آرشیو

آرشیو شماره ها:
۹۳

چکیده

متن

حضرت آیة الله علامه حاج شیخ محمد تقى شوشترى، رجالى اى سترگ که خود، سر سلسله مردانى در زمانه ما بودند که: «لا تلهیهم تجارة ولا بیع عن ذکر الله». سال هاى عمر ایشان از زمان قدرت تمییز تا به آخر، در ذکر، تتلمذ و تدریس، درس و بحث، حدیث و روایت، عبادت و تفکر و کتابت سپرى گردیده و همواره در محراب انس با محبوبْ مقیم بوده؛ با نفسى بشکسته به زور بازوى تقوا که «للحروب رجال».
علامه بزرگوار در گوشه اى از گستره شهرى که دور است و مهجور (شهر شوشتر) مى زیستند. با همه جنبه هاى زهد و تقدس، پاکى و بى ریایى و بى آلایشى، سخت کوش و پرتلاش در خدمت به فرهنگ اسلامى و شیعى همت گماشت که نتیجه آن ده ها تألیف و تصنیف است و نیز بروز و ظهور برکات و ملکات بسیار.
راستى «کارون» گذراى «شوشتر» در برابر پهنه این اقیانوس نامتناهى چه جلوه یى مى تواند داشت؟ و یا نخل هاى سر به زیر شهر در برابر سایه سار نخل بلند تحقیقات ایشان چه مى تواند گفت؟1 «او که کوهى از علم و تحقیق و در کنارش انبوهى از کار، در گوشه دور افتاده شوشتر بود.» علامه شوشترى، دانشمندى محقق و خویشتن دار و پژوهش گرى تیزبین بود که عمر پر برکت خود را از نو باوگى تا دم دیدار یار، با اشتیاق و علاقه وافر به کسب علوم و معارف اسلامى سپرى کرد و لحظات گران قدر خود را در راه اقتناى حقایق ربانى از دست نداد و حتى در بستر بیمارى و سفر، از مطالعه و تحقیق و نقد دست نکشید.2
علامه محمد تقى شوشترى در سال 1320هـ.ق. در نجف اشرف زاده شد و تا سن هفت سالگى در آن شهر زندگى کرد. چون پدرش حاج شیخ محمد کاظم شوشترى تحصیلات خود را به پایان برد و به درجه اجتهاد نایل شد، نخست او و سپس خانواده اش به شوشتر بازگشتند. علامه شوشترى از همان زمان به دانش اندوزى روى آورد و پس از تحصیلات مقدماتى، تحصیلات عالى خود را نزد اساتید بزرگى چون محمد تقى شیخ الاسلام، سید مهدى آل طیب و پدر بزرگوارخود به کمال رسانید و به درجه اجتهاد نایل گشت. به سال 1314هـ.ش. در گیرودار کشف حجاب، با خانواده، شوشتر را به قصد کربلا ترک کرد و در آستانه مقدس ائمه(ع) مطالعات و پژوهش هاى اسلامى خود را پى گرفت. در آن جا بود که به دانشمند بزرگ،مرحوم شیخ آقا بزرگ تهرانى پیوست و از او اجازه نقل حدیث یافت.
پس از عزل رضا شاه در سال 1321هـ.ش. به شوشتر بازگشت و به تدریس، تحقیق، ارشاد و تألیف پرداخت و تا زمان وفات (1374ش.) وطن دیگرى نگزید.3
مرحوم شیخ آقا بزرگ تهرانى درباره او مى نویسد:
او دانشمند ممتازى است که از نوباوگى دوست دار دانش و ارزش بود. خصلتى که از نیاکان و از جدّ اعلاى خود، شیخ جعفر، که بى نیاز از تعریف و توصیف است، میراث داشت. او نزد دانشمندان برجسته، با کوشش و جدیت به کسب دانش پرداخت و در فضل و کمال، گوى سبقت از همگان ربود.4

تألیفات علامه شوشترى:5
1. تحقیق المسائل: شرحى است بر کتاب الروضة البهیة فى شرح اللمعة الدمشقیة که تا کنون چندین جلد از آن در مجلدات متعدد منتشر شده است.
2. الرسالة المبصرة فى احوال ابى بصیر: به ضمیمه بخش یازدهم کتاب قاموس الرجال، منتشر شده است.
3. شرح تنقیح المقال: این اثر تحت عنوان قاموس الرجال در چهارده مجلد منتشر شده است.
4. قضاء امیرالمؤمنین على بن ابى طالب(ع): بیان و شرح داورى هاى على(ع) در زمان پیامبر(ص) و پس از آن. این اثر مکرّراً چاپ و به فارسى هم ترجمه شده است.
5. الاربعین حدیثاً: این اثر هم منتشر شده است.
6. جوامع احوال الائمة(ع): به ضمیمه بخش یازدهم قاموس الرجال چاپ شده است.
7. رسالة سهو النبىّ(ص): به ضمیمه بخش یازدهم قاموس الرجال چاپ شده است.
8. بهج الصباغة فى شرح نهج البلاغة: شرح موضوعى نهج البلاغه است که در چهارده مجلد منتشر شده است.
9. الاوائل: در یک جلد منتشر شده است و در آن نخستین ها در موضوعات متنوع شناسانده شده اند.
10. البدائع: شامل حکایت هاى شگفت و داستان هاى حیرت انگیز و نکات ادبى و شاخص ها در زبان عربى است.
11. آیات بیّنات فى حقیقة بعض المنامات.
12. الاخبار الدخیلة: که تا کنون چهار مجلد از آن ـ یک جلد اصل و سه جلد مستدرکات ـ منتشر شده است. این کتاب جایزه نخست «جشنواره انتخاب کتاب سال» را در سال 1362 هـ.ش. تصاحب کرد.

معرفى کتاب «الاخبار الدخلیة»
در این مقاله، غالباً جلد اول و اصلى کتاب بررسى و تحلیل شده و به جلد نخستِ مستدرکات ندرتاً پرداخته شده است.
مشخصات مجلد اصلى چنین است:
الاخبار الدخیلة، محمد تقى تسترى (شوشترى)، تعلیقات: على اکبر غفارى، (چاپ دوم، انتشارات صدوق، تهران، 1401هـ.ق) و از ارجاعاتى که زیر عنوان الاخبار الدخیلة آورده شده، مقصود همین جلد نخست مى باشد.
این کتاب داراى سه باب است:

1.باب اول: در احادیث تحریف شده، و داراى دوازده فصل:
فصل اول: حدیث هایى که ضرورت مذهبِ (تشیع) به تحریف شدنشان گواهى مى دهد؛
فصل دوم: حدیث هایى که تاریخ به تحریف شدن آن ها گواهى مى دهد؛
فصل سوم: حدیث هایى که اسلوب سخن و طرز جمله بندى، به تحریف شدنشان گواهى مى دهد؛ به عبارت دیگر قرینه هاى تحریف، در خودشان وجود دارد؛
فصل چهارم: حدیث هایى که به علت به هم درآمیختن تحریف شده است؛
فصل پنجم: حدیث هایى که به سبب تشابه رسم الخط یا اندکى افتادگى تحریف شده است؛
فصل ششم: حدیث هایى که به علت شامل بودن بر دو امر متقابل تحریف شده است؛
فصل هفتم: حدیث هایى که سند آن ها تحریف شده است؛
فصل هشتم: حدیث هایى که به علت نقل به معنا شدن تحریف شده است؛
فصل نهم: حدیث هایى که قسمتى از آن ها افتاده و موجب تحریف گردیده است؛
فصل دهم: حدیث هایى که به سبب عدم دقت در سند یا متن آن ها تحریف شده است؛
فصل یازدهم: حدیث هایى که در آن ها کلام راوى یامؤلف کتاب با کلام معصوم (اصل خبر) در آمیخته و موجب تحریف گردیده است؛
فصل داوزدهم: حدیث هایى که به سبب درآمیختن حاشیه ها با متن، دچار تحریف گشته است.

2. باب دوم: در احادیث جعلى و دروغین، و داراى چهار فصل است:
فصل اول: خبرهاى کسانى که ادعاى رؤیت امام زمان(ع) را کرده اند؛
فصل دوم: خبرهایى که در آن ها به دروغ، تفسیرى را به امام حسن عسکرى(ع) نسبت داده اند؛
فصل سوم: حدیث هایى که از روى، غرض ورزى در آن ها کم و زیاد شده و یا شمارى از واژگانش دگرگون شده است؛
فصل چهارم: احادیث گوناگون پراکنده.

3. باب سوم: در نیایش هاى تحریف شده و ساختگى، و داراى دو فصل:
فصل اول: دعاهاى تحریف شده؛
فصل دوم: دعاهاى جعلى و ساختگى.
مشخصات جلد نخست مستدرکات در پانوشت شماره 21 آمده است.
تألیف جلد اول این کتاب در سال 1369 هـ.ق. به پایان رسیده است. و از سال 1390 تا سال 1396 هـ.ق. جلد دوم و از آن سال تا 1401 جلد سوم آن در دست گردآورى و تدوین بوده و جلد چهارم آن که پس از سال 1401 تدوین شده، هم چون سه جلد دیگر در تهران به سعى و اهتمام حدیث پژوه سخت کوش ِ معاصر، استاد على اکبر غفارى ـ سلمه الله ـ انتشار یافته است. 6 جلد نخست و اصلى این کتاب در 276 صفحه چاپ شده است.

