مناظرات علمی اهل بیت(ع)
آرشیو
چکیده
متن
یکی از پرشورترین و پررنگترین مصادیق بارز احیا و تبیین معارف اسلامی به وسیله اهل بیت(ع)، توجه وِیژهآنان به تشکیل جلسات رسمی و غیررسمی مناظره و احتجاج بود. این بخش از فعالیتآنان به اندازهای در تاریخ اسلام، انعکاس شفاف داشته است که میتوان چندین جلد کتاب قطور در این زمینه گردآورد. برای آشنایی اجمالی خوانندگان گرانقدر با این گونه مناظرات، پارهای از آنها را نقل میکنیم.
1. احتجاج امام علی(ع) با مرد یهودی
ابوطفیل عامر بن وائله میگوید: آن گاه که لقب «امیرالمؤمنین» برای خلیفه دوم تثبیت گردید، روزی نزد او نشسته بودیم که مردی یهودی از اهل مدینه وارد شد. وی بر این باور بود که از نوادگان هارون، برادر حضرت موسی است! نزد خلیفه ایستاد و به وی گفت: ای امیرمؤمنان! کدام یک از شما آگاهتر به دانش پیامبر و کتاب پروردگارتان هستید تا من از او آنچه را میخواهم، پرسش کنم؟!
خلیفه اشارهای به سمت علی بن ابیطالب(ع) کرد، مرد یهودی گفت: آیا چنین است ای علی!؟ امام فرمود: آری، هر چه میخواهی بپرس. مرد یهودی گفت: از تو درباره سه مطلب پرسش میکنم، بعد از سه مطلب و سپس از یک مطلب. امام علی(ع) فرمود: برای چه نمیگویی از هفت مطلب از تو پرسش میکنم؟!
یهودی گفت: زیرا سه مطلب از شما میپرسم، اگر پاسخ صحیح دریافت کردم، از سه مطلب دیگر سؤال میکنم، و اگر جواب صحیح دادید، مطلب آخر را میپرسم؛ اما اگر در سه مطلب اول خطا کردید، دیگر از شما سؤالی ندارم. فرمود: تو از کجا میدانی که جوابهای من به شما صحیح است یا خطا؟
در این هنگام، مرد یهودی از جیب لباس خود کتاب کهنهای را خارج کرد و گفت: این کتاب را که من از پدران و اجدادم به ارث بردهام، املای حضرت موسی و دست خط هارون است. در این کتاب مطالبی که میخواهم بپرسم، وجود دارد.
امام علی(ع) فرمود: پس باید در صورتی که جواب صحیح به تو دادم، به سرعت اعتراف کنی. مرد یهودی گفت: به خدا سوگند! اگر جواب مرا به شکل صحیح بدهی، حتماً در جلوی چشمان شما تسلیم خواهم شد. امام فرمود: پس بپرس.
مرد یهودی گفت: به من بگو اولین سنگی که بر زمین قرار گرفت، کدام بود؟ اولین درختی که بر زمین رویید، چه بود؟ اولین چشمهای که بر زمین جوشید، چه نام داشت؟
امام علی(ع) فرمود: ای یهودی! اولین سنگ روی زمین، حجرالأسود بود که خداوند آن را همراه حضرت آدم در بهشت قرار داد، سپس آن را به عنوان رکن بیت خود (خانه کعبه) قرار داد؛ به گونهای که مردم آن را مسح کرده، میبوسند و عهد و میثاق خود را با پروردگار خویش با آن سنگ تجدید میکنند؛ اگر چه یهودیان بر این باورند که اولین سنگ، همان صخرهای است که در بیت المقدس وجود دارد. مرد یهودی با شنیدن اولین پاسخ، بلافاصله گفت: خدا را شاهد میگیرم که درست گفتی.
امام علی(ع) فرمود: اما اولین درختی که روی زمین رویید، درخت خرمایی بود که میوهای به نام عَجوَه داشت و خداوند آن را در بهشت با حضرت آدم قرار داد؛ اما یهودیان بر این باورند که آن درخت، درخت زیتون است. مرد یهودی با شنیدن این پاسخ، گفت: خدا را شاهد میگیرم که درست گفتی.
امام فرمود: اما اولین چشمهای که روی زمین جوشید، چشمه حیاتی است که یار همراه موسی در آن، ماهی شور را از روی فراموشی جا گذاشت و وقتی آب چشمه با آن ماهی تماس پیدا کرد، ماهی زنده شد و حرکت کرد. مرد یهودی گفت: خدا را شاهد میگیرم که بیگمان درست گفتی.
