آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۶۰

چکیده

متن

مقدمه: ضرورت بحث
موضوعى که در پیش رو داریم و در صدد طرح آن هستیم تبیین و تحلیلى نظامند از ایمان دینى در حوزه فردى و اجتماعى مى‏باشد. با تحلیل سیر و روند پیدایش و رشد و تکامل ایمان دینى، مى‏توان همواره شاهد اختلاف سطوح و مدارج ایمان بوده و نظاره‏گر آثار و پیامدهاى فردى ایمان دینى در ساحت روان و روح و ترسیم الگوى شخصیتى سالم بود. و از سوى دیگرآثار آن نیز در ساحت عقلانى و معرفت نظرى و رفتارهاى فردى بر کسى پوشیده نیست، در قلمرو و حوزه اجتماع نیز متعاقبا تحلیل نظامند ایمان را در سطوح روح و روان جمعى و تمایلات و انگیزه‏هاى اجتماعى و عقلانیت و معارف و رفتارهاى جمعى پى خواهیم گرفت.
از این روى یکایک مراحل سیر ایمان را، به لحاظ ظرفیت و جهت ایمان دینى که وصف اصلى و حقیقى رشد و توسعه ایمان محسوب مى‏شود و نیز از حیث ساختار و جایگاه و منزلتى که دارا مى‏باشد و در نهایت نتایج و کارآرایى‏هاى محسوس آن را، مورد تحلیل قرار خواهیم داد. با توجه به نکته فوق تکامل ایمان دینى در فرد و اجتماع روشن و آشکار مى‏گردد و از این رو شاهد آثار مثبت آن، در سلامتى روحى و روانى و استحکام روابط اجتماعى خواهیم بود.
تحلیلى که ما بر آن پاى مى‏فشاریم، تحلیل نظرى و نظامند از ایمان دینى، با نگاهى به رویکردهاى کلامى و فلسفى دین، در دو حوزه مسیحیت و اسلام مى‏باشد. با اندک مرور اجمالى به نوع رویکردها ونگرش‏ها، شاهد اختلافات دامنه دار و آراء و نظریاتى که داراى تفاوت و تعارض بنیادى هستند خواهیم بود. به گونه‏اى که تحلیل ایمان دینى از منظر اندیشمندان دینى و دین‏شناسان، دامنه وسیعى از مناقشات کلامى و فلسفى دین را در برمى‏گیرد.
این نزاع‏ها و گفتمان‏ها، از آغاز و شروع اختلاف بر انگیز خود، نتوانسته است به ختم سخن و پایان مجادله‏هاى کلامى و فلسفى دین بیانجامد. بلکه در بعضى از موضع‏گیرى کلامى، تا نسبت کفر و الحاد به نظریه و دیدگاه مقابل پیش رفته است.
در هر حال، اختلاف در این سر آغاز، سر منشاء اختلاف در رویکردها و نگاههاى دیگر، دین‏شناسى گشته است. با توجه به آنچه گفته شد، این نوشتار نیز خود را در قود و میدان مجادله‏هاى کلامى وارد مى‏کند و انتظار دارد، نگاه صلح‏آمیز و افق جدیدى را در میان انبوهى از نظریات بگشاید.
هر چند، تفصیل و تبیین تمام جوانب بحث میسّر نخواهد بود. و طرح همه آنها مجال وسیعى مى‏طلبد. اما لازم به یادآورى است که موضوعى که در این مجال، مورد اهتمام جدى قرار داده‏ایم تحلیل سیستمى از ایمان دینى با توجه به مستندات دینى و بر اساس مدل مورد نظردر حوزه فرد و اجتماعى مى‏باشد، طبیعى است که منظور ما، پرداختن عمیق و ریشه دار به اختلافات و تعارضات، نخواهد بود. بلکه با گذرى سریع، به آراء اختلافى به تشریح چگونگى پیدایش ایمان و تکامل آن خواهیم پرداخت.
چکیده بحث
این نگاه با تعریف خاصى که از دین و ایمان ارائه مى‏کند و نیز با توجه به نگاهى که در نسبت ایمان و دین ارائه مى‏دهد، نسبت به جایگاه و مراتب ایمان و مکانیسم رشد ایمان دینى بر این باور است که «روح»(1)، «ذهن»، «عین»، به عنوان سه ظرف و وعاء وجودى‏انسان است که ایمان در آن تجلى پیدا مى‏کند، سه بعد حقیقى و تأثیرگذار حیات انسانى محسوب مى‏شود. که داراى مظروف و محتواى خاصى مى‏باشد. روح انسان، ظرف تعلقات و تمایلات فردى و ذهن، ظرف تمثلات و صورت‏هاى ذهنى و مفاهیم عقلى و عین، ظرف آثار و محسوسات و ملموسات مى‏باشد. این سه بعد وجودى حیات انسان، سه ساحت بریده و منقطع از هم نیستند، بلکه داراى تأثیر متقابل هستند. ارتباطشان در یک قدم بالاتر، یک ارتباط تقوّمى است. نبایستى با نگاه انتزاعى، آنها را مستقل از هم دید و رشته و پیوند حقیقى آنها را از هم برید.

