آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۶۰

چکیده

متن

 

شهید مدنى در درجه نخست انسان مطیع پروردگار بود و آنچه خداوند مقرر کرده بود، مصلحت انسان مى‏دانست و اطاعت از خدا را اساس زندگى خود قرار داده بود . هیچ‏گاه در انجام تکلیف احساس تردید نمى‏کرد و در انجام وظیفه هیچ مانعى را به رسمیت نمى‏شناخت و همه موانع را در مسیر آن قابل رفع مى‏دانست، در این زمینه نتیجه هم براى او مهم نبود، نمونه‏هاى بسیار زیادى در این زمینه وجود دارد که مى‏توان به برخى از آنها اشاره کرد .

آیت‏الله مدنى هر وقت که احساس مى‏کرد، مردم در مشکلات هستند; چه این مشکلات فقر و معیشت و مسائل مادى بود و چه این مشکلات مسائل روحى و فکرى و اندیشه‏اى، با همه آنچه در توان داشت، بدون توجه به کم و زیاد بودن یا در شان وى بودن یا نبودن اقدام مى‏کرد . ایشان در همدان صندوق قرض الحسنه راه‏اندازى کردند که موسسه مهدیه همدان نام دارد و هنوز هم فعالیت مى‏کند . ایشان با چاپ قبض‏هاى یک تومانى و فروش آنها کار را آغاز کردند . کار شخصیتى مانند آیت الله مدنى این بود که هر روز و شب به منبر برود و مردم را تشویق کند که این قبض‏ها فروخته شود که حتى بعضى از اوقات موجب هتک ایشان مى‏شد، ولى واقعا این مسائل براى ایشان هیچ اهمیتى نداشت، بلکه آنچه مهم بود این بود که بتواند این صندوق را دایر کند، یا در زمینه ایجاد مراکزى براى نگهدارى یتیمان، در همه جا اقدام کردند; دارالایتام جایى است که ایشان بنا گذاشت و شکل داد و به وجود آورد، یا در زمینه کمک به خانواده مستضعفین پر تلاش بود و خانه‏هاى ارزان قیمت از ابتکارات ایشان بود که دایر کرد و مى‏ساخت و به افرادى که محتاج بودند، واگذار مى‏کرد .

معاشرت و ارتباطات اجتماعى
در زمینه‏هاى فکرى و روحى هم این‏گونه بود . ایشان با وجود اینکه در موقعیت علمى، جایگاه بسیار رفیعى داشت، اما همانند یک منبرى معمولى، در هر نقطه‏اى و با هر تعداد جمعیت، وقتى که احساس مى‏کرد جماعت‏به راهنمایى نیاز دارد، حتما صحبت مى‏کرد، و مردم را در جریان معارف و احکام اسلامى قرار مى‏داد . در اندیشه آن نبود که آیا در شان ایشان هست که منبر برود . آیا جمعیت مناسب ایشان است؟ آیا این راه دور است‏یا نزدیک؟ هیچ‏کدام از آنها براى وى ملاک نبود، به ویژه اگر مراجعه‏اى صورت مى‏گرفت، ایشان این وظیفه را بر خود بار مى‏کرد و آن را انجام مى‏داد . این را در تمامى مناطق از ایشان شاهد بودیم . در هر محیطى که بود: نجف اشرف، همدان، تبریز، لرستان و در جاهایى که تبعید بود مانند نورآباد ممسنى، گنبدکاووس، مهاباد و کنگان .

نسبت‏به جوانان بیش از حد حساس بودند . وقتى که جوانى پیش ایشان مى‏رفت، با تمام قد بلند مى‏شد و او را در آغوش مى‏گرفت و به او محبت و توجه مى‏کرد . آنچنان دوستانه و با مهربانى برخورد مى‏کرد که جوان را جذب خود مى‏کرد . اگر سوالى مى‏پرسید با تمام وجود و با حوصله و با ذکر انواع مثال‏ها و با ساده‏ترین بیان ممکن، تلاش مى‏کرد تا مساله را براى او تفهیم کند . میدانى را باز مى‏کرد که افراد بتوانند به وى مراجعه کنند و در این مراجعات حدى نمى‏شناخت; محال بود جوانى مراجعه کند و ایشان آن را کم بها جلوه دهد و به آن کم توجهى کند .

