آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۰

چکیده

متن

بنا به نوشته شیخ مفید، هیجده تن از پسران امام کاظم(ع) به شرح ذیل هستند: امام علی بن موسی الرضا(ع)، عباس، قاسم،  اسماعیل، جعفر، هارون، حسن، احمد، محمد، حمزه، عبدالله، اسحاق، عبیدالله، زید، حسین، فضل و سلیمان.
دختران آن حضرت عبارتاند از: فاطمه کبرا، فاطمه صغرا، رقیه، حکیمه، امّ‌ابیها، رقیه صغرا، کلثوم، ام‌جعفر، لبابه، زینب، خدیجه، علّیه، آمنه، حسنه، بُریهه، عایشه، ام‌سلمه، میمونه و ام‌کلثوم.[1]
نسل امام کاظم(ع) از سیزده اولادش ادامه یافت که از میان آنان، چهار نفرشان فرزندان زیادتری داشته‌اند: امام علی بن موسی الرضا(ع)، ابراهیم، مرتضی، محمد، عابد و جعفر. چهار نفر دیگر اولادهای نه چندان فراوانی به یادگار نهاده‌اند: حمزه، عبیدالله، عبدالله و زید. پنج نفر دیگرشان نسبتاً کم اولاد بوده‌اند.[2]
فرزندان هفتمین فروغ امامت، غالباً از حیث پرهیزگاری و فضایل انسانی، از برگزیدگان زمانه خویش به شمار می‌آمدند و هر یک در یکی از جنبه‌های علمی، سیاسی و اجتماعی سر آمد عصر خود، و تندیس بارزی از ایمان به خدا، ایثار در راه حق و اهتمام برای خدمت به مردم و ستیز با ستم بودند.
امام‌زاده حمزه
در میان فرزندان امام موسی بن جعفر(ع)، جز حضرت امام رضا(ع) که مقام والای عصمت و امامت بعد از پدر بزرگوارش مختص اوست و در رأس اولاد آن حضرت است، امام‌زاده حمزه دارای جایگاه خاصی است و تمام مورخان و علمای نسب‌شناسی که درباره امام کاظم(ع) و فرزندانش پژوهش کرده‌اند، با وجود اختلاف زیاد در تعداد و اسامی فرزندان آن فروغ امامت در منابع تاریخی و رجالی، اما همه آنان پسری به نام «حمزه» را برای امام کاظم(ع) ثبت کرده‌اند.[3]
از تاریخ ولادت، رحلت و یا شهادت او آگاهی‌های دقیق و مستندی به دست نیامده است؛ اما پاره‌ای منابع نوشته‌اند که مادرش امّ‌احمد نام دارد که با این وصّف، امام‌زاده حمزه، برادر ابوینی احمد بن موسی، معروف به «شاه چراغ» و محمد عابد است.
مورخان افزوده‌اند: امّ احمد از زنان مورد احترام و پارسای عصر خود بود و امام کاظم(ع) عنایتی ویژه به وی داشت و او مورد اعتماد و اطمینان حضرت بود؛ تا جایی که او را یکی از اوصیای خود، شمرده است.
زمانی که موسی بن جعفر(ع) عازم بغداد و دربار عباسی بود، ودایع امامت را به امّ‌احمد سپرد و خطاب به وی فرمود:
«برای هیچ کس این راز را بازگو مکن! هر گاه کسی به تو مراجعه و آن را مطالبه کرد، آن را به او بده و بدان که در آن موقع، من به شهادت رسیده‌ام و کسی که این امانت را از تو طلب کند، وصی و جانشین من و امام واجب الاطاعه است».
هنگامی که هارون الرشید، (خلیفه عباسی)، آن حضرت را در زندان بغداد به شهادت رسانید، امام رضا(ع) نزد این بانو آمد و فرمود: امانتی را که پدرم به شما سپرده است، بیاورید. آن زن پرسید: آیا پدرت به شهادت رسیده است. امام فرمود: بلی، هم اکنون از مراسم دفن او می‌آیم. منم جانشین او و امام جن و انس.
امّ‌احمد با شنیدن این خبر اسف‌انگیز، بنای گریستن نهاد و با صدای بلند شیون کرد و بعد از اینکه تسکین یافت، امانت‌‌های امام کاظم(ع) را به حضرت امام علی بن موسی الرضا(ع) داد و با آن امام همام بیعت کرد.[4]
برگی از فضائل
در تاریخ، امام‌زاده حمزه این گونه معرفی شده: دانشور فاضلی که از دیانت، صیانت می‌کرد، جلیل‌القدر و رفیع المنزله بود، رتبه‌ای عالی داشت، اقتدار و عزتش زبانزد خاص و عام گردید و نزد قشرهای گوناگون مردم محبوبیت فوق‌العاده و ویژه‌ای به دست آورد.[5]
علامه مجلسی در تحفة الزائر نوشته است: «قبر شریفش نزدیک مرقد حضرت عبدالعظیم است و ظاهراً همان امام‌زاده‌ای است که آن سید زیارت می‌کرده است و باید آن را زیارت کرد. از صاحب مجدّی نقل شده که حمزة بن موسی مکنّا به ابوالقاسم است».
محدث قمی در وصفش می‌گوید: «همانا حمزه فرزند موسی(ع) سیدی جلیل‌الشأن بود و در نزدیکی شاه عبدالعظیم قبری است با بقعه‌ای عالی، منسوب به او و مزار عامه مردم است».
به گفته وی «در روایت نجاشی است که وقتی حضرت عبدالعظیم حسنی در ری به حالت اختفا و دور از چشم عباسیان و کارگزاران آنان زندگی می‌کرد، روزها را روزه می‌داشت و شب‌ها به نماز می‌ایستاد و پنهان بیرون می‌آمد و قبری را زیارت می‌کرد و می‌گفت مرقد فرزندی از اولاد موسی بن جعفر(ع) است».[6]
دلایل مهاجرت
در علل هجرت وی به ایران در اوایل قرن سوم هجری، مورخان خاطرنشان ساخته‌اند که وقتی حضرت امام رضا(ع) در سال 201ق. به عنوان ولایت‌عهدی  مأمون، ناگزیر از مدینة‌النبی عازم خراسان شد، طی‌ نامه‌ای که خطاب به امام‌زادگان و سادات نوشت، از آنان خواست به ایران مهاجرت کنند. از این روی، آنان از حجاز و سایر نقاط عربستان عازم این سرزمین شدند که معروف‌ترین این مهاجران، احمد بن موسی (شاه چراغ) و حضرت فاطمه معصومه(س) است.[7]
حضرت حمزه که برادر ابوینی احمد بن موسی بود، به احتمال قریب به یقین، همراه وی به دیدار امام علی بن موسی الرضا(ع) شتافت و اینکه برخی گمان کرده‌اند وی در سفر خراسان، امام رضا(ع) را همراهی می‌کرده است، درست نیست. به نظر می‌رسد وقتی مأمون از ناحیه امام هشتم احساس خطر کرد و حضرت را به شهادت رسانید،  همین که ورود کاروان شاه‌چراغ به  اطلاعش رسید، دستور قتل امام‌زادگان و سادات مهاجر را به کارگزاران خود در فارس صادر کرد.
