نگرشسیستمى در تحلیل ایمان دینى_4
آرشیو
چکیده
متن
قسمت چهارم
نسبت ایمان و عقل
از جمله موضوعاتى که در این مجال ضرورى است به آن پرداخته شود، روشن شدن و تبیین یکى دیگر از نزاعها و مجادلات کلامى و فلسفى یعنى رابطه عقل وایمان، مىباشد. در این نزاع و مجادله در یک سو با مسلک ایمانگرایى (Fideism)مواجه هستیم. و از سوى دیگر با مسلک دیگرى به نام 2ـ عقلگرائى ( (Rationalism
هرکدام داراى طیف وسیعى از طرفداران و پیروانى مىباشند، در واقع چنین نزاع پر دامنهاى، با تحولات عصر جدید و على الخصوص بعدازعصر روشنگرى که در آن خرد وعقل روشنگرى شکوفا شد، و حوزه وسیعترى از حیات اجتماعى را اشغال کرد و در نتیجه مفاهیم متافیزیکى دین نیز، مورد تردید و ابهام قرار گرفت.
حال، دراین کشاکش بین عقل و ایمان، کدام نظریه بر حق و حقیقت استوار است؟ و کدامین از آنها بر طریق صواب نیست؟ پرسشى نیست که بتوان به راحتى از کنار آن گذشت و فاتحانه، ادعاى قاطعانه کرد. ما نیز به اختصار به نقل قول، اقوال و آراء مىپردازیم. نظر و نگاه خود را تبیین مىکنیم.
4ـ 1 ـ ایمانگرایى:(Fideism) ایمانگرایى مسلک و آرمانى است که در ارزیابى نظام مفاهیم دینى و اعتقادى که اصالت و حقیقت را به ایمان موجود در نفس انسان به عنوان یک تجربه دینى و شهودى مىدهد و حقیقت دینى را یک حقیقتى مىداند که با ایمان قابل تبیین وتوجیه است و عقل نمىتواند در کشف وبیان حقیقت دینى کارا باشد.بر این اساس اعتقادات ومفاهیم دینى، استدلال واحتجاجات عقلانى را نمىپذیرند.
«مایکل پترسون »در این رابطه مىنویسد: «ایمانگرایى، دیدگاهى است که نظامهاى اعتقادات دینى را، موضوع ارزیابى و سنجش عقلانى نمىداند، براى مثال اگر بگو ییم که ما به وجود خداوند و عشق او نسبت به انسانها ایمان داریم، در واقع گفتهایم که ما این را مستقل از هر گونه قرینه و استدلالى پذیرفتهایم و هر گونه کوششى را براى اثبات یا انکار عشق خداوند نسبت به انسانها پذیرد، مردود مىدانیم.»(1)
دلیل و بیانى که «ایمانگرایان» براینکه نظام اعتقادات دینى اثبات و برهان پذیرنیست ارائه مىکنند، ازاین حیث نیست که ایمانگرا، عقل رابه صرف لجاجت و عناد کورکورانه طرد مىکند. بلکه مىگوید هر برهان در استنتاج خود لزوما بر یک مفروضات پیشین استوار است که مبادى و پایههاى اولیه برهان واستدلال وى را شکل مىدهند.لذا بدون فرض چنین مبدأ و پایههاى اولیه ویا با انکار چنین اصل و بنیان مفروض، تفاهم صورت نمىگیرد.حال اگر آن امر و اصل مفروض بنیادى خود نیز برهان و استدلال بردار باشد .این به تسلسل منجر خواهد شد. و این روند را تا آخر نمىتوان ادامه داد،از این رو لازم است، نسبت به اصول ومفروضات بنیادین، آنها را بدون برهان و استدلال بپذیریم که به نوعى به آن، اعتماد و اطمینان وایمان بورزیم و بر آن دلیل و احتجاج عقلى نیاوریم.در واقع به زبان فلسفى اصول بنیادین حکم بدیهیات را دارند که استدلال پذیر نمىباشد.(2)
به عبارت دیگر ساختار معرفتى ما بدون استناد بر اصول بنیادین که حکم بداهت را بر ما دارند، سامان نمىگیرند. لذا این دیدگاه را «الوین پلنتینجا»(3) «بنیاد انگارى»(4) مىنامد که در واقع باعث شده چنین ذهنیتى، در میان «ایمان گرایان» بوجود آید. چون نظام مفاهیم واعتقادات دینى برهانپذیر نیست پس پایه و بنیان نظام معرفتى و عقلانى محسوب مىشوند. در نتیجه بایستى به آن ایمان ورزید. اساسا به چنین نظام مفاهیمى، بایستى ایمان ورزید.
«بنابراین مطابق دیدگاه ایمانگرایان، نکته مهم این است: از نظریک موءمن مخلص، بنیان مفروضات، در خود نظام اعتقادات دینى یافت مىشوند. ا یمان دینى خود بنیان زندگى شخصى است. امّا اگر این طور باشد در این صورت فکر امتحان و ارزیابى ایمان بوسیله معیارهاى عقلانى وبیرونى، خطایى فاحش جلوه خواهد کرد، خطایى که به احتمال زیاد حاکى از فقدان ایمان راستین به عین دلیل است که گاهى گفته مىشود، اگر ما کلام خداوند را با منطق یا علم مورد سنجش و داورى قرار دهیم در واقع علم و منطق را پرستیدهایم نه خداوند را.»(5)
حاصل اینکه ایمانگرایان که بر ایمان قلبى بیش از هر امرى تأکید مىورزند، و به عقل و استدلال خوشبین نیستند، اکثرا «ایمان» را به منزله یک تجربه دینى شخصى، مورد توجه و اهتمام خود قرار دادهاند. بر این اساس نیز ایمانگرایان و طرفداران ایمان دینى هیچ نسبت صلح آمیزى بین عقل وایمان قائل نیستند.حتىبه اعتقاد بعضى از ایمانگرایان هر جا که پاى عقل واستدلال نسبت به اعتقادات دینى آورده شود دیگر ایمان معنا ندارد. در کلام واندیشه اسلامى نیز مىتوان عرفا واخباریون و اشعرى مسلک را جز طیفى محسوب کرد که اعتقادى به عقل و استدلال ندارند و نسبت مفاهیم و اعتقادات دینى را با عقل جدا مىدانند.
در ایمانگرایان غربى مىتوان شخصیتهاى برجسته را نام برد که خصومت و ستیزه بین عقل و ایمان را قابل رفع نمىدانند، از جمله:
1ـ پولس حوارى (متوفى68/62) که نوشت: «با خبر باشید که کسى شمارا نرباید به فلسفه و مکر باطل»
2ـ ترتولیان از مسیحیان صدر اول (220ـ160) مىپرسید: «آتن را با اورشلیم چه کار؟» مقصود وى از آتن فلسفه یونان بود و از «اورشلیم کلیساى مسیحى «جواب مقدر وى این است: هیچ ـ ایمان و فلسفه هیچ وجه مشترکى ندارند آن دو کاملا ضدّ یکدیگرند.»(6)
3ـ اگوستین،(7) را نیز مىتوان از ایمانگرایان محسوب کرد؛
«شعار اگوستین این بود: نخستین شرط ضرورت دانستن معتقد بودن است، اعتقاد مقدم بر شناخت است. اصولا شناخت و دانستن یعنى دریافت الهامات و اشراقات؛ یعنى باور داشتن و معتقد بودن.از این گذشته براى مسیحى موءمن جان سوختهاى نظیر آگوستین آن آفریقاى قدیس، شناخت و معرفتى جز این وجود نداشت. چیزى بنام عقل آدمى وجود ندارد.آنچه را به مثابه عادت عقل آدمى نامیم همان اشراق و ضمیر روشنى است که خداوند به ما داده است.»(8)
اگوستین به عنوان یکى از شاخصترین فیلسوفان دینى مسیحیت دوره قرون وسطى، در نظریه معرفت شناسىخود ایمان محور مىباشد. اعتماد وتکیه وى به خردش تنها در سایه ایمان است، که مىتواند داراى معنا و ارزش باشد؛ «ارنست کاسیرو»(9) در کتاب «اسطوره دولت» نگاه ایمانگرایانه اگوستین را این گونه بیان مىکند؛
«اگر خرد به حال خود رها شود کور وعاجز است. امّا هنگامى که نور ایمان آن را روشن کند و راهنمایىاش نماید همه نیروى خود را بروز خواهد داد. اگر با عمل ایمان آغاز کنیم، مىتوانیم به نیروى خود اعتماد داشته باشیم زیرا خرد را بر آن به ما ارزانى نداشتهاند که آن را به طور مستقل و به اتکاى خودش در هر موضوعى به کار گیریم بلکه خرد رابراى ما اعطا کردهاند که آنچه را ایمان به ما مىآموزد بفهمیم و تفسیر کنیم.مرجعیت ایمان را باید همیشه مقدم بر حکم عقل بدانیم اما همین که مرجعیت ایمان تصدیق شد و مستحکم گشت راه براى خرد گشوده مىشود. خرد وایمان مىتوانند همدیگر راتکمیل و تأیید کنند «اگر باور داشته باشى، مىفهمى و چنانچه بفهمى باور مىکنى.»(10)
در میان متفکّران اسکولاستیک (فلسفه مدرسى) ایمانگرایى اصل دایم و پذیرفته شدهاى بود که کمتر کسىآن را مورد تردید قرارمى داد. آنسلم (Anselm)اسقف اعظم کانتربرى على رغم «خردگرایى» خود براین باوربود که حقایق بنیادى مسیحى را بدون دلیل و برهان باید پذیرفت. و با روشهاى عقلانى نمىتوان چیزى به استحکام آنها افزود. اما این به معنى خرد گریزى یا عقل گریزى نیست. آنسلم مىگوید؛ «طریق درست این است که نخست رازهاى عمیق ایمان مسیحى را باور کنیم، پیش از آن درباره آنها به بحث بپردازیم. اما آنگاه که درباره ایمان خود راسخ شدیم. اگر بفهمیم آنچه باور داریم بر نیابیم، قصور و کوتاهى کردهایم.»(11) این موضع آنسلم که گفت ایمان مستلزم فهم است توانست زمینه پذیرش این نگاه را تا ظهور اکویناس فراهم کند. لذا مىتوان این موضع را یک موضع ایمانگرایى تعدیل شده نامید.
4ـ پاسکال:(12) نیز استدلال و احتجاج دل و قلب، استدلال مختص به خود مىداند و لذا به آن تصریح مىکند. «دل دلایل خاص خود را دارد و عقل آن دلایل را نمىشناسد. او مىگفت که ممکن است بعضى افراد ناچار شوند قواى عقلانى خود را تعطیل کنند تا بتوانند ایمان بیاورند.»(13)
5 ـ «سورن کیر کگارد»(14) (1813ـ1885) متفکر دانمارکى نیزکسا نى را که حقیقت دین را به روش عینىو فارغدلانه و به مدد قراین و براهین مورد کاوش قرارمىدهند را به شدت مسخره مىکند، وى مىگوید؛ «بدون خطر کردن، ایمان در کار نیست. ایمان دقیقا تناقض میان شور بیکران روح فرد و عدم یقین عینىاست. اگر من قادر باشم خداوند را به نحو عینى در یابم، دیگر ایمان ندارم. اما دقیقااز آن رو که بدین کار قادر نیستم باید ایمان آورم. اگر بخواهیم خویشتن را از وادى ایمان ایمن دارم. باید همیشه در آن عدم یقین عینى درآویزم، تا در ژرفاى آب، در عمقى ژرفتر از هفتاد هزار فانوم، باز هم ایمانم بماند.»(15)
6 ـ پل تیلیخ:(1965ـ1886) نیز در مورد نزاع میان معرفت و عقل با طرح این سوءال که آیا ایمان و عقل همدیگر را طرد مىکنند، یا مىتوان آندو را در یک عنوان مشترک مثل ایمان معقول به وحدت رساند. به نظریه همکنشى میان عقل وایمان مىگراید. از این رو وى حل تعارض انگارى این دورا منوط به فهم صحیح از معناى ایمان و عقل مىداند.روشن است که با فهم غلط از ایمان و عقل آن دو یک دیگر را نقض وطرد خواهند کرد.
هر چند نگاه ایمانگرایى وى بر نگاه عقلگرایانه وى غالب است، در عین حال براى ایجاد نوعى تعدیل بین این دو جبهه مىگوید:
«اگر ایمان به مثابه حالت دل بستگى واپسین تلقى گردد هیچ تعارضى ضرورى نیست... عقل مستلزم ایمان است و ایمان، تکامل عقل است. ایمان به مثابه حالت دلبستگى واپسین عقل در وجد است. هیچ تعارضى بین ماهیت ایمان و ماهیت عقل وجود ندارد آنها در حیطه یکدیگر هستند.»(16)
7ـ ویتگنشتاین(17) (1951ـ1889) فیلسوف اتریشى الاصل انگلیسى واز جمله با نفوذترین متفکران در فلسفه انگلیس طى نیمه دوم قرن بیستم یکى دیگر از افرادى است که نسبت به توانایى و قدرت عقل در ارزیابى و داورى، نسبت به آموزهها و قضایاى مذهبى شک مىورزد. و علیه آرمان عقل خالص و فارغ از پیش داورى استدلال کند. و در عین حال به یک ایمان ورزى که ناشى از تجربه ایمانى باشد، گرایش پیدا مىکند. هر چند با توجه به مقام و نفوذ فلسفى وى و نیز تفکر منطقى و عقلانى در بادى امر، بعید به نظر مىرسد. اما وى با توجه به ایمان ورزى خود مىگوید: «عقل نمىتواند تصمیم بگیرد که آموزهها درست اند یا نه ؟ پس من آزادم که خود بر گزینم. و هیچ کس در مقامى نیست که بر گزینه من خرده بگیرد بدین قرار من بر آنم که حقیقت جزمى رستاخیز را باور کنم. و علت آن تجربه ایمانى است که از این طریق برایم حاصل شده است.»(18)
هم چنین ویتگنشتاین، مقالهاى در سال (1921) در کیمبرج قرائت نمود و مدعى گشت، خود در بعضى موارد تجربه احساس داشته وافزوده است؛ «مرادم آن حال روحى است که در آن حال آدم مىخواهد بگوید «من در امن و امانم »هرچه پیش آید، هیچ به من آسیب و آزارى نمىتواند برساند.»(19)
با توجه به آنچه گفته شد، موضع مخالفت وى با عقلگرایى خالص و عارى از پیش فرض اعتقادى و قلبى از یک سو، و ایمان ورزى که بواسطه یک تجربه دینى حاصل شده از سوى دیگر وى را در طیف ایمانگرایان قرار مىدهد. هر چند «دان کیوپیت»(20) ایمان ورزى وى را یک امر صرفا درونى دانسته است و وى را از طرفداران ایمانگرا(فیدئیسم) محسوب نمىکند. و استدلالى که دارد، این است؛ ویتگنشتاین الهیات را باور نداشته است ولى با توجه به نگاه وى نسبت به عقل و گرایش ایمانى وى اشکالى وارد نیست.
