آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۶۰

چکیده

متن

در تمام اعصار، بر سر وجود و اهمیت عقل، در میان بسیارى از فلاسفه بحث بوده است؛ هرچند پاسخ‏هاى ایشان بسیار متفاوت است، اما واکنش‏هاى ایشان به امکان تعامل سازگار میان ایمان و عقل، احتمالاً باز هم متفاوت‏تر است.
کسانى هستند که معتقدند، هم ایمان و هم عقل مهم هستند و رابطه‏اى سازگار و حتى گاهى تکمیلى دارند. عقل‏گرایان معتقدند که فقط آنچه با عقل شناخته شود، به‏راستى وجود دارد. در سوى دیگر، ایمان‏گرایان ادعا مى‏کنند که فقط آنچه ایمان مى‏پذیرد، به‏راستى مهم است. گروه دیگرى ـ نهیلیست‏ها ـ هم وجود دارند که معتقدند، هیچ چیز را نمى‏توان شناخت. بازهم، اعتقاد دیگران درباره این مباحث، در جایى میان طیف گروه‏هاى مختلف مذکور قرار مى‏گیرد. در طیفى چنین گسترده، برخى باید به حقیقت نزدیک‏تر از دیگران باشند؛ بدین ترتیب، کشف حقیقت، اگر ممکن باشد، مهم است تا بتوان دیدگاه‏هاى کسانى را که آراى آنها صادق است، چونان مثالى براى دیگران به‏کار برد، تا دریابند که اگر حقیقت علم در جایى قرار دارد، کجاست.

از میان تمام صاحب‏نظران احتمالى، دو تن برگزیده شدند. هردو افراد بسیار فرهیخته و نسبتا هوشمندى بودند، اما دوران زندگى‏شان قرن‏ها با یکدیگر فاصله داشت. قدیس «توماس آکوینى» از سلسله واعظان دومینیکى، از 1226 تا 1274 زیست. او صداى قدرتمند دیدگاه‏هاى مسیحیت بود، زیرا قسمت اعظم فلسفه وى را باید در آثارى یافت که در وهله اول کلامى بوده‏اند. اما «میگوئل دوآنامانو» فیلسوف متخصصى بود که از سال 1864 تا 1936 مى‏زیست. وى یکى از تأثیرگذارترین فیلسوفان اسپانیایى است و خود تحت تأثیر مثبت یا منفى فیلسوفان متعدد دیگرى ازجمله آکوینى بوده است.

نکته عجیب این است که آکوینى و آنامانو، به‏ندرت در یک اثر بررسى شده‏اند؛ این مقاله برآن است که مواضع این دو نویسنده را در مورد ایمان، عقل، و امکان رابطه سازگار میان ایمان و عقل توضیح دهد؛ این امر با بررسى دیدگاه‏هاى هریک از این نویسندگان درباره این موضوعات انجام خواهد شد، اما به آراى نویسندگان دیگرى که از دیدگاه خود به تفسیر آراى این نویسندگان پرداخته‏اند، اشاره‏اى نخواهد شد. پس از آن، مواضع آکوینى با مواضع آنامانو مقایسه خواهد شد. اما در ابتدا، دیدگاه هریک از این نویسندگان مطرح مى‏شود.


آکوینى
قدیس توماس آکوینى، تعریف پولس رسول را به شکل تعریفى علمى درمى‏آورد و مى‏گوید: «ایمان عادت ذهن ماست که حیات ابدى با آن در ما آغاز مى‏گردد، و فاهمه ما را وادار به درک چیزهایى مى‏سازد که بدیهى نیستند».(1) پولس رسول ادعا مى‏کند: «ایمان رابطه میان آنچه بدان امید مى‏رود از یک سو و گواهى امور نادیدنى از سوى دیگر است».(2) در این تعریف، رابطه فعل ایمان با غایت آن، متعلق اراده، در قسمت اول تعریف شرح داده شده است، در حالى که رابطه فعل ایمان با متعلق عقل در قسمت دوم آمده است.(3)

علاوه بر آنچه قبلاً ذکر شد، متعلق عقل در این وضعیت موضوع ایمان نیز هست. به‏علاوه، در «رابطه آنچه بدان امید مى‏رود»، رابطه ایمان و خیر روشن‏تر مى‏شود، زیرا بدیهى است که آنچه امید آن مى‏رود، خیر است، یا اگر کسى امید شرى را داشته باشد، فقط به دلیل کسب خیر بنیادین متصورى است. به‏علاوه، کلمه «گواهى» فعلى است که عقل به‏واسطه آن به حقیقت مى‏رسد.

این تعریف، نه‏تنها نشان مى‏دهد که نوعى بهره‏مندى از معرفت ماوراى طبیعى وجود دارد (هرچند این بهره‏مندى مقدماتى و این معرفت بسیار محدود است)، بلکه ایمان را نیز از هر چیز دیگرى متمایز مى‏سازد. به همین دلیل، قدیس توماس آکوینى تعریفى را که در بالا ذکر شد، تعریف خوبى مى‏داند. ایمان، با کلمات «امور نادیدنى» و تأکید بر اینکه آنچه را ایمان بدان باور دارد، نمى‏توان حس کرد، از معرفت علمى و فاهمه متمایز مى‏شود. اما کلمه «گواهى» علامت ممیزه [ایمان] از رأى و تردید است، زیرا رأى و تردید، عقل را به باور محکم به چیزى وادار نمى‏نمایند. سرانجام با گفتن اینکه ایمانى که پولس رسول به مثابه «رابطه چیزى که بدان امید مى‏رود»، توصیف مى‏کند، از وجود و نه رأى محکم سخن مى‏گوید، [ایمان] از ایمان به معناى وسیع کلمه که مراد از آن این است که کسى به رأیى که بسیار محکم اتخاذ کرده، باور دارد، متمایز شده است.(4)

اکنون، پس از تعریف ایمان، باید مصادیق کلمه را بررسى کرد؛ نخست باید دید که متعلق ایمان چیست؟ قدیس توماس آکوینى از دیونیسوس نقل مى‏کند که «ایمان حقیقت بسیط و ابدى است».(5) از این عبارت مى‏توان نتیجه گرفت که متعلق ایمان، حقیقت نخست است که بسیط و ابدى است. از اینجا مى‏توان توضیح داد که هیچ چیز تحت ایمان قرار نمى‏گیرد، مگر آنکه در رابطه با خدا مورد بحث قرار گرفته باشد.

