ائمه(علیهم السلام) و رازدارى
آرشیو
چکیده
متن
سرّى که امامان، شیعیان را به حفظ آن بسیار سفارش کردهاند، چیست ؟ و چرا در مورد حفظ اسرار اولیاء اللّه و معصومان: تأکید بیشترى شده است؟
در این باره چند احتمال وجود دارد:
1. ممکن است این سرّ اشاره به مقامات مهم معصومان: باشد که اگر دشمنان از آن آگاه شوند،شیعیان را متهم به «غلوّ» می کنند و آن را دستاویزى براى «تکفیر»، تضعیف و یا کشتن شیعیان می کنند.
2. ممکن است اشاره به اسرار آنان در مورد نشر مکتب اهل بیت: در مناطق مختلف باشد که براى دشمنان اهل بیت: بسیار حساسیت برانگیز است. اگر اینها فاش شود ، مکتب رقیب در پى جلوگیرى از آن و یا خنثى کردن آن برمیآید و این به مصلحت مکتب شیعه و اهلبیت نیست.
3. ممکن است به مبارزات و فعالیتهاى سیاسى امامان: اشاره داشته باشد؛ چنان که از برخى روایات به دست میآید که ائمه: درصدد قیام بودند، ولى چون گروهى از شیعیان ناآگاه اسرار را افشا کردند، آن قیام، عقیم ماند. طبیعى است که در مبارزات سیاسى با فاش شدن آن، نه تنها نتیجه مورد نظر تحقق پیدا نمیکند، بلکه دشمن موفق میشود با آگاهى از اسرار، مبارزان سیاسى را از پا درآورد و نهضت را شکست دهد.
4. ممکن است این سرّ، شخص امام معصوم باشد، که در شرایط سخت و خفقان حتى امامان: نمیتوانستند جانشین و امام بعدى را آشکارا براى شیعیان بیان دارند؛ همان گونه که از وصیت نامه امام صادق7 این امر به خوبى فهمیده مى شود.در این باره در تاریخ آمده است: منصور دوانیقى وقتى که از طریق «محمد بن سلیمان» (فرماندار مدینه) از درگذشت امام صادق7 آگاه شد، طى نامه اى به وى نوشت: «اگر جعفر بن محمد شخصى را جانشین خود قرار داده، او را احضار کن و گردنش را بزن!»
طولى نکشید که گزارش فرماندار مدینه به این مضمون به بغداد رسید: جعفر بن محمد ضمن وصیتنامه رسمى خود، پنج نفر را به عنوان وصى خود برگزیده که عبارتاند از:
1. منصور دوانیقى (خلیفه وقت)؛
2. محمد بن سلیمان (فرماندار مدینه و خود گزارش دهنده)؛
3. عبدالله بن جعفر بن محمد(برادر بزرگ امام کاظم7)؛
4. موسى بن جعفر7؛
5. حمیده (همسر آن حضرت).
فرماندار در ذیل نامه کسب تکلیف کرده بود که کدام یک از این افراد را باید به قتل برساند؟! منصور که هرگز گمان نمیکرد با چنین وضعى روبهرو شود، فوق العاده خشمگین گردید و فریاد زد: اینها را نمیشود کشت!
البته این وصیت نامه امام، اقدامى سیاسى بود؛ زیرا آن حضرت قبلاً امام بعد و جانشین واقعى خود (حضرت کاظم7) را به شیعیان خاص و خاندان علوى معرفى کرده بود، ولى چون از نقشههاى شوم و خطرناک منصور آگاهى داشت، براى حفظ جان پیشواى هفتم چنین وصیتى کرده بود.
از روایات به دست میآید، سرّی که شیعیان مأمور به حفظ آن بودند، به ویژه دو چیز است: یکی، مصداق امام در هر زمان و دیگری، آن قسم از سخنان امام که مورد پذیرش اکثر افراد جامعه (اهل سنت) نبود؛ به طوری که افشاى آن برای شیعیان و خود امام مشکل ایجاد مى کرد.
خط قرمز
«تقیه» در پارهاى از موارد قطعاً حرام است و وجوب آن منحصر به مواردى است که تقیه و ترک اظهار حق، منافعى داشته باشد که از اظهار آن بیشتر باشد و یا موجب دفع ضرر و خطر گردد.[2] اما گاهى تقیه، حرام و افشاگری، واجب است؛ نهضت امام حسین7 و افشاگریهاى افرادى مانند: ابوذر غفاری، میثم تمار، عمرو بن حمق و حجر بن عدی، بر همین اساس تحقق یافت. آنان در مواردى که افشاگرى و قیام علنى واجب و لازم بود، به آن اقدام کردند.
از جمله مواردى که باید سدّ تقیه را شکست و به جاى «کتمان» فریاد زد، موردى است که حفظ خون مؤمن، به فریاد و افشاگرى بستگى داشته باشد. به این جهت، از امام باقر و امام صادق8 نقل شده که فرمودند:
«انما جعلت التقیة لتحقن بها الدّماء ، فاذا بلغت الدّم فلا تقیة؛ همانا تقیه براى آن قرار داده شده است که خون مؤمنان حفظ شود. پس هرگاه اقدام به تقیه، موجب خون ریزى گردد، در آنجا تقیه روا نیست».[3]
3. رازدارى اخلاقی
رازدارى اخلاقی، همان عیب پوشی، کتمان سرّ و سر پوش نهادن بر اسرار اخلاقى مؤمنان است که براى حفظ آبروى آنان و براى عادى نشدن گناه ، به کار میرود و نقش فراوانى در فرهنگ مردم، سالم سازى محیط، حفظ آبرو و حیثیت مردم دارد. از این رو، اسلام با تأکید فراوان به مستور ماندن گناه و پوشیدن عیوب همگان دستور داده و آن را از واجبات اخلاقى شمرده است. در نقطه مقابل آن، پرده درى و فاش ساختن گناهان دیگران را از گناهان بزرگ به شمار آورده است. در این باره قرآن بیان میدارد:
)إِنَّ الَّذِینَ یُحِبُّونَ أَن تَشِیعَ الْفَاحِشَةُ فِی الَّذِینَ آمَنُوا لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ فِی الدُّنْیَا وَالْآخِرَةِ وَاللَّهُ یَعْلَمُ وَأَنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ(؛ «کسانى که دوست دارند زشت کارى ها در میان جامعه اسلامى شیوع پیدا کند، براى آنان در دنیا و آخرت عذابى پر درد خواهد بود و خدا[ست که] مىداند و شما نمىدانید».
حفظ راز وکنترل زبان، در روایات اهل بیت: جایگاه مهمى دارد. امام صادق7 فرمود: «کفّوا ألسِنَتَکُم؛ زبان هاى خود را حفظ وکنترل کنید».[4] این حفظ با «غیبت» رابطه مستقیم دارد. چرا غیبت، حرام است و زشتترین معصیت؟ چون خمیرمایهاش، افشاى اسرار و بدى ها و معایب دیگران است.
امامان شیعه: از عیوب مردم آگاه بودند، ولى آبروى افراد را حفظ میکردند و به مردم میگفتند همان گونه که خداوند «ستار العیوب» است، شما نیز عیوب همدیگر را بپوشانید. امام هشتم7 میفرماید: «مؤمن باید حفظ اسرار مردم را از خدا بیاموزد. او همه اسرار مردم را میداند، ولی فاش نمیکند».[5] اگر خداوند رازهاى بندگانش را فاش میساخت، دیگر کسى با دیگرى دوست نمیشد و هیچ آبرویى باقى نمیماند. امام علی7 در دعاى کمیل اظهار میدارد: «وَ لا تَفْضَحْنى بِخَفِّى مَا اطّلَعْتَ علیه مِن سِرّی؛ خدایا! مرا مفتضح نکن با آشکار ساختن آنچه از لغزشهاى مخفى من اطلاع داری».
