آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۰

چکیده

متن

تاریخ نشان مى دهد بنى امیه با ورود به عرصه خلافت و تکیه بر اریکه قدرت، تغییر در احکام دین را سرلوحه برنامه هاى خود قرار دادند و در راستاى سیاست «دین ستیزی» از هیچ کوششى براى گسترش بدعت ها در سطح جوامع اسلامى فروگذار نکردند. براى نمونه مى توان موارد ذیل را مورد اشاره قرار داد:
1. اذان گفتن در نماز عید (فطر و قربان)
شافعى مى نویسد: «در زمان پیامبر(ص)، ابوبکر،عمر و عثمان براى نماز عیدین اذان گفته نشد تا اینکه معاویه آن را در شام بنا نهاد.»[1] سیوطى نیز می‌گوید:«بنى مروان نخستین کسانی‌اند که سنت اذان در نماز عیدین را بنا‌نهادند.»[2] به هر حال این رسم، بدعتى بود که بنی‌امیه آن را به نام خود ثبت کردند.
2. ایراد خطبه عیدین پیش از نماز
تمام فقهاى مذاهب اسلامى اتفاق نظر دارند که اقامه خطبه پس از خواندن نماز عیدین است.[3] اما بنى امیه بنا به دلایلی، خطبه را پیش از نماز ایراد می‌نمودند. ابن حزم می‌نویسد:«بنى امیه خطبه را پیش از نماز(عیدین) قرار دادند و دلیل آن را چنین بیان نمودند که مردم پس از نماز پراکنده مى شوند و(فضیلت) خطبه را درک نمى کنند. در حالى که دلیل اصلى آن، این بود که على بن ابی‌طالب(علیه السلام) را (در خطبه‌ها) دشنام می‌دادند و لذا مردم (از شنیدن خطبه) فرار می‌کردند».[4]
3. حلال نمودن ربا
معاویه نخستین کسى است که ربا را رسماً بنا بر نظر خود، حلال شمرد و «بیع ربوی» را انجام داد.[5] او پیمانه‌اى از طلا یا نقره را به بیش از ارزش وزنش فروخت. ابودرداء به او گفت: «از رسول خدا(ص) شنیدم که از چنین معامله‌اى (بیع ربوی) نهى مى نمود مگر آنکه به قیمت همان وزن خود فروخته شود.» معاویه پاسخ داد:«اما من در این معامله اشکالى نمى بینم!»[6]
4. تمام خواندن نماز در سفر
ابن عباس مى گوید:«اولین ایرادى که به عثمان گرفتند، آن بود که وى در سال ششم خلافتش، نمازش را در منا (که حکم سفر داشت) تمام به جا آورد. این باعث شد که بسیارى از صحابه پیامبر(ص) به او اعتراض کنند».[7]
در نقل دیگرى از ابن عباس آمده است که: «رسول خدا(ص)،ابوبکر،عمر و حتى عثمان در آغاز خلافتش هنگام سفر، نمازشان را قصر می‌خواندند اما عثمان پس از مدتى نماز مسافر را چهار رکعتى به جا آورد و این عمل را بنى امیه ادامه دادند».[8]
 شایان ذکر است در میان مذاهب اسلامی، فقهاى امامیه و حنفیه، نماز مسافر را متعین در قصر و دیگران، قصر و اتمام را جاى  ز مى دانند.[9]
5. حذف «بسم الله الرحمن الرحیم» در نماز
شافعى مى نویسد:«معاویه در مدینه نماز جماعت اقامه کرد اما «بسم الله الرحمن الرحیم» نگفت. پس از سلام نماز، مهاجرین و انصار فریاد زدند:«اى معاویه! از نمازت مى دزدی؟ پس «بسم الله الرحمن الرحیم» چه شد؟ تکبیرت کجا رفت؟...»[10]شاید به همین خاطر است که میان مذاهب اسلامى در جزئیت «بسم الله» براى قرائت نماز، اختلاف است.حنفى ها آن را جزء سوره نمی‌دانند و براى جهر یا اخفات آن هیچ استحبابى قائل نیستند. مالکى ها نیز آن را جزء ندانسته، اما ترک آن را براى یک بار مستحب مى دانند. حنابله بسم الله را جزء سوره می‌دانند و می‌گویند باید آهسته خوانده شود. و بالاخره شافعی‌ها آن را جزء سوره دانسته، معتقدند در نماز صبح و مغرب و عشا به جهر و در سایر نمازها آهسته خوانده شود. شیعه امامیه نیز به پیروى از پیشوایان معصوم(علیهم السلام) بسم الله را جزء سوره دانسته، ترک آن را به هیچ وجه جایز نمی‌داند.[11] و براى آشکار نمودن آن اهمیت قائل است. امام صادق(علیه السلام) در خصوص رواج این بدعت فرمود:
«کتموا بسم الله الرحمن الرحیم فنعم والله الاسماء کتموها! کان رسول الله (صلى الله علیه وآله) إذا دخل إلى منزله و اجتمعت علیه قریش یجهر ببسم الله الرحمن الرحیم ویرفع بها صوته فتولى قریش فرارا فأنزل الله عز وجل فى ذلک: )وَ إِذا ذَکَرْتَ رَبّکَ فِى الْقُرْآنِ وَحْدَهُ وَلّوْا عَلى‏ أَدْبارِهِمْ نُفُورًا [12](؛[13] «بسم الله الرحمن الرحیم» را پنهان نمودند. و به خدا سوگند، چه اسمائى را پنهان کردند! رسول خدا(ص) هر گاه وارد منزلش مى شد و قریش بر او اجتماع می‌کردند، با صداى بلند بسم الله الرحمن الرحیم را آشکار می‌نمود و قریش با شنیدن آن فرار می‌کردند. به همین سبب، خداوند آیه و چون تو در قرائت (نماز) خدایت را به یگانگى یاد کنی، کافران روى گردانیده و گریزان می‌شوند را نازل کرد».
