آرشیو

آرشیو شماره ها:
۴۰

چکیده

متن

پس از وفات پیامبر (ص) تا به امروز، دو مکتب در عالم اسلام وجود داشته است:
1. مکتب امامت؛
2. مکتب خلافت.
مکتب خلافت می گوید: پیشوا و زمامدار انتخابی است. اما مکتب امامت می گوید: پیشوا و زمامدار امت همان اوصیای پیامبرند و این امر انتصابی است، نه انتخابی.
آن گروه که می گویند تعیین پیشوا براساس انتخاب می باشد، معتقدند که این انتخاب به دست مردم انجام می گیرد، و بعد از پیامبر این مردمند که زمامدار را انتخاب می کنند.
اما مکتب امامت می گوید که تعیین پیشوا (اوصیای پیامبر) از طریق انتصاب است، و این انتصاب از طرف خداست، نه از جانب پیامبر (ص) و نه از جانب مردم. خداوندمتعال پیشوا را منصوب می کند، و پیامبر (ص) تعیین و انتصاب الهی را به مردم تبلیغ می نماید.
اینک پس از آغاز بررسی تفصیلی نظریات دو مکتب، لازم است دو نکته را در این مقدمه یادآور گردیم:
1. دانشمندان مکتب خلافت کتابهایی دارند که در آن قانون و راه و روش تشکیل حکومت، واجبات این کار، وظایف حاکم، حقوق دولت اسلام بر مردم، و حقوق مردم بر دولت اسلامی و این که والی و وزیر را به چه شکل باید انتخاب کرد، امام جمعه و قاضی چگونه تعیین می شود، مالیات به چه نحو گرفته می شود، زکات و خراج و جزیه چه اندازه است، و چه کسی باید بگیرد، و چگونه بگیرد، و امثال اینها را بیان کرده اند. این کتابها، نوشته های رسمی علمای معتبر و مشهور و مورد اعتماد مکتب خلفا هستند و نظریات مکتب خلفا در مورد تعیین زمامدار مسلمین و چگونگی انتخاب او را، از این گونه کتب استخراج کرده و ارزیابی می کنیم.
2. ابن اثیر گوید: خلیفه به کسی گفته می شود که نیابت و جانشینی غیر را برعهده بگیرد.1 و نیز راغب اصفهانی گوید: خلافت نیابت از غیر است.2
در قرآن کریم، در برخی از آیات، الفاظ «خلائف» و «خلفا» که جمع «خلیفه»اند به همین معنای لغوی استعمال شده است. چنان که در آیه 69 از سوره اعراف فرموده است:
و جعلکم خلفاء من بعد قوم نوح
شما را پس از قوم نوح جانشینان ایشان قرار داد.
در بعضی از فرموده های پیامبر اکرم (ص) نیز استعمال لفظ خلیفه در همان معنای لغوی خود مشاهده می شود. مانند این که می فرماید:
أللّهم ارحم خلفائی. أللّهم ارحم خلفائی. أللّهم ارحم خلفائی.
بار خدایا خلفای مرا مورد رحمت خویش قرار ده... (این عبارت را سه بار تکرار فرمود).
عرضه داشتند: ای رسول خدا، خلفای شما کیانند؟ فرمود:
الذین یاتون بعدی؛ یروون حدیثی و سنتی....3
آن کسانی که بعد از من می آیند و حدیث و سنت مرا بازگو می نمایند...
خلیفه در اصطلاح مسلمین
ما در اسلام نامگذاریهایی داریم که در زمان خود پیامبر انجام شده، که البته یا شخص پیامبر این نام را انتخاب کرده، یا از جانب خدا نامگذاری شده و پیامبر آن را تبلیغ نموده است. این گونه نامگذاریها را «مصطلاحات اسلامی» و «مصطلاحات شرعی»4 نامیده اند؛ یعنی اصطلاحات یا نامهایی که به وسیله شرع و شارع انتخاب شده است. اما یک دسته از نامگذاریها به وسیله مسلمانها یا علمای اسلام انجام شده است که آنها را «مصطلاحات متشرعه» یا «مصطلاحات مسلمین» نامیده اند.
