تجلی یار در جبهه
آرشیو
چکیده
متن
ائمه اطهار علاوه بر ولایت تشریعی، از ولایت تکوینی برخوردارند و در پرتو آن میتوانند بسیاری از اموری را که در نگاه دیگران ناممکن مینماید، امکانپذیر کنند. در اصطلاح به چنین اموری که خارق عادت است، معجزه و کرامت گویند. این گونه افعال هر چند بر طبق نظام علّی و معلولی حاکم بر نظام هستی رقم میخورد، ولی برای غالب افراد، چندان شناخته نیست.
البته معجزه بر خلاف کرامت، در مقام اثبات نبوت است و در همین جهت معنا و مفهوم مییابد. در طول تاریخ معجزات و کرامتهای فراوانی از سوی پیامبران و جانشینان آنان و اولیای بر حق الهی صورت گرفته است. بدون تردید معجزات و کرامتهای رسول اعظم و عترت او که برترین انسانها به شمار می روند، ارزش و جایگاه ویژهای دارد. این امور خارق العاده به مناسبتهای گوناگون از این فرزانگان وارسته به منصه ظهور رسیده است.
در زمان حاضر نیز که حضرت مهدی سکاندار کشتی نجات بنی آدم است، کرامتهای فراوانی به دست آن وجود نازنین تحقق یافته که پارهای از این امور در دوران هشت ساله جنگ تحمیلی رخ داده است. برخی از این کرامتها در کتابهای مربوط به دفاع مقدس گرد آمده که پارهای از آنها را در اینجا نقل میکنیم.
پیش از آن، بیانات مقام معظم رهبری و امام خمینی(ره) را در این زمینه میآوریم. آیت الله خامنهای(مدظله) میگوید:
«من قویّاً معتقدم که وجود مقدس ولیّ عصر (صلوات الله علیه) همچنان که در میدانهای بزرگ مبارزه بزرگ ملت مادر طول سالیان دراز حضور داشته است و به ما کمک کرده است، در این جنگ هم ـ این جنگی که مزدوران استکبار و امپریالیسم جهانی بر ما تحمیل کردهاند ـ در جبهههای جنگ حضور خواهد داشت. من معتقدم برکات و فضل و رأفت و رحمت پروردگار به خاطر حضور ولیّش امام برحق، مهدی موعود، در جبهههای ما در میان جوانان ما، بر ما بیشتر خواهد بود. امام زمان ]که[ این خونهای پاک و عزیز را میبیند، یقیناً برای آنها دعا میکند و ما هم باید توجهمان و اظهار ارادتمان و ارتباطمان را با ولی عصر (صلوات الله علیه) هرگز کم نکنیم و قطع نکنیم. از خدا کمک بخواهیم، از آن بزرگوار دعا بخواهیم».[1]
امام خمینی در پی پیروزی رزمندگان اسلام در عملیات فتح المبین فرمود:
«این پیروزی ]فتح المبین[ و دیگر پیروزیها مرهون عنایات غیبی خداوند متعال و پشتیبانی بقیة الله (ارواحنا له الفدا) و ادعیه خالصه صاحب نفسان و بزرگان است».[2]
جبهه میمک
یکی از طلاب بسیجی میگوید:
در تابستان 61 در جبهه میمک بودم. گرمای هوا غوغا میکرد. آب در منطقه نبود، حتی برای خوردن. دشمن از فرصت استفاده کرد و گاز شیمیایی تاول زا زد. علاج این عامل مخرّب، آب بود. بعد از زدن گاز شیمیایی تاولزا، بدن رزمندگان و برادران ما شروع کرد به متورم شدن و تاول زدن.
بچهها در حال از دست دادن امید خود بودند. ما سه طلبه بودیم که در آن جبهه به فعالیت میپرداختیم. به رزمندگان امیدواری داده، گفتیم: ما یک چیز را فراموش کردهایم و آن دعاست که مهمترین سلاح میباشد. ما هنوز از این فرایند برخوردار نیستیم.
