آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۶۰

چکیده

متن

ب: رویکرد معتزله در تعریف ایمان:
آنچه از معتزله نسبت به حقیقت ایمان، مشهور است. عبارت از عمل به تکلیف و وظیفه است. به اعتقاد پیروان این نظریه، ایمان چیزى جز عمل به تکلیف نیست.به اعتقاد معتزله انسان در طبیعت، خود موجود مکلف و موظّفى است. لذا آن خطاب نخستینى که انسان رابه حسن وقبح عقلى افعال خود فرا مى‏خواند، از جانب عقل آدمى است.نه ازجانب پیامبران به عنوان شارع. آنچه شرع نسبت به اصول کلى و واجبات و محرمات مى‏گوید تأکیدى به یافته‏هاى عقلى با بیان تفصیلى آن است.طبیعى است با این نوع نگاه به عقل و شرع، حقیقت ایمان چیز دیگرى خواهدبود. یکى از پژوهشگران معاصر در این رابطه مى‏نویسد: «... ایمان باید حقیقت دیگرى از تصدیق پیامبران داشته باشد. تصدیق خدا و پیامبران در حقیقت، تصدیق ایجاب‏ها و تکلیف‏هاى الهى است که بیان کننده باید و نبایدهاى اصلى مربوط به زندگى انسان است. وقتى این بایدها و نبایدها نخست باایجاد عقل معلوم مى‏شود. تصدیق پیامبران نمى‏تواند مهمترین نقش سر نوشت سازرا براى‏سعادت انسان داشته باشد. بنا برنصوص قرآنى ایمان براى انسان مهمترین نقش سرنوشت ساز را دارد. پس باید براى ایمان معناى دیگرى قائل شد. معتزله معتقدند که این معنا عبارت ازعمل به وظیفه‏ها وتکلیف‏هایى که اصول آنها با عقل بیان مى‏شود وشرع نیزبرآنها تأکید مى‏گذارد. ایمان وقتى حاصل مى‏شود که انسان به عمل بپردازد.ایمان یک حالت و یا یک اذعان وانقیاد درونى نیست. ایمان مومنانه زیستن است. به دین ترتیب ایمان یک انتخاب عملى‏است و در نظر معتزله ایمان به فلسفه عملى، مربوط مى‏شود و نه فلسفه نظرى، ایمان با عمل محقق مى‏شود نه با نظر.»(1)
ج: رویکرد شیعه در تعریف ایمان:
مى‏توان گفت تلقى قریب به اتفاق متکلمان شیعه در تحلیل چیستى ایمان، یکسان انگارى‏ایمان با معرفت مى‏باشد. در این تلقى شخصیتهاى برجسته کلامى و فلسفى از متقدمین و معاصرین شیعه را مى‏توان دید که بر نظریه معرفت‏گرایانه و عقلانى ایمان تأکید مى‏ورزند.
1ـ نگاه کلامى به تعریف ایمان:
1ـ 1 ـ ایمان یعنى معرفت عقلانى: از متقدمین مى‏توان شیخ مفید را نام برد که به برابرى ایمان و معرفت معتقد است و بر این تصریح مى‏کند که ایمان خصوصیت عقلى و معرفتى دارد. شیخ مفید در کتاب الفصول المختاره مى‏نویسد:
«از آنجایى من، خداى عزوجل و رسولش و همه امامان(ع) را اینک مى‏شناسم، این شناخت مرا از گرفتار شدن به کفر نا بخشودنى باز مى‏دارد. زیرا به این موافات اعتقاد دارم که مفاد آن اینست که اگر کسى ایمان داشت [همواره به حال ایمان باقى خواهد ماند ] و در حال مرگ مؤمن خواهد بود.»(2)
1ـ 2 ـ ایمان یعنى تصدیق قلبى و عدم لزوم اقرار: سید مرتضى در رابطه با ایمان مى‏گوید: «ایمان تصدیق قلبى است یعنى اگر کسى به خدا و آن چه خداوند معرفت آن را لازم کرده تصدیق کند مؤمن است و نیاز به اقرار زبانى نیست.»
1ـ 3 ـ ایمان یعنى تصدیق قلبى و معرفت عقلانى: شیخ طوسى نیز علاوه بر تعریف ایمان به معرفت، بر تصدیق قلبى آن نیز تصریح مى‏کند: «ایمان فقط تصدیق قلبى و معرفت خداوند و اذعان نفسانى است به آنچه که خداوند اقرار و اذعان به آنها را لازم کرده است اقرار لسانى لازم نیست» «ما هر کس را که خدا و پیامبر را بشناسد و به همه کارهایى که باید انجام بدهد، ذاتا باشد و آنها را راست بداند، او را داراى ایمان درست مى‏دانیم»(3)
1ـ 4 ـ ایمان یعنى تصدیق قلبى و اقرار به زبان: خواجه طوسى نیز علاوه بر پذیرش نظریه مشهور بزرگان کلام شیعى، در جاى دیگر ایمان را ترکیبى از تصدیق قلبى و اقرار به زبان مى‏داند: «آیه (و جحدوا بها واستیقنتها انفسهم) مى‏رساند که تصدیق قلبى کفایت نمى‏کند، زیرا اینها یقین داشتند. اما انکار زبانى و فقدان اقرار باعث کفر آنها شد. از طرفى اقرار زبانى به تنهایى کفایت نمى‏کند، زیرا این آیه مى‏گوید اعراب على رغم اقرار زبانى ایمان ندارند. قالت الاعراب آمنّا قل لم تومنوا و لکن قولوا اسلمنا»(4)
نکته‏اى که نسبت به کلمات و تعاریف شخصیتهاى کلامى لازم به یادآورى است بکارگیرى واژه «تصدیق» در تعریف ایمان، در معنائى نظریه اشاعره اراده نشده است. زیرا تصدیق در نظریه اشاعره چیزى فراتر از معرفت و علم مى‏باشد.در حالى که تصدیق در نگاه کلام شیعى یعنى معرفت و علم به موضوع ایمان مى‏باشد.
