بررسی یک اثر در باب مکتب تفکیک: رؤیای خلوص
آرشیو
چکیده
متن
یکی از آثاری که در زمینه مکتب تفکیک نگارش یافته؛ کتاب رؤیای خلوص، تألیف دکتر سید حسن اسلامی است. ایشان این کتاب را در یک مقدمه و دو بخش سامان داده، که بخش اول، شامل سه فصل و بخش دوم، دربرگیرنده چهار فصل و یک پی گفتار است و در خاتمه هم کتاب نامه آمده است.
بررسی اجمالی کتاب
مؤلف در مقدمه این کتاب، هدف از نگارش این اثر را پاسخ به پرسش هایی از قبیل: چیستی مکتب تفکیک، آموزه های اصلی آن، موضع این کتاب در برابر سایر جریان های فکری، قرائت این مکتب از دین، نتایج سیاسی-اجتماعی تفکر تفکیکی و سؤال هایی از این قبیل دانسته و سپس با ذکر پیشینه آثار معدودی که در چند سال اخیر در عرصه تحلیل و شناخت این مکتب نوشته شده، می گوید: تاکنون، اثری جدی در دفاع از مکتب تفکیک منتشر نشده است. آن گاه به مهم ترین پیش فرض هایی که بر اساس آن، کتاب مذکور شکل گرفته، پرداخته، که عبارتند از:
1. ادعای اصلی مکتب تفکیک؛ یعنی جدایی سه حوزه معرفتی وحی، عقل و عرفان، ممکن نیست؛
2. آموزه دیگر مکتب تفکیک؛ یعنی ردّ هر گونه تأویل، پذیرفتنی نیست؛
1. انکار عقل، جز از طریق عقل، ممکن نیست؛
2. اصحاب تفکیک، هیچ امکانی را برای نقد خود فراهم نمی کنند؛ و پیش فرض های دیگر.
در واقع، آن چه که این نوشته را از آثار مشابه متمایز می سازد، نگرش نگارنده در تحلیل دیدگاه تفکیکی است. با وجود این که نویسنده، تربیت فلسفی دارد، اما نخواسته تا از موضع دفاع از فلسفه صدرایی به نقد این مکتب بپردازد، بلکه تلاش کرده تا لوازم قهری این نگرش را که تا حدودی نادیده گرفته شده است، بیان و تأکید کند.
در واقع، این نوشته بر دو محور متمرکز است: نقد معرفت شناختی روایت تفکیک و نقد اخلاقی آن، که نویسنده می کوشد تا روشن کند، که آیا می توان باورهای اصلی این مکتب را موجّه ساخت؟ ودیگر این که، آیا اصول اخلاقی در تبیین این مکتب و دفاع از آن و نیز نقد مخالفان رعایت شده است یا خیر؟بنابراین می توان گفت که این نوشته، صبغه معرفتی-اخلاقی دارد.
نویسنده بیان می کند که مقصود از مکتب تفکیک در این کتاب، به طور مشخّص روایت وتفسیری است که استاد محمدرضا حکیمی از این اندیشه ارائه کرده است؛ چرا که از مکتب معارفی خراسان، چه بسا تحریرهای دیگری ارائه شده باشد که خارج از حوزه این تحقیق است. هم چنین به جای بحث از دعاوی گوناگون این مکتب؛ تنها مدعای تفکیک یعنی جریان های معرفتی مورد بررسی قرار گرفته است.
مکتب تفکیک؛ گزارش و بررسی
دربخش اول از فصل اول این کتاب به پیشینه و اصول مکتب تفکیک پرداخته شده است. نویسنده با بیان این که سه منبع شناخت حقیقت وجود دارد، که عبارت اند از: وحی، عقل و شهودباطنی یا کشف؛ می گوید: در این جا سخن بر سر اصالت این سه منبع نیست، بلکه سخن این است که آیا می توان در تفکر و عمل این سه را جدای از هم دید و آیا بدون کمک از عقل می توان از فهم وحیانی سخن گفت؟ زیرا استاد حکیمی با پیش کشیدن عقل خودبنیاد دینی، این دوگانگی و تمایز را پررنگ تر می سازد. و حال آنکه نگارنده معتقد است، که نمی توان مرز معیّنی میان این سه منبع گذاشت؛ از این رو دعاوی کسانی که مدّعی تفکیک هستند، در این جا نقد و بررسی می شود.
یکی از جریان های فکری-دینی که در چند دهه اخیر از خطه خراسان برخاسته مکتب تفکیک است. این جریان از سوی مخالفانش، نوعی اخباری گری جدید و رویکردی ضد فلسفی شمرده می شود. این مکتب، ریشه در آموزه های گروهی از عالمان دینی سده اخیر دارد. استاد حکیمی از سه رکن عمده این مکتب، به نام های سید موسی زر آبادی قزوینی، میرزا مهدی غروی اصفهانی،و شیخ مجتبی قزوینی یاد می کند، که در این میان ظاهراًمیرزا مهدی اصفهانی، بنیان گذار نگاه تفکیکی است. او( اصفهانی) می گوید: هیچ فصل مشترکی میان علوم بشری و علوم الهی وجود ندارد وقائل است که علوم بشری عین جهالت و تاریک ترین نوع تاریکی است. موسی زرآبادی هم ازارکان مهم این مکتب است، اما تأثیرگذار ترین رکن این مکتب، شیخ مجتبی قزوینی است، که تأثیری پایدار بر تفکیک معاصر داشته و می گوید: راه دین از راه فلسفه و عرفان جداست.
اما امروزه مکتب تفکیک با نام استاد حکیمی گره خورده است. هرچند او آموزه های خود را عین آموزه های مؤسسان این مکتب می داند، اما حداقل در سه مسئله با یک دیگر متفاوت اند: الف. نسبت میان وحی، عقل و کشف؛ ب. توجه به فلسفه و فلاسفه؛ ج. جنبه سیاسی-اجتماعی مکتب تفکیک.
بنا بر این نویسنده کتاب رؤای خلوص در این کتاب، نویسنده تنها تقریر استاد حکیمی را بررسی می نماید. او به نقل از استاد حکیمی در توضیح تعبیر مکتب تفکیک می گوید: مکتب تفکیک، مکتب جداسازی سه راه و روش معرفت و سه مکتب شناختی است، در تاریخ شناخت ها و تأملات وتفکرات انسانی؛ یعنی راه و روش قرآن و راه و روش فلسفه و راه و روش عرفان.
از نظر ایشان در طول تاریخ، همواره سه جریان شناختی وجود داشته و تنها سه راه برای دریافت حقیقت وجود دارد، که عبارت اند از: 1. جریان وحی( دین-قرآن)؛ 2. جریان عقل( فلسفه-برهان)؛ 3. جریان کشف( دریافت-عرفان). در نتیجه، هدف مکتب تفکیک به گفته استاد حکیمی، ناب سازی و خالص سازی شناخت های قرآنی و سره فهمی این شناخت ها و معارف است، به دور از تأویل و مزج افکار و نحله ها، و بر کنار از تفسیر به رأی و تطبیق، تا حقایق و وحی و اصول علم صحیح، مصون مانده و با داده های فکر انسانی و ذوق بشری در نیامیزد و مخلوط نشود. سپس استاد حکیمی اصول اساسی مکتب تفکیک را بیان می کند که عبارت اند از: 1.جدایی فلسفه، عرفان و دین؛ 2. برتری و اصالت شناخت دینی؛ 3. استناد شناخت دینی به قرآن وحدیث؛ 4. اتکا به ظاهر آیات و روایات؛ 5. رد هرگونه تأویل.
