عنصر ایمان و نقد قرائتهاى موجود
آرشیو
چکیده
متن
دلمشغولى دیرپاى و مقدس انسان، نیل به سعادت و جاودانگى است . تنها راه رسیدن به این مقصود، ایمان است . ایمان، به انسان حیات و پویایى مىبخشد . مؤمن کسى است که دیوارهاى بلند خودیت را فرو ریخته و با تمام وجود با خداى هستى پیوند خورده است . تنها ایمان است که انسان را از لبه تاریکى رانده، به وادى نور و بهجت وارد مىکند و انسان بىایمان به تاریکىها و تیرگىها چشم دوخته است و نومیدى را تجربه مىکند . ایمان به انسان، آرمان، عقیده، انتخاب، تحول و روشندلى مىبخشد . عدالتخواهى و حلاوت همدلى با عظیم مطلق، در سایه ایمان حاصل مىشود . احیاى انسان جز از رهگذار ایمان زنده، ممکن نیست . انسان مؤمن تنها نیست و هرگز بیمارى، پوچى، اضطراب و ناامنى او را نمىآزارد، و به راستى ایمان دینى، نوزایى بشر است .
ایمان یک فضیلت است; بلکه اساس فضیلتهاست . گوهر ارزشمند ایمان را باید بازشناخت . این جام جهاننما، زوایاى ناشناختهاى دارد که تلاشهاى علمى جدى و بیشترى را مىطلبد . ایمان در قرآن جایگاهى ویژه دارد; به گونهاى که پیام وحى، آن را محور همه ارزشها ساخته است و مىگوید: «قسم به عصر، همه انسانها اهل زیاناند مگر اهل ایمان» . (1) این ایمان است که آدمى را لایق خطاب و مواجهه با پروردگار عالیمان کرده است; چنان که در قرآن کریم بارها مىخوانیم: یا ایها الذین آمنوا .
مسئله ایمان منحصر به عالم اسلام نیست . سنت مسیحیت نیز، بر این امر حیاتى اصرار و پافشارى دارد که تنها مؤمنان اهل نجات و رستگارىاند . کتاب مقدس بهجد از دینداران مىخواهد که ایمان خود را افزایش دهند، تا از منافع و ثمرات آن بهره برگیرند . این امر در دهههاى اخیر، اهمیتى دو چندان و ضرورتى بیشتر یافته است; زیرا از یک سو ایمان مجددا احیاء شده و به صحنه آمده است و جهان غرب به نقش و تاثیر فزاینده آن توجه یافته است و از سوى دیگر، انسان و جهان نو شده است و مظاهر این جهان جدید را مىتوان در اطراف خود به تماشا نشست; خواه در جنبههاى مادى که فناورى پیامد آن است، خواه از لحاظ معنوى که فلسفه و علم جدید از میوههاى آن به شمار مىروند . در چنین وضعیتى طبعا پرسشهاى گزندهاى براى انسان دیندار مطرح مىشود; پرسشهایى از قبیل: نسبت ایمان د ینى با عقلانیت، با شکاکیت، با نقد، با هرمنوتیک و با تجربه دینى .
در فرهنگ مسیحیت از ایمان دست کم دو قرائت و تلقى وجود دارد:
1 . دیدگاه کلاسیک این است که خداوند در فرآیند وحى، سلسله گزارههایى را القا کرده است . اگر چنین مستمسکى از بشر گرفته شود، انسان راه دیگرى براى دسترسى به آن باورها و گزارهها در اختیار نخواهد داشت . حتى عقل طبیعى در این زمینه ناتوان است . ایمان، باور به چنین گزارههایى است که خداوند، از طریق وحى در اختیار بشر نهاده است و از این روى صادق و صحیح خواهند بود . ایمان بدین معنا نوعى شناخت و آگاهى است که متعلق آن، گزارهها و باورهاى دینىاند . چنان که مىگوییم: «من ایمان دارم که خدا هست» یا «روز رستاخیز وجود دارد .»
2 . دیدگاه مدرن در قبال ایمان، این است که خداوند از طریق وحى، گزاره به انسان نمىدهد; بلکه وحى تجلى خداست . او خود را نشان مىدهد و بشر با او مواجهه مستقیم پیدا مىکند . بر این اساس، ایمان، سرسپردگى و تعهد به خداوند است . ایمان در این معنا اعتماد، اطمینان و توکل است; با این تفاوت که اگر گفتیم ما به خدا اعتماد داریم، یعنى او را پشتوانه روحى خود قرار دادهایم و اگر گفتیم ما به خدا اطمینان داریم، بدین معناست که با او به آرامش مىرسیم، و اگر گفتیم ما به او توکل کردهایم، بدان معناست که مشکلات خود را بر دوش او انداختهایم .
منشا اختلاف را مىتوان در ریشه لغوى واژه Faith یافت . اگر این واژ را از ریشه لاتین Fiducia بدانیم، از سنخ معرفت نبوده، نوعى حالت روحى خواهد بود; ولى اگر از ریشه لاتین Fides باشد، از سنخ علم و آگاهى است . (2)
متناظر با دو قرائت پیشگفته از ایمان، دو تلقى درباره «دین» نیز در جهان غرب وجود دارد . دین در تلقى نخستبا مجموعه اعتقادات، خاصه اعتقاد به موجود متعال و فوق طبیعى، هم سنگ نهاده شده است . دین عطیهاى الهى است که از بیرون به انسان تفضل شده و حتى ممکن است علیه او برخیزد . دین موهبتى است از جانب روح الهى . (Spirit) در این دیدگاه، انسان دین را مىپذیرد و نقش او تنها تسلیم و رضا در مقابل اراده و خواست الهى است . هربرت اسپنسر در تعریف دین مىگوید: «دین اعتراف به این حقیقت است که کلیه موجودات، تجلیات نیرویى هستند که فراتر از علم و معرفتباشد .» (3)
فرهنگ مختصر آکسفورد در بیان ماهیت دین مىنویسد: «دین، شناخت موجود فوق بشرى است که داراى قدرت مطلقه است و به تعبیر دیگر، دین، باور به خدا یا خدایان متشخصى است که شایسته اطاعت و پرستشاند .» (4)
تلقى دوم از دین به اواخر قرن هیجدهم باز مىگردد . بعد از انتقادات زیادى که به رویکرد گزارهاى به دین شد، فلاسفه دین به جاى تاکید بر دیدگاه معرفتى، نگرش شهودى و عاطفى به دین را وجهه همت و نظر قرار دادند . از آن پس اندیشمندان از تعاریف نظرى و اعتقادى گریختند و عوامل تجربى، عاطفى، شهودى و حتى اخلاقى را در دین مهم و عمده به حساب آوردند .