سفره‏اش هیچ وقت‏بدون مهمان نبود; از ویژگى‏هاى ایشان این بود که دوست مى‏داشت همیشه در سر سفره‏اش مهمان باشد . بدترین روزها براى ایشان روزهایى بود که مهمانشان دیر مى‏آمد . با مهمانان به راحتى مى‏نشست و در رفتار تمایزى بین کسانى که داراى موقعیت‏بودند، یا داراى مال بودند و ... با سایر افراد نبود . آنهایى که درجات عالى ایمانى و تقوایى را داشتند، هر چند موقعیتى را در جامعه بر حسب ظاهر نداشتند، به آنان احترام مى‏گذاشت و به آنان توجه بیشترى مى‏کرد .

پشتکار و حمیت دینى
آنچه که از ایشان بروز و ظهور مى‏کرد، همه آنها ترویج دین بود . کسى که با این شهید محراب معاشرت مى‏کرد، به دین رو مى‏آورد و با تمام وجود مى‏گفت: من تابع آن دینى مى‏شوم که چنین آدمى را پرورش مى‏دهد . محدودیت‏هاى سنى دراین سید بزرگوار هیچ تغییرى بوجود نیاورد . براى ترویج دین خدا مثل یک جوان، همیشه قبراق، آماده به کار، در تحرک و حرکت و پذیرش خطر و مشکلات بود . چون همیشه مرگ را نزدیک مى‏دید، هر کارى که براى ایشان پیش مى‏آمد، سریع اقدام مى‏کرد و وظیفه را به انجام مى‏رساند . هر گاه سؤال مى‏شد که قدرى استراحتى و فرصتى; پاسخ ایشان معلوم بود: چه کسى تضمین مى‏کند که من چند دقیقه بعد زنده باشم، اگر این وظیفه را الآن انجام ندهم و مرگ من برسد، پاسخ گو نیستم .

همیشه منتظر مرگ بود و مرگ را مهمانى مى‏دانست که ناخواسته سر مى‏رسد; او منتظر ورود این مهمان به خانه خود بود . این انتظار انتظارى واقعى بود . گاهى ایشان آنقدر خسته مى‏شد، که دست‏خود را زیر سر مى‏گذاشت و به همان شکل به خواب مى‏رفت، یک مرتبه کسى وارد مى‏شد، ظرف چند دقیقه که هنوز به خواب عمیقى نرفته بود، بیدار مى‏شد، کار و وظیفه‏اش را انجام مى‏داد و مسائل او را دنبال مى‏کرد . با وجود اینکه سن ایشان سن قابل اعتنایى بود و نمى‏شد این گونه توقع داشت، اما ایشان این گونه بود .

تعبد و روحیه معنوى
در ظاهر، عبادت ایشان بسیار معمولى تلقى مى‏شد; یعنى به گونه‏اى نبود که تلقى ویژه‏اى از ایشان برداشت‏شود . راحت و روان عباداتش را انجام مى‏داد، ولى تعبد شبانه وى را کمتر کسى دیده بود، ولى بعضى‏ها با مراقبت‏هاى بسیار موفق شده بودند، تهجد و شب زنده دارى او را درک کنند، وى به گونه‏اى حرکت مى‏کرد که کسى متوجه نشود .

همه مى‏دانستند که او بسیار سخت‏گیر است تا مبادا کسى او را در هنگام شب تعقیب بکند و بخواهد از اسرار او سر در بیاورد . موردى است که یکى از دوستان ما این توفیق را پیدا کرده بود، آن هم با احتیاط بسیار، دیده بود که این سید نیمه شب چنان ناله مى‏زند و آن چنان درخواست مى‏کند، ارتباط طولانى و وسیعى را با پروردگارش برقرار مى‏کند، مانند اینکه خدا را دیده باشد . او در همه حالات، غذا خوردن، راه رفتن و ... تلاش داشت‏براى خدا باشد و خود را در محضر خداوند بیند و هیچ چیز او را از خداوند دور نکند .