سنجش و ارزش گذارى حدیث
سید مرتضى مى فرماید:
«ان الحدیث المروىّ فى کتب الشیعة و کتب جمیع مخالفینا یتضمّن ضروب الخطاء وصنوف الباطل من محال لایجوز ولایتّصوّر، و من باطل قد دلّ الدلیل على بطلانه و فساده… ولهذا وجب نقد الحدیث؛7
احادیثى که در کتاب هاى شیعه و کتاب هاى سایر مذاهب اسلامى نقل شده، متضمن انواع اشتباهات و امورى است که بطلان آن یقینى است؛ مانند چیزهاى غیرممکنى که ناروا و غیر قابل تصور بوده و امور باطلى که دلیل قطعى بر بطلان و فسادشان داریم…. بدین سبب است که نقد حدیث، واجب و ضرورى مى باشد.»
پس از آن که امانتِ پیامبر(ص) را از اهلش ستاندند و بذر اختلاف و تفرق را پاشیدند و به ویژه در زمان سلطه شوم امویان و در پى آن عباسیان، دسته ها و فرقه هاى دینى و سیاسىِ مختلفى پدیدار گشتند که جمعى از پیروانشان کوشیدند احادیث دروغین و سخنان بى پایه و ساختگى را به پیامبر(ص) نسبت دهند. در نتیجه احادیثى در فضیلت خلفا و سران فرقه ها و احزاب به وجود آمد، چنان که احادیث صریحى در حمایت از خطوط سیاسى و فرقه هاى دینى و… پدیدار گشت.8
این پدیده که بزرگ ترین و خطرناک ترین آفت حدیث است، وضع یا جعل حدیث نام دارد. این نوع که از آن به کلام دروغین بربافته ساختگى تعبیر کرده اند از انواع حدیث ضعیف و بدترین نوع آن است که مى تواند به عمد یا خطا با نیت شر یا خیر، جعل و منتشر شود و روایت آن، جز براى آگاهى و هشیار کردن امت به این قسم از احادیث، روا نمى باشد.
یکى دیگر از آفات حدیث، آفتِ «تصحیف و تحریف» است که به متن و سند حدیث آسیب مى رساند و به این نوع حدیث «مُصحَّف و محرَّف» گویند.
«تصحیف ـ مص: خطا کردن در نوشتن، تغییر دادن کلمه با کم یا زیاد کردن نقطه هاى آن.
تحریف ـ مص: کج کردن، گردانیدن، تغییر و تبدیل دادن و گردانیدن کلام از وضع و طرز و حالت اصلى خود، بعضى حروف را عوض کردن و تغییر دادن معنا.
مصحَّف ـ ا. مفـ : کلمه اى که هنگام نوشتن یا خواندن تغییر داده شده باشد؛ مثل عبد و عید.
محرَّف ـ ا.مفـ: تحریف شده، کلامى که در آن تغییر داده شده باشد.»
براى فقیهان و محدّثان، شناخت محرَّف و مصحَّف ضرورى است، زیرا بدون آن، تمییز انواع اخبار ضعیف از غیر آن ممکن نیست. بدیهى است که بخش مهمى از روایات و احادیث مکتوب را احادیث و اخبار ضعیف تشکیل مى دهد. نووى در این باره گوید:
«ضعیف، آن است که شروط صحت و حُسن در آن نباشد و انواع زیادى دارد: موضوع، مقلوب، شاذ، مُنکَر، مُحلَّل و مضطرب از این نوعند.»9
در این زمینه، قول فصل را در نهج البلاغه مى یابیم:
«شخصى از على(ع) درباره حدیث هاى نو آورده و خبرهایى که در دست مردم است و با یک دیگر اختلاف دارد پرسید، امام فرمود:
در دست مردم حق است و باطل، راست و دروغ، ناسخ و منسوخ، عام و خاص، محکم و متشابه و آن چه در خاطر سپرده شده است و آن چه راوى در آن، گمان پردازى کرده است. و بر رسول خدا(ص) در زمان او دروغ بستند تا جایى که به پا خاست و چنین سخن راند: سمن کذب علىّ متعمّداً فلیتبوّأ مقعده من النار؛ هر که به عمد بر من دروغ بندد، نشیمن گاه خود را آتش قرار داده است.ز و حدیث را چهار طایفه نزد تو آرند که پنجمى ندارند:

1. مرد منافقى که ایمان آشکار کند و به تکلف خود را اسلامى نماید. از گناه نترسد و بیمى به دل راه ندهد، به عمد بر رسول خدا(ص) دروغ بندد. اگر مردم بدانند او منافق است و دروغ گو، از او حدیث نپذیرند و گفته اش را راست نشمارند، لیکن گویند: یارِ رسول خدا(ص) است. دید و از او شنید و به شتاب گرفت. در نتیجه گفته او را مى پذیرند و خدا ـ چنان که باید ـ تو را از منافقان خبر داد و آنان را ـ آن سان که شاید ـ براى تو وصف کرد. اینان پس از رسول خدا(ص) بر جاى ماندند و با دروغ و تهمت به پیشوایان، گم راهى و دعوت کنندگان به آتش، نزدیکى جستند و آنان این منافقان را به کار گماردند و برگردن مردم سوارشان کردند و به وسیله ایشان دنیا را خوردند. 10 و مردم بس با حاکمان و دنیا هم راهند، جز کسى که خدا نگه دارد. این منافق یکى از چهار تن بود.

2. مردى است که چیزى از رسول خدا(ص) شنیده است، ولى چنان که باید به خاطر نسپرده است و در آن به خیال پردازى دچار گشته ولى قصد دروغ گفتن نداشته است. آن حدیث نزد اوست آن را روایت و بدان عمل مى کند و مى گوید: سمن این را از رسول خدا(ص) شنیدیمز و اگر مسلمانان مى دانستند وى در آن حدیث اشتباه کرده است، از او نمى پذیرفتند و او هم اگر مى فهمید حدیث نادرست است از آن، دست مى کشید.

3. سومین، مردى که از رسول خدا(ص) شنیده است به چیزى فرمان داد، سپس از آن نهى فرمود، و او این را نمى داند، یا شنیده است از چیزى نهى فرمود، سپس بدان فرمان داد، او این را هم نمى داند، در نتیجه منسوخ را به خاطر دارد و ناسخ در خاطر او نیست، و اگر مى دانست آن چه به خاطر دارد منسوخ است، آن را رها مى کرد و چنان چه مسلمانان هنگامى که حدیث را از او مى شنوند بدانند که منسوخ است آن را رد کرده و نمى پذیرفتند.

4. و چهارمین، که بر خدا و رسول او دروغ نمى بندد؛ با دروغ دشمن است و بدان کین مى ورزد، چون از خدا مى ترسد و رسول خدا(ص) را حرمت مى نهد، نیز دست خوش خطا نگردیده و آن را که به خاطر سپرده، همان است که شنیده و آن چه شنیده، روایت کند، بدان نیفزاید و از آن کم نکند. ناسخ را به خاطر سپرده و به کار برده و منسوخ در خاطرش بوده و از آن دورى نموده. خاص و عام و محکم و متشابه را شناخته و هر یک را به جاى خود نهاده است.»11
بنابر این از میان چهار دسته راویان، فقط یک دسته اند که حق روایت را ـ چنان که شاید و باید ـ ادا کرده اند و دیگران روایاتشان کم و بیش آفت زده است.

چگونگى تألیف «الاخبار الدخیلة»
علامه شوشترى خود گوید:
«در حین کار ـ درباره حدیث ـ با اشکال ها و نا هم آهنگى هایى در کتاب هاى وسائل الشیعة، مَن لایحضر الفقیه، تهذیب و استبصار روبه رو شدم که مرا به تألیف کتاب الاخبار الدخیلة واداشت. این بود که تألیف کتاب را همان زمان شروع کردم به این معنا که در این اخبار دقت کرده و ذکر کردم که مثلاً این خبر نادرست است و یا آن خبر محرَّف نقل شده و درستش این است؛ کتاب را به این سبک نوشتم.»12

درباره عنوان کتاب
در فرهنگ ها راجع به مفهوم واژه «الدخیل» نوشته اند:13
الدخیل: «من دخل فى قوم وانتسب الیهم ولیس منهم»، یا «کل کلمة ادخلت فى کلام العرب و لیست منه.»
بنابر این «الاخبار الدخیلة» اگر به معناى اخبار غیر اصیل باشد، «موضوع» است و اگر به معناى صدمه دیده در اصالت باشد، «مصحَّف و محرَّف» است که خواه ناخواه در میراث عظیم مکتوب روایى مسلمانان وارد شده و به دستگاه معارف نظرى و احکام عملى مسلمانان آسیب رسانده و همواره براى آن، تهدیدى است. وقتى از علامه شوشترى مى پرسند: برخى نظرشان این است که شما در این کتاب، اخبار تصحیف شده را جمع آورى کرده اید، ولى نام کتاب حاکى از آن است که همه روایات، جعلى است، علامه پاسخ مى دهند: «همه جور خبرى بوده است، اخبارى بوده که اصلشان درست است و تصحیف شده اند، اخبار طور دیگرى هم هست که از آن کتاب به سادگى پیدا مى شود، اصل این کتاب دوازده باب است ولى هر چه دیده ام ـ که اشکالى در آن بوده ـ نوشته ام، باید مثل قاموس الرجال و ملحقات آن تنظیم شود؛ یعنى مستدرکات وارد متن بشود.14

بررسى کتاب
باب اول: در احادیث تحریف شده، و داراى دوازده فصل:

فصل اول: حدیث هایى که ضرورت مذهب، به تحریف شدنشان گواهى مى دهد؛ مانند پنج خبر در باب «ما جاء فى الاثنى عشر والنص علیهم» از کتاب کافى که این گمان را دامن مى زند که امامان سیزده تن اند:

1ـ روى باسناده عن ابى سعید، عن عمرو بن ثابت، عن ابى الجارود، عن ابى جعفر(ع) قال: «قال رسول الله(ص): س انى واثنى عشر اماماً من ولدى وانت یا علىّ زرُّ الارض؛یعنى أوتاده وجبالها، بنا أوتد الله الارض ان تسیخ بأهلها، فاذا ذهب الاثنا عشر من ولدى ساخت الارض بأهلها ولم ینظرواز؛15
پیامبر فرمودند: من و دوازده امام از فرزندانم و تو على! میخ ها و کوه هاى زمین هستیم. خداوند به وسیله ما زمین را محکم داشته که ساکنن خود را فرو نبلعد. چون دوازده تن فرزندانم در گذرند، زمین ساکنانش را فرو مى بلعد و به آنان مهلت نمى دهد.»

2ـ و بهذا الاسناد، عن ابى سعید رفعه عن ابى جعفر(ع) قال:« قال رسول الله(ص):سمن ولدى اثنا عشر نقباء نجباء محدّثون مفهّمون آخرهم القائم بالحقّ، یملأها عدلاً کما ملئت جوراًز؛16
از امام باقر(ع) روایت شده که پیامبر(ص) فرمودند: از اولادِ من دوازده تن مِهتر نیک نژاد ملهَمِ فهمانیده شده اند که آخرینشان قیام کننده به حق است. او زمین را که از جور و ستم پر گشته، از عدالت لب ریز مى کند.»

3ـ روى باسناده، عن محمد بن الحسین، عن ابى محبوب، عن ابى الجارود، عن ابى جعفر(ع)، عن جابر بن عبد الله الانصارى قال: «دخلت على فاطمة(ع) وبین یدیها لوح فیه اسماء الاوصیاء من ولدها، فعددت اثنى عشر آخرهم القائم، ثلاثه منهم محمد وثلاثه منهم علىّ؛17
جابر بن عبد الله انصارى گوید: بر فاطمه(س) وارد شدم، پیش روى او لوحى بود که در آن نام هاى اوصیا، از فرزندان او نگاشته بود، شمردم دوازده تن بودند که آخرینشان قائم، سه تن محمد و سه تن على، نام داشتند.»
شکل درست این روایت را صدوق در عیون اخبارالرضا آورده است در آن جا آمده که چهار تن از امامان ـ و نه سه تن ـ نامشان على است: امیرالمؤمنین، سجاد، رضا و هادى ـ علیهم السلام ـ. شکل درست این اخبار، روایت ابو سعید عصفرّى در اصل اوست که جزو اصولِ اربع مائة است (اصول چهار صدگانه اى که چهار صد راوى روایت کرده اند و حاوى مجرّد کلام معصوم بوده است) که در همه موارد به جاى «اثنا عشر»، «احد عشر» آورده است. 18 که این یازده تن، فرزندان ِ رسول خدا(ص) و فاطمه(ع) به علاوه على(ع) دوازه امامِ معصومِ شیعه هستند.