امام على 7 به مالک اشتر نیز توصیه فرمود: «از مردم، آنان را که عیبجوترند، از خود دور کن؛ زیرا مردم عیوبى دارند که رهبر امت در پنهان کردن آن از همه سزاوارتر است. پس مبادا آنچه بر تو پنهان است، آشکار گردانى و آنچه که هویداست، بپوشانى که داورى در آنچه از تو پنهان است، با خداوند جهان است. پس هر اندازه که میتوانی، زشتیها را بپوشان تا آنچه را که دوست دارى بر رعیت پوشیده ماند، خدا بر تو بپوشاند».[6]
حفظ راز خود و دیگران
اسلام، هم به حفظ اسرار خودمان سفارش کرده و هم به حفظ اسرار دیگران. در روایات توصیه شده که اسرار زندگى خصوصى خود را حفظ کنید! چرا که افشاى آن گاهى منشأ حسد، کینه توزى و رقابت هاى ناسالم می گردد و انسان مورد تهاجم افراد تنگ نظر و کینه توز واقع می شود و مصالحش به خطر می افتد.
امام علی7 فرمود: «سِرُّک سُرُورُک اِنْ کتَمْتَهُ وَ اِنْ اَذَعْتَهُ کانَ ثُبُورَک؛ سرّ تو مایه سرور و خوشحالى تو است، به شرط آنکه آن را کتمان کنی، و اگر آن را افشا کنی، (چه بسا) مایه هلاک تو می شود».[7]
و فرمود: «جُمِعَ خَیرُ الدُّنیا وَ الآخرةِ فِى کتْمانِ السِرِّ وَ مُصادَِقَةِ الأخْیارِ وَ جُمِعَ الشَّرُِّ فِى الإذاعَةِ وَ مُؤاخاةِ الأَشرار؛ تمام خیر دنیا و آخرت در دو چیز جمع شده: در رازدارى و دوستى با نیکان، و تمام بدی ها در دو چیز جمع است: افشاى سرّ و دوستى با بدان».[8]
همچنین امیرمؤمنان7 فرمود: «مَنْ اَفْشى سِرّاً اِسْتُودَعَهُ فَقَدْ خانَ؛ هر کس سرّى را که به او سپرده شده، فاش کند، خیانت کرده است».[9]
حدود رازدارى اخلاقی
آیا در مکتب اهل بیت: به هیچ عنوان شایسته و پسندیده نیست که اسرار خود را به کسى بگوییم؟ یا این که «رازداری» حدّ و اندازهاى دارد و در برخى موارد مى توان راز خود را به دیگرى گفت؟
در پاسخ میگوییم: ائمه اطهار: برخى موارد را استثنا کردهاند؛ از جمله امام صادق7 فرمود: «لا تُطَّلِعْ صَدیقَک مِنْ سِرِّک اِلاّ عَلى ما لَوْ اَطْلَعْتَ عَلیهَ عَدُوّک لَمْ یضُرَّک فاِنّ الصّدیقَ قَدْ یکونُ عَدُوّاً یَوماً ماّ؛ دوسـتـت را بـر آن مقدار از اسرارت آگاه ساز که اگر دشمنت هم آن را بداند، به تو زیان نرساند؛ شاید دوستت نیز روزى دشمنت گردد».[10]
زنــهار مــکـن تــکــیه کلّى بــر یار
راز دل خود ز دوست پنهان مى دار
روزى باشد که دوست، دشمن گردد
برگردد و دشمنـى کنــد آخـر کـار
در این روایت امام صادق7 به ما رهنمود میدهد که رازها را دسته بندى کنیم و برخى از آنها که اهمیت کمترى دارند و به گونهاى هستند که اگر دشمنان از آن آگاه گردند، زیانى متوجه ما نمیشود، قابل بیان هستند و میتوان آنها را با برخى از دوستان در میان گذاشت.
این روایت را ممکن است به گونه دیگرى تبیین کرد و گفت: برخى از اطلاعات بسیار مهم است، اما این اهمیت با گذشت زمان خاصیت خود را از دست میدهد، که امروزه به آن «اطلاعات سوخته» میگویند. با فاش شدن این گونه اطلاعات، زیانى متوجه کسى نمیشود.
امام علی7 فرموده است: «لاتَضَعْ سِرَّک عِنْدَ مَنْ لا سِرَّ لَهُ عِنْدَک؛ سرّ خود را نزد کسى که سرى نزد تو ندارد، نگذار».[11]
از این روایت دانسته مى شود که در راز و رازدارى مى بایست به مخاطب توجه کرد. اگر او رازى را نزد شما به امانت گذاشته است، شما هم میتوانید با توجه به ظرفیت او، برخى از رازهایتان را با او در میان بگذارید.
چه کسانى محرم رازند؟
1. عاقل
امام علی7 فرموده است: «لاتُسِرَّ اِلَى الْجاهِلِ شَیئاً لایطیقُ کتْمانَهُ؛ سرّ خود را نزد جاهل نگذار که توان کتمان آن را ندارد». بنابراین راز خود را باید فقط با فرد عاقل در میان گذاشت.[12]
2. موثق
گاه نیاز یا ضرورتى ایجاب میکند که انسان سرّ خود را به دیگرى بگوید. در این گونه موارد نیز به ما دستور داده شده است که افراد موثق و مورد اطمینان را براى این کار پیدا کنیم. در این این زمینه امام علی7 میفرماید:«لا تُودِعَنَّ سِرَّک اِلاّ عِنْدَ کلِّ ثِقَةٍ؛ راز خود را تنها نزد فرد مطمئن به امانت بسپار».[13]
نیز فرمود: «مَنْ اَسَرَّ اِلى غَیرِ ثِقَةٍ فَقَدْ ضَیَّعَ اَمْرَهُ؛ کسى که سرّ خویش را نزد افراد غیر مطمئن بازگو کند، سرّ خود را ضایع کرده است».[14]
3 . حافظ اسرار
کسانى که از حفظ اسرار خویش ناتواناند و آن را فاش می کنند، افراد قابل اعتمادى براى حفظ اسرار دیگران نیستند. از این گونه افراد باید پرهیز کرد و نباید اسرار خویش را به آنان سپرد. پس «راز» را به کسى باید گفت که توانایى حفظ آن را داشته باشد. امیرمؤمنان علی7 می فرماید:« مَنْ ضَعُفَ عَنْ حِفْظِ سِرِّهِ، لَمْ یطِقْ سِرَّ غَیرِهِ؛ کسى که از حفظ سرّ خود ناتوان است، توانایى براى حفظ اسرار دیگران ندارد».[15]
4 . امانت دار
افراد امین و باوفا، تمام تلاش خود را در نگهدارى اسناد محرمانه به کار مى برند و به هیچ قیمتى حاضر به افشاى آن نیستند؛ گرچه جان خویش را بر سر آن نهند.بنابر این در وقت ضرورت میتوان اسرار خویش را به انسانهاى امانتدار سپرد. حضرت امیر7 فرمود: «وَ لا تُودِعَنَّ سِرَّک مَنْ لا اَمانَةَ لَهُ؛ رازت را به کسى که امانتدار نیست ، مسپار».[16]
در جریان نهضت مقدّس عاشورا، پیک امینى به نام «قیس بن مُسَهّر صیداوی» با پیامى از امام حسین7راهـى کـوفـه شد. او رازدار و باوفا بود. وى پیش از رسیدن به کوفه در دست نیروهاى دشمن گـرفـتـار شـد و خود را در میان اسارت یا شهادت یافت و رساندن پیام امام را غیر ممکن دید. از این رو، براى جلوگیرى از دستیابى دشمن به اطلاعات، نامه را در دهان گذاشت و بلعید و پس از تحمّل شکنجه هاى طاقت فرسا به شهادت رسید.[17]
زیان هاى افشاى راز
