امام زمان، علیه السلام، و تربیت انسان
آرشیو
چکیده
متن
اشاره: حجة الاسلام والمسلمین حسن صدیقین، عمده تحصیلاتشان در اصفهان و خاصه نزد پدرشان گذرانده اند و برخی علوم را هم نظیر تعبیر خواب و استخاره و تفسیر آیات از معظم له به ارث برده اند .
نمازهای مغرب و عشاء پر سوز و گداز ایشان در مسجد درب کوشک (بیدآباد) واقع در خیابان طیب اصفهان میعادگاه آنهایی است که می خواهند با گلهای اشک آمیخته با خوف و رجاء، شوق و ترس، دشت گونه های خویش را به بوستان و گلزاری زیبا و چشمنواز بدل کنند و به خلوت و انس با حضرت حق، جل جلاله، بپردازند .
به خدمتشان رسیدیم تا برخی از سؤالات شما را با ایشان مطرح کنیم، و ایشان هم با روی باز و گشاده ما را پذیرفتند . آنچه در پی می آید حاصل گفتگو با ایشان است .
به عنوان اولین سؤال لطفا بفرمایید به نظر شما در حال حاضر کدامیک از ابعاد موضوع مهدویت نیاز به بحث و گفتگوی بیشتری دارد؟
در حال حاضر نیاز به چند موضوع را هم در خودم و هم در جامعه بیشتر احساس می کنم . مهمترین مساله، نوع بهره برداری از وجود مقدس امام زمان، علیه السلام، است . به این معنی که چطور می شود ما از حضرتشان بهره برداری کنیم، به عبارت دیگر چطور انسانها می توانند در همین زمان از حضرتشان بهره برداری کنند؟ فرض کنید شما گنجی داشته باشید بهترین گنج الهی هم باشد اما اگر نشود بهره برداری کرد کنار گذاشته می شود . لذا اگر ما بتوانیم این مبحث را بگونه ای مطرح کنیم که جا بیفتد و این تماس و ارتباط برقرار شود خیلی مسائل حل می شود . البته کار خیلی ظریف است .
موضوع دوم نوع تربیتی است که حضرت دارند . ما بچه های حضرتیم; انسانها رعیت آن حضرتند; لذا این سؤال مطرح است که وجود مقدس حضرتشان چطور ما را می سازند؟ آیا ما برای تربیت شدن باید برویم پیش اشخاص، یا خود حضرت نظر خاصی دارند، یا راه سومی در کار است؟ لذا بنده هفده، هجده سال پیش از این خودم مشغول شدم از قرآن و روایات ببینم حضرت الساعة و الان چه نوع تربیتی انجام می دهند؟ یک چیزهایی هم البته به اذن خداوند جمع و جور کردم، خداوند و وجود مقدس حضرتشان هم لطف کردند، ولی بنده احساس کردم آوردن آن در جامعه از بعضی جهات قابل تامل و دقت است . این است که به هیچ وجه حاضر نشدم چاپش کنم . ولی این را به عنوان صحبت و سؤال خیلی جاها مطرح کرده ام . واقعا حضرتشان چه نوع تربیتی برای ما دارند؟ چونکه ما اعتقادمان این است با دلایلی که شما بلدید، دیگران بلدند، که اهل بیت، علیهم السلام، قرآن ناطق هستند از بای بسم الله تا آخر قرآن یک نوع تجلیات نور ولی الله است; چون خداوند اسم شریفش را ظهور می دهد و ظهور اسم خداوند تجلی ولی الله است . مرحوم مجلسی، رضوان الله علیه، نظرشان این است که فقط 60 تا 70 آیه قرآن درباره امام مهدی، علیه السلام، است، اما من اعتقادم این نیست بلکه معتقدم چون ایشان قرآن ناطق هستند، همه قرآن یک عنایتی و تجلیاتی از حضرتشان دارند . اگر بشود اینها را پیدا کرد خیلی خوب است . آن چیزی که خدا و آقا خودشان به من عنایت کرده اند با استناد به آیات و روایات تربیت این است که تربیت شدن خیلی مهم است; یعنی اگر تمام علمهای الهی تمام قدرتهای الهی در اختیار من باشد ولیکن من انسانیت، شرافت، خلق و خویی که مرضی خداست نداشته باشم زیان آور است . مثلا بلعم باعورا علم اسم اعظم داشت و قدرتش را ولیکن عکس نتیجه گرفت . خیلی مهم است که این قلبها و دلها ساخته شود و ما تربیت بشویم، ادب شویم تا این وجود آمادگی و پذیرش این را داشته باشد که نظر حق، اراده حق، حرف حق که آمد بتوانیم بپذیریم . اما شرمنده ام خود خداوند هم بلا تشبیه اگر تشریف بیاورند یک مطلبی را بگویند اگر من نخواهم حقجو باشم هیچ قبول نخواهم کرد و اثر گذار نخواهد بود .
