امام رضا به روایت اهل سنت
آرشیو
چکیده
متن
سمعانى شافعى (562 ق) دودمان امام (ع) را این گونه بیان مىکند: «على بن موسى بن جعفر بن محمد بن على بن حسین بن على بن ابیطالب (ع) »[1].
کنیه و القاب
نام مبارک آن حضرت على مىباشد و به نظر اهل سنت ایشان در اهلبیت پیامبر، سومین شخصى است که بعد از امام على (ع) و امام سجاد (ع) (على بن الحسین)، على نامیده شده است.[2]
کنیه آن حضرت ابوالحسن مىباشد؛[3] چنان که امام کاظم (ع) ، پدر بزرگوار امام رضا (ع) نیز مىفرماید: «فرزندم هم کنیه من است».[4]
گرچه برخى، ابوبکر را کنیه امام مىدانند،[5] ولى این قول شاذ است و کنیه معروف او همان ابوالحسن است.
غیاثالدین شافعى معروف به خواند امیر، مىگوید: القاب ایشان بسیار است[6] که عبارتاند از: رضا،[7] هاشمى، علوى، حسینى، قَرَشى، مَدَنى،[8] ولىّ، حفىّ، صابر، زکىّ، زاکى[9] قائم.[10] مشهورترین آنها رضا است.[11]
در اینکه چه شخصى لقب رضا را به امام داده و به چه معنا است، باید گفت:
اکثر اهل سنت مأمون را نام گذار اصلى دانستهاند. هنگامى که مأمون در سال 201 ولایتعهدى را بر امام تحمیل نمود، ایشان را ملقب به رضا کرد.[12] اما در روایت احمد بن محمد بن ابى نصر بَزَنطى از امام جواد (ع) این مسئله تکذیب شده. در روایت چنین آمده: «ابن ابى نصر بَزَنطى روزى به امام جواد (ع) عرض کرد گروهى از مخالفان شما گمان مىکنند مأمون لقب رضا را در برابر قبول کردن و راضى شدن به ولایتعهدى، به پدر شما اعطا کرده است!؟ امام جواد (ع) در پاسخ فرمود: قسم به خدا، دروغ مىگویند، همانا خداوند متعال لقب رضا را به پدرم داده؛ چون تمامى مخالفان و موافقان وى از ایشان راضى بودند...».[13]
برخى از اهل سنت نیز مانند عبدالرحمن جامى، این معنا را تأیید کرده[14] و برخى دیگر نیز این معنى را چنین به نظم درآوردهاند:
امام على نام عالى نسب
پناه عجم مقتداى عرب
از و بود راضى جهان آفرین
از آنرو رضا گشت او را لقب[15]
والدین امام
پدر بزرگوار ایشان حضرت موسى بن جعفر امام کاظم (ع) است، ولى در نام مادر بزرگوار امام اختلاف است.
مادر ایشان کنیز بوده است. برخى نام مادر ایشان را سکینه،[16] اروى،[17] خیزران مریسیه،[18] نجمه[19] و لقبش را شقراء نوبیه[20] و ام البنین[21] گفتهاند.
گفتنى است محمد خواجه پارساى بخارى حنفى، در مقام تجلیل از مادر امام رضا (ع) و مقام معنوى آن بانو چنین مىگوید:
«و کانت أمّه من أشراف العجم و کانت من افضل النساء فی عقلها و دینها...؛[22] مادر آن حضرت از اشراف عجم بوده و از نظر عقل و دین، سرآمد تمام زنان دوران خویش بوده است».
ولادت امام
امام رضا (ع) بعد از گذشت یک سال از شهادت امام صادق (ع) در مدینه و روز جمعه دیده به جهان گشودند. در سال و ماه ولادت ایشان اختلاف است. برخى سال ولادت ایشان را 143،[23] 148،[24] 151[25] و 153ق.[26] و روز ولادت ایشان را نیز برخى ششم، هفتم و یا هشتم شوال ثبت کردهاند.[27]
در مورد ولادت امام رضا (ع) قضایا و جریانهاى شگفت آورى در کتب اهل سنت نقل شده که در بخش کرامات امام رضا (ع) به روایت اهل سنت، به آنها اشاره خواهد شد.
نصوص دالّ بر امامت امام (ع)
در میان اهل سنت فقط ابن صبّاغ مالکى به صورت مفصل و محمد خواجه پارسا به اختصار به روایات و نصوص دالّ بر امامت امام رضا (ع) اشاره کردهاند.
باید گفت که ابن صباغ مالکى این روایات را از ارشاد شیخ مفید نقل کرده و البته با اظهار نظرى که در مورد روات این احادیث داشته و از آنها به بزرگى یاد کرده و آنها را از اهل علم و دین دانسته، چنین برداشت مىشود وى شأنیت و قابلیت نقل و یا حتى قبول این سنخ روایات را تأیید مىکند و این نکته قابل تأمل است.
ابن صباغ سه روایت در این باب نقل کرده که به آنها اشاره مىشود:
1. و ممن روى ذلک من اهل العلم و الدین داود بن کثیر الرقّی قال: قلت لموسى الکاظم(ع): «جعلت فداک إنی قد کبُرَتْ سنّی فخُذْ بیدی و اَنقِذْنى من النار مَنْ صاحبُنا بعدک؟ قال: فأشار إلى ابنه أبی الحسن الرضا فقال: هذا صاحبکم بعدی؛[28]
ابن صباغ مىگوید: از جمله کسانى که از اهل علم و دین مىباشند و این روایات را نقل کردهاند داود بن کثیر رقى مىباشد. وى به امام کاظم (ع) چنین گفت: فدایت شوم پیر شدهام. دستم را بگیر و از آتش نجات ده! بعد از تو سرپرستمان کیست؟ امام در حالى که به فرزندش ابوالحسن رضا اشاره مىکرد، فرمود: این شخص سرپرست شما پس از من است».
2. رُوِى عن المخزومی و کانت امه من ولد جعفر بن ابیطالب (رضی اللَّه عنه) قال: «بعث الینا موسى الکاظم فجمعنا ثم قال: اتدرون لِمَ جَمَعْتُکم؟ فقلنا: لا. قال: اِشْهَدوا انّ ابنی هذا، و أشار إلى علی بن موسى الرضا هو وصیی و القائم بأمری و خلیفتی من بعدی من کان له عندی دِیْن فلْیَأخُذْه من ابنی هذا، و مَنْ کانتْ له عندی عدة فلْیَستَنْجِزها منه و من لم یکنْ له بُدّ من لقائی فلا یلقنی إلاّ بکتابه؛[29]
مخزومى که مادرش از اولاد جعفر بن ابیطالب است (و با امام کاظم قرابت داشته)، نقل مىکند: روزى (امام) موسى کاظم ما را جمع کرد و خطاب به ما فرمود: آیا مىدانید چرا شما را جمع کردم؟ در پاسخ گفتیم: خیر. امام در حالى که اشاره به (امام) على بن موسى الرضا میکردند، فرمودند: به این فرزندم خوب بنگرید. وى وصى و جانشین بعد از من است. هر کس از منطلبى دارد از این فرزندم بازستاند و به هر کس وعدهاى دادهام، از این فرزندم بطلبد و هر کس خواستار ملاقات من بود، باید با اجازه این فرزندم باشد».
3. رُوِىَ عن زیاد بن مروان العبدى قال: دخلتُ على موسى الکاظم و عنده ابنه ابوالحسن الرضا، فقال لی: «یا زیاد هذا ابنی علیّ، کتابه کتابی و کلامه کلامی و رسوله رسولی و ما قال فالقول قوله».[30]
زیاد بن مروان مىگوید: روزى بر (امام) موسى کاظم وارد شدم و نزد او (امام) على بن موسى بود. (امام) موسى کاظم به من فرمود: اى زیاد! این فرزندم على است. نوشتهاش، نوشته من و سخنش سخن من و فرستاده او، فرستاده من و هر چه بگوید حجت است».
4. محمد خواجه پارساى بخارى حنفى مىگوید: قال موسى بن جعفر: «علیٌ ابنی اکبرُ وُلْدی، و أسْمَعَهُم لِقولی، و أطْوعَهم لأمری من أطاعه رَشَدَه؛[31]
(امام) موسى بن جعفر (ع) فرمود: على بزرگترین فرزند پسرى من و مطیعترین فرزندان من است. هر کس از وى پیروى کند، هدایت مىشود».
شهادت امام (ع)
اکثر اهل سنت تاریخ شهادت امام (ع) را روز شنبه، اواخر ماه صفر سال 203 هجرى در دوران خلافت مأمون عباسى[32] و برخى اول صفر سال 203 هجرى را ثبت کردهاند.[33] برخى دیگر شب جمعه ماه مبارک رمضان،[34] پنجم ذیحجه[35] و برخى دیگر سیزده ذیقعده سال 203 را تاریخ شهادت دانستهاند.[36] برخى دیگر نیز سال 202 را سال شهادت امام مىدانند.[37]
ایشان در حدود پنجاه سالگى به شهادت رسیدند.[38] البته در سن دقیق ایشان هنگام شهادت اختلاف است. برخى 44،[39] 47،[40] 49،[41]50[42] و 53[43] سالگى را سن امام هنگام شهادت ثبت کردند.
آن حضرت در دوران خلافت مأمون عباسى در طوس، روستایى به نام «سناباذ»[44] که از توابع شهر «نوقان»[45] است، به شهادت رسیدند و به دستور مأمون کنار قبر هارون الرشید به خاک سپرده شدند.[46]
وفات یا شهادت؟
وفات یا شهادت امام در کلمات اهل سنت به گونههاى مختلف ذکر شده که به آنها اشاره مىشود.
