آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۶۰

چکیده

متن

تعریف جامع از وحى چیست؟
اگر بخواهیم به صورت بسیار کلى به کلمه وحى بنگریم و معادل‏هاى آن را بیان کنیم، باید بگوییم که معادل کلمه وحى در زبان انگلیسى (Revelation)است که معناى گسترده‏ترى دارد؛ یکى از معانى‏اى که مسیحیان از وحى ارائه مى‏دهند این است که حضرت عیسى وحى غیر زبانى است و در واقع وحى، یعنى خود حضرت عیسى(ع) و اینکه وجودش وحى الهى است. البته ایشان آن معنایى را که ما در اصطلاح اسلامى داریم، قبول دارند، اما علاوه بر آن، این قسمت را نیز اضافه مى‏کنند.

وحى در اصطلاح، ارتباط ویژه میان بنده برگزیده خدا با خداوند است که براساس ادله دینى مى‏تواند به صورت بدون واسطه باشد؛ «ما کان لبشر ان یکلم‏الله الاوحیا» و گونه دیگر آن از وراء حجاب است. مفسرین معمولاً «من وراء حجاب» را به حالتى تفسیر مى‏کنند که براى حضرت موسى پیش آمد و از جانب شجره ندا بر آمد؛ حالت رایج‏تر آن نیز این است که فرشته‏اى نازل مى‏شود و کلامى را از جانب خداوند مى‏آورد. در روایات ما آمده است که سنگین‏ترین حالت وحى زمانى بود که پیامبر بدون واسطه با خداوند ارتباط مى‏یافت و فرشته‏اى در کار نبود. آن موقع سخت‏ترین حالت براى دریافت وحى رخ مى‏داد؛ به نحوى که در بعضى از موارد، گفته شده که پیامبر سوار بر مرکب بودند، مرکب از سنگینى خم مى‏شدند.

وحى، در کاربرد قرآنى چه معانى را دارد؟
در قرآن کریم براى کلمه وحى 7 یا 8 معنا ذکر شده است؛ از جمله، الهام در مورد مادر حضرت موسى، هدایت غریزى حیوانات درباره زنبور عسل و حتى وسوسه‏هاى شیاطین، چون وحى از نظر لغت، به پیامى گفته مى‏شود که از شیئى به شى دیگر منتقل مى‏شود که این پیام دو ویژگى دارد: 1. پنهان است 2. سریع است. هدایت غریزى که خداوند در زنبور عسل قرار داده، همین خصوصیات را دارد؛ یعنى خداوند پیامى را منتقل کرده که آن پیام هم پنهان بوده و هم با سرعت عمل مى‏کند. درباره «وسوسه شیطان» هم، کلمه وحى به کار رفته است؛ «انّ الشیاطین لیوحون الى اولیاءهم».

معناى دیگرى که علامه طباطبایى، به آن اشاره کرده‏اند و ظاهراً دیگران به آن اشاره نکرده‏اند. در تفسیر آیه شریفه «و اوحینا الیهم فعل الخیرات» بیان شده است؛ ایشان به گونه‏اى مطرح مى‏کنند که وحى با عصمت یکسان مى‏شود؛ در واقع در آنجا دیگر هدایت تشریعى وجود ندارد، بلکه تکویناً خداوند دست کسى را مى‏گیرد.

باور پذیرى «وحى» چگونه ممکن است؟
کسانى که امکان وحى را زیر سؤال مى‏برند، دلیلى براى این انکار ندارند و فقط استبعاد محض است ؛ در واقع اینکه مى‏گویند ما تا به حال چنین چیزى ندیدیم، شبیه سخنانى است که مولوى درباره مسئله پیامبران مطرح مى‏کند و به آن پاسخ مى‏دهد. وى مى‏گوید که اشکال مى‏کنند که ما و پیامبران چه تفاوتى با هم داریم، هم ما مى‏خوریم، هم آنها مى‏خورند؛ ما مى‏خوابیم آنها هم مى‏خوابند و سپس پاسخ مى‏دهد:

این ندانستند ایشان از عَمى  هست فرقى در میان بى‏منتهى 

یعنى اینها همه استبعاد است؛ چگونه مى‏شود یک انسانى واقعاً چنین توانایى‏هایى داشته باشد. براى رفع این استبعاد، معمولاً یکى از کارهایى که در کتاب‏هاى فلسفى ما انجام شده این است که مسئله رؤیا و خواب‏هاى صادقانه‏اى که انسان مى‏بیند، مطرح مى‏شود که شاید اولین فیلسوف جهان اسلام که «کِندى» درباره ماهیت رؤیا رساله‏اى مستقل نوشته، و همه اینها را زمینه قرار مى‏دهند که این چیز بعیدى نیست.

