محمد بن مسلم ثقفى کوفى
آرشیو
چکیده
متن
محمد بن مسلم، یکی از برجستهترین و پرآوازهترین پرورشیافتگان و دانشآموختگان دو تن از حجتهای الهی و امامان معصوم شیعه، حضرت امام محمد باقر(ع) و حضرت امام صادق(ع) بود که بیتردید در گسترش فرهنگ اسلام ناب و حقایق تابناک آموزههای اهل بیت عصمت(ع) نقش ممتاز و تأثیرگذاری داشت؛ به گونهای که به جرئت میتوان گفت: در اوایل سده دوم هجری در میان یاران امامان(ع)، کمتر چهرهای همانند او این چنین قلههای رفیع دانش طلبی و نشر احادیث امامان را فتح کرده است.
او در شهر تاریخی و محدثپرور کوفه پا به عرصه هستی نهاد و بدین جهت، بدو «کوفی» میگویند. کنیهاش ابوجعفر، و ملقب به القاب زیادی است که هر یک، به سبب وجود ویژگیهای جسمی، اقتصادی و قبیلهای است.
چون گردن او از اندازه معمول، کوتاهتر بود به «اوقص» و چون بینایی یک چشم او مشکل داشت به «اَعور»،[1] به جهت اینکه پلک چشمش بیش از معمول حرکت میکرد به «حدّاج»،[2] به دلیل اینکه قدش کوتاه بود به «قصیر» و چون به انگیزه صیانت از باورهای شیعی خود تقیه کرد و برههای از عمر خود را به آسیابانی گذراند به طحّان (آسیابان)، و گاهی که به تجارت و داد و ستد روغن میپرداخت به سمّان (روغنفروش)، چون اصالتاً تیره و تبار و نیاکان او از شهر طائف در سرزمین حجاز بودند به «طائفی» و به مناسبت اینکه از قبیله و تبار ثقیف بود ـ که این تیره بیشتر ساکن قلمرو طائف بودند ـ به «ثقفی» معروف و شهره است.[3]
ویژگیها
1. کثرت حدیث
از برجستهترین ویژگیهای این فقیه و محدث شیعی، تعداد شگفتانگیز روایاتی است که از محضر آن دو امام بزرگوار فراگرفت و این نشان دهنده ذوق و علاقه سرشار او به آموزههای دینی است. خود او این حقیقت برجسته را در گزارشی جالب، بازتاب داده:
هر زمان که در مسئلهای شرعی، دچار مشکل میشدم که دانستن حکم آن ضروری بود، به حضرت امام باقر(ع) و حضرت امام صادق(ع) مراجعه میکردم و طی سالیان متمادی که در مدینه اقامت داشتم و یا گاهی که از کوفه به مدینه میرفتم، حدود سی هزار حدیث از امام باقر(ع) شنیدم و شانزده هزار حدیث نیز از امام صادق(ع) فرا گرفتم.[4]
2. مرجعیت در فتوا
گاهی امامان(ع) شیعیان خویش را در اخذ و فراگیری آموزههای اسلامی و دریافت احکام شرعی به برخی از چهرههای شاخص و برجسته و موجّه، ارجاع میدادند و این، نشان دهنده جایگاه بلند و والای آنان در نیل به قلههای دانش و کمال است.
محمد بن مسلم، یکی از این انسانهای بزرگ و دانشمندان توانمند است. عبدالله بن ابی یعفور ـ که خود یکی از برگزیدهترین فقیهان و محدثان و از یاران امام صادق(ع) است ـ میگوید: به امام صادق(ع) عرض کردم: آقا جان! من قدرت و توان این را ندارم که در هر زمانی به محضر شما شرفیاب شوم و از کوفه به حجاز مسافرت کنم. گاهی اتفاق میافتد که برخی شیعیان شما در آنجا، به من مراجعه میکنند و از مسائل شرعی و وظایف خود از من میپرسند. بارها شده که من حکم آن را نمیدانم. شما چه دستوری میدهید؟
امام(ع) در پاسخ او فرمود: تو را چه شده که از محمد بن مسلم ثقفی غافلی؟ به او مراجعه و از او پرسش کن؛ چون او از دانشآموختگان مکتب پدرم امام باقر(ع) است و از آن بزرگوار اخبار فراوانی را فرا گرفته است.[5]
محمد بن مسلم نه تنها در این ساحت نزد پیروان اهل بیت(ع)، که نزد مخالفان مکتب آل البیت(ع) نیز معروف و مقبول بود. به عنوان نمونه، به داستان جالب ذیل عنایت شود.