متأسفانه عدهاى همانند ابن جُریر طبرى شافعى، بدون توجه به وقایع و حقایق تاریخى علت وفات امام را زیاد انگور خوردن مىدانند، وى مىگوید: «إنّ علىّ بن موسى الرضا أکل عنباً فأکثر منه فمات فجأة»[47] و برخى نیز مانند: ابن اثیر شافعى،[48] ابن جوزى شافعى،[49] ابوالفداء دمشقى شافعى،[50] ابن کثیر دمشقى شافعى[51] و شمس الدین ابن خلکان شافعى[52] این سخن را پذیرفتهاند.
در مقابل، کسانى همچون: یافعى شافعى، مسکویه و محمد خواجه پارساى حنفى، با تردید به کلام ابن جُریر طبرى شافعى نگریسته و بین وفات و شهادت امام توقف کردهاند.
یافعى شافعى میگوید: «و کان سبب موته على ما حَکوا انّه اکل عنباً فأکثَرَ منه قیل بل مات مسموماً؛[53]
سبب رحلت امام بنا بر آنچه گفته شده اینست که بر اثر زیاد انگور خوردن این اتفاق افتاده و همچنین گفته شده که ایشان مسموم شده است».
مسکویه گفته: «على ما حُکیَ أَکلَ عنباً فأکثَر منه فمات فُجْأة».[54]
محمد خواجه پارساى حنفى نیز با نقل سخنان مخالف و موافق در مورد شهادت یا وفات امام توقف کرده و از اظهار نظر کردن خوددارى ورزیده است.[55]
برخى دیگر نیز مرگ ناگهانى امام را ناشى از مسموم شدن امام به وسیله انار یا انگور دانستهاند، اما سخنى از قاتل امام به میان نمىآورند؛ همانند ابن حجر هیثمى مالکى و فضل بن روزبهان خنجى اصفهانى حنفى.[56]
کسانى همچون مسعودى شافعى و مقریزى و از معاصران دکتر ترمانینى با پذیرش مسموم شدن امام، با شک و تردید مأمون را قاتل امام معرفى مىکنند.
مسعودى شافعى مینویسد: «و فی خلافته قبض علی بن موسى الرضا مسموماً بطوس؛[57] در دوران خلافت مأمون، امام رضا در طوس مسموم شدند».
مِقریزى هم میگوید: «و اتهم المأمون أنّه سمّه فی عنب؛[58] مأمون متهم است که با انگور، امام رضا را مسموم کرد».
ترمانینى: «و یقال اِنّ المأمون دسّ له السم؛[59] گفته میشود که مأمون به وسیله سم، امام رضا را مسموم کرد».
اما در مقابل، بسیارى از مورخان و محدثان بنام همچون: محمد بن علی حلبى، ابن حبّان بُسْتى شافعى، سمْعانى شافعى،[60] صَفَدى شافعى، ابوالفرج اصفهانى، حاکم نیشابورى شافعى، ابن صباغ مالکى، شَبْلَنْجى شافعى،[61] میرمحمدبن سید برهان الدین میرخواند شافعى،[62] غیاث الدین شافعى خواند امیر و عباس بن على مکى،[63] با صراحت مأمون را قاتل امام رضا (ع) معرفى مىکنند.
محمد بن على حلبى مىگوید: «مات علی الرضا سمّه المأمون؛[64] مأمون به وسیله سم امام رضا (ع) را به شهادت رسانید».
ابن حبّان بُسْتى شافعى مینویسد: «مات علی بن موسى بطوس من شربة سقاها إیّاها المأمون فمات من ساعة؛[65] مأمون به وسیله شربتى که به امام نوشانید، آن حضرت را به شهادت رسانید».
در جاى دیگر مىگوید: «قد سُمَّ من ماء الرمان و اسقى قَلْبه المأمون؛[66] امام به وسیله آب انار مسموم، به شهادت رسید».
صفدى شافعى نوشته است: «و آل امره مع المأمون إلى أن سمّه فی رمانه على ما قیل مداراة لبنی العباس؛[67] روزگار امام با مأمون چنان گذشت که بالاخره آن حضرت را به وسیله انار، مسموم کرد تا نظر بنى عباس را جلب کند».
ابوالفرج اصفهانى: «کان المأمون عقد له على العهد من بعده ثم دَسَّ إلیه فی ما ذکر بعد ذلک سماً فمات منه؛[68] مأمون على بن موسى الرضا را ولیعهد خود قرار داد که بعد از آن با دسیسه ایشان را مسموم کرد».
نکته جالب این است که حاکم نیشابورى شافعی، ابن صباغ مالکى و فضل بن روزبهان خُنْجى اصفهانى حنفى، از وفات امام رضا(ع) تعبیر به شهادت کردهاند.
حاکم نیشابورى شافعى مىگوید: «استشهد علی بن موسى بسناباذ من طوس...».[69]
ابن صباغ مالکى: «استشهد علی بن موسى الرضا...».[70]
فضل بن روزبهان خنجى اصفهانى حنفى: «الإمام القائم الثامن الشهید بالسَّم فی الغم...».[71]
علاوه بر سخنان یاد شده، مرگ طبیعى امام معقول نیست؛ چرا که مأمون امام را خطری بزرگ براى خود مىدانست و با ترفند ولیعهدى نیز نتوانست به اهداف خود برسد و اکثر بنى عباس از ولایتعهدى امام رضا (ع) راضی نبودند و با توجه به وقایع زمان آن حضرت ، هر فردى که شمّ تاریخى داشته باشد، نمىتواند بپذیرد امام رضا با آن همه نفوذ معنوى که در میان مردم و حکومت داشت، به مرگ طبیعى از دنیا رفته باشد و همچنین چگونه میتوان پذیرفت که سبب وفات شخصیتى که به تعبیر اطرافیان آن حضرت، «قلیل النوم، کثیر الصوم...» بوده، زیادهروی در خوردن انگور بوده است.
مدفن امام رضا (ع) در کلام پیامبر(ص)
روى عن الإمام على الرضا (ع) عن النبی (ص) أنه قال: «سَتُدْفَنُ بضْعة مِنّی بخراسان مازارها مکروبٌ الاّ نَفّس اللَّه کربَتَه و لا مُذْنِبٌ الا غَفَر اللَّه له؛[72]
از امام رضا (ع) روایت شده که پیامبر (ص) فرمود: درآینده پارهاى از تن من در خراسان دفن مىشود. هر گرفتارى که وى را زیارت کند، خداوند گرفتارى وى را برطرف میسازد و هر گنهکارى که او را زیارت کند، خداوند متعال گناهانش را مىآمرزد».
ثواب زیارت قبر امام رضا (ع)
روى عن عائشة قال رسول اللَّه (ص) : «من زار ولدى بطوس فانما حَجَّ مرة، قالت: مرة، فقال مرتین. قالت: مرتین، فقال: ثلاث مرات. فسکتَتْ عائشة، فقال و لَوْ لَم تسکتی لَبَلَغْتُ الى سبعین؛[73]
از عایشه روایت شده روزى پیامبر (ص) فرمود: کسى که فرزندم را در طوس زیارت کند، گویا یک حج به جا آورده است. عایشه پرسید: یک حج؟ پیامبر (ص) فرمود: دو حج. عایشه پرسید: دو حج؟ پیامبر (ص) فرمود: سه حج پس عایشه ساکت شد. پیامبر (ص) فرمود: اگر سکوت نمىکردى تا هفتاد حج مىشمردم».
نکتهاى که در این روایت وجود دارد، این است که شاید شخصیت امام رضا (ع) و منطقه طوس به قدرى براى عایشه معلوم بوده که از پیامبر (ص) معناى «ولدى» و یا «طوس» را نپرسیده، بلکه فقط از ثواب و پاداش زیارت، شگفت زده شده است.[74]
رؤیاى صادقه
حَمَویْنى (722 ق) با سلسله سند خود از فضّال نقل مىکند:
«سَمِعْتُ علی بن موسى الرضا علیه التحیة و الثناء و جائه رجلٌ فقال له: یا ابن رسول اللَّه رأیْتُ رسول اللَّه فی المنام کان یقول لی: کیف أنتم إذا دَفِنَ فی أرضکم بِضْعَتی و اسْتَحْفَظْتُم وَدیعتی و غَیّبَ فی ثراکم لحمی.
فقال له الرضا (ع) : أنا المدفون فی أرضکم و أنا بضعة نبیکم و أنا الودیعة و اللحم، من زارنی و هو یَعْرِف ما أوْجَب اللَّه منْ حقی و طاعتی، انا و آبائی شفعاوه یوم القیامة و من کنّا شفعاؤُه نجا و لو علیه مثل وِزْر الثقلین الجن و الإنس؛[75]
فضّال مىگوید: از (امام) على بن موسى الرضا - درود و ثناى خداوند بر وى باد - شنیدم که شخصى نزد وى آمد و عرض کرد: اى فرزند رسول خدا! پیامبر (ص) را در خواب دیدم که به من مىفرمود: چگونه است حال شما اگر پاره تن من در زمین شما دفن شود و گوشت من در زمین شما پنهان شود و چگونه از ودیعه و امانت من محافظت مىکنید؟ امام رضا (ع) در پاسخ فرمود: من آن شخصى هستم که در زمین شما دفن خواهد شد. من پاره تن رسول اللَّه هستم. من همان امانتى هستم که هر شخصى در حالى که با معرفت به حق من و اطاعت از من مرا زیارت کند، من و پدرانم شفیعان او در روز قیامت هستیم و هر که ما شفیعان او باشیم، نجات مىیابد؛ اگر چه گناهان وى به اندازه تمامى جن و انس باشد».
حموینى در تأیید جریان مذکور مىگوید: «و لقد حدثنی أبی عن جدّی عن أبیه عن آبائه أن رسول اللَّه(ص) قال: من رآنی فى منامه فقد رآنی فان الشیطان لا یَتَمثَّل فی صورتی و لا فی صورة أحد من أوصیائی، انّ رؤیا الصادقة جزء من سبعین جزاً من النبوة؛[76]
حموینى به سند خود روایتى از پیامبر (ص) نقل مىکند که ایشان مىفرماید: «هر کس مرا در خواب ببیند، من را دیده است. همانا شیطان به صورت من و اوصیائم و جانشینهاى من ظاهر نمىشود. همانا رؤیاى صادقه جزئى از هفتاد جزء از مقام نبوت است».
