یقین محورى معرفت_2
آرشیو
چکیده
متن
3-3: خدا معلم است:
این استدلال از دو مقدمه تشکیل مىشود که به بیان ساده مىتوان گفت : خداوند علومى را به انسان عطاء مىکند ، علومىکه خدا به انسان مىدهد صادق و یقینى است. بنابراین انسان علومى معتبر و جزمى است
مقدمه اول: خداوند علومى را به انسان مىدهد و او را از علم خویش بهرهمند مىکند. تعلیم الهى در قرآن به طور کلىبدو گونه مطرح شده است؛ خاصّ و عام. تعلیم خاص آن است که خداوند علمى خاص را به انسان خاص افاضه مىکند اما در تعلیم عام این دو خصوصیت ملغا است. یعنى خدا علومى را به همه انسانها اعطا مىکند. قسم اول یعنى خاص هم در قرآن بر دو گونه مطرح شدهاست ؛ گاهى به صورت وحى و گاهى به صورت عادى، علمى به انسانى داده مىشود. تعلیم عام هم به دو گونه در قرآن به چشم مىخورد ؛ غیر مستقیم و مستقیم . و آنجا که به گونه مستقیم گاه به معناى هدایت است و زمانى مطلق علوم را اراده کرده است. جهت وضوح مسأله مىتوان دسته بندى مذکور را ترسیم نمود.
تعلیم الهى:
1- خاص :
الف- وحی
ب- عادی
2 - عام:
الف- غیرمستقیم
ب- مستقیم:
1- هدایت
2- مطلق
- تعلیم خاص به صورت وحى: پارهاى آیات تعلیم الهى را به صورت خاص در نظر مىگیرند یعنى علمى خاص به انسانىخاص در شرایطى خاص افاضه مىشود. سیاق آیه هم نشان مىدهد که این علم از نوع وحى است و با علوم عادى و غیر وحیانى تفاوتهایى دارد یعنى از سنخ علومى است که به انبیاء تعلق مىگیرد و در سوره نجم بعد از آنکه پیامبر(ص) را از برخىاتهامات تبرئه مىکند مىفرماید که قرآن سخنى وحیانى است که جبرئیل امین به بنى اکرم(ص) تعلیم داده است؛ " ان هو الا وحى یوحى علمه شدید القوى " ( نجم/4و5). درباره حضرت یوسف در سوره یوسف چند مرتبه این علم خاص آمده است. از جمله آنگاه که در زندان دو نفر هم سلول یوسف براى او خوابى نقل کردند و یوسف آن دو خواب را براى آنها تعبیر یا تأویل نمود حضرت یوسف این نکته را متذکر شد که این دو تعبیر از علومى است که خدا به من داده است ." ذلکما مما علمنىربى " ( یوسف/37) البته این احتمال هم وجود دارد که ضمیر " ذلکما" به طعام باز گردد.(1) یعنى یوسف قبل از آنکه طعام را بیاورند از نوع خبر داد و این علم را از علوم الهى دانست. نکته قابل ذکر اینکه در صورتیکه این علم همان علم تعبیر روءیا باشد همان علمى خواهد بود که از پیش خداوند وعده آنرا به او یعقوب داده بود. "و کذلک مکنا لیوسف فىالارض و لنعلمه من تأویل الاحادیث" ( یوسف/21) " و کذلک یجتبیک ربک و یعلمک من تأویل الاحادیث " ( یوسف/6) البته درباره تأویل احادیث دو احتمال وجود دارد یعنى اینکه مراد از تأویل احادیث تعبیر روءیا است احتمال دوم این است که احادیث به معنىحوادث است و در این صورت مفهوم آیه این است که خداوند باطن و حقیقت حوادث آینده رابه یوسف اعطا نمود و او را از حقایق حوادثى که در پیش دارد آگاه کرد.(2)
نمونه دیگر علم زدهسازى است که خداوند به داوود داد آنجا که فرمود" و علمناه صنعة لبوس لکم لتحصنکم من بأسکم" ( انبیاء/80). به طور کلى خداوند به انبیاء علمى خاص افاضه مىکند این علم به گونهاى است که در نبوت و بعثت آنها نقش اساسى داشته و رسالتى براى آنها به ارمغان مىآورد" و کلاً اتینا حکماً و علماً"( انبیاء/79)
تعلیم خاص به عادى: از برخى آیات تعلیم الهى به گونهاى خاص مطرح شده است اما علمى که حاصل آن است از سنخ وحىنیست. مثلاً در باب دین توصیه مىشود که کاتبى سند آن را با راستى و درستى بنویسد و کاتب هم نباید از این علمى که خداوند به او داده است یعنى علم کتابت امساک کرده سند را ننویسد." و لیکتب بینکم کاتب بالعدل و لایاب ان یکتب کما علمه الله" ( بقره/282) خداوند حتى در مورد علمى که انسانها به سگان شکارى یاد مىدهند را مد نظر قرار داده و مىفرماید این از آن علومى است که خدا به شما داده است" یسئلونک ماذا احل لهم قل احل لکم الطیبات و ما علمتم منالجوارح مکلبین تعلمونهن مما علمکم الله" ( مائده/4).
تعلیم عام به طور غیر مستقیم: خداوند علومى را به تمام انسانها افاضه مىکند و در این جهت هیچ امساک و محدودیتى ندارد اما در قرآن ابن تعلیم عام گاهى به صور غیر مستقیم مطرح شدهاست بهترین نمونه آن آیه 78 سوره نحل است " و الله اخرجکم من بطون امهاتکم لاتعلمون شیاً و جعل لکم السمع و الابصار و الافئده لعلکم تشکرون" امهات جمع ام مىباشد چنانچه از این ریشه جمع دیگرى هم بسته شده است و آن امّات است با این تفاوت که امهات مربوط به انسان است و امّات مربوط به حیوان.(3) افئده هم جمع فوءاد است به معناى قلب(4) .
این آیه اشاره به زمان تولد انسان دارد مفاد آیه این است که انسانها در هنگام تولد یعنى آن زمان که از رحم مادر خارج مىشوند از هر گونه علمى خالى و تهىاند. انسان در ادامه از سد نعمت الهى برخوردار مىشود که عبارتند از سمع، بصر و فوءاد. این سه مبادى علوم انسان را تشکیل مىدهند به این صورت که حس یعنى سمع و بصر به انسان تصوراتى مىدهد و فوءاد به انسان فکر(5). بنابراین حس مبدأ تصورات و فوءاد مبدأ تصدیقات است البته انسان از حواس دیگرى هم برخوردار است ولى در اینجا تنها به دو نمونه شاخص و بازر از حس یعنى دو قوه سامعه و باصره اشاره شده است. پس انسان در آغاز زندگى از هر علمى خالى است اما در ادامه حیات حس او فعال شده براى او تصوراتى را به ارمغان مىآورد و بعد از آن انسان مىتواند با ترکیب این تصورات از طریق فکر قضیه بسازد و از طریق ترکیب قضایا توان آن را مىیابد تا قیاس و استعداد تشکیل دهد و این سرآغاز علوم مختلفى است که هم اکنون در جهان بشرى آنها را شاهدیم.
در اینجا علومى که از حس یا فوءاد حاصل مىشود مستقیماً منسوب به خدا نشده است اما از آنجا که این ابزار و طرق خدا در اختیار انسان قرار مىدهد طبعاً علومى که از آنها حاصل مىشود هم منسوب به اوست. از سوى دیگر این علوم عمومیت دارد یعنى علمى خاص و انسانى خاص در اینجا منظور نظر نیست. بنابراین مىتوان از این آیه تعلیم عمومى الهى را به طور غیر مستقیم بدست آورد. البته از این آیه نکات دیگرى هم قابل استفاده است که اشاره خواهد شد.