خود این فقیه و محدث گرانقدر بازگو میکند که: شبی از شبهای تابستان پشت بام خانهام در کوفه، خوابیده بودم که ناگهان با صدای دق الباب از خواب بیدار شدم. صدا کردم: پشت در کیست؟ او گفت: من شریک هستم! خداوند تو را رحمت کند. من از بالا به پایین نگریستم. با کمال شگفتی مشاهده کردم که زننده در خانه، خانمی است. تا مرا دید، گفت: من عروسی دارم که دچار درد زایمان بود. این درد آن چنان شدید بود که از دنیا رفت، ولی بچهاش در رحم او زنده است و نشانه حیات بچه که حرکت کردن باشد، کاملاً مشهود است. وظیفه ما چیست؟
به زن گفتم: روزی در محضر فرزند پیامبر امام باقر(ع) بودم که همانند این سؤال از آن حضرت پرسیده شد. امام در پاسخ فرمود: اگر چنین رخدادی پیش آید، لازم است شکم زن را شکافته، بچه را از رحم او خارج کنند. ای خانم، بروید این کار را انجام دهید!
سپس خطاب به او گفتم: من مردی هستم که در سایه تقیّه و با حالت پنهانی زندگی میکنم و چندان معروف و مشهور نیستم؛ چه کسی مرا به تو معرفی کرد؟ او در پاسخ گفت: خدا تو را رحمت کند. نزد ابوحنیفه صاحب الرأی (اهل عمل به رأی و قیاس) رفتم و حکم این مسئله را از او پرسیدم. او در پاسخ گفت: «من نمیدانم، بر تو باد که به محمد بن مسلم ثقفی مراجعه کنی؛ او میداند. وقتی نزد او رفتی، هر چه به تو فتوا داد، آن را برای من نیز بازگو کن».
محمد بن مسلم میگوید: به او گفتم: برو به سلامتی. سپس آن زن نزد ابوحنیفه رفت و پاسخ مرا برایش بازگو کرد.
محمد بن مسلم میافزاید: روز بعد که به مسجد رفتم، مشاهده کردم که ابوحنیفه از شاگردانش همین پرسش را پرسید و خود جواب آن را داد. من تا سخن او را شنیدم، سرفهای کردم ( کنایه از اینکه به دروغ و فریب، ادعای فضل و دانش مکن).