2 ـ نگاه فلسفى به تعریف ایمان:
بعد از ذکر کلمات متکلمین شیعه مى‏توان تعریفى که فلاسفه اسلامى از ایمان ارائه داده اند، اشاره کرد.در بین فیلسوفان و صاحب آن مکتب فلسفى و پیروان آن مى‏توان همین راى متکلمین را سراغ گرفت. که به برابرى و یکسانى ایمان با معرفت معتقد هستند. بلکه با کوشش فلاسفه اسلامى قدم‏هاى زیادى براى فلسفى و عقلانى کردن کلام اسلامى برداشته شده است. طبعا نگاهش به ایمان با نگاه فلسفى شان به عالم و هستى هم افق خواهد بود، از این روى رویکرد غالب آنها نگاه معرفتى و عقلانى مى‏باشد. لذا ایمان عبارت است از علم و معرفت فلسفى به عالم هستى.
2ـ 1 ـ ایمان معرفت فلسفى به واقعیت عالم هستى: «در نظریه سوم که بیشتر از سوى فیلسوفان متکلم اظهار شده حقیقت ایمان، عبارت است از علم و معرفت فلسفى به واقعیتهاى عالم هستى. بنابر این نظریه، وجود یا عدم، شدت یا ضعف ایمان هر شخصى با معیار مطابقت و عدم مطابقت اعتقادات دینى وى با عالم هستى سنجیده مى‏شود.... مفهوم عمل به وظیفه و تکلیف همچون یک امر اعتبارى نمى‏تواند در محاسبه‏هاى فلسفى وارد شود، بیرون از مفهوم ایمان است. ایمان به فلسفه نظرى مربوط مى‏شود نه به فلسفه عملى»(5)
با توجه به بیان فوق، ابن سینا در الهیات شفا و خواجه نصیر طوسى در تجرید الاعتقاد طلایه داران این نوع، تفکر کلام فلسفى خواهند بود. این نوع نگرش در حکمت متعالیه صدر المتالهین به اوج خود رسیده بود.(6) صدر المتألهین در تفسیر القرآن در ضمن بیان فرق معارف و اصول نفسانى و اعمال خارجى، معارف و علوم را امر وجودى مى‏داند که بواسطه علم و معرفت به الهیات اصلى، ایمان بدست مى‏آید. لذا معرفت و الهیات است که باعث اصلاح قلب و اصلاح رفتار مى‏گردد. «اما این معارف هستند که امورى وجودى بوده و از هر تغییرى بر کنارند. پس فایده اصلاح عمل، اصلاح قلب است و فایده اصلاح قلب انکشاف ذاتى حق تعالى است. خلاصه ایمان به خدا و رسول همان علم به الهیات است»(7)
1ـ 2 ـ ایمان یعنى معرفت عقلانى و التزام عملى: علامه طباطبایى نیز از همین نظریه یکسان انگارى ایمان با معرفت را بر مى‏گزیند.اما با این فرق که وى براى احتراز از شبهه‏اى که بواسطه بعضى از آیات قرآن به ذهن تبادر مى‏کند، این نظریه را بصورت مطلق نمى‏پذیرد بلکه آن را با اضافه کردن قید و شرطى مى‏پذیرد. لذا وى صرف علم و معرفت بخدا و آنچه پیامبر آورده است را مؤمن و با ایمان، تلقى نمى‏کند. زیرا با تمسک به بعضى از آیات قرآن نظریه یکسان انگارى با بن‏بست و مشکل مواجه مى‏شود، در آیه مربوط در آن به عده‏اى از مشرکین على رغم علم و معرفت به خدا و آنچه پیامبر به آن دعوت مى‏کرد، مؤمن تلقى نمى‏شوند. بلکه آنها را از کفار محسوب مى‏کند. «علامه طباطبایى» بر این اعتقاد است که ایمان صرف علم نیست،ایمان علم همراه با التزام و تجلى آن در اعمال و رفتار انسان مى‏باشد. این بیان نشان از وقوف و دقت علامه به شبهه‏اى که از ناحیه نظریه برابر انگارى مطلق ایمان با معرفت ناشى مى‏شود، مى‏باشد.
وى در ضمن تفسیر سوره فتح در تبیین مرادش از ایمان اینگونه بیان مى‏کند: «ایمان به هر چیز عبارت است از علم به آن، به اضافه التزام به آن بطورى که آثار عملش در علمش ظاهر شود و معلوم است هر یک از علم و التزام نامبرده اموریست که شدت و ضعف مى‏پذیرد. ایمان تنها صرف علم نیست بدلیل آیات زیر که از کفر و ارتداد افرادى خبر مى‏دهد که با علم به انصراف خود کافر و مرتد شدند. پس معلوم شد که صرف علم به چیزى و یقین به اینکه حق است، در حصول ایمان کافى نیست، و صاحب آن علم را، نمى‏شود مؤمن به آن چیز دانست بلکه باید ملتزم به مقتضاى علم خود نیز باشد. بر طبق مؤداى علم عقد قلب داشته باشد، بطورى که آثار علمى علم هر چند فى الجمله از وى بروز کند.»(8)
لذا علامه با توجه به اینکه تفسیر و تعریف ایمان به معرفت را نمى‏پذیرد. به همراهى عمل با علم ومعرفت تصریح‏کند و در عین حال معتقد است که عمل و رفتار دینى به تنهایى نمى‏تواند حکایت از ایمان واقعى کند. زیرا عمل با نفاق هم جمع مى‏شود. لذا همراهى علم ومعرفت با عمل ضرورتى است غیر قابل انکار.