آنچه که گفته شد، ارائه و انعکاس دیدگاه ایمانگرایانى بود که بر این اعتقاد خود یعنى «ایمان پذیرى» معتقدات دینى، توجه و تأکید اساسى داشتند. البته ایمانگرایان نیز به دو شاخه ایمانگرایان عقل گریز و بلکه ضد عقل و ایمان گرایان خردگرا تقسیم مىگردد. و مىتوان به این طبقه ایمانگرایى اعتدالى نیز اطلاق کرد، از این رو موضع قدیس آنسلم را مىتوان از جمله ایمانگرایان تعدیل شده نامید و نیز نگاه پل تیلیخ را در این قسم گنجاد. زیرا وى نیز على رغم ایمان محورى، هویت شناختارى و عقلانى ایمان را طرد نمىکند و آنرا مىپذیرد.
نقد و ارزیابى:
در عین حال بررویکرد ایمانگرایان اشکال و نقد جدى وارد است.به همین جهت موضع عقل ستیزى، ایمان گرایان را، با مشکل جدى مواجه مىکند، یکى از این معضلات این است: «اگر فرض کنیم که ایمان نوعى جهش است.شخص چگونه تصمیم بگیرد که به درون کدام ایمان» جست بزند»؟این امر براى کسى که از پیش تعهدى سپرده است، مشکلى به نظر نمىرسد. اما در مورد کسى که در جستجوى ایمان و با چندین شق بدیل که بر حسب ظاهر از مقبولیت کما بیش یکسانى بر خوردارند رو به رو است چه مىتوان گفت؟»(21) «بسیار دشوار بتوان از ارزیابى عقلانى نظامهاى اعتقادى اجتناب کرد. بنابراین به نظر مىرسد که شخص باید به انتقاداتى که به عقاید مقبولش وارد مىشود پاسخ بگوید، یعنى باید نشان بدهد که انتقاداتى که بر ایمان او وارد کرده اند، نادرست است یا جدى واساسى نیست.یا نشان دهد که اگراعتقادش رااندکى مورد جرح و تعدیل قرار دهد. مى تواند گوهر ایمان را دست نخورده محفوظ نگه دارد. اما این کار چیزى نیست جز ارزیابىعقلانى نظامهاى اعتقادات دینى، یعنى همان کارى که ایمانگرا نشدنى مىداند.»(22)
4ـ2ـ عقلگرایى افراطى:
در مقابل طیف ایمانگرا، عقلگرایانى قرار دارند که معتقد هستند که تا اعتقادات و مفاهیم دینى بواسطه برهان و احتجاجات عقلى اثباتپذیر نباشد، چنین اعتقادى و ایمانى ارزش ندارد. عقلگرایان در واقع، عقل را تنها حجت موجه و یگانه منبعى مىدانند که مىتواند ما را نسبت به اعتقادات و ایمانمان راهنما و معرف باشد، به همین جهت در نظام اعتقادى و مفاهیم دینى و نیز مجموعه آموزهها دینى، براى اینکه انسان بتواند با احتجاج به آن، یک رفتار و سلوک دینى انجام دهد. لزوما بایستى از بستر عقلانى عبور کند. با ارزیابى و داورى عقل محض است که مىتواند چنین آموزههاى و گزارههاى دینى را پذیرفت.
از این روى به هر میزان که آموزهها و گزارههاى دینى و نظام اعتقادات دینى بتواند بواسطه عقل، صدق منطقیش اثبات شود، قابل اخذ و بکارگیرى مىباشد. در هر حال عقلگرایان، در مقابل این سوال قرار گرفتهاند که تا چه حد و میزان مىتوان در تعیین اعتبار و ارزش گزارههاى نظامهاى اعتقادى، به رویکرد حداکثرى در عقل معتقد بود؟ یعنى بحث و موضوع نزاع این نیست که ایمان و عقل داراى ارتباط مىباشند یا نمىباشند زیرا بعضى از ایمانگرایان نیز اجمالا به نقش عقل در فهم و تفهیم ایمان معترفند بلکه صحبت بر سر این است که عقلگرایان حداکثرى(23) بر این باور است که نظام مفاهیم اعتقادى دین در صورتى مىتواند واقعا وحقیقتا مورد پذیرش و تصدیق شود که بتوان درستى آن را اثبات کرد.
«کسى که به عقلانیت حداکثرى قایل است، از سر احساسات به ایمان متوسل نمىشود بلکه صحت دیدگاهش را اثبات مىکند. و اگر شما با او مخالفید راه معارضهاى است که همان کار در مورد دیدگاه خود انجام دهید.»(24)
1ـ توماس اکویناس؛ یکى از متکلمان برجسته و شاخص مسیحى در قرون وسطى مىباشد که با تأثیر شدیدى که از فلسفه ارسطو داشت، بارویکرد خردگرایى و عقلگرایى خود، در حوزه مباحث دین شناسى، آنرا مستقل و جدا از ایمان و بلکه حاکم بر ایمان مىداند.
خوسه ارتگاى گاست(25)؛ فیلسوف مشهور اسپانیایى در رابطه با ایمان و عقل، از نگاه اکویناس مىنویسد: «توماس اکویناس با دقت تمام مرز بین ایمان و عقل را روشن و مشخص مىسازد. در یک طرف ایمان کور و در طرف دیگر عقل بیّن و بدیهى قرار گرفته اند. عقل قائم به ذات و در برابر ایمان ریشهها و خاستگاههاى خود را دارد.... توماس اکویناس در مقایسه با دوران پیش از خود، قلمرو انحصارى ایمان را به حداقل کاهش مىدهد و در عوض نقش علوم انسانى در امور کلامى را تا آنجا که مىتواند گسترش مىبخشد. این کم و زیاد کردن اندازه دو قلمرو مربوط، حقایقى را که صرفاً از طریق وحى به انسانها مىرساند جبران مىکنند. به این دستاورد مىتوان از موازنه ایمان و عقل یا ماورا طبیعى و طبیعت سخن گفت براى یک مسیحى سده یک میلادى این موازنه و شناخت عقل انسانى بصورت قدرتى آزادى کارى وحشتناک بوده و در حکم کفر و بت پرستى محسوب مىشود.»(26)
2ـ کلیفورد(27) (1845ـ1879)؛ ریاضیدان و فیلسوف انگلیسى یکى دیگر از افرادى که بر عقلگرایى حد اکثرى در حوزه ایمان و آموزههاى دینى اعتقاد دارد. نگاه وى نمونهاى آشکار و درخشان از دیدگاه افرادى مىباشد که براین باور هستند که، معتقد به خدا، براى آنکه اعتقاداتش نا معقول نباشد. بایستى ادله و شواهدى بر این اعتقادات داشته باشد. وى مىنویسد: «اعتقاد بر مبناى قرائن ناکافى پذیرفته شده باشد، احساس خرسندى (ناشى از آن) احساس فریب آمیز است...... وظیفه ما اینست که خود را از آفت چنان اعتقاداتى ایمن داریم. این اعتقادات همچون بیمارى مهلکىاست که در مدتى کوتاه وجود ما را فرا مىگیرد و سرعت در سایر قسمتهاى شهر شیوع مىیابد. اعتقاد به هر چیزى بر مبناى قرائن ناکافى همیشه وهمه جا و براى همه کس کارى خطا و نادرست است.»(28)
با این بیان، روشن مىگردد که، نگاه عقلگرایى حد اکثرى در واقع فرصتى براى ایمان و اعتقاد دینىبدون پشتوانه تایید آمیز عقل نمىدهد. از این رو مىتوان شاهد تنگناها و اشکالات اساسى بر این دیدگاه بود؛
نقد و ارزیابى:
در این زمینه الوین پلنتینجا و نیز مایکل پترسون بعد از نقل نگاه عقلگرایى حد اکثرى ونقل نظریه کلیفورد به نقد آن مىپردازد.اولین نقد همان نقدى است که ایمانگرایان به ادله برهانى و عقلى وارد مىگردند، یعنى گزارههاىاثبات پذیر و استدلال پذیر، در انتها و نهایت به یک اصول و پیش فرض بنیادین که برهانپذیر نیست مىرسند. حال با توجه به بنیان انگارى آیا به اصول بنیادین مىبایستى اعتقاد ورزید و به آن ایمان و اعتقاد پیدا کرد؟ یا به علم و معرفت خطا ناپذیر روى آورد. چنانکه کلیفورد بر این اعتقاد است؟
معیار و ملاک اعتماد و ایمان ورزى نسبت به آن اصول و پیش فرضهاى بنیادین چیست؟ آیا بداهت مىتواند ملاک اعتماد پذیرى باشد؟ آیا چنین اصول بنیادین از امور فطرى و موهبتى هستند که هر فردى مىتواند آنرا تصدیق قلبى و منطقى کند؟ بعضى از اندیشمندان دینى و فلاسفهاى، همچون افلاطون، ارسطو، اکویناس، و نیز فلاسفه اسلامى در امور استدلالى و برهانى به متکى بودن و ابتناء بر بداهت عقلى و معرفتى باور دارند و تسلسل را از این طریق پاسخ مىگویند.
1ـ اما عقلگرایانى همچون کلیفورد نمىخواهد بنیان ساختار معرفتى و عقلانى را بر ایمان و اعتقاد به خداتاسیس کند. به همین خاطر وى اعتقاد به خدا را از جمله بایدها و اصول بنیادین نمىشمارد و على رغم تصریح و اذعان به لزوم پیش فرضهاى بنیادین آنها را علوم معلوم و آشکار مىداند که دیگر نیازى به قرینه و شاهدى ندارد یعنى معتقد به علوم پایه خطا ناپذیر مىباشد، در عین حال به آن هم بدیهى اطلاق نمىکند. لذا پیروان کلیفورد مىگویند اعتقاد به خدا از جمله اصول بنیادین محسوب نمىشود، زیرا اعتقاد به خدا نه بداهت دارد نه خطا ناپذیرى.(29)
از سوى دیگر دیدگاه کلیفورد براى مردم عوام که فرصت تحصیل چنین یقین منطقى و تفکرات سنگینى را ندارند که وى آنرا مقدمه ضرورى ایمان مىداند بسى مشکل و طاقت فرسا است. به نظر مىرسد عموما چنین یقینىبراى همه حاصل نمىگردد. از این رو عملا عقلگرایى حد اکثرى ممکن نخواهد شد. حتى طرفداران چنین رویکرد خود در عمل و واقع، به التزام منطقى صددر صد عقیده خود نمىتوانند پایبند باشند. زیرا زندگى و حیات انسان نمىتواند صرفا و سراسر عقل و استدلال باشد. از این روى جاى پرسش دارد که آیا ممکن است توصیه قائلین به عقلانیت حداکثرى را اجرا کرد که همه عقلاء قانع شوند.(30)
2ـ عقلگرایى حد اکثرى، عقل را به گونهاى تصور مىکند که گویا در قبال گرایشها وجهان بینىها، هیچ نوع تأثیرى نمىپذیرد. و لذا بى طرف است و خنثى است ؟ آیا واقعا چنین است؟ «اگر نگوییم همه دست کم بسیارى از فیلسوفان معاصر ظاهرا چنین کارى را نشدنى یافته اند. یعنى به این نتیجه رسیدهاند که هیچ موضع خالص و فارغ از پیش فرضى وجود ندارد که بتواند مبناى معرفت ما واقع شود به نحوى که معرفت ما ( از مبدئى که آغاز کردیم) مستقل گردد. اما اگر این راى صحیح باشد، یعنى اگر نتوانیم نظامهاىاعتقادیمان را از عقاید پیشین و پیش داوریها کاملا بپیرائیم رویکرد مبتنى بر عقلانیت حد اکثرى فاقد کارآیى خواهد بود.»(31)
4ـ3ـ رویکرد جامع و تلفیقى:
در قبال این دو رویکرد عقلگرایى و ایمانگرایى، بعضى نیزبه دیدگاه و موضع گرایش پیدا کرده اندکه، بتواند این دو موضع را جمع کنند؛ در عین حال هیچکدام به پاى دیگرى مصادر نکند. لذا ایمان و عقل را دو حوزه مستقلدانند که هر یک داراى و ظایفى هستند که از دیگرى بر نمىآید. در عین حال آندو بریده از هم نیستند بلکه در تعامل با یکدیگر، دادو ستد دارند. لذا عقل و ایمان همواره در همکنشى شرکت مىجوید. در این زمینه «ایان باربور» با یادآورى نقص دلیل و احتجاجات عقلانى و فلسفى، ایمان را که استبصار و اهتداى نقس مىباشد را فراتر از آن احتجاجات عقلانى مىداند. در عین حال معتقد است که ایمان دینى ( Religious faith)محتوى و فحواى معرفتى نیز دارد. زیرا یک دیدگاه جدید براى نگریستن به جهان و نیز بصیرت جدیدى پدید مىآورد که احوال بعدى روشن مىکند. وى عبارتى از الن ریچاردسون نقل مىکند که به پیوند بین تعهدات ایمانى و مقولات مفتاحى ملتزم است.
