مسیح یهودی و فرجام جهان
آرشیو
چکیده
متن
اشاره :
در قسمت قبلی نویسنده به بررسی رابطه «مسیح یهودی آمریکایی و صهیونیسم» پرداخت و نشان داد که چگونه جنبش صهیونیسم توانست در قاره نوپیدای آمریکا برای خود جایگاهی پیدا کند. در این قسمت نویسنده به بررسی نقش سرمایه داران و سیاستمداران آمریکایی در تأسیس دولت یهود (اسرائیل) می پردازد.
ویلیام بلاکستون
«ویلیام بلاکستون» (1841ـ1935م.) ثروتمند، جهانگرد و بشارت دهنده اِوانجیلی و یکی از مهم ترین شخصیتهای مسیحی، صهیونیستی آمریکایی است که این جنبش را تأسیس کردند.
ویلیام بلاکستون در خانواده ای مسیحی و پیرو کلیسای مکتبی به دنیا آمد... از همان کودکی شیفته خواندن عهد قدیم و پیگیری پیشگوییهایی بود که در این کتاب درباره ظهور مسیح ذکر شده بود. او که با ساخت و ساز و سرمایه گذاری در این زمینه، ثروت هنگفتی به دست آورده بود، اعتقاد داشت، این ثروت بی جهت به او داده نشده، به همین دلیل مسئولیت فراهم ساختن زمینه های ظهور مسیح را برعهده گرفت.
با توجه به موارد یاد شده، رهبری جنبشی را که هدف آن بازگرداندن یهود به فلسطین قبل از ظهور مسیح بود، عهده دار شد. بلاکستون فعالیتهای خود را با نوشتن کتاب یسوع می آید که در سال 1878م. منتشر شد، آغاز کرد. کتاب یاد شده تأثیر بسیار زیادی بر پروتستانیسم اوانجیلی آمریکا گذاشت. این کتاب ـ که بیش از یک میلیون نسخه از آن به فروش رسیده و به 4800 زبان از جمله زبان عبری ترجمه شده است ـ تبدیل به یکی از مهم ترین کتابهایی شد که آرمان گرایی صهیونیستی را درچارچوب اعتقاد به عصر هزاره خوشبختی منعکس می کرد و حتی می توان گفت، بیش از هر کتاب دیگری که در زمینه بازگشت مسیح منتشر شده، به این موضوع پرداخت. همانگونه که این کتاب، بیش از هر کتاب دیگری که طی ده سال پیش در زمینه ظهور مسیح به چاپ رسیده بود، توانست توجه رهبران و روحانیون مسیحی را به بازگشت مسیح جلب کند. از جمله این افراد می توان به «ملویل فولر» قاضی بزرگ و استاندار ایالتها و نماینده کنگره آمریکا اشاره کرد.در میان این افراد روحانیون پروتستان، کاتولیک، سرمایه داران و سیاستمدارانی از قبیل «دی پونت»، «مورگان»، «جان راکفلر»، «ویلیام راکفلر»، «راسل زیگ» و «چارلز اسکوبنر» نیز به چشم می خوردند.1
بلاکستون در سال 1888 به همراه دخترش جهت زیارت سرزمین مقدس به فلسطین مسافرت کرد و حاصل زیارتش تولید وزایش شعاری بود که بعدها صهیونیسم یهودی از آن استفاده های نادرست بسیاری کرد و در وجدان غرب رسوخ نمود. بنا به گفته او «این پدیده نادر و خلاف قاعده که سرزمین فلسطین سرزمینی بدون ملت است به جای این که به ملتی بدون سرزمین داده شود این گونه به حال خود رها شده است» او و دخترش را شگفت زده نموده است.
در سال 1891، بلاکستون «درخواستی» برای «بنیامین هاریسون»، رئیس جمهور آمریکا نوشت و در آن از او خواست، جهت بازگرداندن یهودیان به فلسطین وارد عمل شود. او این درخواست را به امضای 413 تن از شخصیتهای برجسته مسیحی آمریکا رساند. در میان این افراد، امضای بزرگ خاندان راکفلر در آن زمان؛ یعنی «جان راکفلر» و بزرگ قضات دادگاه عالی و رئیس مجلس نمایندگان و بسیاری از نمایندگان مجلس سنا و مسئولان تحریریه تعدادی از روزنامه های بزرگ و مشهور آمریکا نیز دیده می شد.
