امام هادی به روایت اهل سنت
آرشیو
چکیده
متن
دودمان امام
سمعانى (562 ق) نسب و دودمان امام را این گونه بیان مىکند :
ابوالحسن علىبن محمدبن علىبن موسى بن جعفربن محمدبن علىبن الحسینبن علىبن ابىطالب الهاشمى المعروف بالعسکرى.[1]
کنیه و القاب
نام ایشان «على» و کنیه آن حضرت ابوالحسن است،[2] و چون وی در نام و کنیه شبیه حضرت امیرالمؤمنین علىبن ابىطالب(ع)و امام علىبن موسىالرضا(ع) است، به ایشان «ابوالحسن ثالث» نیز مىگویند.[3]
القاب آن حضرت، هادى،[4] متوکل،[5] ناصح،[6] متقى،[7] مرتضى،[8] فقیه، امین، طیّب، متوکل،[9] تقى،[10] نقى،[11] زکى،[12] فتّاح،[13] علوى، حسینى،[14] هاشمى،[15] عسکرى[16] است.
گرچه برخى معتقدند، لقب «هادى» بین شیعه معروف است[17]، ولى اکثر اهل سنّت معروفترین لقب امام را (بین شیعه و اهل سنت) هادى و ابوالحسن عسکرى مىدانند.[18]
برخى دیگر بر این گماناند که لقب «متوکل» مشهورترین لقب امام است که آن حضرت[19] به خاطر شباهت این لقب با اسم متوکل عباسى، اصحاب خود را از به کار بردن لقب «متوکل» در مورد خویش، منع مىکردند.[20]
با توجه به نهى امام هادى از به کار بردن این لقب در مورد ایشان، چگونه مىتوان این لقب را مشهور دانست؛ چنان که به این نکته شبلنجى اشاره کرده است.[21]
نکته جالبى در لقب «نقى» وجود دارد که خنجى اصفهانى شافعى در این باره مىگوید:
نقى به معنای پاکیزه از جمیع عیوب است و این اشارت است به عصمت و طهارت آن حضرت و پاکیزگى از عیوب حسبى و نَسبى، با آنکه آن حضرت نقاوه و برگزیده ائمه عظام و اجداد کرام خود است.[22]
والدین امام
پدر بزرگوارشان امام جواد(ع)، و مادر ایشان امّ ولد[23] است، ولى در نام مادر آن حضرت اختلاف است: بعضى ایشان را «سمانه مغربیّه»[24] و برخى دیگر «غزاله»[25] نامیدهاند. البته برخى دیگر مادر ایشان را «جُمانة» مکنّا به امالفضل (دختر مأمون) دانستهاند.[26]
ولادت و شهادت امام(ع)
درباره تاریخ دقیق ولادت و شهادت امام، سخنان گوناگون گفته شده که به آنها اشاره مىشود.
امام هادى در مدینه متولد شدند[27] و بیشتر مورخان ولادت امام را به سال 214[28]، برخى دیگر 213[29]، برخى 212[30] و برخى دیگر 224[31]هجرى قمرى ثبت کردهاند.
ولادت ایشان را روز یکشنبه، 13 رجب[32] و برخى دیگر روز سهشنبه 5 رجب[33] و برخى روز عرفه[34] گزارش کردهاند.
امام در دوران حیات پدر بزرگوارشان شش سال و پنج ماه داشتند و بعد از وفات ایشان نیز تقریباً 33 سال و یک ماه زیستند[35] و در سال 254 هجرى در شهر سامرا و در دوران حکومت معتز، به شهادت رسیدند و در منزل ایشان در سامرا دفن شدند.[36] اما در تاریخ دقیق شهادت امام و سن آن حضرت اختلاف است.
اکثر مورخان تاریخ شهادت امام هادى را روز دوشنبه، 25 جمادى الآخر و در چهل سالگى گزارش کرده[37] و برخى دیگر روز دوشنبه 26 جمادى الآخر یا 4 جمادى الآخر[38]، روز چهارشنبه 27 جمادى الآخر[39] و برخى 3 رجب[40] را تاریخ شهادت امام دانسته و سن امام را 39 سال و 11 ماه[41] و 12 روز و یا بیشتر نیز[42] ثبت کردهاند.
رحلت یا شهادت امام
در اینکه آیا ایشان شهید شده و یا به مرگ طبیعى از دنیا رفته است، در کلمات اهل سنت سه دیدگاه است. گروهى گفتهاند امام به مرگ طبیعى از دنیا رفته است. در مقابل، بعضى دیگر مرگ طبیعى امام هادى(ع)را قطعى ندانسته و با کلماتى همچون «و یقال انّه مات مسموماً» از کنار این مسئله با تأمل و تردید گذشتهاند. مسعودى (346 ق)[43]، سبط بن جوزى (654)[44]، شبلنجى شافعى (1298)[45]، على فکرى حسینى قاهرى (1372 ق)[46] از جمله این افراد هستند.
اما برخى دیگر با قاطعیت، معتقدند که امام به وسیله معتز، مسموم شده است.
برخى دیگر واژه «شهادت» را در مورد امام به کار بردهاند. ابن صبّاغ مالکى (855) گفته : «استشهد فى آخر ملکه (معتز) ابوالحسن ...»[47] و فضلاللَّه بن روزبهان خنجى اصفهانى شافعى (927 ق): نوشته «... الشهید بکید الاعداء...».[48] سید محمد عبدالغفار هاشمى مىگوید : «ودَسَّ له السَمّ ...».[49]
پس اینکه برخى با قاطعیت «شهادت امام هادى را مخصوص اهل تشیع مىدانند و معتقدند که از نظر اهل سنت رحلت امام به مرگ طبیعى بوده است»[50]، سخن درستی نیست.