بنابراین، مى‏توان گفت که متعلق ایمان، حقیقت نخست، حقیقت الهى خداست؛ این بدان معناست که متعلق ایمان چیزى نیست مگر اضافه‏اى بر حقیقت حاضر در حقیقت نخست.(6) هم‏چنین، همان‏طور که گفته شد، معلوم است که حقیقت نخست بسیط است. اما فقط در رابطه با خود به مثابه امرى که معتقد است، بسیط است. اما از جانب خود معتقد، این متعلق ایمان چیزى پیچیده تلقى مى‏شود که فقط از طریق گزاره‏هاى مختلف مى‏توان آن را توضیح داد، زیرا عقل محدود بشرى نمى‏تواند وجوه ایمان را به‏طور کامل درک کند.(7)

نکته دیگرى که باید بررسى کرد، این است که آیا ایمان را مى‏توان فضیلت دانست؛ اگر [ایمان] راجع به عادتى باشد که در فعل ایمان زنده یافت مى‏شود، مى‏توان آن را چنین خواند. اما اگر ایمانى مرده باشد شایسته آنکه چنین نامیده شود، نیست، زیرا نسبت به اراده فاقد کمال است؛ هرچند ممکن است در جانب عقل کامل باشد.(8) به‏علاوه ایمان، نخستینِ تمام فضایل دیگر است؛ هرچند ممکن است برخى فضایل دیگر به‏طور اتفاقى بر ایمان مقدم باشند. ایمان باید نخستین تمامِ فضایل باشد، زیرا غایت عقل ایمان است، در حالى که [غایت] اراده، امید و نیکویى است و بدان دلیل که «معرفت طبیعى نمى‏تواند به خدا به عنوان متعلق سعادت مینوى دست یابد».(9)

از آنجا که گفته شد ایمان فضیلت است، فعل ایمان باید کامل باشد اما براى آنکه فعل ایمان کامل باشد، باید در کنار وجود در عقل، عادتى در اراده وجود داشته باشد. این [شرط] برآورده مى‏شود، زیرا باور داشتن فعل بلاواسطه عقل است که در آن «متعلق آن فعل «حقیقت» است».(10)

بنابراین، اصل درست باور داشتن، باید در عقل قرار داشته باشد. به همین ترتیب، باید گفت که عقل با تمایل خود به دانستن و دریافتن، در قلمرو تعلق نظرى قرار مى‏گیرد؛ در نتیجه، ایمان باید در قلمرو تعقل نظرى قرار گیرد. اما ایمان تا جایى که موضوع اراده است، فقط مى‏تواند در فاهمه نظرى باشد؛ به‏علاوه در قدرت ایمان نیست که به‏تنهایى عمل کند. فعالیت را فقط به وساطت نیکى که همان‏طور که گفته شد، از طریق اراده عمل مى‏کند،(11) مى‏توان به ایمان نسبت داد.

به همین طریق، متعلق ایمان چیزى نیست که بتوان دید. گفته شد که ایمان بیانگر توافق عقل با آن چیزى است که معتقد است. اما این فقط در صورتى که با متعلق خود در موافقت قرار گیرد، روى مى‏دهد که در مورد اصول نخست، به‏واسطه خود معلوم است و در مورد نتایج علمى، به واسطه چیزى که معلوم است. هم‏چنین از طریق فعل انتخاب روى مى‏دهد که طى آن، جهتى آزادانه بر جهت دیگر ترجیح داده مى‏شود. اما اگر با تردید و ترس از جهت دیگر همراه باشد، رأى تلقى مى‏شود، لیکن اگر ترسى از بدیل وجود نداشته باشد و فقط یقین وجود داشته باشد، آن‏گاه مى‏توان آن را ایمان نامید. به شیوه‏اى متفاوت اما مرتبط، اشیایى که مى‏توان دید، عقل یا حواس را به شناخت خود وامى‏دارند.(12)

همین که چیزى پدیدار گردد، دیگر نمى‏توان آن را متعلق ایمان دانست، بلکه متعلق تعقل است، زیرا نمى‏توان به شیوه‏اى یکسان اشیا را دید و بدان‏ها باور داشت.(13) آکوینى، تعقل را قادر به معلوم ساختن متعلق خود از طریق فرآیند دیالکتیکى درک عقلانى امرى مى‏داند؛ این فرآیند عبارت است از پیشروى از یک چیز به چیز دیگر، طى فرآیند کشف.

عقل انسانى طبیعتا یک چیز را با چیز دیگر مقایسه مى‏کند و تمیز مى‏دهد؛ بدین طریق، معرفت را افزایش مى‏دهد، به سوى چیزى دیگر حرکت مى‏کند و مى‏کوشد در معرفت خود به کمال برسد. همین وسیله رسیدن به معرفت است که تعقل خوانده مى‏شود.(14) به همین دلیل است که انسان‏ها عقلانى خوانده مى‏شوند و نه مانند فرشتگان الهى، زیرا فرشتگان معرفت خود به چیزى را با مقایسه و تقابل آن چیز با چیزهاى دیگر افزایش نمى‏دهند. هرآنچه فرشته درباره شى‏ء معینى مى‏داند، در لحظه‏اى که خلق مى‏شود، در عقل فرشته وجود دارد.(15) براى درک بهتر این امر، باید دید که کدام قوا در قلمرو تعقل انسان قرار مى‏گیرند. عقل مایل است که متعلقات خود را تجزیه و تحلیل کند تا به درک کامل‏ترى از آن‏ها برسد. اما براى آغاز این فرآیند، فعل عقل لزوما فعل اراده را فرض مى‏گیرد. قبل از آن که بتوان با موفقیت از طریق قواى تعقل عمل کرد، باید تصمیم به استفاده از این قوا گرفت. عقل تقریبا به معنایى متناقض، بر روى اراده عمل مى‏کند و از قواى عقلانى براى تصمیم‏گیرى در این مورد استفاده مى‏کند که آیا خواستن یک چیز خاص خوب است.

بنابراین، به معنایى به شخص فرمان مى‏دهد که اراده کند.(16) بازهم فرد به عقل فرمان مى‏دهد که عمل کند. نخستین طریق، طریقى است که در آن به فرد گفته مى‏شود، مراقب باشد و از قواى تعقلى خود استفاده کند؛ به طریق دیگر، به طرزى مناسب در رابطه با متعلق خود عمل مى‏کند. یک طریق وقوع این امر، درک حقیقت شى‏ء است ؛ به گفته آکوینى «این فعل در ید قدرت ما نیست، زیرا به واسطه نورى طبیعى یا ماوراى طبیعى روى مى‏دهد. در نتیجه در این رابطه، فعل عقل در قدرت ما نیست و نمى‏توان بدان فرمان داد».(17) اما آن فعل عقل که بدان فرمان داده مى‏شود، با آنچه دریافت مى‏شود، موافق است. در این موارد، گاهى بسیار روشن نیست که شخص باید موافقت کند یا مخالفت، و تعیین امر به قضاوت فرد واگذار مى‏شود.

