آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۶۰

چکیده

متن

 

مى‏توان محوریت مسئله اسماى الهى را به عنوان وجه فارق عرفان اسلامى با دیگر نظام‏هاى عرفانى شرق و غرب مطرح نمود . هر چند ممکن است کمالات و صفات الهى، متعلق شهود دیگر عارفان - از نحله‏ها و آیین‏ها - نیز واقع شود، اما اصطلاح «اسماى حسنى‏» در عرفان اسلامى، چیزى بیش از تعبیرى از تجارب باطنى عارفان است; چرا که این اسماء، در واقع نمایانگر وجه ارتباط خدا با عالم و آدم از طرفى، و واسطه معرفت‏شناختى خدا و انسان از سویى، و وجه خدا گونگى انسان و خلافت الهى او از جانب دیگر است .
اگر تمام عالم، فروغ جمال حق و بازتاب اسماء و صفات او است، و اگر سالک جز با واسطه تجلیات اسمایى و اشراقات کمالى حق، راه به منزل مقصود ندارد، و اگر خلافت و مسجودیت آدم به جهت ظرفیت و احاطه او به کل اسماى الهى است، همه این موارد بر نقش محورى اسماء و صفات حق در دو قوس نزول و صعود تاکید دارند .
اگر عارف را صاحب دید الهى بدانیم، حصول این دید و بینش، از بالا نسبت‏به عالم مساوق و با رؤیت اسماء در عالم خواهد بود . از این رو عالم، تجلى‏گاه اسماى الهى و تاریخ، نمایانگر خط سیر و نحوه تحقق دولت اسماى گوناگون است . بر این اساس، نه تنها هر انسانى مظهر اسم یا اسمایى است، بلکه هر جامعه و هر برهه تاریخى، محل ظهور دولتى از دول اسمایى حق است .
در این بین، انسان‏هایى یافت مى‏شوند که بر اساس تفاضل اسمایى و کسب مظهریت اسمى خاص، واسطه انتقال دولت اسمایى حاکم بر نفوس و جامعه خویش مى‏شوند . و امام خمینى (ره) که خود، مظهر دو اسم «عزیز» و «حکیم‏» بود، از نادر مواردى بود که ضمن جمع دو نحو ولایت تکوینى و تشریعى، توانست دولت اسماء «مضل‏» و «قهار» حاکم بر دوران خویش را منقلب به دولت اسماء «رحمان‏» و «هادى‏» نماید و عزت الهى را در ملت‏خویش جلوه‏گر سازد، و این جز با حصول دید الهى و کسب قوت ربانى از ناحیه اسماء، براى او میسر نبود .

آنچه در این مقال خواهد آمد، توضیحى است درباره جهان‏نگرى «خدامحور و اسم‏مدار» امام (ره) و مشتمل بر توضیح ارکان و لوازم و نوآورى‏هایى که در جهان‏بینى ایشان، از ناحیه اسم‏شناسى عرفانى، مطرح است .

اسماى الهى
در عرفان نظرى، مقام ذات غیر قابل شناخت و فراتر از اندیشه و شهود است و نسبتى با ماسوى ندارد; نه نسبت وجودى، و نه نسبت‏شهودى . به تعبیر عارف حکیم حضرت امام خمینى (ره) :

آن حقیقت غیبى را نه نظر لطفى به ماسوى - از عالم غیب و شهادت - است و نه نظر قهرى . . . و در هیچ آینه و صورتى تجلى نکند; غیبى است که از ظهور مصون و محفوظ است و اساسا باطن و ظاهر که از اسماى ربوبى‏اند، از این ساحت متاخرند . از این مقام حتى تعبیرى - جز از سنخ تعابیر سلبى - نتوان کرد; (1) و حتى اطلاق «وجود» براى ذات او نیز براى تفهیم است . (2)

بر این اساس، آنچه عارفان به شناخت آن نایل مى‏شوند، تعینات ذات مطلق است که در وهله نخست در مرتبه (حضرت) واحدیت و در قالب اسماى الهى جلوه‏گر است .

اسماى الهى در قوس نزول، مایه تجلیاتى است که به ظهور مظاهر و پدیده‏ها مى‏انجامد; و در قوس صعود نیز منشا اشراقات و تجلیاتى است که بر قلب عارف جلوه‏گر مى‏شود و او را با حق آشنا مى‏سازد . بدین لحاظ، اسماى الهى در عرفان، هم از جهت وجودشناسى، خداشناسى و جهان‏شناسى، و هم از جهت‏شناخت‏شناسى و سلوک، اهمیت اساسى دارد .

مى‏توان گفت که محور عرفان نظرى بر علم الاسماء و نظریه اسماء استوار است . نقش دوگانه اسماء در ناحیه وجود، آشکارسازى مظاهر در قوس نزول است، و اکمال مظاهر در جهت رجوع به اصل در قوس صعود، و در ناحیه شناخت، امکان ارتباط انسان با خداوند، از طریق علم حضورى و تجلیات اسمایى است .

اسماى الهى از جنبه وجود شناختى
«اسم‏» در اصطلاح عرفان به ذات متعین حق اطلاق مى‏شود . در نزد عارفان نیز - نظیر متکلمان - اسم حق در صورتى معنا و تحقق مى‏یابد که ذات حق، متصف به صفتى از صفات گردد . عرفا از صفات با تعابیرى از جمله: احکام ذات حق، نسب، جهات، اضافات، معانى، اعتبارات، تعینات و تجلیات ذات، یاد مى‏کنند . به تعبیر قیصرى، ذات حق با اتصاف به صفتى از صفاتش و به اعتبار تجلى‏اى از تجلیاتش و یا نسبتى از نسب مربوط به او، «اسم‏» نامیده مى‏شود و «اسما» ى ملفوظ (لفظ اسماء) در واقع، اسماى اسماى حق (3) است; یعنى علامتى وضعى و قرار دادى از علامت‏هاى تکوینى ذات; و به تعبیر امام (ره) :

«اسم‏» عبارت است از ذات، همراه با صفتى خاص از صفاتش یا تجلى‏اى از تجلیاتش; چنان که «رحمان‏» ، ذات متجلى به رحمت واسع و منتشر است . (4)

البته ایشان در موضعى به نقد این دیدگاه مرسوم پرداخته‏اند; بدین بیان که:

و ما یقال: ان الاسم هو الذات مع تجل من تجلیاته، فلیس عندی بمقبول ان ارادوا بها الذات من حیث هی . . .

آنچه گفته مى‏شود که اسم، همان ذات همراه با تجلى‏اى از تجلیاتش است، اگر مقصودشان ذات «من حیث هى‏» است، نزد من پذیرفته نیست . (5)

و وجه این عدم پذیرش را در تعلیقه‏اى دیگر چنین توضیح داده‏اند:

ان الذات من حیث هی، لا تعین لها اصلا; فان التعین من آثار التجلیات الاسمائیة . . .

اساسا ذات از آن حیث که ذات است، به هیچ‏گونه تعینى متعین نمى‏شود و تعین در مرتبه متاخر از ذات، یعنى از آثار تجلیات اسمایى است . (6)

و معناى غناى ذات از اسماء نیز - که به نظر امام (ره) عبارت امیر المؤمنین (ع) : «کمال الاخلاص له، نفی الصفات عنه، تعبیرى است از آن، همین است .

حاصل آن‏که ذات ناشناختنى حق (وجود مطلق و لا بشرط) هرگاه از حیث‏یکى از تعینات کمالى یا از حیث نحوه ارتباط با افعال و عالم خلق لحاظ گردد، موصوف به اسماء مى‏شود و بر اساس این تعین، ظهور مى‏یابد و شناخته مى‏گردد .

بر این اساس، در نگرش عرفانى، اسماء در رتبه متاخر از ذات واقعند و به تعبیر ابن عربى، ذات حق همان طور که از عالم و مظاهر خویش بى‏نیاز است، (7) از اسماى خود نیز بى‏نیاز است; چرا که اسماء، ارتباطات حق با عالم است و این ارتباط، براى مخلوقات و به خاطر آنها است; لذا آنچه به اسماء نیازمند است، حق نیست، بلکه عالم است .

مقام ذات (وجود لابشرط) و نیز تعین احدى ذات، یعنى مرتبه احدیت (وجود بشرط لا) که هیچ یک از اسماء و صفات در آن ظهور ندارند، مقدم هستند بر تعینات اسمایى که در مرحله واحدیت و به واسطه تجلى نخستین یا فیض اقدس (آشکارى ذات براى ذات) حاصل مى‏شوند .