3ـ 2ـ 1 ـ رهیافت عرفاى اسلامى از ایمان:
بعد از بیان دیدگاه فلسفى از ایمان، لازم است به بیان عرفانى از ایمان نیز اشاره شود که تفاوت اساسى با نگاه فلسفى و کلامى به ایمان دارد. به اعتقاد عرفا، هسته و جوهره اصلى ایمان نه گواهى و شهادت دادن و نه عمل به تکلیف و نه معرفت فلسفى است. آنان مى‏گویند: «جوهر ایمان عبارت است از اقبال آوردن به خداوندو اعراض نمودن ازهمه اغیار، این اقبال عبارت است از گونه‏اى جهت گیرى وجودى که سراسر هستى آدمى را فرا مى‏گیرد و زیستن جدیدى را براى وى به ارمغان مى‏آورد.»(9)
نگاه عرفانى به ایمان، ایمان را معطوف به یک امر روحى و قلبى مى‏کند لذا شهود قلبى و روحى را پایه و اساس ایمان تلقى مى‏کند، لذا ایمان با جایگیرى در روح و قلب انسان مؤمن و اشغال فضاى روح، تمام وجود انسان را یعنى معرفت عقلانى و رفتار انسان را به آن ایمان قلبى جهت گیرى مى‏کند. هر چند عرفا تجلى ایمان را در ادراک عقلانى و رفتار عملى و عینى انسان توجه اساسى نشان نمى‏دهند. و آن را در ماهیت و حقیقت ایمان دخیل نمى‏دانند. اما با اعتراف به اینکه قلب و روح پایگاه ایمان است، خواه ناخواه نظام معرفتى و نظام رفتارى انسان نیزتابع شهود قلبى و رفتار قلبى و روحى خواهد بود.
تحلیل و ارزیابى: آنچه تا حال از کلام اندیشمندان دینى و اسلامى مى‏توان نتیجه گرفت این است که هریک بر بعدى از ایمان و وصفى از ایمان تأکید مى‏کنند. و بر آن احتجاج و استناد (قرآنى) مى‏آورند. این شمول و کثرت ابعاد و حوزه ایمان حاکى از این امر است که ایمان نمى‏تواند به تنهایى منحصر و معطوف در هر یک از سطوح گفته شده باشد.
با منحصر کردن تعریف و وصف ایمان به هر یک از ابعاد؛ رفتارى، ذهنى، قلبى، چالش فلسفى و کلامى و عرفانى بر سر تعریف دین و ایمان به پایان نخواهد رسید. اگر ایمان و حقیقت آن در نگاه بعضى در تصدیق قلبى و در نگاه عده دیگر تصدیق رفتارى است، در نگاه دیگرى تصدیق ذهنى عقلانى است، حاکى از این است که حقیقت ایمان در هر سه حوزه و بعد اساسى وجودى انسان در حوزه فرد و هم در حوزه کلان اجتماعى، با اختلاف جایگاه و مراتب محورى، فرعى و تبعى وجود دارد.
اما باید روشن گردد که ایمان قبل از هر چیز و به عبارتى ایمان اولیه در کدامین ظرف وجودى انسان نقش بسته و شکل گرفته است. آیا ایمان اولیه و ظرفیت اولیه که در انسان براى آغاز حرکت در جهت و مسیرى که سرشت و به تعبیرى در فطرت انسان اجمالا نهاده وتعبیه شده است و تفصیل آن بوسیله دین و وحى آسمانى تبیین شده، آیا از نوع گرایش و تقاضاى روحى است یا از نوع گرایش عقلانى ویا یک نوع گرایش عملى رفتارى؟ در تعاریفى که از سوى اندیشمندان دینى و اسلامى از دین شده، به وضوح موضوع اختیار واراده را در ایمان مورد توجه خود قرار نگرفته است، در حالى که ایمان به لحاظ ماهیت، عمیقاً با اراده انسان گره خورده است. اگر عنصراراده و اختیار در تحلیل ایمان مورد توجه قرار مى‏گرفت، طبعا نمى‏بایست ایمان را به معرفت عقلانى یا به رفتار تقلیل داده و آنرا به یک تصدیق قلبى تحلیل برده و رابطه آن را با دیگر وجوه قطع کرد.
در تعریف اشاعره با اینکه ایمان به تصدیق قلبى معنى مى‏شود و قلب نیز جایگاه ایمان محسوب مى‏شود، اما مرحله تصدیق مرحله متاخر از اراده است که انسان آن را دارد. لذا تصدیق قلبى بدون اختیار و اراده موضوع ایمان صورت نمى‏گیرد. در نگاه مشهور متکلمین شیعى، برابرى ایمان با معرفت و علم و حاکمیت روابط علّى و معلولى در نظام معرفتى منطقا به جبر معرفتى منجر مى‏شود و توانایى و قدرت تفسیر اراده را در حقیقت ایمان دارا نمى‏باشد. حتى تلاش علامه بر فائق آمدن بر اشکال وارده بر آن و توجیه این فیلسوف بزرگ در تعریف ایمان به معرفت، اشکال و ابهام وارد شده بر نظریه یکسان انگارى ایمان و معرفت شده را وارد است را حل نمى‏کند.
