آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۰

چکیده

متن

فضایل فاطمه زهرا دختر پیامبر، بر هیچ کس پوشیده نیست. اهل سنت همانند بسیاری دیگر از مسلمانان به فضایل او معترف‌اند و وی را ستوده‌اند. اما روشن نیست با وجود اعتراف به این فضایل، هجوم به خانه وحی به وسیله خلیفه اول و دوم را چگونه توجیه می‌کنند؟ مگر نه  اینکه به اعتراف خود آنان، خداوند به خشم فاطمه، خشمگین و به خشنودی او، خشنود می‌شود؟ مگر اعتراف نکرده‌اند که در جریان بیعت برای خلیفه غاصب، فاطمه از آنان ناخشنود گشت و وصیت کرد شبانه او را غسل دهند و دفن کنند و حتی اجازه نداد یکی از آنان بر جنازه‌اش حاضر شود و بر او نماز بخواند؟!
در این مقاله به بررسی همین مطلب پرداخته‌ایم و قضاوت نهایی را به عهده خوانندگان محترم می‌گذاریم.
برخی از فضایل فاطمه زهرا(س)
ابتدا نگاهی می‌کنیم به برخی از فضایل حضرت فاطمه زهرا(س) که در منابع اهل سنت آمده است:
1. عن حذیفه: قال رسول الله : «نزل ملک من السماء ... فبشرنی ان فاطمة سیدة نساء أهل الجنة[1]؛ حذیفه از قول رسول خدا نقل کرد که فرمود: فرشته‌ای از آسمان نازل شد... و از جانب خدا، مرا بشارت داد که فاطمه سرور زنان اهل بهشت است».
2. عن علی(ع): «سمعت النبی یقول إذا کان یوم القیامة نادی مناد من وراء الحجاب: یا أهل  الجمع غضّوا أبصارکم عن فاطمة بنت محمد حتی تمرّ؛[2] از امام علی(ع) نقل شده است که فرمود: از پیامبر شنیدم که می‌فرمود: در روز قیامت، ندا دهنده‌ای از پشت حجاب ندا دهد: ای اهل محشر! چشمانتان را بپوشانید تا فاطمه دختر محمد عبور کند».
3. عن علی(ع): «قال رسول الله(ص) لفاطمة: انّ الله یغضب لغضبک  و یرضی لرضاک؛[3] از امام علی(ع) نقل شده است که پیامبر به حضرت فاطمه(س) فرمود: همانا خداوند به خشم تو، خشمگین و به رضایت تو، راضی می‌شود».
4. فقال(ص): «انما فاطمة بضعة منّی فمن آذاها فقد آذانی؛[4] پیامبر(ص) فرمود: فاطمه پاره تن من است. هر که او را اذیت کند، مرا اذیت کرده است».
5. عن ابن بریده عن أبیه قال: «کان أحب النساء إلی رسول الله(ص) فاطمة و من الرجال علی بن ابی‌طالب؛[5] ابن بریده از پدرش نقل می‌کند که گفت: محبوب‌ترین زنان نزد پیامبر(ص)، فاطمه(س) و محبوب‌ترین مردان، علی(ع) بود».
6. قال رسول الله(ص): «اول شخص یدخل الجنة فاطمة[6]؛ پیامبر فرمود: اولین کسی که وارد بهشت می‌شود، فاطمه است».
7. قال رسول الله(ص): «فاطمة بضعة منّی یقبضنی ما یقبضها و یبسطنی ما یبسطها و ان الأنساب تنقطع یوم القیامة غیر نسبی و سببی و صهری؛[7] پیامبر(ص) فرمود: فاطمه پاره تن من است. هر چه او را ناراحت کند، مرا هم ناراحت کرده و هر چه او را شاد کند، همان باعث شادی من است. همانا همه نسب و خویشاوندی‌ها در روز قیامت قطع می‌شود، جز نسب و سبب من».
8. عن عایشة قالت: «اذا دخلت فاطمة علی النبی(ص) قام إلیها فقبّلها و اجلسها فی مجلسه؛[8] عایشه می‌گوید: هر گاه فاطمه بر پیامبر وارد می‌شد، پیامبر پیش پای او بر می‌خاست، او را در آغوش می‌گرفت و می‌بوسید و به جای خود می‌نشانید».