امام علی(ع) به او فرمود: بپرس! یهودی گفت: به من بگو آیا در امت اسلامی بعد از پیامبرشان پیشوای عادلی وجود دارد؟ به من بگو منزلگاه ابدی محمد کجاست و او در کجای بهشت جای دارد؟ همچنین چه کسانی با او در آن منزلگاه ساکن و محشورند؟
امام علی(ع) فرمود: ای یهودی! برای این امت بعد از پیامبرشان دوازده پیشوای عادل مقرر گردیده که مخالفت مخالفان و دشمنان آنان، بدانها هیچ ضرری نمیرساند. یهودی با شنیدن این جواب مجدداً پاسخ را تصدیق کرد.
امام فرمود: اما منزلگاه محمد(ص) در بهشت، همان بهشت عدنی است که در وسط بهشت قرار داشته، نزدیکترین نقطه به عرش الهی محسوب میگردد. یهودی گفت: راست گفتی.
امام فرمود: اما کسانی که با محمد(ص) در بهشت فوق محشور میشوند، همان دوازده پیشوا هستند. یهودی گفت: خدا را شاهد میگیرم که درست گفتی.
امام علی(ع) فرمود: بپرس! یهودی گفت: از وصی محمد(ص) برایم بگو که از خانواده و اهل او محسوب میگردد، چقدر بعد از وی در دنیا زندگی میکند؟ آیا با مرگ طبیعی از دنیا میرود یا کشته میگردد؟
امام علی(ع) فرمود: ای مرد یهودی! او بعد از پیامبر، سی سال زندگی میکند. بعد امام اشارهای به سر خود کرده، فرمود: سر او با خون خضاب میگردد! مرد یهودی این کلام امام علی(ع) را نیز تصدیق کرد و بلافاصله گفت:
«اشهد ان لا اله الاّ الله و أنّ محمداً رسول الله و أنّکَ وصیّ رسول الله».1
2. مناظره امام حسن(ع)
در حدیثی از امام صادق(ع) آمده است: هنگامی که به پادشاه روم، فرمان امیرمؤمنان علی(ع) و فرمان معاویة بن ابی سفیان ابلاغ گردید و خبر رسید که دو سفیر از طرف آنان به دیدار پادشاه میآیند تا فرمان یادشده را پیگیری کنند، پادشاه گفت: آنان از چه سمتی خارج میگردند؟ به او گفته شد: مردی از کوفه و مردی دیگر از شام. پادشاه به وزرای خویش گفت: ببینید آیا کسی از تجار عرب آن دو نفر را میشناسد؟
دو نفر از تجار شام و دو نفر از تجار مکه احضار شدند. پادشاه از آنان درباره خصوصیات آن دو سفیر پرسش کرد و آنان نیز توضیحاتی دادند. سپس پادشاه به خزانهداران اموال خود گفت: برای من مجسمهها را بیاورید. آنها را آوردند. نگاهی به آنها انداخت و گفت: شامی، گمراه و کوفی، هدایت شده است.
بعد برای معاویه نوشت: آگاهترین فرد خانواده خود را به سوی من بفرست. به امیرمؤمنان(ع) نیز نوشت: برترین و آگاهترین اهل بیت خود را به سوی من بفرست تا سخنان هر دو را بشنوم و در انجیل نگاه کنم و به شما بگویم کدام یک از شما به این امر (خلافت) سزاوارتر است.
معاویه، فرزند خود یزید را فرستاد و امیرمؤمنان(ع)، فرزند خود امام حسن(ع) را. هنگامی که یزید بر پادشاه وارد شد، پادشاه دست او را گرفت و صورتش را بوسید و یزید نیز متقابلاً بر سر پادشاه بوسهای زد. بعد امام حسن(ع) داخل شد و فرمود: «حمد و سپاس خدایی را که مرا یهودی، نصرانی، مجوسی، خورشیدپرست، ماهپرست، بتپرست، گاوپرست، و از مشرکان قرار نداد، بلکه مرا مسلمان قرار داد...». بعد بر جای خود نشست و چشم خود را نیز به سوی بالا انداخت.
پادشاه روم به هر دو نفر نگاهی افکند و سپس آن دو را از یکدیگر جدا ساخت. اول یزید را احضار کرد و سیصد و سیزده صندوق آماده ساخت که در آنها تماثیل انبیا وجود داشت... سپس مجسمهای را خارج کرد و به یزید نشان داد. یزید آن را نشناخت، این کار را درباره مجسمهای دیگر نیز انجام داد، اما یزید نتوانست هیچ کدام را شناسایی کند و از ارائه پاسخ درمانده گردید. بعد پادشاه از او درباره «روزی خلایق» و مکان «ارواح مؤمنین و کفار» بعد از مرگ پرسش کرد که یزید به هیچ یک از سؤالها نتوانست پاسخی بدهد.
سپس حسن بن علی(ع) را فراخواند و گفت: اول از یزید بن معاویه آغاز کردم تا بداند تو آگاهی بر آنچه او آگاه نیست و پدر تو آگاه است به آنچه پدر او نمیداند. به درستی که پدر تو و پدر او از پیش معرفی گردیدهاند. من در انجیل نظر افکندم و دیدم محمد(ص)، رسول خدا و وزیر او، علی(ع) است. در بین اوصیا نگاه کردم و دیدم پدر تو وصیّ محمد(ص) است. حسن بن علی(ع) به پادشاه فرمود: بپرسید از من از آنچه به ذهن شما خطور میکند؛ از مجموعه علومی که در انجیل، تورات و قرآن وجود دارد.