تعلیم هدایتى به صورت مستقیم: از برخى آیات این گونه بدست مىآید که خداوند علوم عامى را به انسانها عطا مىکند نحوه بیان هم در این آیات مستقیم است یعنى خداى سبحان این علوم را به طور مستقیم به خود منسوب کرده است اما مراد از این علوم، در علمى نیست بلکه علوم و معارفى است که در جهت هدایت انسان باشد " کما ارسلنا فیکم رسولاً منکم یتلوا علیکم ایاتنا و یزکیکم و یعلمکم الکتاب و الحکمه و یعلمکم ما لم تکونوا تعلمون" ( بقره/151) تلاوت بیشتر به لفظ منصرف است و تزکیه به معناى تطهیر و نمو است یعنى پیامبر(ص) کجیها و کژیها و پلیدیها را هم در بعد عقاید هم در بعد اخلاق و هم در بعد عمل از انسانها دور کرد. سوم نقشى که پیامبر ایفاء کرد تعلیم کتاب و حکمت است. در پایان فرمود پیامبر(ص) بواسطه تعلیم الهى هر آنچه انسان نمىتوانست بداند به او یاد داد. بقرینه سیاق مىتوان استفاده کرد که مراد از آن علمى که در پایان آیه آمده است علمى است که از کتاب و حکمت نبوى بدست مىآید یعنى همان معارف حقه دینى و این نعمتى است از خدا و منتى است از خدا بر بشر و انسان به سبب این علم وحیانى از تحیر و ضلالتى که در عصر جاهلیت به آن گرفتار بود خارج شد.(6)
آیه دیگرى را مىتوان به عنوان شاهد بیان کرد " فان خفتم فرجالاً او رکباناً فاذا امنتم فاذکروا الله کما علمکم ما لم تکونوا تعلمون" ( بقره/239) این آیه مربوط به نماز خوف است اگر انسان در شرایط خاص مثل جنگ قرار گرفت مىتواند به صورت پیاده یا سواره و به قدر امکان نماز خود را ادا کند اما اگر شرایط خوف از بین رفت و امنیت به جاى آن نشست، حکم نخست به همان نحو معهود باز مىگردد. در پایان مىفرماید این گونه علوم و امثال آن را انسانها نمىتوانستند به تنهایى بدست آورند خداوند منّت نهاد و علم شریعت را که همان علم هدایت است به انسان ارائه نمود.(7) نکته جالبى که در این آیه وجود دارد تعبیر " مالم تکونوا تعلمون" است از این تعبیر بدست مىآید که این گونه علوم را انسان به تنهایى و به خودى خود نمىتوانست کسب کند یعنى بى مدد وحى، عقل نمىتواند به تمام علوم نائل شود. از همین جا محدودیت عقل هم بدست مىآید.
تعلیم عام به صورت مستقیم و مطلق: خداوند به تمام انسانها علم مىدهد و آنها را به مقام آگاهى و دانش نائل مىکند این علم عمومیت دارد و اعم از علم هدایتى است و تمام انسانها را در بر مىگیرد و لحن آیه هم به گونهاى است که به طور مستقیم به ذات الهى مرتبط شده است. بهترین شاهدى که براى این نوع تعلیم مىتوان ارائه کرد آیه 5 از سوره علق است. " اقراو ربک الاکرم الذى علم بالقلم علم الانسان ما لم یعلم، باء" براى سبیحت است و به این معناست که خداوند بواسطه قلم انسان را صاحب علم مىکند. این چند آیه به منظور تقویت نفس شریف بنىاکرم (ص) نازل شده است. خداوند او را امر به خواندن کرد این آیات مىگوید: بخوان و نترس حال آنکه خداوند کریمى که انسانها را از طریق قلم عالم کرد قادر است تا به تو خواندن را تعلیم کند هر چند تو امى باشى سپس سخن را عمومیت داده مىگوید اصولاً هر علمى که انسان دارد از اوست و از تعبیر "مالم یعلم "بدست مىآید که اگر تعلیم الهى نباشد انسان هرگز نمىتواند حتى یک فقره علم را هم تحصیل کند.(8) و از اینجا محدودیت علم انسان هم ضمناً بدست مىآید زیرا انسان علمى را واجد است که خدا به او داده است و اگر لطف علمى او نبود انسان از علم کاملاً بى بهره بود. این نکته را از آیات دیگر هم مىتوان بدست آورد. در قرآن آیات فراوانى وجود دارد که در آنها با این تعابیر مواجه مىشویم "لا تعلمون" ، " لا یعلمون" ، " سوف تعلمون "، " سیعلمون" " مالم تکونوا تعلمون"،و ....تمام این موارد دلالتى تمام بر محدودیت علم انسان دارد.
اگر درباره علم انسان دقت کنیم خواهیم دید که دو عنصر دارد؛ یکى راههاى حصول علم است که این را خداوند به خود منسوب کرده است " جعل لکم السمع والابصار و الافئده" ( نحل/78) دیگرى همان علمى است که از این طریق حاصل مىشود. از آیه اخیر (علق/5) بدست مىآید که هرگاه انسان علمى بدست آورد این علم داده خداست و خداوند مستقیم به انسان علم مىدهد. اگر انسان چشم خود را باز کرد و کوهى را در برابر خود دید این علم مىتوانست حاصل نشود چنانچه انسان در خیلىاز مواقع چشمش باز است و تمام اندامهاى بینایى فعال و سالماند اما او آن شى را نمىبیند یا گاهى انسان مطلبى را مىشنود یا مىخواند در این صورت از آن علم و فهمى حاصل نمىکند ولى دو مرتبه یا سه مرتبه همان مطلب را مىشنود یا مىخواند در این صورت از آن فهمى حاصل مىکند. اگر آن شنیده ها یا خواندهها براى فهم کافى بود چرا دفعه نخست حاصل نشده این موارد نشان مىدهد که آن مقدمات تنها علماند اما اصل علم و فهم بدست خداست و در هر مورد او باید به انسان افاضه کند. از اینجا ضمناً بدست مىآید که انسان مادام که صاحب علم مىشود خدا با او و او با خدا ارتباطى مستقیم برقرار کرده اند . حتى اگر دیدن یک مگس باشد این علم یعنى روءیت را او باید بدهد والا انسان حتى از دیدن یک امر ساده هم عاجز مىماند.
نتیجه اى که از کل مقدمه اول بدست مىآید اینکه هر علمى که انسان دارد چه وحى ، چه علوم عادى ، چه علوم دینى و دریک جمله کل علوم انسان از اوست و بدست اوست و با تعلیم مستقیم اوست . بر این اساس باید گفت اصل در انسان جهل است و اگر انسان واجد علمى است به مدد لطف و عنایت اوست . به تعبیرى مىتوان گفت که درباره انسان دو فرض وجود دارد ؛ اصل در انسان علم است و اگر جهل یا شبه جهلى حاصل مىشود بدلیل و جود مانع است . دیگر اینکه اصل در انسان جهل است و اگر علمى هست عطیه علت است. فرض دوم درست است زیرا اصل در انسان فقدان و فقر است. " یا ایها الناس انتم الفقراء الى الله و الله هو الغنى الحمید" ( فاطر/ 15) در این آیه فقر منحصر به انسان و غنى منحصر به خدا شده است یعنى هر چه فقر است مربوط به انسان است و هر چه غنى مربوط به خدا. زیرا خداوند خالق و مدبر انسان است.(9) فقر دو معنا دارد.(10) فقیر در اصل بر کسى اطلاق مىشود که ستون فقراتش شکسته باشد لذا به حیوانى که از ناحیه ستون فقرات دچار شکستگى شده باشد "فاقره" مىگویند. بنابراین معناى آیه چنین مىشود که انسان در اصل وجود و خمیر مایه هستى خویش شکسته است لذا توان حرکت ندارد. از این رو خداوند این کسر و شکستگى را برطرف کند تا انسان توان حرکت یابد. فقر معناى دومى هم دارد و آن حفره است لذا در لغت عرب به حفرهاى که در آن آب جمع شده باشد " فقیر" اطلاق مىشود. بر این اساس معناى آیه چنین مىشود که انسان در کنه وجود خالى و تهى است و این نبود و کمبود باید توسط وجودى که سراپا غناست پرشود.
علم براى انسان دو گونه حاصل مىشود؛(11) افقى و عمودى. علومى که از طبیعت و جهان ماده براى انسان حاصل مىشود علم افقى است. علومى که بیشتر مدّ نظر مادیون قرار دارد از این سنخ است آنان علم را منحصر به علوم طبیعى مىدانند و غیر از آن را منکرند. در قرآن آیاتى مىتوان یافت که به افقى اشاره دارد. " و هوالذى انزل منالسماء ماء فاخرجنا به نبات کل شىء فاخرجنا منه خضرا نخرج منه حبا متراکباً و من النخل من طلعها قنوان داینه و جنات من اعناب و الزیتون و الرمان مشتبها و غیر متشابه انظروا الى ثمره اذا أثمر وینعه ان فى ذلکم لایات لقوم یوءمنون"( انعام/99)
اما ابتکارى که قرآن بکار بسته است اینکه شناخت افقى را جدا از شناخت عمودى مطرح نمىکند بلکه آندو را با یکدیگر آورده، در واقع معرفت افقى را به حق نسبت مىدهد. این امر در قرآن نمونههایى دیگرى هم دارد. مثلاً انسان حرکت خورشید و ماه را طبیعى و امرى عادى تلقى مىکند. در حالیکه خداوند بدون آنکه این امر را ردّ کند آن را به خداوند نسبت مىدهد." و الشمس تجرى لمستقرلها ذلک تقدیر العزیز العلیم و القمر قدرناه منازل حتّى عاد کالعرجون القدیم" ( یس 38-36 )
در رابطه با علم هم چنین است، یعنى ممکن است با دید ظاهرى علم را دو گونه بدانیم؛ علومى که از طبیعت بدست مىآید و علومى که خدا به انسان مىدهد و یکى را معرفت افقى و دیگرى را شناخت عمودى بدانیم. اما حقیقت آنست که تمام علوم عمودى و از خدا و بوسیله خدا و مستند به خداست چنانکه با صراحت تمام فرمود" علم الانسان مالم یعلم "(علق/5) لذا تمام علوم انسان، یعنى آنچه را که واقعاًبتوان علم نامید،از خدا بوده تنزل علم اوست.
