"وحى و هرمنوتیک سنخشناسى ماهیت وحى _2"
آرشیو
چکیده
متن
وحى شیوه زندگى است
کسانى که دیدگاه گزارهاى را رد مىکنند، یعنى وحى را به عنوان مجموعهاى از آموزهها نمىپذیرند، بیشتر به این نکته نظر دارند که پیامى که پیامبر از وحى ارائه مىدهد، به راه و رسم رفتار و شیوه زندگى مربوط مىشود . (1)
در تکمیل این سخن مىتوانیم بگوییم که اگر پیام وحى راه و رسم و رفتار و شیوه زندگى خود را دارد و از دیگران نیز مىخواهد که چنین راه و رسم رفتار و شیوه زندگى را داشته باشند . به عبارت دیگر، وحى شیوه زندگى خاصى و نحوه رفتار خاصى و تجربهاى خاص مىشود که پیامبر دارد و باید دیگران هم آن را داشته باشند .
در نقد این دلیل باید به دو نکته توجه کنیم:
1 . ارتباط پیام وحى با شیوه زندگى و راه و رسم رفتار .
2 . یکى بودن وحى با شیوه زندگى و راه و رسم رفتار .
بىشک پیام وحى، شیوه خاصى از زندگى و نحوه خاصى از رفتار است . پیامبران مردم را به اعمال اخلاقى و نحوه خاصى از زندگى دعوت مىکردند . لااقل بخش قابل توجهى از پیام وحى به این امر معطوف بوده است . گر چه در برخى از موارد، وحى به پیشگویىهایى نسبتبه آینده و یا اخبار گذشته مربوط مىشود، ولى این امور هم در پرتو جهت دادن مخاطب به شیوه خاصى از زندگى و عمل به صورتى خاص بیان شدهاند . بنابر این، این سخن تا این حد قابل قبول است که پیام وحى، شیوهاى خاص از زندگى و راه و رسم خاصى از رفتار است . طرفداران طرز تلقى تجربى از وحى در این نکته بر حقاند .
وحى با رفتار اخلاقى و زندگى دینى ارتباط دارد . در چنین مواردى، وحى نحوه رفتار و زندگى را بیان مىکند، اما فاصله و شکافى میان این پیام وحى در کار است . چگونه مىتوانیم از این امر که وحى به شیوه زندگى و روش رفتار اخلاقى معطوف است، نتیجه بگیریم که وحى گونهاى تجربه است؟ پیامبر خود به چنین شیوهاى زندگى کرده و این روش و رفتار را داشته است . اما چرا وحى مىبایست گونهاى تجربه باشد؟ فرض کنید آقاى (الف) به آقاى (ب) گفته است: «راستگو باش» . از این گذشته مىدانیم که: آقاى (الف) خود راستگو است .
در این مثال، آقاى (الف) آقاى (ب) را به نحوهاى خاص از رفتار امر کرده است . خود آقاى (الف) راستگویى را تجربه کرده است . بنابراین، در این جا، پیامى داریم که رد و بدل شده است و آقاى (الف) هم تجربهاى داشته است . در مورد وحى، هم این تجربه است و هم آن وحى . براى این که آقاى (ب) هم راستگو باشد، باید آقاى (الف)، آن را به صورت گزارهاى بیان کند . چرا که تنها راه این که (ب) نیز راستگو باشد، این است که اول (الف) به او امر کند . در وحى هم باید پیامى به صورت گزاره بیان شود تا مخاطبان وحى بدان عمل کنند . چرا خود وحى را باید با تجربه راستگویى، مثلا یکى بدانیم؟
به نظر مىرسد که این دلیل از نوع مغالطه مصادره به مطلوب است . براى این که از دو مقدمه:
1 . پیام وحى رفتار و زندگى به شیوه خاص است،
2 . پیامبر خود به این شیوه، زندگى و رفتار کرده است،
نتیجه مىگیریم که خود وحى گونهاى تجربه است . باید علاوه بر این دو مقدمه فرض کنیم که خود تجربه، این شیوه زندگى و رفتار وحى است و این دقیقا نتیجهاى است که از این استدلال مىخواستیم به دست آوریم .
تا به حال، ما رابطه پیامبر را با مخاطبانش در نظر مىگرفتیم; همین نکته در مورد رابطه پیامبر و خدا هم صادق است .
خدا بر پیامبر وحى مىکند، به این معنا است که از او مىخواهد خودش و یا دیگران به شیوهاى خاص زندگى و رفتار کنند . پیش از آن که پیامبر این شیوه را تجربه کند، باید به نحوى مقصود خدا را دریابد و بداند که خدا این شیوه زندگى و رفتار را از او خواسته است .
زبان وحى در دیدگاه گزارهاى صورت زبانى اطلاعات گزارهاى است و در دیدگاه تجربه دینى، تفسیر زبانى پیامبر از تجربهاش است . این نکته شایان توجه است که زبان وحى، کارکردهاى گوناگونى دارد; مثلا گاه وحى، بیان اخبار غیبى گذشته است; یعنى خداوند اخبار غیبى گذشتگان را براى پیامبر نقل مىکند .
«ذلک من انباء الغیب نوحیه الیک و ما کنت لدیهم اذا جمعوا امرهم و هم یمکرون» . (2)
«این ماجرا، از خبرهاى غیب است که به تو وحى مىکنیم و تو هنگامى که آنها همدستان مىشدند و نیرنگ مىزدند، نزدشان نبودى» .
این تنها یک نمونه از کاربردهاى متنوع زبان وحى است . زبان وحى همواره بیان شیوه زندگى و نحوهاى خاص از رفتار نیست . اگر مراد از پیام وحى، مفاد زبان وحى باشد، یعنى پیام وحى همان زبان وحى باشد، پیام وحى همواره بیان شیوه زندگى و راه و رسم رفتار نیست . ولى اگر مراد آن است که پیام وحى مقصود وحى است و حتى مقصود اصلى از بیان داستانهاى دینى، اخبار از گذشته، پیشگویى آینده و . . . ، روشن است که مقصود از همه این امور سوق دادن مخاطبان به سوى شیوه خاص از زندگى و رفتار بر طبق قوانین اخلاقى خاصى است . همه اجزاى مختلف وحى و تمام کارکردهاى گوناگونى که براى وحى، مقصود است، همه در خدمت این امرند که انسانها را به شیوهاى از زندگى و رفتار هدایت کنند .
3 . دیدگاه افعال گفتارى
دیدگاه سومى که در باب سرشت وحى مطرح شده این است که وحى مجموعهاى از افعال گفتارى خدا است . طرفداران دیدگاه از «نظریه افعال گفتارى» (3) فیلسوف مشهور زبان جى . ال . آستین (4) متاثر بودهاند . از این رو، بحثخود را با توضیح این نظریه آغاز مىکنم .
