آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۶۰

چکیده

متن

مذهب، از عنصر سازنده و حیاتی فرهنگ، در کشوری سکولار؛ بانام ایالات متحده آمریکا است. ایالات متحده اگر چه در سیاست های رسمی خود در قبال کشورهای دیگر، به خصوص کشورهای اسلامی،مدافع و مروج جدایی دین از سیاست است ؛ اما این کشور در میان کشورهای به اصطلاح توسعه یافته، از لحاظ مذهبی جایگاه نخست رابه خود اختصاص داده و اگر چه در قانون اساسی آن، به صراحت برجدایی دین از سیاست تاکید شده ؛ اما در عمل چنین جدایی مشاهده نمی شود و کلیساهای مختلف به شکل غیر رسمی، از حامیان مهم دوحزب دموکرات و جمهوری خواهان و لابی های مختلفی چون لابی صهیونیسم هستند؛ در این ارتباط می توان به علاقه شدید راست مسیحی، محافظه کاران اوانجلیک و سفید پوستان جنوب به حمایت از رژیم صهیونیستی در ایالات متحده اشاره کرد.1 براساس نظر سنجی موسسه پیو(pew) در سال 2002، امریکا در بین کشورهای توسعه یافته، تنها کشوری است که مذهب نقش بسیار مهمی در زندگی اکثرمردم آن دارد.
    نزدیک به هشتاد درصد جمعیت این کشور را مسیحیان تشکیل می دهند و اسلام و یهودیت، به همراه برخی مذاهب غیر توحیدی، به ترتیب در مکان های بعدی جای گرفته اند. در میان مسیحیان اکثریت مطلق به پروتستان ها (نزدیک به 55 درصد) اختصاص دارد که خود به شاخه های مختلف تقسیم می شود و پس از آن کاتولیک ها ومورمون ها2 جای می گیرند.
    بیشتر سیاستمداران آمریکایی در مبارزات انتخاباتی، همواره ازمذهب بهره می گیرند و با دامن زدن به احساسات مذهبی می کوشند تاآرای بیشتری را برای خود یا حزب متبوعشان جمع آورند این بهره گیری از مذهب، گاه از مبارزات انتخاباتی فراتر رفته، در مسائل جاری نیز کاربرد یافته است که نمونه بارز آن در سخنان جورج بوش پسر، رئیس جمهور کنونی ایالات متحده، مبنی بر وظیفه الهی او درجنگ با تروریسم یا محور اهریمنی خود ساخته به چشم می خورد.بسیاری کلیساها و شخصیت های برجسته مذهبی، از لحاظ مذهبی به شدت فعال هستند؛ اما برای فرار از پرداخت مالیات، به شکل رسمی ازحزب یا فردی حمایت نمی کنند؛ اگر چه در هر دو حزب مهم ایالات متحده، مسیحیان حضوری پر رنگ دارند؛ اما مسیحیان اوانجلیک بیشتر حامی حزب جمهوری خواه هستند تا حزب دموکرات وسکولارها از حامیان اصلی حزب دموکرات به حساب می آیند.
    تقریبا همه رؤسای جمهوری این کشور، به استثنای جان اف. کندی ـ که کاتولیک بود ـ پروتستانی بوده اند و در بین آنها تنها توماس جفرسون، به هیچ یک از دو مذهب تعلق نداشت.
    آنچه در پی می آید، ترجمه ای است از سخنرانی ویلیام مارتین،استاد ادیان و سیاست عمومی دانشکده جامعه شناسی دانشگاه رایس، در کنفرانس مطالعه و گسترش تساهل مذهبی همین دانشگاه که در تاریخ 20 سپتامبر 2005 برگزار شد. ویلیام مارتین به عنوان یک سکولار، به دفاع از جدایی دین از سیاست در ایالات متحده پرداخته و ضمن توضیح روند تاریخی این جدایی در قانون اساسی ایالات متحده، خواستار توجه بیشتر به آن و اجرای نص صریح قانون اساسی این کشور، در زمینه آزادی مذهبی شده است. طبیعی است که ویلیام مارتین به دلیل تجارب تلخ مسیحیت در جنگ های مذهبی اروپا،جایگاه کلیسا در قرون وسطی و نیز سیر تحولات مذهبی درمستعمره ای به نام آمریکا، جدایی مذهب را از حکومت مایه سعادت ملت و دولت دانسته و در سخنرانی خود به حمایت از آن برخواسته است ؛ اگر چه وی در پایان تصریح کرده که جدایی دین را از سیاست به کشورهای دیگر توصیه نمی کند؛ اما کشور خود را الگوی موفقی دراین زمینه دانسته و آن را به عنوان نمونه ای از کشور سکولار، مردم مذهبی به دنیا معرفی کرده است. بر این اساس، ضروری است تا به مطالب آتی با نگاهی نقادانه نگریسته شود و تنها از نگاه نویسنده ای سکولار و جانبدار مد نظر قرار گیرد.