اما اصل سخن این است که، از این سه بعد تأثیرگذار کدام بعد و ساحت انسان در ساختار وجودى انسان، از تأثیر اساسى و محورى برخوردار است. که نظام وجودى انسان به واسطه آن، وصف حرکت و رشد دارا مى‏گردد. ما بر این باور هستیم که «روح»، متغیر اصلى و محورى نظام وجودى انسان محسوب مى‏شود. «ذهن» در مرحله دوم بعنوان متغیر فرعى و در مرحله سوم «عین» بعنوان متغیر تبعى قرار دارد.

طبعاً محتویات موجود در این سه بعد، جایگاه متناسب باظرف خود را دارا خواهند بود. لذا تعلقات و تمایلات قلبى بر مفاهیم و صورت ذهنى و عقلى حاکم خواهند بود. و مفاهیم عقلى و نظرى نیز بر حرکات و رفتارهاى عینى برترى و حاکمیت دارد. لذا جایگاه محورى وجودى انسان که منشاء حرکت اولیه و موضع‏گیرى قرار مى‏گیرد، تعلقات و تمایلات روحى است که در واقع جهت گیرى کلى نظام وجودى انسان، منوط به آن مى‏باشد.

با جهت‏گیرى کلى بواسطه تمایلات و تعلقات قلبى و روحى، معقولات و مفاهیم ذهنى و عقلى نیز هم سو و هم جهت با آن جهت گیرى کلى مى‏باشد. رفتارها و اعمال دینى نیز از طریق جهت حاکم بر صور ذهنى و عقلى شکل معین‏به خود گیرد.

اما نکته اساسى این است که تمایلات و تعلقات روحى انسان از کجا نشات مى‏گیرد؟ آن منشاءو دستگاهى‏که به تمایلات انسان نظام و جهت مى‏بخشد چیست ؟ ما به باورم انسان قبل از شکل گیرى تعلقات و تمایلات خود، داراى قدرت اراده و اختیار مى‏باشد. با اختیار و اراده انسانى است که فلسفه تکلیف و تکامل و عقاب و عذاب مفهوم پیدا مى‏کند.

انسان در اختیار و اراده اولیه خود نسبت به امرى ابتدا از عقل و مفاهیم ذهنى کمک نمى‏گیرد؛ بلکه از ظرفیت اولیه‏اى که در نهاد و سرشت انسان تعبیه شده است، یعنى از کشش و خواهش‏هایى که در وجود انسان، ناخود آگاه وجود دارد کمک مى‏گیرد. این کشش و تقاضاى وجودى انسان، یک گرایش درونى به تقوى و پرهیزگارى و هواى نفس است. به عبارتى دیگر گرایش درونى به حب و دوستى خدا و دیگرى هواى نفس وحب دنیا ست.
خداوند تبارک و تعالى، دو عنصر به تقوى و هواى نفس را در درون انسان قرار داده، و انسان را در انتخاب و اراده کردن هر یک آزاد گذاشته است. در سوره الشمس خدا اینگونه تصریح مى‏کند:
«و نفس و ما سوّیها * فالهمها فجورها و تقویها * قد افلح من زکیها * و قد خاب من دسیها »(2)
که هر کدام از گرایش‏هاى درونى مى‏تواند در قالب ایمان مطرح گردد. این ایمان بر اساس نوع گرایش و تقاضاى درونى به دو نوع «ایمان دینى» و «ایمان دنیوى» تفکیک مى‏شود. هر کدام از ایمانهاى فوق نیز داراى یک ایمان، شامل حاکمى مى‏باشند که به دیگر ایمانها و کشش‏ها و تقاضاهاى ایمانى انسان شمولیت و حاکمیت دارد. بر اساس ایمان شامل، که همان تقوى و پرهیزگارى وحب به خداست، نظام ایمان دینى شکل مى‏گیرد که در مقابل آن از نظام ایمان دنیوى نیز مى‏توان سخن گفت.