پادشاه، مجسمهها را بر امام حسن(ع) عرضه کرد. اولین آنها در شمایل ماه بود. امام فرمود: این مجسمه، توصیف آدم ابوالبشر است. بعد مجسمهدیگری آورد در شمایل خورشید، امام فرمود: این مجسمه، توصیف حوا، امّ البشر است. مجسمه دیگری آورد که بسیار زیبا و خیرهکننده بود. امام فرمود: این مجسمه، توصیف شیث بن آدم است. بر همین روال نمونههای دیگری را عرضه و پاسخ را از امام دریافت کرد.
پادشاه در خاتمه گفت: شهادت میدهم ای اهل بیت محمد که به شما دانش اولین و آخرین، دانش تورات، انجیل، زبور، صحف ابراهیم و موسی، یکجا داده شده است!
در ادمه، پس از گفت و گوی بسیار طولانی دیگر، یزید ساکت شد و غمگین نشست. پادشاه جایزهای به حسن بن علی(ع) داد و پس از احترام خاصی که به وی گذاشت، گفت: از پروردگارت بخواه تا دین پیامبر تو را نصیبم گرداند.
یزید بن معاویه را نیز به سوی پدرش بازگردانید و برای معاویه چنین نوشت:
«... کسی که خداوند پس از پیامبر شما به او علم عنایت کرده و از تورات و انجیل و زبور و فرقان و آنچه در این کتابهاست، آگاه گردانیده، حق با او و جانشینی پیامبر، مختص به اوست».
بعد برای امیرمؤمنان علی(ع) نوشت:
«به درستی که حق و خلافت برای توست و نبوت در تو و فرزندت تجلی یافته است، پس بستیز با هر که با تو در ستیز باشد؛ خداوند دشمن تو را به دست تو عذاب و در دوزخ ابدی جای میدهد. به درستی که نامی از دشمنت را در انجیل نیافتم، لعنت و نفرین خداوند، فرشتگان و تمام اهل آسمان و زمین بر او باد!».2
3. مناظره امام باقر(ع)
هشام بن عبدالملک، امام باقر(ع) را از مدینه به شام فرا خواند. در شام او و امام در یک مکان جلوس میکردند و جمعی از مردم نیز در مجالس آنان حضور مییافتند. راوی میگوید: زمانی ما نشسته بودیم و نزد ایشان افرادی مشغول پرسشگری بودند، نگاه امام به تعدادی مسیحی افتاد که از دامنه کوهی بالا میرفتند. امام فرمود: آنان کیاناند؟ آیا امروز، روز عید آنان است؟ حاضران گفتند: خیر یابن رسول الله! آنان دانشمندی دارند که در این کوه زندگی میکند. هر سال در چنین روزی نزد او میروند و او نیز در جمع آنان حاضر میشود و هر چه درباره پدیدههای یک سال آینده میخواهند، از او میپرسند. امام باقر(ع) فرمود: آیا او با سواد است؟ گفتند: او از باسوادترین مردم زمان ماست؛ به طوری که حواریان عیسی(ع) را نیز از نزدیک دیده و با آنها همنشین بوده است. امام فرمود: پس برخیزید و به دیدارش بشتابیم. حاضران گفتند: هر طور شما صلاح بدانید.
امام باقر(ع) با اطرافیان خود روانه کوه گردیدند. وقتی به کوه رسیدند و وسط جمعیت مسیحیان رفتند، مشاهده کردند که مسیحیان بساطی پهن کرده و پشتیها چیدهاند. توجه آن دانشمند مسیحی به سمت امام باقر(ع) جلب گردیده، از ایشان پرسید: آیا شما از ما هستید یا از امت مرحومه؟ امام فرمود: از امت مرحومه. پرسید: آیا از دانشمندان آنان هستید یا از عوام آنها؟ امام فرمود: از عوام آنها نیستم. او گفت: از شما بپرسم، یا شما از من میپرسید؟ امام فرمود: شما بپرسید. آن مرد گفت: ای مسیحیان! مردی از امت محمد میگوید از من بپرسید، معلوم میشود او به مسائل آگاهی دارد!
آن گاه پرسید: ای بنده خدا! به من بگو چه ساعتی از شبانهروز است که نه از شب محسوب میشود، نه از روز؟ امام فرمود: بین طلوع فجر (سپیده دم) تا طلوع خورشید.
مرد مسیحی گفت: پس اگر از ساعت شب و روز به شمار نمیآید، از چه ساعتی محسوب میگردد؟ امام فرمود: از ساعات بهشت است و دردمندان ما در آن ساعت شفا مییابند.