شلایرماخر دین را «احساس اتکاى مطلق» مىداند . (5) تعریف و قرائت دیگرى از دین همین آهنگ را مىنوازد . ماتیو آرنولد نوشت: «دین همان اخلاق است که احساس و عاطفه به آن تعالى و حرارت و روشنى بخشیده است .» (6)
همچنین ویلیام جیمز، پراگماتیست معروف گفت: «بنابراین این مذهب عبارت خواهد بود از تاثرات و احساسات و رویدادى که براى هر انسانى در عالم تنهایى و دور از همه بستگىها، روى مىدهد .» (7)
پل نیلیش هم بعد از آن که دین را عنصرى خلاق از روح بشر (Spirit) شناساند، تاکید کرد که «دین همان احساس است و این پایان سرگردانى دین است .» (8)
بنابراین، دین در غرب، عنصرى دو وجهى (Dichotomous) است که گاهى بر بعد معرفتى، آموزهاى و اعتقادى آن تاکید شده است و زمانى - به خصوص در چند دهه اخیر - جنبه احساسى، عاطفى و درونى آن نگاهها را خیره کرده است . این همه تاکید و حساسیت که در زمینه «تجربه دینى» نشان داده مىشود و این که حتى دین را در تجارب روحى و حالات روانى خلاصه کردهاند و گوهر دین را تا به این حد تحویل و تنزل مىدهند، همه در چارچوب تلقى دوم مىگنجد .
دقیقا مشابه دو قرائت مذکور از ایمان، دو دین، و البته قبل از این دو قرائت، در فرهنگ دینى غرب، دو نگرش درباره مسئله «وحى» نیز وجود داشت . (9) نگرش کلاسیک که از نظر زمانى، پیشینه بیشترى دارد، معتقد است که خداوند یک سلسله گزارههاى خطاناپذیر را که از راه عقل طبیعى نمىتوان به آن دستیافت، به بشر القا کرده است . این گزارههاى صادق و حقیقى، محتواى وحى الهى را تشکیل مىدهند .
این دیدگاه که در قرون وسطى غالب بود و از سوى برخى نحلههاى کاتولیک رومى، (Romancatholicism) و پروتستانهاى محافظهکار، حمایت مىشد، تلقىشان از وحى، تلقى «ساختارى و زبانى» نام گرفت . بر این اساس وحى، مجموعهاى از حقایق و آموزههاى معرفتى است که به صورت احکام و قضایا از ناحیه خداوند به بشر اعطا شده است . وقتى گفته مىشود که خداوند به پیامبرى وحى فرموده است، مراد این است که خداوند مجموعهاى از گزارههاى خطاناپذیر را در فرآیند یک ارتباط ویژه به آن پیامبر آموزانده است . بنابراین در این منظر وحى خبررسانى است . به گفته دائرهالمعارف کاتولیک «وحى را مىتوان به عنوان انتقال برخى حقایق از جانب خداوند به موجودات عاقل از طریق وسایطى که مافوق طبیعتاند، تعریف نمود .» (10)
دیدگاه کاملا متفاوتى از وحى وجود دارد: این طرز تلقى که هماکنون در غرب اعتبار بیشترى یافته است، مىگوید وحى از سنخ دانش و معرفت و گزاره نیست که به پیامبران القا شود، بلکه نوعى انکشاف خویشتن خداوند است . خداوند گزاره وحى نمىکند; بلکه خودش را وحى مىکند . وحى در وقایع اصیل و تاریخى، براى انسان رخ داده و نوعى دخالتخداوند بوده است . این وقایع، نمودار تجربه انسان از خداوند است در لحظات مهم تاریخ او، و در عین حال عمل خداوند را در پیشقدم شدن براى انکشاف خویش بر انسان، باز مىنماید . بنابراین تجربه انسانى و انکشاف الهى دو جنبه از یک واقعیت وحیانىاند . در این دیدگاه، خداوند، بر آن نبود که یک کتاب مصون از خطا و ریب فرو فرستد; بلکه مىخواست وقایعى را در حیات افراد و جوامع به منصه ظهور درآورد . اگر وحى به معناى انکشاف خداوند است، او را در مقام خداوند حى، فقط در زمان حال مىتوان شناخت . وحى در فعل کنونى خداوند و تجربه کنونى ما، تحقق مىیابد و از آن در لسان شرع به «پیامآورى روحالقدس» تعبیر مىکنند . انسان در مواجهه با مسیح فقط یک مشت اطلاعات به دست نمىآورد; بلکه مهر، اهتدا و آشتى را از او مىپذیرد . بروفر مىنویسد: «گذر از ایمان ناظر به مواجهه قلبى، به ساحت تعالیم عملى صرف، تراژدى بزرگ در تاریخ مسیحیت است .» (11)
اگر دو قرائت و برداشت راکه در سنت مسیحیت غرب در زمینه سه مقوله ایمان، دین و وحى صورت گرفته است، با یکدیگر مقایسه کنیم، خواهیم دید که در یک طرز تلقى، وحى یک سلسله گزارههاى خطاناپذیر است که مجموع آنها دین را تشکیل مىدهد و ایمان، باور داشتن به چنین مضامین معرفتى است . در دین نگاه، وحى، دین و ایمان اساسا از سنخ آگاهى و معرفتبوده، از آسمان براى انسان خاکى، به مثابه عطیهاى الهى آمده است . از سوى دیگر، نگاه دوم بر سه عنصر ایمان، دین و وحى از نوع دانش، معرفت و شناخت نیست; بلکه وحى انکشاف خداوند و عنصرى تاریخمند است . در دین نیز عنصر شهود، عاطفه، تجربه و اخلاق وجهه همت قرار گرفته، و ایمان نیز مواجهه انسان با خداوند است و در یک کلام، ایمان بار معرفتى خود را از دست داده، نوعى حالت روحى و تجربه درونى و احساس عاطفى تلقى مىشود . نهایت این که در قبال ایمان - همانند دین و وحى - اصولا دو نگرش کاملا متفاوت و متمایز در فرهنگ دینى غرب به چشم مىخورد: نگرش معرفتى و نگرش تجربى .
پیامدها و عناصر همکاروان
هر یک از این دو نگرش درباره ایمان، پیامدها و لوازم و عناصرى هم خانواده دارد که لازم استبه آنها توجه شود، تا به دست آید که تلقى معرفتى در زمینه ایمان با چه عقاید و اندیشههایى همراه است و نگاه شهودى - تجربى در قبال ایمان چه تفکراتى را به دنبال خود مىآورد . از جمله فواید این مطلب، آن است که اگر با یکى از این اندیشهها مواجه شدیم، بتوانیم دیگر تفکرات همراه و همخانواده را به دست آوریم و از این طریق جاهاى خالى جدول اندیشه خویش را پرکنیم .
اولین پیامد مهم، در زمینه اعتبار و وثاقت کتاب مقدس است . عهدین در نگاه نخست (نگاه معرفتى) منبعى است که حاوى مجموعهاى از دانشها و گزارههاى صادق دینى و الهى است که از زبان پیامبران و نویسندگان متون دینى کتاب مقدس، اعلام، ثبت و ضبط مىشوند .
شوراى نخست واتیکان، اعتقاد کاتولیکهاى عصر جدید را درباره کتاب مقدس این گونه بیان نمود: «این کتابها چون با الهام از روحالقدس نگاشته شدهاند، مىتوان گفت نویسنده آنها خداوند است .» (12) از سوى دیگر کتاب مقدس بدین معنا، تنها در دست کلیسا قرار داشت و کلیسا تنها مرجع بىشائبه تفسیر کتاب مقدس اعلام شده بود . به هر روى کتاب مقدس در این طرز تلقى، اولا جنبه معرفتى و شناختارى دارد و ثانیا معصوم و خطاناپذیر بوده، وثاقت و اعتبار تام دارد، ثالثا اعلام و ثبت آنها به دست افراد برگزیده صورت مىگیرد و رابعا تفسیر آن بر عهده کلیساست .
