اسلام در فرانسه سکولار
آرشیو
چکیده
متن
کتاب «اسلام در فرانسه» کتاب شاید مهم ترین کتابى باشد که در موضوع اسلام و مسلمانان در فرانسه تاکنون منتشر شده است. اف شارل زرکا فیلسوف فرانسوى و مدیر یکى از بخش هاى مرکز ملى پژوهش هاى علمى فرانسه بر تهیه این کتاب اشراف و نظارت داشته است. وى استاد فلسفه سیاسى مدرن و معاصر در دانشگاه سوربن هم هست و اخیراً کتابى با عنوان «تسامح دشوار» (انتشارات دانشگاهى فرانسه، 2004) منتشر کرده است.
در کتابى که در صدد معرفى و نقدش هستم و بیش از هفت صد صفحه دارد، ده ها تن از پژوهشگران با ریشه هاى عربى و فرانسوى و اسلامى مشارکت دارند، که از آن شمارند : رشدى علیلى، محمد ارگون، فتحى بن سلامه، الیزابت بادنتر، عبده فیلالى انصارى، ماکسیم رودنسون، - که اخیراً در گذشته است، اولیویه روآ، ژیل کیپل، مالک استازى، برونو ایتین، کریستیان جامبیه و چند نفر دیگر، تمام دست اندرکاران این کتاب، با جهان عرب و مطالعات اسلامى، کم و بیش ارتباط دارند. بخش عمده این کتاب در قالب گفت وگو با شخصیت هایى مشخص یا مقالات تدوین شده است.
پرسش آغازین این کتاب این است که شمار مسلمانان فرانسه چقدر است؟ دانسته است که این پرسش در دوره اخیر به موضوعى سیاسى تبدیل شده است. زیرا پاره اى کسان شمار مسلمانان را بسیار، بالاتر از شمار واقعى بیان مى کنند و پاره اى کسان پایین تر از آن و هر دو نیز ریشه در انگیزه هاى انتخاباتى یا سیاسى دارد. برخى مى گویند شمار مسلمانان فرانسه به پنج و یا حتى شش میلیون نفر مى رسد و برخى شمار آنان را بسیار کم تر از این رقم مى دانند.
اما حقیقت چیست؟ در آخرین سرشمارى که در سال 1999 انجام شد روشن شد که عدد واقعى مسلمانان سه میلیون و شش صد و پنجاه هزار تن است. اما این رقم شامل فرانسوى هایى است که به اسلام گرویده اند یا افرادى که جزء اقلیت هاى کوچک هستند نمى شود. در نتیجه برخى از کارشناسان شمار مسلمانان فرانسه را به چهار میلیون تن مى رسانند، که توزیع آنان چنین است: الجزایرها = 1577000 نفر، مغربى ها = 1004000 نفر، تونسى ها = 417000 نفر، آفریقاى سیاه = 339000 نفر، ترک ها = 313000 نفر. بنابراین شمار مغربى ها یعنى عرب ها و بربرهاى مسلمان به حدود سه میلیون و به طور دقیق 2998000 نفر مى رسد. یعنى این که این گروه بزرگ ترین اقلیت فرانسه را تشکیل مى دهند.
ژیل کیپل در مصاحبه اى که با وى شده، میان هویت طایفه اى و هویت سیاسى شخص تفاوت مى نهد. زیرا گاهى فردى از یک طایفه به نامزدى از طایفه دیگر راى مى دهد که با تمایلات سیاسى اش هماهنگ است. وى در ادامه مى گوید: به نظر مى رسد که 5 تا 8 % از مجموع ساکنان فرانسه را مسلمانان تشکیل مى دهند. اما تقسیم مردم براساس گرایش هاى دینى اشان در فرانسه ممنوع است. زیرا سکولاریسم، دین را مساله اى شخصى مى داند که دولت حق دخالت در آن را ندارد. در فرانسه شهروند، با صرف نظر از دین و طایفه اش، شهروند است و میان شهروندى و گرایش دینى، تفکیک کامل وجود دارد، برعکس آنچه که در جهان عرب و اسلام که در آنها هنوز مفهوم شهروند و شهروندى به معناى مدرن تبلور نیافته، جریان دارد.
وى پس از موضع نیکولا سارکوزى - وزیر کشور وقت فرانسه - ابراز تعجب مى کند که پذیرفت در کنگره سازمان هاى اسلام گراى وابسته به اخوان المسلمین شرکت کند. وى سپس این پرسش را مطرح مى کند که اگر وى در کنگره سیاسى جبهه ملى به رهبى ژان مارى لوپن رهبر راست گراى افراطى فرانسه شرکت کند، چه اتفاقى خواهد افتاد؟ و پاسخ مى دهد: در آن صورت موج ویران گرى از انتقادات و اعتراضات به راه خواهد افتاد که چه بسا وى را به کناره گیرى مجبور کند.
از این گذشته، سارکوزى با ترجیح دادن مسلمانان متعصب یا بنیادگرا بر مسلمان سکولار و لیبرال سیلى اى دردآور به صورت مسلمانان سکولار یا لیبرال زده و گلایه آنان نیز طبعاً باید این باشد که اگر ما هم مظاهر اسلامى را رعایت مى کردیم دولت توجه بیشترى به ما نشان مى داد.
بنابراین از سخن کیپل چنین برداشت مى شود که دولت فرانسه باید به مسلمانان متمایل به عصر و سکولاریسم و مدرنیته توجه کند، زیرا شمار آنان در میان اقلیت مغربى زیاد است و بیش از آن چیزى است که وزیر کشور تصور مى کند.
اما شرق شناس پرآوازه ماکسیم رودنسون در مقاله اى پر آب و رنگ با عنوان «طاعون طایفه گرایى» فرانسه را از گسترش این وباء برحذر مى دارد و آن را موجب نابودى وحدت ملى اش درآینده مى داند. زیرا نظام سیاسى فرانسه، سکولار است و با مردم براساس طوایف و یا ریشه هاى نژادى شان رفتار نمى کنند، بلکه براساس این که همه آنها شهروند و در برابر قانون برابرند با آنان رفتار مى کند و شایسته است این وضع همچنان تداوم یابد. یک فرد فرانسوى، پیش از آن که مسیحى، مسلمان و یا یهودى باشد، فرانسوى است و گرایش قومى - یا تابعیت - کاملاً بر گرایش دینى و یا طایفه اى که مساله اى شخصى است، غلبه دارد. بافت وحدت ملى در فرانسه پس از انقلاب کبیر و پیروزى فرانسه بر دو دستگى طایفه اى میان کاتولیک ها و پروتستان ها به همین منوال بوده است.
رودنسون در ادامه مى گوید: من دورانى طولانى در لبنان زندگى مى کردم و مفهوم وباء طایفه گرایى را که در پیکره این جامعه جا خوش کرده و از درون آن را ویران مى کند و به جنگ هاى خانگى منجر مى شود درک مى کنم. در لبنان شما به زور مسیحى هستید، زیرا در خانواده اى مسیحى به دنیا آمده اید و به زور مسلمان هستید، چون در خانواده اى مسلمان دیده به جهان گشوده اید و هیچ گاه نمى توانید از این چارچوب طایفه اى خارج شوید، حتى اگر خودتان چنین چیزى را بخواهید. همگان به شما براساس این که مارونى یا سنى یا شیعه یا درزى هستید نگاه مى کنند، حتى اگر شما مارکسیست و کمونیست یا لائیک باشید و هیچ تعلق خاطرى به دین نداشته باشید، باز هم وابستگى طایفه اى از گهواره تا گور همراه شما است.
رودنسون براى تقریب ذهن فرانسوى به این مشکل - که تصورش هم برایشان دشوار است - مثالى مى زند. وى مى گوید: تصور کنید که جورج ماشیه لبنانى بود. یا تصور کنید که نظام طایفه اى لبنان در فرانسه حاکم بود. آیا مى دانید چه مى شد؟ مردم جورج ماشیه را نماینده اکثریت کاتولیک مى شمردند؛ با آن که وى رهبر حزب کمونیست است و هیچ رابطه اى با مذهب کاتولیک ندارد، اما چون وى در خانواده اى کاتولیک به دنیا آمده، گرایش طایفه اى اش همچنان او را تعقیب مى کرد، اگر چه وى ملحد باشد و این وابستگى طایفه اى، بر گرایش کمونیستى اش غلبه مى یافت.
براساس معیارهاى لبنانى و یا هر جامعه مبتنى بر طایفه گرایى، فرانسوا میتران، باید حتماً بر رقیبش میشل روکار پیروز مى شد، زیرا روکار از اقلیت پروتستان بود.
رودنسون ادامه مى دهد: آیا این معیارها را براى فرانسه مى پسندیم؟ آیا این شیوه، همان شهروندى است؟ آیا فرانسه در طى قرن ها براى بازگشت به نظام طایفه اى قدیمى که پیش از انقلاب فرانسه بر این کشور حاکم بود، مبارزه کرده است؟ پس مى پرسد: این وضع به چه معناست؟ یعنى این که لبنانى پیش از آن که لبنانى باشد، مارونى یا سنى یا شیعه و یا درزى است. به این ترتیب گرایش طایفه اى یا مذهبى همواره برگرایش قومى یا ملیتى مى چرخد؟
براى مثال دولت لبنان نمى تواند مهندس مارونى را استخدام کند مگر آن که بى درنگ مهندس سنى را حتى اگر شایسته کار نباشد استخدام کند و یا به عکس. چرا چنین مى کند؟ زیرا مى خواهد توازن طایفه اى را حفظ کند. زیرا دولت بر همین بنیاد نهاده شده است. آیا براى فرانسه نیز چنین چیزى را مى خواهیم؟
اگر چنین وضعى در فرانسه پیاده شود، معنایش پایان تمدن و ترقى فرانسه خواهد بود. نمایندگان پارلمان لبنان نیز بر همین اساس انتخاب مى شوند و وزرا نیز بر همین اساس گزینش مى شوند. هر طایفه سهم خود را دارد. زمانى که من در پایان دهه چهل و آغاز دهه پنجاه میلادى در لبنان بودم، طایفه گرایى در خواب بود و هم زیستى امکان داشت. اما چند سال پس از آن آتش طایفه گرایى شعله ور شد و خشک و تر را یکجا سوزاند و لبنان را ویران کرد. پس اى فرانسه به هوش باش!
اما اولیویه روآ پژوهشگر معروف و متخصص جنبش هاى اسلام سیاسى، و یا بنیادگرایى، این پرسش را طرح مى کند. آیا اسلام متفاوت از ادیان دیگر است؟ آیا مشکلى را طرح کرده که دیگر ادیان در فرانسه طرح نکرده باشند؟ و پاسخ مى دهد: طبعاً خیر. باید بدانیم که نظام سکولار فرانسه پس از پیکارهاى شدید با مذهب کاتولیک - یا مذهب اکثریت فرانسوى ها - برضد دین مسیحى تشکیل شد. اما فرانسوى ها حافظه اشان ضعیف است و به سبب سلطه سکولاریسم از حدود یک قرن پیش تاکنون این همه را به فراموشى سپرده اند.
اما از نسل هاى پیشین بپرسید که چه بر آنان رفته و تثبیت سکولاریسم چقدر دشوار بوده است. بپرسید که واکنش پرشور علماى دینى و بنیادگرایان مسیحى و به ویژه کاتولیک ها چقدر شدید بوده است؟ آنان در ابتدا به طور قاطع، سکولاریسم را رد مى کردند و گمان مى بردند که سکولاریسم به معناى پایان یافتن دین و دیانت است. در آن صورت است که مى توانید واکنش خشم آلود کنونى بنیادگرایان اسلامى را درک کنید. همه ادیان در برابر سکولاریسم و دموکراسى و آزادى عقیده و حقوق بشر، دو دل هستند. اگر از کاردینال راتزبخر مسئول امور عقیدتى واتیکان بپرسید به شما پاسخ خواهد داد: حقیقت یک چیز است و آن همان است که تنها در دین مسیحى و نه جز آن وجود دارد. اگر از شیخ الازهر بپرسید نیز همین پاسخ را خواهد داد، اما به جاى مسیحیت، اسلام را قرار خواهد داد. اگر از خاخام بزرگ یهودیان هم بپرسید پاسخى مشابه دارد... بنابراین بنیادگرایى، حقیقتى واحد دارد، اگر چه تجلیات آن متفاوت و مختلف باشد.
هر مؤمن بنیادگرایى به شما خواهد گفت که قانون خدا بر قانون بشر، برترى دارد. از این رو بنیادگراى مسلمان، قوانین جمهورى فرانسه را رد خواهد کرد و به شریعت تمسک خواهد کرد. این همان کارى است که کاتولیک ها هم صد سال پیش - پیش از تحول فکرى و پذیرش سکولاریسم - انجام مى دادند. اما رفته رفته جدایى میان فضاى سیاسى عمومى جامعه و فضاى شخصى درونى دینى را پذیرفتند. در نتیجه میان قانون وضعى و سکولار دولت و قانون آسمانى (دین) به علت وجود ادیان و مذاهب تفکیک ایجاد شد. ادیان مختلف اند ولى قوانین جمهورى فرانسه، یکى است و باید بر هر شخصى که در سرزمین فرانسه زندگى مى کند، اعمال شود.
روآ مى گوید: ما نمى توانیم یک قانون براى یهودیان فرانسه وضع کنیم و یک قانون براى مسیحیان و یک قانون براى مسلمانان و یک قانون براى بودایى ها و... ما یک قانون داریم که باید بر همه شهروندان به طور برابر تطبیق یابد. بنیادگرایان اسلامى اى که در فرانسه زندگى مى کنند، مانند طارق رمضان، رفته رفته این حقیقت را درک مى کنند طارق رمضان خواهان احترام مسلمانان به قوانین دولت و تعلیق عمل به شریعت و حدود، مانند حد زن زانیه یا قطع دست دزد و تعزیرِ مى خواران شده است. زیر بر آن است که اجراى این حدود در عصر جدید ناممکن است. اولیویه روآ ادامه مى دهد: بر نیکولا سارکوزى خرده گرفته اند که چرا به تشکل هاى بنیادگرا در فرانسه توجه دارد. تشکل هایى مانند اتحادیه ملى مسلمانان فرانسه (FNMF) و اتحادیه سازمان هاى اسلامى در فرانسه (UOIF) که هر دو به اخوان المسلمین نزدیکند.
اما این دو سازمان بخش هاى گسترده اى از مسلمانان فرانسه را تحت شمول خود دارند و بسیار سیاسى اند. دولت هم چاره اى جز توجه به آنان ندارد. تصمیم سارکوزى به برقرارى ارتباط با چنین سازمان هایى زمینه هاى سیاسى هم دارد.
زمانى که سارکوزى تصمیم مى گیرد این دو سازمان را وارد دایره گفت وگو پیرامون وضعیت اقلیت مسلمانان فرانسه کند، مى خواهد با یک سنگ دو گنجشک را شکار کند. نخست این که مى خواهد عناصر خطرناک تر این سازمان ها را از طریق واگذارى مسئولیت به آنان، به بى طرفى بکشاند و دوم این که از این سازمان هاى بنیادگرا در روابط خارجى با کشورهاى عربى و اسلامى بهره گیرد و منافع مشخص خود را تامین نماید.
بنابراین سارکوزى مى داند که چه مى کند؟ او آدم کودنى نیست و تا آن حد که برخى تصور مى کنند، متهور هم نیست. او است که این تشکل ها را جهت مى دهد و نه به عکس. افزون بر این، این راه تنها راه تحول بخشیدن به ذهنیت بنیادگرایان و فهماندن مدرنیته به آنان و واداشتن آنان به تعامل غیرخشن با مدرنیته است، زیرا زمانى که آنان را در موضع مسئولیت پذیرى قرار مى دهید، سرپیچى اشان از نظام فرانسه کمتر مى شود و اعتدال و رفتار مثبت و احساس مسئولیت بیشترى از خود نشان مى دهند.
از این رو است که اولیویه روآ از موضع نیکولا سارکوزى دفاع مى کند، برعکس ژیل کیپل که چنان که پیشتر دیدیم از رفتار او انتقاد کرده بود.
روزنامه نگار سویسى سلیوان بیسون که در روزنامه لوتان ژنو اشتغال دارد، با مقاله اى مهم با عنوان «خاندان رمضان و جایگاهشان در نظام بنیادگراى بین المللى» در این کتاب مشارکت داشته است. طبعاً مقصود وى خانواده طارق رمضان است.