معیارهاى رفاقت و ارتباط
دوستى و رفاقت عجیبى داشت، اگر با کسى رفاقت مى‏کرد، واقعا رفیق و برادر و همراهش بود، اگر براى دوستش مساله یا مشکلى به وجود مى‏آمد، آن را مشکل خود تلقى مى‏کرد، اما همو که این همه مهربان و دوست‏بود، اگر احساس مى‏کرد، آن کس که تا به حال با او همراه بود، در بعضى موارد پایش را کج گذاشته، واقعا یک لحظه معطل نمى‏کرد و همه روابطش را قطع مى‏کرد; رابطه‏اى که وصل دوباره آن ممکن نبود .

به عنوان نمونه مرحوم آقاى کافى، از کسانى بود که به آیت الله مدنى بسیار علاقمند بود; هر جا که آیت‏الله مدنى تبعید بود، مرحوم کافى وظیفه خود مى‏دانست که به دیدار ایشان رفته و حداقل سالى ده شب در آنجا به منبر برود . او در حقیقت در گرد وجود آیت الله مدنى زندگى مى‏کرد . آیت الله مدنى هم هر وقت که به تهران مى‏آمدند، در دعاى ندبه او حتما حاضر مى‏شدند . آقاى کافى وجوهات زیادى را به سمت آیت الله مدنى هدایت مى‏کرد و ... ولى یک وقت آقاى کافى در ارتباط با حضرت امام (ره) مقایسه‏اى به ذهنش آمد و شخص دیگرى از آقایان را ترجیح داد و در منبر و دعاى ندبه این مطلب را مورد اشاره قرار داد .

این مطلب صبح جمعه اتفاق افتاد و خبر آن بعدازظهر جمعه به آیت الله مدنى رسید، مثلا اگر ساعت چهار خبر رسید، چهار و یک دقیقه ایشان دستور دادند که تمام روابط شان با آقاى کافى قطع بشود و اعلان کردند که ایشان دیگر هیچ ارتباطى با من ندارند . در صورتى که رابطه‏شان با وى رابطه‏اى، بسیار صمیمى و دوستانه و پر محبت و عاطفى بود . از نظر شهید مدنى کسى که از امام برمى‏گشت، دیگر کارش مشکل بود . او هیچ شکى در این نداشت و در این زمینه بسیار صریح بود .

در همین مورد، آقاى کافى متوجه شدند و بسیار پشیمان و ناراحت‏شدند . او نمى‏توانست این خشم و غضب آیت‏الله مدنى را تحمل کند، لذا واسطه‏هاى زیادى فرستاد که من هر گونه که شما بفرمایید جبران مى‏کنم . ولى آیت الله مدنى نپذیرفت . در نهایت مرحوم کافى گفت: من آماده برگشتم، خداوند هم راه توبه را قرار داده است، آیت الله مدنى فرمودند: توبه انسان بستگى دارد به اینکه فعلش در کجا رخ داده است . شما این حرف را در ملاعام مطرح کردید، پس باید در ملاعام حرف خود را اصلاح کنى و پس از این، رابطه ما به حالت اول بر مى‏گردد . منبر آخرى را که آقاى کافى رفت و تجلیل وسیع و گسترده‏اى از حضرت امام (ره) کرد، در واقع منبر توبه‏اى بود که براى برقرارى رابطه با آیت الله مدنى انجام داد . خبر این منبر که به آیت الله مدنى رسید، همه آن کدورت‏ها به یکباره نابود شد و به حالت اول برگشت .