6. حذف تلبیه در مراسم حج
سعید بن جبیر مى گوید:«ابن عباس در عرفه به من گفت: اى سعید! چه شده صداى تلبیه مردم را نمی‌شنوم؟ به او گفتم: از معاویه می‌ترسند. ابن‌عباس از خیمه‌اش بیرون آمد و فریاد زد: «لبیک اللهم لبیک رغماً لأنف معاویه! لبیک می‌گویم تا بینى معاویه به خاک مالیده شود! خدایا آنان را لعنت کن! چرا که سنت پیامبر(ص) را به خاطر کینه ورزى با علی(علیه السلام) کنار گذاردند».[14]
سیاست بنى امیه
بنی‌امیه براى از بین بردن اسلام و عقب راندن مردم به دوران سیاه جاهلیت، سیاست خود را بر پایه هاى ذیل استوار نمودند:
1. دشنام دادن امیرمؤمنان(علیه السلام)
ایجاد شکاف میان اهل بیت(علیهم السلام) و مردم و بدبین نمودن آنان به این خاندان پاک،سیاستى بود که بنى امیه به شدت آن را دنبال مى کردند. معاویه نخستین کسى بود که در راستاى تحقق این سیاست، علی(علیه السلام) را بر منبر دشنام داد و سپس با صدور بخشنامه اى به کارگزارانش، ضرورت لعن امیرمؤمنان(علیه السلام) در خطبه ها و منبرها و بدگویى از ایشان را مورد تأکید قرار داد.[15]متاسفانه این بدعت در طول حکومت بنی‌امیه، نزدیک به یک قرن و به صورت بسیار گسترده‌اى ادامه یافت تا جایى که به نقل برخی، هفتاد هزار منبر لعن در آن دوران براى این شخصیت تابناک و فروزان تشکیل شد![16]
طبرى مى نویسد:«معاویه هنگامى که مغیرة بن شعبه را در سال 41ق. حاکم کوفه نمود، او را نزد خود فرا خواند و گفت: خواستم تو را به مسائل فراوان نصیحت کنم اما به دلیل اعتماد بر بصیرت و تیزبینی‌ات، از بیان آنها خوددارى می‌کنم. مگر یک نصیحت که یادآورى آن را ضرورى می‌دانم. هیچ گاه از دشنام و مذمت على و ترحم بر عثمان و استغفار براى او دست بر ندار! بر یاران على خرده گیر و آنان را تحقیر کن و به سخنانشان گوش مده! اما پیروان عثمان را پذیرا باش و آنان را به خود نزدیک ساز و سخنانشان را با دقت گوش کن!»[17]
در چنین فضایی، اهل بیت(علیهم السلام) از موضع عزت و اقتدار با این بدعت شوم، مبارزه می‌کردند. امام حسن مجتبی(علیه السلام) هنگامى که دید معاویه بر منبر، حضرت علی(علیه السلام) را دشنام می‌دهد، برخاست و پس از اشاره به نسب معاویه، فرمود:
«أو انت تسبّ أمیرالمؤمنین علیه السلام وقد قال رسول الله صلى الله علیه وآله وسلم: «من سبّ علیاً فقد سبّنی، و من سبّنى فقد سبّ الله، و من سبّ الله أدخله الله نار جهنم خالداً فیها مخلدّاً و له عذاب مقیم؟؛ [18] آیا تو امیرمؤمنان(علیه السلام) را دشنام مى دهی؟ در حالى که رسول خدا(ص) فرمود: هر کس علی(علیه السلام) را ناسزا گوید، مرا سب کرده و هر کس مرا دشنام دهد، خدا را سب نموده و آنکه خدا را دشنام دهد، او را به آتش جهنم وارد می‌کند در حالى که در آنجا جاویدان است و عذابى پایدار دارد!».
همچنین روایت شده امام صادق(علیه السلام) در پاسخ به شخصى که از ایشان درباره دشنام دهنده به امیرمؤمنان(علیه السلام) پرسیده بود؛ فرمود: «والله هو حلال الدم؛[19]به خدا سوگند، خونش مباح است».
2. تخدیر فکرى و فرهنگى جامعه
 سیاست فرهنگى بنى امیه بر این بود تا با مدیریت آموزش دینی،میزان آگاهى مردم را در حوزه معارف اسلامى محدود کنند و آن را در جهتى خاص و هماهنگ با حکومت خود، قرار دهند. از امام صادق(علیه السلام) روایت شده که فرمود:«ان بنى امیة اطلقوا للناس تعلیم الایمان و لم یطلقوا تعلیم الشرک لکى اذا حملوهم علیه لم یعرفوه؛[20] بنى امیه مردم را در فراگیرى ایمان آزاد گذاشتند اما به آنان اجازه ندادند شرک را یاد بگیرند تا اگر خواستند آنان را به شرک وادار کنند، متوجه نشوند».