بدین ترتیب، به تمامى رؤیاهایى که در این باب در مورد پیامبر یا اوصیاء ایشان وارد شده، حجیت مىبخشد.
بارگاه امام رضا (ع) در کلام اهل سنت
ذهبى در جاهای مختلف، درباره مشهد الرضا چنین اظهار نظر مىکند: «و لعلی بن موسى مشهد بطوس یقصدونه بالزیارة»،[77] «و له مشهد کبیر بطوس یُزار»[78]
برخورد بزرگان اهل سنت با مزار امام رضا (ع) نیز جالب و شگفتانگیز است؛ مثلاً حاکم نیشابورى شافعى مىگوید: از محمد بن مومل شنیدم که مىگفت:
«روزى با پیشواى اهل حدیث ابوبکر بن خزیمه (311ق) و ابو على ثقفى (328ق) و دیگر مشایخ خود به زیارت قبر على بن موسى الرضا به طوس رفتیم؛ در حالى که آنها بسیار به زیارت قبر ایشان مىرفتند. محمد بن مومل مىگوید: احترام و بزرگداشت و تواضع و گریه و زارى ابن خزیمه نزد قبر على بن موسى، همگى ما را شگفت زده کرد».[79]
ابن حبّان بُستى شافعى (354 ق) درباره امام رضا (ع) و مشهد آن حضرت مىگوید:
«على بن موسى الرضا از بزرگان و عقلا و نخبگان و بزرگواران اهل بیت و بنى هاشم مىباشد. اگر از وى روایتى شود، واجب است حدیثش معتبر شناخته شود... . من به دفعات قبر ایشان را زیارت کردهام. زمانى که در طوس بودم، هر مشکلى برایم رخ مىداد، قبر على بن موسى الرضا را - درود خدا بر جدش و خودش باد - زیارت و براى برطرف شدن مشکلم دعا مىکردم و دعایم مستجاب و مشکلم حل مىشد. این کار را به دفعات تجربه کردم و جواب گرفتم. خداوند ما را بر محبت مصطفى و اهل بیتش - که درود خدا بر او و اهل بیتش باد - بمیراند».[80]
میر محمد بن سید برهان الدین خداوند شاه معروف به میر خواند (903 ق) مىنویسد:
«مشهد مقدس و مرقد این امام، على الاطلاق مرجع ایران و مقصد سالکان اکابر و اصاغر آفاق است. طوایف امم و طبقات بنى آدم از اقصاى روم و هند از جمیع مرز و بوم هر ساله مهاجرت اوطان و مفارقت خلّان اختیار کرده و روى توجه به این آستان فرخنده ...]دارند[ و مراسم زیارت و طواف به جاى آورند و این موهبت عظمى را سرمایه سعادات دنیا و عقبى مىدانند...».[81]
غیاث الدین بن همام الدین شافعى معروف به خواند امیر (942 ق) نیز چنین مىگوید:
«و حالا آن مزار بزرگوار و روضه فایض الانوار، مطاف طواف اعیان و اشراف روزگار است و قبله آمال و کعبه اقبال اصاغر و اعاظم اقطار بلاد و امصار.
سلام على آل طاها و یس
سلام على آل خیر النبیین
سلام على روضة حَلَّ فیها
امام یُباهی به المُلْک و الدین
و صلى اللَّه على خیر خلقه محمد سید المرسلین و آله الطیبین الطاهرین سیما الائمة المعصومین الهادین».[82]
این جملات حاکى از حاکمیت و نفوذ معنوى امام رضا بر قلوب است که حتى پس از گذشت سالها و بلکه قرنها از شهادت آن حضرت، قبر ایشان مورد توجه خاص و عام بوده است.
از موارد یاد شده، به دست مىآید که نه تنها بناى بر قبور و زیارت و توسل به آن امرى جایز و کاملاً مرسوم بوده، بلکه مورد تأیید بزرگان اهل سنت بوده و به صورت مکرر این اعمال از آنها سر مىزده است که این امر، خط بطلانى بر تفکرات و باورهاى سست فرقه تفرقهانگیز وهابیت است. که بر این باورند باید تمامى مراقد و عتبات عالیات تخریب شود.
اولاد امام(ع)
فخر رازى مىنویسد: «امام رضا (ع) پنج پسر و یک دختر داشت: ابوجعفر محمد التقى الامام (ع) ، حسن، على، حسین، موسى و فاطمه و تمامى مورخان اتفاق نظر دارند که نسل امام رضا (ع) از امام جواد (ع) ادامه پیدا کرده است».[83]
سمعانى مىگوید: «اولاد امام رضا (ع) و کسانى را که از نسل امام هستند، «رضوى» مىنامند».[84]
جایگاه حدیثى امام(ع)
هر چند نزد شیعه، منزلت امام رضا (ع) فراتر از این سخنان و تقسیم بندىهاست، ولى بر اساس دیدگاه اهل سنت، از نظر طبقه رجال حدیث، امام (ع) از تابعین اهل مدینه و از طبقه هشتم است،[85] اما برخى آن حضرت را از طبقه دهم مىدانند.[86]
جایگاه علمى و حدیثى ایشان بدین صورت است که ترمذى، ابوداود و ابن ماجه در کتابهاى سنن خود در مباحث زکات، ایمان و... از امام (ع) حدیث نقل کردهاند.[87]
ذهبى مىنویسد: «ایشان از بسیارى از بزرگان، حدیث نقل کرده؛ از جمله پدران و عموهاى خود، مانند: موسى بن جعفر (ع) ، اسماعیل، اسحاق، عبداللَّه، على، فرزندان جعفر، عبدالرحمن بن ابى الموالى و...، و افرادى همچون: ابوصلت عبدالسلام هروى، احمد بن عامر طائى، عبداللَّه بن عباس قزوینى، آدم بن ابى ایاس، احمد بن حنبل، محمد بن رافع، نصر بن على جهضمى، خالد بن احمد ذهلى، اسحاق بن راهویه، ابوزرعه رازى، محمد بن اسلم طوسى و... از ایشان نقل حدیث کردهاند».[88]
ابن حبان بُسْتى شافعى (354 ق) در مورد جایگاه حدیثى امام، پس از تجلیل از امام و خاندان ایشان، احادیث آن حضرت را معتبر دانسته، چنین مىگوید: «علی بن موسى الرضا أبوالحسن مِنْ ساداة أهل البیت و عقلائهم و جُلّه الهاشمیین و نبلاءهم یجب أن یعتبر حدیث إذا روى عنه...».[89]
حاکم نیشابورى شافعى (405 ق) نیز درباره جایگاه حدیثى امام مىگوید: بزرگان و پیشوایان اهل حدیث از آن حضرت نقل حدیث کردهاند: «روا عنه من ائمة الحدیث آدم بن ابى ایاس و نصر بن على الجُهْنی و محمد بن رافع القُشَیْری و غیرهم...».[90]
گفتنی است کسانى همچون: «ابراهیم بن ابى مَکرم جعفرى،[91] ابراهیم بن داود یعقوبى،[92] ابراهیم بن موسى،[93] احمد بن حسن کوفى اُسَیدى،[94] اسماعیل بن همام بصرى،[95] ثلج بن ابى ثلج یعقوبى،[96] جعفر بن ابراهیم حضرمى،[97] جعفر بن سهل،[98] جعفر بن شریک،[99] حسن بن ابراهیم کوفى،[100] دعبل خزاعى،[101] عبدالسلام بن صالح،[102] احمد بن على رقى،[103] داود بن سلیمان جرجانى،[104] داود بن سلیمان غازى[105]» نیز از راویان و اصحاب امام رضا (ع) شمرده شدهاند که در کتب اهل سنت به خاطر شیعه بودن و یا ارتباط با امام و یا نقل احادیث مهم و کلیدى از آن حضرت، روایاتشان ضعیف شمرده شده است!
امام رضا (ع) در کلام پیامبر اعظم(ص)
روى عن موسى الکاظم (ع) انّه قال: رایتُ رسول اللَّه و امیر المؤمنین علی معه فقال (ص) : «یا موسى ابْنُک یَنْظُر بنور اللَّه عز و جل و ینْطِق بالحکمة، یُصیبُ و لا یخطىء، یعلم و لا یجْهَل قد مُلاِءَ علماً و حکما؛[106]
امام کاظم (ع) مىفرماید: پیامبر (ص) و امیرالمؤمنین (ع) را دیدم. رسول اللَّه (ص) به من فرمود: «اى موسى! فرزندت به نور خدا مىنگرد، حکیمانه سخن مىگوید، درستکار است و خطا نمىکند (معصوم است) داناست و جهل و نادانى در وى راهى ندارد و مملوّ از علم و حکمت است».
پینوشتها
[1] . الانساب، ج 3، ص 75.
[2] . مطالب السؤول، ص 295
[3] . المنتظم، ج 6، ص 125؛ سیراعلام النبلاء، ج 9، ص 387؛ العِبَر، ج 1، ص 266؛ تذکرة الخواص، ص 315.
[4] . مفتاح المعارف، ص 295.
[5] . مقاتل الطالبین، ص 375.
[6] . تاریخ حبیب السیر، ج 2، ص 82.
[7] . الانساب، ج 3، ص 75؛ تقریب التهذیب، ج 2، ص 45؛ البدایة و النهایة، ج 10، ص 261؛ تهذیب الکمال، ج 13، ص 408؛ سیر اعلام النبلاء، ج 9، ص 387؛ اللباب فى تهذیب الانساب، ج 2، ص 30؛ قاموس المحیط، ج 4، ص 337؛ المنتظم، ج 6، ص 125.
