اسلام ناب در چالش با اسلام تحجرى و اسلام امریکایى
آرشیو
چکیده
متن
1. امام، نهادهاى به نام ولایت فقیه را که اصلى کلامى ـ فقهى است، بنیان نهاد و براساس این نظریه به حرکت و انقلاب اسلامى پرداخت. سیر این نظریه و ساختارهاى ایجادى آن، مىتواند ما را به اندیشههاى بعدى امام در برخورد با وقایع پس از انقلاب راهنمایى کند.
2. امام در برخورد با وقایع، به دو اسلام و دو نظام فکرى دیگر در کنار اسلام انقلابى و اسلام مردمى که انقلاب بر اساس آنها به وقوع پیوست، اشاره مىکند که هر دوى این نظام فکرى، یک نظام نخبگانى اسلامى است؛ اسلام تحجرى و اسلام امریکایى.
3. اسلام تحجرى یک نوع اسلام نخبگانى است که در تاریخ نخبگان سنتى ایرانى ریشه دارد و یک نوع تعامل سیاسى ـ دینى است که از صفویه تا پیش از انقلاب وجود داشته که همه در یک جا جمع مىشود و آن «شاه شیعه» است که این اصطلاح در مقابل خلیفه عثمانى خلق مىشود و علمایى خاص به قوت بخشیدن به مملکت شیعه در قالب شاه شیعه تلاش داشتهاند.
4. لازم به یادآورى است که این رویه همه علماى شیعه نبوده است و تنها کسانى در این وضعیت بودهاند که مراجع خاص شیعه بودهاند. و براى مصالح شیعه و ایران و به عنوان واسطه تظلم خواهى مردم از دولت حضور داشتهاند، و گاهى براى جلوگیرى از انحرافات پادشاهان از آنها به شدت دورى نموده و این رابطه را تحریم مىکردند.
5. با روى کارآمدن حکومت پهلوى و ورود مدرنیسم شاهنشاهى، دیگر شاه شیعه عملاً وجود نداشت و بیشتر یک منصب لفظى بود، چون خلیفه عثمانى دیگر وجود نداشت و پدر و پسر پهلوى نیز شاه شیعه را یدک نمىکشیدند؛ به همین دلیل تعاملات شکل خاصى به خود گرفتند و این تعامل، به شکل همکارى میان قسمتهایى از حوزه و علما با آنها درآمد.
6. این همکارى موجب انشقاق و دودستگى میان روحانیت شد (تا آنجا که وقایع مسجد گوهرشاد مشهد رخ داد و صدایى از برخى درنیامد)؛ دستهاى به همکارى با حکومت پهلوى پرداختند تا آنجا که کاندیداى مجلس ملى شدند و در تاروپود حکومت پهلوى وارد شدند، و عدهاى نیز با حکومت پهلوى و مدرنیسم شاهنشاهى به مخالفت پرداختند.
7. دسته اول به روششناسى خاص خود پرداختند که همان بردن دین به پستوى خانهها و خصوصى کردن حوزه دین بود. آنها دین را به گونهاى تفسیر و روششناسى کردند که دین یک مقوله فردى و نه اجتماعى قلمداد مىشد، به همین دلیل تنها بر فقه تأکید کردند و چارچوب اسلامى را که در کلام ترسیم مىشد، به فراموشى سپردند و به اجتماعیات اسلامى به عنوان مستحب، مکروه و مباح ارجاع مىدادند که قابل بحث جدى اسلامى نیست. اینها از فقه نیز تنها به طهارت و نجاسات پرداختند و از آنها کتابهاى قطورى ساختند و در مقابل کتابهاى جهاد به شدت کم حجم (و تا اندازهاى فراموشى).
8. این گروه رسائل شیخ انصارى را که مىتوانست فلسفه عظیم سیاسى، اجتماعى، فرهنگى، اقتصادى و در یک کلام فلسفه اعتبارى تشیع را قوام و ترسیم کند، به فراموشى سپردند و در بحثهاى فلسفى به مباحثى توجه کردند که نه دنیا را ترسیم مىکرد و نه آخرت را؛ پس حاشیهها برحاشیهها افزودند و یک درس اصول را دو دهه برپا داشتند، در حالى که روششناسى جهان در آن زمان، به شدت در حال تغییر بود و به سوى ترسیم ظهور دین در عرصه زندگى جهانیان در حرکت بود.
