حدیث منزلت در منابع روایی اهل سنت
آرشیو
چکیده
متن
کاروان بازرگانی که از طرف شام وارد خاک حجاز شد، پیامبر(ص) را از آمادگی روم برای یورش به مدینه آگاه ساخت. پیشگیری از وقوع حادثه بهتر از مقابله با آن است؛ به همین جهت، از طرف پیامبر(ص) بسیج عمومی در مدینه و اطراف آن اعلام شد و سی هزار شمشیرزن در سختترین لحظات که هوای مدینه به شدت گرم شده بود، خود را برای شرکت در این جهاد بزرگ آماده کردند و در اردوگاه اسلام گردآمدند. دراین لحظه به پیامبر(ص) گزارشی رسید مبنی بر اینکه منافقان تصمیم دارند در غیاب وی در مدینه دست به کودتا بزنند و گروهی را بکشند و عدهای را اذیت کنند. پیامبر برای پیشگیری از هرگونه حادثه احتمالی، علی(ع) را به جای خود نصب کرد و دستور داد که در مدینه بماند و تا آمدنش، مراقب اوضاع باشد و امور دینی و دنیوی مردم را ساماندهی کند. وقتی منافقان از اقامت علی(ع) در مدینه آگاه شدند و نقشههای خود را نقش بر آب دیدند، به فکر چاره افتادند تا امام را از مدینه حرکت دهند. به این منظور شایع کردند که: روابط علی با پیامبر به تیرگی گراییده و وی مورد بیمهری پیامبر(ص) قرار گرفته است؛ به گواه اینکه پیامبر به وی اجازه نداد در این جهاد اسلامی شرکت کند.
انتشار چنین شایعهای در مدینه در حق علی که از روز تولد تا آن لحظه تحت تربیت پیامبر و در پوشش مهر و محبت آن حضرت قرار داشت، باعث آزار علی(ع) و دوستان وی شد؛ لذا امیرمؤمنان برای تکذیب گفتار آنها و روشن شدن حقایق و جلوگیری ماندگاری شایعه و سوء استفاده برخی، خود را به پیامبر رسانید و جریان را برای آن حضرت تعریف کرد. در این لحظه پیامبر مقام و موقعیت علی را نسبت به خود برای مردم با این جملات ارزشمند یادآوری فرمود:
«اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی إلاّ أنه لانبیّ بعدی،انه لاینبغی أنا أذهب إلا و أنت خلیفتی؛ آیا راضی نمی شوی که نسبت تو با من، به سان هارون و موسی باشد، جز اینکه پس از من پیامبری نیست؟ هرگز شایسته نیست که من بروم، مگر اینکه تو خلیفه و نماینده من باشی».[1]
فصل دوم: حدیث منزلت در آثار اهل سنت
به اعتراف بسیاری از بزرگان اهل سنت، حدیث منزلت از احادیث متواتر است و جز برخی تفاوت در عبارات، جای هیچ شک و شبههای در صحت و سلامت آن وجود ندارد. به این حدیث در کتب مهم اهل سنت اشاره شده و میتوان آن را یکی از مهمترین احادیثی دانست که علمای عامه به صحت آن اعتراف کردهاند؛ از جمله میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
1.صحیح مسلم: عن مصعب بن سعد بن أبی وقاص عن سعد بن أبی وقاص قال: خلّف رسول الله(ص)علی بن ابی طالب(ع) فی غزوة تبوک فقال: یا رسول الله تخلفنی فی النساء و الصبیان فقال: اما ترضی أن تکون منی بمنزلة هارون من موسی غیر انه لانبی بعدی[2]؛ مصعب از پدرش سعد بن ابی وقاص نقل می کند که پیامبر در غزوه تبوک، علی (ع) را در مدینه جانشین خود گردانید (تا در غیاب ایشان، امور را بر عهده بگیرد). امیرمؤمنان به پیامبر عرضه داشت: آیا مرا با زنان و کودکان تنها می گذاری؟ پیامبر فرمود: آیا راضی نمیباشی که منزلت تو نسبت به من، مانند منزلت هارون به موسی باشد، جز اینکه بعد از من پیامبری نیست؟.
2.صحیح بخاری: قال النبی(ص) لعلی(ع): «اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی».[3]
3.مسند احمد: قال سعد بن مالک:خلّف النبی(ص)علیاً بالمدینة فی غزوة تبوک فقال: یا رسول الله أتخلفنی فی الخالفة فی النساء و الصبیان؟ فقال: اما ترضی أن تکون منی بمنزلة هارون من موسی قال: بلی یا رسول الله. ... فادبر علیٌ مسرعاً کانّی انظر إلی غبار قدمیه یسطع؛[4] پیامبر، علی را در مدینه در غزوه تبوک جانشین خود قرار داد. علی گفت: آیا مرا با زنان و کودکان میگذاری؟ پیامبر فرمود: آیا راضی نمیشوی نسبت به من به منزله هارون نسبت به موسی باشی؟ علی فرمود: آری، یا رسول الله! سعد در پایان میگوید: پس علی(ع)
چنان با سرعت بازگشت که گویی غباری را که از قدمهای او بر میخاست، میدیدم.
4. المستدرک علی الصحیحین: قال ابن عباس: و خرج رسول الله(ص)
فی غزوة تبوک و خرج الناس معه، فقال له علی: اخرج معک؟ قال النبی
: لا. فبکی علی.
فقال له: «أما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی إلا انه لیس بعدی نبی، انه لاینبغی أن أذهب إلا و أنت خلیفتی».[5]
5. المعجم الکبیر:فقال رسول الله(ص) لعلی(ع): «اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی إلا أنت لست بنبی، أنه لا ینبغی أن أذهب الاّ و أنت خلیفتی. و قال له: أنت ولی کل مؤمن بعدی».[6]
6.صحیح مسلم: هنگامی که معاویه به خاطر اخذ بیعت برای یزید وارد مکه شد، در دارالندوه انجمنی تشکیل داد که در آن شخصیتهایی از صحابه پیامبر گرد آمده بودند. وی سخن خود را در بدگویی درباره علی آغاز کرد و انتظار داشت که سعد نیز با او در این کار همراهی داشته باشد؛ اما سعد بن ابی وقاص رو به معاویه کرد و گفت:
من هر گاه سه نقطه درخشان از زندگی علی را یاد میکنم، از صمیم دل میگویم که ای کاش این سه فضیلت برای من بود! این سه فضیلت عبارتاند از:
1. روزی پیامبر(ص) به علی فرمود: تو نسبت به من مانند هارون به موسی هستی، جز اینکه پس از من پیامبری نیست.
2. پیامبر(ص) در یکی از روزهای جنگ خیبر فرمود: فردا پرچم را به دست کسی میدهم که خدا و رسول، او را دوست میدارند و او، فاتح خیبر است و فرار نمیکند...
3. روز مباهله با مسیحیان نجران، پیامبر(ص)، علی، فاطمه، حسن و حسین را دور خود گرد آورد و فرمود: پروردگارا، اینان اهل بیت من هستند.[7]
حدیث مذکور به طرق مختلف و با روایات بسیار در کتب اهل سنت وارد شده است؛ به گونهای که به اعتراف خودشان، جای هیچ شک و شبهه ای در متواتر بودن آن وجود ندارد.[8]
فصل سوم: بررسی اشکالات اهل سنت
قرطبی در تفسیر «الجامع لأحکام القرآن» در مورد حدیث منزلت، تعابیر عجیبی به کار برده و به گونهای دور از دایره علم و صدق، این حدیث را تعبیر و تفسیرکرده است. در این بخش با دلایل کافی و محکم، به اشکالات وی و دیگر بزرگانشان پاسخ خواهیم داد و عنوان خواهیم کرد که این ایرادات، جز مشتی کلام بیهوده چیز دیگری نیست.
اول: قرطبی در تفسیر خود ذیل عنوان این حدیث میگوید:
«قالوا: و منزلة هارون معروفة، و هو انه کان مشارکا له فی النبوة و لم یکن ذلک لعلی...؛[9] شیعیان میگویند: منزلت هارون، معروف است. وی شریک در نبوت بود. در حالی که این منزلت برای علی نیست و نیز هارون برادر موسی بود، در حالی که علی برادر پیامبر نیز نبود. پس نمیماند، مگر خلافت، و مراد پیامبر نیز همان خلافت است. شکی نیست در اینکه پیامبر از منزلت هارون نسبت به موسی، خلافت بعدش را اراده نکرده است؛ زیرا که هارون پیش از موسی از دنیا رفت و خلیفه بعد از او نیست و همانا خلیفه پس از موسی، یوشع بن نون است. پس اگر از این گفتار اراده خلافت فرموده باشد، باید میگفت: أنت منی بمنزلة یوشع من موسی. پس چون این را نفرموده، دلالت دارد بر اینکه مراد ایشان خلافت نبوده است. بنابراین، آن حضرت از این گفتار اراده کرده که من (پیغمبر) تو (علی) را خلیفه و جانشین قرار میدهم بر اهل و عیالم در حیاتم و غیبت و دوریام از اهلم؛ همچنان که موسی، هارون را خلیفه قرار داد بر قومش، هنگامی که برای مناجات خارج شد».