اصحاب این مکتب با ارائه این اصول معتقدند که تعالیم شان عین اسلام است و واقعیت جریان تفکیک را امری مساوی با خود اسلام و ظهور آن می دانند.
مکتب تفکیک در عرصه نظر
نویسنده در فصل دوم، با بیان این مطلب که مقصود کتاب، بررسی تفصیلی اصول این مکتب نیست؛ بلکه مراد نشان دادن کاستی این اصول در مرحله نظر و عمل است، به این نتیجه می رسد که این اصول در نظر غیر قابل اثبات هستند و در عمل هم نمی توان به آنها پای بند بود؛ لذا این اصول را در دو مرحله مورد بررسی قرار می دهد، که عبارت اند از: الف. اصول تفکیک در مرحله نظر؛ ب. اصول تفکیک در مرحله عمل.
سپس با مناقشه پذیر بودن اصول فوق به لحاظ نظری و معرفت شناختی به چند نکته اساسی درباره این اصول اشاره می نماید که به طور اجمال عبارتند از:1. لزوم تعیین موارد هم پوشی؛ اگر این سه جریان شناختی، تباین عملی با یک دیگر نداشته باشند، نتیجه منطقی آن، هم پوشی در مواردی با یک دیگر است. اما اگر ادعا شود که این سه کاملاً از یک دیگر جدا هستند، نمی توان از هم پوشی سخن گفت. اصحاب تفکیک باید نشان دهند که اگر این سه تباین عملی ندارد، پس در کجا هم دیگر را قطع می کنند؛ 2. مسئله دانش دینی خالص؛ اصحاب تفکیک می گویند: می توان جدای از حوزه عقل، دانش دینی محض نیز داشت و بی نیاز از دست آوردهای بشری، علمی دینی پایه ریزی کرد؛ در حالی که باید گفت: ادّعای تفکیک معارف وحیانی از یافته های بشری، در نظر ناپذیرفتنی و در عمل ناشدنی است؛ 3. استدلال عقلی و مسئله ایمان؛ اگر مضمون اصل دوم مکتب تفکیک( یعنی برتری و اصالت شناخت دینی) بی نیازی از عقل و استدلال عقلانی و مستلزم ایمان آوردن چشم بسته باشد، در آن صورت چرا باید ادّعای شخص الف را که مدعی نبوت است بپذیریم و ادعای شخص ب را نپذیریم؛ 4. لزوم تفکیک میان گزاره های دینی؛ در مورد اصل چهارم نیز باید گفت که کلیت این اصل، تردید ناپذیر است و درستی جزئی آن، سودی برای اصحاب تفکیک ندارد؛ 5. مسئله حجیت ظهور؛ در این باره نیز نویسنده با ذکر چند نکته، قائل به این است که اساساً تصور نفی عقل، بدون عقل ممکن نیست؛ 6. بررسی مسئله تأویل؛ این اصل نیز بر ردّ هر گونه تأویل، تأکید می کند. در مورد این اصل دو نکته قابل ذکر است: نخست آن که معنایی که ایشان از تأویل ارائه می کنند، ظاهراً معنای اختصاصی خودشان است و ثانیاً این که دسترسی به متنی خالص و به دور از هر گونه تأویل، نه تنها در مورد متون دینی، بلکه در هیچ جا ممکن نیست؛ 7. مسئله حاکمیت عقل؛ آیا اصحاب تفکیک می توانند مخالفان خود را قانع کنند یا خیر اگر در پی اقناع دیگران باشند، باید از وسیله تفاهم مشترکی استفاده کنند که همان عقل است.
اصول مکتب تفکیک در مرحله عمل
با توجه به مطالب گذشته، باید از اصحاب تفکیک پرسید، که چه دلیلی دارند که برداشت آنان از دین، اصیل تر از برداشت دیگران است. نویسنده در فصل سوم کتاب بر عدم قبول این اصول در نظر تأکیدکرده، سپس با طرح این سؤال که آیا اصحاب تفکیک، خود به آموزه های شان پای بند هستند، یا خیر؛ می کوشد تا نشان دهد که تفکیک ادعایی، میان جریان های سه گانه شناختی تا چه حد ممکن بوده و اصحاب تفکیک تا کجا توانسته اند از تأویل های عصری و فلسفی بپرهیزند؛ بدین منظور به مهم ترین و مفصل ترین کتاب اصحاب تفکیک؛ یعنی الحیاه اکتفا می نماید. وی با دائره المعارف خواندن الحیاه، آن را جهان بینی کامل مکتب تفکیک خوانده و آن را مانیفیست یا بیانیه عقیدتی مکتب تفکیک دانسته، که در آن اصول لازم یک مکتب آمده است. سپس تفسیرها و برداشت های موجود در کتاب و ترتیب مباحث را بدین صورت مورد توجه قرار می دهد: 1. مسئله خلوص اسلام؛ 2. مسئله کار آمدی اسلام؛ 3. مسئله پیش فرض ها؛ 4. مسئله جانبداری در تفسیر؛ 5. تفسیر اقتصادی جنبش های دینی؛ 6. مسئله اختلافات درون دینی؛ 7. مسئله معرفت خالص؛
مشکل معرفتی اصحاب تفکیک، از تلقّی خاصی که آنان از معارف دارند، سرچشمه می گیرد. از نظر آنها کل شناخت ها ومعارف به دو بخش تقسیم می شوند: معارف ناب و معارف آمیخته؛ 8. مسئله تنوع تفسیرها؛ بی توجهی به نکته قبلی موجب شده که اصحاب تفکیک، امکان تفسیرهای متفاوت را منکر شوند. استاد حکیمی ناخشنودی خود را از امکان تنوع تفسیرهای مختلف از یک مسئله بیان می کند؛ 9. مسئله تحریف معنوی؛ دغدغه عدالت طلبی در عمل موجب تحریف معنوی آیات شده؛ یعنی همان خطری که به پندار مؤلفان بر سر راه فیلسوفان و عارفان بوده، دامان کتاب الحیاه را نیز گرفته است؛ 10. امکان ناپذیری تفکیک؛ نویسنده در پایان بررسی الحیاه می گوید این کتاب( الحیاه) دلیلی بر امکان ناپذیری مکتب تفکیک در عمل است؛ زیرا کسانی که بر آن بودند تا میان سه حوزه وحی، عقل و کشف تمایز قائل شوند، در عمل آن اصول را فراموش کرده و همه این حوزه ها را با یک دیگر خلط کردند، لذا به شکل وسیعی دست به تفکیک زدند و ظهورات را نادیده گرفتند.