لذا اضافه کردن قید التزام عملى به ایمان براى دفع اشکال، ره گشا نیست. باز اشکال و ایراد به جاى خود باقیست. سوال در این است که، التزام همراه با عمل در ایمان که فرد باید آنرا دارا باشد تا حقیقت ایمان به وى صدق کند، آیا این التزام از سنخ معرفت و ادراک نظرى است ؟ یا از سنخ فعل قلبى و التزام قلبى است؟ اگر این التزام از نوع ادراک و معرفت باشد، مشروطه کردن یا مقید نمودن ایمانى که به علم و معرفت تفسیر شده، به معرفت و ادراک دیگر، مشکل و شبهه را حل نمى‏کند. بلکه مصادره به مطلوب مى‏باشد.
اگر این التزام از سنخ فعل نفس وروح و التزام قلبى باشد. در واقع نشانگر این امر است که ایمان و باور عقلانى‏تا از سطح تعلقق روحى و گرایش قلبى که در آن عنصر اراده نهفته است وبه شکل التزام قلبى در آمده است گذر نکند، ایمان محسوب نمى‏شود. با پذیرش مطلب فوق این نیز عدول از مبنائى است که در تعریف در نظر گرفته شده بود. «این پذیرفتنى نیست که ما جَحَد وانکار گفته شده در آیات بالا را به معناى زبانى بگیریم، بلکه منظور از جحد عبارتست از حالت سرکشى قلب و عدم قبول و خضوع است؛ حتى اگر به زبان نیاید بدین ترتیب مفاد آیات فوق وروایاتى که در خصوص جحد وانکار از روى علم و معرفت هستند؛ این مى‏شود که ایمان امرى غیر از معرفت است وحالت تسلیم وخضوع روحى است. همه درون و روح آدمى در ذهن منطقى او خلاصه نمى‏شوند، بلکه ذهن تنها یکى از کارکردهاى روحى آدمى است بسیار اتفاق مى‏افتد آدمى على رغم دانستن چیزى، به خلاف مقتضاى آن تن مى‏دهد.»(10)
به نظر مى‏رسد، ایمان در شکل اولیه اش همراه با اراده انسان در روح وقلب انسان به عنوان جایگاه محورى و اساسى ایمان تعبیه شده است. انسان براى آغاز حرکت و رشد خود لزوماً نمى‏تواند بدون هیچ تعلقى باشد. این تعلق وکششى که بدنبال اختیار وتقاضاى یک حقیقت متعالى که آن را ایمان دینى مى‏نامیم حاصل مى‏شود. فطرتاً در درون انسان نهاده شده است. انسان با اختیار و طلب ایمانى خود به این نوع کشش و تمایل روحى خود پاسخ مى‏گوید. لذا با اختیار و تقاضاى نوع خاصى از تعلق و کشش که در سرنوشت انسان وجود دارد، ایمان آغازین شکل گرفته و زیست مومنانه را شروع مى‏کند.(11)
شهید مطهرى در بحث فطرت در بیان اینکه دین امرى است فطرى، بر این تصریح مى‏کند که دین بدون اینکه ریشه اى در درون و تقاضا از عمق وجود داشته باشد، پا نمى‏گیرد. لذا ضمیر انسان نسبت به آنچه دین دعوت مى‏کند بى اقتضا نیست. علامه مطهرى با رد نگاه کسانى که باطن انسان را نسبت به حقیقت دعوت دین بى‏اقتضا مى‏داند بر فطرى بودن دین اشاره مى‏کند. مى‏نویسد: «نظریه دیگر، این است که آنچه پیامبران عرضه داشته‏اند چیزى نیست که بشر نسبت به آن بى تفاوت باشد. چیزى است که طلب و خواست او در سرشت ونهاد انسان نهفته است در انسان یک فطرتى وجود دارد و آنچه پیغمبران آورده اند پاسخگویى به همین فطرت و تقاضایى است که در سرشت انسان وجود دارد. در واقع آنچه را که بشر بر حسب سرشت خود در جستجویش بوده و مى‏خواسته پیامبران آن را بر او عرضه داشته‏اند و عرضه مى‏دارد.»(12)
این گونه تعاریف از ایمان، توسط اندیشمندان دینى مسلمان ارائه شده، علاوه بر اینکه عنصر اراده در ایمان مورد غفلت واقع شده، از سوى دیگر طبیعت و فطرت و خلقت انسان را خالى از ایمان قلبى دانسته، در نهایت ایمان را یک امر قابل حصول وبدست آوردنى تلقى مى‏کنند. یکى از پژوهشگران معاصر با توجه به نظریه‏هاى فوق مى‏نویسد: «آنچه در مجموعه نظریه‏هاى سه گانه یاد شده مشترک است، این است که ایمان یک امر بدست‏آوردنى است. آدمى با تصدیق یا با عمل یا با کسب معرفت فلسفى ایمان بدست مى‏آورد. لذا طبع آدمى خالى از ایمان است وآدمى باید آن را کسب کند.پس ایمان یک دست آورده است.»(13)
به اعتقاد ما ایمان در ظرفیت اولیه، یک امر اکتسابى نیست، بلکه امرى فطرى است. در این راستا پیامبر اکرم مى‏فرماید: «کُلّ مولود یُولد على الفطرة (الایمان) او ابواهُ تُوَهّدانه او یمجّسانه»(14) یعنى هر مولودى،بر دین متولد مى‏شود و والدینش او را یهودى و محبوسى یا مسیحى مى‏کنند.