مراتب پایین‏ترى از این وحى را همه انسان‏ها کم و بیش در زندگى خود دارند؛ بعدها فارابى این بحث را گسترش مى‏دهد و بعد ابن سینا بحث را گسترده‏تر مى‏کند و ملاصدرا همین مطلب را کم و بیش ادامه مى‏دهد.

در واقع اگر بخواهیم این استبعادات را که هیچ دلیل و برهانى در آن نیست، رفع کنیم، نمى‏توانیم با برهان و دلیل جوابگو باشیم و تنها مى‏توان با ذکر شواهدى به آن پاسخ داد؛ البته این در ناحیه علم غیب و پیشگویى‏ها است. اکنون هم بسیارى از مباحثى که توانایى فوق العاده‏اى در بعضى از افراد ایجاد مى‏کند و علم روز هم اینها را تأیید کرده، اصل وجود این توانایى‏ها از قبیل اعجاز نیست که با سرشت و ذات انسانى منافات داشته باشد.

ما در همین حد، یعنى کسى که استبعاد مى‏کند به او جواب مى‏دهیم که چنین چیزى محال نیست و شواهدى، از قبیل رؤیاهاى صادقانه را ذکر مى‏کنیم. البته این‏گونه نیست که هر کسى ادعاى ارتباط با وحى کند، بپذیریم. باید شاهدى صدق بر ادعاى خود بیاورد و همان بحث معجزه و مهم‏ترین نشانه نبوت که تنهاترین نشانه نیست، ولى یکى از مهم‏ترین نشانه‏هاى کسى که مدعى نبوت است، همان مسئله معجزه است که ارتباط با وحى را اثبات مى‏کند.

دیدگاه اندیشمندان غربى در مورد وحى چیست؟
در برابر کلمه وحى، معمولاً در زبان انگلیسى واژه (Revelation) قرار داده مى‏شود که به معناى انکشاف است و مى‏توان انکشاف را به معناى تجلى گرفت. لیکن اینها مى‏گویند که انکشاف چند نوع است. زمانى خداوند خود را در کلام خود متجلى مى‏کند، به همین معنى وحى زبانى که ما مى‏گوییم و زمانى خداوند خود را در وجود یک شخص متجلى مى‏کند. آنها مى‏خواهند بگویند که خداوند متجسد شده و به صورت عیسى در آمده است؛ البته در یکى دو قرن اخیر به این مسئله دامن مى‏زنند و مسئله وحى زبانى را کمرنگ مى‏کنند و مى‏گویند: آنچه مهم‏تر است، وحى غیر زبانى است؛ یعنى خود حضرت عیسى به عنوان تجلى وحى الهى است.

بنابراین غالب اندیشمندان غربى اصل وحى را مى‏پذیرند، لیکن در تفسیر آن، آن‏گونه که ما وحى را خطاناپذیر مى‏دانیم، به آن اعتقاد ندارند، چون در کتاب‏هاى خود مطالبى را مى‏بینند که با علوم روز سازگارى ندارد. آنها براى توجیه این مسائل، تفسیر دیگرى از وحى ارائه دادند و گفتند: وحى در واقع تجربه دینى پیامبر است و بعد مى‏گویند که هر تجربه‏اى به تعبیر نیاز دارد و وقتى تجربه تعبیر شود، در مقام تعبیر محدودیت‏هاى انسانى موجب مى‏شوند که نتواند آن را منتقل کند؛ یعنى خطاپذیر بودن وحى را قبول نمى‏کنند. به همین دلیل، ممکن است چیزهایى که در کتاب مقدس آنها آمده، بعضى از اینها را بگویند. به خاطر همان محدودیت‏هاى انسانى به وجود آمده، این اشتباهات رخ داده است.

