رابطه خاتمیت و مبدأ وحیانی
آرشیو
چکیده
متن
تعریف جامع از وحى چیست؟
اگر بخواهیم به صورت بسیار کلى به کلمه وحى بنگریم و معادلهاى آن را بیان کنیم، باید بگوییم که معادل کلمه وحى در زبان انگلیسى (Revelation)است که معناى گستردهترى دارد؛ یکى از معانىاى که مسیحیان از وحى ارائه مىدهند این است که حضرت عیسى وحى غیر زبانى است و در واقع وحى، یعنى خود حضرت عیسى(ع) و اینکه وجودش وحى الهى است. البته ایشان آن معنایى را که ما در اصطلاح اسلامى داریم، قبول دارند، اما علاوه بر آن، این قسمت را نیز اضافه مىکنند.
وحى در اصطلاح، ارتباط ویژه میان بنده برگزیده خدا با خداوند است که براساس ادله دینى مىتواند به صورت بدون واسطه باشد؛ «ما کان لبشر ان یکلمالله الاوحیا» و گونه دیگر آن از وراء حجاب است. مفسرین معمولاً «من وراء حجاب» را به حالتى تفسیر مىکنند که براى حضرت موسى پیش آمد و از جانب شجره ندا بر آمد؛ حالت رایجتر آن نیز این است که فرشتهاى نازل مىشود و کلامى را از جانب خداوند مىآورد. در روایات ما آمده است که سنگینترین حالت وحى زمانى بود که پیامبر بدون واسطه با خداوند ارتباط مىیافت و فرشتهاى در کار نبود. آن موقع سختترین حالت براى دریافت وحى رخ مىداد؛ به نحوى که در بعضى از موارد، گفته شده که پیامبر سوار بر مرکب بودند، مرکب از سنگینى خم مىشدند.
وحى، در کاربرد قرآنى چه معانى را دارد؟
در قرآن کریم براى کلمه وحى 7 یا 8 معنا ذکر شده است؛ از جمله، الهام در مورد مادر حضرت موسى، هدایت غریزى حیوانات درباره زنبور عسل و حتى وسوسههاى شیاطین، چون وحى از نظر لغت، به پیامى گفته مىشود که از شیئى به شى دیگر منتقل مىشود که این پیام دو ویژگى دارد: 1. پنهان است 2. سریع است. هدایت غریزى که خداوند در زنبور عسل قرار داده، همین خصوصیات را دارد؛ یعنى خداوند پیامى را منتقل کرده که آن پیام هم پنهان بوده و هم با سرعت عمل مىکند. درباره «وسوسه شیطان» هم، کلمه وحى به کار رفته است؛ «انّ الشیاطین لیوحون الى اولیاءهم».
معناى دیگرى که علامه طباطبایى، به آن اشاره کردهاند و ظاهراً دیگران به آن اشاره نکردهاند. در تفسیر آیه شریفه «و اوحینا الیهم فعل الخیرات» بیان شده است؛ ایشان به گونهاى مطرح مىکنند که وحى با عصمت یکسان مىشود؛ در واقع در آنجا دیگر هدایت تشریعى وجود ندارد، بلکه تکویناً خداوند دست کسى را مىگیرد.
باور پذیرى «وحى» چگونه ممکن است؟
کسانى که امکان وحى را زیر سؤال مىبرند، دلیلى براى این انکار ندارند و فقط استبعاد محض است ؛ در واقع اینکه مىگویند ما تا به حال چنین چیزى ندیدیم، شبیه سخنانى است که مولوى درباره مسئله پیامبران مطرح مىکند و به آن پاسخ مىدهد. وى مىگوید که اشکال مىکنند که ما و پیامبران چه تفاوتى با هم داریم، هم ما مىخوریم، هم آنها مىخورند؛ ما مىخوابیم آنها هم مىخوابند و سپس پاسخ مىدهد:
این ندانستند ایشان از عَمى هست فرقى در میان بىمنتهى
یعنى اینها همه استبعاد است؛ چگونه مىشود یک انسانى واقعاً چنین توانایىهایى داشته باشد. براى رفع این استبعاد، معمولاً یکى از کارهایى که در کتابهاى فلسفى ما انجام شده این است که مسئله رؤیا و خوابهاى صادقانهاى که انسان مىبیند، مطرح مىشود که شاید اولین فیلسوف جهان اسلام که «کِندى» درباره ماهیت رؤیا رسالهاى مستقل نوشته، و همه اینها را زمینه قرار مىدهند که این چیز بعیدى نیست.