پاسخ
آنچه از معنای ظاهری این حدیث بر میآید و با مراجعه به قرآن و داستان موسی دانسته میشود، این است که خداوند به همه خواستههای موسی پاسخ داد. موسی از خداوند خواسته بود که از خاندان وی برادرش هارون را وزیر او گرداند و او را در امر رسالت، شریک سازد و به وسیله برادرش نیرومندش گرداند. خداوند همه درخواستهای موسی را پاسخ گفت و هارون را وزیر او ساخت. بر اساس حدیث منزلت ـ به ویژه با توجه به فراز دوم آن که از میان همه مناصب هارون تنها نبوت را استثنا میکند ـ تمامی آنچه موسی برای هارون درخواست کرده و خداوند پذیرفته بود، برای علی بن ابیطالب نیز ثابت میشود.
اگر قبول کنیم هارون پیش از موسی از دنیا رفته است، مسلماً پیامبر هم از این مطلب آگاه بوده است. پس این قول پیغمبرکه «الا انّه لا نبی بعدی» چه معنایی میتواند داشته باشد؟ مگر نه اینکه هارون پیش از موسی وفات یافته است؟ بنابراین نمیتوان این مطلب را دلیلی بر رد خلافت علی(ع) در نظر گرفت؛ زیرا از لحاظ متن کلام نبی و به لحاظ منطقی، دلیل کاملی نمیتواند باشد.
بهتر است به گونه دیگری این مطلب را بیان کنیم. ظاهر حدیث این است که پیامبر(ص) به منزله موسی، و علی(ع) به منزله هارون است و همانطور که هارون هم نبی بود و هم خلیفه موسی (به نص قرآن)، همانطور علی هم نبی باشد و هم خلیفه پیامبر، منتها با لفظ «الا انه لانبی بعدی» نبوت از این دایره خارج میشود.
پس معنا چنین میشود: همان گونه که هارون خلیفه موسی بود، علی هم خلیفه پیامبر است. با این حساب، چه دلیلی دارد پیامبر بخواهد با لفظ «الا انه لانبی بعدی» نبوت را از علی نفی کند و تنها آن را برای هارون ثابت بداند؛ در حالی که هارون پیش از موسی مرده بود و به عبارت دیگر، با این توصیف اهل سنت، عبارت «الا انه لا نبی بعدی» نامفهوم و اشتباه است.
نکته دیگر اینکه موسی، هارون را خلیفه برای قوم خود قرار داد. قرآن میفرماید: )وقال موسی لاخیه هارون اخلفنی فی قومی و اصلح(.[10] و قوم، عبارت است از مجموعهای از مردم؛ درحالی که قرطبی این حکم را تنظیر قرار داده بر اینکه پیامبر، علی را بر اهل خود خلیفه قرار داد و البته این تنظیر باطل است. وی میگوید:«انی استخلفک علی أهلی فی حیاتی کَماکانَ هارون خلیفة موسی علی قومه». معلوم نیست کلمه «کما» (هم چنانکه) چگونه این دو عبارت را به هم متصل میکند، با اینکه مشخص است این دو عبارت هیچ گونه شباهتی به هم ندارند؟ اگر خلافت هارون بر قوم موسی بوده است (که به تصریح پبامبر، حق همین است)، پس به حکم منزلت، خلافت علی هم باید بر قوم پیامبر باشد و در اینجا قوم نبی، عبارتاند از: امت اسلامی. و اگر خلافت بر اهل و عیال پیامبر بوده است، پس به حکم تنظیر، خلافت هارون هم باید بر اهل موسی باشد؛ در حالی که به نص قرآن این مطلب نادرست است. پس خلافت باید خلافت بر قوم باشد، نه اهل و عیال.[11]
دوم: قرطبی میگوید: «و اذا اثبت انه اراد الاستخلاف علی زعمهم فقد شارک علیاً فی هذه الفضیله غیره لان النبی(ص) استخلف فی کل غزاه...؛[12] و هنگامی که ثابت شد به زعم ایشان (شیعیان) خلافت اراده شده است، در این فضیلت غیر علی هم با او شریکاند زیرا پیامبر در هر یک از غزوهها یکی از اصحابش را جانشین خود میگردانید؛ از جمله ابن ابی مکتوم و محمد بن مسلمه و غیر ایشان از صحابه را. علاوه بر اینکه مدار این خبر، بر سعد بن ابی وقاص و خبر واحدی است. اما در مقابل این حدیث، احادیث دیگری در فضیلت عمر و ابوبکر روایت شده که اولی از خبر منزلت است. هنگامی که پیامبر، معاذ بن جبل را به شهر یمن فرستاده بود، به آن حضرت گفته شد: آیا ابوبکر و عمر را تنفیذ نمیکنی؟ فرمود: برای این دو تنفیذ نیاز نیست. منزلت آنها نسبت به من، مانند نسبت گوش و چشم است به سر. و فرمود: ایشان وزیران من بر اهل زمین هستند. و از او روایت شده که فرمود: ابوبکر و عمر به منزله هارون هستند به موسی. و این خبر ابتداءاً وارد شده است؛ در حالی که خبر علی از روی دلیل وارد شده. است پس واجب است که ابوبکر به امامت، نسبت به علی اولی باشد».
پاسخ
یکی از دلایل قرطبی این است که پیامبرمانند علی(ع) در غزوههای خود یکی را جانشین خود بر شهر قرار می داد. پس علی در این فضیلت، دارای شریک و رقیب است.
جواب آن است که اگر به فرض هم قبول کنیم که پیامبر برای خود در جنگها خلیفه تعیین کرده است، آیا در مورد ایشان نیز چنین حدیثی فرموده است؟ مسلماً خیر. قرطبی متوجه این نکته نبوده است که زمانی دیگران در این فضیلت با علی شریکاند که پیامبر نیز مانند همین حدیث(حدیث منزلت) در وصف و مرتبه ایشان فرموده باشد؛ در حالیکه ما در هیچ یک از کتب بزرگان سنی و شیعه غیر از این حدیث که در حق علی(ع) وارد شده است ،حدیث دیگر نمیبینیم و اگر باشد، جز کذب و دروغ چیز دیگری نیست. پس چگونه میتوان امثال ابن ابی مکتوم و محمد بن مسلمه را با علی در این فضیلت یکسان دانست؛ در حالیکه خود خلفای راشدین هم به جایگاه و مقام و مرتبه علی(ع) غبطه میخوردند، چه برسد به این دو.
بسیار جفاست اگر نادیده بگیریم این همه فضایل امیرمؤمنان را که از زبان پیامبر(ص) در شأن حضرتش وارد شده است، و با تعصب و دل نابینا بخواهیم همه را به وجهی انکار یا تأویل کنیم. اگر این را قبول کنیم، باید بپذیریم چیزی که اهل سنت به آن خیلی مغرورند؛ یعنی داستان غار، آن هم فضیلتی برای ابوبکر محسوب نمیشود؛ زیرا در طول نبوت، هزاران نفر با پیامبر در سفر و حضر، جنگ و غیرجنگ، همراه و همنشین آن حضرت بودند و آنها هم در این فضیلت با ابوبکر شریکاند و به عبارت دیگر، با پیامبر بودن تا زمانی که انسان از پیامبر تأثیر نپذیرفته باشد، فضیلتی ندارد پس اینکه عامه این همه مصاحب و همنشین بودن ابوبکر را با پیامبر در غار در بوق و کرنا کردهاند، هیچ فضیلتی ندارد؛ چون هیچ اختصاصی به ابوبکر ندارد.
قرطبی میگوید: حدیث منزلت، خبر واحدی است و جز از طریق سعد بن ابی وقاص نقل نشده است. در حالی که این ادعا، کذب و خلاف واقعیت است؛ زیرا رسول خدا این کلام را نه فقط در واقعه تبوک، بلکه در موارد بسیار دیگر پیش چشم غیر سعد بن ابی وقاص نیز بیان فرمودهاند؛ از جمله خیثمة بن سلیمان به سند خود از محدوج بن زید باهلی نقل کرده است: هنگامی که رسول خدا(ص) بین مسلمانان پیوند اخوت برقرار میکرد، دست علی(ع) را گرفت و بر سینه خود قرار داد و فرمود: «یا علی أنت اخی و انت منی بمنزلة هارون من موسی إلا انه لانبی بعدی».[13]
این حدیثی است که در کتب اهل سنت نقل شده است. ما در فصل دوم از این مقاله، برخی از افراد و کتبی را که این حدیث در آنها و از طریق آنها نقل شده است، ذکرکردیم.
همان طورکه معلوم گردید، این حدیث از طریق ابن عباس و سعد بن ابی مالک و غیر آنان نیز نقل شده است. مرحوم ابن عساکر در کتاب تاریخ مدینه دمشق، این حدیث را به 144طریق، و عالم دیگر اهل سنت به نام نسائی نیز به 33 طریق با راویان مختلف نقل کردهاند. با این همه دلایل مشهود و بارز که از خود بزرگان اهل سنت نقل شده است، باز عدهای مثل قرطبی پیدا شده و گفتهاندکه حدیث منزلت خبر آحاد است. شما خود قضاوت کنید که واقعاً چه بیانصافی و ظلمی بالاتر از کتمان واقعیت هنگام کشف حقیقت وجود دارد.