دانشمند مسیحی گفت: درست گفتی! باز من بپرسم یا تو میپرسی؟ امام فرمود: بپرسید. دانشمند مسیحی خطاب به حاضران گفت: ای مسیحیان! ذهن این مرد از مسائل علمی پر است. به من بگو: چگونه است که بهشتیان غذا میل میکنند، اما فضولات آن را دفع نمیکنند؟ امام فرمود: آنان همانند جنین در شکم مادر هستند که غذا میخورند، اما مدفوعی ندارند.
مرد مسیحی گفت: درست گفتی! سپس رو به امام کرده، گفت: مگر شما نگفتید من از دانشمندان امت مرحومه نیستم؟! امام فرمود: من چنین چیزی نگفتم؛ بلکه گفتم: من از عوام و جاهلین آنان نیستم.
دانشمند مسیحی گفت: باز من بپرسم یا شما میپرسید؟ امام فرمود: شما بپرسید. مسیحی رو به حاضران کرد و گفت: به خدا سوگند، اکنون مطلبی از او بپرسم که در پاسخ آن فرو بماند! امام فرمود: بپرس.
گفت: مردی با زنی ازدواج میکند و همسر او فرزند دوقلویی را به شکل همزمان و در یک ساعت به دنیا میآورد. از سوی دیگر، در یک ساعت هر دو از دنیا میروند و در خاتمه هر دو در یک ساعت در یک قبر گذاشته میشوند؛ با این توصیف، یکی از آنها 150 سال عمر میکند و دیگری 50 سال، این دو چه کسانی هستند؟
امام فرمود: عُزَیر و عَزره هستند که جنینی آنان در شکم یک مادر و تولدشان در یک ساعت بود، طبق گفته شما. عرزه و عزیر سیسال زندگی کردند، بعد خداوند جان عزیر را به مدت صد سال قبض کرد و عزره را زنده نگاهداشت، سپس عزیر را زنده کرد و او با برادرش عزره، بیست سال دیگر زندگی کرد.
دانشمند مسیحی به حاضران گفت: ای مسیحیان! من هنوز کسی را دانشمندتر از این مرد ندیدهام. تا زمانی که او در شام به سر میبرد، هیچ مطلبی را از من نپرسید و مرا به جایگاه خودم برگردانید.
اطرافیان وی، او را به جایگاه خودش برگرداندند و از آن به بعد به امام باقر(ع) مراجعه میکردند.3
4. مناظره امام رضا(ع)
روزی مأمون به امام رضا(ع) گفت: برای من یکی از بزرگترین فضایل امیرمؤمنان(ع) را که مورد تصریح قرآن است، بیان نمایید. امام فرمود: فضیلتی که در مباهله رخ داد و خداوند درباره آن چنین فرمود:
(فَمَنْ حَاجّکَ فیهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ ثُمّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّهِ عَلَى الْکاذِبینَ).4
رسول خدا(ص)، امام حسن و امام حسین(ع) را به عنوان دو فرزند خود، فاطمه(س) را به عنوان «نساء» خود و امیرمؤمنان(ع) را به عنوان «نفس» خویش (طبق حکم خداوند در آیه) دعوت کرد. وقتی اثبات شد که هیچ کس در بین آفریدههای خداوند برتر و والاتر از رسول خدا نیست، معلوم میشود هیچکس از نفس رسول خدا نیز برتر نمیباشد.
مأمون به امام رضا(ع) گفت: خداوند لفظ «أبناء» را به شکل جمع به کار برده؛ در حالی که رسول خدا، فقط دو پسر خود را فراخواند؟ مگر لفظ «نساء» را خداوند به شکل جمع نیاورده؛ در حالی که رسول خدا، فقط دختر خود را فراخواند؟ پس چرا روا نباشد که رسول خدا نفس خود را فراخواند و مراد از «أنفسنا» فقط خودش باشد نه غیر از ایشان؟ بنابراین چه فضیلتی برای امیرمؤمنان(ع) اثبات میگردد؟!
امام رضا(ع) فرمود: آنچه درباره امیرمؤمنان برداشت کردی، غلط است؛ زیرا عرفاً همیشه شخص دعوتکننده، غیر خود را دعوت میکند، چنان که شخص فرماندهنده نیز همواره به غیر از خود فرمان میدهد، نه به خودش؛ بنابراین امر کردن به نفس خود به شکل حقیقی و صحیح امکانپذیر نیست. پس چون پیامبر خدا در داستان مباهله هیچ کس را فرانخواند، مگر امیرمؤمنان(ع) را، اثبات میگردد که در واقع علی(ع) همان «نفس» پیامبر(ص) است که خداوند در قرآن، قصد کرده است.
اینجا بود که مأمون از ادامه سؤال درماند و ساکت شد.5
پینوشتها
1 . کمال الدین، ص172؛ بحارالانوار، ج10، ص20ـ22.
