دغدغههاى معنویت اندیشى در عصر تجدد
آرشیو
چکیده
متن
جهانى شدن (یا جهانىسازى) را از مقومات و مؤلفههاى عصر تجدد دانستهاند . عصرى که در آن، چارچوبهاى مفهومى - معنایى، آدمیان را در بافتى همسان فرو برده، فشرده ساخته و عینیتبخشیده است . انفورماتیک، آگاهىها را همسایه دیوار به دیوار کرده و جغرافیاى معرفتى افراد را به هم نزدیک نموده است و همین یکه و یکى شدن، «خردهفرهنگها» را تقویتساخته و نگاهها را به «درون» معطوف کرده و عاملان و فاعلان فرهنگها را به تعریفى مجدد از «داشتههاى خویش» خوانده است . در این بازیابىها و بازاندیشىها، نوعى «دلبستگى» و احساس رضایت و امتناع دیده مىشود . یکى از این بازیابىها و تفسیرهاى مجدد، تلقىاى است که «معنویت» را بن مایه اصلى دین مىداند . این تلقى کوشش مىکند جنبههاى اشراقى و مثالى و نمادین دین را برجسته ساخته و مدلى مشترک از ادیان به دست دهد و براى رهایى از چالشها و آسیبها و دلشورههاى مدرنیسم، راهکارهایى بیابد .
معنویت (spirituality) که نوعى «احساس آرامش» را براى آدمى پدید مىآورد، طیف معنایى مختلفى را شامل مىشود و در نظر صاحبنظران یکسان نیست . در یک تعبیر، معنویت در گرو نقد و نفى تجدد و اقتضائات آن است که براى رسیدن به ساخت معنویت، باید از رهگذر دین و سنت (tradition) گذشت . در این تلقى - که طرفداران زیادى دارد - راه نجات و رستگارى فقط از طریق عمل به آموزهها و دستورات دینى ممکن است . در این تفسیر، رهاورد مجدد که بیشتر تجلى ظواهر و بعد ناسوتى زندگى است، نمىتواند نیازها و خواستههاى روحى آدمى را پاسخگو باشد و منطقا جمع بین تدین و تجدد، پارادوکسیکال ( paradoxical) و ناممکن است; اما این همه معناى معنویت نیست و باید دید چه نظرات و دیدگاههایى در این باب وجود دارد; ذیلا به رهیافتهاى کلان در این موضوع مىپردازیم .
معنویت، معادل سنت
یکى از تلقىهاى معنویتاندیشى، توجه و برترى دادن به اصل سنت است; یعنى معنویت و رستگارى و رهایى را تنها از گذر سنت ( traditon) مىتوان به دست آورد . در این رویکرد سنت، عبارت است از حقایق یا اصولى که منشا الهى دارند و از طریق شخصیتهاى مختلف و معروف به رسولان و پیامبران، اوتاره تارهها، لوگوس یا دیگر عوامل انتقال براى ابناى بشر و در واقع براى یک بخش کامل کیهانى آشکار شده و نقاب از چهره آنها برگرفته شده است . (1) چنین معنویتى، معادل دین است و دین در معناى اولیه خود، همان اصولى است که از عالم بالا وحى شده است و آدمى را به مبداش پیوند مىدهد . معنویتسنت گرایانه، رابطه و حضورى است که با امر قدسى (sacred) و با مفهوم راستاندیشى (orthodoxy) با مرجعیت (authority) ، با استمرار و انتظام در انتقال حقیقتبا امر ظاهرى (exoteric) و امر باطنى (esotreic) و نیز حیات معنوى، علم و هنر مرتبط است . (2) این معنویت از درون سنتبه دست مىآید و معادل همان حکمت جاویدان (perennialwisdom) است که در دل هر دین استقرار یافته و نوعى سوفیا و حکمتى را شامل شده است که به دلیل برخوردارى از منظر ذوقى خود در غرب و شرق عالم، برترین دستاورد بشر محسوب مىشود .
در تلقى معنوى، انسانها از حیث انسانیت، ذاتا خوب هستند و از مواهب ویژهاى برخوردارند; زیرا انسان است که فقط فکر و استدلال و تعقل مىکند و اهل اختیار و گزینش است و از چنین چشماندازى، معنویت، «مجموعه حقایق همه جایى و همیشگى» ( universatruths) است که براى هر کس تعلق خاطر و التزام عملى و نظرى دارد . رابطه سنت و معنویت، ناشى از رابطه متافیزیکى آن دوست . سنت از لحاظ ریشه و لغتبا انتقال برابر مىشود و دین (religon) در ریشه به معناى «به هم بستن یا پیوند دادن» است . دین، انسانها را به هم و با خدا به عنوان اعضاى یک جامعه یا ملت قدسى یا چیزى که اسلام امت نامیده است، پیوند مىدهد . به این معنا دین، مبدا سنت و سرآغازى آسمانى است که از طریق وحى، حقایق و اصول معینى را متجلى مىسازد .