بارگاه امام هادى(ع)
در مورد سامرا، محل دفن و بارگاه منوّر امام هادى(ع)، سخنان اندک ولى شگفتآورى بیان شده که به آنها اشاره مىشود :
یاقوت حموى زمانى که مدفونین در سامرا را نام میبرد، به نام مبارک امام هادى و امام حسن عسکرى(ع) که مىرسد، از آنها با احترام یاد میکند و مىگوید :
«و بسامرا قبر الامام على بن محمدبن على بن موسى بن جعفر و ابنه الحسن بن على العسکریین ...».[51]
وی در جاى دیگر از کتاب خود، ذیل منطقه «عسکر سامرا» مىگوید:
«و قد نُسِب الیه قوم من الاجلّاء منهم علی بن محمدبن على بن موسى بن جعفربن محمدبن على بن الحسین بن على بن ابىطالب (رضىاللَّه عنه) یکنّى ابا الحسن الهادى ... و ابنه الحسن بن على ...» و با احترام از آن دو بزرگوار و امام مهدى(ع)یاد مىکند.[52]
از معاصرین نیز عبدالغفار هاشمى حنفى درباره مرقد امام مىگوید : «... و على مرقده قبّة جمیلةٌ - رضیاللَّه عنه - و …»[53] که امروزه متأسفانه همانند بقیع، از سوی جریان فتنهانگیز سلفى، تخریب شده است.
فرزندان امام
اولاد امام هادى(ع)را برخى دو فرزند[54] و بعضى چهار[55] و برخى دیگر بیشتر از چهار نفر دانستهاند که عبارتاند از: امام ابومحمد امام حسن عسکرى(ع) ، حسین ابو جعفرمحمد، ابو عبداللَّه جعفر و عالیه که در برخى کتب، عایشه ثبت شده است.[56]
فخر رازى درباره فرزندان امام هادى(ع)مىگوید :
«من الأبناء ستة : أبو محمدالحسن العسکرى إلامام(ع) و أبو عبداللَّه جعفر، و الحسین (مات قبل أبیه بسّرمن رأى) و موسى و محمد و هو أکبر أولاده و علی، و اتفقوا على انّ المعقّب من اولاده ابنان : الحسن العسکرى الامام(ع)و جعفر الکذاب، و له [إمام هادى] من البنات ثلاثة : عائشة و فاطمة و بریهة؛ فرزندان امام هادى عبارتاند از: شش پسر و سه دختر به نامهاى امام حسن عسکرى، ابو عبداللَّه جعفر، حسین (که قبل از امام هادى در سامرا رحلت کرد)، موسى، محمد (بزرگترین فرزند امام هادى) و على .
و تمامى علما اتفاقنظر دارند که نسل امام هادى(ع)از امام حسن عسکرى(ع)و جعفر کذاب ادامه پیدا کرد. دختران امام هادى(ع)نیز عایشه، فاطمه و بریهه نام داشتند».[57]
البته از علمای شیعه، افرادى چون امینالاسلام طبرسى، امام هادى را صاحب پنج فرزند دانسته که نامهاى آنان عبارتاند از: امام حسن عسکرى(ع)، حسین، محمد، جعفر کذّاب و دخترشان عالیه.[58]
نصّ بر امامت امام هادى(ع)
یکى از نکات جالب آن است که در منابع اهل سنّت روایاتى نقل شده است که در آن به امامت امام هادى(ع)، از سوی امام جواد تصریح شده است. ابن صبّاغ مالکى به نقل از ارشاد شیخ مفید مىنویسد : «قال إسماعیل بن مهران : لما خرج أبو جعفر محمدالجواد من المدینة إلى بغداد بطلبة المعتصم قلتُ له عند خروجه، جُعِلْتُ فداک، إنّی أخافُ علیک من هذا الوجه فإلى من الأمر بعدک؟ فبکى حتّى بَلّ لحیته ثم التفت إلىَّ فقال : الأمر من بعدى لولدی علی؛[59] اسماعیل بن مهران مىگوید : زمانى که قرار شد امام جواد به دستور معتصم از مدینه به بغداد راهى شود، خدمت امام رسیدم و گفتم : فدایت شوم،من از این سفرى که در پیش دارید، بیمناکم (و نگران شما هستم). بعد از شما امر (امامت) از آن کیست؟ اسماعیل مىگوید : امام جواد گریست؛ به گونهاى که محاسن (شریف) آن حضرت اشکآلود شد، سپس رو به من کرد و فرمود : امر (امامت) از آن فرزندم على است».
جایگاه علمى ـ معنوى امام
این موضوع، در کتب تاریخى - حدیثى اهل سنت به صورت مستقل مطرح نشده و متأسفانه گروهى با بى اعتنایى به زندگانى فرزند رسول الله(ص) امام هادى(ع)سعى در کمرنگ جلوه دادن آن حضرت داشتند.
با این وصف، با توجه به برخی قرائن و شواهد، مىتوان دریافت که میزان نفوذ و جایگاه امام هادى در میان مردم تا چه اندازه عمیق، گسترده و غیر قابل وصف بوده است که جلوه آن در سه منطقه مدینه، بغداد و سامرا است.
مسعودى مىنویسد : یحیى بن هرثمه (مأمور متوکل که مأموریت احضار امام از مدینه به سامرا را داشت) مىگوید : هنگامى که به مدینه آمدم و قرار شد امام هادى را به سامرا ببرم: «فلما صِرْتُ الیها ضجَّ اهلها و عجّوا ضجیجاً و عجیجاً ما سمعتُ مثله ...».[60]
یعقوبى مىنویسد : زمانى که امام هادى به یاسریّه (حوالى بغداد) رسیدند، با اینکه ظاهراً ورود امام هادى به آن مکان، با اطلاع قبلى و اعلام عمومى نبوده، والى بغداد، اسحاق بن ابراهیم طاهرى، زمانى که به آنجا مىرسد، با جمعیت پرشورى که براى استقبال از امام هادى(ع)آمده بودند، مواجه مىشود: «فرأى تشوّق الناس الیه و اجتماعهم لرؤیته ...».[61]
یعقوبى هنگام وفات امام و جمعیت حاضر را این گونه گزارش مىکند : «فلّما کثر الناس و اجتمعوا کثر بکاؤهم و ضجّتهم فرُدّ النعش الى داره».[62]
مسعودى نیز درباره هنگام رحلت امام هادى مینویسد: «و سُمِعَ فى جنازته جاریة تقول : ماذا لقینا فی یوم الاثنین قدیماً و حدیثاً».[63]
جریان بیماری متوکل و پیشنهاد فتح بن خاقان (از نزدیکان متوکل) مبنى بر کمک گرفتن از امام هادى براى شفا گرفتن متوکل و نذر مبلغی هنگفت از سوی مادر متوکل برای امام هادى[64] نیز نشان دهنده این جایگاه والاست.
