رسانه و رازدارى
آرشیو
چکیده
متن
امروزه که جهان بر اثر پیشرفت سریع ارتباطات، همانند دهکدهای کوچک شده که به آسانی در مدت کوتاهی، میتوان از اخبار آن آگاهی یافت، با توجه به ابزارهای پیشرفته و حـسـّاس جاسوسی و اطلاعاتی، ضروری بودن راز داری بیش از پیش نمود مییابد و اهمیت آن بر کسی پوشیده نیست.
رازداری، از امور بسیار مهم در اسلام به شمار می آید و در گفتار و شیوه زندگی پیشوایان شیعه(ع) جایگاه ویژه ای دارد. آنان در اهتمام به این امر سرآمد همهاند؛ امری که در بعضی از موارد از واجبات مؤکد شمرده و برای افشا کننده آن، مجازات شدیدی در نظر گرفته شده است.
واژه «راز» در ادب فارسی، برابر با واژه «سرّ» در زبان عربی است و به معنای چیزی است که باید پنهان بماند یا به اشخاص مخصوصی گفته شود. در اصطلاح اسلامی عناوینی مانند: کتمان سر، عیب پوشی ، تقیه[1]، پنهان کردن اسرار نظامی و ... به معنی پوشاندن، سرپوش نهادن، پنهان کاری و افشا نکردن است.
راز چیست و راز دار کیست؟
بسیاری از مردم رازهایی اعم از خوب و بد دارند که اگر افشا شود، زیان می بینند؛ مثلا شخص آبرومندی بر اثر وسوسه های شیطان در نهان مرتکب گناه شده و فردی به عللی از آن آگاه گردیده که با افشای این راز، شخصیت اجتماعی او سقوط میکند. از این رو، از او میخواهد تا رازش را مستور دارد. گاهی رازداری مربوط به فضایل معنوی یا منافع مادی است؛ مانند اینکه کار خیری از شخصی سرزده که دوست ندارد بر سر زبانها بیفتد و از او ستایش شود تا مبادا قصد قربت او از میان برود و یا گرفتار غرور گردد. یا به کار اقتصادی مهمی رو آورده است که می بایست فعلاً پنهان بماند؛ چون رقیبان او ممکن است منافع مادی او را به خطر اندازند. همه این امور به طور پنهانی انجام پذیرفته و او تمایل ندارد که کسی اقدام پنهانی او را برملا سازد.
ضرورت و فواید رازداری
هـمه افراد در زنـدگـی فـردی و اجـتـمـاعـی خـویـش، ناگفتههایی دارند که برخی مربوط به خودشان است و برخی مربوط به خانواده یا دیگران. این ناگفتهها و رازها، گاه مربوط به ضعف ها و عیوب است و گاه مربوط به پیروزیها و موفقیتها.
به یقین افشای ضعف ها و عیوب آنان، اعتبار و حیثیت اجتماعیشان را زیر سؤال می برد و چه بسا باعث سلب اعتماد عمومی و شکست و آبروریزی شود. به همین دلیل، هم خودشان باید آن اسرار را بپوشانند و هم دیگران، تا مجالی برای اصلاح عیوب و برطرف کردن کاستی فراهم آید.
برملاکردن پیروزیها نیز گاهی برای فرد مشکل ساز است و ممکن است آتش حسد را در دل حسودان شعله ور سازد یا افراد تنگ نظر و بخیل را برای از بین بردن اسباب موفقیت او تحریک کند و در نهایت، مایه شرّ و فساد و بدبختی و ناکامی گردد. به همین دلیل باید در حفظ این راز ها کوشید.
بنابراین انسان باید در حفظ اسرار خود بکوشد و سینه خود و همکیشانش را صندوق رازها قرار دهد. امام علی(ع) فرمود: «صَدْرُ الْعاقِلِ صُنْدُوقُ سِرِّهِ؛[2] سینه عاقل، صندوق سرّ او است».
علمای علم اخلاق، رازداری را یکی از صفات و فضایل اخلاقی شمردهاند. گذشته از اینها، رازداری در موفقیت و کارایی زندگی نیز تأثیری به سزا دارد و باعث ایجاد اعتماد و اطمینان در میان افراد جامعه میشود. آدمی برای اینکه بتواند با خیالی آرام و بدون دغدغه زندگی کند، نباید راز خود را به کسی بگوید. کسی که راز خود را بپوشاند، اختیارش در دست خود اوست.
خانه اســرار تـــو چون دل شود
آن مُـرادت زودتر حاصـل شـود
گفت پیغمبر که هر که سِرّ نهفت
زود گردد با مراد خویش جُـفت
دانه چون اندر زمـین پنهان شـود
سِرّ آن سر سبزی بُســـتان شـود
زرّ و نقره گر نبــودندی نـــــهان
پرورش کَــی یافتنـدی زیرِ کان[3]
«راز» به فردی زندانی میماند که باید از آن حفاظت کرد تا فرار نکند. راز فاش شده، مانند زندانیِ فراری است که بازگرداندنش بسیار دشوار است. افشای راز، به سان تیری است که رها شده و دیگر نمیتوان آن را بازگرداند. هر گاه این تیر رها شود، اختیار آن هم از دست انسان خارج میشود. تا زمانی که راز آشکار نشده، اسیر توست؛ اما پس از افشای آن، تو اسیر آن میگردی. امیرمؤمنان علی(ع) فرمود:«سِرُّک أََسیرُک، فَاِنْ أَفْشَیتَهُ صِرْتَ أسیرَهُ ؛[4] راز تو اسیر توست، اگر آشکارش ساختی، تو اسیر آن شدهای».
راز داری اعتقادی در اسلام
در اسلام «رازداری»، ارزش و اهمیت و جایگاه ویژهای دارد. یکی از شاخههای رازداری مربوط به امور اعتقادی است. عالمان اهل سنت به شیعه خرده میگیرند که: چرا شیعیان و امامان شیعه به راز داری اعتقادی(تقیه) روآوردهاند؟ به زعم آنان، این گونه پنهان کاری، در اسلام اساسی ندارد؛ اما بر خلاف پندار آنان، تقیه هم در آموزههای دینی وجود دارد و هم مورد تأیید همه عقلای جهان است و حتی رهبران الهی برای رسیدن به اهداف مقدسشان در پارهای از مراحل تقیه کردهاند. پس «تقیه» هم روشی عقل پسند و مورد تأیید عقلاست ، هم آیات و روایات و سیره صحابه پیامبر بر آن دلالت دارد. امامان در دولت های ستمگر اموی و عباسی، به منظور کاستن ستم حکومت ها و حفظ مکتب، به تقیه روآوردند و شیعیان خود را بسیار سفارش کردند و پیروان آنان نیز با تأسّی به آنان به آن پناه بردند و این، رمز ماندگاری شیعیان بوده است.
برخی از آیات قرآن به روشنی بر تقیه به عنوان یک قاعده شرعی دلالت میکنند؛ از جمله:
1. (مَنْ کفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إِیمَانِهِ إِلاَّ مَنْ أُکرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالإِیمَانِ وَلَکنْ مَنْ شَرَحَ بِالْکفْرِ صَدْرًا فَعَلَیهِمْ غَضَبٌ مِنْ اللَّهِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ)؛[5]
«هر کس پس از ایمان آوردن با قصد و اختیار به خداوند کفر ورزد، مشمول غضب و عذاب الهی خواهد شود، مگر کسانی که به آن مجبور شوند و با اینکه قلبشان سرشار از ایمان است، برای حفظ جان خویش اظهار کفر کنند. چنین افرادی مشمول غضب و عذاب الهی نخواهند بود».
این آیه، گویای قاعده تقیه است.
2. (لاَ یتَّخِذْ الْمُؤْمِنُونَ الْکافِرِینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ وَمَنْ یفْعَلْ ذَلِک فَلَیسَ مِنْ اللَّهِ فِی شَیءٍ إِلاَّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقَاةً وَیحَذِّرُکمْ اللَّهُ نَفْسَهُ وَإِلَی اللَّهِ الْمَصِیرُ)؛[6]
«نباید مؤمنان به جای اینکه با یکدیگر پیوند مودّت و نصرت برقرار کنند، کافران را یاور و دوست خود برگزینند. هر کسی چنین کند، در پیشگاه الهی مقام و منزلتی ندارد (و کار او بر خلاف رضای الهی است)، مگر آنکه از کافران برحذر باشد» و (در شرایط تقیه قرار گیرد که در آن صورت پیوند مودت و نصرت با کافران مجاز خواهد بود)...».
مَراغی، از علمای اهل سنت، در تفسیر این آیه گفته است: علمای اسلام از این آیه «جواز تقیه» را استنباط کردهاند؛ یعنی انسان سخنی بگوید یا کاری انجام دهد که برخلاف حق باشد، تا بدین وسیله مانع آسیبرساندن دشمن به جان ، آبرو ، شرف یا مالش شود.[7]
3. (وَقَالَ رَجُلٌ مُّؤْمِنٌ مِّنْ آلِ فِرْعَوْنَ یکتُمُ إِیمَانَهُ أَتَقْتُلُونَ رَجُلًا أَن یقُولَ رَبِّی اللَّهُ وَقَدْ جَاءکم بِالْبَینَاتِ مِن رَّبِّکمْ وَإِن یک کاذِبًا فَعَلَیهِ کذِبُهُ وَإِن یک صَادِقًا یصِبْکم بَعْضُ الَّذِی یعِدُکمْ إِنَّ اللَّهَ لَا یهْدِی مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ کذَّابٌ)؛[8]
«و مردی مؤمن از خاندان فرعون که ایمان خود را نهان میداشت، گفت: آیا مردی را میکشید که میگوید پروردگار من خداست و همانا برای شما از جانب پروردگارتان دلایل آشکاری آورده و اگر دروغگو باشد، دروغش به زیان اوست و اگر راستگو باشد، برخی از آنچه به شما وعده میدهد، به شما خواهد رسید؛ چرا که خدا کسی را که افراط کار دروغگو باشد، هدایت نمیکند».
مؤمن آل فرعون به حضرت موسی(ع) ایمان آورده بود و با او رابطه پنهانی داشت و حضرت موسی را از نقشه قتل او از سوی فرعونیان آگاه کرد، ولی ایمان خود را از فرعونیان مکتوم میداشت. پنهان داشتن ایمان جز این نبود که او برای حفظ جان خود و کمک به حضرت موسی، به ظاهر با فرعونیان هماهنگ بود، اما عقیده واقعی او چیز دیگری بود.
در روایات نیز به موارد گوناگون تقیه برمیخوریم. در روایت آمده است: عبدالله بن عطا به امام باقر(ع) عرض کرد: دژخیمان طاغوت ، دو نفر از شیعیان را در کوفه دستگیر کردند و به آنها گفتند: از امیرمؤمنان علی(ع) بیزاری بجویید. یکی از آنها بیزاری جست و نجات یافت، و دیگری بیزاری نجست و کشته شد. امام باقر(ع) فرمود: «اما الّذی برئ فرجل فقیه فی دینه ، و أما الّذی لَم یبرء فرجل تعجل الی الجنة؛ اما آن که بیزاری جست ، مردی دین شناس بود، ولی کسی که بیزاری نجست ، مردی بود که به سوی بهشت شتاب کرد».[9]
مطابق این روایت ، مؤمنی که هنگام خطر جانی، رازداری کند، «دین شناس» است و به وظیفه دینی خود عمل کرده است.