بنابراین خواننده یا باید نتیجه بگیرد که مکتب تفکیک ممکن نیست، یا آن که ممکن است، اما پدید آورندگان آن نتوانستند به اصول خود پای بند بمانند. در نتیجه علی رغم ادعاهای جذابی که مکتب تفکیک دارد، اگر کسی ادعا کند که این همان اخباری گری جدید است، ظاهراً سخنی به گزاف نگفته؛ زیرا محتوا، نقطه عزیمت و نتایج این دو جریان یکی است. لذا نقد اخباری گری مساوی با نقد این مکتب و پذیرش آن، هم ساز با پذیرش آن است. حقیقت آن است که اصحاب تفکیک نیز مانند دیگر مفسران، تنها، برداشت های خود را می گویند و دعاوی خود را به نام قرآن و اسلام بیان می کنند، نه حقیقت اسلام را.
آن گاه نویسنده کتاب در پایان بخش اول نتیجه می گیرد که این مکتب، نه سازگاری درونی دارد؛ زیرا برای اثبات برتری شناخت دینی بر شناخت عقلی، از عقل مدد می گیرد؛ و نه کارایی بیرونی دارد؛ زیرا بیشترین تأویل ها را انجام می دهد و بر خلاف ادعای خود از منظر بشری به وحی می نگرد.
نقد اخلاقی مکتب تفکیک
نویسنده در بخش دوم کتاب، با بیان این مطلب که کاری به محتوای معرفتی گزاره های تفکیکی نداشته و از درستی یا نادرستی آموزه های مکتب تفکیک سخن نمی گوید؛ بلکه با فرض درستی این آموزه ها می کوشد تا از منظر اخلاقی این مکتب را نقد نماید؛ بدین معنا که اگر اصول این مکتب، به لحاظ معرفتی پذیرفتنی باشد، مدافعانش در تبیین و تقریر اصول آن و نقد آرای دیگران، از نظر اخلاقی سلوکی اتخاذ کرده اند که آن را ناپذیرفتنی می نماید. سپس نویسنده با ذکر سه جریان در هم تنیده مکتب تفکیک از دیدگاه استاد حکیمی، یعنی: 1. بیان مطالب فلسفی و عرفانی؛ 2. نقد کامل روش مند( متدیک) و علمی؛ 3. بیان داده وحیانی، با تعقل خود بنیاد دینی درباره مسئله؛ می گوید مدافعان مکتب تفکیک در هیچ یک از این سه هدف موفق نبوده اند؛ پس بیان می کند که این بخش بر این اصل استوار است که مدعیان تفکیک، ادعای فوق را نادیده گرفته و در تقریر آرای خود نه جانب انصاف را رعایت کرده اند و نه در نقد آرای دیگران از مغالطات گوناگون پرهیز داشته اند؛ در نتیجه از منظر اخلاقی، سخت آسیب پذیر هستند.
سپس نگارنده در ادامه از معیارهای مقبول مدافعان مکتب تفکیک، یعنی قرآن کریم و سنت قطعی استفاده کرده و به بحث های فلسفی درباره محتوای دعاوی تفکیکی کاری نداشته و در هر مورد، مقبولات مدعیان تفکیک را به شهادت می خواهد؛ که این معیارها به روشنی در قرآن کریم و روایات متعددّی آمده است، که عبارت اند از: 1. صداقت و داوری و پرهیز از تحریف سخنان دیگران؛ 2. پرهیز از نسبت نادرست به دیگران؛ 3. پرهیز از تحقیر و استهزای مخالفان و صاحبان مقالات دیگر؛ 4. پرهیز از منطق یک بام و دو هوا؛ 5. رعایت عدالت درباره دوست و دشمن.
آن گاه مؤلف کتاب با بررسی آثار مدافعان تفکیک، خطاهای اخلاقی آنها را مورد بررسی قرار داده و فصل های بخش دوم کتاب خود را بر اساس آن سامان داده، که عبارت اند از: 1. انتحال شخصیت؛ 2. نسبت نادرست به افراد مختلف؛ 3. استفاده از انواع مغالطات منطقی؛ 4. بستن راه نقد مکتب تفکیک؛ 5. تحقیر ناقدان مکتب تفکیک.
در فصل مربوط به انتحال شخصیت، نویسنده با ذکر این مطلب که یکی از روش های رایج مدافعان مکتب تفکیک، منسوب ساختن افرادی به مکتب خود است، که منطقاً مشرب فکری دیگری دارند، بیان می کند که مدّعیان تفکیک می کوشند تا نشان دهند که بسیاری از فلاسفه با آنان هم سو بوده اند، که نویسنده در این فصل تنها به دو مورد، یعنی علامه طباطبایی و ملاصدرا اشاره می نماید. در حالی که به زعم نویسنده، غیر اخلاقی بودن این ادعا در آن است که این دو، تفکیکی و حتی هم سو با این مکتب نبوده اند. در واقع، استاد حکیمی با نقل دو سخن از علامه طباطبایی نتیجه می گیرد که علامه نیز با نظرگاه تفکیکیان هم سو بوده است؛ نخست، مسئله جدایی مطلق سه حوزه معرفتی وحی، عرفان و فلسفه و دیگری نقش فلسفه در بستن در خانه اهل بیت علیهم السلام.
اما دومین موردی که نویسنده در این بخش مورد بررسی قرار می دهد تا نشان دهد که شیوه تفکیکیان در تحلیل مسائل، غیر اخلاقی است؛ نسبت تفکیکی دادن به ملاصدرا است. استاد حکیمی در کتاب معاد جسمانی در حکمت متعالیه می کوشد تا نشان دهد که ملاصدرا تفکیکی است؛ زیرا در نهایت به این باور رسیده است که باید دست عقل را در مسیر اثبات معاد بست و راه تعبد را پیمود. از نظر استاد، ملاصدرا هر چند خود معاد جسمانی را ثابت نموده، اما بعدها آن را نپذیرفته و راه دیگری پیموده است. سخن اصلی استاد در این کتاب همین است که ملاصدرا دارای دو موضع در قبال معاد بوده و در نهایت بر ادعای تفکیکیان مهر صحت زده است.
در پایان فصل اول از بخش دوم نتیجه می گیریم که به زعم نویسنده، ادعای استاد در باب هم سویی علامه طباطبایی با مدعیان مکتب تفکیک نادرست است و از سخنان علامه چنین نسبتی به دست نمی آید. علاوه بر این، با استناد به همین نقل قول ها، علامه به صراحت، مدّعای تفکیکیان را رد کرده است، اما استاد برای اثبات هم سویی دیدگاه علامه با نظر تفکیکیان، دست به انتحال شخصیت زده است. هم چنین در مورد ملاصدرا نیز، نسبت تفکیکی دادن از همین مقوله است؛ چرا که ملاصدرا همواره بر یک موضع پای فشرده و همان را عین شرع و قرآن و مطابق عقل و برهان فلسفی دانسته و مدعی است که معادی را که فلاسفه نتوانستند برهانی کنند و در نتیجه یا به تعبد روی آوردند و یا ظواهر آیات را تأویل کردند، توانسته به کمک عقل فلسفی و همان بحث قوه و فعل و ماده و صورت یونانی ثابت کند و هیچ نیازی به تأویل آیات و روایات ندیده است.