معنایى که از حدیث فهمیده مى شود، آن است که بنى امیه هیچ مخالفتى با فراگیرى لوازم و ظواهر ایمان مانند: نماز،رفتن به مسجد و غیر اینها نداشتند و تنها نگرانى و حساسیت آنان، آگاهى مردم از معناى شرک و اعمال منتهى به آن بود. اینکه مردم بدانند زنا، شرب خمر،اطاعت از ستمگر و یا قتل اولیاى خدا هم شرک محسوب می‌شود؛ به هیچ وجه با منافع حکومت بنی‌امیه سازگار نبود، لذا مردم را در این زمینه در جهل و بى خبرى نگاه مى داشتند.
3. تبعید و ترور صحابه پیامبر(ص)
طبقه فرزانه و نخبه از صحابه پیامبر(ص) در حکومت اموى نه تنها داراى جایگاه و منزلت نبودند، بلکه امنیت جانى و آبرویى آنان مورد تهدید قرار می‌گرفت. صحابه به علت اعتراض به بدعت‌ها و اقدامات خلاف شرع بنى امیه، به سرعت ترور یا تبعید می‌شدند. امام حسین(علیه السلام) در پاسخى کوبنده و آتشین به نامه معاویه وضعیت پیش آمده را این‌گونه به تصویر می‌کشد:
«ألست قاتل حجر بن عدى اخى کندة واصحابه الصالحین المطیعین العابدین کانوا ینکرون الظلم و یستعظمون المنکر و البدع  و یؤثرون حکم الکتاب ولا یخافون فى الله لومة لائم  فقتلتهم ظلما و عدوانا ... أو لست قاتل عمرو بن الحمق صاحب رسول الله ، العبد الصالح الذى ابلته العبادة فصفرت لونه ونحلت جسمه...؟؛[21] آیا تو قاتل حجر بن عدى و یاران صالح، عابد و فرمانبردارش نیستی؟ آنان به ظلم اعتراض می‌کردند، ]خطر[ بدعت‌ها و منکرات را بزرگ می‌شمردند و حکم قرآن را بر همه چیز مقدم می‌داشتند و ]در این راه[ از سرزنش هیچ کس باکى نداشتند. پس تو آنان را از روى ظلم و دشمنى کشتی... و آیا تو قاتل عمرو بن حمق، صحابى رسول خدا(ص) نیستی؛ همان عبدصالحى که رنگ رخسارش از عبادت، زرد و جسمش نحیف شده بود...؟».
حجر و عمرو بن حمق، هر دو از بزرگان صحابه پیامبر(ص) و از یاوران امام علی(علیه السلام) بودند.[22]حجر به دلیل اعتراض به عملکرد حاکمان اموی، و عمرو به اتهام شرکت در قتل عثمان، به دستور معاویه به قتل رسیدند.[23]عمرو بن حمق پس از ظهور اسلام نخستین کسى بود که سرش را جدا نموده، آن را از سرزمینى به سرزمین دیگر منتقل کردند و براى معاویه فرستادند.[24] ابوذر نیز صحابى جلیل القدر دیگرى است که در حکومت بنی‌امیه-خلافت عثمان- مورد توهین و بی‌احترامى قرار گرفت و او را به خاطر انتقاد هاى فراوانش از ظلم‌ها و بى عدالتی‌ها به بیابان خشک «ربذه» تبعید نمودند. امام علی(علیه السلام) هنگام بدرقه ابوذر، موضع خود را درباره این اقدام دستگاه خلافت چنین بیان فرمود:
«یا اباذر انک غضبت لله فارج من غضبت له ان القوم خافوک على دنیاهم و خفتهم على دینک فاترک فى ایدیهم ما خافوک علیه و اهرب منهم بما خفتهم علیه؛[25] اى اباذر! همانا تو براى خدا به خشم آمدی، پس امید به کسى داشته باش که به خاطر او غضبناک شدی. این مردم براى دنیاى خود از تو ترسیدند و تو بر دین خویش از آنان ترسیدی. پس دنیا را که به خاطر آن از تو ترسیدند، به خودشان واگذار و با دین خود که براى آن ترسیدی، از این مردم بگریز» .
بى شک ادامه این سیاست، مى توانست ارتباط نسل جوان را با مسلمانان دلسوز و انقلابى معاصر با عصر نزول وحی، قطع کند و آنان را از تاریخ مبارزات پیامبر(ص) و اصحاب او با سران کفر و نفاق بى اطلاع گرداند.
