکاة المصابیح، محمد عمرى تبریزى، المکتب الاسلامى، حدیث 5974
3 . سنن الترمذى، کتاب فتن، باب 46، حدیث 1؛ معجم الکبیر، ج2، ص214؛ مسند احمد بن حنبل، ج5، ص99؛ کنزل العمال، ج12، ص24؛ سلسلة الاحادیث الصحیحة، محمد ناصرالدین البانى، المکتب الاسلامى، شماره 1075
4 . سنن ابن داود، کتاب المهدى، حدیث1؛ تاریخ الخلفاء، سیوطى، دارالقلم، ص18؛ دلائل النبوة، ج6، ص520؛ فتح البارى، ج13، ص212
5 . مسند احمدبن حنبل، ج5، ص106؛ کنز العمال، ج12، ص33
6 . المستدرک على الصحیحین، حاکم نیشابورى، دارالکتاب، ج3، ص618
7 . تاریخ الخلفاء، سیوطى، انتشارات رضى، ص10
8 . تاریخ بغداد، خطیب بغدادى، دارالکتب العلمیة، ج14، ص353 و ج6، ص263؛ مسند احمد بن حنبل، ج5، ص92؛ التاریخ الکبیر، محمد بخارى جعفى، دارالفکر، ج1، ص446
9 . معجم الکبیر، داراحیاء التراث، ج2، ص195؛ مسند احمد بن حنبل، ج5، ص99؛ کنزل العمال، ج12، ص32؛ صحیح مسلم، کتاب الامارة، باب 1، حدیث9
10 . حلیة الاولیاء، ابونعیم، دارالکتب العلمیة، ج4، ص333؛ معجم الکبیر، چاپ عراق، ج2، ص216؛ کنزل العمال، ج12، ص33
11 .التاج الجامع للاصول فى احادیث الرسول(ص)، منصور على ناصف، چاپ استانبول، ج3، ص39؛ صحیح مسلم، کتاب الامارة، باب1، حدیث 7؛ مسند احمد بن حنبل، ج5، ص90؛ فتح البارى، ج13، ص212
12 . دلائل النبواة ،ج6، ص520؛ فتح البارى، ج13، ص212
13 . کنزالعمال، ج12، ص34
14 . منتخب کنزالعمال در حاشیه مسند احمد بن حنبل، دارالفکر، ج5، ص312
15 . ینابیع المودة، حنفى قندوزى، انتشارات رضى، ج2، ص533
16 . همان، ص534
17 . تاریخ الخلفاء، ص210
18 . مسند ابى داوود، طیاسى، درالمعرفة، ص259
19 . المعلى، ابن حزم، درالآفاق، ج9، ص359
20 . تاریخ ابن کثیر، مکتبة المعارف، ج6، ص198
21 . تاریخ الخلفاء، ص12
22 . تهذیب تاریخ دمشق الکبیر لابن عساکر، داراحیاء التراث العربى، ج2، ص131
23 . تاریخ الخلفاء، ص10
24 . ینابیع المودة، ج2، ص529
25 . مسند احمدبن حنبل، ج5، ص106
26 . رجوع شود به: تاریخ الخلفاء، ص 10 ـ 12
27 . فتح البارى، ج13، ص214
28 . صحیح البخارى، دارالجیل، ج9، ص101
29 . سنن ابى داوود، ج4، کتاب السنّة، باب 7
30 . البدایة والنهایة، ج1، ص153
31 . سنن الترمذى، کتاب الفتن، باب 48؛ التاج الجامع للاصول، ج3، ص40؛ کنزالعمال، ج6، ص87؛ تاریخ الخلفاء، دارالقلم، ص17 با تصریح به صحت حدیث.
32 . تاریخ الخلفاء، ص261
33 . صحیح مسلم، کتاب الامارة، باب 1، شماره7؛ مسند احمد بن حنبل، ج5، ص90، 100، 106؛ کنزل العمال، حدیث 33851؛ فتح البارى، ج13، ص211؛ معجم الکبیر، چاپ عراق، ج2، ص214
34 . معجم الکبیر، چاپ عراق، ج2، ص218؛ صحیح مسلم، کتاب الامارة، باب 1، شماره 10؛ کنز العمال، حدیث 33855؛ مسند احمد بن حنبل، ج5،ص86؛ دلائل النبوة، ج6، ص324؛ البدایة والنهایة، ج6، ص220؛ سنن ابى داوود، کتاب المهدى.