نکته اى که در اینجا قابل طرح است این که در جهان هستى همه چیز منسوب به اوست. چرا در این میان تنها علم به خدانسبت داده شده است.در پاسخ باید گفت که در محدود انسان در قرآن کریم دو چیزبطور صریح به خداوند استناد پیدا کرده است.یکى روح است آنجا که فرمود " ونفخت فیه من روحى(حجر/29/ص 72) . دیگرى علم است آنجا که فرمود " علم الانسان مالم یعلم". شاید نکته این باشد که روح و علم در انسان متجلى نمىشد انسان موجودى مادى بیش نبود موجودیت طبیعى و مادى انسان استعداد آنرا نداشت که محصولى بنام روح و علم از آن حاصل آید.اگر لطف و عنایت خدا نبود انسان در مادّیت مىماند و هیچ بهره و خطى از تجرد نمىبرد. ضمناً بدست مىآید که علم همانند روح غیر مادى بوده صلاحّیت انتساب به خداوند را دارد، همچنین مىتوان نتیجه گرفت که آنگاه که شرایط مادى براى حصول علم فراهم باشد این شرایط چیزىبیش از معّدنیست یعنى تنها شرایط اعدادى را براى شناخت فراهم مىکند اما نفس علم از خدا خواست و خدا علت فاعلى و علت حقیقى هر عملى است.
مقدمه دوم : علوم که خدا مىدهد صادق است.این مدعا را از راههاى مختلف مىتوان اثبات کرد:
یک: وحدت سیاق. علومى که خدا به انسان اعطاء مىکند گونه هاى مختلفى داشت برخى بصورت وحى بود و پاره اى دیگر شامل علوم حضورى و شهودى هم مىشود البته دسته سومى هم بود که علومى را در بر مىگرفت که از طریق سمع و بصر بدست مىآمد. یا مطلق بیان شده بود. تمام این علوم و معارف به نحوى از انحاء به خدا مستند شده بود. وحدت سیاق اقتضاء مىکند که احکام آنها هم عام و شامل باشد و از جمله این احکام یکى صدق است.
علمى که از طریق وحى بدست مىآید یا شناختى که از نوع حضورى و شهودى است قطعاً صادق است.علوم دیگر هم که با این دو نوع علم سیاقى واحد دارند و همه به خدا منسوب شده اند طبعاً باید علومى معتبر و صادق باشند.
دو: عدم امکان کذب.مجموعه آیات پیش گفته چنین بیان کرده اند که خدا مبدأ و فاعل علومى است.
اگر تمام این علوم یا بخشى از آن یا حتى یکى از آن کاذب باشد مستلزم آنست که کذب از علت باشد و کذب از خدا محال است و امکان ندارد زیرا منشأ کذب یا عدم علم است یا عدم قدرت یا عدم حکمت و این سه در باره خدا مستحیل است چون در جاى خود ثابت شده است که خداوند تمام کمالات را بطور مطلق و بى هیچ حدّ و حصرى واجد است و به تعبیر قرآنى او " الله "مىباشد.
سه: علم به مطابقت. صدق بمعناى مطابقت صور علمى با واقع است اگر علمى مطابق با واقع نبود آن علم کاذب است چه بدانیم چه ندانیم ؛ که اگر ندانیم ما در واقع جهل مرکب داشته ایم و اگر علمى در اختیار ما باشد که با واقعیت منطبق باشد آن علم گواهینامه صدق در یافت مىکند. پس صدق و کذب دائر مدار مطابقت و عدم مطابقت است.امّا خداوند هم به اذهان انسانى آگاه است و هم واقعیات را مىداند.لذا کذب درباره او راه ندارد .کذب درباره موجودى مطرح مىشود که توان دسترسى مستقیم به واقعیت را ندارد و تنها ذهن و صور علمى در اختیار اوست اما اگر موجودى بتواند هم بر صور ذهنى احاطه علمى داشته باشد هم واقعیات را آنگونه که هستند بداند چنین موجودى طبعاً علم به مطابقت ذهن و عین خواهد داشت و خداوند چنین است و یعنى او موجودى است که هیچ جزئى از جهان بر او پنهان و پوشیده نیست لذا اذهان براى او به همان اندازه واضح است که اعیان و واقعیات به همان اندازه براى منکشف است که علوم ذهنى. بنابراین خدا علومى که به انسان مىدهد صادق خواهند بود.
چهار: خدا علت خطا نیست. دکارت برهان فراهم آورده است که نشان مىدهد خدا نمىتواند فریبکار باشد.خداوند حقیقتى مطلق و سرچشمه همه نور هاست از سوى دیگر خطا از سوء نیست ، ترس یا ضعف ناشى مىشود و اینها صفت خداوند نیست پس محال است خداوند علت خطا باشد. البته به عقیده دکارت شناختى خطا نیست که از دو صفت و ضوح و تمایز برخوردار باشد، " اولین صفت از صفات خداوند که در اینجا باید در نظرگرفته شود این است که او حقیقى مطلق و سرچشمه تمام انوار است.بطورى که ممکن نیست ما را فریب داده باشد؛ یعنى خصوصاً و عیناً علت خطاهایى باشد که ما در معرض آن هستیم یا وجود شان را در خود مشاهده مىکنیم. زیرا اگر چه استعداد فریب دادن در بین افراد انسان باید نشانه زیرکى ذهن تلقىشود، با وجوداین، اراده به فریب دادن فقط ناشى از سوء نیست ، ترس و ضعف است و بنابراین نمىتواند صفت خداوند باشد.(12)
دراینجا ممکن است سوالى گزنده به ذهن آید و آن اینکه نتیجه استدلال اخیر این بود که خداوند علوم صادقى را به انسان مىدهد. اما استدلال دوم- وجود خطا- مشتمل بر مقدمهاى بود و آن اینکه برخى از علوم انسان خطاست.پیداست که این دو قضیه با یکدیگر تناقض دارند.
در پاسخ باید گفت این تناقض بدوى و ظاهرى است زیرا مدعاى استدلال اخیر این نیست که تمام علومى را که انسان دارد خدا مىدهد. بعبارت دیگر وجود خطاء در میان شناختهاى انسان امرى انکار ناپذیر است و خداوند علت خطا هم نیست. اما از سوى دیگر انسان علوم صادق هم دارد و این علوم از جانب اوست، به تعبیرى آنچه واقعاً علم است-علم کشف واقع است- مستند به خداست و خدا علت آنست.
پاسخهاى دیگرى هم مطرح شده است.مرحوم علامه طباطبایى کشف را خاصیت ذاتى علم مىداند و بر این باور است که علمى که بیرون شما نباشد فرضى است محال .این گفته اشکالى را باعث مىشود و آن وجود خطاهاى بیّن در میان شناختهاىانسان است ایشان براى توجیه خطا علم را به دو دسته تصور و تصدیق تقسیم کرده، اقلاً او را مربوط به حکم مىداند(13).
شهید مطهرى هم در راه حل دیگرى براى توجیه خطا بیان داشته است.ایشان معتقد است که خطا ذاتى ذهن نیست و ذهن بالذات خطا نمىکند. علّت خطا و اشتباه استفاده بد از ذهن و بد بکار بردن ذهن است. " ذهن بالذات اشتباه نمىکند، بلکه بد بکار بردن ذهن موجب اشتباه مىشود و این یک مساله بسیار عالى است که ذهن بنحوى خود اشتباه نمىکند، و آنچه سبب اشتباه مىشود، نوع بکار بردن و بد بکار بردن ذهن است. دکارت مدعى شد که علت این همه اشتباه فیلسوفان این بوده است که براى آنکه مسائل بصورت امور خلتى بوده است، ولى یک ذهن قوى و به قول طلبه ها " متداخل" هرگز اشتباه نمىکند.دکارت فکر نکرده است که ذهن قوى هم یقین نیست. ذهن هیچوقت به ما اطمینان نداده است که اگر ظن قوى و اطمینان پیدا کردید اشتباه نمىکنید، تنها یقین است که انسان را حفظ مىکند و اکثر اشتباهات از ظن پیدا شده است.