هجوم به خانه وحی و ماجرای بیعت
این فصل شاید برای آنان که تعصب خاصی به رهبران خود دارند، ناگوار باشد، اما حقیقت همیشه پوشیده نمی‌ماند. اگر بتوان با جعل حدیث، یا نابود کردن احادیث پیامبر در ارتباط با فضایل اهل بیت، مدتی بر مسند خلافت دنیوی نشست و فضایل و ارزش‌ها را زیر پا گذاشت، ولی نمی‌توان برای همیشه حقایق را مخفی کرد. اینک پس از گذشت بیش از 1400 سال از وفات پیامبر، با تأمل و تحقیق در کتب کسانی که خلافت را برای آن سه نفر جایز می‌دانند، حقایقی روشن می‌شود که از شدت وضوح، نیازی به رجوع به کتب پیروان حق (شیعیان) نیست. با این حال، همچنان تعصبات بی‌جا مانع از اعتراف به حق و حقیقت می‌شود. در این فصل، برخی از این حقایق روشن می‌شود.
چون پیامبر وفات یافت، گروه اندکی که بزرگ ایشان علی(ع) بود، مشغول به کفن و دفن بدن مطهر او شدند. این در حالی بود که جماعت بسیاری در «سقیفه بنی‌ساعده» جمع شده و مشغول انتخاب خلیفه بودند. گویی اگر جنازه پیامبر روی زمین هم رها می‌شد، برایشان مهم نبود. ابوبکر و عمر چون شنیدند در سقیفه بنی ساعده، دنیا‌پرستان برای رسیدن به مقام در حال مذاکره‌اند، به سرعت خود را به ایشان رساندند تا در امر رسیدن به خلافت، از دیگران  عقب نمانند. پس از آن جریان کذایی که در کتب به تفصیل ذکر شده، ابوبکر به خلافت رسید و اولین کسی که با او بیعت  کرد، عمر بود و بیعتش به آن علت بود تا  خلافت خود را پس از ابوبکر تثبیت کند. در این بین، جماعتی از مهاجران و  انصار مخالفت خود را با بیعت ابوبکر، با گردهمایی در خانه فاطمه و علی(ع) اعلام کردند. به همین دلیل، عمر برای بیعت گرفتن از ایشان رو به خانه اهل بیت(ع) آورد و مرتکب آن عمل زشتی شد که همه خوانده‌ایم و می‌دانیم. اما اهل سنت در این زمینه چه گفته‌اند؟
در کتاب «الامامة و السیاسة» و همچنین «زندگینامه عمر بن خطاب»، عبدالرحمن احمد البکری ـ که این نویسنده در مقدمه کتاب خود یادآور شده که تمام نوشته‌های کتابش را از منابع اهل سنت برداشت کرده است ـ ماجرای بیعت گرفتن از علی(ع) به طور کامل و این چنین تعریف شده است:
«کیف کانت بیعة علیّ(کرّم الله وجهه) قال إبن قتیبة: و إن أبابکر(رض) تفقد قوماً تخلفوا عن بیعته عند علیّ (کرّم الله وجهه)، فبعث إلیهم عمر، فجاء فناداهم و هم فی دار علی. فأبوا أن یخرجوا فدعا بالحطب و قال: والذی نفس عمر بیده لتخرجن أو لأحرقنها علی من فیها. فقیل له: یا أبا حفص ان فیها فاطمه... .
فقالت: «نشدتکما الله ألم تسمعا رسول الله یقول: رضاء فاطمة من رضای، وسخط فاطمة من سخطی، فمن أحب فاطمة إبنتی فقد أحبنی، و من أرضی فاطمة فقد أرضانی، و من أسخط فاطمة فقد أسخطنی؟
قالا: نعم سمعناه من رسول الله(ص).