[8] . النجوم الزاهرة، ج 2، ص 219؛ العِبَر، ج 1، ص 266؛ تاریخ الاسلام (حوادث 201-210) ص 269؛ تهذیب الکمال، ج 13، ص 408؛ البدایة و النهایة، ج 10، ص 261؛ سیر اعلام النبلاء، ج 9، ص 387.
[9] . تذکرة الخواص، ص 315؛ نورالابصار، ص 232، سبائک الذهب فى معرفة قبائل العرب، ص 75؛ احسن القصص، ج 4، ص 289.
[10] . وسیلة الخادم الى المخدوم، ص 238.
[11] . نورالابصار، ص 232؛ احسن القصص، ج 4، ص 289.
[12] . تاریخ الامم و الملوک، ج 5، ص 138؛ مقاتل الطالبین، ص 376؛ کتاب المقفى الکبیر، ج 4، ص 283؛ تتمة المختصر فى اخبار البشر، ج 1، ص 318؛ تجارب الامم، ج 3، ص 366؛ تاریخ مختصر الدوّل، ص 134.
[13] . عیون اخبار الرضا، ج 1، ص 13.
[14] . شواهد النبوة، ص 183.
[15] . تاریخ حبیب السیر، ج 2، ص 82.
[16] . سیر اعلام النبلاء، ج 9، ص 387.
[17] . احسن القصص، ص 289.
[18] . تذکرة الخواص ص 315؛ مطالب السؤول، ص 295.
[19] . تاریخ حبیب السیر، ج 2، ص 83.
[20] . سیر اعلام النبلاء، ج 9، ص 387؛ مطالب السؤول، ص 295.
[21] . الوافى بالوفیات، ج 22، ص 248.
[22] . ینابیع المودة، ج 3، ص 166.
[23] . نورالابصار، ص 232.
[24] . تتمة المختصر فى اخبار البشر، ج 1، ص 320؛ نورالابصار، ص 232؛ الکامل فى التاریخ، ج 4، ص 178؛ سیر اعلام النبلاء، ج 9، ص 387؛ الوافى بالوفیات، ج، ص 248.22
[25] . مرآة الجنان، ج 2، ص 10.
[26] . مروج الذهب، ج 4، ص 34؛ مرآة الجنان، ج 2، ص 10؛ وفیات الاعیان، ج 3، ص 270؛ الائمة الاثنى عشر، ص 98.
[27] . مرآة الجنان، ج 2، ص 10؛ وفیات الاعیان، ج 3، ص 270؛ الائمة الاثنى عشر، ص 98.
[28] . الفصول المهمة، ص 243.
[29] . همان، ص 244.
[30] . همان.
[31] . ینابیع المودة، ج 3، ص 166.
[32] . مروج الذهب، ج 4، ص 33؛ ذهبى، الکاشف، ج 2 ،ص 287؛ البدایة و النهایة، ج 10، ص 261؛ اللباب فى تهذیب الانساب، ج 2، ص 30؛ النجوم الزاهرة، ج 2، ص 219؛ الائمة الاثنی عشر، ص 95؛ الکامل فى التاریخ، ج 4، ص 187؛ تاریخ مختصر الدول، ص 134؛ تاریخ الامم و الملوک، ج 5، ص 146؛ المختصر فى اخبار البشر، ج 2، ص 23؛ المنتظم: ج 6، ص 121؛ تاریخ الخمیس، ج 2، ص 335؛ کتاب الثقات، ج 8، ص 457؛ سیر اعلام النبلاء، ج 9، ص 389؛ تاریخ خلیفة بن خیاط، ص 312؛ تجارب الامم، ج 3، ص 376؛ تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 453.
[33] . التنبیه و الأشراف، ص 303.
[34] . تهذیب التهذیب، ج 7، ص 339؛ الوافی بالوفیات، ج 22، ص 248؛ المنتظم، ج 6، ص 125
[35] . مرآة الجنان، ج 2، ص 10؛ وفیات الاعیان، ج 3، ص 270.
[36] . همان.
[37] . مرآة الجنان، ج 2 ، ص 10.
[38] . تقریب التهذیب، ج 2، ص 45.
[39] . تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 453.
[40] . مروج الذهب، ج 4، ص 33.
[41] . سیر اعلام النبلاء، ج 9، ص 393؛ الوافى بالوفیات، ج 22، ص 248؛ ذیل تاریخ بغداد، ج 19، ص 142؛ مروج الذهب، ج 4، تهذیب التهذیب، ج 7، ص 339.
[42] . اِکمال تهذیب الکمال، ج 9، ص 380.
[43] . مروج الذهب، ج 4، ص 33.
[44] . یکى از روستاهاى نوقان است. (ر.ک: معجم البلدان، ج 3، ص 259.)
[45] . در آن دوران طوس دو شهر بزرگ به نامهاى طابران و نوقان داشت که هر کدام از آنها بیش از هزار روستا داشتند. (ر. ک: معجم البلدان، ج5، ص311.)
[46] . الوافی بالوفیات، ج 22، ص 248؛ سیر اعلام النبلاء، ج 9، ص 339؛ کتاب الثّقات، ج 8، ص 457؛ تهذیب التهذیب، ج 7، ص 339.
[47] . تاریخ الامم و الملوک، ج 5، ص 146.
[48] . الکامل فى التاریخ، ج 4، ص 177.
[49] . المنتظم، ج 6، ص 121.
[50] . المختصر فى اخبار البشر، ج 2، ص 23.
[51] . البدایة و النهایة، ج 10، ص 260.
[52] . وفیات الاعیان، ج 3، ص 23.
[53] . مرآة الجنان، ج 2، ص 10.
[54] . تجارب الامم، ج 37 ص 376.
[55] . ینابیع المودة، ج 3، ص 168.
[56] . الصواعق المحرقة، ج 2، ص 593؛ وسیلة الخادم الى المخدوم، ص 223.
[57] . مروج الذهب، ج 4، ص 4؛ التنبیه و الاشراف، ص 303.
[58] . کتاب المقفى الکبیر، ج 4، ص 284.
[59] . احداث التاریخ الاسلامى، ج 2، ص 1169.
[60] . الانساب، ج 3، ص 74.
[61] . نورالابصار، ص 324 و 325.
[62] . تاریخ روضة الصفا، ج 3، ص 50.
[63] . نزهة الجلیس، ص 105.
[64] . تاریخ حلب، ص 242.
[65] . کتاب الثقات، ج 8، ص 457.
[66] . کتاب المجروحین، ج 2، ص 107.
[67] . الوافى بالوفیات، ج 22، ص 251.
[68] . مقاتل الطالبیین، ص 375.
[69] . تهذیب التهذیب، ج 7، ص 339؛ سیر اعلام النبلاء، ج 9، ص 393.
[70] . الفصول المهمة، ص 264.
[71] . وسیلة الخادم الى المخدوم، ص 223.
[72] . فرائد السمطین، ج 2، ص 190: حدیث 467؛ مودة القربى، ص 140؛ ینابیع المودة، ج 2، ص 341.
[73] . مودة القربى، ص 140.
[74] . البته ممکن است از پیامبر پرسیده باشد، ولى ادامه روایت، حذف شده و یا راوى آن را ذکر نکرده باشد.
[75] . فرائد السمطین، ص 205؛ ر.ک: وسیلة الخادم الى المخدوم، ص 223.
[76] . همان.
[77] . سیر اعلام النبلاء، ج9، ص393.
[78] . العِبَر، ج 1، ص 266.
[79] . تهذیب التهذیب، ج 7، ص 339.
[80] . کتاب الثّقات، ج 8، ص 457.
[81] . تاریخ روضة الصفا، ج 3، ص 41 - 52.
[82] . تاریخ حبیب السیر، ج 2، ص 82 و 83.
[83] . الشجرة المبارکة، ص 77؛ ینابیع المودة، ج 3؛ النعیم المقیم، ص 409.
[84] . الانساب، ج 3، ص 75؛ ر.ک: اللباب فی تهذیب الاسماء، ج 2، ص 30؛ لب اللباب فى تحریر الانساب، ج 1، ص 354.
[85] . تذکرة الخواص، ص 315.
[86] . تقریب التهذیب، ج 2، ص 45.
[87] . تاریخ الاسلام (حوادث 201 ـ 210)، ص 269؛ سیر اعلام النبلاء، ج 9، ص 387.
[88] . سیر اعلام النبلاء، ج 9، ص387 و 388؛ تهذیب الکمال، ج 13، ص408؛ تاریخ الاسلام (حوادث 201 ـ 210)، ص 270.
[89] . کتاب الثّقات، ج 8، ص 456. ادامه جمله ابن حبّان این است که: «اذا روى عنه غیر اولاده و شیعته و ابى الصلت خاصة...». ابن حبّان شافعى احادیثى را که از امام رضا(ع) نقل شده باشد، اگر غیر از این گروه نقل کرده باشند، قبول مىکند، و الاّ نه. سؤالى که پدید مىآید، این است که اگر احادیث این گروه را کنار بگذاریم، دیگر حدیثى از امام رضا(ع) باقى نخواهد ماند. با این اوصاف سخن ابن حبّان شافعى چه معنا و مفهومى غیر از کنار گذاشتن احادیث امام رضا(ع) خواهد داشت؟
[90] . تهذیب التهذیب، ج7، ص339.
[91] . لسان المیزان، ج1، ص93.
[92] . همان، ص55.
[93] . همان، ص 116.
[94] . همان، ص 151.
[95] . همان، ص 441.
[96] . همان، ج 2، ص 83.
[97] . همان، ص107.
[98] . همان، ص 115.
[99] . همان.
[100] . همان، ص 192.
[101] . همان، ص 430
[102] . الکامل فى ضعفاء الرجال، ج 5، ص 331؛ الکاشف، ج 1، ص 652.
[103] . المغنى فى الضعفاء، ج 1، ص 48.
[104] . همان، ج 1، ص 218.
[105] . همان.