4. ایجاد رعب و وحشت
بنی‌امیه هیچ گونه مخالفت و اعتراضى را برنمی‌تابیدند و آن را به شدت سرکوب می‌کردند. آنان براى آنکه هرگونه قیام و شورشى بر ضد حکومت را خیالى خام و واهى جلوه دهند، با شکنجه و کشتار بی‌رحمانه مردم ـ خصوصاً دوستداران اهل بیت(علیهم السلام) ـ فضایى مملو از اختناق، رعب و وحشت در جامعه به وجود می‌آوردند. ما در اینجا به بیان دو نمونه بسنده می‌کنیم:
1. بُسر بن ارطاة: او یکى از خواص مورد اعتماد و فرماندهان نظامى معاویه بود.[26] «بسر» از جانب معاویه سه مأموریت مهم بر عهده داشت: ترس و وحشت در دل‌هاى مردم بیفکند، اموال مردم را به تاراج برد و پیروان علی(علیه السلام) را به قتل برساند.[27] او در اجراى این فرمان، ابتدا با سه هزار نیرو  وارد مدینه شد[28] و طى یک سخنرانی، اهالى آن سرزمین را مورد تحقیر و ناسزاگویى قرار داد و بعد از آن، خانه هاى بسیارى را به آتش کشید.[29]سپس به سوى مکه روانه شد و در مسیر خود، اموال بسیارى را به غارت برد.هنگام ورود به مکه، تهدید نمود در صورت هر گونه مخالفت، اموالشان ضبط و بنیانشان برچیده خواهد شد.[30] پس از آن به یمن یورش برد و سى هزار نفر را  بی‌رحمانه کشت و برخى را نیز در آتش سوزاند.[31] او در آن دیار، خردسال و کهنسال را با هم از تیغ شمشیرش گذراند.[32] زنان مسلمان را اسیر نمود و آنان را در بازارها به معرض فروش گذاشت.[33]جنایت و بى رحمى او به حدى بود که کودکان عبید الله بن عباس ( عبدالرحمن و قثم) را وحشیانه سر برید.[34] هنگامى که خبر جنایات هولناک «بسر» به امیرمؤمنان(علیه السلام) رسید، ناله بلندى سرداد و فرمود:
«اللهم ان بسرا باع دینه بالدنیا و انتهک محارمک و کانت طاعة مخلوق فاجر آثر عنده مما عندک، اللهم فلا تمته حتى تسلبه عقله و لا توجب له رحمتک و لا ساعة من نهار، اللهم العن بسرا و عمرا و معاویه..؛[35] خدایا! بُسر، دینش را به دنیا فروخته و حرام‌هایت را هتک کرده و بر بندگى مخلوقِ تباهکارى (معاویه) کمر بسته است. خدایا! هر نعمتى که به او داده‏اى بگیر، و او را در حالى که خرد را از او گرفته‏اى، بمیران. رحمت خود را بر او مفرست و ساعتى از روز را توفیق نده. خدایا! بسر و عمر و معاویه را لعنت فرست.‏..».
2. حَجّاج بن یوسف ثقفی: او به سال هفتاد و پنج هجرى از طرف عبد الملک بن مروان بن حکم، والى عراق شد.[36]حجاج هنگام ورود به کوفه چهره‌اش را پوشاند و ناشناس وارد مسجد گردید. بر فراز منبر رفت و روى خود را گشود و این گونه آغاز سخن کرد:
«سرهایى را می‌بینم که چون میوه رسیده، موقع چیدن آنها فرا رسیده است و باید از تن جدا شود و خون‌هایى را می‌بینم که میان عمامه‌ها و ریش‌ها می‌درخشد».
او سخنان تهدید آمیزش را ادامه داد و چنان مردم را ترساند که بى اختیار سنگ ریزه از دست مردى که مى خواست او را سنگسار کند، بر زمین ریخت.[37]
حجاج، فردى بی‌رحم و خون‌ریز بود و توانست در سراسر عراق با کشتن انسان‌هاى بی‌گناه، حکومت وحشت برقرار سازد. او در بصره نمازگزاران را درون مسجد به قتل رساند و در بیرون مسجد نیز هرکس به آنجا گام می‌گذاشت، سرش از تن جدا مى شد.[38] در مدت فرمانروایى حجاج، تعداد کسانى که با شمشیر دژخیمان وى یا زیر شکنجه جان سپردند، صد و بیست هزار نفر گزارش شده است.[39]شاید بتوان این فراز از دعاى امام سجاد(علیه السلام) را نمایانگر گوشه اى از این شرایط تلخ و ناگوار آن دوره دانست:
«فکم من عدو انتضى علیّ سیف عداوته و شحذ لى ظبة مدیته و أرهف لى شباحدّه و داف لى قواتل سمومه و سدّد نحوى صوائب سهامه و لم تنم عنّى عین حراسته و أضمر ان یسومنى المکروه و یجرّعنى زُعاق مرارته..؛[40] پس چه بسیار از دشمنانم که شمشیر عداوتش را از غلاف بیرون آورده و تیغش را براى من تیز کرده است و تیغه تیزى آن را برایم صیقل داده و زهرهاى کشنده‌اش را براى من مهیا ساخته و مرا آماج تیرهاى نافذش قرار داده و چشم مراقبتش نسبت به من به خواب نگراییده و تصمیم گرفته است که شر و بدى به من برساند و تلخى و مرارت خود را به کام من بیفشاند...».
5. تولید و نشر احادیث ساختگى
حکومت ننگین بنى امیه به منظور مشروع جلوه دادن حکومت غاصبانه خویش،توجیه اقدامات خلاف شرع حاکمان و سرکوب نمودن مخالفان خود به ویژه اهل بیت(علیهم السلام)، سیاست «حدیث سازی» را در پیش گرفت. آغاز این پدیده شوم و اندوهبار، در زمان معاویه رخ داد و پس از او نیز این خط مشى در دوران دیگر امویان ادامه و گسترش یافت. مهم‌ترین محورهاى جعل حدیث در آن روزگار سیاه را مى توان چنین نام برد:
فضائل بنى امیه: معاویه به دلیل پیشینه زشت خود و خاندانش، به جعل احادیثى روى آورد تا خودش را امین و از مقربان پیامبر(ص) و کاتب قرآن معرفى کند. در یکى از این احادیث جعلی، جبرئیل خطاب به پیامبر(ص) می‌گوید: «یا محمد لیس لک أن تعزل من اختاره الله لکتابة وحیه، فأقره إنه أمین؛[41] اى محمد! تو نباید کسى را که خداوند به عنوان کاتب وحی‌اش برگزیده، عزل نمایی. او را ابقا کن چرا که امین وحى است».