اینک ببینید که قرآن کریم این اصل را حدود 1000 سال پیش از نظر این فلاسفه با چه صراحت و پاکیزگى و عمق بیان فرموده است: " و ان تطع اکثر من فى الارض یضلوک عن سبیل الله، ان یتبعون الا الظن وان هم الا یخرصون(13)" ( انعام/116)
خلاصه آنکه در اینجا دو فرض وجود دارد یکى اینکه بپذیریم خداوند به حکم آیه " وعلم الانسان ما لم یعلم " و امثال آن علوم صادقى را به انسان داده است سپس سعى کنیم مشکل خطا را حل کنیم.
فرض دوم اینکه اصل را وجود خطا در انسان قرار دهیم و بر انسان آن منکر علوم معتبرى که خدا به انسان داده است بشنویم . پیداست که راه حل درست و قرآنى تبعیت از فرض نخست است لذا باید راهى براى توجیه مسأله خطا در انسان اندیشید و البته این بحث مجال مستقل مىطلبد.
حاصل آنکه خداوند معلم بشر است و علومى را که انسان نیاز دارد به وى عطا مىکند. این علوم به اشکال و انواع مختلف است گاه وحى، گاه هدایت، و حتى زمانى از دریچه سمع و بصر براى انسان حاصل مىشود تمام این علوم منسوب به خدا بوده از بهره صدق برخوردارند و حتى قرآن تمام آنها را نور مىداند. چون نور امرى دیگرى را روشن مىکند و این علوم هم واقعیاتى را براى انسان کشف مىکنند و این نور منشاء حیات واقعى براى انسان است. " او من کان میتا فاحییناه و جعلناه له نوراً یمشى به فى الناس کمن مثله فى الظلمات لیس بخارج منها " ( انعام/122)
3-4: یقین:
مقدمه اول: در فصل پیشین گذشت که یقین در اصطلاح قرآنى معانى متعددى دارد که عبارتند از یقین ایمانى که از مراتب عالیه ایمان است، یقین شهودى که حاصل شهود و روءیت عالم ملکوت است؛ یقین علمى که نتیجه مطالعات علمى یا ادله عقلىاست و نهایتاً عالم یقین مىباشد. آنچه در اینجا مطمع نظر نیست معناى دوم و معناى اخیر است. اما معناى یقین ایمانى از آن جهت که ایمان متوقف بر یقین علمى است هر چند یقین علمى علتنامه و شرط کافى براى حصول ایمان نیست، مىتواند به همراه معناى سوم در اینجا مدّ نظر قرار گیرد. به هر حال دستهاى از آیات یقین را به معناى یقین معرفتى، علمى، عقلى و استدلالى بکار مىبرند.
از سوى دیگر مىدانیم که یقین علمى به معناى علم غیر قابل زوال و ابطال ناپذیر است به تعبیر دقیقتر یقین یعنى اینکه بدانیم الف، ب است و نیز بدانیم که محال است الف، ب نباشد و نیز محال است که ایندو علم زائل شوند. به بیان دیگر در تعریف یقین مطابقت با واقع و صدق نهفته است پس علمى یقینى است که قطعاً منطبق بر واقع بوده کاشف از متن واقعیت باشد.
مقدمه دوم: قرآن معتقد است که علم یقینى نه تنها ممکن است بلکه مطلوب است و نه تنها مطلوب است بلکه تحقق دارد. آیات متعددى این مطلب را تأیید مىکند. یکى از اوصاف متقین یقین به آخرت است." و بالاخره هم یوقنون" ( بقره/4). خداوند درباره قوم بنى اسرائیل مىفرماید برخى از آنان اماماند آنان به امر ما دیگران را هدایت مىکنند سپس قرآن به علت و سر امامت آنان اشاره مىکند و مىفرماید رمز آنان در دو چیز نهفته است. یکى صبر و دیگرى یقین است.« و جعلنا منهم ائمه یهدون بامرنا لما صبروا و کانوا بایاتنا یوقنون» ( سجده/24)
یکى دیگر از آیاتى که یقین را امر مطلوب بلکه متحقق مىداند این آیه است«هذا بصائر الناس و هدى و رحمه لقوم یوقنون»(20/جاثیه). « هذا اشاره به شریعتى دارد که درآیه 18 آمده است. « ثم جعلناک على شریعه منالامر» و شریعت در اینجا به معناى طریقه خاص است که پیامبر از امر دین براى امت خود در پیش گرفت. " بصائر" جمع بصیره بوده به معناى علمىاست که مطابق واقع باشد(14). لذا شریعت چیزى است که انسان با آن به احکام و قوانین واقعى که انسان را در جهت وصول به هدف یارى مىدهد، دسترسى پیدا مىکند. شریعت و قرآن مشتمل بر یک سلسله وظایف عملى است که منشاء بصیرت بوده و به سبیل حق انسان را هدایت مىکند. بنابراین آنکه اهل یقین به معارف و قوانین الهى است، بصیرتى خواهد یافت که او را در راستاى سعادت و فضیلت حقیقى قرار مىدهد.
در دستهاى از آیات خداوند مىفرماید: زمین و آسمان مشتمل بر آیاتى است که براى اهل یقین پیدا و روشن است. « و فىخلقکم و ما یبثّ من دابة آیات لقوم یوقنون»( جاثیه/4) انسان از آن جهت که موجود مخلوقى است آیه است همچنین جنبندگانى که روى زمین پراکنده شدهاند آیات حقاند. این آیات تنها براى اهل یقین آیهاند. آیه علامت است و علامت « مایعلم به غیره» یعنى چیزى که با آن فقط چیز دیگر مکشوف و معلوم مىگردد، مىباشد. بنابراین نفس علامت اصالتى ندارد و تنها نقش آن این است که وراى خود را نشان مىدهد و نمایانگر مىسازد. جهان آیه است یعنى جهان نشانه اوست و به تعبیر قرآنى و عرفانى« و جدالله» است.« ولله المشرق والمغرب فاینما تولوا فثم وجه الله»( بقره/115) این معنا تنها براى آنان که اهل یقیناند هویدا است. آیات دیگرى هم مضمون فوق را بیان مىکند از جمله «قال ربّ السموات و الارض ان کنتم موقنین»( شعرا/24) و نیز « رب السموات و الارض و مابینهما ان کنتم موقنین»(دخان/7) و نیز« وفى الارض آیات للموقنین و فىانفسکم افلا تبصرون»( ذاریات/21) در این آیه « فى انفسکم» بر « فىالارض» عطف شده است یعنى آیات الهل. بخش بیرونى و ظاهرى است و بخش دیگر درونى و انفسى. آیات انفسى متعددند(15)، بخش سوم آیات روحانى است که خداوند در ضمیر روح انسان قرار داده است. این همه نشان دهنده نظام وسیع و عجیبى است که خداوند بر تک تک انسانها حاکم کرده است و تنها اهل یقین است که چون به این پدیدهها به عنوان آیه بنگرد در تک تک آنها خالق مدبر حکیم را خواهد دید.
نتیجه آنکه یقین استدلالى و عقلى در قرآن امرى مطلوب بلکه متحقق تلقى شده است و این امر را مىتوان از آیات مختلف بدست آورد. بنابراین علم یقینى صادق از دیدگاه قرآن نه تنها ممکن است بلکه امرى است مطلوب و قابل تحقق لذا مىتوان به این دستور از آیات استناد جست و حصول علم یقین و صادق را از نظر قرآن اثبات کرد.
پىنوشتها:
1. المیزان،ج11، ص 172.
2.المیزان، ج11،صص79-81.
3. مفردات راعب،ص23.
4. همان، ص 386.
5. المیزان،ج12،ص312، التفسیر الکبیر،ج20،ص725.
6. التفسیر الکبیر،ج4، ص130؛ المیزان؛ ج1،ص330.
7. التفسیر الکبیر،ج6،ص133،ج2، ص 246.
8. المیزان ، ج2، ص 461؛ التفسیرالکبیر،ج32،ص18.
9.المیزان، ج17،ص33.
10.مفردات، ص383.
11. شناخت شناسى در قرآن، ص 331.
12.دکارت، فلسفه دکارت، مترجم: منوچهر صانعى دره بیدى، ص246.
13.اصول فلسفه و روش رنالیسم، ج 1، مقاله 4.
14. مطهرى، مرتضى، شناخت در قرآن، ص67غ66.