فصل دوم: حدیث هایى که تاریخ به تحریف شدنشان گواهى مى دهد.

1ـ در عیون (ص 195) ضمن خبر بلندى مربوط به جریان ولادت حسنین(ع)، اسماء بنت عمیس، 19حاضر در صحنه تصویر شده است که با شواهد تاریخى منافات دارد. در تاریخ ثبت است که او با همسرش جعفر در حبشه بود و عبد الله بن جعفر را همان جا بزاد و جعفر سال فتح خیبر؛ یعنى سال هفتم هجرى از حبشه بازگشت در حالى که ولادت حسنین(ع) را به اختلاف در سال دوم و سوم و یا سوم و چهارم ذکر کرده اند. 20

2ـ تهذیب در باب «فرض الصیام» روایت کرده است:
«عن ابى سلمة، عن عبد الرحمان بن عوف، عن ابیه قال، قال رسول الله(ص)سشهر رمضان فرض الله ـ عزّ وجلّ ـ علیکم صیامه، فمن صام ایماناً واحتساباً خرج من ذنوبه کیوم ولدته اُمّهز؛
خداوند روزه ماه رمضان را بر شما واجب کرد، هر کس به انگیزه ایمان و رضاى خدا روزه بگیرد، مانند روزى که از مادرش زاده شده، از گناهان پاک مى گردد.»
در سند این خبر نام «عوف» آمده که در دوران جاهلیت در جنگ غمیصاء هلاک شده است، چگونه او مى توانسته از پیامبر(ص) روایت کند! سند این خبر را جدّ، پدر و نوه تشکیل مى دهند، زیرا «ابوسلمه»، فرزند عبدالرحمان بن عوف مى باشد.21

فصل سوم: خبرهایى که شیوه کلام و طرز جمله بندى (سیاق)، به تحریف شدنشان گواهى مى دهد؛ مانند خبرى که در من لایحضره الفقیه در انتهاى باب «المواضع التى تجوز فیها الصلاة والتى لاتجوز» جمیل از امام صادق(ع) روایت کرده است:
«لابأس ان تصلّى المرأة بحذاء الرجل وهو یصلّى. فان النبى(ص) کان یصلّى وعائشة مضطجعة بین یدیه وهى حائض وکان اذا اراد ان یسجد غمز رجلیها فرفعت رجلیها حتى یسجد؛22
در حالى که مرد نماز مى خواند، اشکالى ندارد زن رو به روى او نماز بخواند، زیرا که پیامبر(ص) نماز مى خواند و عایشه که عادت ماهانه بود پیش رویش به پهلو خوابیده بود و پیامبر(ص) چون مى خواست سجده کند پاى عایشه را با دست مى فشرد و او پاهایش را بلند مى کرد تا بتواند سجده کند.»
در وافى آمده است که شکل درست عبارت باید چنین باشد:
«لابأس ان تضطجع المرأة بحذاء الرجل» واحتمالاً تصحیف شده است. 23 نزدیکى واژه «تصلّى» با «تضطجع» در نگارش، گواه تصحیف است. 24
دیگر این که معنا ندارد جواز نماز زن در مقابل مردى که در نماز است، با دراز کشیدن عایشه در برابر نماز پیامبر(ص) تعلیل شود.
روایت سنن ابى داود در باب «المرأة لاتقطع الصلاة» از عایشه، مؤیّد این سخن است:
«لقد رأیت النبىّ(ص) یصلّى وانا معترضة بین یدیه فاذا أراد ان یسجد غمز رجلى فضممتها الىّ ثم یسجد؛25
پیامبر(ص) را مى دیدم که نماز مى خواند و من مقابل او حایل و مانع بودم… .»

فصل چهارم: خبرهایى که به علت به هم درآمیختن متون، سندها و جز آن، دست خوش تحریف شده اند.
خصال در «ابواب الاثنى عشر» در عنوان «الذین انکروا على ابى بکر جلوسه فى الخلافه» مسنداً از زید بن وهب این گونه روایت کرده است:
«کان الذین انکروا على ابى بکر جلوسه فى الخلافة وتقدّمه على علىّ بن ابى طالب(ع) اثنى عشر رجلاً من المهاجرین والانصار، کان من المهاجرین خالد بن سعید بن العاص، والمقداد بن الاسود، واُبىّ بن کعب، و عمّار بن یاسر، وابوذر الغفارى، وسلمان الفارسى، وعبد الله بن مسعود و بریدة الاسلمى؛ و کان من الانصار خزیمة بن ثابت ذوالشهادتین، وسهل بن حنیف، وابو ایّوب الانصارى، وابو الهیثم بن التیهان وغیرهم….»
در این خبر، راویان، اُبىّ بن کعب خزرجى انصارى را با مهاجران مخلوط کرده اند.
برقى در انتهاى رجالش مرسلاً، طبرسى در احتجاج مرفوعاً از ابان، از امام صادق(ع) و احمد بن محمد طبرى معروف به خلیلى از عامه، نیز این خبر را روایت کرده اند و در هر سه تصریح شده است که اُبى بن کعب از انصار بوده و از دوازده تن، شش تن مهاجر و شش تن انصار بوده اند، در حالى که در خبر خصال، مهاجران هشت تن و انصار چهار تن اند و اُبىّ بن کعب انصارى را جزء مهاجران محسوب داشته و ابن مسعود را به آنان افزوده است، حال آن که در هیچ یک از سه مأخذ پیش گفته، نامى از ابن مسعود برده نشده است.
از تحریفات دیگر این خبر، حذف سخنان اُبىّ بن کعب در مسجد، در مقام احتجاج با خلیفه اول است. در همین خبر، زبیر را که در آن موقع با على(ع) بود از هم راهان عمر محسوب داشته است. 26
علامه شوشترى مى فرماید: استقصاى تحریفات سندها و در هم آمیختگى آن ها، تالیف کتابى جداگانه را مى طلبد و صاحب معالم، کتاب منتقاة را براى جمع مقدارى از آن نگاشته است.27
مؤلف کتاب فوق درباره انگیزه خود از تألیف آن مى نویسد:
«آن چه مرا به این کار واداشت، آن بود که مى دیدم کار حدیث سخت بى سامان شده و از هم گسیخته است به طورى که اشتباه و تصحیف، عمومى گشته و از خِلال آن دگرگونى و تحریف هم فراوان شده است. 28 در خبر خصال، سلمان از مهاجران دانسته شده است. او پس از مهاجرت از ایران، در مدینه ساکن بود و همان جا به پیامبر(ص) پیوست.»29

فصل پنجم: خبرهایى که به سبب تشابه رسم الخط یا اندکى افتادگى تحریف شده اند.

1ـ از این نوع، خبرى است که از امام صادق(ع) روایت شده است:
«سما بَدأ لِلّه بداءً کما بدأ له فى اسماعیل ابنیزو رواه ابوالحسین الاسدى سما بدا للّه بداء کما بدأ له فى اسماعیل ابیز؛30
چنان بدایى که در فرزندم اسماعیل براى خداوند پدیدار شد، براى او ظاهر نشده بود. ابوالحسین اسدى روایت کرده که یکى از این دو، تحریف است.»
مطابق قرائت نخست، اسماعیل بن صادق(ع) مد نظر است، و در مفهوم بداى مربوط به او گفته اند: «بداى او این بود که پیش از وفات امام صادق(ع) مرگ او را در ربود تا دانسته شود که او پس از پدرش امام صادق(ع)، امام نمى باشد.
مطابق قرائت دوم، مقصود اسماعیل ذبیح (فدایى و قربانى) است و درباره بداى او گفته اند: »بداى وى این بود که نخست، پدرش فرمان یافت او را بکشد، آن گاه به جاى او قربانى عظیمى فدا شد» و در همین معنا از امام صادق(ع) چنین روایت شده است:
«ما بدا لله بداءً کما بدا له فى اسماعیل ابى اذ امر اباه ابراهیم بذبحه ثم فداه بذبح عظیم.»31
علامه شوشترى مى افزاید: به فرض صحت خبر، این خبر دوم صحیح تر است، زیرا ادعاى امامت اسماعیل بن جعفر، از سوى گروهى نادان مطرح شد که با همین عقیده بر راه ضلالت بماندند. 32 این مدعیان پس از آن به «اسماعیلیه» شهره شدند.
اسماعیلیه مى گفتند که پس از امام جعفر صادق(ع) پسر مهترش اسماعیل که در حیات پدر درگذشت، (143ق.) وارث مقام امامت است نه امام موسى کاظم(ع).
از مرگ اسماعیل تا بر افتادن دولت اسماعیلى فاطمى در مصر (567ق.)، برخى از فرقه هاى اسماعیلیه، خود به دینى تازه مبدل گردیدند. اسماعیلیه دست کم در آغاز، بیش از آن که یک انشعاب مذهبى باشد یک جنبش سیاسى بود و پیروان آن در دین، وسیله اى براى بیان مقاصد اجتماعى خویش مى جستند. گروه اندکى از پیروان این مذهب که بعدها رفته رفته از میان رفتند معتقد شدند که اسماعیل نمرده و خبر مردن او از روى تقیه و از بیم آن که مبادا دشمنانش قصد جانش کنند اظهار شده است. این گروه که به «اسماعیلیه واقفه» معروف بودند، اسماعیل را مهدى موعود مى دانستند و سلسله امامت هفت گانه را به او ختم مى کردند. گروهى دیگر عقیده داشتند که اسماعیل در حیات پدر دیده از جهان فرو بست، اما گفتند که امامت او به پسرش محمد رسید. اینان بر آن بودند که محمد بن اسماعیل زنده است و قیام او را انتظار مى کشند.33

مفهوم بدا
چون در جوامع حدیثى شیعه، باب خاصى تحت عنوان «باب البدا» گشوده اند و عقیده به آن، از اختصاصات فرقه ناجیه است و «بدا» کلید واژه در این فصل مى باشد، ضرورت دارد به تحلیل مفهوم آن بپردازیم:
«بدا»، در لغت به معناى ظاهر شدن و در اصطلاح دانش کلام به معناى دگرگون شدن علم، اراده و امر است. در روایات شیعه امامیه در موارد مخلتف، فعل بدا به خدا نسبت داده شده (بدا للّه) و در دو روایت منقول از امام صادق(ع) آشکارا به کار رفته است.
در باب البدا از کتاب التوحید شیخ صدوق یازده روایت در زمینه بدا و در کافى شانزده روایت در همین زمینه ذکر شده است.
بدا یا به معناى «نسخ» است یا به معناى «إبدا».

