خیزش ادیان و پایان سکولاریسم
آرشیو
چکیده
متن
هنگام سخن گفتن از عوامل قومیتى و دینى در علم جامعهشناسى، سؤالى که به ذهن متبادر مىشود این است که آیا ما به سوى نوعى چالش یا نوعى از مصالحه در راستاى تعامل در حرکت هستیم؟ علیرغم آنکه اندیشمندانى چون «مایکل فرانز» عقیده دارند که عنصر دین در جهان امروز به عنوان یک مشکل مطرح مىشود، اما دیگر اندیشمندان، همچون «جون فول» معتقدند که دین به شایستگى مىتواند راهى براى مصالحه و وفاق به شمار آید؛ چنان که مىتواند ابزارى براى چالش و نزاع نیز باشد.
این استاد تاریخ اسلام و جهان در دانشگاه جورج تاون واشنگتن، دیدگاه خود درباره دین را به عنوان یک راه حل و نه مشکل و معضل مطرح مىکند، و چارچوب دیدگاه خود را براساس نظرات «رودنى استارک» (یکى از شاخصترین علماى جامعهشناسى دین) ارائه مىکند که مىگوید: «نزدیک به سه قرن، روش و اسلوب علماى اجتماع و اندیشمندان سرشناس غربى، تأکید بر افول دین بوده؛ این اعتقاد رایج بوده است که مدرنیسم و تجدد خواهى محرکى است که به صورت حتمى به دور کردن دین از زندگى و کاستن نقش آن مىانجامد».
رودنى استارک در جاى دیگر مىگوید: «ناچاریم که پایان یافتن دوره ایمان جامعهشناسى به نظریه سکولاریسم را اعلام کرده، اقرار کنیم که این نظریه، فقط براى دوستداران آن کارآمدى داشته و پس از سه قرن که از پنهان داشتن آثار آن مىگذرد، اکنون مىتواند به زباله دانى نظریات ناکارآمد و شکست خورده سپرده شود».
«جون فول» مىگوید: ما اکنون شاهد جهانى هستیم که این ایده را که تجدد و مدرنیسم ضرورتاً به دور نگه داشتن دین از عرصه زندگى منتهى مىشود، قبول ندارد و با توجه به نقش ایالات متحده در امور جهان، باید بپذیریم که تفکر پایان سکولاریسم، یکى از ابعاد روند تجدد به شمار مىآید و به عنوان یک ایدئولوژى رقابت یا جایگزین مطرح نیست؛ بر این اساس، چه مؤمنان، چه امریکایىها، پروتستانها، کاتولیکهاى اصلاحگرا یا متدیستها (Methodist)، همه باید نقش دین را به رسمیت بشناسیم.
سه عنصر چارچوب دیدگاه «جون فول» را تشکیل مىدهد که عبارت است از:
1. نخبگان جوامع مختلف در جهان، طى نیم قرن گذشته گفتهاند که تجدد به معناى پایان یافتن نقش دین به عنوان یک نیروى اثر گذار اصلى در زندگى عمومى نیست و این در نقش خود به معناى آن است که رویکرد سکولاریستى جامعه جزء اصیل روند تجدد و مدرنیته نیست.
2. روشن است که سیاستهاى جدایى کلیسا از دولت، یا جدایى دین از سیاست، یک بىتعهدى دینى نبوده است. یعنى حتى دعوت به سکولاریسم هم در نوع خود، موضع ایدئولوژیکى و دینى داشته است که یک ویژگى موضوعى جدا از ارزشهاى پدید آمده در روند تجدد و مدرنیته نبوده است.
3. در به کارگیرى اصطلاحات سیاسى، سکولاریسم چیزى نیست که به عنوان یک جزء طبیعى از روند تاریخى تجدد و مدرنیسم اتفاق بیفتد، بلکه ممکن است ناظر به مدرنیسم باشد؛ چنانکه به نظر مىرسد پیوسته یکى از ایدههاى متعدد و رقابتى پیرامون آن چیزى است که شایسته است، جامعه بر اساس آن در شرایط معاصر برپاگردد.