دو ویژگى معنویتسنتگرایانه
1 . کثرت گرایى . نگاه سنت گرا نگاهى خرد و در حیطه رفتارها و مناسک عبادى نیست (یا اگر باشد آن را چندان مورد توجه قرار نمىدهد) . آنها به جنبهها و ساختهاى باطنى دین مىاندیشند و حیطه حلال و حرام را «بر زمینه» همان دین معنا و تفسیر مىکنند . معنویتسنت گرایانه توصیه مىکند «که هر کس اخلاقا و تلوینا ملزوم به باورهاى دینى و معنوى خویش است و هیچ کس، دیگرى را نمىتواند به دین دیگرى دعوت کند .» (3) تکوین دیندارى و اخلاق انسانى، اقتضا مىکند که هر کس در دین خود راسخ و ثابت قدم باشد . زمینههاى تاریخى، ذهنیتهاى شناختى و طبیعت تکامل اقتضا مىکند که هندوها به آیین هندوى خویش و مسلمانان به آیین مسلمانى خود و مسیحى به آیین مسیحیتخود زندگى معنوى و روحانى داشته باشد . این تصور براى تعدیل این روش است که هر دینى خواهان تکثیر و پیشرفت و جهانمدارى خویش است و براى تعدیل چنین خواستهاى ادیان و زندگىهاى روحانى دیگر، حق حضور و تداوم دارند . به نظر سنتگرایان، «وجوه ظاهرى» دین با هم متفاوتاند و همین باعث تقسیمبندىها و تمایزات دیندارانه مىگردد; اما در جنبههاى مثالى و معنویتبخشى دین، نوعى اتحاد و اشتراک وجود دارد و «همه کس طالب یارند چه هوشیار و چه مست .» در تلقى کثرت انگار امرى قدسى و الوهى، رنگ و لعاب فرهنگى و ظاهرى به خود نمىگیرد، زیرا عقیدهها و باورها، شکلهاى همگون و ناهمگون زمینههاى مختلف است که تدریجا شکل گرفتهاند . استراتژى گفتوگو بین ادیان، جستجوى راههایى است که این زمینهها و ناهمگونىها را افقى مشترک تفسیر مىکند . کثرتگرایى سنتى این ذهنیت و انگار را نفى نمىکند که براى بخشى از ساکنان زمین به جذابیتبودایى پى برده است و بخش دیگرى از آن، هستهها و لطافت تصوف و عرفان اسلامى را فهمیده و به آن تکیه داده است و شاید اینها ناشى از چالشهایى است که تجدد بوجود آورده یا مکتبهاى ظاهر پسند از آن دم زدهاند .
2 . طبیعت گرایى . نگاه سنتگرا به طبیعت، نگاهى از منظر باطنى و رمزى است . کتابهاى آسمانى این نگرش را پذیرفتهاند و در حکمت و عظمت آن به نیکى یاد کردهاند . طبیعتبراى دیدن خدا و در صحنه طبیعت و سیر به سوى آسمان قرآن نیز انسان را متوجه پدیدههاى طبیعت مىکند و آنها را آیات خداوند مىخواند . دکتر نصر بیش از هر کس دیگر کوشیده است که تفسیرى متلائم از معنویت اسلامى و طبیعت ارائه دهد . به نظر وى اسلام از طریق آیات و روایت، بیش از هر مذهب دیگرى به طبیعت (و محیط زیست) احترام گذاشته است . طبیعت همیشه آیه و نشانه حکمتخداوند بوده و همین خصلتحکمت گونه باعثشد تا جریان علم عرفى (و سکولاریسم) در جهانبینى اسلامى رشد نکند . به نظر وى، علت اینکه چنین چیزى رخ نداد، آن بود که براى مسلمانان، پدیدههاى طبیعت هرگز چیزى جز نشانههاى (آیات) خدا نیست . در اینجا هیچگاه پدیدهها «فکتها» هاى محض نشدند; زیرا اسلام از دیدن طبیعتبه عنوان چیزى جز آثار خدا ابا دارد . بنابراین هماهنگى و توازنى بین انسان اسلامى در مقام خلیفه خدا با طبیعت وجود دارد . به نظر نصر، «معمارى مقدس اسلامى، چیزى بیشتر یا کمتر از آوردن نظم طبیعتبه فضاى مصنوعى ایجاد شده به دستبشر نیست و این است علت اینکه چرا چنین کسى که بیرون از شهر در دامن طبیعتباشد، به مسجد نیاز ندارد که در آن نماز بگذارد . همه طبیعتبراى مسلمان مسجد است .» (4)