ابوحنیفه متوجه شد، رو به من کرد و گفت: خواهش میکنم مرا رها کن، بگذار زندگی کنم (و آبروی مرا نزد شاگردانم مریز).[6]
3. چهار سال در محضر امام
هشام بن سالم میگوید که: محمد بن مسلم ثقفی کوفی به مدت چهار سال متوالی در مدینه اقامت کرد و در این مدت به طور مستمر به محضر امام باقر(ع) بار مییافت و کسب دانش و حدیث میکرد. از همین منظر است که در تبیین جایگاه بلند او گفتهاند: «ما کان أحَدٌ مِنَ الشیعَةِ اَفْقهُ مِنْ محمد بن مسلم؛ هیچ یک از محدثان شیعی، فقیهتر از محمد بن مسلم نیست».[7]
داستانها
1. جعفریِ فاطمی
کشّی با واسطه از زرارة بن اعین ـ که از برجستهترین یاران امام باقر و امام صادق(ع) است ـ نقل میکند که او گفت: ابوکریبه ـ از راویان شیعی ـ و محمد بن مسلم ثقفی در طی یک رخداد، برای ادای شهادت، نزد قاضی کوفه ـ شریک بن عبدالله نخعی ـ حضور یافتند و شهادت دادند. قاضی که از قضات و کارگزاران مخالفان ـ اهل سنّت ـ بود، در چهره نورانی آن دو خیره شد و چند لحظهای به آنان نگریست. آن گاه افزود: جعفریان فاطمیان! شما دو نفر از پیروان حضرت فاطمه زهرا(س) و حضرت امام صادق(ع) هستید ( اشاره به اینکه شما از شیعیان هستید)، چگونه من شهادت شما را قبول کنم؟
همین که آن دو، این سخن را از زبان قاضی شنیدند، شروع به گریستن کردند. قاضی که شگفتزده شده بود، گفت: چرا گریه میکنید؟ آنها گفتند: تو ما را به انسان بزرگ و مطهری نسبت دادی که شاید ما لایق چنین انتسابی نباشیم؛ چون رفتار و اخلاق ما کاملاً بر سیره و دستورهای آنان انطباق ندارد( و شیعه کامل نیستیم) و چنانچه امام صادق(ع) ما را از شیعیان و رهروان راه خویش بداند، مایه فخر و مباهات و سرافرازی است.
شریک بن عبدالله تبسمی کرد و گفت: اگر در میان جامعه مردانی باشند، باید همانند شما (انسانهای صالح و برجسته و نورانی) باشند. سپس رو به منشی خود ولید کرد و گفت: ای ولید! این بار شهادت آنان را بپذیر.
زراره میگوید: بعد از این جریان، به مدینه، نزد امام صادق(ع) رفتم و این داستان را به حضرتش بازگو کردم. هنگامی که امام(ع) آن را شنید، آن قاضی کوردل و نادان را نفرین کرد و فرمود: ما و شریک ! خدا او را در آتش جهنم با زبانههای آتش خشم خود همراه سازد.[8]
2. تقیّه و دفع خطر دشمن
خالد طیالسی بازگو میکند که: محمد بن مسلم، در فاصلههای زمانی از کوفه به مدینه میرفت و به حضور مولا و امام خویش شرفیاب میشد. در یکی از این ملاقاتها، امام رو کرد به محمد بن مسلم و فرمود: بشر المُخبِتین، بشارت باد به انسانهای متواضع و فروتن! (اشاره به اینکه محمد بن مسلم از گروه فروتنان و انسانهای بیآلایش است).
خالد میافزاید: محمد بن مسلم ضمن اینکه یکی از بلندپایهترین فقیهان و محدثان شیعه است، از تمکن مالی مناسبی هم برخوردار بود.
آن گاه او این داستان جالب را نقل میکند که روزی از روزها، حضرت امام باقر(ع) به محمد بن مسلم فرمود: «محمد! هنگامی که به کوفه برگشتی، تواضع و فروتنی پیشه کن. کاری کن که مأموران دستگاه ستمپیشه بنیامیه تو را مورد آزار و اذیت و شکنجه و زندان قرار ندهند». این یک دستورالعمل سیاسی و منطبق با شرایط زمان و مکان بود تا یاران حضرت، همانند محمد بن مسلم از شرّ و ستم دشمنان اهل بیت(ع) محفوظ بمانند.
محمد بن مسلم که از زیرکی و فرزانگی ویژهای برخوردار بود، راز و رمز و حکمت این دستور را با همه وجود درک کرد. او به کوفه که برگشت، به دستور امام عمل کرد و یک زنبیل پر از خرما برگرفت و کنار در مسجد رفت و شروع به خرمافروشی کرد. این عمل محمد بن مسلم که از بزرگان و شخصیتهای معروف کوفه بود، تعجب همگان را برانگیخت. خویشاوندانش که متوجه این کار شدند، نزد او شتافتند و گفتند: آبروی ما و تیره و تبار ما را بردی، این کار در شأن تو نیست، برخیز که برویم.