این نویسنده مى گوید: سعید رمضان، پدر طارق، در سال 1961 مرکز اسلامى ژنو را به عنوان نخستین حلقه از سلسله مراکز اسلامى اروپا تاسیس کرد. وى در میانه دهه پنجاه از زندان جمال عبدالناصر آزاد و راهى عربستان سعودى شد. در آن کشور ثروت فراوانى به دست آورد و به سوئیس رفت و این مرکز را با هدف مبارزه با فلسفه الحادى مادى گرى (ماتریالیسم) که به نظر وى بر غرب حاکم بود تاسیس کرد.
این به معناى آن است که وى وارد جنگى تمام عیار نه تنها با کمونیسم که حتى با لیبرالیسم و نه تنها با اتحاد شوروى و بلکه با غرب سکولار دموکرات نیز شده بود. یک سال پس از تاسیس این مرکز سعید رمضان پروژه اى را آغاز کرد که به ولادت تشکیلات «ارتباطات جهان اسلام» (رابطه العالم الاسلامى) انجامید که عربستان سعودى هدایت و تامین مالى اش را برعهده داشت. اما در آغاز دهه هفتاد، مشکلاتى میان سعید رمضان و عربستان سعودى پدید آمد که در نتیجه آن عربستان رابطه اش را با وى قطع و به کمک هاى مالى اش پایان داد. هرچند این به معناى قطع روابط کامل میان دو طرف نبود. زیرا در سال 2003 طارق رمضان در یکى از مهمانى هاى سفارت عربستان در پاریس دیده شد.
اما سعید رمضان کیست؟ او داماد حسن البنا مؤسس اخوان المسلمین مصر و از سرسخت ترین دشمنان جمال عبدالناصر است. سعید از پیش از چهارده سالگى به جماعت اخوان پیوست و سپس منشى حسن البنا شد که دخترش را به عقد نکاح وى درآورد.
واقعیت این است که مرکز ژنو به دفتر کار خانوادگى تبدیل شده است، زیرا رییس کنونى آن هانى رمضان و رییس هیات مدیره اش ایمن رمضان و اعضاى آن مادر همه اینها وفاء رمضان و خواهرشان اروى رمضان و برادران طارق، بلال و یاسر رمضان هستند. پرآوازه ترین آنها اکنون، طبعاً طارق رمضان است که بر صفحه تلویزیون ظاهر مى شود و با نیکولا سارکوزى مناظره مى کند و وسایل ارتباطى را به خود مشغول کرده است.
ریاست مرکز اسلامى ژنو تا سال 1995 که پدرشان سعید رمضان درگذشت، بر عهده وى بوده است. هانى رمضان در سال 2003 به سبب نوشتن مقاله اى که در آن سنگسار زن زناکار را تایید کرده بود، پست تدریس در مدارس سوئیس را از دست داد. پس از آن طارق رمضان مجبور شد تا براى دور ماندن از اتهام تعصب و بنیادگرایى، از وى فاصله بگیرد. طارق درباره برادرش سخنى گفت که سبب شد تا دیگران او را به استفاده از زبانى پیچیده و دوگانه متهم کنند. این اتهام هنوز هم تعقیبش مى کند. وى درباره برادرش که طرفدار سنگسار است گفته است: من از این حیث با افکار او موافق نیستم اما با کسى که وى را از بیان اندیشه هایش باز مى دارد، مخالفم.
به هر روى برادران رمضان مشروعیت ایدئولوژیک خود را از سه منبع برمى گیرند : نخست از پدرشان سعید رمضان که در تمام طول زندگى اش با عبدالناصر مبارزه کرد. دوم از مرکز ارتباطات جهان اسلام که مرکز آن در جده است. و سوم از شیخ یوسف قرضاوى که تاثیر ژرفى بر توده هاى عرب و مسلمان دارد و کانال ارتباطاتى او هم بر نامه مشهور «الشریعه و الحیاه» شبکه الجزیره است. در دهه نود، طارق رمضان «مرکز ارتباطات مردان و زنان مسلمان سوییس» را تاسیس کرد که خواستار گشایش مدارس اسلامى خاص به عنوان مکمل مدارس عمومى سوییس و ارائه آموزش هاى اسلامى به شیوه اخوان المسلمین در این مدارس شده است. طارق رمضان در بیانیه تاسیس این مرکز آورده است: هدف این مرکز تبیین نقش تمدنى اسلام است. این مرکز از مقامات سوییس مى خواهد اسلام را به عنوان دین رسمى دوم پس از مسیحیت کاتولیک و پروتستان به رسمیت بشناسند.
اما سلیوان بیسون نویسنده این مقاله معتقد است، شکل اجرایى این درخواست آن است که سوییس کشورى سکولار است و هیچ دینى را به عنوان دین رسمى کشور به رسمیت نشناخته است؛ اگرچه از صدها سال پیش تاکنون، دین غالب مردم، مسیحى است.
پس از حادثه یازدهم سپتامبر 2001 طارق رمضان پایه گذار کنگره اى در سپتامبر 2002 شد تا درس ها و عبرت هاى این حادثه را مطالعه کند و مسلمانان بنیادگرا چگونگى رویارو شدن با این مرحله دشوار را بشناسند. نشست هاى این کنگره نتایج زیر را از پى داشت؛ نخست این که مسلمانان باید روابط خود را با گروه هاى ضداسرائیل در غرب تقویت کنند تا شکاف و یا فاصله بیشترى میان اروپا و اسرائیل ایجاد کنند. دوم: این که از مبارزات مسلحانه فلسطینى ها و از آن جمله بمب گذارى ها و عملیات هاى شهادت طلبانه حمایت کنند. سوم این که بکوشند تا میان امریکا و اروپا شکاف ایجاد کنند تا به اندازه امکان، امریکا از اروپا جدا شود.
نویسنده مقاله بر آن است که اکنون شیخ یوسف قرضاوى به استاد همگان و از جمله طارق رمضان و برادرش هانى و تمام این نسل از بنیادگرایان جوان تبدیل شده که مى خواهند خود را با پوشش اصلاح طلبانه معرفى کنند. همه مى دانند که شیخ یوسف قرضاوى حادثه یازدهم سپتامبر را صراحتاً محکوم کرد، اما از عملیات هاى شهادت طلبانه اى که غیرنظامیان را در اسراییل هدف قرار مى دهد حمایت مى کند. او هم مانند برادران رمضان، مشروعیت دینى خود را از «امام شهید» حسن البنا برمى گیرد.
یوسف قرضاوى و طارق رمضان معمولاً با هم در چنین کنگره هایى حضور مى یابند و به یک «جریان اصلاح» به تعبیر برخى از هوادارانشان گرایش دارند، اما برخى دیگر، این اصلاح گرى را پوسته اى سطحى مى دانند که نیت هاى حقیقى و صبغه رادیکالى اندیشه اشان را مى پوشاند. زیرا این دو، نهایتاً بنیادگرا هستند و هرگونه نوسازى حقیقى اندیشه اسلامى را به شیوه اى که در اندیشه مسیحى رخ داد، رد مى کنند. پژوهشگران اسپانیایى اى که به تحقیق درباره شبکه هاى القاعده اهتمام دارند، برآنند که شیخ یوسف قرضاوى، رابطه اى محکم با یکى از اعضاى مهم القاعده به نام احمد ابراهیم دارد که دولت اسپانیا در سال 2002 او را دستگیر کرده است و حداقل تا سال 2002 قرضاوى در بانک التقوى که از سوى دولت امریکا به حمایت مالى از حرکت هاى تروریستى متهم شد، سهامدار بوده است. دو تن از مدیران این بانک در سوییس سکونت دارند که اخیراً از سوى دولت سوییس متهم به حمایت مالى از سازمان هاى جنایتکار متهم شده اند. یکى از این دو یوسف ندا است که اعتراف کرده است سال ها نقش وزیر خارجه اخوان المسلمین در اروپا و امریکا را برعهده داشته است.
به هر روى داورى ها پیرامون طارق رمضان متفاوت است. برخى او را اصلاح گرایى معتدل مى دانند و برخى دیگر معتقدند که وى تحت پوشش اعتدال و اصلاح گرى، مواضع رادیکالى دارد. زیرا وى در غرب زندگى مى کنند و نمى تواند صریح تر از آنچه که تاکنون سخن گفته، سخن بگوید. از این رو است که اتهام دوگانه گویى یا پوشیده گویى همچنان تا امروز او را تعقیب مى کند.
از دیگر بخش هاى این کتاب، مصاحبه اى است که با پروفسور آلفرد لوییس دوبرى مار صاحب کتاب تاسیس اسلام که در پاریس منتشر شده انجام شده است. او مى گوید: از قرن نوزدهم و پیروزى مدرنیته علمى و فلسفى، موضع جدیدى نسبت به نصوص دینى در قیاس با قرون گذشته ظهور یافت. علماى لغت و تاریخ، این نصوص را به صفت نصوصى ادبى یا اسنادى تاریخى، به مثابه هر نص دیگرى مطالعه کردند، اگرچه این نصوص در لحظاتى از تاریخ صفت و مکانت مقدس یافته است، چرا که به باور آنان به هر حال این نصوص هم ترکیب یافته از حروف و الفاظ و ترکیب ها و جمله ها است و از این حیث همانند و هر متنى دیگر یونانى یا رومى از هومر یا افلاطون و یا... است.
بدین گونه، عالمان اروپایى به مطالعه نصوص تورات و انجیل روى آوردند و روش هاى علم تاریخ یا علم اللغه جدید را بر آنها پیاده کردند. نتایجى که آنان بدان دست یافتند، شگفت آور بود، اما این نتایج با انگاره ها و عقاید مؤمنان همسو نبود و واکنش هاى خشونت بارى را در میان بنیادگرایان یهودى و اصولى در پى داشت. سپس همین روش ها را بر قرآن و نصوص اسلامى پیاده کردند و همان نتایج شگفت برانگیز را استخراج کردند و در این جا هم با واکنش هاى شدید از سوى مسلمانان سنتى مواجه شدند که شرق شناسان را به تلاش براى نابودى اسلام یا هجوم به پیامبر اسلام متهم کردند.
واقعیت این است که پژوهش تاریخى بنا به طبیعتش عریان گراست. این روش به شما مى گوید که حوادث هزار یا دو هزار سال پیش دقیقاً چگونه اتفاق افتاده اند و نه آن چنان که یک مؤمن دوست دارد اتفاق افتاده باشد. در نتیجه قطعاً با عقاید موروثى تثبیت یافته در اذهان اصطکاک پیدا مى کند. از این رو روش هایى که شرق شناسان در مطالعه قرآن و تاریخ اسلام به کار مى گیرند، موجب تحریک مسلمانان مى شود. اما همین اتفاق در آیین یهود و مسیحیت هم افتاده و نباید این را فراموش کنیم. زیرا چهره تاریخى، غیر از آن تصور و انگاره آرمانى اى است که مؤمنان از سنت و یا دین خود دارند. این تصویر تاریخى، ضرورتاً بسیارى از تصوراتى را که یهودیان از کیفیت شکل گیرى تورات و کاتبان آن و عصر کتابت آن و رابطه آن با چالش ها و محیطى که در آن کتابت شده است، نقض کرد. درباره مسیحیان و مسلمانان نیز شاید همین را بتوان گفت، با این تفاوت که مسلمانان قرآن را کلام خدا مى دانند و نه کلام بشر؛ و از این رو است که با آن که مسیحیان در اروپا، مشکل خود را با نقد تاریخى و علم مدرن حل کرده اند و دیگر علمایى را که روش هاى جدید را بر انجیل و تاریخ دوره نخست مسیحیت تطبیق مى کنند متهم و محکوم نمى کنند، مسلمانان همچنان بر مواضع سنتى خود اصرار مى ورزند و براى همین است که قاطعانه، شرق شناسان را محکوم و مطرود مى دانند و بلکه از پژوهشگران مسلمانى هم که اعمال نقد تاریخى بر سنت و اسلام را پذیرفته اند، نمى گذرند و از آنان هم بدگویى مى کنند. به هر روى بحث تاریخى، انسان مسلمان را به این نتیجه مى رساند که جریان امور و حوادث، لزوماً آن گونه که به طور موروثى از آبا و اجداد به آنان منتقل شده، تحقق نیافته است و استدلال منطقى هم در اختیار او قرار مى دهد. طبعاً همان گونه که امروزه در بنیاد بسیارى از باورهاى مسلم انگاشته مسلمانان تحول و تغییر و تجدیدنظر راه یافته است، در آینده نیز این فرآیند تداوم و تعمیق خواهد یافت.
اما مورخ و رمان نویس فرانسوى ایتالیایى الاصل ماکس گالو در مقاله اى به نسبت سنجى سکولاریسم با ادیان پرداخته است. وى مى گوید سکولاریسم به فرد آزادى انجام و عدم انجام مراسم و مناسک مذهبى را مى دهد. اما ادیان این آزادى را به فرد نمى دهند و بر او تکلیف مى کنند که به دینى که بر آن متولد شده ایمان یابد و مجبورش مى کنند که شعایر و مناسک آنها را به جا آورد. گالو سپس به نیکولا سارکوزى حمله مى کند و بر او خرده مى گیرد که به کنگره مسلمانان بنیادگراى فرانسه رفت و در سالنى که زنان با حجاب از مردان ریش دار جدا شده بودند، سخنرانى مشهورى القا کرد. گالو مى گوید این کار سارکوزى در خور شان جمهورى فرانسه که پایه هایش بر برابرى زن و مرد و عدم تفکیک میان آنها قرار دارد، نیست. گالو جریان چپ فرانسه رابه سبب تمرکزشان بر ایده اختلاف و آزادى اختلاف و متفاوت بودن تا حد دادن حق انجام هر کارى به بهانه حق متفاوت بودن، سرزنش مى کند. زیرا به نام حق متفاوت بودن مى توان سکولاریسم را مردود شمرد و از حجاب و چند همسرى دفاع کرد.
گالو مى گوید: در کشور حقوق بشر و شهروندى و مدرنیته سیاسى و فکرى (فرانسه) رفتارهاى نادرستى مشاهده مى شود. ما در گذشته از بنیادگرایى مسیحى افراطى رنج هاى فراوانى دیده ایم. بنابراین امکان ندارد به بنیادگرایى اسلامى، اجازه شکوفایى بر روى سرزمین خود را بدهیم. زیرا وقتى که سند الهیاتى سان برنارد قدیس مسیحى قرون وسطى را مى خوانیم تصور مى کنیم که سخن بن لادن را با همان الفاظ خاصش مى خوانیم.
قدیس سان برنارد چه مى گوید؟ او قتل کافر (یعنى شخص غیر مسیحى) را به مثابه تقرب به خدا و اجراى دستورهاى او مى داند. چرا؟ زیرا قتل کافر به معناى نابودى بشر و ریشه کنى آن از روى زمین است آیا بن لادن سخنى جز این مى گوید؟ آیا مى توان اجازه ابراز چنین سخنى را در فرانسه داد؟
نویسنده این مقاله سپس خطاب به فرانسوى ها سلسله اى از هشدارها را بیان مى کند و مى گوید: برحذر باشید از بازگشت به گذشته؛ برحذر باشید از دست شستن از سکولاریسم و مدرنیته، چرا که این دو مایه فخر اروپایند. از پذیرش نظام طایفه اى حاکم بر کشورهاى انگلوساکسون برحذر باشید، زیرا با فرانسه که از جنگ هاى بین مذاهب و ادیان فراوان رنج برده است، تناسبى ندارد. ما نمى خواهیم فرانسه به مجموعه اى از طوایف که در همسایگى هم و در نزاع و ستیز و نفرت با یکدیگر باشند تبدیل شود.
ماکس گالو مقاله اش را چنین پایان مى برد: ما ]در فرانسه[ جمهورى افراد را مى خواهیم و جمهورى آزادگان را و نه جمهورى طوایف و ادیان را. طبعاً در این فضا هر شخصى در سطح فردى یا شخصى حق دارد هر کارى بکناسلام در فرانسه سکولار
L` Islam en France
Yres Charles Zarka (Sous La Directionde)
Paris،P،U،F، 2004.
کتاب «اسلام در فرانسه» کتاب شاید مهم ترین کتابى باشد که در موضوع اسلام و مسلمانان در فرانسه تاکنون منتشر شده است. اف شارل زرکا فیلسوف فرانسوى و مدیر یکى از بخش هاى مرکز ملى پژوهش هاى علمى فرانسه بر تهیه این کتاب اشراف و نظارت داشته است. وى استاد فلسفه سیاسى مدرن و معاصر در دانشگاه سوربن هم هست و اخیراً کتابى با عنوان «تسامح دشوار» (انتشارات دانشگاهى فرانسه، 2004) منتشر کرده است.