مهمترین ویژگى زبان، برقرار کردن ارتباط میان انسانها است . به عبارت دیگر، ما به واسطه زبان با دیگران ارتباط برقرار مىکنیم . ولى ارتباط زبانى دقیقا به چه معنا است؟ وقتى ما با زبان ارتباط برقرار مىکنیم، چه کارى انجام مىدهیم؟ از زمانهاى بسیار دور گفتهاند: واحد ارتباط زبانى جمله است; یعنى وقتى ارتباط زبانى برقرار مىکنیم جملات را رد و بدل مىکنیم . آستین، در مقابل، این تصویر را طرح و به جاى آن نظریه بدیعى را مطرح کرد . به نظر آستین، واحد ارتباط زبانى، افعال گفتارى است . به این معنا که ارتباط زبانى، هنگامى تحقق مىیابد که گویندهاى افعال گفتارى را انجام دهد . این نظریه توجه بسیارى از فلاسفه قرن بیستم را به خود جلب کرد .
گفتار گوینده، پیامها و نتایجخاصى دارد . ممکن است این گفتار مخاطب را به کارى خاص وادار کند; مثلا جمله «در را ببندید» ، مخاطب را وامىدارد که در را ببندد . همچنین، سؤال «آیا درس خواندهاى؟» ممکن است در مخاطب ترس ایجاد کند و یا او را وادار کند درسهایش را دوباره مرور کند . اینها همه افعالى هستند که بر خود گفتار مرتبط مىشود، و «فعل بعد گفتار» (5) نام دارد و افعالى هستند که با گفتن جملهاى از زبان خاص، انجام مىدهیم .
دو ادعاى دیدگاه افعال گفتارى
دیدگاه افعال گفتارى در باب وحى دست کم دو ادعا دارد:
اولا، وحى سرشت زبانى دارد . وحى از زبان مستقل نیست . خدا بر پیامبر وحى کرده است، به این معنا است که ارتباط زبانى با خدا برقرار کرده است .
ثانیا، خدا در این ارتباط زبانى افعالى گفتارى را انجام داده است . خدا جملاتى معنادار را از زبان خاص براى پیامبر اظهار کرده است و این جملات، محتوا و مضمون خاصى داشتهاند و نیز خدا به واسطه این جملات پیامبر را به کارهایى واداشته و تاثیراتى را بر او داشته است .
بر طبق این دیدگاه، «خدا وحى کرده است» به این معنا است که خدا افعال گفتارى انجام داده است . بنابراین، وحى در این صورت فعل حاکى از کار مىشود . بر طبق دیدگاه تجربه دینى هم، فعل حاکى از کاربرد است; با این تفاوت که در دیدگاه افعال گفتارى، وحى فعل حاکى از کار خدا است، ولى در دیدگاه تجربه دینى، فعل حاکى از کار پیامبر است .
در وحى گفتارى خدا افعال گفتارى انجام مىدهد و این وحى سرشت زبانى دارد . این نکته شایان توجه است که وحى گزارهاى و وحى تجربى، اگر خدا افعال گفتارى انجام دهد، باز این افعال گفتارى، وحى نیستند . در وحى گزارهاى خدا اطلاعاتى را که سرشت زبانى ندارند، در اختیار پیامبر مىگذارد و پیامبر آنها را در قالب زبان خاص به دیگران ارائه مىدهد . در وحى تجربى، پیامبر صرفا مواجههاى با خدا داشته است; این مواجهه سرشت زبانى ندارد، یعنى نوعى ارتباط گفتارى نیست .
برخى دقیقا به این نکته پى نبردهاند و گاهى در مورد وحى چنین مىگویند که پیامبر در وحى، مواجههاى با خدا دارد و در این مواجهه خدا با او سخن مىگوید . بنابراین، پیامبر تجربهاى دینى داشته است و آن تجربه سخن گفتن خدا با او است . در نتیجه در دیدگاه تجربه دینى هم، خدا افعال گفتارى انجام مىدهد و در سرشت وحى خود افعال گفتارى خدا هست . این سخن از عدم تفکیک دقیق دو دیدگاه سرچشمه مىگیرد . وحى در دیدگاه تجربه دینى مواجهه پیامبر با خدا است و در دیدگاه افعال گفتارى، افعال گفتارى خداست، ولى در این سخن که وحى تجربه سخن خدا است، در حقیقت گوینده سرشتى ترکیبى براى وحى قائل شده است; به این معنا که وحى را مجموع تجربه و سخن خدا دانسته است . به عبارت دقیقتر، وحى را تجربه دانسته که متعلق آن، سخن گفتن خدا است . آیا این سخن دیدگاه دیگرى است؟ آیا بر طبق این سخن، خدا، افعال گفتارى انجام مىدهد؟ در پاسخ باید بگوییم که این سخن در حقیقت دیدگاه تجربه دینى است; زیرا در این دیدگاه مواجهه پیامبر با خدا وحى است . این مواجهه ممکن است مواجهه با سخن گفتن خدا باشد، یا به نحو دیگر باشد . به هر حال، وحى مواجهه پیامبر است . خدا چه افعال گفتارى انجام دهد و چه ندهد، این تاثیرى در سرشت وحى ندارد . چرا که خود افعال گفتارى خدا در سرشت وحى داخل نیستند . در تجربه سخن گفتن خدا، وحى سرشت زبانى ندارد وحى از سنخ مواجهه است; ولى در دیدگاه افعال گفتارى، وحى سرشت زبانى دارد . (6) در دیدگاه افعال گفتارى، مواجهه و تجربه پیامبر امرى همراه و ملازم با افعال گفتارى است; ولى در سرشت وحى داخل نیست; همانطور که در وحى گزارهاى هم تجربه پیامبر، امرى بیرون از وحى و همراه با آن است . بنابراین، پذیرش دیدگاه افعال گفتارى و نیز دیدگاه گزارهاى به معناى نفى تجارب وحیانى نیست . ما هر یک از دو دیدگاه را بپذیریم، باز پیامبر تجارب وحیانى داشته است و تنها سخن بر سر این است که در دو دیدگاه مذکور، تجارب پیامبر در سرشت وحى داخل نیستند و امرى همراه و ملازم با آن هستند، ولى در دیدگاه تجربه دینى وحى خود این تجارب است و گزارههایى که خدا به پیامبر القا مىکند و افعال گفتارى خدا، امورى همراه با وحى (تجارب وحیانى) و بیرون از آن هستند .
ارکان وحى گفتارى
ما قبلا ارکان وحى گزارهاى و وحى تجربى (یعنى وحى به عنوان تجربه دینى) را بیان کردیم . اینک این پرسش مطرح مىشود که وحى گفتارى چه ارکانى دارد؟ در وحى گفتارى، خدا افعال گفتارى را براى پیامبر انجام مىدهد . بنابراین یکى از ارکان وحى گفتارى گوینده (یعنى انجام دهنده افعال گفتارى است) که خدا است . خدا با انجام این افعال گفتارى، با پیامبر ارتباط زبانى برقرار مىکند . بنابراین مخاطب (یعنى پیامبر) رکن دیگر وحى گفتارى است . در دیدگاه افعال گفتارى زبان خاص در سرشت وحى داخل است; به این معنا که خدا جملاتى معنادار را از زبانى خاص بر پیامبر اظهار مىکند . زبان خاص رکن سوم وحى گفتارى است . زبان خاص همان فعل گفتار است . این جملات مضمون و محتوایى خاص دارند که همان پیام وحى است . پیام وحى در حقیقت فعل ضمن گفتارى است . فعل ضمن گفتارى یا پیام وحى رکن چهارم وحى است وحى گفتارى همین چهار رکن را دارد .