رد سخنان دیگر قرطبی
به هر حال، قرطبی حدیثی از پیامبر نقل کرده است که در آن آمده است: منزلت ابوبکر و عمر نسبت به من، مانند منزلت چشم و گوش است به سر. پس از مشاهده این کلام، درصدد برآمدیم تا این سخن را از تراجم و کتب رجال اهل سنت استخراج کنیم و صحت و سقم آن را با موازین خودشان بسنجیم. بنابراین پس از جستجوی بسیار، این مطلب لااقل برای نگارنده این سطور ثابت شد نه تنها هیچ دلیل قاطعی بر آن نیست، بلکه قابل اعتماد هم نیست. شما را به قضاوت در این باره دعوت میکنم:
اولاً، اسناد این حدیث به وسیله علمای اهل سنت تأیید نشده است؛ از جمله در منابع زیر:
1. در کتاب الاستیعاب بعد از ذکر حدیث مذکور میگوید: «اسناده لیس بالقوی».[14]
2. ترمذی بعد از نقل حدیث از قول عبدالله بن حنطب می گوید: «هذا مرسل و عبدالله بن حنطب لم یدرک النبی(ص)».[15] معلوم نیست حدیثی که سالها پس از پیامبر نقل شده است، تا چه اندازه میتواند قابل اطمینان باشد.
3. درکتاب الوافی بالوفیات میگوید: «حنطب بن الحارث بن عبید بن عمرو بن مخزوم القرشی، جدّ المطلب بن عبدالله بن حنطب، له حدیث واحد اسناده ضعیف: ان النبی قال لابی بکروعمر: هذان منی بمنزله السمع والبصر من الرأس
».[16] وی صاحب حدیث و سند حدیث را ضعیف و غیر قابل اعتماد میداند.
4. المزی در تهذیب الکمال پس از ذکر حدیث می گوید: «و فیه اختلاف کبیر؛[17] در این حدیث اختلاف بسیار است».
ثانیاً، در ذکر این حدیث اختلاف و تفاوت بسیاری هست که ما به بعضی از این تفاوتها اشاره می کنیم:
1. در تاریخ دمشق، حدیث را برای سه نفر نقل کرده است؛ یک جا میگوید: ابوبکر و عمر به منزله چشم و گوش برای اسلام هستند. و در جای دیگر میگوید: ابوبکر و عثمان به منزله چشم و گوش برای دین هستند. وقتی در یک حدیث تعدد افراد مطرح شد، دلیل بر نادرستی حدیث است.[18]
2. در نقل حدیث، تفاوت زیاد است. اینکه المزی در تهذیب به آن اشاره کرده است، همین دو مورد اختلاف است. یک جا نقل شده: «منزلتهما من الدین منزلة السمع والبصر من الجسد
»[19] در جای دیگر آمده است: «هذان السمع والبصر»[20]
و در جای دیگر میگوید: «هما من الدین بمنزلة السمع والبصر
»
[21] با کمی دقت در این عبارات میتوان این نکته را دریافت که تفاوت فاحشی بین معانی این احادیث وجود دارد. اگر این حدیث متواتر میبود و صحابی از قول خود پیامبر و از دهان ایشان میشنیدند (مانند حدیث غدیر)، این همه اختلاف نمیتوانست وجود داشته باشد. ما قضاوت در این مورد را به خود شما وامیگذاریم.
کپیبرداری حدیث
قرطبی حدیث دیگری از پیامبر نقل میکندکه جای بحث بسیار دارد و آن، این است که پیامبر فرمود: «ابوبکر و عمر به منزله هارون به موسی هستند». با اندکی تأمل میتوان دریافت که این حدیث، شباهت زیادی به روایت منزلت دارد که از پیامبر در حق امیرمؤمنان وارد شده است. ما در اینجا ثابت میکنیم که این حدیث از روی حدیث منزلت شیعیان کپیبرداری شده و به عبارت دیگر، اصل این حدیث صحیح نیست.
الف) ذهبی در میزان الاعتدال حدیث را با سند این گونه نقل میکند: «ابن عدی، حدثنا محمدبن نوح الجندیسابوری، حدثنا جعفر بن محمد الناقد، حدثنا عمار بن هارون المستملی، حدثنا قزعة بن سوید عن ابن ابی ملکه: ابوبکر و عمر منی بمنزلة هارون من موسی. قلت: هذا کذب».[22]
ذهبی پس از نقل این حدیث میگوید: «این دروغ محض است». وی در احوال عماربن هارون مستملی میگوید: «متروک الحدیث، کان یسرق الحدیث». یکی از موارد سرقت حدیث، همین حدیث و تشابه آن با روایت منزلت است.
ب) در مورد قزعة بن سوید (همین کسی که در سند فوق ذکر شده است) نیز میگوید: «قال أحمد مضطرب الحدیث، و قال النسائی: ضعیف و له حدیث منکر عن ابن ابی ملیکه عن ابن عباس مرفوعاً: لو کنت متخذاً خلیلاً لاتخذت أبابکر خلیلاً و لکن الله اتخذ صاحبکم خلیلاً، ابوبکر و عمر منی بمنزلة هارون من موسی»
.[23] پس از اینکه میگوید قزعه مضطرب الحدیث و ضعیف است، حدیث زشت فوق را از وی نقل میکند.
ج) سبط ابن عجمی(متوفا841ق.) در کتاب الکشف الحثیث در احوال علی بن حسن شاعر ـ یکی دیگر از کسانی که این حدیث را روایت کردهاند ـ میگوید: «...علی بن الحسن بن علی الشاعر عن محمد بن جریر طبری بخبرکذب هو المتهم به متنه ابوبکر منی بمنزله هارون من موسی؛[24] وی از محمد بن جریر، خبری به دروغ نقل کرده است که متنش این است: ابوبکر نزد من به منزله هارون به موسی است».
د) ابن حجرعسقلانی در مورد این حدیث می گوید: «و أبوبکر و عمر منی بمنزلة هارون من موسی. قال الذهبی: هذا کذب و هو من بشر».[25]
پس از نقل این چهار سند، معلوم می شود که این حدیث جعلی، دور از واقعیت و دروغ است و کار کسانی است که «سرقت حدیث» میکردهاند. اما نکته مهم اینجاست که به فرض، یک درصد صحت این حدیث را بپذیریم، باید به آقای قرطبی گفت: چگونه است که وقتی سخن از حدیث منزلت میشود که بین ما شیعیان رایج است، میگویید: هارون پیش از موسی از دنیا رفت پس منظور خلافت نمیتواند باشد؛ ولی همین سخن را در مورد ابوبکر و عمر نمیپذیرید و نمیگویید؟ اگر آن حدیث در مورد خلافت نیست، پس چگونه دوباره آن را در مورد ابوبکر و عمر به کار میبندید و اگر برای خلافت است، که مقصود ما ثابت میشود!
بنابراین در هر صورت محکوم هستید. یا باید لااقل این حدیث را برای هر دو بپذیرید و یا برای هیچ یک. این بیانصافی است که درباره یکی بپذیرید و درباره دیگری آن را رد کنید.
به عبارت دیگر، قرطبی دچار یک تناقض صریح شده است و آن، این است که میگوید: این خبر در مورد علی با علت، و در مورد ابوبکر و عمر ابتداءاً صادر شده؛ در صورتی که پیش از آن، این حدیث را از ریشه و پایه درست ندانسته است. ضمن اینکه اگر بخواهیم اشکال قرطبی در مورد حدیث منزلت و دلیل تراشیهای اهل سنت را بپذیریم، عامه هم باید به ما جواب دهند که هارون که دارای مقام خاص به خود است، یک نفر است؛ چگونه میشود دو نفر را همزمان به یک نفر تشبیه کرد؟ این مثل آن است که بگوییم هم ابوبکر به منزله هارون است نسبت به موسی و هم عمر، و البته در هر دو صورت، این سخن باطل است.