مورخان نوشتهاند: در زمان حکومت امام علی(ع) و یاغیگری معاویه، بسر بن ابی ارطاة به دستور معاویه به مدینه حمله و جابر بن عبداللّه را احضار کرد. جابر به امالمؤمنین امّ سلمه گفت: بیعت کردن با او ضلالت است و اگر بیعت نکنم، بیم آن دارم که مرا به قتل برساند. امّ سلمه به او گفت: با او بیعت کن؛ زیرا اصحاب کهف از روی تقیه در مراسم مخصوص قوم خود حضور مییافتند و لباسهایی چون لباس های مخصوص آنان بر تن میکردند.[10]
امام صادق(ع) در باره اهمیت تقیه و رازداری فرمود: «اُمِرَ النَّاسُ بِخَصْلَتَینِ فَضَیعُوهُمَا فَصَارُوا مِنْهُمَا عَلَی غَیرِ شَیءٍ الصَّبْرِ وَ الْکتْمَانِ؛ مردم به دو خصلت مأمور شدند، ولی آن دو را تباه کردند و از دست دادند، و به همین جهت موفقیتی به دست نیاوردند: یکی صبر و دیگری رازپوشی».[11]
محدّثان و مفسّران اسلامی نقل کردهاند: آیه 106 سوره نحل در باره عمّار بن یاسر نازل شده است. او و پدر و مادرش (یاسر و سمیه) و عدّهای از اصحاب پیامبر(ص) مورد شکنجه و آزار مشرکان قرار گرفتند. یاسر و سمیه در اثر شکنجههای مشرکان به شهادت رسیدند، اما عمّار چیزی را که مشرکان خواسته بودند، به زبان آورد و بدین جهت از شکنجه رهایی یافت. اما از عمل خود بیمناک بود. از این رو، با چشمان اشک بار نزد پیامبر(ص) رفت و جریان را برای حضرت بازگو کرد. پیامبر(ص) در حالی که او را نوازش میکرد، فرمود: اگر بار دیگر نیز از تو چنین خواستند، همان گونه عمل کن. در این هنگام آیه یاد شده نازل شد.[12]
سیوطی در «لباب النقول» با اندک تفاوتی که با شأن نزول مذکور دارد، می نویسد: ابن منذر و ابن ابی حاتم و ابن مردویه از ابن عباس روایت کرده اند که گفت : چون رسول خدا(ص) خواست به مدینه مهاجرت کند، به اصحابش فرمود: از دور من پراکنده شوید. هر کس توانایی دارد، بماند و آخر شب حرکت کند. هرکس توانایی ندارد، همین اول شب به راه بیفتد. هر جا که به اطلاعتان رسید که من در آنجا منزل کرده ام، به من ملحق شوید. بلالِ مؤذن، خباب، عمار و زنی از قریش که مسلمان شده بود، ماندند تا صبح شد. مشرکان و ابوجهل ایشان را دستگیر و به بلال پیشنهاد کردند که از دین اسلام برگردد، او قبول نکرد. ناگزیر زرهی آهنین را در آفتاب، داغ کردند و بر تن او پوشاندند و او همچنان میگفت : احد، احد. اما خباب را در میان خارهای زمین میکشیدند و عمار نیز از در تقیه حرفی زد که همه مشرکان خوشحال شدند و او را آزاد کردند. آن زن هم پس از شکنجه، کشته شد. اما بلال، خباب و عمار را رها کردند و آنان خود را به رسول خدا(ص) رساندند، و جریان را برای آن حضرت تعریف کردند. عمار از حرفی که زده بود، سخت ناراحت بود. حضرت فرمود: دلت در آن زمان که چنین سخنی گفتی، چگونه بود؟ آیا به آنچه گفتی، راضی بود یا نه؟ عرض کرد: نه. فرمود: خدای تعالی این آیه را نازل فرموده:(...إِلاَّ مَنْ أُکرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالإِیمَانِ).[13]
راز در سیره امامان(ع)
مذهب تشیع به عنوان مکتبی شناخته شده که پنهانکاری و راز داری و تقیه میکند و امامان شیعه نیز در این زمینه سرآمد بودند.
اهتمام امامان به راز داری و تقیه
امام صادق(ع) فرمود:«التقیة دینی و دین آبائی و لا دین لمن لا تقیّة له؛ تقیه و رازداری، دین من و دین پدرانم است و آن کس که تقیه ندارد، دین ندارد».[14]
در حدیث دیگر فرمود: «ان المذیع لأمرنا کالجاحد به؛ کسی که اسرار و رازهای ما را فاش کند، همانند کسی است که منکر حق ما شود».[15]
نیز فرمود:«سِرُّک مِنْ دَمِک فلا یجرینَّ مِنْ غیرِ اَوداجِک؛ راز تو از خون تو است. پس نباید جز در رگهای خودت جاری شود!»[16]
امامان شیعه، همواره اصحاب خود را به رازداری و حفظ سرّ فرا خواندهاند. جابر بن یزید جعفی، شاگرد مورد اطمینان امام باقر و امام صادق(ع)، میگوید: پنجاه هزار حدیث و راز در سینه دارم که تاکنون آنها را به احدی نگفتهام.[17]
در حدیثی از امام کاظم(ع) چنین نقل شده است: «اِنْ کانَ فِی یدِک هذِهِ شیءٌ، فَاِنْ اِسْتَطَعْتَ اَلاّ تُعْلَمَ هذِهِ فَافْعَلْ؛ هرگاه در یک دست تو چیزی باشد و بتوانی کاری کنی که دست دیگرت با خبر نشود، چنین بکن».[18]
با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی
تا بی خبر بمیرد در درد خود پرســتی
امام رضا(ع) راز داری و کتمان سرّ را از مشخصات اساسی مؤمن معرفی کرده و فرموده: «مؤمن، هرگز مؤمن راستین نخواهد بود، مگر آنکه سه خصلت داشته باشد: سنتی از پروردگار، سنتی از پیامبر و سنتی از ولیّ خدا. سنت و روشی را که باید از خدا بیاموزد و به کار گیرد، راز داری است».[19]
از امام زین العابدین(ع) اشعاری نقل شده است که در این اشعار، اهتمام امامان(ع) به تقیه و رازداری، به خوبی بیان شده است. حضرت میفرماید:
انِّــی لاکتُــمُ مِـنْ عِلْـمِی جَــوَاهِــرَهُ
کــی لایـرَی الْحَقَّ ذُوجَـهْلٍ فَیفْتــِنَنَا
وَ قَــدْ تَقــَدَّمَ فِــی هَــذَا ابــُو حَسَــنٍ
الَـی الْحُسَینِ وَ اوْصــَی قَبْلَهُ الْحَسَــنَا
وَ رُبَّ جَـــوْهَـرِ عِلْــمٍ لَوْ ابُــوحُ بِــهِ
لَقِــیلَ لِــی انْــتَ مِمّــَنْ یعْبـُدُ الْوَثَنَا
وَلا سْتَــحَــلَّ رِجَــالٌ مُسْــلِمُــونَ دَمی
یــرَوْنَ اقْبَـحَ مَا یاتُونَهُ حَسَنَا[20]
«ـ من آن جواهر و نفائس علم خودم را کتمان میکنم تا آنان که نمیتوانند آن را درک و تحمل کنند، از آن اطّلاع پیدا نکنند. افکار و جواهر علم من، عین حقّ است؛ ولی آن را مخفی میدارم تا مرد جاهل از آن آگاه نگردد؛ چرا که در صورت آگاهی، ما را به فتنه میاندازد.
ـ البته قبل از من، حضـرت ابوالحسن امیرمؤمنان(ع) نیز بر همین شیوه بود و او نیز به کسی بیان نمیکرد و فقط آن را به پدرم داد، و قبل از او هم به عمویم حضرت امام حسن مجتبی(ع) وصیت کرده و به او نیز گفته بود که این علم را مخفی بدارد.
ـ چه بسیار علم جوهردار و اصیل و غیر قابل تشکیک، که اگر آن را آشکار کنم، بی شک به من میگویند: تو بتپرستی.
ـ و این مردم مسلمان، کشتن مرا که بدترین کار است، کار خوبی میپندارند؛ (چون مرا کافر میشمرند)».
از این اشعار استفاده می شود که امامان(ع) از زمان امام علی(ع) به تقیه عمل میکردند.
2 . علت راز داری و تقیه امامان
برخی با تشکیک در سیره امامان شیعه که به پنهان کاری و تقیه روی میآورند، میپرسند: علت تقیه و صبر و سکوت آنان چه بوده است؟ برای روشن شدن پاسخ، به ناچار میبایست به موقعیتی که ائمه اطهار(ع) داشتند، توجه کرد. شرایط زندگی آنان، چه در زمان بنیامیه و چه در زمان بنی عباس، بسیار سخت و طاقتفرسا بود. از این رو، جبهه مظلومان باید به مخفیکاری و حفظ اسرار اهتمام میورزید. ائمه(ع) بر این امر بسیار تاکید میورزیدند و از بیتوجهی شیعه به این موضوع نیز به شدت نگران بودند. در واقع، شرایط دشوار و اختناقآمیز، آنان را وامیداشت تا برای حفظ کیان تشیع، تقیه کنند و شیعیان را نیز به رازداری سفارش میکردند. منطق و خرد چنین حکم میکند که هر گاه جان و مال و آبرو در خطر بوده و حفظ آن در گرو اظهار سخن یا رفتاری برخلاف مذهب باشد، از طریق «تقیه»، خطر دشمن را بر طرف سازند. البته ممکن است اختلاف نظرهایی در مصادیق و موارد تقیه وجود داشته باشد؛ اما این اختلاف، در ضرورت تقیه خللی وارد نمیکند.
اگر چه، چنان که اشاره شد، از زمان امام علی(ع) تقیه صورت میگرفت، اما عداوتِ دولتهای اموی و عباسی، باعث شد که از زمان امامت امام سجاد(ع) به بعد، ائمه(ع) به رازداری اهتمام بیشتری نشان دهند.
بنا به نوشته مورخان، بعد از شهادت امام حسن مجتبی(ع) معاویه سختگیری های گستردهای را بر پیروان اهل بیت(ع) آغاز کرد تا شاید آنان تسلیم شوند و به فکر سازماندهی و بسیج نیروها بر ضدّ حکومت اموی نیفتند. او برای «مغیرة بن شعبه»، فرماندارکوفه نوشت:
از امروز باید روش دیگری را در پیشگیری، زمان تحمل و بردباری سپری شده است. در این باره تو را به چند نکته اساسی سفارش میکنم:یکی اینکه هرگز اهانت به علی بن ابی طالب را فراموش نکنید. این را در سرلوحه کارهای خود قرار دهید. از سوی دیگر، برای عثمان استغفار و طلب رحمت کنید. دیگر اینکه یاران علی بن ابی¬طالب را متهم کنید و از خود دور سازید و در مقابل، طرفداران عثمان را به خود نزدیک کنید و به شخصیت اجتماعی و سیاسی آنها بیفزایید و در هر جا، یکی از آنان را به کار بگمارید.[21]
در امتداد همین سیاست بود که در سال 51ق. واقعه «مرج العذراء» پدید آمد و «حجر بن عدی» و جمعی از یارانش تنها به جرم دوستی با امام علی(ع) به شهادت رسیدند. ابن ابی الحدید معتزلی شافعی، درباره وضعیت شیعیان در این دوره مینویسد:
پیروان و شیعیان علی بن ابی¬طالب(ع) در هر جا که بودند، به دست مزدوران معاویه کشته میشدند. کارگزاران بنیامیه دستها و پاهای اشخاصی را که احتمال میدادند شیعیان علی(ع) هستند، قطع میکردند. هر کسی را که به عنوان طرفدار اهل بیت پیامبر(ص) میشناختند، یا به زندان میافکندند، یا اموالش را به غارت میبردند و یا خانهاش را ویران میکردند و هر که بیشتر به اهل بیت پیامبر(ص) علاقه مند بود و از آنان طرفداری میکرد، بیشتر مجازاتش میکردند.[22]
سلیم بن قیس هلالی در بیان وضعیت شیعیان بعد از شهادت امام مجتبی(ع) در سال50ق. مینویسد: «فَلَمّا ماتَ الحَسَنُ بنُ عَلی(ع) اِزدادَ البَلاءُ وَ الفِتنَةُ وَ لَم یبقَ للَّه وَلیٌّ إلاّ خائِفٌ عَلی نَفسِهِ أو مَقتولٌ أو طَریدٌ أو شَریدٌ ؛ هنگامی که امام حسن(ع) رحلت کرد، بلا و فتنه بر شیعیان افزوده شد. پس شیعهای وجود نداشت، مگر آنکه میترسید از سوی حکومت کشته یا دستگیر و تبعید و یا ناچار به فرار شود».[23]
امام باقر(ع) وضعیت این زمان را چنین توصیف میفرماید: «... وکانَ عِظَمُ ذلِک و کبَرُهُ زَمَنَ مُعاوِیةَ بَعدَ مَوتِ الحَسَن(ع) فَقُتِلَت شیعَتُنا بِکلِّ بَلدَةٍ و قُطِعَت الأیدی و الأرجُلُ عَلَی الظِنَّةِ و کانَ مَن یذکرُ بِحُبِّنا والانقِطاع إلَینا سُجِنَ أو نُهِبَ مالُهُ أو هُدِمَت دارُهُ... حَتَّی أنَّ الرَجُلَ لَیقالُ لَهُ زِندیقٌ أو کافِرٌ، أحبُّ إلَیهِ مِن أن یقالَ شیعَةُ عَلِیًّ؛ فشار و ظلم بر شیعیان در زمان معاویه و بعد از شهادت امام حسن(ع) شدت یافت. شیعیان ما با اندک گمان و بهانهای، کشته میشدند و دست و پایشان بریده میشد. شدت این امر به حدی بود که اگر کسی یادی از دوستی ما میکرد، زندانی میشد، اموالش مصادره و یا خانهاش ویران میگشت. شیعه علی بودن، از اتهام کفر و بیدینی بدتر بود».[24]
مدائنی مینویسد: زیاد بن ابیه، شیعیان را زیر هر سنگ و کلوخی کشت، و رعب و وحشتی عجیب در دلهایشان انداخت. دستها و پاهایشان را برید، چشمان آنان را از حدقه درآورد، و تن بسیاری از شیعیان را بر شاخههای درخت خرما آویخت و عده زیادی را هم از عراق راند و آواره کرد.[25]
اما آنان که نتوانستند فرار کنند و یا تحت تعقیب قرار گرفتند و به سبب معروفیتشان دستگیر شدند، سرنوشتی جز مرگ خونین نداشتند؛ مانند: حجر بن عدی و عمرو بن حمق.