در فصل دوم از بخش دوم کتاب، نویسنده با بیان این مطلب که مدافعان مکتب تفکیک،سخنان مختلفی را به افراد نسبت می دهند و از آنها به سود خود استفاده می کنند، می گوید: خطای اخلاقی این مکتب در این است که سخنان و حکم هایی را به افراد نسبت می دهند، که پیش از کاوش، نادرستی آن آشکار می گردد. در این فصل، از میان موارد متعدد، به ادعای استاد حکیمی در مورد این که بزرگان فلسفه، ملاصدرا را تکفیر کرده اند، پرداخته شده است. او نام هفت تن از چهره های مشهور فلسفه را به این منظور نقل کرده، که ملاصدرا را به دلیل باور به معاد مثالی، تکفیر کرده اند. اینها عبارت اند از: آقا علی حکیم، شیخ محمد تقی آملی، حائری سمنانی،میرزا احمد آشتیانی، رفیعی قزوینی، امام خمینی و شهید مطهری.
در پایان این فصل با رجوع به ملاک تکفیر از دیدگاه استاد حکیم متوجه می شویم که وی، مخالفت عقیده و نظری با ظواهر آیات و صریح اخبار معتبره را از مهم ترین ملاک های تکفیر بیان می کند. درحالی که کسی را می توان تکفیر کرد که یا خدا را قبول نداشته باشد، یا منکر یگانگی خدا باشد و یا منکر اصل رسالت گردد؛ در نتیجه تمام آن چه استاد آورده، اساساً از موضوع، خارج است. استاد ادعا کرده بود که عده ای از بزرگان، ملاصدرا یا قائلان به معاد مثالی را تکفیر کرده اند، اما هیچ نشانی از آن یافت نشده و ادعای استاد، بی دلیل مانده است. از میان این هفت شخصیت که ایشان به صراحت از آنها نام می برند، هیچ یک چنین نکرده اند.
در فصل سوم از این بخش نویسنده می گوید: انتظار عمومی از مدافعان مکتب تفکیک آن است که در تقریر دیدگاه خود ونقد مخالفان، راهی منطقی بپویند و از هر نوع مغالطه و به تعبیر استاد حکیمی ، مجهله گویی بپرهیزند. استاد حکیمی نیز بر این نکته تأکید ورزیده و آن را یکی از جریان های مکتب تفکیک می شمارد. از این منظر، مکتب تفکیک در سه سطح عمل می کند: یکی؛ بیان دقیق هر مسئله فلسفی-عرفانی؛ دوّم: منطقی دیدگاه رقیب و اثبات کاستی های آن؛ سوم: تقریر دیدگاه خود و دفاع از آن.
در این سه مرحله، مفروض آن است که شاهد هیچ گونه حق کشی و گمراهی گری نباشیم و همواره حق، بر هر چیز مقدم باشد. اما مرور آثار این جریان،خواننده را از پای بندی به این اصول، نا امید و متوجه سیلی از مغالطات می کند. سپس نویسنده با تعریف مغالطه، به ذکر برخی از مغالطه های این مکتب می پردازد. او می نویسد: هنگامی که احساس می کنیم روند استدلال به گونه ای پیش رفته که نتیجه به دست آمده با مقدمات آن سازگار نیست، دچار مغالطه شده ایم. سپس مهم ترین مغالطات را نام می برد که عبارت اند از: 1. مغالطه منشأ؛ 2. مغالطه خلط انگیزه و انگیخته؛ 3. مغالطه پهلوان پنبه؛ 4. مغالطه مسموم کردن چاه؛ 5. مغالطه نقل قول ناقص که در این جا به توضیح اجمالی آن می پردازیم. در این جا منظور از مغالطه، منشأ یا خاستگاه آن است، که هنگام بررسی یک فکر یا اندیشه براساس خاستگاه جغرافیایی آن، یا شخصی که آن را پدید آورده یا مروج آن بوده، داوری کنیم.
اما منظور از مغالطه خلط انگیزه، آن است که به جای فهم یک نظریه یا کوشش برای قبول یا ردّ آن از طریق منطق، ببینیم که با چه انگیزه ای پدید آمده یا ترویج می شود. داعیان مکتب تفکیک از این مغالطه برای نقد فلسفه، عرفان، تصوف و کلام استفاده می کنند.
مغالطه پهلوان پنبه آن است که هنگام نقد اندیشه، به جای طرح درست مدعیات آن، چنان تصویر مضحک و مخدوشی از آن به دست می دهیم که دیگر نیازی به ردّ آن نیست و هر کس گزارش ما را بخواند، پوزخندی می زند و از این که کسی به چنین عقیده سخیفی باور دارد، اظهار تعجب می کند.
اما منظور از مغالطه مسموم کردن چاه آن است که گاه ما به جای استدلال به سود مدعای خود، فضایی برای دیگران فراهم می سازیم که جرأت مخالفت با ما را پیدا نکنند. این کار به شکل های گوناگونی صورت می گیرد، که یکی از این شیوه ها به مسموم کردن چاه معروف است.
مغالطه نقل قول ناقص، عبارت است از این که در روند استدلال و برای اثبات یا نفی مطلبی، از نقل قول ناقص استفاده شودکه در آثار مکتب تفکیک، زیاد به چشم می خورد.
البته لازم به ذکر است که نویسنده با بیان برخی از مغالطات دیگر در آثار تفکیکیان از جمله: مغالطه توسل به لفظی، مغالطه توسل به مرجع کاذب، مغالطه تحقیر، مغالطه عدم سابقه و ... از طرح همه آنها خودداری می کند.
نویسنده در آغاز فصل چهارم کتاب، بیان می کند، که هر فکر یا مکتبی اخلاقاً ملزم است که پس از طرح دعاوی خود، آماده نقد شدن باشد و پذیرای داوری دیگران درباره صحّت وسقم دعاوی خود باشد. اما لازم به ذکر است که مدافعان مکتب تفکیک ظاهراً فضای نقد خود را فراهم می نمایند، اما چنان پیش شرط هایی برای کار خود وضع می کنند که عملاً تحقق آنها، تعلیق به محال شده و در نتیجه، راه را بر هرگونه نقد این مکتب بسته اند. هم چنین نویسنده در پایان فصل چهارم، قائل به این می شود، که اگر کسی توصیه ها و هشدارهای مدافعان تفکیک درباره عینیت این مکتب با اسلام را نادیده گرفته و به نقد این مکتب بپردازد، آماج تعبیرات تلخ، تحقیرآمیز و گزنده ای قرار خواهد گرفت.
وسرانجام نویسنده در خاتمه بخش دوم و در ذیل عنوان پی گفتار به بررسی ده نکته درباره نقد می پردازد که البته ارتباطی با بحث مکتب تفکیک ندارد؛ هرچند یاری رسان بحث های قبلی است؛ چرا که آنها برای نقد خود، پیش شرط هایی را قرار می دهند.
