آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۰

چکیده

متن

در دوران غیبت صغرا علاوه بر سفرای چهارگانه و نواب خاص، از افرادی به عنوان وکلا نام برده شده که نامه‌ها و احکام خاص به وسیله آنها به ناحیه مقدسه می‌رسید و از آن طرف فرامین، رهنمودها، ادعیه یا عنایات خاص از طریق آنان به جامعه اسلامی می‌رسید. گاهی به اشتباه به آنها سفیر گفته می‌شد؛ چنان که در مورد نوّاب خاص به تسامح «وکیل» به کار رفته است.
البته عالمان شیعه برای تفکیک اصطلاحات و عدم اشتباه القاب مرتبطین با ناحیه مقدسه، توافق کردند که بر نواب چهارگانه سفیر و بر مرتبطین دیگر وکیل اطلاق گردد.
تعداد سفرا، محدود به چهار نفر است، ولی تعداد وکلا بسیار بوده که در شهر‌ها و کشورهای مختلف می‌زیستند. نام و نشان و شخصیت سفرا تا حدودی روشن است؛ ولی شخصیت و نام وکلا و سرگذشت آنان برای جامعه ناشناخته است. از این رو، لازم است در این زمینه توضیحاتی داده شود.
فرق سفیر و وکیل
از جهت وظایف و اختیارات، بین نواب خاص (سفرا) و وکلای آن حضرت دو فرق اساسی به نظر می‌رسد:
1. سفرا به طور مستقیم با حضرت مهدی(ع) ملاقات می‌کردند و سؤالات و مشکلات شیعه را مطرح می‌ساختند و جواب می‌گرفتند، آنان وجوهات شرعی را خدمت حضرت می‌رسانیدند یا به دستور او آن را در مواردش مصرف می‌کردند؛ درحالی که وکلا چنین اختیاراتی نداشتند. وکلا بیشتر وقت‌ها با واسطه سفرا پیام‌های خود را به ناحیه مقدسه می‌فرستادند یا از آن ناحیه پیام دریافت می‌کردند.
اگر چه وکلا گاهی به حضور حضرت می‌رسیدند و به طور مستقیم از او کسب فیض می‌کردند، ولی غالب روابط با واسطه سفیر و زیر نظر او بود.
2. سفرا مسئولیت عام جامعه شیعه را عهده‌دار بودند و در همه زمینه‌ها از آن حضرت نیابت تام داشتند؛ در حالی که وکلا در محدوده خاص انجام وظیفه می‌کردند. به عبارت دیگر، وکالت شعبه فرعی سفارت و وکلا، نمایندگان سفرا بودند و این کار دو فایده اساسی داشت:
الف) با توجه به جو اختناقی که از طرف خلفای بنی عباس اعمال می‌شد و مراقبت بر احوال سفرا برای ردیابی و دستگیری حضرت حجّت(ع) یا سفرای خاص وجود داشت، تشکیلات وکالت، وسیله خوبی برای ارتباط سفرا با توده مؤمنان با رعایت استتار و تقیه بود. در نتیجه خود سفیر نیازی به ارتباط مستقیم با مردم نداشت و ارتباطات به طور غالب با واسطه این وکلای امین و زیرک و آشنا با روش ائمه(ع) صورت می‌‌گرفت و به این وسیله، از افشای نام سفرا در میان مردم و فشار بر رهبری شیعه جلوگیری می‌شد.
) یاری سفیران و گسترش هدایت مهدوی و ارشادات قدسی ناحیه مقدسه در منطقه وسیع جغرافیایی خاورمیانه؛ بلکه خارج آن؛ زیرا شیعیان در مناطق مختلف به سفرا دسترسی نداشتند و از طرفی هم سفرا به تنهایی توان تأمین همه نیازهای شیعه را نداشتند. در نتیجه با تعیین وکلا در نقاط مختلف، شیعیان به ایشان رجوع می‌نمودند.
توثیق عام وکلا
بعضی از عالمان رجال، وکالت از امام را از توثیقات عامه شمرده، بلکه آن را ملازم عدالت دانسته‌اند؛ آیت الله خویی با این نظر مخالفت کرده و وکالت را برای عدالت کافی ندانسته؛ وی معتقد است وکالت تنها در امور مالی بر امانت وکیل دلالت می‌کند. از این رو، توکیل شخص فاسق امین جایز است. از طرفی، عده زیادی از وکلای ائمه مورد لعن و مذمت آن بزرگواران قرار گرفته‌اند و اگر وکالت با عدالت ملازمه داشت، چگونه این افراد فاقد عدالت هستند.[1]
در پاسخ به این سؤال باید گفت: اگر وکالت از سایر ائمه(ع) بر عدالت دلالت نکند، به یقین وکالت از ناحیه مقدسه در زمان غیبت صغرا ـ جز در موارد محدود ـ با عدالت ملازمه دارد. علت ملازمه هم این است که وکالت، به عنوان شعبه سفارت بخشی از تشکیلات سرّی رهبری شیعه در آن زمان اختناق بود و جز کسانی که از مراحل مختلف امتحان پیروز در آمده بودند، به این مقام نمی‌رسیدند. و عزل و مطرود شدن کسانی مانند: شلمقانی و احمد بن هلال ـ که به این مقام رسیده بودند ـ بر نقض ملازمه وکالت و عدالت دلالت نمی‌کند؛ زیرا منظور از ملازمه، مفهوم فلسفی آن نیست؛ بلکه منظور ملازمه عرفی آن دو است. پس هر جا وکالت ناحیه مقدسه ثابت شد، عدالت هم ثابت است؛ مگر آنکه خلاف آن ثابت شود. مؤید این نظر توقیع شریفی است که به دست حسن بن عبدالحمید رسید. هنگامی که وی در کار یکی از وکلا به نام حاجز شک کرد، از ناحیه مقدسه آمد: «لیس فینا شک ولا فی من یقوم بأمرنا ردّ ما معک إلی حاجز ابن یزید؛ هیچ شکی درکار ما نیست و نیز شکی در وکلای ما نیست. آنچه از اموال داری، به حاجز بن یزید تحویل بده».[2]
تعداد وکلا
شیخ صدوق در روایتی از محمد بن ابی عبدالله کوفی به دوازده نفر از وکلا اشاره می‌کند و می‌گوید: وکلایی که با امام زمان(ع) ارتباط داشتند و از معجزات او مطلع بودند و آن حضرت را دیدند، به شرح ذیل هستند:
1. از بغداد: عثمان بن سعید عمری و فرزندش محمد بن عثمان، حاجز بن یزید وشاء، ابوطاهر محمد بن علی بن بلال، عطار که مردّد بین چند نفر است و یکی از آنان احمد بن محمد یحیی العطّار است.
2. از کوفه: عاصمی، که لقب دو نفر است: عیسی بن جعفر بن عاصم و احمد بن محمد بن طلحه عاصمی کوفی.
3. از اهواز: محمد بن ابراهیم بن مهزیار.
4. از قم: احمد بن اسحاق بن سعد اشعری.
5. از همدان: محمد بن صالح.
6. از منطقه ری: بسّامی، که نسب او شناخته نیست، ابوالحسین اسدی یعنی محمد بن جعفر بن محمد بن عون که خودش راوی این فهرست است و به محمد بن ابی عبدالله کوفی معروف است.
7. از آذربایجان: قاسم بن علاء.
8. از نیشابور: محمد بن شاذان.[3]
از همین عبارت مرحوم صدوق استفاده می‌شود که این افراد تنها تعدادی از وکلای بسیار ناحیه مقدسه بوده‌اند. آیت الله شهید سید محمد صدر به هفت نفر دیگر از آنان اشاره می‌کند[4] که عبارت‌اند از: ابراهیم بن مهزیار اهوازی، محمد بن حفص عمری، حسین بن علی بن سفیان بزوفری، حسین بن روح نوبختی که در دوران سفیر دوم، وکیل ناحیه مقدسه بود، ابراهیم بن محمد همدانی، احمد بن الیسع بن عبدالله قمی و ایوب بن نوح نخعی.
همگام با سفیران
اکنون به بررسی شخصیت و عملکرد بعضی از وکلا می‌پردازیم؛ زیرا این بزرگان در شرایط سخت حاکمیت جور خلفا با ایثار و فداکاری نقش بزرگی در نشر انوار ولایت و هدایت مهدوی داشتند و بعضی از آنان در این راه به زندان افتادند و شکنجه‌ها تحمل کردند که متأسفانه برای جامعه ایمانی ما ناشناخته‌اند. البته نام دو سفیر اول و دوم به تسامح یا به جهت آنکه مدتی به عنوان وکیل عمل می‌کردند، در این فهرست آمده است. لازم است بدانیم محمد بن ابی عبدالله، ـ همان محمد بن جعفر اسدی ـ خودش وکیل ناحیه مقدسه و استاد شیخ کلینی و صاحب نظر در این گونه مسائل است. این بزرگان عبارت‌اند از:
1. قاسم بن علاء
کنیه‌اش ابومحمد و اهل آذربایجان و ساکن آنجا بود و 117 سال عمر کرد که 85 سال آن را صحیح و سالم بود و بعد از هشتاد سالگی نابینا شد. وی در شهر آران[5] زندگی می‌کرد. او به واسطه نایب دوم، محمد بن عثمان با حضرت مهدی(ع) رابطه داشت و پی در پی نامه‌های حضرت برایش می‌آمد و این نامه‌ها پس از محمد بن عثمان به واسطه حسین بن روح، نایب سوم، به دست او می‌رسید.[6]
در اینجا مرحوم قطب راوندی از ابوعبدالله صفوانی داستان جالبی نقل می‌کند. وی می‌گوید من در شهر آران در خدمت قاسم بن علاء بودم. مدت دو ماه نامه‌ای از ناحیه مقدسه به دستش نرسید. او از این جهت نگران شد. روزی در خانه او همگی سر سفره غذا نشسته بودیم که دربان بشارت آورد که پستچی وارد شهر شده و فقط سراغ او را می‌گیرد! قاسم سجده شکر به جا آورد. در این حال مردی میانسال که گرد و غبار سفر بر سر و صورت او نشسته بود، وارد شد که توبره‌ای بر دوش و جلیقه‌ای پشمین و راه راه بر تن داشت.
قاسم برخاست و با او معانقه کرد و برای او آب و غذا آورد. نامه‌رسان پس از شستن سر و صورت و صرف غذا، برخاست و کتابچه‌ای را بیرون آورد و به قاسم داد. او کتابچه‌ را گرفت و بوسید و آن را به کاتب خود داد تا بخواند. کاتب کتابچه را خواند؛ اما وقتی به قسمتی از نامه رسید، شروع به گریه کرد! قاسم متوجه گریه او شد و علت آن را پرسید. کاتب پاسخ داد: در این نامه از ناحیه مقدسه خبر مرگ تو را پس از چهل روز دیگر داده‌اند و دیگر آنکه هفت روز پس از رسیدن این نامه تو مریض می‌شوی؛ ولی خداوند بینایی را به تو برمی‌گرداند و در ضمن هفت پیراهن نیز برای تو هدیه فرستاده‌اند.
قاسم پرسید: آیا در حال مرگ، دینم سالم است؟ کاتب پاسخ داد: آری، از آن جهت راحت باش! قاسم خندید و گفت: دیگر پس از این، عمر نمی‌خواهم! آنگاه نامه‌رسان از توبره‌اش هدایای دیگری در آورد و به او داد. قاسم همکاری سنی و متعصب به نام عبدالرحمن داشت. به دوستانش گفت آن نامه را به وی نشان دهند. دوستان صلاح ندانستند و گفتند این نامه را شیعیان تحمل نمی‌کنند، چه رسد به او! ولی قاسم که خیلی دوست داشت وی هدایت شود، نامه را به او نشان داد. همکار قاسم پس از خواندن خبر دقیق وقت مرگ به او اعتراض کرد که تو مرد فاضل و با تقوایی هستی و قرآن می‌گوید: )وَمَا تَدْرِی نَفْسٌ بِأَیِّ أَرْضٍ تَمُوتُ([7]؛ «هیچ کس نمی‌داند در چه زمینی می‌میرد»، و نیز می‌فرماید: )عَالِمُ الْغَیْبِ فَلَا یُظْهِرُ عَلَى غَیْبِهِ أَحَدًا([8]؛ «او عالم به غیب است و کسی را بر علم غیب خود مطلع نمی‌سازد».
آن شخص افزود: پس این خبر که در نامه آمده، با قرآن تعارض دارد! قاسم گفت: دنباله آیه را نیز بخوان که می‌فرماید: )إلاّ مَنِ ارْتَضَى مِن رَّسُولٍ(، مگر رسولان پسندیده خود را که بعضی از علم غیب را در اختیار آنان قرار می‌دهد، و این مولای ما از همان نسل رسولان مرضی خداوند است که از غیب مطلع‌اند.
آن گاه گفت: تاریخ امروز را به خاطر بسپار. اگر از روزی که برای وفات معین شده، بیشتر زنده ماندم، بدان مذهب من باطل است! عبدالرحمن هر دو تاریخ را یادداشت کرد و از او جدا شد. هفت روز بعد قاسم تب کرد و حال او هر روز بدتر شد تا آنکه به حال احتضار افتاد. دوستان او گرد او جمع شده بودند که ناگهان قاسم با زحمت بر دست‌هایش تکیه داد و و نیم‌خیز شد و این جملات را بر زبان آورد: ای محمد، ای علی، ای حسن، ای حسین، ای مولای من! شما شفیع من به سوی خداوند عزّوجلّ باشید! و سپس نام یکایک ائمه را برد و دقیقاً در صبحگاه چهلم روز موعود از دنیا رفت. این خبر در شهر پیچید و بزرگان شهر و عالمان و مؤمنان از واقعه خبردار شدند و آن را با تعجب برای همه نقل می‌کردند، تا آنکه دوست متعصب وی، عبدالرحمن، متوجه این قضیه شد. وی با سر و پای برهنه به سوی خانه او می‌دوید و فریاد می‌زد: وای بر آقای من! عبدالرحمن به مردمی که در مراسم تشییع پیکر قاسم، او را در این حالت می‌دیدند، می‌گفت: ساکت باشید! من چیزی از او دیدم که شما ندیدید و همین واقعه باعث شد عبدالرحمن شیعه شود. قاسم را غسل دادند و با پیراهن‌هایی که امام(ع) برای او هدیه فرستاده بود، کفن و دفنش کردند.[9]
شهر دیگر این شخص، قاسم بن علاء هَمْدانی است، به اعتبار آنکه وی از قبیله هَمْدان بود. همان طور که مرحوم آیت الله خویی به طور قطع و مرحوم مامقانی با احتمال گفته‌اند و دلیلشان اتحاد راو آن دو روایت (صفوانی) است.[10]
قاسم بن علاء همدانی، همان کسی است که شیخ طوسی در مصباح المتهجد می‌گوید: توقیعی از ناحیه مقدسه برای روز سوّم شعبان (تولد امام حسین(ع)) به دست او می‌رسد و در آن توقیع، معارف بلندی آمده است: «اللهم إنی أسئلک بحق المولود فی هذا الیوم، الموعود بشهادته قبل استهلاله و ولادته، بَکَتْهُ السماء و من فیها، والارض و من علیها...».[11]
این شخصیت بزرگوار در منطقه آذربایجان، شمع فروزان هدایت مهدوی و چشمه زلال معرفت علوی برای تشنگان حقیقت بود. همچنین نامه ناحیه مقدسه در لعن و طرد احمد بن هلال عبرتایی به جهت افشای خط انحرافی او، به دست قاسم بن علاء همدانی می‌رسد تا مؤمنان به این وسیله از فریب آن شخص منحرف در امان بمانند.
2. حاجز بن یزید وشّاء
شیخ صدوق این شخص را از وکلای ناحیه مقدسه می‌شمارد. در این زمینه شیخ مفید از حسن بن عبدالله روایت می‌کند: من در وکالت حاجز تردید داشتم و به این دلیل، مالی را جمع‌آوری کردم و به سوی سامرا رفتم. در آنجا نامه‌ای از ناحیه مقدسه برایم آمد که تردیدی در کار ما و کسانی که قائم مقام ما هستند، وجود ندارد! آنچه همراه داری، به حاجز بن یزید برسان![12]
از این روایت استفاده می‌شود که رسانیدن بخشی از اموال امام(ع) به وسیله حاجز به ناحیه مقدسه، امر رایجی بود؛ بلکه امام(ع) هر نوع شک و تردید در کار وکلا را ناروا می‌دانست و در روایت دیگر رسیدن این وجوه را به ناحیه مقدسه تأیید می‌کند. به عنوان مثال، کلینی از محمد بن حسن کاتب مروزی روایت می‌کند که: مبلغ دویست دینار برای حاجز وشّاء فرستادم و این مطلب را به ناحیه مقدسه نوشتم و خبر دادم. پس از مدتی از آنجا برایم نامه‌ای آمد که مبلغ مزبور رسید؛ بلکه در نامه، خبر دادند که نزد من هزار دینار مال امام بود و من تنها دویست دینار آن را فرستادم. آن گاه افزودند: از این پس با ابوالحسین اسدی در این زمینه داد و ستد کن! راز این نکته اخیر برایم مبهم بود تا اینکه پس از دو روز خبر وفات حاجز وشّاء به دستم رسید.[13]
از این حدیث استفاده می‌شود که حاجز وشّاء شخص مطمئنی برای رسانیدن اموال به ناحیه مقدسه بود و پس از وفات او، در منطقه ری ابوالحسین اسدی به وکالت برگزیده شد.
3. محمد بن ابراهیم بن مهزیار
این شخص از کسانی است که ابن طاووس در کتاب ربیع الشیعه وی را از سفرا و ابواب معروف امام زمان(ع) معرفی کرده است. البته مراد از سفیر در اینجا همان مفهوم اعم آن یعنی وکیل است؛ ولی مرحوم خویی می‌گوید: وکالت ایشان ثابت نیست؛ زیرا هم سند روایت آن ضعیف است و هم راوی آن خود ایشان است و امر وکالت با روایت خود شخص ثابت نمی‌شود؛[14] چنان که عدالت و وثاقت با روایت خود شخص ثابت نمی‌گردد
متن روایت چنین است: شیخ طوسی از محمد بن ابراهیم بن مهزیار نقل می‌کند: بعد از شهادت امام حسن عسکری(ع) دچار شک و حیرت شدم. اموال زیادی (از سهم امام) نزد پدرم جمع شده بود. آن را برداشته، همراه پدرم با کشتی به سوی بغداد حرکت کردیم. پدرم سخت مریض شد و به من گفت: مرا برگردان؛ زیرا من خواهم مرد؛ ولی خیلی مواظب این مال باش. و پس از وصیت به من، وفات کرد. من با خود گفتم: پدرم بیهوده در این مال به من وصیت نکرده، پس من این مال را به عراق می‌برم و خانه‌ای را در کنار رود دجله اجاره می‌کنم و جریان را به کسی نمی‌گویم؛ اگر تکلیف این مال چون زمان امام حسن عسکری(ع) برایم روشن شد، به همان عمل می‌کنم، و گر نه آن را صدقه می‌دهم. وارد بغداد شدم و خانه‌ای را کنار رود دجله اجاره کردم. چند روزی در آنجا به سر بردم تا اینکه پیکی (از ناحیه مقدسه) نامه‌ای برای من آورد و در آن به من دستور داده شد که: ای محمد! شما فلان مقدار پول در فلان کیسه داری... و تمام جزئیات آن مال را که حتی من آن را نمی‌دانستم، بیان کرد. من نیز مال را به آن پیک دادم. چند روز در بغداد تنها و غمگین ماندم؛ تا آنکه نامه‌ای به این مضمون از ناحیه مقدسه آمد که: تو را به جای پدرت قرار دادیم. شکر خدا را به جای آور!
هر چند این روایت از زبان خود محمد بن ابراهیم بن مهزیار است، ولی وکالت ایشان به وسیله روایتی که از محمد بن ابی عبدالله کوفی نقل کردیم، ثابت شد و معلوم نیست ایشان در این سخن به ادعای محمد بن ابراهیم اکتفا کرده باشد؛ بلکه ایشان که هم وکیل و هم کارشناس این تشکیلات بوده، دلیل دیگری هم داشته است. علاوه بر آنکه محمد بن ابراهیم بن مهزیار، برادرزاده علی بن مهزیار، صحابی معروف سه امام (رضا، جواد و هادی(ع))[15] و از خاندان اصیل و سرشناس شیعی در جنوب ایران و عراق بود. بنابراین علی بن ابراهیم بن مهزیار، همان صاحب حکایت معروف تشرف به خدمت حضرت صاحب الزمان(ع) پس از بیست سفر حج است؛[16] اگر چه در زبان‌ها به مسامحه علی بن مهزیار گفته‌ می‌شود؛ زیرا او را به جدش نسبت می‌دهند، در نتیجه وکالت چنین شخصی در منطقه شیعه نشین اهواز طبیعی می‌نماید.
4. محمد بن جعفر اسدی رازی
کنیه‌اش ابوالحسین است و وکیل ناحیه مقدسه در منطقه شهر ری بود. شیخ صدوق، فهرست وکلای ناحیه مقدسه را از او نقل و در آن از وی به نام «اسدی» و وکیل ناحیه مقدسه در منطقه ری یاد می‌کند؛ در حالی که در سند آن فهرست، وی با نام محمد بن عبدالله کوفی معرفی شده و این، مؤید وحدت صاحب این نام است. آیت الله خویی نیز بر همین مطلب تأکید می‌کند؛ اگر چه وی گاهی به عنوان کوفی، اسدی و رازی معرفی شده. او استاد مرحوم کلینی و شخص موثقی بوده و پی در پی از محمد بن اسماعیل برمکی رازی روایت کرده است.[17]
شیخ طوسی می‌نویسد:
«در زمان غیبت صغرا و سفارت نواب چهارگانه، افراد مورد اعتمادی بودند که نامه‌های امام زمان ـ که به دست سفرا می‌رسید ـ به واسطه آنان به مردم می‌رسید. یکی از آنان ابوالحسین محمد بن جعفر اسدی ـ رحمة الله علیه ـ است».[18]
همچنین وی وکیل وجوهات مالی از طرف آن حضرت بود. از این رو، محمد بن شاذان نیشابوری می‌گوید: 480 درهم متعلق به امام، نزد من جمع شده بود. با خود گفتم: این رقم را به پانصد درهم برسانم، زیرا خوب نیست به خاطر بیست درهم، این مال، ناقص باشد. من بدون آنکه به کسی اطلاع دهم، بیست درهم از مال خودم به آن افزودم و آن را به وسیله اسدی به ناحیه مقدسه فرستادم. پس از مدتی از آنجا پاسخ آمد که مبلغ 500 درهم که 20 درهم آن از خودت بود، به ما رسید.[19]
روایات متعددی نیز به مراجعه شیعیان و پرداخت سهم امام به ایشان و رسانیدن آن اموال توسط او به ناحیه مقدسه دلالت می‌کند.[20]
شیخ طوسی می‌گوید:
«مات الاسدی لم یتغیر و لم یطعن فیه ... فی شهر رییع الاول 312ق؛ وی در ماه ربیع الاوّل سال 312ق. در حال وارستگی و خوشنامی از دنیا رفت».[21]
نجاشی پس از توثیق اسدی، می‌گوید: «وی از ضعفا نقل حدیث کرده و معتقد به مذهب جبر و تشبیه بوده»؛[22] اتهامی که هرگز با مقام والای این وکیل شایسته ناحیه مقدسه نمی‌خواند. علاوه بر آنکه معارض با نظری است که از شیخ طوسی نقل کردیم. از طرفی، لازم است توجه کنیم که مسائلی چون جبر، تفویض و مقامات ائمه(ع) بسیار پردامنه و قابل تفسیرها و برداشت‌های گوناگون است. در گذشته، اعتقاد به برخی مسائل «غلوّ» محسوب می‌شد؛ اما اکنون بخشی از عقائد رسمی شیعه است. چه بسا اعمالی که نسبت آن به خداوند در نظر عده‌ای جبر باشد، دیگران صاحب آن عقیده را جبری ندانند. از این رو، چنان که رجالی بزرگ آیت الله خویی می‌گوید: این شخص از این اتهام پاک است، به ویژه آنکه شاگرد ماهرش شیخ کلینی ـ که بیش از همه به حال استادش آشناست ـ اگر چنین انحراف عقیدتی از او سراغ داشت، این همه از او روایت نمی‌کرد. علاوه بر آن، از همین شخص روایات متعددی در باطل بودن عقیده جبر و تشبیه نقل شده است.[23]
5. احمد بن اسحاق اشعری
کنیه‌اش ابوعلی قمی و وکیل ناحیه مقدسه در قم است. بعضی از پیام‌های امام(ع) به نواب خاصش از طریق این شخص به مردم ابلاغ می‌شد. وی یکی از افراد مورد اعتمادی بود که امام حسن عسکری(ع) فرزند عزیزش، حضرت مهدی(ع) را در کودکی به او نشان داد و به او فرمود:
«ای احمد بن اسحاق! اگر کرامت و احترام تو نزد خداوند عزّوجلّ و اولیائش نبود، این فرزندم را به تو نشان نمی‌دادم. او همنام و هم کنیه پیامبر(ص) است که خداوند زمین را به برکت او پس از آنکه پر از ظلم و ستم شود، از عدالت پر می‌سازد. ای احمد بن اسحاق! مَثَل او در این امت، مثل خضر و ذوالقرنین است».
آن گاه فرمود: «و الله لیغیبن غیبة لاینجو من الهلکه فیها الا من ثبته الله عزوجل علی القول بامامته و وفّقه فیها للدعاء بتعجیل فرجه؛ به خدا قسم به نحوی غایب می‌شود که از هلاکت در آن زمان نجات نمی‌یابد، مگر کسی که خداوند عزوجل او را بر قول به امامتش ثابت بدارد و توفیق دعا برای تعجیل فرج به او اعطا فرماید».
احمد عرض کرد: مولای من! آیا علامتی هست که دل من به آن آرام شود؟
در این وقت، کودک (که بر دوش حضرت بود) با زبان عربی فصیح فرمود:
«أنا بقیةالله فی ارضه و المنتقم من اعدائه...؛ منم بقیة الله بر روی زمین و انتقام گیرنده از دشمنانش. پس از این دیدار، دیگر اثری از من مجوی!»[24]
برنامه امام حسن عسکری(ع) در مورد فرزند عزیزش بر محور دو کار به ظاهر متضاد استوار بود. از طرفی، فرزندش را از چشم مأموران خلیفه، دشمنان و نامحرمان پنهان می‌کرد و از طرفی دیگر، برای اتمام حجت و معرفی جانشین خود، او را به شیعیان خاص و افراد مورد اعتماد، نشان می‌داد. این خبر بین خواص و مؤمنان منتشر می‌شد تا شیعیان پس از وفات حضرت، تکلیف خود را بدانند.
احمد بن اسحاق از افراد خاصی بود که به این افتخار بزرگ نایل شد. در این شرفیابی، حضرت تآکید می‌کند که: «در دوران غیبت، تنها کسانی نجات می‌یابند که خداوند آنان را ثابت بدارد و توفیق دعا برای نزدیکی ظهورش عطا فرماید». این جمله اهمیت این دعا را به عنوان راه نجات می‌رساند. همچنین این حدیث از تحوّل بزرگ غیبت در تاریخ شیعه خبر داده و آن را همانند غیبت خضر و ذوالقرنین دانسته است.
البته قبل از این تشرف، امام حسن عسکری(ع) نیز پس از تولد فرزند عزیزش ضمن ارسال نامه‌ای، وی را از آن با خبر کرد؛ ولی دستور فرمود آن را از مردم پنهان دارد. آن گاه می‌فرماید: «فإنّا لم نظهر علیه إلاّ الأقرب لقرابته و المولی لولایته احببنا اعلامک لیسرّک الله به مثل ما سرّنا به والسلام؛ ما این خبر را جز به خویشاوندان نزدیک و شیعیان خاص از جمله شما، به کس دیگری ندادیم تا خداوند تو را به این خبر مانند ما خوشحال کند».[25]
همه این امور جایگاه ویژه احمد بن اسحاق را نزد امام(ع) و شیعیان خاص به خوبی نشان می‌دهد.
علاوه بر این، وی از مؤلفانی بود که کتب متعددی در رشته‌های مختلف، از جمله کتاب علل الصوم و مسائل الرجال و... تألیف کرد.
این بزرگوار از زمان امام جواد(ع) در خدمت ائمه شیعه بود، در نتیجه وی محضر چهار امام بزرگوار را درک و از آنان روایت کرد. وی چنان جایگاه بلندی در نزد شیعیان داشت که مرحوم نجاشی از او به عنوان «نماینده قمیّون» نام برده است.
وی در سفری همراه سعدبن عبدالله اشعری پس از بازگشت از محضر امام عسکری(ع) و فرزند عزیزش در سامرا، هنگامی که خواست با حضرت خداحافظی کند، امام به او خبر داد که زمان مرگش فرا رسیده و در این سفر وفات خواهد کرد، آن گاه سیزده درهم به او داد تا آن را خرج خود نماید. (از جمله تهیه کفن که از امام درخواست کرده بود) و فرمود: بیش از آن نیاز نداری!
رفیق او سعد بن عبدالله می‌گوید:
هنگام بازگشت از سامرا، احمدبن اسحاق تب کرد. وقتی سه فرسنگ از شهر حلوان گذشتیم، حال او بدتر شد. او یکی از همشهریان خود را که ساکن حلوان بود، طلبید و از ما خواست که او را شب تنها بگذاریم.
صبح که برخاستیم، خادم امام عسکری(ع) به نام «کافور» به ما تسلیت گفت و خبرداد که: اکنون از غسل و کفن رفیقتان فراغت یافتیم، برخیزید و او را دفن کنید و بدانید که او برترین شما نزد امامتان است. وی این را گفت و از چشم ما پنهان شد![26]
مرحوم آیت الله خویی سند این روایت را به جهت راویان غالی و مجعول، به شدت ضعیف می‌داند. علاوه بر این، طبق این روایت، احمد قبل از امام حسن عسکری(ع) وفات کرد؛ پس نمی‌تواند وکیل ناحیه مقدسه امام دوازدهم در زمان غیبت صغرا باشد.[27]
رجال شناس بزرگ، مرحوم کشّی تأکید می‌کند که او پس از وفات امام عسکری(ع) زنده بوده است؛ از این رو، خویی ضمن تأکید نظر کشّی به حدیثی از عبدالله بن جعفر حمیری استناد می‌کند که: با شیخ ابوعمرو (عثمان بن سعید، نایب اول) در نزد احمد بن اسحاق نشسته بودیم. احمد از من خواست از ابوعمرو بپرسم: آیا جانشین امام حسن عسکری(ع) را به چشم دیده است؟ او پاسخ داد: آری.[28]
پس تردیدی در حیات و وکالت احمد بن اسحاق در زمان «غیبت صغرا» نمی‌ماند.[29]
پی‌نوشت‌ها
1 . معجم رجال الحدیث، ج1، ص75.
2 . ارشاد مفید، ج2، ص361، چاپ آل البیت.
3 . کمال الدین، ص442.
4 . تاریخ الغیبة الصغری، ص620.
5 . شهری در آذربایجان بین مراغه و زنجان که در آن زر و سرب یافت می‌شود (لغت نامه دهخدا ماده «ران» به نقل از معجم البلدان).
6 . معجم رجال الحدیث، ج14، ص33.
7 . لقمان/34.
8 . جن/26.
9 . الخرائج و الجرائح، قطب راوندی، ج1، ص467، چاپ مؤسسه امام المهدی.
10 . رجال مامقانی، ج3، ماده قاسم بن علاء همدانی.
11 . مفاتیح الجنان، اعمال روز سوم شعبان.
12 . ارشاد مفید، ج2، ص361.
13 . الغیبة، شیخ طوسی، ص257، چاپ بصیرتی.
14 . معجم رجال الحدیث، ج1، ماده ابراهیم بن مهزیار.
15 . همان، ج12، 198.
16 . منتخب الاثر، ص450.
17 . معجم رجال الحدیث، ج14، ص271.
18 . الغیبة، ص257.
19 . همان.
20 . معجم رجال الحدیث، ج15، ص620.
21 . الغیبة، ص258.
22 . معجم رجال الحدیث، ج15، ص168.
23 . همان.
24 . کمال الدین، ص384.
25 . همان، ص434.
26 . همان، ص464.
27 . معجم رجال الحدیث، ج8، ص78.
28 . همان، ج2، ص49.
29 . زندگینامه مفصل احمد بن اسحاق قمی، در دفتر چهارم «ستارگان حرم » آمده است.

تبلیغات