احمد بن موسی و برادرانش حمزه و علاء الدین حسین و دیگر همراهان که قصد عزیمت به خراسان را داشتند، با سپاه قُتْلُغ خان، (حاکم شیراز) مواجه شدند و چون آن عزیزان برای این نبرد آمادگی لازم را نداشتند، برخی مجروح و زخمی گشتند و از معرکه متواری شدند. در این  میان، احمد بن موسی به دلیل شدت جراحات به شهادت رسید.
حمزة بن موسی که در این جنگ ناجوانمردانه به شدت زخم دیده بود، خود را به شهر ری رسانید، ولی در آنجا به حالت مجروح درگذشت و در باغستانی دفن شد. حضرت عبدالعظیم وقتی قبرش  را زیارت می‌کرد، می‌گفت:
«هذا قبر خیر رجل من ولد موسی بن جعفر(ع)». عبدالعظیم با وجود جلالت و قدری که داشت، هماره به زیارت این مرقد می‌رفته و شخص مدفون در آنجا را به اصحاب و شاگردان مورد اطمینان خویش معرفی می‌کرد.[8]
سند قدیمی‌تر، رساله‌ای منسوب به صاحب بن عبّاد، دانشمند قرن چهارم هجری است که آن را در احوال حضرت عبدالعظیم نگاشته است و این نکته را تأکید و تصریح کرده است.[9]
قرائنی بر بارگاه حمزه در ری
محمد حسین حسینی جلالی در کتاب «مزارات أهل البیت و تاریخها» می‌نویسد: یکی از دلایل سکونت سید عبدالعظیم در شهر ری، حمزة بن موسی بوده است. این واقعیت در زیارت آن امام‌زاده چنین آمده است:
«ای زیارت‌کننده بهترین مرد از فرزندان موسی بن جعفر(ع)!».
طبق برخی روایت‌ها، گروهی از هواداران مأمون علیه او شورش کردند و حمزه را به قتل رسانیدند؛ تا آن که آشنایان و دوستانش وی را در باغی در ری دفن کردند.[10]
حرزالدین گفته است: مقبره حمزه در ری شناخته شده و معروف است و به سمت جنوبی رواق آرامگاه سید عبدالعظیم حسنی پیوسته است. گنبدی بلند و استوار، ضریح و پنجره‌ای گران‌بها دارد. بر کسی پوشیده نیست که به حمزة بن موسی بن جعفر آرامگاه‌هایی در شهرهای گوناگون نسبت داده شده است که از جمله مشهورترین آنها در ری است. او از عالمان، بزرگان و فقیهان و فردی با تقوا  بود. امامت برادرش علی بن موسی الرضا(ع) را پذیرفت، در خدمتش در مدینه به سر می‌برد، فرمان حضرت را عملی می‌ساخت، از اصحاب امام هشتم به شمار می‌رفت و در سفر و حضر به حضرت خدمت می‌کرد. [11]
خوانساری در روضات الجنات[12] و رضا قلی خان هدایت در روضة الصفای ناصری[13] مزار حمزه را در ری ذکر کرده‌اند.
سید عبدالرزاق کمونه حسینی یادآور شده است: در ری آرامگاه حمزة بن موسی واقع است؛ چنان که سید مهدی قزوینی در فلک النجاة به این نکته اشاره دارد.
به گفته این محقق و عالم نسّابه، حمزه، مردی فاضل و پارسا بود و از برادرش حضرت امام رضا(ع) صادقانه پیروی می‌کرد و پیوسته در پی کسب رضایت وی بود.[14]
شاهدی دیگر
یکی از علمای برجسته به نام سید مهدی قزوینی  برای فرزندش میرزا صالح که از دانشمندان است، از پدر بزرگوارش نقل کرده است که: در جزیره، بین دجله و فرات و در جنوب حلّه عراق، برای ارشاد قبایل بنی زبید و نشر تشیع، رفته بودم . در جزیره مزاری است معروف به قبر حمزة بن موسی الکاظم(ع). مردم آن را زیارت می‌کنند و برایش کراماتی هم نقل کنند. من از آنجا عبور می‌کردم، ولی چون برایم ثابت نشده بود، به زیارت آن مرقد نمی‌رفتم؛ زیرا نزد من به اثبات رسیده بود که آن امام‌زاده، در ری مدفون است. پس یک مرتبه برحسب عادت بیرون رفتم و نزد اهالی آن آبادی میهمان بودم. آنان از من خواستند آنجا را زیارت کنم. پاسخ دادم: مزاری را که نمی‌شناسم، زیارت نمی‌کنم. به دلیل اعراض من، رغبت مردم هم به آن مکان کاهش یافت. آن گاه از نزد ایشان حرکت کردم و شب را در قریه مزیّدیه ماندم و در خانه برخی سادات اقامت گزیدم. چون سحر شد، به نافله برخاستم و پس از خواندن نوافل، به انتظار طلوع فجر نشستم که ناگاه سیدی که او را به صلاح و تقوا می‌شناختم و از اهالی آن نواحی بود، بر من وارد شد، سلام کرد و نزدم نشست و گفت: یا مولانا! دیروز میهمان اهل قریه حمزه شدی و او را زیارت نکردی؟ گفتم: آری. فرمود: چرا؟ گفتم: چون او را نمی‌شناسم و اعتقاد دارم حمزه فرزند امام کاظم(ع) در ری است. فرمود: بسا چیزهاست که شهرت یافته، ولی اصالتی ندارد. این قبر حمزه نیست، بلکه مرقد ابو علی حمزة بن قاسم علوی عباسی از فرزندان حضرت ابوالفضل عباس(ع) است. او یکی از علمای اجازه و اهل حدیث بود و شرح حال نگاران وی را به علم و پارسایی ستوده‌اند.