2. تفسیر قمی، ص595ـ599؛ بحارالانوار، ج10، ص132ـ136.
3 . همان، ص89، بحارالانوار، ج10، ص149ـ151.
4 . آل عمران/61.
5 . بحارالانوار، ج10، ص350 و 351.
1. احتجاج امام علی(ع) با مرد یهودی
ابوطفیل عامر بن وائله میگوید: آن گاه که لقب «امیرالمؤمنین» برای خلیفه دوم تثبیت گردید، روزی نزد او نشسته بودیم که مردی یهودی از اهل مدینه وارد شد. وی بر این باور بود که از نوادگان هارون، برادر حضرت موسی است! نزد خلیفه ایستاد و به وی گفت: ای امیرمؤمنان! کدام یک از شما آگاهتر به دانش پیامبر و کتاب پروردگارتان هستید تا من از او آنچه را میخواهم، پرسش کنم؟!
خلیفه اشارهای به سمت علی بن ابیطالب(ع) کرد، مرد یهودی گفت: آیا چنین است ای علی!؟ امام فرمود: آری، هر چه میخواهی بپرس. مرد یهودی گفت: از تو درباره سه مطلب پرسش میکنم، بعد از سه مطلب و سپس از یک مطلب. امام علی(ع) فرمود: برای چه نمیگویی از هفت مطلب از تو پرسش میکنم؟!
یهودی گفت: زیرا سه مطلب از شما میپرسم، اگر پاسخ صحیح دریافت کردم، از سه مطلب دیگر سؤال میکنم، و اگر جواب صحیح دادید، مطلب آخر را میپرسم؛ اما اگر در سه مطلب اول خطا کردید، دیگر از شما سؤالی ندارم. فرمود: تو از کجا میدانی که جوابهای من به شما صحیح است یا خطا؟
در این هنگام، مرد یهودی از جیب لباس خود کتاب کهنهای را خارج کرد و گفت: این کتاب را که من از پدران و اجدادم به ارث بردهام، املای حضرت موسی و دست خط هارون است. در این کتاب مطالبی که میخواهم بپرسم، وجود دارد.
امام علی(ع) فرمود: پس باید در صورتی که جواب صحیح به تو دادم، به سرعت اعتراف کنی. مرد یهودی گفت: به خدا سوگند! اگر جواب مرا به شکل صحیح بدهی، حتماً در جلوی چشمان شما تسلیم خواهم شد. امام فرمود: پس بپرس.
مرد یهودی گفت: به من بگو اولین سنگی که بر زمین قرار گرفت، کدام بود؟ اولین درختی که بر زمین رویید، چه بود؟ اولین چشمهای که بر زمین جوشید، چه نام داشت؟
امام علی(ع) فرمود: ای یهودی! اولین سنگ روی زمین، حجرالأسود بود که خداوند آن را همراه حضرت آدم در بهشت قرار داد، سپس آن را به عنوان رکن بیت خود (خانه کعبه) قرار داد؛ به گونهای که مردم آن را مسح کرده، میبوسند و عهد و میثاق خود را با پروردگار خویش با آن سنگ تجدید میکنند؛ اگر چه یهودیان بر این باورند که اولین سنگ، همان صخرهای است که در بیت المقدس وجود دارد. مرد یهودی با شنیدن اولین پاسخ، بلافاصله گفت: خدا را شاهد میگیرم که درست گفتی.
امام علی(ع) فرمود: اما اولین درختی که روی زمین رویید، درخت خرمایی بود که میوهای به نام عَجوَه داشت و خداوند آن را در بهشت با حضرت آدم قرار داد؛ اما یهودیان بر این باورند که آن درخت، درخت زیتون است. مرد یهودی با شنیدن این پاسخ، گفت: خدا را شاهد میگیرم که درست گفتی.
امام فرمود: اما اولین چشمهای که روی زمین جوشید، چشمه حیاتی است که یار همراه موسی در آن، ماهی شور را از روی فراموشی جا گذاشت و وقتی آب چشمه با آن ماهی تماس پیدا کرد، ماهی زنده شد و حرکت کرد. مرد یهودی گفت: خدا را شاهد میگیرم که بیگمان درست گفتی.
امام علی(ع) به او فرمود: بپرس! یهودی گفت: به من بگو آیا در امت اسلامی بعد از پیامبرشان پیشوای عادلی وجود دارد؟ به من بگو منزلگاه ابدی محمد کجاست و او در کجای بهشت جای دارد؟ همچنین چه کسانی با او در آن منزلگاه ساکن و محشورند؟
امام علی(ع) فرمود: ای یهودی! برای این امت بعد از پیامبرشان دوازده پیشوای عادل مقرر گردیده که مخالفت مخالفان و دشمنان آنان، بدانها هیچ ضرری نمیرساند. یهودی با شنیدن این جواب مجدداً پاسخ را تصدیق کرد.