قالت:
«فانی اُشهد الله و ملائکته أنکما أسخطتمانی و ما أرضیتمانی، و لئن لقیت النبی لأشکونّکما إلیه»؛[9]
ابن قتیبه می‌گوید: ابوبکر، عمر را به سوی گروهی فرستاد که از بیعت تخلف کرده و در خانه علی(ع) جمع شده بودند. پس عمر به خانه علی(ع) رسید و ایشان را ندا داد تا خارج شوند و با  ابوبکر بیعت کنند، ولیکن هیچ یک خارج نشد. عمر مقداری هیزم طلبید و گفت: به آن خدایی که جان عمر به دست اوست! یا خارج شوید یا خانه را با کسانی که در آن هستند، به آتش می‌کشم. به او گفته شد: آیا با حفص! در خانه، فاطمه هست. گفت: باشد (مهم نیست). بعد از این حرف، همه بیعت کردند الاّ علی(ع). عمر به سوی ابوبکر بازگشت و به او گفت: آیا قصد نداری این متخلف از بیعت را دستگیر کنی؟ پس ابوبکر به غلامش قنفذ گفت: به سوی علی(ع) برو و او را نزد من بیاور. قنفذ نزد حضرت رفته، گفت: خلیفه رسول خدا، تو را می‌خواند. علی(ع) فرمود: چه زود بر رسول خدا دروغ بستید. قنفذ بازگشته، کلام حضرت را به گوش ابوبکر رساند. ابوبکر گریه بسیاری کرد. (پس از آن، عمر چون شرایط را مناسب ندید) گفت: این متخلف از بیعت را فرصت نده (و او را بازداشت کن). پس ابوبکر به قنفذ گفت: به سویش برو و به او بگو: خلیفه رسول خدا، تو را  می‌خواند تا با او بیعت کنی. چون قنفذ کلام ابوبکر را رسانید، علی(ع) فرمود: سبحان الله آنچه را که شایسته آن نیستند، ادعا می‌کنند. (چون حضرت نیامد) عمر همراه جماعتی به منزل فاطمه آمدند. وقتی فاطمه صدای این جماعت را شنید، با صدای بلند فرمود: «ای پدر، ای رسول خدا! بعد از تو ما از دست عمر و ابوبکر چه کشیدیم؟» چون آن جماعت آن را شنیدند، برخی از آنها بازگشتند. پس عمر با گروهی دیگر، علی(ع) را برای بیعت نزد ابوبکر آوردند و به او گفتند: بیعت کن: فرمود: اگر بیعت نکنم، چه می‌کنید؟ گفتند: به خدا قسم! گردن تو را می‌زنیم. فرمود: آیا بنده خدا و برادر رسول خدا را می‌کشید؟ عمر گفت: اما بنده خدا، آری ولی برادر رسول خدا، خیر. و ابوبکر ساکت بود و حرفی نمی‌زد... (پس از مکالماتی) فاطمه فرمود: شما را به خدا قسم! آیا نشنیدید که رسول خدا فرمود: «رضایت فاطمه، رضایت من و خشم او، خشم من است. هر که فاطمه دخترم را دوست بدارد، مرا دوست داشته و هر که فاطمه را راضی کند، مرا راضی کرده و هر که او را خشمگین کند، مرا خشمگین کرده؟»
گفتند: آری، همه را از رسول خدا شنیدیم.
 آن گاه فرمود: «من، خدا و ملائکه را شاهد می‌گیرم که شما، مرا به خشم آوردید و راضی‌ام نکردید. و چنانچه پیامبر را ملاقات کنم، از شما به او شکایت خواهم کرد».
غیر از آنچه ذکر شد، در دیگر منابع اهل سنت نیز گاهی با صراحت و گاهی با کنایه، این داستان نقل شده است؛ از آن جمله موارد زیر است:
در  تاریخ یعقوبی آمده است:
«بلغ أبابکر و عمر، أن جماعة من المهاجرین و الأنصار قد اجتمعوا مع علی بن أبی‌طالب فی منزل فاطمة بنت رسول الله، فأتوا فی جماعة حتی هجموا الدار، و خرج علی و معه السیف فلقیه عمر. فصارعه عمر فصرعه، و کسر سیفه، و دخلوا الدار فخرجت فاطمة فقالت: «والله لتخرجن أو لأکشفن شعری و لأ عجن إلی الله!» فخرجوا و خرج من کان فی الدار و أقام القوم أیاماً. ثم جعل الواحد بعد الواحد یبایع، ولم یبایع علیّ إلاّ بعد ستة أشهر و قیل أربعین یوماً؛[10] به ابوبکر و عمر خبر رسید که جماعتی از مهاجران و انصار با علی بن ابی‌طالب در منزل فاطمه جمع شده‌اند. پس با جماعتی آمدند تا به خانه فاطمه(س) هجوم برند. پس از تهدید، علی(ع) از خانه خارج شد و با او شمشیری بود. پس عمر، شمشیر او را شکست و با همراهان خود داخل خانه وی شدند. سپس فاطمه خارج شده، فرمود:
«به خدا قسم! یا خارج می‌شوید یا موهای خود را مکشوف و به خداوند شکایت می‌کنم».
پس از خانه خارج شدند. بعد از آن، یکی پس از دیگری بیعت کردند،  ولی علی(ع) تا شش ماه یا به قول دیگر، چهل روز بیعت نکرد».