35. المستدرک على الصحیحین، ج3، ص618؛ مجمع الزوائد و منبع الفرائد، هیثمى، چاپ قدسى، ج5، ص190؛ کنز العمال، حدیث 33849؛ فتح البارى، ج13، ص211؛ تاریخ الکبیر، ج8،ص411؛ اتحاف السادة المتقین، زبیدى، دارالفکر، ج7، ص489؛ معجم الکبیر، ج2، ص216 و 236
36 . البدایة والنهایة، ج1، ص153؛ تاریخ الخلفاء، ص10
37 . سنن ابى داوود، ج4، کتاب المهدى؛ الحاوى للفتاوى، سیوطى، دارالکتاب العربى، ج2، ص215؛ کنزالعمال، حیث 3865
38 . سنن ابى داوود، ج4، کتاب المهدى، ص106؛ معجم الکبیر، ج10، ص166؛ کنز العمال، حدیث 38676؛ الحاوى للفتاوى، ج2، ص215؛مسند احمد بن حنبل، ج1، ص99؛ درّالمنثور، سیوطى، چاپ اسلامیه، ج6، ص58؛ سنن ابن ماجه، ج2، کتاب الفتن، باب 34
39 . سنن ابن ماجه، ج2، کتاب الفتن، باب 34
40 . همان.
41 . سنن الترمذى، کتاب الفتن، باب 52؛ مسند احمد بن حنبل، ج1، ص377، 430؛ حلیة الاولیاء، ابونعیم، ج5، ص75؛ کنز العمال، حدیث 38655
42 . صحیح مسلم، کتاب الفتن، حدیث 68، 69؛ المستدرک على الصحیحین، ج4، ص454؛ کنز العمال، حدیث 38659
43 . صحیح مسلم، کتاب الفتن، حدیث 68
44 . تاریخ الخلفاء، ص12
45 . کشف الخلفاء و مزیل الالباس، عجلونى، مؤسسة الرسالة، ج2، ص380
46 . ینابیع المودة، ج2، ص533
47 . همان، ص535
48 . همان
49 . لغط: جار و جنجال و سر و صداى به هم آمیخته و نامفهوم.
50 . مسند احمدبن حنبل، ج5، ص99؛ معجم الکبیر، داراحیاء التراث، ج2، ص196
51 . مسن احمدبن حنبل، ج3، ص14 و ج4، ص371؛ مجع الزوائد، ج9، ص257؛ اتحاف السادة المتقین، ج10، ص502، 506؛ تهذیب تاریخ دمشق، ج5، ص439؛ کتاب الامالى، یحیى شجرى، عالم الکتب، ج1، ص143، 149، 154
52 . سنن الدارمى، دارالفکر، ج2، ص432؛ السنن الکبرى، بیهقى، دارالمعرفة، ج2، ص148 و ج7، ص30 و ج10، ص114؛ صحیح ابن خزیمة، المکتب الاسلامى، شماره 2357
53 . المستدرک على الصحیحین، ج3، ص148، با تصریح به صحت حدیث؛ مسند احمد بن حنبل، ج3، ص17 معجم الصغیر، طبرانى، دارالفکر، ج1، ص131؛ مشکل الآثار، طحاوى، دارالنظام، ج4، ص368، 369؛ معجم الکبیر، چاپ عراق، ج5، ص190، 205
54 . فیض القدیر، مناوى، دارالفکر، ج3، ص14، با تصریح به صحت حدیث؛ مسند احمد بن حنبل، ج5، ص182، 189؛ مجمع الزوائد، ج9، ص162؛ درّالمنثور، ج2، ص60
55 . سنن الترمذى، چاپ سلفیه، ج5، ص329؛ کنزالعمال، ج1، ص173؛ درّالمنثور، ج2، ص60؛ الشفا بتعریف حقوق المصطفى، قاضى عیاض، چاپ فارابى، ج2، ص105؛ مشکاة المصابیح، عمرى تبریزى، المکتب الاسلامى، حدیث 6144؛ اتحاف السادة المتقین، ج10، ص507
56 . صحیح مسلم، کتاب فضایل صحابه، حدیث 36؛ کنزالعمال، حدیث 37620؛ السنن الصغیر، بیهقى، دارالکتب العلمیة، ج2، ص212؛ معجم الکبیر، ج5، ص183
57 . فیض القدیر، ج3، ص15
58 . تاریخ الخلفاء، ص243
59 . درّالمنثور، ج3، ص334؛ تاریخ بغداد، ج12، ص91؛ المستدرک على الصحیحین، ج2، ص343، با تصریح به صحت حدیث.