از ذهن من گذشت که این شخص از سادات علوی است و احتمالاً این  اطلاعات را از برخی علما فرا گرفته است. چون صبح شد و نماز صبح را اقامه کردم و تعقیبات نماز را تا طلوع آفتاب ادامه دادم، با مطالعه کتاب‌های رجالی متوجه شدم بیان آن سیّد درست است و این بزرگوار همان ابوعلی حمزة بن قاسم علوی است نه حمزه فرزند موسی الکاظم(ع). وقتی که اهل قریه به دیدنم آمدند، ناگهان دیدم فردی شبیه آن سید در میانشان بود. از او تشکر کردم که هنگام سحر نزد من آمد و مرا از این حقیقت آگاه کرد. پرسیدم: این اطلاعات را از چه کسی آموختی و مأخذ و مصدرش کجاست؟ او پاسخ داد: سوگند به خداوند که در این ساعت من نزد شما نیامده‌ام و امروز به محضرتان رسیدم و شب گذشته در بیرون روستا بودم.
من شکی ندارم آن شخصی که هنگام سحر تشریف آورد، حضرت صاحب الامر(عج) بوده است که از فرمایش ایشان ثابت می‌شود امام‌زاده حمزه در ری مدفون است.[15]
صفای زیارت
به دلیل جلالت قدر و منزلت این بزرگوار، از همان ایامی که پیکرش در سرزمین ری دفن شد، محبان خاندان عصمت و طهارت، به زیارتش شتافته، حاجات مشروع خود را به محضر مبارکش برده و حاجت روا شده‌اند. کرامات این سید عظیم الشأن نُقل مجالس و نقل محافل دینی و فرهنگی بوده است.
حاج شیخ عباس قمی در مفاتیح الجنان نوشته است: همان زیارتی را که برای حضرت عبدالعظیم خوانده می‌شود، برای آن امام‌زاده هم می‌توان خواند، ولی با آوردن عبارت «السلام علیک یا  اباالقاسم» به جای نام حضرت عبدالعظیم، اسم حضرت امام‌زاده حمزه آورده می‌شود.
ملا باقر کجوری مازندرانی ، زیارتی را برای حمزة بن موسی بیان کرده که طی آن به مقامات معنوی و علمی وی اشاره شده است. در فرازی از این زیارت چنین می‌خوانیم: «السلام علیک أیّها الولی الکریم. السلام علیک أیّها العبد الصالح الناصح العالم؛ السلام علیک یا أبا القاسم یا حمزة بن موسی الکاظم...».[16]
اولین بار سلاطین صفویه که خود را از اولاد این امام‌زاده به شمار آورده‌اند، به مرقد او توجه کردند و بارگاهی برایش ساختند. البته ساخت گنبد جدید، آیینه‌کاری حرم مطهر و ایوان، کاشی‌کاری‌ها و برخی تزئینات دیگر، از بناهای عصر قاجاریه است. در رواق شریف وی، عده‌ای از دانشوران، در اعصار گوناگون به خاک سپرده‌ شده‌اند.[17]
علی فرزند حمزه
صاحب مجدّی می‌گوید: قبر حمزة بن موسی در اصطخر شیراز است. در تاریخ عالم آرای عباسی هم نقل شده: سلسله صفویه به حمزه مذکور منتهی می‌شوند و محل دفنش در توابع شیراز است. از این روی، فرمانروایان صفوی، در مکان مزبور قبّه‌ای عالی برایش بنا کرده و موقوفات زیادی بدان اختصاص داده‌اند. صاحب بدایع الانوار هم به دفن این امام‌زاده در شیراز تصریح کرده، ولی برای ادعای خود دلیلی نیاورده است.
عباس فیض هم تأیید می‌کند که با وجود قرائنی، محل دفن حضرت حمزه فرزند امام کاظم(ع) در اطراف شیراز است. به گفته وی، صفویان بر تربتش در شیراز بارگاهی بنا کرده‌اند و اسکندر بیک منشی، از مورخان عصر این سلسله، به این نکته تصریح دارد. مؤلف سراج الانساب هم قول قوی‌تر را، مدفون بودن وی در شیراز می‌داند.
در پاسخ به این ادعا باید گفت: معمولاً صفویّه هر کجا که احتمال داده‌اند مقبره‌ای منتسب به حمزه بن موسی وجود دارد، به تعمیر و ساخت گنبد و افزودن بناهایی بر آن اقدام کرده‌اند. قول موّرخ این دوره هم قابل اعتماد نیست و او نمی‌خواسته درباره نظر شاهان صفوی اعتراض و انتقادی مطرح کند، اما برخی علمای نسابه بر این باورند شخصی که در شیراز آرمیده، علی فرزند حمزه بن موسی است.[18]
به علاوه، فیض با استناد به کتاب مجدّی، مدفون نبودن حمزه در شیراز را اثبات می‌کند و از کتاب انساب وی نقل می‌کند که حمزه در کوفه می‌زیست، سه پسر و هشت دختر داشت. اسامی پسرانش عبارت‌اند از: علی که در اصطخر شیراز مدفون است، حمزه که در خراسان وفات یافت که برخی بازماندگان وی به بلخ مهاجرت کردند و قاسم که فرزندی به نام قاسم اعرابی دارد.[19]
جمال الدین احمد بن عنبه می‌نویسد: نسل حمزه فرزند موسای کاظم(ع)، دو پسرند: حمزه و قاسم، و او را پسری دیگر است به نام علی که در باب اصطخر شیراز دفن است، اما نسل ندارد و بازماندگان و اعقاب حمزه، از قاسم است که خلف معروف آنان احمد بن محمد بن قاسم است. موسی، اسماعیل و محمد از او هستند و نقبای طوس و سادات آن نواحی به وی نسبت می‌برند که آنان را «کوکبیّه» می‌خوانند.[20]
بنابراین اجمالاً مشخص می‌شود که شخص مدفون در شیراز، علی فرزند حمزه است، نه خود او .
شاه‌زاده حمزه قم
در خیابان آذر (طالقانی) شهر مقدس قم،  روبه روی میدان کهنه و داخل کوچه، مرقد مطهر امام‌زاده حمزه قرار دارد. بنا به تصریح علمای انساب ، وی در جوار مرقد پدر بزرگوارش حسین و جدّ ارجمندش احمد بن اسحاق دفن شد که به دلیل شهرت و فضیلتی که داشت، مجموعه مراقد مزبور، به نام وی معروف گردید.