سومین مطلبی که در جامعه های مذهبی کم مطرح می شود و خیلی کم اهمیت است، اما در مناجاتهای حضرت سجاد، علیه السلام، و در بین روایات خیلی داریم بحث روحیه داشتن، شاد بودن، انبساط دل است . تا صحبت از حسینیه و مسجد می شود ارتکاز ذهنی گریه است، اشک است، ناراحتی است، غم است، غصه است . هر جا مثلا توسل به امام زمان و اهل بیت، علیهم السلام، انجام شود مربوط به گرفتاریهاست . اما بحث اینکه ما برویم در خانه خدا و چهارده معصوم، علیهم السلام، روحمان شاد بشود، انبساط درونی پیدا کنیم، اصلا بخندیم . آیه قرآن هم هست که «انه هو اضحک و ابکی .» آیا اصلا نظر خدا و اهل بیت هست که ما بخندیم یا نه؟ پناه بر خدا می بریم، در جامعه های مذهبی بحث خنده، شاد بودن، لذتهای حقیقی زندگی، تفریحات، اینها خیلی کم رویش کار می شود و سرمایه گذاری می شود . به قول امام سجاد، علیه السلام، در مناجات مبارکشان اگر آدم آن روحیه و انبساط را نداشته باشد چطور می خواهد تقویت بشود و در خانه خدا برود عنایت بگیرد!؟ اصلا چطور حال داشته باشد؟ من احساس کردم واقعا در اینگونه مسائل خیلی کم کار می شود و لذا یک حالت بسیار خشکی از این جهت دیده شده همه ماها چه پیرمرد باشیم چه پیرزن آخرش یک دل شادی را می خواهیم که این جان و دلمان به قول معروف مثل حبیب بن مظاهر خندان بیاید و وارد کربلا بشود . نمی دانیم باید این را از کجا پیدا بکنیم . اگر روی این هم کار بشود خیلی عالی است که ببینیم آقا ولی عصر، علیه السلام، چطور خنده می آورند، شادی می آورند انبساط دل می آورند، روحیه می آورند که عنوان قرآنی اش بشارت است . ببینید در قرآن بحث بشارت داریم برای خوش کردن دل بشارت می دهند، مژده می دهند این هم اگر رویش کار بشود خیلی مفید است .
لطفا در صورت امکان در مورد این بحث شادی و نشاط که اشاره فرمودید، توضیح بیشتری بدهید .
حضرت کاظم، علیه السلام، می فرمایند که ساعاتتان را جوری تنظیم کنید که تفکر در قدرت خدا، کسب و کار، عبادت و زندگی یک ساعت هم برای تفریح بخواهید . فرمول تفریح چیست؟ همینطور که شما بچه های مدرسه تان را که درس می خوانند ورزش می برید، تفریح می برید چه سالم چه ناسالم حالا من دنبال سالم و ناسالمش نیستم . تفریح فرمولش چیست؟ چطور می شود که یک دل شاد می شود؟ آقا هم یک همچنین کاری می کنند اول باید فرمولش را پیدا کرد تا ببینیم که وجود مقدسشان این کار را می کنند . ما اگر بتوانیم جامعه مذهبی مان را تقویت کنیم فعال کنیم، روحیه دهی کنیم، انبساطشان بدهیم خیلی خوب می توانند بگریند . مقدمه هر گریه ای انبساط دل است تا انسان بتواند آن اشک واقعی آن اشک شوق و ذوق را داشته باشد . اشک امام حسین، علیه السلام، با اشکی که من برای پدر و مادرم، عزیزی که از دست می رود می ریزم فرق دارد . ما اینها را باید خیلی از هم جدایش بکنیم . آن یک اشک معرفتی است آن اشکی است که رحمت خدا می آید، در آن انبساط وجود دارد شما می بینید بعد از اشک برای امام حسین، علیه السلام، روحتان باز می شود اما وقتی مثلا به قبرستان می روید برای عزیزتان که از دنیا رفته است تازه دلتان می گیرد خیلی فرق دارد . ما یک انبساط و تفریح می خواهیم شما چه تفریحات سالم چه ناسالم را که جمع بکنید دو سه چیز در همه اش هست:
1 - نظم، تفریح نامنظم ما نداریم یک نظمی در آن هست باغی که همه اش به هم ریخته باشد نمی شود و آهنگ و موسیقی که نظم نداشته باشد نمی شود . هر کاری که تفریح باشد یک نظم خاصی دارد . علی الظاهر ماها وقتی خسته می شویم و روح و شادیمان را از دست می دهیم که یک بی نظمی در کار بیاید .