   
    مقدمه
    تقریبا در بسیاری تحولات دنیا، مذهب نقش مهمی ایفا کرده ومی کند. در ایالات متحده، اگر چه مذهب موجب افزایش یا کاهش تنش ها گردیده ؛ اما به جنگ نینجامیده و تقریبا بیش از دو قرن است که مجموعه ای از مذاهب با آزادی نسبی در عمل و بیان در کنار یکدیگر به سر می برند.
   
    دوره استعماری
    در سال 1628 و در یکی از مهم ترین برهه های تاریخ سیاسی ومذهبی ایالات متحده، جان وین تروپ، نخستین فرماندار مستعمره خلیج ماساچوست، بر روی عرشه کشتی آرابللا، به مسافران اعلام کرد که خدای متعال آنان را به انگلستان جدید فرستاده، تا شهری را به عنوان الگوی نوع بشر بنا کنند و شهروندان آن در سایه کتاب مقدس به زندگی خود ادامه دهند.
    آنها به دنیای جدید، آمریکا آمده بودند تا به آزادی مذهبی دست یابند؛حال آنکه خلیج ما ساچوست، جایی برای تساهل مذهبی نبود و تنهایک دین، به عنوان دین حقیقی، می توانست به حیات خود ادامه دهد. به همین دلیل مخالفان، تبعید و مجازات می شدند و تخلف از قوانین مذهبی مندرج در قانون، به شدت مورد مجازات قرار می گرفت. رفتن به کلیسا اجباری بود و تمام شهروندان مجبور بودند، به کلیساها و رهبران آنها کمک کنند.
    راجر ویلیامز3
    ویلیامز یکی از نخستین مهاجران مقیم مستعمره ماساچوست وباپتیستی متعصب بود. او با این عقیده که امریکا همان سرزمین موعوداست و باید مسیحی شود، مخالف بود و آن را به مسخره می گرفت.ویلیامز معتقد بود که شمار مسیحیان واقعی همواره انگشت شمار بوده واجبار حکومت برای اجرای تعالیم و اعتقادات مذهبی، خود کفرآمیزاست. بر همین اساس، وقتی شهروندان برای نشان دادن وفاداری خودهنگام سوگند، مجبور به بیان عبارت (خداوند به من کمک کند)می شدند، ویلیامز به مخالفت با آن بر می خاست و این کار را موجب تباهی انسان ها بر می شمرد.
    در سال 1635 اقدامات ویلیامز با مخالفت مسیحیان متعصب روبروشد و آنها از وی خواستند، تا به بریتانیا باز گردد؛ اما وی از این کار سرباززد و با کمک دیگران، مستعمره روآیلند و شهر پراویدنس به معنی (عنایت خداوند) را بنا نهاد. ویلیامز در مستعمره جدید اعلام کرد که تمام شهروندان، از آزادی مذهبی یا آنچه او (آزادی روان) می نامید،برخوردار خواهند بود. در نتیجه ردآیلند به محل تجمع باپتیست ها ودیگر مخالفان تبدیل شد.
    ویلیامز معتقد بود که تنها مذهب او مذهب حقیقی است و همواره ازمنتقدان جدی اعتقادات دیگران به حساب می آمد؛ اما به گفته خود، به آنان حق می داد تا بر اعتقاد خود اصرار ورزند. در سال 1644، ویلیامز درکتاب خود (عقیده ملعون آزارد اذیت دینی)، خواستار جدایی کلیسا ازحکومت شد. در این کتاب آمده است : (یکپارچگی اجباری، آزادی مذهبی و مدنی را از بین می برد و بر خلاف اصول مسیحیت و مدنیت است)4. وی در کتاب خود تاکید کرده که هیچ کس نباید به زور، مذهبی رابپذیرد و آداب آن را به جا آورد و اجبار در این زمینه، نتیجه ای جز تزویر وریا در بر نخواهد داشت. او از حکومت خواسته تا جهت گیری مذهبی خودرا کنار گذارد و عنوان داشت که حاکمیت خوب تنها در ملت ها، شهرها وکشورهایی مشاهده می شود که از تساهل مذهبی سود می برند. ویلیامزهمچنین در کتاب خود افزود که تلاش حکومت برای یکی کردن خود بامسیحیت به زیان هر دو است ؛ از این رو وی در پایان خواسته است تابین (جنگ دنیا) و (بهشت کلیسا) دیواری کشیده شود.
    به استثنای ردآیلند و تا حدودی پنسیلوانیا، در دیگر مستعمره ها ازآزادی و تساهل مذهبی خبری نبود. در طول دوره استعمار، این مستعمره ها و ساکنان آنها مجبور بودند، تا به کلیسای بریتانیا یاکلیساهای مستقل محلی مالیات بپردازند. در برخی مناطق، مخالفان معدودی از پرداخت مالیات معاف می شدند؛ اما این معافیت برای آنها به قیمت نفرت دیگرانی که پرداخت مالیات اضافی به گردن آنها می افتاد،تمام می شد. این امر، به خصوص درباره باپتیست ها که تعداد شان روز به روز در حال افزایش بود، صدق می کرد.