ابن ابى الحدید در رد ادعاى کتابت وحی، می‌گوید:«محققان بر آنند که وحى را علی(علیه السلام)،زید بن ثابت و زید بن ارقم مى نوشته و معاویه و حنظله نامه‌ها، نیازهاى مردم و زکات و تقسیم آن را می‌نوشته‌اند.»[42]
فضیلت شام: معاویه ـ بنیان گذار حکومت اموى ـ براى مقبول جلوه دادن پایتخت خود در افکار عمومی، با جعل حدیث به تقدیس شام و مردمان آن پرداخت. یکى از آن احادیث ساختگی، این است:«عن عمرو بن العاص قال: سمعت رسول الله(ص) یقول: انا فى منامى اتتنى ملائکة فحملت عمود الکتاب من تحت وسادتى فعمدت به الى الشام، الا فالایمان حین تقع الفتن بالشام؛[43] من خواب بودم که فرشتگان به خوابم آمدند و عمود کتاب(قرآن و ایمان) را از زیر تشکم به سوى شام بردند.هوشیار باشید که هنگام پیش آمدن فتنه ها، ایمان در شام است».
این در حالى است که امام علی(علیه السلام) در وصف شامیان فرمود:«جُفَاةٌ طَغَامٌ، وَ عَبِیدٌ أَقْزَامٌ، جُمِعُوا مِنْ کُلِّ أَوْبٍ، وَ تُلُقِّطُوا مِنْ کُلِّ شَوْبٍ، مِمَّنْ یَنْبَغِی أَنْ یُفَقَّهَ وَ یُؤَدَّبَ؛[44] شامیان درشت خویانى پست و بردگانى فرومایه‌اند که از هر گوشه‌اى گرد آمده و از گروه هاى مختلفى ترکیب یافته‌اند؛ مردمى که سزاوار بود احکام دین را بیاموزند و تربیت شوند...».
فضیلت سازى براى خلفا: معاویه به کارگزارانش فرمان داد تا روایتگران فضائل عثمان و پیروانش را ارج نهند، و پس از فراوان شدن این دست از احادیث، دستور داد تا درباره دیگر صحابه ـ به ویژه خلفاى نخستین ـ حدیث جعل نمایند.[45] او براى کمرنگ نمودن فضائل امام علی(علیه السلام)، از جاعلان حدیث خواست اخبار جعلى را مشابه با احادیث اصلى بسازند. براى نمونه در برابر حدیث مشهور پیامبر (ص)«انا مدینة العلم و على بابها فمن اراد المدینة فلیأتها من بابها؛[46] من شهر دانشم و علی(علیه السلام) دروازه آن، پس هر کس قصد ورود به شهر را دارد، از درش درآید»، حدیث«انا مدینة العلم و ابوبکر اساسها و عمر حیطانها و عثمان سقفها و علی(علیه السلام) بابها؛ من شهر دانشم و ابوبکر پایه آن، عمر دیوار آن، عثمان سقف آن و علی(علیه السلام) دروازه آن است» ساخته شد.[47]
لزوم پیروى از حاکمان ستمگر: حکومت اموى براى استوارى پایه هاى خود، به اطاعت مردم نیاز داشت و لازم می‌دید تمامى فرمان‌هایش بی‌چون و چرا اجرا شوند. تاریخ حدیث از روایاتى خبر می‌دهد که توجیه‌گر «استبداد سیاسی» بنى امیه بود. صحیح مسلم روایتى را در این زمینه به رسول خدا(ص) نسبت مى دهد که فرمود:«یکون بعدى ائمة لا یهتدون بهداى و لا یستنون بسنتى و سیقوم فیهم رجال قلوبهم قلوب الشیاطین فى جثمان انس. قال: قلت: کیف اصنع یا رسول الله ان ادرکت ذلک؟ قال: تسمع و تطیع للامیر و ان ضرب ظهرک و اخذ مالک فاسمع و اطع؛[48] پس از من حاکمانى هستند که راه مرا نمى پویند و به سنت من عمل نمى کنند. مردمانى از میان آنان برمی‌خیزند که صورت انسانى و دل شیطانى دارند.(راوى مى گوید)پرسیدم: اگر آن روزگار را درک کردم، چه کنم؟ فرمود: گوش به فرمان و مطیع فرمانروایت باش حتى اگر بر پشتت زد و دارایی‌ات را گرفت، باید گوش به فرمان باشى و اطاعت کنی».
امامان معصوم(علیهم السلام)  در برابر این افتراى بزرگ، جبهه‌اى مخالف تشکیل دادند. امام علی(علیه السلام) به نقل احادیثى از پیامبر خدا(ص) که معاویه آنها را مسکوت گذاشته بود، پرداخت و فرمود:«قال رسول الله(ص) فى وصیته لی: یا على اربعة من قواصم الظهر امام یعصى الله و یطاع امره...؛[49] رسول خدا(ص) در وصیتش به من فرمود: یا علی! چهار چیز، شکننده کمر انسان است: (نخست) امامى که خدا را معصیت می‌کند و اطاعت می‌شود...».
اوج مبارزه سرسختانه با این باور شرک آلود، در «قیام سرخ حسینی» دیده مى شود. امام حسین(علیه السلام) در آن محیط وحشت و اختناق، شجاعانه با فریادى رسا و آشکار فرمود:«ایها الناس ان رسول الله(ص) قال: من رأى سلطانا جائرا مستحلا لحرام الله ناکثا عهده مخالفا لسنة رسول الله(ص) یعمل فى عباد الله بالاثم و العدوان فلم یغیر علیه بفعل و لا قول کان حقا على الله ان یدخله مدخله...؛[50] مردم! پیامبر خدا(ص) فرمود: هر مسلمانى با سلطان زورگویى مواجه گردد که حرام خدا را حلال نموده و پیمان الهى را در هم می‌شکند و با سنت و قانون رسول خدا(ص) از در مخالفت درآمده و در میان بندگان خدا راه گناه و معصیت و دشمنى در پیش می‌گیرد و او در مقابل چنین حاکمى با عمل و یا با گفتارش اظهار مخالفت ننماید، بر خداوند است که این فرد(ساکت) را به محل همان طغیانگر در آتش جهنم داخل کند...».