در کتابى که در صدد معرفى و نقدش هستم و بیش از هفت صد صفحه دارد، ده ها تن از پژوهشگران با ریشه هاى عربى و فرانسوى و اسلامى مشارکت دارند، که از آن شمارند : رشدى علیلى، محمد ارگون، فتحى بن سلامه، الیزابت بادنتر، عبده فیلالى انصارى، ماکسیم رودنسون، - که اخیراً در گذشته است، اولیویه روآ، ژیل کیپل، مالک استازى، برونو ایتین، کریستیان جامبیه و چند نفر دیگر، تمام دست اندرکاران این کتاب، با جهان عرب و مطالعات اسلامى، کم و بیش ارتباط دارند. بخش عمده این کتاب در قالب گفت وگو با شخصیت هایى مشخص یا مقالات تدوین شده است.
پرسش آغازین این کتاب این است که شمار مسلمانان فرانسه چقدر است؟ دانسته است که این پرسش در دوره اخیر به موضوعى سیاسى تبدیل شده است. زیرا پاره اى کسان شمار مسلمانان را بسیار، بالاتر از شمار واقعى بیان مى کنند و پاره اى کسان پایین تر از آن و هر دو نیز ریشه در انگیزه هاى انتخاباتى یا سیاسى دارد. برخى مى گویند شمار مسلمانان فرانسه به پنج و یا حتى شش میلیون نفر مى رسد و برخى شمار آنان را بسیار کم تر از این رقم مى دانند.
اما حقیقت چیست؟ در آخرین سرشمارى که در سال 1999 انجام شد روشن شد که عدد واقعى مسلمانان سه میلیون و شش صد و پنجاه هزار تن است. اما این رقم شامل فرانسوى هایى است که به اسلام گرویده اند یا افرادى که جزء اقلیت هاى کوچک هستند نمى شود. در نتیجه برخى از کارشناسان شمار مسلمانان فرانسه را به چهار میلیون تن مى رسانند، که توزیع آنان چنین است: الجزایرها = 1577000 نفر، مغربى ها = 1004000 نفر، تونسى ها = 417000 نفر، آفریقاى سیاه = 339000 نفر، ترک ها = 313000 نفر. بنابراین شمار مغربى ها یعنى عرب ها و بربرهاى مسلمان به حدود سه میلیون و به طور دقیق 2998000 نفر مى رسد. یعنى این که این گروه بزرگ ترین اقلیت فرانسه را تشکیل مى دهند.
ژیل کیپل در مصاحبه اى که با وى شده، میان هویت طایفه اى و هویت سیاسى شخص تفاوت مى نهد. زیرا گاهى فردى از یک طایفه به نامزدى از طایفه دیگر راى مى دهد که با تمایلات سیاسى اش هماهنگ است. وى در ادامه مى گوید: به نظر مى رسد که 5 تا 8 % از مجموع ساکنان فرانسه را مسلمانان تشکیل مى دهند. اما تقسیم مردم براساس گرایش هاى دینى اشان در فرانسه ممنوع است. زیرا سکولاریسم، دین را مساله اى شخصى مى داند که دولت حق دخالت در آن را ندارد. در فرانسه شهروند، با صرف نظر از دین و طایفه اش، شهروند است و میان شهروندى و گرایش دینى، تفکیک کامل وجود دارد، برعکس آنچه که در جهان عرب و اسلام که در آنها هنوز مفهوم شهروند و شهروندى به معناى مدرن تبلور نیافته، جریان دارد.
وى پس از موضع نیکولا سارکوزى - وزیر کشور وقت فرانسه - ابراز تعجب مى کند که پذیرفت در کنگره سازمان هاى اسلام گراى وابسته به اخوان المسلمین شرکت کند. وى سپس این پرسش را مطرح مى کند که اگر وى در کنگره سیاسى جبهه ملى به رهبى ژان مارى لوپن رهبر راست گراى افراطى فرانسه شرکت کند، چه اتفاقى خواهد افتاد؟ و پاسخ مى دهد: در آن صورت موج ویران گرى از انتقادات و اعتراضات به راه خواهد افتاد که چه بسا وى را به کناره گیرى مجبور کند.
از این گذشته، سارکوزى با ترجیح دادن مسلمانان متعصب یا بنیادگرا بر مسلمان سکولار و لیبرال سیلى اى دردآور به صورت مسلمانان سکولار یا لیبرال زده و گلایه آنان نیز طبعاً باید این باشد که اگر ما هم مظاهر اسلامى را رعایت مى کردیم دولت توجه بیشترى به ما نشان مى داد.
بنابراین از سخن کیپل چنین برداشت مى شود که دولت فرانسه باید به مسلمانان متمایل به عصر و سکولاریسم و مدرنیته توجه کند، زیرا شمار آنان در میان اقلیت مغربى زیاد است و بیش از آن چیزى است که وزیر کشور تصور مى کند.
اما شرق شناس پرآوازه ماکسیم رودنسون در مقاله اى پر آب و رنگ با عنوان «طاعون طایفه گرایى» فرانسه را از گسترش این وباء برحذر مى دارد و آن را موجب نابودى وحدت ملى اش درآینده مى داند. زیرا نظام سیاسى فرانسه، سکولار است و با مردم براساس طوایف و یا ریشه هاى نژادى شان رفتار نمى کنند، بلکه براساس این که همه آنها شهروند و در برابر قانون برابرند با آنان رفتار مى کند و شایسته است این وضع همچنان تداوم یابد. یک فرد فرانسوى، پیش از آن که مسیحى، مسلمان و یا یهودى باشد، فرانسوى است و گرایش قومى - یا تابعیت - کاملاً بر گرایش دینى و یا طایفه اى که مساله اى شخصى است، غلبه دارد. بافت وحدت ملى در فرانسه پس از انقلاب کبیر و پیروزى فرانسه بر دو دستگى طایفه اى میان کاتولیک ها و پروتستان ها به همین منوال بوده است.
رودنسون در ادامه مى گوید: من دورانى طولانى در لبنان زندگى مى کردم و مفهوم وباء طایفه گرایى را که در پیکره این جامعه جا خوش کرده و از درون آن را ویران مى کند و به جنگ هاى خانگى منجر مى شود درک مى کنم. در لبنان شما به زور مسیحى هستید، زیرا در خانواده اى مسیحى به دنیا آمده اید و به زور مسلمان هستید، چون در خانواده اى مسلمان دیده به جهان گشوده اید و هیچ گاه نمى توانید از این چارچوب طایفه اى خارج شوید، حتى اگر خودتان چنین چیزى را بخواهید. همگان به شما براساس این که مارونى یا سنى یا شیعه یا درزى هستید نگاه مى کنند، حتى اگر شما مارکسیست و کمونیست یا لائیک باشید و هیچ تعلق خاطرى به دین نداشته باشید، باز هم وابستگى طایفه اى از گهواره تا گور همراه شما است.
رودنسون براى تقریب ذهن فرانسوى به این مشکل - که تصورش هم برایشان دشوار است - مثالى مى زند. وى مى گوید: تصور کنید که جورج ماشیه لبنانى بود. یا تصور کنید که نظام طایفه اى لبنان در فرانسه حاکم بود. آیا مى دانید چه مى شد؟ مردم جورج ماشیه را نماینده اکثریت کاتولیک مى شمردند؛ با آن که وى رهبر حزب کمونیست است و هیچ رابطه اى با مذهب کاتولیک ندارد، اما چون وى در خانواده اى کاتولیک به دنیا آمده، گرایش طایفه اى اش همچنان او را تعقیب مى کرد، اگر چه وى ملحد باشد و این وابستگى طایفه اى، بر گرایش کمونیستى اش غلبه مى یافت.
براساس معیارهاى لبنانى و یا هر جامعه مبتنى بر طایفه گرایى، فرانسوا میتران، باید حتماً بر رقیبش میشل روکار پیروز مى شد، زیرا روکار از اقلیت پروتستان بود.
رودنسون ادامه مى دهد: آیا این معیارها را براى فرانسه مى پسندیم؟ آیا این شیوه، همان شهروندى است؟ آیا فرانسه در طى قرن ها براى بازگشت به نظام طایفه اى قدیمى که پیش از انقلاب فرانسه بر این کشور حاکم بود، مبارزه کرده است؟ پس مى پرسد: این وضع به چه معناست؟ یعنى این که لبنانى پیش از آن که لبنانى باشد، مارونى یا سنى یا شیعه و یا درزى است. به این ترتیب گرایش طایفه اى یا مذهبى همواره برگرایش قومى یا ملیتى مى چرخد؟
براى مثال دولت لبنان نمى تواند مهندس مارونى را استخدام کند مگر آن که بى درنگ مهندس سنى را حتى اگر شایسته کار نباشد استخدام کند و یا به عکس. چرا چنین مى کند؟ زیرا مى خواهد توازن طایفه اى را حفظ کند. زیرا دولت بر همین بنیاد نهاده شده است. آیا براى فرانسه نیز چنین چیزى را مى خواهیم؟
اگر چنین وضعى در فرانسه پیاده شود، معنایش پایان تمدن و ترقى فرانسه خواهد بود. نمایندگان پارلمان لبنان نیز بر همین اساس انتخاب مى شوند و وزرا نیز بر همین اساس گزینش مى شوند. هر طایفه سهم خود را دارد. زمانى که من در پایان دهه چهل و آغاز دهه پنجاه میلادى در لبنان بودم، طایفه گرایى در خواب بود و هم زیستى امکان داشت. اما چند سال پس از آن آتش طایفه گرایى شعله ور شد و خشک و تر را یکجا سوزاند و لبنان را ویران کرد. پس اى فرانسه به هوش باش!
اما اولیویه روآ پژوهشگر معروف و متخصص جنبش هاى اسلام سیاسى، و یا بنیادگرایى، این پرسش را طرح مى کند. آیا اسلام متفاوت از ادیان دیگر است؟ آیا مشکلى را طرح کرده که دیگر ادیان در فرانسه طرح نکرده باشند؟ و پاسخ مى دهد: طبعاً خیر. باید بدانیم که نظام سکولار فرانسه پس از پیکارهاى شدید با مذهب کاتولیک - یا مذهب اکثریت فرانسوى ها - برضد دین مسیحى تشکیل شد. اما فرانسوى ها حافظه اشان ضعیف است و به سبب سلطه سکولاریسم از حدود یک قرن پیش تاکنون این همه را به فراموشى سپرده اند.
اما از نسل هاى پیشین بپرسید که چه بر آنان رفته و تثبیت سکولاریسم چقدر دشوار بوده است. بپرسید که واکنش پرشور علماى دینى و بنیادگرایان مسیحى و به ویژه کاتولیک ها چقدر شدید بوده است؟ آنان در ابتدا به طور قاطع، سکولاریسم را رد مى کردند و گمان مى بردند که سکولاریسم به معناى پایان یافتن دین و دیانت است. در آن صورت است که مى توانید واکنش خشم آلود کنونى بنیادگرایان اسلامى را درک کنید. همه ادیان در برابر سکولاریسم و دموکراسى و آزادى عقیده و حقوق بشر، دو دل هستند. اگر از کاردینال راتزبخر مسئول امور عقیدتى واتیکان بپرسید به شما پاسخ خواهد داد: حقیقت یک چیز است و آن همان است که تنها در دین مسیحى و نه جز آن وجود دارد. اگر از شیخ الازهر بپرسید نیز همین پاسخ را خواهد داد، اما به جاى مسیحیت، اسلام را قرار خواهد داد. اگر از خاخام بزرگ یهودیان هم بپرسید پاسخى مشابه دارد... بنابراین بنیادگرایى، حقیقتى واحد دارد، اگر چه تجلیات آن متفاوت و مختلف باشد.
هر مؤمن بنیادگرایى به شما خواهد گفت که قانون خدا بر قانون بشر، برترى دارد. از این رو بنیادگراى مسلمان، قوانین جمهورى فرانسه را رد خواهد کرد و به شریعت تمسک خواهد کرد. این همان کارى است که کاتولیک ها هم صد سال پیش - پیش از تحول فکرى و پذیرش سکولاریسم - انجام مى دادند. اما رفته رفته جدایى میان فضاى سیاسى عمومى جامعه و فضاى شخصى درونى دینى را پذیرفتند. در نتیجه میان قانون وضعى و سکولار دولت و قانون آسمانى (دین) به علت وجود ادیان و مذاهب تفکیک ایجاد شد. ادیان مختلف اند ولى قوانین جمهورى فرانسه، یکى است و باید بر هر شخصى که در سرزمین فرانسه زندگى مى کند، اعمال شود.
روآ مى گوید: ما نمى توانیم یک قانون براى یهودیان فرانسه وضع کنیم و یک قانون براى مسیحیان و یک قانون براى مسلمانان و یک قانون براى بودایى ها و... ما یک قانون داریم که باید بر همه شهروندان به طور برابر تطبیق یابد. بنیادگرایان اسلامى اى که در فرانسه زندگى مى کنند، مانند طارق رمضان، رفته رفته این حقیقت را درک مى کنند طارق رمضان خواهان احترام مسلمانان به قوانین دولت و تعلیق عمل به شریعت و حدود، مانند حد زن زانیه یا قطع دست دزد و تعزیرِ مى خواران شده است. زیر بر آن است که اجراى این حدود در عصر جدید ناممکن است. اولیویه روآ ادامه مى دهد: بر نیکولا سارکوزى خرده گرفته اند که چرا به تشکل هاى بنیادگرا در فرانسه توجه دارد. تشکل هایى مانند اتحادیه ملى مسلمانان فرانسه (FNMF) و اتحادیه سازمان هاى اسلامى در فرانسه (UOIF) که هر دو به اخوان المسلمین نزدیکند.
اما این دو سازمان بخش هاى گسترده اى از مسلمانان فرانسه را تحت شمول خود دارند و بسیار سیاسى اند. دولت هم چاره اى جز توجه به آنان ندارد. تصمیم سارکوزى به برقرارى ارتباط با چنین سازمان هایى زمینه هاى سیاسى هم دارد.
زمانى که سارکوزى تصمیم مى گیرد این دو سازمان را وارد دایره گفت وگو پیرامون وضعیت اقلیت مسلمانان فرانسه کند، مى خواهد با یک سنگ دو گنجشک را شکار کند. نخست این که مى خواهد عناصر خطرناک تر این سازمان ها را از طریق واگذارى مسئولیت به آنان، به بى طرفى بکشاند و دوم این که از این سازمان هاى بنیادگرا در روابط خارجى با کشورهاى عربى و اسلامى بهره گیرد و منافع مشخص خود را تامین نماید.
بنابراین سارکوزى مى داند که چه مى کند؟ او آدم کودنى نیست و تا آن حد که برخى تصور مى کنند، متهور هم نیست. او است که این تشکل ها را جهت مى دهد و نه به عکس. افزون بر این، این راه تنها راه تحول بخشیدن به ذهنیت بنیادگرایان و فهماندن مدرنیته به آنان و واداشتن آنان به تعامل غیرخشن با مدرنیته است، زیرا زمانى که آنان را در موضع مسئولیت پذیرى قرار مى دهید، سرپیچى اشان از نظام فرانسه کمتر مى شود و اعتدال و رفتار مثبت و احساس مسئولیت بیشترى از خود نشان مى دهند.
از این رو است که اولیویه روآ از موضع نیکولا سارکوزى دفاع مى کند، برعکس ژیل کیپل که چنان که پیشتر دیدیم از رفتار او انتقاد کرده بود.
روزنامه نگار سویسى سلیوان بیسون که در روزنامه لوتان ژنو اشتغال دارد، با مقاله اى مهم با عنوان «خاندان رمضان و جایگاهشان در نظام بنیادگراى بین المللى» در این کتاب مشارکت داشته است. طبعاً مقصود وى خانواده طارق رمضان است.
این نویسنده مى گوید: سعید رمضان، پدر طارق، در سال 1961 مرکز اسلامى ژنو را به عنوان نخستین حلقه از سلسله مراکز اسلامى اروپا تاسیس کرد. وى در میانه دهه پنجاه از زندان جمال عبدالناصر آزاد و راهى عربستان سعودى شد. در آن کشور ثروت فراوانى به دست آورد و به سوئیس رفت و این مرکز را با هدف مبارزه با فلسفه الحادى مادى گرى (ماتریالیسم) که به نظر وى بر غرب حاکم بود تاسیس کرد.