    کاتولیک ها اجازه نداشتند، در هیچ یک از مستعمره ها، عهده دارمشاغل دولتی شوند و در برخی مستعمرات، حتی عده ای اجازه نداشتندتا مسیحی شوند. حضور در کلیسا برای افراد مسیحی اجباری بود؛ اهانت به کشیش ها جرم محسوب می شد و توهین به مقدسات، می توانست مجازات مرگ را در پی داشته باشد؛ اما این سختگیری ها نتوانست، به توسعه و ترویج مسیحیت در امریکای تحت استعمار کمک کند. درهنگام انقلاب، تنها ده تا پانزده درصد مردم عضو کلیسا بودند و به گفته مسافران خارجی، مذهب مورد بی توجهی کامل بود.
   
    توماس جفر سون 5 و جیمز مدیسون 6
    جفرسون و مدیسون، از بنیانگذاران ایالات متحده، تحت تأثیر نظریه غالب سیاسی انگلستان در قرن هفده و نظریه پرداز اصلی آن یعنی جان لاک قرار داشتند. لاک معتقد بود که زندگی، آزادی و رفاه حق طبیعی همه انسان هاست و حکومت ها اگر قادر به تامین این حقوق نیستند،نباید حداقل آنها را از مردم سلب کنند. به نظر لاک، در بین حقوق اشاره شده، آزادی مذهبی از جایگاه رفیع تری برخوردار است و انسان ها نبایدبه پرستش و اطاعت از خداوند مجبور شوند، بلکه این کار باید کاملاداوطلبانه و از روی میل صورت گیرد. جفرسون و مدیسون تحت تاثیرروسو، تأسیس حکومت و پذیرش یک قرار داد اجتماعی را از سوی مردم ابزاری برای پیشبرد (وجود جمعی) و حراست از حقوق طبیعی یاد شده می دانستند. بر این اساس، آنها معتقد بودند که کلیسا نباید به مداخله درعرصه مذهب بپردازد و باید بدون حمایت حکومت، به حیات خود ادامه دهد.
    لاک و پیروانش و پس از آن نسل های بعدی امریکا، با اشاره به ویرانی های ناشی از جنگ های مذهبی جنبش اصلاحات پروتستان،معتقد بودند که مطمئن ترین راه برای تضمین آرامش داخلی، رشداقتصادی و آزادی، جدا سازی حوزه های شخصی و دینی از یکدیگراست. لاک در اثر خود با نام (نامه ای درباره تساهل) با تاکید بر این جداسازی، تمایز بین حکومت مدنی و مذهبی و مرزهای بین آن دو رابراساس تجربه مسیحیت و نگاهی سکولار تبیین کرده است.
    در سال 1767، جیمز بورگ، نویسنده سیاسی و کشیش ناراضی اسکاتلندی که جفر سون و مدیسون با افکارش آشنا بودند، کتاب (شرح و بسطهای سیاسی) را به رشته تحریر در آورد. در این کتاب که بعدها به کتاب نسل انقلاب معروف گردید، بورگ اگر چه حضور دیدگاه های مختلف مذهبی در حکومت را برای امریکا مفید دانسته، اما خواستارجدایی کلیسا از حکومت شده است.
    لاک نیز معتقد بود که جدا سازی وظایف دینی و مدنی شهروندان ازیک دیگر ضروری است و شهروندان حق دارند تا زمانی بر اعتقادات خود اصرار ورزند که این اعتقادات تهدیدی علیه آرامش جامعه نباشد.جفرسون بعدها در کتاب خود، (یادداشت هایی درباره ایالت ویرجینیا)،به تأیید این سخن لاک پرداخته و ادعا کرده است که دخالت حکومت درحوزه های مذهبی، تنها به تضییع حقوق دیگران می انجامد؛ از این رو،محدود شدن دین به حوزه شخصی، بهترین راه ممکن است.7
    مدیسون و جفرسون براساس عقاید اشاره شده، مانع تأسیس کلیسای انگلستان در ویرجینیا شدند. در سال 1779، جفر سون در عکس العمل به لایحه ای که خواستار وضع مالیات برای حمایت از چندین گروه مذهبی شده بود، لایحه آزادی مذهبی را ارائه کرد. از این لایحه به عنوان یکی از اقدامات برجسته خود در کنار کارهایی چون تاسیس دانشگاه و یرجینیا و عضویت در گروه نویسندگان بیانیه استقلال نام می برد. در این لایحه آمده است :
    ـ دولت نباید مردم را به حمایت از مذهبی که به آن اعتقاد ندارند،مجبور کند.
    ـ دولت نباید برای استخدام در ادارات دولتی، آزمون مذهبی برگزار کند.
    ـ قاضی نباید وارد حوزه مذهبی شود، مگر در مواقعی که مذهب موجب سلب آسایش عمومی شده باشد.
    ـ سازمان های مذهبی نباید از خزانه عمومی تأمین مالی شود.
    این لایحه تصویب نشد؛ اما مبارزه بر سر آن بار دیگر در سال 1784 وبه دنبال پیشنهاد پاتریک هنری، برای حمایت از سازمان های مذهبی بالا گرفت. در این حین مدیسون کتاب خود را با نام (یاد بود و اعتراض علیه ارزشیابی های مذهبی) بدون نام نویسنده منتشر کرد. وی در این کتاب در زمینه دخالت حکومت در امور کلیسا هشدار داده، با پرداخت مالیات برای حمایت کلیسا مخالفت کرده است.
