جرعه نوشاناقیانوسامام هادی(ع)
آرشیو
چکیده
متن
در قسمت نخست مقاله درباره حضرت عبدالعظیم حسنی و علی بن مهزیار سخن گفتیم. اینک به معرفی دیگر جرعه نوشان اقیانوس دانش امام هادی (ع) میپردازیم.
3. خیران خادم قراطیسی
وی، خادم امام رضا(ع) و از شیعیان مخلص و مؤمنان به ولایت اهلبیت(ع) بوده و در کتب رجال، او را جزء اصحاب مخصوص و صاحب سرّ حضرت رضا، جواد و هادی(ع) برشمردهاند.
از بعضی روایات برمیآید که او وکیل حضرت جواد(ع) نیز بوده است؛ مانند روایتی که حضرت در پایان آن به او فرمودهاند:
«اعمل فی ذلک برأیک، فإنّ رأیک رأیی و من أطاعک أطاعنی[1]؛ در آن مسئله مطابق نظر خودت عمل کن. پس همانا رأی تو رأی و نظر من است و کسی که از تو پیروی کند از من پیروی نموده است».[2]
از خیران روایات و مسائل فراوانی در موضوعات مختلف برجای مانده که آنها را از حضرت جواد(ع) و هادی(ع) روایت کرده است. یکی از آن روایات نص بر امامت حضرت هادی(ع) میباشد و هنگامی بیان شده که خیران در خدمت و ملازم آن حضرت بوده و امام جواد(ع) در بستر بیماری قرار داشتند و اندکی بیشتر از عمر شریفشان باقی نبود.
در آن هنگام، شخصی از جانب امام(ع) نزد خیران میآید و به او میگوید: مولایت به تو سلام میرساند و میفرماید: همانا من درمیگذرم و امر امامت به فرزندم علی واگذار میشود. امامت او بعد از من بر شما واجب است، همانگونه که امامت من بر شما واجب بود بعد از پدرم تا به رسول خدا (ص) برسد.
آری، همانگونه که بیان شد، خیران از اصحاب نزدیک امام جواد و هادی(ع) بوده و ارادت و اخلاصش به این خاندان قابل توصیف نیست.
نقل شده: زمانی خیران در راه سفر حج به مدینه رسید و در آن شهر توانست خدمت امام جواد(ع) مشرف شود. در آن هنگام حضرت(ع) بالای ایوان و دکهای نشسته بودند و خیران با دیدن هیبت و جلال ایشان، چنان دهشت و دلهرهای احساس کرد که متوجّه پلّههای ایوان نشد تا اینکه حضرت(ع) اشاره نمود و او را متوجّه ساخت. بعد از آنکه از پلّهها بالا رفت و سلام نمود، دستان مبارک امام جواد(ع) را گرفت و پس از بوسیدن بر دیدگانش قرار داد و نشست و تا مدّتی بیاختیار دستان حضرت را به جهت هیبت و دهشتی که از ایشان در دل احساس کرده بود، نگاه داشت تا اینکه دلش آرام گرفت و دست امام(ع) را رها کرد.[3]
4. ابوهاشم داود بن قاسم جعفری
محدثی از اهالی بغداد و مردی متّقی، صاحب زهد و ورع و عالمی برجسته در میان اصحاب بوده است. از ویژگیهای دیگر او، نزدیکی و خویشاوندی با آل ابی طالب(ع) میباشد؛ زیرا پدرش قاسم بن اسحاق، امیر یمن و مردی جلیلالقدر و مادرش ام حکیم، دختر قاسم بن محمد بن ابیبکر بود و قاسم بن اسحاق پسر خاله امام صادق(ع) و برادرزاده ابوهاشم، محمد بن جعفر بن قاسم، همسر فاطمه دختر امام رضا(ع) است.[4]
ابوهاشم نزد اصحاب، شخصی کاملاً مورد اطمینان و ثقه بوده و منزلتی والا داشته و نزد اهلبیت(ع) نیز از احترام و جایگاهی خاص برخوردار بوده و توانسته طی عمر پر برکت خویش، امام رضا(ع) تا امام عصر (عج) را درک و از همه آنان کسب فیض و حدیث روایت کند.
این ارتباط با خاندان نبوت(ع) در او آنچنان ریشه داشته که حتی برخی از علما، مانند سید بن طاووس او را جزء وکلای خاص حضرت بقیة الله (عج) برشمردهاند و ابـن عیاش کتابى در اخبار ابوهاشم نوشته که مرحوم شیخ طبرسى در إعـلام الورى از آن نقل میکند.[5]
ابوهاشم به سبب دلباختگی و ارادت ویژهای که به ائمه در دل داشت، از جانب آن بزرگواران نیز پیوسته مورد لطف و عنایت قرار میگرفت و از اینرو، بین او و آن خاندان ارتباطی عمیق و نورانی برقرار بود.
در همین زمینه داستانهایی از ابوهاشم نقل شده که علاوه بر بیان جایگاه والای او، نشان دهنده برخی از معجزات ائمه(ع) است که به عنوان نمونه به برخی از آنان اشاره میکنیم:
ابوهاشم جعفری گوید: روزی خدمت امام عسکری(ع) بودم و از ایشان شنیدم که فرمودند: از گناهانی که آمرزیده نمیشود، قول آدمی است که میگوید: «کاش مؤاخذه نمیشدم، مگر به همین گناه». (یعنی کاش گناه من فقط همین بود).
ابوهاشم میگوید: پس از این سخن حضرت(ع)، با خودم گفتم این مطلبی، بسیار دقیق و شایسته است که انسان هر چیزی در این زمینه را در وجود خود جستجو کند. در همین حال بودم که ناگهان آن حضرت به من رو کرد و فرمود: راست گفتی، ای ابوهاشم! به آن چیزی که در دلت گذشت، عمل کن. پس به درستی که شرک در میان مردم، پنهانتر است از حرکت مورچه بر سنگ سیاه در شب تاریک و بر روی پلاس سیاه.
مرحوم صدوق با سند خود از ابوهاشم جعفری نقل میکند که گفت: مدتی بسیار تنگدست شدم. خدمت امام هادی(ع) رسیدم؛ اجازه داد و نشستم. فرمود: اباهاشم! شکر کدام یک از نعمتهای خدای سبحان را میخواهی به جا آوری؟ سر به زیر افکندم و ندانستم چه بگویم. حضرت خود آغاز به سخن کرد و فرمود: ایمان را روزیات کرد و با آن بدنت را بر آتش حرام ساخت و عافیت را روزیات کرد تا بر طاعت، تو را یاری رساند و قناعت را روزیات کرد تا آبرویت را حفظ کند. اباهاشم! به این سخنان آغاز کردم؛ زیرا گمان بردم میخواهی از کسی که این همه نعمت به تو داده است، شکوه کنی. دستور دادم که صد دینار به تو بدهند، آن را بگیر.[6]
همچنین وی میگوید: روزی امام عسکری(ع) سوار بر مرکب شد و به سوی صحرا حرکت کرد و من نیز ایشان را همراهی میکردم. در بین راه که من پشت سر حضرت حرکت میکردم به یاد قرض خود افتادم که وقتش رسیده بود و اینکه چگونه باید آن بپردازم.
در این افکار بودم که ناگهان حضرت رو به من کردند و فرمودند: خدا آن را ادا میکند. و در همان حال مقداری از روی مرکب خم شدند و با تازیانهای که در دست داشتند، خطی روی زمین کشیدند و فرمودند: ای ابوهاشم! پیاده شو و آن را بردار و کتمان کن. هنگامی که پیاده شدم، دیدم که شمشی از طلا در آنجا قرار دارد و من آن را برداشتم و در کیف خود قرار دادم و دوباره همراه ایشان به حرکت پرداختیم.
ابوهاشم میگوید: مدّتی که از این ماجرا گذشت و ما در حال طی مسیر بودیم، باز هم به فکر فرو رفتم و به اندیشه مخارج فصل زمستان، مانند لباس و غیره افتادم. اینبار هم، همین که این افکار در ذهنم خطور کرد، حضرت رو کردند به من و برای بار دوم از روی مرکب خم شدند و با تازیانه خطّی روی زمین کشیدند و فرمودند: پیاده شو و بردار و کتمان کن. هنگامی که پیاده شدم، باز هم دیدم که شمش طلایی در آنجا وجود دارد و آن را نیز برداشتم.
ابوهاشم در ادامه میگوید: پس از اینکه به مقصد رسیدم و از حضرت جدا شدم و به منزل رسیدم، مبلغ قرض خود را حساب کردم و دیدم که کاملاً با ارزش آن شمش طلای اوّلی برابر است. هنگامی که مخارج فصل زمستان را بدون افراط و تفریط حساب کردم، باز هم با کمال تعجّب دیدم که با شمش طلای دیگر، بدون هیچ زیاد و کمی برابر است.