2 - در تمام تفریحات تنوع فکری وجود دارد، چه سالم چه ناسالم با یک وسیله ای فکر را تنوعش می دهند . طرف می گوید ها! شاد شدم، ما تنوعات فکری می خواهیم برای تفریح سالمی که آقا دارند .
3 - نو شدن، برخلاف آنکه خیلی ها می گویند ما در تفریح و شادیها فکر را راکد می کنیم . اتفاقا کاملا برعکسش است یعنی تمام اینها یک نوع فکر جدید به انسان می دهد و این فکر جدید چون از آن حالت می آید بیرون انسان احساس شادی می کند . لذا به تعداد انسانهای عالم تفریحات هم وجود دارد . تفریحی که شما می توانید داشته باشید، من جور دیگر می توانم داشته باشم . اما فرمولش یکی است . ممکن است شما از کتاب خواندن عشق کنید، اصلا تفریحتان است نظم دارد، فکرتان نو می شود، تنوع فکری پیدا می کنید نسبت به فکرهای قبلی زندگی، اما من مثلا ممکن است تفریحم نماز باشد، یکی دیگر ممکن است تفریحش گلهای باغ باشد . حالا چطور سالم و ناسالمش را تعیین کنیم همین است، حجت الله آن تفریحات سالم را ایجاد می کنند: چطور؟ به انسان رشد می دهند . انسان را حقیقت بین می کنند . تنوع فکری و فکر جدیدی که به او می دهند خوابش نمی کند; بیدارش می کند و به او رحم می دهد . انصاف می دهد باز برمی گردد به صفات فطرتی . من اگر یک تفریحی بکنم که بی انصاف بشوم و حق شما را بخورم این تفریح ناسالم است، ولو قرآن خواندن باشد من باید قرآن بخوانم که شاد بشوم منصف بشوم . دوست داشته باشم که انسانی خوشحال است .
در عصر غیبت چگونه می توان از وجود آن حضرت بهره برداری کرد، آیا راه خاصی وجود دارد؟
این مطلب مهمی است که چگونه می توانیم از نور حجت الله استفاده کنیم؟ در مبحث تشرفات، من نمی توانم به قیل و قالها تکیه کنم; بگویم که مثلا بزرگی گفته است که اگر این ختم را بردارید می توانید، یا مثلا بزرگی گفته است که اگر چهل شب چکار بکنید، چهل شب چهارشنبه فلان جا بروید ... چون همه اینها را من امتحان کردم و دیدم جواب نمی دهد . چیزی که من به اذن خداوند دریافته ام، این است که اگر انسان به فکر برود حقیقت خودش را پیدا کند و واقعا تشنه بشود که «اللهم عرفنی نفسک فانک ان لم تعرفنی نفسک لم اعرف رسولک اللهم عرفنی رسولک فانک ان لم تعرفنی رسولک لم اعرف حجتک » . اگر انسان پی ببرد که واقعا تشنه است و درخواست کند از پروردگار، جل جلاله، برایش پیش می آورد، البته به چند شرط: نخواهد دکان باز کند، نخواهد ادعا کند، نخواهد مدعی باشد، نخواهد ریاست طلبی بکند، نخواهد خودش را مطرح کند و شهرت طلبی بکند . باید پاک پاک پاک باشد . یعنی اگر ذره ای مثلا حرص و طمع آدم را بگیرد یا بخواهد یک عنوانی برای خودش در جامعه درست بکند به هیچ وجه من الوجوه ممکن نمی شود . اگر کسی تمام عمر این موانع را مخصوصا حب ریاست، حب شهرت، حب این چیزها را بگذارد کنار و واقعا بخواهد، چند امتحان سر راه هست: اول، باید امید انسان از همه قطع بشود . من اگر امید دارم که این و آن کمکم کنند، نمی شود «الهی هب لی کمال الانقطاع الیک .» دوم، خدا را باید از رگ حیات خودم به خودم نزدیکتر بدانم . سوم، جایی که خدا نیست نباید در ذهنم بیاید . همه جا محضر خداست . اگر انسان این چند امتحان را پس بدهد موفق می شود و