معاویه با همه امکاناتش و با هر خدعه و نیرنگی، با شیعه جنگید و از جمله کارهای ننگین او، رواج دشنام بر حضرت علی(ع) بود و آن قدر بر این کار زشت اصرار ورزید که یک نسل براساس آن پرورش یافت. بسیاری از رجال معروف و مردان نامدار شیعه را که در کوفه بودند، از دم تیغ گذراند و برای دستیابی به آنان، «زیاد» را حاکم آن شهر کرد و بصره را نیز بر قلمرو او افزود؛ چرا که زیاد به این منطقه کاملاً آشنایی داشته است.
روزگار معاویه و زیاد به پایان رسید و حکومت به دست یزید و ابن زیاد افتاد. ابن زیاد در مدتی کوتاه، مسلم بن عقیل، هانی، رشید هجری و میثم تمار و بسیاری از جوان مردان شیعه را بیرحمانه کشت و عده زیادی را هم به سیاه چال های زندان انداخت، تا آنکه شمار زندانیان به دوازده هزار نفر رسید و سرانجام واقعه کربلا رخ داد.
این همه فشار، ظلم و شکنجه هنوز فراموش نشده بود که عصر «حجاج بن یوسف» خون آشام فرا رسید. او شیعیان را به بدترین وضع ممکن قتل عام میکرد و به هر تهمت و گمانی، آنان را دستگیر میساخت و فشار در زمان او به حدی رسید که مردم حاضر بودند به آنان زندیق و یا کافر گفته شود، اما شیعه علی(ع) نامیده نشوند.[26]
حال اگر تاریخ عصر عباسیان هم با دقت بررسی و دنبال شود، معلوم میشود که عباسیان در رفتار قساوتبار خود پیرو امویان بودند و آنان نیز همچون آل سفیان و آل مروان، اولاد علی(ع) و محبان اهل بیت(ع) را با وضع رقتبار کشتند و آواره کردند.
آیا با این همه مصیبت و گرفتاری، امامان شیعه و شیعیان میتوانستند به طور آشکار، نظر و عقیده خود را بیان کنند و به مقابله با دشمنان بپردازند؟! تقیه در این شرایط کاملاً طبیعی و خردمندانه بود. از این رو عاقلانه نبود که اهل بیت(ع) در چنان اوضاع و احوالی، پیروان خود را به افشای راز و ابراز عقیده تشویق کنند و بدین وسیله آنان را در دام دشمنِ بدخواه اسیر سازند.عقل نیز حکم میکند که انسان در چنین شرایطی به شکل محتاطانه ای عقاید و افکار خود را کتمان کند تا گرفتار دشمن نشود.
افزون بر این، امامان(ع) حافظ شریعت و نگهبان نوامیس دیناند. اگر آنان روش تقیه را پیش نمیگرفتند و همگی در برابر دشمنان قیام مسلحانه می کردند و کشته میشدند، دیگر نمی توانستند به تفسیر و بیان شریعت بپردازند. آنان که به مقتضای «حدیث ثقلین»، همسنگ قرآناند و تا روز قیامت می بایست از آن حفاظت کنند و همگام با قرآن، در حوض کوثر بر پیامبر(ص) وارد شوند، برای بیان احکام و برملا ساختن ستم و فساد و گمراهی حاکمان، چارهای جز حفظ اسرار نداشتند.
عرصه های راز داری
راز داری، عرصه ها و شاخه هایی دارد که اینک به برخی از مهم ترین آن اشاره می شود.
1. راز داری سیاسی و نظامی
یکی از شاخه های راز داری، حفظ اسرار نظامی و سیاسی کشور اسلامی است. راز داری نظامی، آن است که بعضی از اسرار عملیات نظامی بر دشمن پوشیده بماند، تا او غافلگیر گردد و فرصتی برای عملیات و تدارکات نداشته باشد. لزوم این امر، از بدیهیات است. پیامبر اکرم(ص) نیز اهمیت فراوانی به آن میداد و اصحاب و یارانش را به حفظ اسرار نظامی توصیه میکرد و بسیاری از پیروزی های مسلمانان به خاطر حفظ همین اسرار بود.
اگر افشای اسرار نظامی و سیاسی کشور باعث شود که سرنوشت کشور اسلامی به خطر افتد یا خون بیگناهان ریخته شود و اموال و آبروها از بین برود، در این صورت «رازداری» از اهم وظایف و افشای اسرار، از زشتترین رذایل اخلاقی است و ترک رازداری، کیفر سنگینی دارد. در همین مورد خداوند می فرماید: (وَإِذَا جَاءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الأَمْنِ أَوْ الْخَوْفِ أَذَاعُوا بِهِ وَلَوْ رَدُّوهُ إِلَی الرَّسُولِ وَإِلَی أُوْلِی الأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِینَ یسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ)؛[27] «هنگامی که خبری از پیروزی و شکست به آنها برسد، (بدون تحقیق) آن را شایع میسازند و اگر آن را به پیامبر و پیشوایان (که قدرت تشخیص دارند) ارجاع دهند، از ریشههای مسائل آگاه میشوند».
این آیه به «رازداری سیاسی» اشاره دارد و تأکید میکند که اگر شایعاتی شنیدید، آن را بدون تحقیق منتشر نکنید، بلکه رازدار باشید و هر چه را شنیدهاید، با فرمانده و رهبر یا مسئولان عالی رتبه در میان بگذارید، نه اینکه آن را در میان عامه مردم منتشر کنید و این کارتان پیامدهای شوم سیاسی و اجتماعی به بار آورد. امام صادق(ع) بعد از خواندن این آیه، فرمود: خداوند شایعهکنندگان را در این آیه سرزنش کرده است و شما هم از این، درس بیاموزید و رازدار باشید. چرا رازها را فاش میکنید!؟[28]
امیرمؤمنان علی(ع) می فرماید: «اَلظَّفَرُ بِالْحَزْمِ وَ الْحَزْمُ بِاِجالَةِ الرَّأْی وَ الرَّأْی بِتَحصِینِ الاَْسْرارِ؛ پیروزی در پرتو دوراندیشی است، و دوراندیشی در به کارگیری صحیح اندیشه است، و اندیشه صحیح با نگهداری و رازداری میسّر است».[29]
رازداری نظامی در اسلام به قدری مهم است که افشای آن ، خیانت به خدا و رسول خدا(ص)، شمرده شده است. قرآن کریم میفرماید:
(یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تَخُونُوا اللَّهَ وَالرَّسُولَ)؛[30]
«ای کسانی که ایمان آوردهاید! به خدا و پیامبر(ص) خیانت نکنید».
این آیه در مورد یکی از اصحاب پیامبر(ص) به نام «ابولبابه» نازل شد که یکی از اسرار نظامی را نزد دشمن فاش کرد.
دو نمونه افشای راز
هنگامی که پیامبر(ص) به مدینه هجرت کرد، یهودیان همچون ستون پنجم دشمن عمل میکردند و از هر فرصتی بر ضدّ اسلام کارشکنی میکردند. سرانجام آن حضرت تصمیم گرفت که آنها را از اطراف مدینه تبعید کند، و گردنکشان آنها را به قتل برساند. یهودیان بنیقریظه در قلعه خود، در محاصره شدید سپاه اسلام بودند. طایفه اوس از پیامبر(ص) خواست تا آنها را ببخشد. پیامبر(ص) به آنها فرمود: آیا راضی هستید که حکمیت در این مورد را به یکی از افراد طایفه خودتان واگذارم؟ آنها جواب مثبت دادند. بنابراین، پیامبر(ص) «سعد بن معاذ» را برای این کار تعیین کرد، ولی بنی قریظه حکمیت سعد را نپذیرفتند و به پیامبر(ص) پیام دادند که ابولبابه را بفرستد. پیامبر(ص) ابولبابه را برای مشورت نزد آنها فرستاد. اما او در دیدار با یهودیان، یکی از راز های سیاسی ـ نظامی مسلمانان را فاش کرد، که آیات 27 و 28 سوره انفال در سرزنش او نازل شد .ابولبابه از این لغزش توبه کرد و خود را به یکی از ستون های مسجد بست و از خدا خواست تا توبهاش را بپذیرد. سرانجام آیه 102 سوره توبه نازل شد و از قبول شدن توبه او خبر داد.[31]
مورد دیگری که قرآن در رابطه با افشای راز نظامی، به آن اشاره میکند، داستان «حاطب بن ابی بلتعه» و زنی به نام «ساره» است. حاطب بن ابی بلتعه از یاران شجاع پیامبر(ص) و دارای سوابق درخشان بود. او در مکه مسلمان شد و به مدینه هجرت کرد، اما خانواده و اموالش در مکه ماندند. مشرکان قریش به خانواده او پیشنهاد کردند تا نامهای به حاطب بنویسد و حاطب، مشرکان را از تصمیمات پیامبر در مورد حمله به مکه آگاه سازد. آنان نامه را به وسیله زنی به نام «ساره» به مدینه فرستادند. ساره مخفیانه نامه را به حاطب رساند و منتظر پاسخ آن ماند. حاطب پاسخ نامه را به صورت کوتاه نوشت و در آن ، یکی از رازهای نظامی ارتش اسلام را برای قریش مکه فاش کرد.