همچون بسیاری قرائن و شواهد، گویاى نفوذ معنوى امام هادى(ع)در میان مردم به ویژه در میان مردم سامرا است؛ مردمی که بیشترشان از اهل سنت بودند. علاوه بر اینکه در دستگاه حکومت متوکل نیز افرادى مانند فتح بن خاقان و یا مادر متوکل وجود داشتند که به کرامات امام هادى معتقد بودند.
یکى از دلایل اساسى احضار امام از مدینه به سامرا جایگاه ویژه اجتماعى ـ سیاسى و نفوذ معنوى امام هادى(ع)در میان مردم بود.
یعقوبى مىنویسد : والى مدینه براى متوکل چنین نوشت :
«... و کان عبداللَّه محمدبن داود الهاشمى قد کتب، یذکر أنَّ قوماً یقولون انّه الامام فشخص عن المدینة ...».[65]
سید محمد عبدالغفار هاشمى حنفى نیز درباره سبب احضار امام مىگوید:
«استدعاه الملک المتوکل من المدینة المنورة حیث خاف على ملکه و زوال دولته الیه بمالَه من علم کثیر و عمل صالح و سداد رأی و قول حقّ ...».[66]
البته دلیل عمده دیگر، کینه متوکل از امام على(ع)و آل على است.
سبط بن جوزى در این باره مىنویسد:
«قال علماء السیر : و انما اشخصه المتوکل من مدینة رسولاللَّه الى بغداد لانّ المتوکل کان یبغض علیاً و ذریته...»[67]؛ به اتفاق، مورخین و علماى اهل سنت، متوکل فردى ناصبى و ضد على ذریه او بوده است».
ابن مسکویه، ابن اثیر و ابن وردى هر کدام در تاریخ خود مىنویسند:
«و کان المتوکل شدید البغض لعلى بن ابىطالب(ع)و لاهل بیته و کان یقصد من یبلغه عنه انّه یتولی علیاً و اهله بأخذ المال و الدم».[68]
علاوه بر این مطلب، اطرافیان و مشاورین متوکل نیز از کسانى بودند که به ناصبى بودن و بغض امام على(ع)شهرت داشتند : «ندماء متوکل جماعة قد اشتهروا بالنصب و البغض لعلی».[69]
در مجموع دو علت: نفوذ معنوىـ اجتماعى امام هادى در بین مردم و کینه توزى متوکل نسبت به امام على(ع)و خاندان و پیروان او باعث احضار امام هادى(ع)از مدینه به سامرا شد.
جایگاه امام نزد اهل سنت
از نظر علم طبقهشناسى اهلسنت، امام هادی(ع) در طبقه 26 قرار دارد، و با وجود اینکه بعضى از صاحبان صحاح و محدثین بنام اهل سنت، معاصر و همدوره امام بودند، ولى متأسفانه حدیثى از آن بزرگوار نقل نکردهاند.
با این حال، وقایعى در جمع فقهای حاضر در نزد متوکل پدید آمد که منجر به ناکامى آنان شد[70] و همین امر، عظمت و مرجعیّت تمام و کمال علمى - فقهى امام را اثبات کرد و به نمایش گذاشت؛ به گونهاى که بزرگان اهل سنت را به اعتراف درباره عظمت علمى، فقهى، اخلاقى و ... امام هادى وادار کرد.
1 . اسحاق بن ابراهیم طاطرى (235 ق)
امام هادى را از مدینه به طرف سُرّ َمَنْ رَأى احضار کردند. زمانى که به منطقهاى به نام یاسرّیه حوالى بغداد رسیدند، اسحاق بن ابراهیم، والى بغداد، استقبال پرشور امام را مشاهده کرد: «فرأى شوق الناس الیه و اجتماعهم لرؤیته ...».[71] با اینکه سفر امام با إطلاع قبلى نبود.