«ایمان داشتن به هر شکل و نوع شرط فهمیدن و شناخت است چرا که ایمان مقولات مفتاحىاى را که به توسط آن دسترسى به برداشت یگانى از اشیاء میسر مىشود، فراهم مىکند...فیلسوف خود باید مقولات تعبیر و تفسیرش برگزیند یعنى باید به یک «ویژگى کلیدى» دست یابد یا سررشته تبدیل کثرت به وحدت رابیابد هر فیلسوفى کهکوشد یک متا فیزیک بسازد سرانجام به مبداء ایمانى خواهد آمد اعم از اینکه مسیحى باشد یا غیر مسیحى باشد دیندار باشد یا دین ستیز باشد...کفایت هر «مبدء ایمانى» با توجه به قدرتش در نظم بخشیدن به انواع دادهها که توسط علوم تجربى (از جمله الهیات) تهیه مىشود در یک فلسفه و منسجم عقلانى از زندگى وجهان معلوم مىشود.»(32)
«ایان باربور» با بیان اینکه بین ایمان بعنوان موهبت الهى و اهتداى قلبى با تحلیل عقل مانع الجمع نیست بعضى از کارکردهاى عقل و وظایف آن را در مقوله و حوزه دین یادآور مىشود که ارتباط و تناسب عقل و دین و طبعا ارتباط عقل و ایمان را روشن مىکند که عبارتند از:
1) تعبیر منظم تجربه دینى و وقایع وحیانى:
2) آزمون این تعبیرات
3) کند و کاوى در ملازمههاى عقاید دینى
4) تفهیم و تفاهم با سایر اشخاص
از این روى با توجه به بیان فوق به نگاه ترکیبى و تلفیقى مىپردازد و به آن اشاره مىکند. « نظر ما اینست که على رغم اشکالى که بین آنها است، ترکیب و تلفیق در گیرى شخصى و پژوهش اندیشمندانه لازم است تعهد تنها بدون تحقیق، در معرض اینست که به تعصب یا بزم و جهود تنگ نظرانه بدل شود. تحقیق شما بدون تعهد چه بسا به شکاکیت با نظریه پردازى جزئى و سطحى که روابط و پیوند با زندگى واقعى ندارد بیانجامد..... »(33)
2ـ یکى دیگر از کسانى که بر نگاه تلفیقى و ترکیبى معتقد است مایکل پترسون مىباشد وى این رویکرد را عقلگرایى انتقادى مىنامد(34) که مدعى است على رغم باور ایمانگرایان، امکان نقد و انتقاد و ارزیابى نظامهاى اعتقادى دین وجود دارد. اما برخلاف نگاه و رویکرد عقلگرایى حداکثرى نیز مدعى است که نبایستى از بررسى عقلانى انتظار داشت همه اعتقادات دینى را چنان قاطعانه اثبات کند که همگان مجاب شوند(35) تعریفى که از عقل گرایى انتقادى، ارائه مىکند ازاین قرار است: «عقلگرایى انتقادى اینست که نظامهاى اعتقادات دینى را مىتوان عقلا مورد نقد و ارزیابى قرار داد. اگرچه اثبات قاطع چنین نظامهایى امکان پذیر نیست. این موضوع از دو حیث انتقادى است(36) عقلگرایىانتقادى به جاى انکه طالب اثبات قطعى صدق اعتقادات دینى باشد بر نقش عقل در نقد یا سنجش نقادانه اعتقادات دینى تأکید مىورزد(37) این موضع بواسطه تلقى خاصى هم از خود عقل دارد انتقادى است، عقلگرایى انتقادى بر خلاف تلقى بیش از حد خوش بینانهاى که عقلگرایى حد اکثرى از عقل دارد. ترقى فروتنانه و محدودترى از توانمندیهاى عقل دارد.»(38)
از این رو نگاه، عقلگرایى انتقادى، ایمان دینى را متضمن و دربر دارنده عنصرى از اعتماد (trust)شخصى به خدا مىداند و طبعا این اعتماد نیز بر اساس اعتقادات دینى خاصى، مبتنى گشته است. ایمان به خدا و زیست مومنانه امرى است که بیش از تصدیق ذهنى و عقلى به وجود خدا و عقیده به کمال مطلق قدرت و علم و عدل اوست اما این حد اقل مستلزم تصدیق این قبیل اعتقادات است. به همین جهت ممکن است فرد مؤمن با اینکه درک روشن و خود آگاهانه از عقاید ندارد، اما با این حال ایمان دینى وى، مبتنى بر اعتقادات وى نسبت به متعلق ایمان مىباشد.(39)
3ـ در آخر، لازم است نگاه تلفیقى الن پلانتینجا نیز آورده شود. وى با تصریح به اینکه عقلگرایى محض براى استوارى ساختار معرفتى بایست، به یک اصول و مفروضات بنیادین تکیه کند. تا از تسلسل منطقى رهایىیابد. وى همراه نقد نگاه عقلگرایانه کلیفورد، آن اصول و مفروض بنیادین را اعتقاد به خدا مىداند و در عین حال تأکید مىکند که همین اعتقاد به خدا بعنوان پایه و اساس ساختار معرفتى، بمعنى غیر عقلانى بودن آن نیست. از این رو بر این اساس و با این نگاه، ایمان و اعتقاد به خدا را معقول مىداند. «تا اینجا ما هیچ دلیلى نیافته ایم که اعتقاد به خداوند را از مجموعه بنیانها حذف کنیم. و تا اینجا هیچ دلیلىنیافته ایم که معتقد شویم اعتقاد به خداوند را نمىتوان از جمله اعتقادات پایه. در یک ساختار معرفتى، معقول به شمار آورد. بدین ترتیب معلوم مىشود که پایه دانستن اعتقاد به خدا به هیچ وجه کار نامعقولى نیست. یعنىهیچ منع عقلى ندارد و منافى آزادى و استقلال عقل نیست.»(40)
نقد وارزیابى:
کشمکش بین عقل و ایمان نزاعى نیست که بتوان امروز آن را پایان یافته تلقى کرد. به همین جهت در نگاه به عقل و ایمان، سه رویکرد کلى 1) ایمانگرایى 2) عقلگرایى 3) رویکرد تلفیقى و ترکیبى همواره وجود داشته و دارد، هرچند رویکرد تلفیقى و جامعهگرایانه، مىتواند راهبرد معقولتر متناسبى براى حل نزاع و کشمکش در این عصر تلقى کرد اما در واقع این نگاه تلفیقى حقیقت عقل و ایمان را روشن نمىکند، و قلمرو عقل و ایمان را دقیقاً بیان نمىکند. و نیز روشن نمىکند که عقل، در حوزه دین از چه جایگاهى و داراى چه میزان قلمرو و میدان نفوذتر بر خوردار مىباشد. آیا عقل بر ایمان حاکم است یا ایمان بر آن حاکم است؟ و اینکه بالاخره ایمان و عقل بعنوان دو عنصر اساسى در نظام مفاهیم دینى از چه منزلت و جایگاهى بر خوردار هستند؟
آیا مىتوان آن دو را همانند دو جزیره مستقل تصور کرد و در عرض هم قرار داد؟ بگونهاى که هیچ کدام در نظام معرفتى انسانى بر یکدیگر اشراف و حاکمیت نداشته باشد؟ تلاش و سعى دینشناسان بر اینکه این دو را دو حوزه مستقل و متفاوت از هم تلقى کنند، که هر یک داراى کارکردهاى مختص به خود را داشته باشند و در عین حال داراى ارتباط و تعامل دو سویه باشند باز معضل و جدال کلامى را حل منطقى نمىکند، اساساً نمىتوان در یک سیستم و نظام از برابرى ویکسانى جایگاه عناصر و اجزا سخن گفت هر عنصرى در یک سیستم به لحاظ میزان و نوع تأثیر خود، مىتواند در یک نظام از طبقه بندىخاصى تبعیت کند.
به همین سبب باید روشن گردد که این دو در یک نظام از مرتبه و درجهاى متناسب بهره مند هستند تا بتوان روابط و نسبت آن دو را با توجه به منزلت و مرتبهاى که دارا هستند، سنجید و بر اساس آن سامان بخشید. بر این مبنا لازم است ابتدا موضوع نزاع، تنقیح و تبیین شود. مىتوان گفت، نزاع میان ایمان و عقل، قبل از هر چیزى در واقع نزاع بین روح قلب ـ بعنوان جایگاه اساسى و محورى ایمان ـ و عقل ـ بعنوان کانون معقولیت و مفاهیم عقلانى که جایگاه فرعى دارد مىباشد، پس پاسخ ما به نزاع میان ایمان و عقل منوط به حل نزاعِ تقدم و تاخر روح و عقل از حیث جایگاه ومنزلت و حاکمیت یکى بر دیگرى در نظام وجودى انسان مىباشد. روح وعقل به عنوان دو ساحت نظام وجودى انسان، کدام یک بر دیگرى مقدم است؟
نظریه مختار: موضع ما بر این است که در نظام و وجودى انسان: 1ـ روح 2ـ عقل 3ـ عین به عنوان سه بعد و ساحت هستى انسان داراى ساختار طبقاتى متناسب با ظرفیت حقیقیت انسان مىباشد که هر یک جایگاه ویژهاى را در بر دارد. روح به عنوان جایگاه محورى و ساحت درونى انسان. بالاترین منزلت وجودى انسان را تشکیل مىدهد. شاکله وجودى انسان و شخصیت حقیقى انسان با روح معنى و مفهوم پیدا مىکند. عقل در رتبه بعدى داراى جایگاه فرعى مىباشد. و بعد عینى، جایگاه تبعى وجودىانسان محسوب مىشود. در عین حال این سه جایگاه بریده از هم تصور نمىشود، از این رو یک نگاه انتزاعى را نمىتوان بر آن حاکم کرد، بلکه روابط و نسبت آن سه یک نسبت متقوم مىباشند. با این توضیح که روح به عنوان لنگر وتکیه گاه محورى وجود انسان، بر ابعاد دیگر اشراف وحاکمیت دارد.
به همین جهت نظام وجودى انسان، جهت گیرى اش را از این قطب نماى درون اخذ مىکند. عقل نیز با توجه به جهتى که قطب نماى وجود انسان آن را نشان مىدهد، مفاهیم و صورتهاى خود را سامان مىبخشد. پس عقل در واقع به عنوان مهندسى است، که با جهت دارى افق فکر و نگاهش، نظام فکرى ویژهاى را سامان مىدهد. و باتوجه به جهت حاکم بر مهندسى ذهن، نیز بعد عملى و عینى حیات وجودى انسان (رفتار و کنشها)، تحقق مىیابد.
البته مراد ما از تقدم و تأخر: «بیان انتزاعى وتجریدى آن نیست که برگشت به تقدم وتاخر علت و معلول بر آن ضرورىباشد، وبا هیچ گونه ترکبى و تقومى سازگار نباشد، چرا که در تحلیل امور بر اساس علت و معلول دیگر ترکب وتقوم ووحدت ترکب بى معناست، معلول هیچ اثرى و لو بسیار کم نمىتواند بر علت داشته باشد... بلکه منظور از تقدم و تاخر «اصلى و فرعى بودن در تسبت تأثیر به یکدیگر» است، یعنى تأثیر و تاثرى که از هر یک به دیگرى جود دارد اما به معناى برابر تأثیرات نیست بلکه ممکن است یکى تأثیرش بر دیگرى بیشتر باشد. که از آن در دستگاه «اصالت ولایت» بر تقدم و تاخر مکانى یاد مىکنیم، در اینجا مىخواهیم بیان کنیم که نظام حساسیتها تقدم مکانى بر تمثیلات داشته و تمثیلات نیز بر تصرفات خارجى انسان تقدم مکانى دارند. یعنى اگر چه آنچه که در خارج است وحدت ترکیبى هر سه مرتبه مىباشد و هر یک بر دیگرى اثر گذاشته و اثر مىپذیرد،، اما اثر اولى از آن حساسیتها است و سپس تمثلات و نهایتا تصرفات و تعینات خارجى قرار دارند»(41)
البته روشن و آشکار است که روابط تقومى به طور مستمر ادامه دارد، هر یک با توجه به منزلت بر بعد دیگر تأثیر مىگذارد.اما در تأثیر و تاثر متقابل اساسا تا به رشد و توسعه روح و قلب ختم نشود، نمىتوان آن را رشد حقیقى تلقى کرد.با توجه به بیان فوق، مىتوان گفت؛ ایمان ابتدا در ظرف اصلى و محورىاش یعنى قلب و روح انسان جاى مىگیرد. در واقع ایمان دینى، به عنوان طلب و تقاضاى سر سپردگى و بندگى نسبت به حقیقت متعالى، و بیش از هر چیزى میل و کشش روحى است که انسان در گرایش ایمان خود آنرا اختیار واراده مىکند. از این رو با اختیار و اراده آن میل و کششى که انسان را به سوى خدا و تقوا سوق مىدهد در واقع ایمان دینى را اختیار مىکرد. در گام بعدى نظام حساسیتها وتمایلات ایمانى در انسان مؤمن شکل خاصى مىیابد. از این رو تعلقات وتمایلات ایمانى انسان با توجه به نوع ایمانى که اختیار کرده (ایمان دینى، یا ایمانى دنیوى) پیش فرض و اصول بنیادین، ساختار معرفتى و عقلانى را تشکیل مىدهند و نقش عقل با توجه به جایگاهش، تولید مفاهیم و نظام معارفى است که بتواند هم جهت با آن باشد.
طبعا دستگاه سنجشى انسان با حاکمیت نظام حساسیتهاى ایمانى، نسبت، به نوع و سنخ خاصى از ادراکات و اطلاعات و مفاهیم نظرى واکنش نشان مىدهد. اطلاعات و معقولات نظرى و علمى با هماهنگى نظام حساسیتهایى انسان که در بستر ایمان دینى، شکل گرفته و ساماندهى مىشود. تا بتواند از بستر معرفتى و عقلى به مرحله فعلیت و عینیت برسد. در واقع خارج، تحقق عینى و بیرونى انگیزه و تمایلات درونى و روحى انسان مىباشد. با این بیان روشن مىگردد که عقل تحت ایمان دینى مىتواند همان عقلى باشد که از آن به حجت درونى یاد شده و یا از آن به عقل متعبد نام برده شده که با عقلمدرن غرب تفاوت ماهوى دارد. پس عقل در این مقام هیچ استقلال و استغنایى فى نفسه نمىتواند داشته باشد.
