پاپ و آموزه های مسیحایی در مصائب مسیح(قسمت اول)
آرشیو
چکیده
متن
یکى از مهمترین گفتوگوها در سینما، بحث درباره واقعیت، حقیقت و روایت است. برخى معتقدند سینما، حتى زمانى که داستان مىگوید، در حال روایت حقیقت است؛ عدهاى باور دارند در سینما روایتى مطابق با واقعیت دست یافتنى است، و گروهى بین روایت، اگرچه در سینماى مستند، و حقیقت جامع واقعیت فاصلهاى وجود دارد؛ حال این مسئله را در فیلم مصائب مسیح پىمى گیریم.
آیا زبان یهودا زبان کلمات است؟ یا زبان تصویرها؟ کدام به مسیح بودن مسیح خیانت مىکند؟ این پرسش اصلىاى است که پیرامون مصائب مسیح مطرح است. آیا منظور از یهودا در اینجا همان است که بیان مىدارد؟ یا به عکس، چیزى است که نهان مىدارد و پرده مىپوشد؟ زبان لاتین فیلم دقیقا در همین منظر اهمیت تازهاى مىیابد.
یهودا از آن نظر یهود است که نه تنها افشا مىکند و مىشناساند، بلکه در حقیقت افشاگرى او منشى براى پردهپوشى، و کفر و نقاب افکندن بر سیماى حقیقت عیسى(ع) است. بوسه یهودا به این معنى است که عیسى پیامبرى نیست که او مىداند هست و جان، وحى و معجزات او را چیزى اندک از همه هستى ژرف و پنهانش آزموده و با خبر است که دروغ نمىگوید؛ پس بوسه یهودا به این جهت خیانت کار است که نه تنها عیساى ناصرى را لو مىدهد، بلکه در عین حال، مسیح بودن و روحالهىاش را نفى مىکند و او را به عنوان کسى که کفر مىگوید و شایسته مجازات است، به کاهنان یهود و کاهن اعظم معرفى مىنماید؛ یعنى مسیح بردگى او را در حجاب خیانت خود نفى مىنماید و مخفى مىکند و در حجاب قرار مىدهد. بوسهاى که در همان زمان که آشکار مىکند، بر آن پرده مىافکند. حال پرسش ما این است که چه چیزى به حقیقت مسیح خیانت مىکند؛ زبان کلمات، یا زبان تصویر؟
زبان کلمات با نشانههایى که فاقد توان توهم عینیت و تشخص است، با نشانههاى زبانى، واژگانى و انتزاعى خود به هر کس اجازه مىدهد تا در ظرف وجودى خود، خیال متصل خودرا به مسیح(ع) عرضه کند و جولانگاه تصور حقیقتى ابدى نماید و هر کس به اندازه پهنا و سعه جانش از آن چیزى به دست آورد؛ در حالى که تصویر سینمایى، نشانهاى در وهله نخست از توهم شباهت برخوردار است که راه را بر گونههاى دیگر تصور مىبندد. در حالى که این مسیح نیست؛ بلکه به شما وانمود مىسازد که این مسیح است.
سر مسیح بنا به متعالترین پندار هر باورمند به مسیح، او را در هالهاى از نور مىرویاند. مسیح گیبسون مىتواند به مذاق «گرى ویلز» یا «ریچ» باورناپذیر و یا به چشم هارون بشایابى چون یک سوپر من ظاهر شود؛ پس آیا این خیانت تصویر متحرک است که مایه جدال شده است یا به عکس، محسوسیت تصویر متحرک است که بار دیگر از جایى دیگر ـ جایى مربوط به قدرت باوراندن، تأثیر عاطفى و قدرت همذاتپندارى تصویر متحرک ـ رستاخیزى نو و همنوا با گوهر عصر وجودى حاضر ـ عصر تکنولوژى و هنر مدرن تکنولوژیک ـ تدارک مىبیند و به «بعثت» تازهاى خدمت مىکند؟
به نظر مىرسد، در اینجا و در برخورد با تصویر متحرک نیز، آموزه مسیحایى اهمیتى نو مىیابد. آموزهاى که به آخرین سخنان عیسى(ع) مربوط است؛ آنگونه که در انجیل یوحنا (14) آمده است: «در توفانهاى زندگى شما را بىسرپرست نخواهم گذاشت و به کمک شما خواهم آمد؛ براى مدت کوتاهى از این دنیا خواهم رفت ولى حتى در آن هنگام با شما خواهم بود زیرا دوباره زنده خواهم شد و چون من زندهام شما نیز خواهید زیست... .
کسى مرا دوست دارد که هر چه مىگویم اطاعت کند و چون مرا دوست دارد، خدا نیز او را دوست خواهد داشت و من نیز او را دوست خواهم داشت و خود را به او نشان خواهم داد. یکى از شاگردان او پرسید: اى استاد چرا خود را فقط به شاگردانتان نشان مىدهید، ولى به مردم دنیا نشان نمىدهید؟ عیسى جواب داد: من خود را فقط به کسانى نشان مىدهم که مرا دوست مىدارند....».
آیا جدا از شهود آنان که در جهان واقعى بهاى محبتشان را به مسیح(ع) با دیدار او مىگیرند، در برابر تصویر هم این قاعده پابرجاست و چشمهاى دوستداران از نشانههاى بصرى، به دیدارى سرشار از محبت و تأثیر نائل مىآیند و بهاى دوست داشتن را مىگیرند و مسیح خود را بر پرده بر آنها نشان خواهد داد و به عکس آنان که قلوبى تهى دارند، ناباورانه خواهند نگریست و تصویرى مخدوش مىسازند؟
البته این درست همان برداشتى است که گیبسون دارد. کارگردان مقاومت در برابر فیلمش را به معنى مقاومت در برابر مسیح مىگیرد و این همان رفتارى است که خشم «گرى ویلز» منتقد «نیویورک ریویو آو بوک» را برانگیخته است؛ وقتى در نیویورکر گفته سازنده مصائب مسیح را خواند:
«اقدامات علیه فیلم خیلى زود شروع شد تا اعلام کردم که مىخواهم این کار را بکنم، گفتند که این کار خطرناکى است؛ احساسات ضد مسیحى زیاد است و آنها از این آثار نمىخواهند؛ واقعا وحشیانه است... . جنگى بزرگ علیه ما به راه انداختهاند»، از نظر گیبسون در برابر اشک و زارى مسیحیان معتقد، واکنش منتقد «مصائب مسیح» مىتواند مصداق همان روى پنهان کردن مسیح از قلوب فاقد محبت باشد و کسانى که احساسات ضد مسیحشان آنان را به استهزا مىکشاند و کسانى مثل منتقد نیویورک ریویو که نوشته است: «من و همسرم از ترس اینکه از این صحنهها به قهقهه بیفتیم، مدتى، به همدیگر نگاه نکردیم. همه چیز از سادیسم فراتر رفته و به سور رئالیسم همراه با کمدى تبدیل شده بود». آیا این شالوده باورى یهودى بود که فیلم را خندهدار مىکرد؛ واقعا مدافع فیلم گیبسون نیستم، اما متعجبم که «ویلز» از کجاى «مصائب مسیح» مىتوانست دچار قهقهه شود!
به هر رو سایتهاى سینمایى، ماهواره و اینترنت، با مطالب و تنقیدهاى یهودى و مقالهها و گفتوگوهاى رنگارنگ، مىتوانند مواد لازم را در اختیار منتقدین مترجم و بسیار روشنفکر ما قرار دهند تا به یک عادت روشنفکرانه؛ یعنى کاربرد فرمول سخن خلاف آراى همگان و موضعگیرى متحورانه و قداستزدا و پرسشگرانه، اگر چه نامنصفانه، پاسخ آرى گویند و حرف دیگروار بزنند؛ هر چند مخالفت زیبایىشناسانه با اثر ملگیبسون اصلاً به مفهوم قرار گرفتن در معرض لعن پیامبر خدا نخواهد بود. اما بر خلاف تفاخر رایج با تسلیم روانى نسبت به نقد منتقدین مشهور غربى، غالبا نقدهایى نظیر نوشتهگرى ویلز، تیلور و... چیزى جز اعتراضهاى تماتیک، همراه با غلوّ بسیار نبوده است.