در جاى دیگر آمده، اسحاق به یحیى بن هرثمه که مأمور احضار امام از مدینه به سامرا بود، گفت :
«انّ هذا الرجل قد ولده رسولاللَّه و المتوکل من تعلم فان حرضته علیه قتله و کان رسولاللَّه خصمک یوم القیامة ...».[72]
2. قاضى یحیى بن اکثم (242 ق)
هنگامى که فقها نزد واثق حضور داشتند، یحیى بن اکثم این سؤال را مطرح کرد که وقتی آدم(ع) به حج رفت، چه کسى سر او را تراشید؟ فقهای مجلس از پاسخ درماندند، واثق به آنها گفت : من کسى که جواب این سؤال را بداند، براى شما حاضر مىکنم. سپس امام هادى(ع)را به مجلس فراخواند و سؤال یحیى بن اکثم را از آن حضرت پرسید. امام فرمود : همانا پدرم از جدم، از پدرش از جدّش نقل فرمود که رسول الله فرمود : جبرئیل مأمور شد تا یاقوتى را از بهشت براى حضرت آدم بیاورد، و آن را بر سر حضرت آدم کشید و موهاى ایشان تراشیده شد؛ به گونهاى که نور سر حضرت آدم، تمامى اطراف را فرا گرفت.[73]
3. خطیب بغدادى
خطیب بغدادی مینویسد: متوکل، در اوایل خلافت خود به مریضى سختى دچار شد و با خود نذر کرد که اگر از این مریضى نجات یابد، دینارهاى زیادى را صدقه بدهد. زمانى که از مریضى جان سالم به در برد، فقها را گرد آورد و از آنها کسب تکلیف کرد که چه مقدار صدقه بدهد. فقها جوابهاى مختلفى ارائه کردند. متوکل دستور داد تا سؤال را به امام هادى(ع)عرضه کنند. امام در پاسخ فرمود: 38 دینار صدقه بدهد. بعضى از فقها از جواب امام شگفتزده شدند و برخى دیگر زبان به اعتراض گشودند و جواب امام را نپذیرفتند. خلیفه شخصی را به سوی امام فرستاد تا علت این حکم را بپرسد. امام فرمود: به این آیه استدلال کردم: خداوند شما مؤمنان را در جنگهاى بسیارى یارى کرد، و از اهل بیت روایت شده که جریانها، (سریهها و غزوات) هشتاد و سه و جنگ حنین نیز هشتاد و چهارمین جنگ بوده است. اما با این حال خلیفه در انجام کار خیر هر چه بیشتر بپردازد، به نفع او است و در دنیا و آخرت مأجور خواهد بود.[74]
4 . وَصیف الترکی (253 ق)
وصیف یکى از فرماندهان و سرداران نظامى بنىعباس بود. زمانى که یحیى بن هرثمه امام را به سامرا آورد، وى را خبردار کرد و او به یحیى بن هرثمه گفت: «واللَّه لئن سقط منه شعرة لا یطالب بها سواک ...». هرثمه مىگوید : «فعجبتُ کیف وافق قوله قول اسحاق».[75]
5 . ابن واضع یعقوبى کاتب عباسى(284ق)
وی بعد از ذکر نسب مطهر امام هادى(ع)و تاریخ وفات ایشان، شدت ناراحتى مردم از فقدان امام را چنین گزارش مىکند : بعد از خواندن نماز بر جسم مطهر امام، جمعیت آنقدر براى تشییع آمده و دور جنازه جمع شده بودند و آنقدر ضجّه و ناله و گریه و زارى مىکردند که جنازه را به منزل امام بردند و در همانجا دفن کردند.[76] این جریان تکاندهنده، نشانگر نفوذ معنوى و موقعیت اجتماعى امام در مردم و در آن منطقه است.
پینوشتها
[1] . الانساب، ج 4 ص 195
[2]. همان، ص 196.
[3]. تاریخ حبیب السیر، ج 2، ص 95.
[4] . تتمة المختصر، ج 1، ص 347.
[5] . تذکرة الخواص، ص 322.
[6] . مطالب السؤول، ص 144.
[7] . نورالابصار، ص 334؛
[8] . مطالب السؤول، ص 144.
[9] . نورالابصار، ص 334.
[10] . المختصر فى اخبار البشر، ج 2، ص 44.
[11] . تذکرة الخواص، ص 322.
[12] . النعیم المقیم، ص 425.
[13] . تاریخ حبیب السیر ج 2، ص 95.
[14]. سیر اعلام النبلاء، ج 13، ص 121.
[15] . تاریخ بغداد، ج 12، ص 56 .
[16] . الانساب، ج 4، ص 195.
[17] . تاریخ الخمیس، ج 2، ص 341.
[18] . نورالابصار، ص 334.
[19] . مطالب السؤول، ص 144.
[20] . همان.
[21] . نورالابصار، ص 334.
[22] . وسیلة الخادم الى المخدوم، ص 257 - 262.
[23] . اخبار الدُوَل، ص 116.
[24] . تذکرة الخواص، ص 322.
[25] . النعیم المقیم، ص 427.
[26] . تاریخ روضة الصفا، ج 3، ص 55.
[27] . همان.
[28] . الانساب، ج 4، ص 196.
[29] . مرآة الجنان، ج 2، ص 119.
[30] . النعیم المقیم، ص 426.
[31] . النجوم الزاهرة، ج 2، ص 410.
[32] . مرآة الجنان، ج 2، ص 119.
[33] . النعیم المقیم، ص 426.
[34] . وفیات الاعیان، ج 3، ص 273.
[35] . مطالبالسؤول، ص 146.
[36] . تاریخ الامم و الملوک، ج 5 ، ص 426.
[37] . تاریخ الامم و الملوک، ج 5 ، ص 426.
[38] . وفیات الاعیان، ج 3، ص 273.
[39] . تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 503.
[40] . وفیاتالاعیان، ج 3، ص 273.
[41] . النعیم المقیم، ص 430.
[42] . مروج الذهب، ج 4، ص 193.
[43] . همان.
[44] . تذکرةالخواص، ص 324.
[45] . نورالابصار، ص 337.
[46] . احسن القصص، ج 4، ص 300.
[47] . الفصول المهمة، ص 283.
[48] . وسیلة الخادم الى المخدوم، ص 261.
[49] . ائمة الهدى، ص 136.
[50] . تاریخ حبیب السیر، ج 2، ص 95 .
[51] . معجم البلدان، ج 3، ص 178.
[52] . همان، ص 123.
[53] . ائمة الهدى، ص 136.
[54] . تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 503 .
[55] . الاتحاف بحب الاشراف، ص 363،
[56] . النعیم المقیم، ص 431،
[57] . الشجرة المبارکة، ص 78
[58] . إعلام الورى بأعلام الهدى، ج 2، ص 127.
[59]. الفصول المهمة، ص 277.
[60] . مروج الذهب، ج 4، ص 194.
[61] . تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 484.
[62] . همان، ص 503 .
[63] . مروجالذهب، ج 4، ص 193.
[64] . تاریخ حبیب السیر، ج 2، ص 97 .
[65] . تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 484.
[66] . ائمةالهدى، ص 136؛ احقاق الحق، ج 12، ص445.
[67] . تذکرةالخواص، ص 322.
[68] . تجارب الامم، ج 4، ص 120.
[69] . همان.