امام (ره) از این فیض به «حجاب نورى‏» تعبیر مى‏کنند که بین ذات و اسماء - حتى اسم «الله‏» و مقام الوهیت - واقع است; (8) و از این جهت‏حتى اسماء را محرم سر ذات نمى‏دانند . از این‏جا است که بحثى نوظهور و اصطلاحى ابداعى را تحت عنوان «خلافت در ساحت ذات الهى و خلافت اسمایى‏» مطرح کرده‏اند که از این طریق، مسئله خلافت را نه فقط در سطح مظاهر، بلکه در ساحت الهى و ظهور اسمایى پیش برده‏اند . سخن ایشان چنین است که:

به جهت عدم تعین ذات «فى حد نفسه‏» ، واسطه‏اى براى ظهور اسماء و کشف اسرار در ساحت الهى لازم است; و چاره‏اى جز آن نبود و نیست که براى ظهور و بروز اسماء و کشف اسرار گنج‏هاى آنها، خلیفه‏اى الهى معین شود که در آشکار سازى اسماء، جانشین او باشد و نور آن حقیقت غیبى را در این آینه‏ها بتاباند، و بدین وسیله درهاى برکات گشوده گردد و صبح ازل بدمد و آغاز به انجام بپیوندد . (9)

ایشان این خلیفه غیبى الهى (واجد نخستین خلافت الهى) را فیض اقدس دانسته‏اند; که وجهى به هویت غیبى دارد و از این روى، هرگز ظهورى ندارد; و یک رو (یا وجه) نیز به عالم اسماء و صفات دارد که از این وجه، در عالم تجلى مى‏کند . حضرت احدیت جمع، با این وجه در آینه اسماء و صفات (الوهیت و واحدیت) ظهور مى‏کند . (10) نخستین چیزى که از این خلیفه کبرى کسب فیض نموده، اسم اعظم، یعنى اسم «الله‏» است که بر حسب مقام و تعینش، مستجمع همه اسماء و صفات است و در همه مظاهر و آیات ظهور دارد . (11) بدین ترتیب، امام (ره) اصل و ریشه خلافت‏هاى مطرح در عالم مظاهر و ممکنات را در عالم ربوبى و خلافت فیض اقدس در ظهور اسماى الهى دانسته‏اند .

این خلافت غیبى که به تعبیرى «کلید کلیدهاى غیب و شهود» است، همان مقام عندیتى است که مفاتیح خزاین غیبى است و کسى جز او از آنها آگاه نیست، همچنین «حجاب اعظم‏» است که هر کوچک و بزرگى در نزد او معدوم و هر غنى و فقیرى در پیشگاهش مستهلک است، و نیز همان «فضاى نامتناهى‏» است که فوق عرش است و آن‏جا نه پر است و نه خالى . (12) از دیگر اسامى این مقام، مى‏توان مشیت مطلقه، وجود منبسط، نفس رحمانى، برزخیت کبرى، حجاب اقرب، مقام «او ادنى‏» ، مقام محمدیه و علویه، و بالاخره حضرت «عماء» را نام برد . (13)

تعبیر «عماء» در حدیث پیامبر (ص) در پاسخ به این سؤال است که پروردگار ما قبل از خلق، کجا بود; حضرت فرمودند: «فی عماء، لا فوقه هواء، و لا تحته هواء» در این باره شروح و تفاسیر متعددى نگاشته شده و مقصود از «عماء» را گاه حضرت احدیت دانسته‏اند، و گاه مقام واحدیت، و گاه فیض مقدس، (14) و گاه غیر اینها .

امام (ره) عماء را تعبیرى از فیض اقدس مى‏دانسته و در این‏باره چنین آورده است:

امکان دارد که حقیقت «عماء» همان حضرت فیض اقدس و خلیفه کبرى باشد; زیرا همان است‏حقیقتى که با مقام غیبى که دارد، کسى را به شناخت آن راه نیست (وجه شباهت در ابهام و عدم شفافیت عماء) . به علاوه، وساطت‏بین حضرت احدیت غیب از طرفى و حضرت واحدیت از سویى دیگر نیز با همین فیض است (وجه شباهت، واسطه بودن ابر در رساندن فیض و نزول به غیر) . (15)

در واحدیت، همه اسما، مندرج و با وجود بسیط متحدند و هیچ کثرتى در این مقام حاصل نشده و هنوز مظهرى به ظهور نرسیده است . این مقام را - که ابن عربى «الوهیت‏» مى‏نامد - منشا پیدایش و ظهور کثرات عینى و مظاهر خارجى دانسته‏اند . به تعبیر خود وى:

المتوجه على ایجاد ما سوى الله تعالى هو الالوهة باحکامها و نسبها و اضافاتها، و هی التی استدعت الآثار; (16)

آنچه به ایجاد ما سوى متوجه است، مقام الوهیت است‏با تمام احکام و اضافه‏هایش; چرا که همین مرتبه است که استدعا و اقتضاى بروز آثار مى‏نماید .

عرفا مقام نخست‏یا احدیت را منشا یا مرتبط با شیئى از مظاهر و تجلیات و تعینات نمى‏دانند . ابن عربى در این باب معتقد است که مرتبه اسماء هم مرتبه ظهور نسبت‏ها و ارتباطها است و نسبت‏ها در مرحله احدیت تحقق ندارند . (17) او مى‏گوید:

التجلی فی الاحدیة لا یصح; لان التجلی یطلب الاثنین، و لابد من التجلی; فلابد من الاثنین . (18)

تجلى در احدیت صحیح نیست; چرا که تجلى اقتضاى دو طرف را دارد و آن‏جا که تجلى است، حتما باید طرفین حاضر باشند .

در این باب امام (ره) هشدار مى‏دهد که:

از بیانات عرفا نباید چنان پنداشت که در حضرت اسماء و اعیان، تکثرى واقعى یا تحول و تغییر یا تمایزى یا وجود چیزى یا حقیقتى منحاز و مستقل از حق متعال، تحقق دارد; بلکه ذات او بسیط محض و فوق بساطت و تمام و فوق التمام است و از هرگونه کثرت خارجى و عقلى و وهمى مبرا است .

ایشان این نکته را مؤید از جانب عقل، ذوق، شهود و نیز آیات قرآنى مى‏دانند . (19)

در موضعى دیگر، حتى اعتبارات گوناگون وجود در زبان عرفا - مانند وجود بشرط لا، بشرط شى‏ء یا لا بشرط - را متفاوت با اعتبارات فلسفى و عقلى از اصطلاحات مزبور مى‏داند و مى‏افزاید:

اصطلاحات اهل‏الله جز نتیجه مشاهدات ایشان و تجلیات الهى بر قلب‏هاى ایشان نیست . به تعبیر دیگر، این اصطلاحات، نقشه تجلیات حق بر اسماى اعیان ثابته و موجودات است، یا تجلیات او بر قلب‏هاى اهل‏الله و صاحبان دل .

سپس از باب نمونه، مقام بشرط لا را حاصل تجلى غیبى احدى به وساطت اسم مستاثر، و مقام بشرط شى‏ء (واحدیت) را تجلى حق با احدیت جمع (همه اسماء و صفات) دانسته‏اند . (20)

عینیت‏یا زیادت اسماء و صفات
از دید عارفان، اسماى الهى نه معانى زاید بر ذاتند، و نه احوال، و نه آن‏که ذات، نیابت از صفات را داشته باشد; بلکه در همه مراتب - چه واحدیت و چه پس از آن - توحید صفاتى حکم‏فرما است; یعنى وحدت و عینیت ذات با صفات و عینیت صفات با یکدیگر .

توضیح آن‏که ابن عربى و تابعان او، صفات را از جهتى عین ذات دانسته‏اند و از جهتى غیر آن . صفات او معانى و اعتبارات و نسب و اضافات است; پس به این جهت عین ذات است; چرا که جز ذات، موجودى نیست; و از آن جهت غیر ذات است که مفهومشان با ذات مختلف است . یعنى صفات مفهوما با یکدیگر و با ذات مختلف مى‏باشند; اما مصداقا و به حسب حقیقت و هستى، عین ذاتند .