تفاوت دیدگاه افعال گفتارى با دو دیدگاه دیگر
در پرتو مطالبى که تا کنون گفتهایم، تفاوت دیدگاه افعال گفتارى با دو دیدگاه قبلى روشن مىشود . دو تفاوت عمده میان این دیدگاهها وجود دارد: تفاوت در استقلال و عدم استقلال از زبان و تفاوت در ارکان وحى .
1 . تفاوت در استقلال و عدم استقلال از زبان
بر طبق دیدگاه گزارهاى و دیدگاه تجربه دینى، وحى سرشت زبانى ندارد و از زبان مستقل است، ولى طبق دیدگاه افعال گفتارى، وحى از زبان مستقل نیست و سرشت زبانى دارد . گرچه دو دیدگاه نخست از این لحاظ وفاق دارند که وحى سرشت زبانى ندارد، ولى بر طبق دیدگاه گزارهاى، وحى از سنخ معرفت است; یعنى اطلاعاتى است که پیامبر از خدا دریافت مىکند . مطابق دیدگاه تجربه دینى، وحى از سنخ انفعالات و حالات درونى است و به احساسات درونى پیامبر مربوط مىشود .
2 . تفاوت در ارکان وحى
دیدگاه افعال گفتارى در مورد ارکان وحى نیز با دو دیدگاه دیگر تفاوت دارد . وحى گزارهاى سه رکن داشت که عبارتند از: خدا، پیامبر و پیام . ولى در دیدگاه تجربه دینى ارکان وحى عبارتند از:
خدا، پیامبر و تجربه وحیانى . گزارشهاى پیامبر از تجربهاش، تفاسیر او از تجربهاش هستند . ولى وحى گفتارى چهار رکن دارد: خدا، پیامبر و فعل ضمن گفتار و فعل گفتار . گرچه در هر سه دیدگاه، خدا و پیامبر رکن وحىاند، ولى مقایسه ارکان دیگر تفاوت آنها را نشان مىدهد . در دیدگاه گزارهاى پیام وحى رکن است، ولى در دیدگاه تجربه دینى، تجربه وحیانى . در دیدگاه افعال گفتارى بر خلاف دو دیدگاه قبلى، دو رکن دیگر داریم: یکى فعل گفتار که با زبان خاصى پیوند دارد و دیگرى فعل ضمن گفتار که با پیام وحى زبانى ارتباط دارد .
تناسب دیدگاه افعال گفتارى با وحى اسلامى
از میان سه دیدگاهى که در باب سرشت وحى بیان کردیم، دیدگاه افعال گفتارى تناسب و همخوانى ویژهاى با وحى اسلامى دارد . چرا که تنها این دیدگاه در سرشت وحى، زبان خاصى را ملحوظ مىدارد و وحى را گونهاى ارتباط زبانى تصویر مىکند . این نظریه مىتواند توفیقاتى را نصیب کلام اسلامى کند که پیش از این در بدنه دیگر نظریات قابل دستیابى نبودند .
بنابر دیدگاه گزارهاى، خدا مجموعهاى از حقایق را به پیامبر القا کرده است . ولى این حقایق ممکن بود در قالب جملات زبانى القا شوند . و یا به صورتهاى دیگرى، مانند تلهپاتى، با نمادها و غیره . بنابراین زبان خاصى که پیامبر براى ابلاغ وحى به کار مىبرد، الزاما همان زبان وحى نیست . زیرا وحى صرفا القاى حقایق است و زبان در آن مدخلیتى ندارد . لذا بر طبق این دیدگاه، وحى سرشت زبانى ندارد، اما بنا به تجربه دینى، وحى تجربهاى است که پیامبر داشته است . اگر این تجربه همراه با گفتار زبانى صورت گرفته باشد، شکل زبانى این گفتار در سرشت وحى داخل نیست و رکن آن نمىباشد . پیامبر تجربه خود را به زبان خاص بیان مىکند، ولى زبان خاصى که پیامبر به کار مىگیرد، در خود متن وحى نبوده و وحى صرفا تجربه و مواجههاى خاص بوده است .
اهمیت دیدگاه افعالى گفتارى از این جا روشن مىشود . وحى اسلامى که در قرآن تجلى یافته، کلماتى است که خدا به کار برده است . قرآن نه تنها وحى خدا است، بلکه زبان قرآن همان زبانى است که خدا به کار برده و در قالب آن با پیامبر سخن گفته است:
«انا انزلناه قرآنا عربیا لعلکم تعقلون» . (7)
با توجه به این آیه روشن مىشود که انزال قرآن به صورت عربى بوده است; یعنى خود زبان عربى در متن وحى دخیل است، نه این که پیامبر از وحى به زبان عربى گزارش داده باشد . از این گذشته، انزال قرآن در قالب زبان عربى از ناحیه خدا، بوده است . در این آیه شریفه انزال قرآن به زبان عربى به «نا» نسبت داده شده که همان خدا است . زبان عربى براى وحى اسلامى عرضى نیست، بلکه ذاتى است; به این معنا که در متن خود وحى، وحى به زبان عربى است . خدا افعال گفتارى را به زبان عربى انجام داده است، یعنى جملاتى معنادار از زبان عربى را به پیامبر اظهار کرده و این جملات مضامینى خاص داشتهاند و پیامبر را به کارهایى خاص واداشتهاند . از این رو، خداوند متعال در ذیل آیه فوق، مخاطبان خود را به تعقل فراخوانده است . مخاطبان باید در انزال قرآن به زبان عربى از جانب خدا یا در قرآن که به زبان عربى و وحى خدا است، تعقل کنند .
در آیه دیگرى تصریح شده است که خدا به زبان عربى وحى بوده است .
«و کذلک اوحینا الیک قرآنا عربیا» . (8)
وحى قرآن به صورت زبان عربى بوده است . پیامبر (ص) زبان عربى را خود به کار نبرده، بلکه خود خدا به زبان عربى با پیامبر گفتگو کرده است .
مساله وحى در جهان اسلام
مساله وحى همواره در جهان اسلام جالب توجه و مناقشهبرانگیز بوده، از یک سو فلاسفه و از دیگر سو متکلمان دائما با این بحث درگیر بودهاند . این نکته از سر اتفاق نیست، چون وحى به معناى خاصى، هسته اصلى اسلام را تشکیل مىدهد و تحلیل وحى به معناى تحلیل کل پیکره اسلام است . از این رو، اگر به چهارده قرن گذشته تاریخ اسلام بنگریم، فلاسفه و متکلمان دائما در نزاع بودهاند و بر هم دیگر خورده مىگرفتند . آنها به خوبى دریافته بودند که تحلیل و تبیین نادرست وحى چه نتایج و پیامدهاى مصیبتبارى براى اسلام مىتواند داشته باشد، فلاسفه بزرگى در عالم اسلام از قبیل فارابى، ابن سینا و متکلمانى همچون غزالى در این باب زبان گشوده و به مداقه پرداختهاند . از فلاسفه و متکلمان که بگذریم، مورخانى چون ابن خلدون نیز به اهمیت این بحث پىبرده، مباحثى در این زمینه پیش کشیدهاند .