در اینجا فطرت به معنى اسلام و حق در مقابل یهود و نصارى به کار رفته است. مى‏توان اجمالاً گفت فطرت مساوى ایمان است. آیه شریفه «فطرت اللّه‏ التى فطر الناس علیها» (روم آیه 30) نیز بر همین برداشت صحه مى‏گذارد.(15) اما در مراحل تکاملى و اشتدادى، ایمان امر قابل حصول و اکتسابى است، به میزان فعالیت وى در ازدیاد ایمان بستگى دارد. در نهایت مى‏توان در تحلیل از چیستى ایمان اینگونه بیان کرد که ایمان در آغازش یک نوع تمایل و کشش قلبى و روحى است که با اختیار و اراده انسان همراه گشته و انسان آن را از وجودش تقاضا مى‏کند. از این رو ایمان در ابتداء طلب و تقاضاى انقیاد و تسلیم است به واقعیتى وحقیقت قدسى که اجمالاً دردرون انسان تعبیه شده، که روح وقلب انسان نسبت به آن داراى گرایش و تمایل، مى‏باشد. در قرآن نیز آیات زیادى را مى‏توان یافت دلیل و مدرک براى اختیارى بودن مى‏باشد. لذا تصویر قرآن از ایمان به نحوى است که آنرابا اراده و خواهش خود انسان گره زده است. شواهد را به صورت گذرا اشاره مى‏کنیم.
1ـ امر به ایمان و نهى از منکر دلیل بر مقدور بودن و اختیارى بودن موضوع امر ونهى است.
2ـ ذم و نکوهش و وعده عذاب به آن.
3ـ استعمال افعال ارادى در خصوص ایمان و کفر.
4ـ اختیارى بودن شک و تردید، نهى از تشکیک در حق نشان مى‏دهد که ایمان به آن امر حق وکلام الهى هم اختیارى است.
5 ـ امکان ایمان آوردن بعد از مراد الهى.
6ـ بى‏فایدگى ایمان از روى ترس، آیاتى بر این امر تصریح دارند که اگر ایمانى از سوى دیگرى و اجبار دیگران حاصل شود چنین ایمانى اثرى نخواهد داشت و به همین جهت ایمان کار آمد، ایمانى خواهد بود که داراى هویت اختیارى باشد.(16)
اما این تقاضاى روحى، انقیاد و سر سپردگى به یک حقیقت و واقعیتى که مى‏توان آنرا، طلب و تقاضاى ولایت و سر پرستى نیز نامید. در همین سطح درونى باقى نمى‏ماند، یعنى ایمان و طلب قلبى بدنبال خود انگیزه و گرایشهاى (به عبارتى تمایلات و تعلقات) انسان را فرم و شکل مى‏دهد. در مرحله بعد، ایمان از شکل تمایلات قلبى انسان خارج شده، وارد سطح ادراک ذهنى و معرفتى مى‏گردد. و عاقبت ایمان عقلانى و معرفتى شکل مى‏گیرد. یا به عبارتى دیگر عقل و معرفت ایمانى تکوین مى‏یابد با گذر از سطح عقلانى و معرفتى، ایمان وارد حوزه رفتار مى‏شود وبه رفتار ایمانى، جهت خاص مى‏بخشد. البته تفصیل وتبیین بیش از این در جاى خود خواهد آمد. از این روى ایمان به عنوان یک تقاضا و طلب ارادى با جهت‏دهى گرایشات و ادراکات عقلى و رفتارى، بر حول محور ایمان مرکزى و شامل به صورت یک نظام ایمانى در مى‏آید. نظام ایمانى انسان با تکیه بر محور وحى و دین خاصى تکوین وتکامل پیدا مى‏کند.
در این نظام ایمانى، همه سطوح رنگ ایمانى مى‏گیرد. از این جهت روح و قلب به لحاظ رتبه وجودى خود، تمایلات و تعلقات موجود منطوى آن، در جایگاه محورى و پایه‏اى قرار مى‏گیرد. در رتبه بعد، عقل و ذهن انسان به همراه معرفت و مفاهیم عقلى و نظرى، در جایگاه بعدى که مى‏توان آنرا جایگاه فرعى نامید قرار مى‏گیرد. عینیت و خارج نیز به عنوان ظرف تجلى، عملى و رفتارى، در جایگاه تبعى و نهایى قرارگیرد. همه ابعاد فوق داراى نظام مشخصى بوده در تحت یک نظام ایمانى قرار مى‏گیرند. در اصول کافى در حدیثى اجمالا به این ابعاد ایمان اشاره شده است. «ایمان اقرار نمودن به زبان، و تصمیم قلبى و عمل نمودن به اعضاء وجوارح است، ایمان اجزائى دارد بهم پیوسته و مانند خانه است»(17)
گفتنى است که نظام ایمانى مبتنى برهمان ایمان اولیه، اینگونه نیست که قابل توسعه و رشد نباشد. بلکه با توجه به روابط تقومى، سطوح سه گانه، معرفت عقلانى با ابتناء بر نظام حساسیت‏هاى ایمانى بر رفتار ایمانى تأثیرگذار مى‏باشد. و در عکس آن نیز صادق است. به همین جهت مى‏توان گفت که معرفت تفصیلى و عقلانى در رتبه بعد موجب توسعه ایمان اولیه مى‏گردد، از این رو ایمان در مرتبه و سطح تفصیلى خود، وابسته به معرفت تفصیلى است. اگر چه ایمان اجمالى پایه معرفت اجمالى محسوب مى‏گردد. و وابستگى ایمان تفصیلى بر معرفت تفصیلى، نه بمعناى این است که معرفت و عقل، در جهت گیرى و هدایت ایفاى تفصیلى نقش ایمان مى‏کند، بلکه معرفت نظرى در کشف ابعاد وجوهى که بر روح و قلب انسان پوشیده مانده است، مى‏تواند قلمرو و میدان تعلق و تمایلات ایمانى انسان را توسعه دهد، کمک ویارى مى‏کند.