در تاریخ طبری نوشته شده:
«حدثنا ابن حمید، قال حدثنا جریر عن مغیرة عن زیاد بن کلیب، قال: أتی عمر بن الخطاب منزل علیّ و فیه طلحة و الزبیر و رجال من المهاجرین، فقال: والله لأحرقن علیکم أو لتخرجن إلی البیعة. فخرج علیه الزبیر؛[11] عمر به منزل علی(ع) آمد. طلحه و زبیر و جماعتی از مهاجران در خانه او بودند. چون به در خانه رسید، گفت: این خانه را بر شما آتش می‌زنم یا آنکه برای بیعت خارج شوید...».
ابوالفداء می‌نویسد:
«ثم إن أبابکر بعث عمر بن الخطاب إلی علیّ و من معه لیخرجهم من بیت فاطمة (رضی الله عنها)، فأقبل عمر بشیء من نار علی أن یضرم الدار، فلقیته فاطمة (رضی الله عنها) وقالت:
«إلی أین یا ابن الخطاب؟ أجئت لتحرق دارنا؟» قال: نعم، ...فخرج علیّ حتی أتی أبابکر فبایعه. کذا نقله القاضی جمال الدین بن واصل، و أسنده إلی ابن عبد ربه المغربی؛[12] همچنین نقل شده است که ابوبکر، عمر را به سوی علی(ع) و کسانی که با او بودند، فرستاد تا از خانه فاطمه خارج شوند و با او بیعت کنند. پس عمر با آتشی پیش آمد تا خانه حضرت را بسوزاند. فاطمه(س) او را ملاقات کرده، فرمود: «کجا می‌روی عمر! آیا می‌خواهی خانه ما را آتش بزنی؟»
گفت: آری... پس علی خارج شد و با ابوبکر بیعت کرد...».
با این گزارش‌های تاریخی ـ که از منابع خود اهل سنت نقل شد، ـ سؤال این است که چگونه جایز است هتک حرمت خانه دختر پیامبر؟ آیا جسارت به حریم «بضعة الرسول» جایز است؟ آیا جایز است او را به آتش زدن خانه‌اش تهدید کرد؟ آیا از روایات وارد شده معلوم نمی شود که فاطمه از ابوبکر و عمر خشمگین بوده و با همین حال از دنیا رفته است؟ آیا...؟ علمای عامه باید به این سؤالات جواب دهند.
سه شاهد درباره نارضایتی فاطمه(س)
غیر از آنچه از نارضایتی فاطمه(س) از ابوبکر و عمر درباره مسئله خلافت و بیعت گرفتن از امیرمؤمنان(ع) و هجوم به خانه حضرتش ذکر شد، می‌توان به سه شاهد دیگر اشاره کرد.
شاهد اول: ابوبکر ـ بر اساس آنچه بزرگان اهل سنت به آن اشاره کرده‌اند ـ در لحظات آخر زندگانی‌اش از سه عمل خود پشیمان شد و ابراز ناراحتی می‌کرد. یکی از آن سه عمل، حمله به خانه زهرای اطهر بود. دلیل پشیمانی‌اش هم به طور قطع نارضایتی فاطمه(س) از او است؛ زیرا پس از آن عمل، حضرت هیچ گاه با  او سخن نگفت تا از دنیا رخت بربست. ذهبی در تاریخ الاسلام می‌گوید:
«قال ابوبکر: ... أما إنی لا آسی علی شیء الاّ علی ثلاث فعلتهن، و ثلاث لم أفعلهن، و ثلاث وددت أنی سألت رسول الله(ص) عنهن: وددت أنی لم أکن کشفت بیت فاطمه و أن أغلق علی الحرب، وددت أنی یوم سقیفة بنی ساعدة کنت قذفت الأمر فی عنق عمر أو أبی عبیدة...؛[13] ابوبکر در اواخر حیات خود می‌گفت: تأسف می‌خورم بر سه کار که باید انجام می‌دادم و سه کار که نباید انجام  می‌دادم.... (سه کاری که انجام نمی‌دادم این بود که) کاش خانه فاطمه را باز نمی‌کردم و کاش روز سقیفه بنی‌ساعده امر خلافت را به گردن عمر یا ابی‌عبیده می‌انداختم و خود امر وزارت را بر عهده می‌گرفتم..».