در درخواست بلاکستون آمده بود:
... با توجه به تقسیم زمین توسط خداوند میان ملل، فلسطین «وطن قومی یهود» و سرزمین غیر قابل تصرف باقی می ماند. سرزمینی که یهود از آن ددمنشانه بیرون رانده شدند. هنگامی که آنها در آن کشت و زرع می کردند، فلسطین سرزمین حاصلخیزی بود که میلیونها نفر از بنی اسراییل در آن زندگی می کردند و با عرق جبین خویش دره ها و دشتها و دامنه کوههایش را زیر کشت می بردند. آنها به همان اندازه که ملتی بازرگان و تاجرانی بزرگ بودند، کشاورز و مولد نیز بودند و مرکز دین و تمدن به شمار می آمدند. بنابراین چرا کشورهای قدرتمند که بلغارستان را به بلغارها و صربستان را به صربها واگذار کردند، مسئولیت بازگرداندن فلسطین به یهودیان را برعهده نمی گیرند...؟!.2
افزایش بی رویه مهاجرت یهودیان روسی به ایالات متحده که از سال 1881 آغاز شده بود، شرایطی بود که بلاکستون جهت نوشتن و ارائه درخواستش از آن استفاده کرد.
به همین دلیل، ملاحظه می کنیم، بلاکستون در درخواست خویش به دو گرایش به وجود آمده نزد آمریکاییان اشاره می کند؛ اولین گرایش، اعتقاد به لزوم ارسال یهود به فلسطین و دومین گرایش، ترس از ورود بی رویه یهودیان به آمریکا. این عقیده آنجا در افکار و اندیشه های آمریکاییان نفوذ نمود که عقیده فراهم ساختن زمینه های برپایی اسراییل، در واقع فراهم ساختن زمینه اقتدار و عظمت آمریکا تلقی گردید. آمریکایی که خداوند آن را مبارک خواهد گرداند، البته به شرط آن که از یهودیان حمایت کند.
در این زمینه، بلاکستون در درخواست خود به رئیس جمهور هاریسون، به بخشی از عهد قدیم که در آن به شاه پارس «کوروش» که یاد شده، استناد کرد؛ کسی که اشعیا او را «مسیح خدای یهوه» نامید و گفت که یهوه «مسیح خویش»، کورش را مبارک گرداند؛ کسی که دستش را گرفت و در مقابل او مللی را که سرور و آقای خویش بودند، خوار و پست گرداند و به زانو درآورد... تمام ملل را مقابلش نابود کرد و جنگهایش را با پیروزی همراه ساخت و نگذاشت دروازه ها به رویش بسته شود و ذخایر نهفته و تمام گنجهای مخفی زیر زمین را به او بخشید.»3
بلاکستون قصد داشت، با استناد به عهد قدیم، هاریسون را تبدیل به مسیح، خدای جدید نماید؛ بسان کوروش که می خواست خواست الهی را محقق کند و فلسطین را به یهودیان بازگرداند.
هاریسون به دریافت درخواست بلاکستون اعتراف کرد، اما با وجود این که وعده داده بود به آن «توجه کند»، نتیجه قابل توجهی از آن حاصل نشد. اما وزارت امور خارجه آمریکا، نامه ای اعتراض آمیز برای دولت روسیه فرستاد و در آن عنوان کرد، ورود بی رویه یهودیان مستمند به آمریکا، «اقدام خودسرانه و نسنجیده ای» است که دولت روسیه دست به آن می زند و باعث می شود «لطف و بخشش مردم ـ تبدیل به بار سنگینی شود که بر دوش آنها سنگینی می کند»4. یادداشت وزارت امور خارجه آمریکا پیرامون وساطت این کشور برای یهودیان روسیه، فقط به خاطر انگیزه ای مسیحی ـ صهیونیستی صورت نمی گرفت، بلکه انگیزه عدم تمایل دولت آمریکا در به دوش کشیدن بار یهودیانِ بیرون رانده شده از روسیه نیز موردنظر بود.