این رابطه را با خیلى‏هاى دیگر هم دیدیم . عده دیگرى هم بودند که مدت‏هاى مدید در بیت آیت الله مدنى آمد و شد داشتند و بسیار به ایشان نزدیک بودند . از اهالى همدان پیرمردى بود که به آقا بسیار نزدیک بود . او پس از انقلاب به منافقین گرایش پیدا کرد . مقدارى از اسلحه‏هاى یگان‏هاى ارتش را در اختیار منافقین قرارداد . به محض اینکه این خبر به آقاى مدنى رسید، فرمود دیگر به او راه ندهید . هر چه آن پیرمرد کوشید، نتوانست دیگر با آقاى مدنى رابطه برقرار کند، در حالى که سالیان طولانى از نزدیکان ایشان بود، همیشه در اختیار شهید مدنى بود، ولى ایشان مبنایى داشت و هر کس در آن مبنا قرار مى‏گرفت جزء بهترین دوستان آیت الله مدنى مى‏شد و هر وقت از آن مبنا و مسیر خارج مى‏شد، این رابطه قطع مى‏گردید . این رابطه یک رابطه شخصى نبود .

هر کس به او متصل مى‏شد، این اتصال اتصالى الهى بود . همه کسانى که به ایشان ارادت داشتند، مى‏دانستند که اگر سید برگردد، این برگشت، برگشت دینى است و همه از این حساب مى‏بردند و همیشه مراقب بودند که عملى از آنها سر نزند که به چنین مساله‏اى دچار شوند .

مرجعیت و رهبرى امام
در مورد تبلیغ براى مرجعیت‏حضرت امام (ره) بسیار جدى و مصمم بود، در بسیارى از جاها هر کس سؤال مى‏کرد، من مقلد فلان آقا هستم مى‏توانم به امام برگردم، ایشان مى‏فرمود: از هر کسى تقلید مى‏کنید، مى‏توانید به حضرت امام رجوع کنید، ولى از امام نمى‏توان به شخصى دیگر رجوع کرد . شاید از نوادر بود کسى که به این صراحت و راحتى چنین حرفى را مطرح کند . او اصلا شکى در این گفتار خود نداشت .

در نجف اشرف ایشان از نزدیکان آیت الله خویى بود و کسى بود که به جاى آقاى خویى نماز مى خواند . در شرایطى که حضرت امام به نجف اشرف رفتند، جو در حوزه نسبت‏به حضرت امام مثبت نبود، ولى آیت الله مدنى هیچ شکى نکرد و به حضرت امام ملحق گردید، همه آنهایى که در نجف بودند، مى‏دانستند که این کار آیت الله مدنى یعنى چه؟! شهید مدنى براى وظیفه‏اى که احساس مى‏کرد موقعیت تثبیت‏شده روشن و واضح خود را رها کرد . ایشان براى تثبیت موقعیت‏حضرت امام (ره) در نجف تلاش زیادى کرد . با آنکه خود مجتهد بود و موقعیت‏خوبى داشت، ولى در تبعیت از امام، هیچ تردیدى از خود نشان نمى‏داد و مثل یک سرباز رفتار مى‏کرد، نه مثل یک مجتهد در مقابل مجتهد دیگر .

زمانى که حکم امامت جمعه و نمایندگى ولى فقیه در آذربایجان شرقى براى ایشان صادر شد، وى امام جمعه همدان بود به محض اینکه حکم خوانده شد، با اینکه هنوز حکم را ندیده بود و حکم از رادیو خوانده شد و به صورت کتبى چیزى در دست نداشت، با این حال ساعت دو بعد از ظهر که رادیو خبر را خواند، بلافاصله بعد از ظهر، عازم تبریز شد به ایشان گفتند که همدان امام جمعه ندارد، تکلیف وجوهات و سایر مسایل روشن نیست . ایشان فرمودند: «من باید بروم‏» . خیلى اصرار کردیم، خود بنده به ایشان گفتم: چه اصرارى است، فردا تشریف ببرید . فرمود: «عجب درخواستى از من مى‏کنى، آیا اطمینان دارى که من امشب زنده بمانم؟! مولاى من امر کرده است که من بروم . من درامر مولا تاخیر بیاندازم؟! فردا اگر حادثه‏اى براى من بوجود آمد، من چه جوابى خواهم داشت؟!» عکسى از ایشان هست که به ملاقات امام رفته‏اند، دیده‏اید که چگونه عبا را جمع کرده است و خود را چگونه کوچک کرده است! یک قیافه برومند و یک انسان خوش قامت آنچنان خودش را جمع مى‏کرد که دیگر از آن کوچک‏تر نمى‏شد .