ساره نامه را گرفت و مخفیانه از مدینه خارج شد. پیامبر(ص) از راه وحی از این خیانت آگاهی یافت و به علی(ع)، زبیر و مقداد دستور داد تا به سرعت حرکت کنند و آن زن را در مسیر راه در هر کجا که دیدند، دستگیر کنند و نامه را از او بگیرند.آنان در بین راه به ساره رسیدند و او را تفتیش و نامه را پیدا کردند و با شتاب به مدینه بازگشتند و به اطلاع پیامبر(ص) رساندند. پیامبر(ص) حاطب را احضار کرد و فرمود: چرا چنین کردی ؟ حاطب عذر و بهانه آورد. در این هنگام، آیات آغازین سوره ممتحنه در سرزنش حاطب به خاطر افشای راز نازل گردید.[32]
2. راز داری مکتبی و عقیدتی
راز داری مکتبی و عقیدتی (تقیه) آن است که انسان برای پیشبرد اهداف خود، از نظر عقیدتی (و گاهی هم سیاسی)، بهانهای به دست دشمن ندهد و با آرامش ظاهری خود، دشمن را غافل و رام کند، ولی در باطن به کار خود بر ضد دشمن ادامه دهد.
گاهی افراد مبارز و شجاع ، از سوی ستمگران در فشار و تنگنا قرار می گیرند و در برابر آنان از روش «استتار» استفاده میکنند. این روش ـ در شکل های گوناگون ـ برای مبارزه ، یک روش عقل پسند و منطقی است. این، اقدامی خردمندانه است که هر گاه انسان در معرض سوءظن و اتهامِ اقدام بر ضد حکمرانان ستمگر است و خود را در معرض خطر میبیند، منتظر فرصت مناسب بماند و با کتمان و پنهانکاری، خود را از آسیب و خطر دشمن مصون بدارد. این روش، همان تقیه است که در اسلام، به ویژه در مکتب اهل بیت(ع)، به آن اهمیت بسیار داده شده است.
امام صادق(ع) فرمود: «انّ التقیة تُرس المؤمن ، و التقیة حرز المؤمن؛ همانا تقیه، سپر و نگهدار مؤمن است».[33]
تقیه، سپری دفاعی برای ذخیره سازی نیروها و تغییر شکل مبارزه است و رهروان جبهه حق در طول تاریخ از آن بهره می گرفتند؛ مانند اصحاب کهف و ابوطالب پدر بزرگوار حضرت علی(ع). آنان با رازداری عقیدتی، توانستند از جبهه حق حمایت کنند و در پرتو آن، نتایج درخشانی را به دست آورند که اگر این سپر را رها میکردند، آن نتایج نصیبشان نمی شد. امام صادق(ع) فرمود: جبرئیل نزد رسول خدا(ص) آمد و گفت: ای محمد! پروردگارت سلام میرساند و می فرماید: اصحاب کهف، ایمان خود را در برابر حاکمان ستمگر عصرشان مخفی داشتند و (برای پیشبرد مکتب و عقیده توحیدی) به ظاهر اظهار کفر کردند. خداوند نیز دو برابر به آنان پاداش داد. همانا ابوطالب نیز ایمان خود را میپوشانید و اظهار شرک میکرد و خداوند به او نیز دو برابر پاداش خواهد داد.[34]
نیز امام صادق(ع) در باره حضرت ابوطالب فرمود: «و ما خرج من الدنیا حتی اتته البشارة من الله بالجنة؛ ابوطالب از دنیا نرفت، مگر آنکه از جانب خداوند، مژده بهشت برای او آورده شد».[35]
حفظ راز دین چگونه است؟
ائمه(ع) شیعیان را در امر راز داری مکتبی یا عقیدتی به دو بخش سفارش کردهاند:
1. حفظ اسرار دین و مکتب و مذهب در برابر مخالفان؛
2. حفظ اسرار امامان(ع)، به خصوص در مورد فضائل امامان معصوم(ع) که شنیدن آن برای مخالفان و دشمنان، سنگین و غیر قابل تحمل است.
حفظ اسرار مذهب و حفظ اسرار ائمه اهل بیت(ع)، از مسائل مسلّمی است که نمی توان در آن تردید کرد؛ چرا که اگر این اسرار فاش شود و دشمنان بر آن دست یابند، در مورد فضایل آنان حسادت می ورزند و در برابر برنامههای اجتماعی و تربیتی آنان موضع میگیرند و میکوشند تا سعی آنها را خنثی کنند. به همین دلیل با تأکید، به حفظ اسرار خود دستور دادهاند. امام سجاد(ع) فرمود: «وددت و الله انی افتدیت خصلتین فی الشیعة لنا ببعض لحم ساعدی: النزق و قلة الکتمان؛ سوگند به خدا! دوست دارم برای ریشه کنی دو خصلت در میان شیعیانم، قسمتی از گوشت بازویم را فدا کنم: یکی، شتابزدگی و بیحوصلگی است و دیگری، ضعف در نگهداری راز».[36]
بی شک این راز، مربوط به مکتب شیعه است، خواه در حوزه اندیشه شیعه و یا در حوزه رهبران شیعه و برنامههایشان.
امام صادق(ع) فرمود: «اِمْتَحِنُوا شِیعَتَنا عِنْدَ ثَلاث: عِنْدَ مَواقِیتِ الصَّلاةِ کیفَ مُحافَظَتُهُمْ عَلَیها، وَ عِنْدَ اَسْرارِهمْ کیفَ حِفْظُهُمْ لَها عَنْ عَدُوّنا وَ اِلَی اَمْوالِهِمْ کیفَ مُواساتُهِمْ لاِِخْوانِهِمْ فِیها؛ شیعیان ما را با سه چیز امتحان کنید: یکی وقت نماز، که چگونه آن را حفظ می کنند (آیا نمازها را اول وقت می خوانند یا نه) و دیگر با اسراری که نزد آنان است، که چگونه آن را از دشمنان ما محافظت میکنند، و سوم در اموالشان، که آیا با برادران دینی خود مواسات دارند، یا نه».[37]
نیز فرمود: «ما قَتَلنا مَنْ اَذاعَ حَدِیثَنا قَتْلَ خَطَاء وَلکنْ قَتَلَنا قَتْلَ عَمْد؛ کسی که اسرار ما را فاش کند، ما را به قتل خطا نکشته، بلکه به قتل عمد کشته است».[38]
گویا این روایت، میخواهد بفرماید که اگر افشای راز، موجب ایذا و شهادت امامان(ع) شود، افشاگر راز نقش اساسی در قتل آن بزرگواران خواهد داشت و گویی به عمد اقدام به شهادت امام کرده است.
امام حسن عسکری(ع) به یکی از یارانش فرمود: «آمُرُک اَنْ تَصُونَ دِینَک وَ عِلْمَنا الَّذِی اَوْدَعْناک، وَ اَسْرارَنا الَّذِی حَمَّلْناک فَلا تُبْدِ عُلُومَنا لِمَنْ یقابِلُها بِالْعِنادِ...و لا تُفْشِ سِرَّنا اِلی مَنْ یشْنَعُ عَلَینا عِنْدَ الْجاهِلِینَ بِاَحْوالِنا؛ به تو دستور می دهم که دین خود را مصون داری، و دانشی را که نزد تو به ودیعت گذاردیم و همچنین اسرار خود را که به تو سپردیم، حفظ کنی. علوم (و برنامه های) ما را نزد افراد لجوج که با آن به دشمنی برمیخیزند آشکار نسازی، و اسرار ما را نزد بیخبران از احوال ما که آن را بر ما عیب میگیرند، افشا نکنی».[39]
امام صادق(ع) به اصحاب خاص خود در مورد راز داری فرمود: «لا تذیعوا امرنا ولا تحدثوا به الا اهله فان المذیع علینا سرّنا اشدّ مؤونة علینا من عدوّنا انصرفوا رحمکم الله ولا تذیعوا سرّنا؛ امر ما را فاش نسازید و آن را جز با اهلش در میان نگذارید؛ زیرا زحمت و دردسر آن کس که راز ما را فاش میکند، از زحمت و دردسر دشمن ما بیشتر است. پراکنده شوید ـ رحمت خدا بر شما ـ و راز دار باشید».[40]
همچنین فرمود: «تحمل امر ما تنها به تصدیق و پذیرفتن آن نیست. تحمل امر ما، با پنهانکاری و نگهداشتن آن از نا اهل میسر است. به شیعیان ما سلام برسان و به آنان بگو: خدا رحمت کند بندهای را که دوستی مردم را به سوی خود جلب کند. آنچه را مردم میفهمند، به آنان بگویید و آنچه را نمیفهمند (و قدرت پذیرش ندارند)، از آنان پوشیده نگاه دارید. به خدا کسی که به جنگ با ما برخاسته، زحمتش برای ما از کسی که چیزی را که ما نمیخواهیم، از قول ما میگوید، بیشتر نیست. حال که این مطلب را دانستید، نزد کسی که اسرار ما را فاش میکند، بروید و او را از آن بازدارید. اگر پذیرفت، چه بهتر و گرنه کسی را که بالاتر از اوست و سخن او را میپذیرد، بر او تحمیل کنید.
از میان شما فردی خواسته ای دارد، چارهجویی می کند و با لطائف الحیل کاری میکند تا هر طور شده، حاجتش برآورده شود. شما همان گونه که در مورد حوائج خود چارهجویی میکنید، درباره حاجت من هم چارهجویی کنید. اگر از شما پذیرفت، چه بهتر، وگرنه سخنش را زیر پای خود دفن کنید و به دیگران نگویید که او چنین و چنان میگوید؛ زیرا همین نقل کلام او به دیگران، مردم را بر من و شما میشوراند. به خدا قسم، اگر شما آنچه را من میگویم بگویید، اعتراف میکنم که شما اصحاب من هستید».[41]
پینوشتها
1. تـقـیـه، به معنای مستور داشتن اعتقاد باطنی و کتمان کردن ایمان در برابرمخالفان ، به منظور پـیـشـگـیـری از زیـانهـای دنیوی و خسارت های معنوی و دینی است و یکی از وظایف شرعی هر مسلمان است. تقیه در لغت از ریشه «وقایه» به معنی حفظ چیزی از خطر و ضرر است؛ چنان که تقوا نیز از این ریشه است و به معنای نگهداری نفس از محرّمات الهی است. بنابراین تقیه به معنی حفظ جان یا شرف و آبرو یا مال از خطر، از طریق اظهار کردن عقیده یا عملی است که بر خلاف مذهب او و موافق با مذهب دیگری است.
2 . نهج البلاغه، کلمات قصار، ح6.
3 . مثنوی معنوی، دفتر اول.
4 . غررالحکم، ج1، ص437؛ ج4، ص146.
5 . نحل / 106.
6 . آل عمران / 28.
7 . تفسیر المراغی، ج3 ،ص136.
8 . مؤمن / 28.
9 . وسائل الشیعه ، ج11، ص476.
10 تاریخ یعقوبی، ج 2 ،ص 100.
11 . اصول کافی، ج3، ص 314.
.12 مجمع البیان، ج3 ،ص388 ؛ تفسیر الکشّاف،ج2 ،ص430؛ تفسیر ابن کثیر، ج4 ،ص228؛درّ المنثور سیوطی، ج4، ص132.
13 . لباب النقول،ص134.
14 اصول کافی، ج3، ص317.
.15 بحار الانوار، ج 2، ص 74.
16 .همان، ج72، ص71؛ میزان الحکمة، ج4، ص427.
17 . بحارالانوار ، ج 2، ص 69.
18 . اصول کافی، ج3، ص320.
19 . همان، ج2، 241.
20 . المحجّة البیضاء ، ج 1، ص 65.
21 . حقایق پنهان، ص 315.
22 . شرح نهجالبلاغه، ابن ابیالحدید، ج 11، ص44.
23 . بحارالانوار، ج 44، ص 127.
24 . شرح نهجالبلاغه، ابن ابی الحدید، ج 11، ص44 .
25 . همان، ص 43.
26 . همان.
27 . نساء/ 83.
28 . کافی ، ج 2، ص 371.
29 . نهج البلاغه، کلمات قصار، ح 48.
30 . انفال/ 27.
31 . مجمع البیان ، ج 5، ص 67.
32 . همان، ج9، ص269 .
33 . وسائل الشیعه، ج11، ص 477؛ کافی، ج 2، ص221.
34 . کافی ، ج 2، ص 218 .
35 . وسائل الشیعه، ج 11، ص 480 .
36 . همان، ص484؛کافی، ج2، ص221.