گر چه نظریات گوناگونی درباره وی وجود دارد، امّا سلسله نسبش این گونه است:
حمزه فرزند ابوعبدالله حسین فرزند احمد فرزند اسحاق فرزند ابراهیم فرزند موسی فرزند ابراهیم فرزند مرتضی فرزند امام کاظم(ع).[21]
با وجود این، عده‌ای از مورّخان و شرح حال نویسان، به اشتباه او را فرزند امام کاظم(ع) یعنی حمزة بن موسی دانسته‌اند.
محدث قمی می‌نگارد: در بلده طیبه قم، قبری است معروف به شاه‌زاده حمزه که به جلالت و بزرگواری معروف است. اهل قم به  او اعتقاد کاملی دارند و در احترام و اکرام او می‌کوشند. آن قبر دارای صحن، قبّه و بارگاهی است. از کلام مؤلف تاریخ قم استفاده می‌شود که این بزرگوار همان حمزة بن موسی بن جعفر است؛ چنان که در خلال تاریخ سادات رضائیه که در قم بودند و در آنجا دفن شدند، آمده است: یحیی صوفی در قم اقامت گزید و در میدان زکریا فرزند آدم حوالی مشهد حمزة بن موسی ساکن بود.[22]
عباس فیض، این نظر را نمی‌پذیرد و با استفاده از مطالبی که در کتاب تاریخ قم به قلم حسن بن محمد بن حسن شیبانی، از علمای قرن چهارم هجری آمده، شخص مدفون در آرامگاه شاه‌زاده حمزه را، حمزة بن احمد بن اسحاق بن ابراهیم بن موسی بن ابراهیم دانسته است و تعبیر حمزة بن موسی را که در این اثر آمده، نوعی مسامحه تلقی کرده و نوشته است:
بیان مؤلف تاریخ قم درباره مدفن حمزه بن موسی در قم، صراحتی ندارد و اگر او به قم آمده و در این شهر وفات یافته، با وجود تمام جلالت قدر و منزلتی که داشته و فرزند بلافصل امام هفتم نیز بوده، چگونه امکان دارد در تاریخ قم از ورود و رحلتش به این شهر اثری نباشد، با آنکه مؤلف این اثر تا سال 378 هجری که مشغول تألیف کتابش بوده، از تمام سادات، حتی آنها که چندین واسطه تا  امام دارند، از ممد و حسین و یا کسانی که درباره آنان مدح شده، از مدفونان در قم و یا غیر آنها، به طور کلی و بدون استثنا نام برده و حالات هر کدام را به تفکیک ذکر کرده است.
در باب سوم از اثر مزبور، در حالات ابراهیم فرزند امام کاظم(ع) و احفادش و نیز اسحاق و فرزندانش آمده است: حمزه فرزند حسین در این شهر (قم) دارای موقعیت بزرگی بوده و در همین دیار وفات یافته  است.
فیض ضمن ذکر این فراز از تاریخ قم، خاطر نشان می‌سازد: مراد مؤلف کتاب یاد شده از حمزة بن موسی، همین حمزه فرزند حسین است که از نوادگان امام کاظم(ع) است و این معنا بر حسب بیانات عرفی  علمای انساب و رجال و مطابق با مکالمه‌های متداول عموم مردم است که برای معرفی اشخاص نامشان را با ذکر اسم جدّ اعلایشان که مبیّن جلالتش بوده، قرین ساخته و به طور توأم ذکر و نام پدر و جدش را اسقاط کرده‌اند.[23]
محمد حسین ناصر الشریعه، ذیل معرفی امام‌زاده شاه حمزه مدفون در قم می‌نویسد: امام‌زاده، حمزة بن موسی بن جعفر است که با شاه چراغ شیراز، احمد بن موسی، از یک مادرند. وی افزوده است: چند محل را در سوسفید ترشیز، ری و شیراز به حمزه فرزند موسی کاظم به عنوان مکان دفنش نسبت داده‌اند.
وی در ادامه، قول تاریخ قم را ذکر می‌کند و می‌نویسد: به گفته او، این حمزه بدون واسطه از اولاد موسی بن جعفر است، ولی هنگام ذکر سادات حسینیه و موسویه که به قم وارد شدند، نام او را نمی‌آورد و در معرفی سادات صادقیه به چند واسطه، حمزه نامی دیده می‌شود. و در کتاب روضة الصفای ناصری نیز نوشته شده: یکی از متوفاهای زمان صفویه را در قم در جوار مرقد فاطمه بنت موسی بن جعفر و حمزه بن موسی دفن کرده‌اند.[24]
که البته قول مؤلف روضة الصفای ناصری اعتباری ندارد و عباس فیض آن را نمی‌پذیرد.[25]
حمزه فرزند حمزه
در باغ مزار ترشیز (کاشمر کنونی)، امام‌زاده‌ای دفن است که برخی مورخان آن را  حمزة بن موسی دانسته‌اند که چنین ادعایی، فاقد هر گونه سند و مدرک معتبری است و حتی قول صریحی از علمای انساب در این باره موجود نیست.