ارتباط انگیزه مسیحی ـ صهیونیستی در آمریکا (بازگشت یهود به فلسطین تا در انتظار مسیح موعود باشند) با انگیزه ترس از مهاجرت یهودیان به آمریکا، باعث شد، تا مسیحیت صهیونیستی افراط گراتر و تندروتر از صهیونیسم هرتزلی شود. بلکه صهیونیسم یهودی در لاهوت پروتستانتیسم و عقیده مردمی مسیحیت صهیونیستی، سندی «اخلاقی» و «اعتقادی» یافت که توانست، صهیونیسم یهودی را به «جنبشی قومی» تبدیل کند. جنبشی که هدف آن بازگرداندن «ملت» یهود به «سرزمینش» فلسطین یا جایگزین شدن دولتی یهودی به جای دولتی فلسطینی بود.
به همین دلیل هنگامی که «هرتزل» ایده ها و افکارش را جهت تأسیس دولتی یهودی به دولت بریتانیا ارائه کرد، پیشنهاد بریتانیا مبنی بر تأسیس وطنی یهودی در عریش، در مرزهای مصر، را پذیرفت. سپس بریتانیا ایده برپایی این دولت را در قبرس و پس از آن در اوگاندا داد. هرتزل به تمام پیشنهادهای یاد شده پاسخ مثبت داد، چون او هیچ وقت اصرار نداشت، این وطن قومی در فلسطین تأسیس شود، بلکه او فقط بر لزوم تأسیس دولتی یهودی در هر جای کره خاکی تأکید می کرد و می خواست، کشورهای قدرتمند، به ویژه بریتانیا، به جنبش تازه متولد شده، امکان تأسیس دولتی یهودی را بدهد.
اما مسیحیان صهیونیست و در رأس آنها، ویلیام بلاکستون، موضع شدیدا مخالفی اتخاذ کرده و موضع هرتزل و اولین کنگره صهیونیسم را که در سال 1897م. در «بازل» منعقد شد، به باد انتقاد گرفتند، تا آنجا که بلاکستون نسخه ای از عهد قدیم را برای هرتزل (بنیانگذار جنبش یهودی صهیونیسم) ارسال کرد و صفحاتی را که در آن پیامبران عنوان کرده بودند، فلسطین به طور قطع «وطن برگزیده ملت برگزیده است» مشخص کرد.5
«رجینا شریف» اشاره می کند که: ایده وطن قومی یهود در فلسطین شش سال قبل از انعقاد اولین کنگره صهیونیسم در بازل در فرهنگ آمریکایی ها نفوذ کرده بود و روایت «دانیال دیروندا» که «جورج الیوت» آن را به رشته تحریر درآورد، با استقبال خوبی در آمریکا مواجه شد، به گونه ای که مطبوعات سعی کردند بر بعد سیاسی آن تمرکز نمایند. از جهت دیگر انتشار افکار و اندیشه های «لورنس اولیونت» در آمریکا به وسیله «کلوک. کوتدر» تأکید کردند، فقط این یهودیان هستند که می توانند نیازهای فلسطین را برآورده سازند و ارتباط میان یهود و فلسطین به امری ناخودآگاه تبدیل شد و اندیشه روبه رشد برانگیخته شدن قومی یهود در نتیجه انتشار آن در تمام مطبوعات و ادبیات مذهبی و غیر مذهبی وقت تقویت شد.6
این فضای فرهنگی و سیاسی عمومی حاکم بر آمریکا طی اواخر قرن نوزدهم تا زمان صدور «وعده بالفور» در سال 1917 بود. البته این مسئله وجود مخالفت در میان فرقه های یهودی و مسیحی جامعه آمریکا با اهداف صهیونیسم سیاسی را رد نمی کند.