کاری به گناه اصلا ندارد . چون من خودم اعتقادم این است که گناه خودش صرفا گناه نیست ولی ریشه ها و علتهای درونی دارد; یعنی وقتی من مغرور شدم و غره شدم مبتلا می شوم به گناه چشم و دست و زبان و جوارح دیگر; وقتی که من حریص شدم مبتلا می شوم به خیانت در امانت و امثال آن; وقتی من حسود شدم مبتلا به گناهان سخن چینی و تهمت و غیبت و اینها می شوم . لذا اگر این درون از غیر پاک شد و واقعا «هب لی کمال الانقطاع » آمد و انسان همیشه خودش را در محضر خدا دید و مغرور نشد خود خداوند، جل جلاله، راه را روشن می کنند . من اینجا متمسک می شوم به قسمتی از زیارت امین الله; «اللهم ان قلوب المخبتین الیک والهه و سبل الراغبین الیک شارعة » ; راه کسی که رغبت کند به سوی تو باز است . مسلم وقتی که راه خدا باز است مسلما راه حجت الله هم به این وضوح باز است «و اعلام القاصدین الیک واضحة » . غیبت به این معنا اصلا مفهوم ندارد که، نستعیذ بالله، حضرت رحمت خدا را غیب کرده باشند . اصلا نمی شود و خدا دستگاهش را تعطیل نمی کند این غیبت بخاطر این است که انسان از آن عالم چشم ظاهری به درون و تعقل و تفکر و دل وارد بشود و حقیقت را پیدا کند . لذا در اکثر روایات هم این وارد شده است که از چشمان ظاهری شما پنهان است نه از تعقل شما، قلب شما، معرفت شما، از آن جهت واضح است و لذا واقعا این هم مشکلی است برای انسانها که عقلشان به چشم ظاهری است باید واقعا حقیقت را پیدا کنند اگر پیدا کنند صاحب حقیقت که نور حجت الله باشد نمایان است .
نظر شما راجع به تشرفات چیست؟ آیا امکان آن وجود دارد؟ راجع به توقیع مبارکه که «من ادعی المشاهدة فهو کذاب مفتر» توضیح بفرمائید .
امکانش که صددرصد هست روایت حضرتشان، هم بحثی دارند; یعنی هدف این است که انسانها از این مشاهده ظاهری درآیند . حال افرادی آمده اند همین مشاهده را مطرح می کنند خوب این خلاف آن انگیزه و هدف غیبت است . لذا اصلا باید گذاشت . من هفت، هشت سال دنبال حضرت بودم که خدمت آقا برسم تا به یک صورتی به من فهماندند که خوب هدفت چیست؟ تو می خواهی با چشم ظاهری ببینی که چطور بشود؟ گفتم که خوب آقا بالاخره می خواهیم که مطمئن بشویم، یقین پیدا بکنیم، گفتند که مگر آیه قرآن را نخوانده ای که خدا می فرماید اگر من تمام ملائکه را بیاورم، تمام در و دیوار با یک عده حرف بزنند اینها ایمان بیاور نیستند . در سوره انعام است لذا از این فکرها باید آمد بیرون . البته خود من هم خیلی دلم می خواهد ولیکن باید ببینم مرضی خدا چیست و خدا برای اصلاح من و هدایت من چه مطلبی دارند؟ آیه این است: «ولو اننا نزلنا الیهم الملائکة » ، اگر ما نازل کنیم به سوی ایشان تمام ملائکه را «و کلمهم الموتی » و تمام اموات هم با آنها حرف بزنند «و حشرنا علیهم کل شی ء قبلا ما کانوا لیؤمنوا» ; یعنی اصلا بحث اطمینان و ایمان را خداوند از این مباحث خارج کرده اند . ما باید سیستم الهی را ببینیم خداوند چطور به من مطمئن می شود . خدا می گوید «الا بذکرالله تطمئن القلوب » نمی گویند با دیدن خدا، جل جلاله، لذا اگر انسان از این وراءها خارج بشود آن بحث تشرفات ظاهری هم برایش مشکلی نیست . نیازی هم نیست که دیگر اصلا مطرح کنند .