با گفتین این حرف، نور امیدی به دل برادران تابید. همگی تیمّم کرده، به نماز ایستادیم و بعد دعا خواندیم و خدا را به امام زمان(عج) سوگند دادیم و از حضرت ولی عصر(عج) یاری طلبیدیم. هنوز دعای ما تمام نشده بود که ابری سیاه با سرعتی زیاد آسمان را فراگرفت و بعد از چند ثانیه آن چنان بارید که لباسهای ما خیس شد؛ به گونهای که هر کس میدید، گمان میکرد لباسهامان را شستهایم. این باران به مدت سه دقیقه بارید و تمام ظروف و کلاههای آهنی را پر از آب کرد و دیدیم آثار تاولها از بین رفت و همه تندرستی خود را باز یافتند.[3]
راهکار آزاد سازی بستان
از جایی که عملیات بستان برای آزادسازی این شهر صورت گرفت، تا خود شهر، شصت کیلومتر فاصله بود. بعد از پیشروی خوبی که برای آزادسازی صورت گرفت، تا ده کیلومتری شهر جلو آمدیم. از آنجا تا بستان با سه پل مواجه بودیم: سابله اول و دوم و سوم. عراقیها سعی میکردند نگذارند قوای اسلام از پلها عبور کنند؛ زیرا عبور از آنها آزادی بستان را در پی داشت. نمیدانستیم چگونه از پلها بگذریم. برای رفع آن مشکل به ائمه اطهار به ویژه آقا امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) متوسل شدیم. هنگام غروب بود. ناگهان یک نفر روحانی با پوششی سبز به ما نزدیک شد. گمان کردیم از روحانیون رزمنده قمی است. ایشان فرمودند: من نقشه اطلاعات و عملیات را دارم. آن را به شما میدهم تا از پل عبور کنید.
در کنار او نشستیم. او گفت: «دشمن، بیشتر متوجه بالای پلهاست. شما میتوانید از زیر پلها عبور کنید و شهر را دور بزنید».
جمعی از رزمندگان اسلام از او پرسیدند: آیا ما میتوانیم از زیر پلها عبور کنیم؟ آن آقا فرمود: «آری، بعد از آنکه گروه اطلاعات و عملیات عبور کردند، شما هم پشت سرشان بروید».
ما طبق دستور فوق عمل کردیم و بستان را محاصره و سرانجام آزادش کردیم.
وقتی داخل شهر شدیم، دیگر آن فرد را ندیدیم. آزادی بستان را که جشن میگرفتیم، از فرماندمان پرسیدیم: آیا شما چنین شخصی را که نقشه اطلاعات و عملیات به همراه داشت، میشناسید؟ همگی آنها از آن موضوع اظهار بیاطلاعی کردند.[4]
یا صاحب الزمان!
در خاطراتی یکی از جانبازان ساکن مشهد آمده است: در آخرین عملیاتی که شرکت داشتم. زخمی شدم. بعثیها بعد از به اسارت درآوردن، من را بالای کامیون انداخته، به طرف عراق بردند. بین راه کامیون متوقف شد تا تعدادی دیگر از اسیران را سوار کنند. در آن بین، ناگهان یک سرباز عراقی اسلحه را مسلح کرد و مرا مورد هدف قرار داد. همان طور که با ترس و اضطراب به اسلحه نگاه میکردم، عرض کردم: یا صاحب الزمان، عنایتی فرما این سرباز عراقی من را نکشد!
در آن لحظه یک افسر عراقی آمد با لگد سرباز را به گوشهای پرتاب کرد. پیش من حضور به هم رسانده، گفت: انت شیعی؟ (تو شیعهای) پاسخ دادم: نعم (آری). گفت: انا شیعی (من شیعهام). آن گاه مرا بوسید، نوازش کرد و خداحافظی نمود و رفت.[5]
در ورای دیدهها
برادر حسن عابدی ـ که در فاو ردای شهادت به تن کرد ـ در خاطرهای مربوط به «خط شیر» آبادان در ماههای اول جنگ گوید: عراقیها از سلمانیه هم عبور کردند. دیگر در مقابل آنها نیرویی نمانده بود. البته بچهها در کمین آنها نشسته بودند. ما چند نفر که با خمپاره 120 کار میکردیم، غافلگیر شدیم. ناگهان دیدیم از چپ و راست جاده، با نفر بر و به صورت نیروی پیاده در حال تهاجم هستند. صدای هلهله و صحبت آنها را به عربی میشنیدم. دیگر راهی برای عقب نشینی نمانده بود. قبضه 120 در حیاط یکی از خانههای روستایی بود. ما سلاح انفرادی هم نداشتیم. در خانه پنهان شدیم و در را از داخل بستیم. میدانستیم کشته یا اسیر میشویم. به امام زمان (عج) متوسل شدیم. یک ساعت گذشت. صدای رگبار دشمن که به هر طرف شلیک میکرد، قطع نمیشد. ناگهان اطراف خانهای که بودیم، صدای «دخیل یا خمینی» شنیدیم. تعجب کردیم و با این گمان که نیروهای خودی عراقیها را دستگیر کردهاند، از خانه بیرون آمدیم، ولی فقط چند عراقی دیدیم که دستها را روی سر گذاشته بودند و با التماس به ما نگاه میکردند و دخیل یا خمینی میگفتند.