سنت گرایانى همانند دکتر، نصر معتقدند که منشا بحرانهاى زیستمحیطى و تخریب زمین، ناشى از پیدایش ایده «انسان پرومتهاى» در قبال طبیعتبوده است . انسان به جاى خدا و طبیعت، خودش را قرار داده و با نگاهى سلطهآمیز بر طبیعتحاکم شده است . علیه خداوند شورید و عصیان کرد و سرانجام به مجازات عصیان خود رسید . در معنویت اسلامى، هیچگاه انسان پرومتهاى (آزاد و رها از مقدسات) به وجود نیامد و امکان ظهور نیافت . آنچه اسلام به هر قیمتى از آن مىپرهیزد، ایده انسان پرومتهاى یا تایتانیک یا شورشى است که زنجیرههاى وجود را شکسته و استقلال خود را از خدا و جهان اعلام کرده است . همیشه بین انسان اسلامى، در مقام خلیفه، ارتباطى با طبیعت وجود داشت . (5) از چشم انداز معنوى باطنى مىبایستبه طبیعت نگریست و «این نگاه مبتنى بر رویکردى عارفانه است .» وحدت طبیعت نتیجه مستقیم وحدت مبدا حاکم; است وحدتى که باید صورت افسانهاى و یا به زبان حکمت و عرفان، پایه و اساس ادیان را تشکیل دهد . (7)
معنویت و رهیافتهاى وجودى
رهیافت دیگرى متمایز و متفاوت از نگرش سنتگرایانه از معنویت وجود دارد، و آن رهیافت وجودى (exestanseal) است و آن توجه به ساحتهاى احساسى و عاطفى و روانى اشخاص است . معنویت، عبارت است از احساس و عاطفهاى که شخص از رخدادها و پدیدههاى پیرامونى خود به دست آورد . این احساس معنوى، بعضا معادل دیندارى مرسوم و معهود نیست; بلکه شخص در فردیتخود احساس گناه یا ثواب مىکند و چندان به جنبههاى تعبدى، تقلیدى و عبادى دین نظر نمىافکند و اگر مىنگرد، از نتایج و عملکردهاى روانشناختى و انسانگرایى آن نیز غافل نیست .
ویژگىهاى معنویت وجودى
سالها تاریخ اندیشهها و مکاتب فلسفى گذشت تا برخى از متفکران پى بردند که نگاه نظاموار به جهان و هستى راه به جایى نمىبرد و عقلانیت انسانى، ضعیفتر از آن است تا سیستمى یکپارچه و یونیورسال از کل هستى و همه رخدادهایش ارائه دهد; به طورى که حس درونى انسان را اقناع کند . پیچ و خمهاى معرفتى و شناختى جهان، اجازه تفسیر یکپارچه که ناشى از راسیونالیسم یا ماتریالیسم یا ایده آلیسم باشد، به ما نمىدهد . فیلسوفان معرفتگرا، متفطن این نکته شدند که اصالت از آن «حقایق عینى» و خارجى نیست، بلکه نسبت «فرد انسانى» با هویتها و پدیدارهاست . کسى که به جوانب چنین موضوعى پرداخته است، سورن کرگگور (1885 - 1813) فیلسوف متاله دانمارکى است . او اولین کسى است که اعلام کرد ما در پى حقیقت مسیحیت نیستیم، بلکه هدف، پیدا کردن نسبت فرد انسانى (Individual) با مسیحیت است . این تلقى تا حدودى در دنیاى دینشناسى و دیندارى تاثیر گذار بوده است و به رغم نارسایىها و کاستىهاى آن، طرفدارانى پیدا کرده است; اما چنین معنویت اگزستانسیالى خصایصى دارد:
1 - فردى بودن
گزاره اصلى معنویت وجودى این است: «هر انسان جزیى، تنهاست» . انسان جزیى یگانه و مغایر با دیگران است . معیار هستبودن ما وجود فردى ماست که «بادیگرى» متفاوتیم . به نظر کرگگور، انسان در تنهایى شهید مىشود، در تنهایى گناه مىکند و در تنهایى ایمان مىورزد و در تنهایى بر مىگزیند و در تنهایى متحول مىشود . (6) البته تعبیر این فیلسوف دانمارکى، ناظر به دیانت مسیحیت است و خود بیان مىکند که مقوله فرد نسبت نزدیکى با مسیحیت دارد; زیرا مسیح قصد هدایت کردن جمع و توده را نداشت و خواستار مؤمن ساختن دلها به خدا بود . با اعتراف به گناهکار بودن است که انسان با خدا ارتباط مىیابد و گناه به جاى آن که آدمیان را به صورت یک «توده گناهکار» در آورد، متحد مىسازد; زیرا گناه شخصىترین افعال است و بلکه قویترین وسیله احراز و اثبات هستبودن خود اوست . هر گاه انسان به این درک شناختشناسانه دستبیابد که بر معیارهاى فردى خود تاکید ورزد و به «صرافت طبع خود» عمل نماید، خودیت او متجلى شده است . انسان در مقام تنهایى و فردى خویش، همرنگ جماعت نمىشود و در تور تودهاى شدن (massive) نیز واقع نمىگردد .
در تلقى فلسفههاى وجودى، عشق و ایمان حیثیتى شخصى و تنهایى است . گرچه عاشق و مؤمن به متعلق و واقعیتى دل مىسپرد، اما منشا وجود آن و برانگیختگى آن حسهاى فردى و غیرجمعى است . چنین معنویتى خصلتى فردى دارد . آنچه خواستههاى فردى را مىتواند تعدیل کند، مقولههایى مثل تقلید و تعبد و جماعتگرایى است .