[70] . تاریخ بغداد ج 12، ص 56 – 57.
[71] . تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 484.
[72] . تذکرةالخواص، ص 322.
[73] . همان.
[74] . تاریخ بغداد، ج12، ص56 ـ57.
[75] . تذکرة الخواص، ص 322.
[76] . تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 503 .
سمعانى (562 ق) نسب و دودمان امام را این گونه بیان مىکند :
ابوالحسن علىبن محمدبن علىبن موسى بن جعفربن محمدبن علىبن الحسینبن علىبن ابىطالب الهاشمى المعروف بالعسکرى.[1]
کنیه و القاب
نام ایشان «على» و کنیه آن حضرت ابوالحسن است،[2] و چون وی در نام و کنیه شبیه حضرت امیرالمؤمنین علىبن ابىطالب(ع)و امام علىبن موسىالرضا(ع) است، به ایشان «ابوالحسن ثالث» نیز مىگویند.[3]
القاب آن حضرت، هادى،[4] متوکل،[5] ناصح،[6] متقى،[7] مرتضى،[8] فقیه، امین، طیّب، متوکل،[9] تقى،[10] نقى،[11] زکى،[12] فتّاح،[13] علوى، حسینى،[14] هاشمى،[15] عسکرى[16] است.
گرچه برخى معتقدند، لقب «هادى» بین شیعه معروف است[17]، ولى اکثر اهل سنّت معروفترین لقب امام را (بین شیعه و اهل سنت) هادى و ابوالحسن عسکرى مىدانند.[18]
برخى دیگر بر این گماناند که لقب «متوکل» مشهورترین لقب امام است که آن حضرت[19] به خاطر شباهت این لقب با اسم متوکل عباسى، اصحاب خود را از به کار بردن لقب «متوکل» در مورد خویش، منع مىکردند.[20]
با توجه به نهى امام هادى از به کار بردن این لقب در مورد ایشان، چگونه مىتوان این لقب را مشهور دانست؛ چنان که به این نکته شبلنجى اشاره کرده است.[21]
نکته جالبى در لقب «نقى» وجود دارد که خنجى اصفهانى شافعى در این باره مىگوید:
نقى به معنای پاکیزه از جمیع عیوب است و این اشارت است به عصمت و طهارت آن حضرت و پاکیزگى از عیوب حسبى و نَسبى، با آنکه آن حضرت نقاوه و برگزیده ائمه عظام و اجداد کرام خود است.[22]
والدین امام
پدر بزرگوارشان امام جواد(ع)، و مادر ایشان امّ ولد[23] است، ولى در نام مادر آن حضرت اختلاف است: بعضى ایشان را «سمانه مغربیّه»[24] و برخى دیگر «غزاله»[25] نامیدهاند. البته برخى دیگر مادر ایشان را «جُمانة» مکنّا به امالفضل (دختر مأمون) دانستهاند.[26]
ولادت و شهادت امام(ع)
درباره تاریخ دقیق ولادت و شهادت امام، سخنان گوناگون گفته شده که به آنها اشاره مىشود.
امام هادى در مدینه متولد شدند[27] و بیشتر مورخان ولادت امام را به سال 214[28]، برخى دیگر 213[29]، برخى 212[30] و برخى دیگر 224[31]هجرى قمرى ثبت کردهاند.
ولادت ایشان را روز یکشنبه، 13 رجب[32] و برخى دیگر روز سهشنبه 5 رجب[33] و برخى روز عرفه[34] گزارش کردهاند.
امام در دوران حیات پدر بزرگوارشان شش سال و پنج ماه داشتند و بعد از وفات ایشان نیز تقریباً 33 سال و یک ماه زیستند[35] و در سال 254 هجرى در شهر سامرا و در دوران حکومت معتز، به شهادت رسیدند و در منزل ایشان در سامرا دفن شدند.[36] اما در تاریخ دقیق شهادت امام و سن آن حضرت اختلاف است.
اکثر مورخان تاریخ شهادت امام هادى را روز دوشنبه، 25 جمادى الآخر و در چهل سالگى گزارش کرده[37] و برخى دیگر روز دوشنبه 26 جمادى الآخر یا 4 جمادى الآخر[38]، روز چهارشنبه 27 جمادى الآخر[39] و برخى 3 رجب[40] را تاریخ شهادت امام دانسته و سن امام را 39 سال و 11 ماه[41] و 12 روز و یا بیشتر نیز[42] ثبت کردهاند.
رحلت یا شهادت امام
در اینکه آیا ایشان شهید شده و یا به مرگ طبیعى از دنیا رفته است، در کلمات اهل سنت سه دیدگاه است. گروهى گفتهاند امام به مرگ طبیعى از دنیا رفته است. در مقابل، بعضى دیگر مرگ طبیعى امام هادى(ع)را قطعى ندانسته و با کلماتى همچون «و یقال انّه مات مسموماً» از کنار این مسئله با تأمل و تردید گذشتهاند. مسعودى (346 ق)[43]، سبط بن جوزى (654)[44]، شبلنجى شافعى (1298)[45]، على فکرى حسینى قاهرى (1372 ق)[46] از جمله این افراد هستند.
اما برخى دیگر با قاطعیت، معتقدند که امام به وسیله معتز، مسموم شده است.
برخى دیگر واژه «شهادت» را در مورد امام به کار بردهاند. ابن صبّاغ مالکى (855) گفته : «استشهد فى آخر ملکه (معتز) ابوالحسن ...»[47] و فضلاللَّه بن روزبهان خنجى اصفهانى شافعى (927 ق): نوشته «... الشهید بکید الاعداء...».[48] سید محمد عبدالغفار هاشمى مىگوید : «ودَسَّ له السَمّ ...».[49]
پس اینکه برخى با قاطعیت «شهادت امام هادى را مخصوص اهل تشیع مىدانند و معتقدند که از نظر اهل سنت رحلت امام به مرگ طبیعى بوده است»[50]، سخن درستی نیست.