حال با توجه به آنچه گفته شد، ایمان دینى با توجه به ظرفیت وجودى انسان در سیر اولیه خود، ابتدا به تعلقات و تمایلات انسان جهت کلى مى‏دهد، بعد مفاهیم و صور ذهنى انسان را به این جهت کلى معطوف مى‏گرداند، یعنى عقل انسان به همراه نظام معرفتى و علمى خود فراتر از چار چوب کلى ایمان حرکت نمى‏کند.چون عقل، ظرفیت وجودیش چنین اقتضایى را ندارد. لذا عقل در صورت هم افقى با ایمان اولیه، مى‏تواند متصف به عقل دینى و ایمانى گردد. و در نتیجه معرفت مکتسبه عقل یک معرفت ایمانى خواهد بود.
این سیر فراتر از حوزه فردى، در قلمرو وسیعتر و به شکل گسترده‏ترى یعنى در ساحت اجتماعى نیز، قابل تصور است. یعنى با اعتقاد بر اینکه، جامعه یک هویت حقیقى دارد. (بر خلاف نظر مشهور که معتقد است جامعه داراى هویت اعتبارى است.)ـ زیست و حیات اجتماعى را از منظر تمایلات جمعى و ادراکات جمعى و نیز رفتارهاى جمعى بر مبناى ایمان محورى مورد توجه قرار مى‏دهد. البته این نگاه ناظر بر ابعاد سه گانه جامعه مى‏باشد. زیرا جامعه نیز همانند انسان، داراى یک ارگانیسم زنده‏اى است که روح جمعى، ذهن جمعى و عین جمعى را دارا مى‏باشد. با توجه به آنچه گفته شد. مى‏توان مدعى شد که یک ایمان جمعى زنده و پویا و شامل، بر ابعاد سه گانه حیات اجتماعى حاکم است، هر مرحله و سطح از آن ابعاد سه گانه، حاکى از تجلیات متناسب با جایگاه ایمان دینى آن مى‏باشد. البته اختلاف سطوح به میزان ظرفیت‏ها و جایگاهائى که حقیقتا دارا مى‏باشند، بازگشت مى‏کند. از این روى عقل و ادراک جمعى، نمى‏تواند همان میزان ایمانى را تقاضا کند که در مرتبه تمایلات روح جامعه وجود دارد. این مطلب در حوزه فردى نیز صادق است.
فصل اول: تعریف دین
با توجه به آنچه گفته شد، قبل از اینکه ایمان را مورد تعریف قرار دهیم لازم است ابتداء دین را تعریف کنیم، زیرا ایمان مورد تحلیل، ایمان معطوف به دین است و از منطق حاکم بردین تبعیت مى‏کند. و آن را در تقابل با ایمان دنیوى مى‏توان قرار داد. البته نبایستى، به چنین توهم دامن زده شود، که ایمان دینى صرفا آخرتگرا است بلکه منظور محور قرار گرفتن و متغیر اصلى و محورى بودن دنیا و آخرت در هر یک از دو نظام ایمانى مى‏باشد. لذا ایمان دنیوى در نقطه متقابل ایمان دینى قرار مى‏گیرد.
عاریف دین:
دین از دو منظر و رویکرد مختلف تعریف شده است؛ 1. رویکرد درون دینى؛ 2. رویکرد برون دینى.
1. رویکرد درون دینى:
ناظر به آن دسته از قضایا و مفاهیمى است که تفهیم و تبیین حقیقت دین را از زبان منابع و متون دینى (که حجیت آن براى دینداران تمام شده است) را بر عهده دارند. در نتیجه به مجموعه گزاره‏هاى دینى که از منظر متون و منابع درجه اول در صدد شناساندن جوهره دین، حوزه و میدان شمول آن ونیز کارکردهاى آن (نقشى که دین ایفاء مى‏کند) مى‏باشد، به آن تعاریف درون دینى اطلاق مى‏شود.
2. رویکرد برون دینى:
تعاریف برون دینى، مربوط به تعاریفى است که مستقیما از متون و منابع معتبر و درجه اول دینى استفاده نشده است، بلکه تعاریفى است که از نگاه و منظرهاى متفاوت مورد توجه واقع شده است، مى‏باشد. یعنى از منظر 1ـ روان‏شناختى 2ـ جامعه‏شناختى 3ـ پدیدارشناختى 4ـ کلامى و فلسفى.
هر کدام در تعریف خود، یا به تعریف اصطلاحى و توصیف مفهومى دین پرداخته‏اند یا از حیث جامعه‏شناختى، کارکردهاى ملموس و عینى دین را، مورد تعریف و دقت قرار داده‏اند. چنانچه در هیافتى دیگر به جاى توصیف و نگاه کارکردى به تبیین پدیدارى دین پرداخته‏اند. در واقع در سه رویکرد و نگاه اولیه، دین را از چشم انداز، کارکردها و ثمرات عملى و عینى و پدیده‏هاى دینى مورد تعریف قرار داده‏اند. اما در نگرش کلامى، آنچه از تعریف دین اراده شده، مربوط به منابع و متون دینى مى‏باشد که یا وحى شده و موجود مى‏باشد و یا مجموعه روایات و احادیثى است که پیام آوران و رهبران دینى از خود بر جاى گذارده‏اند. در نگاه فلسفى، نیز دین را از منظر بایستگى‏ها به روش عقلى مورد توجه قرار گرفته است. اینک به طور اجمال تعاریف دین را با توجه به منظرهاى فوق بیان مى‏کنیم.
1ـ تعاریف دین در غرب:
دین‏شناسان غربى، در تعریف خود از دین، على رغم اتفاقى که در رویکردهاى عمده خود دارند، در درون منظره‏اى هم افق خود، دچار اختلاف نظر شده‏اند. «میر چا الیاده»(3) دین‏شناس رومانیائى (1986 ـ 1907) مى‏نویسد:
«در غرب طى روزگاران، آنقدر، تعریف فراوان از دین پدید آمده که حتى ارائه فهرست ناقص از آن غیر ممکن است. در این تعریفات به درجات گوناگون کوشیده اند که هم از وصف‏هاى قاطع و جز ئى نگرانه، و هم از سوى دیگر از تعمیمات بى معنى پرهیز کنند...»(4)
1ـ 1 ـ رویکرد روان‏شناختى (Psychology):
رهیافت روان‏شناختى در تحلیل دین نگاهش معطوف به بعد درون انسان، از حیث ساحت روحى و روانى و نیز از جهت احساسى و عاطفى مى‏باشد. لذا بعضى از تعاریفى که متکلمان بر جسته غرب در مورد دین ارائه کرده‏اند، مى‏تواند در این رویکرد جاى گیرد.
1ـ 1ـ 1 ـ تعریف «شلایر ماخر»(5): وى در تعریف خود از دین با نگاه عاطفه‏گرایانه و احساسى مى‏نویسد:

«دین به خودى خود عاطفه است، تجلى موجود نا محدود در موجود محدود، رویت خدا در موجود محدود،و رویت موجود محدود در خداوند». دین ورزى نه کارفکراست ونه کار اراده، بلکه کار احساس است در جایى که احساس به شوق تحلیل رود. دیندارى مستقیما تجربه مى‏شود و با اندیشه تکوّن پیدا نمى‏کند.آگاهى دینى، اصیل و بدون واسطه است. «و با اندیشه به آن نایل نمى‏شوند، بلکه به کلى در احساس رشد مى‏کند » اما آگاهى، زمینه عاطفى لازم را فراهم مى‏کند وبه معرفت و عمل راستین جهت مى‏دهد. آرزو یا گمان علم صحیح یا عمل صحیح بدون وجود دین، فریبى است از روى خیره سرى و تکبر و خطایى است قابل سرزنش»(6)
1ـ 1ـ 2 ـ پل تیلیخ(7): نیز در تعریف خود، از دین به عنوان بعدى از حیات معنوى انسان یاد مى‏کند ومى نویسد:
«دین در معنى اعم و اصیل این واژه، همان مسئله: غایى یا غایت قُصوایى است که در تمامى کار کردهاى خلاق روح بشر متجلى است. دین از ژرفاى حیات معنوى انسان، که غبار و زنگار زندگى روزمره و هیاهوى امور دنیوى ما آن را فرو پوشانده، پرده مى‏گیرد و به ما تجربه امر قدسى را عطا مى‏کند؛ تجربه چیزى نابسودنى و هیبت انگیز که معنایى غایى وسرچشمه شجاعت غایى است. این شکوه و فرّ، از آنِ چیزى است که ما دین مى‏نامیم.»(8)
1ـ 1ـ 3 ـ ویلیام جیمز(9): وى نیز با تأکید بر جنبه احساسى دین مى‏نویسد،
«مذهب عبارت از تأثیرات واحساسات ورویدادهایى که براى رهایى هر انسانى در عالم تنهایى و دور از همه بستگى‏ها، براى او روى مى‏دهد. به طورى که انسان از این مجموعه مى‏یابد که بین او و چیزى که آن را امر خدایى مى‏نامد رابطه‏اى بر قرار است»(10)
1ـ 1ـ 4 ـ جان هیک(11): دین یعنى:
«شناخت یک موجود فوق بشرى که داراى قدرت مطلقه است و خصوصا باور داشتن به خدا یا خدایان متشخص که شایسته اطاعت وپرستش‏اند»(12)برخى با تا کید به جنبه ادراکى معرفتى، دین را مورد تعریف قرار داده‏اند:
«دین عبارت است از ادراک یک جهان نادیده که معمولا وجود مصاحبى غیبى است. همچنین دین هر آن چیزى است که آشکارا ما را به سمت آن ادراک حرکت داده و یا از آن باز گرداند...»(13)
1ـ 1ـ 5 ـ ماکس مولر(14): وى نیز بر بعد عقلانى دین تأکید ورزیده، مى‏نویسد:
«دین قوه و یا تمایلى فکرى است که مستقل از حس و عقل، و نه الزاماً به رغم آن دو، بشر را قادر مى‏سازد تا «بى نهایت» را به اسامى و اشکال گوناگون درک کند.»(15)
تعاریف فوق بر بعد روانشناختى دین، در شکل عاطفى و معرفتى و احساسى، اشاره مى‏کند. ما در این مجال وارد نقد تعاریف فوق نشده به جمله‏اى از رابرت هیوم بسنده مى‏کنیم؛
«از منظر روانشناختى، دین تا حدى عقلى، تا حدى عاطفى و تا حدى هم عملى است. اما دین چیزى بیش از تجربه صرفا درونى است و همواره اشاره‏اى به یک موضوع مورد پرستش و ایمان دارد»(16)
1ـ 2 ـ رویکرد پدیدارشناختى (phenomenology):
پدیدارشناسى، بمعناى شناختن آنچه که خود را ظاهر مى‏نمایاند است. رویکرد پدیدارشناسى یک رویکرد تو صیفى است که در صدد بیان و روى آوردن به توصیف مستقیم پدیدارها است.(نه لزوما تبیین آنها) و مى‏کوشد ماهیت پدیدارها را به همان شیوه‏اى که نمودها خود را آشکار مى‏کند و نیز بدور از پیش فرض‏ها و نظریه‏هاى قبلى که ممکن است در توصیف پدیده‏ها مفروض گرفته شود آنها را توصیف کند. در رهیافت پدیدارشناسى دین طرفداران آن بدور از اعلام موضع و پیش‏فرض، در صدد شناختن و شناساندن دین، به عنوان پدیدارى که در حیات فردى و اجتماعى تجلّى گشته است مى‏باشد.
پدیدارشناسى دین، به عنوان یک رهیافت عقلى و علمى از اواخر قرن هجدهم (دوره روشنگرى) آغاز گشته و نخستین شخصیت بر جسته آن «ماکس مولر» در قرن 19 مى‏باشد. مولر بر این باور است که تاریخ دین یک علم توصیفى و عینى است و از ماهیت دستورى کلامى و فلسفى دین فارغ است.
«پدیدارشناس باید ایمان موءمنان را به عنوان تنها «واقعیت دینى» بپذیرد. ما باید با قبول اینکه موءمنان یک دین کاملا بر حق‏اند، از تحمیل ارزش گذاریهاى خویش بر تجربه‏هاى آن موءمنان پرهیز کنیم.به عبارت دیگر تمرکز اصلى و اولى ما در پدیدارشناسى مان توصیف این امر است که آن موءمنان ایمانشان را چگونه مى‏فهمیده اند. ما باید به ارزش مطلقى که موءمنان به ایمان خویش نسبت مى‏دهند، احترام گذاریم. درک و دریافت ما از این واقعیت دینى همواره تقریبى یا نسبى است، چرا که ما هرگز نمى‏توانیم دین دیگران را دقیقاً همانند خود متدینان به آن، احساس و تجربه کنیم.»(17)