    مدیسون تنها نگران سرکوب مذهبی نبود، بلکه اعتقاد داشت که حمایت حکومت از کلیسا می تواند، به شکل اجتناب ناپذیری به تضعیف آن و بروز فساد بینجامد؛ به گفته وی، پانزده قرن حاکمیت مسیحیت نشان داده بود که نه کلیسا و نه حکومت، از ارتباط با یکدیگر سودی نمی برند. به نظر مدیسون، کلیسا در طول این مدت، بر روی ویرانه های جامعه مدنی، استبداد معنوی خود را استوار ساخته بود. در بسیاری موارد،تنها به حفظ تاج و تخت استبدادهای سیاسی کمک رسانده و در هیچ موردی از آزادی های مردم حمایت نکرده بود... به اعتقاد وی، یک حکومت عادل، نه به نقض حقوق مذاهب می پردازد و نه به مذهبی اجازه می دهد تا حقوق دیگر مذاهب را نقض کند.
    مدیسون در ادامه مطالب خود، در کتاب (یاد بود و اعتراض علیه ارزشیابی های مدهبی)، به انتقاد از این ارزشیابی ها پرادخته و آن رانابخردانه و نا عادلانه معرفی کرده است. به گفته وی، این ارزشیابی هانشانه ایذا و اذیت را با خود به همراه دارد؛ چرا که حقوق شهروندانی را که عقاید آنها با عقاید کلیسا یکی نیست، پایمال می کند. بنابراین لازم است تا آزادی مذهبی به شکل برابر به دیگر مذاهب نیز تعمیم داده شودو حقوق آنها، همانند کلیسا مورد حمایت قرار گیرد.
    مدیسون با حمایت های جدید، بار دیگر لایحه 1779 جفرسون درزمینه آزادی مذهبی را به جریان انداخت و سرانجام موفق شد تا درژانویه 1786 با 60 رأی موافق نسبت به 27 رأی مخالف، آن را به تصویب رساند. مخالفان پس از تصویب این لایحه تلاش کردند تا باذکر عبارت (عیسی مسیح پیامبر مقدس ما)، به دین مسیحیت درقانون اساسی ایالات متحده نوعی رسمیت بخشند؛ اما این پیشنهاد بامخالفت اکثریت مواجه گردید و اکثر اعضای کنگره، بر جامعیت قانون اساسی و در برگرفتن تمام ادیان و مذاهب، از مسیحیت گرفته تا اسلام،یهودیت و... تاکید ورزیدند.
   
    قانون اساسی
    در زمان تدوین قانون اساسی ایالات متحده، اگر چه بسیاری ایالت هااز پذیرش و اعلام مذهب رسمی خودداری کرده بودند و دیگر از شکل تک مذهبی اروپا پیروی نمی کردند؛ اما باز هم ایالات هایی وجود داشتندکه چند مذهب را مذهب رسمی معرفی کرده بودند و از آنها حمایت می کردند.
    با این همه در گردهمایی ایالت ها در سال 1787 در فیلادلفیا، تدوین کنندگان قانون اساسی به این تفاهم دست یافتند که ملت آمریکا بودن مذهب رسمی، ارزشیابی های مذهبی و حاکمیت کلیسا نیز می تواند، به حیات و توسعه خود ادامه دهد. به همین دلیل آنها تدوین قانونی را دردستور کار خود قرار دادند که کاملا سکولار بود.
    این قانون، با معرفی منابع مشروعیت خود آغاز می شود: (ما مردم ایالات متحده... این قانون را برای کشورمان تصویب و مقرر می کنیم).بر خلاف بیانیه استقلال، در این قانون خبری از (نام خدا) یا (بارگاه الهی) نبود؛ اگر چه تلویحا با ذکر سال 1787 مسیحی به عنوان سال تصویب آن و اینکه یک شنبه جزء ده روزی که رئیس جمهور می تواند،طی آنها قوانین را وتو کند، نیست، بر فرهنگ مسیحی آن تاکید شده بود.(ماده 1، بخش 7).
    تنها جای اشاره به مذهب در قانون اساسی ایالات متحده ـ قبل ازتصویب لایحه حقوق ـ در ماده 6 است : (هیچ نوع ارزشیابی مذهبی برای استخدام دولتی یا جلب اعتماد عمومی، در ایالات متحده مجازنیست). این در حالی است که در همان زمان تقریبا در قوانین داخلی 13ایالت آمریکا، ارزشیابی های مذهبی برای استخدام دولتی اجباری بود وفقط مسیحیان پروتستان استخدام می شدند. ماده 6 عملا وضعیت موجود را تغییر داد و البته تصویب آن بحث چندانی را هم در کنگره برنینگیخت.