خلیفه در مفهوم کنونی آن، یعنی «حاکم و زمامدار مسلمین» و یک اصطلاح شرعی نیست. یعنی این لفظ در زمان پیامبر (ص) بر این معنی قرار داده نشده است، هر چه هست از مسلمانان است، و پیروان مکتب خلفا هستند که چنین نامگذاری کرده اند. اینان در ابتدای امر کسی را که پس از پیامبر اکرم (ص) برای زمامداری انتخاب کردند «خلیفة الرسول» و بعدها به اختصار «خلیفه» نامیدند. گاهی نیز برخی از پیروان مکتب خلفا از حاکم و سلطان وقت به «خلیفة اللّه » تعبیر کرده، اصطلاح خلیفه را مختصر شده آن قلمداد می نمودند.
خلیفه در اصطلاح اسلامی
چنان که از موارد کاربرد لفظ خلیفه در برخی از آیات قرآن و روایات اسلامی استفاده می شود، «خلیفة اللّه » در اصطلاح اسلامی کسی است که خدای متعال او را معین فرموده تا «اسلام» را به اهل زمان خویش تبلیغ کند؛ اعم از این که این شخص پیامبر باشد یا وصی پیامبر.
بنابراین مقصود از خلیفه در آیاتی مانند آیه 26 از سوره ص5 و نیز آیه 30 از سوره بقره6 «خلیفة اللّه » به معنای مذکور است.
خلاصه آن که «خلیفة اللّه » امام زمان هر عصری است که وظیفه تبلیغ و حفظ و حراست دین خدا و احکام الهی را برعهده دارد و بر مردم است که خلیفه منصوب از جانب خدا را بشناسند و او را مرجع و پناه خود قرار دهند.7
امامت در مکتب خلفا
طرح و دلیل نظریه مکتب خلافت را از کتابهایی که موسوم به الاحکام السلطانیه است، نقل می کنیم.
قاضی ماوردی (م. 450 ق.) و قاضی ابویعلی (م.458ق.) که هر دو در عصر خویش قاضی القضات بوده اند، در کتابهای خویش که هر دو به همین نام است، مسئله را بدین شکل مطرح می کنند:
امامت که همان خلافت بعد از رسول است به سه شکل منعقد شود:
1. خلیفه ای جانشین خویش (خلیفه بعد از خود) را تعیین کند. به این معنی که اگر هارون الرشید گفت: بعد از من امین و مأمون خلیفه اند، مسلمانان مجبور به پذیرش هستند و این خلیفه، خلیفه شرعی و اسلامی است، و پذیرش او وجوب دینی دارد. این دو دانشمند می گویند:
در این زمینه هیچ گونه اختلافی نیست، و پذیرش خلیفه بدین شکل مورد اجماع و اتفاق است.
استدلال این دو در مورد این گونه منعقد شدن امامت و اصالت و صحت آن به این است که ابوبکر بعد از خودش، عمر را به زمامداری مردم تعیین کرد و کسی هم با این نظریه مخالفت نکرد. پذیرش عموم مسلمانان نشان می دهد که این راه و روش را صحیح دانسته اند. لذا این نوع از انتخاب خلیفه که به دست خلیفه قبل انجام می گیرد، به دلیل عمل ابوبکر و عدم اعتراض مردم صحیح است، و در اصالت و صحت این روش در مکتب خلفا اختلافی وجود ندارد.8
2. خلیفه به انتخاب مردم تعیین می شود.