ابن عربى در رساله کشف المعنى مى‏گوید:

کلام او علم او است، و علم او عین ذاتش; لهذا هم او است که به لحاظ ذات، به اسماء نامیده مى‏شود . (21)

و در جایى دیگر در فتوحات مى‏گوید:

علم و حیات و قدرت و دیگر صفات حق، نسب و اضافات است، نه اعیانى زاید بر ذات; چرا که اگر صفات، اعیانى زاید بر ذات باشند، لازم مى‏آید که ذات، ناقص باشد و چیزى که با امرى زاید، کمال مى‏یابد، به ذات خود ناقص است . (22)

قیصرى در مقدمه خویش بر شرح فصوص، جنبه وجودشناختى مبحث عینیت صفات با ذات را چنین تقریر مى‏کند: این بحث در دو مرتبه قابل طرح است; یک مرتبه از آن در مرحله واحدیت مى‏باشد که در آن، دو وحدت مطرح است: 1 . عینیت صفات با ذات، 2 . عینیت صفات با یکدیگر . وى پس از آن‏که تکثر اسماء را به سبب تکثر صفات، و کثرت صفات را به اعتبار مراتب غیبى صفات (مفاتیح غیب) مى‏داند، مى‏افزاید:

صفات و مفاتیح غیبى، در غیب وجود حق به نحو معانى معقول مى‏باشند، نه موجودات عینى و اساسا تحت عنوان موجود وارد نمى‏شوند . (23)

البته او در مرحله قبل نیز بر اتحاد صفت‏با ذات صحه مى‏گذارد .

استدلال ابن عربى بر نفى «صفات زاید بر ذات‏» چنین است:

از آن‏جا که حق متعال به واسطه صفات است که «الله‏» مى‏باشد [اشاره به مقام الوهیت] حال اگر صفات، زاید بر ذات باشند، لازم مى‏آید که الوهیت، معلول صفات باشد; در این صورت اگر صفات عین «الله‏» باشند، لازم مى‏آید که شى‏ء، علت‏خود باشد; و اگر غیر او باشد لازم مى‏آید که «الله‏» معلول علتى باشد که عین او نیست; و این محال است; چرا که علت در رتبه، بر معلول مقدم است . (24)

اتحاد اسم و مسمى یا تغایر آن دو
از آن‏جا که اسماء، ساختارى دوگانه دارند، مى‏توان اسم را هم عین ذات مسمى دانست و هم غیر آن . به تعبیر ابن عربى، اسماى الهى با مسمى واحدند; زیرا همه اسماء به لحاظ اشاره به حق، چیزى غیر مسماى ذات نیستند; پس ذاتند از منظر روابط متفاوتى که تجلى محصول آن است (حقائق النسب) . از جانب دیگر، اسماء اگر به طور مستقل و جداى از ذات مدلولشان لحاظ شوند، با مسمى متفاوتند . (25)

تحلیل امام (ره) نیز در این باب، تحلیلى وجودشناختى و با توجه به دو وجه اسماى الهى است که وجهى نفسى و تعینى دارند که ظهور احکام کثرت و غیریت از این رو است و آن را در حضرت علمى لوازمى است، و در عالم امر و خلق تاثیراتى . . . و رویى نیز به سوى حضرت غیب دارند; نه غیب خاص، بلکه غیبى که در او نشانه ظهور است و مقام فیض اقدس مى‏باشد که در ذات احدیت فانى است . از این رو است که غیر، متکثرالهویه و همه در ظل این مقام، مستهلک و راجع به امر واحدند .

امام (ره) درباره وجه نخست، عینیت اسماء و صفات را چنین تفسیر مى‏کنند:

وجود حقیقى در مقام احدیت جمعى که دارد، همه کثرات در آن هویت وحدانى، گرد هم جمع مى‏شوند; که از هر شایبه کثرت منزه است و گوناگونى‏ها به صلح و سازگارى مى‏رسد . (26)

در جایى دیگر، در مقام جمع بین آیات و احادیث مثبت صفات، و احادیث نافى صفات، مى‏نویسند:

نفى صفات، مربوط به مقام ذات و غیب احدى است; و اثبات صفات، مربوط به مقام واحدیت‏حق . و این‏که ائمه اطهار (ع) فرموده‏اند:

«ذات مقدس حضرت حق از همه جهات واحد است و هیچ صفتى در او نیست‏» مقصود آن است که از آن هویت غیبى احدى که همه اسماء و صفات در نزد او مقهورند، نفى صفت‏شود . و [از جانب دیگر] اگر در قرآن کریم و نیز احادیث ائمه معصومان (ع) مى‏بینى صفاتى براى ذات آمده، باید متوجه باشى که آن صفات بر حسب ظهور به فیض اقدس و در حضرت احدیت و مقام جمع الهى مطرح است . (27)

از این رو است که امام (ره) در مواضع متعدد، قاضى سعید قمى را که تنها شق اخیر را اخذ کرده و صفات حق را به امور عدمى راجع دانسته و با اصرار بر الهیات سلبى، معناى علم را عدم جهل و قدرت را عدم عجز و . . . مى‏داند و انتساب هرگونه صفت‏به خداوند را منافى حقیقت‏حق تعالى دانسته است،

حضرت امام در کلام مزبور، تعجب خود را از عارف قمى چنین ابراز مى‏دارند:

چگونه قاضى سعید از عینیت ذات و صفات در مرتبه واحدیت و مقام اسماء و صفات غفلت نموده و حکم مقام‏ها و مراتب (احدیت و واحدیت) را با یکدیگر خلط نموده؟ !

ایشان سپس منشا توهم مزبور را در عدم توانایى قمى در جمع بین اخبار، در باب صفات دانسته‏اند و غیر از استدلال‏هاى نقلى، استدلال عقلى ایشان را که در جلد سوم شرح توحید صدوق بر مطلب مزبور ذکر شده، چنین نقل مى‏کنند:

صفت عبارت است از چیزى که شى‏ء همراه با آن به‏گونه‏اى باشد; و بدون آن، آن حالت را نداشته باشد . و هر چیزى که چیز دیگر همراه با او حالتى داشته باشد، لزوما غیر از آن چیز دیگر خواهد بود . حال اگر مبدا اجل، صفت مى‏داشت، این صفت نیز ناچار، امر ثبوتى است; پس این صفت، خود معلول خداوند است; و چگونه مخلوق خداوند، خود وصف او باشد؟ !

او در نهایت، نتیجه مى‏گیرد که صفات ذاتى به سلب نقیضشان اشارت دارند . (28)

امام (ره) در نقد استدلال مزبور، مقدمه نخست را مورد اشکال قرار داده، مى‏افزایند:

صفات، لزوما از قبیل حالات و عوارض زاید بر ذات نیستند; بلکه مى‏توان در مقام حق تعالى آنها را تجلى ذات به فیض اقدس در حضرت واحدیت دانست که به ظهور کمالات در لباس اسماء و صفات مى‏انجامد . اما حقیقت‏باطن اسماء و صفات، همان حقیقت مطلق غیبى است . در نتیجه، در مقام مصداق، عین ذات است، نه غیر آن . و به صرف این‏که صفت در مخلوقات مادى، امورى زاید بر ذات است، نمى‏توان مطلق صفات را واجد چنان ویژگى‏اى دانست . (29)

در اربعین حدیث نیز در این باب آورده‏اند:

تحقیق . . . آن است که اوصاف حقیقیه و اضافیه مطلقا به حسب مفاهیم، مختلف و هیچ‏یک عین ذات مقدسه نیستند و به حسب حقیقت، تمام عین ذات مقدس است; منتها از براى اوصاف دو مرتبه است: یکى مرتبه ذات و اوصاف ذاتیه است که توان از آن انتزاع علم کرد و عالمیت و قدرت و قادریت; و یکى مقام اوصاف فعلیه است که از آن نیز انتزاع مفهوم علم و عالمیت و قدرت و قادریت توان کرد . و اما اوصاف سلبیه - از قبیل قدوسیت و سبوحیت - و اسماى تنزیهیه آنها از لوازم ذات مقدس، و ذات مقدس مصداق بالعرض است نسبت‏به آنها . . . زیرا که اصل حقیقت او است و از لوازم آن، سلب نقایص است و کمال، مصداق عرضى سلب نقص است . و اهل معرفت و اصحاب قلوب مقام تجلى به فیض اقدس را مبدا اسماى ذاتیه دانند; و مقام تجلى به فیض مقدس را مبدا اوصاف فعلیه شمرند; و تجلى به فیض مقدس را غیر نمى‏دانند; چنان‏که عین نیز نمى‏دانند . (30)