یعنى ما شاهد پایان ایدهاى هستیم که سکولاریسم در آن از الزامات تحول جوامع نو به شمار مىآید؛ به عبارت دیگر، در واقع ما شاهد پایان سکولاریسم هستیم.
این وضعیت، بعد مهمى از آن چیزى را نمایان مىکند که بعضى اوقات به نام خیزش یا احیاى دین یا ادیان، در پایان قرن بیستم و آغاز قرن 21 مطرح مىشود؛ از این رو تفکر سکولاریستى جامعه، در واقع خود جزئى از ایدهها و تفکرات متعدد و در حال رقابت موجود است و به سادگى توصیف جامعهشناسى علمى آنچه به عنوان حقیقت واقعى نامیده مىشود نیست.
بنابراین، در طول دو قرن، عوامل مؤثر و نتایج اصلى روند اصلاح در جهان اسلام، بر ایجاد ملتها و دولتهاى جدید متمرکز بود و به زودى این تفکر رایج شد که تجدد خواهى محدودهاى از جدایى دین از زندگى عمومى تا پایبندى طرفداران اصلاح و تجدد، که سکولاریسم را در بر مىگیرد.
مهمترین عنصر برنامههاى اصلاح و تجدد در دو قرن هفدهم و بیستم، ایجاد انفکاک و جدایى جدى از گذشته (سنت) بود که به عنوان (گذشته) سنتى به شمار مىآمد و شناخته مىشد.
این عنصر بر آنچه به عنوان تحقیقات اصلى علوم اجتماعى درباره تعریف تجدد و مدرنیسم، در دهه 50 و 60 قرن گذشته مطرح شده، تأکید کرده است.
یکى از مهمترین تحقیقات پیرامون تجدد که نقش عمدهاى در تشکیل فهم روندهاى آن داشته، کتابى است که به عنوان «سراشیبى جامعه سنتى» توسط «دانیل لرنر»، در دهه 50 به رشته تحریر در آمده است؛ این کتاب دیدگاه روشنى از آنچه به مسائل تجدد مربوط مىشود، ارائه داده است.
«لرنر» در ضمن بررسىهاى خود در این کتاب، از آنچه خود «انتقالىها» مىنامد، سخن مىگوید. در این سیاق، سنتىهایى وجود دارند که در زمره کسانى قرار مىگیرند که دین را یک امر بسیار مهم مىدانند. دستهاى دیگر نتیجه روند تجدد هستند که تجدد طلبان یا مدرنها نامیده مىشوند و یکى از اعتقادات آنها این است که دین در زمینه عمومى نقشى ندارد و یک امر شخصى است که به زندگى خاص فردى مربوط مىشود.
وى در توصیف انتقالىها در ترکیه مىگوید: آنها در پى محرک عقلى (در آگاهى) هستند؛ یعنى داراى یک قدرت شخصى نسبت به شناخت و گشودگى (به سوى دیگران) و ارتباط مستمر و مؤثر هستند؛ در نظر آنها، تعاطى با مشکلات به وسیله سیاستگذارى ممکن است و نه با نماز و دعا.
این تصویرى از آن چیزى است که لازم بود یک فرد متجدد به آن معتقد باشد. اما با پایان یافتن این تفکر و رواج تفکرى که معتقد است، سکولاریسم جزء اصیلى در روند تجدد است، ما مىبینیم که بسیارى از تجددخواهان و متجددان در اغلب جوامع نو و تجدد طلب، معتقد هستند که سیاستها، اندیشهها و ترفندها، ضرورتا نمىتوانند جایگیزینى براى نماز باشند.
