آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۶۰

چکیده

متن

تاسیس سازمان ملل در سال 1945، انتشار کتاب دهکده جهانى «مک لوهان‏» در 1965، انتشار کتاب موج سوم «الوین تافلر» در 1978، فروپاشى ابرقدرت شرق و پایان یافتن نظام دو قطبى در 1989، اتحاد پولى یازده کشور اروپا در 1998 و بسیارى از رخدادهاى دیگر - به‏ویژه در دهه هفتاد به بعد - روند جدیدى بود که با وابستگى متقابل به مقولاتى چون صلح همراه شد و به شکل فزاینده‏اى با مفهوم دموکراسى درآمیخت و در قالب‏بندى تئوریک جهانى شدن اثر گذاشت . نکته مشترکى که پیرامون جهانى شدن در بسیارى از نوشته‏ها - با وجود اختلاف نگرگاه‏ها - دیده مى‏شود: شبکه‏اى بودن، فراگیر بودن، یکپارچگى، تفوق نظام سرمایه دارى، فشردگى زمان و مکان و وابستگى عمومى است . اما کسانى جهانى شدن را یک وضعیت‏یا یک پدیده نو ظهور نمى‏دانند، بلکه روندى است که براى مدتى بسیار طولانى جریان داشته است . در واقع، از زمانى که سرمایه‏دارى به عنوان یک شکل قابل دوام جامعه انسانى پا به جهان گذارد; - یعنى از چهار یا پنج‏سده پیش تا کنون - جهانى شدن هم جریان داشته است .

درباره فرایند جهانى شدن، و خاستگاه این ایده، سخنان و نوشته‏هاى فراوانى مى‏توان یافت . از جمله مى‏توان به کتاب «ثقافة العولمة و عولمة الثقافة‏» (فرهنگ جهانى شدن و جهانى شدن فرهنگ) اشاره نمود که در آن، سمیرامین و برهان غلیون، به ارایه نگرگاه‏هاى خود پرداخته‏اند . نظرگاه این دو، چنان مخالف هم بودند که اندیشمندانى چون رضوان سید و شمس‏الدین کیلانى به نقد کتاب پرداختند . سمیرامین را باید نماینده چپ نوین نامید که گوهر جهانى شدن را، سرمایه‏دارى مى‏داند، ولى برهان غلیون، جهانى شدن را امرى ناگزیر مى‏نامد که ره‏اورد دانش و فناورى است .
سمیرامین، در مقاله امپریالیسم و جهانى شدن، امپریالیسم را نه تنها یک مرحله از نظام سرمایه‏دارى و حتى بالاترین مرحله آن نمى‏شمارد، بلکه آن را از ذات گسترش‏طلبانه سرمایه‏دارى مى‏داند . وى، قرن بیستم را «عصر طلایى‏» سرمایه‏داران (قدرت‏هاى اروپایى، ایالات متحده و ژاپن) نام مى‏نهد; گروه‏هایى که با یکدیگر هم‏آواز شده و به افتخار پیروزى نهایى خویش، سرود فتح مى‏خوانند . اما ساختار نوین جهانى شدن، از عهده انسجام بخشیدن اقتصادى - که در نظر امین اقتصاد حرف اول را در جهان مى‏زند - برنخواهد آمد . از این رو باید به فکر جهانى شدن سوسیالیسم بود که برپایه فرهنگ جهانى سوسیالیسم استوار است; در نتیجه، امین، سیاست امریکا را که در راس این قدرت‏ها قراردارد و بازار جهانى را به دست گرفته، نشانه مى‏رود . پیش از او اندیشمندانى چون میشل فوکو، دریدا و لیوتار که خود تفکر مدرنیته را از دهه 60 آغاز کردند، همین نظر را داشته‏اند . این سه، به دلیل مخالفت‏هاى بنیادى با سیاست‏هاى جهانى امریکا، از دیدگاه سیاسى و نظم جهانى امریکا با نظریه جهانى شدن امانوئل و الرشتاین آشکارا مخالفت ورزیدند . زیرا فرانسویان اعتقاد دارند که جهانى شدن، همان نظام تک‏قطبى است که امریکا در کانون آن قراردارد; زیرا تنها قدرت باقى مانده از نظام دو قطبى است . عادل عبدالحمید على نیز، در مقاله «جهانى شدن و آثار آن بر کشورهاى جهان سوم‏» از آینده جهانى شدن فرهنگ بیمناک است و آن را گرایش به فرهنگ واحد با ارزش‏ها و معیارهاى خاص، و تهدید هویت‏هاى فرهنگى و بومى موجود مى‏داند; ولى برهان غلیون رابطه‏اى میان استعمارخواهى و جهانى شدن نمى‏یابد; زیرا با روابطى که اینترنت، اقتصاد و خبررسانى میان همه جهانیان پدید آورده است، گریزى از پذیرش جهانى شدن نیست و تنها مى‏توان همچنان در حاشیه ماند و پیشرفت دیگران را نظاره کرد . اگرچه بنا به نظرگاه وى، با توجه به جایگاه ویژه امریکا در جهان نوین، نظام تک قطبى همچنان پابرجا خواهد بود، اما فرهنگ‏هاى دیگر مى‏توانند با تلاش پیگیر خود، در این معرکه پانهند و از قدرت روزافزون امریکا که با فناورى و تولیدات معنوى و مادى به جهان اعمال مى‏کند، بکاهند; به شرط آنکه به حقیقت و ضرورت جهانى شدن برسیم و خویشتن را آماده سازیم . در نتیجه، امریکا و هم پیمانانش، نه تنها در ساختن آگاهانه نظام جهانى شدن شرکت نجسته‏اند، بلکه آنها نیز تنها در پى سودجستن از این فرصتند تا جایگاه خود را بیش از پیش استوار کنند و از این غافله عقب نمانند .