9. این گروه، یک مبناى احساس و عاطفى براى علم کلام خود برگزیدند و دین را فقط در حب و بغض دیدند و موضوعشناسى حب و بغض را فراموش کردند؛ تا آنجا که یهود را براهل سنت، در اشغال فلسطین ترجیح دادند و آن قدر دائره حب و بغض را کوچک کردند که به کسى برخورد نمىکرد و در خود و اطرافیان محدود و محبوس مىشد و آن را اسلام ولایتى نام نهادند.
10. برخى از این گروه، به علوم جدید دانشگاهى (از خارج تا داخل کشور) پرداختند، پرداختن به این علوم براى پاسخگویى نبود، بلکه بیشتر براى همان دنیاى فلسفى انتزاعى بود که وضعیت و موقعیت اجتماعى آنها اقتضا مىکرد؛ مانند مقایسه مباحث منطقى انتزاعى و مباحث اصولى انتزاعى با فلسفه تحلیلى که باز هم همان روششناسى فردگرا بود تا اجتماعگرا.
11. ورطه دیگرى که آنها در آن افتادند، ورطه و گرداب اشتباه وسیله و هدف و یا سازمان و هدف بود. هدف اسلام امر به معروف و نهى از منکر در یک نظام هماهنگ، براى رسیدن به یک حیات طیبه بود و وسیله آن علوم اسلامى، ولى آنها علوم اسلامى را هدف قرار دادند و چون هدف را گم کردند، به وسیله و سازمان، به عنوان یک امر انتزاعى نگاه کردند و به یک دور کور معرفتى گرفتار آمدند.
12. اسلام امریکایى، اسلام عرضه و تقاضا است و آرمان آن تعدیل میان عرضه و تقاضا است؛ یعنى به دنبال ایجاد تقاضا براى اسلامى هستند که در یک جامعه بىهنجار به کار آید؛ پس به اسلام بىهنجار محتاج هستند تا بتواند با جوامع مدرن بىهنجار هماهنگ شود. پس در روششناسى خود به دنبال ایجاد چارچوب معرفتى براى این نوع اسلام هستند.
13. اسلام امریکایى در یک ساختار سرمایهدارى رشد مىکند؛ ساختارى که براساس تقاضا براى کالا و عرضه آن بنا مىشود و تعدیل اقتصادى یا تعدیل عرضه و تقاضا نیز آرمان چنین نظامى است؛ پس اسلامى که با این نظام عرضه و تقاضا همراهى کند، اسلام سرمایهدارى یا اسلام امریکایى است و آن اسلام باید در یک فضاى عقلانیت ابزارى تفسیر شود.
14. اسلام تفسیر شده در فضاى عقلانیت ابزارى، اسلامى است که خودش هدف نیست، بلکه ابزارى براى رشد و توسعه سرمایهدارى است؛ این اسلام یک اسلام فردگرا و مخصوص و منحصر در فضا و حوزه خصوصى تا حوزه عمومى و روششناسى است. این اسلام یک روششناسى فردگراست.
15. اسلام فرهنگى، اجتماعى، سیاسى و اقتصادى، براساس یک نوع اسلام لیبرالیستى بنا مىشود (اسلام فردگراى فرهنگى، اجتماعى، سیاسى و اقتصادى)؛ اسلامى که از فقه اجتماعى بیرون نمىآید و فقه اجتماعى با آن مخالف است؛ پس به تصوف خود محور و فردگرا پناه برده مىشود و فقه اجتماعى مدیریتى خطى مىشود.
16. روششناسى اسلام امریکایى بر روششناسى فلسفه تحلیلى فردگرا بنا مىشود. این فلسفه بر زندگى روزمره تکیه مىکند و نفس الامر خود نیز معانى زبانى روزمره را مىگیرد و در بعد فرهنگى بر فرهنگ مبتذل روزمره یا فرهنگ عوامپسند نیز صحه مىگذارد که به طور عملى، هم به عقلانیت ابزارى براى رشد تقاضا براى کالا تبدیل مىشود و هم به فرهنگ مصرفى عوامپسند اصالت مىدهد.