15. المیزان، ج18، ص 169.
این استدلال از دو مقدمه تشکیل مىشود که به بیان ساده مىتوان گفت : خداوند علومى را به انسان عطاء مىکند ، علومىکه خدا به انسان مىدهد صادق و یقینى است. بنابراین انسان علومى معتبر و جزمى است
مقدمه اول: خداوند علومى را به انسان مىدهد و او را از علم خویش بهرهمند مىکند. تعلیم الهى در قرآن به طور کلىبدو گونه مطرح شده است؛ خاصّ و عام. تعلیم خاص آن است که خداوند علمى خاص را به انسان خاص افاضه مىکند اما در تعلیم عام این دو خصوصیت ملغا است. یعنى خدا علومى را به همه انسانها اعطا مىکند. قسم اول یعنى خاص هم در قرآن بر دو گونه مطرح شدهاست ؛ گاهى به صورت وحى و گاهى به صورت عادى، علمى به انسانى داده مىشود. تعلیم عام هم به دو گونه در قرآن به چشم مىخورد ؛ غیر مستقیم و مستقیم . و آنجا که به گونه مستقیم گاه به معناى هدایت است و زمانى مطلق علوم را اراده کرده است. جهت وضوح مسأله مىتوان دسته بندى مذکور را ترسیم نمود.
تعلیم الهى:
1- خاص :
الف- وحی
ب- عادی
2 - عام:
الف- غیرمستقیم
ب- مستقیم:
1- هدایت
2- مطلق
- تعلیم خاص به صورت وحى: پارهاى آیات تعلیم الهى را به صورت خاص در نظر مىگیرند یعنى علمى خاص به انسانىخاص در شرایطى خاص افاضه مىشود. سیاق آیه هم نشان مىدهد که این علم از نوع وحى است و با علوم عادى و غیر وحیانى تفاوتهایى دارد یعنى از سنخ علومى است که به انبیاء تعلق مىگیرد و در سوره نجم بعد از آنکه پیامبر(ص) را از برخىاتهامات تبرئه مىکند مىفرماید که قرآن سخنى وحیانى است که جبرئیل امین به بنى اکرم(ص) تعلیم داده است؛ " ان هو الا وحى یوحى علمه شدید القوى " ( نجم/4و5). درباره حضرت یوسف در سوره یوسف چند مرتبه این علم خاص آمده است. از جمله آنگاه که در زندان دو نفر هم سلول یوسف براى او خوابى نقل کردند و یوسف آن دو خواب را براى آنها تعبیر یا تأویل نمود حضرت یوسف این نکته را متذکر شد که این دو تعبیر از علومى است که خدا به من داده است ." ذلکما مما علمنىربى " ( یوسف/37) البته این احتمال هم وجود دارد که ضمیر " ذلکما" به طعام باز گردد.(1) یعنى یوسف قبل از آنکه طعام را بیاورند از نوع خبر داد و این علم را از علوم الهى دانست. نکته قابل ذکر اینکه در صورتیکه این علم همان علم تعبیر روءیا باشد همان علمى خواهد بود که از پیش خداوند وعده آنرا به او یعقوب داده بود. "و کذلک مکنا لیوسف فىالارض و لنعلمه من تأویل الاحادیث" ( یوسف/21) " و کذلک یجتبیک ربک و یعلمک من تأویل الاحادیث " ( یوسف/6) البته درباره تأویل احادیث دو احتمال وجود دارد یعنى اینکه مراد از تأویل احادیث تعبیر روءیا است احتمال دوم این است که احادیث به معنىحوادث است و در این صورت مفهوم آیه این است که خداوند باطن و حقیقت حوادث آینده رابه یوسف اعطا نمود و او را از حقایق حوادثى که در پیش دارد آگاه کرد.(2)
نمونه دیگر علم زدهسازى است که خداوند به داوود داد آنجا که فرمود" و علمناه صنعة لبوس لکم لتحصنکم من بأسکم" ( انبیاء/80). به طور کلى خداوند به انبیاء علمى خاص افاضه مىکند این علم به گونهاى است که در نبوت و بعثت آنها نقش اساسى داشته و رسالتى براى آنها به ارمغان مىآورد" و کلاً اتینا حکماً و علماً"( انبیاء/79)
تعلیم خاص به عادى: از برخى آیات تعلیم الهى به گونهاى خاص مطرح شده است اما علمى که حاصل آن است از سنخ وحىنیست. مثلاً در باب دین توصیه مىشود که کاتبى سند آن را با راستى و درستى بنویسد و کاتب هم نباید از این علمى که خداوند به او داده است یعنى علم کتابت امساک کرده سند را ننویسد." و لیکتب بینکم کاتب بالعدل و لایاب ان یکتب کما علمه الله" ( بقره/282) خداوند حتى در مورد علمى که انسانها به سگان شکارى یاد مىدهند را مد نظر قرار داده و مىفرماید این از آن علومى است که خدا به شما داده است" یسئلونک ماذا احل لهم قل احل لکم الطیبات و ما علمتم منالجوارح مکلبین تعلمونهن مما علمکم الله" ( مائده/4).
تعلیم عام به طور غیر مستقیم: خداوند علومى را به تمام انسانها افاضه مىکند و در این جهت هیچ امساک و محدودیتى ندارد اما در قرآن ابن تعلیم عام گاهى به صور غیر مستقیم مطرح شدهاست بهترین نمونه آن آیه 78 سوره نحل است " و الله اخرجکم من بطون امهاتکم لاتعلمون شیاً و جعل لکم السمع و الابصار و الافئده لعلکم تشکرون" امهات جمع ام مىباشد چنانچه از این ریشه جمع دیگرى هم بسته شده است و آن امّات است با این تفاوت که امهات مربوط به انسان است و امّات مربوط به حیوان.(3) افئده هم جمع فوءاد است به معناى قلب(4) .
این آیه اشاره به زمان تولد انسان دارد مفاد آیه این است که انسانها در هنگام تولد یعنى آن زمان که از رحم مادر خارج مىشوند از هر گونه علمى خالى و تهىاند. انسان در ادامه از سد نعمت الهى برخوردار مىشود که عبارتند از سمع، بصر و فوءاد. این سه مبادى علوم انسان را تشکیل مىدهند به این صورت که حس یعنى سمع و بصر به انسان تصوراتى مىدهد و فوءاد به انسان فکر(5). بنابراین حس مبدأ تصورات و فوءاد مبدأ تصدیقات است البته انسان از حواس دیگرى هم برخوردار است ولى در اینجا تنها به دو نمونه شاخص و بازر از حس یعنى دو قوه سامعه و باصره اشاره شده است. پس انسان در آغاز زندگى از هر علمى خالى است اما در ادامه حیات حس او فعال شده براى او تصوراتى را به ارمغان مىآورد و بعد از آن انسان مىتواند با ترکیب این تصورات از طریق فکر قضیه بسازد و از طریق ترکیب قضایا توان آن را مىیابد تا قیاس و استعداد تشکیل دهد و این سرآغاز علوم مختلفى است که هم اکنون در جهان بشرى آنها را شاهدیم.
در اینجا علومى که از حس یا فوءاد حاصل مىشود مستقیماً منسوب به خدا نشده است اما از آنجا که این ابزار و طرق خدا در اختیار انسان قرار مىدهد طبعاً علومى که از آنها حاصل مىشود هم منسوب به اوست. از سوى دیگر این علوم عمومیت دارد یعنى علمى خاص و انسانى خاص در اینجا منظور نظر نیست. بنابراین مىتوان از این آیه تعلیم عمومى الهى را به طور غیر مستقیم بدست آورد. البته از این آیه نکات دیگرى هم قابل استفاده است که اشاره خواهد شد.