کتاب شناخت اثر حاضر:
رؤیای خلوص؛ بازخوانی مکتب تفکیک، تألیف سید حسن اسلامی،( قم: صحیفه خرد، 1383)، 350 صفحه.
بررسی اجمالی کتاب
مؤلف در مقدمه این کتاب، هدف از نگارش این اثر را پاسخ به پرسش هایی از قبیل: چیستی مکتب تفکیک، آموزه های اصلی آن، موضع این کتاب در برابر سایر جریان های فکری، قرائت این مکتب از دین، نتایج سیاسی-اجتماعی تفکر تفکیکی و سؤال هایی از این قبیل دانسته و سپس با ذکر پیشینه آثار معدودی که در چند سال اخیر در عرصه تحلیل و شناخت این مکتب نوشته شده، می گوید: تاکنون، اثری جدی در دفاع از مکتب تفکیک منتشر نشده است. آن گاه به مهم ترین پیش فرض هایی که بر اساس آن، کتاب مذکور شکل گرفته، پرداخته، که عبارتند از:
1. ادعای اصلی مکتب تفکیک؛ یعنی جدایی سه حوزه معرفتی وحی، عقل و عرفان، ممکن نیست؛
2. آموزه دیگر مکتب تفکیک؛ یعنی ردّ هر گونه تأویل، پذیرفتنی نیست؛
1. انکار عقل، جز از طریق عقل، ممکن نیست؛
2. اصحاب تفکیک، هیچ امکانی را برای نقد خود فراهم نمی کنند؛ و پیش فرض های دیگر.
در واقع، آن چه که این نوشته را از آثار مشابه متمایز می سازد، نگرش نگارنده در تحلیل دیدگاه تفکیکی است. با وجود این که نویسنده، تربیت فلسفی دارد، اما نخواسته تا از موضع دفاع از فلسفه صدرایی به نقد این مکتب بپردازد، بلکه تلاش کرده تا لوازم قهری این نگرش را که تا حدودی نادیده گرفته شده است، بیان و تأکید کند.
در واقع، این نوشته بر دو محور متمرکز است: نقد معرفت شناختی روایت تفکیک و نقد اخلاقی آن، که نویسنده می کوشد تا روشن کند، که آیا می توان باورهای اصلی این مکتب را موجّه ساخت؟ ودیگر این که، آیا اصول اخلاقی در تبیین این مکتب و دفاع از آن و نیز نقد مخالفان رعایت شده است یا خیر؟بنابراین می توان گفت که این نوشته، صبغه معرفتی-اخلاقی دارد.
نویسنده بیان می کند که مقصود از مکتب تفکیک در این کتاب، به طور مشخّص روایت وتفسیری است که استاد محمدرضا حکیمی از این اندیشه ارائه کرده است؛ چرا که از مکتب معارفی خراسان، چه بسا تحریرهای دیگری ارائه شده باشد که خارج از حوزه این تحقیق است. هم چنین به جای بحث از دعاوی گوناگون این مکتب؛ تنها مدعای تفکیک یعنی جریان های معرفتی مورد بررسی قرار گرفته است.
مکتب تفکیک؛ گزارش و بررسی
دربخش اول از فصل اول این کتاب به پیشینه و اصول مکتب تفکیک پرداخته شده است. نویسنده با بیان این که سه منبع شناخت حقیقت وجود دارد، که عبارت اند از: وحی، عقل و شهودباطنی یا کشف؛ می گوید: در این جا سخن بر سر اصالت این سه منبع نیست، بلکه سخن این است که آیا می توان در تفکر و عمل این سه را جدای از هم دید و آیا بدون کمک از عقل می توان از فهم وحیانی سخن گفت؟ زیرا استاد حکیمی با پیش کشیدن عقل خودبنیاد دینی، این دوگانگی و تمایز را پررنگ تر می سازد. و حال آنکه نگارنده معتقد است، که نمی توان مرز معیّنی میان این سه منبع گذاشت؛ از این رو دعاوی کسانی که مدّعی تفکیک هستند، در این جا نقد و بررسی می شود.
یکی از جریان های فکری-دینی که در چند دهه اخیر از خطه خراسان برخاسته مکتب تفکیک است. این جریان از سوی مخالفانش، نوعی اخباری گری جدید و رویکردی ضد فلسفی شمرده می شود. این مکتب، ریشه در آموزه های گروهی از عالمان دینی سده اخیر دارد. استاد حکیمی از سه رکن عمده این مکتب، به نام های سید موسی زر آبادی قزوینی، میرزا مهدی غروی اصفهانی،و شیخ مجتبی قزوینی یاد می کند، که در این میان ظاهراًمیرزا مهدی اصفهانی، بنیان گذار نگاه تفکیکی است. او( اصفهانی) می گوید: هیچ فصل مشترکی میان علوم بشری و علوم الهی وجود ندارد وقائل است که علوم بشری عین جهالت و تاریک ترین نوع تاریکی است. موسی زرآبادی هم ازارکان مهم این مکتب است، اما تأثیرگذار ترین رکن این مکتب، شیخ مجتبی قزوینی است، که تأثیری پایدار بر تفکیک معاصر داشته و می گوید: راه دین از راه فلسفه و عرفان جداست.
اما امروزه مکتب تفکیک با نام استاد حکیمی گره خورده است. هرچند او آموزه های خود را عین آموزه های مؤسسان این مکتب می داند، اما حداقل در سه مسئله با یک دیگر متفاوت اند: الف. نسبت میان وحی، عقل و کشف؛ ب. توجه به فلسفه و فلاسفه؛ ج. جنبه سیاسی-اجتماعی مکتب تفکیک.
بنا بر این نویسنده کتاب رؤای خلوص در این کتاب، نویسنده تنها تقریر استاد حکیمی را بررسی می نماید. او به نقل از استاد حکیمی در توضیح تعبیر مکتب تفکیک می گوید: مکتب تفکیک، مکتب جداسازی سه راه و روش معرفت و سه مکتب شناختی است، در تاریخ شناخت ها و تأملات وتفکرات انسانی؛ یعنی راه و روش قرآن و راه و روش فلسفه و راه و روش عرفان.
از نظر ایشان در طول تاریخ، همواره سه جریان شناختی وجود داشته و تنها سه راه برای دریافت حقیقت وجود دارد، که عبارت اند از: 1. جریان وحی( دین-قرآن)؛ 2. جریان عقل( فلسفه-برهان)؛ 3. جریان کشف( دریافت-عرفان). در نتیجه، هدف مکتب تفکیک به گفته استاد حکیمی، ناب سازی و خالص سازی شناخت های قرآنی و سره فهمی این شناخت ها و معارف است، به دور از تأویل و مزج افکار و نحله ها، و بر کنار از تفسیر به رأی و تطبیق، تا حقایق و وحی و اصول علم صحیح، مصون مانده و با داده های فکر انسانی و ذوق بشری در نیامیزد و مخلوط نشود. سپس استاد حکیمی اصول اساسی مکتب تفکیک را بیان می کند که عبارت اند از: 1.جدایی فلسفه، عرفان و دین؛ 2. برتری و اصالت شناخت دینی؛ 3. استناد شناخت دینی به قرآن وحدیث؛ 4. اتکا به ظاهر آیات و روایات؛ 5. رد هرگونه تأویل.