تعاریف زیر را مى‏توان، تعریف پدیدارشناختى از دین قلمداد کرد.
1ـ 2ـ 1 ـ میرچالیاده: «دین همواره شامل تلاش انسان دین ورز، براى فرا رفتن از جهان غیر قدسى یا دنیوى نسبى و تاریخى زمانى، به مدد تجربه کردن جهان فرا انسانى ارزشهاى متعال است.»(18)
1ـ 2ـ 2 ـ «رابرت هیوم»:(19) این تعریف را نیز مى‏توان در قالب پدیدارشناسى دین مى‏گنجاد.
«دین را بطور ساده مى‏توان چنین تعریف کرد که، جنبه‏اى تجربیات؛ و از جمله افکار و احساسات و فعالیتهاى فردى است که بدان وسیله کوشش مى‏کندتا در رابطه با آنچه الهى مى‏پندارد یعنى قدرت بسیار متعالى و با ارزشى که جهان را کنترل مى‏کند، زندگى کند.»(20)
1ـ 2ـ 3 ـ مایکل پترسون و همکاران: و همچنین تعریفى که نویسندگان کتاب عقل و اعتماد دینى اتخاذ کرده اند را مى‏توان از این منظر ارزیابى‏کرد.
«دین متشکل از مجموعه‏اى از اعتقادات، اعمال واحساسات (فردى وجمعى)است که حول مفهوم حقیقت غایى سامان یافته است. این حقیقت را مى‏توان بر حسب تفاوت ادیان با یکدیگر، واحد یا متکثر، متشخص،و غیر متشخص الوهى یا غیر الوهى و نظایر آن تلقى کرد. مع ذلک به نظر مى‏رسد که تمام پدیده‏هاى فرهنگى‏اى که دین مى‏نامیم، در قالب ان تعریف مى‏گنجد.»(21)
تعاریف فوق در واقع با چشم‏انداز که به تاریخ ادیان زنده جهان، و مطالعات تاریخى داشته‏اند در صدد ارائه تعاریفى هستند که بعد پدیدارى دین را به شکل توصیفى در همه ادیان نمایان کند.
1ـ 3 ـ رویکرد جامعه‏شناختى ( socioljy):
جامعه‏شناسى دین، به موضوع دین و نقش و اهمیت اجتماعى آن به صورت عام، در جامعه بشرى ونیز اهمیّت باور داشت‏ها در عملکرد گروهها و جوامع خاصى مى‏پردازد. و وظیفه اصلى جامعه‏شناس دین، تبیین وجود باور داشتها و عملکردهاى مذهبى در جامعه بشرى است.(22)
1ـ 3ـ 1 ـ تعریف دورکیم:(23) در تعریف دین مى‏گوید:
«نظام یکپارچه‏اى از باورداشتها و عملکردهاى مرتبط به چیزهاى مقدس است، یعنى چیزهایى که جدا از چیزهاى دیگر انگاشته شده و در زمره محارم به شمار مى‏آیند، این باور داشتها و عملکردها همه کسانى را که به آنها عمل مى‏کنند در یک اجتماع اخلاقى واحد همبسته مى‏کند.»(24)
1ـ 3ـ 2 ـ ردکلیف براون:(25) نیز دین را از منظر کارکردهاى اجتماعى آن مورد توجه قرار مى‏دهد، و مى‏گوید:
«ما دست کم بعنوان امکان، به این نظریه توجه داشته باشیم که دین مانند اخلاق و قانون، بخش مهم و حتى‏اساسى دستگاه اجتماعى و جزئى از آن نظام پیچیده‏اى است که انسانها با آن مى‏توانند در یک تنظیم سامانمند روابط اجتماعى باهم زندگى کنند. بر مبناى این دیدگاه، ما با سرچشمه دین کارى نداریم، بلکه به کارکردهاى اجتماعى آن نظر داریم، یعنى مى‏خواهیم بدانیم که دین در شکل گیرى و نگهداشت نظم اجتماعى چه نقشى را بازى مى‏کند.»(26)
آنچه از رویکردهاى فوق مى‏توان استنتاج کرد، اینست که در هر سه نگاه فوق، باتوجه به کارکردها و نقشهایى که دین در ساحت روانى و روحى انسان و نیز در ساحت اجتماعى دارا مى‏باشد ارائه شده است. نکته قابل توجه اینست که على رغم ادعاى نظریه پردازان فوق مبنى براینکه در صدد شناساندن دین با قطع نظر از نظریه و علایق پیشین مى‏باشند، نتوانسته اند از نفوذ تمایلات و گرایشها و ایده‏هاى مفروض خود، بدور باشند. همیلتون(27) در این راستا مى‏گوید.
«در ارزیابى تعاریفى که از دین به عمل آمده است، باید این نکته را همیشه در ذهن داشت که این تعاریف از نفوذ تمایلات و مقاصد نظرى همیشه بر کنار نبوده اند. این به آن معنى است که آنچه را که نظریه پردازان به عنوان دین در نظر مى‏گیرند بستگى به تبیین مورد نظر شان از دین دارد»(28)
1ـ 4 ـ رویکرد کلامى و فلسفى:
تعاریفى مربوط به ماهیت و حقیقت دین مى‏باشد از این قرار است:
الف: «دین عبارت است از یک نظام الهى که براى صاحب خود وضع شده و مشتمل بر اصول و فروع مى‏باشد»(29)
ب: «دین عبارت است از اقرار به زبان، اعتقاد بر پاداش و کیفر در آن جهان و عمل به ارکان و دستورات آن»(30)
ج: «دین قانون و قرارداد الهى است که خردمندان را به سوى قبول آنچه در نزد رسول است فرا مى‏خواند»(31)
د: «دین عبارت است از تشخیص همه تکالیف و وظایف آدمى با عنوان دستورات الهى.»(32)