از منظر سینمایى که من دوست دارم، مل گیبسون علیرغم ماجراهایى که در خصوص بحران دینى ـ روحى و بازگشت و بیدارىاش بیان مىکنند، در «مصائب مسیح» به هالیوود سجده کرده است. سینماى نامتعارف من، در رخداد بشارت رستاخیز مسیح، بیش از هر چیز ظهور متعال و نشانههاى نام «رحمان» و الوهیت سرشار از مهر را در ساختارهاى بىسابقه، آشنازدا، و جمال و زیبایى فرمها و مکاشفههاى آفرینشگرانه فهم مىکند؛ اثر گیبسون فاقد این عناصر است و نشانهاى غیر کلیشهاى از تجربه زخم مسیح ندارد.
این فیلم نوعى ماجراپردازى با استفاده از کلیشه تقابل خیر و شر و متوقف در سطوح رویداد رنج و زخم است. و خواهم گفت که چگونه از زمینه مساعد خشونت سوداگر هالیوود استفاده مىکند و این بهرهگیرى خارج از مدار دستیابى به استعلا، در اثرى تصویرى اتفاق مىافتد؛ هر چند که فیلم مىکوشد، کلیشه تصویرى باشد.
البته به نظرم جدالهاى پیرامون فیلم، عموما جدال مبتذلى است. خواهم گفت که کشاندن موضوع بر سر واقعیت یا عدم واقعیت «جهان مصائب مسیح»، از کدام سوء تفاهم سرچشمه مىگیرد و باید بگویم که اتفاقا زخم، خشونت و تأکید صد دقیقهاى بر آن در فیلم گیبسون، مىتوانست زمینه یک منظر نو و آفرینش یک شاهکار باشد. اما واقعیت فیلم نمىتواند به تعالى زخم در واقعیت زندگى مسیح دست یابد و من متعجبم که چگونه حضرت پاپ و اسقفهاى اعظم و مقامات بلند پایه مسیحى به این نکته بدیهى توجه نکردهاند و فیلم را همان دانستند که «واقع شد». با این همه، اگر چه مصائب مسیح در سطح ماجراى فرجامین پیامبر رنجدیده مانده، اما از امکانات بالقوهاى بهرهمند است که به همراه حواشى دیگر، آن را براى گفتوگو، به اثرى قابل اعتنا تبدیل مىسازد.
به هر رو، اگر به شکل عمیقى به جدلهاى دامنهدار در مورد مصائب مسیح بنگریم، خواهیم دید که در بنیاد جنجال در حقیقت همان پرسش قدیمى در مورد فیلم و واقعیت نهان است.
پاپ اعلام کرده است: «درست همانگونه که واقع شد» و این دقیقا به معنى نفى ناواقعیت پندارى خشونت فیلم است و قاعدتا باید تأیید سیماى متعال، بازتاب زخم مسیح(ع) هم باشد. در واقع دو روایت از واکنش حضرت پاپ، پس از تماشاى پاسیون مسیح(ع) اثر گیبسون در مطبوعات نقل شده است، درست و نادرست؛ گناه و ثوابش دامن راویان را بگیرد.
خبرگزارىها به عنوان واسطه و یکى از اسقفهاى همراه پاپ که نخواسته نامش فاش شود، منبع خبر بوده است (20 اردیبهشت، روزنامه شرق). من با دومین نقل کار دارم؛ در روایت نخست، پاپ فیلم را ملاحظه فرمودند و سکوتى به علامت رضا داشتند. در نقل دوم، اسقف بىنام تأکید کرد که ایشان در حلقه احیاء آشکارا اشاره کردند: «فیلم عینا همان است که واقع شد...».
خبر به گونهاى است که گویى پاپ از قدرت شهود و آگاهى غیبى سود جسته تا فیلم را تأیید کند... اما... براى منتقد پرسشگر فیلم، چنین اشارهاى از سوى عالىترین مرجع دینى کاتولیکها، دقیقا همان ریسمانى است که مىتواند به آن بیاویزد و براى دسترسى به گوهر نقد، از دیوار اثرى دینى بالا برود تا بپرسد: آیا سینما مىتواند امر متعال را درست همانگونه که رخ داده، به نمایش درآورد و ما را شریک یک تجربه قدسى نماید؟
بدیهى است پیش از این پرسش، اصلاً سؤال همگانى و قدیمى قد برمىافرازد، اصلاً واقعیت فیلم گیبسون، یعنى واقعیت تصویرهایش، مىتواند مبین رویداد واقعى، درست همانگونه باشد که واقع شد؟ این در حالى است که ما اصل واقعه را واقعى بدانیم، زیرا از نگاه نویسنده روسى و کمونیست (کرى ولف)، انجیلها چیز دیگرى هستند و یا از نگاه پازولینى فیلمساز نامور مارکسیست و یا از منظر مسلمانى که روایت فرجام کار پیامبر بزرگ خدا را دگرواره تصور مىکند، واقعیتها اساسا چیز دیگرى هستند.
بسیارى از دین ناباوران، منکر اصل وجود تاریخى انسانى به نام عیسى بن مریم(ع) هستند و دینپروران ادیان توحیدى دیگر، چون یهودیان و مسلمانان، هر یک روایت متفاوتى ارائه مىدهند: نیکلاس رى هنرى کاستر، پازولینى، ترفیرلى، اسکورسیزى، دنیس آرکان و اکنون مل گیبسون، هم هر یک روایتهاى مختلفى در اختیار ما نهادهاند؛ هر چند در جهان مسیح اصل تصلیب نادیده گرفته نمىشود و در آثارى که نه به تجلى مسیح، بلکه مستقیا به حضور آن پیامبر فراموشىناپذیر بستگى دارند، رخدادهاى مشترکى نیز هست.
استوار کردن گفتوگو و نقد بر پایه نسبت فیلم گیبسون و امر واقع، از منظر دیگرى هم اهمیت دارد؛ همه جنجالى که حول «مصائب مسیح» برانگیخته شد، در حقیقت جدال بر سر همین ارتباط فیلم با واقعیت بوده است و در واقع واکنش حضرت پاپ چیزى جز واکنش به واکنش کسانى که فیلم را تحریف واقعیت مىپنداشتند نبود و توقعشان آن بود که اثر سینمایى گیبسون مطابق واقعیتى باشد که آنان تصورش را به وسیله خود از عینیت برخوردار مىدانستند و نیز دستهاى که براى واقعى دانستن تصاویر فیلم، نیاز به تأیید مرجعیت دینى داشتند.
البته واقعیت ظاهرا از آنجا محل جدل قرار گرفت که مىتوانست متضمن صحت یا عدم صحت «خشونت» آزار و شکنجه حضرت مسیح و ماجراى به صلیب کشیدن او باشد. و باز «واقعیت» خشونت یا عدم واقعیت آن در این منازعه «حول مصائب مسیح» از آنجا اهمیت یافت و به مهمترین سیماى نقد عمومى فیلم تبدیل شد که آشکارا حاوى منفعتى سیاسى و نیز دینى است.
اعتراض یهودیان امریکا و اروپا تلاشهاى زیرکانه اسرائیل را پشت سر دارد که از یک سو براى عدم نمایش فیلم تلاش کردند و مىکنند و از سوى دیگر، با مطرح کردن نمایش فیلم در یک سینماى اسرائیل، بهترین شیوه را براى خنثى کردن زهر کوششهاى آشکار و نهان خود به کار بردند تا به نیرویى تحریفگر واقعیت یا ترسان از واقعیت فیلم در افکار عمومى تبدیل نشوند و ژستى دموکرات مآب و آزادمنش به خود بگیرند. دامنه واقعیت یا عدم واقعیت خشونت فیلم، آن چنان رسانههاى امریکا و اروپا را انباشت که تردیدى باقى نمىگذارد که اگرنه فى نفسه، لااقل براى حوزه عمومى رسانهاى این پرسش مهمترین سیماى نقد فیلم بوده است.
واقعیت فیلم البته خود را بر روایات کاتولیکى استوار مىنماید، اما تا جایى که به ماجراى گیبسون ربط دارد، نمىتوان یک تجلى کشف و شهودى و پرشوق و شور را در این رهیافت و مدعاى گیبسون نادیده گرفت اتفاقا گاردین هم به این مسئله اشاره کرده، به نقل از کارگردان و فیلمنامهنویس نوشته است:
«گیبسون ده سال پیش دچار یک بحران حاد روحى شد که تا خودکشى پیش رفت». اما او به جاى از بین بردن صورت مسئله و محو آن، به دین روى آورد. کسى نمىداند رویکرد دینى ملگیبسون بر اثر کدام تجربه روحى و محرکهاى درونى و بیرونى بوده؛ همین قدر آشکار است که پدرش یک کاتولیک بنیادگرا است. غرق شدن و پرتاب به اعماق کتاب مقدس انجیل، به جاى پرت کردن خود از برج بلندى در هالیوود، آغاز رابطه شوریده کارگردان (بازیگر برجسته دیروزى) و پیامبر خدا حضرت مسیح(ع) است. و گویا طى این سالها فکر ساختن فیلمى درباره واقعیتهاى رنج حضرت مسیح، چنان در «مل» غوطهور در دنیاى عشق و توبه ریشه دوانده که غیر قابل کنترل بوده است.