زشتگوییهای عصامی
عصامی در کتاب «سمط النجوم» با به کاربردن عبارات زشت و ناپسند و دور از شأن عالمی فرهیخته، شیعیان را به شدت تقبیح و آنها را با عبارات زننده و دور از واقعیت، توصیف کرده است. وی میگوید:
«و من عجیب امر هؤلاء الجهلة أنا إذا استدللنا علیهم بالأحادیث الصحیحة الدالة صریحاً علی خلافة أبی بکر،کخبر: اقتدوا بالذین من بعدی. وغیره من الاخبارالناصة علی خلافته قالوا هذا خبر واحد و لا یغنی فیما یطلب فیه الیقین و اذا ارادوا ان یستدلوا علی مازعموه من النص علی خلافة علی اتوا بأخبار لاتدل علی زعمهم کخبر من کنت مولاه و خبر انت منی بمنزلة هارون من موسی مع انها آحاد؛[26] از عجایب امر شیعیان، این است که وقتی ما استدلال میکنیم به احادیث صحیحه منصوص از نبی که دلالت برخلافت ابی بکر؛ دارد مانند اقتدوا باللذین من بعدی
و احادیث دیگر، میگویند: این خبر، واحد است و افاده یقین نمیکند. و چون خودشان استدلال میکنند به احادیثی که به گمانشان دلیل برخلافت علی(ع)
است، اخباری را ذکر میکنند که دلالت بر گمانشان هم نمیکند؛ مانند خبر من کنت مولاه، و انت منی بمنزلة هارون من موسی! با اینکه این دو از اخبار آحاد هستند، و یا احادیثی ذکر میکنندکه باطل، دروغ و مجعول است که از شدت ضعف حتی به اخبار آحاد هم نمیرسد؛ مانند خبر انت خلیفه من بعدی. پس تأمل کن در این تناقض و جهل آشکار و زشت چنانکه احادیثی را که اهل حدیث دروغ دانستهاند، ایشان متواتر میپندارند...».
پاسخ
خبری که عصامی بر آن خبر صحیح و دال بر خلافت ابی بکر اطلاق میکند، بین بزرگان اهل سنت مورد اختلاف است.
ذهبی در میزان الاعتدال و ابن حجر در لسان المیزان، سند حدیث را چنین نقل میکنند: «احمد بن صلیح عن ذی النون المصری عن مالک عن نافع عن ابن عمر بحدیث: اقتدوا باللذین من بعدی ابی بکر و عمر». و آنگاه عنوان میکنند که: «هذا غلط و أحمد لا یعتمد علیه؛ حدیث مذکور از احمد غلط است و احمد خود قابل اعتماد نیست».[27]
همچنین ابن حجر، یکی دیگر از راویان را ربعی نام میبرد و میگوید: «حدیث مذکور به سبب ربعی (به عنوان یکی از راویان) مورد اختلاف است؛ زیرا ابن جارود او را از راویان ضعیف شمرده است».[28]
وی سندی دیگر از این حدیث را نقل میکند، به این ترتیب: «مالک عن نافع عن ابن عمر مرفوعاً: اقتدوا باللذین من بعدی. فهذا لاأصل له من حدیث مالک بل هو معروف من حدیث حذیفة و قال الدارقطنی العمری: هذا یحدث عن مالک بأباطیل و قال ابن منذه له مناکیر».[29]
از این چند روایت معلوم میشود که ذکر هر سندی در نقل این حدیث که به غیر از حذیفه بینجامد، باطل و کاذب است. با کمی دقت در آثار بزرگان اهل سنت معلوم میشود که خبر مذکور، جزء اخبار آحاد بوده و به جز حذیفه از کس دیگری پذیرفته نشده است. با این حساب معلوم نیست عصامی به چه دلیل و منطقی نمیخواهد قبول کند که این خبر، جزء اخبار آحاد است و با حرص و طمعی خاص، درصدد آن است که بقبولاند این خبر، صحیح و نص صریح پیامبر است، با اینکه ذهبی و ابن حجر ـ دو تن از بزرگان اهل سنت ـ در ذکر چند سند این حدیث، بر آنها ایراد گرفته و آن را مردود شمردهاند.
به فرض که صحت این حدیث را قبول کنیم، چگونه خلافت این دو از این حدیث آشکار می شود، با اینکه هیچ دلیل و قرینهای مبنی برخلافتشان از این حدیث یافت نمیشود. واقعاً جای تعجب است که روایت «من کنت مولاه فهذا علی مولاه» که با صراحت اشاره به خلافت امیرمؤمنان دارد، از نظر عصامی دلالت نداشته باشد، ولی خبر «اقتدوا باللذین من بعدی» از دید او به خلافت ابوبکر اشاره کند.
ای بزرگان و ای کسانی که خداوند در شما ذرهای از انصاف قرار داده! در این گفتار دروغین عصامی نظر بیفکنید و راه را از چاه بازشناسید. دلیل این بدگوییها چیزی جز ناتوانی و عجز نیست. آیا واقعاً حدیث غدیر از اخبار آحاد است، با اینکه این حدیث را 110 تن از صحابی از قول خود پیامبر نقل کردهاند؟ چگونه خبری که 89 تن از تابعین نقل کردهاند، جزء اخبار آحاد شمرده میشود؟ با کدام دلیل و منطق عقلی؟ چرا و به چه دلیل، عصامی این سخنان دور از عقل و منطق را بر قلم جاری میکند تا هزاران بیخبر و غافل را از راه به در کند؟ با کدام دلیل، حدیث منزلت را که بزرگان اهل سنت هم آن را پذیرفتهاند و از راویان متعدد نقل کردهاند، عصامی جزء اخبار آحاد میشمرد؟ به دو مطلب زیر دقت فرمایید:
ابن حجرعسقلانی در لسان المیزان میگوید: «قوله(علیه السلام): انت منّی بمنزلة هارون من موسی . صحیح».[30]
و المزی در کتاب تهذیب الکمال میگوید: «روی قوله:(ص)
«انت منی بمنزلة هارون من موسی»
جماعة من الصحابة و هو من أثبت الآثار و أصحها رواه عن النبی(ص)...؛ حدیث نبوی
«أنت منی بمنزلة هارون من موسی»
از صحیحترین روایات است که جماعتی از صحابه از جمله: سعد بن ابی وقاص، ابن عباس، ابوسعید خدری، جابربن عبدالله، ام سلمه، اسماء بنت عمیس و جماعت بسیاری که ذکرشان به طول میانجامد، از حضرت رسول روایت کردهاند».[31]
عصامی در جای دیگر از کلامش خبر «انت خلیفه من بعدی» را جزء احادیث دروغ، باطل و جعلی میداند و غافل است از اینکه آن را بسیاری از بزرگان اهل سنت قبول کرده و پذیرفتهاند.[32] بیش از این بحث پیرامون این موضوع جایز نیست. )فمثلهم کمثل الحمار یحمل اسفارا بئس مثل القوم الذین کذبوا بایات الله والله لایهدی القوم الظالمین(.[33]
پینوشتها
[1] . سؤالات ما، حسین تهرانی، ص127، نشرحاذق1427.
[2] . صحیح مسلم، ج12، ص128.
[3] . صحیح بخاری، ج12، ص42؛ سنن ترمذی، ج12، ص193؛ سنن ابن ماجه، ج1، ص128.
[4] . مسند احمد، ج3، ص418، مصنف ابن ابی شیبه، ج8، ص562؛ سنن کبری بیهقی، ج9، ص40؛ نسائی در سنن کبری به 33طریق نقل کرده است.
[5] . المستدرک علی الصحیحین، الحاکم ابوعبدالله محمدبن عبدالله، ج3، ص109.
[6] . معجم الکبیر، طبرانی، ج4، ص4.
[7] . صحیح مسلم، ج7، ص120.
[8] . از دیگر کتبی که این حدیث در آنها وارد شده است، میتوان به این منابع اشاره کرد: ابن ماجه، ج1، ص134؛ امالی، محاملی، ج1، ص197؛ الشریعه، آجری، ج3، ص335؛ الکنی والاسماء، دولابی، ج4، ص49، فضائل الصحابه، احمد بن حنبل، ج2، ص435؛ مجمع الزوائد و منبع الفوائد، ج4، ص124؛ کنزالعمال، ج5، ص724؛ مسند جامع، ج9، ص368؛ اسدالغابه، ج3، ص57؛ تاریخ اصبهان، احمد بن فرات، ج1، ص46؛ مختصر تاریخ دمشق، ج2، ص394؛ تاریخ بغداد، ج2، ص160؛ تاریخ اسلام، ذهبی، ج2، ص385؛ البدایه والنهایه، ج7، ص378.
[9] . الجامع لاحکام القرآن، ج1، ص266 و267.
[10] . اعراف/142.
[11] . دلیل مذکور در کتاب سمط النجوم و الریاض النضره نیز وارد شده است.
[12] . تفسیرقرطبی، ج1، ص268.
[13] . خیثمة بن سلیمان الطرابلسی، حدیث خیثمه، ج1، ص199.
[14] . الاستیعاب فی معرفه الاصحاب، یوسف بن عبدالله بن عبدالبرالنمری، ج1، ص439.
[15] . الاصابه فی معرفه الصحابه، ابن حجرعسقلانی، ج2، ص118.
[16] . الوافی بالوفیات، الصلاح الصفدی، ج4، ص333.
[17] . تهذیب الکمال، المزی، ج14، ص435.
[18] . تاریخ دمشق، ابن عساکر، ج30، ص115.
[19] . همان، ص116.
[20] . تهذیب الکمال، ج14، ص435.
[21] . سیراعلام النبلاء، شمس الدین الذهبی، ج18، ص435.
[22] . میزان الاعتدال، ذهبی، ج3، ص171.
[23] . همان، ص390.
[24] . الکشف الحثیث، سبط ابن العجمی، ج1، ص186.
[25] . لسان المیزان، ابن حجرعسقلانی، ج1، ص215.