طی اجلاس مرکزی خاخامان آمریکا که در سال 1885 در شهر «بتسبرگ» منعقد شد، نمایندگان «یهودیت اصلاح طلب» (Reform Judaism)مقرر نمودند: «یهودیان قومیتی را تشکیل نمی دهند، بلکه گروه و جمعیتی مذهبی هستند»7 و طی اجلاس مرکزی خاخامان آمریکا در سال 1897 (سالی که کنگره صهیونیسم در بازل منعقد شد) خاخام «اسحاق وایز» طی سخنرانی خود عنوان کرد: «توطئه بازل جز خیال باطل، چیز دیگری نیست، چون طرح دولت با رسالت دینی و مذهبی یهود که دارای ابعاد و گستره ای جهانی است، در تضاد می باشد».8
و به مناسبت صدور وعده بالفور، سی تن از شخصیتهای بارز یهود در ایالات متحده، بیانیه ای صادر کردند که در آن آمده بود:
در زمانی که مسئله نظام آینده حاکم بر فلسطین مقابل کنگره آینده صلح مطرح می شود، ما امضا کنندگان این بیانیه، که جزو شهروندان آمریکایی هستیم، یکپارچه اعتراض خود را با تأسیسی دولتی یهودی در فلسطین، مطابق پیشنهاد سازمانهای صهیونیستی آمریکا و اروپا اعلام می کنیم. همچنین اعتراض خود را به جدا ساختن و عزل یهود از جوامعشان و مشخص کردن آنها به عنوان قومیتی متفاوت از سایر اقوام در کشورهایی که زندگی می کنند، اعلام می کنیم.
ما احساس می کنیم، بیانگر نظرات و آراء اکثر یهودیان ساکن آمریکا هستیم، چه آنها که در اینجا به دنیا آمده اند و چه آنها که در کشورهای دیگر به دنیا آمده اند، اما برای مدتی طولانی در این کشور به سر می برند و به طور کامل از لحاظ سیاسی و اجتماعی جذب جامعه آمریکا شده اند.
طبق داده های موجود، یهودیان صهیونیست در آمریکا، نسبت و میزان اندکی از یهودیان این کشور را تشکیل می دهند؛ یعنی تقریبا 150 هزار نفر از مجموع سه و نیم میلیون نفر یهودی ساکن در این کشور.9
یادداشت «رابرت لانسنگ» وزیر امور خارجه آمریکا به «وودرو ویلسون» رئیس جمهور این کشور در 13 دسامبر 1917 نیز بیانگر مخالفت یهودیان و مسیحیان است. در این یادداشت می خوانیم:
رئیس جمهور عزیز
در اینجا فشارهای زیادی وجود دارد که خواهان صدور بیانیه ای درباره موضع کشور ما در قبال فلسطین است، این فشار از یهودیان صهیونیسم نشأت می گیرد، به نظر من، ما باید در اتخاذ سیاست مناسب به سه دلیل دقت کنیم:
یک: ما در حالت جنگ با ترکیه (عثمانی) نیستیم، به همین دلیل، باید هر چیزی را که نشان دهنده حمایت ما از استفاده از قدرت و زور برای تصرف سرزمینها باشد، پنهان سازیم.
دو: تمام یهودیان تمایل ندارند که هم جنسان ایشان به عنوان یک ملت مستقل به فلسطین بازگردند، و این از حکمت به دور است که یک گروه را بر گروه دیگر ترجیح داد.
سه: بی شک بسیاری از گروه ها و فرقه های مسیحی و مسیحیان اگر سرزمین مقدس در اختیار مطلق جنس بشری خاص قرار گیرد که مرگ مسیح را به آنها نسبت می دهند، خشمگین خواهد شد و به دلایل عملی، صلاح نمی دانم که جز دلیل اول به دلایل دیگر توجه شود؛ چون همان یک دلیل کافی است تا از اعلام سیاستی واضح و نهایی درباره اوضاع و احوال فلسطین پرهیز کنیم.