«آنچه مسلم است عقل به دنبال رفع نیازمندىهاى فردى واجتماعى انسان، فعالیت مىنمایند، منتهى سؤال اینجاست که آیا نظام نیازمندیها را عقل مستقل از وحى یا مستقل از انبیاء تنظیم کرده وبدنبال رفع آن مىرود یا عقل، خود تبعیت از وحى را پذیرفته و هدایتش را به دست آن مىسپارد. عقل بر محور ایمان در تولى به دین در سطوح مختلف عمل مىکند. در عالیترین سطح عقل بر اساس اصولى ترین مفاهیم دینى به تاسیس مبناى فلسفى مىپردازد .یعنى مفاهیمى همچون مخلوق بودن عالم، رو به تکامل بودن آن وجود اختیار و ثواب و عقاب را در توصیف حرکت، اصل موضوعه خود قرار مىدهد و مبنائى فلسفى اباع مىکند. که قدرت جریان دادن و هماهنگى این سطح از معارف دینى را در توصیف وحدت وکثرت زمان و مکان، علیت وقانون وامثال آن داشته باشد.در سطح بعد عقل براى تحلیل نسبت در موضوعات مختلف روشهایى را تأسیس مىکند که قدرت جریان دادن از نظام ارزشى اسلام وبایدها و نبایدهاى فقهى آن را در تعاریف و معادلات علوم کاربردى داشته باشد. وبالا خره در سطح دیگر عقل پس از مسلح شدن به روش تجزیه و تحلیل موضوعات قدرت مىیاید تا قوانین استنباط شده وحى را به عنوان «قوانین حاکم بر حرکت» حاکم بر سایر قوانین اجتماعى وحاکم بر تنظیمات عینى جامعه نماید.»(42)
حال سوال این است که این نظام تمایلات و نظام حساسیت ایمانى انسان مؤمن چگونه مىتواند پایه وبنیان براى تمام ساختارهاى معرفتى وعقلانى باشد. مىتوان اجمالا اینگونه بیان کرد که اساسا حقیقت وجود انسان هم در ساحت گرایش وتمایل روحى وهم در بعد گرایش معرفتى وعقلى خالى از هر نوع کشش و ظرفیت وجودىکه بتواند آغاز حرکت انسان را ممکن سازد نمىباشد. بلکه انسان فطرتا وبواسطه موهبت الهى گرایشها وتمایلات قلبى و روحى خاصى دارد ونیز داراى مفاهیم عقلى و معرفت اجمالى نهاده شده مىباشد که انسان مىتواند در حوزه حیات فردى واجتماعى خود بواسطه آن به فعالیت و تلاش بپردازد. در این زمینه علامه شهید مطهرى در کتاب فطرت خود، فطریات انسان، در دو ناحیه شناختها وادراکها ودیگرى در ناحیه خواهشها وفطریات قلبى و روحى را مورد توجه قرار مىدهد. در ناحیه شناختهاىفطرى بر این باور هستند اصول تفکر انسان فطرى است و اکتسابى نیستند، اما فروع تفکر اکتسابى است. «انسان بعضى چیزها را باالفطرة مىداند که البته کم هستند به عبارت دیگر اصول تفکر انسانى که در همه انسانها مشترکند فطرى مىباشند وفروع تفکرات وشاخههاى تفکر اکتسابى اند... مقصود این است که در این دنیا انسان متوجه أن اصول مىشود. ولى دانستن اینها نیازمند به معلم ونیازمند صغرى وکبرى چیدن و ترتیب قیاس دادن، یا تجربه کردن در اینها نیست.یعنى ساختمان فکرى انسان بگونه ایست که در آن مسائل به صرف اینکه عرضه شوند براى درک آنها احتیاج به استدلال و برهان ندارد.»(43)
در ناحیه خواستهها انسان داراى دو نوع خواسته جسمى وروحى مىباشد. تقاضا و خواستهها جسمى صد در صد وابسته به جسم مىباشند. «یک سلسله غرایز یا فطریات است در ناحیه خواستها ومیلها که روانشناسى هم اینها را امور روحى مىنامد و لذات ناشى از آنها را لذات روحى مىنامد. مثل میل به فرزند داشتن، برترىطلبى، تفوقخواهى، قدرتخواهى.. حقیقت خواهى وحقیقت جوئى و علم، از همه بالاتر آنچه ما آنرا عشق و پرستش مىنامیم. با انکار دریافتهاى فطرى در ناحیه علم وادراک ما به آن دره هولناک شک رسیدهایم....»(44)
از بیان فوق دو گونه فطریات روشن گشت: 1ـ فطریات ادراکى و عقلى 2ـ فطریات گرایشى و روحى، طبق نگاه فوق، حرکت ایمانى انسان از ادراک نظرى شروع مىگردد، و به عبارتى دیگر فطرت و سرنوشتى که انسان را آگاه ودانا به خدا و حقیقت متعالى مىکند؛ فطرت ادراکى است نه گرایش و تمایلات فطرى، گرایش انسان به خدا در مرتبه بعد از ادراک و معرفت حاصل مىشود.
در حالى به نظر ما معرفت فطرى، در حوزه ذهن نمىتواند منشأ حرکت و گرایش و ایمان واقع شود بلکه تمایلات و گرایشهاى روحى وقلبى فطرتا ما را به سوى معرفت و ادراک اجمالى و فطرى رهنمون مىکند. دلیلى که این مطالب را به وضوح مىتوان ارائه کرد، این است که تمثلات یعنى صورت ذهنى ومفاهیم عقلى انسان؛ «اگر تمثیلات آنچنانکه در بیان متعارف مطرح است مقدم بر نظام حساسیتها باشد انسان مىبایست با توصیف از شجاعت، و علم به شرایط وخصوصیات آن تا میزان زیادى شجاع گردد در حالیکه براى همگان، واضح است که این گونه نمىباشد. چه بسا شخصى به عرفان اصطلاحى، مراحل سیر و سلوک، انس و خلوت و...عالم باشد. به بهترین نحو آنها را نیز توصیف نمایند، ولکن نسبت به دنیا خاضع وخاشع بوده وسجودش دنیایش باشد، در صورتیکه اگر تأثیر تمثلات تأثیر اصلى واولى باشد، مىبایست این صورتها وتمثلات تأثیر زیادى بر خود گذاشته ودرجه بالائى از عرفان قرار گرفته باشد که این هم گواه دیگر بر نسبت تأثیر اصلى نداشتن تمثل [صور ذهن، نظام مفاهیم نظرى] نسبت به نظام حساسیتهاست.»(45)
در مورد فطرى بودن ایمان، که با کنار هم چیدن آیات قرآن، که به جایگاه ایمان در قلب و روح مؤمن تصریح مىکند، مىتوان چنین نتیجه گرفت؛ ایمان که در قرآن، از آن به فطرى بودن یاد شده، نمىتوان آن را به ادراک و معرفت فطرى تعبیر کرد. بلکه این ایمان فطرى در درجه اول جایگاهش قلب و روح مؤمن است که در بعد خواستها و تمایلات مؤمن جاى مىگیرد نه در بعد ادراکات. در سوره بقره مىفرماید: «فان ءامنوا بمثل ما امنتم به فقد اهتدوا... صبغة اللّه و من احسن من اللّه صبغة»؛(46) «پس اگر ایمان آورند به مانند آن چیزى که به آن ایمان آوردید، پس به تحقیق راه یافتید، رنگآمیزى خداست که به ما مسلمانان رنگ فطرت ایمان وسیرت توحید ببخشد و هیچ رنگى خوش تر از ایمان به خداى یکتا نیست»
در این آیه آن چنان که روشن است، صبغه به دنبال ایمان آمده است؛ از این سیاق مىتوان استظهار کرد که «ایمان صبغة اللّه» است. «صبغة اللّه بودن»، در واقع رنگ تکوینى است، یعنى وجود و فطرت انسانها از نظر تکوینى رنگ خاص دارد و آن رنگ الهى است.(47) حال جاى سؤال دارد مىتوان صرفا با گرایشها و تمایلات فطرى انسان که داراى اجمال مىباشند، ادعا کرد که این ایمان قلبى وفطرى پایه و بنیادین نظام معرفتى مىباشد؟ به نظر مىرسد هنوز دغدغه و ابهام اینکه چرا اصول و کلیات گرایشات فطرى، اعتماد پذیر و وثوق پذیر هستند در همین سطح از بحث باقى است. براى رهائى از این سوءال و ابهام این جاست که حضور وحى الهى که با ارائه یک دین وآئین که به همراه خود حاوى مجمو عهاى از حقایق و معارف و راهها و متدهاى حیات و زیست مومنانه مىباشد، پدیدار گشته است و انسان ایمان ورز و مؤمن را از این بنبست رهایى مىبخشد.
به همین رو حقیقت وحى الهى به عنوان منشور حرکت تکاملى انسان، یک حجت آشکارى است، که انسان مؤمن بایستى قبل از احتجاج عقل برآن، ایمان و اعتماد ورزد. ایمان به وحى به عنوان یک حقیقت قدسى و متعالى را نمىتوان با دستگاه سنجشى انسان سنجید، ولى مىتوان بعد از تسلیم کردن روح و قلب که بواسطه اراده و اختیار ایمان دینى حاصل مىشود، آن حقیقت را فهمید و بر آن تبیین فلسفى و برهانى ارائه کرد.
حاصل اینکه با حرکت بر بستر ایمان دینى، ایمان مؤمنانه قبل از ایمان عقلانى و ایمان عالمانه، مىتواند ره گشا باشد. انقیاد، تسلیم و تصدیق و معرفت قلبى در گام اول ایمان دینى، جنبه پیشینى دارد، اما انقیاد و تسلیم و تصدیق عقلانى ایمان دینى، مرحله پسینى نظام ایمانى مىباشد؛ به همین جهت عقل در صورتى مىتواند عقل متعبد باشد که در رتبه و جایگاه بعدى نظام ایمان دینى قرار گیرد. پس با صرف تسلیم و تصدیق عقل و معرفت به وحى، بدون تسلیم و تصدیق درون نمىتوان به آن ایمان اطلاق کرد. از این روى، اندیشمندان زیادى بر این تصریح دارند که، شناخت و اعتقاد به خدا بر در یافت ساده و روشن فطرى تکیه دارد. و قرآن نیز در شناساندن خدا به استدلال و برهان پیچیده تمسک نمىکند. «معنى دیگرى که براى فطرى بودن خداشناسى مىتوان گفت اینکه شناخت حق به استدلالهاى پیچیده و تو درتو نیاز ندارد. به همین جهت قران هر جا استدلالى کرده است از این حد فراتر نمىرود که انسان را بر توجه به ساده ترین و روشنترین دریافت فطرىاش برانگیزد و از او بخواهد که به نتایج ضرورى و غیر قابل انکار این دریافتها تن در دهد.»(48)
در اینجاست که با پذیرش تصدیق و تسلیم، که ابتدا مربوط به قلب است مىتوان تصدیق وتسلیم را در مراحل دیگر نیز تصور کرد. تسلیم و تصدیق ایمانى در سه مرحله زیر به این ترتیب مىباشد.
1ـ تسلیم و تصدیق و معرفت روحى و قلبى
2ـ تسلیم و تصدیق و معرفت عقلى و ذهنى
3ـ تسلیم و تصدیق و معرفت عینى و رفتارى
در تحلیل عمیقتر، با ضرب ابعاد روح، ذهن و عین در اوصاف ایمانى که در ابعاد فوق ظهور و تجلى مىکند، مىتوان نسبت تقوّمى و میزان درهم تنیدگى ابعاد وجود و اوصاف ایمانى را آشکار کرد. به عبارتى دیگر اوصاف هر یک از ابعاد در دیگر ابعاد انعکاس پیدا مىکند. لذا، انسان مؤمن در ساحت قلبى و روحى خود ایمانش در سه شکل زیر ظاهر مىشود. 1ـ گرایش ایمانى روح 2ـ معرفت ایمانى روح 3ـ رفتار ایمانى روح.
در حقیقت در اینجا قلب انسان نیز با توجه نوع ادراکات خاص خود مىتواند صفت معرفتى به خود گیرد. و نیز به جهت تأثیر و تأثیرات قلبى یعنى خشوع و خضوع قلبى مىتواند وصف رفتارهاى داشته باشد.
چنانچه در ساحت ذهنى و معرفتى مىتواند اوصاف زیر را به خود گیرد. یعنى ذهن و عقل انسان، با تبعیت و تسلیم خود به متعلق ایمان، گرایش ایمانى ذهن را موجب مىگردد، تفکر و اندیشه در موضوع ایمان بدنبال تسلیم و تصدیق عقلانى، رفتار عقلانى ایمان را شکل مىدهد. یعنى میزان دقت عقلانى و رفت و برگشتهاى در ذهن و تکاپوى فهم عمیق و توسعه فهم و ادراک بر مبناى ایمان پذیرفته شده، رفتار ایمانى عقل محسوب مىگردد.
اوصاف سه گانه عبارتند از: 1ـ گرایش ایمانى ذهنى 2ـ معرفت ایمانى ذهن 3ـ رفتار ایمانى ذهن
در ساحت عینى نیز با توضیحى که در فوق اشاره شد با انعکاس و ضرب اوصاف و ابعاد درهم اوصاف عینى ایمان دینى حاصل مىگردد. 1ـ گرایش ایمانى عین 2ـ معرفت ایمانى عین 3ـ رفتار ایمانى عین.
براى روشن شدن مىتوان جدول اوصاف ایمان دینى را در تصویر زیر ارائه کرد.
گرایش ایمانى >معرفت ایمانى رفتار ایمانى
روح گرایش ایمانى روح معرفت ایمانى روح رفتار ایمانى روح
ذهن گرایش ایمانى ذهن معرفت ایمانى ذهن رفتار ایمانى ذهن
عین گرایش ایمانى عین معرفت ایمانى عین رفتار ایمانى عین
پىنوشتها:
1. عقل و اعتقاد دینى، ص 78.
2. عقل و اعتقاد دینى، ص 79.
3. A.plantinga
4. foundat loalism
5. عقل و اعتقاد دینى، ص 79
6. عقل و اعتقاد دینى، ص 78.
7. Augustine
8. انسان و بحران، ص 207 و 208.
9. casseirev Ernst
10. اسطوره دولت، ص 177.
11. اسطوره دولت، ص 178.
12. Pascal
13. عقل و اعتقاد دینى
14. soren Kierkegaard
15. عقل و اعتقاد دینى، ص 80.
16. پویایى ایمان، ص 89 و 92.
17. Wittyestein
18. دریاى ایمان، ص 296.
19. مجموعه پدیدآورندگان کلام جدید (6) ویتگنشتاین، ص 19.
20. don kaupitt
21. عقل و اعتقاد دینى، ص 82.
22. همان، ص 85.
23. Strong Rotionalis.
24. عقل و اعتقاد دینى، ص 75.
25. Jose Ortega gasset
26. انسان و بحران، ص 212.
27. Clifford
28. کلام فلسفى، ص 16 و 17 و نیز عقل و اعتماد دینى، ص 73.
29. کلام فلسفى، ص 34.
30. کلام فلسفى، ص 75.
31. عقل و اعتقاد دینى، ص 78.
32. علم و دین، ص 264ـ263.
33. علم و دین، ص 266.
34. Critical rationalism
35. عقل و اعتقاد دینى، ص 86.
36. Critical rationalism
37. عقل و اعتقاد دینى، ص 86.
38. عقل و اعتقاد دینى، ص 87 و 86.
39. همان، ص 29.
40. کلام فلسفى، ص 45ـ46.
41. کتابچه علم، ص 133 الى 34.
42. رابطه منطقى دین و علوم کاربردى، ص 266 ـ 267.
43. فطرت، ص 34 ـ 35.
44. فطرت، ص 42 ـ 43.
45. کتابچه علم، ص 37.
46. بقره، آیات 137 و 138.
47. ایمان دینى در اسلام و مسیحیت، ص 37.