[106] . شواهد النبوة، ص 382؛ ینابیع المودة، ج 3، ص 66؛ تاریخ حبیب السیر، ج 2، ص 84.
کنیه و القاب
نام مبارک آن حضرت على مىباشد و به نظر اهل سنت ایشان در اهلبیت پیامبر، سومین شخصى است که بعد از امام على (ع) و امام سجاد (ع) (على بن الحسین)، على نامیده شده است.[2]
کنیه آن حضرت ابوالحسن مىباشد؛[3] چنان که امام کاظم (ع) ، پدر بزرگوار امام رضا (ع) نیز مىفرماید: «فرزندم هم کنیه من است».[4]
گرچه برخى، ابوبکر را کنیه امام مىدانند،[5] ولى این قول شاذ است و کنیه معروف او همان ابوالحسن است.
غیاثالدین شافعى معروف به خواند امیر، مىگوید: القاب ایشان بسیار است[6] که عبارتاند از: رضا،[7] هاشمى، علوى، حسینى، قَرَشى، مَدَنى،[8] ولىّ، حفىّ، صابر، زکىّ، زاکى[9] قائم.[10] مشهورترین آنها رضا است.[11]
در اینکه چه شخصى لقب رضا را به امام داده و به چه معنا است، باید گفت:
اکثر اهل سنت مأمون را نام گذار اصلى دانستهاند. هنگامى که مأمون در سال 201 ولایتعهدى را بر امام تحمیل نمود، ایشان را ملقب به رضا کرد.[12] اما در روایت احمد بن محمد بن ابى نصر بَزَنطى از امام جواد (ع) این مسئله تکذیب شده. در روایت چنین آمده: «ابن ابى نصر بَزَنطى روزى به امام جواد (ع) عرض کرد گروهى از مخالفان شما گمان مىکنند مأمون لقب رضا را در برابر قبول کردن و راضى شدن به ولایتعهدى، به پدر شما اعطا کرده است!؟ امام جواد (ع) در پاسخ فرمود: قسم به خدا، دروغ مىگویند، همانا خداوند متعال لقب رضا را به پدرم داده؛ چون تمامى مخالفان و موافقان وى از ایشان راضى بودند...».[13]
برخى از اهل سنت نیز مانند عبدالرحمن جامى، این معنا را تأیید کرده[14] و برخى دیگر نیز این معنى را چنین به نظم درآوردهاند:
امام على نام عالى نسب
پناه عجم مقتداى عرب
از و بود راضى جهان آفرین
از آنرو رضا گشت او را لقب[15]
والدین امام
پدر بزرگوار ایشان حضرت موسى بن جعفر امام کاظم (ع) است، ولى در نام مادر بزرگوار امام اختلاف است.
مادر ایشان کنیز بوده است. برخى نام مادر ایشان را سکینه،[16] اروى،[17] خیزران مریسیه،[18] نجمه[19] و لقبش را شقراء نوبیه[20] و ام البنین[21] گفتهاند.
گفتنى است محمد خواجه پارساى بخارى حنفى، در مقام تجلیل از مادر امام رضا (ع) و مقام معنوى آن بانو چنین مىگوید:
«و کانت أمّه من أشراف العجم و کانت من افضل النساء فی عقلها و دینها...؛[22] مادر آن حضرت از اشراف عجم بوده و از نظر عقل و دین، سرآمد تمام زنان دوران خویش بوده است».
ولادت امام
امام رضا (ع) بعد از گذشت یک سال از شهادت امام صادق (ع) در مدینه و روز جمعه دیده به جهان گشودند. در سال و ماه ولادت ایشان اختلاف است. برخى سال ولادت ایشان را 143،[23] 148،[24] 151[25] و 153ق.[26] و روز ولادت ایشان را نیز برخى ششم، هفتم و یا هشتم شوال ثبت کردهاند.[27]
در مورد ولادت امام رضا (ع) قضایا و جریانهاى شگفت آورى در کتب اهل سنت نقل شده که در بخش کرامات امام رضا (ع) به روایت اهل سنت، به آنها اشاره خواهد شد.
نصوص دالّ بر امامت امام (ع)
در میان اهل سنت فقط ابن صبّاغ مالکى به صورت مفصل و محمد خواجه پارسا به اختصار به روایات و نصوص دالّ بر امامت امام رضا (ع) اشاره کردهاند.
باید گفت که ابن صباغ مالکى این روایات را از ارشاد شیخ مفید نقل کرده و البته با اظهار نظرى که در مورد روات این احادیث داشته و از آنها به بزرگى یاد کرده و آنها را از اهل علم و دین دانسته، چنین برداشت مىشود وى شأنیت و قابلیت نقل و یا حتى قبول این سنخ روایات را تأیید مىکند و این نکته قابل تأمل است.
ابن صباغ سه روایت در این باب نقل کرده که به آنها اشاره مىشود:
1. و ممن روى ذلک من اهل العلم و الدین داود بن کثیر الرقّی قال: قلت لموسى الکاظم(ع): «جعلت فداک إنی قد کبُرَتْ سنّی فخُذْ بیدی و اَنقِذْنى من النار مَنْ صاحبُنا بعدک؟ قال: فأشار إلى ابنه أبی الحسن الرضا فقال: هذا صاحبکم بعدی؛[28]
ابن صباغ مىگوید: از جمله کسانى که از اهل علم و دین مىباشند و این روایات را نقل کردهاند داود بن کثیر رقى مىباشد. وى به امام کاظم (ع) چنین گفت: فدایت شوم پیر شدهام. دستم را بگیر و از آتش نجات ده! بعد از تو سرپرستمان کیست؟ امام در حالى که به فرزندش ابوالحسن رضا اشاره مىکرد، فرمود: این شخص سرپرست شما پس از من است».
2. رُوِى عن المخزومی و کانت امه من ولد جعفر بن ابیطالب (رضی اللَّه عنه) قال: «بعث الینا موسى الکاظم فجمعنا ثم قال: اتدرون لِمَ جَمَعْتُکم؟ فقلنا: لا. قال: اِشْهَدوا انّ ابنی هذا، و أشار إلى علی بن موسى الرضا هو وصیی و القائم بأمری و خلیفتی من بعدی من کان له عندی دِیْن فلْیَأخُذْه من ابنی هذا، و مَنْ کانتْ له عندی عدة فلْیَستَنْجِزها منه و من لم یکنْ له بُدّ من لقائی فلا یلقنی إلاّ بکتابه؛[29]
مخزومى که مادرش از اولاد جعفر بن ابیطالب است (و با امام کاظم قرابت داشته)، نقل مىکند: روزى (امام) موسى کاظم ما را جمع کرد و خطاب به ما فرمود: آیا مىدانید چرا شما را جمع کردم؟ در پاسخ گفتیم: خیر. امام در حالى که اشاره به (امام) على بن موسى الرضا میکردند، فرمودند: به این فرزندم خوب بنگرید. وى وصى و جانشین بعد از من است. هر کس از منطلبى دارد از این فرزندم بازستاند و به هر کس وعدهاى دادهام، از این فرزندم بطلبد و هر کس خواستار ملاقات من بود، باید با اجازه این فرزندم باشد».
3. رُوِىَ عن زیاد بن مروان العبدى قال: دخلتُ على موسى الکاظم و عنده ابنه ابوالحسن الرضا، فقال لی: «یا زیاد هذا ابنی علیّ، کتابه کتابی و کلامه کلامی و رسوله رسولی و ما قال فالقول قوله».[30]
زیاد بن مروان مىگوید: روزى بر (امام) موسى کاظم وارد شدم و نزد او (امام) على بن موسى بود. (امام) موسى کاظم به من فرمود: اى زیاد! این فرزندم على است. نوشتهاش، نوشته من و سخنش سخن من و فرستاده او، فرستاده من و هر چه بگوید حجت است».
4. محمد خواجه پارساى بخارى حنفى مىگوید: قال موسى بن جعفر: «علیٌ ابنی اکبرُ وُلْدی، و أسْمَعَهُم لِقولی، و أطْوعَهم لأمری من أطاعه رَشَدَه؛[31]
(امام) موسى بن جعفر (ع) فرمود: على بزرگترین فرزند پسرى من و مطیعترین فرزندان من است. هر کس از وى پیروى کند، هدایت مىشود».
شهادت امام (ع)
اکثر اهل سنت تاریخ شهادت امام (ع) را روز شنبه، اواخر ماه صفر سال 203 هجرى در دوران خلافت مأمون عباسى[32] و برخى اول صفر سال 203 هجرى را ثبت کردهاند.[33] برخى دیگر شب جمعه ماه مبارک رمضان،[34] پنجم ذیحجه[35] و برخى دیگر سیزده ذیقعده سال 203 را تاریخ شهادت دانستهاند.[36] برخى دیگر نیز سال 202 را سال شهادت امام مىدانند.[37]
ایشان در حدود پنجاه سالگى به شهادت رسیدند.[38] البته در سن دقیق ایشان هنگام شهادت اختلاف است. برخى 44،[39] 47،[40] 49،[41]50[42] و 53[43] سالگى را سن امام هنگام شهادت ثبت کردند.
آن حضرت در دوران خلافت مأمون عباسى در طوس، روستایى به نام «سناباذ»[44] که از توابع شهر «نوقان»[45] است، به شهادت رسیدند و به دستور مأمون کنار قبر هارون الرشید به خاک سپرده شدند.[46]
وفات یا شهادت؟
وفات یا شهادت امام در کلمات اهل سنت به گونههاى مختلف ذکر شده که به آنها اشاره مىشود.
متأسفانه عدهاى همانند ابن جُریر طبرى شافعى، بدون توجه به وقایع و حقایق تاریخى علت وفات امام را زیاد انگور خوردن مىدانند، وى مىگوید: «إنّ علىّ بن موسى الرضا أکل عنباً فأکثر منه فمات فجأة»[47] و برخى نیز مانند: ابن اثیر شافعى،[48] ابن جوزى شافعى،[49] ابوالفداء دمشقى شافعى،[50] ابن کثیر دمشقى شافعى[51] و شمس الدین ابن خلکان شافعى[52] این سخن را پذیرفتهاند.