ابن عربى در مواضع متعددى از آثارش، با استناد به قاعده «العین واحدة، و الحکم مختلف‏» که بر امکان وحدت ذات موصوف و ظهور احکام متکثر و مختلف از او به عنوان اوصاف دلالت دارد، حق متعال و اسماء او را از بارزترین مصادیق این قاعده مى‏داند و در فتوحات به این مطلب چنین اشاره مى‏کند:

فالله و الرب و الرحمان و الملک

حقائق کلها فی الذات تشترک

فالعین واحدة و الحکم مختلف

لذا بدا الجسم و الروح و الفلک (31)

وى در جایى مى‏گوید:

عقیده من این است که گرچه اسماء، متعدد مى‏نماید; اما مسمى واحد است . ولى در مفهوم واحد نیست; وگرنه تعدد اسماى الهى عبث‏خواهد بود . بنابراین معقولیت اسماء، فرع بر اعتبار نسب است; و در نتیجه، مفاهیم اسماى عین هم نیستند . (32)

وى در «فص اسماعیلى‏» فصوص چنین آورده است:

اعلم: ان مسمى «الله‏» احدی بالذات کل بالمعنى;

مسماى الهى از حیث ذات، احدى و بسیط و غیر متکثر است; اما از حیث الوهیت (مقام واحدیت) داراى نسبت‏هاى کثیر نامتناهى است; چنانکه واحد (یک) نسبت‏به اعداد و نصف یا ثلث‏یا . . . بودن، نسبت‏هاى نامحدودى پیدا مى‏کند . پس هم واحد است، و هم کل . (33)

وى در یک جمع‏بندى نسبت‏به اقوال مختلف در باب عینیت‏یا غیریت اسم با مسمى، مى‏گوید:

آنها که به غیریت اسم و مسمى قایل شده‏اند، در واقع نظر به الفاظ و مفاهیم اسماء (اسماء اسماء) کرده‏اند; و آنان که به عینیت اسم و مسمى گرویده‏اند، به اسماى قدیم که عین وحدانیت من جمیع الوجوه است، نظر داشته‏اند . (34)

ابن عربى نه تنها ذات را مسمى به جمیع اسماء و از حیث وجود، عین آنها مى‏داند، بلکه هر اسمى را نیز موسوم به جمیع اسماء و مصداقا عین دیگر اسماء مى‏داند; یعنى هر اسمى نیز (مانند ذات) از وجهى، عین و از وجهى، غیر دیگر اسماء است و جامع جمیع حقایق دیگر اسماء مى‏باشد . (35) از این لحاظ، قاعده کلى که ابن قسى - از عارفان - بیان داشته: «کل اسم الهی یتسمى بجمیع الاسماء» معنا مى‏یابد; یعنى هر اسم الهى از حیث دلالتش بر ذات و عینیتش با آن، به همه اسماء دیگر موسوم و متصف است و آنها را دارا است; چرا که هر اسم، از حیث ذات همان مسمى است و تنها از حیث معنایى که به خصوص، براى آن در نظر گرفته شده، جداى از آن نیست . (36)

امام (ره) نیز دلیل این را که همه اسماى الهى مشتمل بر همه حقایق و کمالات اسمایى‏اند - و از این رو به تعبیرى، همه اسماء اسم اعظم مى‏باشند (37) - این مى‏دانند که همه اسماء با ذات مقدس حق متحدند و از این رو همه با یکدیگر اتحاد دارند; و این از لوازم عینیت صفات با ذات است . (38) به این اعتبار، در باطن هر اسم جلالى، اسم جمالى پنهان است و بالعکس .

اسماى حسنى و مسئله وجود
نحوه طرح مسئله اسماء در عرفان نظرى بدین صورت است که عرفا پس از آنکه وجوب را براى حقیقت وجود اثبات کردند (وحدت شخصى وجود)، همه صفات کمالیه را در مورد وجود اثبات مى‏کنند; چرا که فقدان هر یک از کمالات، مستلزم نقص است که با وجوب وجود منافات دارد .

نحوه استنتاج اسماى حسنى و کمالات الهى براى حقیقت وجود، چنان است که وجود، همواره با وجدان (دارا بودن) کمال توام است، نه فقدان وحد و عدم . بنابراین حقیقت وجود غیر متناهى است و ثانى بردار نیست; پس واحد است‏به وحدت حقه (توحید) . و بر این اساس، صفاتى سلبى نیز به او انتساب مى‏یابد; چرا که وجود واحد غیر متناهى، نه مثل دارد و نه ضد; نه در دیگرى حلول دارد و نه متحد با آن است (زیرا این همه فرع بر وجود دیگرى است) نه جهت دارد و نه جسمانى است، و هکذا . . .

همچنین اثبات اسماى حسناى الهى بدین صورت است که با ملاحظه حقیقت وجودى، مى‏توان دریافت که قیام و قوام هر چیزى به وجود است و وجود، مقوم همه اشیا است; پس وجود نسبت‏به اشیا، «قیوم‏» است و جنبه قیومیت دارد .

همچنین حقیقت وجود بر همه اشیا احاطه دارد و «محیط‏» است . از احاطه وجود (که مرادف با حق تعالى است)، علم او به هر چیز لازم مى‏آید; یعنى او «علیم‏» است و چون وجود، اصل ظهور اشیا است و هم ظاهر بذاته است و هم مظهر، براى او صفاتى مثل «ظاهر» و «نور» اثبات مى‏شود . به علاوه، به جهت‏خفاى حقیقت وجود و کنه آن، «باطن‏» است . (39) و هکذا در باب دیگر صفات کمالى .

بدین جهت، سابقا مطرح شد که وجودشناسى و خداشناسى در مکتب ابن عربى اتحاد دارند و هم‏عنانند .

اسماى الهى و جهان
عالم، مجموعه‏اى از اسماى الهى تحقق‏یافته به صورت عینى است و از این جهت، هر موجودى دال بر ذات حق است . اسماى الهى، هم جنبه فاعلى پیدایش و ظهور عالم کثرات را تامین مى‏کنند، و هم جنبه قابلى و استعدادى مظاهر را .

از آن‏جا که ذات حق جز با وساطت اسماى ظهور نمى‏یابد، اسماء را «مفاتیح غیب‏» یعنى کلیدها یا مخازن غیبى عالم در قوس نزول گفته‏اند; همان طور که ابواب یا راه‏هاى وصول به قرب الهى در قوس صعود است .

بر اساس همان ساختار دوگانه اسماى الهى در حرکت دور شدن از مرکز، به سمت تنوع و تکثر (به ظهور رساندن مظاهر در عالم کثرت) مى‏روند و در حرکت رجوع به سمت مرکز، به سوى ذات واحد ارجاع دارند .

نیاز و افتقار خلق به حق نیز از طریق اسماء و در مرتبه اسماء است; یعنى حق در مرتبه اسماء، سبب تحقق عالم است، نه در مرتبه ذات که در آن مرتبه «غنى عن العالمین‏» و بى‏ارتباط با هر چیز است . به تعبیر ابن عربى:

براى هر حقیقتى از حقایق وجودى، اسمى از اسماء وجه دارد که مخصوص به آن است و آن اسم، رب آن حقیقت است و آن حقیقت، عابد آن اسم، و تحت تکلیف و تربیت آن مى‏باشد . به علاوه ممکن است در شى‏ء واحد، وجوه و حقایق متعددى باشد که هر وجهى، اسمى از اسماى الهى را طلب نماید; چنان‏که حتى در جوهر و در حقایق متعددى متحقق است که هر یک، طالب اسمى است; به این صورت که حقیقت ایجادش، طالب اسم «القادر» است و احکامش طالب «العالم‏» و خاص بودنش طالب «المرید» و ظهورش طالب «البصیر» . این وجوه، حقایق ثانویه است که اطلاع بر آنها دشوار است و تحصیل آنها از راه کشف، دشوارتر . (40)

امام (ره) نخستین اسم مظهر طلب را اسم اعظم «الله‏» مى‏داند که خود، قبل از اینکه از اعیان ثابته اثرى بوده باشد، توسط فیض اقدس در حضرت واحدیت‏به منصه ظهور رسیده; اما اعیان ثابته به واسطه تجلى ثانى فیض اقدس - یعنى تجلى به الوهیت در حضرت علمى حق - ظاهر شده‏اند . ایشان از این‏جا به بحث انسان کامل و ظهور عین انسان کامل مى‏پردازد و نخستین عین ثابت ظهوریافته را عین ثابت انسان کامل (خلیفه خداوند در مظاهر) مى‏داند و مى‏افزاید که نسبت عین ثابت انسان کامل با دیگر اعیان ثابته، همانند نسبت اسم اعظم با دیگر اسماى الهى است; چرا که هر عینى، واجد مظهریت‏یکى از اسماى حسناى الهى است .