این به معناى آن است که وى وارد جنگى تمام عیار نه تنها با کمونیسم که حتى با لیبرالیسم و نه تنها با اتحاد شوروى و بلکه با غرب سکولار دموکرات نیز شده بود. یک سال پس از تاسیس این مرکز سعید رمضان پروژه اى را آغاز کرد که به ولادت تشکیلات «ارتباطات جهان اسلام» (رابطه العالم الاسلامى) انجامید که عربستان سعودى هدایت و تامین مالى اش را برعهده داشت. اما در آغاز دهه هفتاد، مشکلاتى میان سعید رمضان و عربستان سعودى پدید آمد که در نتیجه آن عربستان رابطه اش را با وى قطع و به کمک هاى مالى اش پایان داد. هرچند این به معناى قطع روابط کامل میان دو طرف نبود. زیرا در سال 2003 طارق رمضان در یکى از مهمانى هاى سفارت عربستان در پاریس دیده شد.
اما سعید رمضان کیست؟ او داماد حسن البنا مؤسس اخوان المسلمین مصر و از سرسخت ترین دشمنان جمال عبدالناصر است. سعید از پیش از چهارده سالگى به جماعت اخوان پیوست و سپس منشى حسن البنا شد که دخترش را به عقد نکاح وى درآورد.
واقعیت این است که مرکز ژنو به دفتر کار خانوادگى تبدیل شده است، زیرا رییس کنونى آن هانى رمضان و رییس هیات مدیره اش ایمن رمضان و اعضاى آن مادر همه اینها وفاء رمضان و خواهرشان اروى رمضان و برادران طارق، بلال و یاسر رمضان هستند. پرآوازه ترین آنها اکنون، طبعاً طارق رمضان است که بر صفحه تلویزیون ظاهر مى شود و با نیکولا سارکوزى مناظره مى کند و وسایل ارتباطى را به خود مشغول کرده است.
ریاست مرکز اسلامى ژنو تا سال 1995 که پدرشان سعید رمضان درگذشت، بر عهده وى بوده است. هانى رمضان در سال 2003 به سبب نوشتن مقاله اى که در آن سنگسار زن زناکار را تایید کرده بود، پست تدریس در مدارس سوئیس را از دست داد. پس از آن طارق رمضان مجبور شد تا براى دور ماندن از اتهام تعصب و بنیادگرایى، از وى فاصله بگیرد. طارق درباره برادرش سخنى گفت که سبب شد تا دیگران او را به استفاده از زبانى پیچیده و دوگانه متهم کنند. این اتهام هنوز هم تعقیبش مى کند. وى درباره برادرش که طرفدار سنگسار است گفته است: من از این حیث با افکار او موافق نیستم اما با کسى که وى را از بیان اندیشه هایش باز مى دارد، مخالفم.
به هر روى برادران رمضان مشروعیت ایدئولوژیک خود را از سه منبع برمى گیرند : نخست از پدرشان سعید رمضان که در تمام طول زندگى اش با عبدالناصر مبارزه کرد. دوم از مرکز ارتباطات جهان اسلام که مرکز آن در جده است. و سوم از شیخ یوسف قرضاوى که تاثیر ژرفى بر توده هاى عرب و مسلمان دارد و کانال ارتباطاتى او هم بر نامه مشهور «الشریعه و الحیاه» شبکه الجزیره است. در دهه نود، طارق رمضان «مرکز ارتباطات مردان و زنان مسلمان سوییس» را تاسیس کرد که خواستار گشایش مدارس اسلامى خاص به عنوان مکمل مدارس عمومى سوییس و ارائه آموزش هاى اسلامى به شیوه اخوان المسلمین در این مدارس شده است. طارق رمضان در بیانیه تاسیس این مرکز آورده است: هدف این مرکز تبیین نقش تمدنى اسلام است. این مرکز از مقامات سوییس مى خواهد اسلام را به عنوان دین رسمى دوم پس از مسیحیت کاتولیک و پروتستان به رسمیت بشناسند.
اما سلیوان بیسون نویسنده این مقاله معتقد است، شکل اجرایى این درخواست آن است که سوییس کشورى سکولار است و هیچ دینى را به عنوان دین رسمى کشور به رسمیت نشناخته است؛ اگرچه از صدها سال پیش تاکنون، دین غالب مردم، مسیحى است.
پس از حادثه یازدهم سپتامبر 2001 طارق رمضان پایه گذار کنگره اى در سپتامبر 2002 شد تا درس ها و عبرت هاى این حادثه را مطالعه کند و مسلمانان بنیادگرا چگونگى رویارو شدن با این مرحله دشوار را بشناسند. نشست هاى این کنگره نتایج زیر را از پى داشت؛ نخست این که مسلمانان باید روابط خود را با گروه هاى ضداسرائیل در غرب تقویت کنند تا شکاف و یا فاصله بیشترى میان اروپا و اسرائیل ایجاد کنند. دوم: این که از مبارزات مسلحانه فلسطینى ها و از آن جمله بمب گذارى ها و عملیات هاى شهادت طلبانه حمایت کنند. سوم این که بکوشند تا میان امریکا و اروپا شکاف ایجاد کنند تا به اندازه امکان، امریکا از اروپا جدا شود.
نویسنده مقاله بر آن است که اکنون شیخ یوسف قرضاوى به استاد همگان و از جمله طارق رمضان و برادرش هانى و تمام این نسل از بنیادگرایان جوان تبدیل شده که مى خواهند خود را با پوشش اصلاح طلبانه معرفى کنند. همه مى دانند که شیخ یوسف قرضاوى حادثه یازدهم سپتامبر را صراحتاً محکوم کرد، اما از عملیات هاى شهادت طلبانه اى که غیرنظامیان را در اسراییل هدف قرار مى دهد حمایت مى کند. او هم مانند برادران رمضان، مشروعیت دینى خود را از «امام شهید» حسن البنا برمى گیرد.
یوسف قرضاوى و طارق رمضان معمولاً با هم در چنین کنگره هایى حضور مى یابند و به یک «جریان اصلاح» به تعبیر برخى از هوادارانشان گرایش دارند، اما برخى دیگر، این اصلاح گرى را پوسته اى سطحى مى دانند که نیت هاى حقیقى و صبغه رادیکالى اندیشه اشان را مى پوشاند. زیرا این دو، نهایتاً بنیادگرا هستند و هرگونه نوسازى حقیقى اندیشه اسلامى را به شیوه اى که در اندیشه مسیحى رخ داد، رد مى کنند. پژوهشگران اسپانیایى اى که به تحقیق درباره شبکه هاى القاعده اهتمام دارند، برآنند که شیخ یوسف قرضاوى، رابطه اى محکم با یکى از اعضاى مهم القاعده به نام احمد ابراهیم دارد که دولت اسپانیا در سال 2002 او را دستگیر کرده است و حداقل تا سال 2002 قرضاوى در بانک التقوى که از سوى دولت امریکا به حمایت مالى از حرکت هاى تروریستى متهم شد، سهامدار بوده است. دو تن از مدیران این بانک در سوییس سکونت دارند که اخیراً از سوى دولت سوییس متهم به حمایت مالى از سازمان هاى جنایتکار متهم شده اند. یکى از این دو یوسف ندا است که اعتراف کرده است سال ها نقش وزیر خارجه اخوان المسلمین در اروپا و امریکا را برعهده داشته است.
به هر روى داورى ها پیرامون طارق رمضان متفاوت است. برخى او را اصلاح گرایى معتدل مى دانند و برخى دیگر معتقدند که وى تحت پوشش اعتدال و اصلاح گرى، مواضع رادیکالى دارد. زیرا وى در غرب زندگى مى کنند و نمى تواند صریح تر از آنچه که تاکنون سخن گفته، سخن بگوید. از این رو است که اتهام دوگانه گویى یا پوشیده گویى همچنان تا امروز او را تعقیب مى کند.
از دیگر بخش هاى این کتاب، مصاحبه اى است که با پروفسور آلفرد لوییس دوبرى مار صاحب کتاب تاسیس اسلام که در پاریس منتشر شده انجام شده است. او مى گوید: از قرن نوزدهم و پیروزى مدرنیته علمى و فلسفى، موضع جدیدى نسبت به نصوص دینى در قیاس با قرون گذشته ظهور یافت. علماى لغت و تاریخ، این نصوص را به صفت نصوصى ادبى یا اسنادى تاریخى، به مثابه هر نص دیگرى مطالعه کردند، اگرچه این نصوص در لحظاتى از تاریخ صفت و مکانت مقدس یافته است، چرا که به باور آنان به هر حال این نصوص هم ترکیب یافته از حروف و الفاظ و ترکیب ها و جمله ها است و از این حیث همانند و هر متنى دیگر یونانى یا رومى از هومر یا افلاطون و یا... است.
بدین گونه، عالمان اروپایى به مطالعه نصوص تورات و انجیل روى آوردند و روش هاى علم تاریخ یا علم اللغه جدید را بر آنها پیاده کردند. نتایجى که آنان بدان دست یافتند، شگفت آور بود، اما این نتایج با انگاره ها و عقاید مؤمنان همسو نبود و واکنش هاى خشونت بارى را در میان بنیادگرایان یهودى و اصولى در پى داشت. سپس همین روش ها را بر قرآن و نصوص اسلامى پیاده کردند و همان نتایج شگفت برانگیز را استخراج کردند و در این جا هم با واکنش هاى شدید از سوى مسلمانان سنتى مواجه شدند که شرق شناسان را به تلاش براى نابودى اسلام یا هجوم به پیامبر اسلام متهم کردند.
واقعیت این است که پژوهش تاریخى بنا به طبیعتش عریان گراست. این روش به شما مى گوید که حوادث هزار یا دو هزار سال پیش دقیقاً چگونه اتفاق افتاده اند و نه آن چنان که یک مؤمن دوست دارد اتفاق افتاده باشد. در نتیجه قطعاً با عقاید موروثى تثبیت یافته در اذهان اصطکاک پیدا مى کند. از این رو روش هایى که شرق شناسان در مطالعه قرآن و تاریخ اسلام به کار مى گیرند، موجب تحریک مسلمانان مى شود. اما همین اتفاق در آیین یهود و مسیحیت هم افتاده و نباید این را فراموش کنیم. زیرا چهره تاریخى، غیر از آن تصور و انگاره آرمانى اى است که مؤمنان از سنت و یا دین خود دارند. این تصویر تاریخى، ضرورتاً بسیارى از تصوراتى را که یهودیان از کیفیت شکل گیرى تورات و کاتبان آن و عصر کتابت آن و رابطه آن با چالش ها و محیطى که در آن کتابت شده است، نقض کرد. درباره مسیحیان و مسلمانان نیز شاید همین را بتوان گفت، با این تفاوت که مسلمانان قرآن را کلام خدا مى دانند و نه کلام بشر؛ و از این رو است که با آن که مسیحیان در اروپا، مشکل خود را با نقد تاریخى و علم مدرن حل کرده اند و دیگر علمایى را که روش هاى جدید را بر انجیل و تاریخ دوره نخست مسیحیت تطبیق مى کنند متهم و محکوم نمى کنند، مسلمانان همچنان بر مواضع سنتى خود اصرار مى ورزند و براى همین است که قاطعانه، شرق شناسان را محکوم و مطرود مى دانند و بلکه از پژوهشگران مسلمانى هم که اعمال نقد تاریخى بر سنت و اسلام را پذیرفته اند، نمى گذرند و از آنان هم بدگویى مى کنند. به هر روى بحث تاریخى، انسان مسلمان را به این نتیجه مى رساند که جریان امور و حوادث، لزوماً آن گونه که به طور موروثى از آبا و اجداد به آنان منتقل شده، تحقق نیافته است و استدلال منطقى هم در اختیار او قرار مى دهد. طبعاً همان گونه که امروزه در بنیاد بسیارى از باورهاى مسلم انگاشته مسلمانان تحول و تغییر و تجدیدنظر راه یافته است، در آینده نیز این فرآیند تداوم و تعمیق خواهد یافت.
اما مورخ و رمان نویس فرانسوى ایتالیایى الاصل ماکس گالو در مقاله اى به نسبت سنجى سکولاریسم با ادیان پرداخته است. وى مى گوید سکولاریسم به فرد آزادى انجام و عدم انجام مراسم و مناسک مذهبى را مى دهد. اما ادیان این آزادى را به فرد نمى دهند و بر او تکلیف مى کنند که به دینى که بر آن متولد شده ایمان یابد و مجبورش مى کنند که شعایر و مناسک آنها را به جا آورد. گالو سپس به نیکولا سارکوزى حمله مى کند و بر او خرده مى گیرد که به کنگره مسلمانان بنیادگراى فرانسه رفت و در سالنى که زنان با حجاب از مردان ریش دار جدا شده بودند، سخنرانى مشهورى القا کرد. گالو مى گوید این کار سارکوزى در خور شان جمهورى فرانسه که پایه هایش بر برابرى زن و مرد و عدم تفکیک میان آنها قرار دارد، نیست. گالو جریان چپ فرانسه رابه سبب تمرکزشان بر ایده اختلاف و آزادى اختلاف و متفاوت بودن تا حد دادن حق انجام هر کارى به بهانه حق متفاوت بودن، سرزنش مى کند. زیرا به نام حق متفاوت بودن مى توان سکولاریسم را مردود شمرد و از حجاب و چند همسرى دفاع کرد.
گالو مى گوید: در کشور حقوق بشر و شهروندى و مدرنیته سیاسى و فکرى (فرانسه) رفتارهاى نادرستى مشاهده مى شود. ما در گذشته از بنیادگرایى مسیحى افراطى رنج هاى فراوانى دیده ایم. بنابراین امکان ندارد به بنیادگرایى اسلامى، اجازه شکوفایى بر روى سرزمین خود را بدهیم. زیرا وقتى که سند الهیاتى سان برنارد قدیس مسیحى قرون وسطى را مى خوانیم تصور مى کنیم که سخن بن لادن را با همان الفاظ خاصش مى خوانیم.
قدیس سان برنارد چه مى گوید؟ او قتل کافر (یعنى شخص غیر مسیحى) را به مثابه تقرب به خدا و اجراى دستورهاى او مى داند. چرا؟ زیرا قتل کافر به معناى نابودى بشر و ریشه کنى آن از روى زمین است آیا بن لادن سخنى جز این مى گوید؟ آیا مى توان اجازه ابراز چنین سخنى را در فرانسه داد؟
نویسنده این مقاله سپس خطاب به فرانسوى ها سلسله اى از هشدارها را بیان مى کند و مى گوید: برحذر باشید از بازگشت به گذشته؛ برحذر باشید از دست شستن از سکولاریسم و مدرنیته، چرا که این دو مایه فخر اروپایند. از پذیرش نظام طایفه اى حاکم بر کشورهاى انگلوساکسون برحذر باشید، زیرا با فرانسه که از جنگ هاى بین مذاهب و ادیان فراوان رنج برده است، تناسبى ندارد. ما نمى خواهیم فرانسه به مجموعه اى از طوایف که در همسایگى هم و در نزاع و ستیز و نفرت با یکدیگر باشند تبدیل شود.
ماکس گالو مقاله اش را چنین پایان مى برد: ما ]در فرانسه[ جمهورى افراد را مى خواهیم و جمهورى آزادگان را و نه جمهورى طوایف و ادیان را. طبعاً در این فضا هر شخصى در سطح فردى یا شخصى حق دارد هر کارى بکند؛ حق دارد مؤمن باشد یا نباشد و حق دارد شعایر و مراسم را به جا آورد و یا به جا نیاورد. ولى در سطح عمومى باید همانند یک شهروند رفتار کند و نه به عنوان یک مسلمان یا مسیحى یا یهودى و بودایى. ما در فرانسه شهروندانى فرانسوى اى داریم که براساس اصول اعلامیه مشهور انقلاب فرانسه و نه براساس اصول واتیکان و کلیساى کاتولیک، در برابر همه نهادها و مؤسسات دولت برابر هستند. ما تابع شریعت مسیحیت نیستیم. معناى مدرنیته و سکولاریسم و حقوق بشر همین است. این نظام با نظام بنیادگراى قدیمى که همواره شما را از منظر طایفه و یادینتان مى بیند، تعارض اساسى دارد.
دقت در توضیحات این نویسنده مى تواند به درک ماهیت رابطه میان دین و دولت و جامعه در فرانسه کمک کند.
د؛ حق دارد مؤمن باشد یا نباشد و حق دارد شعایر و مراسم را به جا آورد و یا به جا نیاورد. ولى در سطح عمومى باید همانند یک شهروند رفتار کند و نه به عنوان یک مسلمان یا مسیحى یا یهودى و بودایى. ما در فرانسه شهروندانى فرانسوى اى داریم که براساس اصول اعلامیه مشهور انقلاب فرانسه و نه براساس اصول واتیکان و کلیساى کاتولیک، در برابر همه نهادها و مؤسسات دولت برابر هستند. ما تابع شریعت مسیحیت نیستیم. معناى مدرنیته و سکولاریسم و حقوق بشر همین است. این نظام با نظام بنیادگراى قدیمى که همواره شما را از منظر طایفه و یادینتان مى بیند، تعارض اساسى دارد.
