آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۶۰

چکیده

متن

1. امام، نهاده‏اى به نام ولایت فقیه را که اصلى کلامى ـ فقهى است، بنیان نهاد و براساس این نظریه به حرکت و انقلاب اسلامى پرداخت. سیر این نظریه و ساختارهاى ایجادى آن، مى‏تواند ما را به اندیشه‏هاى بعدى امام در برخورد با وقایع پس از انقلاب راهنمایى کند.

2. امام در برخورد با وقایع، به دو اسلام و دو نظام فکرى دیگر در کنار اسلام انقلابى و اسلام مردمى که انقلاب بر اساس آنها به وقوع پیوست، اشاره مى‏کند که هر دوى این نظام فکرى، یک نظام نخبگانى اسلامى است؛ اسلام تحجرى و اسلام امریکایى.

3. اسلام تحجرى یک نوع اسلام نخبگانى است که در تاریخ نخبگان سنتى ایرانى ریشه دارد و یک نوع تعامل سیاسى ـ دینى است که از صفویه تا پیش از انقلاب وجود داشته که همه در یک جا جمع مى‏شود و آن «شاه شیعه» است که این اصطلاح در مقابل خلیفه عثمانى خلق مى‏شود و علمایى خاص به قوت بخشیدن به مملکت شیعه در قالب شاه شیعه تلاش داشته‏اند.

4. لازم به یادآورى است که این رویه همه علماى شیعه نبوده است و تنها کسانى در این وضعیت بوده‏اند که مراجع خاص شیعه بوده‏اند. و براى مصالح شیعه و ایران و به عنوان واسطه تظلم خواهى مردم از دولت حضور داشته‏اند، و گاهى براى جلوگیرى از انحرافات پادشاهان از آنها به شدت دورى نموده و این رابطه را تحریم مى‏کردند.

5. با روى کارآمدن حکومت پهلوى و ورود مدرنیسم شاهنشاهى، دیگر شاه شیعه عملاً وجود نداشت و بیشتر یک منصب لفظى بود، چون خلیفه عثمانى دیگر وجود نداشت و پدر و پسر پهلوى نیز شاه شیعه را یدک نمى‏کشیدند؛ به همین دلیل تعاملات شکل خاصى به خود گرفتند و این تعامل، به شکل همکارى میان قسمت‏هایى از حوزه و علما با آنها درآمد.

6. این همکارى موجب انشقاق و دودستگى میان روحانیت شد (تا آنجا که وقایع مسجد گوهرشاد مشهد رخ داد و صدایى از برخى درنیامد)؛ دسته‏اى به همکارى با حکومت پهلوى پرداختند تا آنجا که کاندیداى مجلس ملى شدند و در تاروپود حکومت پهلوى وارد شدند، و عده‏اى نیز با حکومت پهلوى و مدرنیسم شاهنشاهى به مخالفت پرداختند.

7. دسته اول به روش‏شناسى خاص خود پرداختند که همان بردن دین به پستوى خانه‏ها و خصوصى کردن حوزه دین بود. آنها دین را به گونه‏اى تفسیر و روش‏شناسى کردند که دین یک مقوله فردى و نه اجتماعى قلمداد مى‏شد، به همین دلیل تنها بر فقه تأکید کردند و چارچوب اسلامى را که در کلام ترسیم مى‏شد، به فراموشى سپردند و به اجتماعیات اسلامى به عنوان مستحب، مکروه و مباح ارجاع مى‏دادند که قابل بحث جدى اسلامى نیست. اینها از فقه نیز تنها به طهارت و نجاسات پرداختند و از آنها کتاب‏هاى قطورى ساختند و در مقابل کتاب‏هاى جهاد به شدت کم حجم (و تا اندازه‏اى فراموشى).

8. این گروه رسائل شیخ انصارى را که مى‏توانست فلسفه عظیم سیاسى، اجتماعى، فرهنگى، اقتصادى و در یک کلام فلسفه اعتبارى تشیع را قوام و ترسیم کند، به فراموشى سپردند و در بحث‏هاى فلسفى به مباحثى توجه کردند که نه دنیا را ترسیم مى‏کرد و نه آخرت را؛ پس حاشیه‏ها برحاشیه‏ها افزودند و یک درس اصول را دو دهه برپا داشتند، در حالى که روش‏شناسى جهان در آن زمان، به شدت در حال تغییر بود و به سوى ترسیم ظهور دین در عرصه زندگى جهانیان در حرکت بود.