محمد بن مسلم به آنان پاسخ داد: من خرمافروشی را رها نمیکنم؛ چرا که سرورم امام باقر(ع) چنین دستوری داده است. آنان گفتند: پس در خانه خود آسیابانی کن. او این پیشنهاد را پذیرفت و اسباب آسیاب کردن گندم را برایش فراهم کردند و او در درب مینشست و گندم یا جو آرد میکرد.[9]
3. شفایافتن از بیماری
کشّی در رجال خود با واسطه از این فقیه و محدث وارسته نقل میکند که گفت: در یکی از مسافرتهایم از کوفه به مدینه، در مدینه دچار بیماری بسیار سختی شدم؛ به گونهای که در بستر بیماری افتادم و توان حرکت از من سلب شد؛ تا اینکه خبر بیماری من به مولایم امام باقر(ع) رسید. همان گونه که در بستر آه و ناله میکردم، دیدم خادم حضرت شربتی را که داخل ظرفی قرار داشت و روی آن را با پارچه پوشانده بود، نزد من آورد. سپس به من رو کرد و گفت: این شربت را بنوش! امام(ع) به من امر کرده که تا تو این را ننوشی، از نزد تو مرخص نشوم و به محضر امام باز نگردم.
من هم به فرمان امام عمل کردم و آن را نوشیدم. آن شربت همانند مشک خوشبو و بسیار خوشطعم و خنک بود. سپس خادم گفت: امام فرموده پس از اینکه شربت را نوشیدی، نزد من بیا. به هر حال چون آن را خوردم و در بدنم استقرار یافت، احساس کردم که سبک شدهام و دردم کاهش یافت. از جای خود حرکت کردم، چنان که گویی از قید و بند رها شدهام. در اینجا بود که از سخن حضرت که فرموده بود نزد من بیا، دچار شگفتی شدم؛ چون من به هیچ روی توان حرکت کردن از بستر بیماری را نداشتم.
بنابراین برخاستم و نزد آن امام مهربان روانه شدم. نزدیک خانه امام که رسیدم، اجازه ورود خواستم. امام(ع) از داخل خانه ندا کرد: بدنت خوب شد، داخل شو، داخل شو.
حضرت وارد شدم؛ در حالی که گریه امانم را بریده و اشک بر گونهام جاری بود. بر حجت خدا سلام کردم و دست و پای آن حضرت را بوسیدم. امام فرمود: ای محمّد! چرا گریه میکنی؟ عرض کردم: جانم به فدایت! گریه میکنم بر دوری راه کوفه تا مدینه و فراهم نبودن زمینه در محضر شما و محروم بودن از نگریستن به سیمای ملکوتی شما و بهرهمندی از دانش بیکران شما.
امام(ع) در پاسخ فرمود:
اینکه گفتی تمکن مالیِ ماندن در اینجا را نداری، ناراحت و نگران مباش. خداوند متعال، شیعیان و پیروان آل البیت را بدین امور امتحان و آزمایش میکند و بلا و سختیها را متوجه آنان میسازد.
اما اینکه گفتی غریبی و راهت دور است، پس تو به امام حسین(ع) اقتدا کن که از ما اهل بیت دور است و قبر او در کنار فرات قرار دارد. (عراق کجا، مدینه کجا؟)
اینکه میگویی راه دور است، بدان که مؤمن حقیقی، در این جهان، غریب و تنهاست تا اینکه از این دنیای فریبنده و آکنده از همّ و غم به جوار رحمت حق تعالی پرواز کند.
نیز اینکه گفتی ما اهل بیت را دوست داری، خداوند تبارک و تعالی نیت و اراده تو را میداند و به همین نیت تو پاداش نیکو خواهد داد.[10]
پینوشتها
1 . الاعور: مَنْ ذَهَبَ حِسّ أحدِ عَینَیه.
2 . کثیر التحدیق بعینه.