60 . معجم الکبیر، ج3، ص45؛ کنزالعمال، ج12، ص98
61 . کنز العمال، ج12، ص98؛ معجم الکبیر، ج3، ص46
62 . معجم الکبیر، ج12، ص27؛ مجمع الزوائد، ج9، ص269؛ حلیة الاولیاء، ج4، ص306 و نیز نک: مجمع الزوائد، ج9، ص265
63 . سنن الترمذى، ج5، ص297؛ مسند احمد بن حنبل، ج1، ص84، 118، 119؛ معجم الکبیر، چاپ عراق، ج3، ص199؛ المستدرک على الصحیحین، ج3، ص110؛ حلیة الاولیاء، ج4، ص23
64 . سنن الترمذى، ج5، ص296؛ سنن ابن ماجه، حدیث119، مسند احمد بن حنبل، ج4، ص164 و 165؛ معجم الکبیر، چاپ عراق، ج4، ص19 و 20؛ کنز العمال، ج13، ص142
65 . صحیح البخارى، کتاب فضائل صحابه، باب مناقب على(ع)؛ سنن الترمذى، ج5، ص302؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، دمشق، دارالفکر، ج17، ص347؛ تاریخ الخلفاء، ص168
66 . تاریخ مدینة دمشق، ج17، ص348
67 . مجمع الزوائد، ج9، ص137
68 . تاریخ بغداد، ج7، ص12؛ کنز العمال، ج11، ص603، حدیث 32914
69 . مجمع الزوائد، ج9، ص152
70 . همان، ص179
71 . سنن الترمذى، ج5، ص298؛ مجمع الزوائد، ج9، ص181
72 . تاریخ الخلفاء، ص170؛ سنن الترمذى، ج5، ص298
73 . مجمع الزوائد، ج9، ص177؛ تاریخ الخلفاء، ص173
74 . سنن الترمذى، ج5، ص306
75 . همان، ج5، ص305
76 . تاریخ بغداد، ج14، ص321؛ مجمع الزوائد، ج7، ص235؛ کنزالعمال، ج11، ص603
77 . معجم الاوسط، طبرانى، ج5، ص455؛ کنز العمال، حدیث 32912؛ مجمع الزوائد، ج9، ص183
78 و 79 . تاریخ مدینه دمشق، ج17، ص306 و 307
80 . تاریخ الخلفاء، ص172؛ مجمع الزوائد، ج9، ص157
81 . تاریخ مدینة دمشق، ج17، ص352؛ تاریخ الخلفاء، ص173؛ المستدرک على الصحیحین، ج3، ص122، با تصریح به صحت حدیث؛ التاریخ الکبیر، ج6، ص307؛ دلائل النبوة، ج5، ص395
82 . مجمع الزوائد، ج9، ص175؛ تاریخ الخلفاء، ص173
83 . همان، ص182
84 . تاریخ الخلفاء، ص173
85 . کنز العمال، ج12، ص112؛ سنن الترمذى، ج5، ص321؛ معجم الکبیر، ج3، ص35؛ مجمع الزوائد، ج9، ص284
86 . سنن الترمذى، ج5، ص322؛ کنزالعمال، ج12، ص113
87 . معجم الکبیر، داراحیاء التراث، ج3، ص32؛ سنن الترمذى، ج5، ص324
88 . مجمع الزوائد، ج9، ص286
89 . سنن الترمذى، ج5، ص302، با تصریح به صحت حدیث.
90 . المستدرک على الصحیحین، ج3، ص146، با تصریح به صحت حدیث؛ تاریخ مدینة دمشق، ج17، ص300؛ السنن الکبرى، ج2، ص214
91 . مجمع الزوائد، ج9، ص277؛ معجم الکبیر، داراحیاء التراث، ص22؛ کنز العمال، ج12، ص101
92 . فیض القدیر، ج3، ص15
93 . المستدرک على الصحیحین، ج3، ص149، با تصریح به صحت حدیث؛ کنزالعمال، ج12، ص102
94 . کنز العمال، ج12، ص105
95 . المستدرک على الصحیحین، ج3، ص150، با تصریح به صحت حدیث. بنگرید روایت ابن عباس را در: همان، ج3، ص149، با تصریح به صحت حدیث؛ کنزالعمال، ج12، ص42
96. کنزالعمال، ج12، ص104
97 . حلیة الاولیاء، ج1، ص86؛ کنزالعمال، ج12، ص106
98 . المستدرک على الصحیحین، ج3، ص149، با تصریح به صحت حدیث؛ مسند احمد بن حنبل، ج2، ص422؛ معجم الکبیر، چاپ عراق، ج3، ص31؛ تهذیب تاریخ دمشق الکبیر لابن عساکر، ج4، ص139؛ تاریخ بغداد، ج7، ص137؛ درّ المنثور، ج5، ص
199

تبلیغات