اما وودرو ویلسون، رئیس جمهور آمریکا، به نامه وزیر امور خارجه اش توجه نکرد و در نامه ذیل که آن را برای رهبر صهیونیسم آمریکا، خاخام «تسفی وایز» ارسال کرد، رسما با وعده بالفور موافقت کرد:
با توجه بسیار و بی ریا فعالیتهای ساخت وسازی را که کمیسیون وایزمن بنا به درخواست دولت بریتانیا در فلسطین انجام داده است، تحت نظر قرار دادم. از فرصت استفاده می کنم تا خشنودی خویش را از نتیجه پیشرفت جنبش صهیونیسم در ایالات متحده و کشورهای دوست از زمان اعلان آقای بالفور به نام دولتش مبنی بر تأسیس وطنی قومی برای یهود در فلسطین و وعده او مبنی بر این که دولت بریتانیا تمام سعی و تلاش خویش را جهت تسهیل تحقق آن هدف بذل می کند، ابراز دارم. البته باید توجه داشت که نباید دست به اقداماتی زد که به نوعی به حقوق مدنی و مذهبی غیر یهودیان ساکن در فلسطین یا حقوق یهودیان و اوضاع و احوال سیاسی ایشان در کشورهای دیگر ضربه وارد کند.11
رجینا شریف عنوان می کند، همراهی و حمایت ویلسون از وعده بالفور از اعتقاد مسیحی ـ صهیونیستی او سرچشمه می گیرد. واقعیت امر این است که ویلسون از پدر و مادری که پیرو کلیسای ماشیحایی بودند، زاده شد و از تعالیم و آموزه های پروتستانتیسم آمریکایی که به اسطوره صهیون، ولو از بعد روحی اعتقاد داشت، بهره گرفت. این آموزه ها و تعالیم دست مایه ای غیر مستقیم از احساسات و اندیشه ها را در او به وجود آوردند که در آینده بر موضعش در قبال جنبش صهیونیسم و اهداف آن تأثیر گذاشت و برای ویلسون بسی مایه خوشبختی بود که او در بازگرداندن یهود به «سرزمینهایشان» نقش داشته باشد. خود او اعتراف می کند، به عنوان «کسی که پسر خوانده و بزرگ شده اسقفهاست، باید بتواند به بازگرداندن سرزمین مقدس به صاحبان آن کمک کند»12. سخنان علنی و غیر علنی او با اندیشه صهیونیسم موافق بود. این در حالی است که خود او تأکید می کرد، تصمیمات و اقدامات اتخاذ شده از سوی او درباره فلسطین و صهیونیسم از احساسات درونی و نه از ارزشهای سیاسی ایالات متحده سرچشمه می گیرد.
ویلسون صهیونیسم را از اعماق وجودش پذیرفته بود. اگر چه به نظر می رسد، صهیونیست بودنش با اصول چهارده گانه معروفش که در سخنرانی او در اجلاس صلح پاریس مطرح گردیدند، در تضاد است؛ چرا که این اصول، اصل دستیابی به زمین با استفاده از زور و قدرت و انعقاد موافقتنامه ها و پیمانهای سری را محکوم می کرد و خواستار حق تعیین سرنوشت ملل به دست خود و دادن فرصت به اقلیتهای غیر ترک در امپراتوری عثمانی جهت بهبود اوضاع و احوال خویش بود.
وزیر امور خارجه آمریکا «لانسنگ» اشاره کرد، موضع رئیس جمهور آمریکا «ویلسون» در برابر صهیونیسم آشکارا با اصلی که خود درباره حق تعیین سرنوشت ملل وضع کرده بود، در تضاد است.
اما از دیدگاه صهیونیستها، اصول صهیونیسم با اصل تعیین سرنوشت به هیچ عنوان در تضاد و تناقض نیست. از دید آنها، قومهای غیر ترک در امپراتوری عثمانی، یهودیان و در نتیجه اصل حق تعیین سرنوشت فقط درباره این دو قوم قابل اجراست.