3 . رجال الکشی، ج2، ص386، چاپ موسسه آل البیت؛ تنقیح المقال، ج3، ص184، چاپ سه جلدی.
4 . رجال الکشی، ج2، ص387.
5 . همان، ص388.
6 . همان، ص389.
7 . همان، ص390 و 391.
8 . همان، ص392.
9 . همان، ص395.
10 . همان، ص396.
او در شهر تاریخی و محدثپرور کوفه پا به عرصه هستی نهاد و بدین جهت، بدو «کوفی» میگویند. کنیهاش ابوجعفر، و ملقب به القاب زیادی است که هر یک، به سبب وجود ویژگیهای جسمی، اقتصادی و قبیلهای است.
چون گردن او از اندازه معمول، کوتاهتر بود به «اوقص» و چون بینایی یک چشم او مشکل داشت به «اَعور»،[1] به جهت اینکه پلک چشمش بیش از معمول حرکت میکرد به «حدّاج»،[2] به دلیل اینکه قدش کوتاه بود به «قصیر» و چون به انگیزه صیانت از باورهای شیعی خود تقیه کرد و برههای از عمر خود را به آسیابانی گذراند به طحّان (آسیابان)، و گاهی که به تجارت و داد و ستد روغن میپرداخت به سمّان (روغنفروش)، چون اصالتاً تیره و تبار و نیاکان او از شهر طائف در سرزمین حجاز بودند به «طائفی» و به مناسبت اینکه از قبیله و تبار ثقیف بود ـ که این تیره بیشتر ساکن قلمرو طائف بودند ـ به «ثقفی» معروف و شهره است.[3]
ویژگیها
1. کثرت حدیث
از برجستهترین ویژگیهای این فقیه و محدث شیعی، تعداد شگفتانگیز روایاتی است که از محضر آن دو امام بزرگوار فراگرفت و این نشان دهنده ذوق و علاقه سرشار او به آموزههای دینی است. خود او این حقیقت برجسته را در گزارشی جالب، بازتاب داده:
هر زمان که در مسئلهای شرعی، دچار مشکل میشدم که دانستن حکم آن ضروری بود، به حضرت امام باقر(ع) و حضرت امام صادق(ع) مراجعه میکردم و طی سالیان متمادی که در مدینه اقامت داشتم و یا گاهی که از کوفه به مدینه میرفتم، حدود سی هزار حدیث از امام باقر(ع) شنیدم و شانزده هزار حدیث نیز از امام صادق(ع) فرا گرفتم.[4]
2. مرجعیت در فتوا
گاهی امامان(ع) شیعیان خویش را در اخذ و فراگیری آموزههای اسلامی و دریافت احکام شرعی به برخی از چهرههای شاخص و برجسته و موجّه، ارجاع میدادند و این، نشان دهنده جایگاه بلند و والای آنان در نیل به قلههای دانش و کمال است.
محمد بن مسلم، یکی از این انسانهای بزرگ و دانشمندان توانمند است. عبدالله بن ابی یعفور ـ که خود یکی از برگزیدهترین فقیهان و محدثان و از یاران امام صادق(ع) است ـ میگوید: به امام صادق(ع) عرض کردم: آقا جان! من قدرت و توان این را ندارم که در هر زمانی به محضر شما شرفیاب شوم و از کوفه به حجاز مسافرت کنم. گاهی اتفاق میافتد که برخی شیعیان شما در آنجا، به من مراجعه میکنند و از مسائل شرعی و وظایف خود از من میپرسند. بارها شده که من حکم آن را نمیدانم. شما چه دستوری میدهید؟
امام(ع) در پاسخ او فرمود: تو را چه شده که از محمد بن مسلم ثقفی غافلی؟ به او مراجعه و از او پرسش کن؛ چون او از دانشآموختگان مکتب پدرم امام باقر(ع) است و از آن بزرگوار اخبار فراوانی را فرا گرفته است.[5]
محمد بن مسلم نه تنها در این ساحت نزد پیروان اهل بیت(ع)، که نزد مخالفان مکتب آل البیت(ع) نیز معروف و مقبول بود. به عنوان نمونه، به داستان جالب ذیل عنایت شود.