پس اینکه بعضى، ایمان اجمالى را به معرفت اجمالى و ایمان تفصیلى را به معرفت تفصیلى مبتنى مى‏کنند. باز به گونه‏اى معرفت را در حرکت و گام اولیه بر ایمان حاکم مى‏کنند. در حالیکه ایمان در شکل اجمالى خود بر معرفت مبتنى نیست.بلکه در شکل تفصیلى خود از معرفت تفصیلى بهره مى‏گیرد. وبهره گیرى ایمان در تفصیل خود از معرفت در یک بازگشت دوباره، معرفت ایمانى را شدت و کثرت بخشیده و بر آن جهت و نظام مى‏بخشد.(18) در یک قدم فراتر برخى از اندیشمندان دینى برجسته، ایمان را مطلقاً بدون علم و معرفت چه به نحو اجمالى و چه به نحو تفصیلى ممکن نمى‏دانند. این نگاه، ایمان را مبتنى بر معرفت مى‏کند:
«دیندارى غیر از دین فهمى است، دین فهمى، علم به دین و علم به معارف الهى است و دین دارى درد دین داشتن و ایمان به آن معرفت است البته دین دارى بدون دین فهمى ممکن نیست. یعنى ایمان بدون علم نمى‏شود خواه به نحو اجمالى و خواه به نحو تفصیلى، هر چند که علم بدون ایمان ممکن است. یعنى بین علم و ایمان تلازم عدمى‏است یعنى هر وقت علم نبود ایمان نیست، زیرا ممکن نیست علم نباشد و ایمان باشد و لیکن بین این دو تلازم وجودى نیست. یعنى اینطور نیست که هر وقت علم بود ایمان هم باشد. زیرا ممکن است کسى به مطلبى عالم باشد و به آن ایمان نیاورد.»(19)
روشن است نگاه فوق بر حاکمیت معرفت ب ایمان تصریح دارد. از این رو تمایلات و خواسته‏هاى فطرى در تقاضا و طلب آزادانه ایمانى را نادیده مى‏گیرد. حتى در حوزه فطرت نیز ادراکات فطرى را بر تمایلات فطرى حاکم مى‏داند.
که به اعتقاد ما ایمان در اجمالش امرى است که نیازمند درک عقلى و صور ذهنى نیست. البته در گرایش قلبى‏و روحى ایمان، ادراک و درک نقش دارد اما این درک و معرفت، معرفت شهودى است. لذا با درک عقلى و تمثیلى انسان در وجود خود اعمال فاعلیت نمى‏کند.
«درکى که انسان در مرتبه حساسیتها دارد نیز درک صورتى و تبیینى نیست. بلکه درک حالى مى‏باشد که انسان از حالات خودش دارد نه صورتهاى خود، حال خوش یا حال مناجاتى دارد. اما نه علتش را مى‏داند و نه مى‏تواند آن را تصویر کند و نه از آن تحلیلى داشته باشد.»(20)
از این روى با توجه به شواهد قرآنى، هویت اصلى و محورى ایمان، تسلیم و پذیرش ولایت الهى متعلق و موضوع ایمان است.
«بنا بر تعریف ایمان به تسلیم قلبى در برابر خداوند ورسول، با مجموعه روایات شیعى و همین طور آیات قرآن سازگارتر است. و از طرفى مشکل دست کشیدن از معناى لغوى را بهمراه ندارد، به علاوه حتى اگر ناچار باشیم براى بدست آوردن تفسیرى مبهم از معناى ایمان، معناى لغوى آن کنار بگذاریم دچار محذورى نمى‏شویم»(21)
یادآورى:
1 ـ با توجه به آنچه گفته شد، نبایستى چنین گمان شود که این نگاه، نظریّه عرفانى را در تعریف ایمان برگزیده است. زیرا در نگاه عرفانى، تمام هویّت ایمان چیزى جز، شهود یک حقیقت متعالى ویک تجربه عرفانى در درون نمى‏باشد. حقیقت ایمان فقط، برقلب وروح، منحصر مى‏گردد لذا ایمان هویت شناختارى و رفتارى ندارد در حالى که طبق تعریف مختار، ایمان در یک سطح باقى نمى‏ماند. بلکه در هویّت وتحلیل ما هوى ایمان تمام عناصر روحى ومعرفتى، رفتارى دخیل مى‏باشند. لذایک هویّت مرکّب وپیچیده دارد ودرعین حال این نظام ایمانى در همین سیکل بسته و مسیر یک طرفه رشد وحرکت ایمانى منحصر نمى‏باشد.بلکه نظام ایمانى دریک فرایند پیچیده در یک وحدت وکثرت جدید توسعه وتکامل پیدا مى‏کند.