بنده این مؤقعیت را در زیارتى که علامه طباطبایى از حضرت امام رضا (ع) کردند، شاهد بودم; سال‏ها پیش وقتى مرحوم دکتر شریعتى در یکى از کتاب‏هاى خود، در مورد مسایلى از قبیل نحوه زیارت امام رضا (ع) و بوسیدن گرز و امثال این، شک و شبهه‏اى را مطرح کردند، همان وقت در منزل آیت الله العظمى میلانى (ره) شخصیتى را دیدم که وقتى وارد شد، ایشان تمام قد بلند شدند . من او را نمى‏شناختم . گفتند: علامه طباطبایى است . مقدارى نشستم و دیدم که آقاى طباطبایى در پایان به سمت‏حرم حضرت رضا (ع) حرکت کردند . بنده هم پشت‏سر ایشان با فاصله مى‏رفتم تا ببینم که این آقا که این‏قدر ملا، درس‏خوانده و قرآن فهمیده است، چگونه زیارت مى‏کند . وقتى علامه در حرم به شخصى که گرز را در دست گرفته بود، رسید، یواش یواش پاى خود را شل کرد و خیلى آرام خودش را به گرز رساند و دیدم که بوسه بر گرز زد . در صحن طلا چارچوب‏ها را بوسید .

وقتى علامه طباطبائى از کنار ایوان طلا حرم وارد مى‏شد، خود را کوچک مى‏کرد، وقتى وارد حرم امام رضا (ع) شد، این قدر خود را ذلیل کرده بود که احساس کردم گویا موجودى که هیچ نیست، در مقابل یک موجودى که همه چیز است، قرار گرفته است . این حالت از آن زمان در ذهنم مانده بود . مرحوم شهید مدنى هم وقتى که به دیدار حضرت امام (ره) مى‏رفت، شبیه چنین حالتى داشت; یعنى با تمام وجود خود را کوچک مى‏کرد .

بسیارى این رابطه را با این روابط ظاهرى و براساس مادیات مى‏سنجند . شهید مدنى اطاعت از خدا را آسمانى نمى‏دید، بلکه امرى زمینى مى‏دانست و در زمین براى آن مصداق پیدا مى‏کرد و از آن اطاعت مى‏کرد و نشان مى‏داد که اطاعت از ولى خدا چگونه است؟ او واقعا فردى بود که در ولایت ذوب شده بود; به معنى تمام کلمه . هر وقت که از ایشان تعبیرى مى‏کردید که یک مقدار نشان مى‏داد که ایشان شانه به شانه امام مى‏زند، یا ممکن است‏بزند، یا نزدیک است‏بزند، از اول در برابر آن موضع داشت و محکم با آن برخورد مى‏کرد; نمونه این مساله را از ایشان در سال 1349 سراغ دارم . من در مجلسى به نام امام چهارم امام على بن الحسین (ع) که شب تولد حضرت بود، سخنران بودم و در مسجد ملا جلیل صحبت مى‏کردم که شهید مدنى وارد شد . بنده در پایان صحبت‏به رسم معمول (با توجه به اینکه جوان بودم) از عزیزانى که شرکت کرده بودند، تجلیل مى‏کردم و از جمله از ایشان نام بردم . فردا صبح به مناسبت عید تولد به دیدن ایشان رفتم ایشان همیشه به جوان‏هایى که در این ایام به محضر ایشان مى‏رفتند، توجه مى‏کردند، شاعران را صله‏اى دادند . برنامه تمام شده بود . من را به اتاق کوچکى که کنار خانه‏شان بود صدا کرد، بعد به من فرمود: «دیشب در مسجد چه مى‏گفتى‏» . من فکر مى‏کردم در مطالبى که گفتم مشکلى بوده، مطالبم را توضیح دادم . فرمود: «نه راجع به من چه گفتى‏» گفتم من چیزى نگفتم، فرمود: «خطاب و عنوانى که براى من به کار بردى چه بود» . گفتم «آیت الله مدنى‏» . فرمودند: «به آقا چه مى‏گویید (آن زمان تعبیر امام گفته نمى‏شد)، دیگر نباید طورى بگویى که مفاهیم جا به جا شود تو این مفاهیم با عظمت را براى امام بکار ببر و حفظ کن و براى ما پائین بیاور!» این سخن بسیار مهم است، آدمى در این حد، همیشه سعى کند، ولى را بالا ببرد . همان تعبیرى که حضرت امام در مورد آیت الله العظمى بروجردى در زمانى بکار برده بودند که وظیفه ما این است که همه خم بشویم و پاى آیت الله بروجردى روى دوش ما قرار بگیرد و قد او بلندتر شود که قد پرچم اسلام بلندتر شود . واقعا آیت‏الله مدنى این گونه اعتقاد داشت و این‏گونه عمل مى‏کرد .