دقت در توضیحات این نویسنده مى تواند به درک ماهیت رابطه میان دین و دولت و جامعه در فرانسه کمک کند.
در کتابى که در صدد معرفى و نقدش هستم و بیش از هفت صد صفحه دارد، ده ها تن از پژوهشگران با ریشه هاى عربى و فرانسوى و اسلامى مشارکت دارند، که از آن شمارند : رشدى علیلى، محمد ارگون، فتحى بن سلامه، الیزابت بادنتر، عبده فیلالى انصارى، ماکسیم رودنسون، - که اخیراً در گذشته است، اولیویه روآ، ژیل کیپل، مالک استازى، برونو ایتین، کریستیان جامبیه و چند نفر دیگر، تمام دست اندرکاران این کتاب، با جهان عرب و مطالعات اسلامى، کم و بیش ارتباط دارند. بخش عمده این کتاب در قالب گفت وگو با شخصیت هایى مشخص یا مقالات تدوین شده است.
پرسش آغازین این کتاب این است که شمار مسلمانان فرانسه چقدر است؟ دانسته است که این پرسش در دوره اخیر به موضوعى سیاسى تبدیل شده است. زیرا پاره اى کسان شمار مسلمانان را بسیار، بالاتر از شمار واقعى بیان مى کنند و پاره اى کسان پایین تر از آن و هر دو نیز ریشه در انگیزه هاى انتخاباتى یا سیاسى دارد. برخى مى گویند شمار مسلمانان فرانسه به پنج و یا حتى شش میلیون نفر مى رسد و برخى شمار آنان را بسیار کم تر از این رقم مى دانند.
اما حقیقت چیست؟ در آخرین سرشمارى که در سال 1999 انجام شد روشن شد که عدد واقعى مسلمانان سه میلیون و شش صد و پنجاه هزار تن است. اما این رقم شامل فرانسوى هایى است که به اسلام گرویده اند یا افرادى که جزء اقلیت هاى کوچک هستند نمى شود. در نتیجه برخى از کارشناسان شمار مسلمانان فرانسه را به چهار میلیون تن مى رسانند، که توزیع آنان چنین است: الجزایرها = 1577000 نفر، مغربى ها = 1004000 نفر، تونسى ها = 417000 نفر، آفریقاى سیاه = 339000 نفر، ترک ها = 313000 نفر. بنابراین شمار مغربى ها یعنى عرب ها و بربرهاى مسلمان به حدود سه میلیون و به طور دقیق 2998000 نفر مى رسد. یعنى این که این گروه بزرگ ترین اقلیت فرانسه را تشکیل مى دهند.
ژیل کیپل در مصاحبه اى که با وى شده، میان هویت طایفه اى و هویت سیاسى شخص تفاوت مى نهد. زیرا گاهى فردى از یک طایفه به نامزدى از طایفه دیگر راى مى دهد که با تمایلات سیاسى اش هماهنگ است. وى در ادامه مى گوید: به نظر مى رسد که 5 تا 8 % از مجموع ساکنان فرانسه را مسلمانان تشکیل مى دهند. اما تقسیم مردم براساس گرایش هاى دینى اشان در فرانسه ممنوع است. زیرا سکولاریسم، دین را مساله اى شخصى مى داند که دولت حق دخالت در آن را ندارد. در فرانسه شهروند، با صرف نظر از دین و طایفه اش، شهروند است و میان شهروندى و گرایش دینى، تفکیک کامل وجود دارد، برعکس آنچه که در جهان عرب و اسلام که در آنها هنوز مفهوم شهروند و شهروندى به معناى مدرن تبلور نیافته، جریان دارد.
وى پس از موضع نیکولا سارکوزى - وزیر کشور وقت فرانسه - ابراز تعجب مى کند که پذیرفت در کنگره سازمان هاى اسلام گراى وابسته به اخوان المسلمین شرکت کند. وى سپس این پرسش را مطرح مى کند که اگر وى در کنگره سیاسى جبهه ملى به رهبى ژان مارى لوپن رهبر راست گراى افراطى فرانسه شرکت کند، چه اتفاقى خواهد افتاد؟ و پاسخ مى دهد: در آن صورت موج ویران گرى از انتقادات و اعتراضات به راه خواهد افتاد که چه بسا وى را به کناره گیرى مجبور کند.
از این گذشته، سارکوزى با ترجیح دادن مسلمانان متعصب یا بنیادگرا بر مسلمان سکولار و لیبرال سیلى اى دردآور به صورت مسلمانان سکولار یا لیبرال زده و گلایه آنان نیز طبعاً باید این باشد که اگر ما هم مظاهر اسلامى را رعایت مى کردیم دولت توجه بیشترى به ما نشان مى داد.
بنابراین از سخن کیپل چنین برداشت مى شود که دولت فرانسه باید به مسلمانان متمایل به عصر و سکولاریسم و مدرنیته توجه کند، زیرا شمار آنان در میان اقلیت مغربى زیاد است و بیش از آن چیزى است که وزیر کشور تصور مى کند.
اما شرق شناس پرآوازه ماکسیم رودنسون در مقاله اى پر آب و رنگ با عنوان «طاعون طایفه گرایى» فرانسه را از گسترش این وباء برحذر مى دارد و آن را موجب نابودى وحدت ملى اش درآینده مى داند. زیرا نظام سیاسى فرانسه، سکولار است و با مردم براساس طوایف و یا ریشه هاى نژادى شان رفتار نمى کنند، بلکه براساس این که همه آنها شهروند و در برابر قانون برابرند با آنان رفتار مى کند و شایسته است این وضع همچنان تداوم یابد. یک فرد فرانسوى، پیش از آن که مسیحى، مسلمان و یا یهودى باشد، فرانسوى است و گرایش قومى - یا تابعیت - کاملاً بر گرایش دینى و یا طایفه اى که مساله اى شخصى است، غلبه دارد. بافت وحدت ملى در فرانسه پس از انقلاب کبیر و پیروزى فرانسه بر دو دستگى طایفه اى میان کاتولیک ها و پروتستان ها به همین منوال بوده است.
رودنسون در ادامه مى گوید: من دورانى طولانى در لبنان زندگى مى کردم و مفهوم وباء طایفه گرایى را که در پیکره این جامعه جا خوش کرده و از درون آن را ویران مى کند و به جنگ هاى خانگى منجر مى شود درک مى کنم. در لبنان شما به زور مسیحى هستید، زیرا در خانواده اى مسیحى به دنیا آمده اید و به زور مسلمان هستید، چون در خانواده اى مسلمان دیده به جهان گشوده اید و هیچ گاه نمى توانید از این چارچوب طایفه اى خارج شوید، حتى اگر خودتان چنین چیزى را بخواهید. همگان به شما براساس این که مارونى یا سنى یا شیعه یا درزى هستید نگاه مى کنند، حتى اگر شما مارکسیست و کمونیست یا لائیک باشید و هیچ تعلق خاطرى به دین نداشته باشید، باز هم وابستگى طایفه اى از گهواره تا گور همراه شما است.
رودنسون براى تقریب ذهن فرانسوى به این مشکل - که تصورش هم برایشان دشوار است - مثالى مى زند. وى مى گوید: تصور کنید که جورج ماشیه لبنانى بود. یا تصور کنید که نظام طایفه اى لبنان در فرانسه حاکم بود. آیا مى دانید چه مى شد؟ مردم جورج ماشیه را نماینده اکثریت کاتولیک مى شمردند؛ با آن که وى رهبر حزب کمونیست است و هیچ رابطه اى با مذهب کاتولیک ندارد، اما چون وى در خانواده اى کاتولیک به دنیا آمده، گرایش طایفه اى اش همچنان او را تعقیب مى کرد، اگر چه وى ملحد باشد و این وابستگى طایفه اى، بر گرایش کمونیستى اش غلبه مى یافت.
براساس معیارهاى لبنانى و یا هر جامعه مبتنى بر طایفه گرایى، فرانسوا میتران، باید حتماً بر رقیبش میشل روکار پیروز مى شد، زیرا روکار از اقلیت پروتستان بود.
رودنسون ادامه مى دهد: آیا این معیارها را براى فرانسه مى پسندیم؟ آیا این شیوه، همان شهروندى است؟ آیا فرانسه در طى قرن ها براى بازگشت به نظام طایفه اى قدیمى که پیش از انقلاب فرانسه بر این کشور حاکم بود، مبارزه کرده است؟ پس مى پرسد: این وضع به چه معناست؟ یعنى این که لبنانى پیش از آن که لبنانى باشد، مارونى یا سنى یا شیعه و یا درزى است. به این ترتیب گرایش طایفه اى یا مذهبى همواره برگرایش قومى یا ملیتى مى چرخد؟
براى مثال دولت لبنان نمى تواند مهندس مارونى را استخدام کند مگر آن که بى درنگ مهندس سنى را حتى اگر شایسته کار نباشد استخدام کند و یا به عکس. چرا چنین مى کند؟ زیرا مى خواهد توازن طایفه اى را حفظ کند. زیرا دولت بر همین بنیاد نهاده شده است. آیا براى فرانسه نیز چنین چیزى را مى خواهیم؟
اگر چنین وضعى در فرانسه پیاده شود، معنایش پایان تمدن و ترقى فرانسه خواهد بود. نمایندگان پارلمان لبنان نیز بر همین اساس انتخاب مى شوند و وزرا نیز بر همین اساس گزینش مى شوند. هر طایفه سهم خود را دارد. زمانى که من در پایان دهه چهل و آغاز دهه پنجاه میلادى در لبنان بودم، طایفه گرایى در خواب بود و هم زیستى امکان داشت. اما چند سال پس از آن آتش طایفه گرایى شعله ور شد و خشک و تر را یکجا سوزاند و لبنان را ویران کرد. پس اى فرانسه به هوش باش!
اما اولیویه روآ پژوهشگر معروف و متخصص جنبش هاى اسلام سیاسى، و یا بنیادگرایى، این پرسش را طرح مى کند. آیا اسلام متفاوت از ادیان دیگر است؟ آیا مشکلى را طرح کرده که دیگر ادیان در فرانسه طرح نکرده باشند؟ و پاسخ مى دهد: طبعاً خیر. باید بدانیم که نظام سکولار فرانسه پس از پیکارهاى شدید با مذهب کاتولیک - یا مذهب اکثریت فرانسوى ها - برضد دین مسیحى تشکیل شد. اما فرانسوى ها حافظه اشان ضعیف است و به سبب سلطه سکولاریسم از حدود یک قرن پیش تاکنون این همه را به فراموشى سپرده اند.
اما از نسل هاى پیشین بپرسید که چه بر آنان رفته و تثبیت سکولاریسم چقدر دشوار بوده است. بپرسید که واکنش پرشور علماى دینى و بنیادگرایان مسیحى و به ویژه کاتولیک ها چقدر شدید بوده است؟ آنان در ابتدا به طور قاطع، سکولاریسم را رد مى کردند و گمان مى بردند که سکولاریسم به معناى پایان یافتن دین و دیانت است. در آن صورت است که مى توانید واکنش خشم آلود کنونى بنیادگرایان اسلامى را درک کنید. همه ادیان در برابر سکولاریسم و دموکراسى و آزادى عقیده و حقوق بشر، دو دل هستند. اگر از کاردینال راتزبخر مسئول امور عقیدتى واتیکان بپرسید به شما پاسخ خواهد داد: حقیقت یک چیز است و آن همان است که تنها در دین مسیحى و نه جز آن وجود دارد. اگر از شیخ الازهر بپرسید نیز همین پاسخ را خواهد داد، اما به جاى مسیحیت، اسلام را قرار خواهد داد. اگر از خاخام بزرگ یهودیان هم بپرسید پاسخى مشابه دارد... بنابراین بنیادگرایى، حقیقتى واحد دارد، اگر چه تجلیات آن متفاوت و مختلف باشد.
هر مؤمن بنیادگرایى به شما خواهد گفت که قانون خدا بر قانون بشر، برترى دارد. از این رو بنیادگراى مسلمان، قوانین جمهورى فرانسه را رد خواهد کرد و به شریعت تمسک خواهد کرد. این همان کارى است که کاتولیک ها هم صد سال پیش - پیش از تحول فکرى و پذیرش سکولاریسم - انجام مى دادند. اما رفته رفته جدایى میان فضاى سیاسى عمومى جامعه و فضاى شخصى درونى دینى را پذیرفتند. در نتیجه میان قانون وضعى و سکولار دولت و قانون آسمانى (دین) به علت وجود ادیان و مذاهب تفکیک ایجاد شد. ادیان مختلف اند ولى قوانین جمهورى فرانسه، یکى است و باید بر هر شخصى که در سرزمین فرانسه زندگى مى کند، اعمال شود.
روآ مى گوید: ما نمى توانیم یک قانون براى یهودیان فرانسه وضع کنیم و یک قانون براى مسیحیان و یک قانون براى مسلمانان و یک قانون براى بودایى ها و... ما یک قانون داریم که باید بر همه شهروندان به طور برابر تطبیق یابد. بنیادگرایان اسلامى اى که در فرانسه زندگى مى کنند، مانند طارق رمضان، رفته رفته این حقیقت را درک مى کنند طارق رمضان خواهان احترام مسلمانان به قوانین دولت و تعلیق عمل به شریعت و حدود، مانند حد زن زانیه یا قطع دست دزد و تعزیرِ مى خواران شده است. زیر بر آن است که اجراى این حدود در عصر جدید ناممکن است. اولیویه روآ ادامه مى دهد: بر نیکولا سارکوزى خرده گرفته اند که چرا به تشکل هاى بنیادگرا در فرانسه توجه دارد. تشکل هایى مانند اتحادیه ملى مسلمانان فرانسه (FNMF) و اتحادیه سازمان هاى اسلامى در فرانسه (UOIF) که هر دو به اخوان المسلمین نزدیکند.
اما این دو سازمان بخش هاى گسترده اى از مسلمانان فرانسه را تحت شمول خود دارند و بسیار سیاسى اند. دولت هم چاره اى جز توجه به آنان ندارد. تصمیم سارکوزى به برقرارى ارتباط با چنین سازمان هایى زمینه هاى سیاسى هم دارد.
زمانى که سارکوزى تصمیم مى گیرد این دو سازمان را وارد دایره گفت وگو پیرامون وضعیت اقلیت مسلمانان فرانسه کند، مى خواهد با یک سنگ دو گنجشک را شکار کند. نخست این که مى خواهد عناصر خطرناک تر این سازمان ها را از طریق واگذارى مسئولیت به آنان، به بى طرفى بکشاند و دوم این که از این سازمان هاى بنیادگرا در روابط خارجى با کشورهاى عربى و اسلامى بهره گیرد و منافع مشخص خود را تامین نماید.
بنابراین سارکوزى مى داند که چه مى کند؟ او آدم کودنى نیست و تا آن حد که برخى تصور مى کنند، متهور هم نیست. او است که این تشکل ها را جهت مى دهد و نه به عکس. افزون بر این، این راه تنها راه تحول بخشیدن به ذهنیت بنیادگرایان و فهماندن مدرنیته به آنان و واداشتن آنان به تعامل غیرخشن با مدرنیته است، زیرا زمانى که آنان را در موضع مسئولیت پذیرى قرار مى دهید، سرپیچى اشان از نظام فرانسه کمتر مى شود و اعتدال و رفتار مثبت و احساس مسئولیت بیشترى از خود نشان مى دهند.
از این رو است که اولیویه روآ از موضع نیکولا سارکوزى دفاع مى کند، برعکس ژیل کیپل که چنان که پیشتر دیدیم از رفتار او انتقاد کرده بود.
روزنامه نگار سویسى سلیوان بیسون که در روزنامه لوتان ژنو اشتغال دارد، با مقاله اى مهم با عنوان «خاندان رمضان و جایگاهشان در نظام بنیادگراى بین المللى» در این کتاب مشارکت داشته است. طبعاً مقصود وى خانواده طارق رمضان است.
این نویسنده مى گوید: سعید رمضان، پدر طارق، در سال 1961 مرکز اسلامى ژنو را به عنوان نخستین حلقه از سلسله مراکز اسلامى اروپا تاسیس کرد. وى در میانه دهه پنجاه از زندان جمال عبدالناصر آزاد و راهى عربستان سعودى شد. در آن کشور ثروت فراوانى به دست آورد و به سوئیس رفت و این مرکز را با هدف مبارزه با فلسفه الحادى مادى گرى (ماتریالیسم) که به نظر وى بر غرب حاکم بود تاسیس کرد.