37 . بحارالانوار، ج80، ص22.
38 . کافی، ج2، ص370، ح4.
39 . بحارالانوار، ج72، ص418.
40 . همان، ج 2، ص 74.
41 . اصول کافی،ج3،ص315.
رازداری، از امور بسیار مهم در اسلام به شمار می آید و در گفتار و شیوه زندگی پیشوایان شیعه(ع) جایگاه ویژه ای دارد. آنان در اهتمام به این امر سرآمد همهاند؛ امری که در بعضی از موارد از واجبات مؤکد شمرده و برای افشا کننده آن، مجازات شدیدی در نظر گرفته شده است.
واژه «راز» در ادب فارسی، برابر با واژه «سرّ» در زبان عربی است و به معنای چیزی است که باید پنهان بماند یا به اشخاص مخصوصی گفته شود. در اصطلاح اسلامی عناوینی مانند: کتمان سر، عیب پوشی ، تقیه[1]، پنهان کردن اسرار نظامی و ... به معنی پوشاندن، سرپوش نهادن، پنهان کاری و افشا نکردن است.
راز چیست و راز دار کیست؟
بسیاری از مردم رازهایی اعم از خوب و بد دارند که اگر افشا شود، زیان می بینند؛ مثلا شخص آبرومندی بر اثر وسوسه های شیطان در نهان مرتکب گناه شده و فردی به عللی از آن آگاه گردیده که با افشای این راز، شخصیت اجتماعی او سقوط میکند. از این رو، از او میخواهد تا رازش را مستور دارد. گاهی رازداری مربوط به فضایل معنوی یا منافع مادی است؛ مانند اینکه کار خیری از شخصی سرزده که دوست ندارد بر سر زبانها بیفتد و از او ستایش شود تا مبادا قصد قربت او از میان برود و یا گرفتار غرور گردد. یا به کار اقتصادی مهمی رو آورده است که می بایست فعلاً پنهان بماند؛ چون رقیبان او ممکن است منافع مادی او را به خطر اندازند. همه این امور به طور پنهانی انجام پذیرفته و او تمایل ندارد که کسی اقدام پنهانی او را برملا سازد.
ضرورت و فواید رازداری
هـمه افراد در زنـدگـی فـردی و اجـتـمـاعـی خـویـش، ناگفتههایی دارند که برخی مربوط به خودشان است و برخی مربوط به خانواده یا دیگران. این ناگفتهها و رازها، گاه مربوط به ضعف ها و عیوب است و گاه مربوط به پیروزیها و موفقیتها.
به یقین افشای ضعف ها و عیوب آنان، اعتبار و حیثیت اجتماعیشان را زیر سؤال می برد و چه بسا باعث سلب اعتماد عمومی و شکست و آبروریزی شود. به همین دلیل، هم خودشان باید آن اسرار را بپوشانند و هم دیگران، تا مجالی برای اصلاح عیوب و برطرف کردن کاستی فراهم آید.
برملاکردن پیروزیها نیز گاهی برای فرد مشکل ساز است و ممکن است آتش حسد را در دل حسودان شعله ور سازد یا افراد تنگ نظر و بخیل را برای از بین بردن اسباب موفقیت او تحریک کند و در نهایت، مایه شرّ و فساد و بدبختی و ناکامی گردد. به همین دلیل باید در حفظ این راز ها کوشید.
بنابراین انسان باید در حفظ اسرار خود بکوشد و سینه خود و همکیشانش را صندوق رازها قرار دهد. امام علی(ع) فرمود: «صَدْرُ الْعاقِلِ صُنْدُوقُ سِرِّهِ؛[2] سینه عاقل، صندوق سرّ او است».
علمای علم اخلاق، رازداری را یکی از صفات و فضایل اخلاقی شمردهاند. گذشته از اینها، رازداری در موفقیت و کارایی زندگی نیز تأثیری به سزا دارد و باعث ایجاد اعتماد و اطمینان در میان افراد جامعه میشود. آدمی برای اینکه بتواند با خیالی آرام و بدون دغدغه زندگی کند، نباید راز خود را به کسی بگوید. کسی که راز خود را بپوشاند، اختیارش در دست خود اوست.
خانه اســرار تـــو چون دل شود
آن مُـرادت زودتر حاصـل شـود
گفت پیغمبر که هر که سِرّ نهفت
زود گردد با مراد خویش جُـفت
دانه چون اندر زمـین پنهان شـود
سِرّ آن سر سبزی بُســـتان شـود
زرّ و نقره گر نبــودندی نـــــهان
پرورش کَــی یافتنـدی زیرِ کان[3]
«راز» به فردی زندانی میماند که باید از آن حفاظت کرد تا فرار نکند. راز فاش شده، مانند زندانیِ فراری است که بازگرداندنش بسیار دشوار است. افشای راز، به سان تیری است که رها شده و دیگر نمیتوان آن را بازگرداند. هر گاه این تیر رها شود، اختیار آن هم از دست انسان خارج میشود. تا زمانی که راز آشکار نشده، اسیر توست؛ اما پس از افشای آن، تو اسیر آن میگردی. امیرمؤمنان علی(ع) فرمود:«سِرُّک أََسیرُک، فَاِنْ أَفْشَیتَهُ صِرْتَ أسیرَهُ ؛[4] راز تو اسیر توست، اگر آشکارش ساختی، تو اسیر آن شدهای».
راز داری اعتقادی در اسلام
در اسلام «رازداری»، ارزش و اهمیت و جایگاه ویژهای دارد. یکی از شاخههای رازداری مربوط به امور اعتقادی است. عالمان اهل سنت به شیعه خرده میگیرند که: چرا شیعیان و امامان شیعه به راز داری اعتقادی(تقیه) روآوردهاند؟ به زعم آنان، این گونه پنهان کاری، در اسلام اساسی ندارد؛ اما بر خلاف پندار آنان، تقیه هم در آموزههای دینی وجود دارد و هم مورد تأیید همه عقلای جهان است و حتی رهبران الهی برای رسیدن به اهداف مقدسشان در پارهای از مراحل تقیه کردهاند. پس «تقیه» هم روشی عقل پسند و مورد تأیید عقلاست ، هم آیات و روایات و سیره صحابه پیامبر بر آن دلالت دارد. امامان در دولت های ستمگر اموی و عباسی، به منظور کاستن ستم حکومت ها و حفظ مکتب، به تقیه روآوردند و شیعیان خود را بسیار سفارش کردند و پیروان آنان نیز با تأسّی به آنان به آن پناه بردند و این، رمز ماندگاری شیعیان بوده است.
برخی از آیات قرآن به روشنی بر تقیه به عنوان یک قاعده شرعی دلالت میکنند؛ از جمله:
1. (مَنْ کفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إِیمَانِهِ إِلاَّ مَنْ أُکرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالإِیمَانِ وَلَکنْ مَنْ شَرَحَ بِالْکفْرِ صَدْرًا فَعَلَیهِمْ غَضَبٌ مِنْ اللَّهِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ)؛[5]
«هر کس پس از ایمان آوردن با قصد و اختیار به خداوند کفر ورزد، مشمول غضب و عذاب الهی خواهد شود، مگر کسانی که به آن مجبور شوند و با اینکه قلبشان سرشار از ایمان است، برای حفظ جان خویش اظهار کفر کنند. چنین افرادی مشمول غضب و عذاب الهی نخواهند بود».
این آیه، گویای قاعده تقیه است.
2. (لاَ یتَّخِذْ الْمُؤْمِنُونَ الْکافِرِینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ وَمَنْ یفْعَلْ ذَلِک فَلَیسَ مِنْ اللَّهِ فِی شَیءٍ إِلاَّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقَاةً وَیحَذِّرُکمْ اللَّهُ نَفْسَهُ وَإِلَی اللَّهِ الْمَصِیرُ)؛[6]
«نباید مؤمنان به جای اینکه با یکدیگر پیوند مودّت و نصرت برقرار کنند، کافران را یاور و دوست خود برگزینند. هر کسی چنین کند، در پیشگاه الهی مقام و منزلتی ندارد (و کار او بر خلاف رضای الهی است)، مگر آنکه از کافران برحذر باشد» و (در شرایط تقیه قرار گیرد که در آن صورت پیوند مودت و نصرت با کافران مجاز خواهد بود)...».
مَراغی، از علمای اهل سنت، در تفسیر این آیه گفته است: علمای اسلام از این آیه «جواز تقیه» را استنباط کردهاند؛ یعنی انسان سخنی بگوید یا کاری انجام دهد که برخلاف حق باشد، تا بدین وسیله مانع آسیبرساندن دشمن به جان ، آبرو ، شرف یا مالش شود.[7]
3. (وَقَالَ رَجُلٌ مُّؤْمِنٌ مِّنْ آلِ فِرْعَوْنَ یکتُمُ إِیمَانَهُ أَتَقْتُلُونَ رَجُلًا أَن یقُولَ رَبِّی اللَّهُ وَقَدْ جَاءکم بِالْبَینَاتِ مِن رَّبِّکمْ وَإِن یک کاذِبًا فَعَلَیهِ کذِبُهُ وَإِن یک صَادِقًا یصِبْکم بَعْضُ الَّذِی یعِدُکمْ إِنَّ اللَّهَ لَا یهْدِی مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ کذَّابٌ)؛[8]
«و مردی مؤمن از خاندان فرعون که ایمان خود را نهان میداشت، گفت: آیا مردی را میکشید که میگوید پروردگار من خداست و همانا برای شما از جانب پروردگارتان دلایل آشکاری آورده و اگر دروغگو باشد، دروغش به زیان اوست و اگر راستگو باشد، برخی از آنچه به شما وعده میدهد، به شما خواهد رسید؛ چرا که خدا کسی را که افراط کار دروغگو باشد، هدایت نمیکند».
مؤمن آل فرعون به حضرت موسی(ع) ایمان آورده بود و با او رابطه پنهانی داشت و حضرت موسی را از نقشه قتل او از سوی فرعونیان آگاه کرد، ولی ایمان خود را از فرعونیان مکتوم میداشت. پنهان داشتن ایمان جز این نبود که او برای حفظ جان خود و کمک به حضرت موسی، به ظاهر با فرعونیان هماهنگ بود، اما عقیده واقعی او چیز دیگری بود.
در روایات نیز به موارد گوناگون تقیه برمیخوریم. در روایت آمده است: عبدالله بن عطا به امام باقر(ع) عرض کرد: دژخیمان طاغوت ، دو نفر از شیعیان را در کوفه دستگیر کردند و به آنها گفتند: از امیرمؤمنان علی(ع) بیزاری بجویید. یکی از آنها بیزاری جست و نجات یافت، و دیگری بیزاری نجست و کشته شد. امام باقر(ع) فرمود: «اما الّذی برئ فرجل فقیه فی دینه ، و أما الّذی لَم یبرء فرجل تعجل الی الجنة؛ اما آن که بیزاری جست ، مردی دین شناس بود، ولی کسی که بیزاری نجست ، مردی بود که به سوی بهشت شتاب کرد».[9]
مطابق این روایت ، مؤمنی که هنگام خطر جانی، رازداری کند، «دین شناس» است و به وظیفه دینی خود عمل کرده است.