کیفیت تربیت کردن حضرتشان چگونه است؟
ما دو سه نوع روش تربیتی داریم: یک وقت است که یک پدر و مادر می خواهند بچه شان را خوش اخلاق کنند بدون فهم و شعور; مثل ربات . می خواهند که او همینطور صاف بنشیند یکجا . یک وقت است که نه، روش تربیتی این است که این فهم و شعورش باز بشود و معرفت خودش را پیدا کند، معرفت حق را پیدا کند و برود جلو . من سؤالم این است که چه کسی شما را با خدا آشنا کرده است؟ ممکن است شما به من بگوئید پدر و مادر . سؤال می کنم خیلی فرزندها خیلی جوانها پدر و مادرشان گفته اند، چرا قبول نکرده اند؟ چرا مهر خدا در دل بعضی انسانها آمده و در بعضی نیامده؟ اینها از کجا می آید؟ اگر انسان کمی فکر بکند ذره ای که باور دارد به خدا بدون امضای بقیة الله، علیه السلام، و خدا نبوده است . مگر اینکه بگوئیم نه سیستم خدا چیز دیگری بوده است و ما خودمان پیدا کرده ایم و من اینجا یک مشکلی پیدا می کنم که پس من یک کسی هستم و یک خیری دارم که خدا نداشته و من کرده ام و این شرک است . «ان ذکرالخیر کنتم اوله و فرعه و اصله و معدنه و ماویه و منتهاه » لذا می توانید شما نگاه بکنید به کسی که مهر خدا در دلش آمده است، مهر خوبیها آمده است . اراده خدا که می خواهد در عالم جریان پیدا کند تحت نظر حجت الله است . ملائکه هم تحت نظر حجت الله است . پس کجاست که دست آقا نباشد؟ چرا آنجایی که من هنوز به فکر نرفته ام و نفهمیده ام که باید ساخته شوم یک حکمتی الهی در کار است یا این است که آنجا آورده اند و می گویند بنشین بفهم تا بسازیم تو را . طرف می گوید نه نمی خواهم بفهمم . زیرش می زند . می گوید بابا ولش کن هی فکر و فکر می کنی لذا اولین قدم که حضرتش برای تربیت ما برمی دارند این است که ما را به فکر فرو می برند . طبیعتش هم اینطور است که شما بچه های 4، 5 ساله را می بینید که همینطور ناگهان شروع می کنند به سؤال کردن . یک جایی انسان مهر خدا را احساس می کند . مهر و محبت چیزی نیست که پدر و مادرهای ظاهری بتوانند به من بدهند معلم بتواند بدهد، مرشد بتواند به من بدهد، این را باید خود خدا بدهد، خداوند هم از طریق حجتش می دهد . یدالله شان حجت الله است .
این مهر چطور می تواند دوام داشته باشد؟ با توجه به اینکه در هر نعمتی احتمال فزونی و کاستی وجود دارد و حتی ورشکستگی .
باید با آن کار کرد . مثل ازدواج است که خدا می فرمایند: «جعل بینکم مودة و رحمة » آن شبی که خداوند اراده کرده است این دو نامحرم حلال بشوند یک محبتی خود خدا ایجاد کرده است . صریح آیه است و صددرصد هم هست . چطور می شود که طلاق می آید چطور می شود این وسعت پیدا می کند؟ خیلی واضح است «لئن شکرتم لازیدنکم » هرچه انسانها روحیه تشکر داشته باشند شکر به این معنا که امام صادق، علیه السلام، می فرمایند که بشناسم نعمت را; اول، شناخت و معرفت و فهمی و شعوری می خواهد از آن نعمت; دوم، از نعمت در راه همان نعمت و در راه رضای خدا استفاده کنیم وگرنه اگر انسان از نعمت استفاده نکند از دست می دهد و سوم، بدانیم که نعمت از خداست . این سه روی هم می شود شکر، حالا محبتی از خدا آمده است می دانید و شناخت دارید که این یک نعمت است از آن هم استفاده می کنید یعنی با محبت زندگی می کنید، آب می نوشید، با مهر خدا، نان می خورید، کار می کنید با محبت خدا . محبت خدا را رهایش نمی کنید . می دانید هم او خداست . خوب این وسعت می گیرد .