در مقابل، کسانى همچون: یافعى شافعى، مسکویه و محمد خواجه پارساى حنفى، با تردید به کلام ابن جُریر طبرى شافعى نگریسته و بین وفات و شهادت امام توقف کردهاند.
یافعى شافعى میگوید: «و کان سبب موته على ما حَکوا انّه اکل عنباً فأکثَرَ منه قیل بل مات مسموماً؛[53]
سبب رحلت امام بنا بر آنچه گفته شده اینست که بر اثر زیاد انگور خوردن این اتفاق افتاده و همچنین گفته شده که ایشان مسموم شده است».
مسکویه گفته: «على ما حُکیَ أَکلَ عنباً فأکثَر منه فمات فُجْأة».[54]
محمد خواجه پارساى حنفى نیز با نقل سخنان مخالف و موافق در مورد شهادت یا وفات امام توقف کرده و از اظهار نظر کردن خوددارى ورزیده است.[55]
برخى دیگر نیز مرگ ناگهانى امام را ناشى از مسموم شدن امام به وسیله انار یا انگور دانستهاند، اما سخنى از قاتل امام به میان نمىآورند؛ همانند ابن حجر هیثمى مالکى و فضل بن روزبهان خنجى اصفهانى حنفى.[56]
کسانى همچون مسعودى شافعى و مقریزى و از معاصران دکتر ترمانینى با پذیرش مسموم شدن امام، با شک و تردید مأمون را قاتل امام معرفى مىکنند.
مسعودى شافعى مینویسد: «و فی خلافته قبض علی بن موسى الرضا مسموماً بطوس؛[57] در دوران خلافت مأمون، امام رضا در طوس مسموم شدند».
مِقریزى هم میگوید: «و اتهم المأمون أنّه سمّه فی عنب؛[58] مأمون متهم است که با انگور، امام رضا را مسموم کرد».
ترمانینى: «و یقال اِنّ المأمون دسّ له السم؛[59] گفته میشود که مأمون به وسیله سم، امام رضا را مسموم کرد».
اما در مقابل، بسیارى از مورخان و محدثان بنام همچون: محمد بن علی حلبى، ابن حبّان بُسْتى شافعى، سمْعانى شافعى،[60] صَفَدى شافعى، ابوالفرج اصفهانى، حاکم نیشابورى شافعى، ابن صباغ مالکى، شَبْلَنْجى شافعى،[61] میرمحمدبن سید برهان الدین میرخواند شافعى،[62] غیاث الدین شافعى خواند امیر و عباس بن على مکى،[63] با صراحت مأمون را قاتل امام رضا (ع) معرفى مىکنند.
محمد بن على حلبى مىگوید: «مات علی الرضا سمّه المأمون؛[64] مأمون به وسیله سم امام رضا (ع) را به شهادت رسانید».
ابن حبّان بُسْتى شافعى مینویسد: «مات علی بن موسى بطوس من شربة سقاها إیّاها المأمون فمات من ساعة؛[65] مأمون به وسیله شربتى که به امام نوشانید، آن حضرت را به شهادت رسانید».
در جاى دیگر مىگوید: «قد سُمَّ من ماء الرمان و اسقى قَلْبه المأمون؛[66] امام به وسیله آب انار مسموم، به شهادت رسید».
صفدى شافعى نوشته است: «و آل امره مع المأمون إلى أن سمّه فی رمانه على ما قیل مداراة لبنی العباس؛[67] روزگار امام با مأمون چنان گذشت که بالاخره آن حضرت را به وسیله انار، مسموم کرد تا نظر بنى عباس را جلب کند».
ابوالفرج اصفهانى: «کان المأمون عقد له على العهد من بعده ثم دَسَّ إلیه فی ما ذکر بعد ذلک سماً فمات منه؛[68] مأمون على بن موسى الرضا را ولیعهد خود قرار داد که بعد از آن با دسیسه ایشان را مسموم کرد».
نکته جالب این است که حاکم نیشابورى شافعی، ابن صباغ مالکى و فضل بن روزبهان خُنْجى اصفهانى حنفى، از وفات امام رضا(ع) تعبیر به شهادت کردهاند.
حاکم نیشابورى شافعى مىگوید: «استشهد علی بن موسى بسناباذ من طوس...».[69]
ابن صباغ مالکى: «استشهد علی بن موسى الرضا...».[70]
فضل بن روزبهان خنجى اصفهانى حنفى: «الإمام القائم الثامن الشهید بالسَّم فی الغم...».[71]
علاوه بر سخنان یاد شده، مرگ طبیعى امام معقول نیست؛ چرا که مأمون امام را خطری بزرگ براى خود مىدانست و با ترفند ولیعهدى نیز نتوانست به اهداف خود برسد و اکثر بنى عباس از ولایتعهدى امام رضا (ع) راضی نبودند و با توجه به وقایع زمان آن حضرت ، هر فردى که شمّ تاریخى داشته باشد، نمىتواند بپذیرد امام رضا با آن همه نفوذ معنوى که در میان مردم و حکومت داشت، به مرگ طبیعى از دنیا رفته باشد و همچنین چگونه میتوان پذیرفت که سبب وفات شخصیتى که به تعبیر اطرافیان آن حضرت، «قلیل النوم، کثیر الصوم...» بوده، زیادهروی در خوردن انگور بوده است.
مدفن امام رضا (ع) در کلام پیامبر(ص)
روى عن الإمام على الرضا (ع) عن النبی (ص) أنه قال: «سَتُدْفَنُ بضْعة مِنّی بخراسان مازارها مکروبٌ الاّ نَفّس اللَّه کربَتَه و لا مُذْنِبٌ الا غَفَر اللَّه له؛[72]
از امام رضا (ع) روایت شده که پیامبر (ص) فرمود: درآینده پارهاى از تن من در خراسان دفن مىشود. هر گرفتارى که وى را زیارت کند، خداوند گرفتارى وى را برطرف میسازد و هر گنهکارى که او را زیارت کند، خداوند متعال گناهانش را مىآمرزد».
ثواب زیارت قبر امام رضا (ع)
روى عن عائشة قال رسول اللَّه (ص) : «من زار ولدى بطوس فانما حَجَّ مرة، قالت: مرة، فقال مرتین. قالت: مرتین، فقال: ثلاث مرات. فسکتَتْ عائشة، فقال و لَوْ لَم تسکتی لَبَلَغْتُ الى سبعین؛[73]
از عایشه روایت شده روزى پیامبر (ص) فرمود: کسى که فرزندم را در طوس زیارت کند، گویا یک حج به جا آورده است. عایشه پرسید: یک حج؟ پیامبر (ص) فرمود: دو حج. عایشه پرسید: دو حج؟ پیامبر (ص) فرمود: سه حج پس عایشه ساکت شد. پیامبر (ص) فرمود: اگر سکوت نمىکردى تا هفتاد حج مىشمردم».
نکتهاى که در این روایت وجود دارد، این است که شاید شخصیت امام رضا (ع) و منطقه طوس به قدرى براى عایشه معلوم بوده که از پیامبر (ص) معناى «ولدى» و یا «طوس» را نپرسیده، بلکه فقط از ثواب و پاداش زیارت، شگفت زده شده است.[74]
رؤیاى صادقه
حَمَویْنى (722 ق) با سلسله سند خود از فضّال نقل مىکند:
«سَمِعْتُ علی بن موسى الرضا علیه التحیة و الثناء و جائه رجلٌ فقال له: یا ابن رسول اللَّه رأیْتُ رسول اللَّه فی المنام کان یقول لی: کیف أنتم إذا دَفِنَ فی أرضکم بِضْعَتی و اسْتَحْفَظْتُم وَدیعتی و غَیّبَ فی ثراکم لحمی.
فقال له الرضا (ع) : أنا المدفون فی أرضکم و أنا بضعة نبیکم و أنا الودیعة و اللحم، من زارنی و هو یَعْرِف ما أوْجَب اللَّه منْ حقی و طاعتی، انا و آبائی شفعاوه یوم القیامة و من کنّا شفعاؤُه نجا و لو علیه مثل وِزْر الثقلین الجن و الإنس؛[75]
فضّال مىگوید: از (امام) على بن موسى الرضا - درود و ثناى خداوند بر وى باد - شنیدم که شخصى نزد وى آمد و عرض کرد: اى فرزند رسول خدا! پیامبر (ص) را در خواب دیدم که به من مىفرمود: چگونه است حال شما اگر پاره تن من در زمین شما دفن شود و گوشت من در زمین شما پنهان شود و چگونه از ودیعه و امانت من محافظت مىکنید؟ امام رضا (ع) در پاسخ فرمود: من آن شخصى هستم که در زمین شما دفن خواهد شد. من پاره تن رسول اللَّه هستم. من همان امانتى هستم که هر شخصى در حالى که با معرفت به حق من و اطاعت از من مرا زیارت کند، من و پدرانم شفیعان او در روز قیامت هستیم و هر که ما شفیعان او باشیم، نجات مىیابد؛ اگر چه گناهان وى به اندازه تمامى جن و انس باشد».
حموینى در تأیید جریان مذکور مىگوید: «و لقد حدثنی أبی عن جدّی عن أبیه عن آبائه أن رسول اللَّه(ص) قال: من رآنی فى منامه فقد رآنی فان الشیطان لا یَتَمثَّل فی صورتی و لا فی صورة أحد من أوصیائی، انّ رؤیا الصادقة جزء من سبعین جزاً من النبوة؛[76]
حموینى به سند خود روایتى از پیامبر (ص) نقل مىکند که ایشان مىفرماید: «هر کس مرا در خواب ببیند، من را دیده است. همانا شیطان به صورت من و اوصیائم و جانشینهاى من ظاهر نمىشود. همانا رؤیاى صادقه جزئى از هفتاد جزء از مقام نبوت است».
بدین ترتیب، به تمامى رؤیاهایى که در این باب در مورد پیامبر یا اوصیاء ایشان وارد شده، حجیت مىبخشد.
بارگاه امام رضا (ع) در کلام اهل سنت
ذهبى در جاهای مختلف، درباره مشهد الرضا چنین اظهار نظر مىکند: «و لعلی بن موسى مشهد بطوس یقصدونه بالزیارة»،[77] «و له مشهد کبیر بطوس یُزار»[78]
برخورد بزرگان اهل سنت با مزار امام رضا (ع) نیز جالب و شگفتانگیز است؛ مثلاً حاکم نیشابورى شافعى مىگوید: از محمد بن مومل شنیدم که مىگفت:
«روزى با پیشواى اهل حدیث ابوبکر بن خزیمه (311ق) و ابو على ثقفى (328ق) و دیگر مشایخ خود به زیارت قبر على بن موسى الرضا به طوس رفتیم؛ در حالى که آنها بسیار به زیارت قبر ایشان مىرفتند. محمد بن مومل مىگوید: احترام و بزرگداشت و تواضع و گریه و زارى ابن خزیمه نزد قبر على بن موسى، همگى ما را شگفت زده کرد».[79]
ابن حبّان بُستى شافعى (354 ق) درباره امام رضا (ع) و مشهد آن حضرت مىگوید:
«على بن موسى الرضا از بزرگان و عقلا و نخبگان و بزرگواران اهل بیت و بنى هاشم مىباشد. اگر از وى روایتى شود، واجب است حدیثش معتبر شناخته شود... . من به دفعات قبر ایشان را زیارت کردهام. زمانى که در طوس بودم، هر مشکلى برایم رخ مىداد، قبر على بن موسى الرضا را - درود خدا بر جدش و خودش باد - زیارت و براى برطرف شدن مشکلم دعا مىکردم و دعایم مستجاب و مشکلم حل مىشد. این کار را به دفعات تجربه کردم و جواب گرفتم. خداوند ما را بر محبت مصطفى و اهل بیتش - که درود خدا بر او و اهل بیتش باد - بمیراند».[80]
میر محمد بن سید برهان الدین خداوند شاه معروف به میر خواند (903 ق) مىنویسد:
«مشهد مقدس و مرقد این امام، على الاطلاق مرجع ایران و مقصد سالکان اکابر و اصاغر آفاق است. طوایف امم و طبقات بنى آدم از اقصاى روم و هند از جمیع مرز و بوم هر ساله مهاجرت اوطان و مفارقت خلّان اختیار کرده و روى توجه به این آستان فرخنده ...]دارند[ و مراسم زیارت و طواف به جاى آورند و این موهبت عظمى را سرمایه سعادات دنیا و عقبى مىدانند...».[81]
غیاث الدین بن همام الدین شافعى معروف به خواند امیر (942 ق) نیز چنین مىگوید:
«و حالا آن مزار بزرگوار و روضه فایض الانوار، مطاف طواف اعیان و اشراف روزگار است و قبله آمال و کعبه اقبال اصاغر و اعاظم اقطار بلاد و امصار.
سلام على آل طاها و یس
سلام على آل خیر النبیین
سلام على روضة حَلَّ فیها
امام یُباهی به المُلْک و الدین
و صلى اللَّه على خیر خلقه محمد سید المرسلین و آله الطیبین الطاهرین سیما الائمة المعصومین الهادین».[82]
این جملات حاکى از حاکمیت و نفوذ معنوى امام رضا بر قلوب است که حتى پس از گذشت سالها و بلکه قرنها از شهادت آن حضرت، قبر ایشان مورد توجه خاص و عام بوده است.
از موارد یاد شده، به دست مىآید که نه تنها بناى بر قبور و زیارت و توسل به آن امرى جایز و کاملاً مرسوم بوده، بلکه مورد تأیید بزرگان اهل سنت بوده و به صورت مکرر این اعمال از آنها سر مىزده است که این امر، خط بطلانى بر تفکرات و باورهاى سست فرقه تفرقهانگیز وهابیت است. که بر این باورند باید تمامى مراقد و عتبات عالیات تخریب شود.
اولاد امام(ع)
فخر رازى مىنویسد: «امام رضا (ع) پنج پسر و یک دختر داشت: ابوجعفر محمد التقى الامام (ع) ، حسن، على، حسین، موسى و فاطمه و تمامى مورخان اتفاق نظر دارند که نسل امام رضا (ع) از امام جواد (ع) ادامه پیدا کرده است».[83]
سمعانى مىگوید: «اولاد امام رضا (ع) و کسانى را که از نسل امام هستند، «رضوى» مىنامند».[84]
جایگاه حدیثى امام(ع)
هر چند نزد شیعه، منزلت امام رضا (ع) فراتر از این سخنان و تقسیم بندىهاست، ولى بر اساس دیدگاه اهل سنت، از نظر طبقه رجال حدیث، امام (ع) از تابعین اهل مدینه و از طبقه هشتم است،[85] اما برخى آن حضرت را از طبقه دهم مىدانند.[86]
جایگاه علمى و حدیثى ایشان بدین صورت است که ترمذى، ابوداود و ابن ماجه در کتابهاى سنن خود در مباحث زکات، ایمان و... از امام (ع) حدیث نقل کردهاند.[87]
ذهبى مىنویسد: «ایشان از بسیارى از بزرگان، حدیث نقل کرده؛ از جمله پدران و عموهاى خود، مانند: موسى بن جعفر (ع) ، اسماعیل، اسحاق، عبداللَّه، على، فرزندان جعفر، عبدالرحمن بن ابى الموالى و...، و افرادى همچون: ابوصلت عبدالسلام هروى، احمد بن عامر طائى، عبداللَّه بن عباس قزوینى، آدم بن ابى ایاس، احمد بن حنبل، محمد بن رافع، نصر بن على جهضمى، خالد بن احمد ذهلى، اسحاق بن راهویه، ابوزرعه رازى، محمد بن اسلم طوسى و... از ایشان نقل حدیث کردهاند».[88]
ابن حبان بُسْتى شافعى (354 ق) در مورد جایگاه حدیثى امام، پس از تجلیل از امام و خاندان ایشان، احادیث آن حضرت را معتبر دانسته، چنین مىگوید: «علی بن موسى الرضا أبوالحسن مِنْ ساداة أهل البیت و عقلائهم و جُلّه الهاشمیین و نبلاءهم یجب أن یعتبر حدیث إذا روى عنه...».[89]
حاکم نیشابورى شافعى (405 ق) نیز درباره جایگاه حدیثى امام مىگوید: بزرگان و پیشوایان اهل حدیث از آن حضرت نقل حدیث کردهاند: «روا عنه من ائمة الحدیث آدم بن ابى ایاس و نصر بن على الجُهْنی و محمد بن رافع القُشَیْری و غیرهم...».[90]
گفتنی است کسانى همچون: «ابراهیم بن ابى مَکرم جعفرى،[91] ابراهیم بن داود یعقوبى،[92] ابراهیم بن موسى،[93] احمد بن حسن کوفى اُسَیدى،[94] اسماعیل بن همام بصرى،[95] ثلج بن ابى ثلج یعقوبى،[96] جعفر بن ابراهیم حضرمى،[97] جعفر بن سهل،[98] جعفر بن شریک،[99] حسن بن ابراهیم کوفى،[100] دعبل خزاعى،[101] عبدالسلام بن صالح،[102] احمد بن على رقى،[103] داود بن سلیمان جرجانى،[104] داود بن سلیمان غازى[105]» نیز از راویان و اصحاب امام رضا (ع) شمرده شدهاند که در کتب اهل سنت به خاطر شیعه بودن و یا ارتباط با امام و یا نقل احادیث مهم و کلیدى از آن حضرت، روایاتشان ضعیف شمرده شده است!
امام رضا (ع) در کلام پیامبر اعظم(ص)
روى عن موسى الکاظم (ع) انّه قال: رایتُ رسول اللَّه و امیر المؤمنین علی معه فقال (ص) : «یا موسى ابْنُک یَنْظُر بنور اللَّه عز و جل و ینْطِق بالحکمة، یُصیبُ و لا یخطىء، یعلم و لا یجْهَل قد مُلاِءَ علماً و حکما؛[106]
امام کاظم (ع) مىفرماید: پیامبر (ص) و امیرالمؤمنین (ع) را دیدم. رسول اللَّه (ص) به من فرمود: «اى موسى! فرزندت به نور خدا مىنگرد، حکیمانه سخن مىگوید، درستکار است و خطا نمىکند (معصوم است) داناست و جهل و نادانى در وى راهى ندارد و مملوّ از علم و حکمت است».
پینوشتها
[1] . الانساب، ج 3، ص 75.
[2] . مطالب السؤول، ص 295
[3] . المنتظم، ج 6، ص 125؛ سیراعلام النبلاء، ج 9، ص 387؛ العِبَر، ج 1، ص 266؛ تذکرة الخواص، ص 315.
[4] . مفتاح المعارف، ص 295.
[5] . مقاتل الطالبین، ص 375.
[6] . تاریخ حبیب السیر، ج 2، ص 82.
[7] . الانساب، ج 3، ص 75؛ تقریب التهذیب، ج 2، ص 45؛ البدایة و النهایة، ج 10، ص 261؛ تهذیب الکمال، ج 13، ص 408؛ سیر اعلام النبلاء، ج 9، ص 387؛ اللباب فى تهذیب الانساب، ج 2، ص 30؛ قاموس المحیط، ج 4، ص 337؛ المنتظم، ج 6، ص 125.
[8] . النجوم الزاهرة، ج 2، ص 219؛ العِبَر، ج 1، ص 266؛ تاریخ الاسلام (حوادث 201-210) ص 269؛ تهذیب الکمال، ج 13، ص 408؛ البدایة و النهایة، ج 10، ص 261؛ سیر اعلام النبلاء، ج 9، ص 387.
[9] . تذکرة الخواص، ص 315؛ نورالابصار، ص 232، سبائک الذهب فى معرفة قبائل العرب، ص 75؛ احسن القصص، ج 4، ص 289.
[10] . وسیلة الخادم الى المخدوم، ص 238.
[11] . نورالابصار، ص 232؛ احسن القصص، ج 4، ص 289.
[12] . تاریخ الامم و الملوک، ج 5، ص 138؛ مقاتل الطالبین، ص 376؛ کتاب المقفى الکبیر، ج 4، ص 283؛ تتمة المختصر فى اخبار البشر، ج 1، ص 318؛ تجارب الامم، ج 3، ص 366؛ تاریخ مختصر الدوّل، ص 134.
[13] . عیون اخبار الرضا، ج 1، ص 13.
[14] . شواهد النبوة، ص 183.
[15] . تاریخ حبیب السیر، ج 2، ص 82.
[16] . سیر اعلام النبلاء، ج 9، ص 387.
[17] . احسن القصص، ص 289.
[18] . تذکرة الخواص ص 315؛ مطالب السؤول، ص 295.
[19] . تاریخ حبیب السیر، ج 2، ص 83.
[20] . سیر اعلام النبلاء، ج 9، ص 387؛ مطالب السؤول، ص 295.
[21] . الوافى بالوفیات، ج 22، ص 248.
[22] . ینابیع المودة، ج 3، ص 166.
[23] . نورالابصار، ص 232.
[24] . تتمة المختصر فى اخبار البشر، ج 1، ص 320؛ نورالابصار، ص 232؛ الکامل فى التاریخ، ج 4، ص 178؛ سیر اعلام النبلاء، ج 9، ص 387؛ الوافى بالوفیات، ج، ص 248.22
[25] . مرآة الجنان، ج 2، ص 10.
[26] . مروج الذهب، ج 4، ص 34؛ مرآة الجنان، ج 2، ص 10؛ وفیات الاعیان، ج 3، ص 270؛ الائمة الاثنى عشر، ص 98.
[27] . مرآة الجنان، ج 2، ص 10؛ وفیات الاعیان، ج 3، ص 270؛ الائمة الاثنى عشر، ص 98.
[28] . الفصول المهمة، ص 243.
[29] . همان، ص 244.
[30] . همان.
[31] . ینابیع المودة، ج 3، ص 166.
[32] . مروج الذهب، ج 4، ص 33؛ ذهبى، الکاشف، ج 2 ،ص 287؛ البدایة و النهایة، ج 10، ص 261؛ اللباب فى تهذیب الانساب، ج 2، ص 30؛ النجوم الزاهرة، ج 2، ص 219؛ الائمة الاثنی عشر، ص 95؛ الکامل فى التاریخ، ج 4، ص 187؛ تاریخ مختصر الدول، ص 134؛ تاریخ الامم و الملوک، ج 5، ص 146؛ المختصر فى اخبار البشر، ج 2، ص 23؛ المنتظم: ج 6، ص 121؛ تاریخ الخمیس، ج 2، ص 335؛ کتاب الثقات، ج 8، ص 457؛ سیر اعلام النبلاء، ج 9، ص 389؛ تاریخ خلیفة بن خیاط، ص 312؛ تجارب الامم، ج 3، ص 376؛ تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 453.
[33] . التنبیه و الأشراف، ص 303.
[34] . تهذیب التهذیب، ج 7، ص 339؛ الوافی بالوفیات، ج 22، ص 248؛ المنتظم، ج 6، ص 125
[35] . مرآة الجنان، ج 2، ص 10؛ وفیات الاعیان، ج 3، ص 270.
[36] . همان.
[37] . مرآة الجنان، ج 2 ، ص 10.
[38] . تقریب التهذیب، ج 2، ص 45.
[39] . تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 453.
[40] . مروج الذهب، ج 4، ص 33.
[41] . سیر اعلام النبلاء، ج 9، ص 393؛ الوافى بالوفیات، ج 22، ص 248؛ ذیل تاریخ بغداد، ج 19، ص 142؛ مروج الذهب، ج 4، تهذیب التهذیب، ج 7، ص 339.
[42] . اِکمال تهذیب الکمال، ج 9، ص 380.
[43] . مروج الذهب، ج 4، ص 33.
[44] . یکى از روستاهاى نوقان است. (ر.ک: معجم البلدان، ج 3، ص 259.)
[45] . در آن دوران طوس دو شهر بزرگ به نامهاى طابران و نوقان داشت که هر کدام از آنها بیش از هزار روستا داشتند. (ر. ک: معجم البلدان، ج5، ص311.)
[46] . الوافی بالوفیات، ج 22، ص 248؛ سیر اعلام النبلاء، ج 9، ص 339؛ کتاب الثّقات، ج 8، ص 457؛ تهذیب التهذیب، ج 7، ص 339.
[47] . تاریخ الامم و الملوک، ج 5، ص 146.
[48] . الکامل فى التاریخ، ج 4، ص 177.
[49] . المنتظم، ج 6، ص 121.
[50] . المختصر فى اخبار البشر، ج 2، ص 23.
[51] . البدایة و النهایة، ج 10، ص 260.
[52] . وفیات الاعیان، ج 3، ص 23.
[53] . مرآة الجنان، ج 2، ص 10.
[54] . تجارب الامم، ج 37 ص 376.
[55] . ینابیع المودة، ج 3، ص 168.
[56] . الصواعق المحرقة، ج 2، ص 593؛ وسیلة الخادم الى المخدوم، ص 223.
[57] . مروج الذهب، ج 4، ص 4؛ التنبیه و الاشراف، ص 303.
[58] . کتاب المقفى الکبیر، ج 4، ص 284.
[59] . احداث التاریخ الاسلامى، ج 2، ص 1169.
[60] . الانساب، ج 3، ص 74.
[61] . نورالابصار، ص 324 و 325.
[62] . تاریخ روضة الصفا، ج 3، ص 50.
[63] . نزهة الجلیس، ص 105.
[64] . تاریخ حلب، ص 242.
[65] . کتاب الثقات، ج 8، ص 457.
[66] . کتاب المجروحین، ج 2، ص 107.
[67] . الوافى بالوفیات، ج 22، ص 251.
[68] . مقاتل الطالبیین، ص 375.
[69] . تهذیب التهذیب، ج 7، ص 339؛ سیر اعلام النبلاء، ج 9، ص 393.
[70] . الفصول المهمة، ص 264.
[71] . وسیلة الخادم الى المخدوم، ص 223.
[72] . فرائد السمطین، ج 2، ص 190: حدیث 467؛ مودة القربى، ص 140؛ ینابیع المودة، ج 2، ص 341.
[73] . مودة القربى، ص 140.
[74] . البته ممکن است از پیامبر پرسیده باشد، ولى ادامه روایت، حذف شده و یا راوى آن را ذکر نکرده باشد.
[75] . فرائد السمطین، ص 205؛ ر.ک: وسیلة الخادم الى المخدوم، ص 223.
[76] . همان.
[77] . سیر اعلام النبلاء، ج9، ص393.
[78] . العِبَر، ج 1، ص 266.
[79] . تهذیب التهذیب، ج 7، ص 339.
[80] . کتاب الثّقات، ج 8، ص 457.
[81] . تاریخ روضة الصفا، ج 3، ص 41 - 52.
[82] . تاریخ حبیب السیر، ج 2، ص 82 و 83.
[83] . الشجرة المبارکة، ص 77؛ ینابیع المودة، ج 3؛ النعیم المقیم، ص 409.
[84] . الانساب، ج 3، ص 75؛ ر.ک: اللباب فی تهذیب الاسماء، ج 2، ص 30؛ لب اللباب فى تحریر الانساب، ج 1، ص 354.
[85] . تذکرة الخواص، ص 315.
[86] . تقریب التهذیب، ج 2، ص 45.
[87] . تاریخ الاسلام (حوادث 201 ـ 210)، ص 269؛ سیر اعلام النبلاء، ج 9، ص 387.
[88] . سیر اعلام النبلاء، ج 9، ص387 و 388؛ تهذیب الکمال، ج 13، ص408؛ تاریخ الاسلام (حوادث 201 ـ 210)، ص 270.
[89] . کتاب الثّقات، ج 8، ص 456. ادامه جمله ابن حبّان این است که: «اذا روى عنه غیر اولاده و شیعته و ابى الصلت خاصة...». ابن حبّان شافعى احادیثى را که از امام رضا(ع) نقل شده باشد، اگر غیر از این گروه نقل کرده باشند، قبول مىکند، و الاّ نه. سؤالى که پدید مىآید، این است که اگر احادیث این گروه را کنار بگذاریم، دیگر حدیثى از امام رضا(ع) باقى نخواهد ماند. با این اوصاف سخن ابن حبّان شافعى چه معنا و مفهومى غیر از کنار گذاشتن احادیث امام رضا(ع) خواهد داشت؟
[90] . تهذیب التهذیب، ج7، ص339.
[91] . لسان المیزان، ج1، ص93.
[92] . همان، ص55.
[93] . همان، ص 116.
[94] . همان، ص 151.
[95] . همان، ص 441.
[96] . همان، ج 2، ص 83.
[97] . همان، ص107.
[98] . همان، ص 115.
[99] . همان.
[100] . همان، ص 192.
[101] . همان، ص 430
[102] . الکامل فى ضعفاء الرجال، ج 5، ص 331؛ الکاشف، ج 1، ص 652.
[103] . المغنى فى الضعفاء، ج 1، ص 48.
[104] . همان، ج 1، ص 218.
[105] . همان.
[106] . شواهد النبوة، ص 382؛ ینابیع المودة، ج 3، ص 66؛ تاریخ حبیب السیر، ج 2، ص 84.