9. این گروه، یک مبناى احساس و عاطفى براى علم کلام خود برگزیدند و دین را فقط در حب و بغض دیدند و موضوع‏شناسى حب و بغض را فراموش کردند؛ تا آنجا که یهود را براهل سنت، در اشغال فلسطین ترجیح دادند و آن قدر دائره حب و بغض را کوچک کردند که به کسى برخورد نمى‏کرد و در خود و اطرافیان محدود و محبوس مى‏شد و آن را اسلام ولایتى نام نهادند.

10. برخى از این گروه، به علوم جدید دانشگاهى (از خارج تا داخل کشور) پرداختند، پرداختن به این علوم براى پاسخ‏گویى نبود، بلکه بیشتر براى همان دنیاى فلسفى انتزاعى بود که وضعیت و موقعیت اجتماعى آنها اقتضا مى‏کرد؛ مانند مقایسه مباحث منطقى انتزاعى و مباحث اصولى انتزاعى با فلسفه تحلیلى که باز هم همان روش‏شناسى فردگرا بود تا اجتماع‏گرا.

11. ورطه دیگرى که آنها در آن افتادند، ورطه و گرداب اشتباه وسیله و هدف و یا سازمان و هدف بود. هدف اسلام امر به معروف و نهى از منکر در یک نظام هماهنگ، براى رسیدن به یک حیات طیبه بود و وسیله آن علوم اسلامى، ولى آنها علوم اسلامى را هدف قرار دادند و چون هدف را گم کردند، به وسیله و سازمان، به عنوان یک امر انتزاعى نگاه کردند و به یک دور کور معرفتى گرفتار آمدند.

12. اسلام امریکایى، اسلام عرضه و تقاضا است و آرمان آن تعدیل میان عرضه و تقاضا است؛ یعنى به دنبال ایجاد تقاضا براى اسلامى هستند که در یک جامعه بى‏هنجار به کار آید؛ پس به اسلام بى‏هنجار محتاج هستند تا بتواند با جوامع مدرن بى‏هنجار هماهنگ شود. پس در روش‏شناسى خود به دنبال ایجاد چارچوب معرفتى براى این نوع اسلام هستند.

13. اسلام امریکایى در یک ساختار سرمایه‏دارى رشد مى‏کند؛ ساختارى که براساس تقاضا براى کالا و عرضه آن بنا مى‏شود و تعدیل اقتصادى یا تعدیل عرضه و تقاضا نیز آرمان چنین نظامى است؛ پس اسلامى که با این نظام عرضه و تقاضا همراهى کند، اسلام سرمایه‏دارى یا اسلام امریکایى است و آن اسلام باید در یک فضاى عقلانیت ابزارى تفسیر شود.

14. اسلام تفسیر شده در فضاى عقلانیت ابزارى، اسلامى است که خودش هدف نیست، بلکه ابزارى براى رشد و توسعه سرمایه‏دارى است؛ این اسلام یک اسلام فردگرا و مخصوص و منحصر در فضا و حوزه خصوصى تا حوزه عمومى و روش‏شناسى است. این اسلام یک روش‏شناسى فردگراست.

15. اسلام فرهنگى، اجتماعى، سیاسى و اقتصادى، براساس یک نوع اسلام لیبرالیستى بنا مى‏شود (اسلام فردگراى فرهنگى، اجتماعى، سیاسى و اقتصادى)؛ اسلامى که از فقه اجتماعى بیرون نمى‏آید و فقه اجتماعى با آن مخالف است؛ پس به تصوف خود محور و فردگرا پناه برده مى‏شود و فقه اجتماعى مدیریتى خطى مى‏شود.

16. روش‏شناسى اسلام امریکایى بر روش‏شناسى فلسفه تحلیلى فردگرا بنا مى‏شود. این فلسفه بر زندگى روزمره تکیه مى‏کند و نفس الامر خود نیز معانى زبانى روزمره را مى‏گیرد و در بعد فرهنگى بر فرهنگ مبتذل روزمره یا فرهنگ عوام‏پسند نیز صحه مى‏گذارد که به طور عملى، هم به عقلانیت ابزارى براى رشد تقاضا براى کالا تبدیل مى‏شود و هم به فرهنگ مصرفى عوام‏پسند اصالت مى‏دهد.

17. این حرکت از اواخر دفاع مقدس ایران شروع شد و پس از جنگ با تعدیل اقتصادى تجسم یافت و در تجسم بخشیدن نرم‏افزارى به اسلام امریکایى تلاش کرد. یک اسلام غنا محور، مصرف‏گرا، شهوت دوست، تجمل نما و عوام‏پسند را با دانشگاه آزاد و جزایر آزاد و اقتصاد آزاد به انجام برسانند؛ ماننداسلام دبى، شارجه و ترکیه (در گذشته).