روابط بین اسماء
بین اسماء، روابط گوناگونى برقرار است . از آن‏جا که برخى مظاهر، مظهر چند اسم‏الهى‏اند، عارفان نحوه ارتباط اسماء را با یکدیگر، و نیز تاثیر چند اسم را در تجلى آنها بر ممکنات، به چند دسته تقسیم کرده‏اند که از آن جمله است:

1 . تعاون اسماء: وقتى اسمى به تنهایى منشا بروز خاصیتى که در خور غایت آن است، نمى‏شود، با امداد و دخالت‏برخى دیگر از اسماء، این امر انجام مى‏شود; چنان که «رازق‏» مظهریت‏خود را با تعاون اسم «العلیم، المدبر و المحصى و . . .» انجام مى‏دهد . اسماء کمکى را «اعوان و سدنه‏» آن اسم مى‏خوانند .

2 . تناکح (ازدواج) اسماء: نوع ترکیبى در بین اسماى الهى است که منجر به تاثیر و تاثر اسماء از یکدیگر و پیدایش مظهرى که صورت وحدانى جامع آنها است، مى‏گردد; به نحوى که مظهر تحقق یافته، واجد خاصیتى سواى خاصیت مظهر هر یک از دو اسم گردد; چنان که ویژگى موجودى که مظهر دو اسم «القادر» و «القاهر» باشد، متفاوت است‏با خاصیت موجود که مظهر «القادر» و «الرحیم‏» است .

3 . تقابل اسماء: عارفان، اختلافات، تزاحم‏ها و برخوردهاى تکوینى یا تشریعى بین پدیده‏ها را به مدد نزاع یا تقابل یا تخاصم اسماء تبیین مى‏نمایند . البته این تخاصم را تخاصم ممدوح مى‏دانند که همه در جهت‏برقرارى نظام احسن است . این اختلاف حاصل اقتضاهاى گوناگون اسماى الهى در مظهرطلبى است; چنان‏که مقتضاى دو اسم «محیى‏» و «ممیت‏» یا «هادى‏» و «مضل‏» و . . . متفاوت است .

4 . تفاضل اسماء: از بین اسماء، برخى عظیمند (مثل جواد) و برخى اعظم (مانند الله) ; برخى از حیث‏شمول بر مظاهر، محیطند (مثل علیم) و برخى محاط (مانند محیى) ; و گروهى متبوعند (مثل قادر) و گروهى تابع (مثل رازق) و . . . از این رو بین مظاهر این اسماء نیز همین نسبت‏ها متحقق مى‏گردد و اختلاف درجات اسماء، به تفاوت درجات مظاهر مى‏انجامد . در نهایت، آنچه مظهر اسم جامع یا اسم اعظم است، مظهر اعظم الهى نیز مى‏باشد; که قطب، محور و معدل عالم محسوب و «انسان کامل‏» نامیده مى‏شود .

این نظام اسمایى - که در ضمن آن، هر اسم والاتر مشتمل بر همه اسماء مادون و پایین‏تر است - به نظام عالم مظاهر نیز سرایت مى‏یابد و هر مظهر اعظمى مشتمل بر دیگر مظاهر است . و از آن‏جا که اسماى الهى اسماى حسنى مى‏باشند، نظام عالم مظاهر نیز نظام احسن است که ظل عالم اسماء مى‏باشد .

به علاوه، همان طور که ظهور اسماء در مرحله واحدیت‏حق، حاصل محبت ذاتى و محبت اسمایى است، ظهور مظاهر عالم نیز به واسطه محبت اسمایى و محبت افعالى براى ظهور اسماء مى‏باشد; که این مظهرطلبى را در مراتب مختلف، «حرکت‏حبى‏» نامیده‏اند .

اسماى جزئى
عارفان، مظاهر، آثار و افعال خداوند را نیز به اعتبار دال بر مسمى و علامت‏بودن و حکایتگرى از کمالات ذات، اسم دانسته‏اند; (41) که براى تمایز از اسماى برخاسته از صفات، آنها را اسماى جزئى مى‏نامند; برخلاف اسماى کلى که محدودند، اسماى جزئى نامتناهى‏اند; چرا که تجلیات الهى و روابطى که حق مى‏تواند با عالم داشته باشد، نامحدود است . ابن عربى در «فص شیثى‏» از فصوص مى‏گوید:

اسماى خداوند نامتناهى است . اسماى او به آثار و افعالى که از او صادر مى‏شود، شناخته مى‏شود و آن آثار و افعال نیز نامتناهى است; هر چند که اسماء به اصول متناهى - یعنى امهات اسماء - باز مى‏گردد . (42)

در فتوحات نیز ضمن تقسیم اسماء به اسماى حسنى (جزئى) و اسماى احصاء (کلى)، اشرف علوم اهل الله را این دانسته که بدانند اسماى الهى - مانند ممکنات - نامتناهى است و هر ممکنى که به وصف خاصى موصوف است، به اسمى از اسماى الهى مخصوص است که با آن از دیگر ممکنات تمایز مى‏یابد . (43)

امام (ره) در این زمینه نسبت‏به دیگر عارفان، تصریحات بیشترى در باب اسم بودن همه موجودات عالم دارند; از جمله در تفسیر سوره حمد آورده‏اند:

همه عالم اسم الله است; تمام عالم; چون اسم نشانه است . در موجوداتى که در عالم هستند اینها نشانه ذات مقدس حق تعالى هستند . (44)

و در شرح دعاى سحر نیز مى‏خوانیم:

ان سلسلة الوجود و عوالم الغیب و الشهود . . . کلها اسماء الهیة . (45)

و بدین وسیله مراتب نزولى و صعودى عالم را مصداقى از حقیقت «بسم الله الرحمن الرحیم‏» دانسته‏اند و این کلام را نه تنها براى افتتاح هر سوره و در هر سوره مختص به همان سوره، بلکه آن را مفتاح اصل وجود و مفتاح هر مرتبه‏اى از وجود دانسته‏اند; چرا که هر موجودى به وجهى، مظهر اسم «الله‏» است و به وجهى دیگر، خود اسم الهى است . ایشان یکى از تفاوت‏ها را بین اسماى جزئى و کلى، عدم تناهى سنخ اول و تناهى و حصر قسم دوم مى‏دانند . (46)

به عنوان جمع‏بندى بحث اسماى الهى و جهان مى‏توان گفت: اساسا دید عارف نسبت‏به عالم، دیدى است از بالا; یعنى با وساطت اسماى الهى . و این نظرگاه - یعنى دید الهى - متفرع بر وصول به مقام قرب نوافل است که بر اساس تجربیات عارفان و نیز مفاد حدیث قدسى، چشم و گوش و قواى ادراکى و تحریکى عارف، الهى و حقانى مى‏شود .

از این رو دریافت عارف از عالم و تقسیم‏بندى‏ها و مقولات ذهنى و تقطیعات ذهنى او از یافته‏هایش نیز تغییر مى‏یابد . به عبارت دیگر، نگرش بر اساس علم الاسماء و شهود ظهور و سریان اسماى حق در عالم باعث مى‏شود که تقسیم‏بندى‏هاى عرفى، رسمى، فلسفى، کلامى و . . . در دید عارف رنگ بازد; و از آن جمله است تقسیم‏بندى عالم ممکنات به جوهر و عرض (47) یا متحرک و ثابت، (48) نیز تقسیم عالم به جاندار و بى‏جان، یا گویا و غیر گویا، (49) یا ظلمانى و نورانى، (50) یا خیر و شر (51) و مانند آن .