خود این فقیه و محدث گرانقدر بازگو میکند که: شبی از شبهای تابستان پشت بام خانهام در کوفه، خوابیده بودم که ناگهان با صدای دق الباب از خواب بیدار شدم. صدا کردم: پشت در کیست؟ او گفت: من شریک هستم! خداوند تو را رحمت کند. من از بالا به پایین نگریستم. با کمال شگفتی مشاهده کردم که زننده در خانه، خانمی است. تا مرا دید، گفت: من عروسی دارم که دچار درد زایمان بود. این درد آن چنان شدید بود که از دنیا رفت، ولی بچهاش در رحم او زنده است و نشانه حیات بچه که حرکت کردن باشد، کاملاً مشهود است. وظیفه ما چیست؟
به زن گفتم: روزی در محضر فرزند پیامبر امام باقر(ع) بودم که همانند این سؤال از آن حضرت پرسیده شد. امام در پاسخ فرمود: اگر چنین رخدادی پیش آید، لازم است شکم زن را شکافته، بچه را از رحم او خارج کنند. ای خانم، بروید این کار را انجام دهید!
سپس خطاب به او گفتم: من مردی هستم که در سایه تقیّه و با حالت پنهانی زندگی میکنم و چندان معروف و مشهور نیستم؛ چه کسی مرا به تو معرفی کرد؟ او در پاسخ گفت: خدا تو را رحمت کند. نزد ابوحنیفه صاحب الرأی (اهل عمل به رأی و قیاس) رفتم و حکم این مسئله را از او پرسیدم. او در پاسخ گفت: «من نمیدانم، بر تو باد که به محمد بن مسلم ثقفی مراجعه کنی؛ او میداند. وقتی نزد او رفتی، هر چه به تو فتوا داد، آن را برای من نیز بازگو کن».
محمد بن مسلم میگوید: به او گفتم: برو به سلامتی. سپس آن زن نزد ابوحنیفه رفت و پاسخ مرا برایش بازگو کرد.
محمد بن مسلم میافزاید: روز بعد که به مسجد رفتم، مشاهده کردم که ابوحنیفه از شاگردانش همین پرسش را پرسید و خود جواب آن را داد. من تا سخن او را شنیدم، سرفهای کردم ( کنایه از اینکه به دروغ و فریب، ادعای فضل و دانش مکن).
ابوحنیفه متوجه شد، رو به من کرد و گفت: خواهش میکنم مرا رها کن، بگذار زندگی کنم (و آبروی مرا نزد شاگردانم مریز).[6]
3. چهار سال در محضر امام
هشام بن سالم میگوید که: محمد بن مسلم ثقفی کوفی به مدت چهار سال متوالی در مدینه اقامت کرد و در این مدت به طور مستمر به محضر امام باقر(ع) بار مییافت و کسب دانش و حدیث میکرد. از همین منظر است که در تبیین جایگاه بلند او گفتهاند: «ما کان أحَدٌ مِنَ الشیعَةِ اَفْقهُ مِنْ محمد بن مسلم؛ هیچ یک از محدثان شیعی، فقیهتر از محمد بن مسلم نیست».[7]
داستانها
1. جعفریِ فاطمی
کشّی با واسطه از زرارة بن اعین ـ که از برجستهترین یاران امام باقر و امام صادق(ع) است ـ نقل میکند که او گفت: ابوکریبه ـ از راویان شیعی ـ و محمد بن مسلم ثقفی در طی یک رخداد، برای ادای شهادت، نزد قاضی کوفه ـ شریک بن عبدالله نخعی ـ حضور یافتند و شهادت دادند. قاضی که از قضات و کارگزاران مخالفان ـ اهل سنّت ـ بود، در چهره نورانی آن دو خیره شد و چند لحظهای به آنان نگریست. آن گاه افزود: جعفریان فاطمیان! شما دو نفر از پیروان حضرت فاطمه زهرا(س) و حضرت امام صادق(ع) هستید ( اشاره به اینکه شما از شیعیان هستید)، چگونه من شهادت شما را قبول کنم؟
همین که آن دو، این سخن را از زبان قاضی شنیدند، شروع به گریستن کردند. قاضی که شگفتزده شده بود، گفت: چرا گریه میکنید؟ آنها گفتند: تو ما را به انسان بزرگ و مطهری نسبت دادی که شاید ما لایق چنین انتسابی نباشیم؛ چون رفتار و اخلاق ما کاملاً بر سیره و دستورهای آنان انطباق ندارد( و شیعه کامل نیستیم) و چنانچه امام صادق(ع) ما را از شیعیان و رهروان راه خویش بداند، مایه فخر و مباهات و سرافرازی است.