گفته شده است: او در درون خود نداى مأموریتى را مىشنید تا کذب دامنگستر ناباوران به مسیح را مبنى بر پرده افکندن از عذابى که یهودیان منکر آن هستند افشا کند؛ بدیهى است با قدرتگیرى لابىهاى سرمایهدارى ـ سیاسى آنان در اروپا و امریکا به ویژه در سالهاى اخیر و تأکید بر دیدگاههاى یهودى و نشر آن که در پى رشد نقش آنان در غرب مسیحى و دوستى قدرتهاى حاکم با قدرتمندان یهود و نفوذ وسیع آنان در ساختار اقتصادى ـ سیاسى امریکا و اروپا، چنین واکنشى از سوى مسیحیان بنیادگرا عجیب نباشد و حتى به ذائقه پاپ شیرین بیاید. نشان دادن کاهنان قدرتمند یهودى که کنسول امپراطور را به مرگ همراه با شکنجه عیسى بن مریم(ع) راضى مىکنند و پروژه و شهادت هولناک علیه پیامبر خدا اگر هم مأموریتى الهى باشد، در عین حال واکنش به هنگامى براى وانهادن اعتقادات مسیحى در دستان سیاستمدارانى است که براى کسب پشتیبانى یهودیان، تا مرز انحلال سیاستهاى امریکایى و اروپایى در سیاستهاى صهیونیستى پیش رفتهاند.
بدیهى است واکنش احساسات دینى مسیحیت و پشتوانه رهبرى و مرجعیت کلیسا در فیلم مل گیبسون، همگام با چالشهاى دینى، حاوى چالشهاى پنهان سیاسى است و نمىتوان در داورى موقعیت کنونى فیلم این واقعیت را که نه در حاشیه ارزشهاى زیبایىشناختى، بلکه در کانون آن سر برمىآورد ندیده گرفت، حالا نارضایتى کلیسایى که گیبسون پیرو آن است از رفرم واتیکان دال بر نابخشودگى یهودیان و تغییر آن به بخشایش، جاى تازهاى در تولد فیلم مىیابد؛ گویى پاپ هم از کرده خود پشیمان شده، با رشد خشونت اسرائیل به شیوه خود با تأیید فیلم بر تصمیم قبلى سایه مىافکند و ناخشنودى خود را بروز مىدهد.
جنبه دیگرى که بر پرسش واقعیت و ناواقعیت فیلم تأثیر مىنهد جدا از تأثیر سرمایه یهودى بر سیاستهاى جمهوریخواهان و دموکراتهاى امریکا و احزاب اروپایى و حتى بر انتخابات ریاست جمهورى و پیشروى سیاستمداران تا سر حد تأیید بلاشرط خشونت اسرائیلىها و برانگیختن نارضایتى پاپ از این تسلیم مطلق سیاست مسیحى بر سیاست یهودى، باز یک وضعیت سیاسى است. جهان اسلام در برابر سیاستهاى خشن صهیونیستى علیه فلسطینیان، فیلم گیبسون را امکانى براى تذکر، قرینهسازى و اشارات ضمنى به سود خود مىیابد. هر چند در اینجا بازشکافى اعتقادى در برابر بهره سیاسى مشکلات خود را به بار مىآورد.
مسلمانان باور ندارند که مسیح پسر خدا بوده و او را همچون محمد(ص) یک انسان مىدانند که معجزه زادنش به امر روح القدس، به پدر و فرزندى و تثلیپ و مسئله باور «مشخص انگارى» خدا و حلول ربطى ندارد؛ البته این تفاوت نگاه، مانعى بر سر شادمانى یکپارچه از ساخته شدن مصائب مسیح است که مىتواند مصائب فلسطینیان را یادآورى کند؛ به ویژه اینکه کشورهایى مثل قطر که با اسرائیل رابطه نزدیکترى دارند، مىتوانند بهانه منع نمایش سیماى پیامبران را براى جلوگیرى از نمایش فیلم تحکم کنند.
از سوى دیگر، جهت سوم مثلث هم همین وضعیت دوگانه را دارد یعنى پاپ، اگرچه با این فیلم نارضایتى خود را از تسلیم رهبران سیاسى جهان مسیحیت به رهبران سیاسى ـ دینى صهیونیست ابراز مىکند و به طور حتمى علم سیاست خود را که نفى تصاحب یهودى بیتالمقدس و نیز نفى خشونت یهودى علیه فلسطینیان است در برابر سیاست امریکا مستقلاً برمىافرازد، اما در عین حال از نظر اعتقادى با رواج فیلم در کشورهاى اسلامى، از دیدگاه مسیحى دال بر تثلیث و نیز تصلیب دفاع مىنماید که محل تمایز باور مسیحیان و مسلمانان درباره شخص عیسى بن مریم(ع) و فرجام او است.
اما در این ماجرا یهودیان جایگاه همیشگى خود را دارند؛ ترسان از برانگیخته شدن موج یهودستیزى و تبلیغ درباره مظلومیت خود و اینکه در معرض یهودىکشى در جهان قرار دارند و جاى امنى براى آنان وجود ندارد و جهان همواره در حال زمینهچینى و پرورش افکار عمومى براى یهودىستیزى است و اینکه خشونت فیلم تحملناپذیر است. البته در پس همه این اظهارات، آنان خود مىدانند که نمىتوانند خشونت بىمهار شارون را «علیه هموطنان» عیساى ناصرى و توافق صهیونیستها را با آن پنهان سازند.
البته مطبوعات تحت سلطه سرمایه یهود و نویسندگان مسیحى متمایل به اسرائیل، برخوردهاى خشمآگینى علیه ادعاى واقعگرایى فیلم به راه انداختند و کوشیدند که از همه نشانهها، براى آنکه فیلم را «بازیگرانه»، نمایشى، تبلیغى و غیرواقعى معرفى کنند یارى جویند. از همین رو مطبوعات اروپایى همه رفتارهاى گیبسون را به نمایشى بودن متهم کردند. از سرمایهگذارى شخصى میلیونها دلارى او که به دلیل عدم تمایل کمپانىهاى بزرگ هالیوود و به دلیل اصرار در ساخته شدن فیلم اتفاق افتاد، تا نحوه اکران فیلم؛ «نمایش افتتاحیه مصائب مسیح روز چهارشنبه بود. انتخاب این تاریخ براى اکران کمى عجیب و شبههانگیز است؛ چرا که در امریکا بیشتر فیلمها روز جمعه به اکران گذاشته مىشوند. با کمى دقت و رجوع به تقویم میلادى قضیه شفاف مىشود.
روز چهارشنبه در مذهب مسیحیت به «چهارشنبه خاکستر» معروف است؛ در حقیقت نخستین روز از ایام روزه در جهان مسیحى است. وقتى قرار باشد فیلمى مهم و پرسروصدا به بازار عرضه شود، قطعا جایى براى اماها و شایدها باقى نمىگذارند و فیلم مصائب مسیح به عنوان یک فیلم این چنینى از کوچکترین جزئیات غافل نمانده است».
بدین نحو، آنان همه جنجالها (حتى اعتراض اسرائیل و یهودیان متعصب؟) را نوعى سوداگرى با منطق بازاریابى و فاقد هر اصالت و واقعیت معنوى وانمود کردند. انتقادهایى از این دست که در زبان مسیح(ع) در فلسطین به زبان لاتینى صحبت نمىکردند نیز در خدمت همین نمایش و اثبات ناواقعیت فیلم بوده است. کسانى مثل تیلور، کنراد، ریچ و... هم در پى نفى واقعیت فیلم برآمدند و آن را به قساوت متهم نمودن.
خشم منتقدین نیویورک تایمز و لس آنجلس تایمز و نشریاتى با مالکیت یهودیان، نیز در محکومیت عدم واقعیت فیلم، به ویژه عدم واقعیت خشونت آن بر همین نسبت تصویر و واقعیت تکیه کرده است اما عجیب آن است که چگونه این پرسش سینمایى یک منتقد فیلم، خود مىتواند به خشونت بیشتر و عدم خویشتندارى بى مهار براى ابراز تمایل به قتل گیبسون منجر شود!