2 - انفسى بودن
خصلت دوم معنویت وجودى این است که حقیقت، اصولا امرى خارجى، عینى و بیرونى نیست، بلکه مقولهاى درونى، شناختى و سابجکتیو است . معنویت، پروسهاى مربوط به نحوه نگاه ماست . در چشمانداز انفسى بودن، دین و دیندارى، سیرى باطنى است «و سیر باطنى، انفسى بودن است . انفسى بودن در اصل شورمندى است و منتهاى مراتبش، دلنگرانى بىحدوحصر شخصى و شورمندانه است در باب سعادت ابدى» (8) از آنجا که انفسى بودن ناظر به «یک تصمیم است، همه تصمیمها به انفسى بودن باز بستهاند» . (9) با توجه به این رویکرد، مایههاى معنوى و ایمان دینى را از درون و نگاه به خود مىتوان به دست آورد . این نگرش کانتى از معنویت مربوط به دنیاى رابطهها و تمایزات درونى است . مهم این است که این رابطهها و تمایزات، چگونه معنا شوند و تفسیر یابند .
خصایص رهیافت وجودى، بیشتر و فراتر از دو مورد فوق است; اما به طور کلى، همه ویژگىهاى دیگر به نوعى به این دو ساخت فردى و درونى و انفسى بودن حقیقتباز مىگردد . حقیقت دیندارى و به طور کلى زیست مؤمنانه به این دو ویژگى ارتباط دارد .
مقایسه معنویتسنت گرایانه و رهیافت وجودى
رهیافتسنتگرا میان دو مقوله غرب و شرق تقابل مىنهد . غرب نشان از غروب و تیره و تاریک شدن خورشید معنویت مىدهد، و شرق و سنتهاى شرقى جایگاه طلوع و برآمدن سنتهاى ماندگار معنوى است . رهیافتسنتگرایانه در آنجا که تمدن شرقى را در برابر تمدن غربى، معرفى و توصیف مىکند، کلان اندیش و کلگرایانه (Holistic) است . به مجموعه تمدن غرب یا شرق به مثابه مجموعهاى عام و پروسهاى پیوسته مىنگرند . ساحتها و سائقههاى فردى را لحاظ نمىکنند . در تلقى سنتگرا، غرب در حال افول و اضمحلال است . در این تعبیر، غرب از قرن شانزدهم میلادى که جامعه مدنى را جانشین نظام مذهبى ساخت، امانت معنوى خود را از دست داده است . نتیجه آن بحران کنونى غرب است که به چهار صورت خود را نشان داده است: انحطاط فرهنگ، غروب خدایان، مرگ اساطیر و سقوط معنویت . (10) جوهر فلسفه و علم در تمدنهاى شرقى، ریشه دوانده و هسته فلسفى آن نوعى مکاشفه و اشراق است که در تمدنهاى غربى یافت نمىشود .
نگاه سنت گرایانه، نگاهى واقعگرا، بیرونى و آفاقى است; اما رهیافت وجودى نگاهش درونگرا و انفسى است . به جنبههاى تمدنى و عام فرهنگها نمىنگردد، بلکه به جنبههاى فردى و ذائقهها و سلیقه و گرایشات فردى توجه مىکند . براى رهایى از بن بست تجدد، نوعى درونگرایى و استغناى درونى را توصیه مىکنند . اما نگاه سنتگرایانه براى برونرفت از تکنولوژى و تجدد کنونى به تقویتسنتهاى شرقى و قرون وسطایى نظر مىافکند، و هر دو نگاه درصدد راهکارى براى زیستبهتر در دنیاى جدیدند سنتگرایى آنها در گرویدن به گذشته و سنت است; اما نگاه وجودى ارجاع به لایهها و اعمال روانى و درونى خود انسان است . این یکى به آرامش، شادى و امید و رستگارى مىاندیشد و آن دیگرى به آخرت، نجات و مدینه فاضله انسانى روى نشان مىدهد .
به نظر مىرسد رهیافت وجودى به انسان و هستى و در متن تحولات و دگردیسىهاى علمى، فرهنگى و جهانى، رهیافتى این جهانىتر (Secular) انسانگراتر، فردگراتر، استدلالگراتر، آزاداندیشتر باشد . این افقى است که تجدد امروز و آینده انسان را در پیش روى خواهد داشت; زیرا امرى قدسى (Sacred) ساختى ابدى و ازلى دارد و پیچیدگىها و در همشدگىهاى عصر جدید آن را متزلزل یا کمرنگ نخواهد کرد . از چنین روزى است که رویکرد وجودى و سنتى، سمت و سوى حرکت اکنون و آینده را به سمت معنویت مىخواند .
پىنوشتها:
1 . نصر، دکتر حسین، معرفت و معنویت، ترجمه انشاءالله رحمتى .
2 . همان، ص 156 .
3 . نقد و نظر، سال چهارم، شماره سوم و چهارم، ص 53 .
4 . نقد و نظر، (شماره 5، 18 و 17) 78 - 1377 - ص 105 .