امام (ره) نیز اهمیت علم الاسماء را در این مى‏داند که ادراک حقایق جهان هستى در پرتو دانستن و ادراک تجلیات اسمائى است . (52)

تقسیم‏بندى‏هاى اسماء
1 . اسم اعظم، ارکان، امهات اسماء
به جهت تفاضل و درجات اسماء، یک اسم «اسم اعظم‏» نامیده شده، و دو گروه از اسماء نیز به عنوان ریشه و اصل و مرجع و محیط نسبت‏به دیگر اسماء محسوب گردیده‏اند; که به ترتیب به توضیح آنها مى‏پردازیم:

اسم اعظم: غالبا عارفان اسم اعظم را اسم «الله‏» (حقیقت این اسم، نه جنبه لفظى و اسم اسم آن) دانسته‏اند; چرا که «الله‏» نمایانگر مرتبه واحدیت و جامع همه اسماء است . «الله‏» را اسم ذات مسمى به اسماء صفات (اسم جامع) دانسته‏اند . (53)

خواصى که بر اسم اعظم مترتب دانسته‏اند، مربوط به شخصى است که (در عرفان عملى و قوس صعود) مظهریت این اسم را حایز و در این اسم فانى گشته باشد . ابن عربى دو اسم «الله‏» و «رحمان‏» را جامع‏ترین اسماء در سلسله مراتب شمولى نام‏هاى الهى دانسته است . (54)

در ارتباط با تعیین اسم اعظم، امام خمینى (ره) تحقیقى عمیق و بدیع دارند; بدین قرار که اسم اعظم در اندیشه و بینش امام (ره) - نظیر دیگر عرفا - اسمى است که مشتمل بر کمالات همه اسماء است و به جهت همین احاطه، بر آن‏ها حاکمیت دارد .

مصداق این وحدت جمعیه که حاوى کل اسماء و صفات است، به اعتقاد ایشان دو اسم «الله‏» و «الرحمان‏» مى‏باشند . اسم اعظم، خود واسطه تجلى بر سایر اسماء و اعیان ثابته در حضرت واحدیت است و عین ثابتى که مظهر اسم جامع یا اسم اعظم است، خود واسطه تحقق دیگر اعیان مى‏باشد . همچنین مظهر اسم اعظم در اعیان خارج نیز واسطه تحقق مظاهر دیگر اسماء در خارج است . این همان اسم است که به تعبیر ادعیه و احادیث، هرگاه آن نام خوانده شود، درهاى بسته آسمان به رحمت گشوده مى‏گردد و اگر بر درهاى زمین خوانده شود، به فرج الهى گشوده مى‏گردند .

امام ابتدا چهار جنبه بحث از اسم اعظم را از یکدیگر تفکیک نموده و به تفصیل به هر یک پرداخته‏اند:

1 . به حسب حقیقت غیبى مستاثر;

2 . مقام الوهیت;

3 . مقام مالوهیت;

4 . مقام لفظ و عبارت .

توضیح آن‏که اسم اعظم به حسب حقیقت غیبى - که متعلق علم و ادراک واقع نمى‏شود - همان است که در احادیث (55) از آن به حرف هفتاد و سوم اسم اعظم تعبیر شده و مخزون و مکتوم نزد حق متعال دانسته شده است; هر چند نزد کمل اولیاى الهى، نظیر معصومان، هفتاد و دو حرفش موجود مى‏باشد .

اما اسم اعظم به حسب مقام الوهیت (حق در مقام تجلى) و حضرت واحدیت، همان اسم جامع جمیع اسماء الهى است که همچون اصل و منبع براى سایر اسماء و اعیان و همه اشیا و مظاهر است، و دیگر اسماء براى او به منزله مظاهر و فرع و تابع مى‏باشند . این اسم همواره در حقیقت‏خویش است و هرگز فاش نشده است; جز براى حق یا بنده برگزیده او که مظهر تام او است . این اسم، صورت حقیقت انسانى و همان حقیقت محمدیه (ره) است که در آن، صور جمیع عوالم مندرج است .

اسم اعظم به حسب حقیقت عینى (در عالم مظاهر و از جنبه مالوهیت) نماینده کمالات الهى در بین مظاهر، و طبعا بزرگ‏ترین مظهر است . این تجلى اعظم به نام‏هایى همچون «انسان کامل‏» و «حقیقت محمدیه (ص)» نامیده شده است و متناظر با اسم اعظم و عین ثابت‏خویش است که به منزله منشا تجلى سایر اسماء و اعیان محسوب مى‏گردد . این حقیقت محمدیه است که عالم مظاهر - از عالم عقل تا هیولى و ماده - را ظهور بخشیده و عالم کبیر، تفصیل این خلیفه و جانشین الهى است . نام دیگر آن، «مشیت‏» است که به حسب روایات، همه اشیا با او خلق شد; اما خود او خلق بلاواسطه الهى است . ظهور تام و عینى این مشیت در جهان زمان و مکان، در بنیه محمد بن عبدالله (ص) مجسم شده است و به لحاظ اتحاد نورى پیامبر با امامان است که امام على (ره) در خطبه‏اى خویش را لوح، قلم، عرش، کرسى، سماوات سبع و نقطه باء «بسم الله‏» خوانده است .

اما اسم اعظم به حسب مقام لفظ و عبارت - چنان که قبلا گذشت - اسماى لفظى در واقع اسماى اسماء مى‏باشند; اما در عین حال، آثار متعددى بر دانستن و ذکر مداوم آن بیان شده است و اشارات فراوانى - به رمز و کنایه - به برخى حروف آن و نیز نشانى‏هاى گوناگونى از اندراج آن در برخى آیات قرآنى یا ادعیه آمده است که امام (ره) به مواردى از این قبیل، به نقل از فتوحات، شرح فصوص جندى و مفاتیح الجنان، اشاره کرده است . (56)

مى‏توان گفت آثار متفرع بر اسم اعظم، بر تحلى و تخلق فرد به آن مترتب است، نه صرف دانستن الفاظ آن; چنان‏که از امام صادق (ره) روایت‏شده است که هر اسمى از اسماى الهى، در نهایت عظمت است; اگر انسان در حال اشتغال قلب به غیر، ذکر اسم الهى کند، نفعى براى او ندارد; اما هنگام انقطاع طمع از غیر حق، این اسم و ذکر آن، اسم اعظم خواهد بود . (57) از بایزید بسطامى نیز نقل است که در جواب سؤال از اسم اعظم، گفت:

اسم اعظم حدى خاص ندارد; اما قلب خویش را براى خدا خالى کن و اگر چنین کردى، هر اسمى را که گفتى، همان اسم اعظم است . (58)

راز وجودشناختى این کلام را نیز امام (ره) بنا به قاعده «الاسماء الالهیة کلها فی الکل‏» چنین بیان مى‏کند:

الاسماء کلها فی الکل; فکل اسم بالوجهة الغیبیة، له احدیة الجمع; بل کل الاسماء هو الاسم الاعظم، کما اشار الیه باقرالعلوم (ع) فی قوله: «اللهم انی اسالک من اسمائک باکبرها، و کل اسمائک کبیرة‏» . (59)

از آن‏جا که همه اسماى الهى از جهت غیبى (جهت رجوع به ذات و حکایت از آن) داراى احدیت جمعى‏اند، همه اسماء را مى‏توان اسم اعظم دانست; چنان که امام باقر (ع) در دعاى سحر عرضه مى‏دارند که خدایا! من تو را به بزرگ‏ترین اسمائت مى‏خوانم; هر چند همه اسماء تو بزرگ و عظیم است .

ارکان اربعه: اسماى چهارگانه که تحت پوشش اسم جامع «الله‏» و «الرحمان‏» واقعند و همه مظاهر و اشیا را در بر دارند، عبارتند از: «الاول، الآخر، الظاهر و الباطن‏» . (60) کاشانى این اسماء را «سمیع، بصیر، قادر و قائل‏» دانسته است . (61)

امهات سبع: عارفان هفت اسم را تحت عنوان «اصول الاسماء الالهیه‏» و «ائمه سبعه‏» محیط و مقدم بر سایر اسماء دانسته‏اند . کاشانى در اصطلاحات الصوفیه ائمه و اصول اسماء را عبارت مى‏داند از «حى، عالم، مرید، قادر، سمیع، بصیر و متکلم‏» . (62) اما در لطائف الاعلام (63) به تبع ابن عربى در انشاء الدوائر (64) اصول اساسى اسماء (امهات) را «حى، عالم، مرید، قائل، قادر، جواد و مقسط‏» دانسته و در جایى دیگر، اسامى ذات را باطن اسماء «متکلم، سمیع، بصیر و قادر» محسوب نموده است که آنها را به نام «مفاتیح غیب‏» مى‏خواند . (65) او مى‏گوید:

اصل همه اسماء، باطن وحدت الهى است و اصل اولیه آنها تجلى اول است که عبارت است از ظهور ذات براى ذات . (66)

برخى نیز اسم «حى‏» را ام الائمه و امام ائمه صفات مى‏دانند و همه را زیر پوشش آن مى‏شمارند .