با این همه، علیرغم تأثیر نقد در مطبوعاتى همچون نیویورک تایمز در فروش فیلم، بدگویى کسانى مثل تیلور و فرانکریچ درباره عدم واقعیت فیلم و خشونت آن، تأثیرى در کم کردن فروش مصائب مسیح نداشته است، زیرا خواننده نمىتوانسته باور کند کسانى که کارگردان را براى نمایش خشونت در سینما محکوم کنند چگونه خود مدافع آثارى به مراتب خشنتر بوده، از آن بدتر چگونه در همان نوشته و نقد، خشونت بى حد و اندازه و نامعقول خود را ندیده گرفتهاند. زمانى که ریچ بىپرده نوشته است «مىخواهم او را بکشم (گیبسون را)، رودههایش را به سیخ بکشم و گردن سگش را ببرم». اتهام «دینپرستى دیوانهوار»، اتهام دیگرى به گیبسون بود. گفتنى است گیبسون به کلیسایى وابسته است که از سیاست لیبرالى و مماشات جویانه پاپ در مورد یهودیان انتقاد مىکند.
پدر او هم نویسنده کتاب «آیا پاپ کاتولیک است» و «دشمن اینجا» است. هرچند خود گیبسون هر نوع گرایش به یهودىستیزى را در خود نفى مىکند. او هم معتقد است که «درست همان است که واقع شد».
* * *
اما در برابر ادعاى فیلم مساوى با آنچه که واقع شد، ما با مخالفتهاى نظرى گوناگونى روبرو هستیم که فراتر از جدلهاى ژورنالیستى له و علیه فیلم ما را با پرسش روبرو مىسازد.
اولاً فیلمساز به پیروى از پاپ، یا پاپ در پى فیلمساز چگونه مىتوانند مدعى باشند که مىدانند «چه واقع شد». راههایى که آنان طى کردهاند کدام است؟ شهود یا منابع مکتوب تاریخى و اسناد موجود آیا مىتوان با قطعیت و یقین براساس اخبار موجود گفت که باورهاى گیبسون در فیلم، عینا همان است که رخ داد؟
حداقل واقعیت مکالمه بینا متنى انجیلها، در خدمت وجود فاصله میان روایتهاى متفاوت کتاب مقدس و واقعیتى است که دیگر در دست نیست و این فاصله به ما یادآورى مىکند که ما نمىدانیم چه رخ داده است. زیرا حتى خود مسیحیان باور دارند و پنهان نمىکنند که روایت انجیلها نه محصول کلام خدا و واسطه ارسال پیام الهى یعنى جبرئیل بلکه روایت انسانهاى جایز الخطایى چون متى، لوقا، مرقس و یوحنا بوده است و هر خرده روایت و روایت اصلى رویدادهاى عیساى ناصرى در انجیل با تمایزات روایى همراه است که گویاى همین فاصله روایت در امر واقع است و لااقل از منظر مکالمه با متن ادعاى بازتاب امر واقع یگانه در اینجا ناممکن جلوه مىکند؛ براى مثال ماجراى بریدن گوش «ملوک» خدمتکار کاهن اعظم به وسیله شمعون پطروس و کلام عیسى(ع) در موقع دستگیرى به وسیله هریک از ضبطکنندگان چهارگانه به نحو متفاوتى ثبت شده است؛ در انجیل یوحنا آمده است.
«در همین وقتى شمعون پطروس شمشیر خود را کشید و گوش راست «ملوک» خدمتکار کاهن اعظم را برید. عیسى به پطروس فرمود: «شمشیرت را غلاف کن. آیا جامى را که پدرم به من داده است نباید بنوشم».
در حالىکه در انجیل لوقا واقعه مذکور چنین ثبت شده که اگر گیبسون به ازاى تصویر و کلام وفادارانهاش براساس این متن مىساخت، نتیجه چیز دیگرى بود: «اما شاگردان وقتى متوجه جریان شدند فریاد زدند: استاد آیا اجازه مىدهید بجنگیم؟ شمشیرهایمان حاضر است: «همان لحظه یکى از ایشان به روى خادم کاهن اعظم شمشیر کشید و گوش راست او را برید. عیسى بلافاصله گفت: «دیگر بس است» پس گوش او را لمس کرد و شفا داد».
در انجیل مرقس روایت بار دیگر در همین نکته دچار جزئیاتى دیگر است که اگر آن را عینا بازتاب امر واقع بگیریم باز تصویر فیلم باید تغییر مىکرد:
«ولى یک نفر شمشیر کشید و با غلام کاهن اعظم درگیر شد و گوش او را برید. عیسى گفت: «مگر من دزد فرارى هستم که اینطور سرتاپا مسلح براى گرفتن من آمدهاید؟ چرا در خانه خدا مرا نگرفتید... در این گیرودار شاگردان او را تنها گذاشتند و فرار کردند».
«در این لحظه یکى از همراهان عیسى شمشیر خود را کشید و با یک ضربه گوش غلام کاهن اعظم را برید. عیسى به او فرمود: «شمشیرت را غلاف کن هرکه شمشیر بکشد با شمشیر نیز کشته خواهد شد. مگر نمىدانى که مىتوانم از پدرم درخواست کنم تا دریک لحظه هزاران فرشته به کمک ما بفرستد؟ ولى اگر چنین کنم پیشگویىهاى کتاب آسمانى درباره من چگونه جامه عمل خواهد پوشید؟»
به خاطر تنگنا از بحث فنى متن شناختى و هرمنوتیک متن و نشان دادن دیدگاههاى کاملاً متفاوت به رویداد واحد شمشیر کشیدن پطروس چشم مىپوشم زیرا تاجایى که به بحث ما مربوط است؛ یعنى مدعاى حضرت پاپ در خصوص اینکه فیلم همان طور است که عینا واقع شد، اسناد کامل است و نشان مىدهد که امر واقع چقدر دور است و فاصله معین حتى بین روایت انجیلهاى متى، لوقا، مرقس و یوحنا با هم به طور طبیعى و همچون محصول نگاه و کلام راویان گوناگون با واقعیت دور از دسترس ما وجود دارد؛ چه رسد به فاصله بین روایت تصویرى فیلم گیبسون با امر واقع.
قابل تذکر است که اتفاقا روایت گیبسون نه از روى اصیلترین متون زندگى عیسى بن مریم(ع) که قاعدتا عهد جدید است، بلکه با اتکا به شهودهاى عرفانى یک راهبه اهل باواریا ساخته شده که یک منتقد خشمگین یهودى فیلم «مصائب مسیح» این عارفه مسیحى را ضدیهود مىداند؛ منظور بانو «کاترین امریش» است.
در روایت جزئیات این فیلم ذکر شده است: از جمله از پاى افتادن مسیح و جارى شدن خون او به صحنه و پاى ستون و آوردن پارچههاى سفید به وسیله «مکودیا بروکلیس» همسر «پیلاترس» که حضرت مریم(س) در فیلم با آن پارچهها خون فرزند را از روى زمین پاک مىکند.
خواهر امریش تأکید کرده است که در شهود دیده است: پروکلیز زن پیلات را دیدم که تکههاى بزرگ پارچه براى مادر فرستاد. نمىدانم او فکر مىکرد مسیح آزاد خواهد شد و مادرش پارچهها را براى گذاشتن بر زخمهایش نیاز خواهد داشت یا اینکه این بانوى مهربان مىدانست که از هدیهاش چه استفادهاى خواهد شد... مریم بر زمین نزدیک ستون زانو زد و با پارچههایى که مکودیا فرستاده بود آن خون پاک و مقدس را پاک کرد».
این روایت در سال 1824 یعنى هزار و هفتصد و نود و یک سال پس از واقعه در کتاب خواهر کاترین امریش آمده است که محصول رؤیاى او بوده و عنوان «مصائب سرور ما حضرت مسیح» را داشته است. منبع اصلى دیگر گیبسون نوشتههاى راهبهاى به نام «مرى اگریدا» با عنوان «شهر رویایى خداوند» بوده است. با این اوصاف چگونه مىتوان از انطباق کامل فیلم با واقع سخن گفت. گذشته از تمام مباحث درباره تمایز روایت کلامى و بصرى از یک واقع با خود واقع، جزئیات نام برده نشان دهنده شکل گرفتن چیزى است که مىتوان آن را داستانى متضمن نگاه کسى چون گیبسون و همراهانش به رویدادى در فاصله هزار و نهصد و شصت و هفت ساله از کارگردان و راوىاى امروزى دانست؛ با همه ویژگىهایى که آگاهى ما از چنین روایتى و میزان و امکان و حد تقرب به جزئیات واقعه در اختیار مىنهد. آنچه در قدیمىترین متون به یادگار مانده تذکر خلاصه و فشرده آن 12 ساعت آخر در چند جمله است. این صد دقیقه تصویر شکنجه (بانضمام 27 دقیقه لحظات مقدماتى) چیزى است که براساس تصاویر و تصورهاى ذهنى گیبسون ساخته شده است.