شریک بن عبدالله تبسمی کرد و گفت: اگر در میان جامعه مردانی باشند، باید همانند شما (انسانهای صالح و برجسته و نورانی) باشند. سپس رو به منشی خود ولید کرد و گفت: ای ولید! این بار شهادت آنان را بپذیر.
زراره میگوید: بعد از این جریان، به مدینه، نزد امام صادق(ع) رفتم و این داستان را به حضرتش بازگو کردم. هنگامی که امام(ع) آن را شنید، آن قاضی کوردل و نادان را نفرین کرد و فرمود: ما و شریک ! خدا او را در آتش جهنم با زبانههای آتش خشم خود همراه سازد.[8]
2. تقیّه و دفع خطر دشمن
خالد طیالسی بازگو میکند که: محمد بن مسلم، در فاصلههای زمانی از کوفه به مدینه میرفت و به حضور مولا و امام خویش شرفیاب میشد. در یکی از این ملاقاتها، امام رو کرد به محمد بن مسلم و فرمود: بشر المُخبِتین، بشارت باد به انسانهای متواضع و فروتن! (اشاره به اینکه محمد بن مسلم از گروه فروتنان و انسانهای بیآلایش است).
خالد میافزاید: محمد بن مسلم ضمن اینکه یکی از بلندپایهترین فقیهان و محدثان شیعه است، از تمکن مالی مناسبی هم برخوردار بود.
آن گاه او این داستان جالب را نقل میکند که روزی از روزها، حضرت امام باقر(ع) به محمد بن مسلم فرمود: «محمد! هنگامی که به کوفه برگشتی، تواضع و فروتنی پیشه کن. کاری کن که مأموران دستگاه ستمپیشه بنیامیه تو را مورد آزار و اذیت و شکنجه و زندان قرار ندهند». این یک دستورالعمل سیاسی و منطبق با شرایط زمان و مکان بود تا یاران حضرت، همانند محمد بن مسلم از شرّ و ستم دشمنان اهل بیت(ع) محفوظ بمانند.
محمد بن مسلم که از زیرکی و فرزانگی ویژهای برخوردار بود، راز و رمز و حکمت این دستور را با همه وجود درک کرد. او به کوفه که برگشت، به دستور امام عمل کرد و یک زنبیل پر از خرما برگرفت و کنار در مسجد رفت و شروع به خرمافروشی کرد. این عمل محمد بن مسلم که از بزرگان و شخصیتهای معروف کوفه بود، تعجب همگان را برانگیخت. خویشاوندانش که متوجه این کار شدند، نزد او شتافتند و گفتند: آبروی ما و تیره و تبار ما را بردی، این کار در شأن تو نیست، برخیز که برویم.