[26] . سمط النجوم العوالی فی انباء الاوائل والتوالی، العصامی، ج1، ص400.
[27] . لسان المیزان، ج1، ص77؛ میزان الاعتدال، ج1، ص105.
[28] . لسان المیزان، ج1، ص421.
[29] . همان، ج3، ص416.
[30] . همان، ج1، ص376.
[31] . تهذیب الکمال، ج20، ص483.
[32] . از جمله ر.ک: سنن کبری، النسائی، ج5، ص؛113؛ الکامل، ابن عدی، ج4، ص229؛ تاریخ دمشق، ج42، ص42.
ما در مقالهای با عنوان «حدیث غدیر در منابع روایی اهل سنت» درباره این حدیث بحث کردهایم. (فرهنگ کوثر، ش75).
[33]جمعه/5 .
انتشار چنین شایعهای در مدینه در حق علی که از روز تولد تا آن لحظه تحت تربیت پیامبر و در پوشش مهر و محبت آن حضرت قرار داشت، باعث آزار علی(ع) و دوستان وی شد؛ لذا امیرمؤمنان برای تکذیب گفتار آنها و روشن شدن حقایق و جلوگیری ماندگاری شایعه و سوء استفاده برخی، خود را به پیامبر رسانید و جریان را برای آن حضرت تعریف کرد. در این لحظه پیامبر مقام و موقعیت علی را نسبت به خود برای مردم با این جملات ارزشمند یادآوری فرمود:
«اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی إلاّ أنه لانبیّ بعدی،انه لاینبغی أنا أذهب إلا و أنت خلیفتی؛ آیا راضی نمی شوی که نسبت تو با من، به سان هارون و موسی باشد، جز اینکه پس از من پیامبری نیست؟ هرگز شایسته نیست که من بروم، مگر اینکه تو خلیفه و نماینده من باشی».[1]
فصل دوم: حدیث منزلت در آثار اهل سنت
به اعتراف بسیاری از بزرگان اهل سنت، حدیث منزلت از احادیث متواتر است و جز برخی تفاوت در عبارات، جای هیچ شک و شبههای در صحت و سلامت آن وجود ندارد. به این حدیث در کتب مهم اهل سنت اشاره شده و میتوان آن را یکی از مهمترین احادیثی دانست که علمای عامه به صحت آن اعتراف کردهاند؛ از جمله میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
1.صحیح مسلم: عن مصعب بن سعد بن أبی وقاص عن سعد بن أبی وقاص قال: خلّف رسول الله(ص)علی بن ابی طالب(ع) فی غزوة تبوک فقال: یا رسول الله تخلفنی فی النساء و الصبیان فقال: اما ترضی أن تکون منی بمنزلة هارون من موسی غیر انه لانبی بعدی[2]؛ مصعب از پدرش سعد بن ابی وقاص نقل می کند که پیامبر در غزوه تبوک، علی (ع) را در مدینه جانشین خود گردانید (تا در غیاب ایشان، امور را بر عهده بگیرد). امیرمؤمنان به پیامبر عرضه داشت: آیا مرا با زنان و کودکان تنها می گذاری؟ پیامبر فرمود: آیا راضی نمیباشی که منزلت تو نسبت به من، مانند منزلت هارون به موسی باشد، جز اینکه بعد از من پیامبری نیست؟.
2.صحیح بخاری: قال النبی(ص) لعلی(ع): «اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی».[3]
3.مسند احمد: قال سعد بن مالک:خلّف النبی(ص)علیاً بالمدینة فی غزوة تبوک فقال: یا رسول الله أتخلفنی فی الخالفة فی النساء و الصبیان؟ فقال: اما ترضی أن تکون منی بمنزلة هارون من موسی قال: بلی یا رسول الله. ... فادبر علیٌ مسرعاً کانّی انظر إلی غبار قدمیه یسطع؛[4] پیامبر، علی را در مدینه در غزوه تبوک جانشین خود قرار داد. علی گفت: آیا مرا با زنان و کودکان میگذاری؟ پیامبر فرمود: آیا راضی نمیشوی نسبت به من به منزله هارون نسبت به موسی باشی؟ علی فرمود: آری، یا رسول الله! سعد در پایان میگوید: پس علی(ع)
چنان با سرعت بازگشت که گویی غباری را که از قدمهای او بر میخاست، میدیدم.
4. المستدرک علی الصحیحین: قال ابن عباس: و خرج رسول الله(ص)
فی غزوة تبوک و خرج الناس معه، فقال له علی: اخرج معک؟ قال النبی
: لا. فبکی علی.
فقال له: «أما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی إلا انه لیس بعدی نبی، انه لاینبغی أن أذهب إلا و أنت خلیفتی».[5]
5. المعجم الکبیر:فقال رسول الله(ص) لعلی(ع): «اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی إلا أنت لست بنبی، أنه لا ینبغی أن أذهب الاّ و أنت خلیفتی. و قال له: أنت ولی کل مؤمن بعدی».[6]
6.صحیح مسلم: هنگامی که معاویه به خاطر اخذ بیعت برای یزید وارد مکه شد، در دارالندوه انجمنی تشکیل داد که در آن شخصیتهایی از صحابه پیامبر گرد آمده بودند. وی سخن خود را در بدگویی درباره علی آغاز کرد و انتظار داشت که سعد نیز با او در این کار همراهی داشته باشد؛ اما سعد بن ابی وقاص رو به معاویه کرد و گفت:
من هر گاه سه نقطه درخشان از زندگی علی را یاد میکنم، از صمیم دل میگویم که ای کاش این سه فضیلت برای من بود! این سه فضیلت عبارتاند از:
1. روزی پیامبر(ص) به علی فرمود: تو نسبت به من مانند هارون به موسی هستی، جز اینکه پس از من پیامبری نیست.
2. پیامبر(ص) در یکی از روزهای جنگ خیبر فرمود: فردا پرچم را به دست کسی میدهم که خدا و رسول، او را دوست میدارند و او، فاتح خیبر است و فرار نمیکند...
3. روز مباهله با مسیحیان نجران، پیامبر(ص)، علی، فاطمه، حسن و حسین را دور خود گرد آورد و فرمود: پروردگارا، اینان اهل بیت من هستند.[7]
حدیث مذکور به طرق مختلف و با روایات بسیار در کتب اهل سنت وارد شده است؛ به گونهای که به اعتراف خودشان، جای هیچ شک و شبهه ای در متواتر بودن آن وجود ندارد.[8]
فصل سوم: بررسی اشکالات اهل سنت
قرطبی در تفسیر «الجامع لأحکام القرآن» در مورد حدیث منزلت، تعابیر عجیبی به کار برده و به گونهای دور از دایره علم و صدق، این حدیث را تعبیر و تفسیرکرده است. در این بخش با دلایل کافی و محکم، به اشکالات وی و دیگر بزرگانشان پاسخ خواهیم داد و عنوان خواهیم کرد که این ایرادات، جز مشتی کلام بیهوده چیز دیگری نیست.
اول: قرطبی در تفسیر خود ذیل عنوان این حدیث میگوید:
«قالوا: و منزلة هارون معروفة، و هو انه کان مشارکا له فی النبوة و لم یکن ذلک لعلی...؛[9] شیعیان میگویند: منزلت هارون، معروف است. وی شریک در نبوت بود. در حالی که این منزلت برای علی نیست و نیز هارون برادر موسی بود، در حالی که علی برادر پیامبر نیز نبود. پس نمیماند، مگر خلافت، و مراد پیامبر نیز همان خلافت است. شکی نیست در اینکه پیامبر از منزلت هارون نسبت به موسی، خلافت بعدش را اراده نکرده است؛ زیرا که هارون پیش از موسی از دنیا رفت و خلیفه بعد از او نیست و همانا خلیفه پس از موسی، یوشع بن نون است. پس اگر از این گفتار اراده خلافت فرموده باشد، باید میگفت: أنت منی بمنزلة یوشع من موسی. پس چون این را نفرموده، دلالت دارد بر اینکه مراد ایشان خلافت نبوده است. بنابراین، آن حضرت از این گفتار اراده کرده که من (پیغمبر) تو (علی) را خلیفه و جانشین قرار میدهم بر اهل و عیالم در حیاتم و غیبت و دوریام از اهلم؛ همچنان که موسی، هارون را خلیفه قرار داد بر قومش، هنگامی که برای مناجات خارج شد».
پاسخ
آنچه از معنای ظاهری این حدیث بر میآید و با مراجعه به قرآن و داستان موسی دانسته میشود، این است که خداوند به همه خواستههای موسی پاسخ داد. موسی از خداوند خواسته بود که از خاندان وی برادرش هارون را وزیر او گرداند و او را در امر رسالت، شریک سازد و به وسیله برادرش نیرومندش گرداند. خداوند همه درخواستهای موسی را پاسخ گفت و هارون را وزیر او ساخت. بر اساس حدیث منزلت ـ به ویژه با توجه به فراز دوم آن که از میان همه مناصب هارون تنها نبوت را استثنا میکند ـ تمامی آنچه موسی برای هارون درخواست کرده و خداوند پذیرفته بود، برای علی بن ابیطالب نیز ثابت میشود.