اما در تلقى تجربى و شهودى، کتاب مقدس دیگر یک کتاب معصوم املا شده خطاگریز نیست; بلکه سراپا یک مکتوب بشرى است که حکایتگر آن وقایع وحیانى خواهد بود . در این صورت عقاید نویسندگان یک جانبه و محدود است; مواجههاى که به مدد مشیت الهى بوده و به دستبشر جایزالخطا، تعبیر و توصیف شده است . اگر متن مقدس، جزئى از تاریخ بشرى است، مىتوان آن را از راه انواع روشهاى تحقیقات تاریخى و ادبى بررسید .
همین رویکرد در برخى نوشتهها درباره قرآن هم دیده مىشود . اینان وحى را امر تاریخى و نوعى فرهنگ شفاهى تلقى مىکنند و در این صورت، قرآن موجود «حکایت» آن کلامى است که بر پیامبر اکرم (ص) نازل شده است، نه «عین کلام خداوند» . «آیات قرآن در بطن یک فرهنگ شفاهى نازل مىشد و ما از این که در آن فرهنگ شفاهى میان پیامبر اکرم (ص) و مخاطبانش چه ارتباطى برقرار مىشد، به درستى خبر نداریم; زیرا آن فرهنگ شفاهى، پس از پیامبر اکرم (ص) به یک فرهنگ مکتوب تبدیل شده است و قرآنى که امروزه در دست ما است، در واقع صورت مکتوب آن فرهنگ شفاهى است .» (13) آیا این سخن بوى تحریف لفظى قرآن نمىدهد؟ امرى که خلاف اجماع علماى شیعه است!
براساس تلقى نخست، تاثیر دیگر (دوم) تمایز قطعى میان الهیات طبیعى theology) (Natural و الهیات وحیانى، ( Revealedtheology) است . عقیده بر آن بود که الهیات طبیعى، شامل همه حقایق کلامى که عقل توان تحصیل آن را دارد، مىشود و از سوى دیگر چنین پنداشته مىشد که الهیات وحیانى شامل تمام حقایق دیگرى است که عقل به آنها دسترسى نداشته و تنها خداوند است که آنها را براى ما آشکار کرده است .
اما نگاه دوم، برداشتى متفاوت از الهیات ارائه مىدهد . در این تفکر، هم الهیات طبیعى که مجموعهاى از مساعى انسانى براى نیل به متعلق ایمان است، نفى مىشود، و هم الهیات نقلى که مجموعهاى از احکام و گزارههاى کلامى است . این دو الهیات با انکشاف و حضور خداوند در تاریخ بشر، منافات دارد; زیرا ایمان در این نگرش، دگرگون شدن انسان و نوعى درگیرى و چالش تجربى شخصى است . اگر کسى توانستحضور خدا را در حوادث تاریخى جهان مشاهده کند و عوامل دیگر، او را از این شهود باز نداشت، به راستى ایمان دارد .
سومین تاثیر دیدگاه زبانى و شناختارى این است که چون وحى مضمون معرفتى دارد و خطاناپذیرى و صدق، آن را همراهى مىکند، مىتواند به همین نحو در اختیار انسانها قرار گیرد . بنابراین دین و وحى آن گونه که در واقع هستند، براى شخص مؤمن امکان حصول دارند و به مثابه واقعه تاریخى روح زمان نخواهد بود . اما دیدگاه غیر زبانى - نگاه دوم - مىگوید که چون وحى نوعى تجربه درونى انسان است و تجربه از دیدگاه برخى از اندیشمندان غربى - نظیر استیس - همیشه با تعبیر همراه است، هیچ وحى تعبیر ناشدهاى وجود ندارد . از خصایص مهم تلقى دوم آن است که وحى تجربه عریان نیست; حتى وقایع خطیر تاریخى گذشته، نمىتواند از تعبیر انسانى گذشته و حال تفکیک شود .
در تجربه وحیانى نیز سهم داننده و فاعل شناسایى را نمىتوان نادیده گرفت . بنابراین علقهها و انتظارات او در تفسیر و تعبیر وحى بسى مؤثر است . وحى به مثابه انکشاف نقش خدا در مقام یک واقعه تاریخى، به صورت تمام عیار تفسیر مىشود . معناى هر واقعه وحیانى، ضرورتامعنا از دید کسى یا براى کسى است، و حاصل کلام این که، وحى در این تلقى، از سنخ «تجربه نبوى» بوده که طبعا ذومراتب است و از این طریق قابل تعمیم .
تاثیر چهارم دو قرائت پیشگفته، این که آن دو قرائت، دو برداشت از فلسفه دین و کلام را مىآفریند . در یکى، فلسفه دین، وظیفه توجیه عقلانیتباورهاى دینى را به دوش خواهد کشید; زیرا در آن تلقى از ایمان و دین، بعد اعتقادى و معرفتى برجسته شده است و طبعا در آن ادله و براهین اعتبار مىیابد . اما در دیگرى - از این روى که احساس و تجربه دینى را اساس دین مىدانست - ایمان نظرها را درنوردید . در یکى چون ادله مطرح است، و ادله همگانى و عمومى است، فلسفه دین قابل تعامل و تبادل است . در دیگرى از آنجا که دین احساس است، و احساس امر شخصى و درونى است، فلسفه دین و عقلانیت دین، شخصى مىشود . براى یکى فلسفه اصالت دارد و توجیهگر معقولیت دین است و براى دیگرى فلسفه دستدوم بوده، تنها ترجمان احساس است . (14)
از جمله پیامدهاى دیگر این که انتقال از تلقى نخستبه تلقى دوم و رهین تحولى دینى است که آهسته آهسته و خواه و ناخواه در جهان غرب روى داده است . این دگرگونى که در ابعاد مختلف روى داد، تمام اندیشههاى مسیحیت را درنوردیده و براى تمام انسانها رخ داده است; حتى آنان که خواهان تحول نیستند . یکى از مهمترین مقولههاى دینى که این دگرگونى را به خود دیده، مفهوم خدا است و این تعبیر در جهان غرب، نیکو و ضرورى تلقى شده است . الهیات کلاسیک، خدا را موجودى ماوراءالطبیعى مىدانست که بر جهان، زمین و انسان تسلط مستمر دارد; اما مردم با تغییر تاریخى، اندیشه خدا را متحول ساختند . کمکم مداخله خدا کاهش یافت و تا به آنجا تنزل یافت که «خدا اینک چیزى نیست جز تجسم نوعى خوشبینى گسترده کیهانى و اعتمادى بنیادى، دایر بر این که عالم وجود، به رغم ظاهر در کنه باطن، یار و یاور ما است . خدا امیدى مقدس است .» (15)
از آنجا که آمال و آرزوهاى انسان، ارزش او است، این امر بر خدا هم صادق شد .