صهیونیسم ویلسون چیزی نبود، جز ادامه صهیونیسم فراگیری که هنگام اعلام وعده بالفور بر جامعه آمریکا حاکم بود و این مطلبی است که تحقیق انجام شده توسط «چارلز اسراییل گولدبات» به آن اشاره می کند. وی از طریق تحلیل و بررسی مضامین مطبوعات آمریکا در آن زمان ثابت کرد، افکار و آرا عمومی آمریکا به شدت وعده بالفور را تأیید و از آن حمایت می کرد، به حدی که «احساسات ضد صهیونیستی که امکان انعکاس در مطبوعات را یافته بودند، فقط گفته ها و اعتراضات شخصیتهای یهودی مخالف و ضد صهیونیسم بودند، نه آراء و نظرات گروهی از افراد جامعه».13
«روبن ونک»، اشاره می کند که نحوه موافقت کنگره با وعده بالفور شگفت آور و عجیب و مضمون و مفهومی صهیونیستی ـ عبرانی داشت.14
و در این زمینه ونک به نمونه ای در کنگره اشاره می کند که بیانگر بافت و منش صهیونیستی کنگره است، او به سخنان «ویلیام آی کوکس» نماینده «ایندیانا» استناد می جوید که گفته بود:
همانگونه که موسی، اسراییلیها را از بندگی نجات داد، متفقین نیز اکنون یهود، را از دست ترکهای پست نجات می دهند و این پایان خوبی برای این جنگ جهانی است. یهود می بایست به عنوان امت مستقلی برپاخیزند و دارای قدرتی باشند که برخود حکومت کنند و پیشرفت نمایند و به آرمانهای خویش در زندگی دست یابند. من احساس می کنم، بیانگر افکار و اندیشه های ملت آمریکا هستم و بالطبع افکار کسانی که با آنها در این باره به گفت وگو می پردازم، این که ایالات متحده می بایست با کشورهای متحد و دوست تلاش نماید، تا دولتی یهودی براساس تعالیم و اصول یهودای قدیم تأسیس کند.15
«رجینا شریف» همچنین به سخنرانی رئیس کمیسیون روابط خارجی مجلس نمایندگان «هنری کابوت لودک» که در سال 1922 در بوستون ایراد نمود، اشاره می کند، وی گفته بود:
به نظر من این مسئله ای بسیار خوب و قابل ستایش است که ملت یهود در سراسر جهان تمایل دارند، نسبت به همنوعان خود حق بازگشت به سرزمینی را که برای ایشان آماده و مهیا شده بود و هزاران سال در آن زندگی و فعالیت می کردند، در نظر گرفته شود... من اصلاً نمی توانم با ایده افتادن قدس و فلسطین به دست محمدی ها موافقت کنم... برای یهودیان افتادن قدس و فلسطین مقدس... و برای تمام ملل بزرگ مسیحی در غرب افتادن سرزمین مقدس به دست ترکها، آنهم برای چندین سال، بسان لکه ننگی بر پیشانی تمدن بشری بود که می بایست آن را پاک کرد.16
از متن سخنرانی لودک پیداست او نه تنها صهیونیست است، بلکه دشمن مسلمانان (محمدیها) نیز می باشد.
این حمایت و تأیید تکان دهنده از وعده بالفور، باعث اعلام موافقت همزمان در مجلس کنگره نیز شد. در ابتدا مجلس سنا به طور کلی با این وعده موافقت کرد و در ژوئن 1992 اعلام کرد:
ایالت متحده آمریکا برپایی وطنی قومی برای ملت یهود در فلسطین را تشویق می کند، به شرط آن که این دولت براساس اصولی تشکیل شود که وعده دولت بریتانیا، صادر شده در دوم نوامبر 1917 که به وعده بالفور معروف شده، آن را مشخص کرده است.
در همان ماه مجلس نمایندگان با صبغه ای صهیونیستی تر با این وعده موافقت کرده در مقدمه بیانیه صادره در 30 ژوئن 1922 از سوی مجلس نمایندگان می خوانیم:
از قرنها پیش ملت یهود، چشم انتظار و مشتاق تجدید بنای وطن قومی و قدیمی خویش بودند و به دلیل نتایجی که از جنگ جهانی به دست آمد و نقشی که یهود در آن ایفا نمودند، لازم است، به ملت یهود امکان ساخت و تجدید بنای وطن قومی ایشان را در سرزمین آبا و اجدادیشان فراهم نمود، این فرصتی است که به خاندان اسراییل داده می شود، فرصتی که سالهای بسیار از آن محروم بوده اند و آن ساخت و بنای زندگی و فرصت پربار یهودی در سرزمین قدیمی یهود است.