امام فرمود: اما منزلگاه محمد(ص) در بهشت، همان بهشت عدنی است که در وسط بهشت قرار داشته، نزدیکترین نقطه به عرش الهی محسوب میگردد. یهودی گفت: راست گفتی.
امام فرمود: اما کسانی که با محمد(ص) در بهشت فوق محشور میشوند، همان دوازده پیشوا هستند. یهودی گفت: خدا را شاهد میگیرم که درست گفتی.
امام علی(ع) فرمود: بپرس! یهودی گفت: از وصی محمد(ص) برایم بگو که از خانواده و اهل او محسوب میگردد، چقدر بعد از وی در دنیا زندگی میکند؟ آیا با مرگ طبیعی از دنیا میرود یا کشته میگردد؟
امام علی(ع) فرمود: ای مرد یهودی! او بعد از پیامبر، سی سال زندگی میکند. بعد امام اشارهای به سر خود کرده، فرمود: سر او با خون خضاب میگردد! مرد یهودی این کلام امام علی(ع) را نیز تصدیق کرد و بلافاصله گفت:
«اشهد ان لا اله الاّ الله و أنّ محمداً رسول الله و أنّکَ وصیّ رسول الله».1
2. مناظره امام حسن(ع)
در حدیثی از امام صادق(ع) آمده است: هنگامی که به پادشاه روم، فرمان امیرمؤمنان علی(ع) و فرمان معاویة بن ابی سفیان ابلاغ گردید و خبر رسید که دو سفیر از طرف آنان به دیدار پادشاه میآیند تا فرمان یادشده را پیگیری کنند، پادشاه گفت: آنان از چه سمتی خارج میگردند؟ به او گفته شد: مردی از کوفه و مردی دیگر از شام. پادشاه به وزرای خویش گفت: ببینید آیا کسی از تجار عرب آن دو نفر را میشناسد؟
دو نفر از تجار شام و دو نفر از تجار مکه احضار شدند. پادشاه از آنان درباره خصوصیات آن دو سفیر پرسش کرد و آنان نیز توضیحاتی دادند. سپس پادشاه به خزانهداران اموال خود گفت: برای من مجسمهها را بیاورید. آنها را آوردند. نگاهی به آنها انداخت و گفت: شامی، گمراه و کوفی، هدایت شده است.
بعد برای معاویه نوشت: آگاهترین فرد خانواده خود را به سوی من بفرست. به امیرمؤمنان(ع) نیز نوشت: برترین و آگاهترین اهل بیت خود را به سوی من بفرست تا سخنان هر دو را بشنوم و در انجیل نگاه کنم و به شما بگویم کدام یک از شما به این امر (خلافت) سزاوارتر است.
معاویه، فرزند خود یزید را فرستاد و امیرمؤمنان(ع)، فرزند خود امام حسن(ع) را. هنگامی که یزید بر پادشاه وارد شد، پادشاه دست او را گرفت و صورتش را بوسید و یزید نیز متقابلاً بر سر پادشاه بوسهای زد. بعد امام حسن(ع) داخل شد و فرمود: «حمد و سپاس خدایی را که مرا یهودی، نصرانی، مجوسی، خورشیدپرست، ماهپرست، بتپرست، گاوپرست، و از مشرکان قرار نداد، بلکه مرا مسلمان قرار داد...». بعد بر جای خود نشست و چشم خود را نیز به سوی بالا انداخت.
پادشاه روم به هر دو نفر نگاهی افکند و سپس آن دو را از یکدیگر جدا ساخت. اول یزید را احضار کرد و سیصد و سیزده صندوق آماده ساخت که در آنها تماثیل انبیا وجود داشت... سپس مجسمهای را خارج کرد و به یزید نشان داد. یزید آن را نشناخت، این کار را درباره مجسمهای دیگر نیز انجام داد، اما یزید نتوانست هیچ کدام را شناسایی کند و از ارائه پاسخ درمانده گردید. بعد پادشاه از او درباره «روزی خلایق» و مکان «ارواح مؤمنین و کفار» بعد از مرگ پرسش کرد که یزید به هیچ یک از سؤالها نتوانست پاسخی بدهد.
سپس حسن بن علی(ع) را فراخواند و گفت: اول از یزید بن معاویه آغاز کردم تا بداند تو آگاهی بر آنچه او آگاه نیست و پدر تو آگاه است به آنچه پدر او نمیداند. به درستی که پدر تو و پدر او از پیش معرفی گردیدهاند. من در انجیل نظر افکندم و دیدم محمد(ص)، رسول خدا و وزیر او، علی(ع) است. در بین اوصیا نگاه کردم و دیدم پدر تو وصیّ محمد(ص) است. حسن بن علی(ع) به پادشاه فرمود: بپرسید از من از آنچه به ذهن شما خطور میکند؛ از مجموعه علومی که در انجیل، تورات و قرآن وجود دارد.