براى افشاکننده رازهاى مردم، هم زیانهاى دنیوى ذکر شده است و هم زیانهاى اخروی؛ از جمله اینکه عاقبت راز او هم فاش میگردد. امیرمؤمنان علی7 فرمود: «مَنْ کشَفَ حِجابَ اَخِیهِ اِنْکشَفَ حِجابَ بَیتِهِ؛ کسى که پرده از اسرار برادر مسلمانش بردارد، خداوند عیوب و اسرار او را بر ملا میکند».[18]
امام کاظم7 فرمود: «وَ لا تُمَکِّنِ النّاسَ مِنْ قِیادِ رَقَبَتِک فَتَذِلَّ؛ زمام گردن (اسرار) خویش را به دست مردم نده که خوار خواهى شد».[19]
مصداق و نمود تاریخی این ذلت را میتوان در سخن امام رضا7 در مورد «آل برمک» دید که یحیی برمکی نزد هارون از امام کاظم 7 بدگویی و اسرار را فاش کرد و سبب گرفتارى آن حضرت شد. امام هشتم7 فرمود:« أما رأیت ما صنع الله بآل برمک و ما انتقم الله لابى الحسن7...؛ مگر ندیدی که خدا با آل برمک چه کرد؟ و چگونه انتقام موسى بنجعفر7 را گرفت؟...»[20]
نیز افشاکننده راز هاى مردم در آخرت میبایست تاوان پرده درى را بپردازد. امام باقر 7 فرمود: «بندهاى در قیامت محشور میشود، با اینکه در دنیا خونى نریخته ، به اندازه یک حجامت یا بیشتر خون به او میدهند و میگویند: این سهم تو از خون فلان کس است که در دنیا ریختهاى (تو در قتل فلانى شرکت داشتی). او میگوید: خدایا!تو مى دانى که من در دنیا تا آخر عمر، خون کسى را نریختهام. به او گفته میشود: آری، تو از فلان کس روایت چنین و چنان را شنیدى و آن را به ضرر او نقل کردی، و زبان به زبان گشت تا اینکه به گوش فلان ستمگر رسید و آن ستمگر او را به خاطر آن سخن کشت. اکنون (در خون او شریک شدهای) این سهم تو از خون اوست».[21]
4. جلوههایى از رازداری
تاریخ شیعه نشان دهنده این حقیقت تلخ است که شیعیان پیوسته از طرف حکومتهاى ستمکار تحت فشار بودند و مورد انواع شکنجهها و ظلم ها قرار میگرفتند. در دوران حکومت امویان و عباسیان، فشارها شدت بسیارى یافت و هر گونه آزادى سیاسى و اجتماعى از شیعیان سلب شد و در مواردى حتى ارتباط با «خاندان علوی» بزرگترین جرم سیاسى به شمار میرفت. بدیهى است در چنین شرایطى حفظ تشیع ـ که تبلور اسلام راستین است ـ جز با بکارگیرى روش تقیه امکانپذیر نیست. با توجّه به این شرایط میتوان به واقع نگری، دوراندیشى و روش و منش حکیمانه ائمه اهلبیت: پى برد. آنان با به کارگیرى چنین شیوه خیر خواهانه و مصلحت اندیشانهای، توانستند حقایق دین را براى مردم بیان و مذهب تشیع را با تحمّل مشقّتها و پرداختن هزینههاى سنگین حفظ کنند. البته ائمّه: اصحاب خاصّی داشتند که اسرار را تنها برای آنان بیان میکردند. اینها را «اصحاب السر» و «باب امامان» میخوانند. امامان: اسرار را برای آنان بیان میکردند، و تأکید میورزیدند کهآنها را براى دیگران بازگو نکنند و تنها در جایی که شخص رازدارى را یافتند، راز خود را بگویند.
اصحاب سرّ، افرادى معمولى اما پاک، پاکیزه، عاشق و شبزندهدار بودند. حتى ممکن بود صاحب سرّ، سقایى باشد که براى امام آب میآورد و یا دربان خانه امام باشد. آنان از ائمّه: مطالبی را میشنیدند و فرا میگرفتند و بهآنها عمل میکردند. اینها دل و ضمیرى پاک داشتند و به این جهت پردهها از جلوی چشم آنان کنار میرفت و به حقایق امور عارف میشدند و حتى صاحب کرامت میگردیدند.[22]
تأسیس سازمان وکالت
از جمله اقدامات و جلوه هاى راز دارى امامان: تأسیس سازمان مخفى «وکالت» است. تأسیس این سازمان مخفی، نتیجه و واکنشى منطقی به جوّ خفقان و رعب و وحشت بود. در دوره عباسیان، جاسوسها و مأموران حکومتى به طور دائم فعالیتها و رفت و آمدهاى امامان و شیعیان را کنترل میکردند. امامان: به ناچار براى پیشبرد مکتب و اهداف مقدسشان به فعالیتهاى پنهانى نظام مند روآوردند. در چنین وضعیتی، ایجاد «سازمان وکالت » براى کاهش ارتباط مستقیم شیعه و ائمه: و قرار دادن واسطه یا وسائطى بین دو طرف، براى حفظ آنان و بالاتر از آن ، «حفظ مکتب»، لازم و ضرورى بود.
این سازمان که اصطلاح «سازمان وکالت» بر مجموعه آن اطلاق مى شود، تقریباً از ابتداى دوره حکومت عباسیان شروع شد و تا آخرین روزهاى دوران «غیبت صغرا» استمرار یافت. شرایط اقتضا میکرد که این سازمان به طور مخفیانه و همراه با «تقیه» به کار خود ادامه دهد و همه امامان معاصر با خلافت عباسیان (امام صادق تا امام مهدی:) در ارتقا و حیات آن نقش داشتند.[23]
تشکیل این سازمان، به زمان امام صادق7 میرسد. در این عصر، آن حضرت تعدادى را وکیل و نماینده خود قرار داد تا نقش ارتباطى بین ایشان و شیعیان را ایفا کنند. در عصر امام کاظم7، این سازمان شکلى وسیع تر یافت و در اواخر عصر امام رضا7 و سپس امام جواد7، نظاممندتر شد و فعالیت وسیعى را آغاز کرد. این وضع در عصر امام هادى و امام عسکری8 با شدت بیشتر پیش رفت ، تا آنکه در عصر غیبت، با اوج فعالیت این سازمان مواجه میشویم؛ چرا که در این عصر تنها وسیله ارتباطى شیعه با امام زمان7 این سازمان بود.
برخى از پنهان کاریهاى امامان و شاگردان
1. جابر بن یزید جُعْفى
جابر بن یزید جعفی، صاحب سرّ امام محمد بن على باقر7[24] و اهل کوفه بود که براى استفاده از محضر امام باقر7 به شهر مدینه هجرت کرد و در پرتو بهرهورى از مکتب پرفیض پیشواى پنجم ، به مراتب علمى والایى نائل آمد و در صف یاران برجسته آن حضرت بلکه جزء اصحاب سرّ قرار گرفت . جابر میگوید: در سنّ جوانى بودم که به محضر امام باقر7 شرفیاب شدم. امام فرمود : شما کى هستید؟
ـ یکى از اهالى کوفه.
ـ از کدام طایفه؟
ـ از تیره «جُعْفی».
ـ براى چه به مدینه آمدهای؟
ـ براى تحصیل علم و دانش.
ـ از چه کسى میخواهى علم و دانش یاد بگیری؟
ـ از محضر شما .
ـ از این به بعد، اگر کسى از تو پرسید اهل کجا هستی، بگو اهل مدینه هستم! (تا ایجاد مزاحمت نکنند) این حرف خلاف نیست؛ زیرا کسى که ساکن شهرى است، مادامى که از آنجا بیرون نرفته است، اهل آن شهر حساب میشود.