به دلیل اهمیت عقل در موافقت یا مخالفت، اعم از آن که ضرورتا باشد یا به دلخواه، [عقل] مسئولیت بزرگى براى افعال انسانى دارد. «فرمانروایى بر افعال انسانى و قضاوت در مورد این افعال» مسئولیت عقل است.(18) دلیل این امر آن است که هدایت فعل به سوى غایت خود در اختیار عقل قرار دارد. این فعل سرانجام به اصل نخست هر فعلى منتهى مى‏گردد؛ در نتیجه، تمام قوانینى که بر این اصل مبتنى هستند، به عقل مربوط مى‏شوند. در این میان، نخستین قاعده‏اى که عقل تحت آن وجود دارد، قانون طبیعت است.(19)

بنابراین، جاى شگفتى نیست که مى‏توان دید عقل، به‏ویژه در علوم طبیعى، از این قوانین پیروى مى‏کند. اما در تمام علوم، با پیشروى از طریق فرآیندهاى استنتاج و استقرا، مى‏توان به معرفت کامل‏ترى از شى‏ء دست یافت. گاهى، این فرآیندها از ترتیب واقعیت پیروى مى‏کند، اما در مواقع دیگر، به پیروى از علل ذاتى، از نظمى ذهنى تبعیت مى‏کنند. از میان این همه، ممیزه عقل این است که خود را طى بررسى اشیاى متعدد پراکنده مى‏سازد، و سپس از این اشیاى متعدد، یک حقیقت بسیط به‏دست مى‏آورد. از این رو، آشکار مى‏شود که تفکر عقلانى به تفکر اندیشگى منتهى مى‏شود و به‏عکس، تفکر اندیشگى آغاز هر تفکر عقلانى است؛ بنابراین، مى‏توان گفت که تعقل انسانى در تمام علوم، به معرفت عالى اندیشگى منتهى مى‏شود که به‏درستى در علم الهى مطالعه مى‏گردد.(20)

نشان داده شده است که غایت عالى تعقل انسانى شخص را به امورى هدایت مى‏کند که فقط از طریق ایمان مى‏توان آن امور را پذیرفت. اگر این درست باشد، ایمان و عقل، نمى‏توانند مخالف یکدیگر باشند، زیرا اگر چنین بود، ایمان و عقل گاهى به مخالفت با یکدیگر برمى‏خاستند و هریک مانع دیگرى از دستیابى به هدف مشترک ایمان و عقل ـ یعنى حقیقت ـ مى‏شد.(21) در وضعیتى که تخالفى ظاهرى پدید مى‏آید، یکى از آنها که یا بر باورى اشتباه یا بر فقدان اطلاعات مبتنى است، باید نادرست باشد.

اما این بدان معنا نیست که ایمان و خرد یکى هستند، یا حتى براى برآورده ساختن نیازهاى خاص خود، روش‏هاى یکسانى دارند. ایمان برهانى نیست، بلکه امور را از طریق بحث اقناعى «ثابت» مى‏کند. از سوى دیگر، عقل مسائل خود را با استفاده از براهین اثبات مى‏کند. اما حتى با وجود براهین، امور معینى را باید با ایمان پذیرفت.(22) حتى اگر چنین باشد، نقطه مبناى عقل (اصول) را باید با ایمان پذیرفت، زیرا این اصول را بنا بر سرشت آنها، نمى‏توان عقلاً استنتاج کرد. به همین دلیل، آکوینى مى‏گوید: «ایمان عقل را نابود نمى‏کند»، بلکه به دلیل پذیرش ایمانىِ اصول که فراتر از دسترس عقل هستند، «فراتر از آن مى‏رود و آن را کامل مى‏سازد».(23)

به‏علاوه امورى وجود دارد که حداقل برخى مى‏توانند یا با ایمان یا با عقل بدانند. در این موارد، توانایى معرفت به این امور با ایمان، مزیت بزرگى است، زیرا ممکن است افراد بسیارى به دلیل ضیق وقت، فقدان توانایى اندیشگى یا یقین، نتوانند این امور را با عقل تنها دریابند.(24) اما حتى در امورى که مى‏توان با ایمان یا با عقل دانست، نمى‏توان یک چیز را در یک زمان و در یک زمینه، هم با ایمان و هم با عقل دریافت.(25) همان‏طور که قبلاً خاطرنشان شد، ایمان یقین به چیزهایى است که نمى‏بینیم، در حالى که گوییم اشیا با عقل دیده مى‏شوند و نمى‏توان یک چیز را هم‏زمان دید و ندید.

به این دلیل مى‏توان گفت، امورى که به واسطه ایمان پذیرفته مى‏شوند، واقعا یقینى نیستند. آکوینى به یاد ما مى‏آورد که انسان با استفاده از قواى عقلانى خود، روشن‏تر و یقینى‏تر مى‏فهمد و مى‏داند. از طریق عقل است که شخص به درک روشن از امور ضرورى مى‏رسد؛ بنابراین، اگر کسى از استحکام گواهى که به مثابه معیار تعیین آنچه یقینى‏تر است، پذیرفته شده، استفاده کند، آن‏گاه عقل براى پذیرش معرفت شیوه‏اى بهتر است، [عقل] مى‏تواند با اطمینانى بیشتر موضوعات خود را درک کند، زیرا موضوعاتى که ایمان مورد بحث قرار مى‏دهد، به طور کلى، فوق قوایى است که اندیشه انسانى مى‏تواند به‏طور کامل درک کند؛ هرچند گفته مى‏شود که امور ضرورى این جهانى در رابطه با عقل یقینى هستند، اما به اندازه کلام خدا یقینى نیستند.

مبناى ایمان خود خداست.(26) این به ایمان این مزیت را مى‏دهد که منبع اثبات آن، وجودى خطاناپذیر است. اگر سرچشمه علم خطاناپذیر باشد، آن را یقینى‏تر مى‏دانیم.

بنابراین، ایمان در مورد امور سرمدى یقینى‏تر است. پس براى بحث در مورد امور امکانى، نظیر هنر یا مشیت مناسب‏تر است. هم‏چنین، ایمان به هنگام بررسى فضایل اندیشگى یقینى‏تر است، زیرا با ایمان است که این فضایل در رابطه با حقیقت الهى مورد بحث قرار مى‏گیرند، در حالى که این بحث را تنها در درون قواى دیالکتیکى انسان مى‏توان با عقل انجام داد. باز هم، این به‏راستى عقل است که به شخص امکان مى‏دهد که «خود را شایسته دریافت امدادهاى الهى براى زندگى آینده سازد».(27) اما این مانع این حقیقت نمى‏شود که اگر کسى با یقین و وفادارى قضاوت کند، ایمان مناسب‏تر از عقل است.