الف) بدا به معناى نسخ: نسخ از میان بردن یا لغو کردن یک فرمان است از سوى خداوند با فرستادن فرمانى دیگر؛ یعنى نسخ، ابطال حکمى است ثابت که اگر باطل نمى گشت هم چنان ثابت مى ماند. بسیارى از علماى امامیه مشکل بدا را با برگرداندن آن به نسخ، حل مى کنند.
از نمونه هاى آن نسخ شرایع و تغییر قبله و دگرگونى طول زمانِ عدّه نگاه داشتن زنان شوى مرده است و این همه بنا بر مقتضاى آفریدگان صورت مى گیرد و اعتقاد به بدا یعنى اعتقاد به آزادى خداوند در کردارهاى خود و اقرار بدین معنا که ایجاد و اعدام و امر و نهى و محو و اثبات به دست اوست.
شیخ مفید در کتاب اوائل المقالات، صراحتاً اعلام مى کند که نزاع، لفظى است و «بدا» همان است که همه مسلمانان در باب نسخ مى گویند.

ب) بدا به معناى إبدا: بر طبق این دیدگاه، بدا چون به خدا نسبت داده شود به معناى «ابدا» و «اظهار» است و مراد از آن، این است که خداوند امر نهفته اى را ـ که به هیچ روى بر خود او پوشیده نیست ـ بر انسان، آشکار مى گرداند. در یک حدیث منقول از امام صادق(ع) تصریح شده است که علم بى کران خداوند بدایى را که براى او حاصل مى شود را نیز، در بر مى گیرد. ما بدا لِلّه فى شىء الاّ کان فى قبل علمه ان یبدوله. 34
ملاصدرا تصریح مى کند که بدا، تغییر علم خدا که دگرگونى علم اولیا خدا نسبت به امرى است که از آن آگاهى کامل نداشته اند.
روایاتى که حکایت گر «بدا» است مربوط به جهان قدر ولوح محو و اثبات ـ که جهان قضاى غیر محتوم و عالم مقدرات غیر حتمى و غیر قطعى و تغییر پذیر است ـ مى باشد. صدقه و دعاى گوشه نشینان هم که بلا بگرداند مربوط است به همین مقدرات غیر حتمى.
در ماجراى ذبح اسماعیل، خداوند مى داند که اسماعیل ذبح نخواهد شد و به جاى او گوسفند بهشتى کشته مى شود، این ابراهیم است که بخشى از حقیقت را مى داند و سپس دنباله حقیقت بر او آشکار مى شود و بدین ترتیب در علم او دگرگونى پدید مى آید.
کراجکى نیز در کنز الفوائد (ص 103 ـ 105) همین تفسیر از بدا کرده است: «مراد از بدا آن است که بر مردم خلاف آن چه مى پندارند ظاهر شود و بر آنان روشن گردد که تـصورشان مبنى بر استمرار امرى که به دوام آن باور داشته اند، درست نیست. این امر را بدان سبب بدا نامیده اند که با کردار کسى که به کارى امر مى کند و سپس در همان زمان به نهى از آن کار مى پردازد همانندى دارد.»35

اعتقاد به بدا
متفکران امامیه بر آنند که باور داشتن بدا در معناى معقولِ موردِ نظرِ آنان نتایج مهمى به بار مى آورد. این نتایج را مى توان ذیل دو عنوان مورد بررسى قرار داد: قدرت خدا و اراده انسان.

الف) قدرت خدا: اعتقاد به بدا به معناى باور داشتن این حقیقت است که خداوند، پیوسته و بى واسطه در کار است و هرچه خواهد، کند. از دیدگاه متکلمان امامیه این اعتقاد با توحید ملازمه تام و تمام دارد.

ب) اختیار انسان: نفى نظریه بدا و پاى فشردن بر این معنا که قضا یک سره محتوم است و هر مقدَّرى کائن، نه تنها به مجبور بودن انسان که به موجبیّت خدا و بستن دست او در کارها (ید الله مغلوله) مى انجامد، و حاصل این باور جز سکون و یأس چیزى نیست، که در برابر سرنوشت، تکیه کردن بر عمل سودى ندارد و همان روى مى دهد که حکم صنع در ازل نوشته است، در برابر اعتقاد به بدا، حقانیت اراده آزاد انسان و اختیار او را تأیید مى کند و در انسان امید و حرکت پدید مى آورد. اگر چنین نباشد آیاتى از نوع آیه «… ان الله لایغیّر مابقوم حتى یغیّروا ما بأنفسهم؛ تا قومى درون خود را دگرگون نکنند، خداوند حال آنان را دگرگون نسازد.» (رعد، آیه11) را چگونه مى توان تفسیر کرد؟ و در باب آن همه روایت که از تأثیر دعا و مآلاً از اراده و اختیار انسان، و نه اسارت کامل او در چنگال قدر، حکایت مى کنند چه مى توان گفت؟
و چنین است که ائمه(ع) در سخنان خود آن همه بر اعتقاد به بدا تأکید ورزیده اند و از این معنا سخن گفته اند که «اعتقاد به بدا بالاترین مرتبه پرستش خدا و برترین شکل بزرگ داشت اوست.»36
اکنون شمارى از آن روایات:

1. «ما عُبد الله ـ عز وجل ـ بشئ مثل البداء».
2. «ما عظّم الله عز وجل بمثل البداء».
3. «لو علم الناس ما فى القول بالبداء من الاجر ما فتروا عن الکلام فیه».37
1و2؛ خداوند به چیزى چون بدا پرستش و تعظیم نشده است.
3؛ اگر مردم مى دانستند که قائل بودن به بدا چه اجرى دارد، از سخن راندن درباره آن تن نمى زدند.
(فصل پنجم:)2 ـ در خطبه 145 نهج البلاغه چنین آمده است:
«ان عوازم الامور افضلها وان محدثاتها شرارها؛
نیکوترین امور، سنن دیرینه و دیرپاست و بدترین، سنت هاى نوپدید نوپاست.»
«عوازم» شکل تحریف شهه واژه «قدائِم» است، به این دلیل که در برابر واژه «محدَثات» ذکر شده. «عوازم» صرفاً در مقابل «رُخَص» قرار مى گیرد. 38
این کلام علامه شوشترى که «عوازم» را در مقابل «رُخَص» قرار مى دهد، ظاهراً صحیح نباشد، چون این عزیمة (جمع عزائم) است که در برابر رُخَص واقع مى شود و به نظر مى رسد هنگام تحریف «قدائم»، ذهن تحریف کننده، به جهاتى به واژه هم آهنگ آن که «عوازم» است متوجه گشته باشد. «عوازم» جمع کلمه «عازم» است و نه «عزیمة».
«الرُّخصة» (جمع رُخَص): آسانى و فراخى در کار را گویند و در اصطلاح شرع، آن چه از امرى اصلى براى سهولت و تخفیف، تغییر پذیر است مانند نماز سفر.
«رُخصَة» مقابل عزیمة (جمع عزائم) است. «ان الله یحب ان یؤخذ برخصِه کما یحب ان یؤتى عزائمه؛ خداوند دوست دارد به رخصت هایش عمل شود همان گونه که به واجباتش عمل مى شود.
«عزائم الله»: فرایضى که خدا بر بندگان خود واجب کرده است. 39

3ـ در نامه 57 نهج البلاغه آمده است:
«الى اهل الکوفة عند مسیره من المدینة الى البصرة: اما بعد فانى خرجت من حَیّى هذا….»
«من حیّى هذا» 40 تحریف شده «من مَخرجى هذا» است. شاهد این سخن،جملِ ابى مخنف و بیان مضمونِ نامه براى کوفیان از سوى امام حسن(ع) و عمّار است، که در تاریخ طبرى آمده است ـ و هر دو مأخذ به صورت «خرجت مخرجى هذا» ثبت شده است.
4ـ در سنن ابى داود از هلال بن عمرو چنین روایت شده است:
قال: سمعت علیاً(رض) ـ ونظر الى ابنه الحسن ـ فقال: «ان ابنى هذا سیّد کما سمّاه النبىّ(ص) وسیخرج من صلبه رجل یُسمّى باسم نبیّکم(ص) یشبهه فى الخلق… یملأ الارض قسطاً؛
خلاصه مضمون خبر چنین است: على(ع) به فرزندش حسن(ع) نگاه کرد و فرمود: مهدى از صلب اوست.»
شکل درست عبارت «الى ابنه الحسین» است که دیگران نقل کرده اند.
از جمله مواردى که به لحاظ تشابه نوشتارى و قرب گفتارى، زیاد اشتباه مى شود دو نام حسن و حسین(ع) است. در چنین مواضعى به اصل نام از راهِ توجه به «کُنیه» پى مى بریم براى حسن(ع)، کنیه ابو محمد و براى حسین(ع)، کنیه ابوعبدالله استعمال مى شود.
شیخ طوسى در میان راویان پیامبر(ص)، امام حسن و امام حسین(ع) را این گونه شناسانده است:
«الحسن بن علی بن أبى طالب(ع)، ابو محمد؛ ابن بنت رسول الله(ص)، مضى مسموماً وقبره بالبقیع من المدینة؛ الحسین بن على(ع)، ابوعبدالله، الشهید بکربلا مقتولاً.»41

فصل ششم: خبرهایى که به علت شمولشان بر دو امر، تحریف شده اند و حکم یکى به دیگرى نسبت داده شده یا در آن تقدیم و تأخیر روى داده است.

الف. نسبت دو امر به یک دیگر:
قمى در تفسیرش از امام صادق(ع) مرسلاً روایت کرده است:
«الحائض والجنب لایدخلان المسجد الاّ مجتازین ویضعان فیه الشئ ولایاخذان منه؛
حائض و جنب جز عبورى به مسجد در نشوند، در مسجد چیز بنهند ولى از آن چیزى برندارند.»
از امام پرسیدم: چرا مى توانند در مسجد چیزى بنهند ولى نمى توانند چیزى بردارند؟ فرمود: براى آن که بدون ورود به مسجد مى توانند در آن چیزى بنهند، ولى بدون دخول در مسجد نمى توانند از آن چیزى بردارند.
عبارتِ «یضعان فیه الشئ ولایاخذان منه» عکس روایت صدوق در علل الشرایع از حضرت باقر(ع) است: «ویأخذان من المسجد ولایضعان فیه شیئاً.»
زراره گوید: پرسیدم: چرا مى توانند از آن چیزى بردارند ولى نمى توانند در آن چیزى بنهند؟ فرمود: چون چیزى را که مى خواهند از مسجد بردارند، نمى توانند جز از همان جا بردارند ولى مى توانند چیزى را که در دست دارند جایى دیگر بگذارند.
به نظر مى رسد قمى بدون مراجعه به کتاب، از حفظ و به اشتباه مطلب را وارونه بیان کرده و براى آن نیز علتى وارونه آورده است.
دلیل آن که روایت تفسیر قمى را تحریف شده و روایت علل الشرایع را درست دانستیم بدان خاطر است که کافى و تهذیب خبر دیگرى را سازگار با خبر علل، بدون قسمت مؤخر روایت ـ که امام(ع) علت حکم را بیان فرموده اند و در خبر قمى و شیخ صدوق آمده بود ـ نقل کرده اند و فتواى مشهور، موافق با خبر علل الشرایع است و درباره حائض نیز شبیه همین خبر (خبر علل) وجود دارد.42