جابر میگوید: امام باقر7 مرا محرم راز دانست و کتابى به من داد و فرمود: «پیش از سقوط حکومت بنى امیه نباید آن را براى احدى نقل کنی؛ بعد از سقوط این دولت، آن را براى دیگران نقل کن». حضرت کتاب دیگرى به من داد و فرمود: «مطالب این کتاب فقط براى استفاده خودت هست و چیزى از آن براى دیگران بازگو مکن».[25]
حکومت در تعقیب جابر بود و امام به وى دستور داد تا خودش را به «دیوانگی» بزند تا از شرّ حکومت رهایى یابد. جابر به دستور امام باقر7 خود را به دیوانگى زد و در صحن مسجد کوفه بچهها را دور خود جمع میکرد. اتفاقاً چند روز از جریان جنون جابر نگذشته بود که از سوى هشام بن عبدالملک به والى کوفه فرمانى رسید که: «جابر بن یزید جعفى را گردن بزن و سرش را پیش من بفرست!» والى کوفه پس از قرائت نامه از اطرافیانش درباره جابر پرس و جو کرد. آنان گفتند: او مردى بود فاضل، دانشمند و محدث و اهل بحث و نظر، ولى اخیراً دیوانه شده و اینک در صحن مسجد همراه بچهها، اسب سوارى میکند. والى شخصاً موضوع را تعقیب کرد و دید که جابر، سوار بر چوبى شده و بازى میکند. پس گفت: سپاس خدا را که مرا از قتل این مرد رهایى بخشید.[26]
2. زرارة بن اعین
زرارة بن اعین، از شاگردان برجسته و از یاران بزرگ امام صادق7 بود. او نیز بسیار رازدار و در رازدارى اسرار اهل بیت: سرآمد بود. او در این باره میگفت :«و الله لو حدثت بکل ما سمعته من ابى عبدالله لا نتفخت ذکور الرجال على الخشب؛ سوگند به خدا، اگر آنچه را از امام صادق7 شنیدهام فاش کنم، بدنهاى مردان بر چوبههاى دار قرار میگیرد و افراد زیادى کشته میشوند».[27]
امام صادق7 براى حفظ جان زراره، گاهى در ملأعام او را به بدى یاد و سرزنش میکرد، و ناگهان شایع میشد که امام صادق7 از زراره دورى جسته است؛ در حالى که این برخورد امام صادق7 براى حفظ جان زراره و مانند او بود .از این رو، امام صادق7 به عبدالله فرزند زراره فرمود: «انتقاد ما از پدرت براى حفظ جان او از خطر سلطان است، و گرنه پدرت در نزد ما داراى مقام ارجمندى است. کار من همانند سوراخ کردن کشتى از سوى خضر است که میخواست با معیوب ساختن کشتی، کشتى را از دست مأموران ستمگر حاکم آن عصر نجات دهد و به دست صاحبانش برساند».[28]
3. معلّى بن خُنَیْس
معلى بن خنیس یکى از شاگردان برجسته امام صادق7 بود که تا پاى جان ایستادگى کرد و اسرار اهل بیت: را نزد دشمنان افشا نکرد.
داود بن علی، فرماندار مدینه که از سوى سفّاح (اولین خلیفه عباسی)منصوب شده بود، معلى بن خنیس را دستگیر کرد و او را سخت تحت فشار قرار داد که باید فهرست شیعیان و شاگردان جعفر بن محمد (امام صادق7) را به من بدهی. معلى براى حفظ جان آنها گفت: من آنها را نمیشناسم. داود او را تهدید به اعدام کرد، اما او با کمال قاطعیت و صلابت از افشاى راز خوددارى ورزید و گفت: «آیا مرا به کشتن میترسانی؟ اگر آنان در زیر پاهایم بوده باشند، پاهایم را از روى آنها برنخواهم داشت». همین استقامت و راز دارى باعث شد که او را به شهادت برسانند.[29]
4. نصر بن قابوس لخمی
نصر بن قابوس لخمى از وکلا و کارگزاران امام صادق7 در سازمان مخفى وکالت به شمار میرفت. او به قدرى راز نگهدار بود که به مدت بیست سال وکیل حضرت در سازمان مذکور بود و کسى به آن پى نبرد. شیخ طوسى درباره وى چنین تعبیرى دارد: «و منهم – من الوکلاء – نصر بن قابوس اللخمى فروى أنّه کان وکیلا لأبى عبدالله عشرین سنة و لم یعلم أنه وکیل و کان خیراً فاضلاً».[30]
5. على بن یقطین
على بن یقطین از شیعیان امام کاظم7 محسوب میشد و آن حضرت اسرار خود را با او در میان مى گذاشت. او به فرمان امام در مناصب حکومتى داخل شده بود و در عین حال، فعالیت هاى مرتبط با سازمان وکالت را نیز انجام میداد و چنان زیرکانه و مخفیانه عمل میکرد که حتى هارون با تمام زیرکى و دستگاه قوى اطلاعاتیاش، به ماهیت «على بن یقطین» واقف نشد.[31]
6. بهلول
بهلول از پیروان امام کاظم7 بود و فعالیت هاى سرّى خود را تحت نظر امام کاظم7 انجام میداد و حکومت در پى تعقیب او برآمد. امام هفتم7 براى حفظ جان بهلول، به او دستور داد که خود را به «دیوانگی» بزند. او به این دستور عمل کرد و نجات یافت.[32]
7. عثمان بن سعید عمرى
عثمان بن سعید عمری، وکیل و محرم راز امام هادى و امام عسکرى و سفیر اول امام مهدی: بود. به او «زیّات» و یا «سمّان» (روغن فروش) میگفتند؛ چون براى استتارِ فعالیتهاى سیاسى ـ مذهبی، روغن فروشى میکرد و اموالى را که شیعیان به وى میدادند تا به امامشان برساند، در ظرفهاى روغن مخفى میکرد و به محضر امام عسکری7 میرساند.[33] او یکى از نمونه هاى موفّق عمل به اصل پنهانکارى و تقیّه بود. امام عسکری7 نیز در روابطش با عمری، شبیه وى عمل میکرد و پاسخ نامهها و پیغامها را به طرق کاملاً محرمانه و در قالب فعالیتهاى عادى روزمرّه به عمرى میرساند.
از نمونه هاى جالب در این زمینه، جریان «داود بن اسود» است. حضرت عسکری7 با جاسازى پاسخ نامه ها در داخل یک چوب مدوّر، که شبیه پایه چهار چوب در بود، و دادن آن چوب به داود، وى را مأمور میکند که آن را به عمرى برساند. داود از ماجرا بیاطلاع بود و بر اثر یک بیاحتیاطی، چوب شکست و نامهها بیرون ریخت و این امر باعث شد تا خادم آن حضرت از جانب امام7 وى را به سبب بیاحتیاطى مورد مؤاخذه قراردهد![34]
عثمان بن سعید به رازدارى اهمیت بسیار میداد. او براى رعایت تقیه میکوشید تا خود را از بازرسیهاى رژیم عباسى دور نگه دارد. بدین منظور در هیچ بحث و مجادله مذهبى و یا سیاسى به صورت آشکار درگیر نمیشد.[35]
8. حسین بن روح نوبختى
ابوالقاسم حسین بن روح نوبختی، رازدار و سومین سفیر امام مهدی(عج) بود و به مدت بیست سال رهبرى سازمان وکالت را برعهده داشت. او در حدّ بسیار بالایی، از تقیه و رازدارى در آن شرایط سخت و دشوار استفاده میکرد؛ به گونهاى که علماى مذاهب اسلامى هر یک «حسین بن روح» را به خود منتسب میکردند. او براى رعایت و حفظ تقیه، یکى از خدمتگزاران خود را تنها به این دلیل که «معاویه» را لعن کرد، عزل و اخراج کرد.[36]
«حسین بن روح » در مجلسى به جهت تقیه، از خلفاى راشدین به نیکى یاد کرد. این سخن موجب شگفتى یکى از دوستانش شد و ناخواسته از این سخن تبسمى کرد. «ابن روح » به این دوست اخطار کرد که چرا در مجلس خندیدى ! چه بسا این گونه برخورد کردن، روش رعایت کامل تقیه را به خطر اندازد.[37]
هنگامى که حسین بن روح نوبختى افتخار نیابت امام زمان (عج) را پیدا کرد، یکى از بزرگان امامیه به نام «ابوسهل اسماعیل بن على نوبختی» در بغداد سکونت داشت و از مقام والایى برخوردار بود. پس از تعیین ابن روح به نیابت خاص، شخصى از ابوسهل، حکمت انتخاب حسین بن روح را به جاى او جویا شد. ابو سهل در پاسخ گفت: کسانى که او را به این مقام برگزیدهاند، از ما بیناترند؛ زیرا کار من مناظره با خصم و بحث و گفتگو با آنان است. اگر من مکان امام غایب را چنان که ابوالقاسم (حسین بن روح) میداند، میدانستم شاید در تنگناى بحث و جدل، او را به دشمن نشان میدادم؛ در صورتى که اگر ابوالقاسم، امام را زیر دامن خود پنهان داشته باشد، هرگز او را به کسى نشان نمیدهد، حتى اگر با قیچى قطعه قطعهاش کنند.[38]
پینوشتها
در این باره چند احتمال وجود دارد:
1. ممکن است این سرّ اشاره به مقامات مهم معصومان: باشد که اگر دشمنان از آن آگاه شوند،شیعیان را متهم به «غلوّ» می کنند و آن را دستاویزى براى «تکفیر»، تضعیف و یا کشتن شیعیان می کنند.