48. خدا از دیدگاه قرآن، ص 60.
نسبت ایمان و عقل
از جمله موضوعاتى که در این مجال ضرورى است به آن پرداخته شود، روشن شدن و تبیین یکى دیگر از نزاعها و مجادلات کلامى و فلسفى یعنى رابطه عقل وایمان، مىباشد. در این نزاع و مجادله در یک سو با مسلک ایمانگرایى (Fideism)مواجه هستیم. و از سوى دیگر با مسلک دیگرى به نام 2ـ عقلگرائى ( (Rationalism
هرکدام داراى طیف وسیعى از طرفداران و پیروانى مىباشند، در واقع چنین نزاع پر دامنهاى، با تحولات عصر جدید و على الخصوص بعدازعصر روشنگرى که در آن خرد وعقل روشنگرى شکوفا شد، و حوزه وسیعترى از حیات اجتماعى را اشغال کرد و در نتیجه مفاهیم متافیزیکى دین نیز، مورد تردید و ابهام قرار گرفت.
حال، دراین کشاکش بین عقل و ایمان، کدام نظریه بر حق و حقیقت استوار است؟ و کدامین از آنها بر طریق صواب نیست؟ پرسشى نیست که بتوان به راحتى از کنار آن گذشت و فاتحانه، ادعاى قاطعانه کرد. ما نیز به اختصار به نقل قول، اقوال و آراء مىپردازیم. نظر و نگاه خود را تبیین مىکنیم.
4ـ 1 ـ ایمانگرایى:(Fideism) ایمانگرایى مسلک و آرمانى است که در ارزیابى نظام مفاهیم دینى و اعتقادى که اصالت و حقیقت را به ایمان موجود در نفس انسان به عنوان یک تجربه دینى و شهودى مىدهد و حقیقت دینى را یک حقیقتى مىداند که با ایمان قابل تبیین وتوجیه است و عقل نمىتواند در کشف وبیان حقیقت دینى کارا باشد.بر این اساس اعتقادات ومفاهیم دینى، استدلال واحتجاجات عقلانى را نمىپذیرند.
«مایکل پترسون »در این رابطه مىنویسد: «ایمانگرایى، دیدگاهى است که نظامهاى اعتقادات دینى را، موضوع ارزیابى و سنجش عقلانى نمىداند، براى مثال اگر بگو ییم که ما به وجود خداوند و عشق او نسبت به انسانها ایمان داریم، در واقع گفتهایم که ما این را مستقل از هر گونه قرینه و استدلالى پذیرفتهایم و هر گونه کوششى را براى اثبات یا انکار عشق خداوند نسبت به انسانها پذیرد، مردود مىدانیم.»(1)
دلیل و بیانى که «ایمانگرایان» براینکه نظام اعتقادات دینى اثبات و برهان پذیرنیست ارائه مىکنند، ازاین حیث نیست که ایمانگرا، عقل رابه صرف لجاجت و عناد کورکورانه طرد مىکند. بلکه مىگوید هر برهان در استنتاج خود لزوما بر یک مفروضات پیشین استوار است که مبادى و پایههاى اولیه برهان واستدلال وى را شکل مىدهند.لذا بدون فرض چنین مبدأ و پایههاى اولیه ویا با انکار چنین اصل و بنیان مفروض، تفاهم صورت نمىگیرد.حال اگر آن امر و اصل مفروض بنیادى خود نیز برهان و استدلال بردار باشد .این به تسلسل منجر خواهد شد. و این روند را تا آخر نمىتوان ادامه داد،از این رو لازم است، نسبت به اصول ومفروضات بنیادین، آنها را بدون برهان و استدلال بپذیریم که به نوعى به آن، اعتماد و اطمینان وایمان بورزیم و بر آن دلیل و احتجاج عقلى نیاوریم.در واقع به زبان فلسفى اصول بنیادین حکم بدیهیات را دارند که استدلال پذیر نمىباشد.(2)
به عبارت دیگر ساختار معرفتى ما بدون استناد بر اصول بنیادین که حکم بداهت را بر ما دارند، سامان نمىگیرند. لذا این دیدگاه را «الوین پلنتینجا»(3) «بنیاد انگارى»(4) مىنامد که در واقع باعث شده چنین ذهنیتى، در میان «ایمان گرایان» بوجود آید. چون نظام مفاهیم واعتقادات دینى برهانپذیر نیست پس پایه و بنیان نظام معرفتى و عقلانى محسوب مىشوند. در نتیجه بایستى به آن ایمان ورزید. اساسا به چنین نظام مفاهیمى، بایستى ایمان ورزید.
«بنابراین مطابق دیدگاه ایمانگرایان، نکته مهم این است: از نظریک موءمن مخلص، بنیان مفروضات، در خود نظام اعتقادات دینى یافت مىشوند. ا یمان دینى خود بنیان زندگى شخصى است. امّا اگر این طور باشد در این صورت فکر امتحان و ارزیابى ایمان بوسیله معیارهاى عقلانى وبیرونى، خطایى فاحش جلوه خواهد کرد، خطایى که به احتمال زیاد حاکى از فقدان ایمان راستین به عین دلیل است که گاهى گفته مىشود، اگر ما کلام خداوند را با منطق یا علم مورد سنجش و داورى قرار دهیم در واقع علم و منطق را پرستیدهایم نه خداوند را.»(5)
حاصل اینکه ایمانگرایان که بر ایمان قلبى بیش از هر امرى تأکید مىورزند، و به عقل و استدلال خوشبین نیستند، اکثرا «ایمان» را به منزله یک تجربه دینى شخصى، مورد توجه و اهتمام خود قرار دادهاند. بر این اساس نیز ایمانگرایان و طرفداران ایمان دینى هیچ نسبت صلح آمیزى بین عقل وایمان قائل نیستند.حتىبه اعتقاد بعضى از ایمانگرایان هر جا که پاى عقل واستدلال نسبت به اعتقادات دینى آورده شود دیگر ایمان معنا ندارد. در کلام واندیشه اسلامى نیز مىتوان عرفا واخباریون و اشعرى مسلک را جز طیفى محسوب کرد که اعتقادى به عقل و استدلال ندارند و نسبت مفاهیم و اعتقادات دینى را با عقل جدا مىدانند.
در ایمانگرایان غربى مىتوان شخصیتهاى برجسته را نام برد که خصومت و ستیزه بین عقل و ایمان را قابل رفع نمىدانند، از جمله:
1ـ پولس حوارى (متوفى68/62) که نوشت: «با خبر باشید که کسى شمارا نرباید به فلسفه و مکر باطل»
2ـ ترتولیان از مسیحیان صدر اول (220ـ160) مىپرسید: «آتن را با اورشلیم چه کار؟» مقصود وى از آتن فلسفه یونان بود و از «اورشلیم کلیساى مسیحى «جواب مقدر وى این است: هیچ ـ ایمان و فلسفه هیچ وجه مشترکى ندارند آن دو کاملا ضدّ یکدیگرند.»(6)
3ـ اگوستین،(7) را نیز مىتوان از ایمانگرایان محسوب کرد؛
«شعار اگوستین این بود: نخستین شرط ضرورت دانستن معتقد بودن است، اعتقاد مقدم بر شناخت است. اصولا شناخت و دانستن یعنى دریافت الهامات و اشراقات؛ یعنى باور داشتن و معتقد بودن.از این گذشته براى مسیحى موءمن جان سوختهاى نظیر آگوستین آن آفریقاى قدیس، شناخت و معرفتى جز این وجود نداشت. چیزى بنام عقل آدمى وجود ندارد.آنچه را به مثابه عادت عقل آدمى نامیم همان اشراق و ضمیر روشنى است که خداوند به ما داده است.»(8)
اگوستین به عنوان یکى از شاخصترین فیلسوفان دینى مسیحیت دوره قرون وسطى، در نظریه معرفت شناسىخود ایمان محور مىباشد. اعتماد وتکیه وى به خردش تنها در سایه ایمان است، که مىتواند داراى معنا و ارزش باشد؛ «ارنست کاسیرو»(9) در کتاب «اسطوره دولت» نگاه ایمانگرایانه اگوستین را این گونه بیان مىکند؛
«اگر خرد به حال خود رها شود کور وعاجز است. امّا هنگامى که نور ایمان آن را روشن کند و راهنمایىاش نماید همه نیروى خود را بروز خواهد داد. اگر با عمل ایمان آغاز کنیم، مىتوانیم به نیروى خود اعتماد داشته باشیم زیرا خرد را بر آن به ما ارزانى نداشتهاند که آن را به طور مستقل و به اتکاى خودش در هر موضوعى به کار گیریم بلکه خرد رابراى ما اعطا کردهاند که آنچه را ایمان به ما مىآموزد بفهمیم و تفسیر کنیم.مرجعیت ایمان را باید همیشه مقدم بر حکم عقل بدانیم اما همین که مرجعیت ایمان تصدیق شد و مستحکم گشت راه براى خرد گشوده مىشود. خرد وایمان مىتوانند همدیگر راتکمیل و تأیید کنند «اگر باور داشته باشى، مىفهمى و چنانچه بفهمى باور مىکنى.»(10)
در میان متفکّران اسکولاستیک (فلسفه مدرسى) ایمانگرایى اصل دایم و پذیرفته شدهاى بود که کمتر کسىآن را مورد تردید قرارمى داد. آنسلم (Anselm)اسقف اعظم کانتربرى على رغم «خردگرایى» خود براین باوربود که حقایق بنیادى مسیحى را بدون دلیل و برهان باید پذیرفت. و با روشهاى عقلانى نمىتوان چیزى به استحکام آنها افزود. اما این به معنى خرد گریزى یا عقل گریزى نیست. آنسلم مىگوید؛ «طریق درست این است که نخست رازهاى عمیق ایمان مسیحى را باور کنیم، پیش از آن درباره آنها به بحث بپردازیم. اما آنگاه که درباره ایمان خود راسخ شدیم. اگر بفهمیم آنچه باور داریم بر نیابیم، قصور و کوتاهى کردهایم.»(11) این موضع آنسلم که گفت ایمان مستلزم فهم است توانست زمینه پذیرش این نگاه را تا ظهور اکویناس فراهم کند. لذا مىتوان این موضع را یک موضع ایمانگرایى تعدیل شده نامید.
4ـ پاسکال:(12) نیز استدلال و احتجاج دل و قلب، استدلال مختص به خود مىداند و لذا به آن تصریح مىکند. «دل دلایل خاص خود را دارد و عقل آن دلایل را نمىشناسد. او مىگفت که ممکن است بعضى افراد ناچار شوند قواى عقلانى خود را تعطیل کنند تا بتوانند ایمان بیاورند.»(13)
5 ـ «سورن کیر کگارد»(14) (1813ـ1885) متفکر دانمارکى نیزکسا نى را که حقیقت دین را به روش عینىو فارغدلانه و به مدد قراین و براهین مورد کاوش قرارمىدهند را به شدت مسخره مىکند، وى مىگوید؛ «بدون خطر کردن، ایمان در کار نیست. ایمان دقیقا تناقض میان شور بیکران روح فرد و عدم یقین عینىاست. اگر من قادر باشم خداوند را به نحو عینى در یابم، دیگر ایمان ندارم. اما دقیقااز آن رو که بدین کار قادر نیستم باید ایمان آورم. اگر بخواهیم خویشتن را از وادى ایمان ایمن دارم. باید همیشه در آن عدم یقین عینى درآویزم، تا در ژرفاى آب، در عمقى ژرفتر از هفتاد هزار فانوم، باز هم ایمانم بماند.»(15)
6 ـ پل تیلیخ:(1965ـ1886) نیز در مورد نزاع میان معرفت و عقل با طرح این سوءال که آیا ایمان و عقل همدیگر را طرد مىکنند، یا مىتوان آندو را در یک عنوان مشترک مثل ایمان معقول به وحدت رساند. به نظریه همکنشى میان عقل وایمان مىگراید. از این رو وى حل تعارض انگارى این دورا منوط به فهم صحیح از معناى ایمان و عقل مىداند.روشن است که با فهم غلط از ایمان و عقل آن دو یک دیگر را نقض وطرد خواهند کرد.
هر چند نگاه ایمانگرایى وى بر نگاه عقلگرایانه وى غالب است، در عین حال براى ایجاد نوعى تعدیل بین این دو جبهه مىگوید:
«اگر ایمان به مثابه حالت دل بستگى واپسین تلقى گردد هیچ تعارضى ضرورى نیست... عقل مستلزم ایمان است و ایمان، تکامل عقل است. ایمان به مثابه حالت دلبستگى واپسین عقل در وجد است. هیچ تعارضى بین ماهیت ایمان و ماهیت عقل وجود ندارد آنها در حیطه یکدیگر هستند.»(16)
7ـ ویتگنشتاین(17) (1951ـ1889) فیلسوف اتریشى الاصل انگلیسى واز جمله با نفوذترین متفکران در فلسفه انگلیس طى نیمه دوم قرن بیستم یکى دیگر از افرادى است که نسبت به توانایى و قدرت عقل در ارزیابى و داورى، نسبت به آموزهها و قضایاى مذهبى شک مىورزد. و علیه آرمان عقل خالص و فارغ از پیش داورى استدلال کند. و در عین حال به یک ایمان ورزى که ناشى از تجربه ایمانى باشد، گرایش پیدا مىکند. هر چند با توجه به مقام و نفوذ فلسفى وى و نیز تفکر منطقى و عقلانى در بادى امر، بعید به نظر مىرسد. اما وى با توجه به ایمان ورزى خود مىگوید: «عقل نمىتواند تصمیم بگیرد که آموزهها درست اند یا نه ؟ پس من آزادم که خود بر گزینم. و هیچ کس در مقامى نیست که بر گزینه من خرده بگیرد بدین قرار من بر آنم که حقیقت جزمى رستاخیز را باور کنم. و علت آن تجربه ایمانى است که از این طریق برایم حاصل شده است.»(18)
هم چنین ویتگنشتاین، مقالهاى در سال (1921) در کیمبرج قرائت نمود و مدعى گشت، خود در بعضى موارد تجربه احساس داشته وافزوده است؛ «مرادم آن حال روحى است که در آن حال آدم مىخواهد بگوید «من در امن و امانم »هرچه پیش آید، هیچ به من آسیب و آزارى نمىتواند برساند.»(19)
با توجه به آنچه گفته شد، موضع مخالفت وى با عقلگرایى خالص و عارى از پیش فرض اعتقادى و قلبى از یک سو، و ایمان ورزى که بواسطه یک تجربه دینى حاصل شده از سوى دیگر وى را در طیف ایمانگرایان قرار مىدهد. هر چند «دان کیوپیت»(20) ایمان ورزى وى را یک امر صرفا درونى دانسته است و وى را از طرفداران ایمانگرا(فیدئیسم) محسوب نمىکند. و استدلالى که دارد، این است؛ ویتگنشتاین الهیات را باور نداشته است ولى با توجه به نگاه وى نسبت به عقل و گرایش ایمانى وى اشکالى وارد نیست.