تعلیم هدایتى به صورت مستقیم: از برخى آیات این گونه بدست مىآید که خداوند علوم عامى را به انسانها عطا مىکند نحوه بیان هم در این آیات مستقیم است یعنى خداى سبحان این علوم را به طور مستقیم به خود منسوب کرده است اما مراد از این علوم، در علمى نیست بلکه علوم و معارفى است که در جهت هدایت انسان باشد " کما ارسلنا فیکم رسولاً منکم یتلوا علیکم ایاتنا و یزکیکم و یعلمکم الکتاب و الحکمه و یعلمکم ما لم تکونوا تعلمون" ( بقره/151) تلاوت بیشتر به لفظ منصرف است و تزکیه به معناى تطهیر و نمو است یعنى پیامبر(ص) کجیها و کژیها و پلیدیها را هم در بعد عقاید هم در بعد اخلاق و هم در بعد عمل از انسانها دور کرد. سوم نقشى که پیامبر ایفاء کرد تعلیم کتاب و حکمت است. در پایان فرمود پیامبر(ص) بواسطه تعلیم الهى هر آنچه انسان نمىتوانست بداند به او یاد داد. بقرینه سیاق مىتوان استفاده کرد که مراد از آن علمى که در پایان آیه آمده است علمى است که از کتاب و حکمت نبوى بدست مىآید یعنى همان معارف حقه دینى و این نعمتى است از خدا و منتى است از خدا بر بشر و انسان به سبب این علم وحیانى از تحیر و ضلالتى که در عصر جاهلیت به آن گرفتار بود خارج شد.(6)
آیه دیگرى را مىتوان به عنوان شاهد بیان کرد " فان خفتم فرجالاً او رکباناً فاذا امنتم فاذکروا الله کما علمکم ما لم تکونوا تعلمون" ( بقره/239) این آیه مربوط به نماز خوف است اگر انسان در شرایط خاص مثل جنگ قرار گرفت مىتواند به صورت پیاده یا سواره و به قدر امکان نماز خود را ادا کند اما اگر شرایط خوف از بین رفت و امنیت به جاى آن نشست، حکم نخست به همان نحو معهود باز مىگردد. در پایان مىفرماید این گونه علوم و امثال آن را انسانها نمىتوانستند به تنهایى بدست آورند خداوند منّت نهاد و علم شریعت را که همان علم هدایت است به انسان ارائه نمود.(7) نکته جالبى که در این آیه وجود دارد تعبیر " مالم تکونوا تعلمون" است از این تعبیر بدست مىآید که این گونه علوم را انسان به تنهایى و به خودى خود نمىتوانست کسب کند یعنى بى مدد وحى، عقل نمىتواند به تمام علوم نائل شود. از همین جا محدودیت عقل هم بدست مىآید.
تعلیم عام به صورت مستقیم و مطلق: خداوند به تمام انسانها علم مىدهد و آنها را به مقام آگاهى و دانش نائل مىکند این علم عمومیت دارد و اعم از علم هدایتى است و تمام انسانها را در بر مىگیرد و لحن آیه هم به گونهاى است که به طور مستقیم به ذات الهى مرتبط شده است. بهترین شاهدى که براى این نوع تعلیم مىتوان ارائه کرد آیه 5 از سوره علق است. " اقراو ربک الاکرم الذى علم بالقلم علم الانسان ما لم یعلم، باء" براى سبیحت است و به این معناست که خداوند بواسطه قلم انسان را صاحب علم مىکند. این چند آیه به منظور تقویت نفس شریف بنىاکرم (ص) نازل شده است. خداوند او را امر به خواندن کرد این آیات مىگوید: بخوان و نترس حال آنکه خداوند کریمى که انسانها را از طریق قلم عالم کرد قادر است تا به تو خواندن را تعلیم کند هر چند تو امى باشى سپس سخن را عمومیت داده مىگوید اصولاً هر علمى که انسان دارد از اوست و از تعبیر "مالم یعلم "بدست مىآید که اگر تعلیم الهى نباشد انسان هرگز نمىتواند حتى یک فقره علم را هم تحصیل کند.(8) و از اینجا محدودیت علم انسان هم ضمناً بدست مىآید زیرا انسان علمى را واجد است که خدا به او داده است و اگر لطف علمى او نبود انسان از علم کاملاً بى بهره بود. این نکته را از آیات دیگر هم مىتوان بدست آورد. در قرآن آیات فراوانى وجود دارد که در آنها با این تعابیر مواجه مىشویم "لا تعلمون" ، " لا یعلمون" ، " سوف تعلمون "، " سیعلمون" " مالم تکونوا تعلمون"،و ....تمام این موارد دلالتى تمام بر محدودیت علم انسان دارد.
اگر درباره علم انسان دقت کنیم خواهیم دید که دو عنصر دارد؛ یکى راههاى حصول علم است که این را خداوند به خود منسوب کرده است " جعل لکم السمع والابصار و الافئده" ( نحل/78) دیگرى همان علمى است که از این طریق حاصل مىشود. از آیه اخیر (علق/5) بدست مىآید که هرگاه انسان علمى بدست آورد این علم داده خداست و خداوند مستقیم به انسان علم مىدهد. اگر انسان چشم خود را باز کرد و کوهى را در برابر خود دید این علم مىتوانست حاصل نشود چنانچه انسان در خیلىاز مواقع چشمش باز است و تمام اندامهاى بینایى فعال و سالماند اما او آن شى را نمىبیند یا گاهى انسان مطلبى را مىشنود یا مىخواند در این صورت از آن علم و فهمى حاصل نمىکند ولى دو مرتبه یا سه مرتبه همان مطلب را مىشنود یا مىخواند در این صورت از آن فهمى حاصل مىکند. اگر آن شنیده ها یا خواندهها براى فهم کافى بود چرا دفعه نخست حاصل نشده این موارد نشان مىدهد که آن مقدمات تنها علماند اما اصل علم و فهم بدست خداست و در هر مورد او باید به انسان افاضه کند. از اینجا ضمناً بدست مىآید که انسان مادام که صاحب علم مىشود خدا با او و او با خدا ارتباطى مستقیم برقرار کرده اند . حتى اگر دیدن یک مگس باشد این علم یعنى روءیت را او باید بدهد والا انسان حتى از دیدن یک امر ساده هم عاجز مىماند.
نتیجه اى که از کل مقدمه اول بدست مىآید اینکه هر علمى که انسان دارد چه وحى ، چه علوم عادى ، چه علوم دینى و دریک جمله کل علوم انسان از اوست و بدست اوست و با تعلیم مستقیم اوست . بر این اساس باید گفت اصل در انسان جهل است و اگر انسان واجد علمى است به مدد لطف و عنایت اوست . به تعبیرى مىتوان گفت که درباره انسان دو فرض وجود دارد ؛ اصل در انسان علم است و اگر جهل یا شبه جهلى حاصل مىشود بدلیل و جود مانع است . دیگر اینکه اصل در انسان جهل است و اگر علمى هست عطیه علت است. فرض دوم درست است زیرا اصل در انسان فقدان و فقر است. " یا ایها الناس انتم الفقراء الى الله و الله هو الغنى الحمید" ( فاطر/ 15) در این آیه فقر منحصر به انسان و غنى منحصر به خدا شده است یعنى هر چه فقر است مربوط به انسان است و هر چه غنى مربوط به خدا. زیرا خداوند خالق و مدبر انسان است.(9) فقر دو معنا دارد.(10) فقیر در اصل بر کسى اطلاق مىشود که ستون فقراتش شکسته باشد لذا به حیوانى که از ناحیه ستون فقرات دچار شکستگى شده باشد "فاقره" مىگویند. بنابراین معناى آیه چنین مىشود که انسان در اصل وجود و خمیر مایه هستى خویش شکسته است لذا توان حرکت ندارد. از این رو خداوند این کسر و شکستگى را برطرف کند تا انسان توان حرکت یابد. فقر معناى دومى هم دارد و آن حفره است لذا در لغت عرب به حفرهاى که در آن آب جمع شده باشد " فقیر" اطلاق مىشود. بر این اساس معناى آیه چنین مىشود که انسان در کنه وجود خالى و تهى است و این نبود و کمبود باید توسط وجودى که سراپا غناست پرشود.
علم براى انسان دو گونه حاصل مىشود؛(11) افقى و عمودى. علومى که از طبیعت و جهان ماده براى انسان حاصل مىشود علم افقى است. علومى که بیشتر مدّ نظر مادیون قرار دارد از این سنخ است آنان علم را منحصر به علوم طبیعى مىدانند و غیر از آن را منکرند. در قرآن آیاتى مىتوان یافت که به افقى اشاره دارد. " و هوالذى انزل منالسماء ماء فاخرجنا به نبات کل شىء فاخرجنا منه خضرا نخرج منه حبا متراکباً و من النخل من طلعها قنوان داینه و جنات من اعناب و الزیتون و الرمان مشتبها و غیر متشابه انظروا الى ثمره اذا أثمر وینعه ان فى ذلکم لایات لقوم یوءمنون"( انعام/99)
اما ابتکارى که قرآن بکار بسته است اینکه شناخت افقى را جدا از شناخت عمودى مطرح نمىکند بلکه آندو را با یکدیگر آورده، در واقع معرفت افقى را به حق نسبت مىدهد. این امر در قرآن نمونههایى دیگرى هم دارد. مثلاً انسان حرکت خورشید و ماه را طبیعى و امرى عادى تلقى مىکند. در حالیکه خداوند بدون آنکه این امر را ردّ کند آن را به خداوند نسبت مىدهد." و الشمس تجرى لمستقرلها ذلک تقدیر العزیز العلیم و القمر قدرناه منازل حتّى عاد کالعرجون القدیم" ( یس 38-36 )
در رابطه با علم هم چنین است، یعنى ممکن است با دید ظاهرى علم را دو گونه بدانیم؛ علومى که از طبیعت بدست مىآید و علومى که خدا به انسان مىدهد و یکى را معرفت افقى و دیگرى را شناخت عمودى بدانیم. اما حقیقت آنست که تمام علوم عمودى و از خدا و بوسیله خدا و مستند به خداست چنانکه با صراحت تمام فرمود" علم الانسان مالم یعلم "(علق/5) لذا تمام علوم انسان، یعنى آنچه را که واقعاًبتوان علم نامید،از خدا بوده تنزل علم اوست.