17. این حرکت از اواخر دفاع مقدس ایران شروع شد و پس از جنگ با تعدیل اقتصادى تجسم یافت و در تجسم بخشیدن نرمافزارى به اسلام امریکایى تلاش کرد. یک اسلام غنا محور، مصرفگرا، شهوت دوست، تجمل نما و عوامپسند را با دانشگاه آزاد و جزایر آزاد و اقتصاد آزاد به انجام برسانند؛ ماننداسلام دبى، شارجه و ترکیه (در گذشته).
18. اسلام ناب محمدى که امام آن را اسلام اصلى مىنامد، اسلامى است که توسط نخبگان ترسیم نمىشود، بلکه توسط مردم بر اساس فطرت الهى ترسیم مىشود و در زندگى طیبه تجلى مىیابد و این همان اسلامى بود که براساس آن انقلاب اسلامى رخ داد و جنگ عراق با ایران را به سامان رسانید؛ همان اسلام خودجوش و پویا که پیامبران بر آن تکیه کردند؛ همان اسلامى که جهان اسلام را از نظر تاریخى و جغرافیایى پوشش مىدهد و هویت اسلامى آنها را مىسازد.
19. روششناسى اسلام ناب یک روششناسى اجتماعى است که براساس انسان اجتماعى یا فطرت انسانى بنا مىشود و فقه اجتماعى براساس مصلحت در جامعه دنبال مىشود و در همین جهت از تاریخ و علوم اجتماعى (مردمشناسى و جامعهشناسى) بهرهمند مىشود. همه اینها در پناه دولت کریمهاى است که به دنبال ساختن حیات طیبه و انسانهاى اولوالالباب است. که در پناه عدالت جامعه مردم محور و معنویات مبتنى بر آن به تحقق مىرسد.
20. امام در الرسائل، روششناسى اصول فقهگرا را که بحث انتزاعى روششناسى را رقم مىزند، نقد مىکند و بیشتر بر فقه کلام محورى تأکید مىکند که قدرت پویایى اجتماعى را با خود دارد، و نه دچار فقهگرایى یا اصولگرایى مىشود مثل اسلام تحجرى، و نه دچار پویاگرایى مدرنیسم مثل اسلام امریکایى مىشود. این فقه کلام محور، آرامش بخش است، چون با محور کلامى زندگى محور همراه است و هم پویایى غیربحرانزا را رقم مىزند.
21. همه این چارچوبها در نظریه ولایت فقیه جمع مىشود. نظریهاى که مشروعیت انقلاب را نزد امام و امت او رقم زد و همراهى مردم با امام را تا پاى جان به وجود آورد. این نظریه، حکومت اسلامى را به عنوان تجسم ابعاد اسلامى بر تمامى احکام اسلامى مقدم مىشمرد و آن را حاکم و وارد برتمامى احکام و موضوعات آن مىداند. این حکومت برخاسته از اراده انسانهاى با فطرت پاک و اولولالباب و راسخ در علم است. پس این حکومت از مردم است و بر مردم حکومت مىکند و نمىتواند لحظهاى از مردم دورى کند و حالت نخبگان و اشراف به خود بگیرد؛ چرا که اگر این حالت را به خود بگیرد، نفى وجودى و ماهیتى خود را رقم زده است.
22. اسلام تحجرى و اسلام امریکایى که برخاسته از اراده نخبگان به دور از مردم است، با ولایت فقیه برخاسته از نظریه انسان کامل خادم به خلق خدا براى خدا درگیر شد. اسلام تحجرى با فقه و اصول فقه خود محور غیرناظر به کلام و غیرناظر به موضوعشناسى به جنگ دستیازید و اسلام امریکایى با هنجار و باورشکنى و تقدسزدایى شروع کرد و با علم تجربىگرایى و تقدس باورى به آن، به این جنگ دست یازید و مدیریت کارآمد علمى که بر عقلانیت ابزارى استوار گشته است را به رخ کشید و براى آن کابینه کارى ترسیم کرد. و با آزادسازى اخلاقى و ارزشى راه را براى اهداف فوق هموار کرد.
پس اسلام تحجرى و اسلام امریکایى همانند دو سرقیچى براى قطعه قطعه کردن اسلام ناب محمدى به میدان آمدهاند و هر روز با نزدیکتر شدن به هم و ساختن چارچوبهاى فکرى مشترک، در رسیدن به هدف خود تلاش مىکنند؛ چرا که با این کار اسلام تحجرى وجاهت برباد رفته پیشین خود را به دست مىآورد و اسلام امریکایى راه خود را براى ایجاد یک مدنیت انگلى دم سگى (همانند دبى و شارجه) هموارتر و صافتر خواهد یافت.