از سویی، برخی از اهل تاریخ گفته‌اند: حمزه فرزند حمزه فرزند امام کاظم(ع) در کاشمر دفن شده است که این قول را بر حسب قرائنی می‌توان پذیرفت. ملا هاشم خراسانی می‌گوید: به احتمال قوی، قبری که در سوسفید ترشیز قرار دارد، حمزة بن حمزه است؛ چرا که در عمدة الطالب آمده است وی به خراسان مهاجرت کرد و در آثاری چون: المجدی، سراج الانساب، الفصول الفخریه، منتهی الامال و مسند امام کاظم(ع) به طور متفق القول آمده است حمزه فرزند حمزه عازم خراسان شد و در آنجا  درگذشت و فرزندانی از او باقی ماند که برخی از آنان به جانب بلخ کوچیدند.[26]
محمد حسین حسینی جلالی می‌نویسد: طبق برخی روایت‌ها، سید حمزه با حضرت امام رضا(ع) به خراسان سفر کرد و در طول مسیر با جدّیت وافر در خدمت امام هشتم بود و می‌کوشید از دستورهایش پیروی کند. گروهی از پیروان مأمون، وی را کشتند. مورد اختلاف است که محل مرقد آن بزرگوار در ری، سبزوار، یا شوشتر است. به نظر می‌رسد آنچه باعث این خطا شده است، آن است که حمزة بن موسی فرزندی همنام خود داشته است.[27]
اولین بار اسکندر بیک منشی، نام این پدر و پسر را با یکدیگر خلط کرده و نوشته: ابوالقاسم حمزه به قول اصحّ، در سوسفید ترشیز مدفون و مرقد شریفش مطاف مردم آن ولایت است.[28]
از معاصرین، ایرج افشار سیستانی هم گمان کرده است که امام‌زاده مدفون در کاشمر، حمزة بن موسی است.[29]
اما ضعیف‌ترین قول‌‌ها، این است که مدفن حمزة بن موسی را در کرمان ذکر کرده‌اند. جز درکتاب لباب الانساب، منبع دیگری چنین ادعایی ندارد.[30]
ابراهیم بن ناصر طباطبا آورده است: از ساداتی که به سیرجان آمده‌اند، ابوالحسن علی بن ابراهیم فرزند محمد فرزند امام کاظم است.[31]
اگر در سیرجان فرزند بلافصلی از امام هفتم وجود داشت، در میان مردم آن دیار معروف و مشهور بود. به علاوه، علمای انساب غالباً در آثار خود به این موضوع اشاره‌ای نکرده‌اند و حمزه مدفون در سیرجان، از احفاد امام کاظم(ع) است.
در شهرستان بوانات، بقعه‌ای مرکب از صحن، سردر، رواق و حرم با آثار معماری از قرن دهم و یازدهم دیده می‌شود که می‌گویند امام‌زاده حمزه از نوادگان امام موسی بن جعفر(ع) در آن به خاک سپرده‌ شده است.[32]
در شش کیلومتری شهرستان شیروان، مجموعه‌ای مرکب از حرم چهارگوش قرار دارد که  می‌گویند امام‌زاده «حمزه رضا»، فرزند امام کاظم در آن دفن است، که به نظر  می‌رسد او از احفاد امام هفتم باشد، نه فرزند بلافصل حضرت.[33]
میر شمس الدین موسوی
گروهی از سادات موسوی از نسل حمزه بن موسی از حجاز و عراق به نیشابور مهاجرت کردند و در این  منطقه کوشش‌های ترویجی و مبارزاتی خود را پی‌گرفتند و به گسترش قرآن و عترت اهتمام ورزیدند. برخی سادات که از نسل این مهاجران بودند، برای اعتلای ارزش‌های معنوی با فراهم گردیدن  امکانات، به سرزمین هندوستان کوچ کردند و آن چنان در دفاع از «دیانت» استقامت، راستی و درستی از خود بروز دادند که افراد زیادی را علاقه‌مند به اسلام و خصوصاً تشیع کردند. یکی از این شخصیت‌ها، سید حیدر معروف به «شهاب الدین» است که در نشر آیین اسلام در میان بت‌پرستان شمال هند و سرزمین کشمیر، اهتمام زیادی ورزید. مخالفان که تحمل تلاش‌های تبلیغی وی را نداشتند،  او را به شهادت رسانیدند که در همان سرزمین دفن شد.
امّا مهم‌ترین دانشور از این خاندان که گسترش تشیع در کشمیر مدیون اوست، پس از میر سید علی همدانی، میر شمس الدین عراقی است. از آنجا که وی اساس تشیع را در کشمیر استوار ساخت و بت‌ها را در آن دیار درهم شکست، به «شمس الدین مکسّر الاصنام» معروف گردید.
میر شمس الدین موسوی از نوادگان حمزة بن موسی الکاظم و فرزند شریف الدین سلطان ابراهیم، در نیمه قرن نهم هجری در روستای کُند در حوالی سولقان (از توابع کن، در چند کیلومتری تهران) دیده به جهان کشود. مادرش سیده فاطمه خاتون، از خاندان سادات قزوین به شمار می‌رفت. میرشمس الدین در سنین جوانی برای فراگیری علوم دینی راهی اصفهان شد و نزد استادان حوزه و علوم دینی این شهر، مدارج عالی را در معقول و منقول طی کرد که به دلیل فراست ویژه و توانایی ذهنی فوق‌العاده و ارتباط تنگاتنگ با مشاهیر اصفهان، شهرت خاصی به دست آورد.
سلطان حسین بایقرا، از فرمانروایان تیموری در قرن نهم هجری که به اهل بیت پیامبر و سادات و علمای شیعه علاقه‌ای عمیق داشت، به میر شمس الدین موسوی عراقی مأموریت داد که همراه هدایایی، نزد حاکم کشمیر برود. او هشت سال در این سرزمین ماند و مورد توجه مردم قرار گرفت. دیدار او از کشمیر، این مزیت را داشت که روابط نزدیکی با فرمانروایان آن سامان، به خصوص با رانیاها و چاک‌ها برقرار کند.
موفقیت شاه اسماعیل صفوی در رسمی کردن تشیع در ایران، زمینه‌هایی را به وجود آورد که میر شمس الدین همراه خانواده، بار دیگر به کشمیر برود. او علاوه بر ادامه برنامه‌های ارشادی، در تشکیلات سیاسی و اداری نظارت‌هایی داشت که این برنامه، حیثیت اجتماعی و اقتدار شیعیان را تثبیت کرد. افرادی از سلسله چاک‌ها، به خصوص کاج چاک، به تشویق این سید جلیل القدر در گسترش و توسعه کمّی و کیفی مراکز فرهنگی، آموزشی و عبادی شیعیان، کارنامه‌ای ارزشمند از خود برجای نهادند.
بدین گونه، شالوده شیعه در کشمیر و شمال هند، چنان استوار گردید که علی‌رغم نقشه‌های بت‌پرستان و سایر مخالفان، هیچ قدرتی نتوانست آن را از ریشه برآورد.