«خدا چکیده ارزشهاى مااست، و وحدت آرمانى ارزشها، تکلیف ما را در قبال ارزشها، و قدرت خلاق آنها را به ما مىنمایاند .» (16) و این مسئله، سرانجام ما را با بحرانى فاجعهآمیز در فرهنگ غربى مواجه مىسازد; همان که نتیجهاش را «مرگ خدا» نامیدند . «آیا نشنیدهاید حکایت آن دیوانهاى را که بامداد روز روشن، فانوس برافروخت و به بازار دوید و پیاپى فریاد کشید: «من خدا را مىجویم! من خدا را مىجویم!» در آن هنگام بسیارى از کسانى که به خدا ایمان نداشتند، در آن پیرامون ایستاده بودند و بنابراین دیوانه خندههاى فراوان برانگیخت . یکى پرسید: مگر گم شده است؟ دیگرى پرسید: مگر همچون کودکى راه خود را گم کرده است؟ یا پنهان شده است؟ مگر از ما مىترسد؟ مگر به سفر رفته؟ یا مهاجرت کرده است؟ و همین طور نعره مىزدند و مىخندیدند . دیوانه به میانشان پرید و با نگاه میخکوبشان کرد . فریاد زد: «خدا کجا رفته؟» به شما خواهم گفت . ما - من و شما - او را کشتیم ما همه قاتلان او هستیم . . .» این جا دیوانه ساکت ماند و بار دیگر به شنوندگان نگریست . آنان نیز دم در کشیدند و شگفتزده به او نگریستند . سرانجام دیوانه فانوس را به زمین کوبید . فانوس شکست و خاموش شد . دیوانه گفت: «من زود آمدهام، زمان من هنوز نرسیده است . این رویداد عظیم و وحشتناک هنوز در راه است، هنوز سرگردان است، هنوز به گوش آدمیان نرسیده است . رعد و برق، نیازمند زمان است، نور ستارگان نیازمند زمان است، رویدادها هر چند روى داده باشند، باز براى این که دیده و شنیده شوند، نیازمند زماناند، این واقعه هنوز از ایشان دورتر از دورترین ستارگان است و با این همه آنها خودشان این کار راکردهاند .» (17) اگر ما خدا را امر واقعى ندانستیم و از آن برداشتى آرمانى و ارزشى داشتیم، طبیعى است که وحى به صورت تجربه انسانى درآید، دین درونى شود و ایمان سرسپردگى کور، و شهودى درونى باشد و این جاست که برخى از نویسندگان معاصر، حتى براى گزارهى «خدا وجود دارد» یا «خدا واجد فلان اوصاف است» اعتبار نهایى قایل نمىشوند . (18)
نمونه دیگر این تحول دینى در زمینه مفهوم معاد و آخرت نمود پیدا مىکند . بدین صورت که آموزه رستگارى ماوراى طبیعى که در فرهنگ قدیم غربى وجود داشت، ماهیتخود را از دست داده، به تلاش عملى براى ایجاد جامعه آرمانى بدل شود . «انتظار حیات پس از مرگ رفته رفته رنگ مىبازد و این یکى از عوامل مهمى است که افراد را وامىدارد که درصدد درک تازهاى از ایمان دینى برآیند . . . آن گاه با نهضت اصلاح دینى طغیانى روى داد . مذهب پروتستان سلسله مراتب قدیم را که به بشر امید رستگارى نهایى در عالم بالا مىداد، نفى کرد و در عوض گفت که دینداران با ابراز ایمان شخصى مىتوانند با ایقان و اطمینان پیشاپیش در همین جهان و در حیات کنونى طعم رستگارى را بچشند . جهت علایق در انجام اعمال دینى تغییر کرد: از تدارک زاهدانه براى مرگ و داورى و زندگى در جهان برین، به سوى تحقق ارزشهاى دینى در زندگى اجتماعى دنیاى خاکى گرایید .» (19) کیرکگار، قهرمان اندیشه فیدییزم، تفکر درباره حیات پس از مرگ را آزاردهنده تلقى مىکند و آن را نوعى خیالپردازى، سست و زنانه مىداند . «ابدیت تمایز درست از نادرست است; پس نامیرایى جدایى حق از ناحق است . . . تمناى حیات پس از مرگ به معناى عمر دراز، اندیشهاى باطل و سست و زنانه است . فکر ابدیت آن است که در این زندگى خاکى آدمها با هم فرق دارند . جدایى در ابدیت روى مىدهد .» (20)
جالب استبدانیم که وقتى این گونه افکار در ایران وارد مىشود، بدین صورت در مىآید که «ایمان همانا شنیدن آن خطاب، و پاسخ مجذوبانه دادن به آن است و رفتن و به دنبال آن و آینده را هم با امید - نه با استدلال - پر کردن . مسئله معاد هم براى مؤمنان یک مسئله استدلالى فلسفى نیست، بلکه امید استبه این که این خبر در نهایت ما را به جایى خواهد رساند . به همین دلیل امید و اعتماد نقش مهمى در ساختار ایمان دارد .» (21)
خلاصه آن که اگر ایمان بار معرفتى نداشته باشد، طبعابا یقین و عقلانیتسر سازش نخواهد داشت . از این روى ایمان با شک و شکاکیت قابل جمع مىشود و این همان جنبش فیدییزم ، Fideism) ایمانگرایى) است که جهان غرب را فرا گرفت، و در ایران هم مشتاقان و دلبستگانى پیدا کرده است . «باید از صدق مفاهیم کهن یکسره دل برکند . این حقایق فرضى که دست دوم به ما رسیده، همه تباهىپذیرند، [و ] مانند ابر در هوا پخش و پراکندهاند و مثل زئوس در آغوش یو، در میان انگشتهایمان محو مىشوند . مىگویند ما در دورانى به سر مىبریم که یقینهاى قدیم از هم مىپاشد; این که غصه ندارد، از هم پاشیدن، طبیعت تمامى یقینهاست .» (22)
این بود پارهاى پیامدها و لوازم تلقى دوم; یعنى تلقى تجربى، احساسى و غیرعقلانى از دین و ایمان، و اینک ادامه ماجرا .
در تلقى مدرن، دین از یکسو ناواقعگرا خواهد شد . (23) به عبارت دیگر حالتى کاملا بشرى پیدا مىکند (24) و از طرف سوم، دین دنیایى به صحنه مىآید . (25)
فرایند سکولاریزاسیون، به معناى انتقال از آسمان به زمین و از لاهوت به قلمرو ناسوت، غرب را فرا گرفت و همین امر باعثشد اختیارات دین به علوم و اختیارات کلیسا به نهادهاى غیرمذهبى واگذار شود، و سرانجام امر مقدس از بین رفت و قداست دین، رنگ باخت .
با دنیوى شدن، «معنویت» به جاى «ایمان» نشست; معنویتى که انتقادپذیر است، و معنویت انتقادى شرط بیدارى دین اعلام شد . دین از بیرون، با تمام مظاهرش - از جمله عقل و جامعه و سیاست - به درون رانده شد و دین درونى طبعا دین اجتماعى و عقلانى نخواهد بود، و این به معناى جدایى دین از جامعه و سیاست است . (26)
در فرهنگ مدرن، شناختشناسى بر هستىشناسى تقدم یافت - به حق - اما شناختشناسى معادل و برابر با شکاکیت تلقى شد - به ناحق . در این تفکر، ایمان بر متعلق ایمان، یعنى خدا تقدم یافت; زیرا ایمان مقدمه وصول به حریم قدس الهى نیست، بلکه روشى استبراى پاسخگویى به نیازها و انتظارات بشر . «ایمان مسیحى نوعى ایدئولوژى نیست; بلکه شیوهاى براى زندگى است .» (27)
در این نگرش «کارکردهاى دین» و «دین عملى» جایگزین «عقاید و حقانیت دین» مىشود، و مخلص کلام این که «در سایه این تعالیم، آدمى در این جهان بیش از دو هزار سال به حال تبعیدى زیست . دین را باید از سلطه فلسفههایى از این دست، رها کرد . ایمان که منزه شود، به صورت تلاشى منضبط و عملى در راه تحصیل آرمان زندگى در مىآید; آرمانى که سرچشمه آن در نهاد خود ما است . جهان برونى بازتاب جهان درونى است . دین بىشباهتبه هنر نیست; منتها مایه کارش در عوض صدا یا سنگ، واژه یا رنگ، زندگى یکایک ما است .» (28)
پىنوشتها در دفتر مجله موجود مىباشد .