از وقتی ویلسون با وعده بالفور موافقت نمود، رؤسای جمهور پس از او همان مواضع صهیونیستی را اتخاذ کردند و یار و یاور و پشتیبان جنبش صهیونیسم و اهدافش در فلسطین شدند.
جانشین ویلسون، «وارن هاردینگ» آشکارا موضع صهیونیستی خود را در سال ژوئن 1921 چنین اعلام کرد:
محال است، کسی که خدمات ملت یهود را مطالعه می کند، این اعتقاد در او به وجود نیاید که آنها روزی به وطن قومی ایشان باز خواهند گشت و مرحله جدیدی را آغاز و حتی سهم بیشتری را در پیشرفت و تمدن بشری ایفا خواهند کرد.17
غیر از آن «هاردینگ»18 در سال 1922 حمایت بی شائبه و شدید خود را از صندوق ساخت و ساز یهود اعلام کرد.
سپس نوبت «کالوین کولاک» رسید، او در سال 1924 «بر ایمان و اعتقاد خویش به «وطن قومی یهود در فلسطین» تأکید کرد.19
پس از او، «هربرت هوفر» در سال 1928 به جنبش صهیونیسم، بابت موفقیتهای بزرگی که در فلسطین کسب کرده بود، تبریک گفت و همیشه ایده برانگیختگی یهود در فلسطین را تکرار می کرد.20
اما رئیس جمهور دیگر آمریکا، «فرانکلین روزولت» ابتدا به مواضع پراگماتیک توجه کرد، که منافع آمریکا با کشورهای عربی را در نظر می گرفت، اما در پایان تسلیم فشارهای صهیونیستی (مسیحی و یهودی) شد.
اهداف صهیونیستها طی دوره زمامداری روزولت به دو بخش تقسیم می شد: تأمین و فراهم نمودن اکثریتی یهودی در فلسطین و پس از آن برپایی دولت مستقل یهودی یا تأسیس کامن ولث (مشترک المنافع) در فلسطین همین دلیل از انتشار کتاب سفید بریتانیا که در سال 1939 چاپ شد، جلوگیری کرد و خواهان محدود کردن مهاجرتها به فلسطین شد که اولویتی صددرصد صهیونیستی به شمار می آمد.
فشارهای صهیونیستی (مسیحی و یهودی) به ویژه پس از تشکیل «هیأت آمریکایی ـ فلسطینی» که دویست تن از نمایندگان مجلس نمایندگان و 68 تن از نمایندگان مجلس سنا در آن عضویت داشتند، بر روزولت افزایش یافت و هیأت جهت حمایت از «برنامه بالتیمور» که در سال 1942 وضع شد و خواهان تأسیس کامن ولث یهودی ـ فلسطینی بود، اعمال نفوذ نمود.
به همین دلیل روزولت در برنامه انتخابات ریاست جمهوری خودش در سال 1944، اعلام کرد:
او از گشوده شدن درهای فلسطین به روی مهاجرت بی قید و شرط یهود و اسکان آنها حمایت می کند. همچنین از هر سیاستی که منجر به تأسیس کامن ولث یهودی، دمکراتیک و آزاد شود، حمایت می کند و اطمینان دارد که ملت آمریکا این هدف را تأیید خواهد کرد و اگر او دوباره به عنوان رئیس جمهور آمریکا انتخاب شود، برای تحقق این هدف تلاش بسیاری خواهد کرد.21
اما این هدف صهیونیستی (مسیحی ـ یهودی) در زمان ریاست جمهوری «هاری اس.ترومن» محقق شد، او این پست را در 12 آوریل 1945 در پی درگذشت روزولت احراز نمود. همین که ترومن قدرت را به دست گرفت، بیانیه ای منتشر کرد که در آن آمده بود:
دیدگاه رسمی آمریکا در قبال فلسطین، دادن اجازه ورود هر چه بیشتر یهودیان به آنجاست، تا جایی که ممکن باشد... تا زمینه برپایی دولتی یهودی در آنجا فراهم شود.22
ترومن فقط به پذیرش قطعنامه تقسیم که در سال 1947 صادر شد، اکتفا نکرد، بلکه خواستار ادامه فشار بر کشورهای دیگر شد تا آنها نیز آن را تصویب نمایند. در 14 مه 1948، ترومن اعلام کرد، دولت نوپا و تازه تأسیس یهود را به رسمیت می شناسد.