مورخان نوشتهاند: در زمان حکومت امام علی(ع) و یاغیگری معاویه، بسر بن ابی ارطاة به دستور معاویه به مدینه حمله و جابر بن عبداللّه را احضار کرد. جابر به امالمؤمنین امّ سلمه گفت: بیعت کردن با او ضلالت است و اگر بیعت نکنم، بیم آن دارم که مرا به قتل برساند. امّ سلمه به او گفت: با او بیعت کن؛ زیرا اصحاب کهف از روی تقیه در مراسم مخصوص قوم خود حضور مییافتند و لباسهایی چون لباس های مخصوص آنان بر تن میکردند.[10]
امام صادق(ع) در باره اهمیت تقیه و رازداری فرمود: «اُمِرَ النَّاسُ بِخَصْلَتَینِ فَضَیعُوهُمَا فَصَارُوا مِنْهُمَا عَلَی غَیرِ شَیءٍ الصَّبْرِ وَ الْکتْمَانِ؛ مردم به دو خصلت مأمور شدند، ولی آن دو را تباه کردند و از دست دادند، و به همین جهت موفقیتی به دست نیاوردند: یکی صبر و دیگری رازپوشی».[11]
محدّثان و مفسّران اسلامی نقل کردهاند: آیه 106 سوره نحل در باره عمّار بن یاسر نازل شده است. او و پدر و مادرش (یاسر و سمیه) و عدّهای از اصحاب پیامبر(ص) مورد شکنجه و آزار مشرکان قرار گرفتند. یاسر و سمیه در اثر شکنجههای مشرکان به شهادت رسیدند، اما عمّار چیزی را که مشرکان خواسته بودند، به زبان آورد و بدین جهت از شکنجه رهایی یافت. اما از عمل خود بیمناک بود. از این رو، با چشمان اشک بار نزد پیامبر(ص) رفت و جریان را برای حضرت بازگو کرد. پیامبر(ص) در حالی که او را نوازش میکرد، فرمود: اگر بار دیگر نیز از تو چنین خواستند، همان گونه عمل کن. در این هنگام آیه یاد شده نازل شد.[12]
سیوطی در «لباب النقول» با اندک تفاوتی که با شأن نزول مذکور دارد، می نویسد: ابن منذر و ابن ابی حاتم و ابن مردویه از ابن عباس روایت کرده اند که گفت : چون رسول خدا(ص) خواست به مدینه مهاجرت کند، به اصحابش فرمود: از دور من پراکنده شوید. هر کس توانایی دارد، بماند و آخر شب حرکت کند. هرکس توانایی ندارد، همین اول شب به راه بیفتد. هر جا که به اطلاعتان رسید که من در آنجا منزل کرده ام، به من ملحق شوید. بلالِ مؤذن، خباب، عمار و زنی از قریش که مسلمان شده بود، ماندند تا صبح شد. مشرکان و ابوجهل ایشان را دستگیر و به بلال پیشنهاد کردند که از دین اسلام برگردد، او قبول نکرد. ناگزیر زرهی آهنین را در آفتاب، داغ کردند و بر تن او پوشاندند و او همچنان میگفت : احد، احد. اما خباب را در میان خارهای زمین میکشیدند و عمار نیز از در تقیه حرفی زد که همه مشرکان خوشحال شدند و او را آزاد کردند. آن زن هم پس از شکنجه، کشته شد. اما بلال، خباب و عمار را رها کردند و آنان خود را به رسول خدا(ص) رساندند، و جریان را برای آن حضرت تعریف کردند. عمار از حرفی که زده بود، سخت ناراحت بود. حضرت فرمود: دلت در آن زمان که چنین سخنی گفتی، چگونه بود؟ آیا به آنچه گفتی، راضی بود یا نه؟ عرض کرد: نه. فرمود: خدای تعالی این آیه را نازل فرموده:(...إِلاَّ مَنْ أُکرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالإِیمَانِ).[13]
راز در سیره امامان(ع)
مذهب تشیع به عنوان مکتبی شناخته شده که پنهانکاری و راز داری و تقیه میکند و امامان شیعه نیز در این زمینه سرآمد بودند.
اهتمام امامان به راز داری و تقیه
امام صادق(ع) فرمود:«التقیة دینی و دین آبائی و لا دین لمن لا تقیّة له؛ تقیه و رازداری، دین من و دین پدرانم است و آن کس که تقیه ندارد، دین ندارد».[14]
در حدیث دیگر فرمود: «ان المذیع لأمرنا کالجاحد به؛ کسی که اسرار و رازهای ما را فاش کند، همانند کسی است که منکر حق ما شود».[15]
نیز فرمود:«سِرُّک مِنْ دَمِک فلا یجرینَّ مِنْ غیرِ اَوداجِک؛ راز تو از خون تو است. پس نباید جز در رگهای خودت جاری شود!»[16]
امامان شیعه، همواره اصحاب خود را به رازداری و حفظ سرّ فرا خواندهاند. جابر بن یزید جعفی، شاگرد مورد اطمینان امام باقر و امام صادق(ع)، میگوید: پنجاه هزار حدیث و راز در سینه دارم که تاکنون آنها را به احدی نگفتهام.[17]
در حدیثی از امام کاظم(ع) چنین نقل شده است: «اِنْ کانَ فِی یدِک هذِهِ شیءٌ، فَاِنْ اِسْتَطَعْتَ اَلاّ تُعْلَمَ هذِهِ فَافْعَلْ؛ هرگاه در یک دست تو چیزی باشد و بتوانی کاری کنی که دست دیگرت با خبر نشود، چنین بکن».[18]
با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی
تا بی خبر بمیرد در درد خود پرســتی
امام رضا(ع) راز داری و کتمان سرّ را از مشخصات اساسی مؤمن معرفی کرده و فرموده: «مؤمن، هرگز مؤمن راستین نخواهد بود، مگر آنکه سه خصلت داشته باشد: سنتی از پروردگار، سنتی از پیامبر و سنتی از ولیّ خدا. سنت و روشی را که باید از خدا بیاموزد و به کار گیرد، راز داری است».[19]
از امام زین العابدین(ع) اشعاری نقل شده است که در این اشعار، اهتمام امامان(ع) به تقیه و رازداری، به خوبی بیان شده است. حضرت میفرماید:
انِّــی لاکتُــمُ مِـنْ عِلْـمِی جَــوَاهِــرَهُ
کــی لایـرَی الْحَقَّ ذُوجَـهْلٍ فَیفْتــِنَنَا
وَ قَــدْ تَقــَدَّمَ فِــی هَــذَا ابــُو حَسَــنٍ
الَـی الْحُسَینِ وَ اوْصــَی قَبْلَهُ الْحَسَــنَا
وَ رُبَّ جَـــوْهَـرِ عِلْــمٍ لَوْ ابُــوحُ بِــهِ
لَقِــیلَ لِــی انْــتَ مِمّــَنْ یعْبـُدُ الْوَثَنَا
وَلا سْتَــحَــلَّ رِجَــالٌ مُسْــلِمُــونَ دَمی
یــرَوْنَ اقْبَـحَ مَا یاتُونَهُ حَسَنَا[20]
«ـ من آن جواهر و نفائس علم خودم را کتمان میکنم تا آنان که نمیتوانند آن را درک و تحمل کنند، از آن اطّلاع پیدا نکنند. افکار و جواهر علم من، عین حقّ است؛ ولی آن را مخفی میدارم تا مرد جاهل از آن آگاه نگردد؛ چرا که در صورت آگاهی، ما را به فتنه میاندازد.
ـ البته قبل از من، حضـرت ابوالحسن امیرمؤمنان(ع) نیز بر همین شیوه بود و او نیز به کسی بیان نمیکرد و فقط آن را به پدرم داد، و قبل از او هم به عمویم حضرت امام حسن مجتبی(ع) وصیت کرده و به او نیز گفته بود که این علم را مخفی بدارد.
ـ چه بسیار علم جوهردار و اصیل و غیر قابل تشکیک، که اگر آن را آشکار کنم، بی شک به من میگویند: تو بتپرستی.
ـ و این مردم مسلمان، کشتن مرا که بدترین کار است، کار خوبی میپندارند؛ (چون مرا کافر میشمرند)».
از این اشعار استفاده می شود که امامان(ع) از زمان امام علی(ع) به تقیه عمل میکردند.
2 . علت راز داری و تقیه امامان
برخی با تشکیک در سیره امامان شیعه که به پنهان کاری و تقیه روی میآورند، میپرسند: علت تقیه و صبر و سکوت آنان چه بوده است؟ برای روشن شدن پاسخ، به ناچار میبایست به موقعیتی که ائمه اطهار(ع) داشتند، توجه کرد. شرایط زندگی آنان، چه در زمان بنیامیه و چه در زمان بنی عباس، بسیار سخت و طاقتفرسا بود. از این رو، جبهه مظلومان باید به مخفیکاری و حفظ اسرار اهتمام میورزید. ائمه(ع) بر این امر بسیار تاکید میورزیدند و از بیتوجهی شیعه به این موضوع نیز به شدت نگران بودند. در واقع، شرایط دشوار و اختناقآمیز، آنان را وامیداشت تا برای حفظ کیان تشیع، تقیه کنند و شیعیان را نیز به رازداری سفارش میکردند. منطق و خرد چنین حکم میکند که هر گاه جان و مال و آبرو در خطر بوده و حفظ آن در گرو اظهار سخن یا رفتاری برخلاف مذهب باشد، از طریق «تقیه»، خطر دشمن را بر طرف سازند. البته ممکن است اختلاف نظرهایی در مصادیق و موارد تقیه وجود داشته باشد؛ اما این اختلاف، در ضرورت تقیه خللی وارد نمیکند.
اگر چه، چنان که اشاره شد، از زمان امام علی(ع) تقیه صورت میگرفت، اما عداوتِ دولتهای اموی و عباسی، باعث شد که از زمان امامت امام سجاد(ع) به بعد، ائمه(ع) به رازداری اهتمام بیشتری نشان دهند.
بنا به نوشته مورخان، بعد از شهادت امام حسن مجتبی(ع) معاویه سختگیری های گستردهای را بر پیروان اهل بیت(ع) آغاز کرد تا شاید آنان تسلیم شوند و به فکر سازماندهی و بسیج نیروها بر ضدّ حکومت اموی نیفتند. او برای «مغیرة بن شعبه»، فرماندارکوفه نوشت:
از امروز باید روش دیگری را در پیشگیری، زمان تحمل و بردباری سپری شده است. در این باره تو را به چند نکته اساسی سفارش میکنم:یکی اینکه هرگز اهانت به علی بن ابی طالب را فراموش نکنید. این را در سرلوحه کارهای خود قرار دهید. از سوی دیگر، برای عثمان استغفار و طلب رحمت کنید. دیگر اینکه یاران علی بن ابی¬طالب را متهم کنید و از خود دور سازید و در مقابل، طرفداران عثمان را به خود نزدیک کنید و به شخصیت اجتماعی و سیاسی آنها بیفزایید و در هر جا، یکی از آنان را به کار بگمارید.[21]
در امتداد همین سیاست بود که در سال 51ق. واقعه «مرج العذراء» پدید آمد و «حجر بن عدی» و جمعی از یارانش تنها به جرم دوستی با امام علی(ع) به شهادت رسیدند. ابن ابی الحدید معتزلی شافعی، درباره وضعیت شیعیان در این دوره مینویسد:
پیروان و شیعیان علی بن ابی¬طالب(ع) در هر جا که بودند، به دست مزدوران معاویه کشته میشدند. کارگزاران بنیامیه دستها و پاهای اشخاصی را که احتمال میدادند شیعیان علی(ع) هستند، قطع میکردند. هر کسی را که به عنوان طرفدار اهل بیت پیامبر(ص) میشناختند، یا به زندان میافکندند، یا اموالش را به غارت میبردند و یا خانهاش را ویران میکردند و هر که بیشتر به اهل بیت پیامبر(ص) علاقه مند بود و از آنان طرفداری میکرد، بیشتر مجازاتش میکردند.[22]
سلیم بن قیس هلالی در بیان وضعیت شیعیان بعد از شهادت امام مجتبی(ع) در سال50ق. مینویسد: «فَلَمّا ماتَ الحَسَنُ بنُ عَلی(ع) اِزدادَ البَلاءُ وَ الفِتنَةُ وَ لَم یبقَ للَّه وَلیٌّ إلاّ خائِفٌ عَلی نَفسِهِ أو مَقتولٌ أو طَریدٌ أو شَریدٌ ؛ هنگامی که امام حسن(ع) رحلت کرد، بلا و فتنه بر شیعیان افزوده شد. پس شیعهای وجود نداشت، مگر آنکه میترسید از سوی حکومت کشته یا دستگیر و تبعید و یا ناچار به فرار شود».[23]
امام باقر(ع) وضعیت این زمان را چنین توصیف میفرماید: «... وکانَ عِظَمُ ذلِک و کبَرُهُ زَمَنَ مُعاوِیةَ بَعدَ مَوتِ الحَسَن(ع) فَقُتِلَت شیعَتُنا بِکلِّ بَلدَةٍ و قُطِعَت الأیدی و الأرجُلُ عَلَی الظِنَّةِ و کانَ مَن یذکرُ بِحُبِّنا والانقِطاع إلَینا سُجِنَ أو نُهِبَ مالُهُ أو هُدِمَت دارُهُ... حَتَّی أنَّ الرَجُلَ لَیقالُ لَهُ زِندیقٌ أو کافِرٌ، أحبُّ إلَیهِ مِن أن یقالَ شیعَةُ عَلِیًّ؛ فشار و ظلم بر شیعیان در زمان معاویه و بعد از شهادت امام حسن(ع) شدت یافت. شیعیان ما با اندک گمان و بهانهای، کشته میشدند و دست و پایشان بریده میشد. شدت این امر به حدی بود که اگر کسی یادی از دوستی ما میکرد، زندانی میشد، اموالش مصادره و یا خانهاش ویران میگشت. شیعه علی بودن، از اتهام کفر و بیدینی بدتر بود».[24]
مدائنی مینویسد: زیاد بن ابیه، شیعیان را زیر هر سنگ و کلوخی کشت، و رعب و وحشتی عجیب در دلهایشان انداخت. دستها و پاهایشان را برید، چشمان آنان را از حدقه درآورد، و تن بسیاری از شیعیان را بر شاخههای درخت خرما آویخت و عده زیادی را هم از عراق راند و آواره کرد.[25]
اما آنان که نتوانستند فرار کنند و یا تحت تعقیب قرار گرفتند و به سبب معروفیتشان دستگیر شدند، سرنوشتی جز مرگ خونین نداشتند؛ مانند: حجر بن عدی و عمرو بن حمق.