اگر قبول کنیم هارون پیش از موسی از دنیا رفته است، مسلماً پیامبر هم از این مطلب آگاه بوده است. پس این قول پیغمبرکه «الا انّه لا نبی بعدی» چه معنایی میتواند داشته باشد؟ مگر نه اینکه هارون پیش از موسی وفات یافته است؟ بنابراین نمیتوان این مطلب را دلیلی بر رد خلافت علی(ع) در نظر گرفت؛ زیرا از لحاظ متن کلام نبی و به لحاظ منطقی، دلیل کاملی نمیتواند باشد.
بهتر است به گونه دیگری این مطلب را بیان کنیم. ظاهر حدیث این است که پیامبر(ص) به منزله موسی، و علی(ع) به منزله هارون است و همانطور که هارون هم نبی بود و هم خلیفه موسی (به نص قرآن)، همانطور علی هم نبی باشد و هم خلیفه پیامبر، منتها با لفظ «الا انه لانبی بعدی» نبوت از این دایره خارج میشود.
پس معنا چنین میشود: همان گونه که هارون خلیفه موسی بود، علی هم خلیفه پیامبر است. با این حساب، چه دلیلی دارد پیامبر بخواهد با لفظ «الا انه لانبی بعدی» نبوت را از علی نفی کند و تنها آن را برای هارون ثابت بداند؛ در حالی که هارون پیش از موسی مرده بود و به عبارت دیگر، با این توصیف اهل سنت، عبارت «الا انه لا نبی بعدی» نامفهوم و اشتباه است.
نکته دیگر اینکه موسی، هارون را خلیفه برای قوم خود قرار داد. قرآن میفرماید: )وقال موسی لاخیه هارون اخلفنی فی قومی و اصلح(.[10] و قوم، عبارت است از مجموعهای از مردم؛ درحالی که قرطبی این حکم را تنظیر قرار داده بر اینکه پیامبر، علی را بر اهل خود خلیفه قرار داد و البته این تنظیر باطل است. وی میگوید:«انی استخلفک علی أهلی فی حیاتی کَماکانَ هارون خلیفة موسی علی قومه». معلوم نیست کلمه «کما» (هم چنانکه) چگونه این دو عبارت را به هم متصل میکند، با اینکه مشخص است این دو عبارت هیچ گونه شباهتی به هم ندارند؟ اگر خلافت هارون بر قوم موسی بوده است (که به تصریح پبامبر، حق همین است)، پس به حکم منزلت، خلافت علی هم باید بر قوم پیامبر باشد و در اینجا قوم نبی، عبارتاند از: امت اسلامی. و اگر خلافت بر اهل و عیال پیامبر بوده است، پس به حکم تنظیر، خلافت هارون هم باید بر اهل موسی باشد؛ در حالی که به نص قرآن این مطلب نادرست است. پس خلافت باید خلافت بر قوم باشد، نه اهل و عیال.[11]
دوم: قرطبی میگوید: «و اذا اثبت انه اراد الاستخلاف علی زعمهم فقد شارک علیاً فی هذه الفضیله غیره لان النبی(ص) استخلف فی کل غزاه...؛[12] و هنگامی که ثابت شد به زعم ایشان (شیعیان) خلافت اراده شده است، در این فضیلت غیر علی هم با او شریکاند زیرا پیامبر در هر یک از غزوهها یکی از اصحابش را جانشین خود میگردانید؛ از جمله ابن ابی مکتوم و محمد بن مسلمه و غیر ایشان از صحابه را. علاوه بر اینکه مدار این خبر، بر سعد بن ابی وقاص و خبر واحدی است. اما در مقابل این حدیث، احادیث دیگری در فضیلت عمر و ابوبکر روایت شده که اولی از خبر منزلت است. هنگامی که پیامبر، معاذ بن جبل را به شهر یمن فرستاده بود، به آن حضرت گفته شد: آیا ابوبکر و عمر را تنفیذ نمیکنی؟ فرمود: برای این دو تنفیذ نیاز نیست. منزلت آنها نسبت به من، مانند نسبت گوش و چشم است به سر. و فرمود: ایشان وزیران من بر اهل زمین هستند. و از او روایت شده که فرمود: ابوبکر و عمر به منزله هارون هستند به موسی. و این خبر ابتداءاً وارد شده است؛ در حالی که خبر علی از روی دلیل وارد شده. است پس واجب است که ابوبکر به امامت، نسبت به علی اولی باشد».
پاسخ
یکی از دلایل قرطبی این است که پیامبرمانند علی(ع) در غزوههای خود یکی را جانشین خود بر شهر قرار می داد. پس علی در این فضیلت، دارای شریک و رقیب است.
جواب آن است که اگر به فرض هم قبول کنیم که پیامبر برای خود در جنگها خلیفه تعیین کرده است، آیا در مورد ایشان نیز چنین حدیثی فرموده است؟ مسلماً خیر. قرطبی متوجه این نکته نبوده است که زمانی دیگران در این فضیلت با علی شریکاند که پیامبر نیز مانند همین حدیث(حدیث منزلت) در وصف و مرتبه ایشان فرموده باشد؛ در حالیکه ما در هیچ یک از کتب بزرگان سنی و شیعه غیر از این حدیث که در حق علی(ع) وارد شده است ،حدیث دیگر نمیبینیم و اگر باشد، جز کذب و دروغ چیز دیگری نیست. پس چگونه میتوان امثال ابن ابی مکتوم و محمد بن مسلمه را با علی در این فضیلت یکسان دانست؛ در حالیکه خود خلفای راشدین هم به جایگاه و مقام و مرتبه علی(ع) غبطه میخوردند، چه برسد به این دو.
بسیار جفاست اگر نادیده بگیریم این همه فضایل امیرمؤمنان را که از زبان پیامبر(ص) در شأن حضرتش وارد شده است، و با تعصب و دل نابینا بخواهیم همه را به وجهی انکار یا تأویل کنیم. اگر این را قبول کنیم، باید بپذیریم چیزی که اهل سنت به آن خیلی مغرورند؛ یعنی داستان غار، آن هم فضیلتی برای ابوبکر محسوب نمیشود؛ زیرا در طول نبوت، هزاران نفر با پیامبر در سفر و حضر، جنگ و غیرجنگ، همراه و همنشین آن حضرت بودند و آنها هم در این فضیلت با ابوبکر شریکاند و به عبارت دیگر، با پیامبر بودن تا زمانی که انسان از پیامبر تأثیر نپذیرفته باشد، فضیلتی ندارد پس اینکه عامه این همه مصاحب و همنشین بودن ابوبکر را با پیامبر در غار در بوق و کرنا کردهاند، هیچ فضیلتی ندارد؛ چون هیچ اختصاصی به ابوبکر ندارد.
قرطبی میگوید: حدیث منزلت، خبر واحدی است و جز از طریق سعد بن ابی وقاص نقل نشده است. در حالی که این ادعا، کذب و خلاف واقعیت است؛ زیرا رسول خدا این کلام را نه فقط در واقعه تبوک، بلکه در موارد بسیار دیگر پیش چشم غیر سعد بن ابی وقاص نیز بیان فرمودهاند؛ از جمله خیثمة بن سلیمان به سند خود از محدوج بن زید باهلی نقل کرده است: هنگامی که رسول خدا(ص) بین مسلمانان پیوند اخوت برقرار میکرد، دست علی(ع) را گرفت و بر سینه خود قرار داد و فرمود: «یا علی أنت اخی و انت منی بمنزلة هارون من موسی إلا انه لانبی بعدی».[13]
این حدیثی است که در کتب اهل سنت نقل شده است. ما در فصل دوم از این مقاله، برخی از افراد و کتبی را که این حدیث در آنها و از طریق آنها نقل شده است، ذکرکردیم.
همان طورکه معلوم گردید، این حدیث از طریق ابن عباس و سعد بن ابی مالک و غیر آنان نیز نقل شده است. مرحوم ابن عساکر در کتاب تاریخ مدینه دمشق، این حدیث را به 144طریق، و عالم دیگر اهل سنت به نام نسائی نیز به 33 طریق با راویان مختلف نقل کردهاند. با این همه دلایل مشهود و بارز که از خود بزرگان اهل سنت نقل شده است، باز عدهای مثل قرطبی پیدا شده و گفتهاندکه حدیث منزلت خبر آحاد است. شما خود قضاوت کنید که واقعاً چه بیانصافی و ظلمی بالاتر از کتمان واقعیت هنگام کشف حقیقت وجود دارد.