ادامه دارد
آیا زبان یهودا زبان کلمات است؟ یا زبان تصویرها؟ کدام به مسیح بودن مسیح خیانت مىکند؟ این پرسش اصلىاى است که پیرامون مصائب مسیح مطرح است. آیا منظور از یهودا در اینجا همان است که بیان مىدارد؟ یا به عکس، چیزى است که نهان مىدارد و پرده مىپوشد؟ زبان لاتین فیلم دقیقا در همین منظر اهمیت تازهاى مىیابد.
یهودا از آن نظر یهود است که نه تنها افشا مىکند و مىشناساند، بلکه در حقیقت افشاگرى او منشى براى پردهپوشى، و کفر و نقاب افکندن بر سیماى حقیقت عیسى(ع) است. بوسه یهودا به این معنى است که عیسى پیامبرى نیست که او مىداند هست و جان، وحى و معجزات او را چیزى اندک از همه هستى ژرف و پنهانش آزموده و با خبر است که دروغ نمىگوید؛ پس بوسه یهودا به این جهت خیانت کار است که نه تنها عیساى ناصرى را لو مىدهد، بلکه در عین حال، مسیح بودن و روحالهىاش را نفى مىکند و او را به عنوان کسى که کفر مىگوید و شایسته مجازات است، به کاهنان یهود و کاهن اعظم معرفى مىنماید؛ یعنى مسیح بردگى او را در حجاب خیانت خود نفى مىنماید و مخفى مىکند و در حجاب قرار مىدهد. بوسهاى که در همان زمان که آشکار مىکند، بر آن پرده مىافکند. حال پرسش ما این است که چه چیزى به حقیقت مسیح خیانت مىکند؛ زبان کلمات، یا زبان تصویر؟
زبان کلمات با نشانههایى که فاقد توان توهم عینیت و تشخص است، با نشانههاى زبانى، واژگانى و انتزاعى خود به هر کس اجازه مىدهد تا در ظرف وجودى خود، خیال متصل خودرا به مسیح(ع) عرضه کند و جولانگاه تصور حقیقتى ابدى نماید و هر کس به اندازه پهنا و سعه جانش از آن چیزى به دست آورد؛ در حالى که تصویر سینمایى، نشانهاى در وهله نخست از توهم شباهت برخوردار است که راه را بر گونههاى دیگر تصور مىبندد. در حالى که این مسیح نیست؛ بلکه به شما وانمود مىسازد که این مسیح است.
سر مسیح بنا به متعالترین پندار هر باورمند به مسیح، او را در هالهاى از نور مىرویاند. مسیح گیبسون مىتواند به مذاق «گرى ویلز» یا «ریچ» باورناپذیر و یا به چشم هارون بشایابى چون یک سوپر من ظاهر شود؛ پس آیا این خیانت تصویر متحرک است که مایه جدال شده است یا به عکس، محسوسیت تصویر متحرک است که بار دیگر از جایى دیگر ـ جایى مربوط به قدرت باوراندن، تأثیر عاطفى و قدرت همذاتپندارى تصویر متحرک ـ رستاخیزى نو و همنوا با گوهر عصر وجودى حاضر ـ عصر تکنولوژى و هنر مدرن تکنولوژیک ـ تدارک مىبیند و به «بعثت» تازهاى خدمت مىکند؟
به نظر مىرسد، در اینجا و در برخورد با تصویر متحرک نیز، آموزه مسیحایى اهمیتى نو مىیابد. آموزهاى که به آخرین سخنان عیسى(ع) مربوط است؛ آنگونه که در انجیل یوحنا (14) آمده است: «در توفانهاى زندگى شما را بىسرپرست نخواهم گذاشت و به کمک شما خواهم آمد؛ براى مدت کوتاهى از این دنیا خواهم رفت ولى حتى در آن هنگام با شما خواهم بود زیرا دوباره زنده خواهم شد و چون من زندهام شما نیز خواهید زیست... .
کسى مرا دوست دارد که هر چه مىگویم اطاعت کند و چون مرا دوست دارد، خدا نیز او را دوست خواهد داشت و من نیز او را دوست خواهم داشت و خود را به او نشان خواهم داد. یکى از شاگردان او پرسید: اى استاد چرا خود را فقط به شاگردانتان نشان مىدهید، ولى به مردم دنیا نشان نمىدهید؟ عیسى جواب داد: من خود را فقط به کسانى نشان مىدهم که مرا دوست مىدارند....».
آیا جدا از شهود آنان که در جهان واقعى بهاى محبتشان را به مسیح(ع) با دیدار او مىگیرند، در برابر تصویر هم این قاعده پابرجاست و چشمهاى دوستداران از نشانههاى بصرى، به دیدارى سرشار از محبت و تأثیر نائل مىآیند و بهاى دوست داشتن را مىگیرند و مسیح خود را بر پرده بر آنها نشان خواهد داد و به عکس آنان که قلوبى تهى دارند، ناباورانه خواهند نگریست و تصویرى مخدوش مىسازند؟
البته این درست همان برداشتى است که گیبسون دارد. کارگردان مقاومت در برابر فیلمش را به معنى مقاومت در برابر مسیح مىگیرد و این همان رفتارى است که خشم «گرى ویلز» منتقد «نیویورک ریویو آو بوک» را برانگیخته است؛ وقتى در نیویورکر گفته سازنده مصائب مسیح را خواند:
«اقدامات علیه فیلم خیلى زود شروع شد تا اعلام کردم که مىخواهم این کار را بکنم، گفتند که این کار خطرناکى است؛ احساسات ضد مسیحى زیاد است و آنها از این آثار نمىخواهند؛ واقعا وحشیانه است... . جنگى بزرگ علیه ما به راه انداختهاند»، از نظر گیبسون در برابر اشک و زارى مسیحیان معتقد، واکنش منتقد «مصائب مسیح» مىتواند مصداق همان روى پنهان کردن مسیح از قلوب فاقد محبت باشد و کسانى که احساسات ضد مسیحشان آنان را به استهزا مىکشاند و کسانى مثل منتقد نیویورک ریویو که نوشته است: «من و همسرم از ترس اینکه از این صحنهها به قهقهه بیفتیم، مدتى، به همدیگر نگاه نکردیم. همه چیز از سادیسم فراتر رفته و به سور رئالیسم همراه با کمدى تبدیل شده بود». آیا این شالوده باورى یهودى بود که فیلم را خندهدار مىکرد؛ واقعا مدافع فیلم گیبسون نیستم، اما متعجبم که «ویلز» از کجاى «مصائب مسیح» مىتوانست دچار قهقهه شود!
به هر رو سایتهاى سینمایى، ماهواره و اینترنت، با مطالب و تنقیدهاى یهودى و مقالهها و گفتوگوهاى رنگارنگ، مىتوانند مواد لازم را در اختیار منتقدین مترجم و بسیار روشنفکر ما قرار دهند تا به یک عادت روشنفکرانه؛ یعنى کاربرد فرمول سخن خلاف آراى همگان و موضعگیرى متحورانه و قداستزدا و پرسشگرانه، اگر چه نامنصفانه، پاسخ آرى گویند و حرف دیگروار بزنند؛ هر چند مخالفت زیبایىشناسانه با اثر ملگیبسون اصلاً به مفهوم قرار گرفتن در معرض لعن پیامبر خدا نخواهد بود. اما بر خلاف تفاخر رایج با تسلیم روانى نسبت به نقد منتقدین مشهور غربى، غالبا نقدهایى نظیر نوشتهگرى ویلز، تیلور و... چیزى جز اعتراضهاى تماتیک، همراه با غلوّ بسیار نبوده است.
از منظر سینمایى که من دوست دارم، مل گیبسون علیرغم ماجراهایى که در خصوص بحران دینى ـ روحى و بازگشت و بیدارىاش بیان مىکنند، در «مصائب مسیح» به هالیوود سجده کرده است. سینماى نامتعارف من، در رخداد بشارت رستاخیز مسیح، بیش از هر چیز ظهور متعال و نشانههاى نام «رحمان» و الوهیت سرشار از مهر را در ساختارهاى بىسابقه، آشنازدا، و جمال و زیبایى فرمها و مکاشفههاى آفرینشگرانه فهم مىکند؛ اثر گیبسون فاقد این عناصر است و نشانهاى غیر کلیشهاى از تجربه زخم مسیح ندارد.