آنچه که گفته شد، ارائه و انعکاس دیدگاه ایمانگرایانى بود که بر این اعتقاد خود یعنى «ایمان پذیرى» معتقدات دینى، توجه و تأکید اساسى داشتند. البته ایمانگرایان نیز به دو شاخه ایمانگرایان عقل گریز و بلکه ضد عقل و ایمان گرایان خردگرا تقسیم مىگردد. و مىتوان به این طبقه ایمانگرایى اعتدالى نیز اطلاق کرد، از این رو موضع قدیس آنسلم را مىتوان از جمله ایمانگرایان تعدیل شده نامید و نیز نگاه پل تیلیخ را در این قسم گنجاد. زیرا وى نیز على رغم ایمان محورى، هویت شناختارى و عقلانى ایمان را طرد نمىکند و آنرا مىپذیرد.
نقد و ارزیابى:
در عین حال بررویکرد ایمانگرایان اشکال و نقد جدى وارد است.به همین جهت موضع عقل ستیزى، ایمان گرایان را، با مشکل جدى مواجه مىکند، یکى از این معضلات این است: «اگر فرض کنیم که ایمان نوعى جهش است.شخص چگونه تصمیم بگیرد که به درون کدام ایمان» جست بزند»؟این امر براى کسى که از پیش تعهدى سپرده است، مشکلى به نظر نمىرسد. اما در مورد کسى که در جستجوى ایمان و با چندین شق بدیل که بر حسب ظاهر از مقبولیت کما بیش یکسانى بر خوردارند رو به رو است چه مىتوان گفت؟»(21) «بسیار دشوار بتوان از ارزیابى عقلانى نظامهاى اعتقادى اجتناب کرد. بنابراین به نظر مىرسد که شخص باید به انتقاداتى که به عقاید مقبولش وارد مىشود پاسخ بگوید، یعنى باید نشان بدهد که انتقاداتى که بر ایمان او وارد کرده اند، نادرست است یا جدى واساسى نیست.یا نشان دهد که اگراعتقادش رااندکى مورد جرح و تعدیل قرار دهد. مى تواند گوهر ایمان را دست نخورده محفوظ نگه دارد. اما این کار چیزى نیست جز ارزیابىعقلانى نظامهاى اعتقادات دینى، یعنى همان کارى که ایمانگرا نشدنى مىداند.»(22)
4ـ2ـ عقلگرایى افراطى:
در مقابل طیف ایمانگرا، عقلگرایانى قرار دارند که معتقد هستند که تا اعتقادات و مفاهیم دینى بواسطه برهان و احتجاجات عقلى اثباتپذیر نباشد، چنین اعتقادى و ایمانى ارزش ندارد. عقلگرایان در واقع، عقل را تنها حجت موجه و یگانه منبعى مىدانند که مىتواند ما را نسبت به اعتقادات و ایمانمان راهنما و معرف باشد، به همین جهت در نظام اعتقادى و مفاهیم دینى و نیز مجموعه آموزهها دینى، براى اینکه انسان بتواند با احتجاج به آن، یک رفتار و سلوک دینى انجام دهد. لزوما بایستى از بستر عقلانى عبور کند. با ارزیابى و داورى عقل محض است که مىتواند چنین آموزههاى و گزارههاى دینى را پذیرفت.
از این روى به هر میزان که آموزهها و گزارههاى دینى و نظام اعتقادات دینى بتواند بواسطه عقل، صدق منطقیش اثبات شود، قابل اخذ و بکارگیرى مىباشد. در هر حال عقلگرایان، در مقابل این سوال قرار گرفتهاند که تا چه حد و میزان مىتوان در تعیین اعتبار و ارزش گزارههاى نظامهاى اعتقادى، به رویکرد حداکثرى در عقل معتقد بود؟ یعنى بحث و موضوع نزاع این نیست که ایمان و عقل داراى ارتباط مىباشند یا نمىباشند زیرا بعضى از ایمانگرایان نیز اجمالا به نقش عقل در فهم و تفهیم ایمان معترفند بلکه صحبت بر سر این است که عقلگرایان حداکثرى(23) بر این باور است که نظام مفاهیم اعتقادى دین در صورتى مىتواند واقعا وحقیقتا مورد پذیرش و تصدیق شود که بتوان درستى آن را اثبات کرد.
«کسى که به عقلانیت حداکثرى قایل است، از سر احساسات به ایمان متوسل نمىشود بلکه صحت دیدگاهش را اثبات مىکند. و اگر شما با او مخالفید راه معارضهاى است که همان کار در مورد دیدگاه خود انجام دهید.»(24)
1ـ توماس اکویناس؛ یکى از متکلمان برجسته و شاخص مسیحى در قرون وسطى مىباشد که با تأثیر شدیدى که از فلسفه ارسطو داشت، بارویکرد خردگرایى و عقلگرایى خود، در حوزه مباحث دین شناسى، آنرا مستقل و جدا از ایمان و بلکه حاکم بر ایمان مىداند.
خوسه ارتگاى گاست(25)؛ فیلسوف مشهور اسپانیایى در رابطه با ایمان و عقل، از نگاه اکویناس مىنویسد: «توماس اکویناس با دقت تمام مرز بین ایمان و عقل را روشن و مشخص مىسازد. در یک طرف ایمان کور و در طرف دیگر عقل بیّن و بدیهى قرار گرفته اند. عقل قائم به ذات و در برابر ایمان ریشهها و خاستگاههاى خود را دارد.... توماس اکویناس در مقایسه با دوران پیش از خود، قلمرو انحصارى ایمان را به حداقل کاهش مىدهد و در عوض نقش علوم انسانى در امور کلامى را تا آنجا که مىتواند گسترش مىبخشد. این کم و زیاد کردن اندازه دو قلمرو مربوط، حقایقى را که صرفاً از طریق وحى به انسانها مىرساند جبران مىکنند. به این دستاورد مىتوان از موازنه ایمان و عقل یا ماورا طبیعى و طبیعت سخن گفت براى یک مسیحى سده یک میلادى این موازنه و شناخت عقل انسانى بصورت قدرتى آزادى کارى وحشتناک بوده و در حکم کفر و بت پرستى محسوب مىشود.»(26)
2ـ کلیفورد(27) (1845ـ1879)؛ ریاضیدان و فیلسوف انگلیسى یکى دیگر از افرادى که بر عقلگرایى حد اکثرى در حوزه ایمان و آموزههاى دینى اعتقاد دارد. نگاه وى نمونهاى آشکار و درخشان از دیدگاه افرادى مىباشد که براین باور هستند که، معتقد به خدا، براى آنکه اعتقاداتش نا معقول نباشد. بایستى ادله و شواهدى بر این اعتقادات داشته باشد. وى مىنویسد: «اعتقاد بر مبناى قرائن ناکافى پذیرفته شده باشد، احساس خرسندى (ناشى از آن) احساس فریب آمیز است...... وظیفه ما اینست که خود را از آفت چنان اعتقاداتى ایمن داریم. این اعتقادات همچون بیمارى مهلکىاست که در مدتى کوتاه وجود ما را فرا مىگیرد و سرعت در سایر قسمتهاى شهر شیوع مىیابد. اعتقاد به هر چیزى بر مبناى قرائن ناکافى همیشه وهمه جا و براى همه کس کارى خطا و نادرست است.»(28)
با این بیان، روشن مىگردد که، نگاه عقلگرایى حد اکثرى در واقع فرصتى براى ایمان و اعتقاد دینىبدون پشتوانه تایید آمیز عقل نمىدهد. از این رو مىتوان شاهد تنگناها و اشکالات اساسى بر این دیدگاه بود؛
نقد و ارزیابى:
در این زمینه الوین پلنتینجا و نیز مایکل پترسون بعد از نقل نگاه عقلگرایى حد اکثرى ونقل نظریه کلیفورد به نقد آن مىپردازد.اولین نقد همان نقدى است که ایمانگرایان به ادله برهانى و عقلى وارد مىگردند، یعنى گزارههاىاثبات پذیر و استدلال پذیر، در انتها و نهایت به یک اصول و پیش فرض بنیادین که برهانپذیر نیست مىرسند. حال با توجه به بنیان انگارى آیا به اصول بنیادین مىبایستى اعتقاد ورزید و به آن ایمان و اعتقاد پیدا کرد؟ یا به علم و معرفت خطا ناپذیر روى آورد. چنانکه کلیفورد بر این اعتقاد است؟
معیار و ملاک اعتماد و ایمان ورزى نسبت به آن اصول و پیش فرضهاى بنیادین چیست؟ آیا بداهت مىتواند ملاک اعتماد پذیرى باشد؟ آیا چنین اصول بنیادین از امور فطرى و موهبتى هستند که هر فردى مىتواند آنرا تصدیق قلبى و منطقى کند؟ بعضى از اندیشمندان دینى و فلاسفهاى، همچون افلاطون، ارسطو، اکویناس، و نیز فلاسفه اسلامى در امور استدلالى و برهانى به متکى بودن و ابتناء بر بداهت عقلى و معرفتى باور دارند و تسلسل را از این طریق پاسخ مىگویند.
1ـ اما عقلگرایانى همچون کلیفورد نمىخواهد بنیان ساختار معرفتى و عقلانى را بر ایمان و اعتقاد به خداتاسیس کند. به همین خاطر وى اعتقاد به خدا را از جمله بایدها و اصول بنیادین نمىشمارد و على رغم تصریح و اذعان به لزوم پیش فرضهاى بنیادین آنها را علوم معلوم و آشکار مىداند که دیگر نیازى به قرینه و شاهدى ندارد یعنى معتقد به علوم پایه خطا ناپذیر مىباشد، در عین حال به آن هم بدیهى اطلاق نمىکند. لذا پیروان کلیفورد مىگویند اعتقاد به خدا از جمله اصول بنیادین محسوب نمىشود، زیرا اعتقاد به خدا نه بداهت دارد نه خطا ناپذیرى.(29)
از سوى دیگر دیدگاه کلیفورد براى مردم عوام که فرصت تحصیل چنین یقین منطقى و تفکرات سنگینى را ندارند که وى آنرا مقدمه ضرورى ایمان مىداند بسى مشکل و طاقت فرسا است. به نظر مىرسد عموما چنین یقینىبراى همه حاصل نمىگردد. از این رو عملا عقلگرایى حد اکثرى ممکن نخواهد شد. حتى طرفداران چنین رویکرد خود در عمل و واقع، به التزام منطقى صددر صد عقیده خود نمىتوانند پایبند باشند. زیرا زندگى و حیات انسان نمىتواند صرفا و سراسر عقل و استدلال باشد. از این روى جاى پرسش دارد که آیا ممکن است توصیه قائلین به عقلانیت حداکثرى را اجرا کرد که همه عقلاء قانع شوند.(30)
2ـ عقلگرایى حد اکثرى، عقل را به گونهاى تصور مىکند که گویا در قبال گرایشها وجهان بینىها، هیچ نوع تأثیرى نمىپذیرد. و لذا بى طرف است و خنثى است ؟ آیا واقعا چنین است؟ «اگر نگوییم همه دست کم بسیارى از فیلسوفان معاصر ظاهرا چنین کارى را نشدنى یافته اند. یعنى به این نتیجه رسیدهاند که هیچ موضع خالص و فارغ از پیش فرضى وجود ندارد که بتواند مبناى معرفت ما واقع شود به نحوى که معرفت ما ( از مبدئى که آغاز کردیم) مستقل گردد. اما اگر این راى صحیح باشد، یعنى اگر نتوانیم نظامهاىاعتقادیمان را از عقاید پیشین و پیش داوریها کاملا بپیرائیم رویکرد مبتنى بر عقلانیت حد اکثرى فاقد کارآیى خواهد بود.»(31)
4ـ3ـ رویکرد جامع و تلفیقى:
در قبال این دو رویکرد عقلگرایى و ایمانگرایى، بعضى نیزبه دیدگاه و موضع گرایش پیدا کرده اندکه، بتواند این دو موضع را جمع کنند؛ در عین حال هیچکدام به پاى دیگرى مصادر نکند. لذا ایمان و عقل را دو حوزه مستقلدانند که هر یک داراى و ظایفى هستند که از دیگرى بر نمىآید. در عین حال آندو بریده از هم نیستند بلکه در تعامل با یکدیگر، دادو ستد دارند. لذا عقل و ایمان همواره در همکنشى شرکت مىجوید. در این زمینه «ایان باربور» با یادآورى نقص دلیل و احتجاجات عقلانى و فلسفى، ایمان را که استبصار و اهتداى نقس مىباشد را فراتر از آن احتجاجات عقلانى مىداند. در عین حال معتقد است که ایمان دینى ( Religious faith)محتوى و فحواى معرفتى نیز دارد. زیرا یک دیدگاه جدید براى نگریستن به جهان و نیز بصیرت جدیدى پدید مىآورد که احوال بعدى روشن مىکند. وى عبارتى از الن ریچاردسون نقل مىکند که به پیوند بین تعهدات ایمانى و مقولات مفتاحى ملتزم است.