2. امام در برخورد با وقایع، به دو اسلام و دو نظام فکرى دیگر در کنار اسلام انقلابى و اسلام مردمى که انقلاب بر اساس آنها به وقوع پیوست، اشاره مىکند که هر دوى این نظام فکرى، یک نظام نخبگانى اسلامى است؛ اسلام تحجرى و اسلام امریکایى.
3. اسلام تحجرى یک نوع اسلام نخبگانى است که در تاریخ نخبگان سنتى ایرانى ریشه دارد و یک نوع تعامل سیاسى ـ دینى است که از صفویه تا پیش از انقلاب وجود داشته که همه در یک جا جمع مىشود و آن «شاه شیعه» است که این اصطلاح در مقابل خلیفه عثمانى خلق مىشود و علمایى خاص به قوت بخشیدن به مملکت شیعه در قالب شاه شیعه تلاش داشتهاند.
4. لازم به یادآورى است که این رویه همه علماى شیعه نبوده است و تنها کسانى در این وضعیت بودهاند که مراجع خاص شیعه بودهاند. و براى مصالح شیعه و ایران و به عنوان واسطه تظلم خواهى مردم از دولت حضور داشتهاند، و گاهى براى جلوگیرى از انحرافات پادشاهان از آنها به شدت دورى نموده و این رابطه را تحریم مىکردند.
5. با روى کارآمدن حکومت پهلوى و ورود مدرنیسم شاهنشاهى، دیگر شاه شیعه عملاً وجود نداشت و بیشتر یک منصب لفظى بود، چون خلیفه عثمانى دیگر وجود نداشت و پدر و پسر پهلوى نیز شاه شیعه را یدک نمىکشیدند؛ به همین دلیل تعاملات شکل خاصى به خود گرفتند و این تعامل، به شکل همکارى میان قسمتهایى از حوزه و علما با آنها درآمد.
6. این همکارى موجب انشقاق و دودستگى میان روحانیت شد (تا آنجا که وقایع مسجد گوهرشاد مشهد رخ داد و صدایى از برخى درنیامد)؛ دستهاى به همکارى با حکومت پهلوى پرداختند تا آنجا که کاندیداى مجلس ملى شدند و در تاروپود حکومت پهلوى وارد شدند، و عدهاى نیز با حکومت پهلوى و مدرنیسم شاهنشاهى به مخالفت پرداختند.
7. دسته اول به روششناسى خاص خود پرداختند که همان بردن دین به پستوى خانهها و خصوصى کردن حوزه دین بود. آنها دین را به گونهاى تفسیر و روششناسى کردند که دین یک مقوله فردى و نه اجتماعى قلمداد مىشد، به همین دلیل تنها بر فقه تأکید کردند و چارچوب اسلامى را که در کلام ترسیم مىشد، به فراموشى سپردند و به اجتماعیات اسلامى به عنوان مستحب، مکروه و مباح ارجاع مىدادند که قابل بحث جدى اسلامى نیست. اینها از فقه نیز تنها به طهارت و نجاسات پرداختند و از آنها کتابهاى قطورى ساختند و در مقابل کتابهاى جهاد به شدت کم حجم (و تا اندازهاى فراموشى).
8. این گروه رسائل شیخ انصارى را که مىتوانست فلسفه عظیم سیاسى، اجتماعى، فرهنگى، اقتصادى و در یک کلام فلسفه اعتبارى تشیع را قوام و ترسیم کند، به فراموشى سپردند و در بحثهاى فلسفى به مباحثى توجه کردند که نه دنیا را ترسیم مىکرد و نه آخرت را؛ پس حاشیهها برحاشیهها افزودند و یک درس اصول را دو دهه برپا داشتند، در حالى که روششناسى جهان در آن زمان، به شدت در حال تغییر بود و به سوى ترسیم ظهور دین در عرصه زندگى جهانیان در حرکت بود.