اصحاب این مکتب با ارائه این اصول معتقدند که تعالیم شان عین اسلام است و واقعیت جریان تفکیک را امری مساوی با خود اسلام و ظهور آن می دانند.
مکتب تفکیک در عرصه نظر
نویسنده در فصل دوم، با بیان این مطلب که مقصود کتاب، بررسی تفصیلی اصول این مکتب نیست؛ بلکه مراد نشان دادن کاستی این اصول در مرحله نظر و عمل است، به این نتیجه می رسد که این اصول در نظر غیر قابل اثبات هستند و در عمل هم نمی توان به آنها پای بند بود؛ لذا این اصول را در دو مرحله مورد بررسی قرار می دهد، که عبارت اند از: الف. اصول تفکیک در مرحله نظر؛ ب. اصول تفکیک در مرحله عمل.
سپس با مناقشه پذیر بودن اصول فوق به لحاظ نظری و معرفت شناختی به چند نکته اساسی درباره این اصول اشاره می نماید که به طور اجمال عبارتند از:1. لزوم تعیین موارد هم پوشی؛ اگر این سه جریان شناختی، تباین عملی با یک دیگر نداشته باشند، نتیجه منطقی آن، هم پوشی در مواردی با یک دیگر است. اما اگر ادعا شود که این سه کاملاً از یک دیگر جدا هستند، نمی توان از هم پوشی سخن گفت. اصحاب تفکیک باید نشان دهند که اگر این سه تباین عملی ندارد، پس در کجا هم دیگر را قطع می کنند؛ 2. مسئله دانش دینی خالص؛ اصحاب تفکیک می گویند: می توان جدای از حوزه عقل، دانش دینی محض نیز داشت و بی نیاز از دست آوردهای بشری، علمی دینی پایه ریزی کرد؛ در حالی که باید گفت: ادّعای تفکیک معارف وحیانی از یافته های بشری، در نظر ناپذیرفتنی و در عمل ناشدنی است؛ 3. استدلال عقلی و مسئله ایمان؛ اگر مضمون اصل دوم مکتب تفکیک( یعنی برتری و اصالت شناخت دینی) بی نیازی از عقل و استدلال عقلانی و مستلزم ایمان آوردن چشم بسته باشد، در آن صورت چرا باید ادّعای شخص الف را که مدعی نبوت است بپذیریم و ادعای شخص ب را نپذیریم؛ 4. لزوم تفکیک میان گزاره های دینی؛ در مورد اصل چهارم نیز باید گفت که کلیت این اصل، تردید ناپذیر است و درستی جزئی آن، سودی برای اصحاب تفکیک ندارد؛ 5. مسئله حجیت ظهور؛ در این باره نیز نویسنده با ذکر چند نکته، قائل به این است که اساساً تصور نفی عقل، بدون عقل ممکن نیست؛ 6. بررسی مسئله تأویل؛ این اصل نیز بر ردّ هر گونه تأویل، تأکید می کند. در مورد این اصل دو نکته قابل ذکر است: نخست آن که معنایی که ایشان از تأویل ارائه می کنند، ظاهراً معنای اختصاصی خودشان است و ثانیاً این که دسترسی به متنی خالص و به دور از هر گونه تأویل، نه تنها در مورد متون دینی، بلکه در هیچ جا ممکن نیست؛ 7. مسئله حاکمیت عقل؛ آیا اصحاب تفکیک می توانند مخالفان خود را قانع کنند یا خیر اگر در پی اقناع دیگران باشند، باید از وسیله تفاهم مشترکی استفاده کنند که همان عقل است.
اصول مکتب تفکیک در مرحله عمل
با توجه به مطالب گذشته، باید از اصحاب تفکیک پرسید، که چه دلیلی دارند که برداشت آنان از دین، اصیل تر از برداشت دیگران است. نویسنده در فصل سوم کتاب بر عدم قبول این اصول در نظر تأکیدکرده، سپس با طرح این سؤال که آیا اصحاب تفکیک، خود به آموزه های شان پای بند هستند، یا خیر؛ می کوشد تا نشان دهد که تفکیک ادعایی، میان جریان های سه گانه شناختی تا چه حد ممکن بوده و اصحاب تفکیک تا کجا توانسته اند از تأویل های عصری و فلسفی بپرهیزند؛ بدین منظور به مهم ترین و مفصل ترین کتاب اصحاب تفکیک؛ یعنی الحیاه اکتفا می نماید. وی با دائره المعارف خواندن الحیاه، آن را جهان بینی کامل مکتب تفکیک خوانده و آن را مانیفیست یا بیانیه عقیدتی مکتب تفکیک دانسته، که در آن اصول لازم یک مکتب آمده است. سپس تفسیرها و برداشت های موجود در کتاب و ترتیب مباحث را بدین صورت مورد توجه قرار می دهد: 1. مسئله خلوص اسلام؛ 2. مسئله کار آمدی اسلام؛ 3. مسئله پیش فرض ها؛ 4. مسئله جانبداری در تفسیر؛ 5. تفسیر اقتصادی جنبش های دینی؛ 6. مسئله اختلافات درون دینی؛ 7. مسئله معرفت خالص؛
مشکل معرفتی اصحاب تفکیک، از تلقّی خاصی که آنان از معارف دارند، سرچشمه می گیرد. از نظر آنها کل شناخت ها ومعارف به دو بخش تقسیم می شوند: معارف ناب و معارف آمیخته؛ 8. مسئله تنوع تفسیرها؛ بی توجهی به نکته قبلی موجب شده که اصحاب تفکیک، امکان تفسیرهای متفاوت را منکر شوند. استاد حکیمی ناخشنودی خود را از امکان تنوع تفسیرهای مختلف از یک مسئله بیان می کند؛ 9. مسئله تحریف معنوی؛ دغدغه عدالت طلبی در عمل موجب تحریف معنوی آیات شده؛ یعنی همان خطری که به پندار مؤلفان بر سر راه فیلسوفان و عارفان بوده، دامان کتاب الحیاه را نیز گرفته است؛ 10. امکان ناپذیری تفکیک؛ نویسنده در پایان بررسی الحیاه می گوید این کتاب( الحیاه) دلیلی بر امکان ناپذیری مکتب تفکیک در عمل است؛ زیرا کسانی که بر آن بودند تا میان سه حوزه وحی، عقل و کشف تمایز قائل شوند، در عمل آن اصول را فراموش کرده و همه این حوزه ها را با یک دیگر خلط کردند، لذا به شکل وسیعی دست به تفکیک زدند و ظهورات را نادیده گرفتند.