مراتب پایینترى از این وحى را همه انسانها کم و بیش در زندگى خود دارند؛ بعدها فارابى این بحث را گسترش مىدهد و بعد ابن سینا بحث را گستردهتر مىکند و ملاصدرا همین مطلب را کم و بیش ادامه مىدهد.
در واقع اگر بخواهیم این استبعادات را که هیچ دلیل و برهانى در آن نیست، رفع کنیم، نمىتوانیم با برهان و دلیل جوابگو باشیم و تنها مىتوان با ذکر شواهدى به آن پاسخ داد؛ البته این در ناحیه علم غیب و پیشگویىها است. اکنون هم بسیارى از مباحثى که توانایى فوق العادهاى در بعضى از افراد ایجاد مىکند و علم روز هم اینها را تأیید کرده، اصل وجود این توانایىها از قبیل اعجاز نیست که با سرشت و ذات انسانى منافات داشته باشد.
ما در همین حد، یعنى کسى که استبعاد مىکند به او جواب مىدهیم که چنین چیزى محال نیست و شواهدى، از قبیل رؤیاهاى صادقانه را ذکر مىکنیم. البته اینگونه نیست که هر کسى ادعاى ارتباط با وحى کند، بپذیریم. باید شاهدى صدق بر ادعاى خود بیاورد و همان بحث معجزه و مهمترین نشانه نبوت که تنهاترین نشانه نیست، ولى یکى از مهمترین نشانههاى کسى که مدعى نبوت است، همان مسئله معجزه است که ارتباط با وحى را اثبات مىکند.
دیدگاه اندیشمندان غربى در مورد وحى چیست؟
در برابر کلمه وحى، معمولاً در زبان انگلیسى واژه (Revelation) قرار داده مىشود که به معناى انکشاف است و مىتوان انکشاف را به معناى تجلى گرفت. لیکن اینها مىگویند که انکشاف چند نوع است. زمانى خداوند خود را در کلام خود متجلى مىکند، به همین معنى وحى زبانى که ما مىگوییم و زمانى خداوند خود را در وجود یک شخص متجلى مىکند. آنها مىخواهند بگویند که خداوند متجسد شده و به صورت عیسى در آمده است؛ البته در یکى دو قرن اخیر به این مسئله دامن مىزنند و مسئله وحى زبانى را کمرنگ مىکنند و مىگویند: آنچه مهمتر است، وحى غیر زبانى است؛ یعنى خود حضرت عیسى به عنوان تجلى وحى الهى است.
بنابراین غالب اندیشمندان غربى اصل وحى را مىپذیرند، لیکن در تفسیر آن، آنگونه که ما وحى را خطاناپذیر مىدانیم، به آن اعتقاد ندارند، چون در کتابهاى خود مطالبى را مىبینند که با علوم روز سازگارى ندارد. آنها براى توجیه این مسائل، تفسیر دیگرى از وحى ارائه دادند و گفتند: وحى در واقع تجربه دینى پیامبر است و بعد مىگویند که هر تجربهاى به تعبیر نیاز دارد و وقتى تجربه تعبیر شود، در مقام تعبیر محدودیتهاى انسانى موجب مىشوند که نتواند آن را منتقل کند؛ یعنى خطاپذیر بودن وحى را قبول نمىکنند. به همین دلیل، ممکن است چیزهایى که در کتاب مقدس آنها آمده، بعضى از اینها را بگویند. به خاطر همان محدودیتهاى انسانى به وجود آمده، این اشتباهات رخ داده است.