گفته شده، ترومن از این جهت قطعنامه تقسیم فلسطین را پذیرفت و دولت اسراییل را به رسمیت شناخت، که با این وسیله بر آراء یهود در انتخابات ریاست جمهوری سال 1948 دست یابد. اما «آراء یهود» عامل تأثیرگذاری در انتخاب ترومن نبود، چون فقط 20% آراء یهود از سیاست آمریکا در قبال فلسطین حمایت کردند و از آن تأثیر پذیرفتند.23
تصمیم ترومن جهت به رسمیت شناختن دولت یهود توسط آمریکا، با پیشینه مسیحیت یهودی شده و اقتدار مسیحیت صهیونیستی در آمریکا همراه گردید.
ترومن تعمیدی محافظه کار بود و تعمیدی ها به پاک و بدون لغزش بودن کتاب مقدس اعتقاد داشتند و یاران و پیروان آن عنوان می کردند، برپایی و تأسیس دولت یهود، برهان و دلیل قاطعی بر تحقق پیشگوییهای توراتی است.
«کلارک کلیفورد» مشاور ترومن در کاخ سفید و وزیر دفاع ایالات متحده طی دوران زمامداری «کندی» می گوید:
ترومن خود شخصا تورات را فرا گرفت. او به عنوان یکی از دانش آموزان تورات به توجیه تاریخی تأسیس وطنی قومی یهود ایمان داشت و معتقد بود، وعده بالفور در سال 1917 آرزوهای دیرینه ملت یهود را محقق ساخت.24
«موشیه دیفز» در کتاب خویش با عنوان آمریکا و کتاب مقدس می گوید:
وقتی ترومن پای به معبدی لاهوتی که از آن یهودیان بود، گذاشت به حاضران به عنوان مردی معرفی شد که به تأسیس دولت اسراییل کمک کرده است. در پاسخ به این معرفی، ترومن گفت: «من کوروش هستم... من کوروش هستم، چه کسی می تواند کوروش را فراموش کند، کوروش، کسی که یهود را از تبعیدهاشان در بابل به قدس بازگرداند؟!.25
پی نوشتها :
1 .Reuben Fink, America and Palestine, Op. Cit.p.p.1-20.
2 .همان، ص21.
3 .همان.
4 .Regina S. Sharif, Op.Cit.
5 .شفیق مقار، المسیحیة والتوراة: بحث فی الجذور الدینیة فی للصراع فی الشرق الأوسط، لندن، دار ریاض، نجیب الریس 1992، ص160.
6 .Regina S. Sharif, Op. Cit.
7 .Gray M. Smith. Zionism: The Dream And The Reality: A Jewish Critique, NewYork, Barnes And Noble Books, 1974, p.14.
8 .همان
9 .American Jewish Yearbook 1918, Philadelphia 1919.
10.Regina S. Sharif, Op.Cit.
11.همان.
12.همان.
13.Amecican Jewish Historical Quarterly, June 1968.
14.Reuben Fink, The American War: Congress and Zionism, New York, 1919.
15.همان.
16.Regina S. Sharif, Op.Cit.
17.Reuben Fink, Op.Cit. p.87.
18.همان.
19.همان، ص88.
20.همان.
21.Richard Stevens, American Zionism & U.S. Foreign Policy 1942-1947, Beirut 1970.
22.مؤتمر صحفی للرئیس ترومان (16 أغسطس 1945).
23.Jewish Political Power, in: Jewish Social Studies, Vol.39. Nos.1-2.
24.خطاب کلارک کلیفورد أمام الجمعیة الأمریکیة (28 دسامبر 1976).
25.Moshe Davis, America & The Holyland, P.13.