5 . همان، ص 103 .
6 . براى اطلاع بیشتر بنگیرد به; نگاهى به پدیدارشناسى و فلسفههاى هستبودن، ژان دال، ترجمه یحیى مهدوى (تهران، خوارزمى، 1372) ص 122 .
7 . نظر متفکران اسلامى درباره طبیعت، دکتر حسین نصر . ص 15 .
8 . مصطفى ملکیان، سیرى در سپهر جان (تهران، مؤسسه نگاه معاصر، 1381)، ص 31 .
9 . همان، ص 31 .
10 . داریوش شایگان، آسیا در برابر غرب، ص 168 .
معنویت (spirituality) که نوعى «احساس آرامش» را براى آدمى پدید مىآورد، طیف معنایى مختلفى را شامل مىشود و در نظر صاحبنظران یکسان نیست . در یک تعبیر، معنویت در گرو نقد و نفى تجدد و اقتضائات آن است که براى رسیدن به ساخت معنویت، باید از رهگذر دین و سنت (tradition) گذشت . در این تلقى - که طرفداران زیادى دارد - راه نجات و رستگارى فقط از طریق عمل به آموزهها و دستورات دینى ممکن است . در این تفسیر، رهاورد مجدد که بیشتر تجلى ظواهر و بعد ناسوتى زندگى است، نمىتواند نیازها و خواستههاى روحى آدمى را پاسخگو باشد و منطقا جمع بین تدین و تجدد، پارادوکسیکال ( paradoxical) و ناممکن است; اما این همه معناى معنویت نیست و باید دید چه نظرات و دیدگاههایى در این باب وجود دارد; ذیلا به رهیافتهاى کلان در این موضوع مىپردازیم .
معنویت، معادل سنت
یکى از تلقىهاى معنویتاندیشى، توجه و برترى دادن به اصل سنت است; یعنى معنویت و رستگارى و رهایى را تنها از گذر سنت ( traditon) مىتوان به دست آورد . در این رویکرد سنت، عبارت است از حقایق یا اصولى که منشا الهى دارند و از طریق شخصیتهاى مختلف و معروف به رسولان و پیامبران، اوتاره تارهها، لوگوس یا دیگر عوامل انتقال براى ابناى بشر و در واقع براى یک بخش کامل کیهانى آشکار شده و نقاب از چهره آنها برگرفته شده است . (1) چنین معنویتى، معادل دین است و دین در معناى اولیه خود، همان اصولى است که از عالم بالا وحى شده است و آدمى را به مبداش پیوند مىدهد . معنویتسنت گرایانه، رابطه و حضورى است که با امر قدسى (sacred) و با مفهوم راستاندیشى (orthodoxy) با مرجعیت (authority) ، با استمرار و انتظام در انتقال حقیقتبا امر ظاهرى (exoteric) و امر باطنى (esotreic) و نیز حیات معنوى، علم و هنر مرتبط است . (2) این معنویت از درون سنتبه دست مىآید و معادل همان حکمت جاویدان (perennialwisdom) است که در دل هر دین استقرار یافته و نوعى سوفیا و حکمتى را شامل شده است که به دلیل برخوردارى از منظر ذوقى خود در غرب و شرق عالم، برترین دستاورد بشر محسوب مىشود .
در تلقى معنوى، انسانها از حیث انسانیت، ذاتا خوب هستند و از مواهب ویژهاى برخوردارند; زیرا انسان است که فقط فکر و استدلال و تعقل مىکند و اهل اختیار و گزینش است و از چنین چشماندازى، معنویت، «مجموعه حقایق همه جایى و همیشگى» ( universatruths) است که براى هر کس تعلق خاطر و التزام عملى و نظرى دارد . رابطه سنت و معنویت، ناشى از رابطه متافیزیکى آن دوست . سنت از لحاظ ریشه و لغتبا انتقال برابر مىشود و دین (religon) در ریشه به معناى «به هم بستن یا پیوند دادن» است . دین، انسانها را به هم و با خدا به عنوان اعضاى یک جامعه یا ملت قدسى یا چیزى که اسلام امت نامیده است، پیوند مىدهد . به این معنا دین، مبدا سنت و سرآغازى آسمانى است که از طریق وحى، حقایق و اصول معینى را متجلى مىسازد .