در مجموع رابطه میان عقل و وحى چه رابطهاى است؟
مسئله رابطه عقل و وحى، و تعارض و عدم تعارض میان اینها، یک مسئله دراز دامنه و طولانى است؛ بحثهاى زیادى هم در این رابطه صورت گرفته است. شاید یکى از نکاتى که فلاسفه به صورت متفرق، به این مسئله پرداختند، بعضى از آنان کتابهاى مستقلى در این زمینه تألیف کردند؛ براى مثال ابن رشد فیلسوف مسلمان اندلسى، کتابى تحت عنوان «الفصل المقال فى ما بین الشریعت و الحکمه من الاتصال» دارد که مىخواهد اثبات کند میان شریعت و حکمت (که مراد فلسفه است)، ارتباط وجود دارد و اینها با هم تنافى ندارند. معمولاً تلاش اندیشمندان مسلمان براین بوده که سازگارى اینها را اثبات کنند، لیکن هم در جهان اسلام و هم در جهان غرب، مکاتبى در هر دو طرف آن پدید آمده؛ یعنى یکسرى افرادى بودند که با تکیه بر عقل وحى را انکار کردند؛ از جمله کسانى که در جهان اسلام مىزیستند، شاعر فیلسوفى است که ابوالعلاء معزى نام دارد؛ وى در یکى از اشعارش مىگوید:
اثنان اهل الارض ذو عقل بلا دین و آخر دَیِّن لا عقل له
مردم دو گروه هستند؛ یک عده عقل دارند، ولى دین ندارند و یک عدهاى دین دارند، ولى عقل ندارند، خود ایشان از کسانى است که با تکیه بر عقل، مىخواهد دین را انکار کند و اینها را با همسازگار نمىداند. در برابر این گروه، یک عده از آن طرف، چه در جهان اسلام و چه در جهان غرب و مسیحیت، با تکیه بر وحى، به عقل بهاى کمترى دادهاند. در میان اندیشمندان مسلمان و بعضى از فرقههاى اهل سنت، چنین دیدگاهى وجود دارد؛ ظاهرگرایان اهل حدیث، بیشتر به این جنبه متمایل هستند که به عقل بها ندهند یا در میان شیعیان، اخباریون به عقل کم بها مىدهند؛ گرچه مىگویند که ما یک نوع عقلى را قبول داریم (یعنى عقل فکرى را)، ولى مىتوان گفت که منزلت عقل را بسیار پایین مىآورند.
در میان مسیحیان این مطلب شاید قوىتر است. مکتب ایمانگرایى مکتبى است که زیر مجموعههاى زیادى دارد؛ ایمانگرایان مسیحى بر همین عقیدهاند و جمله مشهور یکى از بزرگان نشان این است. «ایمان مىآورم، زیرا نامعقول است»؛ یعنى دایره ایمان و قلمرو دین در جایى است که ضدعقل باشد؛ یعنى اگر ما مىتوانستیم همه چیز را با عقل خود بفهمیم، به دین نیازى نداشتیم.
اما آنچه در مکتب اهل بیت و اسلام اصیل آمده، راه میانهاى است که در عین حال که وحى را مىپذیرد، به عقل هم بها مىدهد و به ما مىفهماند که توجه به هیچکدام از اینها نباید به قیمت قربانى کردن دیگرى منتهى شود. حدیث معروفى از امام کاظم (ع) در منابع معتبر شیعى آمده است که فرمودند: خداوند بر مردم دو حجت دارد؛ «ان لله على الناس حجتین»؛ یک حجت ظاهرى و یک حجت باطنى. حجت ظاهرى پیامبران و امامان هستند و حجت باطنى عقل انسان است.
در آیات قرآن مجید نیز به تفقه و تدبر توجه داده شده است و کسانى که تفقه نمىکنند همسان چهارپایان دانسته است: «اولئک کالانعام بل هم اضل».
با توجه به ضرورت. وحى، چرا وحى منقطع شد؟
مسئله اتمام وحى به تعبیر رایجتر «ختم نبوت»، مسئلهاى است که درباره آن تحلیلهاى مختلفى ارائه شده است. عدهاى مسئله ختم نبوت را این گونه تحلیل مىکنند و تشبیهاتى هم انجام مىدهند و مىگویند: مثل طفلى که وقتى به دبستان مىرود تا مدتى لازم است که آموزگار دستش را بگیرد. کمال و ایده آن این است که این دانشآموز به مرحلهاى برسد که دیگر به معلم و استاد نیاز نداشته باشد و خود مستقل شود و راه خود را ادامه دهد.