شاهد دوم: ابوبکر بعد از پیامبر، فدک را ـ که ملک شخصی فاطمه زهرا(س) و هدیه خداوند برای آن حضرت بود ـ و بعضی از میراث‌های دیگر پیامبر برای فاطمه(س) را غصب و حضرت را از آنها منع کرد. طبق روایات بسیاری که بخاری و دیگران نقل کرده‌اند، حضرت فاطمه(س) به دنبال ابوبکر فرستاد و از او خواست فدک را به او بازگرداند، ولی ابوبکر چنین نکرد. عایشه می‌گوید:
«فوجدت فاطمة علی ابی بکر فی ذلک فهجرته فلم تکلمه حتی توفّیت فلما توفیت دفنها زوجها علیّ لیلاً و لم یؤذن بها أبابکر و صلی علیها؛ [14] فاطمه در این باره بر ابوبکر خشمگین و غضبناک شد و با او علناً قهر و قطع رابطه کرد و دیگر با  او سخن نگفت تا آنکه از دنیا رفت. پس هنگامی که از دنیا رفت، شوهرش علی(ع) او را شبانه دفن کرد و ابوبکر را از آن مطلع نساخت و خود بر جنازه او نماز گزارد».
بخاری در صحیح خود با عبارات دیگری، همین مطلب را به رشته تحریر در آورده است. عباراتی مثل «فغضبت فاطمة بنت رسول الله فهجرت ابابکر»[15] یا «فهجرته فاطمة فلم تکلمه».[16]
شاهد سوم: حضرت فاطمه(س) وصیت کرد که او را شبانه غسل دهند و دفن کنند. زیرا نمی‌خواست ابوبکر و عمر بر جنازه‌اش حاضر شده، بر او نماز بخوانند. این مطلب، امری است که اهل سنت به آن اعتراف کرده‌اند. قبر حضرت زهرا(س) برای همیشه مخفی ماند و ائمه اطهار(ع) هیچ گاه آن را آشکار نساختند تا نشان دهند زهرا(س) و علی(ع)، مظلوم و از آن دو خشمگین بودند. بنا به نص خود آنان، هر که فاطمه از او  خشمگین باشد، خدا و رسول از او خشمگین هستند و هر که خدا و رسول از او خشمگین باشند، مأوایی جز دوزخ  نخواهد داشت».
ابن سعد در «طبقات» چنین می‌گوید:
«علی بن حسین(ع) می‌فرماید: از ابن عباس پرسیدم: چه وقت فاطمه را دفن کردید؟ گفت: هنگامی که پاره‌ای از شب گذشته بود. گفتم: پس چه کسی بر او نماز خواند؟ گفت علی(ع)».
ابن کثیر دمشقی، مورخ بزرگ اهل سنت، به این مطلب اعتراف کرده، می‌گوید: «قول صحیح  و  درست همان است که در صحیح بخاری از عایشه نقل شده که .... فاطمه شبانه دفن شد».[17]
ابن کثیر پس از  اینکه جریان خشم فاطمه(س) از ابوبکر را نقل کرده است، با کمال بی‌شرمی به توجیه خیانت خلیفه اول پرداخته و ابوبکر را، انسانی معصوم و فاطمه را، غیر معصوم دانسته است. تمام سخن ابن کثیر این است که اگر فاطمه غضب کرد، اشتباه کرد و اگر ابوبکر، فاطمه را به خشم آورد، چون صاحب اختیار و هدایت شده از جانب خدا بود، گناهی متوجه او نیست. همچنین در مورد غضب علی(ع) می‌گوید: دلیل غضب او آن بود که می‌گفت چرا ما را برای مشورت در امر  خلافت خبر نکردید، و گر نه می‌دانست که ابوبکر نسبت به بقیه به خلافت سزاوارتر است.[18]
این، روش یک عالم سنی است که نشان می‌دهد اسلام واقعی هنوز هم مظلوم است. اسلامی که این جماعت نشان می‌دهند، به طور قطع همان چیزی نیست که مطلوب  رسول خدا بوده باشد. اینان «حق» را پنهان و «باطل» را آشکار می کنند، با آنکه به یقین می‌دانند که حق و باطل کدام است!