این فیلم نوعى ماجراپردازى با استفاده از کلیشه تقابل خیر و شر و متوقف در سطوح رویداد رنج و زخم است. و خواهم گفت که چگونه از زمینه مساعد خشونت سوداگر هالیوود استفاده مىکند و این بهرهگیرى خارج از مدار دستیابى به استعلا، در اثرى تصویرى اتفاق مىافتد؛ هر چند که فیلم مىکوشد، کلیشه تصویرى باشد.
البته به نظرم جدالهاى پیرامون فیلم، عموما جدال مبتذلى است. خواهم گفت که کشاندن موضوع بر سر واقعیت یا عدم واقعیت «جهان مصائب مسیح»، از کدام سوء تفاهم سرچشمه مىگیرد و باید بگویم که اتفاقا زخم، خشونت و تأکید صد دقیقهاى بر آن در فیلم گیبسون، مىتوانست زمینه یک منظر نو و آفرینش یک شاهکار باشد. اما واقعیت فیلم نمىتواند به تعالى زخم در واقعیت زندگى مسیح دست یابد و من متعجبم که چگونه حضرت پاپ و اسقفهاى اعظم و مقامات بلند پایه مسیحى به این نکته بدیهى توجه نکردهاند و فیلم را همان دانستند که «واقع شد». با این همه، اگر چه مصائب مسیح در سطح ماجراى فرجامین پیامبر رنجدیده مانده، اما از امکانات بالقوهاى بهرهمند است که به همراه حواشى دیگر، آن را براى گفتوگو، به اثرى قابل اعتنا تبدیل مىسازد.
به هر رو، اگر به شکل عمیقى به جدلهاى دامنهدار در مورد مصائب مسیح بنگریم، خواهیم دید که در بنیاد جنجال در حقیقت همان پرسش قدیمى در مورد فیلم و واقعیت نهان است.
پاپ اعلام کرده است: «درست همانگونه که واقع شد» و این دقیقا به معنى نفى ناواقعیت پندارى خشونت فیلم است و قاعدتا باید تأیید سیماى متعال، بازتاب زخم مسیح(ع) هم باشد. در واقع دو روایت از واکنش حضرت پاپ، پس از تماشاى پاسیون مسیح(ع) اثر گیبسون در مطبوعات نقل شده است، درست و نادرست؛ گناه و ثوابش دامن راویان را بگیرد.
خبرگزارىها به عنوان واسطه و یکى از اسقفهاى همراه پاپ که نخواسته نامش فاش شود، منبع خبر بوده است (20 اردیبهشت، روزنامه شرق). من با دومین نقل کار دارم؛ در روایت نخست، پاپ فیلم را ملاحظه فرمودند و سکوتى به علامت رضا داشتند. در نقل دوم، اسقف بىنام تأکید کرد که ایشان در حلقه احیاء آشکارا اشاره کردند: «فیلم عینا همان است که واقع شد...».
خبر به گونهاى است که گویى پاپ از قدرت شهود و آگاهى غیبى سود جسته تا فیلم را تأیید کند... اما... براى منتقد پرسشگر فیلم، چنین اشارهاى از سوى عالىترین مرجع دینى کاتولیکها، دقیقا همان ریسمانى است که مىتواند به آن بیاویزد و براى دسترسى به گوهر نقد، از دیوار اثرى دینى بالا برود تا بپرسد: آیا سینما مىتواند امر متعال را درست همانگونه که رخ داده، به نمایش درآورد و ما را شریک یک تجربه قدسى نماید؟
بدیهى است پیش از این پرسش، اصلاً سؤال همگانى و قدیمى قد برمىافرازد، اصلاً واقعیت فیلم گیبسون، یعنى واقعیت تصویرهایش، مىتواند مبین رویداد واقعى، درست همانگونه باشد که واقع شد؟ این در حالى است که ما اصل واقعه را واقعى بدانیم، زیرا از نگاه نویسنده روسى و کمونیست (کرى ولف)، انجیلها چیز دیگرى هستند و یا از نگاه پازولینى فیلمساز نامور مارکسیست و یا از منظر مسلمانى که روایت فرجام کار پیامبر بزرگ خدا را دگرواره تصور مىکند، واقعیتها اساسا چیز دیگرى هستند.
بسیارى از دین ناباوران، منکر اصل وجود تاریخى انسانى به نام عیسى بن مریم(ع) هستند و دینپروران ادیان توحیدى دیگر، چون یهودیان و مسلمانان، هر یک روایت متفاوتى ارائه مىدهند: نیکلاس رى هنرى کاستر، پازولینى، ترفیرلى، اسکورسیزى، دنیس آرکان و اکنون مل گیبسون، هم هر یک روایتهاى مختلفى در اختیار ما نهادهاند؛ هر چند در جهان مسیح اصل تصلیب نادیده گرفته نمىشود و در آثارى که نه به تجلى مسیح، بلکه مستقیا به حضور آن پیامبر فراموشىناپذیر بستگى دارند، رخدادهاى مشترکى نیز هست.
استوار کردن گفتوگو و نقد بر پایه نسبت فیلم گیبسون و امر واقع، از منظر دیگرى هم اهمیت دارد؛ همه جنجالى که حول «مصائب مسیح» برانگیخته شد، در حقیقت جدال بر سر همین ارتباط فیلم با واقعیت بوده است و در واقع واکنش حضرت پاپ چیزى جز واکنش به واکنش کسانى که فیلم را تحریف واقعیت مىپنداشتند نبود و توقعشان آن بود که اثر سینمایى گیبسون مطابق واقعیتى باشد که آنان تصورش را به وسیله خود از عینیت برخوردار مىدانستند و نیز دستهاى که براى واقعى دانستن تصاویر فیلم، نیاز به تأیید مرجعیت دینى داشتند.
البته واقعیت ظاهرا از آنجا محل جدل قرار گرفت که مىتوانست متضمن صحت یا عدم صحت «خشونت» آزار و شکنجه حضرت مسیح و ماجراى به صلیب کشیدن او باشد. و باز «واقعیت» خشونت یا عدم واقعیت آن در این منازعه «حول مصائب مسیح» از آنجا اهمیت یافت و به مهمترین سیماى نقد عمومى فیلم تبدیل شد که آشکارا حاوى منفعتى سیاسى و نیز دینى است.
اعتراض یهودیان امریکا و اروپا تلاشهاى زیرکانه اسرائیل را پشت سر دارد که از یک سو براى عدم نمایش فیلم تلاش کردند و مىکنند و از سوى دیگر، با مطرح کردن نمایش فیلم در یک سینماى اسرائیل، بهترین شیوه را براى خنثى کردن زهر کوششهاى آشکار و نهان خود به کار بردند تا به نیرویى تحریفگر واقعیت یا ترسان از واقعیت فیلم در افکار عمومى تبدیل نشوند و ژستى دموکرات مآب و آزادمنش به خود بگیرند. دامنه واقعیت یا عدم واقعیت خشونت فیلم، آن چنان رسانههاى امریکا و اروپا را انباشت که تردیدى باقى نمىگذارد که اگرنه فى نفسه، لااقل براى حوزه عمومى رسانهاى این پرسش مهمترین سیماى نقد فیلم بوده است.
واقعیت فیلم البته خود را بر روایات کاتولیکى استوار مىنماید، اما تا جایى که به ماجراى گیبسون ربط دارد، نمىتوان یک تجلى کشف و شهودى و پرشوق و شور را در این رهیافت و مدعاى گیبسون نادیده گرفت اتفاقا گاردین هم به این مسئله اشاره کرده، به نقل از کارگردان و فیلمنامهنویس نوشته است:
«گیبسون ده سال پیش دچار یک بحران حاد روحى شد که تا خودکشى پیش رفت». اما او به جاى از بین بردن صورت مسئله و محو آن، به دین روى آورد. کسى نمىداند رویکرد دینى ملگیبسون بر اثر کدام تجربه روحى و محرکهاى درونى و بیرونى بوده؛ همین قدر آشکار است که پدرش یک کاتولیک بنیادگرا است. غرق شدن و پرتاب به اعماق کتاب مقدس انجیل، به جاى پرت کردن خود از برج بلندى در هالیوود، آغاز رابطه شوریده کارگردان (بازیگر برجسته دیروزى) و پیامبر خدا حضرت مسیح(ع) است. و گویا طى این سالها فکر ساختن فیلمى درباره واقعیتهاى رنج حضرت مسیح، چنان در «مل» غوطهور در دنیاى عشق و توبه ریشه دوانده که غیر قابل کنترل بوده است.