9. این گروه، یک مبناى احساس و عاطفى براى علم کلام خود برگزیدند و دین را فقط در حب و بغض دیدند و موضوعشناسى حب و بغض را فراموش کردند؛ تا آنجا که یهود را براهل سنت، در اشغال فلسطین ترجیح دادند و آن قدر دائره حب و بغض را کوچک کردند که به کسى برخورد نمىکرد و در خود و اطرافیان محدود و محبوس مىشد و آن را اسلام ولایتى نام نهادند.
10. برخى از این گروه، به علوم جدید دانشگاهى (از خارج تا داخل کشور) پرداختند، پرداختن به این علوم براى پاسخگویى نبود، بلکه بیشتر براى همان دنیاى فلسفى انتزاعى بود که وضعیت و موقعیت اجتماعى آنها اقتضا مىکرد؛ مانند مقایسه مباحث منطقى انتزاعى و مباحث اصولى انتزاعى با فلسفه تحلیلى که باز هم همان روششناسى فردگرا بود تا اجتماعگرا.
11. ورطه دیگرى که آنها در آن افتادند، ورطه و گرداب اشتباه وسیله و هدف و یا سازمان و هدف بود. هدف اسلام امر به معروف و نهى از منکر در یک نظام هماهنگ، براى رسیدن به یک حیات طیبه بود و وسیله آن علوم اسلامى، ولى آنها علوم اسلامى را هدف قرار دادند و چون هدف را گم کردند، به وسیله و سازمان، به عنوان یک امر انتزاعى نگاه کردند و به یک دور کور معرفتى گرفتار آمدند.
12. اسلام امریکایى، اسلام عرضه و تقاضا است و آرمان آن تعدیل میان عرضه و تقاضا است؛ یعنى به دنبال ایجاد تقاضا براى اسلامى هستند که در یک جامعه بىهنجار به کار آید؛ پس به اسلام بىهنجار محتاج هستند تا بتواند با جوامع مدرن بىهنجار هماهنگ شود. پس در روششناسى خود به دنبال ایجاد چارچوب معرفتى براى این نوع اسلام هستند.
13. اسلام امریکایى در یک ساختار سرمایهدارى رشد مىکند؛ ساختارى که براساس تقاضا براى کالا و عرضه آن بنا مىشود و تعدیل اقتصادى یا تعدیل عرضه و تقاضا نیز آرمان چنین نظامى است؛ پس اسلامى که با این نظام عرضه و تقاضا همراهى کند، اسلام سرمایهدارى یا اسلام امریکایى است و آن اسلام باید در یک فضاى عقلانیت ابزارى تفسیر شود.
14. اسلام تفسیر شده در فضاى عقلانیت ابزارى، اسلامى است که خودش هدف نیست، بلکه ابزارى براى رشد و توسعه سرمایهدارى است؛ این اسلام یک اسلام فردگرا و مخصوص و منحصر در فضا و حوزه خصوصى تا حوزه عمومى و روششناسى است. این اسلام یک روششناسى فردگراست.
15. اسلام فرهنگى، اجتماعى، سیاسى و اقتصادى، براساس یک نوع اسلام لیبرالیستى بنا مىشود (اسلام فردگراى فرهنگى، اجتماعى، سیاسى و اقتصادى)؛ اسلامى که از فقه اجتماعى بیرون نمىآید و فقه اجتماعى با آن مخالف است؛ پس به تصوف خود محور و فردگرا پناه برده مىشود و فقه اجتماعى مدیریتى خطى مىشود.
16. روششناسى اسلام امریکایى بر روششناسى فلسفه تحلیلى فردگرا بنا مىشود. این فلسفه بر زندگى روزمره تکیه مىکند و نفس الامر خود نیز معانى زبانى روزمره را مىگیرد و در بعد فرهنگى بر فرهنگ مبتذل روزمره یا فرهنگ عوامپسند نیز صحه مىگذارد که به طور عملى، هم به عقلانیت ابزارى براى رشد تقاضا براى کالا تبدیل مىشود و هم به فرهنگ مصرفى عوامپسند اصالت مىدهد.
17. این حرکت از اواخر دفاع مقدس ایران شروع شد و پس از جنگ با تعدیل اقتصادى تجسم یافت و در تجسم بخشیدن نرمافزارى به اسلام امریکایى تلاش کرد. یک اسلام غنا محور، مصرفگرا، شهوت دوست، تجمل نما و عوامپسند را با دانشگاه آزاد و جزایر آزاد و اقتصاد آزاد به انجام برسانند؛ ماننداسلام دبى، شارجه و ترکیه (در گذشته).