خواسته یا ناخواسته، از این پاسخ چنان استفاده مىشود که پس انسانهاى دیگر نیازى به وحى ندارند، در حالى که این گونه نیست و اگر ما بخواهیم با یک مثال پاسخ دهیم، باید گفت: انسان هر چقدر به لحاظ معرفت عقلى رشد کند، در برابر آن معارف که پیامبران مىآورند، هنوز مثل آن طفل و کودک دبستانى است؛ بنابراین باید گفت که مسئله به امکانات زمانهاى مختلف بستگى داشت. امتهاى پیشین نمىتوانستند کتابهاى آسمانى را حفظ کنند، اما پیامبر اسلام(ص) در زمانى آمد که کمکم بشر به این مرحله رسید که کلام خداوند را از تحریف حفظ کند. وقتى کلام خداوند مىخواهد از تحریف حفظ شود، همه آن، این نیست که خداوند بخواهد با دخالتهاى فراطبیعى و به صورت معجزه کلامش را حفظ کند! یکسرى از امور به صورت طبیعى رخ مىدهد و سیر طبیعى زندگى بشر به صورتى است که در آن زمانها به خاطر نبود امکانات لازم، انبیا نمىتوانستند کلام الهى را از تحریف حفظ کنند، اما در زمان پیامبر اسلام زمان به گونهاى بود که کلام الهى مىتوانست باقى بماند.
عامل دیگر اینکه بشر از همان ابتدا آمادگى آن را به لحاظ فکرى نداشت که طى یک برنامه همه جانبه براى کل زندگى به آن داده شود. حتى در زمان ظهور اسلام هم، بعضى از احکام با توجه به شرایط زمان نازل مىشد و به صورت تدریج کامل مىشد؛ یعنى بشر اولیه آن آمادگى را نداشت که همه معارف که براى هدایت انسان لازم بود، یک دفعه بر او عرضه شود، به همین دلیل به تدریج بعثت انبیا و نزول کتابهاى آسمانى صورت مىگرفت؛ یک پیامبرى مىآمد و بعد از گذشت یک مرحله، پیامبر دیگرى مىآمد و مقدارى از معارف را تکمیل مىکرد. تا آنکه تکمیل و حد کامل آن در شریعت اسلام و وحى مکتوب پیامبر اسلام پدید آمد.
بنابر عقاید شیعه، «وحى» پس از دوره پیامبر اسلام(ص) و در ارتباط با امامان چه صورتى یافت؟
درباره ائمه اصطلاحا وحى اطلاق نمىشود؛ هرچند براساس ادلهاى که داریم، آنها نیز معارفى را دریافت مىکردند؛ مثلاً در یکى از خطبههاى نهجالبلاغه على(ع) تعابیرى دارد که در میان آدمیان اشخاصى وجود دارند که در برههاى از برهههاى زمانى، خداوند با اینها نجوا مىکند که این را مىتوان از این قبیل دانست؛ پس مىتوان گفت که اصل ارتباط با مبدأ وحیانى قطع نشده و قطع نخواهد شد، اما وقتى اصطلاح ختم نبوت به زبان مىآید، وحیى که به عنوان دستورالعمل براى انسانها باشد و شریعت آدمیان را تعیین کنند بارفتن پیامبر قطع شده، در عین حال در شرح و تبیین آنچه پیامبر آورده، ائمه ما مطالبى را بیان کردند که ما معتقدیم، از غیب ملهم بوده و تعبیر وحى را به کار نمىبریم، ولى الهام به این معنا، تفاوت چندانى با وحى ندارد، ولى تأدبا به تعبیر بعضى از علما لفظ وحى را به کار نمىبریم، ولى پیامبر مىفرمایند: اینها هم ثقل کتاب الهى هستند و مفسر این کتاب هستند.
اینها در تفسیر این کتاب، از جانب خداوند ملهم بودند، منتهى اینها چیز جدیدى برآنچه پیامبر گفتند نمىافزایند و فقط شرح و تبیین همان مطالبى است که پیامبر اسلام آورده و مرتبه نازلتر از آن مىتوان گفت: همان کشف و شهودى که در عرفا مشاهده مىشود؛ البته تفاوت زیاد است؛ یعنى وحى و الهام پیامبران و امامان خطاناپذیر است، اما در کشف و شهودها ممکن است خطاهایى رخ بدهد که خود عرفا ذکر کردند که معیار و محک و سنجش این شهود که آیا درست بوده یا از القائات شیطان بوده، همان است که آیا مطابق با وحى الهى است یا خیر؟!