بنابراین خواننده یا باید نتیجه بگیرد که مکتب تفکیک ممکن نیست، یا آن که ممکن است، اما پدید آورندگان آن نتوانستند به اصول خود پای بند بمانند. در نتیجه علی رغم ادعاهای جذابی که مکتب تفکیک دارد، اگر کسی ادعا کند که این همان اخباری گری جدید است، ظاهراً سخنی به گزاف نگفته؛ زیرا محتوا، نقطه عزیمت و نتایج این دو جریان یکی است. لذا نقد اخباری گری مساوی با نقد این مکتب و پذیرش آن، هم ساز با پذیرش آن است. حقیقت آن است که اصحاب تفکیک نیز مانند دیگر مفسران، تنها، برداشت های خود را می گویند و دعاوی خود را به نام قرآن و اسلام بیان می کنند، نه حقیقت اسلام را.
آن گاه نویسنده کتاب در پایان بخش اول نتیجه می گیرد که این مکتب، نه سازگاری درونی دارد؛ زیرا برای اثبات برتری شناخت دینی بر شناخت عقلی، از عقل مدد می گیرد؛ و نه کارایی بیرونی دارد؛ زیرا بیشترین تأویل ها را انجام می دهد و بر خلاف ادعای خود از منظر بشری به وحی می نگرد.
نقد اخلاقی مکتب تفکیک
نویسنده در بخش دوم کتاب، با بیان این مطلب که کاری به محتوای معرفتی گزاره های تفکیکی نداشته و از درستی یا نادرستی آموزه های مکتب تفکیک سخن نمی گوید؛ بلکه با فرض درستی این آموزه ها می کوشد تا از منظر اخلاقی این مکتب را نقد نماید؛ بدین معنا که اگر اصول این مکتب، به لحاظ معرفتی پذیرفتنی باشد، مدافعانش در تبیین و تقریر اصول آن و نقد آرای دیگران، از نظر اخلاقی سلوکی اتخاذ کرده اند که آن را ناپذیرفتنی می نماید. سپس نویسنده با ذکر سه جریان در هم تنیده مکتب تفکیک از دیدگاه استاد حکیمی، یعنی: 1. بیان مطالب فلسفی و عرفانی؛ 2. نقد کامل روش مند( متدیک) و علمی؛ 3. بیان داده وحیانی، با تعقل خود بنیاد دینی درباره مسئله؛ می گوید مدافعان مکتب تفکیک در هیچ یک از این سه هدف موفق نبوده اند؛ پس بیان می کند که این بخش بر این اصل استوار است که مدعیان تفکیک، ادعای فوق را نادیده گرفته و در تقریر آرای خود نه جانب انصاف را رعایت کرده اند و نه در نقد آرای دیگران از مغالطات گوناگون پرهیز داشته اند؛ در نتیجه از منظر اخلاقی، سخت آسیب پذیر هستند.
سپس نگارنده در ادامه از معیارهای مقبول مدافعان مکتب تفکیک، یعنی قرآن کریم و سنت قطعی استفاده کرده و به بحث های فلسفی درباره محتوای دعاوی تفکیکی کاری نداشته و در هر مورد، مقبولات مدعیان تفکیک را به شهادت می خواهد؛ که این معیارها به روشنی در قرآن کریم و روایات متعددّی آمده است، که عبارت اند از: 1. صداقت و داوری و پرهیز از تحریف سخنان دیگران؛ 2. پرهیز از نسبت نادرست به دیگران؛ 3. پرهیز از تحقیر و استهزای مخالفان و صاحبان مقالات دیگر؛ 4. پرهیز از منطق یک بام و دو هوا؛ 5. رعایت عدالت درباره دوست و دشمن.
آن گاه مؤلف کتاب با بررسی آثار مدافعان تفکیک، خطاهای اخلاقی آنها را مورد بررسی قرار داده و فصل های بخش دوم کتاب خود را بر اساس آن سامان داده، که عبارت اند از: 1. انتحال شخصیت؛ 2. نسبت نادرست به افراد مختلف؛ 3. استفاده از انواع مغالطات منطقی؛ 4. بستن راه نقد مکتب تفکیک؛ 5. تحقیر ناقدان مکتب تفکیک.
در فصل مربوط به انتحال شخصیت، نویسنده با ذکر این مطلب که یکی از روش های رایج مدافعان مکتب تفکیک، منسوب ساختن افرادی به مکتب خود است، که منطقاً مشرب فکری دیگری دارند، بیان می کند که مدّعیان تفکیک می کوشند تا نشان دهند که بسیاری از فلاسفه با آنان هم سو بوده اند، که نویسنده در این فصل تنها به دو مورد، یعنی علامه طباطبایی و ملاصدرا اشاره می نماید. در حالی که به زعم نویسنده، غیر اخلاقی بودن این ادعا در آن است که این دو، تفکیکی و حتی هم سو با این مکتب نبوده اند. در واقع، استاد حکیمی با نقل دو سخن از علامه طباطبایی نتیجه می گیرد که علامه نیز با نظرگاه تفکیکیان هم سو بوده است؛ نخست، مسئله جدایی مطلق سه حوزه معرفتی وحی، عرفان و فلسفه و دیگری نقش فلسفه در بستن در خانه اهل بیت علیهم السلام.
اما دومین موردی که نویسنده در این بخش مورد بررسی قرار می دهد تا نشان دهد که شیوه تفکیکیان در تحلیل مسائل، غیر اخلاقی است؛ نسبت تفکیکی دادن به ملاصدرا است. استاد حکیمی در کتاب معاد جسمانی در حکمت متعالیه می کوشد تا نشان دهد که ملاصدرا تفکیکی است؛ زیرا در نهایت به این باور رسیده است که باید دست عقل را در مسیر اثبات معاد بست و راه تعبد را پیمود. از نظر استاد، ملاصدرا هر چند خود معاد جسمانی را ثابت نموده، اما بعدها آن را نپذیرفته و راه دیگری پیموده است. سخن اصلی استاد در این کتاب همین است که ملاصدرا دارای دو موضع در قبال معاد بوده و در نهایت بر ادعای تفکیکیان مهر صحت زده است.
در پایان فصل اول از بخش دوم نتیجه می گیریم که به زعم نویسنده، ادعای استاد در باب هم سویی علامه طباطبایی با مدعیان مکتب تفکیک نادرست است و از سخنان علامه چنین نسبتی به دست نمی آید. علاوه بر این، با استناد به همین نقل قول ها، علامه به صراحت، مدّعای تفکیکیان را رد کرده است، اما استاد برای اثبات هم سویی دیدگاه علامه با نظر تفکیکیان، دست به انتحال شخصیت زده است. هم چنین در مورد ملاصدرا نیز، نسبت تفکیکی دادن از همین مقوله است؛ چرا که ملاصدرا همواره بر یک موضع پای فشرده و همان را عین شرع و قرآن و مطابق عقل و برهان فلسفی دانسته و مدعی است که معادی را که فلاسفه نتوانستند برهانی کنند و در نتیجه یا به تعبد روی آوردند و یا ظواهر آیات را تأویل کردند، توانسته به کمک عقل فلسفی و همان بحث قوه و فعل و ماده و صورت یونانی ثابت کند و هیچ نیازی به تأویل آیات و روایات ندیده است.