ایمان یک فضیلت است; بلکه اساس فضیلتهاست . گوهر ارزشمند ایمان را باید بازشناخت . این جام جهاننما، زوایاى ناشناختهاى دارد که تلاشهاى علمى جدى و بیشترى را مىطلبد . ایمان در قرآن جایگاهى ویژه دارد; به گونهاى که پیام وحى، آن را محور همه ارزشها ساخته است و مىگوید: «قسم به عصر، همه انسانها اهل زیاناند مگر اهل ایمان» . (1) این ایمان است که آدمى را لایق خطاب و مواجهه با پروردگار عالیمان کرده است; چنان که در قرآن کریم بارها مىخوانیم: یا ایها الذین آمنوا .
مسئله ایمان منحصر به عالم اسلام نیست . سنت مسیحیت نیز، بر این امر حیاتى اصرار و پافشارى دارد که تنها مؤمنان اهل نجات و رستگارىاند . کتاب مقدس بهجد از دینداران مىخواهد که ایمان خود را افزایش دهند، تا از منافع و ثمرات آن بهره برگیرند . این امر در دهههاى اخیر، اهمیتى دو چندان و ضرورتى بیشتر یافته است; زیرا از یک سو ایمان مجددا احیاء شده و به صحنه آمده است و جهان غرب به نقش و تاثیر فزاینده آن توجه یافته است و از سوى دیگر، انسان و جهان نو شده است و مظاهر این جهان جدید را مىتوان در اطراف خود به تماشا نشست; خواه در جنبههاى مادى که فناورى پیامد آن است، خواه از لحاظ معنوى که فلسفه و علم جدید از میوههاى آن به شمار مىروند . در چنین وضعیتى طبعا پرسشهاى گزندهاى براى انسان دیندار مطرح مىشود; پرسشهایى از قبیل: نسبت ایمان د ینى با عقلانیت، با شکاکیت، با نقد، با هرمنوتیک و با تجربه دینى .
در فرهنگ مسیحیت از ایمان دست کم دو قرائت و تلقى وجود دارد:
1 . دیدگاه کلاسیک این است که خداوند در فرآیند وحى، سلسله گزارههایى را القا کرده است . اگر چنین مستمسکى از بشر گرفته شود، انسان راه دیگرى براى دسترسى به آن باورها و گزارهها در اختیار نخواهد داشت . حتى عقل طبیعى در این زمینه ناتوان است . ایمان، باور به چنین گزارههایى است که خداوند، از طریق وحى در اختیار بشر نهاده است و از این روى صادق و صحیح خواهند بود . ایمان بدین معنا نوعى شناخت و آگاهى است که متعلق آن، گزارهها و باورهاى دینىاند . چنان که مىگوییم: «من ایمان دارم که خدا هست» یا «روز رستاخیز وجود دارد .»
2 . دیدگاه مدرن در قبال ایمان، این است که خداوند از طریق وحى، گزاره به انسان نمىدهد; بلکه وحى تجلى خداست . او خود را نشان مىدهد و بشر با او مواجهه مستقیم پیدا مىکند . بر این اساس، ایمان، سرسپردگى و تعهد به خداوند است . ایمان در این معنا اعتماد، اطمینان و توکل است; با این تفاوت که اگر گفتیم ما به خدا اعتماد داریم، یعنى او را پشتوانه روحى خود قرار دادهایم و اگر گفتیم ما به خدا اطمینان داریم، بدین معناست که با او به آرامش مىرسیم، و اگر گفتیم ما به او توکل کردهایم، بدان معناست که مشکلات خود را بر دوش او انداختهایم .
منشا اختلاف را مىتوان در ریشه لغوى واژه Faith یافت . اگر این واژ را از ریشه لاتین Fiducia بدانیم، از سنخ معرفت نبوده، نوعى حالت روحى خواهد بود; ولى اگر از ریشه لاتین Fides باشد، از سنخ علم و آگاهى است . (2)
متناظر با دو قرائت پیشگفته از ایمان، دو تلقى درباره «دین» نیز در جهان غرب وجود دارد . دین در تلقى نخستبا مجموعه اعتقادات، خاصه اعتقاد به موجود متعال و فوق طبیعى، هم سنگ نهاده شده است . دین عطیهاى الهى است که از بیرون به انسان تفضل شده و حتى ممکن است علیه او برخیزد . دین موهبتى است از جانب روح الهى . (Spirit) در این دیدگاه، انسان دین را مىپذیرد و نقش او تنها تسلیم و رضا در مقابل اراده و خواست الهى است . هربرت اسپنسر در تعریف دین مىگوید: «دین اعتراف به این حقیقت است که کلیه موجودات، تجلیات نیرویى هستند که فراتر از علم و معرفتباشد .» (3)
فرهنگ مختصر آکسفورد در بیان ماهیت دین مىنویسد: «دین، شناخت موجود فوق بشرى است که داراى قدرت مطلقه است و به تعبیر دیگر، دین، باور به خدا یا خدایان متشخصى است که شایسته اطاعت و پرستشاند .» (4)
تلقى دوم از دین به اواخر قرن هیجدهم باز مىگردد . بعد از انتقادات زیادى که به رویکرد گزارهاى به دین شد، فلاسفه دین به جاى تاکید بر دیدگاه معرفتى، نگرش شهودى و عاطفى به دین را وجهه همت و نظر قرار دادند . از آن پس اندیشمندان از تعاریف نظرى و اعتقادى گریختند و عوامل تجربى، عاطفى، شهودى و حتى اخلاقى را در دین مهم و عمده به حساب آوردند .
شلایرماخر دین را «احساس اتکاى مطلق» مىداند . (5) تعریف و قرائت دیگرى از دین همین آهنگ را مىنوازد . ماتیو آرنولد نوشت: «دین همان اخلاق است که احساس و عاطفه به آن تعالى و حرارت و روشنى بخشیده است .» (6)
همچنین ویلیام جیمز، پراگماتیست معروف گفت: «بنابراین این مذهب عبارت خواهد بود از تاثرات و احساسات و رویدادى که براى هر انسانى در عالم تنهایى و دور از همه بستگىها، روى مىدهد .» (7)
پل نیلیش هم بعد از آن که دین را عنصرى خلاق از روح بشر (Spirit) شناساند، تاکید کرد که «دین همان احساس است و این پایان سرگردانى دین است .» (8)
بنابراین، دین در غرب، عنصرى دو وجهى (Dichotomous) است که گاهى بر بعد معرفتى، آموزهاى و اعتقادى آن تاکید شده است و زمانى - به خصوص در چند دهه اخیر - جنبه احساسى، عاطفى و درونى آن نگاهها را خیره کرده است . این همه تاکید و حساسیت که در زمینه «تجربه دینى» نشان داده مىشود و این که حتى دین را در تجارب روحى و حالات روانى خلاصه کردهاند و گوهر دین را تا به این حد تحویل و تنزل مىدهند، همه در چارچوب تلقى دوم مىگنجد .