«ایمان داشتن به هر شکل و نوع شرط فهمیدن و شناخت است چرا که ایمان مقولات مفتاحىاى را که به توسط آن دسترسى به برداشت یگانى از اشیاء میسر مىشود، فراهم مىکند...فیلسوف خود باید مقولات تعبیر و تفسیرش برگزیند یعنى باید به یک «ویژگى کلیدى» دست یابد یا سررشته تبدیل کثرت به وحدت رابیابد هر فیلسوفى کهکوشد یک متا فیزیک بسازد سرانجام به مبداء ایمانى خواهد آمد اعم از اینکه مسیحى باشد یا غیر مسیحى باشد دیندار باشد یا دین ستیز باشد...کفایت هر «مبدء ایمانى» با توجه به قدرتش در نظم بخشیدن به انواع دادهها که توسط علوم تجربى (از جمله الهیات) تهیه مىشود در یک فلسفه و منسجم عقلانى از زندگى وجهان معلوم مىشود.»(32)
«ایان باربور» با بیان اینکه بین ایمان بعنوان موهبت الهى و اهتداى قلبى با تحلیل عقل مانع الجمع نیست بعضى از کارکردهاى عقل و وظایف آن را در مقوله و حوزه دین یادآور مىشود که ارتباط و تناسب عقل و دین و طبعا ارتباط عقل و ایمان را روشن مىکند که عبارتند از:
1) تعبیر منظم تجربه دینى و وقایع وحیانى:
2) آزمون این تعبیرات
3) کند و کاوى در ملازمههاى عقاید دینى
4) تفهیم و تفاهم با سایر اشخاص
از این روى با توجه به بیان فوق به نگاه ترکیبى و تلفیقى مىپردازد و به آن اشاره مىکند. « نظر ما اینست که على رغم اشکالى که بین آنها است، ترکیب و تلفیق در گیرى شخصى و پژوهش اندیشمندانه لازم است تعهد تنها بدون تحقیق، در معرض اینست که به تعصب یا بزم و جهود تنگ نظرانه بدل شود. تحقیق شما بدون تعهد چه بسا به شکاکیت با نظریه پردازى جزئى و سطحى که روابط و پیوند با زندگى واقعى ندارد بیانجامد..... »(33)
2ـ یکى دیگر از کسانى که بر نگاه تلفیقى و ترکیبى معتقد است مایکل پترسون مىباشد وى این رویکرد را عقلگرایى انتقادى مىنامد(34) که مدعى است على رغم باور ایمانگرایان، امکان نقد و انتقاد و ارزیابى نظامهاى اعتقادى دین وجود دارد. اما برخلاف نگاه و رویکرد عقلگرایى حداکثرى نیز مدعى است که نبایستى از بررسى عقلانى انتظار داشت همه اعتقادات دینى را چنان قاطعانه اثبات کند که همگان مجاب شوند(35) تعریفى که از عقل گرایى انتقادى، ارائه مىکند ازاین قرار است: «عقلگرایى انتقادى اینست که نظامهاى اعتقادات دینى را مىتوان عقلا مورد نقد و ارزیابى قرار داد. اگرچه اثبات قاطع چنین نظامهایى امکان پذیر نیست. این موضوع از دو حیث انتقادى است(36) عقلگرایىانتقادى به جاى انکه طالب اثبات قطعى صدق اعتقادات دینى باشد بر نقش عقل در نقد یا سنجش نقادانه اعتقادات دینى تأکید مىورزد(37) این موضع بواسطه تلقى خاصى هم از خود عقل دارد انتقادى است، عقلگرایى انتقادى بر خلاف تلقى بیش از حد خوش بینانهاى که عقلگرایى حد اکثرى از عقل دارد. ترقى فروتنانه و محدودترى از توانمندیهاى عقل دارد.»(38)
از این رو نگاه، عقلگرایى انتقادى، ایمان دینى را متضمن و دربر دارنده عنصرى از اعتماد (trust)شخصى به خدا مىداند و طبعا این اعتماد نیز بر اساس اعتقادات دینى خاصى، مبتنى گشته است. ایمان به خدا و زیست مومنانه امرى است که بیش از تصدیق ذهنى و عقلى به وجود خدا و عقیده به کمال مطلق قدرت و علم و عدل اوست اما این حد اقل مستلزم تصدیق این قبیل اعتقادات است. به همین جهت ممکن است فرد مؤمن با اینکه درک روشن و خود آگاهانه از عقاید ندارد، اما با این حال ایمان دینى وى، مبتنى بر اعتقادات وى نسبت به متعلق ایمان مىباشد.(39)
3ـ در آخر، لازم است نگاه تلفیقى الن پلانتینجا نیز آورده شود. وى با تصریح به اینکه عقلگرایى محض براى استوارى ساختار معرفتى بایست، به یک اصول و مفروضات بنیادین تکیه کند. تا از تسلسل منطقى رهایىیابد. وى همراه نقد نگاه عقلگرایانه کلیفورد، آن اصول و مفروض بنیادین را اعتقاد به خدا مىداند و در عین حال تأکید مىکند که همین اعتقاد به خدا بعنوان پایه و اساس ساختار معرفتى، بمعنى غیر عقلانى بودن آن نیست. از این رو بر این اساس و با این نگاه، ایمان و اعتقاد به خدا را معقول مىداند. «تا اینجا ما هیچ دلیلى نیافته ایم که اعتقاد به خداوند را از مجموعه بنیانها حذف کنیم. و تا اینجا هیچ دلیلىنیافته ایم که معتقد شویم اعتقاد به خداوند را نمىتوان از جمله اعتقادات پایه. در یک ساختار معرفتى، معقول به شمار آورد. بدین ترتیب معلوم مىشود که پایه دانستن اعتقاد به خدا به هیچ وجه کار نامعقولى نیست. یعنىهیچ منع عقلى ندارد و منافى آزادى و استقلال عقل نیست.»(40)
نقد وارزیابى:
کشمکش بین عقل و ایمان نزاعى نیست که بتوان امروز آن را پایان یافته تلقى کرد. به همین جهت در نگاه به عقل و ایمان، سه رویکرد کلى 1) ایمانگرایى 2) عقلگرایى 3) رویکرد تلفیقى و ترکیبى همواره وجود داشته و دارد، هرچند رویکرد تلفیقى و جامعهگرایانه، مىتواند راهبرد معقولتر متناسبى براى حل نزاع و کشمکش در این عصر تلقى کرد اما در واقع این نگاه تلفیقى حقیقت عقل و ایمان را روشن نمىکند، و قلمرو عقل و ایمان را دقیقاً بیان نمىکند. و نیز روشن نمىکند که عقل، در حوزه دین از چه جایگاهى و داراى چه میزان قلمرو و میدان نفوذتر بر خوردار مىباشد. آیا عقل بر ایمان حاکم است یا ایمان بر آن حاکم است؟ و اینکه بالاخره ایمان و عقل بعنوان دو عنصر اساسى در نظام مفاهیم دینى از چه منزلت و جایگاهى بر خوردار هستند؟
آیا مىتوان آن دو را همانند دو جزیره مستقل تصور کرد و در عرض هم قرار داد؟ بگونهاى که هیچ کدام در نظام معرفتى انسانى بر یکدیگر اشراف و حاکمیت نداشته باشد؟ تلاش و سعى دینشناسان بر اینکه این دو را دو حوزه مستقل و متفاوت از هم تلقى کنند، که هر یک داراى کارکردهاى مختص به خود را داشته باشند و در عین حال داراى ارتباط و تعامل دو سویه باشند باز معضل و جدال کلامى را حل منطقى نمىکند، اساساً نمىتوان در یک سیستم و نظام از برابرى ویکسانى جایگاه عناصر و اجزا سخن گفت هر عنصرى در یک سیستم به لحاظ میزان و نوع تأثیر خود، مىتواند در یک نظام از طبقه بندىخاصى تبعیت کند.
به همین سبب باید روشن گردد که این دو در یک نظام از مرتبه و درجهاى متناسب بهره مند هستند تا بتوان روابط و نسبت آن دو را با توجه به منزلت و مرتبهاى که دارا هستند، سنجید و بر اساس آن سامان بخشید. بر این مبنا لازم است ابتدا موضوع نزاع، تنقیح و تبیین شود. مىتوان گفت، نزاع میان ایمان و عقل، قبل از هر چیزى در واقع نزاع بین روح قلب ـ بعنوان جایگاه اساسى و محورى ایمان ـ و عقل ـ بعنوان کانون معقولیت و مفاهیم عقلانى که جایگاه فرعى دارد مىباشد، پس پاسخ ما به نزاع میان ایمان و عقل منوط به حل نزاعِ تقدم و تاخر روح و عقل از حیث جایگاه ومنزلت و حاکمیت یکى بر دیگرى در نظام وجودى انسان مىباشد. روح وعقل به عنوان دو ساحت نظام وجودى انسان، کدام یک بر دیگرى مقدم است؟
نظریه مختار: موضع ما بر این است که در نظام و وجودى انسان: 1ـ روح 2ـ عقل 3ـ عین به عنوان سه بعد و ساحت هستى انسان داراى ساختار طبقاتى متناسب با ظرفیت حقیقیت انسان مىباشد که هر یک جایگاه ویژهاى را در بر دارد. روح به عنوان جایگاه محورى و ساحت درونى انسان. بالاترین منزلت وجودى انسان را تشکیل مىدهد. شاکله وجودى انسان و شخصیت حقیقى انسان با روح معنى و مفهوم پیدا مىکند. عقل در رتبه بعدى داراى جایگاه فرعى مىباشد. و بعد عینى، جایگاه تبعى وجودىانسان محسوب مىشود. در عین حال این سه جایگاه بریده از هم تصور نمىشود، از این رو یک نگاه انتزاعى را نمىتوان بر آن حاکم کرد، بلکه روابط و نسبت آن سه یک نسبت متقوم مىباشند. با این توضیح که روح به عنوان لنگر وتکیه گاه محورى وجود انسان، بر ابعاد دیگر اشراف وحاکمیت دارد.
به همین جهت نظام وجودى انسان، جهت گیرى اش را از این قطب نماى درون اخذ مىکند. عقل نیز با توجه به جهتى که قطب نماى وجود انسان آن را نشان مىدهد، مفاهیم و صورتهاى خود را سامان مىبخشد. پس عقل در واقع به عنوان مهندسى است، که با جهت دارى افق فکر و نگاهش، نظام فکرى ویژهاى را سامان مىدهد. و باتوجه به جهت حاکم بر مهندسى ذهن، نیز بعد عملى و عینى حیات وجودى انسان (رفتار و کنشها)، تحقق مىیابد.
البته مراد ما از تقدم و تأخر: «بیان انتزاعى وتجریدى آن نیست که برگشت به تقدم وتاخر علت و معلول بر آن ضرورىباشد، وبا هیچ گونه ترکبى و تقومى سازگار نباشد، چرا که در تحلیل امور بر اساس علت و معلول دیگر ترکب وتقوم ووحدت ترکب بى معناست، معلول هیچ اثرى و لو بسیار کم نمىتواند بر علت داشته باشد... بلکه منظور از تقدم و تاخر «اصلى و فرعى بودن در تسبت تأثیر به یکدیگر» است، یعنى تأثیر و تاثرى که از هر یک به دیگرى جود دارد اما به معناى برابر تأثیرات نیست بلکه ممکن است یکى تأثیرش بر دیگرى بیشتر باشد. که از آن در دستگاه «اصالت ولایت» بر تقدم و تاخر مکانى یاد مىکنیم، در اینجا مىخواهیم بیان کنیم که نظام حساسیتها تقدم مکانى بر تمثیلات داشته و تمثیلات نیز بر تصرفات خارجى انسان تقدم مکانى دارند. یعنى اگر چه آنچه که در خارج است وحدت ترکیبى هر سه مرتبه مىباشد و هر یک بر دیگرى اثر گذاشته و اثر مىپذیرد،، اما اثر اولى از آن حساسیتها است و سپس تمثلات و نهایتا تصرفات و تعینات خارجى قرار دارند»(41)
البته روشن و آشکار است که روابط تقومى به طور مستمر ادامه دارد، هر یک با توجه به منزلت بر بعد دیگر تأثیر مىگذارد.اما در تأثیر و تاثر متقابل اساسا تا به رشد و توسعه روح و قلب ختم نشود، نمىتوان آن را رشد حقیقى تلقى کرد.با توجه به بیان فوق، مىتوان گفت؛ ایمان ابتدا در ظرف اصلى و محورىاش یعنى قلب و روح انسان جاى مىگیرد. در واقع ایمان دینى، به عنوان طلب و تقاضاى سر سپردگى و بندگى نسبت به حقیقت متعالى، و بیش از هر چیزى میل و کشش روحى است که انسان در گرایش ایمان خود آنرا اختیار واراده مىکند. از این رو با اختیار و اراده آن میل و کششى که انسان را به سوى خدا و تقوا سوق مىدهد در واقع ایمان دینى را اختیار مىکرد. در گام بعدى نظام حساسیتها وتمایلات ایمانى در انسان مؤمن شکل خاصى مىیابد. از این رو تعلقات وتمایلات ایمانى انسان با توجه به نوع ایمانى که اختیار کرده (ایمان دینى، یا ایمانى دنیوى) پیش فرض و اصول بنیادین، ساختار معرفتى و عقلانى را تشکیل مىدهند و نقش عقل با توجه به جایگاهش، تولید مفاهیم و نظام معارفى است که بتواند هم جهت با آن باشد.
طبعا دستگاه سنجشى انسان با حاکمیت نظام حساسیتهاى ایمانى، نسبت، به نوع و سنخ خاصى از ادراکات و اطلاعات و مفاهیم نظرى واکنش نشان مىدهد. اطلاعات و معقولات نظرى و علمى با هماهنگى نظام حساسیتهایى انسان که در بستر ایمان دینى، شکل گرفته و ساماندهى مىشود. تا بتواند از بستر معرفتى و عقلى به مرحله فعلیت و عینیت برسد. در واقع خارج، تحقق عینى و بیرونى انگیزه و تمایلات درونى و روحى انسان مىباشد. با این بیان روشن مىگردد که عقل تحت ایمان دینى مىتواند همان عقلى باشد که از آن به حجت درونى یاد شده و یا از آن به عقل متعبد نام برده شده که با عقلمدرن غرب تفاوت ماهوى دارد. پس عقل در این مقام هیچ استقلال و استغنایى فى نفسه نمىتواند داشته باشد.