پادشاه، مجسمهها را بر امام حسن(ع) عرضه کرد. اولین آنها در شمایل ماه بود. امام فرمود: این مجسمه، توصیف آدم ابوالبشر است. بعد مجسمهدیگری آورد در شمایل خورشید، امام فرمود: این مجسمه، توصیف حوا، امّ البشر است. مجسمه دیگری آورد که بسیار زیبا و خیرهکننده بود. امام فرمود: این مجسمه، توصیف شیث بن آدم است. بر همین روال نمونههای دیگری را عرضه و پاسخ را از امام دریافت کرد.
پادشاه در خاتمه گفت: شهادت میدهم ای اهل بیت محمد که به شما دانش اولین و آخرین، دانش تورات، انجیل، زبور، صحف ابراهیم و موسی، یکجا داده شده است!
در ادمه، پس از گفت و گوی بسیار طولانی دیگر، یزید ساکت شد و غمگین نشست. پادشاه جایزهای به حسن بن علی(ع) داد و پس از احترام خاصی که به وی گذاشت، گفت: از پروردگارت بخواه تا دین پیامبر تو را نصیبم گرداند.
یزید بن معاویه را نیز به سوی پدرش بازگردانید و برای معاویه چنین نوشت:
«... کسی که خداوند پس از پیامبر شما به او علم عنایت کرده و از تورات و انجیل و زبور و فرقان و آنچه در این کتابهاست، آگاه گردانیده، حق با او و جانشینی پیامبر، مختص به اوست».
بعد برای امیرمؤمنان علی(ع) نوشت:
«به درستی که حق و خلافت برای توست و نبوت در تو و فرزندت تجلی یافته است، پس بستیز با هر که با تو در ستیز باشد؛ خداوند دشمن تو را به دست تو عذاب و در دوزخ ابدی جای میدهد. به درستی که نامی از دشمنت را در انجیل نیافتم، لعنت و نفرین خداوند، فرشتگان و تمام اهل آسمان و زمین بر او باد!».2
3. مناظره امام باقر(ع)
هشام بن عبدالملک، امام باقر(ع) را از مدینه به شام فرا خواند. در شام او و امام در یک مکان جلوس میکردند و جمعی از مردم نیز در مجالس آنان حضور مییافتند. راوی میگوید: زمانی ما نشسته بودیم و نزد ایشان افرادی مشغول پرسشگری بودند، نگاه امام به تعدادی مسیحی افتاد که از دامنه کوهی بالا میرفتند. امام فرمود: آنان کیاناند؟ آیا امروز، روز عید آنان است؟ حاضران گفتند: خیر یابن رسول الله! آنان دانشمندی دارند که در این کوه زندگی میکند. هر سال در چنین روزی نزد او میروند و او نیز در جمع آنان حاضر میشود و هر چه درباره پدیدههای یک سال آینده میخواهند، از او میپرسند. امام باقر(ع) فرمود: آیا او با سواد است؟ گفتند: او از باسوادترین مردم زمان ماست؛ به طوری که حواریان عیسی(ع) را نیز از نزدیک دیده و با آنها همنشین بوده است. امام فرمود: پس برخیزید و به دیدارش بشتابیم. حاضران گفتند: هر طور شما صلاح بدانید.
امام باقر(ع) با اطرافیان خود روانه کوه گردیدند. وقتی به کوه رسیدند و وسط جمعیت مسیحیان رفتند، مشاهده کردند که مسیحیان بساطی پهن کرده و پشتیها چیدهاند. توجه آن دانشمند مسیحی به سمت امام باقر(ع) جلب گردیده، از ایشان پرسید: آیا شما از ما هستید یا از امت مرحومه؟ امام فرمود: از امت مرحومه. پرسید: آیا از دانشمندان آنان هستید یا از عوام آنها؟ امام فرمود: از عوام آنها نیستم. او گفت: از شما بپرسم، یا شما از من میپرسید؟ امام فرمود: شما بپرسید. آن مرد گفت: ای مسیحیان! مردی از امت محمد میگوید از من بپرسید، معلوم میشود او به مسائل آگاهی دارد!
آن گاه پرسید: ای بنده خدا! به من بگو چه ساعتی از شبانهروز است که نه از شب محسوب میشود، نه از روز؟ امام فرمود: بین طلوع فجر (سپیده دم) تا طلوع خورشید.
مرد مسیحی گفت: پس اگر از ساعت شب و روز به شمار نمیآید، از چه ساعتی محسوب میگردد؟ امام فرمود: از ساعات بهشت است و دردمندان ما در آن ساعت شفا مییابند.
دانشمند مسیحی گفت: درست گفتی! باز من بپرسم یا تو میپرسی؟ امام فرمود: بپرسید. دانشمند مسیحی خطاب به حاضران گفت: ای مسیحیان! ذهن این مرد از مسائل علمی پر است. به من بگو: چگونه است که بهشتیان غذا میل میکنند، اما فضولات آن را دفع نمیکنند؟ امام فرمود: آنان همانند جنین در شکم مادر هستند که غذا میخورند، اما مدفوعی ندارند.