دقیقا مشابه دو قرائت مذکور از ایمان، دو دین، و البته قبل از این دو قرائت، در فرهنگ دینى غرب، دو نگرش درباره مسئله «وحى» نیز وجود داشت . (9) نگرش کلاسیک که از نظر زمانى، پیشینه بیشترى دارد، معتقد است که خداوند یک سلسله گزارههاى خطاناپذیر را که از راه عقل طبیعى نمىتوان به آن دستیافت، به بشر القا کرده است . این گزارههاى صادق و حقیقى، محتواى وحى الهى را تشکیل مىدهند .
این دیدگاه که در قرون وسطى غالب بود و از سوى برخى نحلههاى کاتولیک رومى، (Romancatholicism) و پروتستانهاى محافظهکار، حمایت مىشد، تلقىشان از وحى، تلقى «ساختارى و زبانى» نام گرفت . بر این اساس وحى، مجموعهاى از حقایق و آموزههاى معرفتى است که به صورت احکام و قضایا از ناحیه خداوند به بشر اعطا شده است . وقتى گفته مىشود که خداوند به پیامبرى وحى فرموده است، مراد این است که خداوند مجموعهاى از گزارههاى خطاناپذیر را در فرآیند یک ارتباط ویژه به آن پیامبر آموزانده است . بنابراین در این منظر وحى خبررسانى است . به گفته دائرهالمعارف کاتولیک «وحى را مىتوان به عنوان انتقال برخى حقایق از جانب خداوند به موجودات عاقل از طریق وسایطى که مافوق طبیعتاند، تعریف نمود .» (10)
دیدگاه کاملا متفاوتى از وحى وجود دارد: این طرز تلقى که هماکنون در غرب اعتبار بیشترى یافته است، مىگوید وحى از سنخ دانش و معرفت و گزاره نیست که به پیامبران القا شود، بلکه نوعى انکشاف خویشتن خداوند است . خداوند گزاره وحى نمىکند; بلکه خودش را وحى مىکند . وحى در وقایع اصیل و تاریخى، براى انسان رخ داده و نوعى دخالتخداوند بوده است . این وقایع، نمودار تجربه انسان از خداوند است در لحظات مهم تاریخ او، و در عین حال عمل خداوند را در پیشقدم شدن براى انکشاف خویش بر انسان، باز مىنماید . بنابراین تجربه انسانى و انکشاف الهى دو جنبه از یک واقعیت وحیانىاند . در این دیدگاه، خداوند، بر آن نبود که یک کتاب مصون از خطا و ریب فرو فرستد; بلکه مىخواست وقایعى را در حیات افراد و جوامع به منصه ظهور درآورد . اگر وحى به معناى انکشاف خداوند است، او را در مقام خداوند حى، فقط در زمان حال مىتوان شناخت . وحى در فعل کنونى خداوند و تجربه کنونى ما، تحقق مىیابد و از آن در لسان شرع به «پیامآورى روحالقدس» تعبیر مىکنند . انسان در مواجهه با مسیح فقط یک مشت اطلاعات به دست نمىآورد; بلکه مهر، اهتدا و آشتى را از او مىپذیرد . بروفر مىنویسد: «گذر از ایمان ناظر به مواجهه قلبى، به ساحت تعالیم عملى صرف، تراژدى بزرگ در تاریخ مسیحیت است .» (11)
اگر دو قرائت و برداشت راکه در سنت مسیحیت غرب در زمینه سه مقوله ایمان، دین و وحى صورت گرفته است، با یکدیگر مقایسه کنیم، خواهیم دید که در یک طرز تلقى، وحى یک سلسله گزارههاى خطاناپذیر است که مجموع آنها دین را تشکیل مىدهد و ایمان، باور داشتن به چنین مضامین معرفتى است . در دین نگاه، وحى، دین و ایمان اساسا از سنخ آگاهى و معرفتبوده، از آسمان براى انسان خاکى، به مثابه عطیهاى الهى آمده است . از سوى دیگر، نگاه دوم بر سه عنصر ایمان، دین و وحى از نوع دانش، معرفت و شناخت نیست; بلکه وحى انکشاف خداوند و عنصرى تاریخمند است . در دین نیز عنصر شهود، عاطفه، تجربه و اخلاق وجهه همت قرار گرفته، و ایمان نیز مواجهه انسان با خداوند است و در یک کلام، ایمان بار معرفتى خود را از دست داده، نوعى حالت روحى و تجربه درونى و احساس عاطفى تلقى مىشود . نهایت این که در قبال ایمان - همانند دین و وحى - اصولا دو نگرش کاملا متفاوت و متمایز در فرهنگ دینى غرب به چشم مىخورد: نگرش معرفتى و نگرش تجربى .
پیامدها و عناصر همکاروان
هر یک از این دو نگرش درباره ایمان، پیامدها و لوازم و عناصرى هم خانواده دارد که لازم استبه آنها توجه شود، تا به دست آید که تلقى معرفتى در زمینه ایمان با چه عقاید و اندیشههایى همراه است و نگاه شهودى - تجربى در قبال ایمان چه تفکراتى را به دنبال خود مىآورد . از جمله فواید این مطلب، آن است که اگر با یکى از این اندیشهها مواجه شدیم، بتوانیم دیگر تفکرات همراه و همخانواده را به دست آوریم و از این طریق جاهاى خالى جدول اندیشه خویش را پرکنیم .
اولین پیامد مهم، در زمینه اعتبار و وثاقت کتاب مقدس است . عهدین در نگاه نخست (نگاه معرفتى) منبعى است که حاوى مجموعهاى از دانشها و گزارههاى صادق دینى و الهى است که از زبان پیامبران و نویسندگان متون دینى کتاب مقدس، اعلام، ثبت و ضبط مىشوند .
شوراى نخست واتیکان، اعتقاد کاتولیکهاى عصر جدید را درباره کتاب مقدس این گونه بیان نمود: «این کتابها چون با الهام از روحالقدس نگاشته شدهاند، مىتوان گفت نویسنده آنها خداوند است .» (12) از سوى دیگر کتاب مقدس بدین معنا، تنها در دست کلیسا قرار داشت و کلیسا تنها مرجع بىشائبه تفسیر کتاب مقدس اعلام شده بود . به هر روى کتاب مقدس در این طرز تلقى، اولا جنبه معرفتى و شناختارى دارد و ثانیا معصوم و خطاناپذیر بوده، وثاقت و اعتبار تام دارد، ثالثا اعلام و ثبت آنها به دست افراد برگزیده صورت مىگیرد و رابعا تفسیر آن بر عهده کلیساست .
اما در تلقى تجربى و شهودى، کتاب مقدس دیگر یک کتاب معصوم املا شده خطاگریز نیست; بلکه سراپا یک مکتوب بشرى است که حکایتگر آن وقایع وحیانى خواهد بود . در این صورت عقاید نویسندگان یک جانبه و محدود است; مواجههاى که به مدد مشیت الهى بوده و به دستبشر جایزالخطا، تعبیر و توصیف شده است . اگر متن مقدس، جزئى از تاریخ بشرى است، مىتوان آن را از راه انواع روشهاى تحقیقات تاریخى و ادبى بررسید .