براى تجسم دقیق‏تر این نکته، مى‏توان شیوه کسب معرفت به امور مربوط به خدا را بررسى کرد؛ امورى هست که خارج از دسترس عقل طبیعى قرار مى‏گیرد و باید با ایمان دریافت. برخى از این قبیل مسائل، مشیت و قدرت مطلقه خداوندى هستند.(28) در حالى که مسائل دیگرى نظیر وحدت و وجود خداوند را مى‏توان، یا از طریق ایمان پذیرفت، یا فقط از طریق ظرفیت طبیعى عقل بدان معرفت یافت؛(29) بدین ترتیب موهبت عقل به مثابه راهنمایى به آدمى عطا شده است تا حتى در امورى که نمى‏توان با عقل دانست، عقل آنچه را با ایمان پذیرفته شده، محتمل‏تر جلوه‏گر سازد، و نشان دهد که باور داشتن خلاف عقل نیست. در بلندمدت، بسیار مهم است که نشان داده شود، باور داشتن به امرى عقلانى است، چون آدمى، به دلیل محدودیت عقل، نمى‏تواند معرفت کامل داشته باشد، اذعان به اینکه باید به برخى امور باور داشت، بسیار مهم است؛ به‏علاوه، آکوینى مى‏گوید: «چون فطرت انسان به فطرتى عالى‏تر وابسته است، معرفت طبیعى براى کمال آن کافى نیست، و معرفتى فراطبیعى لازم است».(30)

به طریقى مى‏توان گفت که ایمان حتى به عقل کمال مى‏بخشد؛ از طریق ایمان است که صدق اولیه هر معرفتى پذیرفته مى‏شود. به‏علاوه، این به مکملیت نهایى میان ایمان و عقل منتهى مى‏شود که بنیان آن در وحدت حقیقت است. به‏رغم وحدت عمیق حقیقت، باز هم در میان انواع معرفت تفاوتى وجود دارد؛ معرفت عقل و معرفت علمى، با پذیرش اصول حقیقت، به سوى معرفت کامل مى‏شتابد. اما معرفت ایمان را نمى‏توان کامل دانست، زیرا باز هم این امکان وجود دارد که آنچه شخص با گفته‏هاى دیگرى مى‏پذیرد، درست نباشد.

اکنون، عقل انسانى به چنان طریقى به معرفت ایمانى به حقیقت (حقیقتى که فقط براى آن‏هایى که جوهر الهى را مى‏بینند، مى‏تواند آشکار باشد) که مى‏تواند شباهت‏هایى بدان بیابد، اما این هم براى آنکه بتوان تصور کرد حقیقت ایمان با برهان درک مى‏شود به وساطت خود آن.(31)

زیرا هریک از ایمان و عقل، نقش کمال بخشیدن به معرفت خود را به عهده دارد؛ عقل از طریق برهانى ساختن شى‏ء و ایمان از طریق معرفتى عمیق‏تر به حقیقت فراطبیعى نخست (هرچند براى مخلوق ناممکن است که از همان کمال این نوع معرفت برخوردار باشد که خدا دارد)؛ بدین ترتیب، ایمان و عقل، به‏رغم روش‏هاى متفاوت و کمالات معرفتى مختلف، به سوى یک هدف شتابانند؛ حقیقت.


آنامانو
آنامانو تصور مى‏کند که مراد پولس از ایمان جز اطمینان نیست.(32) اسپانیایى به هیچ وجه انکار نمى‏کند که ایمان شامل اطمینان داشتن نیز مى‏شود، بلکه مى‏گوید: بسیار بیشتر از آن است. ایمان «باور داشتن به آن چیزى است که نمى‏بینیم، نه! بلکه آفریدن آن چیزى است که نمى‏بینیم».(33) به‏ویژه، ایمان «قدرت خلاقه در انسان» خود اراده است.(34) ایمان راستین باید اراده کردن و عمل کردن باشد. چیزى مرده نیست، بلکه چیزى زنده است. به‏علاوه، این ایمان، ایمان محض به اصول جزمى نیست که آنامانو آن را توهم مى‏داند، زیرا، مسئله این است که آیا اصول جزمى به ایمان تعلق دارند، این نکته را توضیح نمى‏دهد که به همین اصول جزمى، یعنى راهنماى آنچه باید ایمان باشد، باید با ایمان باور داشت. به‏علاوه، اصول جزمى، با بیان عبارات انتزاعى درباره ایمان، لزوما کسى را به عمل وانمى‏دارند، زیرا این عبارات به آنچه واقعا در موقعیت خاصى روى مى‏دهد، ربطى ندارند؛ ایمان واقعى به موضوع و موقعیتى نیاز دارد که بر روى آن عمل کند.(35)

زیرا ایمان، صرف پایبندى عقل به اصلى انتزاعى نیست؛ شناخت حقیقتى نظرى نیست، فرآیندى که در آن اراده صرفا قوه ادراک ما را به حرکت درمى‏آورد؛ ایمان فعل اراده است و جنبش نفس به سوى حقیقتى عملى است، به سوى شخص، به سوى چیزى که نه‏تنها ما را وادار به درک حیات مى‏سازد، بلکه ما را زنده مى‏سازد.(36)

روشن است که ایمان، براى جلوه‏گر ساختن قدرت خلاقه، به شکلى از اراده در انسان، باید فعال باشد؛ بدین ترتیب، هدف آن خلق کردن است. البته این عنصرى شخصى و عینى را مفروض مى‏داند که مى‏توان در آن چیزى را آفرید.(37) به معنایى حتى مى‏توان گفت که ایمان متعلق خود را خلق مى‏کند؛ بدین شیوه است که آنامانو مى‏گوید: «ایمان به خدا عبارت است از آفریدن خدا و چون خداست که به ما ایمان به خود را مى‏بخشد، این خداست که خود را پیوسته در ما مى‏آفریند».(38) شاید کسى سعى کند نشان دهد که این امر چگونه ایمان را به چیزى تبدیل مى‏کند که بیش از تمایل به وجود خدا نیست. اما آنامانو توضیح مى‏دهد که آرزوى آفرینش، نقطه آغاز آفرینش است؛ بنابراین، این تمایل نمى‏تواند، به بیان درست ایمان باشد. در اراده به آفرینش است که موضوع را مى‏توان به‏درستى ایمان دانست؛ به این دلیل، آنامانو مى‏گوید: ایمان، اگر نه نیرویى خلاقه، میوه اراده و کار آن آفریدن است»؛(39) بدین ترتیب، ایمان فقط یکى از افعال اراده نیست، بلکه تنها فعل اراده است.

یکى از صورى که گفته مى‏شود ایمان بدان صورت وجود دارد، معرفت است. از طریق این صورت است که مى‏توان گفت: چیزى که ایمان پذیرفته، معلوم است. بخش بزرگى از آنچه گفته مى‏شود با ایمان دانسته شده است، از طریق باور است؛ بدین ترتیب، فیلسوف اسپانیایى، باور را نوعى از معرفت مى‏داند. اما از آنجا که این معرفت بر ایمان استوار است، مى‏گوید که معرفت بر سطحى از نایقینى مبتنى است.(40) پس باید به شخصى که نسبت به امرى به ما اطمینان مى‏دهد، با باور به اینکه آن شخص عین‏نگر است و معرفت داده شده صادق است، اعتماد کرد. اما باور غیرقطعى باقى مى‏ماند، زیرا امکان آن وجود دارد که کسى که بدو اطمینان کرده‏ایم، درواقع فریبکار باشد؛ پس یکى از عناصر مهم در مفهوم ایمان، باید اعتماد باشد، به‏ویژه اعتماد به شخصى که منبع حکم است.(41) از اینجا روشن مى‏شود که برداشت آنامانو از تعریفى که پولس رسول براى ایمان مى‏دهد؛ یعنى اعتماد صرف، عنصر مهمى در برداشت فیلسوف اسپانیایى است.