میر شمس الدین عراقی (اراکی) در سال 932 ق. درگذشت و بنا به نقلی به شهادت رسید و در «جادیبال» دفن شد.[34]
سید دانیال موسوی فرزند میرشمس الدین که در علم و فضیلت به مقاماتی دست یافته بود، فعالیت‌های آموزشی و فرهنگی پدر را پی‌گرفت؛ امّا مخالفان به بهانه‌های واهی و اتهامات دروغین، او را تحت تعقیب قرار دادند و فرمان قتلش را صادر کردند و او را در 24 صفر 957ق. به شهادت رسانیدند.[35]
سید حسین فرزند سید دانیال، معروف به «رهنما» که منابع رجالی و تاریخی از او به عنوان عالم پرهیزگار سخن گفته‌اند و تلاش‌های او را در رشد و ارشاد مردمان کشمیر ستوده‌اند نیز به دست خفاش صفتانی که نمی‌توانستند پرتوهای درخشندگی او را تحمل کنند، به شهادت رسید و پیکرش در جوار مرقد پدر و پدربزرگش دفن شد.[36]
سید سیاه پوش
در سلسله نسب ساداتی که به حمزه بن موسی منتهی می‌شوند، نام شخصی به نام صفی الدین سید علی سیاه پوش به چشم می‌خورد که در نیمه قرن نهم هجری می‌زیسته است. برخی منابع خاطرنشان ساخته‌اند وی پس از نایل شدن به مقامات علمی، عرفانی و ادبی به بیت المقدس رفت و در این شهر تاریخی، به تربیت و  ارشاد پرداخت. وفاتش در همان مکان روی داد و در باب رحمت این مکان مبارک مدفون شد و مزارش معروف به «سید علی عجم» است.[37]
اما پاره‌ای از مآخذ و نیز قرائنی دیگر گفته‌اند نام سید علی سیاه پوش، شخصیتی را در اذهان تداعی می‌کند که بقعه و بارگاهش در دزفول است و او را به عنوان عارف زاهد، صاحب کشف و کرامات و دارای قوت نفس معرفی کرده‌اند. نسب وی این گونه به امام‌زاده حمزة بن  موسی می‌رسد:
سلطان سید علی فرزند سید صدر الدین موسوی فرزند شیخ  صفی  الدین فرزند اسحاق فرزند سید امین الدین جبرئیل فرزند سید محمد فرزند سید صلاح الدین فرزند سید قطب الدین فرزند سید محمد فرزند سید اسماعیل فرزند سید فیروز فرزند شاه سلیمان فرزند سید محمد فرزند سید حسین فرزند سید عوض الخواص فرزند سید محمد فرزند سید احمد فرزند سید قاسم مُسمّی به حمزه فرزند امام انس و جن موسی کاظم(ع).[38]
از آنجا که مردم دزفول از وی کرامتی را درباره متوقف گردیدن آب رودخانه دزفول مشاهد کرده‌اند، او به «سید علی رودبند» هم موسوم است و سادات رودبندی و داعی، از نسل وی غالباً در دزفول و دیگر نقاط استان خوزستان، فارس و بوشهر زندگی می‌کنند که شجره‌نامه کامل آنها را آقای حبیب الله نظیری دزفولی، در کتابی که به تقریظ استاد سید علی کمالی دزفولی مزیّن است، آورده  است.
سید دین علی
سید دین علی شاه، که جدّ اعلای امام خمینی و از نسل حمزة بن موسی است، اصالتاً نیشابوری است. او به کشمیر عزیمت کرد و به نشر فرهنگ اهل بیت(ع) پرداخت و در زمره علمای آن سرزمین در آمد و در همان ایالت به شهادت رسید.[39]
پسوند شاه که در نام وی دیده می‌شود، به معنای سرور، صاحب مقامات عرفانی و معنوی، مربی طالبان سلوک، بزرگ و بزرگوار، دارای شرافت نژادی و اصالت خانوادگی است. برخی گفته‌اند چون سید دین علی در میان اقران خود از نظر دانش و کمالات ممتاز بوده، مردم کشمیر او را با این پسوند خطاب می‌کردند. آیت الله پسندیده گفته است: جدّ بزرگ ما، دین علی شاه، در زمره شخصیت‌های روحانی است که در کشمیر به شهادت رسید و علما و مردم آن نقاط از مراتب علمی او اطلاع دارند.[40]
به نظر می‌رسد دین علی شاه، لقب آقا بزرگ (میر گلزار علی معروف به عبدالله پسر میر دولت علی ]سید صفدر[ ) است.[41]
آقا بزرگ را از نوادگان میر حامد حسین معرفی کرده‌اند، ولی در سلسله نسب او شخصی با این عنوان دیده نمی‌شود و متأسفانه تعدای از منابعی که به معرفی اجداد امام خمینی(ره) پرداخته‌اند، مرتکب این اشتباه شده‌اند.[42] البته میر حامد حسین در یکی از نیاکان خود با امام خمینی اشتراک نسب دارد؛ چنان که آیت الله سید محمد باقر شفتی، از دانشمندان عصر قاجاریه، با این خاندان قرابت دارد.[43]
سید احمد موسوی
آیت الله سید  احمد موسوی نیشابوری فرزند عالم شهید سید دین علی شاه است که تحصیلات مقدماتی و برخی مبانی علوم و معارف اسلامی را نزد پدر و دیگر علما آموخت و برای تکمیل آموخته‌های خویش عازم عتبات عراق شد و در حوزه نجف نزد مراجع و مدرّسین برجسته وقت ، تحصیلات را تا نیل به درجه اجتهاد ادامه داد و برای تبلیغ و تربیت طلاب علوم دینی به کشمیر بازگشت. او ارتباط خویش را با عتبات عراق قطع نمی‌کرد و برای زیارت بارگاه ائمه‌ هدی(ع) و نیز دیدار با دوستان دانشور و مقاصد دیگر، در سال‌های بعد به این منطقه می‌آمد.
او در نیمه قرن سیزدهم هجری در جوار بارگاه حضرت امام حسین(ع) به سر می‌برد که در هنگام نماز جماعت، با یوسف خان، اهل آبادی فرفهان خمین آشنا شد. این شخص مأموریت داشت ضمن انجام زیارت، بعد از پرس و ‌جوهای لازم، عالمی را برای فعالیت‌های تبلیغی و امور شرعی خمین بیابد و او را به سوی آن دیار دعوت کند.
سید احمد، وقتی ضرورت وجودش را در آن منطقه  احساس کرد، به یوسف خان پاسخ مثبت داد؛ زیرا برایش تفاوتی نمی‌کرد که در چه سرزمینی باشد، بلکه در پی  این بود که کجا بهتر می‌تواند به وظایف خطیر دینی و انسانی خود بپردازد. او درصدد بود آموخته‌ها، توانایی‌ها و اندیشه‌های خویش را در سرزمینی به کار گیرد که ثمر افزون‌تری دهد و موجب رویش معرفت و بصیرت مردم شود و همان جا را وطن خویش قرار دهد.