ما در این مقطع در صدد اظهار نظر و نقادى تعاریف فوق نمى‏باشیم، اما مى‏توان با دیدن مجموعه تعاریف به این نکته تصریح کرد که در تعاریف فوق، دین به تمامیت و کلیت خود تعریف نشده است. لذا همه تعاریف فوق از فقدان جامعیت و مانعیت رنج مى‏برند. از سویى دیگر تعاریف فوق در بستر و شرایط اقلیمى و جغرافیایى و نیز بر حسب نوع دینى که در آن دیار رایج بوده مورد تعریف واقع شده است. به همین جهت تعریفهایى که ارائه شده با ملاحظه شرایط زمانى و مکانى و نیز بر حسب نوع عملکرد خطا یا صحیح دینداران مربوط به آن حوزه مورد ارزیابى قرار گرفته است. چنانچه گفته شد باتوجه به نظریه‏هاى ارائه شده نسبت به دین مى‏توان، پیش فرضها و مفروضات قبلى را نسبت به دین فهمید.
2 ـ تعریف دین از منظر دین‏شناسان اسلامى:
در این قسمت به بحث تعاریفى که از سوى بعضى دین‏شناسان اسلامى شده مى‏پردازیم جهت رعایت اختصار به مهمترین تعاریفى که از سوى اندیشمندان اسلامى و دین‏شناسان ارائه شده بسنده مى‏کنیم.
2ـ 1 ـ تعریف دین به برنامه و متد زندگى دنیوى: علامه طباطبائى تعریف‏هاى زیر را ارائه کرده است: «دین مجموعه‏اى از برنامه‏هاى عملى هماهنگ با نوعى جهان بینى است که انسان براى نیل به سعادت خود، آن را وضع مى‏کند و یا از دیگران مى‏پذیرید.»(33) «دین سلسله‏اى از معارف علمى است که سلسله از معارف عملى را به دنبال دارد، و جامع این دو دسته معارف عملى آنست که همگى جنبه اعتقادى دارند.»(34) «دین، روش ویژه‏اى براى زندگى دنیوى است که مصلحت دنیوى انسان را در جهت کمال اخروى و حیات ابدى اوتامین مى‏کند. از این روى، لازم است شریعت، در بر گیرنده قوانینى باشد که به نیازهاى دنیوى نیز پاسخ گوید.»(35)
بعضى تعاریف مذکور علامه طباطبائى، بر تعریف دین عام اشاره دارد مثل تعریف اول و دوم و تعریف سوم تعریف خاص مى‏باشد؛ شامل ادیانى که داراى شریعت مى‏باشند، مى‏شود.
نکته‏اى که در تعریف فوق قابل توجه است؛ این است که علامه دین را به برنامه و متد زندگى دنیوى که بر یک جهان بینى مبتنى است و در راستاى کمال اخروى و حیات ابدى است.، تعریف مى‏کند. لذا، ایشان تمام معارف علمى و عملى را که در دین موجود است بعنوان برنامه و قوانین بشر براى رسیدن به کمال اخروى تلقى مى‏کند.از این روى، دینى که داراى برنامه و متد بر زندگى دنیوى باشد، یک دین اجتماعى و داراى بعد ایدئولوژیک مى‏باشد.
2ـ 2 ـ تعریف دین به مجموعه عقاید، اخلاق و احکام: آیة‏اللّه‏ جوادى آملى دین را اینگونه تعریف مى‏کند. «دین عبارت است از مجموعه عقاید، اخلاق، قوانین و مقرراتى است که براى اداره امور جامعه انسانى و پرورش انسان مى‏باشد، گاهى همه این مجموعه‏ها، حق وگاهى همه آن باطل است. و زمانى مخلوطى از حق و باطل است. اگر مجموعه حق با شد آن را دین حق، و در غیر اینصورت آن را باطل یا التقاطى از حق و باطل مى‏نامند.»(36)
در مجموع دین را اینگونه مى‏توان تعریف کرد، دین مجموعه‏اى از اصول و قوانین و مقررات نظرى و عملى، در سطح فرد و کلان مى‏باشد که باهماهنگى فطرت و سرشت انسانى است، منطق و متد حیات و زیست عالى انسان را ـ در حوزه‏اى فردى و اجتماعى ـ، اعم از روح و جسم، از طریق وحى آسمانى ترسیم مى‏کند.(37)
لذا دین در قالب آیین و مناسک فردى و اجتماعى، با ارائه یک نظام گرایشى و معرفتى و رفتارى خاص، منطق و قانون حرکت و رشد متعالى انسان را ترسیم مى‏کند و حیات فردى و اجتماعى انسان از آن رهگذر، در جهت تکامل مطلوب الهى تنظیم و نظام‏مند مى‏گردد.
فصل دوم: ضرورت دین
آنچه گفته شد تعاریفى بود که در رابطه با دین از سوى دین‏شناسان غربى و اسلامى، با رویکرد درون دینى و برون دینى ارائه شد. اینک به طور اجمال به تبیین ضرورت و فلسفه وجودى دین مى‏توان اشاره کرد. به اعتقاد بسیارى از مورخان تاریخ، در هیچ دوره‏اى بشر عادى، خالى از ایمان وعقیده به یک مکتب نبوده است. و لو اینکه نوع ایمان آنها خرافى و باطل باشد. این حاکى از آن است که دین حقیقتى است که چشمه جوشان فطرت بشرى، انسان را به سوى آن خواه نا خواه مى‏کشاند و نسبت به آن امر دینى، در خود ایجاد تعهد و تعبد مى‏کند. در حقیقت فلسفه وجودى دین چیزى نیست جز پاسخ صحیح و نظام‏مند و منطبق با ظرفیت فطرى بشرى نیست که به سبب دغدغه حقیقت جویانه و متعالى، وجود انسان به آن جهت‏گیرى شده است.
علامه جعفرى در تبیین ضرورت نیاز بشر به دین را به دلیل فطرى و انگیزه فطرى ارجاع مى‏دهد. او این نوع ارجاع را از عوامل برون دینى ضرورت دین تلقى مى‏کند، لذا ضرورت دین بر این اساس از مبادى اولیه دین مى‏باشد و پرسش از ضرورت و علت نیاز به دین نیز پرسشى جاودانى و مستمر خواهد بود از این رو ایشان به عوامل برون دینى فلسفه و ضرورت وجودى دین، چنین مى‏پردازد:
1 ـ تصفیه ذهن بشر از آلودگیهاى متنوع که او را از فعالیت فطرت، وجدان و عقل سلیم باز مى‏دارد با این تصفیه است که انسان آماده دریافت حقیقت مى‏گردد خواه حقیقت مربوط به دین باشد، خواه نباشد.
2 ـ بدان جهت که گرایش به دین با نظر به اصالت کمال‏گرایى و دریافت هدف نهایى زندگى در ذات انسان وجود دارد.
3 ـ هیچ عامل اصیل و ریشه دارى در طول تاریخ وجود نداشته است که همچون دین موجب آسایش خاطر انسانها باشد.(38)
به همین جهت:
«نیاز به دین، یک نیاز حقیقى است که با تبدّل تصویر انسان در باره خودش و درباره عالم و دین، اصل آن نیاز تبدل نمى‏یابد، به تعبیر دیگر اینگونه نیست که چون عالم و تصویر انسان از خودش واز عالم تغییر مى‏کند. نیاز انسان به دین و نسبت آدمى به دین نیز تغییر کند. اصل نیاز به دین، بعنوان یک واقعیت خارجى در ساختار وجود آدمى ـ امرى ثابت است. و با تغییر عالم و تصورات و تفکرات آدم از خود و جهاتش دگرگون نمى‏شود»(39)
در مورد نیاز مستمر بشر به دین، رابرت هیوم مى‏نویسد: «در تاریخ بشر هرگز حتى قبیله‏اى وجود نداشته که به نوعى دین نداشته باشد حتى بوته نشینان استرالیایى‏مرکزى و سرخپوستان پاتا گونیا که داراى پست ترین صور موجود زندگى بشرى هستند نیز به نوعى به عالم ارواح اعتقاد داشته و بصورت مشغول پرستشند. در قدیمیترین آثار، بایستس که از بشر متمدن بدست آمده نظیر آنچه در اهرام مصر یا متون اولیه و داهال هندوتى به چشم مى‏خورد، نیز اعتقادات، امیال و اعمال دینى آشکارا وجود دارد».(40)
در این «راستا کریستوف مانیز»:(41) از جمله پژوهشگران دین که داراى آثارانتقادى برجسته درتاریخ عمومى‏ادیان مى‏با شد. و از جمله محققان جدیدى مى‏باشد که مى‏گوید «هرگز قومى بدون دین وجود نداشته لذا بر این باور تصریح مى‏کند که دین در سرشت انسان سرشته شده است.»(42) به همین لحاظ انسان فطرتاً کمال‏جو و حقیقت‏خواه و فطرتاً داراى حس پرستش و تقدیس مى‏باشد و در خود میل و کشش به سوى سعادت واقعى و حقیقى مى‏یابد. بدنبال این کشش نیز سایر ابعاد وجودى‏انسان با آن میل هماهنگ شده و به حرکت مى‏پردازد.
علامه طباطبایى نیز در تفسیر المیزان مى‏نویسد: «از نظر فلاسفه الهى و روانشناسان، سرچشمه دین‏گرایى انسان عقل و فطرت اوست. زیرا بشر در نخستین مراحل آگاهى خویش، از واقعیت خود، و اشیاى پیرامون خود آگاه مى‏شود، و رابطه خود را با اشیاء و رابطه مابین اشیاء را درک مى‏کند. و این ادراک اندیشه نیازمندى عمومى، واقعیتهایى را که شناخته است پدید مى‏آورد. از این رهگذر ذهن او متوجه موجودى که برآورنده نیاز سایر موجودات است».(43)
از همین روى انسان براى اینکه در رابطه با این حرکت و سیرى که آغاز کرده، وى را به غایت سعادت وکمال برساند، نیازمند یک حجت معتبر و بیرونى است که بتواند منطق و دستورات لازم را براى حرکت تکاملى انسان ترسیم کند. زیرا حجت درونى یعنى عقل بشرى به خودى خود قدرت ترسیم افق و چشم اندازهاى عمیق مراتب ایمان دینى و روند تکامل ایمان انسان را ندارد.
بدینسان بشر با تمسک به وحى الهى که از طریق پیامبران معصوم (ع) و در قالب یک آیین عرضه شده،تواند به آرمانها و تقاضاى فطرت کمال جویى خود دست یابد. ضرورت دین و فلسفه وجودى از این حیث قابل فهم و درک است که بشر در حرکت و حیات فردى و اجتماعى خود نمى‏تواند بدون یک راهبرد عینى به تکامل مطلوب دست یابد. از این روى گریزان بودن بشر از هر گونه آشفتگى، و نیز مصون ماندن از تشتت در موضع، وى را نیازمند به یک ابزار و متدى مى‏کند، تا از آشفتگى رهایى یابد.
ویلیام جیمز روانشناس برجسته آمریکایى در رابطه با کشش فطرى دینى مى‏نویسد: «مایه اولیه مفهوم مذهبى، از اعتقادات قلبى سرچشمه مى‏گیرد و سپس فلسفه و استدلال تعقلى، مفهومات را تحت نظم و فرمول در مى‏آورند آنچه به آن سر و صورت مى‏بخشد، کار مهندس عقل و منطق است. فطرت و قلب جلو مى‏رود و عقل به دنبال، او را همراهى مى‏کند».(44)
ادامه دارد
پى‏نوشت‏ها:
1. لازم به یادآورى است که مراد از روح، بمعناى آنچه در نظام فلسفى موجود مصطلاح است نیست، تا چنین توهم شود که ذهن و روح بخشى از نفس انسان بوده و داراى ماهیان یکسانى مى‏باشد. بلکه منظور از روح بمعناى قلب به عنوان کانون تعلقات و تمایلات درونى است.
2. سوره شمس آیات 10ـ9ـ8ـ7