نکته اى که در اینجا قابل طرح است این که در جهان هستى همه چیز منسوب به اوست. چرا در این میان تنها علم به خدانسبت داده شده است.در پاسخ باید گفت که در محدود انسان در قرآن کریم دو چیزبطور صریح به خداوند استناد پیدا کرده است.یکى روح است آنجا که فرمود " ونفخت فیه من روحى(حجر/29/ص 72) . دیگرى علم است آنجا که فرمود " علم الانسان مالم یعلم". شاید نکته این باشد که روح و علم در انسان متجلى نمىشد انسان موجودى مادى بیش نبود موجودیت طبیعى و مادى انسان استعداد آنرا نداشت که محصولى بنام روح و علم از آن حاصل آید.اگر لطف و عنایت خدا نبود انسان در مادّیت مىماند و هیچ بهره و خطى از تجرد نمىبرد. ضمناً بدست مىآید که علم همانند روح غیر مادى بوده صلاحّیت انتساب به خداوند را دارد، همچنین مىتوان نتیجه گرفت که آنگاه که شرایط مادى براى حصول علم فراهم باشد این شرایط چیزىبیش از معّدنیست یعنى تنها شرایط اعدادى را براى شناخت فراهم مىکند اما نفس علم از خدا خواست و خدا علت فاعلى و علت حقیقى هر عملى است.
مقدمه دوم : علوم که خدا مىدهد صادق است.این مدعا را از راههاى مختلف مىتوان اثبات کرد:
یک: وحدت سیاق. علومى که خدا به انسان اعطاء مىکند گونه هاى مختلفى داشت برخى بصورت وحى بود و پاره اى دیگر شامل علوم حضورى و شهودى هم مىشود البته دسته سومى هم بود که علومى را در بر مىگرفت که از طریق سمع و بصر بدست مىآمد. یا مطلق بیان شده بود. تمام این علوم و معارف به نحوى از انحاء به خدا مستند شده بود. وحدت سیاق اقتضاء مىکند که احکام آنها هم عام و شامل باشد و از جمله این احکام یکى صدق است.
علمى که از طریق وحى بدست مىآید یا شناختى که از نوع حضورى و شهودى است قطعاً صادق است.علوم دیگر هم که با این دو نوع علم سیاقى واحد دارند و همه به خدا منسوب شده اند طبعاً باید علومى معتبر و صادق باشند.
دو: عدم امکان کذب.مجموعه آیات پیش گفته چنین بیان کرده اند که خدا مبدأ و فاعل علومى است.
اگر تمام این علوم یا بخشى از آن یا حتى یکى از آن کاذب باشد مستلزم آنست که کذب از علت باشد و کذب از خدا محال است و امکان ندارد زیرا منشأ کذب یا عدم علم است یا عدم قدرت یا عدم حکمت و این سه در باره خدا مستحیل است چون در جاى خود ثابت شده است که خداوند تمام کمالات را بطور مطلق و بى هیچ حدّ و حصرى واجد است و به تعبیر قرآنى او " الله "مىباشد.
سه: علم به مطابقت. صدق بمعناى مطابقت صور علمى با واقع است اگر علمى مطابق با واقع نبود آن علم کاذب است چه بدانیم چه ندانیم ؛ که اگر ندانیم ما در واقع جهل مرکب داشته ایم و اگر علمى در اختیار ما باشد که با واقعیت منطبق باشد آن علم گواهینامه صدق در یافت مىکند. پس صدق و کذب دائر مدار مطابقت و عدم مطابقت است.امّا خداوند هم به اذهان انسانى آگاه است و هم واقعیات را مىداند.لذا کذب درباره او راه ندارد .کذب درباره موجودى مطرح مىشود که توان دسترسى مستقیم به واقعیت را ندارد و تنها ذهن و صور علمى در اختیار اوست اما اگر موجودى بتواند هم بر صور ذهنى احاطه علمى داشته باشد هم واقعیات را آنگونه که هستند بداند چنین موجودى طبعاً علم به مطابقت ذهن و عین خواهد داشت و خداوند چنین است و یعنى او موجودى است که هیچ جزئى از جهان بر او پنهان و پوشیده نیست لذا اذهان براى او به همان اندازه واضح است که اعیان و واقعیات به همان اندازه براى منکشف است که علوم ذهنى. بنابراین خدا علومى که به انسان مىدهد صادق خواهند بود.
چهار: خدا علت خطا نیست. دکارت برهان فراهم آورده است که نشان مىدهد خدا نمىتواند فریبکار باشد.خداوند حقیقتى مطلق و سرچشمه همه نور هاست از سوى دیگر خطا از سوء نیست ، ترس یا ضعف ناشى مىشود و اینها صفت خداوند نیست پس محال است خداوند علت خطا باشد. البته به عقیده دکارت شناختى خطا نیست که از دو صفت و ضوح و تمایز برخوردار باشد، " اولین صفت از صفات خداوند که در اینجا باید در نظرگرفته شود این است که او حقیقى مطلق و سرچشمه تمام انوار است.بطورى که ممکن نیست ما را فریب داده باشد؛ یعنى خصوصاً و عیناً علت خطاهایى باشد که ما در معرض آن هستیم یا وجود شان را در خود مشاهده مىکنیم. زیرا اگر چه استعداد فریب دادن در بین افراد انسان باید نشانه زیرکى ذهن تلقىشود، با وجوداین، اراده به فریب دادن فقط ناشى از سوء نیست ، ترس و ضعف است و بنابراین نمىتواند صفت خداوند باشد.(12)
دراینجا ممکن است سوالى گزنده به ذهن آید و آن اینکه نتیجه استدلال اخیر این بود که خداوند علوم صادقى را به انسان مىدهد. اما استدلال دوم- وجود خطا- مشتمل بر مقدمهاى بود و آن اینکه برخى از علوم انسان خطاست.پیداست که این دو قضیه با یکدیگر تناقض دارند.
در پاسخ باید گفت این تناقض بدوى و ظاهرى است زیرا مدعاى استدلال اخیر این نیست که تمام علومى را که انسان دارد خدا مىدهد. بعبارت دیگر وجود خطاء در میان شناختهاى انسان امرى انکار ناپذیر است و خداوند علت خطا هم نیست. اما از سوى دیگر انسان علوم صادق هم دارد و این علوم از جانب اوست، به تعبیرى آنچه واقعاً علم است-علم کشف واقع است- مستند به خداست و خدا علت آنست.
پاسخهاى دیگرى هم مطرح شده است.مرحوم علامه طباطبایى کشف را خاصیت ذاتى علم مىداند و بر این باور است که علمى که بیرون شما نباشد فرضى است محال .این گفته اشکالى را باعث مىشود و آن وجود خطاهاى بیّن در میان شناختهاىانسان است ایشان براى توجیه خطا علم را به دو دسته تصور و تصدیق تقسیم کرده، اقلاً او را مربوط به حکم مىداند(13).
شهید مطهرى هم در راه حل دیگرى براى توجیه خطا بیان داشته است.ایشان معتقد است که خطا ذاتى ذهن نیست و ذهن بالذات خطا نمىکند. علّت خطا و اشتباه استفاده بد از ذهن و بد بکار بردن ذهن است. " ذهن بالذات اشتباه نمىکند، بلکه بد بکار بردن ذهن موجب اشتباه مىشود و این یک مساله بسیار عالى است که ذهن بنحوى خود اشتباه نمىکند، و آنچه سبب اشتباه مىشود، نوع بکار بردن و بد بکار بردن ذهن است. دکارت مدعى شد که علت این همه اشتباه فیلسوفان این بوده است که براى آنکه مسائل بصورت امور خلتى بوده است، ولى یک ذهن قوى و به قول طلبه ها " متداخل" هرگز اشتباه نمىکند.دکارت فکر نکرده است که ذهن قوى هم یقین نیست. ذهن هیچوقت به ما اطمینان نداده است که اگر ظن قوى و اطمینان پیدا کردید اشتباه نمىکنید، تنها یقین است که انسان را حفظ مىکند و اکثر اشتباهات از ظن پیدا شده است.