معاویه با همه امکاناتش و با هر خدعه و نیرنگی، با شیعه جنگید و از جمله کارهای ننگین او، رواج دشنام بر حضرت علی(ع) بود و آن قدر بر این کار زشت اصرار ورزید که یک نسل براساس آن پرورش یافت. بسیاری از رجال معروف و مردان نامدار شیعه را که در کوفه بودند، از دم تیغ گذراند و برای دستیابی به آنان، «زیاد» را حاکم آن شهر کرد و بصره را نیز بر قلمرو او افزود؛ چرا که زیاد به این منطقه کاملاً آشنایی داشته است.
روزگار معاویه و زیاد به پایان رسید و حکومت به دست یزید و ابن زیاد افتاد. ابن زیاد در مدتی کوتاه، مسلم بن عقیل، هانی، رشید هجری و میثم تمار و بسیاری از جوان مردان شیعه را بیرحمانه کشت و عده زیادی را هم به سیاه چال های زندان انداخت، تا آنکه شمار زندانیان به دوازده هزار نفر رسید و سرانجام واقعه کربلا رخ داد.
این همه فشار، ظلم و شکنجه هنوز فراموش نشده بود که عصر «حجاج بن یوسف» خون آشام فرا رسید. او شیعیان را به بدترین وضع ممکن قتل عام میکرد و به هر تهمت و گمانی، آنان را دستگیر میساخت و فشار در زمان او به حدی رسید که مردم حاضر بودند به آنان زندیق و یا کافر گفته شود، اما شیعه علی(ع) نامیده نشوند.[26]
حال اگر تاریخ عصر عباسیان هم با دقت بررسی و دنبال شود، معلوم میشود که عباسیان در رفتار قساوتبار خود پیرو امویان بودند و آنان نیز همچون آل سفیان و آل مروان، اولاد علی(ع) و محبان اهل بیت(ع) را با وضع رقتبار کشتند و آواره کردند.
آیا با این همه مصیبت و گرفتاری، امامان شیعه و شیعیان میتوانستند به طور آشکار، نظر و عقیده خود را بیان کنند و به مقابله با دشمنان بپردازند؟! تقیه در این شرایط کاملاً طبیعی و خردمندانه بود. از این رو عاقلانه نبود که اهل بیت(ع) در چنان اوضاع و احوالی، پیروان خود را به افشای راز و ابراز عقیده تشویق کنند و بدین وسیله آنان را در دام دشمنِ بدخواه اسیر سازند.عقل نیز حکم میکند که انسان در چنین شرایطی به شکل محتاطانه ای عقاید و افکار خود را کتمان کند تا گرفتار دشمن نشود.
افزون بر این، امامان(ع) حافظ شریعت و نگهبان نوامیس دیناند. اگر آنان روش تقیه را پیش نمیگرفتند و همگی در برابر دشمنان قیام مسلحانه می کردند و کشته میشدند، دیگر نمی توانستند به تفسیر و بیان شریعت بپردازند. آنان که به مقتضای «حدیث ثقلین»، همسنگ قرآناند و تا روز قیامت می بایست از آن حفاظت کنند و همگام با قرآن، در حوض کوثر بر پیامبر(ص) وارد شوند، برای بیان احکام و برملا ساختن ستم و فساد و گمراهی حاکمان، چارهای جز حفظ اسرار نداشتند.
عرصه های راز داری
راز داری، عرصه ها و شاخه هایی دارد که اینک به برخی از مهم ترین آن اشاره می شود.
1. راز داری سیاسی و نظامی
یکی از شاخه های راز داری، حفظ اسرار نظامی و سیاسی کشور اسلامی است. راز داری نظامی، آن است که بعضی از اسرار عملیات نظامی بر دشمن پوشیده بماند، تا او غافلگیر گردد و فرصتی برای عملیات و تدارکات نداشته باشد. لزوم این امر، از بدیهیات است. پیامبر اکرم(ص) نیز اهمیت فراوانی به آن میداد و اصحاب و یارانش را به حفظ اسرار نظامی توصیه میکرد و بسیاری از پیروزی های مسلمانان به خاطر حفظ همین اسرار بود.
اگر افشای اسرار نظامی و سیاسی کشور باعث شود که سرنوشت کشور اسلامی به خطر افتد یا خون بیگناهان ریخته شود و اموال و آبروها از بین برود، در این صورت «رازداری» از اهم وظایف و افشای اسرار، از زشتترین رذایل اخلاقی است و ترک رازداری، کیفر سنگینی دارد. در همین مورد خداوند می فرماید: (وَإِذَا جَاءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الأَمْنِ أَوْ الْخَوْفِ أَذَاعُوا بِهِ وَلَوْ رَدُّوهُ إِلَی الرَّسُولِ وَإِلَی أُوْلِی الأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِینَ یسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ)؛[27] «هنگامی که خبری از پیروزی و شکست به آنها برسد، (بدون تحقیق) آن را شایع میسازند و اگر آن را به پیامبر و پیشوایان (که قدرت تشخیص دارند) ارجاع دهند، از ریشههای مسائل آگاه میشوند».
این آیه به «رازداری سیاسی» اشاره دارد و تأکید میکند که اگر شایعاتی شنیدید، آن را بدون تحقیق منتشر نکنید، بلکه رازدار باشید و هر چه را شنیدهاید، با فرمانده و رهبر یا مسئولان عالی رتبه در میان بگذارید، نه اینکه آن را در میان عامه مردم منتشر کنید و این کارتان پیامدهای شوم سیاسی و اجتماعی به بار آورد. امام صادق(ع) بعد از خواندن این آیه، فرمود: خداوند شایعهکنندگان را در این آیه سرزنش کرده است و شما هم از این، درس بیاموزید و رازدار باشید. چرا رازها را فاش میکنید!؟[28]
امیرمؤمنان علی(ع) می فرماید: «اَلظَّفَرُ بِالْحَزْمِ وَ الْحَزْمُ بِاِجالَةِ الرَّأْی وَ الرَّأْی بِتَحصِینِ الاَْسْرارِ؛ پیروزی در پرتو دوراندیشی است، و دوراندیشی در به کارگیری صحیح اندیشه است، و اندیشه صحیح با نگهداری و رازداری میسّر است».[29]
رازداری نظامی در اسلام به قدری مهم است که افشای آن ، خیانت به خدا و رسول خدا(ص)، شمرده شده است. قرآن کریم میفرماید:
(یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تَخُونُوا اللَّهَ وَالرَّسُولَ)؛[30]
«ای کسانی که ایمان آوردهاید! به خدا و پیامبر(ص) خیانت نکنید».
این آیه در مورد یکی از اصحاب پیامبر(ص) به نام «ابولبابه» نازل شد که یکی از اسرار نظامی را نزد دشمن فاش کرد.
دو نمونه افشای راز
هنگامی که پیامبر(ص) به مدینه هجرت کرد، یهودیان همچون ستون پنجم دشمن عمل میکردند و از هر فرصتی بر ضدّ اسلام کارشکنی میکردند. سرانجام آن حضرت تصمیم گرفت که آنها را از اطراف مدینه تبعید کند، و گردنکشان آنها را به قتل برساند. یهودیان بنیقریظه در قلعه خود، در محاصره شدید سپاه اسلام بودند. طایفه اوس از پیامبر(ص) خواست تا آنها را ببخشد. پیامبر(ص) به آنها فرمود: آیا راضی هستید که حکمیت در این مورد را به یکی از افراد طایفه خودتان واگذارم؟ آنها جواب مثبت دادند. بنابراین، پیامبر(ص) «سعد بن معاذ» را برای این کار تعیین کرد، ولی بنی قریظه حکمیت سعد را نپذیرفتند و به پیامبر(ص) پیام دادند که ابولبابه را بفرستد. پیامبر(ص) ابولبابه را برای مشورت نزد آنها فرستاد. اما او در دیدار با یهودیان، یکی از راز های سیاسی ـ نظامی مسلمانان را فاش کرد، که آیات 27 و 28 سوره انفال در سرزنش او نازل شد .ابولبابه از این لغزش توبه کرد و خود را به یکی از ستون های مسجد بست و از خدا خواست تا توبهاش را بپذیرد. سرانجام آیه 102 سوره توبه نازل شد و از قبول شدن توبه او خبر داد.[31]
مورد دیگری که قرآن در رابطه با افشای راز نظامی، به آن اشاره میکند، داستان «حاطب بن ابی بلتعه» و زنی به نام «ساره» است. حاطب بن ابی بلتعه از یاران شجاع پیامبر(ص) و دارای سوابق درخشان بود. او در مکه مسلمان شد و به مدینه هجرت کرد، اما خانواده و اموالش در مکه ماندند. مشرکان قریش به خانواده او پیشنهاد کردند تا نامهای به حاطب بنویسد و حاطب، مشرکان را از تصمیمات پیامبر در مورد حمله به مکه آگاه سازد. آنان نامه را به وسیله زنی به نام «ساره» به مدینه فرستادند. ساره مخفیانه نامه را به حاطب رساند و منتظر پاسخ آن ماند. حاطب پاسخ نامه را به صورت کوتاه نوشت و در آن ، یکی از رازهای نظامی ارتش اسلام را برای قریش مکه فاش کرد.
ساره نامه را گرفت و مخفیانه از مدینه خارج شد. پیامبر(ص) از راه وحی از این خیانت آگاهی یافت و به علی(ع)، زبیر و مقداد دستور داد تا به سرعت حرکت کنند و آن زن را در مسیر راه در هر کجا که دیدند، دستگیر کنند و نامه را از او بگیرند.آنان در بین راه به ساره رسیدند و او را تفتیش و نامه را پیدا کردند و با شتاب به مدینه بازگشتند و به اطلاع پیامبر(ص) رساندند. پیامبر(ص) حاطب را احضار کرد و فرمود: چرا چنین کردی ؟ حاطب عذر و بهانه آورد. در این هنگام، آیات آغازین سوره ممتحنه در سرزنش حاطب به خاطر افشای راز نازل گردید.[32]
2. راز داری مکتبی و عقیدتی
راز داری مکتبی و عقیدتی (تقیه) آن است که انسان برای پیشبرد اهداف خود، از نظر عقیدتی (و گاهی هم سیاسی)، بهانهای به دست دشمن ندهد و با آرامش ظاهری خود، دشمن را غافل و رام کند، ولی در باطن به کار خود بر ضد دشمن ادامه دهد.