گفته شده است: او در درون خود نداى مأموریتى را مىشنید تا کذب دامنگستر ناباوران به مسیح را مبنى بر پرده افکندن از عذابى که یهودیان منکر آن هستند افشا کند؛ بدیهى است با قدرتگیرى لابىهاى سرمایهدارى ـ سیاسى آنان در اروپا و امریکا به ویژه در سالهاى اخیر و تأکید بر دیدگاههاى یهودى و نشر آن که در پى رشد نقش آنان در غرب مسیحى و دوستى قدرتهاى حاکم با قدرتمندان یهود و نفوذ وسیع آنان در ساختار اقتصادى ـ سیاسى امریکا و اروپا، چنین واکنشى از سوى مسیحیان بنیادگرا عجیب نباشد و حتى به ذائقه پاپ شیرین بیاید. نشان دادن کاهنان قدرتمند یهودى که کنسول امپراطور را به مرگ همراه با شکنجه عیسى بن مریم(ع) راضى مىکنند و پروژه و شهادت هولناک علیه پیامبر خدا اگر هم مأموریتى الهى باشد، در عین حال واکنش به هنگامى براى وانهادن اعتقادات مسیحى در دستان سیاستمدارانى است که براى کسب پشتیبانى یهودیان، تا مرز انحلال سیاستهاى امریکایى و اروپایى در سیاستهاى صهیونیستى پیش رفتهاند.
بدیهى است واکنش احساسات دینى مسیحیت و پشتوانه رهبرى و مرجعیت کلیسا در فیلم مل گیبسون، همگام با چالشهاى دینى، حاوى چالشهاى پنهان سیاسى است و نمىتوان در داورى موقعیت کنونى فیلم این واقعیت را که نه در حاشیه ارزشهاى زیبایىشناختى، بلکه در کانون آن سر برمىآورد ندیده گرفت، حالا نارضایتى کلیسایى که گیبسون پیرو آن است از رفرم واتیکان دال بر نابخشودگى یهودیان و تغییر آن به بخشایش، جاى تازهاى در تولد فیلم مىیابد؛ گویى پاپ هم از کرده خود پشیمان شده، با رشد خشونت اسرائیل به شیوه خود با تأیید فیلم بر تصمیم قبلى سایه مىافکند و ناخشنودى خود را بروز مىدهد.
جنبه دیگرى که بر پرسش واقعیت و ناواقعیت فیلم تأثیر مىنهد جدا از تأثیر سرمایه یهودى بر سیاستهاى جمهوریخواهان و دموکراتهاى امریکا و احزاب اروپایى و حتى بر انتخابات ریاست جمهورى و پیشروى سیاستمداران تا سر حد تأیید بلاشرط خشونت اسرائیلىها و برانگیختن نارضایتى پاپ از این تسلیم مطلق سیاست مسیحى بر سیاست یهودى، باز یک وضعیت سیاسى است. جهان اسلام در برابر سیاستهاى خشن صهیونیستى علیه فلسطینیان، فیلم گیبسون را امکانى براى تذکر، قرینهسازى و اشارات ضمنى به سود خود مىیابد. هر چند در اینجا بازشکافى اعتقادى در برابر بهره سیاسى مشکلات خود را به بار مىآورد.
مسلمانان باور ندارند که مسیح پسر خدا بوده و او را همچون محمد(ص) یک انسان مىدانند که معجزه زادنش به امر روح القدس، به پدر و فرزندى و تثلیپ و مسئله باور «مشخص انگارى» خدا و حلول ربطى ندارد؛ البته این تفاوت نگاه، مانعى بر سر شادمانى یکپارچه از ساخته شدن مصائب مسیح است که مىتواند مصائب فلسطینیان را یادآورى کند؛ به ویژه اینکه کشورهایى مثل قطر که با اسرائیل رابطه نزدیکترى دارند، مىتوانند بهانه منع نمایش سیماى پیامبران را براى جلوگیرى از نمایش فیلم تحکم کنند.
از سوى دیگر، جهت سوم مثلث هم همین وضعیت دوگانه را دارد یعنى پاپ، اگرچه با این فیلم نارضایتى خود را از تسلیم رهبران سیاسى جهان مسیحیت به رهبران سیاسى ـ دینى صهیونیست ابراز مىکند و به طور حتمى علم سیاست خود را که نفى تصاحب یهودى بیتالمقدس و نیز نفى خشونت یهودى علیه فلسطینیان است در برابر سیاست امریکا مستقلاً برمىافرازد، اما در عین حال از نظر اعتقادى با رواج فیلم در کشورهاى اسلامى، از دیدگاه مسیحى دال بر تثلیث و نیز تصلیب دفاع مىنماید که محل تمایز باور مسیحیان و مسلمانان درباره شخص عیسى بن مریم(ع) و فرجام او است.
اما در این ماجرا یهودیان جایگاه همیشگى خود را دارند؛ ترسان از برانگیخته شدن موج یهودستیزى و تبلیغ درباره مظلومیت خود و اینکه در معرض یهودىکشى در جهان قرار دارند و جاى امنى براى آنان وجود ندارد و جهان همواره در حال زمینهچینى و پرورش افکار عمومى براى یهودىستیزى است و اینکه خشونت فیلم تحملناپذیر است. البته در پس همه این اظهارات، آنان خود مىدانند که نمىتوانند خشونت بىمهار شارون را «علیه هموطنان» عیساى ناصرى و توافق صهیونیستها را با آن پنهان سازند.
البته مطبوعات تحت سلطه سرمایه یهود و نویسندگان مسیحى متمایل به اسرائیل، برخوردهاى خشمآگینى علیه ادعاى واقعگرایى فیلم به راه انداختند و کوشیدند که از همه نشانهها، براى آنکه فیلم را «بازیگرانه»، نمایشى، تبلیغى و غیرواقعى معرفى کنند یارى جویند. از همین رو مطبوعات اروپایى همه رفتارهاى گیبسون را به نمایشى بودن متهم کردند. از سرمایهگذارى شخصى میلیونها دلارى او که به دلیل عدم تمایل کمپانىهاى بزرگ هالیوود و به دلیل اصرار در ساخته شدن فیلم اتفاق افتاد، تا نحوه اکران فیلم؛ «نمایش افتتاحیه مصائب مسیح روز چهارشنبه بود. انتخاب این تاریخ براى اکران کمى عجیب و شبههانگیز است؛ چرا که در امریکا بیشتر فیلمها روز جمعه به اکران گذاشته مىشوند. با کمى دقت و رجوع به تقویم میلادى قضیه شفاف مىشود.
روز چهارشنبه در مذهب مسیحیت به «چهارشنبه خاکستر» معروف است؛ در حقیقت نخستین روز از ایام روزه در جهان مسیحى است. وقتى قرار باشد فیلمى مهم و پرسروصدا به بازار عرضه شود، قطعا جایى براى اماها و شایدها باقى نمىگذارند و فیلم مصائب مسیح به عنوان یک فیلم این چنینى از کوچکترین جزئیات غافل نمانده است».
بدین نحو، آنان همه جنجالها (حتى اعتراض اسرائیل و یهودیان متعصب؟) را نوعى سوداگرى با منطق بازاریابى و فاقد هر اصالت و واقعیت معنوى وانمود کردند. انتقادهایى از این دست که در زبان مسیح(ع) در فلسطین به زبان لاتینى صحبت نمىکردند نیز در خدمت همین نمایش و اثبات ناواقعیت فیلم بوده است. کسانى مثل تیلور، کنراد، ریچ و... هم در پى نفى واقعیت فیلم برآمدند و آن را به قساوت متهم نمودن.
خشم منتقدین نیویورک تایمز و لس آنجلس تایمز و نشریاتى با مالکیت یهودیان، نیز در محکومیت عدم واقعیت فیلم، به ویژه عدم واقعیت خشونت آن بر همین نسبت تصویر و واقعیت تکیه کرده است اما عجیب آن است که چگونه این پرسش سینمایى یک منتقد فیلم، خود مىتواند به خشونت بیشتر و عدم خویشتندارى بى مهار براى ابراز تمایل به قتل گیبسون منجر شود!