تناقض‌گویی یکی از عالمان اهل سنت
غزالی پس از مطالعه تاریخ فهمیده  است که عمر و ابوبکر برای دنیاخواهی و ریاست طلبی در سقیفه جمع شده بودند و خلافت را غصب کردند. او در کتاب «سرّالعالمین» می‌گوید:
«واجمع الجماهیر علی متن  الحدیث من خطبته فی یوم عید یزحم باتفاق الجمیع و هو یقول: «من کنت مولاه فعلیّ مولاه» فقال عمر: بخّ بخّ  یا أبا الحسن لقد أصبحت مولای و مولی کل مؤمن. فهذا تسلیم و رضی و تحکیم ثم بعد هذا غلب الهوی تحب الریاسة .... و )فنبذوه وراء ظهورهم واشتروا به ثمناً قلیلاً( و لما مات رسول الله(ص) قال قبل وفاته: «ائتوا بدواة و بیضاء لأزیل لکم إشکال الأمر و أذکر لکم من المستحق لها بعدی».
قال عمر: دعوا الرجل فإنه لیهجر، وقیل یهدر. فإذا بطل تعلقکم بتأویل النصوص فعدتم إلی  الإجماع: و هذا منصوص أیضا فإن العباس و أولاده و علیاً و زوجته و أولاده لم یحضروا حلقة البیعة؛[19] جمهور بر این عقیده اتفاق دارند که متن حدیث «من کنت مولاه فهذا علیّ مولاه» در روز عید غدیر از زبان پیغمبر جاری شده است. پس از اتمام خطبه، عمر گفت: «بخ بخ یا اباالحسن لقد أصبحت مولای و مولی کل مؤمن». این حرف معنایی جز تسلیم و رضا ندارد؛ ولی پس از آن، هوای نفس بر او غلبه کرد و به خاطر دوستی ریاست، هر چه را گفته بود، پشت سر انداخت و همه را به بهای اندک فروخت. چون هنگام مرگ رسول خدا فرارسید، فرمود: «قلم و کاغذی بیاورید تا  اشکال امر را از شما رفع کنم و مستحقّ خلافت پس از خود را ذکر نمایم». عمر گفت: این مرد را رها کنید که هذیان می‌گوید.
پس تعلق و اتکای شما به نصوص باطل شد (زیرا دلایل بالا، نصوص شما را باطل می‌کند). برگردیم به اجماع (اگر می‌گویید اجماع دلیل خلافت ابوبکر است، می‌گویم): عباس و فرزندانش و علی و همسر و اولادش حاضر به بیعت نشدند (پس نمی‌توانید بگویید همه به خلافت او راضی بودند) ... با این حساب، دلایل شما مبنی بر خلافت ابوبکر، باطل است».
اکنون بعد از ذکر این شواهد و ادله، نوبت به شما خواننده محترم رسیده است تا در این مورد تصمیم‌گیری کنید و دیدگاه خود را درباره آنچه تاکنون دانسته‌اید یا می‌دانید، اصلاح کنید. اگر از برادران و خواهران اهل سنت هستید، خدا را در نظر آورید و به  انصاف داوری کنید و حق را پایمال نکنید و از خداوند بخواهید تا چشم شما را به نور خود روشن سازد، و اگر از برادران و  خواهران شیعه هستید، از اینکه مورد هدایت خداوند واقع شده‌اید، او را سپاس بگویید و هیچ گاه نعمت عظیم «ولایت» و «مودّت خاندان وحی» را که خداوند به شما ارزانی داشته، فراموش نکنید. به امید پیروزی حق بر باطل.
پی نوشت‌ها
[1] . المستدرک حاکم نیشابوری، ج11، ص28.
[2] . همان، ص36.
[3] . همان، ص38.
[4] . فضائل الصحابه، احمد بن حنبل، ج3، ص301.
[5] . الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ابن عبدالبر، ج2، ص112.
[6] . لسان المیزان، ابن حجر عسقلانی، ج2، ص111.
[7] . تفسیر ابن کثیر، ج5، ص495.
[8] . سنن ترمذی، ج12، ص373.
[9] .الامامة و السیاسة، ج1، ص19 و عمر بن خطاب، عبدالرحمن احمد البکری، ص87.
[10] . تاریخ یعقوبی، ج1، ص155.
[11] . تاریخ طبری، ج2، ص443.
[12] . المختصر فی اخبار البشر، ابوالفداء، ج1، ص107.
[13] .تاریخ الاسلام، ذهبی، ج1، ص315.
[14] . صحیح بخاری، ج5، ص82.
[15] .همان، ج4، ص504.
[16] .همان، ج9، ص551.
[17] . البدایه و النهایه، ابن کثیر، ج6، ص338.
[18] . السیرة النبویه، ابن کثیر، ج4، ص486.
[19] .سرّالعالمین و کشف ما فی الدارین، ابوحامد غزالی، ص4.

تبلیغات