در این نوع از تعیین خلیفه، صاحب نظران مکتب خلفا اختلاف دارند. ماوردی می گوید:
اکثریت دانشمندان بر آنند که خلیفه به وسیله پنج تن از اهل حل و عقد یعنی بزرگان و عقلای قوم انتخاب می شود، یا این که یک تن انتخاب می نماید، و چهار نفر دیگر موافقت می کنند.9
دلیلی که ایشان برای این نظریه نقل می کنند، این است که در خلافت ابوبکر، پنج تن با وی بیعت کردند، و این بیعت رسمیت یافت، و پذیرفته شد. پنج تن مزبور عبارت بودند از: عمر بن خطاب، ابو عبیده جراح، سالم آزاد کرده ابو حذیفه، نعمان بن بشیر، و اسید بن حضیر و بدین شکل بیعت در سقیفه انجام گرفت، و ابوبکر به مقام خلافت رسید. آنگاه خلیفه منتخب در سقیفه، به مردم عرضه شد، مردم نیز خواه و ناخواه او را پذیرفتند.10
پس به این دلیل. (عمل این چند تن) انتخاب خلیفه با بیعت و رضای پنج تن از اهل حلّ و عقد تمامیت می پذیرد و انجام می یابد.
دلیل دیگر نظریه این است که عمر بن خطاب در شورایی که برای تعیین خلیفه پس از خویش معین کرد، گفت: اگر پنج تن از این شش نفر یکی را به خلافت پذیرفتند، او خلیفه خواهد بود.
بیشتر دانشمندان این مکتب در این عقیده اتفاق نظر دارند.
گروه دیگری از دانشمندان مکتب خلافت می گویند: خلافت همانند عقد ازدواج است. همان طور که در عقد نکاح، یک عاقد لازم است و دو شاهد، در خلافت هم یک نفر بیعت می کند، و دو نفر اعلام رضایت می نمایند. و همین تعداد از اهل حلّ و عقد برای تعیین خلیفه و زمامدار کافی است.11
دسته سوم معتقدند: تنها اگر یک نفر با خلیفه بیعت کند کافی است. انتخاب یک نفر و بیعت همان یک نفر، خلیفه امت بزرگ اسلامی را برمی گزیند.
دلیل اینها این است که می گویند: عباس بن عبدالمطلب به علی(ع) گفت:
امدد یدک ابایعک فیقول الناس: عمّ رسول اللّه (ص) بایع ابن عمه، فلا یختلف علیک اثنان12
دست خویش را دراز کن تا با تو بیعت کنم. مردم خواهند گفت: عموی پیامبر خدا (ص) با پسر عموی وی بیعت کرده است. و دیگر پس از آن، دو نفر هم در کار شما مخالفت نخواهند کرد.
دلیل دوم این است که بیعت مانند حکم و فرمان حاکم شرع است، و حکم و فرمان یک حاکم شرع، نافذ است و مخالفت با آن جایز نیست.
بنابراین دو دلیل، اگر حتی یک نفر با کسی به عنوان خلافت بیعت کرد، خلافت وی برپا می شود، و رسمیت و شرعیت پیدا می کند.13
3. خلیفه با زور شمشیر و پیروزی نظامی خلافت را به دست می آورد. براساس این نظر اگر حکومت بر مسلمانان به وسیله زور و غلبه نظامی به دست آمد، شخص حاکم، خلیفه بر حق است و خلافت او رسمی است، و طبق نقل قاضی ابویعلی:
آن کسی که با شمشیر و زور بر جامعه اسلامی غلبه یافت، و خلیفه گشت، و امیرالمؤمنین نامیده شد، دیگر برای هر کسی که ایمان به خدا و روز قیامت دارد جایز و روا نیست که شبی را به روز آورد در حالی که او را امام نداند؛ خواه خلیفه آدمی جنایتکار باشد، و خواه پاکدامن.14
فضل اللّه بن روزبهان، فقیه معتبر مکتب خلفا، در کتاب سلوک الملوک در مورد این قسم از تشکیل خلافت می نویسد:
طریق چهارم از اسباب انعقاد پادشاهی و امامت، شوکت و استیلا است. علما گفته اند که چون امام وفات کند، و شخصی متصدی امامت گردد بی بیعتی و بی آن که کسی او را خلیفه ساخته باشد، و مردمان را قهر کند به شوکت و لشکر، امامت او منعقد می گردد بی بیعتی؛ خواه قریشی باشد و خواه نه، و خواه عرب باشد یا عجم یا ترک، و خواه مستجمع شرایط باشد و خواه فاسق و جاهل... و امام و خلیفه بر او اطلاق توان کرد.15
یکی از دانشمندان بزرگ مکتب خلفا در ذیل این احادیث در بابی به عنوان «لزوم طاعة الأمراء» می گوید:
عموم اهل سنت یعنی فقها، محدثان و متکلمان می گویند که حاکم با فسق و ظلم و زیر پا گذاشتن حقوق مردم معزول نمی شود، و نمی توان او را خلع نمود و اصولاً جایز و روا نیست که علیه او قیام شود، بلکه واجب است که او را پند و اندرز دهند، و او را از خداوند و قیامت بترسانند؛ زیرا در این زمینه احادیثی از پیامبر به دست ما رسیده است که ما را از خروج علیه زمامدار باز می دارد.
خلاصه سخن این که: قیام بر ضد پیشوایان و زمامداران به اجماع همه مسلمانان حرام است؛ اگر چه فاسق و ستمگر هم باشند.
بنابراین عقیده، خروج بر یزید بن معاویه شرابخوار و سگ باز و قاتل و جانی، و قیام علیه عبدالملک بن مروان که سربازانش خانه کعبه را در زیر منجنیق خراب کردند، و جنگ بر ضد ولید که قرآن کریم را هدف تیر قرار داد، جایز نیست و حرام است!
«نووی» شارح دانشمند صحیح مسلم به دنبال سخنان بالا می گوید:
روایات فراوان پشت در پشت هم داده و گفتار بالا را اثبات می کنند، و از آن گذشته اهل سنت اجماع کرده اند که زمامدار با فسق و فجور از امامت عزل نمی گردد.16
این دانشمند در اینجا به آیه شریفه «أطیعوااللّه و أطیعواالرسول و أولی الأمر منکم»17 استناد کرده و گفته است که چون زمامداران اولیای امورند، از ایشان بایست اطاعت کرد.
امامت در مکتب اهل بیت(ع)
در مکتب اهل بیت(ع) مسئله امامت به صورت دیگری مطرح می شود، براساس انتصاب الهی شکل می گیرد. پیشوایان این مکتب و دانشمندان آن به این آیه از قرآن کریم استناد می کنند:
و إذ ابتلی ابراهیم ربّه بکلمات فاتمهنّ قال إنّی جاعلک للناس إماما.18
خداوند ابراهیم را با کلماتی امتحان فرمود. او با کمک الهی از امتحان با سرافرازی بیرون آمد. در نتیجه خداوند فرمود: من ترا امام مردم قرار دادم.
کلماتی که با آن خداوند متعال ابراهیم خلیل(ع) را امتحان فرمود در چه زمینه ای بوده است؟ آیا در آن از کشتن فرزند دلبندش اسماعیل سخن رفته بود؟ یا جنگ با طاغوت بزرگ زمان نمرود؟ و یا در مورد رفتن به آتش نمرود، و سوختن با نهایت خشنودی فرمان رسیده است؟ یا همه اینها بوده است؟ از کلمات قرآن کریم دقیقا روشن نیست. هر چه بوده حادثه یا حوادثی بس عظیم بوده که برای ابراهیم خلیل امتحانی بزرگ محسوب شده است.
در هر حال آنگاه که این پیامبر بزرگ از پیچ و خم این امتحانات به سلامت جست، و مانند همیشه عمرش سربندگی و اخلاص به درگاه ربوبی سایید، به مقام والای امامت نایل شد. مقام امامت، آنهم پس از نیل به نبوت و رتبه اولوالعزمی و خلت (دوستی خداوند) چه مقامی می تواند باشد که نیل بدان ابراهیم عظیم(ع) را آنچنان به وجد می آورد که آن را برای فرزندانش نیز درخواست می کند!...