از این رو هویّت ایمان، داراى هویّت شهودى وهم از هویّت شناختارى و هویّت رفتارى برخوردار مى‏باشد. به همین جهت با ادغام وترکیب سه هویّت و با توجه به نظام منزلتى که دارا مى‏باشند، هویّت ایمانى یک فرد بلکه هویّت نظام ایمانى فرد موءمن تکوین مى‏یابد. یعنى ایمان دینى یک هویّت ترکیبى دارد نه هویّت بسیط و ساده، با توجه به این نکته که ایمان، جهت یافتگى تمامى سطوح نظام وجودى فرد و جامعه مى‏باشد، مى‏توان در تعاریف دین‏شناسان غربى نیز همین نکته ودقت را دریافت. «ایان باربور» با توجه به همین مطلب، ایمان عبارت از جهت یافتگى اهتداى اراده، به شکل وثوق‏پذیرى و اعتماد به یک وجود که جهت دید انسان را تغییر مى‏دهد، مى‏داند و این یک بازسازى کل‏انگاره از حیات انسان است و تبدیلى بس بنیادین از کسب علم و اطلاعات جدید است.(22)
2ـ نکته دیگرى که بایستى به آن دقت شود.تفاوت بین ایمان و اسلام یا تفاوت دین وایمان مى‏باشد.آیا اسلام و ایمان یکى است؟ و نیز چه نسبت منطقى بین اسلام و ایمان و دین و ایمان به نحو عام حکم فرماست؟البته با توجه به تعاریفى که از دین وایمان ارائه شد مى‏توان تفاوت بین آن دو را فهمید. اجمالاً مى‏توان گفت که ایمان از حیث رابطه منطقى، اخص از دین است.دین به عنوان ارائه کننده مبانى نظرى ومجموعه معارف وحقایق ونیز قواعد عملى، راه و طریقى است که انسان براى حرکت در بستر ایمانى خود به آن تمسّک مى‏کند.
از این روى دین در عین حال که راه و طریق پیمودن است، و از آن به طریقت ایمان دینى یاد مى‏کنند، قانون و منطق حرکت نیز مى‏باشد که در دین آسمانى به شریعت ایمان دینى تعبیر مى‏شود، از این رو دین حجّت بیّن و آشکار و مکتوبى است که بین ایمان و موضوع ایمان قرار گرفته، تا انسان را به حقیقت برترى نائل کند که دین آن را براى انسان توصیف و توصیه مى‏کند، و فطرت ایمانى انسان نیز به سوى آن حقیقت، جهت‏گیرى، شده است. به همین روى تحقق حرکت ایمانى منطقا در یک بستر دینى به ثمر خواهد نشست که دین آنرا مورد توجه و توصیه قرار داده است، و با حرکت در این بستر دینى ایمان دینى مى‏تواند معنى داشته باشد. بر این اساس، که کلام امیر المومنین على(ع) در این باره قابل فهم و تفسیر مى‏باشد: «غایة الدین الایمان.»(23)

در حقیقت ایمان براى جریان و تَسرّى خود، در تمام شئونات حیات فردى واجتماعى، نیازمند تبیین وتعریف حقیقت انسان، جامعه و هستى مى‏باشد ونیازمند شناخت مکانیسم حرکت در طریقى است که دین براى رسیدن به غایت نهایى ترسیم کرده است. انسان در حرکت نظام ایمانى خود نیازمند دین به عنوان طریقت، شریعت و حقیقت است تا براى حرکت به آن تمسک جوید. در بیان قرآن مراد از دین نیز اسلام مى‏باشد. پس با بیان فوق، ایمان وصف و توصیف حرکت وپیمایش طریقى است که براى رسیدن به آن دین اسلام آنرا به صورت آئین و مناسک فردى و اجتماعى تعیین کرده است. روشن است که پیمودن راه براى رسیدن به غایت مطلوب دین، شامل حرکت و رشد قلبى، ذهنى و عینى‏باشد.

از این رو دین نسبت به ابعاد سه گانه وجودى انسان و جامعه منطق حرکت و رشد رابیان کرده است. بر این اساس طبق نظر مشهور شیعه و اشاعره، ایمان و اسلام رابطه شان عموم و خصوص مطلق است. یعنى اسلام اعم از ایمان است. پس مى‏توان گفت هر مومنى مسلمان مى‏باشد. ولى هر مسلمانى مؤمن نیست. زیرا ممکن است مسلمان در پذیرش و تسلیم، واقعاً از درون و قلب تسلیم نشده باشد. اسلامش در سطح اقرار زبان باشد.