نظریه اشاعره
اشاعره در مخالفتبا همه این مذاهب به کلام نفسى قایل شدند . آنها گفتند که کلام لفظى است که حادث است و این کلام به ذات الهى قائم نیست، ولى فراتر از این کلام، کلام نفسى است و کلام حقیقى در واقع همین کلام است . کلام نفسى معنایى قائم به نفس است که با الفاظ از آن تعبیر مىآوریم . این کلام قدیم و قائم به ذات الهى و غیر از علم و اراده الهى است . فرض کنید شما بخواهید سخنى را بگویید; معناى آن سخن در ذهن شما هست و سپس آن را به صورت الفاظ و جملات در مىآورید . کلام نفسى هم به نظم اشاعره چنین چیزى، و غیر از علم و اراده است . به نظر آنها کلام لفظى قدیم است . (9)
اشاعره با تفکیک کلام نفسى از کلام لفظى، تنها کلام نفسى را قائم به ذات الهى دانسته، کلام لفظى را حادث و غیر قائم به ذات الهى مىدانند . این سخن بدین معنا است که الفاظى که به عنوان کلام ائمه مىشناسیم، در واقع الفاظ خدا نیستند . کلام خدا همان کلام نفسى است . کلام نفسى در چارچوب نظریاتى که مطرح کردهایم، با دیدگاه وحى گزارهاى تناسب دارد و از سنخ گزارهها است . در کتابهاى روایى اهل سنتبه تواتر از حضرت پیامبر (ص) نقل شده است:
ان هذا القرآن السموع المتلوهو کلام الله (10) ; «این قرآن که شنیده و تلاوت مىشود، همان کلام الهى است .»
از این حدیث استفاده مىشود که کلام الهى در حقیقت این الفاظند که به صورت مکتوب درآمدهاند و تلاوت مىشوند . اشاعره در توجیه این قبیل روایات دستبه توجیه مىزدند و مىگفتند این حروف و اصوات و الفاظ به این معنا کلام الهىاند که بر آن دلالت مىکنند، یعنى بر کلام نفسى دلالت دارند، لذا مجازا بر آنها کلام الهى - از باب تسمیه دال به اسم مدلول - اطلاق شده است . (11)
پیدا است که ظاهر این گونه روایات حقیقتگویى است نه مجازگویى، و امروزه در پرتو نظریه افعال گفتارى مىتوانیم نظریه کلام نفسى را به عنوان گونهاى تحویلگرایى طرد کنیم . بهتر استبراى تکمیل این بحث، به بیان فخررازى در مورد انزال وحى هم نظر کنیم و ببینیم چگونه بر اساس نظریه کلام نفسى، انزال وحى را توجیه مىکند . فخررازى در بیان مراد از انزال وحى مىگوید جبریل (ع) در آسمان کلام خدا را شنید و سپس بر پیامبر (ص) نازل شد . این سخن را مىتوان از قبیل «نزلت رسالة الامسیر من القصر» دانست . وقتى مىگوییم پیام امیر از قصر نازل شد، توجه داریم که پیام نازل نمىشود، بلکه شنونده، پیام را از مرتبه عالى مىشنود و سپس در مرتبه سافل آن را ادا مىکند . سخن از او جدا نمىشود، بلکه سامع این سخن را مىشنود و با الفاظى از پیش خودش آنها را به دیگران مىرساند . لذا مىگوییم این شنونده کلام را در جایى شنیده و در جاى دیگرى آن را به زبان آورده است . اگر بپرسید جبرئیل چگونه کلام خدا را شنید و حال آن که کلام الهى بر ملک، از قبیل حروف و اصوات نیست؟ در پاسخ مىگوییم که شاید خدا قوه شنوایى خاصى متناسب با کلام خودش در جبرئیل (ع) آفریده و سپس او را به تعبیر آوردن از این کلام قدیم قادر ساخته است و ممکن استخدا در لوح محفوظ نوشتهاى را با همین نظم مخصوص آفریده باشد و جبرئیل (ع) آن را خوانده و حفظ کرده باشد و نیز ممکن استخدا اصواتى را با این نظم خاص در جسم ویژهاى آفریده باشد و جبرئیل (ع) آن را فهمیده و خدا هم در او علم ضرورى به این که این عبارت مودى آن کلام قدیم است، آفریده باشد . (12)
از این قبل سخنان روشن مىشود که اشاعره با چه مشکلاتى مواجه بودند و براى حفظ نظریه کلام نفسى به چه توجیههایى روى مىآورند و دچار چه تکلفاتى مىشوند . در برخى از کتابهاى کلامى این نظریه نقد شده است، ولى براى نگارنده همواره این پرسش مطرح بوده که مفسر اشعرى مسلکى مانند فخر رازى مثلا این آیه را چگونه معنا مىکند؟
انا انزلناه قرآنا عربیا لعلکم تعقلون (13)
در این آیه، انزال قرآن به صورت عربى به خدا اسناد داده شده است، نه این که خدا به صورت کلام نفسى سخن گفته و جبرئیل (ع) یا پیامبر (ص) آن را به صورت عربى فهمیده است . فخر رازى در تفسیر این آیه، این نکته را مطرح کرده است که جبایى با استناد به این آیه استدلال کرده که قرآن به عربى بودن موصوف شده و لذا قدیم نیست . زیرا قدیم فارسى یا عربى نمىشود . سپس در پاسخ جبایى گفته است این آیه تنها بر این امر دلالت دارد که این الفاظ و عبارات حادثند و ما در این نکته نزاعى نداریم و آنچه مىگوییم قدیم است، چیز دیگرى است . (14)
این توجیه فخر رازى اگر مشکل قدیم بودن را حل کند، این مشکل را حل نمىکند که در این آیه انزال قرآن به زبان عربى به خدا اسناد داده شده است و این بدین معنا است که وحى خدا، صورت زبانى خاصى داشته و در قالب الفاظ زبان عربى بوده است . مثال انزال پیام امیر هم نمىتواند این مورد را توجیه کند; زیرا انزال به زبان عربى، به خود خدا نسبت داده شده است .
پىنوشتها:
1. Davis, Religion andThe Making of society, p.99.
2. یوسف آیه 102 .
3. Speech Acts Theory.
4. J.L. Austin.
5. Perlocutionary act austin J.L, How to do things with words, p.109.
6. این نکته را با سخن فلاسفه که گفتهاند تقید داخل و قید خارج است نیز مىتوان توضیح داد: «در وحى تجربه سخن گفتن خدا است» تقید به سخن گفتن و افعال گفتارى داخل است، ولى خود افعال گفتارى خدا که قید باشد، از وحى خارج است .
7. یوسف، آیه 2 .
8. شورى، آیه 7 .
9. السید الشریف شرح المواقف، ج 8، صص 4 - 93 .