با این همه، اعتماد داشتن، تمام تعریف آنامانو از ایمان نیست، بدان دلیل نمى‏تواند چنین باشد که اعتماد، هرچند ضرورى است، اما نمى‏تواند ایمانى زنده پدید آورد. ایمانى که فقط اعتماد است، مجبور نیست که اراده کند یا بیافریند، فقط باید سطحى از اطمینان داشته باشد. اما ایمان غیرزنده، ایمان واقعى نیست، زیرا ایمان مرده نمى‏تواند بر روى موضوع فعلى انجام دهد. براى آنکه به‏راستى این کار را انجام دهد، باید اراده کند؛ بنابراین، ایمان باید بسیار بیش از اعتماد صرف باشد.

آنامانو مانند بسیارى از فیلسوفان دیگر، به جاى قدرت خلاقه در انسان، یعنى ایمان، علامت ممیزه انسان را عقل مى‏داند. از نظر فیلسوف اسپانیایى نیز مانند بسیارى دیگر، عقل در وهله اول، به مثابه فکر دیالکتیکى تعریف مى‏شود. سرچشمه آن چیزى است که از جامعه سر مى‏زند. جامعه است که اهمیت عقل را مى‏آموزاند، زیرا مى‏توان عقل را به نحوى مبتنى بر غریزه صیانت نفس دانست که خود تحت تأثیر عوامل اجتماعى قرار دارد. عقل با تأمل بر معرفتى که از تجارب گذشته آموخته‏ایم، نشأت مى‏گیرد؛ از این رو، عقل باید چیزى بسیار رایج باشد. هم‏چنین، باید چیزى باشد که اجتماعى است، زیرا آنامانو مدعى است که علت اینکه کسى کارى را انجام مى‏دهد یا نمى‏دهد، از طریق عقل دریافته مى‏شود؛ بدین ترتیب، زبان را مى‏توان منشأ عقل در سطح اجتماعى دانست.(42) از آنجا که عقل با تأمل بر معرفت تجربى ظاهر مى‏گردد، هدف عقل به نظم درآوردن ادراکات حسى است.(43) عقل نه فقط باید عناصر غیرعقلانى را به شیوه‏اى منظم به هم مرتبط سازد، بلکه درواقع این فعالیت وى است.(44) آنامانو باز هم براى کمک به این امر، کمک منطق را براى به نظم درآوردن عناصر ضرورى مى‏داند؛ از طریق منطق و دیگر روش‏هاى کاربرد استعداد عقلى خود، مى‏توان صدق چیزى را اثبات کرد.(45) «براى عقل، حقیقت آن چیزى است که بتوان اثبات کرد؛ یعنى وجود دارد، اعم از آنکه به ما تسلى ببخشد یا نه، و یقینا عقل قوه‏اى تسلى‏بخش نیست.(46)

حتى بیشتر، بزرگ‏ترین پیروزى عقل، تحلیلى است. فیلسوف اسپانیایى، آنچه را تحلیلى است، نیرویى تجزیه‏کننده مى‏داند. هنگامى که عقل، واقعیت ادراکات از اشیا را تجزیه و تحلیل مى‏کند، این ادراکات را به جهانى از نمودها تجزیه مى‏نماید.(47) با انجام این کار، «عقل، با ویران ساختن اعتبار بلاواسطه و مطلق مفهوم حقیقت و مفهوم ضرورت، به پایان مى‏رسد».(48) در عالم نمودها، هیچ چیز نباید لزوما نتیجه شود یا لزوما درست باشد؛ هرچند این‏چنین به نظر برسد؛ بدین ترتیب، آنامانو عقل را خارج از حیطه بحث رسمى آن، ویرانگر و نهیلیستى مى‏داند. در ابتدا به نظر مى‏رسد که تعریف آنامانو از عقل متناقض باشد. او روشن مى‏سازد که عقل از جامعه سرچشمه مى‏گیرد. اما در عین حال لازم است که تحلیلى، مادى‏گرایانه و نهیلیستى باشد. این، بدین باور نادرست منتهى مى‏گردد که عقل منبع خود را نابود مى‏کند و اگر انجام این امر هدف ظاهرى آن باشد، حتى علت قطع وجود خود آن هم خواهد بود.

اما با مقایسه عقل با زندگى، جواب این مسئله ظاهرى روشن مى‏شود. آنامانو زندگى را در حال تغییر دائمى و انجام فعل به طریقى خیالى مى‏داند، در حالى که از سوى دیگر، عقل به ثبات تمایل دارد. عقل سعى مى‏کند، به تنها طریقى که مى‏داند، با بحث درباره موضوع در محدوده‏هاى ثابت و کلى، به تحلیل بپردازد. اما زندگى دائما باعث تغییر چیزهاى بسیارى مى‏شود.

بدین ترتیب، در زمانى که عقل در حال تحلیل چیزى است، آن چیز تغییر یافته است. اگر عقل بخواهد چیزى را با موفقیت تحلیل کند، باید متوقف شود؛ از این رو مرده است. اگر عقل به‏تنهایى در نظر گرفته شود مى‏کشد؛ زیرا از نظر فیلسوف اسپانیایى تخیل است که زندگى مى‏بخشد.(49) بدین ترتیب، حتى تا آنجا پیش مى‏رود که بگوید: «عقل دشمن زندگى است».(50)

اما کار عقل درک و توضیح جهان است. متناقض آن که دشمن زندگى طبیعتا تک‏گرا نیز هست؛(51) با این همه، از نظر فیلسوف اسپانیایى، در کار عقل چیزى نیست که نشان دهد که روح فانى نیست. درواقع، در حدود تعقل بشرى، آگاهى فردى از وجود، نمى‏تواند پس از مرگ، ارگانیسم طبیعى که بدان وابسته است، دوام بیاورد.(52) بدین ترتیب، عقل نه فقط خلود روح را اثبات نمى‏کند، بلکه حتى تشنگى بشرى براى خلود را نیز اطفا نمى‏کند، زیرا براى اطلاع از آنکه کسى کاملاً مى‏میرد یا خیر، باید خیلى نزدیک به انسان زنده رشد کرد، اما در قدرت عقل نیست که این‏چنین به چیزى متغیر نزدیک شود؛ بنابراین، این ثابت مى‏کند، ممکن نیست که مجموعه‏اى از باورها که فقط بر عقل مبتنى باشد، اکیدا مادى‏گرایانه نباشد.(53) نظام مبتنى بر عقل، حداکثر مى‏تواند وجود مادى را اثبات کند؛ بنابراین براى اثبات بسیارى چیزها باید مفهوم ایمان وجود داشته باشد.