بارگاه امام هادى(ع)
در مورد سامرا، محل دفن و بارگاه منوّر امام هادى(ع)، سخنان اندک ولى شگفتآورى بیان شده که به آنها اشاره مىشود :
یاقوت حموى زمانى که مدفونین در سامرا را نام میبرد، به نام مبارک امام هادى و امام حسن عسکرى(ع) که مىرسد، از آنها با احترام یاد میکند و مىگوید :
«و بسامرا قبر الامام على بن محمدبن على بن موسى بن جعفر و ابنه الحسن بن على العسکریین ...».[51]
وی در جاى دیگر از کتاب خود، ذیل منطقه «عسکر سامرا» مىگوید:
«و قد نُسِب الیه قوم من الاجلّاء منهم علی بن محمدبن على بن موسى بن جعفربن محمدبن على بن الحسین بن على بن ابىطالب (رضىاللَّه عنه) یکنّى ابا الحسن الهادى ... و ابنه الحسن بن على ...» و با احترام از آن دو بزرگوار و امام مهدى(ع)یاد مىکند.[52]
از معاصرین نیز عبدالغفار هاشمى حنفى درباره مرقد امام مىگوید : «... و على مرقده قبّة جمیلةٌ - رضیاللَّه عنه - و …»[53] که امروزه متأسفانه همانند بقیع، از سوی جریان فتنهانگیز سلفى، تخریب شده است.
فرزندان امام
اولاد امام هادى(ع)را برخى دو فرزند[54] و بعضى چهار[55] و برخى دیگر بیشتر از چهار نفر دانستهاند که عبارتاند از: امام ابومحمد امام حسن عسکرى(ع) ، حسین ابو جعفرمحمد، ابو عبداللَّه جعفر و عالیه که در برخى کتب، عایشه ثبت شده است.[56]
فخر رازى درباره فرزندان امام هادى(ع)مىگوید :
«من الأبناء ستة : أبو محمدالحسن العسکرى إلامام(ع) و أبو عبداللَّه جعفر، و الحسین (مات قبل أبیه بسّرمن رأى) و موسى و محمد و هو أکبر أولاده و علی، و اتفقوا على انّ المعقّب من اولاده ابنان : الحسن العسکرى الامام(ع)و جعفر الکذاب، و له [إمام هادى] من البنات ثلاثة : عائشة و فاطمة و بریهة؛ فرزندان امام هادى عبارتاند از: شش پسر و سه دختر به نامهاى امام حسن عسکرى، ابو عبداللَّه جعفر، حسین (که قبل از امام هادى در سامرا رحلت کرد)، موسى، محمد (بزرگترین فرزند امام هادى) و على .
و تمامى علما اتفاقنظر دارند که نسل امام هادى(ع)از امام حسن عسکرى(ع)و جعفر کذاب ادامه پیدا کرد. دختران امام هادى(ع)نیز عایشه، فاطمه و بریهه نام داشتند».[57]
البته از علمای شیعه، افرادى چون امینالاسلام طبرسى، امام هادى را صاحب پنج فرزند دانسته که نامهاى آنان عبارتاند از: امام حسن عسکرى(ع)، حسین، محمد، جعفر کذّاب و دخترشان عالیه.[58]
نصّ بر امامت امام هادى(ع)
یکى از نکات جالب آن است که در منابع اهل سنّت روایاتى نقل شده است که در آن به امامت امام هادى(ع)، از سوی امام جواد تصریح شده است. ابن صبّاغ مالکى به نقل از ارشاد شیخ مفید مىنویسد : «قال إسماعیل بن مهران : لما خرج أبو جعفر محمدالجواد من المدینة إلى بغداد بطلبة المعتصم قلتُ له عند خروجه، جُعِلْتُ فداک، إنّی أخافُ علیک من هذا الوجه فإلى من الأمر بعدک؟ فبکى حتّى بَلّ لحیته ثم التفت إلىَّ فقال : الأمر من بعدى لولدی علی؛[59] اسماعیل بن مهران مىگوید : زمانى که قرار شد امام جواد به دستور معتصم از مدینه به بغداد راهى شود، خدمت امام رسیدم و گفتم : فدایت شوم،من از این سفرى که در پیش دارید، بیمناکم (و نگران شما هستم). بعد از شما امر (امامت) از آن کیست؟ اسماعیل مىگوید : امام جواد گریست؛ به گونهاى که محاسن (شریف) آن حضرت اشکآلود شد، سپس رو به من کرد و فرمود : امر (امامت) از آن فرزندم على است».
جایگاه علمى ـ معنوى امام
این موضوع، در کتب تاریخى - حدیثى اهل سنت به صورت مستقل مطرح نشده و متأسفانه گروهى با بى اعتنایى به زندگانى فرزند رسول الله(ص) امام هادى(ع)سعى در کمرنگ جلوه دادن آن حضرت داشتند.
با این وصف، با توجه به برخی قرائن و شواهد، مىتوان دریافت که میزان نفوذ و جایگاه امام هادى در میان مردم تا چه اندازه عمیق، گسترده و غیر قابل وصف بوده است که جلوه آن در سه منطقه مدینه، بغداد و سامرا است.