    اینکه در قانون اساسی ذکری از نام خدا به میان نیامده و منع قانونی برای استخدام غیر مسیحیان و غیر پروتستان ها بر طرف شده بود؛ امامخالفت زیادی را در جامعه برانگیخت. کنار گذاشتن ایده جوامع مسیحی همسود، برانگیختن خشم خدا یا حداقل مورد لطف او قرارنگرفتن عنوان گردید و جورج واشنگتن را با اعتراضات زیادی مواجه ساخت. کشیش های نیوهمشایر، به همراه گروه دیگری از ماساچوست،در نامه ای به او نوشتند که (حتی به شکل تلویحی به نام خداوند و عیسی مسیح فرستاده او، در هیچ کجای قانون اساسی اشاره ای نشده است). درروزنامه ها، مراسم، میزگردها، بیانیه ها و اجتماعات این افراد عنوان می کردند که (از این پس کافران، طبیعت گرایان و مسلمانان می توانند،به مناصب حکومتی دست یابند و یک ترک، یک یهودی، یک باپتیست و از همه برتر یک یکتاباور می تواند، به ریاست جمهوری آمریکا برگزیده شود و از آنجا که قانون اساسی نابخردانه کنترل تمام قوا را در اختیاررئیس جمهور قرار داده، یک رئیس جمهور یهودی می تواند، بازسازی بیت المقدس را وظیفه ملی ما اعلام کند).
    در مقابل، پیروان مذاهب مختلف که طبق قانون اساسی تدوین شده،به حقوق و آزادی های بسیاری دست یافته بودند، به تحسین و تشکر ازجورج واشنگتن پرداختند.8 ویلیام لی میلر از خبرگان قانون اساسی ایالات متحده در آن زمان نوشت : (در تدوین ماده 6 ملت تصمیم گرفت تا زندگی مدنی غیر مذهبی را برگزیند)9 بنیانگذاران ایالات متحده، اگرچه به سکولار بودن قانون این کشور رأی داده بودند؛ اما اومانیست یا ضددین نبودند و اذعان داشتند که اخلاق، لازمه یک حکومت سالم و مذهب از بنیان های اصلی اخلاق به حساب می آید.
    مدیسون پدر قانون اساسی ایالات متحده، در آغاز اعتقاد نداشت که برای تضمین آزادی های ذکر شده، به متمم قانون اساسی نیازی باشد؛اما جفر سون و دیگران به سرعت او را متقاعد ساختند که شرح و بسطاین حقوق بسیار پر اهمیت است. به همین دلیل مدیسون فهرستی ازمتمم ها را که بعدا به لایحه حقوق معروف گردید، ارائه کرد و در این لایحه پیش از موارد دیگر، آزادی دینی را مورد توجه قرار داده است.نخستین متمم بعد از بررسی های دقیق با این عبارت تدوین گردید:(کنگره نباید قانونی را در زمینه تعیین مذهب رسمی یا محدود کردن آزادی های مذهبی تصویب کند).
   
    تلاش ما برای ارائه تفسیر مذهبی از قانون اساسی
    در سال های اخیر تلاش های هماهنگ بسیاری از سوی مسیحیان وبه خصوص راست مذهبی ـ پروتستان های انجیلی درگیر درفعالیت های سیاسی جناح راست ـ صورت گرفت تا نشان داده شود که ایالات متحده اصولا به عنوان یک کشور مسیحی تأسیس شده و جداسازی کلیسا از حکومت، نوعی تفسیر بسیار غلط از قانون اساسی ومقاصد بنیانگذاری آن است و متمم اول ممنوعیت مذهبی رسمی ؛ تنهابه حمایت و تأمین مالی یک کلیسای ملی از سوی دولت باز می گردد؛ نه مواردی چون اعلام مذهب رسمی.
    بسیاری از این افراد معتقدند که قانون اساسی ایالات متحده، با هدف تاسیس، ارتقا و تداوم یک نظام مسیحی تدوین شده ؛ اما اومانیست های سکولار و دیگر لیبرال ها توانسته اند، از شکل گیری چنین نظامی جلوگیری کنند و آن را به حکومتی سکولار تبدیل سازند. این افراد ازمسیحیان ایالات متحده می خواهند تا حکومت را در دست گیرند و آن رابه ماهیت واقعی اش، یعنی (جوامع مسیحی همسود) باز گردانند. شواهدبسیاری وجود دارد که نشان می دهد، بنیانگذاران ایالات متحده، نه تنهابه دنبال جوامع مسیحی همسود نبوده اند، بلکه جدایی کلیسا از حکومت از اهداف اصلی آنها بوده است. در سال 1797، نزدیک به ده سال پس ازتصویب قانون اساسی و در زمان ریاست جمهوری جان آدامز، ایالات متحده معاهده طرابلس را با لیبی فعلی که کشوری اسلامی بود، منعقدساخت. در ماده 11 این معاهده آمده است : (حکومت ایالات متحده،براساس مسیحیت بنا نگشته است و ضدیتی با قوانین و دین اسلام ندارد... طبق این معاهده دو طرف متعهد می شوند که هیچ دیدگاه مذهبی ای خللی در روابط فیمابین ایجاد نکند).