اثرات این فکر کردن که حضرت ما را بدان وامی دارند چیست؟
خدمتتان عرض کنم وقتی که شناخت و محبت پروردگار یا اولیاء، علیهم السلام، در دل انسان آمد، دید انسان این شد که با خدا و ولی زندگی کند، دریادل می شود . دیدش باز می شود . نعمتهای سراسر عالم را از خدا می بیند . از حجت خدا می بیند . هر علمی که در عالم می بیند، از خدا می بیند . ادیسون که یک علم فهمیده است شما همه را از او می بینید . خدای علیم است که فهمی را برای او آورده اند . ثانیا زندگی زیبا می شود . هر جایی که یک عنایتی است یک دلربایی است واقعا از ناحیه احدیت، جل جلاله، است . زندگی صفا می گیرد یک چیزی که حضرتشان خیلی دنبال آنند اعتدال نفس است که انسان نه افراط بکند نه تفریط، منصف بشود . همان که همیشه می گوئیم «یملاء الله الارض قسطا و عدلا .» خوب حالا این عدل و انصاف چیست؟ آنچه برای خودت می پسندی برای دیگران هم بپسند که مولا، صلوات الله و سلامه علیه، می فرمود . خوب حالا اگر واقعا انسان اینگونه بشود دیگر دعوا می تواند در زندگی داشته باشد؟ می تواند خیرخواه دیگران نباشد!؟ شما نگاه بکنید یکی از مشکلات بزرگی که مبلغین ما دارند این است که مبلغ باید طبق اسوه اش آقا رسول الله، صلی الله علیه و آله، دوست دارد که طرف هدایت بشود من که نمی توانم با یکی دشمنی بکنم بعد هم بگویم باید حرف حق را بپذیری! نمی شود به این صورت ولیکن حجت الله چون یک دلی دارند که محو و فنای حبت خداست دوست دارد یک انسان هر که است، حتی اگر لامذهب است یا گنهکار است، حق را پیدا کند و اصلاح بشود . خیلی فرق می کند . شما الان نگاه بکنید در جامعه که ما چقدر در جامعه نیاز داریم که ما جامعه مذهبی خیرخواه هم بشویم حالا ما بیشتر مشکلاتی که در جامعه داریم این است که خیرخواه هم نیستیم . چقدر ما نیاز داریم که دید اصلاحگری داشته باشیم . شما اگر عیبی در من دیدید درصدد اصلاح باشید نه درصدد عیب گیری و غیبت و اینها چقدر فرق است؟ اگر ما در جامعه مان بحث انصاف پیش بیاید و واقعا دوست بداریم آنچه را که برای خودمان دوست می داریم آن وقت آیا من می آیم چراغ خطر را رد بکنم!؟ می آیم حریم دیگران را به هم بزنم!؟ حق انسانها را پایمال کنم!؟ لذا بی خدا نمی شود زندگی کرد . بی نور حجت خدا نمی شود زندگی کرد . آنجا که همه اش حسادت و همه اش چشم تنگی و همه اش دشمنی و همه اش دعوا و ناراحتی است آنجا جهنم است . فراق است . «وهبنی صبرت علی عذابک فکیف اصبر علی فراقک » جهنم یکی از مکانهای خداست . دلی که در آن نور خدا نباشد «وقودها الناس » خودم می شوم آتش خودم وقتی که نور خدا، نور پاکیها نباشد آن چیست دیگر؟ آشوب درونی، جهنم درونی .