دو ویژگى معنویتسنتگرایانه
1 . کثرت گرایى . نگاه سنت گرا نگاهى خرد و در حیطه رفتارها و مناسک عبادى نیست (یا اگر باشد آن را چندان مورد توجه قرار نمىدهد) . آنها به جنبهها و ساختهاى باطنى دین مىاندیشند و حیطه حلال و حرام را «بر زمینه» همان دین معنا و تفسیر مىکنند . معنویتسنت گرایانه توصیه مىکند «که هر کس اخلاقا و تلوینا ملزوم به باورهاى دینى و معنوى خویش است و هیچ کس، دیگرى را نمىتواند به دین دیگرى دعوت کند .» (3) تکوین دیندارى و اخلاق انسانى، اقتضا مىکند که هر کس در دین خود راسخ و ثابت قدم باشد . زمینههاى تاریخى، ذهنیتهاى شناختى و طبیعت تکامل اقتضا مىکند که هندوها به آیین هندوى خویش و مسلمانان به آیین مسلمانى خود و مسیحى به آیین مسیحیتخود زندگى معنوى و روحانى داشته باشد . این تصور براى تعدیل این روش است که هر دینى خواهان تکثیر و پیشرفت و جهانمدارى خویش است و براى تعدیل چنین خواستهاى ادیان و زندگىهاى روحانى دیگر، حق حضور و تداوم دارند . به نظر سنتگرایان، «وجوه ظاهرى» دین با هم متفاوتاند و همین باعث تقسیمبندىها و تمایزات دیندارانه مىگردد; اما در جنبههاى مثالى و معنویتبخشى دین، نوعى اتحاد و اشتراک وجود دارد و «همه کس طالب یارند چه هوشیار و چه مست .» در تلقى کثرت انگار امرى قدسى و الوهى، رنگ و لعاب فرهنگى و ظاهرى به خود نمىگیرد، زیرا عقیدهها و باورها، شکلهاى همگون و ناهمگون زمینههاى مختلف است که تدریجا شکل گرفتهاند . استراتژى گفتوگو بین ادیان، جستجوى راههایى است که این زمینهها و ناهمگونىها را افقى مشترک تفسیر مىکند . کثرتگرایى سنتى این ذهنیت و انگار را نفى نمىکند که براى بخشى از ساکنان زمین به جذابیتبودایى پى برده است و بخش دیگرى از آن، هستهها و لطافت تصوف و عرفان اسلامى را فهمیده و به آن تکیه داده است و شاید اینها ناشى از چالشهایى است که تجدد بوجود آورده یا مکتبهاى ظاهر پسند از آن دم زدهاند .
2 . طبیعت گرایى . نگاه سنتگرا به طبیعت، نگاهى از منظر باطنى و رمزى است . کتابهاى آسمانى این نگرش را پذیرفتهاند و در حکمت و عظمت آن به نیکى یاد کردهاند . طبیعتبراى دیدن خدا و در صحنه طبیعت و سیر به سوى آسمان قرآن نیز انسان را متوجه پدیدههاى طبیعت مىکند و آنها را آیات خداوند مىخواند . دکتر نصر بیش از هر کس دیگر کوشیده است که تفسیرى متلائم از معنویت اسلامى و طبیعت ارائه دهد . به نظر وى اسلام از طریق آیات و روایت، بیش از هر مذهب دیگرى به طبیعت (و محیط زیست) احترام گذاشته است . طبیعت همیشه آیه و نشانه حکمتخداوند بوده و همین خصلتحکمت گونه باعثشد تا جریان علم عرفى (و سکولاریسم) در جهانبینى اسلامى رشد نکند . به نظر وى، علت اینکه چنین چیزى رخ نداد، آن بود که براى مسلمانان، پدیدههاى طبیعت هرگز چیزى جز نشانههاى (آیات) خدا نیست . در اینجا هیچگاه پدیدهها «فکتها» هاى محض نشدند; زیرا اسلام از دیدن طبیعتبه عنوان چیزى جز آثار خدا ابا دارد . بنابراین هماهنگى و توازنى بین انسان اسلامى در مقام خلیفه خدا با طبیعت وجود دارد . به نظر نصر، «معمارى مقدس اسلامى، چیزى بیشتر یا کمتر از آوردن نظم طبیعتبه فضاى مصنوعى ایجاد شده به دستبشر نیست و این است علت اینکه چرا چنین کسى که بیرون از شهر در دامن طبیعتباشد، به مسجد نیاز ندارد که در آن نماز بگذارد . همه طبیعتبراى مسلمان مسجد است .» (4)
سنت گرایانى همانند دکتر، نصر معتقدند که منشا بحرانهاى زیستمحیطى و تخریب زمین، ناشى از پیدایش ایده «انسان پرومتهاى» در قبال طبیعتبوده است . انسان به جاى خدا و طبیعت، خودش را قرار داده و با نگاهى سلطهآمیز بر طبیعتحاکم شده است . علیه خداوند شورید و عصیان کرد و سرانجام به مجازات عصیان خود رسید . در معنویت اسلامى، هیچگاه انسان پرومتهاى (آزاد و رها از مقدسات) به وجود نیامد و امکان ظهور نیافت . آنچه اسلام به هر قیمتى از آن مىپرهیزد، ایده انسان پرومتهاى یا تایتانیک یا شورشى است که زنجیرههاى وجود را شکسته و استقلال خود را از خدا و جهان اعلام کرده است . همیشه بین انسان اسلامى، در مقام خلیفه، ارتباطى با طبیعت وجود داشت . (5) از چشم انداز معنوى باطنى مىبایستبه طبیعت نگریست و «این نگاه مبتنى بر رویکردى عارفانه است .» وحدت طبیعت نتیجه مستقیم وحدت مبدا حاکم; است وحدتى که باید صورت افسانهاى و یا به زبان حکمت و عرفان، پایه و اساس ادیان را تشکیل دهد . (7)
معنویت و رهیافتهاى وجودى
رهیافت دیگرى متمایز و متفاوت از نگرش سنتگرایانه از معنویت وجود دارد، و آن رهیافت وجودى (exestanseal) است و آن توجه به ساحتهاى احساسى و عاطفى و روانى اشخاص است . معنویت، عبارت است از احساس و عاطفهاى که شخص از رخدادها و پدیدههاى پیرامونى خود به دست آورد . این احساس معنوى، بعضا معادل دیندارى مرسوم و معهود نیست; بلکه شخص در فردیتخود احساس گناه یا ثواب مىکند و چندان به جنبههاى تعبدى، تقلیدى و عبادى دین نظر نمىافکند و اگر مىنگرد، از نتایج و عملکردهاى روانشناختى و انسانگرایى آن نیز غافل نیست .