رد سخنان دیگر قرطبی
به هر حال، قرطبی حدیثی از پیامبر نقل کرده است که در آن آمده است: منزلت ابوبکر و عمر نسبت به من، مانند منزلت چشم و گوش است به سر. پس از مشاهده این کلام، درصدد برآمدیم تا این سخن را از تراجم و کتب رجال اهل سنت استخراج کنیم و صحت و سقم آن را با موازین خودشان بسنجیم. بنابراین پس از جستجوی بسیار، این مطلب لااقل برای نگارنده این سطور ثابت شد نه تنها هیچ دلیل قاطعی بر آن نیست، بلکه قابل اعتماد هم نیست. شما را به قضاوت در این باره دعوت میکنم:
اولاً، اسناد این حدیث به وسیله علمای اهل سنت تأیید نشده است؛ از جمله در منابع زیر:
1. در کتاب الاستیعاب بعد از ذکر حدیث مذکور میگوید: «اسناده لیس بالقوی».[14]
2. ترمذی بعد از نقل حدیث از قول عبدالله بن حنطب می گوید: «هذا مرسل و عبدالله بن حنطب لم یدرک النبی(ص)».[15] معلوم نیست حدیثی که سالها پس از پیامبر نقل شده است، تا چه اندازه میتواند قابل اطمینان باشد.
3. درکتاب الوافی بالوفیات میگوید: «حنطب بن الحارث بن عبید بن عمرو بن مخزوم القرشی، جدّ المطلب بن عبدالله بن حنطب، له حدیث واحد اسناده ضعیف: ان النبی قال لابی بکروعمر: هذان منی بمنزله السمع والبصر من الرأس
».[16] وی صاحب حدیث و سند حدیث را ضعیف و غیر قابل اعتماد میداند.
4. المزی در تهذیب الکمال پس از ذکر حدیث می گوید: «و فیه اختلاف کبیر؛[17] در این حدیث اختلاف بسیار است».
ثانیاً، در ذکر این حدیث اختلاف و تفاوت بسیاری هست که ما به بعضی از این تفاوتها اشاره می کنیم:
1. در تاریخ دمشق، حدیث را برای سه نفر نقل کرده است؛ یک جا میگوید: ابوبکر و عمر به منزله چشم و گوش برای اسلام هستند. و در جای دیگر میگوید: ابوبکر و عثمان به منزله چشم و گوش برای دین هستند. وقتی در یک حدیث تعدد افراد مطرح شد، دلیل بر نادرستی حدیث است.[18]
2. در نقل حدیث، تفاوت زیاد است. اینکه المزی در تهذیب به آن اشاره کرده است، همین دو مورد اختلاف است. یک جا نقل شده: «منزلتهما من الدین منزلة السمع والبصر من الجسد
»[19] در جای دیگر آمده است: «هذان السمع والبصر»[20]
و در جای دیگر میگوید: «هما من الدین بمنزلة السمع والبصر
»
[21] با کمی دقت در این عبارات میتوان این نکته را دریافت که تفاوت فاحشی بین معانی این احادیث وجود دارد. اگر این حدیث متواتر میبود و صحابی از قول خود پیامبر و از دهان ایشان میشنیدند (مانند حدیث غدیر)، این همه اختلاف نمیتوانست وجود داشته باشد. ما قضاوت در این مورد را به خود شما وامیگذاریم.
کپیبرداری حدیث
قرطبی حدیث دیگری از پیامبر نقل میکندکه جای بحث بسیار دارد و آن، این است که پیامبر فرمود: «ابوبکر و عمر به منزله هارون به موسی هستند». با اندکی تأمل میتوان دریافت که این حدیث، شباهت زیادی به روایت منزلت دارد که از پیامبر در حق امیرمؤمنان وارد شده است. ما در اینجا ثابت میکنیم که این حدیث از روی حدیث منزلت شیعیان کپیبرداری شده و به عبارت دیگر، اصل این حدیث صحیح نیست.
الف) ذهبی در میزان الاعتدال حدیث را با سند این گونه نقل میکند: «ابن عدی، حدثنا محمدبن نوح الجندیسابوری، حدثنا جعفر بن محمد الناقد، حدثنا عمار بن هارون المستملی، حدثنا قزعة بن سوید عن ابن ابی ملکه: ابوبکر و عمر منی بمنزلة هارون من موسی. قلت: هذا کذب».[22]
ذهبی پس از نقل این حدیث میگوید: «این دروغ محض است». وی در احوال عماربن هارون مستملی میگوید: «متروک الحدیث، کان یسرق الحدیث». یکی از موارد سرقت حدیث، همین حدیث و تشابه آن با روایت منزلت است.
ب) در مورد قزعة بن سوید (همین کسی که در سند فوق ذکر شده است) نیز میگوید: «قال أحمد مضطرب الحدیث، و قال النسائی: ضعیف و له حدیث منکر عن ابن ابی ملیکه عن ابن عباس مرفوعاً: لو کنت متخذاً خلیلاً لاتخذت أبابکر خلیلاً و لکن الله اتخذ صاحبکم خلیلاً، ابوبکر و عمر منی بمنزلة هارون من موسی»
.[23] پس از اینکه میگوید قزعه مضطرب الحدیث و ضعیف است، حدیث زشت فوق را از وی نقل میکند.
ج) سبط ابن عجمی(متوفا841ق.) در کتاب الکشف الحثیث در احوال علی بن حسن شاعر ـ یکی دیگر از کسانی که این حدیث را روایت کردهاند ـ میگوید: «...علی بن الحسن بن علی الشاعر عن محمد بن جریر طبری بخبرکذب هو المتهم به متنه ابوبکر منی بمنزله هارون من موسی؛[24] وی از محمد بن جریر، خبری به دروغ نقل کرده است که متنش این است: ابوبکر نزد من به منزله هارون به موسی است».
د) ابن حجرعسقلانی در مورد این حدیث می گوید: «و أبوبکر و عمر منی بمنزلة هارون من موسی. قال الذهبی: هذا کذب و هو من بشر».[25]
پس از نقل این چهار سند، معلوم می شود که این حدیث جعلی، دور از واقعیت و دروغ است و کار کسانی است که «سرقت حدیث» میکردهاند. اما نکته مهم اینجاست که به فرض، یک درصد صحت این حدیث را بپذیریم، باید به آقای قرطبی گفت: چگونه است که وقتی سخن از حدیث منزلت میشود که بین ما شیعیان رایج است، میگویید: هارون پیش از موسی از دنیا رفت پس منظور خلافت نمیتواند باشد؛ ولی همین سخن را در مورد ابوبکر و عمر نمیپذیرید و نمیگویید؟ اگر آن حدیث در مورد خلافت نیست، پس چگونه دوباره آن را در مورد ابوبکر و عمر به کار میبندید و اگر برای خلافت است، که مقصود ما ثابت میشود!
بنابراین در هر صورت محکوم هستید. یا باید لااقل این حدیث را برای هر دو بپذیرید و یا برای هیچ یک. این بیانصافی است که درباره یکی بپذیرید و درباره دیگری آن را رد کنید.
به عبارت دیگر، قرطبی دچار یک تناقض صریح شده است و آن، این است که میگوید: این خبر در مورد علی با علت، و در مورد ابوبکر و عمر ابتداءاً صادر شده؛ در صورتی که پیش از آن، این حدیث را از ریشه و پایه درست ندانسته است. ضمن اینکه اگر بخواهیم اشکال قرطبی در مورد حدیث منزلت و دلیل تراشیهای اهل سنت را بپذیریم، عامه هم باید به ما جواب دهند که هارون که دارای مقام خاص به خود است، یک نفر است؛ چگونه میشود دو نفر را همزمان به یک نفر تشبیه کرد؟ این مثل آن است که بگوییم هم ابوبکر به منزله هارون است نسبت به موسی و هم عمر، و البته در هر دو صورت، این سخن باطل است.
زشتگوییهای عصامی
عصامی در کتاب «سمط النجوم» با به کاربردن عبارات زشت و ناپسند و دور از شأن عالمی فرهیخته، شیعیان را به شدت تقبیح و آنها را با عبارات زننده و دور از واقعیت، توصیف کرده است. وی میگوید:
«و من عجیب امر هؤلاء الجهلة أنا إذا استدللنا علیهم بالأحادیث الصحیحة الدالة صریحاً علی خلافة أبی بکر،کخبر: اقتدوا بالذین من بعدی. وغیره من الاخبارالناصة علی خلافته قالوا هذا خبر واحد و لا یغنی فیما یطلب فیه الیقین و اذا ارادوا ان یستدلوا علی مازعموه من النص علی خلافة علی اتوا بأخبار لاتدل علی زعمهم کخبر من کنت مولاه و خبر انت منی بمنزلة هارون من موسی مع انها آحاد؛[26] از عجایب امر شیعیان، این است که وقتی ما استدلال میکنیم به احادیث صحیحه منصوص از نبی که دلالت برخلافت ابی بکر؛ دارد مانند اقتدوا باللذین من بعدی
و احادیث دیگر، میگویند: این خبر، واحد است و افاده یقین نمیکند. و چون خودشان استدلال میکنند به احادیثی که به گمانشان دلیل برخلافت علی(ع)
است، اخباری را ذکر میکنند که دلالت بر گمانشان هم نمیکند؛ مانند خبر من کنت مولاه، و انت منی بمنزلة هارون من موسی! با اینکه این دو از اخبار آحاد هستند، و یا احادیثی ذکر میکنندکه باطل، دروغ و مجعول است که از شدت ضعف حتی به اخبار آحاد هم نمیرسد؛ مانند خبر انت خلیفه من بعدی. پس تأمل کن در این تناقض و جهل آشکار و زشت چنانکه احادیثی را که اهل حدیث دروغ دانستهاند، ایشان متواتر میپندارند...».