اینک ببینید که قرآن کریم این اصل را حدود 1000 سال پیش از نظر این فلاسفه با چه صراحت و پاکیزگى و عمق بیان فرموده است: " و ان تطع اکثر من فى الارض یضلوک عن سبیل الله، ان یتبعون الا الظن وان هم الا یخرصون(13)" ( انعام/116)
خلاصه آنکه در اینجا دو فرض وجود دارد یکى اینکه بپذیریم خداوند به حکم آیه " وعلم الانسان ما لم یعلم " و امثال آن علوم صادقى را به انسان داده است سپس سعى کنیم مشکل خطا را حل کنیم.
فرض دوم اینکه اصل را وجود خطا در انسان قرار دهیم و بر انسان آن منکر علوم معتبرى که خدا به انسان داده است بشنویم . پیداست که راه حل درست و قرآنى تبعیت از فرض نخست است لذا باید راهى براى توجیه مسأله خطا در انسان اندیشید و البته این بحث مجال مستقل مىطلبد.
حاصل آنکه خداوند معلم بشر است و علومى را که انسان نیاز دارد به وى عطا مىکند. این علوم به اشکال و انواع مختلف است گاه وحى، گاه هدایت، و حتى زمانى از دریچه سمع و بصر براى انسان حاصل مىشود تمام این علوم منسوب به خدا بوده از بهره صدق برخوردارند و حتى قرآن تمام آنها را نور مىداند. چون نور امرى دیگرى را روشن مىکند و این علوم هم واقعیاتى را براى انسان کشف مىکنند و این نور منشاء حیات واقعى براى انسان است. " او من کان میتا فاحییناه و جعلناه له نوراً یمشى به فى الناس کمن مثله فى الظلمات لیس بخارج منها " ( انعام/122)
3-4: یقین:
مقدمه اول: در فصل پیشین گذشت که یقین در اصطلاح قرآنى معانى متعددى دارد که عبارتند از یقین ایمانى که از مراتب عالیه ایمان است، یقین شهودى که حاصل شهود و روءیت عالم ملکوت است؛ یقین علمى که نتیجه مطالعات علمى یا ادله عقلىاست و نهایتاً عالم یقین مىباشد. آنچه در اینجا مطمع نظر نیست معناى دوم و معناى اخیر است. اما معناى یقین ایمانى از آن جهت که ایمان متوقف بر یقین علمى است هر چند یقین علمى علتنامه و شرط کافى براى حصول ایمان نیست، مىتواند به همراه معناى سوم در اینجا مدّ نظر قرار گیرد. به هر حال دستهاى از آیات یقین را به معناى یقین معرفتى، علمى، عقلى و استدلالى بکار مىبرند.
از سوى دیگر مىدانیم که یقین علمى به معناى علم غیر قابل زوال و ابطال ناپذیر است به تعبیر دقیقتر یقین یعنى اینکه بدانیم الف، ب است و نیز بدانیم که محال است الف، ب نباشد و نیز محال است که ایندو علم زائل شوند. به بیان دیگر در تعریف یقین مطابقت با واقع و صدق نهفته است پس علمى یقینى است که قطعاً منطبق بر واقع بوده کاشف از متن واقعیت باشد.
مقدمه دوم: قرآن معتقد است که علم یقینى نه تنها ممکن است بلکه مطلوب است و نه تنها مطلوب است بلکه تحقق دارد. آیات متعددى این مطلب را تأیید مىکند. یکى از اوصاف متقین یقین به آخرت است." و بالاخره هم یوقنون" ( بقره/4). خداوند درباره قوم بنى اسرائیل مىفرماید برخى از آنان اماماند آنان به امر ما دیگران را هدایت مىکنند سپس قرآن به علت و سر امامت آنان اشاره مىکند و مىفرماید رمز آنان در دو چیز نهفته است. یکى صبر و دیگرى یقین است.« و جعلنا منهم ائمه یهدون بامرنا لما صبروا و کانوا بایاتنا یوقنون» ( سجده/24)
یکى دیگر از آیاتى که یقین را امر مطلوب بلکه متحقق مىداند این آیه است«هذا بصائر الناس و هدى و رحمه لقوم یوقنون»(20/جاثیه). « هذا اشاره به شریعتى دارد که درآیه 18 آمده است. « ثم جعلناک على شریعه منالامر» و شریعت در اینجا به معناى طریقه خاص است که پیامبر از امر دین براى امت خود در پیش گرفت. " بصائر" جمع بصیره بوده به معناى علمىاست که مطابق واقع باشد(14). لذا شریعت چیزى است که انسان با آن به احکام و قوانین واقعى که انسان را در جهت وصول به هدف یارى مىدهد، دسترسى پیدا مىکند. شریعت و قرآن مشتمل بر یک سلسله وظایف عملى است که منشاء بصیرت بوده و به سبیل حق انسان را هدایت مىکند. بنابراین آنکه اهل یقین به معارف و قوانین الهى است، بصیرتى خواهد یافت که او را در راستاى سعادت و فضیلت حقیقى قرار مىدهد.
در دستهاى از آیات خداوند مىفرماید: زمین و آسمان مشتمل بر آیاتى است که براى اهل یقین پیدا و روشن است. « و فىخلقکم و ما یبثّ من دابة آیات لقوم یوقنون»( جاثیه/4) انسان از آن جهت که موجود مخلوقى است آیه است همچنین جنبندگانى که روى زمین پراکنده شدهاند آیات حقاند. این آیات تنها براى اهل یقین آیهاند. آیه علامت است و علامت « مایعلم به غیره» یعنى چیزى که با آن فقط چیز دیگر مکشوف و معلوم مىگردد، مىباشد. بنابراین نفس علامت اصالتى ندارد و تنها نقش آن این است که وراى خود را نشان مىدهد و نمایانگر مىسازد. جهان آیه است یعنى جهان نشانه اوست و به تعبیر قرآنى و عرفانى« و جدالله» است.« ولله المشرق والمغرب فاینما تولوا فثم وجه الله»( بقره/115) این معنا تنها براى آنان که اهل یقیناند هویدا است. آیات دیگرى هم مضمون فوق را بیان مىکند از جمله «قال ربّ السموات و الارض ان کنتم موقنین»( شعرا/24) و نیز « رب السموات و الارض و مابینهما ان کنتم موقنین»(دخان/7) و نیز« وفى الارض آیات للموقنین و فىانفسکم افلا تبصرون»( ذاریات/21) در این آیه « فى انفسکم» بر « فىالارض» عطف شده است یعنى آیات الهل. بخش بیرونى و ظاهرى است و بخش دیگر درونى و انفسى. آیات انفسى متعددند(15)، بخش سوم آیات روحانى است که خداوند در ضمیر روح انسان قرار داده است. این همه نشان دهنده نظام وسیع و عجیبى است که خداوند بر تک تک انسانها حاکم کرده است و تنها اهل یقین است که چون به این پدیدهها به عنوان آیه بنگرد در تک تک آنها خالق مدبر حکیم را خواهد دید.
نتیجه آنکه یقین استدلالى و عقلى در قرآن امرى مطلوب بلکه متحقق تلقى شده است و این امر را مىتوان از آیات مختلف بدست آورد. بنابراین علم یقینى صادق از دیدگاه قرآن نه تنها ممکن است بلکه امرى است مطلوب و قابل تحقق لذا مىتوان به این دستور از آیات استناد جست و حصول علم یقین و صادق را از نظر قرآن اثبات کرد.
پىنوشتها:
1. المیزان،ج11، ص 172.
2.المیزان، ج11،صص79-81.
3. مفردات راعب،ص23.
4. همان، ص 386.
5. المیزان،ج12،ص312، التفسیر الکبیر،ج20،ص725.
6. التفسیر الکبیر،ج4، ص130؛ المیزان؛ ج1،ص330.
7. التفسیر الکبیر،ج6،ص133،ج2، ص 246.
8. المیزان ، ج2، ص 461؛ التفسیرالکبیر،ج32،ص18.
9.المیزان، ج17،ص33.
10.مفردات، ص383.
11. شناخت شناسى در قرآن، ص 331.
12.دکارت، فلسفه دکارت، مترجم: منوچهر صانعى دره بیدى، ص246.
13.اصول فلسفه و روش رنالیسم، ج 1، مقاله 4.
14. مطهرى، مرتضى، شناخت در قرآن، ص67غ66.
15. المیزان، ج18، ص 169.