راحت باشید
گردان ما 24 ساعت قبل از عملیات کربلای یک در شیاری مستقر شد. آن قدر به دشمن نزدیک بودیم که با پرتاب سنگ هم میتوانست ما را مورد هدف قرار دهد. بعد از ظهر، گرما و تشنگی نفس همه را گرفته بود. ابوالفضل کوه پیما[6] درحالی که نشسته بود، به خواب رفت. بعد به طور ناگهانی بیدار شد و گریست. گفت: سیدی خوشسیما[7] و نورانی به خواب دیدم. بالای سر بچهها در تردد بود و ذکر میگفت. به ایشان عرض کردم: آقا، بچهها در دل مواضع دشمن هستند. تشنگی و گرما خیلی اذیت میکند.
آقا فرمود: شما راحت باشید. ما پشتیبان شما هستیم و کمک میکنیم. نصرت و پیروزی از آن شماست.
بچهها با شنیدن رؤیای کوهپیما گریه کرذند.
وقت عملیات، با اعتماد به نفس و اطمینان به پیروزی، حمله کردیم و مهران آزاد شد.[8]
درک حضور
اواخر سال 59 بود. ما که ده الی دوازده نفر نیرو بودیم، در جبهه فیاضیه آبادان، پشت خاکریزی به طول 5/5 کیلومتر در حال نبرد باعراقیها از زوایای مختلف بودیم تا دشمن تصور کند نیروهای زیادی پشت خاکریز قرار دارند. از طرف عراقیها آن قدر خمپاره شلیک میشد که به آن عادت کرده بودیم. در یکی از آن روزها که من مشغول تمیز کردن اسلحهام بودم، خمپارهای نزدیک من ـ در فاصله حدود 5/1 متر ـ منفجر شد و یکی از ترکشهایش به سرم اصابت کرد و باعث شد من بعضی از حواس خود را از جمله بیناییام را از دست بدهم. بچهها مرا به بیمارستان آبادان رساندند، دکتری که مرا معاینه کرد، گفت: اگر ایشان تا یکی ـ دو ساعت دیگر استفراغ نکند، خونریزی مغزی پیدا کرده و شاید شهید بشود.
تقریباً دو ساعت بعد استفراغ کردم و دکتر با خوشحالی گفت: شاید ایشان زنده بماند.
یک هفته در بیمارستان تحت نظر پزشک بودم. در عین حال معمولاً شبها خوابم نمیبرد. در یکی از شبها حالت توسلی پیدا کرده، حدود ساعت 2:30 دقیقه بعد از نیمه شب برای چند دقیقه به خواب رفتم و در همان مدت کوتاه حضور آقا امام زمان(ع) را در خواب درک کردم. یک مرتبه از خواب پریدم و احساس کردم حال خوبی دارم.[9]
در وصیت نامه شهیدان نیز جلوههای گوناگونی از معرفت و ارادت به پیشگاه امام مهدی(عج) مشاهده میشود؛ لذا یه یادآوری نمونههایی، تبرّک میجوییم![10]
شهید محمد علی احصائی
مژده که مهدی(ع) یار شماست! به خود سستی راه ندهید که صاحب اصلی این کشور و این انقلاب اوست، و مژده که او با ذوالفقار علی(ع) خواهد آمد!
شهید امین احمدیتبار
میروم تا ثابت کنم که من مسلمانم و عاشق مهدی(ع).
ای مادرم! به همه بگو که لاله ]و شهید[ من هم عاشق بود، عاشق مهدی(ع).
شهید فرامرز بخشیپور
اگر انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی تداوم نمییابد مگر با کشته شدن من؛ و اگر فرج مولایم ولیّ عصر(ع) نزدیک نمیشود مگر با کشتهشدن من؛ ای رگبارها و ای خمپارهها! ]بدن[ مرا پاره پاره کنید.
