آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۰

چکیده

متن

 پژوهش حاضر درباره محدثی بزرگ و بلندمرتبه، رزمنده، مجاهدی شجاع و جانبازی بزرگوار است که در روزگار حاکمیت سیاه خاندان دین‌ستیز و ستم‌گستر بنی‌امیه، در جبهه حق علیه باطل به نبردی جانانه پرداخت و دست خویش را تقدیم حق و عدالت کرد. نام او سلیمان و نام پدرش خالد است که در اواخر سده اوّل در شهر کوفه از مادر بزاد. کنیه‌اش ابوالربیع و لقب مشهور او «اقطع»[1] و چون در کوفه چشم به جهان گشود «کوفی» و به تناسب ارتباط و پیوندش با چندین قبیله، به «هلالی»، «بجلی» و «نخعی» نیز شهره و معروف است.[2]
در جستجوی دانش
سلیمان بن خالد بعد از اینکه چندین بهار از عمر خویش را در زادگاه خود سپری کرد، از آنجا که به یقین، قلبی سرشار و آکنده از مهر و ولای علی(ع) و آل او داشت و جانش با حبّ خاندان عصمت و طهارت گره خورده و از طرف دیگر، عاشق آموزه‌های مکتب تشیع بود، گم‌شده خویش را در نزد امام عصر خویش؛ یعنی امام محمد باقر(ع) یافت. پس با اشتیاق فراوان فرسنگ‌ها راه درنوردید، از عراق به حجاز هجرت کرد، سر بر آستان قدس وارث علوم انبیا نهاد، به محضر امام باقر(ع) تشرّف یافت، با تمام توان و قدرت به فراگیری آموزه‌های اسلام ناب و احکام و معارف دین پرداخت و آن حضرت نیز او را همانند ده‌ها و صدها شاگرد شیفته خود پذیرفت. بنابراین سلیمان بن خالد در شمار اصحاب و یاران و دانش‌آموختگان مکتب امام باقر(ع) جای گرفت و بعد از شهادت امام باقر(ع)، نزد امام صادق(ع) رفت و چندین سال را هم در حوزه آن حجت حضرت حقّ به کسب حدیث پرداخت و در شمار اصحاب برگزیده و وجاهت‌مند آن امام بزرگوار قرار گرفت.[3]
نگرش‌ها و دیدگاه‌ها
همه عالمان رجال به اتفاق به دیده احترام و تکریم به او نگریسته و به گونه‌ای شایسته جایگاه بلند او را در حوزه نقل حدیث ستوده‌‌اند. خلاصه تمام این اظهار نظرها در سخن بلند رجالی بزرگ، نجاشی، به خوبی بازتاب یافته است که در وصف سلیمان بن خالد گفته است: او در فنّ قرائت قرآن، استاد و سرآمد قاریان بود و در فقه، چهره‌ای برجسته بود و از دانشمندان مذهب امامیه به شمار می‌رود که از دو تن از امامان معصوم؛ یعنی حضرت باقر(ع) و حضرت صادق(ع) روایت می‌کند.
سلیمان بن خالد در نهضت زید بن علی(ع) بر ضدّ سلطه نامشروع و حکومت استبدادی هشام بن عبدالملک، حضوری فعال داشت و با سپاهیان بنی‌امیه جنگید و در این راه، دست او به وسیله فرمانده لشکر اموی؛ یوسف بن عمر، از بدن جدا و قطع گردید.
این محدث مبارز و مجاهد قبل از شهادت حضرت امام صادق(ع) از دنیا رفت و آن حضرت از خبر رحلت او بسیار اندوهگین شد و برای فرزندان سلیمان دعا فرمود و به اصحاب خود سفارش کرد که به خانواده او توجه داشته باشند و آنان را از یاد نبرند.[4]
علامه حلی می‌نویسد: سلیمان بن خالد یکی از محدثان شیعی، موجّه، بلند مرتبه و قاری قرآن بود که در نهضت زید بن علی(ع) شرکت کرد و از اصحاب امام باقر(ع) جز او کسی دیگر در این قیام حاضر نبود.