از آنجا که ایمان براى اثبات مطمئن‏تر برخى چیزها به عقل نیاز دارد و عقل براى آنکه وجود برخى چیزها را نشان دهد، به ایمان نیاز دارد، باید در این‏باره بحث کنیم که عقل و ایمان در دیدگاه آنامانو چگونه به هم ارتباط پیدا مى‏کنند؛ «عقل و ایمان دو دشمن طبیعى هستند که هیچ‏یک از آنها نمى‏تواند بدون دیگرى خود را حفظ کند».(54) هریک از آنها باید در دیگرى به دنبال حمایت متقابل و وابستگى باشد، اما این وابستگى، مبارزه دائمى میان دشمنان است. عقل در جست‏وجوى معرفت یقینى، دائما به باورها حمله مى‏کند، و ایمان فقط مى‏تواند با این حملات کنار بیاید.(55) بازهم، ایمان به نحوى به این پشتیبانى مهاجمانه عقل نیاز دارد. «ایمان نه با اجماع عمومى، نه با سنت، و نه با اتوریته» که بدان چیزهایى که بدان باور دارد، اعتبار مى‏بخشند. «احساس آرامش نمى‏کند»؛ بنابراین، در جست‏وجوى پشتیبانى عقلانى براى باورهاى خود است.(56) حتى ایمان به عقل از لحاظ عقلانى کاملاً دفاع‏ناپذیر است، زیرا هر چیزى که ایمان بدان معتقد باشد، از نظر فیلسوف اسپانیایى، غیرعقلانى است.(57) باز هم، وى معتقد است که تمام چیزهایى که با وسایط غیرعقلانى کسب شده‏اند، مى‏خواهند عقلانى شوند و فقط عقل مى‏تواند بر روى غیرعقلانى عمل کند تا آن را به چیزى که مى‏توان عقلانى ساخت، تبدیل سازد؛(58) بنابراین، ایمان باید چیزى باشد که مایل است عقلانى شود، اما بنا بر ماهیت خود نمى‏تواند.

بنابراین، ایمان عقلانى نیست، به همان شیوه عقل هم قابل تغییر نیست، اما عقل فاقد سرزندگى ایمان است.(59) انسان کسى است که باید باور داشته باشد، زیرا انسان باید براى صیانت نفس خود عمل کند. در اغلب موارد، کسى معرفت مطلق ندارد، بلکه فقط باور دارد و باید براى بقا چیزهایى را انتخاب کند؛ بنابراین، بر مبناى این باورها انتخاب مى‏کند.

از سوى دیگر، عقل در خالص‏ترین شکل آن، باید در همه چیز، ازجمله نفس شخص، شک کند، زیرا نفس بنا بر ماهیت خود، شامل باور نمى‏شود. عقل با تردید در همه چیز، به حالتى از سکون تقلیل مى‏یابد.(60)

اما عقل، عملاً ما را به شک‏گرایى مطلق هدایت نمى‏کند. نه! عقل مرا به تردید در اینکه وجود دارم، هدایت نمى‏کند و نمى‏تواند هدایت کند. آنجا که عقل مرا هدایت مى‏کند، شک‏گرایى حیاتى است، یا درست‏تر نفى حیاتى، نه فقط تردید، بلکه انکار آن که آگاهى من مرگ را تاب مى‏آورد».(61)

چون عقل حتى وجود خود را انکار مى‏کند، فقط با تکیه بر ایمان و زندگى است که مى‏تواند، چیزى و حتى خود را حفظ کند؛ بنابراین، باید ایمان داشت که زندگى در اختیار هر وجود زنده هست.(62) به‏علاوه، «ایمان، زندگى و عقل، نیاز متقابل یکدیگرند».(63) همان‏طور که گفته شد، عقل از دستیابى به معرفت کامل به شى‏ء ناتوان است. چون روشن است که عقل حداکثر قادر به اثبات وجود مادى شى‏ء است. اثبات چیزى فراتر از وجود مادى و گاهى ازجمله وجود مادى، محتاج ایمان است. این ایمان به زندگى است که نه فقط وجود شى‏ء را ممکن مى‏سازد، بلکه باور به صفات دیگرى را هم که تصور مى‏شود، متعلق به شى‏ء است، ممکن مى‏سازد. عقل، از طریق زندگى و ایمان، ریشه‏هایى مى‏یابد که پس از آن اکتشاف، دیگر یک بازى ذهنى صرف که انحصارا در ذهن انجام شود، نیست. اما نگرانى‏اى وجود دارد، زیرا عقل نمى‏تواند درباره سؤالاتى که براى زندگى ضرورى هستند، یقین کامل بدهد، بلکه باید به شخص اجازه دهد تا فقط بر اساس ایمان، به این امور باور داشته باشد.

به همین نحو، ایمان به خلود، کاملاً غیرعقلانى است، اما از نظر فیلسوف اسپانیایى، زندگى و عقل، به رغم تنش، از باور به خلود نفس پشتیبانى مى‏کنند. با این همه، حتى این میل به نبرد میان ایمان و عقل، و میان سر و دل را نشان مى‏دهد.(64) عقل همیشه با اراده روبروست که نماد دل است. هدف اراده، جذب جهان در ماست، در حالى که شعور که از طریق معنایى که سر را تداعى مى‏کند، نماد عقل است، آن است که در جهان جذب شود.(65)

بدین ترتیب، این نشان مى‏دهد که عقل (ماده شعور) دائما با ایمان (ماده اراده) بر سر رابطه درست با بقیه جهان، در نزاع است. عقل مایل است که اشیا را در محیطى لایتغیر مطالعه کند، در حالى که ایمان مى‏گوید و مایل است که اشیا به تغییر ادامه دهند.

براى برخى خدا چیزى جز عقل که در وجودى مادى نهاده و بر نامتناهى تصویر شده نیست، در حالى که از نظر آنامانو «خدا، عشق، یعنى اراده است».(66) پس ایمان به خدا در عشق به خدا متولد مى‏شود که به معناى آن است که ادراک عقلانى خدا، امرى متناقض است؛ علت این امر آن است که «عقل نمى‏تواند اثبات کند که خدا وجود دارد، اما در عین حال نمى‏تواند اثبات کند که او نمى‏تواند وجود داشته باشد».(67)

عقل انسانیتى را که نمى‏تواند به‏تنهایى، به وجود موجودى متعالى اطمینان داشته باشد، تجزیه مى‏کند اما خداى شخصى که به او ایمان دارد، خدایى شخصى است.(68) خدا مخلوقات را اراده مى‏کند و دوست دارد و عشق خود را با اعطا و حفظ زندگى نشان مى‏دهد. از نظر فیلسوف اسپانیایى، این نگرانى زنده و حیاتى، و نه ضرورت عقلانى که موجب باور به خدا مى‏شود، نشان مى‏دهد که چگونه مى‏توان به معرفت به امر الهى با تعقل محدود شخصى دست یافت؛ به‏ویژه از آن روى که بدون ایمان، شخص انگیزه‏اى براى عمل ندارد.(69)