ابراهیم (ع) با شنیدن این پیام الهی و رسیدن به این مرتبت عظمی، به مقتضای بشریت از خدای خویش تقاضا می کند که این مرتبت در فرزندان وی هم باقی بماند. او به مناسبت طبیعت بشری دوستدار فرزندان خویش است، و می خواهد که آنها هم به این سرفرازی باطنی برسند، و لذا عرضه می دارد:
و من ذرّیتی.
آیا از ذریه من نیز؟
خداوند متعال جواب می فرماید:
لاینال عهدی الظالمین.19
امامت عهد خاص من است با بنده ام، و این عهد به اشخاص ستمکار و ظالمم نمی رسد.
ظالم کیست؟ در عرف و فرهنگ قرآن، گاهی به کسی که به خودش ظلم می کند، ستمکار گفته می شود. مثلاً کسی که بت می پرستد، یا خودکشی می نماید، به خود ستم کرده، بنابراین اسلام بدو ظالم می گوید. و گاه به کسی که دیگران را مورد ستم قرار می دهد، و به حقوقشان تجاوز می کند، ستمکار گفته می شود؛ مانند کسی که مال مردم را می برد، یا از ایشان ربا می گیرد، یا به ناموسی تجاوز می کند.
بنابراین به طور کلی هر کسی که به هر عنوان نافرمانی خدای متعال را می کند، در بینش قرآن و اسلام ظالم خواهد بود.20 آن کسی که لحظه ای در ستم به خود و دیگران بسر برده است، براساس موازین دقیق نظام ربوبی ظالم است، و سزاوار عهد خدایی (امامت) نیست.
چنان که می بینیم، براساس این استدلال قرآن، امام می بایست معصوم باشد.
گذشته از این آیه کریمه، در جاهای دیگری از قرآن کریم نیز از امامت سخن رفته و در آنها براساس جعل و قرارداد الهی معرفی شده است؛ مانند:
و جعلناهم أئمّة یهدون بأمرنا و أوحینا إلیهم فعل الخیرات و إقام الصلوة و إیتاء الزکوة و کانوا لنا عابدین.21
ایشان را امامان و پیشوایانی قرار دادیم که به امر ما هدایت می کردند و به ایشان مجموعه کارهای خوب به ویژه برپا داشتن نماز و ادای زکات را وحی فرمودیم و ایشان برای ما بندگانی مطیع بودند.
و جعلنا منهم أئمّة یهدون بأمرنا لما صبروا و کانوا بآیاتنا یؤقنون.22
برخی از ایشان (بنی اسرائیل) را امامانی قرار دادیم که به امر ما هدایت می کردند، آنگاه که صبر و خویشتنداری کردند، و در یقین به آیات ما پای بر جا بودند.
بنابراین امامت در مکتب اهل بیت(ع) براساس قرآن کریم بدین شکل معرفی می گردد که تنها براساس تعیین و جعل و قرارداد الهی امکان پذیر است و بس.
مسئله دومی که در امامت مطرح است، مسئله عصمت امام می باشد که در آیه 124 از سوره بقره ـ به هنگام سخن گفتن درباره امامت ابراهیم(ع) ـ بدان تصریح شده است و ما آن را به اختصار مورد بحث قرار دادیم.
اینک اگر باز به قرآن رجوع کنیم این آیه شریفه را ملاحظه خواهیم نمود:
إنّما یرید اللّه لیذهب عنکم الرجس أهل البیت و یطهّرکم تطهیرا.23
جز این نیست که خدا می خواهد هرگونه پلیدی و گناه را از شما اهل بیت دور کند، و شما را کاملاً پاک و منزه گرداند.