او در این قیام دست خود را از دست داد، ولی خداوند بر او منت نهاد و جان سالم از معرکه به در برد.[5]
شرکت در نهضت علویان
یکی از فرازهای زندگی سیاسی و اجتماعی این راوی شیعی که نقطه عطفی در حیات او به شمار می‌رود، همراهی با قیام مسلحانه زید بن علی(ع) است. این قیام، یکی از مهم‌ترین حوادث نهضت علویان است که در اوایل سده دوم هجری در سال 121ق. رخ داد.
زید بن علی بن الحسین(ع) که انسانی شجاع و نترس و غیرتمند بود، برای استقرار عدالت اجتماعی و مبارزه با تبعیض و ستمگری حاکمان بنی‌امیه و احقاق حق امامان اهل بیت(ع)، در زمان استیلای هشام بن عبدالملک، در کوفه دست به قیامی جانانه زد که شرح و تحلیل آن از حوصله این نوشتار خارج است.[6]
البته این همراهی با زید، بدین معنا نبود که او گرایش به مذهب زیدیه پیدا کرده است، بلکه او به زید به عنوان چهره‌ای ضدّ ستم می‌نگریست که قصد دفاع از حقوق و حریم امامت و ولایت امامان اهل بیت(ع) را دارد. بنابراین او همچنان در خط ولایت اهل بیت(ع) قرار داشت و پیروی از امام صادق(ع) همچنان سرلوحه زندگی و حیات فرهنگی خویش بود؛ به گونه‌ای که حتی لحظه‌ای از عمر خویش را بدون چنین باوری سپری نکرد. شاید یکی از بهترین دلایل بر این سخن، قضیه‌ای است که کشّی در رجال خود آن را نقل کرده و گفته است:
«عمار ساباطی می‌گوید: در میدان جنگ گروهی از ما (یاران زید) در ناحیه‌ای قرار داشتیم و زید هم آن طرف جبهه ایستاده بود. مردی از یاران زید که سلیمان بن خالد را می‌شناخت و می‌دانست که او از هواخواهان و شیعیان امام صادق(ع) است، از سلیمان پرسید: نظر تو درباره شأن زید چیست؟ آیا او بهتر است یا جعفر (امام صادق(ع))؟ سلیمان که گویی انتظار چنین پرسشی را نداشت، با کمال شجاعت و با صراحت به او گفت: قلتُ و الله لَیوْمٍ من جعفر خیر من زید أیام الدنیا؛ می‌گویم به خداوند تبارک و تعالی سوگند که یک روز از عمر امام جعفر صادق(ع)، از تمام عمر زید در دنیا بهتر است». بعد از این گفتگو سلیمان در حالی که سوار بر اسب بود، به سوی زید روانه شد و حاصل گفتگوی مزبور را برایش بازگفت و اعتقاد خود را در مورد امام صادق(ع) ابراز داشت. زید بعد از شنیدن سخنان سلیمان گفت: جعفر در مسائل حلال و حرام، امام و پیشوای ما اهل بیت است».[7]
استادان و شاگردان
این راوی پرتلاش، مدت درازی در محضر دو امام شیعه بود و بیشترین بهره‌ها را از آنان برد. از ابوبصیر هم به عنوان استاد حدیث سلیمان یاد شده و دیگر کسی را نام نبرده‌اند.
اما گروه زیادی از برجسته‌ترین اصحاب امامان(ع) نیز در محضر این محدّث و فقیه فرزانه حضور یافتند و از اندوخته‌های روایتی او بهره‌ها بردند و کسب فیض کردند. در اینجا به نام جمعی از اینان اشاره می‌شود: ابوایوب خزّار، عبدالله بن بکیر، عبدالله بن مسکان، جمیل بن درّاج، عبدالرحمن بن حجّاج، هشام بن سالم، یونس بن یعقوب، یونس بن عمار و جمیل بن صالح.[8]
سلیمان بن خالد در نشر حدیث از چهره‌های موفق تاریخ حدیث است؛ به گونه‌ای که در مجامع روایی، از او در حدود 304 روایت نقل شده و نام او در سند این تعداد حدیث به یادگار مانده، که رقم درخور اعتنایی است.