مرد مسیحی گفت: درست گفتی! سپس رو به امام کرده، گفت: مگر شما نگفتید من از دانشمندان امت مرحومه نیستم؟! امام فرمود: من چنین چیزی نگفتم؛ بلکه گفتم: من از عوام و جاهلین آنان نیستم.
دانشمند مسیحی گفت: باز من بپرسم یا شما میپرسید؟ امام فرمود: شما بپرسید. مسیحی رو به حاضران کرد و گفت: به خدا سوگند، اکنون مطلبی از او بپرسم که در پاسخ آن فرو بماند! امام فرمود: بپرس.
گفت: مردی با زنی ازدواج میکند و همسر او فرزند دوقلویی را به شکل همزمان و در یک ساعت به دنیا میآورد. از سوی دیگر، در یک ساعت هر دو از دنیا میروند و در خاتمه هر دو در یک ساعت در یک قبر گذاشته میشوند؛ با این توصیف، یکی از آنها 150 سال عمر میکند و دیگری 50 سال، این دو چه کسانی هستند؟
امام فرمود: عُزَیر و عَزره هستند که جنینی آنان در شکم یک مادر و تولدشان در یک ساعت بود، طبق گفته شما. عرزه و عزیر سیسال زندگی کردند، بعد خداوند جان عزیر را به مدت صد سال قبض کرد و عزره را زنده نگاهداشت، سپس عزیر را زنده کرد و او با برادرش عزره، بیست سال دیگر زندگی کرد.
دانشمند مسیحی به حاضران گفت: ای مسیحیان! من هنوز کسی را دانشمندتر از این مرد ندیدهام. تا زمانی که او در شام به سر میبرد، هیچ مطلبی را از من نپرسید و مرا به جایگاه خودم برگردانید.
اطرافیان وی، او را به جایگاه خودش برگرداندند و از آن به بعد به امام باقر(ع) مراجعه میکردند.3
4. مناظره امام رضا(ع)
روزی مأمون به امام رضا(ع) گفت: برای من یکی از بزرگترین فضایل امیرمؤمنان(ع) را که مورد تصریح قرآن است، بیان نمایید. امام فرمود: فضیلتی که در مباهله رخ داد و خداوند درباره آن چنین فرمود:
(فَمَنْ حَاجّکَ فیهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ ثُمّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّهِ عَلَى الْکاذِبینَ).4
رسول خدا(ص)، امام حسن و امام حسین(ع) را به عنوان دو فرزند خود، فاطمه(س) را به عنوان «نساء» خود و امیرمؤمنان(ع) را به عنوان «نفس» خویش (طبق حکم خداوند در آیه) دعوت کرد. وقتی اثبات شد که هیچ کس در بین آفریدههای خداوند برتر و والاتر از رسول خدا نیست، معلوم میشود هیچکس از نفس رسول خدا نیز برتر نمیباشد.
مأمون به امام رضا(ع) گفت: خداوند لفظ «أبناء» را به شکل جمع به کار برده؛ در حالی که رسول خدا، فقط دو پسر خود را فراخواند؟ مگر لفظ «نساء» را خداوند به شکل جمع نیاورده؛ در حالی که رسول خدا، فقط دختر خود را فراخواند؟ پس چرا روا نباشد که رسول خدا نفس خود را فراخواند و مراد از «أنفسنا» فقط خودش باشد نه غیر از ایشان؟ بنابراین چه فضیلتی برای امیرمؤمنان(ع) اثبات میگردد؟!
امام رضا(ع) فرمود: آنچه درباره امیرمؤمنان برداشت کردی، غلط است؛ زیرا عرفاً همیشه شخص دعوتکننده، غیر خود را دعوت میکند، چنان که شخص فرماندهنده نیز همواره به غیر از خود فرمان میدهد، نه به خودش؛ بنابراین امر کردن به نفس خود به شکل حقیقی و صحیح امکانپذیر نیست. پس چون پیامبر خدا در داستان مباهله هیچ کس را فرانخواند، مگر امیرمؤمنان(ع) را، اثبات میگردد که در واقع علی(ع) همان «نفس» پیامبر(ص) است که خداوند در قرآن، قصد کرده است.
اینجا بود که مأمون از ادامه سؤال درماند و ساکت شد.5
پینوشتها
1 . کمال الدین، ص172؛ بحارالانوار، ج10، ص20ـ22.
2. تفسیر قمی، ص595ـ599؛ بحارالانوار، ج10، ص132ـ136.
3 . همان، ص89، بحارالانوار، ج10، ص149ـ151.
4 . آل عمران/61.
5 . بحارالانوار، ج10، ص350 و 351.