همین رویکرد در برخى نوشتهها درباره قرآن هم دیده مىشود . اینان وحى را امر تاریخى و نوعى فرهنگ شفاهى تلقى مىکنند و در این صورت، قرآن موجود «حکایت» آن کلامى است که بر پیامبر اکرم (ص) نازل شده است، نه «عین کلام خداوند» . «آیات قرآن در بطن یک فرهنگ شفاهى نازل مىشد و ما از این که در آن فرهنگ شفاهى میان پیامبر اکرم (ص) و مخاطبانش چه ارتباطى برقرار مىشد، به درستى خبر نداریم; زیرا آن فرهنگ شفاهى، پس از پیامبر اکرم (ص) به یک فرهنگ مکتوب تبدیل شده است و قرآنى که امروزه در دست ما است، در واقع صورت مکتوب آن فرهنگ شفاهى است .» (13) آیا این سخن بوى تحریف لفظى قرآن نمىدهد؟ امرى که خلاف اجماع علماى شیعه است!
براساس تلقى نخست، تاثیر دیگر (دوم) تمایز قطعى میان الهیات طبیعى theology) (Natural و الهیات وحیانى، ( Revealedtheology) است . عقیده بر آن بود که الهیات طبیعى، شامل همه حقایق کلامى که عقل توان تحصیل آن را دارد، مىشود و از سوى دیگر چنین پنداشته مىشد که الهیات وحیانى شامل تمام حقایق دیگرى است که عقل به آنها دسترسى نداشته و تنها خداوند است که آنها را براى ما آشکار کرده است .
اما نگاه دوم، برداشتى متفاوت از الهیات ارائه مىدهد . در این تفکر، هم الهیات طبیعى که مجموعهاى از مساعى انسانى براى نیل به متعلق ایمان است، نفى مىشود، و هم الهیات نقلى که مجموعهاى از احکام و گزارههاى کلامى است . این دو الهیات با انکشاف و حضور خداوند در تاریخ بشر، منافات دارد; زیرا ایمان در این نگرش، دگرگون شدن انسان و نوعى درگیرى و چالش تجربى شخصى است . اگر کسى توانستحضور خدا را در حوادث تاریخى جهان مشاهده کند و عوامل دیگر، او را از این شهود باز نداشت، به راستى ایمان دارد .
سومین تاثیر دیدگاه زبانى و شناختارى این است که چون وحى مضمون معرفتى دارد و خطاناپذیرى و صدق، آن را همراهى مىکند، مىتواند به همین نحو در اختیار انسانها قرار گیرد . بنابراین دین و وحى آن گونه که در واقع هستند، براى شخص مؤمن امکان حصول دارند و به مثابه واقعه تاریخى روح زمان نخواهد بود . اما دیدگاه غیر زبانى - نگاه دوم - مىگوید که چون وحى نوعى تجربه درونى انسان است و تجربه از دیدگاه برخى از اندیشمندان غربى - نظیر استیس - همیشه با تعبیر همراه است، هیچ وحى تعبیر ناشدهاى وجود ندارد . از خصایص مهم تلقى دوم آن است که وحى تجربه عریان نیست; حتى وقایع خطیر تاریخى گذشته، نمىتواند از تعبیر انسانى گذشته و حال تفکیک شود .
در تجربه وحیانى نیز سهم داننده و فاعل شناسایى را نمىتوان نادیده گرفت . بنابراین علقهها و انتظارات او در تفسیر و تعبیر وحى بسى مؤثر است . وحى به مثابه انکشاف نقش خدا در مقام یک واقعه تاریخى، به صورت تمام عیار تفسیر مىشود . معناى هر واقعه وحیانى، ضرورتامعنا از دید کسى یا براى کسى است، و حاصل کلام این که، وحى در این تلقى، از سنخ «تجربه نبوى» بوده که طبعا ذومراتب است و از این طریق قابل تعمیم .
تاثیر چهارم دو قرائت پیشگفته، این که آن دو قرائت، دو برداشت از فلسفه دین و کلام را مىآفریند . در یکى، فلسفه دین، وظیفه توجیه عقلانیتباورهاى دینى را به دوش خواهد کشید; زیرا در آن تلقى از ایمان و دین، بعد اعتقادى و معرفتى برجسته شده است و طبعا در آن ادله و براهین اعتبار مىیابد . اما در دیگرى - از این روى که احساس و تجربه دینى را اساس دین مىدانست - ایمان نظرها را درنوردید . در یکى چون ادله مطرح است، و ادله همگانى و عمومى است، فلسفه دین قابل تعامل و تبادل است . در دیگرى از آنجا که دین احساس است، و احساس امر شخصى و درونى است، فلسفه دین و عقلانیت دین، شخصى مىشود . براى یکى فلسفه اصالت دارد و توجیهگر معقولیت دین است و براى دیگرى فلسفه دستدوم بوده، تنها ترجمان احساس است . (14)
از جمله پیامدهاى دیگر این که انتقال از تلقى نخستبه تلقى دوم و رهین تحولى دینى است که آهسته آهسته و خواه و ناخواه در جهان غرب روى داده است . این دگرگونى که در ابعاد مختلف روى داد، تمام اندیشههاى مسیحیت را درنوردیده و براى تمام انسانها رخ داده است; حتى آنان که خواهان تحول نیستند . یکى از مهمترین مقولههاى دینى که این دگرگونى را به خود دیده، مفهوم خدا است و این تعبیر در جهان غرب، نیکو و ضرورى تلقى شده است . الهیات کلاسیک، خدا را موجودى ماوراءالطبیعى مىدانست که بر جهان، زمین و انسان تسلط مستمر دارد; اما مردم با تغییر تاریخى، اندیشه خدا را متحول ساختند . کمکم مداخله خدا کاهش یافت و تا به آنجا تنزل یافت که «خدا اینک چیزى نیست جز تجسم نوعى خوشبینى گسترده کیهانى و اعتمادى بنیادى، دایر بر این که عالم وجود، به رغم ظاهر در کنه باطن، یار و یاور ما است . خدا امیدى مقدس است .» (15)
از آنجا که آمال و آرزوهاى انسان، ارزش او است، این امر بر خدا هم صادق شد .