ب. حصول تقدیم و تأخیر در خبر:
در مناقب آمده است که عربى بیابانى واررد مدینه شد و جویاى کریم ترین مردمان شد، او را به امام حسین(ع) رَه نمودند، به مسجد اندر شد و حسین(ع) را در حال نماز دید، برابرِ او بایستاد و چنین سرود:
هر کس به تو امید بندد، هرگز نومید نشود وهم هر که حلقه بردرت کوبد تو جوادى، تو معتمدى، این پدر تو بود که با فاسقان پیکار کرد. اگر آن که اولین شما بود ـ رسول خدا(ص) ـ نمى بود هر آینه، جملگى حبسى دوزخ بودیم.
حسین(ع) سلام گفت و قنبر را ندا داد: «آیا از مال حجاز چیزى باقى است؟ گفت: بله، چهار هزار دینار» فرمود:«بیاورش! محتاج تر از ما به آن این جا است.» امام بُرده اش43 را درآورد و دینارها را در آن پیچید و دستش را از شکاف در خارج کرد ـ چه آن که از عرب صحرا نشین شرم داشت ـ و چنین سرود:
خذها فانى الیک معتذر     و اعلم بانی علیک ذو شفقة
لو کان فى سیرنا الغداة عصا     امست سمانا علیک مندفقة
لکن ریب الزمان ذو غیر     والکف منی قلیلة النفقة
بگیر! من از تو پوزش مى خواهم     بدان که من دلسولز توام
اگر نیرو و توانى مى داشتم     آسمان ما هم چنان بر تو می بارد
ولى پیش آمدهاى روزگار، حوادث دگرگونه اى دارد
و دستم را خالى مى گذارد این است که دِهِشم اندک است.
عبارت «لو کان فى سیرنا الغداة عصا»، صورتِ تحریف شده عبارتِ «لو کان فى عصانا الغداة سَیْر» مى باشد. «لو کان فى العصا سیر» از امثال عرب است.
«سَیْر»: قطعه پوستى است که از درازا بریده باشند و بر سر عصاى مسافر نهند. ـ تا دست خود در آن کند ـ و در طول راه هنگام غلبه خواب سبک، عصا در دستش بماند و بر زمین نیافتد.
جاحظ، در البیان والتبیین، کتابِ عصا مى نویسد:
«انسان زمانى که توان و نیرویى ندارد و آرزویى مى کند و طعم عجز را مى چشد، مى گوید: «لو کان فى العصا سیْر؛ کاش قدرت و توان مى داشتم.»
حبیب بن أوس سروده است:
یا لک مِن همّة وعزم     لو انه فی عصاک سیر
چه عزم و همتى که در تو بُوَد!     اگر تو را توان و نیرو بود
اگر مسافر بر عصاى خود «سَیْر» ننهد چون چرتش ببرد، از دستش مى افتد:
ولیس عصاء من عراجین نخلة     ولا ذات سیر من عصی المسافر
عصاى او از چوب خوشه خرما نیست     و بند دار چون عصای مصافر نیست
هم چنین «لیس فى العصا سیر» مَثَلِ کسى است که بر آن چه بخواهد قادر نباشد. 44
در ادامه خبر آمده است:
«عرب دینارها را گرفت وگریست. امام حسین(ع) فرمود: شاید از ناچیز بودن دینارها ناراحتى؟ عرب گفت: نه، لیکن با خود مى اندیشم، خاکِ ـ گور ـ چگونه جودت را خواهد خورد!»
این روایت از حسن بن على(ع) روایت شده است.45

فصل هفتم: خبرهایى که با تبدیل و تغییر اسم پدر، پسر و جز آن، سندهایشان دست خوش تحریف شده است.

1ـ من لایحضره فقیه در انتهاى باب «طلاق المفقود» روایت کرده است:
«عن زرارة قال: سألتُ ابا عبدالله(ع) عن امرأة نعى الیها زوجها فاعتدّت وتزوجّت…، قال زرارة:…، فأبى ابو جعفر(ع) وقال…»
عبارت «سألت اباعبدالله(ع)»، تحریف شده «سألت اباجعفر(ع)» است، به شهادت فراز پایانى روایت «فأبى ابو جعفر(ع) وقال» هم چنان که در تهذیب و کافى آن را روایت کرده اند.46

2ـ از موارد تحریف در سند در اثر افتادگى و حذف دو نمونه ذکر مى کنیم:

2ـ 1ـ استبصار در باب «وجوب سجدتى السهو على من ترک سجدة» روایت کرده است:
«الحسین بن سعید، عن صفوان، عن ابن ابى یعفور عن ابى عبدالله(ع): اذا نسى الرجل سجدةً وایقن انه ترکها فلیسجدها بعد ما یقعد قبل ان یسلم….»
چگونه صفوان بن یحیى که امام صادق(ع) را درک نکرده، از ابن أبى یعفور که در زمان حیات آن حضرت درگذشته است مى تواند روایت کند؟!
صحیح، روایت تهذیب در باب «تفصیل ما تقدّم ذکره فى الصلاة» است:
«الحسین، عن صفوان، عن منصور، عن ابن ابى یعفور.»47

2ـ2ـ در استبصار باب «التسمیة على حال الوضوء» آمده است:
«وبهذا الاسناد عن محمد بن الحسن الولید، عن احمد بن محمد، عن على بن الحکم، عن داود العجلىّ مولى ابى المغرا، عن ابى بصیر قال: قال ابوعبدالله(ع): یا ابا محمد من توضأ فذکر اسم الله طهر جمیع جسده، ومن لم یسم لم یطهر من جسده الاّ ما أصابه الماء.»
در سند این روایت، افتادگى (سقط) وجود دارد: «عن محمد بن الحسن الصفّار» از میانِ «عن محمد بن الحسن بن الولید» و «عن احمد بن محمد»، افتاده است. 48

3ـ از موارد تحریف در سند در اثر تبدیل واو عطف به عَن:
تهذیب در باب «الطواف» این گونه روایت کرده است:
«عن عبد الرحمان بن الحجّاج، عن معاویة بن عمّار، عن ابى عبد الله(ع) قال: المبطون والکسیر یطاف عنهما، ویرمى عنهما الجمار.»
صورتِ صحیح، «ومعاویة بن عمّار» به جاىِ «عن معاویة بن عمّار» است.49

4ـ از موارد تحریف در سند، تبدیل «ابن» به «عن» مى باشد:
تهذیب در باب «زکاة مال الغائب» چنین روایت کرده است:
«عن عبدالله بن بکیر، عن میسرة، عن عبدالعزیز قال: سألت اباعبدالله(ع) عن الرجل یکون له الدین أیزکّیه؟ قال:…»
در سند این روایت، «میسرة عن عبدالعزیز» شکل تحریف شده «میسرة بن عبد العزیز» است. 50

5 ـ از موارد تحریف سند، تبدیل «ابن» به «بنت» است:
کلینى در کافى، باب «غسل الجمعه» و شیخ در تهذیب، باب «زیاداتِ أغسال» هر یک با سند خود روایت کرده اند:
«عن الحسین بن موسى بن جعفر، عن امّه و امّ احمد بنت موسى قالتا: کنّا مع ابى الحسن(ع) بالبادیة و نحن نرید بغداد، فقال لنا یوم الخمیس: اغتسلا الیوم لغد یوم الجمعة فإن الماء غداً قلیل، فاغتسلنا یوم الخمیس لیوم الجمعة»
صورت صحیح سند، «وامّ احمد بن موسى» بوده و «امّ احمد بنت موسى» نادرست است، چنان که فقیه در «غسل جمعه» آن را روایت کرده است. و هم چنین امام کاظم(ع)، دخترى که کنیه اش «امّ احمد» باشد، نداشته است.
ارشاد، دخترانِ آن حضرت را برشمرده و از «امّ احمد» یاد نکرده است. بنابراین، سند چنین است:
حسین پسر حضرت کاظم(ع)، از مادرش و از مادرِ برادرش احمد روایت کرده است و چنان که در ارشاد تصریح شده هر یک از دو مادر، صاحب فرزندى بوده اند.51

6 ـ از موارد تحریف سند، تبدیل اسم پدر و پسر به گونه اى است که پدر در جاى پسر و پسر در جاى پدر بنشیند:

6ـ1ـ شیخ در تهذیب و استبصار به اسناد خود چنین روایت کرده است:
«عن الصفّار، عن عبدالله بن المنبّه، عن الحسین بن علوان، عن عمرو بن خالد، عن زید بن علىّ، عن ابیه، عن آبائه، عن علىّ(ع) انه اتاه رجل فقال:….»
شیخ با همین اِسناد، خبر دیگرى را از على(ع) در تهذیب و استبصار روایت کرده است.
در هر دو خبر، « عبدالله منبّه»، صورتِ تحریف شده «منبّه بن عبدالله» مُکنّى به «ابو الجوزا» مى باشد و ادله این مدعا به شرح زیر است:

1ـ در کتاب هاى رجال، شخصى به نام عبدالله بن منبّه وجود ندارد، در حالى که منبّه بن عبدالله مذکور و مضبوط است.

2ـ اسناد «المنبّه، عن ابن علوان، عن ابن خالد، عن زید» در مواضع متعددى تکرار شده است که از آن جمله است در مشیخه فقیه ذیل ابوالجوزا و زید بن على و در فهرست ذیل حسین بن علوان،52 و در خبرهاى متعددى مانند: خبرى درباره وجوب غسل میت و جنب و خبرى درباره غسل زن بیگانه و خبرى در اواخر باب زیاداتِ اذان تهذیب و خبرى درباره دخول مرد در قبر همسرش و خبرى درباره نماز بر کودک و خبرى درباره عقوبت مردم آخر الزمان.53
منبّه بن عبدالله با عنوان ابوالجوزا در اِسناد بسیارى از روایات، که شمارشان بر چهل و هفت بالغ است، به چشم مى خورد.54 اغلب احادیث او مخالف مذهب امامیه است و شگفت آن که نجاشى به صحت احادیثش رأى داده است.55 ابوالجوزا چنان که شیخ در مبحث رضاعِ تهذیب تصریح کرده، فاسد المذهب بوده است. و از جمله اخبار او، خبر حرمت متعه56 و خبرى است که گوید: پیامبر(ص) پنج رکعت نماز گزارد و دو سجده سهو به جا آورد و خبرهایى از این قبیل.
از مشایخ شیعه، محمد بن حسن صفّار و سعد بن عبدالله قمى، کتاب او را روایت کرده اند. و این کار فقط بدین خاطر بوده تا هرگاه مُندرجاتش با راه و روش مذهب امامیه سازگار افتاد، شاهد و مؤیّد مى باشد، نه آن که مستقلاً معتمد و مرجع در موافقات قرار گیرد، بنابراین حساب مطالب مخالف آن روشن است.57