    علاوه بر این، اگر بنیانگذاران ایالات متحده، کشوری مسیحی را بنامی نهادند، امروزه محافظه کاران مذهبی با مشکلات حادی مواجه بودند. در حال حاضر تنها تعداد کمی از مردم امریکا، آموزه های مسیحیت ارتودکس را باور دارند و اغلب نیز تفاسیر نادرستی از آنها ارائه می دهند. مذهب در ایالات متحده، عملکردی اجتماعی دارد و بیش ازآنکه مبتنی بر کلیسا باشد، بر نوعی خدا باوری طبیعی استوار است. 10
    برای رد دومین ادعای مخالفان حکومت سکولار در ایالات متحده،مبنی بر اینکه متمم اول ممنوعیت مذهب رسمی، تنها به حمایت وتأمین مالی کلیسای ملی از سوی حکومت باز می گردد؛ نه مواردی چون اعلام مذهب رسمی، نیز شواهدی قوی وجود دارد. چارزپینکنی ازنویسندگان متن ماده 6 در این باره پیشنهاد داده بود که قانونگذار نبایدقانونی را با موضوع مذهب به تصویب رساند. در پیشنهادات بسیاردیگری نیز مطرح شده بود که نباید تساوی حقوق مذاهب توسطقانونگذار به چالش کشیده شود؛ نظر پیش نویس مدیسون !.
    علاوه بر این، شواهد زیادی وجود دارد که نشان می دهد، هم بنیانگذاران ایالات متحده و هم جانشینان آنها، توجه خاصی به متمم ممنوعیت مذهب رسمی داشته اند و هدف آنان از تصویب این متمم،تنها به حمایت و تأمین مالی کلیسای ملی محدود نمی شده است. این مطلب به خوبی در نامه جفر سون به انجمن باپتیست های دانبوری مشهور است. جفرسون در دومین سال ریاست جمهوری خود، در پاسخ به این انجمن که اعضای آن از وجود مذهب رسمی در دانبوری ناراضی بودند، از فرصت استفاده کرد و اعتقاد خود را در زمینه رابطه بین مذهب وحکومت، این گونه بر زبان آورد: (من از اینکه قانون اساسی، قانون گذار رااز وضع قوانین با موضوعات مذهبی یا درباره محدودیت آزادی منع کرده، بسیار خوشحالم و آن را تلاشی برای جدا سازی کلیسا از حکومت ارزیابی می کنم).
    امروزه موافقان جدایی کلیسا از حکومت در ایالات متحده، از این نامه به عنوان بهترین نمونه از قصد بنیانگذاران این کشور، از تصویب متمم ممنوعیت مذهب رسمی نام می برند و مخالفان، آن را تنها سندی کم ارزش می شمارند که بیش از حد و بیهوده به آن استناد شده است.مدیسون در این ارتباط به مراتب مواضع صریح تری از جفرسون داشت.وتوی لایحه تصویب بودجه برای کلیسایی در منطقه کلمبیا و وتوی لایحه قرارداد زمینی در می سی سی پی در اختیار یک کلیسای پاپتسیت، از مهم ترین اقدامات او در این زمینه بود. مدیسون اعتقادداشت که این کار تخطی از متمم اول بود و می توانست، به روندی برای تخصیص بودجه برای حمایت از انجمن های مذهبی توسط حکومت تبدیل گردد.11
    در طول جنگ 1812، مدیسون روزی را به نام روزهای دعا و نیایش برای طلب کمک خدا در جنگ اعلام کرد. بعدها او طی نامه ای اعلام کردکه کار او اشتباه بوده است. به همین شکل، او اگر چه در ابتدا از حامیان طرح پرداخت مالیات برای حمایت از کشیش های کنگره بود؛ اما بعد آن را تخطی از قانون اساسی ایالات متحده خواند و آن را رد کرد. مدیسون درباره کشیش های نظامی نیز معتقد بود که حمایت از آنها باید توسطسازمان های مذهبی مربوطه و نه خزانه ملی صورت گیرد. او در نامه ای بعد از اتمام ریاست جمهوری خود، خاطرنشان ساخت که جدایی کلیسا ازحکومت، به افزایش کارایی حکومت و ارتقای جایگاه کلیسا در بین مردم کمک کرده است.
    در دهه های بعدی،تلاش های بسیاری صورت گرفت تا به جدایی کلیسا از حکومت پایان داده شود و مسیحیت به عنوان دین رسمی معرفی گردد؛ اما این تلاش ها موفقیت آمیز نبودند. در ادامه دو نمونه ازاین تلاش ها به اختصار بررسی می شود:
   
    تعطیل کردن ادارات پست در روزهای یکشنبه
    در سال 1809 رئیس اداره پست پنسلوانیا، به دلیل تعطیل نکردن اداره پست از کلیسای پربسیتری اخراج شد. وی که تعطیل نبودن اداره پست را در روزهای یکشنبه، به نفع مردمی می دانست که از اطراف برای رفتن به کلیسا به شهر می آمدند، از کنگره درخواست کرد تا با تصویب قانونی، فعالیت ادارات پست را در روزهای یکشنبه مجاز سازد.
    این درخواست بیش از 20 سال به موضوع بحث و جدل چهره های برجسته سیاسی ایالات متحده تبدیل شد. مدافعات تعطیل نکردن ادارات پست در روزهای یکشنبه معتقد بودند که این کار از نظر اقتصادی مهم و برای امنیت مردم ضروری است. مخالفان نیز کنگره را فاقد قدرت برای تصویب چنین قانونی می دانستند و اعتقاد داشتند که بی احترامی به روز سبت، سلامت اخلاقی و روانی جامعه را به خطر می اندازد. هر دودیدگاه در آن زمان طرفداران زیادی میان مردم داشتند.