سلیمان، میراث مکتوب هم دارد که نجاشی در اثر گران سنگ خود بدان اشاره کرده است.[9]
داستانی زیبا
در پایان این نوشتار، داستانی را نقل می‌کنیم که این راوی در آن نقش اساسی دارد و نشانی گویا و صریح درباره دانش امامان اهل بیت(ع) به عالم غیب است. اسماعیل بن ابی حمزه می‌گوید:
حضرت باقر(ع) روزی از روزها سوار مرکب شد و به سمت یکی از باغ‌های خویش در اطراف شهر مدینه حرکت کرد و من هم سوار بر مرکب خودم همراه حضرت بودم و سلیمان بن خالد نیز حضور داشت. در حین حرکت، سلیمان از امام باقر(ع) پرسید: قربانت گردم، آیا امام و حجت خدا می‌داند که امروز چه حوادثی به وقوع می‌پیوندد؟
امام در پاسخ فرمود: سوگند به آن خدایی که محمد(ص) را به پیامبری برگزید و او را به سوی مردم مبعوث کرد، امام نه تنها علم به رخدادهای امروز دارد، بلکه می‌داند که در مدت یک ماه و یک سال، چه حوادثی رخ خواهد داد. او علم غیب دارد، ولی به اذن و اراده خداوند متعال.
سپس حضرت فرمود: مگر تو نمی‌دانی که در شب‌های قدر، فرشته‌ای به نام روح به محضر امام معصوم فرود می‌آید و تمام حوادثی را که در طول سال باید واقع شود، به امام الهام می‌کند. اینک حادثه‌ای را خواهی دید که قلب و جان تو به اطمینان و یقین می‌رسد.
اسماعیل می‌گوید: ما هنوز راه چندانی را نپیموده‌ بودیم که امام فرمود: به زودی دو مرد از مقابل خواهند آمد که مال مردم را دزدیده‌اند و آن را در جایی نهان کرده‌اند. ناگاه دو مرد را در جاده دیدیم که به سمت ما می‌آمدند. حضرت به غلامان خود فرمان داد که بدون فوت وقت آن دو مرد سارق را دستگیر کنند. بلافاصله آن دو دستگیر شدند و آنها را نزد آن بزرگوار آوردند. امام به آن دو گفت که دزدی کرده‌اند؛ آن دو شگفت‌زده شدند و سوگند یاد کردند که دزدی نکرده‌اند. حضرت فرمود: اگر راست نگویید، الأن دستور می‌دهم که افرادی بروند و اموال سرقتی را از جایی که پنهان کرده‌اید، بیاورند و سپس شما را به صاحبان اموال تحویل می‌دهم تا نزد قاضی بروید و حکم خدا را اجرا کنند.
حضرت به غلامان خود فرمود: که از آن دو نفر کاملاً محافظت کنند تا فرار نکنند. سپس به سلیمان فرمود: تو با چند نفر از غلامان من بالای کوه مقابل بروید و در آنجا غاری است. داخل غار شو و هر چه مال و اموال در آنجا هست، از غار بیرون آور و آنها را به این غلام ده.
سلیمان می‌گوید: من در حالی که از این ماجرا شگفت‌زده و دچار تحیر شده بودم، حرکت کردم تا به جایی که امام نشانی داده بود، رسیدیم. داخل غار شدم و دو صندوق را مشاهده کردم و آنها را نزد حضرت آوردیم. امام فرمود: اگر تا فردا در اینجا باشی، چیزهای شگفت‌انگیز‌تری خواهی دید.