2 . اسم مستاثر و غیر مستاثر
تقسیم‏بندى دیگرى که ابن عربى در آثار خود - از جمله کشف المعنى - آورده چنین است که از اسماى الهى برخى (یکى) مستاثر است; یعنى تنها مختص به علم حق است و خلق را بدان راهى نیست; و قسم دیگر، اسمایى است که به بندگان تعلیم شده و عام است . از این سنخ نیز برخى را به همه مردم شناسانده‏اند (مانند بصیر، سمیع و . .). و برخى را مختص خواص از اولیا قرار داده‏اند; مثل اسم اعظم .

آن قسم که به بندگان تعلیم شده، خود به دو صنف تقسیم مى‏گردد: برخى هم اعیان و هم احکامشان در قالب تجلیات به ظهور رسیده، و برخى دیگر تنها احکامشان به ظهور رسیده، اما اعیان آنها مستاثر و مختفى است .

مردم در ارتباط با این قسم اخیر دو صنف مى‏باشند: برخى مبدا تجلیات مزبور را مى‏شناسند که کدام یک از اسماء است; و بعضى دیگر نمى‏شناسند . (67)

از جمله تحقیقات بدیع امام (ره) در مباحث عرفان، اعتقاد و اجتهاد ایشان در زمینه اسم مستاثر است . چنان که مى‏دانیم، در ادعیه، سخن از نامى از نام‏هاى الهى به میان آمده که مستاثر (یعنى خاص ذات الهى و نهان داشته شده از خلق) است; «باسمک الذی استاثرته فی غیب علمک; (68) به نامى که آن را در علم غیب خود برگزیده و نهان داشتى تو را سوگند مى‏دهم .» حال با توجه به این‏که اسم الهى تعین و تجلى او است و بدون این تعین و تجلى، ذات موصوف به اسم نمى‏شود، این بحث مطرح شده که چگونه ممکن است اسمى مظهر نداشته و اساسا تجلى نکند .

برخى عرفا - همچون قیصرى - بحثى تحت عنوان امکان و امتناع در اسماى الهى مطرح کرده‏اند که با امکان و امتناع فلسفى متفاوت است; بر اساس این تقسیم‏بندى، برخى اسماء ممکن الظهورند و برخى ممتنع الظهور .

در توضیح این مطلب قیصرى افزوده است که اسم باطن دو جنبه دارد: 1 . جنبه مضاف; 2 . جنبه مطلق . جنبه اخیر از اسم «باطن‏» از آن حیث که ضد «ظاهر» است عین ثابتى دارد و در نتیجه این عین ثابت، مقتضى بطون و اختفا مى‏باشد . از این‏رو هیچ‏گاه به عرصه ظهور خارجى نخواهد رسید وگرنه مظهر اسم «ظاهر» مى‏بود، نه «باطن‏» ; (یعنى خلف فرض لازم آید) و این همان اسم مستاثر است که در روایت و ادعیه وارد شده است . (69)

حضرت امام (ره) در این زمینه، عقیده‏اى خاص دارند: بر اساس قاعده «التعین یقتضى المظهریه‏» اسم مستاثر مختفى نیز داراى مظهر مى‏باشد; با این فرق که مظهر آن نیز مستاثر و مختفى است و مظهر اسم مستاثر حق در هر موجود نیز وجه خاصى است که بین حق و آن موجود، وجود دارد . (70)

ایشان در ذیل قول قیصرى در مقدمه که: «و ان کان یصل الفیض الى کل ما له وجود من الوجه الخاص الذی له مع الحق بلا واسطة; (71) از حق متعال از طریق وجه خاصى که بدون واسطه با هر موجودى دارد، به آن موجود فیض مى‏رسد» ، چنین آورده است:

این وجه خاص، همان جهت غیبى احدى اشیاء است که گاه از آن به سر وجودى تعبیر مى‏شود و نحوه تحقق این ربط خاص، بین حضرت است و سر وجودى اشیاء بر احدى معلوم نیست; بلکه وجه خاص و ارتباط ویژه است که رابط بین اسماى مستاثر و مظاهر مستاثر آن اسماء است; چرا که در نزد ما اسماى مستاثر نیز مظاهرى دارند که آن مظاهر، مستاثرند و اساسا هیچ اسمى بدون مظهر نمى‏باشد .

سپس در مقام جمع‏بندى افزوده‏اند:

جهان بهره‏اى از واحدیت (ظهور همه اسماى الهى) دارد و بهره‏اى از احدیت (وجه خاص و لحاظ مظاهر مستاثره) . و بهره واحدیت نزد کاملان مشهود است; اما بهره احدى از عالم سر مستاثر و پنهان است که جز خداوند، بر او آگاه نیست . (72)

بر اساس این تعبیر، اسم مستاثر نیز مظهرى دارد، اما آن مظهر هم‏سنخ با منشا خویش است; یعنى جنبه‏اى نهفته در اشیا و سرى که بر اساس آن هر موجودى، ربطى ویژه و غیر معلوم با خود و دیگر موجودات دارد و از آن وجه نیز گاه مورد رحمت‏خاص یا لطف الهى یا دیگر تصرفات حق قرار مى‏گیرد، بدون آن‏که نحوه آن تصرف، حتى بر فرشتگان و اولیا نیز معلوم باشد; همچنان که در هر موجودى سرى هست که جز خداوند، بر آن واقف نیست . ابن عربى در این زمینه گفته است:

و لست ادرک شیئا کنه معرفته

و کیف ادرکه و انتم فیه

«ذات و کنه هیچ چیز را در نیافتم; چرا که شما در آن مقیم و ساکنید .»

امام (ره) در جایى دیگر، تجلى غیبى احدى (مقام بشرط لاى وجود) را که هیچ اسم و صفتى در آن لحاظ نمى‏شود، برخاسته از اسم مستاثر دانسته‏اند . (73) در تعلیقه بر مقطعى از مصباح الانس که اسماء ذات را به دو قسم متعین الحکم و الاثر در عالم و غیرمتعین الاثر تقسیم و دومى را اسم مستاثر دانسته‏اند، ضمن نقل کلام استاد خویش، مرحوم شاه آبادى - که اسم مستاثر را همان ذات مطلق احدى است‏به اعتبار آن‏که خود احدیت، نوعى تعین محسوب مى‏شود که در ذات مطلق (لا بشرط مقسمى) آن تعین موجود نیست - چنین آورده‏اند:

و عندی: ان الاسم المستاثر ایضا له اثر فی العین، الا ان اثره ایضا مستاثر . . . ;

نزد من اسم مستاثر را نیز باید واجد اثر دانست (نه غیر متعین الاثر) ; هر چند که قونوى و ابن عربى اسم مستاثر را غیر قابل ظهور مى‏دانند; جز این‏که اثر شى‏ء نیز مانند خاستگاه و منشاش، مستاثر و مختفى است; چرا که احدیت ذاتى نیز جهتى در هر شى‏ء دارد که سر وجودى آن محسوب مى‏شود و جز خدا آن را در نمى‏یابد . (74)

در موضع دیگرى، ابتدا اسم مستاثر را از جرگه اسماء خارج مى‏دانند و هیچ ظهور و مظهرى براى آن لحاظ نمى‏کنند; اما سپس براى همه اعتبارات وجود - حتى غیب احدى و هویت صرفه نیز - ظهورى به معناى دیگر و حتى در هر موجود قایل شده‏اند; ظهورى سرى که جز خداوند آن را در نمى‏یابد . و این را مصداق وجه خاص، بدون واسطه اسمى از اسماء دانسته‏اند . (75)

توضیح تعبیر نخست ایشان در عبارت فوق آن است که در شرح دعاى سحر وجهى دیگر در ارتباط با اسم مستاثر بیان نموده; بدین نحو که آن را عبارت از مرتبه عمائیه و احدیت‏بدون اسم و رسم دانسته‏اند که فقط خود ذات بارى به آن عالم است و به اعتبار این آشکارگى و علم ذاتى، خود ذات، علامت ذات است و به مسامحه به آن «اسم‏» اطلاق شده است . و اگر اسم مستاثر مصداقى داشته باشد نیز همان است .