مسعودى مىنویسد : یحیى بن هرثمه (مأمور متوکل که مأموریت احضار امام از مدینه به سامرا را داشت) مىگوید : هنگامى که به مدینه آمدم و قرار شد امام هادى را به سامرا ببرم: «فلما صِرْتُ الیها ضجَّ اهلها و عجّوا ضجیجاً و عجیجاً ما سمعتُ مثله ...».[60]
یعقوبى مىنویسد : زمانى که امام هادى به یاسریّه (حوالى بغداد) رسیدند، با اینکه ظاهراً ورود امام هادى به آن مکان، با اطلاع قبلى و اعلام عمومى نبوده، والى بغداد، اسحاق بن ابراهیم طاهرى، زمانى که به آنجا مىرسد، با جمعیت پرشورى که براى استقبال از امام هادى(ع)آمده بودند، مواجه مىشود: «فرأى تشوّق الناس الیه و اجتماعهم لرؤیته ...».[61]
یعقوبى هنگام وفات امام و جمعیت حاضر را این گونه گزارش مىکند : «فلّما کثر الناس و اجتمعوا کثر بکاؤهم و ضجّتهم فرُدّ النعش الى داره».[62]
مسعودى نیز درباره هنگام رحلت امام هادى مینویسد: «و سُمِعَ فى جنازته جاریة تقول : ماذا لقینا فی یوم الاثنین قدیماً و حدیثاً».[63]
جریان بیماری متوکل و پیشنهاد فتح بن خاقان (از نزدیکان متوکل) مبنى بر کمک گرفتن از امام هادى براى شفا گرفتن متوکل و نذر مبلغی هنگفت از سوی مادر متوکل برای امام هادى[64] نیز نشان دهنده این جایگاه والاست.
همچون بسیاری قرائن و شواهد، گویاى نفوذ معنوى امام هادى(ع)در میان مردم به ویژه در میان مردم سامرا است؛ مردمی که بیشترشان از اهل سنت بودند. علاوه بر اینکه در دستگاه حکومت متوکل نیز افرادى مانند فتح بن خاقان و یا مادر متوکل وجود داشتند که به کرامات امام هادى معتقد بودند.
یکى از دلایل اساسى احضار امام از مدینه به سامرا جایگاه ویژه اجتماعى ـ سیاسى و نفوذ معنوى امام هادى(ع)در میان مردم بود.
یعقوبى مىنویسد : والى مدینه براى متوکل چنین نوشت :
«... و کان عبداللَّه محمدبن داود الهاشمى قد کتب، یذکر أنَّ قوماً یقولون انّه الامام فشخص عن المدینة ...».[65]
سید محمد عبدالغفار هاشمى حنفى نیز درباره سبب احضار امام مىگوید:
«استدعاه الملک المتوکل من المدینة المنورة حیث خاف على ملکه و زوال دولته الیه بمالَه من علم کثیر و عمل صالح و سداد رأی و قول حقّ ...».[66]
البته دلیل عمده دیگر، کینه متوکل از امام على(ع)و آل على است.
سبط بن جوزى در این باره مىنویسد:
«قال علماء السیر : و انما اشخصه المتوکل من مدینة رسولاللَّه الى بغداد لانّ المتوکل کان یبغض علیاً و ذریته...»[67]؛ به اتفاق، مورخین و علماى اهل سنت، متوکل فردى ناصبى و ضد على ذریه او بوده است».
ابن مسکویه، ابن اثیر و ابن وردى هر کدام در تاریخ خود مىنویسند:
«و کان المتوکل شدید البغض لعلى بن ابىطالب(ع)و لاهل بیته و کان یقصد من یبلغه عنه انّه یتولی علیاً و اهله بأخذ المال و الدم».[68]
علاوه بر این مطلب، اطرافیان و مشاورین متوکل نیز از کسانى بودند که به ناصبى بودن و بغض امام على(ع)شهرت داشتند : «ندماء متوکل جماعة قد اشتهروا بالنصب و البغض لعلی».[69]
در مجموع دو علت: نفوذ معنوىـ اجتماعى امام هادى در بین مردم و کینه توزى متوکل نسبت به امام على(ع)و خاندان و پیروان او باعث احضار امام هادى(ع)از مدینه به سامرا شد.
جایگاه امام نزد اهل سنت
از نظر علم طبقهشناسى اهلسنت، امام هادی(ع) در طبقه 26 قرار دارد، و با وجود اینکه بعضى از صاحبان صحاح و محدثین بنام اهل سنت، معاصر و همدوره امام بودند، ولى متأسفانه حدیثى از آن بزرگوار نقل نکردهاند.
با این حال، وقایعى در جمع فقهای حاضر در نزد متوکل پدید آمد که منجر به ناکامى آنان شد[70] و همین امر، عظمت و مرجعیّت تمام و کمال علمى - فقهى امام را اثبات کرد و به نمایش گذاشت؛ به گونهاى که بزرگان اهل سنت را به اعتراف درباره عظمت علمى، فقهى، اخلاقى و ... امام هادى وادار کرد.
1 . اسحاق بن ابراهیم طاطرى (235 ق)
امام هادى را از مدینه به طرف سُرّ َمَنْ رَأى احضار کردند. زمانى که به منطقهاى به نام یاسرّیه حوالى بغداد رسیدند، اسحاق بن ابراهیم، والى بغداد، استقبال پرشور امام را مشاهده کرد: «فرأى شوق الناس الیه و اجتماعهم لرؤیته ...».[71] با اینکه سفر امام با إطلاع قبلى نبود.