18. اسلام ناب محمدى که امام آن را اسلام اصلى مىنامد، اسلامى است که توسط نخبگان ترسیم نمىشود، بلکه توسط مردم بر اساس فطرت الهى ترسیم مىشود و در زندگى طیبه تجلى مىیابد و این همان اسلامى بود که براساس آن انقلاب اسلامى رخ داد و جنگ عراق با ایران را به سامان رسانید؛ همان اسلام خودجوش و پویا که پیامبران بر آن تکیه کردند؛ همان اسلامى که جهان اسلام را از نظر تاریخى و جغرافیایى پوشش مىدهد و هویت اسلامى آنها را مىسازد.
19. روششناسى اسلام ناب یک روششناسى اجتماعى است که براساس انسان اجتماعى یا فطرت انسانى بنا مىشود و فقه اجتماعى براساس مصلحت در جامعه دنبال مىشود و در همین جهت از تاریخ و علوم اجتماعى (مردمشناسى و جامعهشناسى) بهرهمند مىشود. همه اینها در پناه دولت کریمهاى است که به دنبال ساختن حیات طیبه و انسانهاى اولوالالباب است. که در پناه عدالت جامعه مردم محور و معنویات مبتنى بر آن به تحقق مىرسد.
20. امام در الرسائل، روششناسى اصول فقهگرا را که بحث انتزاعى روششناسى را رقم مىزند، نقد مىکند و بیشتر بر فقه کلام محورى تأکید مىکند که قدرت پویایى اجتماعى را با خود دارد، و نه دچار فقهگرایى یا اصولگرایى مىشود مثل اسلام تحجرى، و نه دچار پویاگرایى مدرنیسم مثل اسلام امریکایى مىشود. این فقه کلام محور، آرامش بخش است، چون با محور کلامى زندگى محور همراه است و هم پویایى غیربحرانزا را رقم مىزند.
21. همه این چارچوبها در نظریه ولایت فقیه جمع مىشود. نظریهاى که مشروعیت انقلاب را نزد امام و امت او رقم زد و همراهى مردم با امام را تا پاى جان به وجود آورد. این نظریه، حکومت اسلامى را به عنوان تجسم ابعاد اسلامى بر تمامى احکام اسلامى مقدم مىشمرد و آن را حاکم و وارد برتمامى احکام و موضوعات آن مىداند. این حکومت برخاسته از اراده انسانهاى با فطرت پاک و اولولالباب و راسخ در علم است. پس این حکومت از مردم است و بر مردم حکومت مىکند و نمىتواند لحظهاى از مردم دورى کند و حالت نخبگان و اشراف به خود بگیرد؛ چرا که اگر این حالت را به خود بگیرد، نفى وجودى و ماهیتى خود را رقم زده است.
22. اسلام تحجرى و اسلام امریکایى که برخاسته از اراده نخبگان به دور از مردم است، با ولایت فقیه برخاسته از نظریه انسان کامل خادم به خلق خدا براى خدا درگیر شد. اسلام تحجرى با فقه و اصول فقه خود محور غیرناظر به کلام و غیرناظر به موضوعشناسى به جنگ دستیازید و اسلام امریکایى با هنجار و باورشکنى و تقدسزدایى شروع کرد و با علم تجربىگرایى و تقدس باورى به آن، به این جنگ دست یازید و مدیریت کارآمد علمى که بر عقلانیت ابزارى استوار گشته است را به رخ کشید و براى آن کابینه کارى ترسیم کرد. و با آزادسازى اخلاقى و ارزشى راه را براى اهداف فوق هموار کرد.
پس اسلام تحجرى و اسلام امریکایى همانند دو سرقیچى براى قطعه قطعه کردن اسلام ناب محمدى به میدان آمدهاند و هر روز با نزدیکتر شدن به هم و ساختن چارچوبهاى فکرى مشترک، در رسیدن به هدف خود تلاش مىکنند؛ چرا که با این کار اسلام تحجرى وجاهت برباد رفته پیشین خود را به دست مىآورد و اسلام امریکایى راه خود را براى ایجاد یک مدنیت انگلى دم سگى (همانند دبى و شارجه) هموارتر و صافتر خواهد یافت.