2. ممکن است اشاره به اسرار آنان در مورد نشر مکتب اهل بیت: در مناطق مختلف باشد که براى دشمنان اهل بیت: بسیار حساسیت برانگیز است. اگر اینها فاش شود ، مکتب رقیب در پى جلوگیرى از آن و یا خنثى کردن آن برمیآید و این به مصلحت مکتب شیعه و اهلبیت نیست.
3. ممکن است به مبارزات و فعالیتهاى سیاسى امامان: اشاره داشته باشد؛ چنان که از برخى روایات به دست میآید که ائمه: درصدد قیام بودند، ولى چون گروهى از شیعیان ناآگاه اسرار را افشا کردند، آن قیام، عقیم ماند. طبیعى است که در مبارزات سیاسى با فاش شدن آن، نه تنها نتیجه مورد نظر تحقق پیدا نمیکند، بلکه دشمن موفق میشود با آگاهى از اسرار، مبارزان سیاسى را از پا درآورد و نهضت را شکست دهد.
4. ممکن است این سرّ، شخص امام معصوم باشد، که در شرایط سخت و خفقان حتى امامان: نمیتوانستند جانشین و امام بعدى را آشکارا براى شیعیان بیان دارند؛ همان گونه که از وصیت نامه امام صادق7 این امر به خوبى فهمیده مى شود.در این باره در تاریخ آمده است: منصور دوانیقى وقتى که از طریق «محمد بن سلیمان» (فرماندار مدینه) از درگذشت امام صادق7 آگاه شد، طى نامه اى به وى نوشت: «اگر جعفر بن محمد شخصى را جانشین خود قرار داده، او را احضار کن و گردنش را بزن!»
طولى نکشید که گزارش فرماندار مدینه به این مضمون به بغداد رسید: جعفر بن محمد ضمن وصیتنامه رسمى خود، پنج نفر را به عنوان وصى خود برگزیده که عبارتاند از:
1. منصور دوانیقى (خلیفه وقت)؛
2. محمد بن سلیمان (فرماندار مدینه و خود گزارش دهنده)؛
3. عبدالله بن جعفر بن محمد(برادر بزرگ امام کاظم7)؛
4. موسى بن جعفر7؛
5. حمیده (همسر آن حضرت).
فرماندار در ذیل نامه کسب تکلیف کرده بود که کدام یک از این افراد را باید به قتل برساند؟! منصور که هرگز گمان نمیکرد با چنین وضعى روبهرو شود، فوق العاده خشمگین گردید و فریاد زد: اینها را نمیشود کشت!
البته این وصیت نامه امام، اقدامى سیاسى بود؛ زیرا آن حضرت قبلاً امام بعد و جانشین واقعى خود (حضرت کاظم7) را به شیعیان خاص و خاندان علوى معرفى کرده بود، ولى چون از نقشههاى شوم و خطرناک منصور آگاهى داشت، براى حفظ جان پیشواى هفتم چنین وصیتى کرده بود.
از روایات به دست میآید، سرّی که شیعیان مأمور به حفظ آن بودند، به ویژه دو چیز است: یکی، مصداق امام در هر زمان و دیگری، آن قسم از سخنان امام که مورد پذیرش اکثر افراد جامعه (اهل سنت) نبود؛ به طوری که افشاى آن برای شیعیان و خود امام مشکل ایجاد مى کرد.
خط قرمز
«تقیه» در پارهاى از موارد قطعاً حرام است و وجوب آن منحصر به مواردى است که تقیه و ترک اظهار حق، منافعى داشته باشد که از اظهار آن بیشتر باشد و یا موجب دفع ضرر و خطر گردد.[2] اما گاهى تقیه، حرام و افشاگری، واجب است؛ نهضت امام حسین7 و افشاگریهاى افرادى مانند: ابوذر غفاری، میثم تمار، عمرو بن حمق و حجر بن عدی، بر همین اساس تحقق یافت. آنان در مواردى که افشاگرى و قیام علنى واجب و لازم بود، به آن اقدام کردند.
از جمله مواردى که باید سدّ تقیه را شکست و به جاى «کتمان» فریاد زد، موردى است که حفظ خون مؤمن، به فریاد و افشاگرى بستگى داشته باشد. به این جهت، از امام باقر و امام صادق8 نقل شده که فرمودند:
«انما جعلت التقیة لتحقن بها الدّماء ، فاذا بلغت الدّم فلا تقیة؛ همانا تقیه براى آن قرار داده شده است که خون مؤمنان حفظ شود. پس هرگاه اقدام به تقیه، موجب خون ریزى گردد، در آنجا تقیه روا نیست».[3]
3. رازدارى اخلاقی
رازدارى اخلاقی، همان عیب پوشی، کتمان سرّ و سر پوش نهادن بر اسرار اخلاقى مؤمنان است که براى حفظ آبروى آنان و براى عادى نشدن گناه ، به کار میرود و نقش فراوانى در فرهنگ مردم، سالم سازى محیط، حفظ آبرو و حیثیت مردم دارد. از این رو، اسلام با تأکید فراوان به مستور ماندن گناه و پوشیدن عیوب همگان دستور داده و آن را از واجبات اخلاقى شمرده است. در نقطه مقابل آن، پرده درى و فاش ساختن گناهان دیگران را از گناهان بزرگ به شمار آورده است. در این باره قرآن بیان میدارد:
)إِنَّ الَّذِینَ یُحِبُّونَ أَن تَشِیعَ الْفَاحِشَةُ فِی الَّذِینَ آمَنُوا لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ فِی الدُّنْیَا وَالْآخِرَةِ وَاللَّهُ یَعْلَمُ وَأَنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ(؛ «کسانى که دوست دارند زشت کارى ها در میان جامعه اسلامى شیوع پیدا کند، براى آنان در دنیا و آخرت عذابى پر درد خواهد بود و خدا[ست که] مىداند و شما نمىدانید».
حفظ راز وکنترل زبان، در روایات اهل بیت: جایگاه مهمى دارد. امام صادق7 فرمود: «کفّوا ألسِنَتَکُم؛ زبان هاى خود را حفظ وکنترل کنید».[4] این حفظ با «غیبت» رابطه مستقیم دارد. چرا غیبت، حرام است و زشتترین معصیت؟ چون خمیرمایهاش، افشاى اسرار و بدى ها و معایب دیگران است.
امامان شیعه: از عیوب مردم آگاه بودند، ولى آبروى افراد را حفظ میکردند و به مردم میگفتند همان گونه که خداوند «ستار العیوب» است، شما نیز عیوب همدیگر را بپوشانید. امام هشتم7 میفرماید: «مؤمن باید حفظ اسرار مردم را از خدا بیاموزد. او همه اسرار مردم را میداند، ولی فاش نمیکند».[5] اگر خداوند رازهاى بندگانش را فاش میساخت، دیگر کسى با دیگرى دوست نمیشد و هیچ آبرویى باقى نمیماند. امام علی7 در دعاى کمیل اظهار میدارد: «وَ لا تَفْضَحْنى بِخَفِّى مَا اطّلَعْتَ علیه مِن سِرّی؛ خدایا! مرا مفتضح نکن با آشکار ساختن آنچه از لغزشهاى مخفى من اطلاع داری».