ویژگىهاى معنویت وجودى
سالها تاریخ اندیشهها و مکاتب فلسفى گذشت تا برخى از متفکران پى بردند که نگاه نظاموار به جهان و هستى راه به جایى نمىبرد و عقلانیت انسانى، ضعیفتر از آن است تا سیستمى یکپارچه و یونیورسال از کل هستى و همه رخدادهایش ارائه دهد; به طورى که حس درونى انسان را اقناع کند . پیچ و خمهاى معرفتى و شناختى جهان، اجازه تفسیر یکپارچه که ناشى از راسیونالیسم یا ماتریالیسم یا ایده آلیسم باشد، به ما نمىدهد . فیلسوفان معرفتگرا، متفطن این نکته شدند که اصالت از آن «حقایق عینى» و خارجى نیست، بلکه نسبت «فرد انسانى» با هویتها و پدیدارهاست . کسى که به جوانب چنین موضوعى پرداخته است، سورن کرگگور (1885 - 1813) فیلسوف متاله دانمارکى است . او اولین کسى است که اعلام کرد ما در پى حقیقت مسیحیت نیستیم، بلکه هدف، پیدا کردن نسبت فرد انسانى (Individual) با مسیحیت است . این تلقى تا حدودى در دنیاى دینشناسى و دیندارى تاثیر گذار بوده است و به رغم نارسایىها و کاستىهاى آن، طرفدارانى پیدا کرده است; اما چنین معنویت اگزستانسیالى خصایصى دارد:
1 - فردى بودن
گزاره اصلى معنویت وجودى این است: «هر انسان جزیى، تنهاست» . انسان جزیى یگانه و مغایر با دیگران است . معیار هستبودن ما وجود فردى ماست که «بادیگرى» متفاوتیم . به نظر کرگگور، انسان در تنهایى شهید مىشود، در تنهایى گناه مىکند و در تنهایى ایمان مىورزد و در تنهایى بر مىگزیند و در تنهایى متحول مىشود . (6) البته تعبیر این فیلسوف دانمارکى، ناظر به دیانت مسیحیت است و خود بیان مىکند که مقوله فرد نسبت نزدیکى با مسیحیت دارد; زیرا مسیح قصد هدایت کردن جمع و توده را نداشت و خواستار مؤمن ساختن دلها به خدا بود . با اعتراف به گناهکار بودن است که انسان با خدا ارتباط مىیابد و گناه به جاى آن که آدمیان را به صورت یک «توده گناهکار» در آورد، متحد مىسازد; زیرا گناه شخصىترین افعال است و بلکه قویترین وسیله احراز و اثبات هستبودن خود اوست . هر گاه انسان به این درک شناختشناسانه دستبیابد که بر معیارهاى فردى خود تاکید ورزد و به «صرافت طبع خود» عمل نماید، خودیت او متجلى شده است . انسان در مقام تنهایى و فردى خویش، همرنگ جماعت نمىشود و در تور تودهاى شدن (massive) نیز واقع نمىگردد .
در تلقى فلسفههاى وجودى، عشق و ایمان حیثیتى شخصى و تنهایى است . گرچه عاشق و مؤمن به متعلق و واقعیتى دل مىسپرد، اما منشا وجود آن و برانگیختگى آن حسهاى فردى و غیرجمعى است . چنین معنویتى خصلتى فردى دارد . آنچه خواستههاى فردى را مىتواند تعدیل کند، مقولههایى مثل تقلید و تعبد و جماعتگرایى است .
2 - انفسى بودن
خصلت دوم معنویت وجودى این است که حقیقت، اصولا امرى خارجى، عینى و بیرونى نیست، بلکه مقولهاى درونى، شناختى و سابجکتیو است . معنویت، پروسهاى مربوط به نحوه نگاه ماست . در چشمانداز انفسى بودن، دین و دیندارى، سیرى باطنى است «و سیر باطنى، انفسى بودن است . انفسى بودن در اصل شورمندى است و منتهاى مراتبش، دلنگرانى بىحدوحصر شخصى و شورمندانه است در باب سعادت ابدى» (8) از آنجا که انفسى بودن ناظر به «یک تصمیم است، همه تصمیمها به انفسى بودن باز بستهاند» . (9) با توجه به این رویکرد، مایههاى معنوى و ایمان دینى را از درون و نگاه به خود مىتوان به دست آورد . این نگرش کانتى از معنویت مربوط به دنیاى رابطهها و تمایزات درونى است . مهم این است که این رابطهها و تمایزات، چگونه معنا شوند و تفسیر یابند .