10. تفسی الفخر الرازى، المجلد الاول، ج 1، ص 38، دارالفکر، بیروت (1420 ه . ق 2000م)
11. همان، ص 39 .
12. همان مجلد اول، ج 2، ص 37 .
در تکمیل این سخن مىتوانیم بگوییم که اگر پیام وحى راه و رسم و رفتار و شیوه زندگى خود را دارد و از دیگران نیز مىخواهد که چنین راه و رسم رفتار و شیوه زندگى را داشته باشند . به عبارت دیگر، وحى شیوه زندگى خاصى و نحوه رفتار خاصى و تجربهاى خاص مىشود که پیامبر دارد و باید دیگران هم آن را داشته باشند .
در نقد این دلیل باید به دو نکته توجه کنیم:
1 . ارتباط پیام وحى با شیوه زندگى و راه و رسم رفتار .
2 . یکى بودن وحى با شیوه زندگى و راه و رسم رفتار .
بىشک پیام وحى، شیوه خاصى از زندگى و نحوه خاصى از رفتار است . پیامبران مردم را به اعمال اخلاقى و نحوه خاصى از زندگى دعوت مىکردند . لااقل بخش قابل توجهى از پیام وحى به این امر معطوف بوده است . گر چه در برخى از موارد، وحى به پیشگویىهایى نسبتبه آینده و یا اخبار گذشته مربوط مىشود، ولى این امور هم در پرتو جهت دادن مخاطب به شیوه خاصى از زندگى و عمل به صورتى خاص بیان شدهاند . بنابر این، این سخن تا این حد قابل قبول است که پیام وحى، شیوهاى خاص از زندگى و راه و رسم خاصى از رفتار است . طرفداران طرز تلقى تجربى از وحى در این نکته بر حقاند .
وحى با رفتار اخلاقى و زندگى دینى ارتباط دارد . در چنین مواردى، وحى نحوه رفتار و زندگى را بیان مىکند، اما فاصله و شکافى میان این پیام وحى در کار است . چگونه مىتوانیم از این امر که وحى به شیوه زندگى و روش رفتار اخلاقى معطوف است، نتیجه بگیریم که وحى گونهاى تجربه است؟ پیامبر خود به چنین شیوهاى زندگى کرده و این روش و رفتار را داشته است . اما چرا وحى مىبایست گونهاى تجربه باشد؟ فرض کنید آقاى (الف) به آقاى (ب) گفته است: «راستگو باش» . از این گذشته مىدانیم که: آقاى (الف) خود راستگو است .
در این مثال، آقاى (الف) آقاى (ب) را به نحوهاى خاص از رفتار امر کرده است . خود آقاى (الف) راستگویى را تجربه کرده است . بنابراین، در این جا، پیامى داریم که رد و بدل شده است و آقاى (الف) هم تجربهاى داشته است . در مورد وحى، هم این تجربه است و هم آن وحى . براى این که آقاى (ب) هم راستگو باشد، باید آقاى (الف)، آن را به صورت گزارهاى بیان کند . چرا که تنها راه این که (ب) نیز راستگو باشد، این است که اول (الف) به او امر کند . در وحى هم باید پیامى به صورت گزاره بیان شود تا مخاطبان وحى بدان عمل کنند . چرا خود وحى را باید با تجربه راستگویى، مثلا یکى بدانیم؟
به نظر مىرسد که این دلیل از نوع مغالطه مصادره به مطلوب است . براى این که از دو مقدمه:
1 . پیام وحى رفتار و زندگى به شیوه خاص است،
2 . پیامبر خود به این شیوه، زندگى و رفتار کرده است،
نتیجه مىگیریم که خود وحى گونهاى تجربه است . باید علاوه بر این دو مقدمه فرض کنیم که خود تجربه، این شیوه زندگى و رفتار وحى است و این دقیقا نتیجهاى است که از این استدلال مىخواستیم به دست آوریم .
تا به حال، ما رابطه پیامبر را با مخاطبانش در نظر مىگرفتیم; همین نکته در مورد رابطه پیامبر و خدا هم صادق است .
خدا بر پیامبر وحى مىکند، به این معنا است که از او مىخواهد خودش و یا دیگران به شیوهاى خاص زندگى و رفتار کنند . پیش از آن که پیامبر این شیوه را تجربه کند، باید به نحوى مقصود خدا را دریابد و بداند که خدا این شیوه زندگى و رفتار را از او خواسته است .
زبان وحى در دیدگاه گزارهاى صورت زبانى اطلاعات گزارهاى است و در دیدگاه تجربه دینى، تفسیر زبانى پیامبر از تجربهاش است . این نکته شایان توجه است که زبان وحى، کارکردهاى گوناگونى دارد; مثلا گاه وحى، بیان اخبار غیبى گذشته است; یعنى خداوند اخبار غیبى گذشتگان را براى پیامبر نقل مىکند .
«ذلک من انباء الغیب نوحیه الیک و ما کنت لدیهم اذا جمعوا امرهم و هم یمکرون» . (2)
«این ماجرا، از خبرهاى غیب است که به تو وحى مىکنیم و تو هنگامى که آنها همدستان مىشدند و نیرنگ مىزدند، نزدشان نبودى» .
این تنها یک نمونه از کاربردهاى متنوع زبان وحى است . زبان وحى همواره بیان شیوه زندگى و نحوهاى خاص از رفتار نیست . اگر مراد از پیام وحى، مفاد زبان وحى باشد، یعنى پیام وحى همان زبان وحى باشد، پیام وحى همواره بیان شیوه زندگى و راه و رسم رفتار نیست . ولى اگر مراد آن است که پیام وحى مقصود وحى است و حتى مقصود اصلى از بیان داستانهاى دینى، اخبار از گذشته، پیشگویى آینده و . . . ، روشن است که مقصود از همه این امور سوق دادن مخاطبان به سوى شیوه خاص از زندگى و رفتار بر طبق قوانین اخلاقى خاصى است . همه اجزاى مختلف وحى و تمام کارکردهاى گوناگونى که براى وحى، مقصود است، همه در خدمت این امرند که انسانها را به شیوهاى از زندگى و رفتار هدایت کنند .
3 . دیدگاه افعال گفتارى
دیدگاه سومى که در باب سرشت وحى مطرح شده این است که وحى مجموعهاى از افعال گفتارى خدا است . طرفداران دیدگاه از «نظریه افعال گفتارى» (3) فیلسوف مشهور زبان جى . ال . آستین (4) متاثر بودهاند . از این رو، بحثخود را با توضیح این نظریه آغاز مىکنم .
مهمترین ویژگى زبان، برقرار کردن ارتباط میان انسانها است . به عبارت دیگر، ما به واسطه زبان با دیگران ارتباط برقرار مىکنیم . ولى ارتباط زبانى دقیقا به چه معنا است؟ وقتى ما با زبان ارتباط برقرار مىکنیم، چه کارى انجام مىدهیم؟ از زمانهاى بسیار دور گفتهاند: واحد ارتباط زبانى جمله است; یعنى وقتى ارتباط زبانى برقرار مىکنیم جملات را رد و بدل مىکنیم . آستین، در مقابل، این تصویر را طرح و به جاى آن نظریه بدیعى را مطرح کرد . به نظر آستین، واحد ارتباط زبانى، افعال گفتارى است . به این معنا که ارتباط زبانى، هنگامى تحقق مىیابد که گویندهاى افعال گفتارى را انجام دهد . این نظریه توجه بسیارى از فلاسفه قرن بیستم را به خود جلب کرد .