پاسخ
خبری که عصامی بر آن خبر صحیح و دال بر خلافت ابی بکر اطلاق میکند، بین بزرگان اهل سنت مورد اختلاف است.
ذهبی در میزان الاعتدال و ابن حجر در لسان المیزان، سند حدیث را چنین نقل میکنند: «احمد بن صلیح عن ذی النون المصری عن مالک عن نافع عن ابن عمر بحدیث: اقتدوا باللذین من بعدی ابی بکر و عمر». و آنگاه عنوان میکنند که: «هذا غلط و أحمد لا یعتمد علیه؛ حدیث مذکور از احمد غلط است و احمد خود قابل اعتماد نیست».[27]
همچنین ابن حجر، یکی دیگر از راویان را ربعی نام میبرد و میگوید: «حدیث مذکور به سبب ربعی (به عنوان یکی از راویان) مورد اختلاف است؛ زیرا ابن جارود او را از راویان ضعیف شمرده است».[28]
وی سندی دیگر از این حدیث را نقل میکند، به این ترتیب: «مالک عن نافع عن ابن عمر مرفوعاً: اقتدوا باللذین من بعدی. فهذا لاأصل له من حدیث مالک بل هو معروف من حدیث حذیفة و قال الدارقطنی العمری: هذا یحدث عن مالک بأباطیل و قال ابن منذه له مناکیر».[29]
از این چند روایت معلوم میشود که ذکر هر سندی در نقل این حدیث که به غیر از حذیفه بینجامد، باطل و کاذب است. با کمی دقت در آثار بزرگان اهل سنت معلوم میشود که خبر مذکور، جزء اخبار آحاد بوده و به جز حذیفه از کس دیگری پذیرفته نشده است. با این حساب معلوم نیست عصامی به چه دلیل و منطقی نمیخواهد قبول کند که این خبر، جزء اخبار آحاد است و با حرص و طمعی خاص، درصدد آن است که بقبولاند این خبر، صحیح و نص صریح پیامبر است، با اینکه ذهبی و ابن حجر ـ دو تن از بزرگان اهل سنت ـ در ذکر چند سند این حدیث، بر آنها ایراد گرفته و آن را مردود شمردهاند.
به فرض که صحت این حدیث را قبول کنیم، چگونه خلافت این دو از این حدیث آشکار می شود، با اینکه هیچ دلیل و قرینهای مبنی برخلافتشان از این حدیث یافت نمیشود. واقعاً جای تعجب است که روایت «من کنت مولاه فهذا علی مولاه» که با صراحت اشاره به خلافت امیرمؤمنان دارد، از نظر عصامی دلالت نداشته باشد، ولی خبر «اقتدوا باللذین من بعدی» از دید او به خلافت ابوبکر اشاره کند.
ای بزرگان و ای کسانی که خداوند در شما ذرهای از انصاف قرار داده! در این گفتار دروغین عصامی نظر بیفکنید و راه را از چاه بازشناسید. دلیل این بدگوییها چیزی جز ناتوانی و عجز نیست. آیا واقعاً حدیث غدیر از اخبار آحاد است، با اینکه این حدیث را 110 تن از صحابی از قول خود پیامبر نقل کردهاند؟ چگونه خبری که 89 تن از تابعین نقل کردهاند، جزء اخبار آحاد شمرده میشود؟ با کدام دلیل و منطق عقلی؟ چرا و به چه دلیل، عصامی این سخنان دور از عقل و منطق را بر قلم جاری میکند تا هزاران بیخبر و غافل را از راه به در کند؟ با کدام دلیل، حدیث منزلت را که بزرگان اهل سنت هم آن را پذیرفتهاند و از راویان متعدد نقل کردهاند، عصامی جزء اخبار آحاد میشمرد؟ به دو مطلب زیر دقت فرمایید:
ابن حجرعسقلانی در لسان المیزان میگوید: «قوله(علیه السلام): انت منّی بمنزلة هارون من موسی . صحیح».[30]
و المزی در کتاب تهذیب الکمال میگوید: «روی قوله:(ص)
«انت منی بمنزلة هارون من موسی»
جماعة من الصحابة و هو من أثبت الآثار و أصحها رواه عن النبی(ص)...؛ حدیث نبوی
«أنت منی بمنزلة هارون من موسی»
از صحیحترین روایات است که جماعتی از صحابه از جمله: سعد بن ابی وقاص، ابن عباس، ابوسعید خدری، جابربن عبدالله، ام سلمه، اسماء بنت عمیس و جماعت بسیاری که ذکرشان به طول میانجامد، از حضرت رسول روایت کردهاند».[31]
عصامی در جای دیگر از کلامش خبر «انت خلیفه من بعدی» را جزء احادیث دروغ، باطل و جعلی میداند و غافل است از اینکه آن را بسیاری از بزرگان اهل سنت قبول کرده و پذیرفتهاند.[32] بیش از این بحث پیرامون این موضوع جایز نیست. )فمثلهم کمثل الحمار یحمل اسفارا بئس مثل القوم الذین کذبوا بایات الله والله لایهدی القوم الظالمین(.[33]
پینوشتها
[1] . سؤالات ما، حسین تهرانی، ص127، نشرحاذق1427.
[2] . صحیح مسلم، ج12، ص128.
[3] . صحیح بخاری، ج12، ص42؛ سنن ترمذی، ج12، ص193؛ سنن ابن ماجه، ج1، ص128.
[4] . مسند احمد، ج3، ص418، مصنف ابن ابی شیبه، ج8، ص562؛ سنن کبری بیهقی، ج9، ص40؛ نسائی در سنن کبری به 33طریق نقل کرده است.
[5] . المستدرک علی الصحیحین، الحاکم ابوعبدالله محمدبن عبدالله، ج3، ص109.
[6] . معجم الکبیر، طبرانی، ج4، ص4.
[7] . صحیح مسلم، ج7، ص120.
[8] . از دیگر کتبی که این حدیث در آنها وارد شده است، میتوان به این منابع اشاره کرد: ابن ماجه، ج1، ص134؛ امالی، محاملی، ج1، ص197؛ الشریعه، آجری، ج3، ص335؛ الکنی والاسماء، دولابی، ج4، ص49، فضائل الصحابه، احمد بن حنبل، ج2، ص435؛ مجمع الزوائد و منبع الفوائد، ج4، ص124؛ کنزالعمال، ج5، ص724؛ مسند جامع، ج9، ص368؛ اسدالغابه، ج3، ص57؛ تاریخ اصبهان، احمد بن فرات، ج1، ص46؛ مختصر تاریخ دمشق، ج2، ص394؛ تاریخ بغداد، ج2، ص160؛ تاریخ اسلام، ذهبی، ج2، ص385؛ البدایه والنهایه، ج7، ص378.
[9] . الجامع لاحکام القرآن، ج1، ص266 و267.
[10] . اعراف/142.
[11] . دلیل مذکور در کتاب سمط النجوم و الریاض النضره نیز وارد شده است.
[12] . تفسیرقرطبی، ج1، ص268.
[13] . خیثمة بن سلیمان الطرابلسی، حدیث خیثمه، ج1، ص199.
[14] . الاستیعاب فی معرفه الاصحاب، یوسف بن عبدالله بن عبدالبرالنمری، ج1، ص439.
[15] . الاصابه فی معرفه الصحابه، ابن حجرعسقلانی، ج2، ص118.
[16] . الوافی بالوفیات، الصلاح الصفدی، ج4، ص333.
[17] . تهذیب الکمال، المزی، ج14، ص435.
[18] . تاریخ دمشق، ابن عساکر، ج30، ص115.
[19] . همان، ص116.
[20] . تهذیب الکمال، ج14، ص435.
[21] . سیراعلام النبلاء، شمس الدین الذهبی، ج18، ص435.
[22] . میزان الاعتدال، ذهبی، ج3، ص171.
[23] . همان، ص390.
[24] . الکشف الحثیث، سبط ابن العجمی، ج1، ص186.
[25] . لسان المیزان، ابن حجرعسقلانی، ج1، ص215.
[26] . سمط النجوم العوالی فی انباء الاوائل والتوالی، العصامی، ج1، ص400.
[27] . لسان المیزان، ج1، ص77؛ میزان الاعتدال، ج1، ص105.
[28] . لسان المیزان، ج1، ص421.
[29] . همان، ج3، ص416.
[30] . همان، ج1، ص376.
[31] . تهذیب الکمال، ج20، ص483.
[32] . از جمله ر.ک: سنن کبری، النسائی، ج5، ص؛113؛ الکامل، ابن عدی، ج4، ص229؛ تاریخ دمشق، ج42، ص42.
ما در مقالهای با عنوان «حدیث غدیر در منابع روایی اهل سنت» درباره این حدیث بحث کردهایم. (فرهنگ کوثر، ش75).
[33]جمعه/5 .