این به معناى آن است که وى وارد جنگى تمام عیار نه تنها با کمونیسم که حتى با لیبرالیسم و نه تنها با اتحاد شوروى و بلکه با غرب سکولار دموکرات نیز شده بود. یک سال پس از تاسیس این مرکز سعید رمضان پروژه اى را آغاز کرد که به ولادت تشکیلات «ارتباطات جهان اسلام» (رابطه العالم الاسلامى) انجامید که عربستان سعودى هدایت و تامین مالى اش را برعهده داشت. اما در آغاز دهه هفتاد، مشکلاتى میان سعید رمضان و عربستان سعودى پدید آمد که در نتیجه آن عربستان رابطه اش را با وى قطع و به کمک هاى مالى اش پایان داد. هرچند این به معناى قطع روابط کامل میان دو طرف نبود. زیرا در سال 2003 طارق رمضان در یکى از مهمانى هاى سفارت عربستان در پاریس دیده شد.
اما سعید رمضان کیست؟ او داماد حسن البنا مؤسس اخوان المسلمین مصر و از سرسخت ترین دشمنان جمال عبدالناصر است. سعید از پیش از چهارده سالگى به جماعت اخوان پیوست و سپس منشى حسن البنا شد که دخترش را به عقد نکاح وى درآورد.
واقعیت این است که مرکز ژنو به دفتر کار خانوادگى تبدیل شده است، زیرا رییس کنونى آن هانى رمضان و رییس هیات مدیره اش ایمن رمضان و اعضاى آن مادر همه اینها وفاء رمضان و خواهرشان اروى رمضان و برادران طارق، بلال و یاسر رمضان هستند. پرآوازه ترین آنها اکنون، طبعاً طارق رمضان است که بر صفحه تلویزیون ظاهر مى شود و با نیکولا سارکوزى مناظره مى کند و وسایل ارتباطى را به خود مشغول کرده است.
ریاست مرکز اسلامى ژنو تا سال 1995 که پدرشان سعید رمضان درگذشت، بر عهده وى بوده است. هانى رمضان در سال 2003 به سبب نوشتن مقاله اى که در آن سنگسار زن زناکار را تایید کرده بود، پست تدریس در مدارس سوئیس را از دست داد. پس از آن طارق رمضان مجبور شد تا براى دور ماندن از اتهام تعصب و بنیادگرایى، از وى فاصله بگیرد. طارق درباره برادرش سخنى گفت که سبب شد تا دیگران او را به استفاده از زبانى پیچیده و دوگانه متهم کنند. این اتهام هنوز هم تعقیبش مى کند. وى درباره برادرش که طرفدار سنگسار است گفته است: من از این حیث با افکار او موافق نیستم اما با کسى که وى را از بیان اندیشه هایش باز مى دارد، مخالفم.
به هر روى برادران رمضان مشروعیت ایدئولوژیک خود را از سه منبع برمى گیرند : نخست از پدرشان سعید رمضان که در تمام طول زندگى اش با عبدالناصر مبارزه کرد. دوم از مرکز ارتباطات جهان اسلام که مرکز آن در جده است. و سوم از شیخ یوسف قرضاوى که تاثیر ژرفى بر توده هاى عرب و مسلمان دارد و کانال ارتباطاتى او هم بر نامه مشهور «الشریعه و الحیاه» شبکه الجزیره است. در دهه نود، طارق رمضان «مرکز ارتباطات مردان و زنان مسلمان سوییس» را تاسیس کرد که خواستار گشایش مدارس اسلامى خاص به عنوان مکمل مدارس عمومى سوییس و ارائه آموزش هاى اسلامى به شیوه اخوان المسلمین در این مدارس شده است. طارق رمضان در بیانیه تاسیس این مرکز آورده است: هدف این مرکز تبیین نقش تمدنى اسلام است. این مرکز از مقامات سوییس مى خواهد اسلام را به عنوان دین رسمى دوم پس از مسیحیت کاتولیک و پروتستان به رسمیت بشناسند.
اما سلیوان بیسون نویسنده این مقاله معتقد است، شکل اجرایى این درخواست آن است که سوییس کشورى سکولار است و هیچ دینى را به عنوان دین رسمى کشور به رسمیت نشناخته است؛ اگرچه از صدها سال پیش تاکنون، دین غالب مردم، مسیحى است.
پس از حادثه یازدهم سپتامبر 2001 طارق رمضان پایه گذار کنگره اى در سپتامبر 2002 شد تا درس ها و عبرت هاى این حادثه را مطالعه کند و مسلمانان بنیادگرا چگونگى رویارو شدن با این مرحله دشوار را بشناسند. نشست هاى این کنگره نتایج زیر را از پى داشت؛ نخست این که مسلمانان باید روابط خود را با گروه هاى ضداسرائیل در غرب تقویت کنند تا شکاف و یا فاصله بیشترى میان اروپا و اسرائیل ایجاد کنند. دوم: این که از مبارزات مسلحانه فلسطینى ها و از آن جمله بمب گذارى ها و عملیات هاى شهادت طلبانه حمایت کنند. سوم این که بکوشند تا میان امریکا و اروپا شکاف ایجاد کنند تا به اندازه امکان، امریکا از اروپا جدا شود.
نویسنده مقاله بر آن است که اکنون شیخ یوسف قرضاوى به استاد همگان و از جمله طارق رمضان و برادرش هانى و تمام این نسل از بنیادگرایان جوان تبدیل شده که مى خواهند خود را با پوشش اصلاح طلبانه معرفى کنند. همه مى دانند که شیخ یوسف قرضاوى حادثه یازدهم سپتامبر را صراحتاً محکوم کرد، اما از عملیات هاى شهادت طلبانه اى که غیرنظامیان را در اسراییل هدف قرار مى دهد حمایت مى کند. او هم مانند برادران رمضان، مشروعیت دینى خود را از «امام شهید» حسن البنا برمى گیرد.
یوسف قرضاوى و طارق رمضان معمولاً با هم در چنین کنگره هایى حضور مى یابند و به یک «جریان اصلاح» به تعبیر برخى از هوادارانشان گرایش دارند، اما برخى دیگر، این اصلاح گرى را پوسته اى سطحى مى دانند که نیت هاى حقیقى و صبغه رادیکالى اندیشه اشان را مى پوشاند. زیرا این دو، نهایتاً بنیادگرا هستند و هرگونه نوسازى حقیقى اندیشه اسلامى را به شیوه اى که در اندیشه مسیحى رخ داد، رد مى کنند. پژوهشگران اسپانیایى اى که به تحقیق درباره شبکه هاى القاعده اهتمام دارند، برآنند که شیخ یوسف قرضاوى، رابطه اى محکم با یکى از اعضاى مهم القاعده به نام احمد ابراهیم دارد که دولت اسپانیا در سال 2002 او را دستگیر کرده است و حداقل تا سال 2002 قرضاوى در بانک التقوى که از سوى دولت امریکا به حمایت مالى از حرکت هاى تروریستى متهم شد، سهامدار بوده است. دو تن از مدیران این بانک در سوییس سکونت دارند که اخیراً از سوى دولت سوییس متهم به حمایت مالى از سازمان هاى جنایتکار متهم شده اند. یکى از این دو یوسف ندا است که اعتراف کرده است سال ها نقش وزیر خارجه اخوان المسلمین در اروپا و امریکا را برعهده داشته است.
به هر روى داورى ها پیرامون طارق رمضان متفاوت است. برخى او را اصلاح گرایى معتدل مى دانند و برخى دیگر معتقدند که وى تحت پوشش اعتدال و اصلاح گرى، مواضع رادیکالى دارد. زیرا وى در غرب زندگى مى کنند و نمى تواند صریح تر از آنچه که تاکنون سخن گفته، سخن بگوید. از این رو است که اتهام دوگانه گویى یا پوشیده گویى همچنان تا امروز او را تعقیب مى کند.
از دیگر بخش هاى این کتاب، مصاحبه اى است که با پروفسور آلفرد لوییس دوبرى مار صاحب کتاب تاسیس اسلام که در پاریس منتشر شده انجام شده است. او مى گوید: از قرن نوزدهم و پیروزى مدرنیته علمى و فلسفى، موضع جدیدى نسبت به نصوص دینى در قیاس با قرون گذشته ظهور یافت. علماى لغت و تاریخ، این نصوص را به صفت نصوصى ادبى یا اسنادى تاریخى، به مثابه هر نص دیگرى مطالعه کردند، اگرچه این نصوص در لحظاتى از تاریخ صفت و مکانت مقدس یافته است، چرا که به باور آنان به هر حال این نصوص هم ترکیب یافته از حروف و الفاظ و ترکیب ها و جمله ها است و از این حیث همانند و هر متنى دیگر یونانى یا رومى از هومر یا افلاطون و یا... است.
بدین گونه، عالمان اروپایى به مطالعه نصوص تورات و انجیل روى آوردند و روش هاى علم تاریخ یا علم اللغه جدید را بر آنها پیاده کردند. نتایجى که آنان بدان دست یافتند، شگفت آور بود، اما این نتایج با انگاره ها و عقاید مؤمنان همسو نبود و واکنش هاى خشونت بارى را در میان بنیادگرایان یهودى و اصولى در پى داشت. سپس همین روش ها را بر قرآن و نصوص اسلامى پیاده کردند و همان نتایج شگفت برانگیز را استخراج کردند و در این جا هم با واکنش هاى شدید از سوى مسلمانان سنتى مواجه شدند که شرق شناسان را به تلاش براى نابودى اسلام یا هجوم به پیامبر اسلام متهم کردند.
واقعیت این است که پژوهش تاریخى بنا به طبیعتش عریان گراست. این روش به شما مى گوید که حوادث هزار یا دو هزار سال پیش دقیقاً چگونه اتفاق افتاده اند و نه آن چنان که یک مؤمن دوست دارد اتفاق افتاده باشد. در نتیجه قطعاً با عقاید موروثى تثبیت یافته در اذهان اصطکاک پیدا مى کند. از این رو روش هایى که شرق شناسان در مطالعه قرآن و تاریخ اسلام به کار مى گیرند، موجب تحریک مسلمانان مى شود. اما همین اتفاق در آیین یهود و مسیحیت هم افتاده و نباید این را فراموش کنیم. زیرا چهره تاریخى، غیر از آن تصور و انگاره آرمانى اى است که مؤمنان از سنت و یا دین خود دارند. این تصویر تاریخى، ضرورتاً بسیارى از تصوراتى را که یهودیان از کیفیت شکل گیرى تورات و کاتبان آن و عصر کتابت آن و رابطه آن با چالش ها و محیطى که در آن کتابت شده است، نقض کرد. درباره مسیحیان و مسلمانان نیز شاید همین را بتوان گفت، با این تفاوت که مسلمانان قرآن را کلام خدا مى دانند و نه کلام بشر؛ و از این رو است که با آن که مسیحیان در اروپا، مشکل خود را با نقد تاریخى و علم مدرن حل کرده اند و دیگر علمایى را که روش هاى جدید را بر انجیل و تاریخ دوره نخست مسیحیت تطبیق مى کنند متهم و محکوم نمى کنند، مسلمانان همچنان بر مواضع سنتى خود اصرار مى ورزند و براى همین است که قاطعانه، شرق شناسان را محکوم و مطرود مى دانند و بلکه از پژوهشگران مسلمانى هم که اعمال نقد تاریخى بر سنت و اسلام را پذیرفته اند، نمى گذرند و از آنان هم بدگویى مى کنند. به هر روى بحث تاریخى، انسان مسلمان را به این نتیجه مى رساند که جریان امور و حوادث، لزوماً آن گونه که به طور موروثى از آبا و اجداد به آنان منتقل شده، تحقق نیافته است و استدلال منطقى هم در اختیار او قرار مى دهد. طبعاً همان گونه که امروزه در بنیاد بسیارى از باورهاى مسلم انگاشته مسلمانان تحول و تغییر و تجدیدنظر راه یافته است، در آینده نیز این فرآیند تداوم و تعمیق خواهد یافت.
اما مورخ و رمان نویس فرانسوى ایتالیایى الاصل ماکس گالو در مقاله اى به نسبت سنجى سکولاریسم با ادیان پرداخته است. وى مى گوید سکولاریسم به فرد آزادى انجام و عدم انجام مراسم و مناسک مذهبى را مى دهد. اما ادیان این آزادى را به فرد نمى دهند و بر او تکلیف مى کنند که به دینى که بر آن متولد شده ایمان یابد و مجبورش مى کنند که شعایر و مناسک آنها را به جا آورد. گالو سپس به نیکولا سارکوزى حمله مى کند و بر او خرده مى گیرد که به کنگره مسلمانان بنیادگراى فرانسه رفت و در سالنى که زنان با حجاب از مردان ریش دار جدا شده بودند، سخنرانى مشهورى القا کرد. گالو مى گوید این کار سارکوزى در خور شان جمهورى فرانسه که پایه هایش بر برابرى زن و مرد و عدم تفکیک میان آنها قرار دارد، نیست. گالو جریان چپ فرانسه رابه سبب تمرکزشان بر ایده اختلاف و آزادى اختلاف و متفاوت بودن تا حد دادن حق انجام هر کارى به بهانه حق متفاوت بودن، سرزنش مى کند. زیرا به نام حق متفاوت بودن مى توان سکولاریسم را مردود شمرد و از حجاب و چند همسرى دفاع کرد.
گالو مى گوید: در کشور حقوق بشر و شهروندى و مدرنیته سیاسى و فکرى (فرانسه) رفتارهاى نادرستى مشاهده مى شود. ما در گذشته از بنیادگرایى مسیحى افراطى رنج هاى فراوانى دیده ایم. بنابراین امکان ندارد به بنیادگرایى اسلامى، اجازه شکوفایى بر روى سرزمین خود را بدهیم. زیرا وقتى که سند الهیاتى سان برنارد قدیس مسیحى قرون وسطى را مى خوانیم تصور مى کنیم که سخن بن لادن را با همان الفاظ خاصش مى خوانیم.
قدیس سان برنارد چه مى گوید؟ او قتل کافر (یعنى شخص غیر مسیحى) را به مثابه تقرب به خدا و اجراى دستورهاى او مى داند. چرا؟ زیرا قتل کافر به معناى نابودى بشر و ریشه کنى آن از روى زمین است آیا بن لادن سخنى جز این مى گوید؟ آیا مى توان اجازه ابراز چنین سخنى را در فرانسه داد؟
نویسنده این مقاله سپس خطاب به فرانسوى ها سلسله اى از هشدارها را بیان مى کند و مى گوید: برحذر باشید از بازگشت به گذشته؛ برحذر باشید از دست شستن از سکولاریسم و مدرنیته، چرا که این دو مایه فخر اروپایند. از پذیرش نظام طایفه اى حاکم بر کشورهاى انگلوساکسون برحذر باشید، زیرا با فرانسه که از جنگ هاى بین مذاهب و ادیان فراوان رنج برده است، تناسبى ندارد. ما نمى خواهیم فرانسه به مجموعه اى از طوایف که در همسایگى هم و در نزاع و ستیز و نفرت با یکدیگر باشند تبدیل شود.
ماکس گالو مقاله اش را چنین پایان مى برد: ما ]در فرانسه[ جمهورى افراد را مى خواهیم و جمهورى آزادگان را و نه جمهورى طوایف و ادیان را. طبعاً در این فضا هر شخصى در سطح فردى یا شخصى حق دارد هر کارى بکناسلام در فرانسه سکولار
L` Islam en France
Yres Charles Zarka (Sous La Directionde)
Paris،P،U،F، 2004.
کتاب «اسلام در فرانسه» کتاب شاید مهم ترین کتابى باشد که در موضوع اسلام و مسلمانان در فرانسه تاکنون منتشر شده است. اف شارل زرکا فیلسوف فرانسوى و مدیر یکى از بخش هاى مرکز ملى پژوهش هاى علمى فرانسه بر تهیه این کتاب اشراف و نظارت داشته است. وى استاد فلسفه سیاسى مدرن و معاصر در دانشگاه سوربن هم هست و اخیراً کتابى با عنوان «تسامح دشوار» (انتشارات دانشگاهى فرانسه، 2004) منتشر کرده است.
در کتابى که در صدد معرفى و نقدش هستم و بیش از هفت صد صفحه دارد، ده ها تن از پژوهشگران با ریشه هاى عربى و فرانسوى و اسلامى مشارکت دارند، که از آن شمارند : رشدى علیلى، محمد ارگون، فتحى بن سلامه، الیزابت بادنتر، عبده فیلالى انصارى، ماکسیم رودنسون، - که اخیراً در گذشته است، اولیویه روآ، ژیل کیپل، مالک استازى، برونو ایتین، کریستیان جامبیه و چند نفر دیگر، تمام دست اندرکاران این کتاب، با جهان عرب و مطالعات اسلامى، کم و بیش ارتباط دارند. بخش عمده این کتاب در قالب گفت وگو با شخصیت هایى مشخص یا مقالات تدوین شده است.