در مجموع رابطه میان عقل و وحى چه رابطه‏اى است؟
مسئله رابطه عقل و وحى، و تعارض و عدم تعارض میان اینها، یک مسئله دراز دامنه و طولانى است؛ بحث‏هاى زیادى هم در این رابطه صورت گرفته است. شاید یکى از نکاتى که فلاسفه به صورت متفرق، به این مسئله پرداختند، بعضى از آنان کتاب‏هاى مستقلى در این زمینه تألیف کردند؛ براى مثال ابن رشد فیلسوف مسلمان اندلسى، کتابى تحت عنوان «الفصل المقال فى ما بین الشریعت و الحکمه من الاتصال» دارد که مى‏خواهد اثبات کند میان شریعت و حکمت (که مراد فلسفه است)، ارتباط وجود دارد و اینها با هم تنافى ندارند. معمولاً تلاش اندیشمندان مسلمان براین بوده که سازگارى اینها را اثبات کنند، لیکن هم در جهان اسلام و هم در جهان غرب، مکاتبى در هر دو طرف آن پدید آمده؛ یعنى یکسرى افرادى بودند که با تکیه بر عقل وحى را انکار کردند؛ از جمله کسانى که در جهان اسلام مى‏زیستند، شاعر فیلسوفى است که ابوالعلاء معزى نام دارد؛ وى در یکى از اشعارش مى‏گوید:

اثنان اهل الارض ذو عقل بلا  دین و آخر دَیِّن لا عقل له 

مردم دو گروه هستند؛ یک عده عقل دارند، ولى دین ندارند و یک عده‏اى دین دارند، ولى عقل ندارند، خود ایشان از کسانى است که با تکیه بر عقل، مى‏خواهد دین را انکار کند و اینها را با هم‏سازگار نمى‏داند. در برابر این گروه، یک عده از آن طرف، چه در جهان اسلام و چه در جهان غرب و مسیحیت، با تکیه بر وحى، به عقل بهاى کمترى داده‏اند. در میان اندیشمندان مسلمان و بعضى از فرقه‏هاى اهل سنت، چنین دیدگاهى وجود دارد؛ ظاهرگرایان اهل حدیث، بیشتر به این جنبه متمایل هستند که به عقل بها ندهند یا در میان شیعیان، اخباریون به عقل کم بها مى‏دهند؛ گرچه مى‏گویند که ما یک نوع عقلى را قبول داریم (یعنى عقل فکرى را)، ولى مى‏توان گفت که منزلت عقل را بسیار پایین مى‏آورند.

در میان مسیحیان این مطلب شاید قوى‏تر است. مکتب ایمان‏گرایى مکتبى است که زیر مجموعه‏هاى زیادى دارد؛ ایمان‏گرایان مسیحى بر همین عقیده‏اند و جمله مشهور یکى از بزرگان نشان این است. «ایمان مى‏آورم، زیرا نامعقول است»؛ یعنى دایره ایمان و قلمرو دین در جایى است که ضدعقل باشد؛ یعنى اگر ما مى‏توانستیم همه چیز را با عقل خود بفهمیم، به دین نیازى نداشتیم.

اما آنچه در مکتب اهل بیت و اسلام اصیل آمده، راه میانه‏اى است که در عین حال که وحى را مى‏پذیرد، به عقل هم بها مى‏دهد و به ما مى‏فهماند که توجه به هیچ‏کدام از اینها نباید به قیمت قربانى کردن دیگرى منتهى شود. حدیث معروفى از امام کاظم (ع) در منابع معتبر شیعى آمده است که فرمودند: خداوند بر مردم دو حجت دارد؛ «ان لله على الناس حجتین»؛ یک حجت ظاهرى و یک حجت باطنى. حجت ظاهرى پیامبران و امامان هستند و حجت باطنى عقل انسان است.

در آیات قرآن مجید نیز به تفقه و تدبر توجه داده شده است و کسانى که تفقه نمى‏کنند همسان چهارپایان دانسته است: «اولئک کالانعام بل هم اضل».

با توجه به ضرورت. وحى، چرا وحى منقطع شد؟
مسئله اتمام وحى به تعبیر رایج‏تر «ختم نبوت»، مسئله‏اى است که درباره آن تحلیل‏هاى مختلفى ارائه شده است. عده‏اى مسئله ختم نبوت را این گونه تحلیل مى‏کنند و تشبیهاتى هم انجام مى‏دهند و مى‏گویند: مثل طفلى که وقتى به دبستان مى‏رود تا مدتى لازم است که آموزگار دستش را بگیرد. کمال و ایده آن این است که این دانش‏آموز به مرحله‏اى برسد که دیگر به معلم و استاد نیاز نداشته باشد و خود مستقل شود و راه خود را ادامه دهد.