کلمه «اهل البیت» که در این آیه به کار رفته است از اصطلاحات شرعی است که به وسیله قرآن کریم وضع شده است. پیامبر اکرم(ص) نیز با قاطعیت تمام افراد این گروه را تعیین فرموده است.24
حضرتش علی و فاطمه و حسن و حسین را در زیر کساء خویش جمع فرمود و این آیه را که درباره ایشان نازل گشته بود اعلام داشت، و بدین وسیله دقیقا معین کرد که زنان وی در شمار اهل بیت نیستند.25 لذا «اهل بیت» نام خاص این گروه شد، و هر جا در اسلام سخن از اهل بیت گفته شود، اینها مقصود هستند، و همینها معصوم می باشند. این دومین شرط امامت بود.
در مکتب اهل بیت چنانکه دیدیم امامت انتصابی است، و این انتصاب باید از جانب خداوند باشد؛ و پیامبر فقط وظیفه دارد که آن را تبلیغ کند، نه این که صاحب مقام امامت را تعیین و یا زمامداری او را توصیه کند.
همچنان که پیامبر اکرم نماز را تبلیغ می نماید، و در این کار فقط فرمانبردار خدا و پیام آور اوست؛ و حج را تبلیغ می کند و آن هم به دستور خدا است و... و در تمام این کارها تنها پیام آور خدا می باشد، در مسئله امامت نیز به همین شکل است.
او امامت را از جانب خدا تبلیغ می کند و نصب و تعیین از سوی رب العالمین است. پس آنچه که حضرت رسول (ص) درباره امامت بیان می کند، مانند همانهایی است که درباره نماز و حج و زکات و جهاد می گوید، و بیان می کند، و توضیح می دهد.
او درباره نماز می گوید: نماز را اینچنین بخوانید، در ابتدا اینگونه وضو بگیرید، سوره حمد را در رکعت اول و دوم بخوانید، در رکوع چنین کنید، و در سجده چنان. و می گوید که نماز را در چند رکعت بخوانید، یا مقارنات و مقدمات آن را چگونه به جا آورید و...
همانگونه که این موارد را پیامبر اکرم(ص) از سوی خودش نمی گوید، و از جانب خداوند بیان می کند، و سخن او را تبلیغ می نماید، آنچه که در مورد مسئله امامت نیز گفته است از جانب حق تعالی می باشد؛ «و ما ینطق عن الهوی إن هو إلاّ وحی یوحی».26
البته احادیث و روایات بسیاری از رسول گرامی(ص) در مسئله امامت در دست داریم. این احادیث به دو دسته متمایز تقسیم می شود. دسته اول شامل روایاتی است که امامت اهل بیت را به طور عموم ثابت می کند. دسته دیگر روایاتی است که رهبر و امام پس از پیامبر را به نام معرفی می نماید. بسیاری از روایات مزبور در کتب معتبر مکتب خلفا نیز ذکر شده که برای آگاهی بیشتر، خوانندگان محترم را به کتب مفصل در این باب به خصوص کتاب شریف الغدیر، ارجاع می دهیم.
پی نوشتها:
*برگرفته از مجله کیهان فرهنگی، ش183.
1 .نهایة اللغه، ماده «خلف».
2 .راغب اصفهانی، مفردات، ماده «خلف».
3 .ر.ک: معانی الاخبار، ص374 و 375؛ عیون الاخبار (چاپ نجف) ج2، ص36؛ من لایحضره الفقیه، تحقیق علی اکبر غفاری، ج4، ص420؛ بحارالانوار، ج2، ص15.