با تشکر از اینکه وقت خود را در اختیار هفته نامه پگاه قرار دادید.
اگر بخواهیم به صورت بسیار کلى به کلمه وحى بنگریم و معادلهاى آن را بیان کنیم، باید بگوییم که معادل کلمه وحى در زبان انگلیسى (Revelation)است که معناى گستردهترى دارد؛ یکى از معانىاى که مسیحیان از وحى ارائه مىدهند این است که حضرت عیسى وحى غیر زبانى است و در واقع وحى، یعنى خود حضرت عیسى(ع) و اینکه وجودش وحى الهى است. البته ایشان آن معنایى را که ما در اصطلاح اسلامى داریم، قبول دارند، اما علاوه بر آن، این قسمت را نیز اضافه مىکنند.
وحى در اصطلاح، ارتباط ویژه میان بنده برگزیده خدا با خداوند است که براساس ادله دینى مىتواند به صورت بدون واسطه باشد؛ «ما کان لبشر ان یکلمالله الاوحیا» و گونه دیگر آن از وراء حجاب است. مفسرین معمولاً «من وراء حجاب» را به حالتى تفسیر مىکنند که براى حضرت موسى پیش آمد و از جانب شجره ندا بر آمد؛ حالت رایجتر آن نیز این است که فرشتهاى نازل مىشود و کلامى را از جانب خداوند مىآورد. در روایات ما آمده است که سنگینترین حالت وحى زمانى بود که پیامبر بدون واسطه با خداوند ارتباط مىیافت و فرشتهاى در کار نبود. آن موقع سختترین حالت براى دریافت وحى رخ مىداد؛ به نحوى که در بعضى از موارد، گفته شده که پیامبر سوار بر مرکب بودند، مرکب از سنگینى خم مىشدند.
وحى، در کاربرد قرآنى چه معانى را دارد؟
در قرآن کریم براى کلمه وحى 7 یا 8 معنا ذکر شده است؛ از جمله، الهام در مورد مادر حضرت موسى، هدایت غریزى حیوانات درباره زنبور عسل و حتى وسوسههاى شیاطین، چون وحى از نظر لغت، به پیامى گفته مىشود که از شیئى به شى دیگر منتقل مىشود که این پیام دو ویژگى دارد: 1. پنهان است 2. سریع است. هدایت غریزى که خداوند در زنبور عسل قرار داده، همین خصوصیات را دارد؛ یعنى خداوند پیامى را منتقل کرده که آن پیام هم پنهان بوده و هم با سرعت عمل مىکند. درباره «وسوسه شیطان» هم، کلمه وحى به کار رفته است؛ «انّ الشیاطین لیوحون الى اولیاءهم».
معناى دیگرى که علامه طباطبایى، به آن اشاره کردهاند و ظاهراً دیگران به آن اشاره نکردهاند. در تفسیر آیه شریفه «و اوحینا الیهم فعل الخیرات» بیان شده است؛ ایشان به گونهاى مطرح مىکنند که وحى با عصمت یکسان مىشود؛ در واقع در آنجا دیگر هدایت تشریعى وجود ندارد، بلکه تکویناً خداوند دست کسى را مىگیرد.
باور پذیرى «وحى» چگونه ممکن است؟
کسانى که امکان وحى را زیر سؤال مىبرند، دلیلى براى این انکار ندارند و فقط استبعاد محض است ؛ در واقع اینکه مىگویند ما تا به حال چنین چیزى ندیدیم، شبیه سخنانى است که مولوى درباره مسئله پیامبران مطرح مىکند و به آن پاسخ مىدهد. وى مىگوید که اشکال مىکنند که ما و پیامبران چه تفاوتى با هم داریم، هم ما مىخوریم، هم آنها مىخورند؛ ما مىخوابیم آنها هم مىخوابند و سپس پاسخ مىدهد:
این ندانستند ایشان از عَمى هست فرقى در میان بىمنتهى
یعنى اینها همه استبعاد است؛ چگونه مىشود یک انسانى واقعاً چنین توانایىهایى داشته باشد. براى رفع این استبعاد، معمولاً یکى از کارهایى که در کتابهاى فلسفى ما انجام شده این است که مسئله رؤیا و خوابهاى صادقانهاى که انسان مىبیند، مطرح مىشود که شاید اولین فیلسوف جهان اسلام که «کِندى» درباره ماهیت رؤیا رسالهاى مستقل نوشته، و همه اینها را زمینه قرار مىدهند که این چیز بعیدى نیست.