6ـ2ـ در باب «من حفظ اربعین حدیثاً» از کتاب خصال، «موسى بن ابراهیم المروزى»، به «ابراهیم بن موسى المروزى» تبدیل و تحریف گشته است. شیخ و نجاشى، براى او کتابى را از امام موسى کاظم(ع) روایت کرده اند. شیخ طوسى ضمن اصحاب موسى بن جعفر(ع)، او را این گونه شناسانده است: «موسى بن ابراهیم المروزى، اسند عنه». و نجاشى این چنین: «موسى بن ابراهیم المروزى، ابو حُمران، روى عن موسى بن جعفر(ع)، کتابى دارد که مى گوید: آن را از حضرت ابوالحسن ـ کاظم ـ (ع) زمانى که آن حضرت در زندان سِندىّ بن شاهَک به سر مى برده، شنیده است، زیرا وى ـ موسى بن ابراهیم مروزى ـ معلّم فرزند سندى بن شاهک بوده است.»
حدیث پژوه نستوه معاصر، استاد على اکبر غفارى ـ حفظه الله ـ در پانوشت خصال متذکّر گشته اند که در تمام نسخه هاى خصال، «ابراهیم بن موسى» آمده است که حاصل «تصحیف» نسخه برداران بوده و صورتِ صحیح، « موسى بن ابراهیم» است، چنان که شیخ در اربعین و دیگرانى هم به نقل از صدوق، همین گونه روایت کرده اند.58

6ـ3ـ در اخبار عامه، براى این خبر ، سند شگفت انگیزى وجود دارد: به پیامبر(ص) گفتند: «در سرزمین ما انگورهایى است که آن ها را مى فشریم، آیا از آن بنوشیم؟ پیامبر(ص) فرمود: نه. بار دیگر هم پرسیدند و جواب منفى شنیدند. سوم بار گفتند: ما با نوشیدن آن، به شفاى امراض خود امید بسته ایم. فرمود: آن شفا نیست بلکه خود درد است.»
سند این خبر در اسدالغابة چنین است:
«ورواه شریک عن علقمه عن طارق بن زیاد أو زیاد بن طارق و قال الولید بن ابى ثور عن سماک عن علقمه عن طارق بن بشر أو بشر بن طارق و رواه شعبة فقال عن علقمة بن وائل عن ابیه عن طارق بن سوید أو سوید ابن طارق اخرجه الثلاثة؛59
گوید: این روایت را شریک از علقمه از طارق بن زیاد، یا زیاد بن طارق، و سماک از علقمه از طارق بن بشر، یا بشر بن طارق، و شعبه از علقمه از پدرش، از طارق بن سوید، یا سوید بن طارق نقل کرده اند.»

6ـ4ـ ابن الندیم در فهرست خود، «محمد بن عمر جعابى»، حافظ نام دار را به «عمر بن محمد جعابى» تحریف و تبدیل نموده و شیخ در فهرستش از او پیروى کرده است.
عبارت ابن الندیم درباره او چنین است:
«القاضى ابوبکر عمرو بن محمد بن سلام بن البَراء المعروف بابن الجعابى، او از افاضل شیعه بود و نزد سیف الدوله رفت که به خود نزدیکش کرد و از خاصان او گشت.»
شیخ طوسى او را چنین شناسانده است:
«عمر بن محمد بن سلیم بن البراء یکنى ابابکر المعروف بابن الجعابى، نزد سیف الدوله رفت و… .»
چنان که مشهود است ابن الندیم «عمر» را به صورت «عمرو» آورده است. او از سلیم و شیخ طوسى از سلام، به عنوان جدّ نخست ابن جعابى نام برده اند.
نجاشى او را این گونه معرّفى کرده است:
«محمد بن عمر بن محمد بن سالم بن البراء بن سَبْرَة بن سیّار التمیمى، ابوبکر المعروف بالجعابى، حافظ، قاضى، از حافظان حدیث و بزرگان دانشواران بود. »
در نقل نجاشى علاوه بر بیانِ درستِ نامِ «سالم» ـ و نه سلام و سلیم ـ، به عنوان جدّ دومِ ـ و نه نخستین نیاىِ ـ ابن جعابى شناسانده شده است.
شیخ طوسى در رجال خود ـ هم چون نجاشى ـ ابن جعابى را به درستى شناسانده است:
محمد بن عمر بن محمد بن سالم [بن] البراء بن سَبْرة بن یسار [سیّار] التمیمى، قاضى، و کنیه اش ابوبکر و مشهور به ابن الجعابىّ، حافظ و بغدادى بود.
دو کلمه داخل قلاب، موارد تفاوت روایت نجاشى با شیخ است؛60 یعنى در بیان نجاشى وجود دارد و بیان شیخ بدون این دو کلمه است.

فصل هشتم: خبرهایى که به علت «نقل به معنا» شدن و نفهمیدن مقصود و جز آن، تحریف گشته اند.
صدوق در فقیه باب «فضل المساجد من کتاب الصلاة» روایت کرده است:
«وسئل الصادق(ع) عن الوقوقف على المساجد، فقال: لایجوز، فان المجوس وقفوا على بیوت النار؛
از امام صادق(ع) درباره وقف بر مسجدها پرسیدند، فرمود: جایز نیست، همانا زردشتیان بر آتش کده ها وقف کرده اند.»
عبارت، «لایجوز: جایز نمى باشد» در لفظ خبر نبوده است. چون صدوق، نقل به معنا کرده صرفاً مطابق فهم ـ و استنباط ـ خود آن را به خبر افزوده است.
اصل خبر، روایت مؤلف در انتهاى کتاب وقف، و روایت شیخ در کتاب تهذیب، ـ هر یک ـ به اِسناد خود مى باشد و خبر این گونه است:
«وروى العباس بن عامر، عن ابى الصحارىّ، عن الصادق(ع) قلت له: «رجل اشترى داراً فبقیت عرصة فبناها بیت غلّة، أتوقف على المسجد؟ قال: ان المجوس وقفوا على بیوت النار؛
مردى خانه اى خریده است، بخشى به صورت عرصه باقى مانده و او در آن مستغلاّت ساخته است. آیا مى شود آن را بر مسجد وقف کرد؟ فرمود: زردشتیان بر آتش کده ها وقف کرده اند.»
چنان که ملاحظه مى شود در این روایت عبارت «لایجوز» وجود ندارد که مؤیّد استنباط شخصى صدوق در روایت نخستین است. اساساً معنا ندارد امام بفرمایند چون زردشتیان بر آتش کده ها وقف کردند، شما را نرسد و نسزد که بر مسجدها وقف کنید چگونه وقف بر آتش کده ها که وقف بر پرستش شیطان است، جایز باشد ولى وقف بر مسجدها که وقف بر پرستش رحمان است جایز نباشد؟! بعید نیست که مقصود امام این بوده است که آنان در مسیر دشمنى با خدا وقف مى کنند، چگونه شما در جهت دوستى و عشق او وقف نکنید!61

فصل نهم: خبرهایى که قسمتى از آن ها افتاده و موجب تحریف گشته است.

1ـ در استبصار این حدیث وارد شده است:
«سعد عن یعقوب بن یزید عن الحسن بن على بن فضّال عمن اخبره عن جمیل بن دُرّاج عن ابى عبدالله(ع) فى الرجل یصلى والمرأة تصلّى بحذاه، قال: لابأس؛
از امام صادق(ع) درباره مردى که نماز مى گزارد و در همان حال روبروى او زنى در حال نماز گزاردن است سؤال شد، فرمودند: اشکال ندارد.»
اصل این خبر، دو روایت جلوتر بوده که خودِ شیخ نقل کرده است:
«محمد بن على بن محبوب عن محمد بن الحسن عن ابن فضال عمن اخبره عن جمیل عن ابى عبدالله(ع) فى الرجل یصلى والمرأة بحذاه او الى جنبه، فقال: اذا کان سجودها مع رکوعه فلا بأس؛
از امام صادق(ع) درباره مردى که نماز مى گزارد و زنى که در کنار یا مقابل او ـ نماز مى گزارد ـ سؤال شد، فرمودند: اگر سجودِ زن با رکوعِ مرد همراه باشد، اشکال ندارد.»
خبر اصلى و درست، مقدَّم و از طریق «محمد بن على بن محبوب» است. و به دلیل وحدت سندِ دو خبر در روایت از حسن بن فضال و اتحاد متن آن ها تا پاسخ امام(ع)، مى فهمیم که در روایت مُؤَخّر از طریق سعد، افتادگى (سَقْط) وجود دارد. 62

2ـ کافى در باب، «رکعتى الطواف ووقتهما والقراءة فیهما والدعاء» چنین روایت کرده است:
«عن الحسین بن عثمان قال: رأیت اباالحسن(ع) یصلّى رکعتى طواف الفریضة بحیال المقام قریباً مِن ظلال المسجد».
از انتهاى این خبر عبارتِ «لکثرة الزّحام» افتاده است، چنان که در اواخر باب طواف تهذیب، از کتاب سعد بن عبدالله روایت شده است.63

فصل دهم: خبرهایى که به سبب عدم دقت در متن یا سندشان تحریف شده اند: راوى خبرى را در کتابى با متن و سندى دیده و همان را در کتابى دیگر با متن یا سندى دیگر دیده و گمان برده که این مانند آن است و در این باره نظر داده است.
از این نوع در وافى و وسائل الشیعة بسیار است به این ترتیب که خبرى را با متن و سندى از یک کتاب روایت مى کنند، سپس مى نویسد: ورواه [الآخرون] باقیها او بعضها مثله؛ بقیه یا بعضى از روایت را دیگران، مثل او (راوى) روایت کرده اند.

1ـ مشایخ ثلاث (صدوق، کلینى و طوسى) روایتى از امام صادق(ع) در کتاب هایشان نقل کرده اند که در اسناد آن با هم اختلاف دارند:
«عن حریز، عن الصادق(ع) قال: ولد على عهد امیرالمؤمنین مولود له رأسان وصدران على حقو واحد فسئل ـ علیه السلام ـ أیورث میراث اثنین او واحد؟ فقال ـ علیه السلام ـ: یترک حتّى ینام ثمّ یصاح به، فان انتبها جمیعاً معاً کان له میراث واحد.»
این روایت را کلینى، از قاسم بن محمد جوهرى، از حریز، و شیخ، از محمد بن قاسم جوهرى، از جریز، و صدوق، از محمد بن قاسم، از پدرش، از حریز روایت کرده اند.
وسائل این روایت را نقل کرده و افزوده است: صدوق و شیخ نیز، مانند کلینى ـ که ما از او نقل کرده ایم ـ، روایت کرده اند.64

2ـ در «باب العینة» از کتاب وافى، روایت کافى و تهذیب از حسین بن منذر آمده است:
«عن الحسین بن المنذر قال: قلت لابى عبدالله ـ علیه السلام ـ: یجیئنى الرجل فیطلب العینة، فاشترى المتاع من اجله ثم ابیعه ایاه ثم اشتریه منه مکانى، قال: اذا کان بالخیار ان شاء باع و ان شاء لم یبع و کنت انت بالخیار ان شئت اشتریت و ان شئت لم تشتر، فلا بأس.»
همین خبر را وسائل در باب پنجم از أحکام عقود، به نقل از کافى آورده که در آن به جاى «فاشترى المتاع من اجله»، «فاشترى له المتاع مرابحة» آمده است و افزوده است: «و رواه التهذیب مثله؛ تهذیب مانند آن را روایت کرده است.» در صورتى که در کافى آمده است. «فاشترى المتاع مرابحة» و در تهذیب «فاشترى المتاع من اجله»؛ که معلوم مى شود وافى این خبر را از تهذیب نقل کرده و کافى را مانند آن قرار داده است، و وسائل این خبر را از کافى نقل کرده و تهذیب را مانند آن قرار داده و هر دو دچار سهو گشته اند.65
فصل یادزدهم: خبرهایى که در آن، کلام راوى یا مؤلف کتاب با کلام معصوم ـ اصل خبر ـ در آمیخته و موجب تحریف گشته است.