    در ژانویه 1829 سنای آمریکا، گزارشی را درباره فعالیت ادارات پست در روز سبت تهیه کرد. در این گزارش تصریح شده بود که کنگره سازمانی مدنی است که از هیچ گونه اختیار مذهبی ای برخوردار نیست و قدرتی برای تعریف خدا، تعیین وظایف دینی مردم یا اجبار برای گذاشتن احترام به روز سبت از لحاظ قانونی ندارد.29
   
    افزودن متمم مسیحیت به قانون اساسی
    از همان روزهای آغازین تصویب قانون اساسی ایالات متحده،بسیاری مسیحیان تلاش کردند تا جدایی کلیسا از حکومت را کمرنگ جلوه دهند و بر اتحاد مجدد آن تاکید ورزند. در طول جنگ داخلی،گروهی از رهبران برجسته کلیسا با تأسیس انجمنی به نام انجمن اصلاح ملی تلاش کردند تا متممی را به قانون اساسی اضافه کنند و براساس آن، خواستار بازنویسی مقدمه این قانون و شناختن خدابه عنوان منبع قدرت و اقتدار حکومت مدنی، شناختن عیسی مسیح به عنوان نماینده خدا بر روی زمین و قدرت وحی شده، به او به عنوان اقتدارنهایی برای تأسیس یک حکومت مسیحی شوند.
    گروهی از اعضای برجسته این انجمن با لینکلن رئیس جمهور وقت آمریکا، در سال 1964 ملاقات کردند و از او خواستند تا از متمم آنها درکنگره حمایت کند. لینکلن اگر چه انجام این کار را نیازمند مطالعه دقیق تر دانست، اما هیچ گاه به این کار مبادرت نکرد. این متمم دو بار درسال های 1864 و 1869 از سوی کنگره رد شد. در سال های 1894،1910، 1947 و 1954 نیز تلاش های بسیاری به خصوص از سوی انجمن ملی اوانجلیک ها صورت گرفت تا نام مسیح در قانون اساسی ذکرشود؛ اما این تلاش ها نیز راه به جایی نبرد.
    اینکه مسیحیت همچنان حضور پر رنگ خود را در جامعه امریکاضعیف کرده بود، ناشی از ضعف قانونی اساسی ایالات متحده نبود، بلکه از فرهنگ اخلاقی غالب مردم آمریکا نشأت می گرفت. فرهنگ غالب مردم، به شدت منبعث از ماهیت اکثریت پروتستان آن بود، مدارس رنگ و بوی پروتستان داشت و آموزه های مسیحیت ها با نیایش و انجیل خوانی، در بسیاری آنها نفوذ کرده بود.
    با شروع روند گسترده مهاجرت در دهه های 30 و 40 قرن نوزدهم وهجوم گسترده جمعیت بعد از جنگ داخلی، ترکیب قومی و فرهنگی جامعه امریکا تغییر کرد و گروه های مذهبی جدیدی نظیر آدونتیست ها،مرمون ها و... به وجود آمدند. این امر ناخواسته هژمونی پروتستان ها را به چالش کشید و حتی گاه به درگیری و خشونت انجامید؛ برای مثال کاتولیک ها نسبت به استفاده از انجیل کنیگ جیمز و نسخه پروتستان نیایش در مدارس معترض بودند. دیگران نیز ایرادهای مشابهی برمدارس می گرفتند و از قوانین روزهای یکشنبه که آنها را وادار به تعطیلی مغازه هایشان می کرد، شکایت داشتند.
    اگر چه مراسم روزهای یکشنبه تداوم بیشتری یافتند؛ اما در اواخر قرن نوزدهم، برخی ایالات ها اعمال مذهبی الزامی در مدارس را غیر قانونی اعلام کردند و خواهان آموزش و پرورش سکولار در این مدارس شدند.روند جدایی کلیسا از حکومت، در سال های بعد شتاب بیشتری به خودگرفت تا اینکه در سال 1940 دولت فدرال، از طریق دیوان عالی اجرای متمم اول، ممنوعیت مذهبی رسمی را برای تمام ایالت ها الزامی ساخت. 25 سال بعد این دیوان با تاکید هر چه بیشتر بر اجرای این متمم، جدایی کلیسا از حکومت را تعمیق بخشید.
    طبق متمم اول، دولت فدرال و هیچ ایالتی حق ندارد، به تأسیس کلیسابپردازد؛ مذهب خاصی را مورد کمک قرار دهد؛ موجب رجحان مذهبی برمذهب دیگر شود...؛ مالیاتی را برای کمک به مذهب یا مذاهب وضع کند. این متمم به اذعان کارشناسان توانسته تا دیواری را بین کلیسا وحکومت در ایالات متحده به وجود آورد. 30
    پس از 1947 و تجربه پرونده های مختلف توسط دیوان عالی درباره متمم ممنوعیت مذهب رسمی، نظیر پرونده اورسون یا پرونده مدرسه ماینرس ویل، این دیوان به شکل رسمی ؛ هرگونه کمک دولتی به سازمان ها و گروه های مذهبی را خلاف قانون اساسی ایالات متحده اعلام کرد. دیوان عالی در سال 1962 نیز با ممنوعیت انجیل خوانی ونیایش در مدارس دولتی، گام دیگری در راستای اجرای متمم اول برداشت. با این همه عملکرد دیوان از سال 1971 تا به امروز در زمینه مذهب از ثبات برخوردار نبوده و در آرای آن تضادهای متعدد دیده می شود.