در صورتى که نبرد میان ایمان و عقل، شخص را وادارد که به نفع یک طرف و نه طرف دیگر تصمیم بگیرد، باید انتخاب خود را بر اساس ایمان انجام دهد. عقل مى‏تواند اندرز بسیار دهد، به‏ویژه درباره جهان محسوس که آنامانو مدعى است عالم روحانى را که خیال مى‏آفریند، در خود دارد و حفظ مى‏کند.(70) اما «هر اندرزى که عقل بدهد، این همه را باید با ایمان باور کرد».(71)

تصمیم‏گیرى بر اساس ایمان، به معناى آن است که شخص درست عمل مى‏کند، زیرا اراده درست عمل کردن دارد؛ هرچند نایقینى به جاى خود باقى است، ایمانى هم که شخص به اندرز عقل دارد، حاوى همین میزان از نایقینى است، زیرا عقل نمى‏تواند اصول را بداند؛ بنابراین، از نظر فیلسوف اسپانیایى، تقریبا در تمام منازعات میان ایمان و عقل، موضع‏گیرى نکردن به نفع ایمان مضحک است.


نتیجه
با این نکته روشن مى‏شود که قدیس توماس آکوینى و آنامانو، هم به وجود ایمان و هم به وجود عقل و اینکه میان این‏دو سازگارى برقرار است، باور دارند. هم‏چنین روشن مى‏گردد که هرچند آکوینى و آنامانو در برخى باورها در این زمینه با هم سهیم هستند، اما بسیارى از نگرش‏هاى هریک از این مؤلفین، درباره موضوعات مطروحه با نگرش‏هاى مؤلف دیگر متفاوت است؛ اکنون به این شباهت‏ها و تفاوت‏ها خواهیم پرداخت.

نخست، در خصوص موضوع ایمان، هردو مؤلف اهمیت تعریف پولس رسول را در کتاب عبریان تأیید مى‏کنند. مجتهد فرشته‏خو معتقد است، این تعریف از ایمان جامع است؛ هرچند خود را مجبور احساس مى‏کند که آن را به شیوه‏اى علمى بازنویسى نماید. اما فقدان ساختار علمى، مسئله‏اى نیست که آنامانو نگران آن باشد، زیرا ایمان پولس رسول را تنها اعتماد مى‏داند که حاوى اراده آفرینشى که فیلسوف اسپانیایى معتقد است، جزء لاینفک ایمان است، نیست. آنامانو معتقد است که ایمان باید عمل‏کننده و اراده‏کننده باشد، تا ایمان درستى باشد؛ به این دلیل، از نظر فیلسوف اسپانیایى، ایمان امرى نظرى نیست، بلکه باید معطوف به کسى باشد که مى‏تواند عملى بودن حقیقت را نشان دهد. آکوینى با ایمانى که شخص را فقط به معرفت عملى هدایت مى‏کند، مخالف است، زیرا مجتهد فرشته‏خو معتقد است که فقط شعور مى‏تواند آنچه را با ایمان معلوم گردیده، درک کند. بسیارى از این امور را فقط به معنایى نظرى مى‏توان مورد بحث قرار داد، زیرا داراى ماهیتى بسیار والا هستند. اما آکوینى با آنامانو موافق است که شخص در نهایت به کسى ـ کسى که خود خداست ـ ایمان داشته باشد، زیرا قدیس معتقد است که موضوع مناسب ایمان آفرینش نیست، بلکه حقیقت اول، حقیقت الهى است.

عدم توافق عمده دیگر [در میان ایشان] در باب موضوع ایمان، آن است که آیا ایمان مى‏تواند مرده باشد. آنامانو از صمیم قلب معتقد است که ایمان باید زنده باشد. او مى‏گوید: ایمان براى آنکه واقعى باشد، باید عملگر باشد، زیرا ممکن نیست، چیزى که مرده است، بر روى چیزى دیگر فعلى انجام دهد. آکوینى موافق است که براى ایمان بهتر است که زنده باشد، اما در عین حال مى‏گوید اگر ایمان مرده باشد، باز هم ایمان است. در عوض مى‏گوید: ایمان مرده دیگر فضیلت نیست، زیرا چنین ایمانى حداقل در رابطه با اراده کامل نیست. اما هرچند آکوینى معتقد است که ایمان عادتى در اراده و فاعل آن است، علیه اینکه براى اراده‏مند بودن، به ایمان نیاز است، سخن مى‏گوید، زیرا غایت اراده امید و نیکى است، نه ایمان.

در رابطه با عقل، هردو مؤلف آن را موضوعى مى‏دانند که باید از طریق فرآیند دیالکتیکى معلوم گردد. اما در این که هریک این فرآیند را چگونه مى‏بینند، تفاوت‏هایى وجود دارد. آنامانو تصور مى‏کند که عقلانیت باید به شیوه‏اى کسب گردد که از گفتار جریان مى‏یابد. به نظر فیلسوف اسپانیایى، منشأ عقل زبان است که از جامعه سرچشمه مى‏گرد. از سوى دیگر، آکوینى تصور مى‏کند که فرآیند دیالکتیکى، فعل عقلانى را با روشى گام به گام پیوند مى‏دهد. در نظر هردو، معرفت به چیزى دیگر از طریق فرآیند کشف صورت مى‏گیرد که شامل نظم‏دهى به ادراکات حسى مى‏شود.

از نظر هردو مؤلف، عقل موضوعات خود را براى درک بهتر آن موضوعات تجزیه و تحلیل مى‏کند. آکوینى معتقد است که هدف از تحلیل شى‏ء از طریق این فرآیند، کسب معرفت کامل از آن است. اما آنامانو عقل را فاعل کامل نمى‏داند. بلکه عاملى مى‏داند که اشیا را به عالم نمودها تجزیه مى‏کند. براى آنکه عقل شیئى را تحلیل کند، باید آن را در یکى از مصادیقش مطالعه نماید. همان‏طور که یک عکس را مطالعه مى‏کنیم.

به نظر فیلسوف اسپانیایى، همه اشیا در تغییر دائمى هستند؛ بنابراین، هنگامى که عقل شیئى را تحلیل مى‏کند، شى‏ء را متوقف مى‏سازد؛ یعنى شیئى دیگر عمل‏کننده، زنده نیست؛ پس، عقل شى‏ء را نابود مى‏کند به این دلیل است که آنامانو عقل را ویرانگر و نهیلیستى مى‏داند. در کوشش براى کشف حقیقتى عمیق‏تر، عقل اعتبار مفهوم حقیقت را نابود مى‏کند.