1ـ در روضة الکافى در خصوصِ حدِّ مملوک و مملوکة آمده است:
«ولا جَزّ ولا تغریب على احدهما لقوله ـ علیه السلام ـ: اذا زنت أمة احدکم فلیجلدها وکان هذا کل الواجب.»
عبارت «اذا زنت أمة احدکم فلیجلدها». خبر اهل سنت و عبارت «وکان هذا کل الواجب»، کلام شیخ طوسى است که با اصل خبر در هم آمیخته است.66

2ـ در مختلف ذیل مسئله «اختلاف العلماء فى قسمة ما حواه العسکر من اموال البغاة» چنین آمده است:
«وعن عبدالکریم بن عتبة الهاشمىّ فى الحسن عن الصادق(ع) قال: «ان ابى حدّثنى…: من ضرب الناس بسیفه و دعاهم الى نفسه و فى المسلمین من هو اعلم منه فهو ضالّ متکلّف، واذا کان ضالاً، جاز قسمة ماله.»
فراز پایانىِ خبر «واذا کان ضالاً، جاز قسمة ماله»، جزء خبر نمى باشد.
از کسانى که کلام خود را با خبرها مى آمیزد، نعمانى صاحب کتاب الغیبة مى باشد که دأب او چنین است. 67

فصل دوازدهم: خبرهایى که به سبب درآمیختن حواشى با متن دچار تحریف گشته است.

1ـ خصال در «باب الأثنى عشر» در خبرى از سلیم، از جمله چنین آورده است: «فابنه علىّ بن الحسین الاکبر» که اشاره دارد به حضرت سجاد(ع). بنابراین «الاکبر» حاشیه اى است از شخصى که اعتقاد داشته امام سجاد(ع) از «علىّ شهید» بزرگ تر بوده است و حاشیه او با متن خبر مخلوط شده است.
دلیل این سخن آن است که کلینى و نعمانى و شیخ، خبر را بدون لفظِ «الاکبر»، نقل کرده اند. 68

2ـ شبیه مورد فوق با تفاوت در موصوف، روایت اقبال در زیارات روز عاشورا است:
«وعلى ولدک علىّ الاصغر الذى فجعت به» که مقصود على شهید، پسر لیلى است. و مراد، کودک شیرخوار امام حسین(ع) نیست، چون نام او «عبدالله» است.
چنین مى نماید که «الاصغر» حاشیه اى بوده از شخصى که عقیده داشته، علىّ شهید از حضرت سجاد(ع) کوچک تر بوده. بنابراین، حاشیه با متن درآمیخته است.69