در فصل دوم از بخش دوم کتاب، نویسنده با بیان این مطلب که مدافعان مکتب تفکیک،سخنان مختلفی را به افراد نسبت می دهند و از آنها به سود خود استفاده می کنند، می گوید: خطای اخلاقی این مکتب در این است که سخنان و حکم هایی را به افراد نسبت می دهند، که پیش از کاوش، نادرستی آن آشکار می گردد. در این فصل، از میان موارد متعدد، به ادعای استاد حکیمی در مورد این که بزرگان فلسفه، ملاصدرا را تکفیر کرده اند، پرداخته شده است. او نام هفت تن از چهره های مشهور فلسفه را به این منظور نقل کرده، که ملاصدرا را به دلیل باور به معاد مثالی، تکفیر کرده اند. اینها عبارت اند از: آقا علی حکیم، شیخ محمد تقی آملی، حائری سمنانی،میرزا احمد آشتیانی، رفیعی قزوینی، امام خمینی و شهید مطهری.
در پایان این فصل با رجوع به ملاک تکفیر از دیدگاه استاد حکیم متوجه می شویم که وی، مخالفت عقیده و نظری با ظواهر آیات و صریح اخبار معتبره را از مهم ترین ملاک های تکفیر بیان می کند. درحالی که کسی را می توان تکفیر کرد که یا خدا را قبول نداشته باشد، یا منکر یگانگی خدا باشد و یا منکر اصل رسالت گردد؛ در نتیجه تمام آن چه استاد آورده، اساساً از موضوع، خارج است. استاد ادعا کرده بود که عده ای از بزرگان، ملاصدرا یا قائلان به معاد مثالی را تکفیر کرده اند، اما هیچ نشانی از آن یافت نشده و ادعای استاد، بی دلیل مانده است. از میان این هفت شخصیت که ایشان به صراحت از آنها نام می برند، هیچ یک چنین نکرده اند.
در فصل سوم از این بخش نویسنده می گوید: انتظار عمومی از مدافعان مکتب تفکیک آن است که در تقریر دیدگاه خود ونقد مخالفان، راهی منطقی بپویند و از هر نوع مغالطه و به تعبیر استاد حکیمی ، مجهله گویی بپرهیزند. استاد حکیمی نیز بر این نکته تأکید ورزیده و آن را یکی از جریان های مکتب تفکیک می شمارد. از این منظر، مکتب تفکیک در سه سطح عمل می کند: یکی؛ بیان دقیق هر مسئله فلسفی-عرفانی؛ دوّم: منطقی دیدگاه رقیب و اثبات کاستی های آن؛ سوم: تقریر دیدگاه خود و دفاع از آن.
در این سه مرحله، مفروض آن است که شاهد هیچ گونه حق کشی و گمراهی گری نباشیم و همواره حق، بر هر چیز مقدم باشد. اما مرور آثار این جریان،خواننده را از پای بندی به این اصول، نا امید و متوجه سیلی از مغالطات می کند. سپس نویسنده با تعریف مغالطه، به ذکر برخی از مغالطه های این مکتب می پردازد. او می نویسد: هنگامی که احساس می کنیم روند استدلال به گونه ای پیش رفته که نتیجه به دست آمده با مقدمات آن سازگار نیست، دچار مغالطه شده ایم. سپس مهم ترین مغالطات را نام می برد که عبارت اند از: 1. مغالطه منشأ؛ 2. مغالطه خلط انگیزه و انگیخته؛ 3. مغالطه پهلوان پنبه؛ 4. مغالطه مسموم کردن چاه؛ 5. مغالطه نقل قول ناقص که در این جا به توضیح اجمالی آن می پردازیم. در این جا منظور از مغالطه، منشأ یا خاستگاه آن است، که هنگام بررسی یک فکر یا اندیشه براساس خاستگاه جغرافیایی آن، یا شخصی که آن را پدید آورده یا مروج آن بوده، داوری کنیم.
اما منظور از مغالطه خلط انگیزه، آن است که به جای فهم یک نظریه یا کوشش برای قبول یا ردّ آن از طریق منطق، ببینیم که با چه انگیزه ای پدید آمده یا ترویج می شود. داعیان مکتب تفکیک از این مغالطه برای نقد فلسفه، عرفان، تصوف و کلام استفاده می کنند.
مغالطه پهلوان پنبه آن است که هنگام نقد اندیشه، به جای طرح درست مدعیات آن، چنان تصویر مضحک و مخدوشی از آن به دست می دهیم که دیگر نیازی به ردّ آن نیست و هر کس گزارش ما را بخواند، پوزخندی می زند و از این که کسی به چنین عقیده سخیفی باور دارد، اظهار تعجب می کند.
اما منظور از مغالطه مسموم کردن چاه آن است که گاه ما به جای استدلال به سود مدعای خود، فضایی برای دیگران فراهم می سازیم که جرأت مخالفت با ما را پیدا نکنند. این کار به شکل های گوناگونی صورت می گیرد، که یکی از این شیوه ها به مسموم کردن چاه معروف است.
مغالطه نقل قول ناقص، عبارت است از این که در روند استدلال و برای اثبات یا نفی مطلبی، از نقل قول ناقص استفاده شودکه در آثار مکتب تفکیک، زیاد به چشم می خورد.
البته لازم به ذکر است که نویسنده با بیان برخی از مغالطات دیگر در آثار تفکیکیان از جمله: مغالطه توسل به لفظی، مغالطه توسل به مرجع کاذب، مغالطه تحقیر، مغالطه عدم سابقه و ... از طرح همه آنها خودداری می کند.
نویسنده در آغاز فصل چهارم کتاب، بیان می کند، که هر فکر یا مکتبی اخلاقاً ملزم است که پس از طرح دعاوی خود، آماده نقد شدن باشد و پذیرای داوری دیگران درباره صحّت وسقم دعاوی خود باشد. اما لازم به ذکر است که مدافعان مکتب تفکیک ظاهراً فضای نقد خود را فراهم می نمایند، اما چنان پیش شرط هایی برای کار خود وضع می کنند که عملاً تحقق آنها، تعلیق به محال شده و در نتیجه، راه را بر هرگونه نقد این مکتب بسته اند. هم چنین نویسنده در پایان فصل چهارم، قائل به این می شود، که اگر کسی توصیه ها و هشدارهای مدافعان تفکیک درباره عینیت این مکتب با اسلام را نادیده گرفته و به نقد این مکتب بپردازد، آماج تعبیرات تلخ، تحقیرآمیز و گزنده ای قرار خواهد گرفت.
وسرانجام نویسنده در خاتمه بخش دوم و در ذیل عنوان پی گفتار به بررسی ده نکته درباره نقد می پردازد که البته ارتباطی با بحث مکتب تفکیک ندارد؛ هرچند یاری رسان بحث های قبلی است؛ چرا که آنها برای نقد خود، پیش شرط هایی را قرار می دهند.
کتاب شناخت اثر حاضر:
رؤیای خلوص؛ بازخوانی مکتب تفکیک، تألیف سید حسن اسلامی،( قم: صحیفه خرد، 1383)، 350 صفحه.