گفتار گوینده، پیامها و نتایجخاصى دارد . ممکن است این گفتار مخاطب را به کارى خاص وادار کند; مثلا جمله «در را ببندید» ، مخاطب را وامىدارد که در را ببندد . همچنین، سؤال «آیا درس خواندهاى؟» ممکن است در مخاطب ترس ایجاد کند و یا او را وادار کند درسهایش را دوباره مرور کند . اینها همه افعالى هستند که بر خود گفتار مرتبط مىشود، و «فعل بعد گفتار» (5) نام دارد و افعالى هستند که با گفتن جملهاى از زبان خاص، انجام مىدهیم .
دو ادعاى دیدگاه افعال گفتارى
دیدگاه افعال گفتارى در باب وحى دست کم دو ادعا دارد:
اولا، وحى سرشت زبانى دارد . وحى از زبان مستقل نیست . خدا بر پیامبر وحى کرده است، به این معنا است که ارتباط زبانى با خدا برقرار کرده است .
ثانیا، خدا در این ارتباط زبانى افعالى گفتارى را انجام داده است . خدا جملاتى معنادار را از زبان خاص براى پیامبر اظهار کرده است و این جملات، محتوا و مضمون خاصى داشتهاند و نیز خدا به واسطه این جملات پیامبر را به کارهایى واداشته و تاثیراتى را بر او داشته است .
بر طبق این دیدگاه، «خدا وحى کرده است» به این معنا است که خدا افعال گفتارى انجام داده است . بنابراین، وحى در این صورت فعل حاکى از کار مىشود . بر طبق دیدگاه تجربه دینى هم، فعل حاکى از کاربرد است; با این تفاوت که در دیدگاه افعال گفتارى، وحى فعل حاکى از کار خدا است، ولى در دیدگاه تجربه دینى، فعل حاکى از کار پیامبر است .
در وحى گفتارى خدا افعال گفتارى انجام مىدهد و این وحى سرشت زبانى دارد . این نکته شایان توجه است که وحى گزارهاى و وحى تجربى، اگر خدا افعال گفتارى انجام دهد، باز این افعال گفتارى، وحى نیستند . در وحى گزارهاى خدا اطلاعاتى را که سرشت زبانى ندارند، در اختیار پیامبر مىگذارد و پیامبر آنها را در قالب زبان خاص به دیگران ارائه مىدهد . در وحى تجربى، پیامبر صرفا مواجههاى با خدا داشته است; این مواجهه سرشت زبانى ندارد، یعنى نوعى ارتباط گفتارى نیست .
برخى دقیقا به این نکته پى نبردهاند و گاهى در مورد وحى چنین مىگویند که پیامبر در وحى، مواجههاى با خدا دارد و در این مواجهه خدا با او سخن مىگوید . بنابراین، پیامبر تجربهاى دینى داشته است و آن تجربه سخن گفتن خدا با او است . در نتیجه در دیدگاه تجربه دینى هم، خدا افعال گفتارى انجام مىدهد و در سرشت وحى خود افعال گفتارى خدا هست . این سخن از عدم تفکیک دقیق دو دیدگاه سرچشمه مىگیرد . وحى در دیدگاه تجربه دینى مواجهه پیامبر با خدا است و در دیدگاه افعال گفتارى، افعال گفتارى خداست، ولى در این سخن که وحى تجربه سخن خدا است، در حقیقت گوینده سرشتى ترکیبى براى وحى قائل شده است; به این معنا که وحى را مجموع تجربه و سخن خدا دانسته است . به عبارت دقیقتر، وحى را تجربه دانسته که متعلق آن، سخن گفتن خدا است . آیا این سخن دیدگاه دیگرى است؟ آیا بر طبق این سخن، خدا، افعال گفتارى انجام مىدهد؟ در پاسخ باید بگوییم که این سخن در حقیقت دیدگاه تجربه دینى است; زیرا در این دیدگاه مواجهه پیامبر با خدا وحى است . این مواجهه ممکن است مواجهه با سخن گفتن خدا باشد، یا به نحو دیگر باشد . به هر حال، وحى مواجهه پیامبر است . خدا چه افعال گفتارى انجام دهد و چه ندهد، این تاثیرى در سرشت وحى ندارد . چرا که خود افعال گفتارى خدا در سرشت وحى داخل نیستند . در تجربه سخن گفتن خدا، وحى سرشت زبانى ندارد وحى از سنخ مواجهه است; ولى در دیدگاه افعال گفتارى، وحى سرشت زبانى دارد . (6) در دیدگاه افعال گفتارى، مواجهه و تجربه پیامبر امرى همراه و ملازم با افعال گفتارى است; ولى در سرشت وحى داخل نیست; همانطور که در وحى گزارهاى هم تجربه پیامبر، امرى بیرون از وحى و همراه با آن است . بنابراین، پذیرش دیدگاه افعال گفتارى و نیز دیدگاه گزارهاى به معناى نفى تجارب وحیانى نیست . ما هر یک از دو دیدگاه را بپذیریم، باز پیامبر تجارب وحیانى داشته است و تنها سخن بر سر این است که در دو دیدگاه مذکور، تجارب پیامبر در سرشت وحى داخل نیستند و امرى همراه و ملازم با آن هستند، ولى در دیدگاه تجربه دینى وحى خود این تجارب است و گزارههایى که خدا به پیامبر القا مىکند و افعال گفتارى خدا، امورى همراه با وحى (تجارب وحیانى) و بیرون از آن هستند .
ارکان وحى گفتارى
ما قبلا ارکان وحى گزارهاى و وحى تجربى (یعنى وحى به عنوان تجربه دینى) را بیان کردیم . اینک این پرسش مطرح مىشود که وحى گفتارى چه ارکانى دارد؟ در وحى گفتارى، خدا افعال گفتارى را براى پیامبر انجام مىدهد . بنابراین یکى از ارکان وحى گفتارى گوینده (یعنى انجام دهنده افعال گفتارى است) که خدا است . خدا با انجام این افعال گفتارى، با پیامبر ارتباط زبانى برقرار مىکند . بنابراین مخاطب (یعنى پیامبر) رکن دیگر وحى گفتارى است . در دیدگاه افعال گفتارى زبان خاص در سرشت وحى داخل است; به این معنا که خدا جملاتى معنادار را از زبانى خاص بر پیامبر اظهار مىکند . زبان خاص رکن سوم وحى گفتارى است . زبان خاص همان فعل گفتار است . این جملات مضمون و محتوایى خاص دارند که همان پیام وحى است . پیام وحى در حقیقت فعل ضمن گفتارى است . فعل ضمن گفتارى یا پیام وحى رکن چهارم وحى است وحى گفتارى همین چهار رکن را دارد .