3ـ وسائل در باب «اشتراط الطهارة فى صحّة الطواف الواجب» در خبر نهم از شیخ به اسناد او این گونه روایت کرده است: «عن النخعىّ، عن ایّوب بن نوح، عن ابن ابى عمیر» با آن که در هر دو کتاب شیخ آمده است: «عن النخعىّ عن ابن ابى عمیر». و ایّوب بن نوح، فقط حاشیه اى تفسیرى است که روشن مى سازد مراد از نخعىّ چه کسى مى باشد و همین حاشیه تفسیرى در اصل بوده «أى ایّوب بن نوح» که به «عن ایّوب بن نوح» تحریف و آن گاه در متن داخل شده است.70
در دو کتابِ شیخ (تهذیب و استبصار) اِسنادْ مشابه است و شیخ آن را چنین شناسانده است:
«وعنه [موسى بن القاسم]، عن النخعى، عن ابن ابى عمیر عن عبدالله بن بکیر، عن عبید بن زرارة، عن ابى عبدالله ـ علیه السلام ـ (قال: قلت له: انى اطوف طواف النافلة وانا على غیر وضوء فقال: توضّأ وصلّ وان کنت متعمّدا.)»71
________________________________________
1. گفتگو با آیة الله علامه حاج شیخ محمد تقى شوشترى، رجالى عظیم، کیهان فرهنگى، ش 13، فروردین 64
2. همان، ص 15
3.بهج الصباغة فى شرح نهج البلاغة،محمد تقى شوشترى (چاپ دوم؛ تهران، بنیاد نهج البلاغه، 1368ش.) مقدمه فرزند مؤلف.
4. همان، به نقل از طبقات اعلام الشیعة، ج1، ص 265
5. همان؛ قاموس الرجال، محمد تقى شوشترى (چاپ دوم: قم، انتشارات اسلامى، 1410 هـ.)، ج1، ص 6 ـ 7 (مقدمه فرزند مؤلف).
6.الاخبار الدخیلة، محمد تقى شوشترى ،ص 276 (فهرست کتاب)؛ کیهان فرهنگى، ص 20، فهرست آثار (رضا استادى).
7. علم الحدیث، کاظم مدیر شانه چى (چاپ سوم: قم، انتشارات اسلامى) ص 93
8. اصول الحدیث علومه و مصطلحه، محمد عجاج خطیب (بیروت، دارالفکر، 1409هـ.) ص 416
9. نک: قواعد التحدیث من فنون مصطلح الحدیث، محمد جمال الدین قاسمى، به تحقیق محمد بهجت بیطار (چاپ اول: بیروت، دارالنفائس، 1407هـ.)، ص 111 و 155؛ الرعایة فى علم الدرایة، شهید ثانى، به تحقیق م. ع. بقال (چاپ دوم: قم، کتاب خانه آیة الله مرعشى، 1413هـ.)، ص 152؛ وصول الاخبار الى اصول الاخبار، حسین بن عبدالصمد عاملى، به تحقیق عبد اللطیف کوه کمرى (قم، مجمع الذخائر الاسلامیة، 1401هـ.)، ص 115 و 119؛ اضواء على السنة المحمدیه،محمد ابوریه (قم، نشر بطحاء، بى تا)، ص 119
10. زور و تزویر، دو روى سکه زرد رنگ قدرتند.
11. نهج البلاغه، به ترجمه سید جعفر شهیدى، خطبه 210 (با تصرف در ترجمه).
12. کیهان فرهنگى، ش 13، ص 5
13. المعجم الوسیط، ذیل «دخل»؛ فرهنگ لاروس و دیگر معاجم.
14. کیهان فرهنگى، ش 13، ص 9
15. الاخبار الدخیله، ص 1ـ2؛ الاصول من الکافى، به تصحیح و تعلیق على اکبر غفارى (چاپ چهارم: بیروت، دارالصعب ـ دارالتعارف، 1401هـ.)، ج1، ص 534، حدیث 17
16. همان، ص 2؛ همان، حدیث18
17. همان، ص 2ـ3؛ همان، ص 532، حدیث 9. براى آگاهى از دو روایت دیگر فصل اول، بنگرید به: الاخبار الدخیله، ص 4ـ7
18. همان، ص 2
19. اسماء بنت عمیس (م.40هـ.) را ابوبکر بعد از کشته شدن جعفر در جنگ موته، تزویج نمود. بعد از وفات ابوبکر، اسماء به نکاح على بن ابى طالب(ع) درآمد. اسماء از هر سه شوهر فرزندانى یافت (غلام حسین مصاحب، دائرة المعارف فارسى، ج1، ص 145). نک: موسوعة حیاة الصحابیان، محمد سعید مبیّض(سوریه، مکتبة الغزالى، 1410هـ.) ص 40
20.الاخبار الدخیله، ص 13ـ14
21. مستدرک الاخبار الدخیلة، محمد تقى شوشترى (تهران، انتشارات صدوق، 1396هـ.) ص 1؛ تهذیب الاحکام، شیخ طوسى، تحقیق حسن موسى خرسان (چاپ چهارم: تهران، انتشارات اسلامیه، 1365ش.) ج4، ص 152، حدیث 3
22. الاخبار الدخیله، ص 17؛ من لایحضره الفقیه، شیخ صدوق، به تحقیق حسن موسوى خرسان (بیروت، دارصعب ـ دارالتعارف، 1401هـ.) ج1، ص 159 ـ 160، حدیث 26
23. کتاب الوافى، فیض کاشانى (قم، انتشارات کتاب خانه آیة الله مرعشى، 1404هـ.)، ج2، ص 75، انتهاى باب «صلوة کل من الرجل و المرأة بحذاء الاخر».
24. درست آن است که بگوییم در این جا تحریف رخ داده، چه آن که حروف کلمه دگرگون شده و تغییر کرده است. ابن حجر درباره تفاوت تصحیف و تحریف گفته است: هرکجا صورت نگارشى و نبشتارى واژه دست نخورد و با تغییر و جا به جایى نقطه ها حرفى به حرف دیگر تبدیل شود، این تصحیف و کلمه مورد نظر مصحَّف است. و چنان چه صورت و ساختار واژه دست خوش تغییر و دگرگونى شود، این تحریف و کلمه مورد نظر محرَّف است ( علوم الحدیث ومصطلحه، صبحى صالح ـ چاپ پنجم: قم، انتشارات رضى، 1363هـ. ـ ص 273).
25. الاخبار الدخیله، ص 17؛ سنن ابى داود (چاپ اول: بیروت، دارالجنان، 1409هـ.)، ج1، ص 247، حدیث 712
26. همان، ص 23؛ الخصال، شیخ صدوق، به تصحیح على اکبر غفارى (تهران، انتشارات صدوق، 1389هـ.) ص 461
27. همان، ص 48
28. منتقى الجمان فى الاحادیث الصحاح والحسان، شهید ثانى، به تصحیح على اکبر غفارى (قم، انتشارات اسلامى، 1407هـ.)، ج1، ص 2
29. «محمد بن اسحاق روایت کند از ابن عباس که ابن عباس از لفظ سلمان فارسى حکایت کرد: من مروى فارسى بودم و در جستجوى حقیقت مهاجرت کردم… کاروانى از حجاز در رسید… چون مى رفتند، مرا بر نشاندند و با خود ببردند. چون به زمین عرب رسیده بودم، با من غَدر کردند و مرا به بندگى به مردى جهودى فروختند. و مدّتى با وى بودم، بعد از آن، از بنى قریظة، جهودى بیامد و مرا بخرید و به مدینه برد…چون مدّتى برآمد و سیّد ـ پیامبر(ص) ـ به مدینه هجرت کرد و در قُبا فرود آمد… برخاستم و قصدِ خدمت سیّد کردم… من سر برداشتم و گفتم: «اشهد ان لا اله الا الله واشهد انک رسول الله» (سیرت رسول الله ـ چاپ اول: تهران، نشر مرکز، 1373ش. ـ ص 100 ـ 104).
30 . کمال الدین و تمام النعمة، شیخ طوسى، به تصحیح على اکبر غفارى (قم، انتشارات اسلامى، 1405هـ.) ص 69
31. نک: التوحید، شیخ صدوق،باب البداء؛ الاصول من الکافى، کتاب التوحید، باب البداء؛ سوره صافات، آیات 102 ـ 107
32. الاخبارالدخیلة، ص 52
33. دایرة المعارف تشیع، ذیل مدخل «اسماعیلیه».
34. الاصول من الکافى، کتاب التوحید، باب البداء،حدیث 9
35. بَدا ـُـ بداءً الشىء: آن چیز، آشکار و پیدا شد. ـ له فى الامر: براى او در مورد آن کار اندیشه اى پیش آمد یا فکرى در سرش پدیدار شد «بدالى ان افعل کذا: به فکرم رسید که چنین کنم» (فرهنگ لاروس، ذیل بدا).
36.التوحید ؛ الکافى(هردو کتاب التوحید، باب البدا).
37. همان ؛ دایرة المعارف تشیع، ذیل مدخل «بداء».
38. الاخبارالدخیله، ص 55
39. نک: فرهنگ لاروس، المعجم الوسیط و… ذیل «رخصة» و «عزیمة».
40. حىّ: جایى است که قبیله در آن منزل کند. روشن است که على(ع) از مدینه، مرکز حکومت اسلامى برون شده است نه از بوم و سراى یک قبیله. (نهج البلاغة، شرح عبده، به ترجمه شهیدى).
41. الاخبارالدخیلة، ص 59؛ سنن ابى داود، ج2، ص 511؛ رجال الطوسى، به تحقیق جواد قیومى اصفهانى (چاپ اول: قم، انتشارات اسلامى، 1415هـ.)، ص 35، شماره 176 و 177
42. همان، ص 61 ـ62؛ علل الشرایع، ص 288؛ الکافى، ج3، ص 51، ح8؛ التهذیب الاحکام، ج1، ص125، ح 9
43. پارچه اى راه راه که خود را در آن پیچند.
44. الاخبارالدخیله، ص 62؛ مناقب آل ابى طالب، ابن شهرآشوب، به تصحیح هاشم رسولى محلاتى (قم، انتشارات علامه، بى تا)، ج4، ص 65 ـ 66؛ فرهنگ لاروس، ذیل «عصا»؛ المنجد فى اللغة، ذیل «السیر»؛ تاج العروس، ج12، ص 117
45. مناقب، ص 66
46. مستدرک الاخبار الدخیلة، ص 166
47. همان، ص 130
48. همان، ص 143
49. همان، ص 152
50. همان، ص 153 ـ 154
51:همان،ص161؛من لایحضره الفقیه،ج1،ص 60،ح 3
52.الفهرست، شیخ طوسى، به کوشش مرحوم رامیار، چاپ دانشگاه مشهد، ص 107
53.الاخبار الدخیلة، ص 63 ـ64؛ الاستبصار، شیخ طوسى، به تحقیق حسن موسوى خرسان (چاپ سوم: تهران، انتشارات اسلامیه، 1390هـ.)، ج3، ص 65 (باب الأجر على تعلیم القرآن، حدیث2)؛ التهذیب الاحکام، ج8، ص 44 ؛ قاموس الرجال، ج 16، ص 628؛ من لایحضره الفقیه، ج4، ص 27 و 133 (شرح مشیخه فقیه).
54. معجم رجال الحدیث، ج21، ص 102
55. نک: فهرست اسماء مصنفى الشیعه (رجال النجاشى) به تحقیق موسى شبیرى زنجانى (چاپ پنجم: قم، انتشارات اسلامى، 1416هـ.) ص 421، شماره 1129: «ابوالجوزاء التمیمى، صحیح الحدیث له کتاب نوادر».
56. محمد بن یحیى عن ابى جعفر عن ابى الجوزاء عن الحسین بن علوان عن عمرو ابن خالد عن زید بن على عن آبائه عن على(ع) قال: حرّم رسول الله(ص) یوم خیبر لحوم الحمرا لأهلیة ونکاح المتعة.
شیخ طوسى پس از ذکر این روایت مى نویسد:
این خبر از روى تقیه صادر شده و موافق با گرایشهاى مخالفان شیعه است. هر کس اخبار را شنیده باشد مى داند که مذهب و روش و سیره امامان(ع) ما، متعه را حلال و مباح مى داند و در این زمینه به دراز کردن سخن نیازى نیست. (تهذیب الاحکام، ج7، ص 251، حدیث 1085).
57. الاخبار الدخیلة، ص 64؛رجال النجاشى، ص 459، شماره 1252؛ تهذیب الاحکام، ج 8، ص 310، حدیث 1151
58. همان؛ همان، ص 407، شماره 1082؛ رجال الطوسى، ص 343، شماره 6 و 51؛ الخصال، شیخ صدوق، به تصحیح على اکبر غفارى (تهران، انتشارات صدوق، 1389هـ.) ص 541
59. همان، ص 70؛ اسد الغابة فى معرفة الصحابة، ابن اثیر، (بیروت، داراحیاء التراث العربى، بى تا) ج3، ص 48
60. همان؛ کتاب الفهرست، ابن ندیم، به تحقیق رضا تجدّد (چاپ سوم: بى جا، دارالمسیرة، 1988م.) ص247؛ الفهرست، شیخ طوسى، ص 239؛ رجال النجاشى، ص 394، شماره 1055؛ همو، رجال الطوسى، ص 445، شماره 6329
61. مستدرک الاخبار الدخیلة، ص 166 و 167؛ تلخیص مقباس الهدایة، مامقانى، به تحقیق و تلخیص على اکبر غفارى (چاپ اول: جامعه امام صادق ـ ع ـ 1369ش.) ص 247 و 248؛ و نیز بنگرید به: من لایحضره الفقیه، به ترجمه صدر بلاغى ـ غفارى (چاپ اول: تهران، نشر صدوق، 1369ش.) ج1، ص 358، حدیث 719 و ج6، ص 118، حدیث 5594
62: الاخبار الدخیلة، ص 76، الاستبصار، ج1، ص 400، حدیث 1527 و ج1، ص 399، حدیث 1524
63. مستدرک الاخبار الدخیلة، ص 173؛ تهذیب الاحکام، ج5، ص 140، حدیث 136، که در آن آمده است: بحیال المقام قریبا من الظلال لکثرة الناس؛ الکافى، کلینى، ج4، ص 423، حدیث 2، در آن جا آمده است: رایت ابا الحسن موسى(ع)… (مانند آن چه در متن ذکر شده). در پاورقى به نقل از مرآت العقول آمده است: شاید امام(ع) به سبب ازدحام مردم، چنین کرده است، چنان چه در تهذیب، با سندى دیگر روایت شده و در انتها آورده است: «لکثرة الناس».
64. الاخبار الدخیلة، ص 67 و 77؛ الکافى، ج7، ص 159؛ تهذیب الاحکام، ج9، ص 358، (باب میراث الخنثى ومن یشکل امره من الناس، حدیث 12)؛ من لایحضره الفقیه، ج4، ص 240 (میراث المولود یولدوله رأسان)؛ استاد غفارى در پانوشت کافى مى نویسد: در تمام نسخه هاى کافى و نیز در تهذیب، قاسم بن محمد جوهرى در سند ذکر شده است و صحیح، محمد بن قاسم مى باشد.
بنابراین شکل صحیح تنها در سند روایت صدوق آمده است و شکل مضبوط در کافى و تهذیب (قاسم بن محمد) از موارد تحریف در سند است و در اصل، مشایخ ثلاث در این روایت اختلافى با هم ندارند.
65. مستدرک الاخبار الدخیلة، ص 216 و 217
66. الاخبار الدخیلة، ص 80 ـ 81؛ الروضة البهیة فى شرح اللمعة الدمشقیة (چاپ دوم: بیروت، دار احیاء التراث العربى، 1403هـ.) ج9، ص 111؛ در سنن ابن داود، (ج2، ص 566، حدیث 4470)، این خبر را ابو هریره از پیامبر(ص) روایت کرده و در سنن ابن ماجه، عایشه راوى خبر است، با این عبارت: «اذا زنت الأمة، فاجلدوها» (ابو عبد الله محمد بن یزید قزوینى ـ م. 275هـ. ـ سنن ابن ماجه(استانبول، 1401هـ./1981م) ج2، ص 857، حدیث 2566
67. مستدرک الاخبار الدخیلة، ص 240
68. الاخبار الدخیلة، ص 86؛ این عبارت در خصال (ص 477)، ضمن خبرى مسند از سلیم بن قیس هلالى از عبد الله بن جعفر طیّار آمده است: از رسول خدا(ص) شنیدم که فرمود: انا اولى بالمؤمنین من انفسهم، ثم اخى على بن ابى طالب…، فاذا استشهد على فالحسن بن على…، ثم ابنه الحسین…، فاذا استشهد فابنه على بن الحسین الاکبر اولى بالمؤمنین من انفسهم، ثم ابنى محمد بن على الباقر… .
69. همان. درباره نام کودک شیرخوار امام حسین(ع) که در زبان مردم به على اصغر شهره است، در اقبال الاعمال چنین آمده است:
السلام على عبد الله بن الحسین، الطفل الرضیع المرمى الصریع المتشحِطّ دماً، المصّعد دمه فى السماء، المذبوح بالمهم فى حجر ابیه، لعن الله رامیه حرملة بن کاهل الاسدى وذویه ( اقبال الاعمال، ابن طاوس ـ چاپ دوم: تهران، انتشارات اسلامیه، 1367ش. ـ ص 574)، هم چنین عبارت اقبال الاعمال درباره فرزند شهید لیلا (على)، که در زبان ها به على اکبر شهرت دارد، چنین است:
السلام علیک یا ابا عبد الله… صلى الله علیک وعلى آبائک واولادک… وعلى ولدک على الاصغر الذى فُجعت به (همان، ص 572).
70. وسائل الشیعة، به تحقیق عبد الرحیم ربانى شیرازى (چاپ پنجم، بیروت، دار احیاء التراث العربى، 1403هـ.) ج5، ص 445
71. نک: الاستبصار، ج2، ص 222 (باب من طاف على غیر طهر، حدیث 222)؛ تهذیب الاحکام، ج5، ص 177، حدیث 55 و ص 110، حدیث 9

تبلیغات