با این همه، علیرغم تأثیر نقد در مطبوعاتى همچون نیویورک تایمز در فروش فیلم، بدگویى کسانى مثل تیلور و فرانکریچ درباره عدم واقعیت فیلم و خشونت آن، تأثیرى در کم کردن فروش مصائب مسیح نداشته است، زیرا خواننده نمىتوانسته باور کند کسانى که کارگردان را براى نمایش خشونت در سینما محکوم کنند چگونه خود مدافع آثارى به مراتب خشنتر بوده، از آن بدتر چگونه در همان نوشته و نقد، خشونت بى حد و اندازه و نامعقول خود را ندیده گرفتهاند. زمانى که ریچ بىپرده نوشته است «مىخواهم او را بکشم (گیبسون را)، رودههایش را به سیخ بکشم و گردن سگش را ببرم». اتهام «دینپرستى دیوانهوار»، اتهام دیگرى به گیبسون بود. گفتنى است گیبسون به کلیسایى وابسته است که از سیاست لیبرالى و مماشات جویانه پاپ در مورد یهودیان انتقاد مىکند.
پدر او هم نویسنده کتاب «آیا پاپ کاتولیک است» و «دشمن اینجا» است. هرچند خود گیبسون هر نوع گرایش به یهودىستیزى را در خود نفى مىکند. او هم معتقد است که «درست همان است که واقع شد».
* * *
اما در برابر ادعاى فیلم مساوى با آنچه که واقع شد، ما با مخالفتهاى نظرى گوناگونى روبرو هستیم که فراتر از جدلهاى ژورنالیستى له و علیه فیلم ما را با پرسش روبرو مىسازد.
اولاً فیلمساز به پیروى از پاپ، یا پاپ در پى فیلمساز چگونه مىتوانند مدعى باشند که مىدانند «چه واقع شد». راههایى که آنان طى کردهاند کدام است؟ شهود یا منابع مکتوب تاریخى و اسناد موجود آیا مىتوان با قطعیت و یقین براساس اخبار موجود گفت که باورهاى گیبسون در فیلم، عینا همان است که رخ داد؟
حداقل واقعیت مکالمه بینا متنى انجیلها، در خدمت وجود فاصله میان روایتهاى متفاوت کتاب مقدس و واقعیتى است که دیگر در دست نیست و این فاصله به ما یادآورى مىکند که ما نمىدانیم چه رخ داده است. زیرا حتى خود مسیحیان باور دارند و پنهان نمىکنند که روایت انجیلها نه محصول کلام خدا و واسطه ارسال پیام الهى یعنى جبرئیل بلکه روایت انسانهاى جایز الخطایى چون متى، لوقا، مرقس و یوحنا بوده است و هر خرده روایت و روایت اصلى رویدادهاى عیساى ناصرى در انجیل با تمایزات روایى همراه است که گویاى همین فاصله روایت در امر واقع است و لااقل از منظر مکالمه با متن ادعاى بازتاب امر واقع یگانه در اینجا ناممکن جلوه مىکند؛ براى مثال ماجراى بریدن گوش «ملوک» خدمتکار کاهن اعظم به وسیله شمعون پطروس و کلام عیسى(ع) در موقع دستگیرى به وسیله هریک از ضبطکنندگان چهارگانه به نحو متفاوتى ثبت شده است؛ در انجیل یوحنا آمده است.
«در همین وقتى شمعون پطروس شمشیر خود را کشید و گوش راست «ملوک» خدمتکار کاهن اعظم را برید. عیسى به پطروس فرمود: «شمشیرت را غلاف کن. آیا جامى را که پدرم به من داده است نباید بنوشم».
در حالىکه در انجیل لوقا واقعه مذکور چنین ثبت شده که اگر گیبسون به ازاى تصویر و کلام وفادارانهاش براساس این متن مىساخت، نتیجه چیز دیگرى بود: «اما شاگردان وقتى متوجه جریان شدند فریاد زدند: استاد آیا اجازه مىدهید بجنگیم؟ شمشیرهایمان حاضر است: «همان لحظه یکى از ایشان به روى خادم کاهن اعظم شمشیر کشید و گوش راست او را برید. عیسى بلافاصله گفت: «دیگر بس است» پس گوش او را لمس کرد و شفا داد».
در انجیل مرقس روایت بار دیگر در همین نکته دچار جزئیاتى دیگر است که اگر آن را عینا بازتاب امر واقع بگیریم باز تصویر فیلم باید تغییر مىکرد:
«ولى یک نفر شمشیر کشید و با غلام کاهن اعظم درگیر شد و گوش او را برید. عیسى گفت: «مگر من دزد فرارى هستم که اینطور سرتاپا مسلح براى گرفتن من آمدهاید؟ چرا در خانه خدا مرا نگرفتید... در این گیرودار شاگردان او را تنها گذاشتند و فرار کردند».
«در این لحظه یکى از همراهان عیسى شمشیر خود را کشید و با یک ضربه گوش غلام کاهن اعظم را برید. عیسى به او فرمود: «شمشیرت را غلاف کن هرکه شمشیر بکشد با شمشیر نیز کشته خواهد شد. مگر نمىدانى که مىتوانم از پدرم درخواست کنم تا دریک لحظه هزاران فرشته به کمک ما بفرستد؟ ولى اگر چنین کنم پیشگویىهاى کتاب آسمانى درباره من چگونه جامه عمل خواهد پوشید؟»
به خاطر تنگنا از بحث فنى متن شناختى و هرمنوتیک متن و نشان دادن دیدگاههاى کاملاً متفاوت به رویداد واحد شمشیر کشیدن پطروس چشم مىپوشم زیرا تاجایى که به بحث ما مربوط است؛ یعنى مدعاى حضرت پاپ در خصوص اینکه فیلم همان طور است که عینا واقع شد، اسناد کامل است و نشان مىدهد که امر واقع چقدر دور است و فاصله معین حتى بین روایت انجیلهاى متى، لوقا، مرقس و یوحنا با هم به طور طبیعى و همچون محصول نگاه و کلام راویان گوناگون با واقعیت دور از دسترس ما وجود دارد؛ چه رسد به فاصله بین روایت تصویرى فیلم گیبسون با امر واقع.
قابل تذکر است که اتفاقا روایت گیبسون نه از روى اصیلترین متون زندگى عیسى بن مریم(ع) که قاعدتا عهد جدید است، بلکه با اتکا به شهودهاى عرفانى یک راهبه اهل باواریا ساخته شده که یک منتقد خشمگین یهودى فیلم «مصائب مسیح» این عارفه مسیحى را ضدیهود مىداند؛ منظور بانو «کاترین امریش» است.
در روایت جزئیات این فیلم ذکر شده است: از جمله از پاى افتادن مسیح و جارى شدن خون او به صحنه و پاى ستون و آوردن پارچههاى سفید به وسیله «مکودیا بروکلیس» همسر «پیلاترس» که حضرت مریم(س) در فیلم با آن پارچهها خون فرزند را از روى زمین پاک مىکند.
خواهر امریش تأکید کرده است که در شهود دیده است: پروکلیز زن پیلات را دیدم که تکههاى بزرگ پارچه براى مادر فرستاد. نمىدانم او فکر مىکرد مسیح آزاد خواهد شد و مادرش پارچهها را براى گذاشتن بر زخمهایش نیاز خواهد داشت یا اینکه این بانوى مهربان مىدانست که از هدیهاش چه استفادهاى خواهد شد... مریم بر زمین نزدیک ستون زانو زد و با پارچههایى که مکودیا فرستاده بود آن خون پاک و مقدس را پاک کرد».
این روایت در سال 1824 یعنى هزار و هفتصد و نود و یک سال پس از واقعه در کتاب خواهر کاترین امریش آمده است که محصول رؤیاى او بوده و عنوان «مصائب سرور ما حضرت مسیح» را داشته است. منبع اصلى دیگر گیبسون نوشتههاى راهبهاى به نام «مرى اگریدا» با عنوان «شهر رویایى خداوند» بوده است. با این اوصاف چگونه مىتوان از انطباق کامل فیلم با واقع سخن گفت. گذشته از تمام مباحث درباره تمایز روایت کلامى و بصرى از یک واقع با خود واقع، جزئیات نام برده نشان دهنده شکل گرفتن چیزى است که مىتوان آن را داستانى متضمن نگاه کسى چون گیبسون و همراهانش به رویدادى در فاصله هزار و نهصد و شصت و هفت ساله از کارگردان و راوىاى امروزى دانست؛ با همه ویژگىهایى که آگاهى ما از چنین روایتى و میزان و امکان و حد تقرب به جزئیات واقعه در اختیار مىنهد. آنچه در قدیمىترین متون به یادگار مانده تذکر خلاصه و فشرده آن 12 ساعت آخر در چند جمله است. این صد دقیقه تصویر شکنجه (بانضمام 27 دقیقه لحظات مقدماتى) چیزى است که براساس تصاویر و تصورهاى ذهنى گیبسون ساخته شده است.
ادامه دارد