آن گاه به مدینه بازگشتیم. چون صبح شد، ما به اتفاق ابوجعفر(ع) نزد قاضی مدینه رفتیم. از قضا مردی که مالش دزدیده شده بود، نزد قاضی آمد و چند نفر را به عنوان متهم به دزدی نزد قاضی آورد. امام فرمود: این چند نفر بی‌گناه‌اند و دزدان مال این شخص نزد من هستند. آن گاه امام به آن مرد گفت: چقدر از مال و اموالت به تاراج رفته؟
آن شخص گفت: «فلان مال من و فلان مال»، اما به دروغ اموال دیگری را هم نام برد. امام از او پرسید: تو دروغ نمی‌گویی؟ آن مرد گفت: تو آگاه‌تر هستی که چه چیزی به سرقت رفته است. قاضی در این هنگام خواست مرد را بزند، ولی امام مانع او شد. سپس به دستور امام صندوقی را آوردند. آن حضرت صندوق را به قاضی داد و فرمود: برای آن مرد است و هر ادعای دیگری که کند، کذب است. نزد من صندوقچه دیگری است که به مردی از قوم بربر تعلق دارد. او چند روز دیگر نزد تو خواهد آمد. او را به سوی من راهنمایی کن. اما دست این دو را باید به جرم دزدی قطع کنی. دزدها که فکر نمی‌کردند که فقط به گواهی امام باقر(ع) دستشان قطع شود، به قاضی اعتراض کردند که چگونه بدون اقرار آنها، حد را اجرا می‌کند. قاضی گفت: وای بر شما، علیه شما کسی شهادت داده که اگر بر اهل مدینه شهادت دهد، دست همه آنان را قطع می‌کنم. سپس به دستور قاضی، حدّ سرقت بر آنان اجرا کردند... .
سلیمان بن خالد به اسماعیل گفت: من چیز شگفت انگیزتری مشاهده کردم و آن اینکه دو ـ سه روزی از این داستان نگذشت که آن مرد بربر پیدایش شد و نزد قاضی رفت. قاضی او را نزد امام باقر(ع) فرستاد. حضرت به او فرمود: آیا می‌خواهی پیش از آنکه سخن بگویی، به تو خبر دهم که داخل صندوق چه مقدار پول هست؟ آن شخص که گویا از اهل تسنن بود، گفت: اگر به من خبر دهی، یقین می‌کنم که تو امامی هستی که اطاعت تو از ناحیه خداوند بر بندگان واجب است. امام فرمود: هزار دینار برای توست و هزار دینار برای شخص دیگر و لباس‌های داخل آن، چنین و چنان است.
آن شخص گفت: اسم مردی که این هزار دینار برای اوست، چیست؟
فرمود: محمد بن عبدالرحمن است و هم اینک پشت در منتظر توست. آیا به تو جز حق و حقیقت خبر دادم؟[10]
آن مرد گفت: شهادت می‌دهم به خدای یگانه و به رسالت محمّد و اینکه شما، اهل بیت پاک آن بزرگوار هستید و خداوند، شما را از هر گونه شک و تردید و گناه، تطهیر و پاک کرده است.
ابوجعفر(ع) فرمود: خداوند، تو را مورد مهر و عنایت و رحمت خاص خویش قرار دهد!
آن مرد به سجده افتاد و خدا را شکر کرد.
پی‌نوشت‌ها
1 . اقطع، به شخصی می‌گویند که دستش قطع شده است.
2 . رجال نجاشی، ص130؛ رجال کشی، ج2، ص644، مؤسسه آل البیت، قم؛ رجال طوسی، ص207؛ قاموس الرجال، ج5، ص247.
3 . رجال نجاشی، ص130؛ کامل الزیارات، باب 68، ص66؛ خلاصة الاقوال، ص77.
4 . رجال نجاشی، ص130؛ تنقیح المقال، ج2، ص56.
5 . خلاصة الاقوال، ص77.
6 . درباره این قیام بنگرید به: مقاتل الطالبیین، ص133؛ ارشاد، شیخ مفید، ص268.
7 . رجال کشی، ج2، ص652، مؤسسه آل البیت، قم.
8 . جامع الروات، ج1، ص378؛ معجم الرجال، ج80، ص225.
9 . رجال نجاشی، ص131.
10 . رجال الکشی، ج2، ص654؛ قاموس الرّجال، ج5، ص247.

تبلیغات