مرحله بعد از تفکر چیست؟
به کار انداختن و وسعت دادن آن نعمتهای فکری است . من وقتی فکر کردم یک نعمتی را فهمیدم، یک خوبی را فهمیدم باید با عمل صالح وسعتش بدهم و به اجرا دربیاورم . به عمل کار برآید به سخندانی نیست . باید به اجرا بیائیم یعنی من و شما با هم حرف رفاقت را بزنیم، خیلی رفاقت خوب است، بیائید با هم رفیق باشیم، خالص باشیم حالا در اجرا چطور؟ یعنی حالا وقتی می آئیم با هم یک کار بکنیم، یک خانه بسازیم با هم آیا در اجرا هم واقعا رفیق وار می رویم جلو یا نه؟ بحث اجراست . اجرائیات خیلی دقیق است . خدا کند که انسان واقعا در مقام عمل و اجرا سربلند بیرون بیاید از حرف زدن که این پیش نمی آید . در مقام اجرا وجود مقدس حضرتشان دست انسان را می گیرند، «اهدنا الصراط المستقیم » برخلاف همه مفسرین که می فرمایند این تکرار است اصلا تکرار نیست . انسان در لحظه لحظه زندگیش نیاز دارد که خدا نظر هدایتی اش را برساند . شما می خواهید یک زمین بگیرید، یک خانه بسازید کجا؟ در چه محله ای؟ با چه مقدار مصالح و مساحتی؟ چطوری؟ با قرض الحسنه؟ اگر خدا یا اولیاء، علیهم السلام، در لحظه لحظه های زندگی دست انسان را نگیرند هدایتش نکنند، کمکش ندهند درمی ماند واقعا هم درمی ماند . در همان نمک آشمان هم درمی مانیم . لذا خداوند یادمان داده اند که همیشه «اهدنا الصراط المستقیم » را بخوانیم . کمکمان هم می کنند . تمام بزرگان را شما نگاه کنید، شیخ مفید، رحمة الله علیه، مرحوم مقدس اردبیلی، خیلی ها که اصلا ما نمی دانیم . مثلا پریروز یک شخصی آمده بود که هیچکس نمی شناسدش کاسب است به شیوه های خیلی قشنگی امام زمان، علیه السلام، کمکش کرده بودند و هدایتش کرده بودند . در سفر مکه خدمت آقا رسیده بود . مثلا یکی شان که اصلا به قیافه ظاهری اش نمی آید همین امسال می گفت در مکه من خیلی سعی کردم و رو به خدا کردم که دلم می خواهد در این شلوغی که امسال هم خیلی شلوغ بود، یک طور بشود که من این حجرت را ببوسم . بالاسر حجر یکی از این پاسبانهای عربستان هستند . می گفت دیدم که یک آقایی بغل او ایستاده اند و مرتب صدا می زنند که فلانی بیا، راه باز شد پشت گردنم را گرفتند و سرم را کردند داخل حجر و گفتند حالا هرچه دلت می خواهد دعا کن بعد آمدم بیرون، دیدم هیچکس نیست یعنی خیلی انسانها در کوچه پس کوچه ها دارند می گیرند . این نیست که طرف حتما مسجد سهله برود یا به مسجد جمکران . نه اینکه، نستعیذ بالله، آنها بیخود باشند آنجا هم یک گنبدی است پرچم و علمی است الهی برافراشته شده که انسانها گم نکنند ولیکن اینقدر افراد دارند می گیرند الحمدلله اجرا خیلی دامنه اش گسترده است . من نشسته ام تنها دلم می گیرد; یا حجت الله من دلم گرفته است حال نماز ندارم، حال درس ندارم، حال هیچی ندارم، ناگهان دلم باز می شود، مگر اینها چیست؟ میلیارد میلیارد از این چیزها هست . برنامه ریزی می خواهیم بکنیم در زندگی، مدیریت می خواهیم بکنیم، وسیله ها را می خواهیم، راهها را می خواهیم، همه اش را عنایت می کنند می فهمانند البته فهم باید به کار بیفتد . بحث این بشود که حضرت طوطی وار به آدم می دهند . نه آقا تربیتشان با فهم و شعور است . می گویند تفکر کن به اذن خدا ما مجهول را برایت معلوم می کنیم . اما اگر تفکر نکنی و دقت نکنی و تحقیق نکنی، نه!
چطور می توان فهمید که عنایت بوده است و این عنایت را دید؟ مثلا با کنار هم چیدن چند معلوم می توان به مجهول رسید .