خصایص رهیافت وجودى، بیشتر و فراتر از دو مورد فوق است; اما به طور کلى، همه ویژگىهاى دیگر به نوعى به این دو ساخت فردى و درونى و انفسى بودن حقیقتباز مىگردد . حقیقت دیندارى و به طور کلى زیست مؤمنانه به این دو ویژگى ارتباط دارد .
مقایسه معنویتسنت گرایانه و رهیافت وجودى
رهیافتسنتگرا میان دو مقوله غرب و شرق تقابل مىنهد . غرب نشان از غروب و تیره و تاریک شدن خورشید معنویت مىدهد، و شرق و سنتهاى شرقى جایگاه طلوع و برآمدن سنتهاى ماندگار معنوى است . رهیافتسنتگرایانه در آنجا که تمدن شرقى را در برابر تمدن غربى، معرفى و توصیف مىکند، کلان اندیش و کلگرایانه (Holistic) است . به مجموعه تمدن غرب یا شرق به مثابه مجموعهاى عام و پروسهاى پیوسته مىنگرند . ساحتها و سائقههاى فردى را لحاظ نمىکنند . در تلقى سنتگرا، غرب در حال افول و اضمحلال است . در این تعبیر، غرب از قرن شانزدهم میلادى که جامعه مدنى را جانشین نظام مذهبى ساخت، امانت معنوى خود را از دست داده است . نتیجه آن بحران کنونى غرب است که به چهار صورت خود را نشان داده است: انحطاط فرهنگ، غروب خدایان، مرگ اساطیر و سقوط معنویت . (10) جوهر فلسفه و علم در تمدنهاى شرقى، ریشه دوانده و هسته فلسفى آن نوعى مکاشفه و اشراق است که در تمدنهاى غربى یافت نمىشود .
نگاه سنت گرایانه، نگاهى واقعگرا، بیرونى و آفاقى است; اما رهیافت وجودى نگاهش درونگرا و انفسى است . به جنبههاى تمدنى و عام فرهنگها نمىنگردد، بلکه به جنبههاى فردى و ذائقهها و سلیقه و گرایشات فردى توجه مىکند . براى رهایى از بن بست تجدد، نوعى درونگرایى و استغناى درونى را توصیه مىکنند . اما نگاه سنتگرایانه براى برونرفت از تکنولوژى و تجدد کنونى به تقویتسنتهاى شرقى و قرون وسطایى نظر مىافکند، و هر دو نگاه درصدد راهکارى براى زیستبهتر در دنیاى جدیدند سنتگرایى آنها در گرویدن به گذشته و سنت است; اما نگاه وجودى ارجاع به لایهها و اعمال روانى و درونى خود انسان است . این یکى به آرامش، شادى و امید و رستگارى مىاندیشد و آن دیگرى به آخرت، نجات و مدینه فاضله انسانى روى نشان مىدهد .
به نظر مىرسد رهیافت وجودى به انسان و هستى و در متن تحولات و دگردیسىهاى علمى، فرهنگى و جهانى، رهیافتى این جهانىتر (Secular) انسانگراتر، فردگراتر، استدلالگراتر، آزاداندیشتر باشد . این افقى است که تجدد امروز و آینده انسان را در پیش روى خواهد داشت; زیرا امرى قدسى (Sacred) ساختى ابدى و ازلى دارد و پیچیدگىها و در همشدگىهاى عصر جدید آن را متزلزل یا کمرنگ نخواهد کرد . از چنین روزى است که رویکرد وجودى و سنتى، سمت و سوى حرکت اکنون و آینده را به سمت معنویت مىخواند .
پىنوشتها:
1 . نصر، دکتر حسین، معرفت و معنویت، ترجمه انشاءالله رحمتى .
2 . همان، ص 156 .
3 . نقد و نظر، سال چهارم، شماره سوم و چهارم، ص 53 .
4 . نقد و نظر، (شماره 5، 18 و 17) 78 - 1377 - ص 105 .
5 . همان، ص 103 .
6 . براى اطلاع بیشتر بنگیرد به; نگاهى به پدیدارشناسى و فلسفههاى هستبودن، ژان دال، ترجمه یحیى مهدوى (تهران، خوارزمى، 1372) ص 122 .
7 . نظر متفکران اسلامى درباره طبیعت، دکتر حسین نصر . ص 15 .
8 . مصطفى ملکیان، سیرى در سپهر جان (تهران، مؤسسه نگاه معاصر، 1381)، ص 31 .
9 . همان، ص 31 .
10 . داریوش شایگان، آسیا در برابر غرب، ص 168 .