محمد بن مسلم به آنان پاسخ داد: من خرمافروشی را رها نمیکنم؛ چرا که سرورم امام باقر(ع) چنین دستوری داده است. آنان گفتند: پس در خانه خود آسیابانی کن. او این پیشنهاد را پذیرفت و اسباب آسیاب کردن گندم را برایش فراهم کردند و او در درب مینشست و گندم یا جو آرد میکرد.[9]
3. شفایافتن از بیماری
کشّی در رجال خود با واسطه از این فقیه و محدث وارسته نقل میکند که گفت: در یکی از مسافرتهایم از کوفه به مدینه، در مدینه دچار بیماری بسیار سختی شدم؛ به گونهای که در بستر بیماری افتادم و توان حرکت از من سلب شد؛ تا اینکه خبر بیماری من به مولایم امام باقر(ع) رسید. همان گونه که در بستر آه و ناله میکردم، دیدم خادم حضرت شربتی را که داخل ظرفی قرار داشت و روی آن را با پارچه پوشانده بود، نزد من آورد. سپس به من رو کرد و گفت: این شربت را بنوش! امام(ع) به من امر کرده که تا تو این را ننوشی، از نزد تو مرخص نشوم و به محضر امام باز نگردم.
من هم به فرمان امام عمل کردم و آن را نوشیدم. آن شربت همانند مشک خوشبو و بسیار خوشطعم و خنک بود. سپس خادم گفت: امام فرموده پس از اینکه شربت را نوشیدی، نزد من بیا. به هر حال چون آن را خوردم و در بدنم استقرار یافت، احساس کردم که سبک شدهام و دردم کاهش یافت. از جای خود حرکت کردم، چنان که گویی از قید و بند رها شدهام. در اینجا بود که از سخن حضرت که فرموده بود نزد من بیا، دچار شگفتی شدم؛ چون من به هیچ روی توان حرکت کردن از بستر بیماری را نداشتم.
بنابراین برخاستم و نزد آن امام مهربان روانه شدم. نزدیک خانه امام که رسیدم، اجازه ورود خواستم. امام(ع) از داخل خانه ندا کرد: بدنت خوب شد، داخل شو، داخل شو.
حضرت وارد شدم؛ در حالی که گریه امانم را بریده و اشک بر گونهام جاری بود. بر حجت خدا سلام کردم و دست و پای آن حضرت را بوسیدم. امام فرمود: ای محمّد! چرا گریه میکنی؟ عرض کردم: جانم به فدایت! گریه میکنم بر دوری راه کوفه تا مدینه و فراهم نبودن زمینه در محضر شما و محروم بودن از نگریستن به سیمای ملکوتی شما و بهرهمندی از دانش بیکران شما.
امام(ع) در پاسخ فرمود:
اینکه گفتی تمکن مالیِ ماندن در اینجا را نداری، ناراحت و نگران مباش. خداوند متعال، شیعیان و پیروان آل البیت را بدین امور امتحان و آزمایش میکند و بلا و سختیها را متوجه آنان میسازد.
اما اینکه گفتی غریبی و راهت دور است، پس تو به امام حسین(ع) اقتدا کن که از ما اهل بیت دور است و قبر او در کنار فرات قرار دارد. (عراق کجا، مدینه کجا؟)
اینکه میگویی راه دور است، بدان که مؤمن حقیقی، در این جهان، غریب و تنهاست تا اینکه از این دنیای فریبنده و آکنده از همّ و غم به جوار رحمت حق تعالی پرواز کند.
نیز اینکه گفتی ما اهل بیت را دوست داری، خداوند تبارک و تعالی نیت و اراده تو را میداند و به همین نیت تو پاداش نیکو خواهد داد.[10]
پینوشتها
1 . الاعور: مَنْ ذَهَبَ حِسّ أحدِ عَینَیه.
2 . کثیر التحدیق بعینه.
3 . رجال الکشی، ج2، ص386، چاپ موسسه آل البیت؛ تنقیح المقال، ج3، ص184، چاپ سه جلدی.
4 . رجال الکشی، ج2، ص387.
5 . همان، ص388.
6 . همان، ص389.
7 . همان، ص390 و 391.
8 . همان، ص392.
9 . همان، ص395.
10 . همان، ص396.