تفاوت دیدگاه افعال گفتارى با دو دیدگاه دیگر
در پرتو مطالبى که تا کنون گفتهایم، تفاوت دیدگاه افعال گفتارى با دو دیدگاه قبلى روشن مىشود . دو تفاوت عمده میان این دیدگاهها وجود دارد: تفاوت در استقلال و عدم استقلال از زبان و تفاوت در ارکان وحى .
1 . تفاوت در استقلال و عدم استقلال از زبان
بر طبق دیدگاه گزارهاى و دیدگاه تجربه دینى، وحى سرشت زبانى ندارد و از زبان مستقل است، ولى طبق دیدگاه افعال گفتارى، وحى از زبان مستقل نیست و سرشت زبانى دارد . گرچه دو دیدگاه نخست از این لحاظ وفاق دارند که وحى سرشت زبانى ندارد، ولى بر طبق دیدگاه گزارهاى، وحى از سنخ معرفت است; یعنى اطلاعاتى است که پیامبر از خدا دریافت مىکند . مطابق دیدگاه تجربه دینى، وحى از سنخ انفعالات و حالات درونى است و به احساسات درونى پیامبر مربوط مىشود .
2 . تفاوت در ارکان وحى
دیدگاه افعال گفتارى در مورد ارکان وحى نیز با دو دیدگاه دیگر تفاوت دارد . وحى گزارهاى سه رکن داشت که عبارتند از: خدا، پیامبر و پیام . ولى در دیدگاه تجربه دینى ارکان وحى عبارتند از:
خدا، پیامبر و تجربه وحیانى . گزارشهاى پیامبر از تجربهاش، تفاسیر او از تجربهاش هستند . ولى وحى گفتارى چهار رکن دارد: خدا، پیامبر و فعل ضمن گفتار و فعل گفتار . گرچه در هر سه دیدگاه، خدا و پیامبر رکن وحىاند، ولى مقایسه ارکان دیگر تفاوت آنها را نشان مىدهد . در دیدگاه گزارهاى پیام وحى رکن است، ولى در دیدگاه تجربه دینى، تجربه وحیانى . در دیدگاه افعال گفتارى بر خلاف دو دیدگاه قبلى، دو رکن دیگر داریم: یکى فعل گفتار که با زبان خاصى پیوند دارد و دیگرى فعل ضمن گفتار که با پیام وحى زبانى ارتباط دارد .
تناسب دیدگاه افعال گفتارى با وحى اسلامى
از میان سه دیدگاهى که در باب سرشت وحى بیان کردیم، دیدگاه افعال گفتارى تناسب و همخوانى ویژهاى با وحى اسلامى دارد . چرا که تنها این دیدگاه در سرشت وحى، زبان خاصى را ملحوظ مىدارد و وحى را گونهاى ارتباط زبانى تصویر مىکند . این نظریه مىتواند توفیقاتى را نصیب کلام اسلامى کند که پیش از این در بدنه دیگر نظریات قابل دستیابى نبودند .
بنابر دیدگاه گزارهاى، خدا مجموعهاى از حقایق را به پیامبر القا کرده است . ولى این حقایق ممکن بود در قالب جملات زبانى القا شوند . و یا به صورتهاى دیگرى، مانند تلهپاتى، با نمادها و غیره . بنابراین زبان خاصى که پیامبر براى ابلاغ وحى به کار مىبرد، الزاما همان زبان وحى نیست . زیرا وحى صرفا القاى حقایق است و زبان در آن مدخلیتى ندارد . لذا بر طبق این دیدگاه، وحى سرشت زبانى ندارد، اما بنا به تجربه دینى، وحى تجربهاى است که پیامبر داشته است . اگر این تجربه همراه با گفتار زبانى صورت گرفته باشد، شکل زبانى این گفتار در سرشت وحى داخل نیست و رکن آن نمىباشد . پیامبر تجربه خود را به زبان خاص بیان مىکند، ولى زبان خاصى که پیامبر به کار مىگیرد، در خود متن وحى نبوده و وحى صرفا تجربه و مواجههاى خاص بوده است .
اهمیت دیدگاه افعالى گفتارى از این جا روشن مىشود . وحى اسلامى که در قرآن تجلى یافته، کلماتى است که خدا به کار برده است . قرآن نه تنها وحى خدا است، بلکه زبان قرآن همان زبانى است که خدا به کار برده و در قالب آن با پیامبر سخن گفته است:
«انا انزلناه قرآنا عربیا لعلکم تعقلون» . (7)
با توجه به این آیه روشن مىشود که انزال قرآن به صورت عربى بوده است; یعنى خود زبان عربى در متن وحى دخیل است، نه این که پیامبر از وحى به زبان عربى گزارش داده باشد . از این گذشته، انزال قرآن در قالب زبان عربى از ناحیه خدا، بوده است . در این آیه شریفه انزال قرآن به زبان عربى به «نا» نسبت داده شده که همان خدا است . زبان عربى براى وحى اسلامى عرضى نیست، بلکه ذاتى است; به این معنا که در متن خود وحى، وحى به زبان عربى است . خدا افعال گفتارى را به زبان عربى انجام داده است، یعنى جملاتى معنادار از زبان عربى را به پیامبر اظهار کرده و این جملات مضامینى خاص داشتهاند و پیامبر را به کارهایى خاص واداشتهاند . از این رو، خداوند متعال در ذیل آیه فوق، مخاطبان خود را به تعقل فراخوانده است . مخاطبان باید در انزال قرآن به زبان عربى از جانب خدا یا در قرآن که به زبان عربى و وحى خدا است، تعقل کنند .
در آیه دیگرى تصریح شده است که خدا به زبان عربى وحى بوده است .
«و کذلک اوحینا الیک قرآنا عربیا» . (8)
وحى قرآن به صورت زبان عربى بوده است . پیامبر (ص) زبان عربى را خود به کار نبرده، بلکه خود خدا به زبان عربى با پیامبر گفتگو کرده است .
مساله وحى در جهان اسلام
مساله وحى همواره در جهان اسلام جالب توجه و مناقشهبرانگیز بوده، از یک سو فلاسفه و از دیگر سو متکلمان دائما با این بحث درگیر بودهاند . این نکته از سر اتفاق نیست، چون وحى به معناى خاصى، هسته اصلى اسلام را تشکیل مىدهد و تحلیل وحى به معناى تحلیل کل پیکره اسلام است . از این رو، اگر به چهارده قرن گذشته تاریخ اسلام بنگریم، فلاسفه و متکلمان دائما در نزاع بودهاند و بر هم دیگر خورده مىگرفتند . آنها به خوبى دریافته بودند که تحلیل و تبیین نادرست وحى چه نتایج و پیامدهاى مصیبتبارى براى اسلام مىتواند داشته باشد، فلاسفه بزرگى در عالم اسلام از قبیل فارابى، ابن سینا و متکلمانى همچون غزالى در این باب زبان گشوده و به مداقه پرداختهاند . از فلاسفه و متکلمان که بگذریم، مورخانى چون ابن خلدون نیز به اهمیت این بحث پىبرده، مباحثى در این زمینه پیش کشیدهاند .