در آن ایام، خمین که به «کمره» معروف بود، وضع آشفته‌ای داشت؛ زیرا به دلیل شرارت‌ عده‌ای از افراد قبایل، یورش‌های راهزنان و نیز فشارهای سیاسی خوانین منطقه، کمره امنیت اجتماعی و آرامش سیاسی خود را از دست داده بود. مردم هم پناهگاهی برای رفع مشکلات شرعی و دینی نداشتند. البته کمره از وجود عالمان و بزرگان فضل و فضیلت محروم نبود، ولی در آن عصر، تیرگی‌ها چنان شدت یافت که برخی از آنان به نقاط دیگر کوچ کردند و یا زمینه را برای ایجاد یک  تحول زیربنایی در افکار و اعتقادات مردم مناسب نمی‌دیدند.
سید احمد، این امتیاز را داشت که ضمن برخورداری از توانایی‌های علمی و ظرفیت فکری و ذهنی بالا، از شجاعت و شهامت ویژه‌ای بهره‌مند بود و از تهدید‌ها و فشارهای خوانین و زورگویان محلی، هراسی به دل راه نمی‌داد. او در نهی از منکر، جدّی و قاطع بود. وقتی به وی خبر رسید حاکم وقت منطقه قصد تجاوز به خانواده‌ای را دارد، به حالت مسلح به مقرّ آن والی عداوت پیشه رفته و بی‌اعتنا به تفنگ‌چیان و خدمه‌اش، خود را به خان خائن رسانید و به وی اخطار کرد اگر بخواهد به مردم گزندی برساند و مفسده‌ای مرتکب شود، مجازات سختی در انتظارش خواهد بود. این برخورد سید احمد با کارگزار خمین، هشداری بود که او را به خود آورد و قدری از تجاوزها و جفاهای خود کاهست.
سید احمد حدود چهل سال در خمین به عنوان مرجع امور دینی و شرعی مردم خمین و توابع، به ارشاد، و راهنمایی اهالی و تربیت شاگردان، همچنین قضاوت و رسیدگی به دعاوی مردم  اهتمام ورزید. منزلش پیوسته پناهگاه و کانون امیدواری محرومان، درماندگان و مظلومان بود و در احیای مزارع، باغات و توسعه اقتصادی منطقه، با قشرهای گوناگون همکاری تنگاتنگی داشت.[44]
در قحطی سال 1283 ق. سید احمد از مالکان خوشنام و افراد متمول خواست برای کاهش فشارهای این وضع اسف بار بر مردم، با وی همکاری کنند. آنان پذیرفتند و بدین گونه اهالی خمین در این حادثه کمتر آسیب دیدند. در همان روزهای سخت خشکسالی و قحطی، در خانه سید احمد هرگز بر روی مردم بسته نشد و سفره‌اش گسترده بود. محرومان و فقیران هر روز اطعام می‌گردیدند.[45]  سرانجام سید احمد پس از چهل سال اقامت در خمین و برجای گذاشتن کارنامه‌ای درخشان از خود، در اواخر سال 1285 یا 1286ق. در همین شهر دارفانی را وداع گفت. طبق وصیت وی، پیکرش را پس از تشییعی با شکوه در خمین و اراک، به کربلا انتقال دادند و در جوار بارگاه امام حسین(ع) دفن کردند.[46]
شهید سید مصطفی موسوی
سید مصطفی فرزند سید احمد، در اول طلوع آفتاب روز پنجشنبه 29 رجب سال 1278ق. در خمین و در خانه پدری دیده به جهان گشود. او گر چه در سنین کودکی، پدر دانشور خود را از دست داد، اما این ضایعه در اراده‌اش برای کسب معارف و علوم  اسلامی خللی وارد نکرد و پس از فراگیری مقدمات علوم حوزوی، به محضر میرزا احمد فرزند ملاحسین خوانساری از نوادگان محمد خوانساری صاحب زبدة التصانیف (عالم عصر صفوی) ، شتافت و تحصیلات را نزد وی به طور جدّی پی‌گرفت. فضایل  این استاد چنان برای سید مصطفی جاذبه داشت که با دخترش حاجیه آغا خانم که بعدها به هاجر خانم مشهور گردید، ازدواج کرد تا ارتباط با این روحانی وارسته و زاهد را افزایش دهد.[47]
سید مصطفی بعد از تشکیل خانواده، به اصفهان رهسپار شد و در آنجا به فراگیری معقول و منقول مبادرت ورزید؛ امّا چون آموخته‌های مزبور نمی‌توانست روح جستجوگرش را قانع کند، در اوایل قرن چهاردهم هجری همراه همسر و دختر خردسالش مولود آغا خانم (که در سال 1305ق. به دنیا آمده بود) عازم نجف اشرف شد و در آنجا تحصیلات خود را ادامه داد و موفق شد محضر میرزای رشتی را درک کند. اسامی دیگر اساتیدش مشخص نیست؛ اما از مهم‌ترین هم مباحثه‌های وی، می‌توان سعید گلپایگانی را نام برد.[48]
اقامت آن عالم مبارز در نجف، تا سال 1312ق. طول کشید و در حالی که به درجه اجتهاد رسیده بود، به خمین بازگشت و تا سال 1320ق. که زمان شهادتش بود، با اقتدار سیاسی و صلابت معنوی و با در اختیار داشتن نیروهای مسلح و خدمه کافی، مشغول اداره امور شرعی، ترویجی و اجتماعی مردم بود.
او از جمله مجتهدانی به شمار می‌رفت که شجاعت ستیز با خوانین و فرمانروایان زورگو را داشت. یک بار به طور جدّی در مقابل اعمال حاکم خمین (حشمت الدوله) مقاومت و خلاف‌هایش را گوشزد کرد. حاکم جفا پیشه به جای آنکه از رفتار مذموم خود دست بردارد، سید را دستگیر و محبوس کرد که با وساطت حاج میرزا رضا ریحانی که از متنفذین محلی بود و با سید قرابت داشت، از زندان رهایی یافت.[49]
در سال 1320ق. که عضد السلطان (فرزند چهارم مظفر الدین شاه) والی اراک بود، دو نفر از خوانین منطقه کمره، به نام‌‌های جعفرقلی خان و میرزا قلی سلطان به مردم جفا می‌کردند و آرامش را از آنان گرفته بودند.