البته براى نگارنده، تعبیر دوم ایشان در عبارت مذکور (ظهور داشتن هویت ذاتیه و مقام احدى در همه موجودات) چندان واضح نیست .

3 . اسماى جمال و جلال
اسماى جلال در اصطلاح عرفان نظرى، عبارتند از اسمایى که از عظمت و کبریاى حق حکایت کنند و باعث‏خفاى او مى‏شوند; یا آنکه موجب منع نعمتى یا کمالى از خلق مى‏شوند; نظیر «متکبر، عزیز، قهار و منتقم‏» . و در عرفان عملى بر اسمائى اطلاق مى‏شود که تجلى آنها باعث قبض و هیبت‏سالک مى‏شوند; چرا که بر لطف و رحمت‏حق دلالت دارند .

اسماى جمال در عرفان نظرى اسمایى را گویند که باعث ظهور حق و اعطاى کمالى از کمالات و نعمتى از نعم، بر خلق مى‏شوند; نظیر «رحیم، رزاق و لطیف‏» . و در عرفان عملى بر اسمایى اطلاق مى‏شود که تجلى آنها مایه امن و سرور سالک مى‏شوند; چرا که بر غضب و قهر حق دلالت مى‏کنند . (76)

اما از دید ابن عربى تقابل مزبور در ظاهر است نه در باطن; چرا که در باطن هر جلالى جمالى نهفته و در باطن هر جمالى نیز جلالى . وى این نکته را که از عجایب اسرار مى‏داند، چنین شرح مى‏دهد:

جلال جمال از این جهت است که هر جمالى - به خصوص جمال مطلق - قهاریتى دارد که مجالى براى نمایش غیر باقى نمى‏گذارد; همچنان که تابش آفتاب، مجالى براى ستارگان باقى نمى‏گذارد . اما جمال جلال نیز به این سبب است که اگر جلال خدا احتجاب او در پس پرده مظاهر است و مظاهر بر حسب آن‏که مظهر اسم جمیل مى‏باشند و حاکى از اسماى حسنى، لهذا خود نیز جمیل مى‏باشند و به ظهور رساننده جمال . (77)

جیلى در الانسان الکامل از اسم یا صفت کمالى‏اى نام مى‏برد که مشترک است‏بین جمال و جلال; یعنى وجهى به جلال دارد و وجهى به جمال; مانند ربوبیت که از حیث قدرت، نشان از جلال دارد و از حیث پرورش عالم، نشان از جمال او . (78)

4 . اسم ذات، صفات، افعال
تقسیم‏بندى دیگرى که ابن فنارى در مصباح الانس و نیز قیصرى در شرح خود بر فصوص - به تبع قونوى و ابن عربى - مطرح کرده‏اند، تقسیم اسماء است‏به اسماى ذات، اسماى صفات و اسماى افعال . بدین بیان که اگر اسمى نشان دهنده ذات بود، اسم ذات است; مانند «الله، الرب و . . .» ; اگر اسمى حکایتگر صفتى و کمالى از ذات باشد، اسم صفت است; مانند «الحى، الشکور، القوى‏» ; و اگر نمایان کننده فعلى از حق باشد، اسم فعل است; مانند «المبدئ، المعید، الوکیل‏» .

در ارتباط با تقسیم اسماء به اسماى ذات و غیر آن، برخى عارفان وجه این تقسیم را چنین ذکر کرده‏اند: که هیچ اسمى نیست مگر این‏که ارتباط خاصى با خلق داشته باشد، لهذا به نوعى، حتى در اسماى ذاتى نیز این نسبت، ملحوظ است و در این صورت، تفاوت اسم ذات با اسم فعل و اسم صفات چگونه تصویر مى‏شود؟

عارف شاه‏آبادى، استاد امام (ره) در این زمینه اعتقاد دارد که اسم، اساسا ذات همراه با خصوصیتى است که منشا اثر باشد; حتى اسم حى و رب - که شیخ آن دو را از اسماى ذات مى‏داند - نیز منشا اثرند و در جواهر وجودات حاضر .

اما نظر امام در این باب آن است که وجه تقسیم مزبور آن است که هر چند همه اسماى منشا اثرند، اما برخى بنفسه و بالذات، و برخى به عرض و تبعیت اسم دیگر . بلکه به اعتبارى مى‏توان همه اسماء را تابع اسم «الله‏» دانست که محیط و حاکم بر ایشان است (به لحاظ جنبه وحدت‏نگر احدى) . اما از آن‏جا که نظر عارف به کثرت و تفصیل نیز هست و از این حیث، گاه اسم بذاته منشا اثر نیست - مثل اسم حى و رب که هرگاه مسند به اسم دیگرى (که حیات لازمه آن است) گردند، مؤثر مى‏شوند - آن اسامى به اسم ذات نامیده مى‏شوند .

اما امام در این سخن که هر اسمى لزوما منشا اثر است، تردید مى‏کنند . (79) ایشان همچنین، هم در ناحیه تجلیات نزولى (وجودى) و هم در ناحیه تجلیات عروجى (شهودى) در موضعى از شرح دعاى سحر، هرگونه تجلى ذاتى را بدون وساطت تجلى اسمایى، ممتنع مى‏دانند . (80)

هر چند همه اسماء به نحوى نمایانگر ذات‏اند، اما این حکایت، گاه با واسطه است و گاه بى‏واسطه . (81) و البته ممکن است در اسمى چند جهت جمع شود; چنان‏که در اسم «رب‏» چنین است . اما به حسب آن‏که این اسم کدام جنبه را بیشتر مى‏نمایاند، به همان نام خوانده مى‏شود . 

قاضى سعید قمى (ره) از جمله متفکرانى است که در بعد معناشناختى صفات الهى، به اشتراک لفظى بین اسماى الهى و اسماى حق قایل شده است . وى معناى صفات و اسماء را در حق، تنها نفى مقابلات آنها مى‏داند و با گرایش به نوعى الهیات سلبى، معتقد است که هر آنچه به وصفى متصف شود، لزوما صورتى خواهد داشت و محدود خواهد گردید; حال آن‏که حق متعال وراى حدود و صور و در نتیجه، وراى صفات است . به علاوه خداوند همواره امرى کاملا وراى مفاهیم و اوصاف قابل ادراک ما خواهد بود . (82)

امام (ره) ضمن ابراز شگفتى از آراى این محقق و بیان وجود نوعى ناسازگارى در برخى عقاید وى در باب صفات حق، مثل اعتقاد او به قاعده «الاسماء کلها فى الکل‏» در مقام نقد، ضمن تاکید بر عینیت ذات و صفات، در بعد وجودشناختى، شواهد قاضى سعید را نادرست و ناکافى مى‏دانند; چرا که تعریف وى از صفت - که بر امورى زاید بر حالاتى که موجب تقید یا دگرگونى ذات گردد - تعریفى است که مورد قبول دیگران نیست و سطح بحث را تا حد نزاع‏هاى لفظى و لغوى فرو مى‏آورد; و این شایسته بحثى حکمى و عرفانى نیست . امام صفات را تجلى ذات یا فیض اقدس در حضرت واحدیت مى‏داند و حقیقت اسماء را به حسب باطن، همان حقیقت مطلق غیبى مى‏شمارد . (83)

5 . اسم متصل و منقطع الظهور
اسم فعل را - که در تقسیم‏بندى قبلى گذشت - به اعتبار دولت اسماء - یعنى نحوه ظهور و غلبه تجلى آن بر پدیده‏اى ویژه یا در دوره‏اى خاص - رابه سه گروه تقسیم کرده‏اند: (84)

1 . متصل الطرفین، که ظهور آن اسم و دولت آن، از ازل تا ابد است و آغاز و انجامى ندارد . دولت چنین اسمایى دائمى است; مثل اسماى حاکم بر مجردات .

2 . منقطع احد الطرفین، که ظهور آن اول دارد ولى آخر ندارد . این اسماء، دولتى حادث دارند، اما دائمى; مانند اسماى حاکم بر نفوس انسانى .

3 . منقطع الطرفین، که ظهور آن هم آغاز دارد و هم انجام . دولت این اسماء، موقت است; مثل اسماى حاکم بر مادیات و اجرام متحرک .

پى‏نوشت‏ها در دفتر مجله موجود مى‏باشد .

تبلیغات