مراتب پایینترى از این وحى را همه انسانها کم و بیش در زندگى خود دارند؛ بعدها فارابى این بحث را گسترش مىدهد و بعد ابن سینا بحث را گستردهتر مىکند و ملاصدرا همین مطلب را کم و بیش ادامه مىدهد.
در واقع اگر بخواهیم این استبعادات را که هیچ دلیل و برهانى در آن نیست، رفع کنیم، نمىتوانیم با برهان و دلیل جوابگو باشیم و تنها مىتوان با ذکر شواهدى به آن پاسخ داد؛ البته این در ناحیه علم غیب و پیشگویىها است. اکنون هم بسیارى از مباحثى که توانایى فوق العادهاى در بعضى از افراد ایجاد مىکند و علم روز هم اینها را تأیید کرده، اصل وجود این توانایىها از قبیل اعجاز نیست که با سرشت و ذات انسانى منافات داشته باشد.
ما در همین حد، یعنى کسى که استبعاد مىکند به او جواب مىدهیم که چنین چیزى محال نیست و شواهدى، از قبیل رؤیاهاى صادقانه را ذکر مىکنیم. البته اینگونه نیست که هر کسى ادعاى ارتباط با وحى کند، بپذیریم. باید شاهدى صدق بر ادعاى خود بیاورد و همان بحث معجزه و مهمترین نشانه نبوت که تنهاترین نشانه نیست، ولى یکى از مهمترین نشانههاى کسى که مدعى نبوت است، همان مسئله معجزه است که ارتباط با وحى را اثبات مىکند.
دیدگاه اندیشمندان غربى در مورد وحى چیست؟
در برابر کلمه وحى، معمولاً در زبان انگلیسى واژه (Revelation) قرار داده مىشود که به معناى انکشاف است و مىتوان انکشاف را به معناى تجلى گرفت. لیکن اینها مىگویند که انکشاف چند نوع است. زمانى خداوند خود را در کلام خود متجلى مىکند، به همین معنى وحى زبانى که ما مىگوییم و زمانى خداوند خود را در وجود یک شخص متجلى مىکند. آنها مىخواهند بگویند که خداوند متجسد شده و به صورت عیسى در آمده است؛ البته در یکى دو قرن اخیر به این مسئله دامن مىزنند و مسئله وحى زبانى را کمرنگ مىکنند و مىگویند: آنچه مهمتر است، وحى غیر زبانى است؛ یعنى خود حضرت عیسى به عنوان تجلى وحى الهى است.
بنابراین غالب اندیشمندان غربى اصل وحى را مىپذیرند، لیکن در تفسیر آن، آنگونه که ما وحى را خطاناپذیر مىدانیم، به آن اعتقاد ندارند، چون در کتابهاى خود مطالبى را مىبینند که با علوم روز سازگارى ندارد. آنها براى توجیه این مسائل، تفسیر دیگرى از وحى ارائه دادند و گفتند: وحى در واقع تجربه دینى پیامبر است و بعد مىگویند که هر تجربهاى به تعبیر نیاز دارد و وقتى تجربه تعبیر شود، در مقام تعبیر محدودیتهاى انسانى موجب مىشوند که نتواند آن را منتقل کند؛ یعنى خطاپذیر بودن وحى را قبول نمىکنند. به همین دلیل، ممکن است چیزهایى که در کتاب مقدس آنها آمده، بعضى از اینها را بگویند. به خاطر همان محدودیتهاى انسانى به وجود آمده، این اشتباهات رخ داده است.