   
    چالش های کنونی فراروی جداسازی کلیسا از حکومت در ایالات متحده
    به جرأت می توان گفت که اکثریت مردم امریکا نظرات توماس جفرسون و جیمز مدیسون درباره جدایی کلیسا را از حکومت قبول ندارندو در خلاف جهت این جدا سازی گام بر می دارند. در سال 1989 دانیل وایزمن از ساکنان ردآیلند از اینکه دخترش در یک مدرسه دولتی مجبورشده بود، تا برای نیایش عبارت (به نام عیسی مسیح) را ذکر کند، به دادگاه شکایت کرد؛ اما شکایت او با اعتراضات گسترده مردمی و حتی تهدید به بمب گذاری مواجه گردید.
    در سپتامبر 2005، مایکل نیودو با پیروزی در دادگاه فدرال، موفق شدتا ذکر عبارت (به یاری خدا)؛ هنگام ادای سوگند وفاداری را خلاف حقوق کودکان در مدرسه و آزادی آنان از هرگونه اجباری برای ذکر نام خدا اعلام کند. این اقدام نبود و نیز واکنش های منفی بسیاری را به همراه داشت.
    در حال حاضر، نیایش مدرسه ـ مورد علاقه راست مسیحی که حمایت اکثریت مطلقی را در ایالات متحده به همراه دارد ـ از موارد اصلی نقض آزادی مذهبی و از بین رفتن مرزهای جدایی بین کلیسا و حکومت است بسیاری مسیحیان و حتی برخی یهودیان، خواهان تدریس ده فرمان درمدارس دولتی هستند و در بسیاری فعالیت های عمومی، به خصوص درزمینه نوجوانان و جوانان، تبلیغ آموزه های مذهبی بخش اصلی کاراست. این در حالی است که نویسندگان قانون اساسی ایالات متحده،چنین مواردی را ممنوع ساخته اند و تداوم چنین روندی می تواند به نزدیکی کلیسا و حکومت و در نهایت به فرو پاشی کاپیتالیسم منجر شود.
    بعد از طوفان کاترینا، یک هفته از سپتامبر 2005 به عنوان هفته ملی نیایش اعلام شد. اعلام این هفته واکنشی را از سوی دولت در پی نداشت و به نظر می رسید که دولت بوش خواهان بهره برداری از آن برای منحرف کردن افکار عمومی از اشتباهات خود بود. از این دست موارد، درتحولات اخیر امریکا بسیار دیده می شد و اگر این روند ادامه یابد، دیگرچیزی به اسم حکومت سکولار از ایالات متحده باقی نمی ماند.
   
    پی نوشت ها:
    1. نگاه کنید به (انجمن مطالعات سیاسی، منابع امریکایی حامی اسرائیل : جمهوری خواهان، سفید پوستان و صهیونیسم مسیحی،مترجم : عباس کاردان، مؤسسه فرهنگی مطالعات و تحقیقات بین المللی ابرار معاصر تهران، تهران، 1384).
    2. شاخه ای از مسیحیت که در سال 1380 بنا نهاده شده است.
    3. ویلیامز اگر چه باپتیستی متعصب بود اما او را از پایه گذاران جدایی مذهب از حکومت در ایالات متحده به شمار می آورند.
    4. البته اصول مدنیت و مسیحیت که ویلیامز از آن نام برده با آنچه ازاین اصول در برهه های مختلف تاریخی نظیر قرون وسطی دیده شده درتضاد کامل است.
    5. سومین رئیس جمهور ایالات متحده و نویسنده اصلی بیانیه استقلال (1776).
    6. چهارمین رئیس جمهور ایالات متحده و معروف به پدر قانون اساسی این کشور.
    7.http://www. feligionstolerance.org
    8. http://www. Jewish virtnallibrary.org
    9. با توجه به نقش کلیساهای مختلف در تحولات سیاسی ایالات متحده به خصوص جهت گیری های زمان انتخابات، به نظر می رسد که سخنان نویسنده، تطابق عینی با واقعیت های روز ایالات متحده نداشته باشد.
    10. http://www.stephen jaggonld.org
    11. البته همچنان عبارت (به نام خدا) بر روی اسکناس های امریکایی دیده می شود و در سوگند وفاداری، شهروندان امریکایی مجبوربه بیان عبارت (یک ملت تحت لوای خداوند) می باشند. علاوه بر این شهادت در دادگاه ها، با سوگند به کتاب مقدس معتبر می گردد و همین مراسم در زمان تحلیف رئیس جمهور و نمایندگان کنگره و سنا نیز دیده می شود.

تبلیغات