«خدا چکیده ارزشهاى مااست، و وحدت آرمانى ارزشها، تکلیف ما را در قبال ارزشها، و قدرت خلاق آنها را به ما مىنمایاند .» (16) و این مسئله، سرانجام ما را با بحرانى فاجعهآمیز در فرهنگ غربى مواجه مىسازد; همان که نتیجهاش را «مرگ خدا» نامیدند . «آیا نشنیدهاید حکایت آن دیوانهاى را که بامداد روز روشن، فانوس برافروخت و به بازار دوید و پیاپى فریاد کشید: «من خدا را مىجویم! من خدا را مىجویم!» در آن هنگام بسیارى از کسانى که به خدا ایمان نداشتند، در آن پیرامون ایستاده بودند و بنابراین دیوانه خندههاى فراوان برانگیخت . یکى پرسید: مگر گم شده است؟ دیگرى پرسید: مگر همچون کودکى راه خود را گم کرده است؟ یا پنهان شده است؟ مگر از ما مىترسد؟ مگر به سفر رفته؟ یا مهاجرت کرده است؟ و همین طور نعره مىزدند و مىخندیدند . دیوانه به میانشان پرید و با نگاه میخکوبشان کرد . فریاد زد: «خدا کجا رفته؟» به شما خواهم گفت . ما - من و شما - او را کشتیم ما همه قاتلان او هستیم . . .» این جا دیوانه ساکت ماند و بار دیگر به شنوندگان نگریست . آنان نیز دم در کشیدند و شگفتزده به او نگریستند . سرانجام دیوانه فانوس را به زمین کوبید . فانوس شکست و خاموش شد . دیوانه گفت: «من زود آمدهام، زمان من هنوز نرسیده است . این رویداد عظیم و وحشتناک هنوز در راه است، هنوز سرگردان است، هنوز به گوش آدمیان نرسیده است . رعد و برق، نیازمند زمان است، نور ستارگان نیازمند زمان است، رویدادها هر چند روى داده باشند، باز براى این که دیده و شنیده شوند، نیازمند زماناند، این واقعه هنوز از ایشان دورتر از دورترین ستارگان است و با این همه آنها خودشان این کار راکردهاند .» (17) اگر ما خدا را امر واقعى ندانستیم و از آن برداشتى آرمانى و ارزشى داشتیم، طبیعى است که وحى به صورت تجربه انسانى درآید، دین درونى شود و ایمان سرسپردگى کور، و شهودى درونى باشد و این جاست که برخى از نویسندگان معاصر، حتى براى گزارهى «خدا وجود دارد» یا «خدا واجد فلان اوصاف است» اعتبار نهایى قایل نمىشوند . (18)
نمونه دیگر این تحول دینى در زمینه مفهوم معاد و آخرت نمود پیدا مىکند . بدین صورت که آموزه رستگارى ماوراى طبیعى که در فرهنگ قدیم غربى وجود داشت، ماهیتخود را از دست داده، به تلاش عملى براى ایجاد جامعه آرمانى بدل شود . «انتظار حیات پس از مرگ رفته رفته رنگ مىبازد و این یکى از عوامل مهمى است که افراد را وامىدارد که درصدد درک تازهاى از ایمان دینى برآیند . . . آن گاه با نهضت اصلاح دینى طغیانى روى داد . مذهب پروتستان سلسله مراتب قدیم را که به بشر امید رستگارى نهایى در عالم بالا مىداد، نفى کرد و در عوض گفت که دینداران با ابراز ایمان شخصى مىتوانند با ایقان و اطمینان پیشاپیش در همین جهان و در حیات کنونى طعم رستگارى را بچشند . جهت علایق در انجام اعمال دینى تغییر کرد: از تدارک زاهدانه براى مرگ و داورى و زندگى در جهان برین، به سوى تحقق ارزشهاى دینى در زندگى اجتماعى دنیاى خاکى گرایید .» (19) کیرکگار، قهرمان اندیشه فیدییزم، تفکر درباره حیات پس از مرگ را آزاردهنده تلقى مىکند و آن را نوعى خیالپردازى، سست و زنانه مىداند . «ابدیت تمایز درست از نادرست است; پس نامیرایى جدایى حق از ناحق است . . . تمناى حیات پس از مرگ به معناى عمر دراز، اندیشهاى باطل و سست و زنانه است . فکر ابدیت آن است که در این زندگى خاکى آدمها با هم فرق دارند . جدایى در ابدیت روى مىدهد .» (20)
جالب استبدانیم که وقتى این گونه افکار در ایران وارد مىشود، بدین صورت در مىآید که «ایمان همانا شنیدن آن خطاب، و پاسخ مجذوبانه دادن به آن است و رفتن و به دنبال آن و آینده را هم با امید - نه با استدلال - پر کردن . مسئله معاد هم براى مؤمنان یک مسئله استدلالى فلسفى نیست، بلکه امید استبه این که این خبر در نهایت ما را به جایى خواهد رساند . به همین دلیل امید و اعتماد نقش مهمى در ساختار ایمان دارد .» (21)
خلاصه آن که اگر ایمان بار معرفتى نداشته باشد، طبعابا یقین و عقلانیتسر سازش نخواهد داشت . از این روى ایمان با شک و شکاکیت قابل جمع مىشود و این همان جنبش فیدییزم ، Fideism) ایمانگرایى) است که جهان غرب را فرا گرفت، و در ایران هم مشتاقان و دلبستگانى پیدا کرده است . «باید از صدق مفاهیم کهن یکسره دل برکند . این حقایق فرضى که دست دوم به ما رسیده، همه تباهىپذیرند، [و ] مانند ابر در هوا پخش و پراکندهاند و مثل زئوس در آغوش یو، در میان انگشتهایمان محو مىشوند . مىگویند ما در دورانى به سر مىبریم که یقینهاى قدیم از هم مىپاشد; این که غصه ندارد، از هم پاشیدن، طبیعت تمامى یقینهاست .» (22)
این بود پارهاى پیامدها و لوازم تلقى دوم; یعنى تلقى تجربى، احساسى و غیرعقلانى از دین و ایمان، و اینک ادامه ماجرا .
در تلقى مدرن، دین از یکسو ناواقعگرا خواهد شد . (23) به عبارت دیگر حالتى کاملا بشرى پیدا مىکند (24) و از طرف سوم، دین دنیایى به صحنه مىآید . (25)
فرایند سکولاریزاسیون، به معناى انتقال از آسمان به زمین و از لاهوت به قلمرو ناسوت، غرب را فرا گرفت و همین امر باعثشد اختیارات دین به علوم و اختیارات کلیسا به نهادهاى غیرمذهبى واگذار شود، و سرانجام امر مقدس از بین رفت و قداست دین، رنگ باخت .
با دنیوى شدن، «معنویت» به جاى «ایمان» نشست; معنویتى که انتقادپذیر است، و معنویت انتقادى شرط بیدارى دین اعلام شد . دین از بیرون، با تمام مظاهرش - از جمله عقل و جامعه و سیاست - به درون رانده شد و دین درونى طبعا دین اجتماعى و عقلانى نخواهد بود، و این به معناى جدایى دین از جامعه و سیاست است . (26)
در فرهنگ مدرن، شناختشناسى بر هستىشناسى تقدم یافت - به حق - اما شناختشناسى معادل و برابر با شکاکیت تلقى شد - به ناحق . در این تفکر، ایمان بر متعلق ایمان، یعنى خدا تقدم یافت; زیرا ایمان مقدمه وصول به حریم قدس الهى نیست، بلکه روشى استبراى پاسخگویى به نیازها و انتظارات بشر . «ایمان مسیحى نوعى ایدئولوژى نیست; بلکه شیوهاى براى زندگى است .» (27)
در این نگرش «کارکردهاى دین» و «دین عملى» جایگزین «عقاید و حقانیت دین» مىشود، و مخلص کلام این که «در سایه این تعالیم، آدمى در این جهان بیش از دو هزار سال به حال تبعیدى زیست . دین را باید از سلطه فلسفههایى از این دست، رها کرد . ایمان که منزه شود، به صورت تلاشى منضبط و عملى در راه تحصیل آرمان زندگى در مىآید; آرمانى که سرچشمه آن در نهاد خود ما است . جهان برونى بازتاب جهان درونى است . دین بىشباهتبه هنر نیست; منتها مایه کارش در عوض صدا یا سنگ، واژه یا رنگ، زندگى یکایک ما است .» (28)
پىنوشتها در دفتر مجله موجود مىباشد .