در مجموع رابطه میان عقل و وحى چه رابطهاى است؟
مسئله رابطه عقل و وحى، و تعارض و عدم تعارض میان اینها، یک مسئله دراز دامنه و طولانى است؛ بحثهاى زیادى هم در این رابطه صورت گرفته است. شاید یکى از نکاتى که فلاسفه به صورت متفرق، به این مسئله پرداختند، بعضى از آنان کتابهاى مستقلى در این زمینه تألیف کردند؛ براى مثال ابن رشد فیلسوف مسلمان اندلسى، کتابى تحت عنوان «الفصل المقال فى ما بین الشریعت و الحکمه من الاتصال» دارد که مىخواهد اثبات کند میان شریعت و حکمت (که مراد فلسفه است)، ارتباط وجود دارد و اینها با هم تنافى ندارند. معمولاً تلاش اندیشمندان مسلمان براین بوده که سازگارى اینها را اثبات کنند، لیکن هم در جهان اسلام و هم در جهان غرب، مکاتبى در هر دو طرف آن پدید آمده؛ یعنى یکسرى افرادى بودند که با تکیه بر عقل وحى را انکار کردند؛ از جمله کسانى که در جهان اسلام مىزیستند، شاعر فیلسوفى است که ابوالعلاء معزى نام دارد؛ وى در یکى از اشعارش مىگوید:
اثنان اهل الارض ذو عقل بلا دین و آخر دَیِّن لا عقل له
مردم دو گروه هستند؛ یک عده عقل دارند، ولى دین ندارند و یک عدهاى دین دارند، ولى عقل ندارند، خود ایشان از کسانى است که با تکیه بر عقل، مىخواهد دین را انکار کند و اینها را با همسازگار نمىداند. در برابر این گروه، یک عده از آن طرف، چه در جهان اسلام و چه در جهان غرب و مسیحیت، با تکیه بر وحى، به عقل بهاى کمترى دادهاند. در میان اندیشمندان مسلمان و بعضى از فرقههاى اهل سنت، چنین دیدگاهى وجود دارد؛ ظاهرگرایان اهل حدیث، بیشتر به این جنبه متمایل هستند که به عقل بها ندهند یا در میان شیعیان، اخباریون به عقل کم بها مىدهند؛ گرچه مىگویند که ما یک نوع عقلى را قبول داریم (یعنى عقل فکرى را)، ولى مىتوان گفت که منزلت عقل را بسیار پایین مىآورند.
در میان مسیحیان این مطلب شاید قوىتر است. مکتب ایمانگرایى مکتبى است که زیر مجموعههاى زیادى دارد؛ ایمانگرایان مسیحى بر همین عقیدهاند و جمله مشهور یکى از بزرگان نشان این است. «ایمان مىآورم، زیرا نامعقول است»؛ یعنى دایره ایمان و قلمرو دین در جایى است که ضدعقل باشد؛ یعنى اگر ما مىتوانستیم همه چیز را با عقل خود بفهمیم، به دین نیازى نداشتیم.
اما آنچه در مکتب اهل بیت و اسلام اصیل آمده، راه میانهاى است که در عین حال که وحى را مىپذیرد، به عقل هم بها مىدهد و به ما مىفهماند که توجه به هیچکدام از اینها نباید به قیمت قربانى کردن دیگرى منتهى شود. حدیث معروفى از امام کاظم (ع) در منابع معتبر شیعى آمده است که فرمودند: خداوند بر مردم دو حجت دارد؛ «ان لله على الناس حجتین»؛ یک حجت ظاهرى و یک حجت باطنى. حجت ظاهرى پیامبران و امامان هستند و حجت باطنى عقل انسان است.
در آیات قرآن مجید نیز به تفقه و تدبر توجه داده شده است و کسانى که تفقه نمىکنند همسان چهارپایان دانسته است: «اولئک کالانعام بل هم اضل».
با توجه به ضرورت. وحى، چرا وحى منقطع شد؟
مسئله اتمام وحى به تعبیر رایجتر «ختم نبوت»، مسئلهاى است که درباره آن تحلیلهاى مختلفى ارائه شده است. عدهاى مسئله ختم نبوت را این گونه تحلیل مىکنند و تشبیهاتى هم انجام مىدهند و مىگویند: مثل طفلى که وقتى به دبستان مىرود تا مدتى لازم است که آموزگار دستش را بگیرد. کمال و ایده آن این است که این دانشآموز به مرحلهاى برسد که دیگر به معلم و استاد نیاز نداشته باشد و خود مستقل شود و راه خود را ادامه دهد.