شهید عبدالله بیژنی
مردم! روزی امام زمان(ع) خواهد آمد؛ یاریاش کنید نه به عنوان تکلیف و با دو دلی، به عنوان عشق، به عشق سردادن.
شهید ضربعلی سرادی
راستی باید بدانیم که چه زیباست موقعی که «شهادت» نصیب کسی میگردد و امام مهدی(ع) را فوراً میبیند!
شهید احمد گلزاری
سلام بر مهدی (روحی فداه) منجی انسانها، که عاشق دیدار او بودم؛ ولی تا به حال موفق نشدم و امیدم به این است که در لحظات آخر، بتوانیم روی مبارکش را ببینیم.
شهید محمدرضا مصلی نژاد
ای بندگان خدا! ... با انجام دادن کارهای پسندیده و ترک کارهای ناپسند، ظهور امام زمان(ع) را نزدیک کنید.
شهید الله بخش یزدانپناه
امیدوارم فرزندم، سربازی سربلند برای امام زمان(ع) و نائبش خمینی به بار آید، حاضر نیستم که قلب نازنین امام زمان(ع) از ما و خانواده ما ناراحت شود.
پینوشتها
1 . در مکتب جمعه، ج2، ص382 و 383، به نقل از عوامل معنوی و فرهنگی دفاع مقدس، ج1، ص157 (علی تقی زاده، مرکز تحقیقات اسلامی، قم، چ اول،1380).
2 . همان، ص231.
3 . عوامل معنوی و فرهنگی دفاع مقدس، ج1، ص253و 254.
4 . عنایات امام زمان(ع) در هشت سال دفاع مقدس، ص44 ـ 46. راوی: محمد پورپاریزی.
5 . عنایات امام زمان(ع)، ص56 ـ 58.
6 . او بعداً به خیل شهدا پیوست.
7 . آن سید احتمالاً وجود نازنین مهدی فاطمه(ع) بوده است.
8 . عطش (ویژهنامه یاد یاران، 30/3/84) ص9. راوی: علیرضا جان آبادی.
9 . امام و دفاع مقدس، ص110و 111.
10 . ر.ک: امام زمان(ع) و شهدا، سالم جعفری، ص 190 ـ 207، انتشارات محمد و آل محمد(ص)، قم، اوّل، 1381ش.
البته معجزه بر خلاف کرامت، در مقام اثبات نبوت است و در همین جهت معنا و مفهوم مییابد. در طول تاریخ معجزات و کرامتهای فراوانی از سوی پیامبران و جانشینان آنان و اولیای بر حق الهی صورت گرفته است. بدون تردید معجزات و کرامتهای رسول اعظم و عترت او که برترین انسانها به شمار می روند، ارزش و جایگاه ویژهای دارد. این امور خارق العاده به مناسبتهای گوناگون از این فرزانگان وارسته به منصه ظهور رسیده است.
در زمان حاضر نیز که حضرت مهدی سکاندار کشتی نجات بنی آدم است، کرامتهای فراوانی به دست آن وجود نازنین تحقق یافته که پارهای از این امور در دوران هشت ساله جنگ تحمیلی رخ داده است. برخی از این کرامتها در کتابهای مربوط به دفاع مقدس گرد آمده که پارهای از آنها را در اینجا نقل میکنیم.
پیش از آن، بیانات مقام معظم رهبری و امام خمینی(ره) را در این زمینه میآوریم. آیت الله خامنهای(مدظله) میگوید:
«من قویّاً معتقدم که وجود مقدس ولیّ عصر (صلوات الله علیه) همچنان که در میدانهای بزرگ مبارزه بزرگ ملت مادر طول سالیان دراز حضور داشته است و به ما کمک کرده است، در این جنگ هم ـ این جنگی که مزدوران استکبار و امپریالیسم جهانی بر ما تحمیل کردهاند ـ در جبهههای جنگ حضور خواهد داشت. من معتقدم برکات و فضل و رأفت و رحمت پروردگار به خاطر حضور ولیّش امام برحق، مهدی موعود، در جبهههای ما در میان جوانان ما، بر ما بیشتر خواهد بود. امام زمان ]که[ این خونهای پاک و عزیز را میبیند، یقیناً برای آنها دعا میکند و ما هم باید توجهمان و اظهار ارادتمان و ارتباطمان را با ولی عصر (صلوات الله علیه) هرگز کم نکنیم و قطع نکنیم. از خدا کمک بخواهیم، از آن بزرگوار دعا بخواهیم».[1]
امام خمینی در پی پیروزی رزمندگان اسلام در عملیات فتح المبین فرمود:
«این پیروزی ]فتح المبین[ و دیگر پیروزیها مرهون عنایات غیبی خداوند متعال و پشتیبانی بقیة الله (ارواحنا له الفدا) و ادعیه خالصه صاحب نفسان و بزرگان است».[2]
جبهه میمک
یکی از طلاب بسیجی میگوید:
در تابستان 61 در جبهه میمک بودم. گرمای هوا غوغا میکرد. آب در منطقه نبود، حتی برای خوردن. دشمن از فرصت استفاده کرد و گاز شیمیایی تاول زا زد. علاج این عامل مخرّب، آب بود. بعد از زدن گاز شیمیایی تاولزا، بدن رزمندگان و برادران ما شروع کرد به متورم شدن و تاول زدن.
بچهها در حال از دست دادن امید خود بودند. ما سه طلبه بودیم که در آن جبهه به فعالیت میپرداختیم. به رزمندگان امیدواری داده، گفتیم: ما یک چیز را فراموش کردهایم و آن دعاست که مهمترین سلاح میباشد. ما هنوز از این فرایند برخوردار نیستیم.
با گفتین این حرف، نور امیدی به دل برادران تابید. همگی تیمّم کرده، به نماز ایستادیم و بعد دعا خواندیم و خدا را به امام زمان(عج) سوگند دادیم و از حضرت ولی عصر(عج) یاری طلبیدیم. هنوز دعای ما تمام نشده بود که ابری سیاه با سرعتی زیاد آسمان را فراگرفت و بعد از چند ثانیه آن چنان بارید که لباسهای ما خیس شد؛ به گونهای که هر کس میدید، گمان میکرد لباسهامان را شستهایم. این باران به مدت سه دقیقه بارید و تمام ظروف و کلاههای آهنی را پر از آب کرد و دیدیم آثار تاولها از بین رفت و همه تندرستی خود را باز یافتند.[3]
راهکار آزاد سازی بستان
از جایی که عملیات بستان برای آزادسازی این شهر صورت گرفت، تا خود شهر، شصت کیلومتر فاصله بود. بعد از پیشروی خوبی که برای آزادسازی صورت گرفت، تا ده کیلومتری شهر جلو آمدیم. از آنجا تا بستان با سه پل مواجه بودیم: سابله اول و دوم و سوم. عراقیها سعی میکردند نگذارند قوای اسلام از پلها عبور کنند؛ زیرا عبور از آنها آزادی بستان را در پی داشت. نمیدانستیم چگونه از پلها بگذریم. برای رفع آن مشکل به ائمه اطهار به ویژه آقا امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) متوسل شدیم. هنگام غروب بود. ناگهان یک نفر روحانی با پوششی سبز به ما نزدیک شد. گمان کردیم از روحانیون رزمنده قمی است. ایشان فرمودند: من نقشه اطلاعات و عملیات را دارم. آن را به شما میدهم تا از پل عبور کنید.
در کنار او نشستیم. او گفت: «دشمن، بیشتر متوجه بالای پلهاست. شما میتوانید از زیر پلها عبور کنید و شهر را دور بزنید».
جمعی از رزمندگان اسلام از او پرسیدند: آیا ما میتوانیم از زیر پلها عبور کنیم؟ آن آقا فرمود: «آری، بعد از آنکه گروه اطلاعات و عملیات عبور کردند، شما هم پشت سرشان بروید».
ما طبق دستور فوق عمل کردیم و بستان را محاصره و سرانجام آزادش کردیم.
وقتی داخل شهر شدیم، دیگر آن فرد را ندیدیم. آزادی بستان را که جشن میگرفتیم، از فرماندمان پرسیدیم: آیا شما چنین شخصی را که نقشه اطلاعات و عملیات به همراه داشت، میشناسید؟ همگی آنها از آن موضوع اظهار بیاطلاعی کردند.[4]
یا صاحب الزمان!
در خاطراتی یکی از جانبازان ساکن مشهد آمده است: در آخرین عملیاتی که شرکت داشتم. زخمی شدم. بعثیها بعد از به اسارت درآوردن، من را بالای کامیون انداخته، به طرف عراق بردند. بین راه کامیون متوقف شد تا تعدادی دیگر از اسیران را سوار کنند. در آن بین، ناگهان یک سرباز عراقی اسلحه را مسلح کرد و مرا مورد هدف قرار داد. همان طور که با ترس و اضطراب به اسلحه نگاه میکردم، عرض کردم: یا صاحب الزمان، عنایتی فرما این سرباز عراقی من را نکشد!
در آن لحظه یک افسر عراقی آمد با لگد سرباز را به گوشهای پرتاب کرد. پیش من حضور به هم رسانده، گفت: انت شیعی؟ (تو شیعهای) پاسخ دادم: نعم (آری). گفت: انا شیعی (من شیعهام). آن گاه مرا بوسید، نوازش کرد و خداحافظی نمود و رفت.[5]
در ورای دیدهها
برادر حسن عابدی ـ که در فاو ردای شهادت به تن کرد ـ در خاطرهای مربوط به «خط شیر» آبادان در ماههای اول جنگ گوید: عراقیها از سلمانیه هم عبور کردند. دیگر در مقابل آنها نیرویی نمانده بود. البته بچهها در کمین آنها نشسته بودند. ما چند نفر که با خمپاره 120 کار میکردیم، غافلگیر شدیم. ناگهان دیدیم از چپ و راست جاده، با نفر بر و به صورت نیروی پیاده در حال تهاجم هستند. صدای هلهله و صحبت آنها را به عربی میشنیدم. دیگر راهی برای عقب نشینی نمانده بود. قبضه 120 در حیاط یکی از خانههای روستایی بود. ما سلاح انفرادی هم نداشتیم. در خانه پنهان شدیم و در را از داخل بستیم. میدانستیم کشته یا اسیر میشویم. به امام زمان (عج) متوسل شدیم. یک ساعت گذشت. صدای رگبار دشمن که به هر طرف شلیک میکرد، قطع نمیشد. ناگهان اطراف خانهای که بودیم، صدای «دخیل یا خمینی» شنیدیم. تعجب کردیم و با این گمان که نیروهای خودی عراقیها را دستگیر کردهاند، از خانه بیرون آمدیم، ولی فقط چند عراقی دیدیم که دستها را روی سر گذاشته بودند و با التماس به ما نگاه میکردند و دخیل یا خمینی میگفتند.
راحت باشید
گردان ما 24 ساعت قبل از عملیات کربلای یک در شیاری مستقر شد. آن قدر به دشمن نزدیک بودیم که با پرتاب سنگ هم میتوانست ما را مورد هدف قرار دهد. بعد از ظهر، گرما و تشنگی نفس همه را گرفته بود. ابوالفضل کوه پیما[6] درحالی که نشسته بود، به خواب رفت. بعد به طور ناگهانی بیدار شد و گریست. گفت: سیدی خوشسیما[7] و نورانی به خواب دیدم. بالای سر بچهها در تردد بود و ذکر میگفت. به ایشان عرض کردم: آقا، بچهها در دل مواضع دشمن هستند. تشنگی و گرما خیلی اذیت میکند.
آقا فرمود: شما راحت باشید. ما پشتیبان شما هستیم و کمک میکنیم. نصرت و پیروزی از آن شماست.
بچهها با شنیدن رؤیای کوهپیما گریه کرذند.
وقت عملیات، با اعتماد به نفس و اطمینان به پیروزی، حمله کردیم و مهران آزاد شد.[8]
درک حضور
اواخر سال 59 بود. ما که ده الی دوازده نفر نیرو بودیم، در جبهه فیاضیه آبادان، پشت خاکریزی به طول 5/5 کیلومتر در حال نبرد باعراقیها از زوایای مختلف بودیم تا دشمن تصور کند نیروهای زیادی پشت خاکریز قرار دارند. از طرف عراقیها آن قدر خمپاره شلیک میشد که به آن عادت کرده بودیم. در یکی از آن روزها که من مشغول تمیز کردن اسلحهام بودم، خمپارهای نزدیک من ـ در فاصله حدود 5/1 متر ـ منفجر شد و یکی از ترکشهایش به سرم اصابت کرد و باعث شد من بعضی از حواس خود را از جمله بیناییام را از دست بدهم. بچهها مرا به بیمارستان آبادان رساندند، دکتری که مرا معاینه کرد، گفت: اگر ایشان تا یکی ـ دو ساعت دیگر استفراغ نکند، خونریزی مغزی پیدا کرده و شاید شهید بشود.
تقریباً دو ساعت بعد استفراغ کردم و دکتر با خوشحالی گفت: شاید ایشان زنده بماند.
یک هفته در بیمارستان تحت نظر پزشک بودم. در عین حال معمولاً شبها خوابم نمیبرد. در یکی از شبها حالت توسلی پیدا کرده، حدود ساعت 2:30 دقیقه بعد از نیمه شب برای چند دقیقه به خواب رفتم و در همان مدت کوتاه حضور آقا امام زمان(ع) را در خواب درک کردم. یک مرتبه از خواب پریدم و احساس کردم حال خوبی دارم.[9]
در وصیت نامه شهیدان نیز جلوههای گوناگونی از معرفت و ارادت به پیشگاه امام مهدی(عج) مشاهده میشود؛ لذا یه یادآوری نمونههایی، تبرّک میجوییم![10]
شهید محمد علی احصائی
مژده که مهدی(ع) یار شماست! به خود سستی راه ندهید که صاحب اصلی این کشور و این انقلاب اوست، و مژده که او با ذوالفقار علی(ع) خواهد آمد!
شهید امین احمدیتبار
میروم تا ثابت کنم که من مسلمانم و عاشق مهدی(ع).
ای مادرم! به همه بگو که لاله ]و شهید[ من هم عاشق بود، عاشق مهدی(ع).
شهید فرامرز بخشیپور
اگر انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی تداوم نمییابد مگر با کشته شدن من؛ و اگر فرج مولایم ولیّ عصر(ع) نزدیک نمیشود مگر با کشتهشدن من؛ ای رگبارها و ای خمپارهها! ]بدن[ مرا پاره پاره کنید.
شهید عبدالله بیژنی
مردم! روزی امام زمان(ع) خواهد آمد؛ یاریاش کنید نه به عنوان تکلیف و با دو دلی، به عنوان عشق، به عشق سردادن.
شهید ضربعلی سرادی
راستی باید بدانیم که چه زیباست موقعی که «شهادت» نصیب کسی میگردد و امام مهدی(ع) را فوراً میبیند!
شهید احمد گلزاری
سلام بر مهدی (روحی فداه) منجی انسانها، که عاشق دیدار او بودم؛ ولی تا به حال موفق نشدم و امیدم به این است که در لحظات آخر، بتوانیم روی مبارکش را ببینیم.
شهید محمدرضا مصلی نژاد
ای بندگان خدا! ... با انجام دادن کارهای پسندیده و ترک کارهای ناپسند، ظهور امام زمان(ع) را نزدیک کنید.
شهید الله بخش یزدانپناه
امیدوارم فرزندم، سربازی سربلند برای امام زمان(ع) و نائبش خمینی به بار آید، حاضر نیستم که قلب نازنین امام زمان(ع) از ما و خانواده ما ناراحت شود.
پینوشتها
1 . در مکتب جمعه، ج2، ص382 و 383، به نقل از عوامل معنوی و فرهنگی دفاع مقدس، ج1، ص157 (علی تقی زاده، مرکز تحقیقات اسلامی، قم، چ اول،1380).
2 . همان، ص231.
3 . عوامل معنوی و فرهنگی دفاع مقدس، ج1، ص253و 254.
4 . عنایات امام زمان(ع) در هشت سال دفاع مقدس، ص44 ـ 46. راوی: محمد پورپاریزی.
5 . عنایات امام زمان(ع)، ص56 ـ 58.
6 . او بعداً به خیل شهدا پیوست.
7 . آن سید احتمالاً وجود نازنین مهدی فاطمه(ع) بوده است.
8 . عطش (ویژهنامه یاد یاران، 30/3/84) ص9. راوی: علیرضا جان آبادی.
9 . امام و دفاع مقدس، ص110و 111.
10 . ر.ک: امام زمان(ع) و شهدا، سالم جعفری، ص 190 ـ 207، انتشارات محمد و آل محمد(ص)، قم، اوّل، 1381ش.