گاهی افراد مبارز و شجاع ، از سوی ستمگران در فشار و تنگنا قرار می گیرند و در برابر آنان از روش «استتار» استفاده میکنند. این روش ـ در شکل های گوناگون ـ برای مبارزه ، یک روش عقل پسند و منطقی است. این، اقدامی خردمندانه است که هر گاه انسان در معرض سوءظن و اتهامِ اقدام بر ضد حکمرانان ستمگر است و خود را در معرض خطر میبیند، منتظر فرصت مناسب بماند و با کتمان و پنهانکاری، خود را از آسیب و خطر دشمن مصون بدارد. این روش، همان تقیه است که در اسلام، به ویژه در مکتب اهل بیت(ع)، به آن اهمیت بسیار داده شده است.
امام صادق(ع) فرمود: «انّ التقیة تُرس المؤمن ، و التقیة حرز المؤمن؛ همانا تقیه، سپر و نگهدار مؤمن است».[33]
تقیه، سپری دفاعی برای ذخیره سازی نیروها و تغییر شکل مبارزه است و رهروان جبهه حق در طول تاریخ از آن بهره می گرفتند؛ مانند اصحاب کهف و ابوطالب پدر بزرگوار حضرت علی(ع). آنان با رازداری عقیدتی، توانستند از جبهه حق حمایت کنند و در پرتو آن، نتایج درخشانی را به دست آورند که اگر این سپر را رها میکردند، آن نتایج نصیبشان نمی شد. امام صادق(ع) فرمود: جبرئیل نزد رسول خدا(ص) آمد و گفت: ای محمد! پروردگارت سلام میرساند و می فرماید: اصحاب کهف، ایمان خود را در برابر حاکمان ستمگر عصرشان مخفی داشتند و (برای پیشبرد مکتب و عقیده توحیدی) به ظاهر اظهار کفر کردند. خداوند نیز دو برابر به آنان پاداش داد. همانا ابوطالب نیز ایمان خود را میپوشانید و اظهار شرک میکرد و خداوند به او نیز دو برابر پاداش خواهد داد.[34]
نیز امام صادق(ع) در باره حضرت ابوطالب فرمود: «و ما خرج من الدنیا حتی اتته البشارة من الله بالجنة؛ ابوطالب از دنیا نرفت، مگر آنکه از جانب خداوند، مژده بهشت برای او آورده شد».[35]
حفظ راز دین چگونه است؟
ائمه(ع) شیعیان را در امر راز داری مکتبی یا عقیدتی به دو بخش سفارش کردهاند:
1. حفظ اسرار دین و مکتب و مذهب در برابر مخالفان؛
2. حفظ اسرار امامان(ع)، به خصوص در مورد فضائل امامان معصوم(ع) که شنیدن آن برای مخالفان و دشمنان، سنگین و غیر قابل تحمل است.
حفظ اسرار مذهب و حفظ اسرار ائمه اهل بیت(ع)، از مسائل مسلّمی است که نمی توان در آن تردید کرد؛ چرا که اگر این اسرار فاش شود و دشمنان بر آن دست یابند، در مورد فضایل آنان حسادت می ورزند و در برابر برنامههای اجتماعی و تربیتی آنان موضع میگیرند و میکوشند تا سعی آنها را خنثی کنند. به همین دلیل با تأکید، به حفظ اسرار خود دستور دادهاند. امام سجاد(ع) فرمود: «وددت و الله انی افتدیت خصلتین فی الشیعة لنا ببعض لحم ساعدی: النزق و قلة الکتمان؛ سوگند به خدا! دوست دارم برای ریشه کنی دو خصلت در میان شیعیانم، قسمتی از گوشت بازویم را فدا کنم: یکی، شتابزدگی و بیحوصلگی است و دیگری، ضعف در نگهداری راز».[36]
بی شک این راز، مربوط به مکتب شیعه است، خواه در حوزه اندیشه شیعه و یا در حوزه رهبران شیعه و برنامههایشان.
امام صادق(ع) فرمود: «اِمْتَحِنُوا شِیعَتَنا عِنْدَ ثَلاث: عِنْدَ مَواقِیتِ الصَّلاةِ کیفَ مُحافَظَتُهُمْ عَلَیها، وَ عِنْدَ اَسْرارِهمْ کیفَ حِفْظُهُمْ لَها عَنْ عَدُوّنا وَ اِلَی اَمْوالِهِمْ کیفَ مُواساتُهِمْ لاِِخْوانِهِمْ فِیها؛ شیعیان ما را با سه چیز امتحان کنید: یکی وقت نماز، که چگونه آن را حفظ می کنند (آیا نمازها را اول وقت می خوانند یا نه) و دیگر با اسراری که نزد آنان است، که چگونه آن را از دشمنان ما محافظت میکنند، و سوم در اموالشان، که آیا با برادران دینی خود مواسات دارند، یا نه».[37]
نیز فرمود: «ما قَتَلنا مَنْ اَذاعَ حَدِیثَنا قَتْلَ خَطَاء وَلکنْ قَتَلَنا قَتْلَ عَمْد؛ کسی که اسرار ما را فاش کند، ما را به قتل خطا نکشته، بلکه به قتل عمد کشته است».[38]
گویا این روایت، میخواهد بفرماید که اگر افشای راز، موجب ایذا و شهادت امامان(ع) شود، افشاگر راز نقش اساسی در قتل آن بزرگواران خواهد داشت و گویی به عمد اقدام به شهادت امام کرده است.
امام حسن عسکری(ع) به یکی از یارانش فرمود: «آمُرُک اَنْ تَصُونَ دِینَک وَ عِلْمَنا الَّذِی اَوْدَعْناک، وَ اَسْرارَنا الَّذِی حَمَّلْناک فَلا تُبْدِ عُلُومَنا لِمَنْ یقابِلُها بِالْعِنادِ...و لا تُفْشِ سِرَّنا اِلی مَنْ یشْنَعُ عَلَینا عِنْدَ الْجاهِلِینَ بِاَحْوالِنا؛ به تو دستور می دهم که دین خود را مصون داری، و دانشی را که نزد تو به ودیعت گذاردیم و همچنین اسرار خود را که به تو سپردیم، حفظ کنی. علوم (و برنامه های) ما را نزد افراد لجوج که با آن به دشمنی برمیخیزند آشکار نسازی، و اسرار ما را نزد بیخبران از احوال ما که آن را بر ما عیب میگیرند، افشا نکنی».[39]
امام صادق(ع) به اصحاب خاص خود در مورد راز داری فرمود: «لا تذیعوا امرنا ولا تحدثوا به الا اهله فان المذیع علینا سرّنا اشدّ مؤونة علینا من عدوّنا انصرفوا رحمکم الله ولا تذیعوا سرّنا؛ امر ما را فاش نسازید و آن را جز با اهلش در میان نگذارید؛ زیرا زحمت و دردسر آن کس که راز ما را فاش میکند، از زحمت و دردسر دشمن ما بیشتر است. پراکنده شوید ـ رحمت خدا بر شما ـ و راز دار باشید».[40]
همچنین فرمود: «تحمل امر ما تنها به تصدیق و پذیرفتن آن نیست. تحمل امر ما، با پنهانکاری و نگهداشتن آن از نا اهل میسر است. به شیعیان ما سلام برسان و به آنان بگو: خدا رحمت کند بندهای را که دوستی مردم را به سوی خود جلب کند. آنچه را مردم میفهمند، به آنان بگویید و آنچه را نمیفهمند (و قدرت پذیرش ندارند)، از آنان پوشیده نگاه دارید. به خدا کسی که به جنگ با ما برخاسته، زحمتش برای ما از کسی که چیزی را که ما نمیخواهیم، از قول ما میگوید، بیشتر نیست. حال که این مطلب را دانستید، نزد کسی که اسرار ما را فاش میکند، بروید و او را از آن بازدارید. اگر پذیرفت، چه بهتر و گرنه کسی را که بالاتر از اوست و سخن او را میپذیرد، بر او تحمیل کنید.
از میان شما فردی خواسته ای دارد، چارهجویی می کند و با لطائف الحیل کاری میکند تا هر طور شده، حاجتش برآورده شود. شما همان گونه که در مورد حوائج خود چارهجویی میکنید، درباره حاجت من هم چارهجویی کنید. اگر از شما پذیرفت، چه بهتر، وگرنه سخنش را زیر پای خود دفن کنید و به دیگران نگویید که او چنین و چنان میگوید؛ زیرا همین نقل کلام او به دیگران، مردم را بر من و شما میشوراند. به خدا قسم، اگر شما آنچه را من میگویم بگویید، اعتراف میکنم که شما اصحاب من هستید».[41]
پینوشتها
1. تـقـیـه، به معنای مستور داشتن اعتقاد باطنی و کتمان کردن ایمان در برابرمخالفان ، به منظور پـیـشـگـیـری از زیـانهـای دنیوی و خسارت های معنوی و دینی است و یکی از وظایف شرعی هر مسلمان است. تقیه در لغت از ریشه «وقایه» به معنی حفظ چیزی از خطر و ضرر است؛ چنان که تقوا نیز از این ریشه است و به معنای نگهداری نفس از محرّمات الهی است. بنابراین تقیه به معنی حفظ جان یا شرف و آبرو یا مال از خطر، از طریق اظهار کردن عقیده یا عملی است که بر خلاف مذهب او و موافق با مذهب دیگری است.
2 . نهج البلاغه، کلمات قصار، ح6.
3 . مثنوی معنوی، دفتر اول.
4 . غررالحکم، ج1، ص437؛ ج4، ص146.
5 . نحل / 106.
6 . آل عمران / 28.
7 . تفسیر المراغی، ج3 ،ص136.
8 . مؤمن / 28.
9 . وسائل الشیعه ، ج11، ص476.
10 تاریخ یعقوبی، ج 2 ،ص 100.
11 . اصول کافی، ج3، ص 314.
.12 مجمع البیان، ج3 ،ص388 ؛ تفسیر الکشّاف،ج2 ،ص430؛ تفسیر ابن کثیر، ج4 ،ص228؛درّ المنثور سیوطی، ج4، ص132.
13 . لباب النقول،ص134.
14 اصول کافی، ج3، ص317.
.15 بحار الانوار، ج 2، ص 74.
16 .همان، ج72، ص71؛ میزان الحکمة، ج4، ص427.
17 . بحارالانوار ، ج 2، ص 69.
18 . اصول کافی، ج3، ص320.
19 . همان، ج2، 241.
20 . المحجّة البیضاء ، ج 1، ص 65.
21 . حقایق پنهان، ص 315.
22 . شرح نهجالبلاغه، ابن ابیالحدید، ج 11، ص44.
23 . بحارالانوار، ج 44، ص 127.
24 . شرح نهجالبلاغه، ابن ابی الحدید، ج 11، ص44 .
25 . همان، ص 43.
26 . همان.
27 . نساء/ 83.
28 . کافی ، ج 2، ص 371.
29 . نهج البلاغه، کلمات قصار، ح 48.
30 . انفال/ 27.
31 . مجمع البیان ، ج 5، ص 67.
32 . همان، ج9، ص269 .
33 . وسائل الشیعه، ج11، ص 477؛ کافی، ج 2، ص221.
34 . کافی ، ج 2، ص 218 .
35 . وسائل الشیعه، ج 11، ص 480 .
36 . همان، ص484؛کافی، ج2، ص221.
37 . بحارالانوار، ج80، ص22.
38 . کافی، ج2، ص370، ح4.
39 . بحارالانوار، ج72، ص418.
40 . همان، ج 2، ص 74.
41 . اصول کافی،ج3،ص315.