جهانى شدن، فرصتى به دست دولت‏هایى داده که تاکنون در حاشیه مانده‏اند; ولى اکنون مى‏توانند در عصرى که آبستن تغییرهاست، به فعالیت‏بپردازند و از یک سو، رفاه را براى مردم خویش به ارمغان آورند و از سوى دیگر - با پویایى هرچه تمام‏تر - هویت ملى کشور خود را زنده نگهدارند و به دیگران عرضه دارند . هرچند امین و غلیون با بسیارى دیگر از اندیشمندان عرب، اتفاق نظر دارند که جهان عرب از کاستى‏هایى چون استبداد حکومت‏ها، ناتوانى در تولید، و نفوذ نیروى امپریالیسم رنج مى‏برد، ولى سمیر امین، مرگ سرمایه‏دارى و بازنشستن سوسیالیسم را تنها راه درمان مى‏داند; یعنى وى، به سان سوسیالیست‏هاى آرمانگرا و کمونیست‏هاى ملى گرا و مبارزان استعمارزدایى جامعه سوسیالیستى را تنها جامعه آزاد و در نتیجه تنها اجتماع واقعى انسانى مى‏داند . اما از سوى دیگر برهان غلیون، به انتظار انقلاب نشستن را راهى سودمند نمى‏شمارد، بلکه باید آگاهانه همه جامعه را هوشیار نمود تا از این فرصت آمده، سودجویند و پیش‏روند; درست همان‏گونه که کشورهاى شرق آسیا - با وجود ساختارهاى سلطه‏گر سرمایه دارى - به این مهم نائل آمدند . سمیر امین بر آن است که جهان عرب، میان دو نیرو گرفتار آمده است: یکى جهانى شدن و دیگرى بنیادگرایى اسلامى; ولى برهان غلیون بیدارى جهان اسلام را نه یک واکنش علیه جهانى شدن، بلکه نیروى نواندیش نامیده که در نوسازى دین و فرهنگ مى‏کوشد . از این رو، بر فرهیختگانى که به جهانى شدن مى‏اندیشند - چپ گرا باشند و یا لیبرال - ضرورى مى‏نماید که به پویاسازى و بازنگرى در دین همت گمارند; وگرنه به سان بسیارى از سکولارها، ناچار خواهند شد که با سلطه‏هاى استبدادى هم پیمان شوند و به آنان پناه آورند . اما آیا آشفتگى‏هاى جهان حاضر و پیروزى ظاهرى اقتصاد بازار، نخواهد توانست معادله غلیون رابر هم زند؟ از یک سو باید بتوان قدرت را در سطح کلى و خارج از چهارچوب سنتى سرزمینى کنترل کرد - تا آزادى مدرن‏ها تضمین شود - و از سوى دیگر باید ضرورت اجتماع خاص را به سمیت‏شناخت که در آنها تجربه آزادى گذشتگان تداوم مى‏یابد و این امر شاید بدین معنا باشد که باید در برابر بازار و اقتصاد از مطالبات دموکراتیک و فرهنگى دست کشید .