نظریه اشاعره
اشاعره در مخالفتبا همه این مذاهب به کلام نفسى قایل شدند . آنها گفتند که کلام لفظى است که حادث است و این کلام به ذات الهى قائم نیست، ولى فراتر از این کلام، کلام نفسى است و کلام حقیقى در واقع همین کلام است . کلام نفسى معنایى قائم به نفس است که با الفاظ از آن تعبیر مىآوریم . این کلام قدیم و قائم به ذات الهى و غیر از علم و اراده الهى است . فرض کنید شما بخواهید سخنى را بگویید; معناى آن سخن در ذهن شما هست و سپس آن را به صورت الفاظ و جملات در مىآورید . کلام نفسى هم به نظم اشاعره چنین چیزى، و غیر از علم و اراده است . به نظر آنها کلام لفظى قدیم است . (9)
اشاعره با تفکیک کلام نفسى از کلام لفظى، تنها کلام نفسى را قائم به ذات الهى دانسته، کلام لفظى را حادث و غیر قائم به ذات الهى مىدانند . این سخن بدین معنا است که الفاظى که به عنوان کلام ائمه مىشناسیم، در واقع الفاظ خدا نیستند . کلام خدا همان کلام نفسى است . کلام نفسى در چارچوب نظریاتى که مطرح کردهایم، با دیدگاه وحى گزارهاى تناسب دارد و از سنخ گزارهها است . در کتابهاى روایى اهل سنتبه تواتر از حضرت پیامبر (ص) نقل شده است:
ان هذا القرآن السموع المتلوهو کلام الله (10) ; «این قرآن که شنیده و تلاوت مىشود، همان کلام الهى است .»
از این حدیث استفاده مىشود که کلام الهى در حقیقت این الفاظند که به صورت مکتوب درآمدهاند و تلاوت مىشوند . اشاعره در توجیه این قبیل روایات دستبه توجیه مىزدند و مىگفتند این حروف و اصوات و الفاظ به این معنا کلام الهىاند که بر آن دلالت مىکنند، یعنى بر کلام نفسى دلالت دارند، لذا مجازا بر آنها کلام الهى - از باب تسمیه دال به اسم مدلول - اطلاق شده است . (11)
پیدا است که ظاهر این گونه روایات حقیقتگویى است نه مجازگویى، و امروزه در پرتو نظریه افعال گفتارى مىتوانیم نظریه کلام نفسى را به عنوان گونهاى تحویلگرایى طرد کنیم . بهتر استبراى تکمیل این بحث، به بیان فخررازى در مورد انزال وحى هم نظر کنیم و ببینیم چگونه بر اساس نظریه کلام نفسى، انزال وحى را توجیه مىکند . فخررازى در بیان مراد از انزال وحى مىگوید جبریل (ع) در آسمان کلام خدا را شنید و سپس بر پیامبر (ص) نازل شد . این سخن را مىتوان از قبیل «نزلت رسالة الامسیر من القصر» دانست . وقتى مىگوییم پیام امیر از قصر نازل شد، توجه داریم که پیام نازل نمىشود، بلکه شنونده، پیام را از مرتبه عالى مىشنود و سپس در مرتبه سافل آن را ادا مىکند . سخن از او جدا نمىشود، بلکه سامع این سخن را مىشنود و با الفاظى از پیش خودش آنها را به دیگران مىرساند . لذا مىگوییم این شنونده کلام را در جایى شنیده و در جاى دیگرى آن را به زبان آورده است . اگر بپرسید جبرئیل چگونه کلام خدا را شنید و حال آن که کلام الهى بر ملک، از قبیل حروف و اصوات نیست؟ در پاسخ مىگوییم که شاید خدا قوه شنوایى خاصى متناسب با کلام خودش در جبرئیل (ع) آفریده و سپس او را به تعبیر آوردن از این کلام قدیم قادر ساخته است و ممکن استخدا در لوح محفوظ نوشتهاى را با همین نظم مخصوص آفریده باشد و جبرئیل (ع) آن را خوانده و حفظ کرده باشد و نیز ممکن استخدا اصواتى را با این نظم خاص در جسم ویژهاى آفریده باشد و جبرئیل (ع) آن را فهمیده و خدا هم در او علم ضرورى به این که این عبارت مودى آن کلام قدیم است، آفریده باشد . (12)
از این قبل سخنان روشن مىشود که اشاعره با چه مشکلاتى مواجه بودند و براى حفظ نظریه کلام نفسى به چه توجیههایى روى مىآورند و دچار چه تکلفاتى مىشوند . در برخى از کتابهاى کلامى این نظریه نقد شده است، ولى براى نگارنده همواره این پرسش مطرح بوده که مفسر اشعرى مسلکى مانند فخر رازى مثلا این آیه را چگونه معنا مىکند؟
انا انزلناه قرآنا عربیا لعلکم تعقلون (13)
در این آیه، انزال قرآن به صورت عربى به خدا اسناد داده شده است، نه این که خدا به صورت کلام نفسى سخن گفته و جبرئیل (ع) یا پیامبر (ص) آن را به صورت عربى فهمیده است . فخر رازى در تفسیر این آیه، این نکته را مطرح کرده است که جبایى با استناد به این آیه استدلال کرده که قرآن به عربى بودن موصوف شده و لذا قدیم نیست . زیرا قدیم فارسى یا عربى نمىشود . سپس در پاسخ جبایى گفته است این آیه تنها بر این امر دلالت دارد که این الفاظ و عبارات حادثند و ما در این نکته نزاعى نداریم و آنچه مىگوییم قدیم است، چیز دیگرى است . (14)
این توجیه فخر رازى اگر مشکل قدیم بودن را حل کند، این مشکل را حل نمىکند که در این آیه انزال قرآن به زبان عربى به خدا اسناد داده شده است و این بدین معنا است که وحى خدا، صورت زبانى خاصى داشته و در قالب الفاظ زبان عربى بوده است . مثال انزال پیام امیر هم نمىتواند این مورد را توجیه کند; زیرا انزال به زبان عربى، به خود خدا نسبت داده شده است .
پىنوشتها:
1. Davis, Religion andThe Making of society, p.99.
2. یوسف آیه 102 .
3. Speech Acts Theory.
4. J.L. Austin.
5. Perlocutionary act austin J.L, How to do things with words, p.109.
6. این نکته را با سخن فلاسفه که گفتهاند تقید داخل و قید خارج است نیز مىتوان توضیح داد: «در وحى تجربه سخن گفتن خدا است» تقید به سخن گفتن و افعال گفتارى داخل است، ولى خود افعال گفتارى خدا که قید باشد، از وحى خارج است .
7. یوسف، آیه 2 .
8. شورى، آیه 7 .
9. السید الشریف شرح المواقف، ج 8، صص 4 - 93 .
10. تفسی الفخر الرازى، المجلد الاول، ج 1، ص 38، دارالفکر، بیروت (1420 ه . ق 2000م)
11. همان، ص 39 .
12. همان مجلد اول، ج 2، ص 37 .
13. سوره یوسف آیه 2 .
14. همان مجلد نهم، ج 2، صص 60 - 85 .