18. اسلام ناب محمدى که امام آن را اسلام اصلى مى‏نامد، اسلامى است که توسط نخبگان ترسیم نمى‏شود، بلکه توسط مردم بر اساس فطرت الهى ترسیم مى‏شود و در زندگى طیبه تجلى مى‏یابد و این همان اسلامى بود که براساس آن انقلاب اسلامى رخ داد و جنگ عراق با ایران را به سامان رسانید؛ همان اسلام خودجوش و پویا که پیامبران بر آن تکیه کردند؛ همان اسلامى که جهان اسلام را از نظر تاریخى و جغرافیایى پوشش مى‏دهد و هویت اسلامى آنها را مى‏سازد.

19. روش‏شناسى اسلام ناب یک روش‏شناسى اجتماعى است که براساس انسان اجتماعى یا فطرت انسانى بنا مى‏شود و فقه اجتماعى براساس مصلحت در جامعه دنبال مى‏شود و در همین جهت از تاریخ و علوم اجتماعى (مردم‏شناسى و جامعه‏شناسى) بهره‏مند مى‏شود. همه اینها در پناه دولت کریمه‏اى است که به دنبال ساختن حیات طیبه و انسان‏هاى اولوالالباب است. که در پناه عدالت جامعه مردم محور و معنویات مبتنى بر آن به تحقق مى‏رسد.

20. امام در الرسائل، روش‏شناسى اصول فقه‏گرا را که بحث انتزاعى روش‏شناسى را رقم مى‏زند، نقد مى‏کند و بیشتر بر فقه کلام محورى تأکید مى‏کند که قدرت پویایى اجتماعى را با خود دارد، و نه دچار فقه‏گرایى یا اصول‏گرایى مى‏شود مثل اسلام تحجرى، و نه دچار پویاگرایى مدرنیسم مثل اسلام امریکایى مى‏شود. این فقه کلام محور، آرامش بخش است، چون با محور کلامى زندگى محور همراه است و هم پویایى غیربحران‏زا را رقم مى‏زند.

21. همه این چارچوب‏ها در نظریه ولایت فقیه جمع مى‏شود. نظریه‏اى که مشروعیت انقلاب را نزد امام و امت او رقم زد و همراهى مردم با امام را تا پاى جان به وجود آورد. این نظریه، حکومت اسلامى را به عنوان تجسم ابعاد اسلامى بر تمامى احکام اسلامى مقدم مى‏شمرد و آن را حاکم و وارد برتمامى احکام و موضوعات آن مى‏داند. این حکومت برخاسته از اراده انسان‏هاى با فطرت پاک و اولولالباب و راسخ در علم است. پس این حکومت از مردم است و بر مردم حکومت مى‏کند و نمى‏تواند لحظه‏اى از مردم دورى کند و حالت نخبگان و اشراف به خود بگیرد؛ چرا که اگر این حالت را به خود بگیرد، نفى وجودى و ماهیتى خود را رقم زده است.

22. اسلام تحجرى و اسلام امریکایى که برخاسته از اراده نخبگان به دور از مردم است، با ولایت فقیه برخاسته از نظریه انسان کامل خادم به خلق خدا براى خدا درگیر شد. اسلام تحجرى با فقه و اصول فقه خود محور غیرناظر به کلام و غیرناظر به موضوع‏شناسى به جنگ دست‏یازید و اسلام امریکایى با هنجار و باورشکنى و تقدس‏زدایى شروع کرد و با علم تجربى‏گرایى و تقدس باورى به آن، به این جنگ دست یازید و مدیریت کارآمد علمى که بر عقلانیت ابزارى استوار گشته است را به رخ کشید و براى آن کابینه کارى ترسیم کرد. و با آزادسازى اخلاقى و ارزشى راه را براى اهداف فوق هموار کرد.

پس اسلام تحجرى و اسلام امریکایى همانند دو سرقیچى براى قطعه قطعه کردن اسلام ناب محمدى به میدان آمده‏اند و هر روز با نزدیک‏تر شدن به هم و ساختن چارچوب‏هاى فکرى مشترک، در رسیدن به هدف خود تلاش مى‏کنند؛ چرا که با این کار اسلام تحجرى وجاهت برباد رفته پیشین خود را به دست مى‏آورد و اسلام امریکایى راه خود را براى ایجاد یک مدنیت انگلى دم سگى (همانند دبى و شارجه) هموارتر و صاف‏تر خواهد یافت.

تبلیغات