برهان غلیون در پاسخ به سمیرامین به چند مورد اشاره مى‏کند که دو مورد مهم‏تر مى‏نمایند: نخست اینکه غلیون اسلام گرایان را به سان دیگر نحله‏هاى اجتماعى، برخاسته از فضاى اجتماعى خاصى مى‏داند که مى‏توان به تحلیل و بررسى آن پرداخت، و دیگر اینکه وى جهانى شدن را نیرومندتر از استعمار کهن مى‏داند; با این تفاوت که هواداران جهانى شدن، زور و نیروى خود را براى انجام اهداف خویش به کار نمى‏بندند و دیگر اینکه جهانى‏شدن از پذیرش و قبول توده مردم برخوردار است . به عقیده وى، نباید سرمایه‏دارى را از قضا و قدر الاهى بر شمرد، و گرنه راه تلاش و کنکاش را برخود خواهیم بست; اما اگر سرمایه‏دارى را به سان هر ساختار اجتماعى دیگر، نمونه‏اى ایده‏آل بر نشماریم، مى‏توانیم از آن گذر کنیم و رهایى یابیم . جهانى شدن ادامه قرن‏ها تلاش سرمایه‏دارى در برخورد با جامعه‏هاى انسانى و خواسته‏هاى آن جوامع بشرى است، از امنیت و تمدن و مساوات گرفته تا عدالت و آزادى، به گمان وى، حتى اگر جهانى شدن را نپذیریم و آن را امپریالیستى نوین بنامیم، باز هم نمى‏توانیم در تغییر آن به نتیجه رسیم . بلکه باید از هر فرصتى استفاده کرد تا خود را در جهان، بازار جهانى و . . . نشان داد و با نپذیرفتن این مرحله، تنها فرصت‏ها را از دست‏خواهیم داد .

سمیرامین، اختلاف وى و غلیون را برخاسته از تفاوت دیدگاه‏ها مى‏نامد که چه چیز را در جامعه کنونى مى‏توان «نو» نامید; یعنى تفاوت آنها در استراتژى برخورد با مقوله‏هاى نوین است . همچنین امین بر آن است که تمدن جهانى انسان (جهانى) نمى‏تواند در سایه سرمایه‏دارى به‏وجود آید و آنچه در جهانى شدن تازگى دارد، نه انقلاب عظیم دانش و فناورى که به‏دست آوردن اقتصاد و بازار و به‏کارگیرى همه راه‏ها براى اداره جهان اقتصادى است . اما در هر حال، و به قول مانوئل کاستلز، جهانى نو در این پایان هزاره، در حال شکل‏گیرى است . این جهان در حدود اواخر دهه 1960 و نیمه دهه 1970، بر اثر تقارن تاریخى سه فرایند مستقل پدیدار شد: انقلاب تکنولوژى اطلاعات; بحران‏هاى اقتصادى سرمایه‏دارى و دولت‏سالارى و تجدید ساختار متعاقب آنها، و شکوفایى جنبش‏هاى اجتماعى - فرهنگى، همچون آزادى‏خواهى، حقوق بشر، فمینیسم و طرفدارى از محیط زیست . تعامل میان این فرایند و واکنش‏هایى که به آن دامن زدند، یک ساختار نوین اجتماعى مسلط، یعنى جامعه شبکه‏اى و یک اقتصاد نوین یعنى اقتصاد اطلاعاتى - جهانى و یک فرهنگ نوین، یعنى فرهنگ مجاز واقعى را به عرصه وجود آورد . منطق نهفته در این اقتصاد، این جامعه و این فرهنگ، زیربناى کنش و نهادهاى اجتماعى در سرتاسر جهانى به هم پیوسته است .

تبلیغات