امام على 7 به مالک اشتر نیز توصیه فرمود: «از مردم، آنان را که عیبجوترند، از خود دور کن؛ زیرا مردم عیوبى دارند که رهبر امت در پنهان کردن آن از همه سزاوارتر است. پس مبادا آنچه بر تو پنهان است، آشکار گردانى و آنچه که هویداست، بپوشانى که داورى در آنچه از تو پنهان است، با خداوند جهان است. پس هر اندازه که میتوانی، زشتیها را بپوشان تا آنچه را که دوست دارى بر رعیت پوشیده ماند، خدا بر تو بپوشاند».[6]
حفظ راز خود و دیگران
اسلام، هم به حفظ اسرار خودمان سفارش کرده و هم به حفظ اسرار دیگران. در روایات توصیه شده که اسرار زندگى خصوصى خود را حفظ کنید! چرا که افشاى آن گاهى منشأ حسد، کینه توزى و رقابت هاى ناسالم می گردد و انسان مورد تهاجم افراد تنگ نظر و کینه توز واقع می شود و مصالحش به خطر می افتد.
امام علی7 فرمود: «سِرُّک سُرُورُک اِنْ کتَمْتَهُ وَ اِنْ اَذَعْتَهُ کانَ ثُبُورَک؛ سرّ تو مایه سرور و خوشحالى تو است، به شرط آنکه آن را کتمان کنی، و اگر آن را افشا کنی، (چه بسا) مایه هلاک تو می شود».[7]
و فرمود: «جُمِعَ خَیرُ الدُّنیا وَ الآخرةِ فِى کتْمانِ السِرِّ وَ مُصادَِقَةِ الأخْیارِ وَ جُمِعَ الشَّرُِّ فِى الإذاعَةِ وَ مُؤاخاةِ الأَشرار؛ تمام خیر دنیا و آخرت در دو چیز جمع شده: در رازدارى و دوستى با نیکان، و تمام بدی ها در دو چیز جمع است: افشاى سرّ و دوستى با بدان».[8]
همچنین امیرمؤمنان7 فرمود: «مَنْ اَفْشى سِرّاً اِسْتُودَعَهُ فَقَدْ خانَ؛ هر کس سرّى را که به او سپرده شده، فاش کند، خیانت کرده است».[9]
حدود رازدارى اخلاقی
آیا در مکتب اهل بیت: به هیچ عنوان شایسته و پسندیده نیست که اسرار خود را به کسى بگوییم؟ یا این که «رازداری» حدّ و اندازهاى دارد و در برخى موارد مى توان راز خود را به دیگرى گفت؟
در پاسخ میگوییم: ائمه اطهار: برخى موارد را استثنا کردهاند؛ از جمله امام صادق7 فرمود: «لا تُطَّلِعْ صَدیقَک مِنْ سِرِّک اِلاّ عَلى ما لَوْ اَطْلَعْتَ عَلیهَ عَدُوّک لَمْ یضُرَّک فاِنّ الصّدیقَ قَدْ یکونُ عَدُوّاً یَوماً ماّ؛ دوسـتـت را بـر آن مقدار از اسرارت آگاه ساز که اگر دشمنت هم آن را بداند، به تو زیان نرساند؛ شاید دوستت نیز روزى دشمنت گردد».[10]
زنــهار مــکـن تــکــیه کلّى بــر یار
راز دل خود ز دوست پنهان مى دار
روزى باشد که دوست، دشمن گردد
برگردد و دشمنـى کنــد آخـر کـار
در این روایت امام صادق7 به ما رهنمود میدهد که رازها را دسته بندى کنیم و برخى از آنها که اهمیت کمترى دارند و به گونهاى هستند که اگر دشمنان از آن آگاه گردند، زیانى متوجه ما نمیشود، قابل بیان هستند و میتوان آنها را با برخى از دوستان در میان گذاشت.
این روایت را ممکن است به گونه دیگرى تبیین کرد و گفت: برخى از اطلاعات بسیار مهم است، اما این اهمیت با گذشت زمان خاصیت خود را از دست میدهد، که امروزه به آن «اطلاعات سوخته» میگویند. با فاش شدن این گونه اطلاعات، زیانى متوجه کسى نمیشود.
امام علی7 فرموده است: «لاتَضَعْ سِرَّک عِنْدَ مَنْ لا سِرَّ لَهُ عِنْدَک؛ سرّ خود را نزد کسى که سرى نزد تو ندارد، نگذار».[11]
از این روایت دانسته مى شود که در راز و رازدارى مى بایست به مخاطب توجه کرد. اگر او رازى را نزد شما به امانت گذاشته است، شما هم میتوانید با توجه به ظرفیت او، برخى از رازهایتان را با او در میان بگذارید.
چه کسانى محرم رازند؟
1. عاقل
امام علی7 فرموده است: «لاتُسِرَّ اِلَى الْجاهِلِ شَیئاً لایطیقُ کتْمانَهُ؛ سرّ خود را نزد جاهل نگذار که توان کتمان آن را ندارد». بنابراین راز خود را باید فقط با فرد عاقل در میان گذاشت.[12]
2. موثق
گاه نیاز یا ضرورتى ایجاب میکند که انسان سرّ خود را به دیگرى بگوید. در این گونه موارد نیز به ما دستور داده شده است که افراد موثق و مورد اطمینان را براى این کار پیدا کنیم. در این این زمینه امام علی7 میفرماید:«لا تُودِعَنَّ سِرَّک اِلاّ عِنْدَ کلِّ ثِقَةٍ؛ راز خود را تنها نزد فرد مطمئن به امانت بسپار».[13]
نیز فرمود: «مَنْ اَسَرَّ اِلى غَیرِ ثِقَةٍ فَقَدْ ضَیَّعَ اَمْرَهُ؛ کسى که سرّ خویش را نزد افراد غیر مطمئن بازگو کند، سرّ خود را ضایع کرده است».[14]
3 . حافظ اسرار
کسانى که از حفظ اسرار خویش ناتواناند و آن را فاش می کنند، افراد قابل اعتمادى براى حفظ اسرار دیگران نیستند. از این گونه افراد باید پرهیز کرد و نباید اسرار خویش را به آنان سپرد. پس «راز» را به کسى باید گفت که توانایى حفظ آن را داشته باشد. امیرمؤمنان علی7 می فرماید:« مَنْ ضَعُفَ عَنْ حِفْظِ سِرِّهِ، لَمْ یطِقْ سِرَّ غَیرِهِ؛ کسى که از حفظ سرّ خود ناتوان است، توانایى براى حفظ اسرار دیگران ندارد».[15]
4 . امانت دار
افراد امین و باوفا، تمام تلاش خود را در نگهدارى اسناد محرمانه به کار مى برند و به هیچ قیمتى حاضر به افشاى آن نیستند؛ گرچه جان خویش را بر سر آن نهند.بنابر این در وقت ضرورت میتوان اسرار خویش را به انسانهاى امانتدار سپرد. حضرت امیر7 فرمود: «وَ لا تُودِعَنَّ سِرَّک مَنْ لا اَمانَةَ لَهُ؛ رازت را به کسى که امانتدار نیست ، مسپار».[16]
در جریان نهضت مقدّس عاشورا، پیک امینى به نام «قیس بن مُسَهّر صیداوی» با پیامى از امام حسین7راهـى کـوفـه شد. او رازدار و باوفا بود. وى پیش از رسیدن به کوفه در دست نیروهاى دشمن گـرفـتـار شـد و خود را در میان اسارت یا شهادت یافت و رساندن پیام امام را غیر ممکن دید. از این رو، براى جلوگیرى از دستیابى دشمن به اطلاعات، نامه را در دهان گذاشت و بلعید و پس از تحمّل شکنجه هاى طاقت فرسا به شهادت رسید.[17]
زیان هاى افشاى راز
براى افشاکننده رازهاى مردم، هم زیانهاى دنیوى ذکر شده است و هم زیانهاى اخروی؛ از جمله اینکه عاقبت راز او هم فاش میگردد. امیرمؤمنان علی7 فرمود: «مَنْ کشَفَ حِجابَ اَخِیهِ اِنْکشَفَ حِجابَ بَیتِهِ؛ کسى که پرده از اسرار برادر مسلمانش بردارد، خداوند عیوب و اسرار او را بر ملا میکند».[18]
امام کاظم7 فرمود: «وَ لا تُمَکِّنِ النّاسَ مِنْ قِیادِ رَقَبَتِک فَتَذِلَّ؛ زمام گردن (اسرار) خویش را به دست مردم نده که خوار خواهى شد».[19]
مصداق و نمود تاریخی این ذلت را میتوان در سخن امام رضا7 در مورد «آل برمک» دید که یحیی برمکی نزد هارون از امام کاظم 7 بدگویی و اسرار را فاش کرد و سبب گرفتارى آن حضرت شد. امام هشتم7 فرمود:« أما رأیت ما صنع الله بآل برمک و ما انتقم الله لابى الحسن7...؛ مگر ندیدی که خدا با آل برمک چه کرد؟ و چگونه انتقام موسى بنجعفر7 را گرفت؟...»[20]
نیز افشاکننده راز هاى مردم در آخرت میبایست تاوان پرده درى را بپردازد. امام باقر 7 فرمود: «بندهاى در قیامت محشور میشود، با اینکه در دنیا خونى نریخته ، به اندازه یک حجامت یا بیشتر خون به او میدهند و میگویند: این سهم تو از خون فلان کس است که در دنیا ریختهاى (تو در قتل فلانى شرکت داشتی). او میگوید: خدایا!تو مى دانى که من در دنیا تا آخر عمر، خون کسى را نریختهام. به او گفته میشود: آری، تو از فلان کس روایت چنین و چنان را شنیدى و آن را به ضرر او نقل کردی، و زبان به زبان گشت تا اینکه به گوش فلان ستمگر رسید و آن ستمگر او را به خاطر آن سخن کشت. اکنون (در خون او شریک شدهای) این سهم تو از خون اوست».[21]
4. جلوههایى از رازداری
تاریخ شیعه نشان دهنده این حقیقت تلخ است که شیعیان پیوسته از طرف حکومتهاى ستمکار تحت فشار بودند و مورد انواع شکنجهها و ظلم ها قرار میگرفتند. در دوران حکومت امویان و عباسیان، فشارها شدت بسیارى یافت و هر گونه آزادى سیاسى و اجتماعى از شیعیان سلب شد و در مواردى حتى ارتباط با «خاندان علوی» بزرگترین جرم سیاسى به شمار میرفت. بدیهى است در چنین شرایطى حفظ تشیع ـ که تبلور اسلام راستین است ـ جز با بکارگیرى روش تقیه امکانپذیر نیست. با توجّه به این شرایط میتوان به واقع نگری، دوراندیشى و روش و منش حکیمانه ائمه اهلبیت: پى برد. آنان با به کارگیرى چنین شیوه خیر خواهانه و مصلحت اندیشانهای، توانستند حقایق دین را براى مردم بیان و مذهب تشیع را با تحمّل مشقّتها و پرداختن هزینههاى سنگین حفظ کنند. البته ائمّه: اصحاب خاصّی داشتند که اسرار را تنها برای آنان بیان میکردند. اینها را «اصحاب السر» و «باب امامان» میخوانند. امامان: اسرار را برای آنان بیان میکردند، و تأکید میورزیدند کهآنها را براى دیگران بازگو نکنند و تنها در جایی که شخص رازدارى را یافتند، راز خود را بگویند.
اصحاب سرّ، افرادى معمولى اما پاک، پاکیزه، عاشق و شبزندهدار بودند. حتى ممکن بود صاحب سرّ، سقایى باشد که براى امام آب میآورد و یا دربان خانه امام باشد. آنان از ائمّه: مطالبی را میشنیدند و فرا میگرفتند و بهآنها عمل میکردند. اینها دل و ضمیرى پاک داشتند و به این جهت پردهها از جلوی چشم آنان کنار میرفت و به حقایق امور عارف میشدند و حتى صاحب کرامت میگردیدند.[22]
تأسیس سازمان وکالت
از جمله اقدامات و جلوه هاى راز دارى امامان: تأسیس سازمان مخفى «وکالت» است. تأسیس این سازمان مخفی، نتیجه و واکنشى منطقی به جوّ خفقان و رعب و وحشت بود. در دوره عباسیان، جاسوسها و مأموران حکومتى به طور دائم فعالیتها و رفت و آمدهاى امامان و شیعیان را کنترل میکردند. امامان: به ناچار براى پیشبرد مکتب و اهداف مقدسشان به فعالیتهاى پنهانى نظام مند روآوردند. در چنین وضعیتی، ایجاد «سازمان وکالت » براى کاهش ارتباط مستقیم شیعه و ائمه: و قرار دادن واسطه یا وسائطى بین دو طرف، براى حفظ آنان و بالاتر از آن ، «حفظ مکتب»، لازم و ضرورى بود.
این سازمان که اصطلاح «سازمان وکالت» بر مجموعه آن اطلاق مى شود، تقریباً از ابتداى دوره حکومت عباسیان شروع شد و تا آخرین روزهاى دوران «غیبت صغرا» استمرار یافت. شرایط اقتضا میکرد که این سازمان به طور مخفیانه و همراه با «تقیه» به کار خود ادامه دهد و همه امامان معاصر با خلافت عباسیان (امام صادق تا امام مهدی:) در ارتقا و حیات آن نقش داشتند.[23]
تشکیل این سازمان، به زمان امام صادق7 میرسد. در این عصر، آن حضرت تعدادى را وکیل و نماینده خود قرار داد تا نقش ارتباطى بین ایشان و شیعیان را ایفا کنند. در عصر امام کاظم7، این سازمان شکلى وسیع تر یافت و در اواخر عصر امام رضا7 و سپس امام جواد7، نظاممندتر شد و فعالیت وسیعى را آغاز کرد. این وضع در عصر امام هادى و امام عسکری8 با شدت بیشتر پیش رفت ، تا آنکه در عصر غیبت، با اوج فعالیت این سازمان مواجه میشویم؛ چرا که در این عصر تنها وسیله ارتباطى شیعه با امام زمان7 این سازمان بود.
برخى از پنهان کاریهاى امامان و شاگردان
1. جابر بن یزید جُعْفى
جابر بن یزید جعفی، صاحب سرّ امام محمد بن على باقر7[24] و اهل کوفه بود که براى استفاده از محضر امام باقر7 به شهر مدینه هجرت کرد و در پرتو بهرهورى از مکتب پرفیض پیشواى پنجم ، به مراتب علمى والایى نائل آمد و در صف یاران برجسته آن حضرت بلکه جزء اصحاب سرّ قرار گرفت . جابر میگوید: در سنّ جوانى بودم که به محضر امام باقر7 شرفیاب شدم. امام فرمود : شما کى هستید؟
ـ یکى از اهالى کوفه.
ـ از کدام طایفه؟
ـ از تیره «جُعْفی».
ـ براى چه به مدینه آمدهای؟
ـ براى تحصیل علم و دانش.
ـ از چه کسى میخواهى علم و دانش یاد بگیری؟
ـ از محضر شما .
ـ از این به بعد، اگر کسى از تو پرسید اهل کجا هستی، بگو اهل مدینه هستم! (تا ایجاد مزاحمت نکنند) این حرف خلاف نیست؛ زیرا کسى که ساکن شهرى است، مادامى که از آنجا بیرون نرفته است، اهل آن شهر حساب میشود.
جابر میگوید: امام باقر7 مرا محرم راز دانست و کتابى به من داد و فرمود: «پیش از سقوط حکومت بنى امیه نباید آن را براى احدى نقل کنی؛ بعد از سقوط این دولت، آن را براى دیگران نقل کن». حضرت کتاب دیگرى به من داد و فرمود: «مطالب این کتاب فقط براى استفاده خودت هست و چیزى از آن براى دیگران بازگو مکن».[25]
حکومت در تعقیب جابر بود و امام به وى دستور داد تا خودش را به «دیوانگی» بزند تا از شرّ حکومت رهایى یابد. جابر به دستور امام باقر7 خود را به دیوانگى زد و در صحن مسجد کوفه بچهها را دور خود جمع میکرد. اتفاقاً چند روز از جریان جنون جابر نگذشته بود که از سوى هشام بن عبدالملک به والى کوفه فرمانى رسید که: «جابر بن یزید جعفى را گردن بزن و سرش را پیش من بفرست!» والى کوفه پس از قرائت نامه از اطرافیانش درباره جابر پرس و جو کرد. آنان گفتند: او مردى بود فاضل، دانشمند و محدث و اهل بحث و نظر، ولى اخیراً دیوانه شده و اینک در صحن مسجد همراه بچهها، اسب سوارى میکند. والى شخصاً موضوع را تعقیب کرد و دید که جابر، سوار بر چوبى شده و بازى میکند. پس گفت: سپاس خدا را که مرا از قتل این مرد رهایى بخشید.[26]
2. زرارة بن اعین
زرارة بن اعین، از شاگردان برجسته و از یاران بزرگ امام صادق7 بود. او نیز بسیار رازدار و در رازدارى اسرار اهل بیت: سرآمد بود. او در این باره میگفت :«و الله لو حدثت بکل ما سمعته من ابى عبدالله لا نتفخت ذکور الرجال على الخشب؛ سوگند به خدا، اگر آنچه را از امام صادق7 شنیدهام فاش کنم، بدنهاى مردان بر چوبههاى دار قرار میگیرد و افراد زیادى کشته میشوند».[27]
امام صادق7 براى حفظ جان زراره، گاهى در ملأعام او را به بدى یاد و سرزنش میکرد، و ناگهان شایع میشد که امام صادق7 از زراره دورى جسته است؛ در حالى که این برخورد امام صادق7 براى حفظ جان زراره و مانند او بود .از این رو، امام صادق7 به عبدالله فرزند زراره فرمود: «انتقاد ما از پدرت براى حفظ جان او از خطر سلطان است، و گرنه پدرت در نزد ما داراى مقام ارجمندى است. کار من همانند سوراخ کردن کشتى از سوى خضر است که میخواست با معیوب ساختن کشتی، کشتى را از دست مأموران ستمگر حاکم آن عصر نجات دهد و به دست صاحبانش برساند».[28]
3. معلّى بن خُنَیْس
معلى بن خنیس یکى از شاگردان برجسته امام صادق7 بود که تا پاى جان ایستادگى کرد و اسرار اهل بیت: را نزد دشمنان افشا نکرد.
داود بن علی، فرماندار مدینه که از سوى سفّاح (اولین خلیفه عباسی)منصوب شده بود، معلى بن خنیس را دستگیر کرد و او را سخت تحت فشار قرار داد که باید فهرست شیعیان و شاگردان جعفر بن محمد (امام صادق7) را به من بدهی. معلى براى حفظ جان آنها گفت: من آنها را نمیشناسم. داود او را تهدید به اعدام کرد، اما او با کمال قاطعیت و صلابت از افشاى راز خوددارى ورزید و گفت: «آیا مرا به کشتن میترسانی؟ اگر آنان در زیر پاهایم بوده باشند، پاهایم را از روى آنها برنخواهم داشت». همین استقامت و راز دارى باعث شد که او را به شهادت برسانند.[29]
4. نصر بن قابوس لخمی
نصر بن قابوس لخمى از وکلا و کارگزاران امام صادق7 در سازمان مخفى وکالت به شمار میرفت. او به قدرى راز نگهدار بود که به مدت بیست سال وکیل حضرت در سازمان مذکور بود و کسى به آن پى نبرد. شیخ طوسى درباره وى چنین تعبیرى دارد: «و منهم – من الوکلاء – نصر بن قابوس اللخمى فروى أنّه کان وکیلا لأبى عبدالله عشرین سنة و لم یعلم أنه وکیل و کان خیراً فاضلاً».[30]
5. على بن یقطین
على بن یقطین از شیعیان امام کاظم7 محسوب میشد و آن حضرت اسرار خود را با او در میان مى گذاشت. او به فرمان امام در مناصب حکومتى داخل شده بود و در عین حال، فعالیت هاى مرتبط با سازمان وکالت را نیز انجام میداد و چنان زیرکانه و مخفیانه عمل میکرد که حتى هارون با تمام زیرکى و دستگاه قوى اطلاعاتیاش، به ماهیت «على بن یقطین» واقف نشد.[31]
6. بهلول
بهلول از پیروان امام کاظم7 بود و فعالیت هاى سرّى خود را تحت نظر امام کاظم7 انجام میداد و حکومت در پى تعقیب او برآمد. امام هفتم7 براى حفظ جان بهلول، به او دستور داد که خود را به «دیوانگی» بزند. او به این دستور عمل کرد و نجات یافت.[32]
7. عثمان بن سعید عمرى
عثمان بن سعید عمری، وکیل و محرم راز امام هادى و امام عسکرى و سفیر اول امام مهدی: بود. به او «زیّات» و یا «سمّان» (روغن فروش) میگفتند؛ چون براى استتارِ فعالیتهاى سیاسى ـ مذهبی، روغن فروشى میکرد و اموالى را که شیعیان به وى میدادند تا به امامشان برساند، در ظرفهاى روغن مخفى میکرد و به محضر امام عسکری7 میرساند.[33] او یکى از نمونه هاى موفّق عمل به اصل پنهانکارى و تقیّه بود. امام عسکری7 نیز در روابطش با عمری، شبیه وى عمل میکرد و پاسخ نامهها و پیغامها را به طرق کاملاً محرمانه و در قالب فعالیتهاى عادى روزمرّه به عمرى میرساند.
از نمونه هاى جالب در این زمینه، جریان «داود بن اسود» است. حضرت عسکری7 با جاسازى پاسخ نامه ها در داخل یک چوب مدوّر، که شبیه پایه چهار چوب در بود، و دادن آن چوب به داود، وى را مأمور میکند که آن را به عمرى برساند. داود از ماجرا بیاطلاع بود و بر اثر یک بیاحتیاطی، چوب شکست و نامهها بیرون ریخت و این امر باعث شد تا خادم آن حضرت از جانب امام7 وى را به سبب بیاحتیاطى مورد مؤاخذه قراردهد![34]
عثمان بن سعید به رازدارى اهمیت بسیار میداد. او براى رعایت تقیه میکوشید تا خود را از بازرسیهاى رژیم عباسى دور نگه دارد. بدین منظور در هیچ بحث و مجادله مذهبى و یا سیاسى به صورت آشکار درگیر نمیشد.[35]
8. حسین بن روح نوبختى
ابوالقاسم حسین بن روح نوبختی، رازدار و سومین سفیر امام مهدی(عج) بود و به مدت بیست سال رهبرى سازمان وکالت را برعهده داشت. او در حدّ بسیار بالایی، از تقیه و رازدارى در آن شرایط سخت و دشوار استفاده میکرد؛ به گونهاى که علماى مذاهب اسلامى هر یک «حسین بن روح» را به خود منتسب میکردند. او براى رعایت و حفظ تقیه، یکى از خدمتگزاران خود را تنها به این دلیل که «معاویه» را لعن کرد، عزل و اخراج کرد.[36]
«حسین بن روح » در مجلسى به جهت تقیه، از خلفاى راشدین به نیکى یاد کرد. این سخن موجب شگفتى یکى از دوستانش شد و ناخواسته از این سخن تبسمى کرد. «ابن روح » به این دوست اخطار کرد که چرا در مجلس خندیدى ! چه بسا این گونه برخورد کردن، روش رعایت کامل تقیه را به خطر اندازد.[37]
هنگامى که حسین بن روح نوبختى افتخار نیابت امام زمان (عج) را پیدا کرد، یکى از بزرگان امامیه به نام «ابوسهل اسماعیل بن على نوبختی» در بغداد سکونت داشت و از مقام والایى برخوردار بود. پس از تعیین ابن روح به نیابت خاص، شخصى از ابوسهل، حکمت انتخاب حسین بن روح را به جاى او جویا شد. ابو سهل در پاسخ گفت: کسانى که او را به این مقام برگزیدهاند، از ما بیناترند؛ زیرا کار من مناظره با خصم و بحث و گفتگو با آنان است. اگر من مکان امام غایب را چنان که ابوالقاسم (حسین بن روح) میداند، میدانستم شاید در تنگناى بحث و جدل، او را به دشمن نشان میدادم؛ در صورتى که اگر ابوالقاسم، امام را زیر دامن خود پنهان داشته باشد، هرگز او را به کسى نشان نمیدهد، حتى اگر با قیچى قطعه قطعهاش کنند.[38]
پینوشتها