پرسش آغازین این کتاب این است که شمار مسلمانان فرانسه چقدر است؟ دانسته است که این پرسش در دوره اخیر به موضوعى سیاسى تبدیل شده است. زیرا پاره اى کسان شمار مسلمانان را بسیار، بالاتر از شمار واقعى بیان مى کنند و پاره اى کسان پایین تر از آن و هر دو نیز ریشه در انگیزه هاى انتخاباتى یا سیاسى دارد. برخى مى گویند شمار مسلمانان فرانسه به پنج و یا حتى شش میلیون نفر مى رسد و برخى شمار آنان را بسیار کم تر از این رقم مى دانند.
اما حقیقت چیست؟ در آخرین سرشمارى که در سال 1999 انجام شد روشن شد که عدد واقعى مسلمانان سه میلیون و شش صد و پنجاه هزار تن است. اما این رقم شامل فرانسوى هایى است که به اسلام گرویده اند یا افرادى که جزء اقلیت هاى کوچک هستند نمى شود. در نتیجه برخى از کارشناسان شمار مسلمانان فرانسه را به چهار میلیون تن مى رسانند، که توزیع آنان چنین است: الجزایرها = 1577000 نفر، مغربى ها = 1004000 نفر، تونسى ها = 417000 نفر، آفریقاى سیاه = 339000 نفر، ترک ها = 313000 نفر. بنابراین شمار مغربى ها یعنى عرب ها و بربرهاى مسلمان به حدود سه میلیون و به طور دقیق 2998000 نفر مى رسد. یعنى این که این گروه بزرگ ترین اقلیت فرانسه را تشکیل مى دهند.
ژیل کیپل در مصاحبه اى که با وى شده، میان هویت طایفه اى و هویت سیاسى شخص تفاوت مى نهد. زیرا گاهى فردى از یک طایفه به نامزدى از طایفه دیگر راى مى دهد که با تمایلات سیاسى اش هماهنگ است. وى در ادامه مى گوید: به نظر مى رسد که 5 تا 8 % از مجموع ساکنان فرانسه را مسلمانان تشکیل مى دهند. اما تقسیم مردم براساس گرایش هاى دینى اشان در فرانسه ممنوع است. زیرا سکولاریسم، دین را مساله اى شخصى مى داند که دولت حق دخالت در آن را ندارد. در فرانسه شهروند، با صرف نظر از دین و طایفه اش، شهروند است و میان شهروندى و گرایش دینى، تفکیک کامل وجود دارد، برعکس آنچه که در جهان عرب و اسلام که در آنها هنوز مفهوم شهروند و شهروندى به معناى مدرن تبلور نیافته، جریان دارد.
وى پس از موضع نیکولا سارکوزى - وزیر کشور وقت فرانسه - ابراز تعجب مى کند که پذیرفت در کنگره سازمان هاى اسلام گراى وابسته به اخوان المسلمین شرکت کند. وى سپس این پرسش را مطرح مى کند که اگر وى در کنگره سیاسى جبهه ملى به رهبى ژان مارى لوپن رهبر راست گراى افراطى فرانسه شرکت کند، چه اتفاقى خواهد افتاد؟ و پاسخ مى دهد: در آن صورت موج ویران گرى از انتقادات و اعتراضات به راه خواهد افتاد که چه بسا وى را به کناره گیرى مجبور کند.
از این گذشته، سارکوزى با ترجیح دادن مسلمانان متعصب یا بنیادگرا بر مسلمان سکولار و لیبرال سیلى اى دردآور به صورت مسلمانان سکولار یا لیبرال زده و گلایه آنان نیز طبعاً باید این باشد که اگر ما هم مظاهر اسلامى را رعایت مى کردیم دولت توجه بیشترى به ما نشان مى داد.
بنابراین از سخن کیپل چنین برداشت مى شود که دولت فرانسه باید به مسلمانان متمایل به عصر و سکولاریسم و مدرنیته توجه کند، زیرا شمار آنان در میان اقلیت مغربى زیاد است و بیش از آن چیزى است که وزیر کشور تصور مى کند.
اما شرق شناس پرآوازه ماکسیم رودنسون در مقاله اى پر آب و رنگ با عنوان «طاعون طایفه گرایى» فرانسه را از گسترش این وباء برحذر مى دارد و آن را موجب نابودى وحدت ملى اش درآینده مى داند. زیرا نظام سیاسى فرانسه، سکولار است و با مردم براساس طوایف و یا ریشه هاى نژادى شان رفتار نمى کنند، بلکه براساس این که همه آنها شهروند و در برابر قانون برابرند با آنان رفتار مى کند و شایسته است این وضع همچنان تداوم یابد. یک فرد فرانسوى، پیش از آن که مسیحى، مسلمان و یا یهودى باشد، فرانسوى است و گرایش قومى - یا تابعیت - کاملاً بر گرایش دینى و یا طایفه اى که مساله اى شخصى است، غلبه دارد. بافت وحدت ملى در فرانسه پس از انقلاب کبیر و پیروزى فرانسه بر دو دستگى طایفه اى میان کاتولیک ها و پروتستان ها به همین منوال بوده است.
رودنسون در ادامه مى گوید: من دورانى طولانى در لبنان زندگى مى کردم و مفهوم وباء طایفه گرایى را که در پیکره این جامعه جا خوش کرده و از درون آن را ویران مى کند و به جنگ هاى خانگى منجر مى شود درک مى کنم. در لبنان شما به زور مسیحى هستید، زیرا در خانواده اى مسیحى به دنیا آمده اید و به زور مسلمان هستید، چون در خانواده اى مسلمان دیده به جهان گشوده اید و هیچ گاه نمى توانید از این چارچوب طایفه اى خارج شوید، حتى اگر خودتان چنین چیزى را بخواهید. همگان به شما براساس این که مارونى یا سنى یا شیعه یا درزى هستید نگاه مى کنند، حتى اگر شما مارکسیست و کمونیست یا لائیک باشید و هیچ تعلق خاطرى به دین نداشته باشید، باز هم وابستگى طایفه اى از گهواره تا گور همراه شما است.
رودنسون براى تقریب ذهن فرانسوى به این مشکل - که تصورش هم برایشان دشوار است - مثالى مى زند. وى مى گوید: تصور کنید که جورج ماشیه لبنانى بود. یا تصور کنید که نظام طایفه اى لبنان در فرانسه حاکم بود. آیا مى دانید چه مى شد؟ مردم جورج ماشیه را نماینده اکثریت کاتولیک مى شمردند؛ با آن که وى رهبر حزب کمونیست است و هیچ رابطه اى با مذهب کاتولیک ندارد، اما چون وى در خانواده اى کاتولیک به دنیا آمده، گرایش طایفه اى اش همچنان او را تعقیب مى کرد، اگر چه وى ملحد باشد و این وابستگى طایفه اى، بر گرایش کمونیستى اش غلبه مى یافت.
براساس معیارهاى لبنانى و یا هر جامعه مبتنى بر طایفه گرایى، فرانسوا میتران، باید حتماً بر رقیبش میشل روکار پیروز مى شد، زیرا روکار از اقلیت پروتستان بود.
رودنسون ادامه مى دهد: آیا این معیارها را براى فرانسه مى پسندیم؟ آیا این شیوه، همان شهروندى است؟ آیا فرانسه در طى قرن ها براى بازگشت به نظام طایفه اى قدیمى که پیش از انقلاب فرانسه بر این کشور حاکم بود، مبارزه کرده است؟ پس مى پرسد: این وضع به چه معناست؟ یعنى این که لبنانى پیش از آن که لبنانى باشد، مارونى یا سنى یا شیعه و یا درزى است. به این ترتیب گرایش طایفه اى یا مذهبى همواره برگرایش قومى یا ملیتى مى چرخد؟
براى مثال دولت لبنان نمى تواند مهندس مارونى را استخدام کند مگر آن که بى درنگ مهندس سنى را حتى اگر شایسته کار نباشد استخدام کند و یا به عکس. چرا چنین مى کند؟ زیرا مى خواهد توازن طایفه اى را حفظ کند. زیرا دولت بر همین بنیاد نهاده شده است. آیا براى فرانسه نیز چنین چیزى را مى خواهیم؟
اگر چنین وضعى در فرانسه پیاده شود، معنایش پایان تمدن و ترقى فرانسه خواهد بود. نمایندگان پارلمان لبنان نیز بر همین اساس انتخاب مى شوند و وزرا نیز بر همین اساس گزینش مى شوند. هر طایفه سهم خود را دارد. زمانى که من در پایان دهه چهل و آغاز دهه پنجاه میلادى در لبنان بودم، طایفه گرایى در خواب بود و هم زیستى امکان داشت. اما چند سال پس از آن آتش طایفه گرایى شعله ور شد و خشک و تر را یکجا سوزاند و لبنان را ویران کرد. پس اى فرانسه به هوش باش!
اما اولیویه روآ پژوهشگر معروف و متخصص جنبش هاى اسلام سیاسى، و یا بنیادگرایى، این پرسش را طرح مى کند. آیا اسلام متفاوت از ادیان دیگر است؟ آیا مشکلى را طرح کرده که دیگر ادیان در فرانسه طرح نکرده باشند؟ و پاسخ مى دهد: طبعاً خیر. باید بدانیم که نظام سکولار فرانسه پس از پیکارهاى شدید با مذهب کاتولیک - یا مذهب اکثریت فرانسوى ها - برضد دین مسیحى تشکیل شد. اما فرانسوى ها حافظه اشان ضعیف است و به سبب سلطه سکولاریسم از حدود یک قرن پیش تاکنون این همه را به فراموشى سپرده اند.
اما از نسل هاى پیشین بپرسید که چه بر آنان رفته و تثبیت سکولاریسم چقدر دشوار بوده است. بپرسید که واکنش پرشور علماى دینى و بنیادگرایان مسیحى و به ویژه کاتولیک ها چقدر شدید بوده است؟ آنان در ابتدا به طور قاطع، سکولاریسم را رد مى کردند و گمان مى بردند که سکولاریسم به معناى پایان یافتن دین و دیانت است. در آن صورت است که مى توانید واکنش خشم آلود کنونى بنیادگرایان اسلامى را درک کنید. همه ادیان در برابر سکولاریسم و دموکراسى و آزادى عقیده و حقوق بشر، دو دل هستند. اگر از کاردینال راتزبخر مسئول امور عقیدتى واتیکان بپرسید به شما پاسخ خواهد داد: حقیقت یک چیز است و آن همان است که تنها در دین مسیحى و نه جز آن وجود دارد. اگر از شیخ الازهر بپرسید نیز همین پاسخ را خواهد داد، اما به جاى مسیحیت، اسلام را قرار خواهد داد. اگر از خاخام بزرگ یهودیان هم بپرسید پاسخى مشابه دارد... بنابراین بنیادگرایى، حقیقتى واحد دارد، اگر چه تجلیات آن متفاوت و مختلف باشد.
هر مؤمن بنیادگرایى به شما خواهد گفت که قانون خدا بر قانون بشر، برترى دارد. از این رو بنیادگراى مسلمان، قوانین جمهورى فرانسه را رد خواهد کرد و به شریعت تمسک خواهد کرد. این همان کارى است که کاتولیک ها هم صد سال پیش - پیش از تحول فکرى و پذیرش سکولاریسم - انجام مى دادند. اما رفته رفته جدایى میان فضاى سیاسى عمومى جامعه و فضاى شخصى درونى دینى را پذیرفتند. در نتیجه میان قانون وضعى و سکولار دولت و قانون آسمانى (دین) به علت وجود ادیان و مذاهب تفکیک ایجاد شد. ادیان مختلف اند ولى قوانین جمهورى فرانسه، یکى است و باید بر هر شخصى که در سرزمین فرانسه زندگى مى کند، اعمال شود.
روآ مى گوید: ما نمى توانیم یک قانون براى یهودیان فرانسه وضع کنیم و یک قانون براى مسیحیان و یک قانون براى مسلمانان و یک قانون براى بودایى ها و... ما یک قانون داریم که باید بر همه شهروندان به طور برابر تطبیق یابد. بنیادگرایان اسلامى اى که در فرانسه زندگى مى کنند، مانند طارق رمضان، رفته رفته این حقیقت را درک مى کنند طارق رمضان خواهان احترام مسلمانان به قوانین دولت و تعلیق عمل به شریعت و حدود، مانند حد زن زانیه یا قطع دست دزد و تعزیرِ مى خواران شده است. زیر بر آن است که اجراى این حدود در عصر جدید ناممکن است. اولیویه روآ ادامه مى دهد: بر نیکولا سارکوزى خرده گرفته اند که چرا به تشکل هاى بنیادگرا در فرانسه توجه دارد. تشکل هایى مانند اتحادیه ملى مسلمانان فرانسه (FNMF) و اتحادیه سازمان هاى اسلامى در فرانسه (UOIF) که هر دو به اخوان المسلمین نزدیکند.
اما این دو سازمان بخش هاى گسترده اى از مسلمانان فرانسه را تحت شمول خود دارند و بسیار سیاسى اند. دولت هم چاره اى جز توجه به آنان ندارد. تصمیم سارکوزى به برقرارى ارتباط با چنین سازمان هایى زمینه هاى سیاسى هم دارد.
زمانى که سارکوزى تصمیم مى گیرد این دو سازمان را وارد دایره گفت وگو پیرامون وضعیت اقلیت مسلمانان فرانسه کند، مى خواهد با یک سنگ دو گنجشک را شکار کند. نخست این که مى خواهد عناصر خطرناک تر این سازمان ها را از طریق واگذارى مسئولیت به آنان، به بى طرفى بکشاند و دوم این که از این سازمان هاى بنیادگرا در روابط خارجى با کشورهاى عربى و اسلامى بهره گیرد و منافع مشخص خود را تامین نماید.
بنابراین سارکوزى مى داند که چه مى کند؟ او آدم کودنى نیست و تا آن حد که برخى تصور مى کنند، متهور هم نیست. او است که این تشکل ها را جهت مى دهد و نه به عکس. افزون بر این، این راه تنها راه تحول بخشیدن به ذهنیت بنیادگرایان و فهماندن مدرنیته به آنان و واداشتن آنان به تعامل غیرخشن با مدرنیته است، زیرا زمانى که آنان را در موضع مسئولیت پذیرى قرار مى دهید، سرپیچى اشان از نظام فرانسه کمتر مى شود و اعتدال و رفتار مثبت و احساس مسئولیت بیشترى از خود نشان مى دهند.
از این رو است که اولیویه روآ از موضع نیکولا سارکوزى دفاع مى کند، برعکس ژیل کیپل که چنان که پیشتر دیدیم از رفتار او انتقاد کرده بود.
روزنامه نگار سویسى سلیوان بیسون که در روزنامه لوتان ژنو اشتغال دارد، با مقاله اى مهم با عنوان «خاندان رمضان و جایگاهشان در نظام بنیادگراى بین المللى» در این کتاب مشارکت داشته است. طبعاً مقصود وى خانواده طارق رمضان است.
این نویسنده مى گوید: سعید رمضان، پدر طارق، در سال 1961 مرکز اسلامى ژنو را به عنوان نخستین حلقه از سلسله مراکز اسلامى اروپا تاسیس کرد. وى در میانه دهه پنجاه از زندان جمال عبدالناصر آزاد و راهى عربستان سعودى شد. در آن کشور ثروت فراوانى به دست آورد و به سوئیس رفت و این مرکز را با هدف مبارزه با فلسفه الحادى مادى گرى (ماتریالیسم) که به نظر وى بر غرب حاکم بود تاسیس کرد.
این به معناى آن است که وى وارد جنگى تمام عیار نه تنها با کمونیسم که حتى با لیبرالیسم و نه تنها با اتحاد شوروى و بلکه با غرب سکولار دموکرات نیز شده بود. یک سال پس از تاسیس این مرکز سعید رمضان پروژه اى را آغاز کرد که به ولادت تشکیلات «ارتباطات جهان اسلام» (رابطه العالم الاسلامى) انجامید که عربستان سعودى هدایت و تامین مالى اش را برعهده داشت. اما در آغاز دهه هفتاد، مشکلاتى میان سعید رمضان و عربستان سعودى پدید آمد که در نتیجه آن عربستان رابطه اش را با وى قطع و به کمک هاى مالى اش پایان داد. هرچند این به معناى قطع روابط کامل میان دو طرف نبود. زیرا در سال 2003 طارق رمضان در یکى از مهمانى هاى سفارت عربستان در پاریس دیده شد.