این شیعه و یار با وفای ائمه(ع) در سال261 هجری وفات یافت و در بغداد به خاک سپرده شد. از او علاوه بر روایاتی صحیح و بسیار در ابواب مختلف، اشعاری نیکو در حق اهلبیت(ع) نیز به جای مانده است.
5 . علی بن جعفر همینیاوی (همانی)[7]
وى مردى ثقه و دانشمند بود و وکالت امام هادى و امام عسکرى(ع) را بر عهده داشت و کردارش مورد پسند آن دو بزرگوار بود. «ابو جعفر عمرى» میگوید: ابوطاهر بن بلال[8]در سفر حج دید على بن جعفر پولهاى زیادى انفاق میکند. پس از بازگشت در نامهاى موضوع را به امام عسکرى(ع) گزارش کرد.
امام(ع) در پاسخ نوشت: «ما خودمان دستور پرداخت دویست هزار دینار را به او دادیم؛ ولى او تنها نیمى از آن را پذیرفت. مردم حق ندارند در کارها و امورى که ما اجازه اظهار نظر و دخالت در آنها را به آنان ندادهایم، دخالت کنند».
راوى میگوید: «على بن جعفر بر امام هادى(ع) وارد شد و آن حضرت دستور داد تا سیهزار دینار طلا به او بدهند».[9]
نکاتى که از این روایت استفاده میشود، این است که على بن جعفر به نمایندگى از سوى امام هادى و امام عسکرى(ع) پولهایى به افراد میداد تا به مصارف مورد نظر آن دو بزرگوار برسانند.
پولهاى پرداختى، فقط براى تأمین نیازهاى فردى افراد نبود، بلکه به منظورهاى دیگرى که به اهداف امامت مربوط میشد، پرداخت میگردید. اینکه امام، کارهای علی بن جعفر را به خود نسبت میدهد، مؤید همین مطلب است.
ایام حج که مسلمانان براى انجام فریضه حج به مکه میآیند، بهترین فرصت براى اینگونه کارهاست؛ زیرا از یک سو، دسترسى به یاران امام و تبیین رسالتی که برعهده آنان است و نیز انجام دادن مأموریتشان، در چنین ایامى آسانتر است و از سوى دیگر، دستگاه خلافت نسبت به آنان حسّاسیتى نشان نخواهد داد.
على بن جعفر نزد پیشواى دهم(ع) از منزلت والایى برخوردار بود. بین او و فارس بن حاتم بر سر مسئلهاى مشاجره درگرفت. ابراهیم بن محمد موضوع را به امام(ع) گزارش کرد و از آن حضرت خواست معین سازد که وى از کدام یک از آن دو پیروى کند. امام(ع) در پاسخ نوشت: سزاوار نیست در مثل چنین موضوعی سؤال یا شک شود. خداوند به على بن جعفر مرتبتى والا بخشیده و ما را بازداشته از اینکه او با فردى مثل فارس بن حاتم مقایسه شود، بنابراین در هنگام نیاز، به على بن جعفر رجوع کن و از فارس بن حاتم بیم کنید و او را در هیچ یک از امور خود داخل مکنید... .[10]
آخرالامر درباره آن بزرگوار نزد متوکل سعایت کردند. آن نانجیب بعد از صدور دستور حبس او، اراده کشتن او را داشت. این خبر به على بن جعفر رسید و از زندان براى حضرت هادى(ع) نوشت: سرورم! خدا را، خدا را به داد من برس! سوگند به خدا، نگرانم به شک بیفتم. حضرت وعده فرمود که براى تو در شب جمعه دعا خواهم کرد ، پس آن حضرت دعا فرمود. صبح آن روز متوکل تب کرد و تب او شدّت یافت تا روز دوشنبه که بانگ و شیون براى او بلند شد که میمیرد. پس دستور داد تا هر زندانی که نام میبرند آزاد کنند، تا خود او به یاد علی بن جعفر افتاد. به عبیدالله گفت: چرا درباره او چیزی نگفتی؟ عبیدالله گفت: دیگر هرگز از او یاد نخواهم کرد.
متوکل گفت: هماکنون او را آزاد کن و او را بخواه تا مرا حلال کند. پس آزادش کرد و به دستور امام هادی(ع) به مکه رفت و در آنجا ساکن شد و متوکل نیز از بیماری بهبود یافت.[11]
6 . ابن سکیت یعقوب بن اسحاق اهوازى
ابن سکیت، نزد امام جواد و امام هادى(ع) از احترام زیادى برخوردار بود و از یاران خاص ایشان به شمار میرفت. همچنین او از امام جواد(ع) روایات و مسائلى نقل کرده است.[12]
محل ولادت او «دورق اهواز» بود. دورق یکى از مراکز علمى و فرهنگى کهن ایران اسلامى است و علما، خطبا و شعراى شهیرى از این منطقه برخاستند؛ چنان که امروزه کلمه «دورقى» را در پى نام بسیارى از علماى بزرگ میبینیم.
البته برخى بغداد را محل ولادت این شخصیت بزرگ شیعى میدانند.
نام او را «یعقوب» و کنیهاش را ابویوسف نهادند. پدرش اسحاق نام داشت. این مرد صالح و درستکار در فنون ادبیات عرب، به ویژه لغت و شعر، استاد شمرده میشد. دوستدار دانشمندان بود و از اصحاب کسائى، یکى از قرای سبعه، به شمار میآمد.
اسحاق ادیبى فرزانه و شاعرى زبردست بود؛ ولى براساس آموزههای اسلامى سکوت را بر سخن ترجیح میداد. به تدریج در سایه افراط درسکوت، به «سکیت» (بسیار سکوت کننده) شهرت یافت. بدین سبب، فرزندش را ابن سکیت خواندند.
ابن سکیت بر اثر دعای پدر و تلاشهای مستمرش در علوم مختلف اسلامی صاحب نظر گردید؛ به طوری که وی از علمای برجسته ادبیات عرب به شمار میرفت و در علم فصاحت و بلاغت و اشعار عرب ید طولایی داشت و کتاب مشهور «تهذیب الالفاظ و اصلاح المنطق» در ادبیات، اثر او است.
ابن خلکان از یکى از علما چنین نقل میکند: کتابى در لغت بهتر از «اصلاح المنطق» از جسر (پل) بغداد نگذشته است. بدون تردید در این کتاب سودمند و جامع، بسیارى از لغات گردآمده است و در نوع خود با این حجم بینظیر است. «وزیر مغربى» این کتاب را مختصر کرده و «خطیب تبریزى» به تنقیح و تهذیب این کتاب پرداخته است.
ابن خلکان به نقل از ابوالعباس المبرّد میگوید: «کتابى بهتر از اصلاح المنطق ابن سکیت در میان مؤلفین بغداد ندیدم».
و ثعلب میگوید: اصحاب ما اتفاق نظر دارند که پس از ابن اعرابى، کسى آگاهتر از ابن سکیت در علم لغت یافت نشده است.[13]
سرانجام این یار وفادار و عالم بزرگ شیعی، به دست متوکل ملعون به شهادت رسید و در این هیچ اختلافى وجود ندارد؛ اما در چگونگى شهادتش اختلاف است.
عبدالرحمان بن محمد بن انبارى در کتاب نزهةالالباء و محمد بن احمد ازهرى در کتاب تهذیب اللغه چنین آوردهاند:
علت خشم متوکل که باعث قتل ابن سکیت شد، این بود که روزى مردى قرشى و ابن سکیت و متوکل مشغول سخن گفتن بودند خلیفه که در پى آزار مرد قرشى بود، ابن سکیت را فرمان داد تا به وى دشنام دهد.
ابن سکیت که این را خلاف اخلاق میدانست، به امر خلیفه توجه نکرد و ناسزا نگفت؛ خلیفه این عمل ابن سکیت را ناپسند شمرده، به مرد قرشى گفت: همان کارى که ابن سکیت درباره تو انجام نداد، انجام ده.
مرد قرشى که از متوکل میترسید، به فرمانش عمل کرد و لب به یاوهگویى گشاد. ابن سکیت با مشاهده این بیاحترامى، از کرده خود پشیمان شد و گفت: اى خلیفه! اینک به فرمانت عمل میکنم و او را ناسزا میگویم.
متوکل گفت: آنچه اکنون میگویى، انتقام است، نه اطاعت امر من.
سپس به نوکران تُرکش فرمان داد تا ابن سکیت را بزنند. آنها چنان لگد بر شکمش کوفتند که بیهوش گردید. سپس او را بر دوش گذاشته، به خانهاش بردند. استاد دو روز بعد، به سبب صدمات و جراحات عمیق به شهادت رسید.
درباره شهادت این بزرگمرد، روایت مشهور دیگری نیز وجود دارد که اکثر منابع نیز آن را تأیید میکنند. روزى متوکل وارد کلاس فرزندانش شد و با ایشان گفتگو کرد و به ابن سکیت گفت: از تو میخواهم آنچه در دلت پنهان کردهاى، آشکار کنى. بگو بدانم آیا فرزندان مرا بیشتر دوست دارى یا فرزندان على بن ابیطالب: حسن و حسین را؟
ابن سکیت از این سخن گستاخانه سخت عصبانى شده و گفت: به خداىِ علىِّ اعلى سوگند، رتبه و مقام کمترین غلامان آن حضرت که قنبرحبشى است، از تو و فرزندانت بسى بالاتر و عظیمتر است. این عقیده با وجودم آمیخته و از من جدا نمیشود.
متوکل که انتظار چنین صراحتى را نداشت، خشمگین شد و به غلامانش دستور داد زبان استاد را از پشت سرش بیرون آورند.
گروهى براین عقیدهاند که گردآورى اشعار «کمیت اسدى» بزرگ شاعر شهید شیعه، از سوی «ابن سکیت» سبب شهادت او شد؛ این کار، مذهب واقعیاش را نمایان ساخت. متوکل در پى بهانهاى بود تا ابن سکیت را به اظهار عقیده ناگزیر سازد. بنابراین به کلاس درس فرزندانش رفت و آن پرسش را مطرح کرد. افزون براین، گروهى سودجو و شیعهستیز که چه بسا به مذهب واقعى ابن سکیت پى برده بودند، در پى تحریک متوکل علیه او بودند.
«ازهرى» در «تهذیب اللغه» میگوید: پس از شهادت استاد بیدرنگ ده هزار درهم دیه او را به خانوادهاش پرداخت کردند.
این کردار نشان میدهد که نقشه قتل ابن سکیت از پیش طراحى شده بود.
شهادت آن بزرگوار در دوشنبه پنجم رجب سال 243 یا 244 یا 246هجرى تحقق یافت.
7 . احمد بن اسحاق اشعرى قمى
محدّثى عظیم الشّأن، عالمى بزرگوار و یکى از اصحاب، ثقه و کاملاً مورد اطمینان اهلبیت(ع) بود و مانند بسیارى از اصحاب خاص ائمه(ع) از شهر مقدس قم به خدمت آن بزرگواران شتافت.
احمد بن اسحاق طى عمر شریفش توانست خدمت امام جواد و هادى(ع) برسد و جزء اصحاب مخصوص امام عسکرى(ع) قرار گیرد و پس از آن بزرگواران، به شرف زیارت حضرت صاحب الزمان (عج) نایل گردد.
یکى دیگر از افتخارات احمد بن اسحاق این است که جزء سفراى سفارش شده حضرت حجت (عج) قرار گیرد؛ زیرا حضرت مهدى (عج) در توقیع شریفى ایشان را مورد تأیید و عنایت قرار دادهاند. به همین سبب، در کتاب «ربیع الشیعه»، احمد بن اسحاق از وکلا و سفرا و ابواب معروف حضرت حجت (عج) معرفى شده است؛ چنان که بعضى از دانشمندان علم رجال، از او به عنوان رابط بین قمیها و امام و از جمله اصحاب خاص آن حضرت یاد کردهاند.[14]اما دانشمندان دیگر، او را وکیل و نماینده امام دانستهاند.[15]از روایتى در بحارالأنوار استفاده میشود که او نماینده امام در موقوفات قم بوده است.[16]
محمد بن جریر طبرى مینویسد: احمد بن اسحاق قمى اشعرى، استاد شیخ صدوق، نماینده امام عسکرى(ع) بود. بعد از شهادت آن حضرت، وکالت حضرت صاحب الزمان (عج) را به عهده گرفت. از طرف حضرت نامههایى خطاب به او صادر میشد و او وجوه و حقوق مالى قم و اطراف آن را گردآورى میکرد و به امام میرساند.[17]احمد بن اسحاق 160 کیسه طلا و نقره را که از شیعیان قم گرفته بود، به امام تسلیم کرد.[18]
سعد بن عبدالله در روایتى میگوید: زمانى همراه احمد بن اسحاق، در «سرّ من رأى» خدمت امام عسکرى(ع) مشرف شدیم. هنگام خداحافظى، احمد از امام عسکری(ع) پارچهای درخواست کرد تا براى کفنش از آن استفاده کند. پس از آن، حضرت سیزده درهم به او داد و فرمود: این پول را خرج مکن، مگر براى مخارج شخصى خودت و هر چه بخواهى، به تو خواهد رسید.
سعد بن عبدالله میگوید: پس از آنکه از نزد امام عسکری(ع) مراجعت کردیم و به سه فرسخى حلوان (که اکنون به پل ذهاب معروف است) رسیدیم، ناگهان حال احمد بن اسحاق دگرگون شد و به شدت تب نمود؛ به گونهاى که ما از سلامتى و زنده ماندن او قطع امید کردیم. هنگامى که به حلوان رسیدیم و در کاروانسراى آن مستقر شدیم، احمد گفت: امشب مرا تنها بگذارید و به اتاقهاى خود بروید و طبق خواسته احمد بن اسحاق، همه ما او را تنها گذاشتیم. هنگامى که صبح فرا رسید، به یاد احمد افتادم و سراسیمه از جاى خود بلند شدم. ناگهان کافور خادم مخصوص امام حسن عسکرى(ع) را دیدم که میگفت: «احسن الله بالخیر عزاکم و جبر بالمحبوب رزیتکم». پس از آن نیز گفت: غسل و کفنِ یار و همراهِ شما احمد را انجام دادیم، پس بلند شوید و به دفن او مشغول شوید. همانا که او عزیزترین شماست به جهت قرب به خداوند، نزد آقاى شما. پس از آن سخنان، ناگهان از چشم ما غایب گردید. معلوم شد که او به امر و طى الارض امام حسن عسکرى(ع) به آنجا آمده بود تا آن شخص بزرگوار را با احترام و عزّت غسل و کفن کند.
8 . ابراهیم بن مهزیار
شیخ طوسى او را از اصحاب امام جواد و امام هادى(ع) برمیشمارد[19]و نجاشى میگوید: کتاب «البشارات» از او است.[20] کشّى به سند خود از محمّد بن ابراهیم بن مهزیار نقل میکند که گفت: «پدرم هنگام مرگ، اموالى به من سپرد و علامت و نشانهاى که جز خداوند آن را نمیدانست، به من داد و گفت: هر کس این نشانه را گفت، اموال را به او واگذار کن. محمّد میگوید: من نیز به بغداد رفتم و در کاروانسرایى منزل گرفتم. روز دوم پیرمردى آمده، در را کوفت. به غلامم گفتم: ببین چه کسى است. او بیرون رفت و برگشت و گفت: پیرمردى بر در است. من هم به او اجازه دادم داخل شود و او داخل شد و گفت: من «عمرى» هستم، اموالى را که نزد خودت دارى، به من بده و سپس مقدار اموال و نشانه را گفت. من نیز اموال را به او پرداختم.[21]
این روایت دلیل بر آن است که ابراهیم بن مهزیار وکیل امام(عج) در گرفتن حقوق شرعیه بوده است و طبیعتاً امام(عج) کسی را وکیل قرار میدهد که ثقه و امین و عادل باشد.
9. ایوب بن نوح
وی مردی امین و مورد وثوق بود و در عبادت و تقوا رتبه والایی داشت؛ چندان که دانشمندان رجال او را در زمره بندگان صالح خدا شمردهاند. او وکیل امام هادی و امام عسکری(ع) بود و روایات زیادی از پیشوای دهم(ع) نقل کرده است.
ایوب به هنگام درگذشت فقط 150 دینار از خود به جای گذاشت؛ در حالی که مردم گمان میکردند او پول زیادی دارد.[22]
عمرو بن سعید مدائنی میگوید: در «صریا» نزد امام هادی(ع) بودم که ایوب بن نوح داخل شد و پیش روی آن حضرت ایستاد. امام(ع) دستوری به او داد، سپس بازگشت. امام(ع) رو به من کرد و فرمود: ای عمرو! اگر دوست داری به مردی از اهل بهشت بنگری، به این مرد (ایوب بن نوح) بنگر.[23]
10. ابوعلی حسن بن راشد
وی از اصحاب امام جواد و امام هادی(ع) شمرده شده و نزد آن دو بزرگوار از منزلت و مقام والایی داشته است. شیخ مفید او را از زمره فقیهان برجسته و شخصیتهای تراز اول دانسته که عالم به حلال و حرام الهی بود و راهی برای مذمت و طعن بر آنان وجود نداشت.[24]
شیخ طوسی نیز به هنگام بحث از سفرا و وکلای ممدوح امامان(ع)، از حسن بن راشد به عنوان وکیل امام هادی(ع) نام برده و نامههای آن حضرت را به او یاد آور شده است.[25]
شیخ طوسی2 نقل میکند که: امام هادی(ع) در سال 232 به علی بن بلال نوشت:
«به نام خداوند بخشنده مهربان
در نزد شما خدا را ستایش میکنم و او را بر بخشندگی و منّت دیرینش سپاس میگویم و بر پیامبرش محمّد و آل او ـ که صلوات و رحمت خدا بر ایشان باد ـ درود میفرستم. من، ابوعلی [راشد] را به جای حسین عبدربّه نصب کردم و او را ـ که فضل و ایمان بینظیرش را میشناسم ـ امین خود قرار دادم و میدانم که تو بزرگِ دیار خود هستی. دوست داشتم به تو احترام گذارم و در اینباره به تو نامه بنویسم. پس، از او پیروی کن و همه حقوق پیش خود را به او بسپار و اصحاب مرا نیز بر آن ترغیب کن و ایشان را در اینباره چنان آگاه ساز که به یاری او برخیزند که این، رعایت احترام کامل ما و محبوب پیش ما خواهد بود و در برابر آن، از جانب خدا اجر و پاداش خواهی داشت که خدا به رحمت خود، بهترین بخشش و پاداش خود را به هر که خواهد، میدهد. در پناه خدا باشی!
این نامه را با خط خود نوشتم و بسیار خدا را سپاسگزارم».[26]
محمد بن فرج، میگوید: «در نامهای به امام هادی(ع) از ابوعلی و ... پرسیدم؟ امام(ع) در پاسخم نوشت: از ابن راشد ـ که رحمت خدا بر او باد ـ یاد کردی. او سعادتمندانه زندگی کرد و شهید از دنیا رفت...»[27]
11. عثمان بن سعید (نایب اوّل از نوّاب اربعه)
وى، در سن جوانى و در حالى که یازده سال از عمرش میگذشت، افتخار شاگردى امام دهم(ع) را پیدا کرد[28]و در اندک زمانى از آن چنان رشد و تعالىاى برخوردار شد که امام هادى(ع) از او به عنوان «ثقه» و «امین» خود یاد میکرد.
احمد بن اسحاق قمى میگوید: «به محضر امام هادى(ع) رسیدم و عرض کردم: سرورم! کار من طورى است که گاهى (در منزل) هستم و گاهى نیستم، زمانى هم که هستم، دسترسى به شما برایم میسّر نیست. (در چنین مواقعى) گفتار چه کسى را بپذیریم و دستور چه کسى را فرمان بریم؟
امام(ع) فرمود: ابوعمرو، ثقه و امین من است. هر چه به شما بگوید، از سوى من گفته و هرچه به شما القا کند، از ناحیه من القا کرده است. وی میگوید: بعد از شهادت امام هادی(ع)، روزی خدمت فرزند بزرگوارش امام حسن عسکری(ع) رسیدم و همان سؤال را کردم. در پاسخ فرمود: این ابوعمرو که ثقة و امین است، هم مورد وثوق امام هادی(ع) و هم مورد وثوق من در زندگی و مرگ است. پس آنچه به شما میگوید و آنچه به شما میرساند، از من میرساند.[29] این روایات منزلت والاى ابوعمرو و موقعیت برجسته او را نزد ائمه اطهار(ع) نشان میدهد و دلیل علم، فضل و امانت در فتواى او است و حاکی از آن است که او مرجع فتوا و بیان احکام بوده است.
12. حسین بن سعید بن حمّاد اهوازی
از اصحاب ممتاز و یاران مخصوص اهلبیت(ع) و از راویان ثقه و مورد اطمینان، نزد محدّثین و علما است. اصالت او به کوفه باز میگردد، ولی همراه برادرش حسن به اهواز نقل مکان کرد و پس از مدتی از آنجا به قم شهر فقه و فقاهت رفت و به خدمت حسن بن ابان رسید و در همان جا بود؛ تا اینکه بدرود حیات گفت.
حسین بن سعید، این شیعه راستین در طول عمر شریفش پیوسته محبّ و خدمتگزار آستان ولایت و امامت بود و توانست نزد سه امام بزرگوار به کسب فیض بپردازد. امام رضا و حضرت جواد و هادی(ع) امامانی بودند که حسین بن سعید آنان را درک کرد و به روایت حدیث از آنان پرداخت.
در زمینه علمی نیز حسین بن سعید را باید از چهرههای ممتاز و شاخص به حساب آورد؛ زیرا او توانست در ابواب مختلف فقه سی جلد کتاب ارزشمند تألیف کند. کتابهایی که در میان همه اصحاب و علما معروف و مشهور است؛ تا آنجا که سایرین را به او مثال میزنند و میگویند که کتب فلانی مانند حسین بن سعید، سی مجلّد است.
یکی دیگر از خدمات ارزشمند حسین بن سعید، هدایت برخی مسلمانان متعهّد و با استعداد به حریم و آستان اهلبیت(ع) است.
آری، حسین بن سعید، شخصیتهای برجستهای مانند علی بن مهزیار و اسحاق بن ابراهیم را شناسایی و به خدمت امام رضا(ع) معرفی کرد و پس از آن علی بن ریان را نزد آن حضرت برد و با این عمل سبب هدایت آنان به مسیر حق و عدالت شد. همچنین روایات کتبش را برای آنان بیان و آنان را با معارف و حقایق ناب اسلام آشنا نمود و به همین سبب است که آن سه نفر به روایت حدیث از او مشهور شدهاند.
13. حسن بن علی ناصر
شیخ طوسی او را از اصحاب امام هادی(ع) شمرده است. وی پدر و جد سید مرتضی; از سوی مادر است. سید مرتضی در وصف او میگوید: مقام و برتری او در دانش و پارسایی و فقه، روشنتر از خورشید درخشان است. او شخصی بود که اسلام را در «دیلم» نشر داد؛ به گونهای که مردم آن سامان به وسیله او از گمراهی به هدایت راه یافتند و با دعای او به حق بازگشتند. صفات پسندیده و اخلاق نیکوی او بیش از آن است که شمرده شود و روشنتر از آن است که پنهان بماند.[30]
پینوشتها
[1] . رجال کشى، 508.
[2] . اصول کافى، ج1، ص324.
[3] . منتهى المقال، ص128؛ تنقیح المقال، ج1، ص405.
[4] . ر.ک: تنقیح المقال، ج1، ص412ـ413.
[5] . شیخ طبرسی، إعلام الورى، ج2، ص136.
[6] . امالی صدوق، ص497، ح682.
[7] . همینیا، یکی از روستاهای اطراف بغداد بوده است.
[8] . ابوطاهر، از عناصر نامطلوب دوران امام عسکرى(ع) و امام زمان(ع) بود و به دروغ، ادعاى وکالت از سوى امام عسکرى(ع) را داشت. اموالى از امام(ع) نزد وى بود که از تحویل آنها به «محمد بن عثمان» نایب خاص امام زمان (عج) خوددارى کرد. از این رو، شیعیان از وى بیزارى جستند و او را مورد لعن قرار دادند. (ر. ک: الغیبة، شیخ طوسى، ص245).
[9] . ر. ک: معجم رجال الحدیث، ج11، ص293؛ الغیبة، شیخ طوسى، ص212.
[10] . رجال کشى، جزء 6، ص523، شماره 1005؛ اختیار معرفة الرجال، ج2، ص807، ح1005.
[11] . تنقیح المقال، ج2، ص271؛ اختیار معرفة الرجال، ج2، ص865، ح1129.
[12] . تنقیح المقال، ج3، ص329.
[13]. الکنى و الالقاب، ج1، ص314.
[14] . اختیار معرفةالرجال، ص23.
[15] . حیاة الامام العسکرى، ص333، محمد جواد طبسى.
[16] . بحارالانوار، ج50، ص323.
[17] . دلائل الامامة، ص272.
[18] . احتجاج طبرسی، ص257.
[19] رجال کشی.
[20] . رجال نجاشی.
[21] رجال کشی؛ الإرشاد، ص351؛ اعلام الورى، ص445.
[22] . ر.ک: معجم رجال الحدیث، ج3، ص260ـ262.
[23] . الغیبه شیخ طوسی، ص212.
[24] . معجم رجال الحدیث، ج4، ص324.
[25] . الغیبه، ص212ـ213.
[26] . اختیار معرفة الرجال، ج2، ص799، ح199.
[27] رجال کشى، ج6، ص603، ردیف 1122.
[28] . رجال طوسى، ص420، ردیف36.
[29] . الغیبة شیخ طوسى، ص215.
[30] . معجم رجال الحدیث، ج5، ص28.
3. خیران خادم قراطیسی
وی، خادم امام رضا(ع) و از شیعیان مخلص و مؤمنان به ولایت اهلبیت(ع) بوده و در کتب رجال، او را جزء اصحاب مخصوص و صاحب سرّ حضرت رضا، جواد و هادی(ع) برشمردهاند.
از بعضی روایات برمیآید که او وکیل حضرت جواد(ع) نیز بوده است؛ مانند روایتی که حضرت در پایان آن به او فرمودهاند:
«اعمل فی ذلک برأیک، فإنّ رأیک رأیی و من أطاعک أطاعنی[1]؛ در آن مسئله مطابق نظر خودت عمل کن. پس همانا رأی تو رأی و نظر من است و کسی که از تو پیروی کند از من پیروی نموده است».[2]
از خیران روایات و مسائل فراوانی در موضوعات مختلف برجای مانده که آنها را از حضرت جواد(ع) و هادی(ع) روایت کرده است. یکی از آن روایات نص بر امامت حضرت هادی(ع) میباشد و هنگامی بیان شده که خیران در خدمت و ملازم آن حضرت بوده و امام جواد(ع) در بستر بیماری قرار داشتند و اندکی بیشتر از عمر شریفشان باقی نبود.
در آن هنگام، شخصی از جانب امام(ع) نزد خیران میآید و به او میگوید: مولایت به تو سلام میرساند و میفرماید: همانا من درمیگذرم و امر امامت به فرزندم علی واگذار میشود. امامت او بعد از من بر شما واجب است، همانگونه که امامت من بر شما واجب بود بعد از پدرم تا به رسول خدا (ص) برسد.
آری، همانگونه که بیان شد، خیران از اصحاب نزدیک امام جواد و هادی(ع) بوده و ارادت و اخلاصش به این خاندان قابل توصیف نیست.
نقل شده: زمانی خیران در راه سفر حج به مدینه رسید و در آن شهر توانست خدمت امام جواد(ع) مشرف شود. در آن هنگام حضرت(ع) بالای ایوان و دکهای نشسته بودند و خیران با دیدن هیبت و جلال ایشان، چنان دهشت و دلهرهای احساس کرد که متوجّه پلّههای ایوان نشد تا اینکه حضرت(ع) اشاره نمود و او را متوجّه ساخت. بعد از آنکه از پلّهها بالا رفت و سلام نمود، دستان مبارک امام جواد(ع) را گرفت و پس از بوسیدن بر دیدگانش قرار داد و نشست و تا مدّتی بیاختیار دستان حضرت را به جهت هیبت و دهشتی که از ایشان در دل احساس کرده بود، نگاه داشت تا اینکه دلش آرام گرفت و دست امام(ع) را رها کرد.[3]
4. ابوهاشم داود بن قاسم جعفری
محدثی از اهالی بغداد و مردی متّقی، صاحب زهد و ورع و عالمی برجسته در میان اصحاب بوده است. از ویژگیهای دیگر او، نزدیکی و خویشاوندی با آل ابی طالب(ع) میباشد؛ زیرا پدرش قاسم بن اسحاق، امیر یمن و مردی جلیلالقدر و مادرش ام حکیم، دختر قاسم بن محمد بن ابیبکر بود و قاسم بن اسحاق پسر خاله امام صادق(ع) و برادرزاده ابوهاشم، محمد بن جعفر بن قاسم، همسر فاطمه دختر امام رضا(ع) است.[4]
ابوهاشم نزد اصحاب، شخصی کاملاً مورد اطمینان و ثقه بوده و منزلتی والا داشته و نزد اهلبیت(ع) نیز از احترام و جایگاهی خاص برخوردار بوده و توانسته طی عمر پر برکت خویش، امام رضا(ع) تا امام عصر (عج) را درک و از همه آنان کسب فیض و حدیث روایت کند.
این ارتباط با خاندان نبوت(ع) در او آنچنان ریشه داشته که حتی برخی از علما، مانند سید بن طاووس او را جزء وکلای خاص حضرت بقیة الله (عج) برشمردهاند و ابـن عیاش کتابى در اخبار ابوهاشم نوشته که مرحوم شیخ طبرسى در إعـلام الورى از آن نقل میکند.[5]
ابوهاشم به سبب دلباختگی و ارادت ویژهای که به ائمه در دل داشت، از جانب آن بزرگواران نیز پیوسته مورد لطف و عنایت قرار میگرفت و از اینرو، بین او و آن خاندان ارتباطی عمیق و نورانی برقرار بود.
در همین زمینه داستانهایی از ابوهاشم نقل شده که علاوه بر بیان جایگاه والای او، نشان دهنده برخی از معجزات ائمه(ع) است که به عنوان نمونه به برخی از آنان اشاره میکنیم:
ابوهاشم جعفری گوید: روزی خدمت امام عسکری(ع) بودم و از ایشان شنیدم که فرمودند: از گناهانی که آمرزیده نمیشود، قول آدمی است که میگوید: «کاش مؤاخذه نمیشدم، مگر به همین گناه». (یعنی کاش گناه من فقط همین بود).
ابوهاشم میگوید: پس از این سخن حضرت(ع)، با خودم گفتم این مطلبی، بسیار دقیق و شایسته است که انسان هر چیزی در این زمینه را در وجود خود جستجو کند. در همین حال بودم که ناگهان آن حضرت به من رو کرد و فرمود: راست گفتی، ای ابوهاشم! به آن چیزی که در دلت گذشت، عمل کن. پس به درستی که شرک در میان مردم، پنهانتر است از حرکت مورچه بر سنگ سیاه در شب تاریک و بر روی پلاس سیاه.
مرحوم صدوق با سند خود از ابوهاشم جعفری نقل میکند که گفت: مدتی بسیار تنگدست شدم. خدمت امام هادی(ع) رسیدم؛ اجازه داد و نشستم. فرمود: اباهاشم! شکر کدام یک از نعمتهای خدای سبحان را میخواهی به جا آوری؟ سر به زیر افکندم و ندانستم چه بگویم. حضرت خود آغاز به سخن کرد و فرمود: ایمان را روزیات کرد و با آن بدنت را بر آتش حرام ساخت و عافیت را روزیات کرد تا بر طاعت، تو را یاری رساند و قناعت را روزیات کرد تا آبرویت را حفظ کند. اباهاشم! به این سخنان آغاز کردم؛ زیرا گمان بردم میخواهی از کسی که این همه نعمت به تو داده است، شکوه کنی. دستور دادم که صد دینار به تو بدهند، آن را بگیر.[6]
همچنین وی میگوید: روزی امام عسکری(ع) سوار بر مرکب شد و به سوی صحرا حرکت کرد و من نیز ایشان را همراهی میکردم. در بین راه که من پشت سر حضرت حرکت میکردم به یاد قرض خود افتادم که وقتش رسیده بود و اینکه چگونه باید آن بپردازم.
در این افکار بودم که ناگهان حضرت رو به من کردند و فرمودند: خدا آن را ادا میکند. و در همان حال مقداری از روی مرکب خم شدند و با تازیانهای که در دست داشتند، خطی روی زمین کشیدند و فرمودند: ای ابوهاشم! پیاده شو و آن را بردار و کتمان کن. هنگامی که پیاده شدم، دیدم که شمشی از طلا در آنجا قرار دارد و من آن را برداشتم و در کیف خود قرار دادم و دوباره همراه ایشان به حرکت پرداختیم.
ابوهاشم میگوید: مدّتی که از این ماجرا گذشت و ما در حال طی مسیر بودیم، باز هم به فکر فرو رفتم و به اندیشه مخارج فصل زمستان، مانند لباس و غیره افتادم. اینبار هم، همین که این افکار در ذهنم خطور کرد، حضرت رو کردند به من و برای بار دوم از روی مرکب خم شدند و با تازیانه خطّی روی زمین کشیدند و فرمودند: پیاده شو و بردار و کتمان کن. هنگامی که پیاده شدم، باز هم دیدم که شمش طلایی در آنجا وجود دارد و آن را نیز برداشتم.
ابوهاشم در ادامه میگوید: پس از اینکه به مقصد رسیدم و از حضرت جدا شدم و به منزل رسیدم، مبلغ قرض خود را حساب کردم و دیدم که کاملاً با ارزش آن شمش طلای اوّلی برابر است. هنگامی که مخارج فصل زمستان را بدون افراط و تفریط حساب کردم، باز هم با کمال تعجّب دیدم که با شمش طلای دیگر، بدون هیچ زیاد و کمی برابر است.
این شیعه و یار با وفای ائمه(ع) در سال261 هجری وفات یافت و در بغداد به خاک سپرده شد. از او علاوه بر روایاتی صحیح و بسیار در ابواب مختلف، اشعاری نیکو در حق اهلبیت(ع) نیز به جای مانده است.
5 . علی بن جعفر همینیاوی (همانی)[7]
وى مردى ثقه و دانشمند بود و وکالت امام هادى و امام عسکرى(ع) را بر عهده داشت و کردارش مورد پسند آن دو بزرگوار بود. «ابو جعفر عمرى» میگوید: ابوطاهر بن بلال[8]در سفر حج دید على بن جعفر پولهاى زیادى انفاق میکند. پس از بازگشت در نامهاى موضوع را به امام عسکرى(ع) گزارش کرد.
امام(ع) در پاسخ نوشت: «ما خودمان دستور پرداخت دویست هزار دینار را به او دادیم؛ ولى او تنها نیمى از آن را پذیرفت. مردم حق ندارند در کارها و امورى که ما اجازه اظهار نظر و دخالت در آنها را به آنان ندادهایم، دخالت کنند».
راوى میگوید: «على بن جعفر بر امام هادى(ع) وارد شد و آن حضرت دستور داد تا سیهزار دینار طلا به او بدهند».[9]
نکاتى که از این روایت استفاده میشود، این است که على بن جعفر به نمایندگى از سوى امام هادى و امام عسکرى(ع) پولهایى به افراد میداد تا به مصارف مورد نظر آن دو بزرگوار برسانند.
پولهاى پرداختى، فقط براى تأمین نیازهاى فردى افراد نبود، بلکه به منظورهاى دیگرى که به اهداف امامت مربوط میشد، پرداخت میگردید. اینکه امام، کارهای علی بن جعفر را به خود نسبت میدهد، مؤید همین مطلب است.
ایام حج که مسلمانان براى انجام فریضه حج به مکه میآیند، بهترین فرصت براى اینگونه کارهاست؛ زیرا از یک سو، دسترسى به یاران امام و تبیین رسالتی که برعهده آنان است و نیز انجام دادن مأموریتشان، در چنین ایامى آسانتر است و از سوى دیگر، دستگاه خلافت نسبت به آنان حسّاسیتى نشان نخواهد داد.
على بن جعفر نزد پیشواى دهم(ع) از منزلت والایى برخوردار بود. بین او و فارس بن حاتم بر سر مسئلهاى مشاجره درگرفت. ابراهیم بن محمد موضوع را به امام(ع) گزارش کرد و از آن حضرت خواست معین سازد که وى از کدام یک از آن دو پیروى کند. امام(ع) در پاسخ نوشت: سزاوار نیست در مثل چنین موضوعی سؤال یا شک شود. خداوند به على بن جعفر مرتبتى والا بخشیده و ما را بازداشته از اینکه او با فردى مثل فارس بن حاتم مقایسه شود، بنابراین در هنگام نیاز، به على بن جعفر رجوع کن و از فارس بن حاتم بیم کنید و او را در هیچ یک از امور خود داخل مکنید... .[10]
آخرالامر درباره آن بزرگوار نزد متوکل سعایت کردند. آن نانجیب بعد از صدور دستور حبس او، اراده کشتن او را داشت. این خبر به على بن جعفر رسید و از زندان براى حضرت هادى(ع) نوشت: سرورم! خدا را، خدا را به داد من برس! سوگند به خدا، نگرانم به شک بیفتم. حضرت وعده فرمود که براى تو در شب جمعه دعا خواهم کرد ، پس آن حضرت دعا فرمود. صبح آن روز متوکل تب کرد و تب او شدّت یافت تا روز دوشنبه که بانگ و شیون براى او بلند شد که میمیرد. پس دستور داد تا هر زندانی که نام میبرند آزاد کنند، تا خود او به یاد علی بن جعفر افتاد. به عبیدالله گفت: چرا درباره او چیزی نگفتی؟ عبیدالله گفت: دیگر هرگز از او یاد نخواهم کرد.
متوکل گفت: هماکنون او را آزاد کن و او را بخواه تا مرا حلال کند. پس آزادش کرد و به دستور امام هادی(ع) به مکه رفت و در آنجا ساکن شد و متوکل نیز از بیماری بهبود یافت.[11]
6 . ابن سکیت یعقوب بن اسحاق اهوازى
ابن سکیت، نزد امام جواد و امام هادى(ع) از احترام زیادى برخوردار بود و از یاران خاص ایشان به شمار میرفت. همچنین او از امام جواد(ع) روایات و مسائلى نقل کرده است.[12]
محل ولادت او «دورق اهواز» بود. دورق یکى از مراکز علمى و فرهنگى کهن ایران اسلامى است و علما، خطبا و شعراى شهیرى از این منطقه برخاستند؛ چنان که امروزه کلمه «دورقى» را در پى نام بسیارى از علماى بزرگ میبینیم.
البته برخى بغداد را محل ولادت این شخصیت بزرگ شیعى میدانند.
نام او را «یعقوب» و کنیهاش را ابویوسف نهادند. پدرش اسحاق نام داشت. این مرد صالح و درستکار در فنون ادبیات عرب، به ویژه لغت و شعر، استاد شمرده میشد. دوستدار دانشمندان بود و از اصحاب کسائى، یکى از قرای سبعه، به شمار میآمد.
اسحاق ادیبى فرزانه و شاعرى زبردست بود؛ ولى براساس آموزههای اسلامى سکوت را بر سخن ترجیح میداد. به تدریج در سایه افراط درسکوت، به «سکیت» (بسیار سکوت کننده) شهرت یافت. بدین سبب، فرزندش را ابن سکیت خواندند.
ابن سکیت بر اثر دعای پدر و تلاشهای مستمرش در علوم مختلف اسلامی صاحب نظر گردید؛ به طوری که وی از علمای برجسته ادبیات عرب به شمار میرفت و در علم فصاحت و بلاغت و اشعار عرب ید طولایی داشت و کتاب مشهور «تهذیب الالفاظ و اصلاح المنطق» در ادبیات، اثر او است.
ابن خلکان از یکى از علما چنین نقل میکند: کتابى در لغت بهتر از «اصلاح المنطق» از جسر (پل) بغداد نگذشته است. بدون تردید در این کتاب سودمند و جامع، بسیارى از لغات گردآمده است و در نوع خود با این حجم بینظیر است. «وزیر مغربى» این کتاب را مختصر کرده و «خطیب تبریزى» به تنقیح و تهذیب این کتاب پرداخته است.
ابن خلکان به نقل از ابوالعباس المبرّد میگوید: «کتابى بهتر از اصلاح المنطق ابن سکیت در میان مؤلفین بغداد ندیدم».
و ثعلب میگوید: اصحاب ما اتفاق نظر دارند که پس از ابن اعرابى، کسى آگاهتر از ابن سکیت در علم لغت یافت نشده است.[13]
سرانجام این یار وفادار و عالم بزرگ شیعی، به دست متوکل ملعون به شهادت رسید و در این هیچ اختلافى وجود ندارد؛ اما در چگونگى شهادتش اختلاف است.
عبدالرحمان بن محمد بن انبارى در کتاب نزهةالالباء و محمد بن احمد ازهرى در کتاب تهذیب اللغه چنین آوردهاند:
علت خشم متوکل که باعث قتل ابن سکیت شد، این بود که روزى مردى قرشى و ابن سکیت و متوکل مشغول سخن گفتن بودند خلیفه که در پى آزار مرد قرشى بود، ابن سکیت را فرمان داد تا به وى دشنام دهد.
ابن سکیت که این را خلاف اخلاق میدانست، به امر خلیفه توجه نکرد و ناسزا نگفت؛ خلیفه این عمل ابن سکیت را ناپسند شمرده، به مرد قرشى گفت: همان کارى که ابن سکیت درباره تو انجام نداد، انجام ده.
مرد قرشى که از متوکل میترسید، به فرمانش عمل کرد و لب به یاوهگویى گشاد. ابن سکیت با مشاهده این بیاحترامى، از کرده خود پشیمان شد و گفت: اى خلیفه! اینک به فرمانت عمل میکنم و او را ناسزا میگویم.
متوکل گفت: آنچه اکنون میگویى، انتقام است، نه اطاعت امر من.
سپس به نوکران تُرکش فرمان داد تا ابن سکیت را بزنند. آنها چنان لگد بر شکمش کوفتند که بیهوش گردید. سپس او را بر دوش گذاشته، به خانهاش بردند. استاد دو روز بعد، به سبب صدمات و جراحات عمیق به شهادت رسید.
درباره شهادت این بزرگمرد، روایت مشهور دیگری نیز وجود دارد که اکثر منابع نیز آن را تأیید میکنند. روزى متوکل وارد کلاس فرزندانش شد و با ایشان گفتگو کرد و به ابن سکیت گفت: از تو میخواهم آنچه در دلت پنهان کردهاى، آشکار کنى. بگو بدانم آیا فرزندان مرا بیشتر دوست دارى یا فرزندان على بن ابیطالب: حسن و حسین را؟
ابن سکیت از این سخن گستاخانه سخت عصبانى شده و گفت: به خداىِ علىِّ اعلى سوگند، رتبه و مقام کمترین غلامان آن حضرت که قنبرحبشى است، از تو و فرزندانت بسى بالاتر و عظیمتر است. این عقیده با وجودم آمیخته و از من جدا نمیشود.
متوکل که انتظار چنین صراحتى را نداشت، خشمگین شد و به غلامانش دستور داد زبان استاد را از پشت سرش بیرون آورند.
گروهى براین عقیدهاند که گردآورى اشعار «کمیت اسدى» بزرگ شاعر شهید شیعه، از سوی «ابن سکیت» سبب شهادت او شد؛ این کار، مذهب واقعیاش را نمایان ساخت. متوکل در پى بهانهاى بود تا ابن سکیت را به اظهار عقیده ناگزیر سازد. بنابراین به کلاس درس فرزندانش رفت و آن پرسش را مطرح کرد. افزون براین، گروهى سودجو و شیعهستیز که چه بسا به مذهب واقعى ابن سکیت پى برده بودند، در پى تحریک متوکل علیه او بودند.
«ازهرى» در «تهذیب اللغه» میگوید: پس از شهادت استاد بیدرنگ ده هزار درهم دیه او را به خانوادهاش پرداخت کردند.
این کردار نشان میدهد که نقشه قتل ابن سکیت از پیش طراحى شده بود.
شهادت آن بزرگوار در دوشنبه پنجم رجب سال 243 یا 244 یا 246هجرى تحقق یافت.
7 . احمد بن اسحاق اشعرى قمى
محدّثى عظیم الشّأن، عالمى بزرگوار و یکى از اصحاب، ثقه و کاملاً مورد اطمینان اهلبیت(ع) بود و مانند بسیارى از اصحاب خاص ائمه(ع) از شهر مقدس قم به خدمت آن بزرگواران شتافت.
احمد بن اسحاق طى عمر شریفش توانست خدمت امام جواد و هادى(ع) برسد و جزء اصحاب مخصوص امام عسکرى(ع) قرار گیرد و پس از آن بزرگواران، به شرف زیارت حضرت صاحب الزمان (عج) نایل گردد.
یکى دیگر از افتخارات احمد بن اسحاق این است که جزء سفراى سفارش شده حضرت حجت (عج) قرار گیرد؛ زیرا حضرت مهدى (عج) در توقیع شریفى ایشان را مورد تأیید و عنایت قرار دادهاند. به همین سبب، در کتاب «ربیع الشیعه»، احمد بن اسحاق از وکلا و سفرا و ابواب معروف حضرت حجت (عج) معرفى شده است؛ چنان که بعضى از دانشمندان علم رجال، از او به عنوان رابط بین قمیها و امام و از جمله اصحاب خاص آن حضرت یاد کردهاند.[14]اما دانشمندان دیگر، او را وکیل و نماینده امام دانستهاند.[15]از روایتى در بحارالأنوار استفاده میشود که او نماینده امام در موقوفات قم بوده است.[16]
محمد بن جریر طبرى مینویسد: احمد بن اسحاق قمى اشعرى، استاد شیخ صدوق، نماینده امام عسکرى(ع) بود. بعد از شهادت آن حضرت، وکالت حضرت صاحب الزمان (عج) را به عهده گرفت. از طرف حضرت نامههایى خطاب به او صادر میشد و او وجوه و حقوق مالى قم و اطراف آن را گردآورى میکرد و به امام میرساند.[17]احمد بن اسحاق 160 کیسه طلا و نقره را که از شیعیان قم گرفته بود، به امام تسلیم کرد.[18]
سعد بن عبدالله در روایتى میگوید: زمانى همراه احمد بن اسحاق، در «سرّ من رأى» خدمت امام عسکرى(ع) مشرف شدیم. هنگام خداحافظى، احمد از امام عسکری(ع) پارچهای درخواست کرد تا براى کفنش از آن استفاده کند. پس از آن، حضرت سیزده درهم به او داد و فرمود: این پول را خرج مکن، مگر براى مخارج شخصى خودت و هر چه بخواهى، به تو خواهد رسید.
سعد بن عبدالله میگوید: پس از آنکه از نزد امام عسکری(ع) مراجعت کردیم و به سه فرسخى حلوان (که اکنون به پل ذهاب معروف است) رسیدیم، ناگهان حال احمد بن اسحاق دگرگون شد و به شدت تب نمود؛ به گونهاى که ما از سلامتى و زنده ماندن او قطع امید کردیم. هنگامى که به حلوان رسیدیم و در کاروانسراى آن مستقر شدیم، احمد گفت: امشب مرا تنها بگذارید و به اتاقهاى خود بروید و طبق خواسته احمد بن اسحاق، همه ما او را تنها گذاشتیم. هنگامى که صبح فرا رسید، به یاد احمد افتادم و سراسیمه از جاى خود بلند شدم. ناگهان کافور خادم مخصوص امام حسن عسکرى(ع) را دیدم که میگفت: «احسن الله بالخیر عزاکم و جبر بالمحبوب رزیتکم». پس از آن نیز گفت: غسل و کفنِ یار و همراهِ شما احمد را انجام دادیم، پس بلند شوید و به دفن او مشغول شوید. همانا که او عزیزترین شماست به جهت قرب به خداوند، نزد آقاى شما. پس از آن سخنان، ناگهان از چشم ما غایب گردید. معلوم شد که او به امر و طى الارض امام حسن عسکرى(ع) به آنجا آمده بود تا آن شخص بزرگوار را با احترام و عزّت غسل و کفن کند.
8 . ابراهیم بن مهزیار
شیخ طوسى او را از اصحاب امام جواد و امام هادى(ع) برمیشمارد[19]و نجاشى میگوید: کتاب «البشارات» از او است.[20] کشّى به سند خود از محمّد بن ابراهیم بن مهزیار نقل میکند که گفت: «پدرم هنگام مرگ، اموالى به من سپرد و علامت و نشانهاى که جز خداوند آن را نمیدانست، به من داد و گفت: هر کس این نشانه را گفت، اموال را به او واگذار کن. محمّد میگوید: من نیز به بغداد رفتم و در کاروانسرایى منزل گرفتم. روز دوم پیرمردى آمده، در را کوفت. به غلامم گفتم: ببین چه کسى است. او بیرون رفت و برگشت و گفت: پیرمردى بر در است. من هم به او اجازه دادم داخل شود و او داخل شد و گفت: من «عمرى» هستم، اموالى را که نزد خودت دارى، به من بده و سپس مقدار اموال و نشانه را گفت. من نیز اموال را به او پرداختم.[21]
این روایت دلیل بر آن است که ابراهیم بن مهزیار وکیل امام(عج) در گرفتن حقوق شرعیه بوده است و طبیعتاً امام(عج) کسی را وکیل قرار میدهد که ثقه و امین و عادل باشد.
9. ایوب بن نوح
وی مردی امین و مورد وثوق بود و در عبادت و تقوا رتبه والایی داشت؛ چندان که دانشمندان رجال او را در زمره بندگان صالح خدا شمردهاند. او وکیل امام هادی و امام عسکری(ع) بود و روایات زیادی از پیشوای دهم(ع) نقل کرده است.
ایوب به هنگام درگذشت فقط 150 دینار از خود به جای گذاشت؛ در حالی که مردم گمان میکردند او پول زیادی دارد.[22]
عمرو بن سعید مدائنی میگوید: در «صریا» نزد امام هادی(ع) بودم که ایوب بن نوح داخل شد و پیش روی آن حضرت ایستاد. امام(ع) دستوری به او داد، سپس بازگشت. امام(ع) رو به من کرد و فرمود: ای عمرو! اگر دوست داری به مردی از اهل بهشت بنگری، به این مرد (ایوب بن نوح) بنگر.[23]
10. ابوعلی حسن بن راشد
وی از اصحاب امام جواد و امام هادی(ع) شمرده شده و نزد آن دو بزرگوار از منزلت و مقام والایی داشته است. شیخ مفید او را از زمره فقیهان برجسته و شخصیتهای تراز اول دانسته که عالم به حلال و حرام الهی بود و راهی برای مذمت و طعن بر آنان وجود نداشت.[24]
شیخ طوسی نیز به هنگام بحث از سفرا و وکلای ممدوح امامان(ع)، از حسن بن راشد به عنوان وکیل امام هادی(ع) نام برده و نامههای آن حضرت را به او یاد آور شده است.[25]
شیخ طوسی2 نقل میکند که: امام هادی(ع) در سال 232 به علی بن بلال نوشت:
«به نام خداوند بخشنده مهربان
در نزد شما خدا را ستایش میکنم و او را بر بخشندگی و منّت دیرینش سپاس میگویم و بر پیامبرش محمّد و آل او ـ که صلوات و رحمت خدا بر ایشان باد ـ درود میفرستم. من، ابوعلی [راشد] را به جای حسین عبدربّه نصب کردم و او را ـ که فضل و ایمان بینظیرش را میشناسم ـ امین خود قرار دادم و میدانم که تو بزرگِ دیار خود هستی. دوست داشتم به تو احترام گذارم و در اینباره به تو نامه بنویسم. پس، از او پیروی کن و همه حقوق پیش خود را به او بسپار و اصحاب مرا نیز بر آن ترغیب کن و ایشان را در اینباره چنان آگاه ساز که به یاری او برخیزند که این، رعایت احترام کامل ما و محبوب پیش ما خواهد بود و در برابر آن، از جانب خدا اجر و پاداش خواهی داشت که خدا به رحمت خود، بهترین بخشش و پاداش خود را به هر که خواهد، میدهد. در پناه خدا باشی!
این نامه را با خط خود نوشتم و بسیار خدا را سپاسگزارم».[26]
محمد بن فرج، میگوید: «در نامهای به امام هادی(ع) از ابوعلی و ... پرسیدم؟ امام(ع) در پاسخم نوشت: از ابن راشد ـ که رحمت خدا بر او باد ـ یاد کردی. او سعادتمندانه زندگی کرد و شهید از دنیا رفت...»[27]
11. عثمان بن سعید (نایب اوّل از نوّاب اربعه)
وى، در سن جوانى و در حالى که یازده سال از عمرش میگذشت، افتخار شاگردى امام دهم(ع) را پیدا کرد[28]و در اندک زمانى از آن چنان رشد و تعالىاى برخوردار شد که امام هادى(ع) از او به عنوان «ثقه» و «امین» خود یاد میکرد.
احمد بن اسحاق قمى میگوید: «به محضر امام هادى(ع) رسیدم و عرض کردم: سرورم! کار من طورى است که گاهى (در منزل) هستم و گاهى نیستم، زمانى هم که هستم، دسترسى به شما برایم میسّر نیست. (در چنین مواقعى) گفتار چه کسى را بپذیریم و دستور چه کسى را فرمان بریم؟
امام(ع) فرمود: ابوعمرو، ثقه و امین من است. هر چه به شما بگوید، از سوى من گفته و هرچه به شما القا کند، از ناحیه من القا کرده است. وی میگوید: بعد از شهادت امام هادی(ع)، روزی خدمت فرزند بزرگوارش امام حسن عسکری(ع) رسیدم و همان سؤال را کردم. در پاسخ فرمود: این ابوعمرو که ثقة و امین است، هم مورد وثوق امام هادی(ع) و هم مورد وثوق من در زندگی و مرگ است. پس آنچه به شما میگوید و آنچه به شما میرساند، از من میرساند.[29] این روایات منزلت والاى ابوعمرو و موقعیت برجسته او را نزد ائمه اطهار(ع) نشان میدهد و دلیل علم، فضل و امانت در فتواى او است و حاکی از آن است که او مرجع فتوا و بیان احکام بوده است.
12. حسین بن سعید بن حمّاد اهوازی
از اصحاب ممتاز و یاران مخصوص اهلبیت(ع) و از راویان ثقه و مورد اطمینان، نزد محدّثین و علما است. اصالت او به کوفه باز میگردد، ولی همراه برادرش حسن به اهواز نقل مکان کرد و پس از مدتی از آنجا به قم شهر فقه و فقاهت رفت و به خدمت حسن بن ابان رسید و در همان جا بود؛ تا اینکه بدرود حیات گفت.
حسین بن سعید، این شیعه راستین در طول عمر شریفش پیوسته محبّ و خدمتگزار آستان ولایت و امامت بود و توانست نزد سه امام بزرگوار به کسب فیض بپردازد. امام رضا و حضرت جواد و هادی(ع) امامانی بودند که حسین بن سعید آنان را درک کرد و به روایت حدیث از آنان پرداخت.
در زمینه علمی نیز حسین بن سعید را باید از چهرههای ممتاز و شاخص به حساب آورد؛ زیرا او توانست در ابواب مختلف فقه سی جلد کتاب ارزشمند تألیف کند. کتابهایی که در میان همه اصحاب و علما معروف و مشهور است؛ تا آنجا که سایرین را به او مثال میزنند و میگویند که کتب فلانی مانند حسین بن سعید، سی مجلّد است.
یکی دیگر از خدمات ارزشمند حسین بن سعید، هدایت برخی مسلمانان متعهّد و با استعداد به حریم و آستان اهلبیت(ع) است.
آری، حسین بن سعید، شخصیتهای برجستهای مانند علی بن مهزیار و اسحاق بن ابراهیم را شناسایی و به خدمت امام رضا(ع) معرفی کرد و پس از آن علی بن ریان را نزد آن حضرت برد و با این عمل سبب هدایت آنان به مسیر حق و عدالت شد. همچنین روایات کتبش را برای آنان بیان و آنان را با معارف و حقایق ناب اسلام آشنا نمود و به همین سبب است که آن سه نفر به روایت حدیث از او مشهور شدهاند.
13. حسن بن علی ناصر
شیخ طوسی او را از اصحاب امام هادی(ع) شمرده است. وی پدر و جد سید مرتضی; از سوی مادر است. سید مرتضی در وصف او میگوید: مقام و برتری او در دانش و پارسایی و فقه، روشنتر از خورشید درخشان است. او شخصی بود که اسلام را در «دیلم» نشر داد؛ به گونهای که مردم آن سامان به وسیله او از گمراهی به هدایت راه یافتند و با دعای او به حق بازگشتند. صفات پسندیده و اخلاق نیکوی او بیش از آن است که شمرده شود و روشنتر از آن است که پنهان بماند.[30]
پینوشتها
[1] . رجال کشى، 508.
[2] . اصول کافى، ج1، ص324.
[3] . منتهى المقال، ص128؛ تنقیح المقال، ج1، ص405.
[4] . ر.ک: تنقیح المقال، ج1، ص412ـ413.
[5] . شیخ طبرسی، إعلام الورى، ج2، ص136.
[6] . امالی صدوق، ص497، ح682.
[7] . همینیا، یکی از روستاهای اطراف بغداد بوده است.
[8] . ابوطاهر، از عناصر نامطلوب دوران امام عسکرى(ع) و امام زمان(ع) بود و به دروغ، ادعاى وکالت از سوى امام عسکرى(ع) را داشت. اموالى از امام(ع) نزد وى بود که از تحویل آنها به «محمد بن عثمان» نایب خاص امام زمان (عج) خوددارى کرد. از این رو، شیعیان از وى بیزارى جستند و او را مورد لعن قرار دادند. (ر. ک: الغیبة، شیخ طوسى، ص245).
[9] . ر. ک: معجم رجال الحدیث، ج11، ص293؛ الغیبة، شیخ طوسى، ص212.
[10] . رجال کشى، جزء 6، ص523، شماره 1005؛ اختیار معرفة الرجال، ج2، ص807، ح1005.
[11] . تنقیح المقال، ج2، ص271؛ اختیار معرفة الرجال، ج2، ص865، ح1129.
[12] . تنقیح المقال، ج3، ص329.
[13]. الکنى و الالقاب، ج1، ص314.
[14] . اختیار معرفةالرجال، ص23.
[15] . حیاة الامام العسکرى، ص333، محمد جواد طبسى.
[16] . بحارالانوار، ج50، ص323.
[17] . دلائل الامامة، ص272.
[18] . احتجاج طبرسی، ص257.
[19] رجال کشی.
[20] . رجال نجاشی.
[21] رجال کشی؛ الإرشاد، ص351؛ اعلام الورى، ص445.
[22] . ر.ک: معجم رجال الحدیث، ج3، ص260ـ262.
[23] . الغیبه شیخ طوسی، ص212.
[24] . معجم رجال الحدیث، ج4، ص324.
[25] . الغیبه، ص212ـ213.
[26] . اختیار معرفة الرجال، ج2، ص799، ح199.
[27] رجال کشى، ج6، ص603، ردیف 1122.
[28] . رجال طوسى، ص420، ردیف36.
[29] . الغیبة شیخ طوسى، ص215.
[30] . معجم رجال الحدیث، ج5، ص28.