شما اگر توانستید بگوئید نفس کشیدنتان از خودتان است جواب هم می توانید بدهید . اصلا هدف غیبت این بوده است که این صرف مادیت را بچسبانید به حقیقت . همین دو و دو می شود چهار، از کجا آمده است؟ مگر قرارداد بشر نیست؟ از کجا آورده اند؟ چطور فهمیده اند که دو و دو را بگذارند کنار هم؟ طبیعت ما هم نفس کشیدن است . من هم قبول دارم ولیکن این از کجاست این حقیقتش کجاست؟ آیا خداوند ما را مثل یک ساعت کوکی کوک کرده و ما را رها کرده است . اگر به من فرمودید شما نفس نفستان حقیقتا طبیعت است خودش می رود جلو یا نه واقعا لحظه به لحظه لطف خداست و از رگ حیات که می گوئیم خدا نزدیکتر است همین است . کجا دست آقا نیست تا من بگویم که آنجا هست . اگر بخواهم برایتان روایت بخوانم «بیمنه رزق الوری » یعنی تمام رزقهای مادی و ظاهری ما هم به یمن حضرت است . حالا چطور می خواهیم این را بفهمیم این سؤال دیگری است . اینهایی که ما داریم می گوئیم به خاطر این است که آقا را قبولشان داریم تا ما آن حرکت اولیه و فکر اولیه را آغاز نکنیم نمی توانیم به اینجا برسیم . من باید اول حس کنم این عالم یک حقیقتی دارد، جویایش بشوم، حق را بشناسم، خدا را بشناسم «عرفنی نفسک » ، او بیاید بعد بگویم خوب حالا خدا چه می گویی رسالتش را بیاور رسالت حجتش را بیاورد تا بعد اینها بیاید . اگر شما دنبال این هستید بله ما این سیر را نمی توانیم حالا اینجوری مطرح کنیم . از نظر تربیتی هم عرض کردم حضرتشان هیچوقت نمی آیند بگویند من حجت اللهم و شما حرفم را باید گوش بدهید! اصلا آقا این کار را نمی کنند . بلکه در من ایجاد می کنند که یک چیزی هست و حقیقتی دارد . دنبالش می روم جرقه به من می زنند، مبدا را پیدا می کنم معرفت پیدا می کنم انگار دستگاه خدا سیستم دارد! این سیستم اسمش حجت الله است . وگرنه بخواهیم ابتدا به ساکن مطرح کنیم به قول معروف این حرفها شعر است . مقبولیت ندارد . بخواهیم هم به آیات و روایات استناد بکنیم قانع کننده برای افراد نیست .
من پرتو حضرت را خیال نکنید در خوبان و خوبیها می بینم وگرنه من پرتو حضرت را در سگ هم می بینم این سگی که پاسبان است و می فهمد این هم از عظمت الهی است . لذا امام صادق، علیه السلام، می فرمایند هشت یا شش صفت است که از حیوانات یاد بگیرید یعنی آن نور حجت اللهی در این ذرات عالم آمده است . لذا شما در قرآن می بینید زنبور عسل را خدا مطرح می کند . مورچه را مطرح می کند و هرکدام از اینها هم یک دریایی است . جایی نداریم که نباشد .
به عنوان آخرین مطلب اگر توصیه ای بفرمائید متشکر می شویم .
آقا زنده اند، خدا هم زنده اند و نیازی هم به ما ندارند و کارهایشان را دارند می کنند و انجام می دهند فقط یک بحث هست و آن اینکه ما دلمان می خواهد ما هم یک کاری بکنیم . ما را هم خدایا خودت خلق کردی یک کاری هم دست ما بده که ما هم انجام بدهیم . همانکه حضرتشان به شیخ مفید فرمودند بهترین مطلب است شیخ تو اگر از در خانه خداوند نروی من همه جا کمکت می کنم اگر هم دلت و فکرت جای دیگری رفت دیگر خودت می دانی . «انا غیر مهملین لمراعاتکم و لا ناسین لذکرکم » دنبال همین است قبلش را مطالعه کنید همین را حضرت فرموده اند . شیخ ترسیده است چون در مرکز سنی هاست که شیخ نترس اگر خدا را فراموشش نکنی او خوب حفظت می کند . من هم حفظت می کنم مناجاتی هم که با خدا کردی خدا به گوش من رساند خیلی قشنگ است . مهمل هم نمی گذارم کارهایت را می دانم هم دلت می خواهد شاد شوی زندگی می خواهی، خنده می خواهی، گریه می خواهی همه اش را به شما می دهیم اما خدا یادت نرود .
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته .