تقابل رسانههاى یزیدى و حسینى
آرشیو
چکیده
متن
بخش نخست این نوشتار (عاشورا و رسانههای اموی)، در ش76 آمده است؛ اکنون به زوایای دیگر آن مى پردازیم.
رسانههای مستقل
در جریان اسارت «بازماندگان عاشورا» افرادی را مى بینیم که پس از تحوّل عقیدتی و عاطفی، زبان به اعتراض گشوده و در ستایش و حقانیّت اهل بیت (علیهم السلام) و نکوهش جنایات یزیدیان، عکسالعمل انجام دادهاند. این فریادگران و بیدارگران را مى توان به چند گروه تقسیم کرد:
الف) عدهای به حقانیت خاندان نبوی و علوی، ایمان داشته و از نزدیک آنها را مى شناختند؛ مثل اصحاب و تابعین.
ب) برخی فقط شناخت اجمالی داشته و آشنایی حضوری با آنان نداشتند؛ مثل بسیاری از مردم عراق و نقاط دیگر.
ج) گروهی نیز هیچ معرفت و آگاهی نداشته، بلکه بنى امیه را جزو بستگان و خویشان پیامبر (ص) مى دانستند؛ مثل بسیاری از مردم شامات.[1]
بى تردید اعتراض و افشاگری هر یک از این سه دسته، بازتابهای گوناگونی در بین افکار عمومی (امت اسلامی و غیر مسلمان)، کارگزاران و نیز مخالفان خواهد داشت؛ لذا یزیدیان برای خاموش کردن این رسانههای نوپا، روشهای گوناگونی به اجرا درآوردند؛ مثل: حبس، شکنجه، تبعید، منزوی کردن، پرداخت حق السّکوت و کشتن.
در این باره (واکنش شخصیتهای حقیقی و حقوقی و نوع برخورد حکومتی با آنها)، مى توان نمونههایی را یادآور شد:
1. ابن زیاد در راستای به نمایش گذاشتن قدرت خود ـ در حالی که سر مبارک امام حسین (ع) درون «تشت» قرار داشت ـ از شدّت خشم و کینه، با چوب دستى اش به لب و دندانهای حضرت مى زد و شادمانی مى کرد. وقتی که حکمران کوفه به پیشنهاد کاهن و پیشگوی دربارى اش، پای خود را بر دهان و صورت حضرت قرار داد، «زید بن ارقم» برآشفت و گفت:
«سوگند به خدا که دیدم پیامبر (ص) دهان خود را به همین موضعی که تو پایت را نهادی، قرار مى داد ]و آن را مى بوسید[ ».[2]
2. اسیران و سرهای شهیدان را در سطح شهر دمشق مى گرداندند و شامیان نیز از روی ناآگاهی (بر اثر اخبار جارچیان خلیفه)، اسیران را خارجی و غیر مسلمان مى پنداشتند... پیرمردی، زبان به طعنه و نکوهش گشود و به اسیران گفت:
«ستایش خدای را که ]بزرگان[ شما را کشت و سرزمینها را از شرّ مردانتان امنیت و آسودگی بخشید و امیرمؤمنان یزید را بر شما پیروز گرداند».
امام سجّاد (ع) در حالی که غل و زنجیر در گردن و دست و پایش بود، از وی پرسید:
«ای پیرمرد! آیا قرآن خواندهای و مى خوانی؟».
پیرمرد پاسخ مثبت داد؛ در این موقع حضرت با تلاوت آیاتی از قرآن به وی فرمود:
«ما، خویشاوندان رسول الله (ص) هستیم و این آیات درباره ما نازل شده است...».
پیرمرد شامی که عمری در گمراهی به سر مى برد، بعد از شناخت و آگاهی، در حضور امام سجّاد (ع) توبه کرد و از دشمنان اهل بیت (علیهم السلام) بیزاری جست.
هنگامی که جاسوسان، این ماجرا را به یزید گزارش دادند، وی از ترس بازتاب مردمی این جریان، حکم ترور آن پیرمرد تازه شیعه را صادر کرد.[3]
3. زمانی که سر مقدّس امام حسین (ع) را نزد یزید آوردند، وی به نوشیدن شراب پرداخت. سفیر و فرستاده پادشاه روم که در مجلس حضور داشت، از خلیفه پرسید:
ـ این، سر چه کسی است؟
ـ برای تو چه فایدهای دارد که متعلّق به کیست؟!
ـ همانا هدفم این است که وقتی نزد پادشاهم برگشتم و او از مشاهداتم پرسید، من نیز داستان این سر و صاحبش را بازگو کنم تا پادشاه در شادمانی شما، شریک و سهیم گردد.
ـ این، سر حسین فرزند علی بن ابى طالب مى باشد.
ـ مادرش کیست؟
ـ فاطمه، دختر پیامبر خدا.
ـ نفرین بر تو و آیین تو! ... همانا پدرم از نوادگان حضرت داود (ع) هست و در حالی که بین من و آن حضرت، پدران زیادی وجود دارد؛ امّا مسیحیان، مرا گرامی مى دارند و خاک قدمم را تبرّکاً برمى دارند؛ در حالی که شما پسر دختر پیامبر خدا را مى کشید، با این که بین او و پیامبرتان فقط یک «مادر» فاصله دارد! پس این، چه دینی است که شما دارید؟!
سفیر روم در ادامه، قصهای از نکوداشت سُم الاغ حضرت عیسی (ع) توسط مسیحیان، نقل کرد و در پایان، یزید و کارگزارانش را مورد نکوهش قرار داد. یزید در حالی که خشمگین شده بود، به مأمورانش گفت:
«این مسیحی را بکشید تا مرا در کشورش رسوا نسازد».
سفیر روم هم بعد از بازگو کردن رؤیایش (بشارت پیامبر اسلام به بهشتی شدن او)، به یگانگی خدا و رسالت پیامبر (ص) گواهی داد و سپس سر مبارک امام حسین (ع) را به سینه چسبانید و بوسید و گریست.
سرانجام وی نیز توسط جلادان بنى امیه به شهادت رسید.[4]
4. یزید و درباریانش در کاخ نشسته بودند و هر یک با دیدن سرهای شهدا و اسیران رنجور، با گفتار و رفتار شادمانه، قلبهای داغدار آنان را شکنجه مى دادند. عبدالرحمن بن حکم از مشاهده این بى احترامى ها نسبت به اهل بیت پیامبر (ص) ناراحت و گریان شد و پس از سرودن شعری در نکوهش ابن زیاد، خطاب به بنى امیه گفت:
«شما، از خدا و رسولش دور شدهاید؛ سوگند به خدا که هرگز در مسئله و امری، با شما همکاری نخواهم کرد».
خلیفه که از تأثیر واکنش و سخن تند و انتقادی عموزادهاش نگران بود، آهسته به او گفت: سکوت کن! اما وی دردمندانه پاسخ داد:
«قسم به خدا که این، مجلسی نیست که بتوانم سکوت نمایم!»
آنگاه خطاب به سر مبارک امام حسین (ع) چنین عرض کرد:
«ای ابا عبدالله! گران و دشوار است بر من، آنچه (مصائب) که بر تو وارد آمده است!».[5]
5. بعد از سخنرانی امام سجّاد (ع) در بالای منبر مسجد دمشق، دانشمند یهودی ـ که در مجلس یزید شرکت کرده بود ـ از خلیفه پرسید:
ـ این مرد جوان، کیست؟
ـ او، علی پسر حسین است.
ـ حسین، چه کسی است؟
ـ او، پسر علی بن ابى طالب مى باشد.
ـ مادر حسین، کیست؟
ـ مادرش فاطمه، دختر محمد (ص) مى باشد.
ـ سبحان الله! پس این، فرزند دختر پیامبرتان است که او را کشتهاید...؟!
سپس عالم یهودی در کمال شجاعت، به نکوهش جنایات یزید ملعون پرداخت.[6]
بایکوت و جنگ رسانهای
حکومتهای باطل برای اینکه «صدای حق» طنین انداز نشود و یا به گوش مردم نرسد، هماره تلاش مى کنند «رسانهها» را در انحصار خود قرار بدهند و مخالفان را از «حقّ آزادی بیان و قلم» محروم کنند.
یکی از تریبونهای زنده و سیّار، «خطابه» است؛ حال چه سخنرانی در جایگاه رفیع (منبر) و ممتازی (مسجد، محراب و غیره) باشد و چه در سطحی عادی و معمولی؛ فقط آن چه که برای سخنران از اهمیت و اولویت برخوردار است، حضور شنوندگانی دانا و منصف مى باشد.
یزید به مناسبت جشن پیروزى اش ـ در حالی که نمایندگان برخی از کشورها و بزرگان قبایل در آن شرکت کرده بودند[7] و حضار نیز با دیده حقارت و انزجار به اسیران مى نگریستند ـ به خطیب توانا و دربارى اش اشاره کرد که بالای منبر برود. سخنران در ستایش بنى امیه و نکوهش مخالفان(شهیدان و اسیران) مطالب زیادی بیان کرد. امام سجاد (ع) که فضای موجود را برای افشاگری مهیا دید، به خطیب درباری چنین عتاب نمود:
«وَیْلَکَ اشْتَرَیْتَ مَرْضاةَ الْمَخْلُوقِ بِسَخَطِ الْخالِقِ فَتَبَوَّأ مَقْعَدَکَ مِنَ النّارِ؛ وای بر تو که خشنودی مردم را در ازای خشم خدا خریدهای! پس جایگاهت از آتش جهنّم خواهد بود».
سپس به یزید فرمود:
«أتَأذنُ لی حَتّی أصْعدَ هذِهِ الأعْواد فَأتکَلِّمُ بِکلام فیه للهِ رضی و لهؤُلاءِ الجُلَساءِ فیه أجرٌ وَ صوابٌ؛ آیا به من نیز اجازه مى دهی که بالای این چوب پارهها (منبر) بروم و سخنی بگویم که هم خشنودی خدا در آن باشد و هم برای حاضران مجلس، اجر و ثواب داشته باشد؟»
یزید از اینکه نماینده بنی هاشم لب به سخن گشاید و با روشنگرى اش، حقایق پنهان را به آگاهی عموم مهمانان مراسم شاهانهاش برساند، بیمناک بود؛ لذا با قاطعیت پاسخ منفی داد. اما وقتی با اصرار پسر ارشدش (معاویه دوم) و برخی از صاحب منصبان روبرو شد، به ناچار اجازه داد تا تنها مرد اسیر با همان بیماری و خستگی سفر، مدت زمانی صحبت کند.
امام سجاد (ع) در حالی که چشمان حاضران مسجد بزرگ دمشق به وی دوخته شده بود، پس از حمد و ثنای الهی، فضائل و شجره خاندانش را بازگو کرد و در هر فرازی، پردههای ابهام را کنار زده و سرانجام خود و اسیران را بازماندگان حقیقی پیامبر اسلام (ص) و کشتهشدگان کربلا را شهیدان امر به معروف، معرفی کرد.
سخنان متین و شیوای امام (ع) چنان دلها و ذهنهای مردم را متحوّل و بیدار کرد که به یکباره مراسم جشن، به اشک و ناله مبدّل شد.[8]
یزید برای قطع سخنان حضرت و سانسور غیرمستقیم و محترمانه اخبار واقعی، در فکر فرورفت و سرانجام برای سوق دادن افکار عمومی به موضوع دیگر، رسانه جذّاب و مقدّس «اذان» را به صحنه آورد و به «مؤذّن» گفت که برای اقامه نماز جماعت، اذان بگوید.
امام سجاد (ع) به احترام اذان، ساکت شد؛ اما از پشت تریبون (منبر و خطابه) پایین نیامد، چرا که برای زدودن تبلیغات مسموم (نیم قرن) مى باید حقایق دیگری را در اختیار جاهلان و غافلان بگذارد...
مؤذن بعد از گواهی به بزرگی و یگانگی خدا، چنین شهادت داد:
«أشهد أنّ محمّداً رسول الله».
در این هنگام، امام سجاد (ع) از مؤذن خواست که لحظهای سکوت کند؛ سپس خطاب به خلیفه مغرور و ستم پیشه، فرمود:
«ای یزید! آیا این محمدی که هماره به نبوتش گواهی مى دهید، جدّ من است یا جدّ تو؟ اگر ادعا کنی پدر بزرگ تو مى باشد، که به دروغ سخن گفتهای؛ زیرا همگان مى دانند که جدّ تو، ابوسفیان است. پس محمد (ص) پدر بزرگ من است که اکنون در اسارت تو به سر مى بریم...»
آری پخش «اخبار صادقانه» آن هم در حضور جمعیت فراوان، چنان بازتاب سریع و گستردهای داشت که دیدگاه مردم شام نسبت به بنى امیه، دگرگون شد و پایههای سلطنت یزید به لرزه درآمد.[9]
به عبارت دیگر:
هیاهوی مردم در مسجد جامع، عدم شرکت گروهی از مردم در نماز جماعت،[10] تشکیل مجالس و محافل خانوادگی و اجتماعی، هجوم پرسشها و ابهامات، و ناتوانی رسانههای یزیدی در سانسور اخبار، همگی زمینه و بستری را فراهم آورد که اهل بیت (علیهم السلام) در کانون توجه عمومی قرار بگیرند و «حقایق پنهان» بدون واسطه از آنان پرسیده و شنیده شود.
سانسور با شیوههای نو!
پس از افشای رازهای پنهان بنى امیه، یزید ناچار شد با شیوههایی از اهل بیت (علیهم السلام) دلجویی به عمل آورد؛ مثل: دادن لباسهای گران قیمت؛ سکونت آنان در منزل مجهّز؛ دعوت آنها به مجالس پذیرایی خود؛ اجازه برپایی مراسم سوگواری برای شهیدان و شرکت بانوان بنى امیه در مراسم عزاداری.
با این وجود، هیچ کدام از این کارهای ظاهری و ساختگی، «افکار عمومی» را قانع نکرد؛ چرا که اهل شام به یکدیگر مى گفتند:
«این، چه عملی بود که این کافر (یزید) انجام داد؟ او فرزند رسول الله (ص) را به شهادت رسانده و اهل بیتش را مانند اسیران روم به شام آورده است...!»
طولی نکشید که مردم شام در اقدامی خودجوش، مغازهها و بازارها را بستند و مراسم عزای امام حسین (ع) را برپا کردند و گفتند:
«ما نمى دانستیم که این، سر حسین (ع) مى باشد؛ بلکه به ما گفته بودند که این، سر خارجی است که در سرزمین عراق شورش کرده است!»
هنگامی که اعتراضات مردمی به گوش یزید رسید، دستور داد «قرآن» را جزء، جزء کنند و در مساجد به محض اتمام نماز، اجزا و اوراق کتاب خدا را به دست مردم بدهند تا آنها به خواندن قرآن مشغول شوند و از واقعه خونین عاشورا، سخنی و گفتگویی به میان نیاورند. اما مردم شام همچنان در مصائب اهل بیت پیامبر (ص) مى گریستند و بر خلیفه و کارگزارانش لعنت مى فرستادند.
سرانجام یزید برای فروکش نمودن هیجانات و واکنشهای مردمی، مصلحت در این دید که اهل بیت (علیهم السلام) را با کمال احترام و تحت حمایت سربازانش به مدینه بفرستد؛ چرا که وجود بازماندگان کربلا در پایتخت، شعلههای انقلاب مردمی را در پى خواهد داشت.[11]
رسانههای عاشورایی
شبکههای رسانهای دشمن، هماره از انعکاس «قیام مقدس حسینی» بیمناک مى باشند؛ لذا با شگردهای سنّتی و مدرن خود، مى کوشند نام و یاد «حماسهسازان عاشورا» را از اوراق تاریخ و اذهان و دلهای مردم، محو و دور سازند؛ در حالی که خداوند، نور هدایت و بیدارگرى اش را فرا راه آزادگان و مصلحان قرار مى دهد:
) یُریدُونَ أَنْ یُطْفِؤُا نُورَ اللّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ یَأْبَى اللّهُ إِلاّ أَنْ یُتِمّ نُورَهُ وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ(.[12]
حال سزاوار است عواملی را که باعث ماندگاری «عاشورا» و تقویت و هدایت «رسانههای حسینی» شده، فهرستوار تقدیم کنیم:
1. مسلمانان ـ به ویژه اهل حجاز و عراق ـ بر اثر خواندن و شنیدن «پیشگویى های شهادت امام حسین (ع)» (آیات، روایات و اقوال صحابه) آمادگی قبلی برای خنثی ساختن برنامههای تبلیغی یزید، داشتند.
2. امام حسین (ع) با دعوت آشکار و علنی از بنى هاشم و اهل مدینه و مکه، شروع انقلاب موعود خود را به آگاهی مردم رساند.[13]
3. اقامت پنجماهه حضرت در مکه (برگزاری نمازهای جماعت، سخنرانی، جلسات پرسش و پاسخ و دیدارهای خصوصی و عمومی)، بستر «تجزیه و تحلیل» حوادث آینده را فراهم ساخت.
4. خروج ناگهانی امام از مکه همزمان با شروع مناسک حج، افکار عمومی را با پرسشهایی مواجه ساخت تا همچنان پى گیر ماجرا باشند.
5. پیشنهادهای برخی از شخصیتها به حضرت؛ مبنی بر اقامت در مکه، نرفتن به کوفه، سکونت در یمن و غیره و پاسخهای امام (ع).[14]
6. امام حسین (ع) در سفر مکه و عراق، از جادههای اصلی ـ که مسیر عبور و مرور کاروانها مى باشد ـ حرکت کرد؛[15] مسافران نیز در این دیدارها و گفتگوهای بین راهی ـ کم و بیش ـ با اهداف قیام حضرت آشنا مى شدند.
7. قبل از فرارسیدن «عاشورا» گروهی از یاران و اندکی از دشمنان حضرت به علّت ترس و پشیمانی، در صحنه خونین کربلا حضور نیافتند و تا حدودی ماجرای قیام حضرت را با گفتار و نوشتار خود، به اطلاع مردم رساندند.
8. بازماندگان و اسیران کربلا برای زنده نگهداشتن «حماسه و پیامهای عاشورائیان» چه در کوفه و دمشق و چه در نقاط دیگر، هماره به تبلیغ پرداختند.[16]
9. برخی لشکریان و عوامل یزید، بر اثر «ندای وجدان»، حوادث جانسوز کربلا و جنایات بنى امیه را گزارش دادند.[17]
10. در ماجرای قیام توّابین، مختار ثقفی و غیره، بسیاری از وقایع کربلا تحت پوشش فراگیر قرار گرفت.[18]
11. امامان معصوم (علیهم السلام) در مناسبتهای گوناگون و با بیان فضائل و برکات امام حسین (ع) و کربلا، شیعیان را به برپایی مراسم عزاداری و زیارت حضرت تشویق مى کردند.
12. کرامتهای امام حسین (ع) و یارانش و خواندن و شنیدن سیره و مصائب آنان، «پیام حسینی» را در هر زمان و مکان به قلب و ذهن آزادگان جهان، مخابره و ارسال مى کند.
پیام آوران عاشورا
یکی از اقدامات روشنگرانه حضرت زینب (س) در سالهای پایانی زندگى اش، بهرهبرداری از فرصتها جهت بیان «حقایق» بود. آن حضرت به عنوان بزرگ خاندان پیامبر (ص) مورد احترام مسلمانان بود و توانست در دوره اسارت، با خطابههای آتشین خود، «مردم کوفه» را از مرحله سازشکاری و سکوت به مرتبه «توبه و قیام» وادارد و در شام نیز با سخنان کوبنده و مستدل خود، نقاب و ماسک تبلیغاتی بنى امیه را کنار زده و «مردم شام» را با چهره واقعی و ننگین «شجره ملعونه» آشنا سازد.[19]
حضرت زینب (س) که در مدینه هماره از جایگاه مردمی برخوردار بود، «نکوداشت آرمانهای مقدس شهیدان کربلا» را در سرلوحه فعالیتهای خود و بنى هاشم قرار داد؛ چرا که بنگاهها و خبرگزارى های یزید، در تلاشی فراگیر و سنگین، برای کمرنگ نمودن «قیام امام حسین (ع)» پیامها و خوراکهای تبلیغی گوناگونی را به ذهن و دل امّت اسلامی، تزریق و تلقین مى کردند.
بى گمان جایگاه رسانهای اهل بیت (علیهم السلام) در سرزمین حجاز از قدمت، قداست و صداقت برخوردار است و کانون توجه ساکنان و زائران مى باشد؛ بنابراین هماهنگی و همصدایی آنان با بنى هاشم، بازتاب گستردهای در نقاط دیگر داشته که نتیجه و پیامد نهایى اش، «انقلاب امّت اسلامی» و «سرنگونی حکومت بنى امیه» بود.[20]
سرّ نی در نینوا مى ماند، اگر زینب نبود
کربلا در کربلا مى ماند، اگر زینب نبود
پى نوشتها
________________________________________
[1] . تبیین جامعه شناختی واقعه کرب و بلا، شمس الله مریجی، ص211 و 212، مؤسسه آموزشی و پرورشی امام خمینی(ره)، قم، چ2، 1382ش.
[2] . تذکرة الشهداء، ملاحبیب الله شریف کاشانی، ص401و402، چ1، 1389ق، به نقل دیگر، این گفتگو در شام و بین زید و یزید بود. (همان، ص402).
[3] . همان، ص413.
[4] . معالی السبطین فی احوال الحسن و الحسین8، علامه شیخ محمد مهدی مازندرانی حائری، ج2، ص632و633، مکتبة العلوم العامّه، بحرین (منامه)، 1380ق. به نقل از لهوف، سیّد بن طاووس.
[5] . تذکرة الشهداء، ص415.
[6] . معالی السبطین، ج2، ص632.
[7] .تبیین جامعه شناختی واقعه کرب و بلا، ص223 و224.
[8] . معالی السبطین، ج2، ص639ـ643. البته به نقل از تذکرة الشهداء (ص427و428): «این خطیب، فصیح اللسان و قلیل المعرفه بود».
[9] . معالی السبطین، ج2، ص643ـ645.
[10] . تذکرة الشهداء، ص428و429.
[11] . همان، ص427، 430 و 431؛ معالی السبطین، ج2، ص648ـ653.
[12] . صف/8؛ با اندکی تفاوت، توبه/32.
[13] . ر.ک: نامهها و ملاقاتهای امام حسین (ع) (سخنرانى های حجة الاسلام والمسلمین نظری منفرد)، ابوالقاسم عالمی دامغانی، بنیاد معارف اسلامی، قم، چ1، 1376ش.
[14] . افراد پیشنهاد دهنده، عبارت بودند از: امّالمؤمنین امّسلمه، محمد بن حنفیه، عبدالله بن عباس، عبدالله بن زبیر و... (همان).
[15] . حماسه حسینی، شهید مطهری، ج3، ص151، صدرا، تهران ـ قم، چ8، 1367ش.
[16] . ر.ک: انقلاب تکاملی اسلام، جلال الدین فارسی، ص841 و 842، مؤسسه انتشارات آسیا، تهران، چ1، 1349ش.
[17] . همان، ص851 ـ 858.
[18] . ر.ک: ماهیت قیام مختار ابن ابی عبید ثقفی، سیدابوالفضل رضوی اردکانی، ص451ـ510، دفتر تبلیغات اسلامی، قم، چ2، 1373ش.
[19] . ر.ک: شام سرزمین خاطرهها، مهدی پیشوائی، ص182 و 191ـ 202، دفتر آموزش و تبلیغات حج و زیارت، تهران، چ1، 1369ش؛ زنان مردآفرین تاریخ، محمد محمدی اشتهاردی، ص128ـ130.
[20] . ر.ک: انقلاب تکاملی اسلام، ص860ـ873؛ منابع فراوان دیگر.
رسانههای مستقل
در جریان اسارت «بازماندگان عاشورا» افرادی را مى بینیم که پس از تحوّل عقیدتی و عاطفی، زبان به اعتراض گشوده و در ستایش و حقانیّت اهل بیت (علیهم السلام) و نکوهش جنایات یزیدیان، عکسالعمل انجام دادهاند. این فریادگران و بیدارگران را مى توان به چند گروه تقسیم کرد:
الف) عدهای به حقانیت خاندان نبوی و علوی، ایمان داشته و از نزدیک آنها را مى شناختند؛ مثل اصحاب و تابعین.
ب) برخی فقط شناخت اجمالی داشته و آشنایی حضوری با آنان نداشتند؛ مثل بسیاری از مردم عراق و نقاط دیگر.
ج) گروهی نیز هیچ معرفت و آگاهی نداشته، بلکه بنى امیه را جزو بستگان و خویشان پیامبر (ص) مى دانستند؛ مثل بسیاری از مردم شامات.[1]
بى تردید اعتراض و افشاگری هر یک از این سه دسته، بازتابهای گوناگونی در بین افکار عمومی (امت اسلامی و غیر مسلمان)، کارگزاران و نیز مخالفان خواهد داشت؛ لذا یزیدیان برای خاموش کردن این رسانههای نوپا، روشهای گوناگونی به اجرا درآوردند؛ مثل: حبس، شکنجه، تبعید، منزوی کردن، پرداخت حق السّکوت و کشتن.
در این باره (واکنش شخصیتهای حقیقی و حقوقی و نوع برخورد حکومتی با آنها)، مى توان نمونههایی را یادآور شد:
1. ابن زیاد در راستای به نمایش گذاشتن قدرت خود ـ در حالی که سر مبارک امام حسین (ع) درون «تشت» قرار داشت ـ از شدّت خشم و کینه، با چوب دستى اش به لب و دندانهای حضرت مى زد و شادمانی مى کرد. وقتی که حکمران کوفه به پیشنهاد کاهن و پیشگوی دربارى اش، پای خود را بر دهان و صورت حضرت قرار داد، «زید بن ارقم» برآشفت و گفت:
«سوگند به خدا که دیدم پیامبر (ص) دهان خود را به همین موضعی که تو پایت را نهادی، قرار مى داد ]و آن را مى بوسید[ ».[2]
2. اسیران و سرهای شهیدان را در سطح شهر دمشق مى گرداندند و شامیان نیز از روی ناآگاهی (بر اثر اخبار جارچیان خلیفه)، اسیران را خارجی و غیر مسلمان مى پنداشتند... پیرمردی، زبان به طعنه و نکوهش گشود و به اسیران گفت:
«ستایش خدای را که ]بزرگان[ شما را کشت و سرزمینها را از شرّ مردانتان امنیت و آسودگی بخشید و امیرمؤمنان یزید را بر شما پیروز گرداند».
امام سجّاد (ع) در حالی که غل و زنجیر در گردن و دست و پایش بود، از وی پرسید:
«ای پیرمرد! آیا قرآن خواندهای و مى خوانی؟».
پیرمرد پاسخ مثبت داد؛ در این موقع حضرت با تلاوت آیاتی از قرآن به وی فرمود:
«ما، خویشاوندان رسول الله (ص) هستیم و این آیات درباره ما نازل شده است...».
پیرمرد شامی که عمری در گمراهی به سر مى برد، بعد از شناخت و آگاهی، در حضور امام سجّاد (ع) توبه کرد و از دشمنان اهل بیت (علیهم السلام) بیزاری جست.
هنگامی که جاسوسان، این ماجرا را به یزید گزارش دادند، وی از ترس بازتاب مردمی این جریان، حکم ترور آن پیرمرد تازه شیعه را صادر کرد.[3]
3. زمانی که سر مقدّس امام حسین (ع) را نزد یزید آوردند، وی به نوشیدن شراب پرداخت. سفیر و فرستاده پادشاه روم که در مجلس حضور داشت، از خلیفه پرسید:
ـ این، سر چه کسی است؟
ـ برای تو چه فایدهای دارد که متعلّق به کیست؟!
ـ همانا هدفم این است که وقتی نزد پادشاهم برگشتم و او از مشاهداتم پرسید، من نیز داستان این سر و صاحبش را بازگو کنم تا پادشاه در شادمانی شما، شریک و سهیم گردد.
ـ این، سر حسین فرزند علی بن ابى طالب مى باشد.
ـ مادرش کیست؟
ـ فاطمه، دختر پیامبر خدا.
ـ نفرین بر تو و آیین تو! ... همانا پدرم از نوادگان حضرت داود (ع) هست و در حالی که بین من و آن حضرت، پدران زیادی وجود دارد؛ امّا مسیحیان، مرا گرامی مى دارند و خاک قدمم را تبرّکاً برمى دارند؛ در حالی که شما پسر دختر پیامبر خدا را مى کشید، با این که بین او و پیامبرتان فقط یک «مادر» فاصله دارد! پس این، چه دینی است که شما دارید؟!
سفیر روم در ادامه، قصهای از نکوداشت سُم الاغ حضرت عیسی (ع) توسط مسیحیان، نقل کرد و در پایان، یزید و کارگزارانش را مورد نکوهش قرار داد. یزید در حالی که خشمگین شده بود، به مأمورانش گفت:
«این مسیحی را بکشید تا مرا در کشورش رسوا نسازد».
سفیر روم هم بعد از بازگو کردن رؤیایش (بشارت پیامبر اسلام به بهشتی شدن او)، به یگانگی خدا و رسالت پیامبر (ص) گواهی داد و سپس سر مبارک امام حسین (ع) را به سینه چسبانید و بوسید و گریست.
سرانجام وی نیز توسط جلادان بنى امیه به شهادت رسید.[4]
4. یزید و درباریانش در کاخ نشسته بودند و هر یک با دیدن سرهای شهدا و اسیران رنجور، با گفتار و رفتار شادمانه، قلبهای داغدار آنان را شکنجه مى دادند. عبدالرحمن بن حکم از مشاهده این بى احترامى ها نسبت به اهل بیت پیامبر (ص) ناراحت و گریان شد و پس از سرودن شعری در نکوهش ابن زیاد، خطاب به بنى امیه گفت:
«شما، از خدا و رسولش دور شدهاید؛ سوگند به خدا که هرگز در مسئله و امری، با شما همکاری نخواهم کرد».
خلیفه که از تأثیر واکنش و سخن تند و انتقادی عموزادهاش نگران بود، آهسته به او گفت: سکوت کن! اما وی دردمندانه پاسخ داد:
«قسم به خدا که این، مجلسی نیست که بتوانم سکوت نمایم!»
آنگاه خطاب به سر مبارک امام حسین (ع) چنین عرض کرد:
«ای ابا عبدالله! گران و دشوار است بر من، آنچه (مصائب) که بر تو وارد آمده است!».[5]
5. بعد از سخنرانی امام سجّاد (ع) در بالای منبر مسجد دمشق، دانشمند یهودی ـ که در مجلس یزید شرکت کرده بود ـ از خلیفه پرسید:
ـ این مرد جوان، کیست؟
ـ او، علی پسر حسین است.
ـ حسین، چه کسی است؟
ـ او، پسر علی بن ابى طالب مى باشد.
ـ مادر حسین، کیست؟
ـ مادرش فاطمه، دختر محمد (ص) مى باشد.
ـ سبحان الله! پس این، فرزند دختر پیامبرتان است که او را کشتهاید...؟!
سپس عالم یهودی در کمال شجاعت، به نکوهش جنایات یزید ملعون پرداخت.[6]
بایکوت و جنگ رسانهای
حکومتهای باطل برای اینکه «صدای حق» طنین انداز نشود و یا به گوش مردم نرسد، هماره تلاش مى کنند «رسانهها» را در انحصار خود قرار بدهند و مخالفان را از «حقّ آزادی بیان و قلم» محروم کنند.
یکی از تریبونهای زنده و سیّار، «خطابه» است؛ حال چه سخنرانی در جایگاه رفیع (منبر) و ممتازی (مسجد، محراب و غیره) باشد و چه در سطحی عادی و معمولی؛ فقط آن چه که برای سخنران از اهمیت و اولویت برخوردار است، حضور شنوندگانی دانا و منصف مى باشد.
یزید به مناسبت جشن پیروزى اش ـ در حالی که نمایندگان برخی از کشورها و بزرگان قبایل در آن شرکت کرده بودند[7] و حضار نیز با دیده حقارت و انزجار به اسیران مى نگریستند ـ به خطیب توانا و دربارى اش اشاره کرد که بالای منبر برود. سخنران در ستایش بنى امیه و نکوهش مخالفان(شهیدان و اسیران) مطالب زیادی بیان کرد. امام سجاد (ع) که فضای موجود را برای افشاگری مهیا دید، به خطیب درباری چنین عتاب نمود:
«وَیْلَکَ اشْتَرَیْتَ مَرْضاةَ الْمَخْلُوقِ بِسَخَطِ الْخالِقِ فَتَبَوَّأ مَقْعَدَکَ مِنَ النّارِ؛ وای بر تو که خشنودی مردم را در ازای خشم خدا خریدهای! پس جایگاهت از آتش جهنّم خواهد بود».
سپس به یزید فرمود:
«أتَأذنُ لی حَتّی أصْعدَ هذِهِ الأعْواد فَأتکَلِّمُ بِکلام فیه للهِ رضی و لهؤُلاءِ الجُلَساءِ فیه أجرٌ وَ صوابٌ؛ آیا به من نیز اجازه مى دهی که بالای این چوب پارهها (منبر) بروم و سخنی بگویم که هم خشنودی خدا در آن باشد و هم برای حاضران مجلس، اجر و ثواب داشته باشد؟»
یزید از اینکه نماینده بنی هاشم لب به سخن گشاید و با روشنگرى اش، حقایق پنهان را به آگاهی عموم مهمانان مراسم شاهانهاش برساند، بیمناک بود؛ لذا با قاطعیت پاسخ منفی داد. اما وقتی با اصرار پسر ارشدش (معاویه دوم) و برخی از صاحب منصبان روبرو شد، به ناچار اجازه داد تا تنها مرد اسیر با همان بیماری و خستگی سفر، مدت زمانی صحبت کند.
امام سجاد (ع) در حالی که چشمان حاضران مسجد بزرگ دمشق به وی دوخته شده بود، پس از حمد و ثنای الهی، فضائل و شجره خاندانش را بازگو کرد و در هر فرازی، پردههای ابهام را کنار زده و سرانجام خود و اسیران را بازماندگان حقیقی پیامبر اسلام (ص) و کشتهشدگان کربلا را شهیدان امر به معروف، معرفی کرد.
سخنان متین و شیوای امام (ع) چنان دلها و ذهنهای مردم را متحوّل و بیدار کرد که به یکباره مراسم جشن، به اشک و ناله مبدّل شد.[8]
یزید برای قطع سخنان حضرت و سانسور غیرمستقیم و محترمانه اخبار واقعی، در فکر فرورفت و سرانجام برای سوق دادن افکار عمومی به موضوع دیگر، رسانه جذّاب و مقدّس «اذان» را به صحنه آورد و به «مؤذّن» گفت که برای اقامه نماز جماعت، اذان بگوید.
امام سجاد (ع) به احترام اذان، ساکت شد؛ اما از پشت تریبون (منبر و خطابه) پایین نیامد، چرا که برای زدودن تبلیغات مسموم (نیم قرن) مى باید حقایق دیگری را در اختیار جاهلان و غافلان بگذارد...
مؤذن بعد از گواهی به بزرگی و یگانگی خدا، چنین شهادت داد:
«أشهد أنّ محمّداً رسول الله».
در این هنگام، امام سجاد (ع) از مؤذن خواست که لحظهای سکوت کند؛ سپس خطاب به خلیفه مغرور و ستم پیشه، فرمود:
«ای یزید! آیا این محمدی که هماره به نبوتش گواهی مى دهید، جدّ من است یا جدّ تو؟ اگر ادعا کنی پدر بزرگ تو مى باشد، که به دروغ سخن گفتهای؛ زیرا همگان مى دانند که جدّ تو، ابوسفیان است. پس محمد (ص) پدر بزرگ من است که اکنون در اسارت تو به سر مى بریم...»
آری پخش «اخبار صادقانه» آن هم در حضور جمعیت فراوان، چنان بازتاب سریع و گستردهای داشت که دیدگاه مردم شام نسبت به بنى امیه، دگرگون شد و پایههای سلطنت یزید به لرزه درآمد.[9]
به عبارت دیگر:
هیاهوی مردم در مسجد جامع، عدم شرکت گروهی از مردم در نماز جماعت،[10] تشکیل مجالس و محافل خانوادگی و اجتماعی، هجوم پرسشها و ابهامات، و ناتوانی رسانههای یزیدی در سانسور اخبار، همگی زمینه و بستری را فراهم آورد که اهل بیت (علیهم السلام) در کانون توجه عمومی قرار بگیرند و «حقایق پنهان» بدون واسطه از آنان پرسیده و شنیده شود.
سانسور با شیوههای نو!
پس از افشای رازهای پنهان بنى امیه، یزید ناچار شد با شیوههایی از اهل بیت (علیهم السلام) دلجویی به عمل آورد؛ مثل: دادن لباسهای گران قیمت؛ سکونت آنان در منزل مجهّز؛ دعوت آنها به مجالس پذیرایی خود؛ اجازه برپایی مراسم سوگواری برای شهیدان و شرکت بانوان بنى امیه در مراسم عزاداری.
با این وجود، هیچ کدام از این کارهای ظاهری و ساختگی، «افکار عمومی» را قانع نکرد؛ چرا که اهل شام به یکدیگر مى گفتند:
«این، چه عملی بود که این کافر (یزید) انجام داد؟ او فرزند رسول الله (ص) را به شهادت رسانده و اهل بیتش را مانند اسیران روم به شام آورده است...!»
طولی نکشید که مردم شام در اقدامی خودجوش، مغازهها و بازارها را بستند و مراسم عزای امام حسین (ع) را برپا کردند و گفتند:
«ما نمى دانستیم که این، سر حسین (ع) مى باشد؛ بلکه به ما گفته بودند که این، سر خارجی است که در سرزمین عراق شورش کرده است!»
هنگامی که اعتراضات مردمی به گوش یزید رسید، دستور داد «قرآن» را جزء، جزء کنند و در مساجد به محض اتمام نماز، اجزا و اوراق کتاب خدا را به دست مردم بدهند تا آنها به خواندن قرآن مشغول شوند و از واقعه خونین عاشورا، سخنی و گفتگویی به میان نیاورند. اما مردم شام همچنان در مصائب اهل بیت پیامبر (ص) مى گریستند و بر خلیفه و کارگزارانش لعنت مى فرستادند.
سرانجام یزید برای فروکش نمودن هیجانات و واکنشهای مردمی، مصلحت در این دید که اهل بیت (علیهم السلام) را با کمال احترام و تحت حمایت سربازانش به مدینه بفرستد؛ چرا که وجود بازماندگان کربلا در پایتخت، شعلههای انقلاب مردمی را در پى خواهد داشت.[11]
رسانههای عاشورایی
شبکههای رسانهای دشمن، هماره از انعکاس «قیام مقدس حسینی» بیمناک مى باشند؛ لذا با شگردهای سنّتی و مدرن خود، مى کوشند نام و یاد «حماسهسازان عاشورا» را از اوراق تاریخ و اذهان و دلهای مردم، محو و دور سازند؛ در حالی که خداوند، نور هدایت و بیدارگرى اش را فرا راه آزادگان و مصلحان قرار مى دهد:
) یُریدُونَ أَنْ یُطْفِؤُا نُورَ اللّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ یَأْبَى اللّهُ إِلاّ أَنْ یُتِمّ نُورَهُ وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ(.[12]
حال سزاوار است عواملی را که باعث ماندگاری «عاشورا» و تقویت و هدایت «رسانههای حسینی» شده، فهرستوار تقدیم کنیم:
1. مسلمانان ـ به ویژه اهل حجاز و عراق ـ بر اثر خواندن و شنیدن «پیشگویى های شهادت امام حسین (ع)» (آیات، روایات و اقوال صحابه) آمادگی قبلی برای خنثی ساختن برنامههای تبلیغی یزید، داشتند.
2. امام حسین (ع) با دعوت آشکار و علنی از بنى هاشم و اهل مدینه و مکه، شروع انقلاب موعود خود را به آگاهی مردم رساند.[13]
3. اقامت پنجماهه حضرت در مکه (برگزاری نمازهای جماعت، سخنرانی، جلسات پرسش و پاسخ و دیدارهای خصوصی و عمومی)، بستر «تجزیه و تحلیل» حوادث آینده را فراهم ساخت.
4. خروج ناگهانی امام از مکه همزمان با شروع مناسک حج، افکار عمومی را با پرسشهایی مواجه ساخت تا همچنان پى گیر ماجرا باشند.
5. پیشنهادهای برخی از شخصیتها به حضرت؛ مبنی بر اقامت در مکه، نرفتن به کوفه، سکونت در یمن و غیره و پاسخهای امام (ع).[14]
6. امام حسین (ع) در سفر مکه و عراق، از جادههای اصلی ـ که مسیر عبور و مرور کاروانها مى باشد ـ حرکت کرد؛[15] مسافران نیز در این دیدارها و گفتگوهای بین راهی ـ کم و بیش ـ با اهداف قیام حضرت آشنا مى شدند.
7. قبل از فرارسیدن «عاشورا» گروهی از یاران و اندکی از دشمنان حضرت به علّت ترس و پشیمانی، در صحنه خونین کربلا حضور نیافتند و تا حدودی ماجرای قیام حضرت را با گفتار و نوشتار خود، به اطلاع مردم رساندند.
8. بازماندگان و اسیران کربلا برای زنده نگهداشتن «حماسه و پیامهای عاشورائیان» چه در کوفه و دمشق و چه در نقاط دیگر، هماره به تبلیغ پرداختند.[16]
9. برخی لشکریان و عوامل یزید، بر اثر «ندای وجدان»، حوادث جانسوز کربلا و جنایات بنى امیه را گزارش دادند.[17]
10. در ماجرای قیام توّابین، مختار ثقفی و غیره، بسیاری از وقایع کربلا تحت پوشش فراگیر قرار گرفت.[18]
11. امامان معصوم (علیهم السلام) در مناسبتهای گوناگون و با بیان فضائل و برکات امام حسین (ع) و کربلا، شیعیان را به برپایی مراسم عزاداری و زیارت حضرت تشویق مى کردند.
12. کرامتهای امام حسین (ع) و یارانش و خواندن و شنیدن سیره و مصائب آنان، «پیام حسینی» را در هر زمان و مکان به قلب و ذهن آزادگان جهان، مخابره و ارسال مى کند.
پیام آوران عاشورا
یکی از اقدامات روشنگرانه حضرت زینب (س) در سالهای پایانی زندگى اش، بهرهبرداری از فرصتها جهت بیان «حقایق» بود. آن حضرت به عنوان بزرگ خاندان پیامبر (ص) مورد احترام مسلمانان بود و توانست در دوره اسارت، با خطابههای آتشین خود، «مردم کوفه» را از مرحله سازشکاری و سکوت به مرتبه «توبه و قیام» وادارد و در شام نیز با سخنان کوبنده و مستدل خود، نقاب و ماسک تبلیغاتی بنى امیه را کنار زده و «مردم شام» را با چهره واقعی و ننگین «شجره ملعونه» آشنا سازد.[19]
حضرت زینب (س) که در مدینه هماره از جایگاه مردمی برخوردار بود، «نکوداشت آرمانهای مقدس شهیدان کربلا» را در سرلوحه فعالیتهای خود و بنى هاشم قرار داد؛ چرا که بنگاهها و خبرگزارى های یزید، در تلاشی فراگیر و سنگین، برای کمرنگ نمودن «قیام امام حسین (ع)» پیامها و خوراکهای تبلیغی گوناگونی را به ذهن و دل امّت اسلامی، تزریق و تلقین مى کردند.
بى گمان جایگاه رسانهای اهل بیت (علیهم السلام) در سرزمین حجاز از قدمت، قداست و صداقت برخوردار است و کانون توجه ساکنان و زائران مى باشد؛ بنابراین هماهنگی و همصدایی آنان با بنى هاشم، بازتاب گستردهای در نقاط دیگر داشته که نتیجه و پیامد نهایى اش، «انقلاب امّت اسلامی» و «سرنگونی حکومت بنى امیه» بود.[20]
سرّ نی در نینوا مى ماند، اگر زینب نبود
کربلا در کربلا مى ماند، اگر زینب نبود
پى نوشتها
________________________________________
[1] . تبیین جامعه شناختی واقعه کرب و بلا، شمس الله مریجی، ص211 و 212، مؤسسه آموزشی و پرورشی امام خمینی(ره)، قم، چ2، 1382ش.
[2] . تذکرة الشهداء، ملاحبیب الله شریف کاشانی، ص401و402، چ1، 1389ق، به نقل دیگر، این گفتگو در شام و بین زید و یزید بود. (همان، ص402).
[3] . همان، ص413.
[4] . معالی السبطین فی احوال الحسن و الحسین8، علامه شیخ محمد مهدی مازندرانی حائری، ج2، ص632و633، مکتبة العلوم العامّه، بحرین (منامه)، 1380ق. به نقل از لهوف، سیّد بن طاووس.
[5] . تذکرة الشهداء، ص415.
[6] . معالی السبطین، ج2، ص632.
[7] .تبیین جامعه شناختی واقعه کرب و بلا، ص223 و224.
[8] . معالی السبطین، ج2، ص639ـ643. البته به نقل از تذکرة الشهداء (ص427و428): «این خطیب، فصیح اللسان و قلیل المعرفه بود».
[9] . معالی السبطین، ج2، ص643ـ645.
[10] . تذکرة الشهداء، ص428و429.
[11] . همان، ص427، 430 و 431؛ معالی السبطین، ج2، ص648ـ653.
[12] . صف/8؛ با اندکی تفاوت، توبه/32.
[13] . ر.ک: نامهها و ملاقاتهای امام حسین (ع) (سخنرانى های حجة الاسلام والمسلمین نظری منفرد)، ابوالقاسم عالمی دامغانی، بنیاد معارف اسلامی، قم، چ1، 1376ش.
[14] . افراد پیشنهاد دهنده، عبارت بودند از: امّالمؤمنین امّسلمه، محمد بن حنفیه، عبدالله بن عباس، عبدالله بن زبیر و... (همان).
[15] . حماسه حسینی، شهید مطهری، ج3، ص151، صدرا، تهران ـ قم، چ8، 1367ش.
[16] . ر.ک: انقلاب تکاملی اسلام، جلال الدین فارسی، ص841 و 842، مؤسسه انتشارات آسیا، تهران، چ1، 1349ش.
[17] . همان، ص851 ـ 858.
[18] . ر.ک: ماهیت قیام مختار ابن ابی عبید ثقفی، سیدابوالفضل رضوی اردکانی، ص451ـ510، دفتر تبلیغات اسلامی، قم، چ2، 1373ش.
[19] . ر.ک: شام سرزمین خاطرهها، مهدی پیشوائی، ص182 و 191ـ 202، دفتر آموزش و تبلیغات حج و زیارت، تهران، چ1، 1369ش؛ زنان مردآفرین تاریخ، محمد محمدی اشتهاردی، ص128ـ130.
[20] . ر.ک: انقلاب تکاملی اسلام، ص860ـ873؛ منابع فراوان دیگر.