3. Mircea Eliade

4. میر چا الیاده، دین‏پژوهى، ص 85

5. chleier mocher

6. دین پراودفوت تجربه دینى، ص 28.

7. Tilich

8. پل تیلیخ، الهیات فرهنگ، ص 15 و 16.

9. Willam James

10. ویلیام جیمز، دین و روان، ص 6.

11. J.H.HICK

12. جان هیک، فلسفه دین، ص 15.

13. رابرت هیوم، ادیان زنده جهان.

14. Maxmuller

15. همان، ص 24.

16. همان، ص 21

17. میرچاالیاده، دین‏پژوهى، ج 1، ص 214.

18. همان، ص 221.

19. Hume Robrt

20. ادیان زنده جهان، ص 21.

21. عقل و اعتقاد دینى، ص 20.

22. جامعه‏شناسى دین، ص 3.

23. Durkheim

24. جامعه‏شناسى دین، ص 22.

25. Racleiffer brown

26. جامعه‏شناسى دین، ص 198.

27. Hamilton

28. جامعه‏شناسى دین، ص 21.

29. تاریخ جامع ادیان، ص 79 ـ 81.

30. همان.

31. همان.

32. همان.

33. شیعه در اسلام، مقدمه.

34. المیزان، ج 2، ص 342.

35. المیزان، ج 2، ص 130.

36. شریعت در آینه معرفت، ص 93.

37. البته مى‏تون تعریف دیگر را اختیار کرد. و گفت دین ابزار وطریق جریان ولایت الهى در قوس نزول و ابزار تولى به ولایت الهى در فوق صعود مى‏باشد.با تعریف فوق، دین مجموعه‏اى از معارف تکلیفى و توصیفى و ارزشى خواهد بود هر که پرستش و سرپرستى الهى بواسطه آن محقق مى‏گردد ر.ک: میرباقرى، تکامل تفقه شیعه.

38. فلسفه دین، ص 102 و 103.

39. فلسفه دین، ص 106.

40. ادیان زنده جهان، ص 20.

41. Christipher Meinere

42. دین‏پژوهى، ج 1، ص 122.

43. المیزان ج 18، ص 349.

44. ویلیام جیمز، دین و روان، ص 57.

تبلیغات