آنان که تنها سید مصطفی را مانع کارهای خلاف خود می‌دیدند، تصمیم به قتل وی گرفتند. در روز یازدهم ذیقعده 1320 که سید مصطفی عازم اراک بود تا شکایت از دست این خوانین مزبور را تسلیم والی سلطان آباد عجم (اراک) کند، در حوالی روستای حسن آباد (بین راه خمین و اراک)، سید را به ضرب گلوله به شهادت رسانیدند. با پی‌گیری خانواده آن شهید، قاتلان دستگیر شدند. یکی از آنان در حبس درگذشت و دیگری در تهران اعدام شد.
معروف‌ترین فرزند سید مصطفی، رهبر کبیر انقلاب اسلامی ایران، روح الله موسوی مصطفوی خمینی است که نه تنها با استبداد و استکبار به ستیز برخاست، بلکه در «جهان اسلام» تحول عمده‌ای به وجود آورد.[50]
پی‌نوشت‌ها
[1] . الارشاد، شیخ مفید، ج2، ص244 و 245.
[2] .عمدة الطالب، ابن عنبه، ص178.
[3] . اعلام الوری، طبرسی، ج2، ص36؛  تهذیب الانساب و نهایة الاعقاب، محمد بن ابی جعفر عبیدلی، ص147.
[4] . بحارالانوار، ج48، ص308؛ شاگردان مکتب ائمه، محمد علی عالمی، ج1، ص147.
[5] .تحفة الازهار، ضامن حسینی مدنی، ج2، ص332.
[6] . منتهی الآمال، حاج شیخ عباس قمی، ج2، ص419و420.
[7] . جامع  الانساب، سید محمد علی روضاتی، ج1، ص67.
[8] . بحارالانوار، ج48، ص312.
[9] . مستدرک الوسایل، محدث نوری، ج13، ص612 و613.
[10] . خاک پاکان، محمد حسین حسینی جلالی، ترجمه: قربانعلی اسماعیلی، ص314.
[11] . مراقد المعارف، حرزالدین، ج1، ص262و267.
[12] . همان، ج4، ص212.
[13] . همان، ج11، ص634.
[14] . آرامگاه‌های خاندان پاک پیامبر و بزرگان صحابه و تابعین، سید عبدالرزاق کمونه حسینی، ترجمه عبدالعلی صاحبی، ص129.
[15] . اختران فروزان ری و تهران، محمد شریف رازی، ص58و59.
[16] . جنة النعیم، باقر کجوری مازندرانی، ص290.
[17] . امام‌زادگان ری، محمد تقی مصطفوی، ج1، ص161و193.
[18] . همان، ص343 و344؛ ستارگان درخشان، محمد جواد نجفی، ج9، ص84 و85.
[19] . بدر فروزان، عباس فیض، ص62، 117و 138.
[20] . الفصول الفخریه، جمال الدین احمد بن عنبه، به اهتمام: محدث ارموی، ص141و142
[21] . بدر فروزان، ص15؛ گنجینه آثار قم، ج2، ص441؛ تاریخ قم، باب سوم، ص221.
[22] . منتهی الآمال، ج2، ص420.
[23] . بدر فروزان، ص68ـ70.
[24] . تاریخ قم، ناصر الشریعه، ص115و116.
[25] . بدرفروزان، ص67و68.
[26] . منتخب التواریخ، محمد هاشم خراسانی، امام‌زادگان و زیارتگاه‌های شهر ری، ص34و35.
[27] . خاک پاکان، ص230.
[28] .  عالم آرای عباسی، ج1، ص17.
[29] . استان خراسان، ایرج افشار سیستانی، ص114.
[30] . ر.ک: لباب الانساب، علی بن زید بیهقی، ج2، ص594.
[31] . منتقله الطالبیه، ص179.
[32] . دائرة المعارف تشیع، ج3، ص314 و315.
[33] . بناهای آرامگاهی، ص116.
[34] . شیعه در هند، سید عباس اطهر رضوی، ج1، ص275ـ285؛ تشیع در هند، جان نورمن هالیستر، ترجمه: آذر میدخت مشایخ فریدنی، ص161و162.
[35] . اعیان الشیعه، سید محسن امین، ج6، ص365.
[36] . همان، ص23، ذیل السید الحسین الرهنما.
[37] . دائرة المعارف تشیع، ج9، ص452و453؛ لغت نامه دهخدا، ج11، ص16233.
[38] . مجمع الابرار و تذکرة الاخیار، داعی دزفولی، گردآورنده: حبیب الله نظیری دزفولی، ص28ـ36؛ بناهای آرامگاهی، ص264و265.
[39] . خاطرات آیت الله پسندیده، ص8؛ مجله پاسدار  اسلام، ش84، ص26.
[40] . پا به پای آفتاب، گردآوری: امیررضا ستوده، ج1، ص17.
[41] . افتخارآفرینان استان مرکزی، داود نعیمی، ج3، ص342.
[42] . مجله حضور، ش38 ، ص242؛ (کارنامه نور، رضابابایی).
[43] . بیان المفاخر، سید مصلح الدین مهدوی، ج1، ص20و21.
[44] . افتخار آفرینان استان مرکزی، ج2، ص313، ج3، ص343، به نقل  از جزوه مخطوط به قلم مرحوم آیت الله پسندیده، یادداشت‌های دست نویس سید فاضل موسوی خلخالی، مضبوط در واحد خاطرات موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی.
[45] . خمینی روح الله، سید علی قادری، ص84.
[46] . خمین در گذر تاریخ، محمد جواد مرادی نیا، ص232و233؛ خاطرات آیت الله پسندیده، ص13.
[47] . پا به پای آفتاب، ج1، ص19.
[48] . خاطرات آیت الله پسندیده، ص15؛ تاریخچه خاندان امام خمینی، ص8؛ حدیث پارسایی، رضا مظفری، ص81 و99.
[49] . خمین در گذر تاریخ، ص 236ـ240؛ حدیث بیداری، حمید انصاری، ص15.
[50] . تاریخچه خاندان حضرت امام خمینی، ص10؛ شهدای روحانیت شیعه، علی ربّانی گلپایگانی، ج1، ص110و111؛ خمین در گذر تاریخ، ص244؛  افتخارآفرینان استان مرکزی، ج3، ص355و356؛ مجلّه مشکوة، ش22، بهار 1368، ص11و12؛ علمای بزرگ شیعه از کلینی تا خمینی، م.جرفادقانی، ص318و319.
 

تبلیغات