جواز شکنجه: حاکمان اموى براى توجیه انواع شکنجه هاى جسمى و روحى مخالفانشان، دست به دامان انس بن مالک شدند و به دروغ به رسول خدا(ص) نسبت دادند که ایشان افزون بر قطع دست و پا، بر چشمان مفسدانِ «عرینه» میل داغ کشید و آنان را با این وضعیت دردناک در دره‌اى رها کرد تا جان دادند.[51] امام سجاد(علیه السلام) در برابر این نسبت ناروا، موضع گیرى نمود و فرمود:«لا والله ما سمل رسول الله9 عینا و لازاد اهل اللقاح على قطع ایدیهم و ارجلهم؛[52]به خدا سوگند! رسول خدا(ص) به هیچ چشمى میل نکشید و درباره مفسدان عرینه بیش از آنچه قرآن[53] فرمان داده بود، عمل نکرد و تنها دست و پایشان را برید». در حدیث دیگرى از امام باقر(علیه السلام) نقل شده که فرمود:«ان اول ما استحل الامراء العذاب لکذبه کذبها انس بن مالک على رسول الله(ص) سمر ید رجل الى الحائط و من ثم استحل الامراء العذاب؛[54] نخستین چیزى که حاکمان( بنی‌امیه) آن را حلال شمردند، شکنجه بود؛ به خاطر دروغى که انس بن مالک به رسول خدا(ص) بست(آن افترا این بود): پیامبر(ص) دست مردى را با میخ به دیوار کوفت».
اتهام شرک به ابوطالب(علیه السلام): بنى امیه در راستاى تخریب چهره درخشان امیرمؤمنان(علیه السلام) و منحرف کردن افکار عمومى نسبت به پیشینه خاندان اموی، با جعل حدیثى به رسول خدا(ص) ایمان ابوطالب را نشانه رفتند و وى را فردى جهنمى و مشرک معرفى نمودند. حدیث جعلى این بود:«انه صلى الله علیه [و آله] وسلم ذکر عنده عمه ابوطالب فقال: لعله تناله شفاعتى یوم القیامة فیجعل فى ضحضاح من نار یبلغ کعبیه یغلى منها دماغه؛[55] نزد پیامبر(ص) درباره عمویش ابوطالب سخن به میان آمد، فرمود: شاید در روز قیامت شفاعت من به او (ابوطالب) سودى رساند.پس در گودالى از آتش قرار می‌گیرد که گودى آن تا برآمدگى پاهاى وى می‌رسد به طورى که مغز او به جوش می‌آید».
این روایت از ساخته‌ها و افتراءات مغیرة بن شعبه، استاندار معاویه در کوفه است؛[56]همان کسى که در کینه ورزى و دشمنى با خاندان پیامبر(ص) زبانزد بود. او زمان حاکمیتش در کوفه، دشنام به امیرمؤمنان(علیه السلام) را به حدى رسانیده بود که زید بن ارقم، صحابى رسول خدا(ص) در اعتراض به او گفت:«آیا نمى دانى پیامبر(ص) از بدگویى به اموات نهى نموده است؟ چرا علی(علیه السلام) را در حالى که از دنیا رفته، سب مى کنی؟»[57]روشن است که چنین اتهامى تا چه اندازه می‌تواند همسو و هماهنگ با سیاست بدبین ساختن مردم نسبت به اهل بیت پیامبر(ص) باشد. برخى روایات نشان مى دهد تاریخ این اتهام و افترا، دوران حیات امام علی(علیه السلام) بوده است. از امام صادق(علیه السلام) نقل شده: شخصى به امام علی(علیه السلام) عرضه داشت:«اى امیرمومنان! چگونه ممکن است تو داراى منزلتى باشى که خداوند به تو داده در حالى که پدرت در آتش دوزخ معذب است؟» على بن ابی‌طالب(علیه السلام) در پاسخ فرمود: «مه فضّ الله فاک! والذى بعث محمدا بالحق نبیا لو شفع ابى فى کل مذنب على وجه الارض لشفعه الله فیهم. أابى معذب فى النار و ابنه قسیم الجنة و النار؟ و الذى بعث محمدا بالحق نبیا ان نور ابى یوم القیامة لیطفیء انوار الخلائق کلهم الا خمسة انوار: نور محمد و نورى و نور الحسن و نور الحسین و نور تسعة من ولد الحسین، فان نوره من نورنا خلقه الله تعالى قبل ان یخلق آدم(علیه السلام) بالفى عام؛ [58] ساکت شو! خدا دهانت را خرد کند! سوگند به آن خدایى که به حق، محمد(ص) را به پیامبرى برانگیخت! اگر پدرم براى تمام گناهکاران روى زمین شفاعت کند، خداوند شفاعت او را درباره آنان می‌پذیرد. آیا پدرم در آتش دوزخ است در حالى که پسرش جدا کننده بهشتیان و جهنمیان است؟ سوگند به خدایى که محمد(ص) را بر حق به پیامبرى برانگیخت! نور پدرم در قیامت نور تمام خلایق را خاموش می‌کند به جز پنج نور: نور محمد(ص)، نور من، نور حسن(علیه السلام)، نور حسین(علیه السلام) و نور نه فرزند از فرزندان حسین(علیه السلام). همانا نور او(ابوطالب) از جنس نور ماست؛ همان نورى که خداوند متعال دو هزار سال پیش از خلقت آدم(علیه السلام) آفرید».