در ترکیه معاصر، پس از گذشت نیم قرن از تحقیق «لرنر»، تعداد بسیارى از کارگران، علما و روشنفکران که همگى از متجددان به شمار مىآیند، احساس نمىکنند که باید بین سیاست و نماز دست به انتخاب بزنند؛ بلکه در مقابل، آنها در وضعیتى زندگى مىکنند که هر دو را در بر مىگیرد.
در غرب، معمولاً به رهبران تجدد در جهان اسلام، از خلال آفاق نظریه سکولاریستى سنتى قدیمى نگریسته مىشد و هنگامى که امریکایىها به جهان اسلام مىنگریستند، شخصیتهاى قهرمانى را در بین تجددطلبان لیبرال مىیافتند. «جون فول» مىگوید: این مهم است که ما بدانیم، در چارچوب نقش دین در امور جهانى و روند ایجاد جوامع نو، مصطفى کمال پاشا یک نظام سیاسى مبتنى بر این ادعا را بنا کرد که اگر بخواهیم جامعه جدیدى برپا کنیم، چارهاى جز دور کردن دین از عرصه زندگى عمومى وجود ندارد.
رضا پهلوى (پدر) در دهه 20 و 30، و محمد رضا پهلوى (پسر) در دهه 50 و 60، مطابق همین چارچوب و سیاستهاى مشابه آن در ایران حکومت کردند؛ البته نمونههاى دیگرى هم در سطح جهان اسلام وجود داشت که به سکولاریسم به عنوان جزئى ضرورى از تجدد مىنگریستند که این خود بیانگر روندهاى نوگراى اجتماعى و نیز عمل سیاسى است که در غالب الگوهاى آن، کشف حجاب عنصر مهمى از برنامههاى نوگرایى و تجدد به شمار مىآمد.
براى مثال، آغاز حرکت جدید زنان در مصر را مىتوان به خاطر آورد که «هدى شعراوى» و «نبویه موسى» در بازگشت از کنفرانس بینالمللى سال 1923، به صورت ناگهانى، علنى و دراماتیک، پس از پیاده شدن از قطار در ایستگاه راه آهن، در میدان رمسیس قاهره اقدام به کشف حجاب کردند.
آنچه اکنون لازم است به آن اعتراف کنیم این است که تفکرى که قائل به جدایى دین از زندگى عمومى براى تحقق تجدد و نوگرایى است، از طریق زندگى و آزمونها و تجارب مردمان بسیارى در کشورهاى مختلف جهان، بهویژه در جهان اسلام به بن بست رسیده است.
استاد تاریخ دانشگاه جورج تاون مىگوید: هنگامى که به جهان اسلام در چارچوب انتخابهاى سیاست امریکایى مىنگریم، مهم است که این چارچوب فکرى وسیع، پیرامون پایان نظریه سکولاریسم را از نظر دور نداریم و این در نوع خود، داراى اهمیت است، زیرا ما مردمانى هستیم که مىتوانیم به طور موثر با آنها در گفتوگو و تعامل باشیم؛ چنانکه «جان لینچوفسکى» بر اهمیت تمرکز آزادى بر اصول اخلاق تأکید کرده، ما نیز نیازمند آن هستیم که این تأکید مهم امتداد و استمرار داشته باشد، تا بتوانیم شاهد آن باشیم که آزادى جهان در پى مبانى و اصول اخلاقى است.
به گفته این استاد تاریخ، اگر سعى داشتیم که ارکان اخلاقى آزادى را در ایالات متحده پایه گذارى و تقویت کنیم، ضرورتا به دنبال همپیمانانى از بین متحدین یا دهریون نبودیم؛ پس اگر در ایالات متحده چنین نمىکردیم، چگونه در تعامل با جهان اسلام چنین کنیم؟ و چگونه به جاى گفتوگو با آنانى که به ارزشهاى اخلاقى و دینى ایمان دارند و به آن پایبند هستند و معتقدند که دین جایگاهى در سیاستها و زندگى عمومى دارد، سلمان رشدى را به عنوان همپیمانى مسلمان و معتدل بیابیم؟
وى به مجموعهاى از روشنفکران اشاره مىکند که به عنوان حلقهاى مبتنى بر آگاهى مشترک و ایمان به جامعه اخلاقى مطرح هستند. او در این حلقه، از «آنتونى سولیوان»، تاریخنگار امریکایى و «فهمى هویدى و راشد غنوشى» در مصر و تونس نام مىبرد.
وى همچنین تأکید مىکند که بسیارى دیگر در جهان اسلام وجود دارند که به عنوان الگوهایى براى اهمیت دین در حوزه عمومى و عقبههاى تجدد مطرح هستند؛ کسانى چون «انور ابراهیم» در مالزى که میان التزام دینى و نقش رهبرى در سیاست عمومى جمع کرد. این استاد دانشگاه جورج تاون، چنین نتیجهگیرى مىکند که زمانى که باید سکولاریسم را به عنوان یکى از ایدئولوژىهاى رقیب براساس ساخت و تعریف دیدگاهى که مىخواهیم جامعه براساس آن بنا شود، بپذیریم، آن گاه مىتوانیم، بلکه باید همپیمانان مؤثرى براى خود انتخاب کنیم؛ پس هنگامى که به سوى جهان اسلام روى مىآوریم، ناچار نیستیم که فقط با لیبرالها و سکولارهاى غیرمؤمن (لاادرىها) تعامل داشته باشیم.
در جهان معاصر ما، برخوردها و چالشهایى وجود دارد، اما این نزاعها و برخوردها، الزاما همان برخوردى نیستند که «ساموئل هانتینگتون» از آن به عنوان برخورد بین تمدنها یاد کرد؛ به ویژه این برخورد، برخورد بین اسلام و غرب و جنگ بین موجودیت مسلمانان و غیرمسلمانان نیست.
برخورد مهم، در واقع بین آنهایى است که معتقدند، دین داراى هیچ نقشى در جامعه نیست و آنها که به نقش دین اعتقاد دارند؛ بنابراین مسلم است که در این برخورد، براى آنها که عقیده دارند، آزادى حتما باید داراى قواعد اخلاقى مبتنى براصول دین باشد تا قابل دفاع باشد، همپیمانان طبیعى زیادى در سطح جهان اسلام وجود دارد.
این استاد تاریخ اسلام و جهان در دانشگاه جورج تاون واشنگتن، دیدگاه خود درباره دین را به عنوان یک راه حل و نه مشکل و معضل مطرح مىکند، و چارچوب دیدگاه خود را براساس نظرات «رودنى استارک» (یکى از شاخصترین علماى جامعهشناسى دین) ارائه مىکند که مىگوید: «نزدیک به سه قرن، روش و اسلوب علماى اجتماع و اندیشمندان سرشناس غربى، تأکید بر افول دین بوده؛ این اعتقاد رایج بوده است که مدرنیسم و تجدد خواهى محرکى است که به صورت حتمى به دور کردن دین از زندگى و کاستن نقش آن مىانجامد».
رودنى استارک در جاى دیگر مىگوید: «ناچاریم که پایان یافتن دوره ایمان جامعهشناسى به نظریه سکولاریسم را اعلام کرده، اقرار کنیم که این نظریه، فقط براى دوستداران آن کارآمدى داشته و پس از سه قرن که از پنهان داشتن آثار آن مىگذرد، اکنون مىتواند به زباله دانى نظریات ناکارآمد و شکست خورده سپرده شود».
«جون فول» مىگوید: ما اکنون شاهد جهانى هستیم که این ایده را که تجدد و مدرنیسم ضرورتاً به دور نگه داشتن دین از عرصه زندگى منتهى مىشود، قبول ندارد و با توجه به نقش ایالات متحده در امور جهان، باید بپذیریم که تفکر پایان سکولاریسم، یکى از ابعاد روند تجدد به شمار مىآید و به عنوان یک ایدئولوژى رقابت یا جایگزین مطرح نیست؛ بر این اساس، چه مؤمنان، چه امریکایىها، پروتستانها، کاتولیکهاى اصلاحگرا یا متدیستها (Methodist)، همه باید نقش دین را به رسمیت بشناسیم.
سه عنصر چارچوب دیدگاه «جون فول» را تشکیل مىدهد که عبارت است از:
1. نخبگان جوامع مختلف در جهان، طى نیم قرن گذشته گفتهاند که تجدد به معناى پایان یافتن نقش دین به عنوان یک نیروى اثر گذار اصلى در زندگى عمومى نیست و این در نقش خود به معناى آن است که رویکرد سکولاریستى جامعه جزء اصیل روند تجدد و مدرنیته نیست.
2. روشن است که سیاستهاى جدایى کلیسا از دولت، یا جدایى دین از سیاست، یک بىتعهدى دینى نبوده است. یعنى حتى دعوت به سکولاریسم هم در نوع خود، موضع ایدئولوژیکى و دینى داشته است که یک ویژگى موضوعى جدا از ارزشهاى پدید آمده در روند تجدد و مدرنیته نبوده است.
3. در به کارگیرى اصطلاحات سیاسى، سکولاریسم چیزى نیست که به عنوان یک جزء طبیعى از روند تاریخى تجدد و مدرنیسم اتفاق بیفتد، بلکه ممکن است ناظر به مدرنیسم باشد؛ چنانکه به نظر مىرسد پیوسته یکى از ایدههاى متعدد و رقابتى پیرامون آن چیزى است که شایسته است، جامعه بر اساس آن در شرایط معاصر برپاگردد.
یعنى ما شاهد پایان ایدهاى هستیم که سکولاریسم در آن از الزامات تحول جوامع نو به شمار مىآید؛ به عبارت دیگر، در واقع ما شاهد پایان سکولاریسم هستیم.
این وضعیت، بعد مهمى از آن چیزى را نمایان مىکند که بعضى اوقات به نام خیزش یا احیاى دین یا ادیان، در پایان قرن بیستم و آغاز قرن 21 مطرح مىشود؛ از این رو تفکر سکولاریستى جامعه، در واقع خود جزئى از ایدهها و تفکرات متعدد و در حال رقابت موجود است و به سادگى توصیف جامعهشناسى علمى آنچه به عنوان حقیقت واقعى نامیده مىشود نیست.
بنابراین، در طول دو قرن، عوامل مؤثر و نتایج اصلى روند اصلاح در جهان اسلام، بر ایجاد ملتها و دولتهاى جدید متمرکز بود و به زودى این تفکر رایج شد که تجدد خواهى محدودهاى از جدایى دین از زندگى عمومى تا پایبندى طرفداران اصلاح و تجدد، که سکولاریسم را در بر مىگیرد.
مهمترین عنصر برنامههاى اصلاح و تجدد در دو قرن هفدهم و بیستم، ایجاد انفکاک و جدایى جدى از گذشته (سنت) بود که به عنوان (گذشته) سنتى به شمار مىآمد و شناخته مىشد.
این عنصر بر آنچه به عنوان تحقیقات اصلى علوم اجتماعى درباره تعریف تجدد و مدرنیسم، در دهه 50 و 60 قرن گذشته مطرح شده، تأکید کرده است.
یکى از مهمترین تحقیقات پیرامون تجدد که نقش عمدهاى در تشکیل فهم روندهاى آن داشته، کتابى است که به عنوان «سراشیبى جامعه سنتى» توسط «دانیل لرنر»، در دهه 50 به رشته تحریر در آمده است؛ این کتاب دیدگاه روشنى از آنچه به مسائل تجدد مربوط مىشود، ارائه داده است.
«لرنر» در ضمن بررسىهاى خود در این کتاب، از آنچه خود «انتقالىها» مىنامد، سخن مىگوید. در این سیاق، سنتىهایى وجود دارند که در زمره کسانى قرار مىگیرند که دین را یک امر بسیار مهم مىدانند. دستهاى دیگر نتیجه روند تجدد هستند که تجدد طلبان یا مدرنها نامیده مىشوند و یکى از اعتقادات آنها این است که دین در زمینه عمومى نقشى ندارد و یک امر شخصى است که به زندگى خاص فردى مربوط مىشود.
وى در توصیف انتقالىها در ترکیه مىگوید: آنها در پى محرک عقلى (در آگاهى) هستند؛ یعنى داراى یک قدرت شخصى نسبت به شناخت و گشودگى (به سوى دیگران) و ارتباط مستمر و مؤثر هستند؛ در نظر آنها، تعاطى با مشکلات به وسیله سیاستگذارى ممکن است و نه با نماز و دعا.
این تصویرى از آن چیزى است که لازم بود یک فرد متجدد به آن معتقد باشد. اما با پایان یافتن این تفکر و رواج تفکرى که معتقد است، سکولاریسم جزء اصیلى در روند تجدد است، ما مىبینیم که بسیارى از تجددخواهان و متجددان در اغلب جوامع نو و تجدد طلب، معتقد هستند که سیاستها، اندیشهها و ترفندها، ضرورتا نمىتوانند جایگیزینى براى نماز باشند.
در ترکیه معاصر، پس از گذشت نیم قرن از تحقیق «لرنر»، تعداد بسیارى از کارگران، علما و روشنفکران که همگى از متجددان به شمار مىآیند، احساس نمىکنند که باید بین سیاست و نماز دست به انتخاب بزنند؛ بلکه در مقابل، آنها در وضعیتى زندگى مىکنند که هر دو را در بر مىگیرد.
در غرب، معمولاً به رهبران تجدد در جهان اسلام، از خلال آفاق نظریه سکولاریستى سنتى قدیمى نگریسته مىشد و هنگامى که امریکایىها به جهان اسلام مىنگریستند، شخصیتهاى قهرمانى را در بین تجددطلبان لیبرال مىیافتند. «جون فول» مىگوید: این مهم است که ما بدانیم، در چارچوب نقش دین در امور جهانى و روند ایجاد جوامع نو، مصطفى کمال پاشا یک نظام سیاسى مبتنى بر این ادعا را بنا کرد که اگر بخواهیم جامعه جدیدى برپا کنیم، چارهاى جز دور کردن دین از عرصه زندگى عمومى وجود ندارد.
رضا پهلوى (پدر) در دهه 20 و 30، و محمد رضا پهلوى (پسر) در دهه 50 و 60، مطابق همین چارچوب و سیاستهاى مشابه آن در ایران حکومت کردند؛ البته نمونههاى دیگرى هم در سطح جهان اسلام وجود داشت که به سکولاریسم به عنوان جزئى ضرورى از تجدد مىنگریستند که این خود بیانگر روندهاى نوگراى اجتماعى و نیز عمل سیاسى است که در غالب الگوهاى آن، کشف حجاب عنصر مهمى از برنامههاى نوگرایى و تجدد به شمار مىآمد.
براى مثال، آغاز حرکت جدید زنان در مصر را مىتوان به خاطر آورد که «هدى شعراوى» و «نبویه موسى» در بازگشت از کنفرانس بینالمللى سال 1923، به صورت ناگهانى، علنى و دراماتیک، پس از پیاده شدن از قطار در ایستگاه راه آهن، در میدان رمسیس قاهره اقدام به کشف حجاب کردند.
آنچه اکنون لازم است به آن اعتراف کنیم این است که تفکرى که قائل به جدایى دین از زندگى عمومى براى تحقق تجدد و نوگرایى است، از طریق زندگى و آزمونها و تجارب مردمان بسیارى در کشورهاى مختلف جهان، بهویژه در جهان اسلام به بن بست رسیده است.
استاد تاریخ دانشگاه جورج تاون مىگوید: هنگامى که به جهان اسلام در چارچوب انتخابهاى سیاست امریکایى مىنگریم، مهم است که این چارچوب فکرى وسیع، پیرامون پایان نظریه سکولاریسم را از نظر دور نداریم و این در نوع خود، داراى اهمیت است، زیرا ما مردمانى هستیم که مىتوانیم به طور موثر با آنها در گفتوگو و تعامل باشیم؛ چنانکه «جان لینچوفسکى» بر اهمیت تمرکز آزادى بر اصول اخلاق تأکید کرده، ما نیز نیازمند آن هستیم که این تأکید مهم امتداد و استمرار داشته باشد، تا بتوانیم شاهد آن باشیم که آزادى جهان در پى مبانى و اصول اخلاقى است.
به گفته این استاد تاریخ، اگر سعى داشتیم که ارکان اخلاقى آزادى را در ایالات متحده پایه گذارى و تقویت کنیم، ضرورتا به دنبال همپیمانانى از بین متحدین یا دهریون نبودیم؛ پس اگر در ایالات متحده چنین نمىکردیم، چگونه در تعامل با جهان اسلام چنین کنیم؟ و چگونه به جاى گفتوگو با آنانى که به ارزشهاى اخلاقى و دینى ایمان دارند و به آن پایبند هستند و معتقدند که دین جایگاهى در سیاستها و زندگى عمومى دارد، سلمان رشدى را به عنوان همپیمانى مسلمان و معتدل بیابیم؟
وى به مجموعهاى از روشنفکران اشاره مىکند که به عنوان حلقهاى مبتنى بر آگاهى مشترک و ایمان به جامعه اخلاقى مطرح هستند. او در این حلقه، از «آنتونى سولیوان»، تاریخنگار امریکایى و «فهمى هویدى و راشد غنوشى» در مصر و تونس نام مىبرد.
وى همچنین تأکید مىکند که بسیارى دیگر در جهان اسلام وجود دارند که به عنوان الگوهایى براى اهمیت دین در حوزه عمومى و عقبههاى تجدد مطرح هستند؛ کسانى چون «انور ابراهیم» در مالزى که میان التزام دینى و نقش رهبرى در سیاست عمومى جمع کرد. این استاد دانشگاه جورج تاون، چنین نتیجهگیرى مىکند که زمانى که باید سکولاریسم را به عنوان یکى از ایدئولوژىهاى رقیب براساس ساخت و تعریف دیدگاهى که مىخواهیم جامعه براساس آن بنا شود، بپذیریم، آن گاه مىتوانیم، بلکه باید همپیمانان مؤثرى براى خود انتخاب کنیم؛ پس هنگامى که به سوى جهان اسلام روى مىآوریم، ناچار نیستیم که فقط با لیبرالها و سکولارهاى غیرمؤمن (لاادرىها) تعامل داشته باشیم.
در جهان معاصر ما، برخوردها و چالشهایى وجود دارد، اما این نزاعها و برخوردها، الزاما همان برخوردى نیستند که «ساموئل هانتینگتون» از آن به عنوان برخورد بین تمدنها یاد کرد؛ به ویژه این برخورد، برخورد بین اسلام و غرب و جنگ بین موجودیت مسلمانان و غیرمسلمانان نیست.
برخورد مهم، در واقع بین آنهایى است که معتقدند، دین داراى هیچ نقشى در جامعه نیست و آنها که به نقش دین اعتقاد دارند؛ بنابراین مسلم است که در این برخورد، براى آنها که عقیده دارند، آزادى حتما باید داراى قواعد اخلاقى مبتنى براصول دین باشد تا قابل دفاع باشد، همپیمانان طبیعى زیادى در سطح جهان اسلام وجود دارد.