× × ×

نکاتى که مطرح شد، به دو دلیل بود; اولا آیت الله مدنى واقعا نسبت‏به آنچه که اسلام مى‏خواست، بسیار روشن بود . مسایل را به صورت همه جانبه براى خود تبیین کرده بود و اسلام را جزء جزء و جزیره جزیره نمى‏دید و همه آن را یکپارچه مى‏دید . ولایت را امتداد نبوت مى‏دانست و در تمام طول زمان، سارى و جارى مى‏دید و اجراى احکام الهى را به وجود ولى و تقویت ولى مشروط مى‏دانست .

ثانیا اینکه ایشان در شجاعتش (چه در روح و چه در ظاهر جسم) واقعا خدشه‏اى وجود نداشت و هیچ ترسى در وجود ایشان نبود . مطمئن بود که آنچه با خدا عهد مى‏بندد، به نتیجه مى‏رسد . به نتیجه رساندن را کار خودش نمى‏دانست . و انجام وظیفه را کار خود مى‏دانست . او مى‏دانست که نظام عالم آنچنان بر عدل استوار است که شما هر وقت درست عمل کنى، به نتیجه مى‏رسى، به غم و غصه کسى نیاز نداشت و همیشه وقتى به وظیفه‏اش عمل مى‏کرد، این را براى خودش مسجل و مسلم مى‏دید . وقتى حضرت امام این جمله را فرمودند: «و الله من تا به حال نترسیدم!» ایشان با آن شیوه خاص خودش که یک مرتبه بشاش مى‏شد و مى‏خندید، خندیدند و به من فرمودند: فلانى من خیلى مى‏گشتم که یک ویژگى مشترک با امام پیدا کنم که تا حالا نداشتم، اما حالا مى‏بینم که یک ویژگى مشترک با امام دارم، من هم والله تا به حال نترسیده‏ام! این نکته‏اى بود که در حقیقت‏سبب شده بود که هیچ وقت متزلزل نباشد . هیچ وقت تردید نکند، هیچ وقت اجراى حکم خدا را متوقف نسازد، هیچ‏گاه هیچ قدرتى در مقابلش جلوه‏اى نداشته باشد، هیچ‏گاه قدرت الهى کوچک دیده نشود و همیشه عظمت و قدرت الهى و شخصیت‏هایى که به این عظمت و قدرت متصف بودند، بسیار بزرگ وعظیم مى‏دید و در مقابلشان خاضع بود; به تمام معنا، مثل یک عبد ذلیل و یک فرمان بر مطیع در مقابل اوامر الهى عمل مى‏کرد . این مسئله را به خدا و محراب محصور نمى‏کرد، بلکه آن را در جامعه جارى مى‏کرد و مى‏دیدید که از یک جوان و نوجوان متدین که یک چیزى را از ایشان مى‏خواست، آنچنان اطاعت مى‏کرد که گویى از امامش اطاعت مى‏کند . با آنچه که ما از او دیدیم، فهمیدیم که خوش به حال آنها که دین را مى‏فهمند و خوش به حال آنها که به دین عمل مى‏کنند .

تبلیغات