6. ایجاد تفرقه بین مسلمانان
برهم زدن یکپارچگى امت اسلامى و ایجاد شکاف میان صفوف به هم پیوسته مسلمانان، سیاستى بود که نخستین بار امویان آن را در پیش گرفتند و توانستند با این شیوه، جهان اسلام را تا به امروز گرفتار مصیبت«غفلت و پراکندگی» نمایند.  این سیاست، به سه شکل صورت پذیرفت:
الف) تفرقه عقیدتى ـ مذهبی: بنى امیه پس از شهادت امام علی(علیه السلام) با حمایت از فرقه اى به نام «مرجئه» انشعاب مذهبى در جامعه اسلامى به وجود آوردند.آنان با تقویت این فرقه، مردم را از نظر فکرى دچار «خیال پردازی» و از نظر عملى گرفتار «رخوت و سستی» مى نمودند و همین امر باعث تفرقه عقیدتى مسلمانان مى شد. گروه «مرجئه» بر خلاف «خوارج» معتقد بودند که اصل، «ایمان و عقیده» است و گناه، هیچ تأثیر منفى در ایمان ندارد. به همین جهت «عمل» برایشان بی‌ارزش و بی‌اهمیت بود. آنان می‌گفتند: اگر امام یا خلیفه مرتکب گناه کبیره شود، از ایمان خارج نیست و واجب الاطاعه است و مى توان در نماز به او اقتدا کرد. همچنین باور آنان درباره حکومت امویان، این بود که فرمانروایى ایشان به خواست خدا بوده و به همین جهت، حکومت ایشان مشروع است حتى اگر گناهانى مرتکب شده باشند. حجاج بن یوسف ـ حاکم عراق ـ پشتیبان مرجئه بود و آنان را در مسئولیت‌هاى حساس قرار می‌داد. خلافت عمر بن عبدالعزیز نیز فرصت خوبى براى تقویت این فرقه بود. خلاصه آنکه اعتبار «مرجئه» ارتباط مستقیمى با حکومت بنی‌امیه داشت؛ به طورى که با برچیده شدن بساط دولت اموی،«مرجئه» نیز از اهمیت و اعتبار افتاد.[59] از امام صادق(علیه السلام) درباره خطر این فرقه و ضرورت مقابله با آن، روایت شده که فرمود:
«بادروا احداثکم بالحدیث قبل ان تسبقکم الیهم المرجئة؛[60] نوجوانان خود را پیش از آنکه مرجئه به سراغ آنان بروند، حدیث بیاموزید».
ب) تفرقه سیاسی: نفوذ امویان در میان برخى چهره هاى نخبه و شاخص از راه تطمیع و ایجاد تردید، شکل دیگرى از تفرقه افکنى آنان بود؛ چرا که «خواص» می‌توانست یک نظام سیاسى را از درون دچار بحران دودستگى و از هم گسیختگى کند و زمینه را براى براندازى فراهم نماید. در میان حاکمان اموی، معاویه خِریّط و کارکشته اجراى این سیاست شمرده مى شود. او  توانست با این شیوه، حکومت نوپاى امام حسن(علیه السلام) را در میدان جنگ به زانو درآورد. معاویه از یک‌سو، شایعه نمود امام حسن(علیه السلام) و برخى فرماندهان نظامى با او صلح کرده اند و از سویى دیگر، با ارسال نامه تطمیع و تهدید به چهره هاى سرشناسى مانند عبید الله بن عباس تلاش کرد تا آنان را به سوى خود بکشاند. متأسفانه عبیدالله بن عباس با وجود آنکه دو کودک خردسالش وحشیانه به دست بسر بن ارطاة کشته شده بودند؛ اما شبانه همراه با هشت هزار نفر به اردوى معاویه پیوست![61] نتیجه این دو اقدام معاویه، آن بود که سپاهیان امام حسن(علیه السلام) دچار سردرگمی، بدبینی، بى نظمى و پراکندگى شوند و به شکست تلخ تن دهند.
ج) تفرقه قومی-نژادی: شهید مطهری(ره) در تبیین این مطلب که اموى ها از دامن زدن به آتش تعصبات نژادى حمایت می‌کردند؛ به نقل از جرجى زیدان مى نویسد: «در نظر بنى امیه، مردم سه دسته مى شدند: اول فرمانروایان که خود عرب ها بودند، دوم موالى یعنى بندگان(مسلمانان آزاد شده) آنان، سوم ذمّی‌ها؛ چنانکه معاویه راجع به مردم مصر می‌گوید: اهل آن کشور سه دسته ناس، نسناس و یا لاناس(جانور) می‌باشند».[62]
طبیعى است که این‌گونه طبقه بندى مردم جامعه و متفاوت بودن هریک از آنان در میزانِ بهره‌مندى از مزایا و حقوق اجتماعی، تأثیر فراوانى در بروز اختلافات و دشمنى هاى قومى بر جای  می‌گذاشت.
نتیجه
بنى امیه، جریانى دین ستیز بود که  با شناسنامه‌اى جعلى و پشتیبانى خلفا، به مراکز حساس حکومتى نفوذ نمود.