خواسته یا ناخواسته، از این پاسخ چنان استفاده مىشود که پس انسانهاى دیگر نیازى به وحى ندارند، در حالى که این گونه نیست و اگر ما بخواهیم با یک مثال پاسخ دهیم، باید گفت: انسان هر چقدر به لحاظ معرفت عقلى رشد کند، در برابر آن معارف که پیامبران مىآورند، هنوز مثل آن طفل و کودک دبستانى است؛ بنابراین باید گفت که مسئله به امکانات زمانهاى مختلف بستگى داشت. امتهاى پیشین نمىتوانستند کتابهاى آسمانى را حفظ کنند، اما پیامبر اسلام(ص) در زمانى آمد که کمکم بشر به این مرحله رسید که کلام خداوند را از تحریف حفظ کند. وقتى کلام خداوند مىخواهد از تحریف حفظ شود، همه آن، این نیست که خداوند بخواهد با دخالتهاى فراطبیعى و به صورت معجزه کلامش را حفظ کند! یکسرى از امور به صورت طبیعى رخ مىدهد و سیر طبیعى زندگى بشر به صورتى است که در آن زمانها به خاطر نبود امکانات لازم، انبیا نمىتوانستند کلام الهى را از تحریف حفظ کنند، اما در زمان پیامبر اسلام زمان به گونهاى بود که کلام الهى مىتوانست باقى بماند.
عامل دیگر اینکه بشر از همان ابتدا آمادگى آن را به لحاظ فکرى نداشت که طى یک برنامه همه جانبه براى کل زندگى به آن داده شود. حتى در زمان ظهور اسلام هم، بعضى از احکام با توجه به شرایط زمان نازل مىشد و به صورت تدریج کامل مىشد؛ یعنى بشر اولیه آن آمادگى را نداشت که همه معارف که براى هدایت انسان لازم بود، یک دفعه بر او عرضه شود، به همین دلیل به تدریج بعثت انبیا و نزول کتابهاى آسمانى صورت مىگرفت؛ یک پیامبرى مىآمد و بعد از گذشت یک مرحله، پیامبر دیگرى مىآمد و مقدارى از معارف را تکمیل مىکرد. تا آنکه تکمیل و حد کامل آن در شریعت اسلام و وحى مکتوب پیامبر اسلام پدید آمد.
بنابر عقاید شیعه، «وحى» پس از دوره پیامبر اسلام(ص) و در ارتباط با امامان چه صورتى یافت؟
درباره ائمه اصطلاحا وحى اطلاق نمىشود؛ هرچند براساس ادلهاى که داریم، آنها نیز معارفى را دریافت مىکردند؛ مثلاً در یکى از خطبههاى نهجالبلاغه على(ع) تعابیرى دارد که در میان آدمیان اشخاصى وجود دارند که در برههاى از برهههاى زمانى، خداوند با اینها نجوا مىکند که این را مىتوان از این قبیل دانست؛ پس مىتوان گفت که اصل ارتباط با مبدأ وحیانى قطع نشده و قطع نخواهد شد، اما وقتى اصطلاح ختم نبوت به زبان مىآید، وحیى که به عنوان دستورالعمل براى انسانها باشد و شریعت آدمیان را تعیین کنند بارفتن پیامبر قطع شده، در عین حال در شرح و تبیین آنچه پیامبر آورده، ائمه ما مطالبى را بیان کردند که ما معتقدیم، از غیب ملهم بوده و تعبیر وحى را به کار نمىبریم، ولى الهام به این معنا، تفاوت چندانى با وحى ندارد، ولى تأدبا به تعبیر بعضى از علما لفظ وحى را به کار نمىبریم، ولى پیامبر مىفرمایند: اینها هم ثقل کتاب الهى هستند و مفسر این کتاب هستند.
اینها در تفسیر این کتاب، از جانب خداوند ملهم بودند، منتهى اینها چیز جدیدى برآنچه پیامبر گفتند نمىافزایند و فقط شرح و تبیین همان مطالبى است که پیامبر اسلام آورده و مرتبه نازلتر از آن مىتوان گفت: همان کشف و شهودى که در عرفا مشاهده مىشود؛ البته تفاوت زیاد است؛ یعنى وحى و الهام پیامبران و امامان خطاناپذیر است، اما در کشف و شهودها ممکن است خطاهایى رخ بدهد که خود عرفا ذکر کردند که معیار و محک و سنجش این شهود که آیا درست بوده یا از القائات شیطان بوده، همان است که آیا مطابق با وحى الهى است یا خیر؟!
با تشکر از اینکه وقت خود را در اختیار هفته نامه پگاه قرار دادید.