«آنچه مسلم است عقل به دنبال رفع نیازمندىهاى فردى واجتماعى انسان، فعالیت مىنمایند، منتهى سؤال اینجاست که آیا نظام نیازمندیها را عقل مستقل از وحى یا مستقل از انبیاء تنظیم کرده وبدنبال رفع آن مىرود یا عقل، خود تبعیت از وحى را پذیرفته و هدایتش را به دست آن مىسپارد. عقل بر محور ایمان در تولى به دین در سطوح مختلف عمل مىکند. در عالیترین سطح عقل بر اساس اصولى ترین مفاهیم دینى به تاسیس مبناى فلسفى مىپردازد .یعنى مفاهیمى همچون مخلوق بودن عالم، رو به تکامل بودن آن وجود اختیار و ثواب و عقاب را در توصیف حرکت، اصل موضوعه خود قرار مىدهد و مبنائى فلسفى اباع مىکند. که قدرت جریان دادن و هماهنگى این سطح از معارف دینى را در توصیف وحدت وکثرت زمان و مکان، علیت وقانون وامثال آن داشته باشد.در سطح بعد عقل براى تحلیل نسبت در موضوعات مختلف روشهایى را تأسیس مىکند که قدرت جریان دادن از نظام ارزشى اسلام وبایدها و نبایدهاى فقهى آن را در تعاریف و معادلات علوم کاربردى داشته باشد. وبالا خره در سطح دیگر عقل پس از مسلح شدن به روش تجزیه و تحلیل موضوعات قدرت مىیاید تا قوانین استنباط شده وحى را به عنوان «قوانین حاکم بر حرکت» حاکم بر سایر قوانین اجتماعى وحاکم بر تنظیمات عینى جامعه نماید.»(42)
حال سوال این است که این نظام تمایلات و نظام حساسیت ایمانى انسان مؤمن چگونه مىتواند پایه وبنیان براى تمام ساختارهاى معرفتى وعقلانى باشد. مىتوان اجمالا اینگونه بیان کرد که اساسا حقیقت وجود انسان هم در ساحت گرایش وتمایل روحى وهم در بعد گرایش معرفتى وعقلى خالى از هر نوع کشش و ظرفیت وجودىکه بتواند آغاز حرکت انسان را ممکن سازد نمىباشد. بلکه انسان فطرتا وبواسطه موهبت الهى گرایشها وتمایلات قلبى و روحى خاصى دارد ونیز داراى مفاهیم عقلى و معرفت اجمالى نهاده شده مىباشد که انسان مىتواند در حوزه حیات فردى واجتماعى خود بواسطه آن به فعالیت و تلاش بپردازد. در این زمینه علامه شهید مطهرى در کتاب فطرت خود، فطریات انسان، در دو ناحیه شناختها وادراکها ودیگرى در ناحیه خواهشها وفطریات قلبى و روحى را مورد توجه قرار مىدهد. در ناحیه شناختهاىفطرى بر این باور هستند اصول تفکر انسان فطرى است و اکتسابى نیستند، اما فروع تفکر اکتسابى است. «انسان بعضى چیزها را باالفطرة مىداند که البته کم هستند به عبارت دیگر اصول تفکر انسانى که در همه انسانها مشترکند فطرى مىباشند وفروع تفکرات وشاخههاى تفکر اکتسابى اند... مقصود این است که در این دنیا انسان متوجه أن اصول مىشود. ولى دانستن اینها نیازمند به معلم ونیازمند صغرى وکبرى چیدن و ترتیب قیاس دادن، یا تجربه کردن در اینها نیست.یعنى ساختمان فکرى انسان بگونه ایست که در آن مسائل به صرف اینکه عرضه شوند براى درک آنها احتیاج به استدلال و برهان ندارد.»(43)
در ناحیه خواستهها انسان داراى دو نوع خواسته جسمى وروحى مىباشد. تقاضا و خواستهها جسمى صد در صد وابسته به جسم مىباشند. «یک سلسله غرایز یا فطریات است در ناحیه خواستها ومیلها که روانشناسى هم اینها را امور روحى مىنامد و لذات ناشى از آنها را لذات روحى مىنامد. مثل میل به فرزند داشتن، برترىطلبى، تفوقخواهى، قدرتخواهى.. حقیقت خواهى وحقیقت جوئى و علم، از همه بالاتر آنچه ما آنرا عشق و پرستش مىنامیم. با انکار دریافتهاى فطرى در ناحیه علم وادراک ما به آن دره هولناک شک رسیدهایم....»(44)
از بیان فوق دو گونه فطریات روشن گشت: 1ـ فطریات ادراکى و عقلى 2ـ فطریات گرایشى و روحى، طبق نگاه فوق، حرکت ایمانى انسان از ادراک نظرى شروع مىگردد، و به عبارتى دیگر فطرت و سرنوشتى که انسان را آگاه ودانا به خدا و حقیقت متعالى مىکند؛ فطرت ادراکى است نه گرایش و تمایلات فطرى، گرایش انسان به خدا در مرتبه بعد از ادراک و معرفت حاصل مىشود.
در حالى به نظر ما معرفت فطرى، در حوزه ذهن نمىتواند منشأ حرکت و گرایش و ایمان واقع شود بلکه تمایلات و گرایشهاى روحى وقلبى فطرتا ما را به سوى معرفت و ادراک اجمالى و فطرى رهنمون مىکند. دلیلى که این مطالب را به وضوح مىتوان ارائه کرد، این است که تمثلات یعنى صورت ذهنى ومفاهیم عقلى انسان؛ «اگر تمثیلات آنچنانکه در بیان متعارف مطرح است مقدم بر نظام حساسیتها باشد انسان مىبایست با توصیف از شجاعت، و علم به شرایط وخصوصیات آن تا میزان زیادى شجاع گردد در حالیکه براى همگان، واضح است که این گونه نمىباشد. چه بسا شخصى به عرفان اصطلاحى، مراحل سیر و سلوک، انس و خلوت و...عالم باشد. به بهترین نحو آنها را نیز توصیف نمایند، ولکن نسبت به دنیا خاضع وخاشع بوده وسجودش دنیایش باشد، در صورتیکه اگر تأثیر تمثلات تأثیر اصلى واولى باشد، مىبایست این صورتها وتمثلات تأثیر زیادى بر خود گذاشته ودرجه بالائى از عرفان قرار گرفته باشد که این هم گواه دیگر بر نسبت تأثیر اصلى نداشتن تمثل [صور ذهن، نظام مفاهیم نظرى] نسبت به نظام حساسیتهاست.»(45)
در مورد فطرى بودن ایمان، که با کنار هم چیدن آیات قرآن، که به جایگاه ایمان در قلب و روح مؤمن تصریح مىکند، مىتوان چنین نتیجه گرفت؛ ایمان که در قرآن، از آن به فطرى بودن یاد شده، نمىتوان آن را به ادراک و معرفت فطرى تعبیر کرد. بلکه این ایمان فطرى در درجه اول جایگاهش قلب و روح مؤمن است که در بعد خواستها و تمایلات مؤمن جاى مىگیرد نه در بعد ادراکات. در سوره بقره مىفرماید: «فان ءامنوا بمثل ما امنتم به فقد اهتدوا... صبغة اللّه و من احسن من اللّه صبغة»؛(46) «پس اگر ایمان آورند به مانند آن چیزى که به آن ایمان آوردید، پس به تحقیق راه یافتید، رنگآمیزى خداست که به ما مسلمانان رنگ فطرت ایمان وسیرت توحید ببخشد و هیچ رنگى خوش تر از ایمان به خداى یکتا نیست»
در این آیه آن چنان که روشن است، صبغه به دنبال ایمان آمده است؛ از این سیاق مىتوان استظهار کرد که «ایمان صبغة اللّه» است. «صبغة اللّه بودن»، در واقع رنگ تکوینى است، یعنى وجود و فطرت انسانها از نظر تکوینى رنگ خاص دارد و آن رنگ الهى است.(47) حال جاى سؤال دارد مىتوان صرفا با گرایشها و تمایلات فطرى انسان که داراى اجمال مىباشند، ادعا کرد که این ایمان قلبى وفطرى پایه و بنیادین نظام معرفتى مىباشد؟ به نظر مىرسد هنوز دغدغه و ابهام اینکه چرا اصول و کلیات گرایشات فطرى، اعتماد پذیر و وثوق پذیر هستند در همین سطح از بحث باقى است. براى رهائى از این سوءال و ابهام این جاست که حضور وحى الهى که با ارائه یک دین وآئین که به همراه خود حاوى مجمو عهاى از حقایق و معارف و راهها و متدهاى حیات و زیست مومنانه مىباشد، پدیدار گشته است و انسان ایمان ورز و مؤمن را از این بنبست رهایى مىبخشد.
به همین رو حقیقت وحى الهى به عنوان منشور حرکت تکاملى انسان، یک حجت آشکارى است، که انسان مؤمن بایستى قبل از احتجاج عقل برآن، ایمان و اعتماد ورزد. ایمان به وحى به عنوان یک حقیقت قدسى و متعالى را نمىتوان با دستگاه سنجشى انسان سنجید، ولى مىتوان بعد از تسلیم کردن روح و قلب که بواسطه اراده و اختیار ایمان دینى حاصل مىشود، آن حقیقت را فهمید و بر آن تبیین فلسفى و برهانى ارائه کرد.
حاصل اینکه با حرکت بر بستر ایمان دینى، ایمان مؤمنانه قبل از ایمان عقلانى و ایمان عالمانه، مىتواند ره گشا باشد. انقیاد، تسلیم و تصدیق و معرفت قلبى در گام اول ایمان دینى، جنبه پیشینى دارد، اما انقیاد و تسلیم و تصدیق عقلانى ایمان دینى، مرحله پسینى نظام ایمانى مىباشد؛ به همین جهت عقل در صورتى مىتواند عقل متعبد باشد که در رتبه و جایگاه بعدى نظام ایمان دینى قرار گیرد. پس با صرف تسلیم و تصدیق عقل و معرفت به وحى، بدون تسلیم و تصدیق درون نمىتوان به آن ایمان اطلاق کرد. از این روى، اندیشمندان زیادى بر این تصریح دارند که، شناخت و اعتقاد به خدا بر در یافت ساده و روشن فطرى تکیه دارد. و قرآن نیز در شناساندن خدا به استدلال و برهان پیچیده تمسک نمىکند. «معنى دیگرى که براى فطرى بودن خداشناسى مىتوان گفت اینکه شناخت حق به استدلالهاى پیچیده و تو درتو نیاز ندارد. به همین جهت قران هر جا استدلالى کرده است از این حد فراتر نمىرود که انسان را بر توجه به ساده ترین و روشنترین دریافت فطرىاش برانگیزد و از او بخواهد که به نتایج ضرورى و غیر قابل انکار این دریافتها تن در دهد.»(48)
در اینجاست که با پذیرش تصدیق و تسلیم، که ابتدا مربوط به قلب است مىتوان تصدیق وتسلیم را در مراحل دیگر نیز تصور کرد. تسلیم و تصدیق ایمانى در سه مرحله زیر به این ترتیب مىباشد.
1ـ تسلیم و تصدیق و معرفت روحى و قلبى
2ـ تسلیم و تصدیق و معرفت عقلى و ذهنى
3ـ تسلیم و تصدیق و معرفت عینى و رفتارى
در تحلیل عمیقتر، با ضرب ابعاد روح، ذهن و عین در اوصاف ایمانى که در ابعاد فوق ظهور و تجلى مىکند، مىتوان نسبت تقوّمى و میزان درهم تنیدگى ابعاد وجود و اوصاف ایمانى را آشکار کرد. به عبارتى دیگر اوصاف هر یک از ابعاد در دیگر ابعاد انعکاس پیدا مىکند. لذا، انسان مؤمن در ساحت قلبى و روحى خود ایمانش در سه شکل زیر ظاهر مىشود. 1ـ گرایش ایمانى روح 2ـ معرفت ایمانى روح 3ـ رفتار ایمانى روح.
در حقیقت در اینجا قلب انسان نیز با توجه نوع ادراکات خاص خود مىتواند صفت معرفتى به خود گیرد. و نیز به جهت تأثیر و تأثیرات قلبى یعنى خشوع و خضوع قلبى مىتواند وصف رفتارهاى داشته باشد.
چنانچه در ساحت ذهنى و معرفتى مىتواند اوصاف زیر را به خود گیرد. یعنى ذهن و عقل انسان، با تبعیت و تسلیم خود به متعلق ایمان، گرایش ایمانى ذهن را موجب مىگردد، تفکر و اندیشه در موضوع ایمان بدنبال تسلیم و تصدیق عقلانى، رفتار عقلانى ایمان را شکل مىدهد. یعنى میزان دقت عقلانى و رفت و برگشتهاى در ذهن و تکاپوى فهم عمیق و توسعه فهم و ادراک بر مبناى ایمان پذیرفته شده، رفتار ایمانى عقل محسوب مىگردد.
اوصاف سه گانه عبارتند از: 1ـ گرایش ایمانى ذهنى 2ـ معرفت ایمانى ذهن 3ـ رفتار ایمانى ذهن
در ساحت عینى نیز با توضیحى که در فوق اشاره شد با انعکاس و ضرب اوصاف و ابعاد درهم اوصاف عینى ایمان دینى حاصل مىگردد. 1ـ گرایش ایمانى عین 2ـ معرفت ایمانى عین 3ـ رفتار ایمانى عین.
براى روشن شدن مىتوان جدول اوصاف ایمان دینى را در تصویر زیر ارائه کرد.
گرایش ایمانى >معرفت ایمانى رفتار ایمانى
روح گرایش ایمانى روح معرفت ایمانى روح رفتار ایمانى روح
ذهن گرایش ایمانى ذهن معرفت ایمانى ذهن رفتار ایمانى ذهن
عین گرایش ایمانى عین معرفت ایمانى عین رفتار ایمانى عین
پىنوشتها:
1. عقل و اعتقاد دینى، ص 78.
2. عقل و اعتقاد دینى، ص 79.
3. A.plantinga
4. foundat loalism
5. عقل و اعتقاد دینى، ص 79
6. عقل و اعتقاد دینى، ص 78.
7. Augustine
8. انسان و بحران، ص 207 و 208.
9. casseirev Ernst
10. اسطوره دولت، ص 177.
11. اسطوره دولت، ص 178.
12. Pascal
13. عقل و اعتقاد دینى
14. soren Kierkegaard
15. عقل و اعتقاد دینى، ص 80.
16. پویایى ایمان، ص 89 و 92.
17. Wittyestein
18. دریاى ایمان، ص 296.
19. مجموعه پدیدآورندگان کلام جدید (6) ویتگنشتاین، ص 19.
20. don kaupitt
21. عقل و اعتقاد دینى، ص 82.
22. همان، ص 85.
23. Strong Rotionalis.
24. عقل و اعتقاد دینى، ص 75.
25. Jose Ortega gasset
26. انسان و بحران، ص 212.
27. Clifford
28. کلام فلسفى، ص 16 و 17 و نیز عقل و اعتماد دینى، ص 73.
29. کلام فلسفى، ص 34.
30. کلام فلسفى، ص 75.
31. عقل و اعتقاد دینى، ص 78.
32. علم و دین، ص 264ـ263.
33. علم و دین، ص 266.
34. Critical rationalism
35. عقل و اعتقاد دینى، ص 86.
36. Critical rationalism
37. عقل و اعتقاد دینى، ص 86.
38. عقل و اعتقاد دینى، ص 87 و 86.
39. همان، ص 29.
40. کلام فلسفى، ص 45ـ46.
41. کتابچه علم، ص 133 الى 34.
42. رابطه منطقى دین و علوم کاربردى، ص 266 ـ 267.
43. فطرت، ص 34 ـ 35.
44. فطرت، ص 42 ـ 43.
45. کتابچه علم، ص 37.
46. بقره، آیات 137 و 138.
47. ایمان دینى در اسلام و مسیحیت، ص 37.
48. خدا از دیدگاه قرآن، ص 60.