از مصادر مکتب خلفا ر.ک: رامهرمزی، المحدث الفاصل، باب فضل النافل عن رسول اللّه (ص)، ص163؛ قاسمی، قواعد التحدیث، باب فضل راوی الحدیث، چاپ دوم، ص48؛ خطیب بغدادی، شرف اصحاب الحدیث، باب کون اصحاب الحدیث خلفاء الرسول، ص30؛ ابن عبدالبر، جامع بیان العلم، ج1، ص55؛ ابونعیم، اخبار اصبهان، ج1، ص81؛ سیوطی، الفتح الکبیر به نقل از: ابوسعید، ج10، ص233؛ متقی هندی، کنزالعمال (چاپ دوم) ج10، کتاب العلم، باب آداب العلم، فصل روایة الحدیث و آداب الکتابة، ص128 و 133، ح1086 و 1127 و 181، به نقل از: امیرالمؤمنین علی(ع) و ابن عباس، قاضی عیاض، الالماع، باب شرف علم الحدیث و شرف اهله، ص11.
4 .آنچه که در علم اصول فقه «حقیقت شرعی» نام می گیرد.
5 .«یا داود إنّا جعلناک خلیفة فی الأرض فاحکم بین الناس بالحق».
6 .«... إنّی جاعل فی الأرض خلیفة».
7 .در جلد اول معالم المدرستین (اثر دیگر مؤلف) باب «مصطلحات بحث الامامة والخلافة» بحث مشروح تری پیرامون اصطلاح خلیفه آمده است.
8 .ر.ک: ماوردی، الأحکام السلطانیة والولایات الدینیة، (چاپ سوم، مصر، 1393ق)، ص10؛ الأحکام السلطانیة، ابویعلی حنبلی، چاپ دوم، مصر 1386ق) ص25. قاضی روزبهان، سلوک الملوک، دستور حکومت اسلامی، (چاپ حیدرآباد دکن، 1386ق) ص44 و 55.
9 .ماوردی، همان، ص7؛ ابویعلی، همان، ص23 اصل انتخاب مردم را یاد می کند، اما اقول مختلف را ذکر نمی نماید. و نیز نگاه کنید به سلوک الملوک، ص43و44.
10.ماوردی، همان، ص7. برای اطلاع بیشتر در مورد سقیفه و حوادث آن نگاه کنید به: عبداللّه بن سبا (چاپ چهارم، تهران) ج1، ص78-139.
11.ماوردی، همان، ص7.
12.ابن سعد، طبقات الکبری، ج2، ق2، ص38؛ مسعودی، الامامة والسیاسه، ج2، ص200؛. ج1، ص4.
13.ر.ک: ماوردی، همان، ص7.
14.«و من غلب علیهم بالسیف حتی صار خلیفة و سمی أمیرالمؤمنین، فلایحلّ لأحد یؤمن باللّه و الیوم الآخر أن یبیت و لایراه امام، برّا کان أو جائرا». ابویعلی، همان، ص23.
15.سلوک الملوک: دستور حکومت اسلامی (چاپ حیدرآباد دکن) ص47.
16.شرح نووی بر مسلم، باب الامر بلزوم الجامعه، ج12، ص229. همچنین ر.ک: سنن بیهقی، ج8، ص158 و 159؛ منتخب کنزالعمال علی هامش المسند، ج2، 146 و 149؛ مسند احمد، ج2، ص93 و 306 و 381 و 488 و ج3، ص114 و ج4، ص126، 202؛ ابوداود، ج4، ص242 و 241، ح4758 و 4759 و 4762؛ ترمذی، سنن، ج4، ص488، ح2199.
17.سوره نساء(4) آیه59.
18.سوره بقره(2) آیه124.
19.همان.
20.«و من یتعد حدود اللّه فقد ظلم نفسه» سوره طلاق(65) آیه1.
21.سوره انبیاء(21) آیه73.
22.سوره سجده(32) آیه24.
23.سوره احزاب(33) آیه33.
24.این افراد همان چهارده معصوم می باشند که عبارتند از: پیامبر اکرم(ص)، دختر گرامیش فاطمه زهرا (ع) و دوازده امام (ع).
25.به رساله «حدیث کساء» اثر مؤلف مراجعه کنید.
26.سوره نجم(16) آیه3و4.

تبلیغات