اما سعید رمضان کیست؟ او داماد حسن البنا مؤسس اخوان المسلمین مصر و از سرسخت ترین دشمنان جمال عبدالناصر است. سعید از پیش از چهارده سالگى به جماعت اخوان پیوست و سپس منشى حسن البنا شد که دخترش را به عقد نکاح وى درآورد.
واقعیت این است که مرکز ژنو به دفتر کار خانوادگى تبدیل شده است، زیرا رییس کنونى آن هانى رمضان و رییس هیات مدیره اش ایمن رمضان و اعضاى آن مادر همه اینها وفاء رمضان و خواهرشان اروى رمضان و برادران طارق، بلال و یاسر رمضان هستند. پرآوازه ترین آنها اکنون، طبعاً طارق رمضان است که بر صفحه تلویزیون ظاهر مى شود و با نیکولا سارکوزى مناظره مى کند و وسایل ارتباطى را به خود مشغول کرده است.
ریاست مرکز اسلامى ژنو تا سال 1995 که پدرشان سعید رمضان درگذشت، بر عهده وى بوده است. هانى رمضان در سال 2003 به سبب نوشتن مقاله اى که در آن سنگسار زن زناکار را تایید کرده بود، پست تدریس در مدارس سوئیس را از دست داد. پس از آن طارق رمضان مجبور شد تا براى دور ماندن از اتهام تعصب و بنیادگرایى، از وى فاصله بگیرد. طارق درباره برادرش سخنى گفت که سبب شد تا دیگران او را به استفاده از زبانى پیچیده و دوگانه متهم کنند. این اتهام هنوز هم تعقیبش مى کند. وى درباره برادرش که طرفدار سنگسار است گفته است: من از این حیث با افکار او موافق نیستم اما با کسى که وى را از بیان اندیشه هایش باز مى دارد، مخالفم.
به هر روى برادران رمضان مشروعیت ایدئولوژیک خود را از سه منبع برمى گیرند : نخست از پدرشان سعید رمضان که در تمام طول زندگى اش با عبدالناصر مبارزه کرد. دوم از مرکز ارتباطات جهان اسلام که مرکز آن در جده است. و سوم از شیخ یوسف قرضاوى که تاثیر ژرفى بر توده هاى عرب و مسلمان دارد و کانال ارتباطاتى او هم بر نامه مشهور «الشریعه و الحیاه» شبکه الجزیره است. در دهه نود، طارق رمضان «مرکز ارتباطات مردان و زنان مسلمان سوییس» را تاسیس کرد که خواستار گشایش مدارس اسلامى خاص به عنوان مکمل مدارس عمومى سوییس و ارائه آموزش هاى اسلامى به شیوه اخوان المسلمین در این مدارس شده است. طارق رمضان در بیانیه تاسیس این مرکز آورده است: هدف این مرکز تبیین نقش تمدنى اسلام است. این مرکز از مقامات سوییس مى خواهد اسلام را به عنوان دین رسمى دوم پس از مسیحیت کاتولیک و پروتستان به رسمیت بشناسند.
اما سلیوان بیسون نویسنده این مقاله معتقد است، شکل اجرایى این درخواست آن است که سوییس کشورى سکولار است و هیچ دینى را به عنوان دین رسمى کشور به رسمیت نشناخته است؛ اگرچه از صدها سال پیش تاکنون، دین غالب مردم، مسیحى است.
پس از حادثه یازدهم سپتامبر 2001 طارق رمضان پایه گذار کنگره اى در سپتامبر 2002 شد تا درس ها و عبرت هاى این حادثه را مطالعه کند و مسلمانان بنیادگرا چگونگى رویارو شدن با این مرحله دشوار را بشناسند. نشست هاى این کنگره نتایج زیر را از پى داشت؛ نخست این که مسلمانان باید روابط خود را با گروه هاى ضداسرائیل در غرب تقویت کنند تا شکاف و یا فاصله بیشترى میان اروپا و اسرائیل ایجاد کنند. دوم: این که از مبارزات مسلحانه فلسطینى ها و از آن جمله بمب گذارى ها و عملیات هاى شهادت طلبانه حمایت کنند. سوم این که بکوشند تا میان امریکا و اروپا شکاف ایجاد کنند تا به اندازه امکان، امریکا از اروپا جدا شود.
نویسنده مقاله بر آن است که اکنون شیخ یوسف قرضاوى به استاد همگان و از جمله طارق رمضان و برادرش هانى و تمام این نسل از بنیادگرایان جوان تبدیل شده که مى خواهند خود را با پوشش اصلاح طلبانه معرفى کنند. همه مى دانند که شیخ یوسف قرضاوى حادثه یازدهم سپتامبر را صراحتاً محکوم کرد، اما از عملیات هاى شهادت طلبانه اى که غیرنظامیان را در اسراییل هدف قرار مى دهد حمایت مى کند. او هم مانند برادران رمضان، مشروعیت دینى خود را از «امام شهید» حسن البنا برمى گیرد.
یوسف قرضاوى و طارق رمضان معمولاً با هم در چنین کنگره هایى حضور مى یابند و به یک «جریان اصلاح» به تعبیر برخى از هوادارانشان گرایش دارند، اما برخى دیگر، این اصلاح گرى را پوسته اى سطحى مى دانند که نیت هاى حقیقى و صبغه رادیکالى اندیشه اشان را مى پوشاند. زیرا این دو، نهایتاً بنیادگرا هستند و هرگونه نوسازى حقیقى اندیشه اسلامى را به شیوه اى که در اندیشه مسیحى رخ داد، رد مى کنند. پژوهشگران اسپانیایى اى که به تحقیق درباره شبکه هاى القاعده اهتمام دارند، برآنند که شیخ یوسف قرضاوى، رابطه اى محکم با یکى از اعضاى مهم القاعده به نام احمد ابراهیم دارد که دولت اسپانیا در سال 2002 او را دستگیر کرده است و حداقل تا سال 2002 قرضاوى در بانک التقوى که از سوى دولت امریکا به حمایت مالى از حرکت هاى تروریستى متهم شد، سهامدار بوده است. دو تن از مدیران این بانک در سوییس سکونت دارند که اخیراً از سوى دولت سوییس متهم به حمایت مالى از سازمان هاى جنایتکار متهم شده اند. یکى از این دو یوسف ندا است که اعتراف کرده است سال ها نقش وزیر خارجه اخوان المسلمین در اروپا و امریکا را برعهده داشته است.
به هر روى داورى ها پیرامون طارق رمضان متفاوت است. برخى او را اصلاح گرایى معتدل مى دانند و برخى دیگر معتقدند که وى تحت پوشش اعتدال و اصلاح گرى، مواضع رادیکالى دارد. زیرا وى در غرب زندگى مى کنند و نمى تواند صریح تر از آنچه که تاکنون سخن گفته، سخن بگوید. از این رو است که اتهام دوگانه گویى یا پوشیده گویى همچنان تا امروز او را تعقیب مى کند.
از دیگر بخش هاى این کتاب، مصاحبه اى است که با پروفسور آلفرد لوییس دوبرى مار صاحب کتاب تاسیس اسلام که در پاریس منتشر شده انجام شده است. او مى گوید: از قرن نوزدهم و پیروزى مدرنیته علمى و فلسفى، موضع جدیدى نسبت به نصوص دینى در قیاس با قرون گذشته ظهور یافت. علماى لغت و تاریخ، این نصوص را به صفت نصوصى ادبى یا اسنادى تاریخى، به مثابه هر نص دیگرى مطالعه کردند، اگرچه این نصوص در لحظاتى از تاریخ صفت و مکانت مقدس یافته است، چرا که به باور آنان به هر حال این نصوص هم ترکیب یافته از حروف و الفاظ و ترکیب ها و جمله ها است و از این حیث همانند و هر متنى دیگر یونانى یا رومى از هومر یا افلاطون و یا... است.
بدین گونه، عالمان اروپایى به مطالعه نصوص تورات و انجیل روى آوردند و روش هاى علم تاریخ یا علم اللغه جدید را بر آنها پیاده کردند. نتایجى که آنان بدان دست یافتند، شگفت آور بود، اما این نتایج با انگاره ها و عقاید مؤمنان همسو نبود و واکنش هاى خشونت بارى را در میان بنیادگرایان یهودى و اصولى در پى داشت. سپس همین روش ها را بر قرآن و نصوص اسلامى پیاده کردند و همان نتایج شگفت برانگیز را استخراج کردند و در این جا هم با واکنش هاى شدید از سوى مسلمانان سنتى مواجه شدند که شرق شناسان را به تلاش براى نابودى اسلام یا هجوم به پیامبر اسلام متهم کردند.
واقعیت این است که پژوهش تاریخى بنا به طبیعتش عریان گراست. این روش به شما مى گوید که حوادث هزار یا دو هزار سال پیش دقیقاً چگونه اتفاق افتاده اند و نه آن چنان که یک مؤمن دوست دارد اتفاق افتاده باشد. در نتیجه قطعاً با عقاید موروثى تثبیت یافته در اذهان اصطکاک پیدا مى کند. از این رو روش هایى که شرق شناسان در مطالعه قرآن و تاریخ اسلام به کار مى گیرند، موجب تحریک مسلمانان مى شود. اما همین اتفاق در آیین یهود و مسیحیت هم افتاده و نباید این را فراموش کنیم. زیرا چهره تاریخى، غیر از آن تصور و انگاره آرمانى اى است که مؤمنان از سنت و یا دین خود دارند. این تصویر تاریخى، ضرورتاً بسیارى از تصوراتى را که یهودیان از کیفیت شکل گیرى تورات و کاتبان آن و عصر کتابت آن و رابطه آن با چالش ها و محیطى که در آن کتابت شده است، نقض کرد. درباره مسیحیان و مسلمانان نیز شاید همین را بتوان گفت، با این تفاوت که مسلمانان قرآن را کلام خدا مى دانند و نه کلام بشر؛ و از این رو است که با آن که مسیحیان در اروپا، مشکل خود را با نقد تاریخى و علم مدرن حل کرده اند و دیگر علمایى را که روش هاى جدید را بر انجیل و تاریخ دوره نخست مسیحیت تطبیق مى کنند متهم و محکوم نمى کنند، مسلمانان همچنان بر مواضع سنتى خود اصرار مى ورزند و براى همین است که قاطعانه، شرق شناسان را محکوم و مطرود مى دانند و بلکه از پژوهشگران مسلمانى هم که اعمال نقد تاریخى بر سنت و اسلام را پذیرفته اند، نمى گذرند و از آنان هم بدگویى مى کنند. به هر روى بحث تاریخى، انسان مسلمان را به این نتیجه مى رساند که جریان امور و حوادث، لزوماً آن گونه که به طور موروثى از آبا و اجداد به آنان منتقل شده، تحقق نیافته است و استدلال منطقى هم در اختیار او قرار مى دهد. طبعاً همان گونه که امروزه در بنیاد بسیارى از باورهاى مسلم انگاشته مسلمانان تحول و تغییر و تجدیدنظر راه یافته است، در آینده نیز این فرآیند تداوم و تعمیق خواهد یافت.
اما مورخ و رمان نویس فرانسوى ایتالیایى الاصل ماکس گالو در مقاله اى به نسبت سنجى سکولاریسم با ادیان پرداخته است. وى مى گوید سکولاریسم به فرد آزادى انجام و عدم انجام مراسم و مناسک مذهبى را مى دهد. اما ادیان این آزادى را به فرد نمى دهند و بر او تکلیف مى کنند که به دینى که بر آن متولد شده ایمان یابد و مجبورش مى کنند که شعایر و مناسک آنها را به جا آورد. گالو سپس به نیکولا سارکوزى حمله مى کند و بر او خرده مى گیرد که به کنگره مسلمانان بنیادگراى فرانسه رفت و در سالنى که زنان با حجاب از مردان ریش دار جدا شده بودند، سخنرانى مشهورى القا کرد. گالو مى گوید این کار سارکوزى در خور شان جمهورى فرانسه که پایه هایش بر برابرى زن و مرد و عدم تفکیک میان آنها قرار دارد، نیست. گالو جریان چپ فرانسه رابه سبب تمرکزشان بر ایده اختلاف و آزادى اختلاف و متفاوت بودن تا حد دادن حق انجام هر کارى به بهانه حق متفاوت بودن، سرزنش مى کند. زیرا به نام حق متفاوت بودن مى توان سکولاریسم را مردود شمرد و از حجاب و چند همسرى دفاع کرد.
گالو مى گوید: در کشور حقوق بشر و شهروندى و مدرنیته سیاسى و فکرى (فرانسه) رفتارهاى نادرستى مشاهده مى شود. ما در گذشته از بنیادگرایى مسیحى افراطى رنج هاى فراوانى دیده ایم. بنابراین امکان ندارد به بنیادگرایى اسلامى، اجازه شکوفایى بر روى سرزمین خود را بدهیم. زیرا وقتى که سند الهیاتى سان برنارد قدیس مسیحى قرون وسطى را مى خوانیم تصور مى کنیم که سخن بن لادن را با همان الفاظ خاصش مى خوانیم.
قدیس سان برنارد چه مى گوید؟ او قتل کافر (یعنى شخص غیر مسیحى) را به مثابه تقرب به خدا و اجراى دستورهاى او مى داند. چرا؟ زیرا قتل کافر به معناى نابودى بشر و ریشه کنى آن از روى زمین است آیا بن لادن سخنى جز این مى گوید؟ آیا مى توان اجازه ابراز چنین سخنى را در فرانسه داد؟
نویسنده این مقاله سپس خطاب به فرانسوى ها سلسله اى از هشدارها را بیان مى کند و مى گوید: برحذر باشید از بازگشت به گذشته؛ برحذر باشید از دست شستن از سکولاریسم و مدرنیته، چرا که این دو مایه فخر اروپایند. از پذیرش نظام طایفه اى حاکم بر کشورهاى انگلوساکسون برحذر باشید، زیرا با فرانسه که از جنگ هاى بین مذاهب و ادیان فراوان رنج برده است، تناسبى ندارد. ما نمى خواهیم فرانسه به مجموعه اى از طوایف که در همسایگى هم و در نزاع و ستیز و نفرت با یکدیگر باشند تبدیل شود.
ماکس گالو مقاله اش را چنین پایان مى برد: ما ]در فرانسه[ جمهورى افراد را مى خواهیم و جمهورى آزادگان را و نه جمهورى طوایف و ادیان را. طبعاً در این فضا هر شخصى در سطح فردى یا شخصى حق دارد هر کارى بکند؛ حق دارد مؤمن باشد یا نباشد و حق دارد شعایر و مراسم را به جا آورد و یا به جا نیاورد. ولى در سطح عمومى باید همانند یک شهروند رفتار کند و نه به عنوان یک مسلمان یا مسیحى یا یهودى و بودایى. ما در فرانسه شهروندانى فرانسوى اى داریم که براساس اصول اعلامیه مشهور انقلاب فرانسه و نه براساس اصول واتیکان و کلیساى کاتولیک، در برابر همه نهادها و مؤسسات دولت برابر هستند. ما تابع شریعت مسیحیت نیستیم. معناى مدرنیته و سکولاریسم و حقوق بشر همین است. این نظام با نظام بنیادگراى قدیمى که همواره شما را از منظر طایفه و یادینتان مى بیند، تعارض اساسى دارد.
دقت در توضیحات این نویسنده مى تواند به درک ماهیت رابطه میان دین و دولت و جامعه در فرانسه کمک کند.
د؛ حق دارد مؤمن باشد یا نباشد و حق دارد شعایر و مراسم را به جا آورد و یا به جا نیاورد. ولى در سطح عمومى باید همانند یک شهروند رفتار کند و نه به عنوان یک مسلمان یا مسیحى یا یهودى و بودایى. ما در فرانسه شهروندانى فرانسوى اى داریم که براساس اصول اعلامیه مشهور انقلاب فرانسه و نه براساس اصول واتیکان و کلیساى کاتولیک، در برابر همه نهادها و مؤسسات دولت برابر هستند. ما تابع شریعت مسیحیت نیستیم. معناى مدرنیته و سکولاریسم و حقوق بشر همین است. این نظام با نظام بنیادگراى قدیمى که همواره شما را از منظر طایفه و یادینتان مى بیند، تعارض اساسى دارد.
دقت در توضیحات این نویسنده مى تواند به درک ماهیت رابطه میان دین و دولت و جامعه در فرانسه کمک کند.