البته این سطح اقرار زبانى وى را بهره‏مند از مزایاى اجتماعى و سیاسى جامعه اسلامى کرده و داخل در جامعه مسلمین مى‏کند اما حقیقتا وى در دایره جامعه مومنین داخل نیست. از این رو، آیه شریفه قرآن در سوره حجرات ناظر بر این مطالب مى‏باشد. «قالت الاعراب آمنّا قل لم تومنوا ولکن قولوا اسلمنا و لمّا یدخل الایمن فى قلوبکم...»(24)

در همین راستا حدیثى از امام صادق(ع) در مورد تفاوت اسلام و ایمان را، کلینى در اصول کافى آورده، که تایید دیگرى بر این مدعا است. «سماعه مى‏گویدبه امام صادق(ع) عرض کردم؛ بمن خبر ده آیا اسلام و ایمان مختلفند ؟ فرمود: ایمان شریک اسلام است، اسلام شریک ایمان نیست. عرض کردم آن دو را برایم وصف کن. فرمود: اسلام شهادت بر یگانگى خدا و تصدیق رسول خدا(ص) است که به سبب آن خون‏ها از ریختن محفوظ ماند و زناشویى و میراث به آن اجرا گردد و جماعت و مردم طبق ظاهرش رفتار کنند.ولى ایمان هدایت است و آنچه در دلها از صفت اسلام پا بر جا مى‏شود و عمل به آن هویدا مى‏گردد پس ایمان یک درجه از اسلام بالاتر است.ایمان در ظاهر شریک اسلام است. ولى اسلام در باطن شریک ایمان نیست. گرچه هر دو در گفتار و و صف گرد آیند.»(25)

اینکه اسلام به عنوان اقرار زبانى شرط ورود به قلمرو اسلام است در واقع مى‏توان گفت این اقرار صرف نظر از آنچه نسبت به مزایاى اجتماعى و سیاسى آن گفته شد. در واقع پذیرش اسلام که به معناى تسلیم است، پذیرش و گردن نهادن به نوع وشکلى خاص از راه و طریق پیمودن حرکت تکاملى انسان نیز مى‏باشد که توسط آخرین پیامبر الهى آورده شده است.

به همین جهت اسلام اگر اقرار به شهادتین است، در واقع اقرار به پذیرفتن متد، راه و شکل خاص است که نسبت به ادیان قبلى متفاوت است پس تسلیم در این مقطع، تسلیم وگردن نهادن به، روش و منطق حرکت ایمانى جدیدى که در این دین نوین تأسیس شده است؛ مى‏باشد. همین مقدار وى را از دیگر ادیان توحیدى که روش و شریعت آنها اجمالا منسوخ شده است متمایز مى‏کند. و از این رو کار آمدى نوین اجتماعى و سیاسى خاص را به دنبال مى‏آورد، اما اگرکسى با اسلام آوردن در قلمرو مسلمین داخل شده فقط در این حدّ، خط تمایزى بین خود و دیگرخطوط ایمانى کشیده و از سوى دیگر خطوط کلى حرکت ایمانى خود را از دین و روش متدى که تأسیس کرده است برگرفته است. ولى در این میزان، ایمان به معناى واقعى کلمه محقق نشده بلکه این تسلیم بایستى از سطح ظاهرى به عمق درون راه یابد و از عمق دل دوباره به سطح بیرونى با ترکیب جدید پدیدارگردد. تا در ظواهر و نمادهاى عینى ایمان دینى و اسلامى جلوه‏گر گردد و حکم مسلمانى بر ظواهر بار گردد.
پى‏نوشت‏ها:
1. ر. ک: ایمان و آزادى، ص 14 و 15.
2. الذخیره، ص 536.
3. شیخ طوسى، الاقتصاد و التمهید الاصول، ص 648 به نقل از نظریه ایمان، ص 121.
4. کشف المراد فى شرح تجرید الاعتقاد، ترجمه و شرح علامه شعرانى، ص 326. سوره حجرات آیه 14.
5. ایمان و آزادى، ص 17.
6. صدرالمتألهین در آغاز بحث سفر سوم در اسفار مى‏نویسد:
«ثم اعلم ان هذا القسم من الحکمة التى حاولنا الشروع فیه هوافضل اجزائها و هو الایمان الحقیقى باللّه‏ و آیاته و الیوم الآخر المشار الیه فى قوله تعالى «و المؤمن کل آمن باللّه‏ و ملائکته و کتبه و رسله» و قوله «و من یکفر باللّه‏ و ملائکته و کتبه و رسله و الیوم الآخر فقد ضلّ ضلالاً بعیدا» و هو مشتمل على علمین شریفین: احدهما العلم بالمعبدء و ثانیها العلم بالمعاد. و یندرج فى العلم بالمبدا معرفته اللّه‏ و صفاته و افعاله و آثاره و فى العلم بالمعاد معرفه النفس و القیامه و علم النبوات». ر. ک: اسفار، ج 6، مقدمه سفر سوم، ص 17 جهت توضیح بیشتر ر.ک. شرح حکمة متعالى اسفار اربعه آیة اللّه‏ جوادى آملى، ص 81.
7. تفسیر القرآن، ص 249.
8. المیزان ج 18، ص 411(ترجمه فارسى).
9. ایمان و آزادى، ص 19.
10. نظریه ایمان، ص 156.
11. اصول کافى، ج 3، ص 41.
12. فطرت، ص 171ـ172.
13. ایمان و آزادى، ص 81.
14. صحیح بخارى، کتاب الجنائز، ابواب 80 و 93.
15. ر.ک: مجموعه آثار، ج 3، ص 456.
16. نظریه ایمان، ص 186 ـ 191.
17. اصول کافى، ج 3، ص 44.
18. ر.ک.نظریه ایمان، ص 194، در این کتاب مولف على رغم دغدغه‏اى که در برترى ایمان بر معرفت دارد و نیز با پذیرش اشکالات بر نظریه معرفت‏گرایانه خود در یک وضعیت انفعالى، معرفت را بر ایمان حاکم مى‏کند.
19. شریعت در آینه معرفت، ص 135.
20. کتابچه علم، ص 36.
21. نظریه ایمان، ص 157.
22. علم و دین، ص 260.
23. میزان الحکمه، ج 3، ص 372 ـ 375.
24. سوره حجرات آیه 14.
25. اصول کافى، ج 3، ص 41 ـ40.

تبلیغات