نقطه مشترک اموی‌ها با دستگاه خلافت، آن بود که هیچ رغبتى به خروج اهل بیت(علیهم السلام) از انزواى سیاسى نداشتند.
تفرقه و دورى از مکتب اهل بیت(علیهم السلام)، دردناک‌ترین و شکننده‌ترین آسیبى بود که از سوى بنی‌امیه بر پیکر امت اسلامى وارد شد و پیامدهاى زیانبار آن تا به امروز جهان اسلام را گرفتار نموده است.
شناخت سیاست‌ها و بدعت‌هاى حکام اموی، می‌تواند مسلمانان را به اسلام ناب و اتحاد اسلامى بر محور قرآن و عترت(علیهم السلام) باز گرداند.
 پی‌نوشت‌ها
_______________________________________
. [1]کتاب الام، ج1، ص269.
 .[2]الغدیر، ج10، ص274، به نقل از الاوائل، سیوطی،ص9.
[3]. الفقه على المذاهب الخمسه،ص123.
[4]. المحلی، ابن حزم، ج5، ص86.
[5]. الغدیر، ج11، ص92.
.[6] السنن الکبری، بیهقی،ج5،ص280؛ الرساله شافعی، ص446؛ المجموع، نووی، ج10، ص30؛ الموطاء، مالک، ج2،ص33؛ کتاب المسند، شافعی، ص243.
[7]. تاریخ طبری،ج4،ص16.
[8] .المصنف، عبدالرزاق، ج2، ص518؛ کنزالعمال، ج8، ص238.
[9]. الفقه على المذاهب الخمسه،ص130.
.[10]کتاب‌الام،ج1،ص130؛المجموع،ج3،ص350؛کتاب المسند،ص37.
[11]. الفقه على المذاهب الخمسه،ص108-110.
[12]. اسراء/ 46.
[13]. اصول کافی، ج8، ص266.
[14]. السنن الکبری، ج5، ص113؛ سنن نسایی، ج5، ص253؛ صحیح ابن خزیمه، ج4، ص260؛ المستدرک على الصحیحین، ج1، ص465.
[15]. الغدیر،ج2، ص159، به نقل از العقد الفرید،ج2، ص300.
[16]. همان،به نقل از ربیع الابرار، زمخشری، ج2، ص186.
.[17]  تاریخ طبری،ج4،ص478.
[18]. الاحتجاج،ج2،ص55.
[19]. وسائل الشیعه،ج28،ص215.
[20]. اصول کافی، ج2، ص215و216.
[21]. الاحتجاج،ج2،ص90.
[22]. اختیار معرفة الرجال،ج1،ص248و253.
[23]. الغدیر،ج11،ص50-56.
[24]. الاستیعاب،ج2،ص92.
[25]. نهج البلاغه،خطبه 130.
[26]. الغدیر،ج10،ص410.
[27]. همان، ج11، ص33، به نقل از الغارات، ص411.
[28]. همان.
[29]. همان،ص34.
[30]. همان،ص36.
[31]. همان،ص39.
[32]. همان،ص30.
[33]. همان،ص31.
[34]. همان،ص37.
[35]. همان،ص27و39.
[36]. تاریخ الخلفاء، ص173.
[37]. تاریخ طبری، ج5، ص298-300.
[38]. سیره پیشوایان، ص248، به نقل از الامامة و السیاسه، ج2، ص32.
[39] . همان،به نقل از مروج الذهب، ج3، ص166و167.
[40]. صحیفه کامله سجادیه، دعاى چهل و نهم.
[41]. سیر اعلام النبلاء، ج3، ص129.
[42]. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید،ج1،ص338.
[43]. مسند احمد بن حنبل، ج4، ص198.
[44]. نهج البلاغه،خطبه 238.
[45]. شرح نهج‌البلاغه، ج11، ص44-46.
46. عیون اخبار الرضا(علیه السلام)،ج1، ص72؛ خصال، ص574؛ الامالی، صدوق(ره)، ص425؛ الامالی، طوسی(ره)، ص559؛ المستدرک على الصحیحین، ج3، ص126-127؛ المعجم الکبیر، ج11،ص55؛ الفائق فى غریب الحدیث، ج2، ص16؛ الجامع الصغیر، ج1، ص415؛ فیض القدیر، ج1، ص49 و ج3، ص60.
[47]. وضع و نقد حدیث، ص71، به نقل از الصواعق المحرقه، ص34.
[48] . صحیح مسلم، ص830، ح1847.
[49]. الخصال، ص206.
[50]. تاریخ طبری، ج4،ص605؛ کلمات الامام الحسین(علیه السلام)، ص360و361 ؛سخنان حسین بن علی(علیه السلام) از مدینه تا کربلا،ص152و153.
[51] . صحیح مسلم، ص735، ح1671؛ صحیح بخاری، ج5، ص71، ج7، ص20و ج8، ص19.
53. کتاب الام، ج4، ص259.
[53]. مائده/33.
[54]. علل الشرایع، ج2، ص722و723، ح18.
[55]. صحیح بخاری، ج4، ص247؛ صحیح مسلم، ص114، ح210.
[56]. منى الراغب فى ایمان ابى طالب(علیه السلام)،ص190و191.
[57]. الغدیر،ج10،ص369.
[58] . الاحتجاج، ج1، ص546.
[59] . فرهنگ فرق اسلامی، ص401-406.
[60] . تهذیب الاحکام، ج8، ص111، ح381.
[61] . الغدیر، ج2، ص135؛صلح سبز،ص34.
[62] . حماسه حسینی، ج3، ص78.

تبلیغات