خواسته یا ناخواسته، از این پاسخ چنان استفاده مى‏شود که پس انسان‏هاى دیگر نیازى به وحى ندارند، در حالى که این گونه نیست و اگر ما بخواهیم با یک مثال پاسخ دهیم، باید گفت: انسان هر چقدر به لحاظ معرفت عقلى رشد کند، در برابر آن معارف که پیامبران مى‏آورند، هنوز مثل آن طفل و کودک دبستانى است؛ بنابراین باید گفت که مسئله به امکانات زمان‏هاى مختلف بستگى داشت. امتهاى پیشین نمى‏توانستند کتاب‏هاى آسمانى را حفظ کنند، اما پیامبر اسلام(ص) در زمانى آمد که کم‏کم بشر به این مرحله رسید که کلام خداوند را از تحریف حفظ کند. وقتى کلام خداوند مى‏خواهد از تحریف حفظ شود، همه آن، این نیست که خداوند بخواهد با دخالت‏هاى فراطبیعى و به صورت معجزه کلامش را حفظ کند! یکسرى از امور به صورت طبیعى رخ مى‏دهد و سیر طبیعى زندگى بشر به صورتى است که در آن زمان‏ها به خاطر نبود امکانات لازم، انبیا نمى‏توانستند کلام الهى را از تحریف حفظ کنند، اما در زمان پیامبر اسلام زمان به گونه‏اى بود که کلام الهى مى‏توانست باقى بماند.

عامل دیگر اینکه بشر از همان ابتدا آمادگى آن را به لحاظ فکرى نداشت که طى یک برنامه همه جانبه براى کل زندگى به آن داده شود. حتى در زمان ظهور اسلام هم، بعضى از احکام با توجه به شرایط زمان نازل مى‏شد و به صورت تدریج کامل مى‏شد؛ یعنى بشر اولیه آن آمادگى را نداشت که همه معارف که براى هدایت انسان لازم بود، یک دفعه بر او عرضه شود، به همین دلیل به تدریج بعثت انبیا و نزول کتاب‏هاى آسمانى صورت مى‏گرفت؛ یک پیامبرى مى‏آمد و بعد از گذشت یک مرحله، پیامبر دیگرى مى‏آمد و مقدارى از معارف را تکمیل مى‏کرد. تا آنکه تکمیل و حد کامل آن در شریعت اسلام و وحى مکتوب پیامبر اسلام پدید آمد.

بنابر عقاید شیعه، «وحى» پس از دوره پیامبر اسلام(ص) و در ارتباط با امامان چه صورتى یافت؟
درباره ائمه اصطلاحا وحى اطلاق نمى‏شود؛ هرچند براساس ادله‏اى که داریم، آنها نیز معارفى را دریافت مى‏کردند؛ مثلاً در یکى از خطبه‏هاى نهج‏البلاغه على(ع) تعابیرى دارد که در میان آدمیان اشخاصى وجود دارند که در برهه‏اى از برهه‏هاى زمانى، خداوند با اینها نجوا مى‏کند که این را مى‏توان از این قبیل دانست؛ پس مى‏توان گفت که اصل ارتباط با مبدأ وحیانى قطع نشده و قطع نخواهد شد، اما وقتى اصطلاح ختم نبوت به زبان مى‏آید، وحیى که به عنوان دستورالعمل براى انسان‏ها باشد و شریعت آدمیان را تعیین کنند بارفتن پیامبر قطع شده، در عین حال در شرح و تبیین آنچه پیامبر آورده، ائمه ما مطالبى را بیان کردند که ما معتقدیم، از غیب ملهم بوده و تعبیر وحى را به کار نمى‏بریم، ولى الهام به این معنا، تفاوت چندانى با وحى ندارد، ولى تأدبا به تعبیر بعضى از علما لفظ وحى را به کار نمى‏بریم، ولى پیامبر مى‏فرمایند: اینها هم ثقل کتاب الهى هستند و مفسر این کتاب هستند.

اینها در تفسیر این کتاب، از جانب خداوند ملهم بودند، منتهى اینها چیز جدیدى برآنچه پیامبر گفتند نمى‏افزایند و فقط شرح و تبیین همان مطالبى است که پیامبر اسلام آورده و مرتبه نازل‏تر از آن مى‏توان گفت: همان کشف و شهودى که در عرفا مشاهده مى‏شود؛ البته تفاوت زیاد است؛ یعنى وحى و الهام پیامبران و امامان خطاناپذیر است، اما در کشف و شهودها ممکن است خطاهایى رخ بدهد که خود عرفا ذکر کردند که معیار و محک و سنجش این شهود که آیا درست بوده یا از القائات شیطان بوده، همان است که آیا مطابق با وحى الهى است یا خیر؟!

با تشکر از اینکه وقت خود را در اختیار هفته نامه پگاه قرار دادید.

تبلیغات