آکوینى با ویرانگر بودن عقل مخالف است، زیرا هدف عقل، نه ویران کردن حقیقت، بلکه توضیح آن، به‏ویژه امورى است که نیاز به داورى دارند. مجتهد فرشته‏خو مى‏گوید: این روشنگرى فضیلت نورى طبیعى یا فراطبیعى است، هرچند آنامانو موافق نیست که این امر دلالت‏هایى فراطبیعى داشته باشد، اما ممکن است حداقل تا حدى موافق باشد که کسب معرفت از طریق نورى طبیعى است. از طریق تحلیل مى‏توان نسبت به برخى چیزها معرفتى کسب کرد؛ هرچند ممکن است این حقایق به دلیل ماهیت مداوما متغیر موضوع، دیگر حقیقت نباشند.

با این همه، فیلسوف اسپانیایى معتقد است که عقل نمى‏تواند چیزى به‏جز وجود مادى را اثبات کند؛ بنابراین، تشنگى خلود، به‏ویژه خلود نفس را سیراب نمى‏کند. از سوى دیگر، آکوینى نشان مى‏دهد که براى عقل اثبات فسادناپذیرى نفس که به نشان دادن خلود آن منتهى مى‏شود، ممکن است.(72)

حتى با وجود تمام اختلافات، هردو موافقند که افعال انسانى در پرتو عمل سنجیده مى‏شود، اما عقل نمى‏تواند تمام معرفتى را که در شخص وجود دارد، آشکار سازد. به همین دلیل، هردو معتقدند که باید در کنار عقل، ایمان هم داشت.

با توجه به وجود اختلافات آشکار در میان دیدگاه‏هاى این دو مؤلف درباره ایمان و عقل، نباید از کشف این نکته تعجب کرد که تعامل میان ایمان و عقل را به طرزى متفاوت مى‏نگرند. آکوینى معتقد است که غایت تعقل انسانى، شخص را به امورى هدایت مى‏کند که فقط مى‏توان با ایمان پذیرفت. آنامانو معتقد است که تمام امور مهم را نه‏تنها مى‏توان با ایمان پذیرفت، بلکه باید با ایمان پذیرفت، هرچند عقل مى‏تواند اندرزهاى خوبى بدهد. اما از نظر فیلسوف اسپانیایى، اگر اختلافى آشکار وجود داشته باشد، بهتر است که انتخاب ما بر اساس آن چیزى باشد که زندگى را حفظ مى‏کند، یعنى ایمان.

از سوى دیگر، مجتهد فرشته‏خو مى‏گوید: ممکن نیست که میان ایمان و عقل اختلافى واقعى وجود داشته باشد، زیرا غایت هردو حقیقت است، و هر حقیقتى از جانب خدا مى‏آید، و خدا نمى‏تواند با خود متناقض باشد. در مواردى که اختلافى ظاهرى وجود دارد، قدیس معتقد است که به دلیل نقص معرفتى است که یا از طریق ایمان معلوم گردیده، یا از طریق عقل (یا از طریق هردو).

بنابراین، به دلیل یگانگى حقیقت، ایمان و عقل نمى‏توانند متضاد باشند. اما آنامانو وجود این یگانگى را نمى‏پذیرد، زیرا آنچه عقل صادق پنداشته است، ممکن است در آن لحظه صادق بوده باشد، اما آن لحظه گذشته است؛ بدین ترتیب نمى‏توان دانست که آیا هنوز هم صادق است. به همین دلیل، گفته مى‏شود که عقل از نیل به معرفت کامل ناتوان است. به‏علاوه، آنامانو معتقد است که ایمان به‏تنهایى یقینى نیست؛ نکته‏اى که آکوینى هم آن را بیان مى‏کند. قدیس اشاره مى‏کند که مى‏توان امرى را با ایمان پذیرفت، و مدعى یقینى بودن آن، نه از طریق وسائط بشرى، بلکه با وسائط الهى گردید.

رابطه ایمان و عقل با خدا نیز متفاوت است؛ آنامانو معتقد است که خدا از طریق ایمان، خود را در ما مى‏آفریند؛ یعنى ایمان به خدا به دلیل عشقى است که شخص به او دارد. حتى بیشتر، این بدان معناست که مفهوم عقلانى خداوند متناقض است، به‏ویژه اگر ماهیت ناقص عقل را در نظر بگیریم. آکوینى موافق است که مفهوم خدا در ماهیت انسان کامل نیست، اما این بدان معنا نیست که نمى‏توان به امورى مانند وجود و یگانگى خدا با عقل انسانى معرفت یافت. به‏علاوه، مجتهد فرشته‏خود مى‏گوید: خداوند از طریق ایمان درباره اینکه او کیست، به شخص معرفت کامل‏ترى مى‏دهد و این مفهوم را شخصى که ایمانى مرده دارد، به همان اندازه شخصى که داراى ایمانى فضیلتمند است، مى‏تواند نشان دهد.(73) اما دیدگاه‏هاى این دو مؤلف در نکات معینى درباره خدا بسیار شبیه است؛ هردو معتقدند که خدا مخلوقات خود را دوست دارد و به آنها زندگى مى‏بخشد و زندگى آنها را حفظ مى‏کند.
با این مثال عینى، مى‏توان اختلاف دیدگاه‏هاى دو مؤلف را درباره رابطه میان شیوه‏هاى کسب معرفت دریافت. از نظر آنامانو، ایمان و عقل مکمل یکدیگرند تا جایى که اگر یکى وجود نداشته باشد، دیگرى هم وجود ندارد. علت این امر آن است که اگر عقل خود را نابود مى‏سازد، هر چیز دیگرى را هم تا آن لحظه نابود ساخته است، در حالى که ایمان بدون عقل، حتى نمى‏تواند امید داشته باشد که میل ضرورى خود را به عقلانى شدن برآورده سازد.

بدین ترتیب، این دو دشمن شوم، به دلیل نیاز به دیگرى با یکدیگر سازگارند، و از این تمایل به کشتن دیگرى که به دلیل صیانت نفس نمى‏توان برآورده ساخت، اضطراب پدید مى‏آید.

از سوى دیگر، آکوینى ایمان و عقل را دشمن یک‏دیگر نمى‏داند، بلکه آنها را مکمل‏هایى مى‏داند که براى کسب تمامى حقیقت با یک‏دیگر همکارى مى‏کنند. گاهى لازم است مسیرهاى متفاوتى در پیش بگیرند، اما این مسیرها اغلب همگرا هستند و در نهایت در سرچشمه تمام حقیقت، یعنى خداوند، به یک‏دیگر مى‏رسند. به‏رغم آزمون‏هاى ظاهرى گاهى، هردو تلاش مى‏کنند تا سرانجام شخص را به آرامش معرفت راستین برسانند. بدین ترتیب، نشان داده شده است که هردو مؤلف به‏رغم وسایل متفاوت، نسبتا متفاوت در برخى مواقع و کاملاً مشابه در اوقات دیگر، به یک نتیجه مى‏رسند: سازگارى ایمان و عقل.
پى‏نوشت‏ها در دفتر مجله موجود مى‏باشد.

تبلیغات