در جاى دیگر آمده، اسحاق به یحیى بن هرثمه که مأمور احضار امام از مدینه به سامرا بود، گفت :
«انّ هذا الرجل قد ولده رسولاللَّه و المتوکل من تعلم فان حرضته علیه قتله و کان رسولاللَّه خصمک یوم القیامة ...».[72]
2. قاضى یحیى بن اکثم (242 ق)
هنگامى که فقها نزد واثق حضور داشتند، یحیى بن اکثم این سؤال را مطرح کرد که وقتی آدم(ع) به حج رفت، چه کسى سر او را تراشید؟ فقهای مجلس از پاسخ درماندند، واثق به آنها گفت : من کسى که جواب این سؤال را بداند، براى شما حاضر مىکنم. سپس امام هادى(ع)را به مجلس فراخواند و سؤال یحیى بن اکثم را از آن حضرت پرسید. امام فرمود : همانا پدرم از جدم، از پدرش از جدّش نقل فرمود که رسول الله فرمود : جبرئیل مأمور شد تا یاقوتى را از بهشت براى حضرت آدم بیاورد، و آن را بر سر حضرت آدم کشید و موهاى ایشان تراشیده شد؛ به گونهاى که نور سر حضرت آدم، تمامى اطراف را فرا گرفت.[73]
3. خطیب بغدادى
خطیب بغدادی مینویسد: متوکل، در اوایل خلافت خود به مریضى سختى دچار شد و با خود نذر کرد که اگر از این مریضى نجات یابد، دینارهاى زیادى را صدقه بدهد. زمانى که از مریضى جان سالم به در برد، فقها را گرد آورد و از آنها کسب تکلیف کرد که چه مقدار صدقه بدهد. فقها جوابهاى مختلفى ارائه کردند. متوکل دستور داد تا سؤال را به امام هادى(ع)عرضه کنند. امام در پاسخ فرمود: 38 دینار صدقه بدهد. بعضى از فقها از جواب امام شگفتزده شدند و برخى دیگر زبان به اعتراض گشودند و جواب امام را نپذیرفتند. خلیفه شخصی را به سوی امام فرستاد تا علت این حکم را بپرسد. امام فرمود: به این آیه استدلال کردم: خداوند شما مؤمنان را در جنگهاى بسیارى یارى کرد، و از اهل بیت روایت شده که جریانها، (سریهها و غزوات) هشتاد و سه و جنگ حنین نیز هشتاد و چهارمین جنگ بوده است. اما با این حال خلیفه در انجام کار خیر هر چه بیشتر بپردازد، به نفع او است و در دنیا و آخرت مأجور خواهد بود.[74]
4 . وَصیف الترکی (253 ق)
وصیف یکى از فرماندهان و سرداران نظامى بنىعباس بود. زمانى که یحیى بن هرثمه امام را به سامرا آورد، وى را خبردار کرد و او به یحیى بن هرثمه گفت: «واللَّه لئن سقط منه شعرة لا یطالب بها سواک ...». هرثمه مىگوید : «فعجبتُ کیف وافق قوله قول اسحاق».[75]
5 . ابن واضع یعقوبى کاتب عباسى(284ق)
وی بعد از ذکر نسب مطهر امام هادى(ع)و تاریخ وفات ایشان، شدت ناراحتى مردم از فقدان امام را چنین گزارش مىکند : بعد از خواندن نماز بر جسم مطهر امام، جمعیت آنقدر براى تشییع آمده و دور جنازه جمع شده بودند و آنقدر ضجّه و ناله و گریه و زارى مىکردند که جنازه را به منزل امام بردند و در همانجا دفن کردند.[76] این جریان تکاندهنده، نشانگر نفوذ معنوى و موقعیت اجتماعى امام در مردم و در آن منطقه است.
پینوشتها
[1] . الانساب، ج 4 ص 195
[2]. همان، ص 196.
[3]. تاریخ حبیب السیر، ج 2، ص 95.
[4] . تتمة المختصر، ج 1، ص 347.
[5] . تذکرة الخواص، ص 322.
[6] . مطالب السؤول، ص 144.
[7] . نورالابصار، ص 334؛
[8] . مطالب السؤول، ص 144.
[9] . نورالابصار، ص 334.
[10] . المختصر فى اخبار البشر، ج 2، ص 44.
[11] . تذکرة الخواص، ص 322.
[12] . النعیم المقیم، ص 425.
[13] . تاریخ حبیب السیر ج 2، ص 95.
[14]. سیر اعلام النبلاء، ج 13، ص 121.
[15] . تاریخ بغداد، ج 12، ص 56 .
[16] . الانساب، ج 4، ص 195.
[17] . تاریخ الخمیس، ج 2، ص 341.
[18] . نورالابصار، ص 334.
[19] . مطالب السؤول، ص 144.
[20] . همان.
[21] . نورالابصار، ص 334.
[22] . وسیلة الخادم الى المخدوم، ص 257 - 262.
[23] . اخبار الدُوَل، ص 116.
[24] . تذکرة الخواص، ص 322.
[25] . النعیم المقیم، ص 427.
[26] . تاریخ روضة الصفا، ج 3، ص 55.
[27] . همان.
[28] . الانساب، ج 4، ص 196.
[29] . مرآة الجنان، ج 2، ص 119.
[30] . النعیم المقیم، ص 426.
[31] . النجوم الزاهرة، ج 2، ص 410.
[32] . مرآة الجنان، ج 2، ص 119.
[33] . النعیم المقیم، ص 426.
[34] . وفیات الاعیان، ج 3، ص 273.
[35] . مطالبالسؤول، ص 146.
[36] . تاریخ الامم و الملوک، ج 5 ، ص 426.
[37] . تاریخ الامم و الملوک، ج 5 ، ص 426.
[38] . وفیات الاعیان، ج 3، ص 273.
[39] . تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 503.
[40] . وفیاتالاعیان، ج 3، ص 273.
[41] . النعیم المقیم، ص 430.
[42] . مروج الذهب، ج 4، ص 193.
[43] . همان.
[44] . تذکرةالخواص، ص 324.
[45] . نورالابصار، ص 337.
[46] . احسن القصص، ج 4، ص 300.
[47] . الفصول المهمة، ص 283.
[48] . وسیلة الخادم الى المخدوم، ص 261.
[49] . ائمة الهدى، ص 136.
[50] . تاریخ حبیب السیر، ج 2، ص 95 .
[51] . معجم البلدان، ج 3، ص 178.
[52] . همان، ص 123.
[53] . ائمة الهدى، ص 136.
[54] . تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 503 .
[55] . الاتحاف بحب الاشراف، ص 363،
[56] . النعیم المقیم، ص 431،
[57] . الشجرة المبارکة، ص 78
[58] . إعلام الورى بأعلام الهدى، ج 2، ص 127.
[59]. الفصول المهمة، ص 277.
[60] . مروج الذهب، ج 4، ص 194.
[61] . تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 484.
[62] . همان، ص 503 .
[63] . مروجالذهب، ج 4، ص 193.
[64] . تاریخ حبیب السیر، ج 2، ص 97 .
[65] . تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 484.
[66] . ائمةالهدى، ص 136؛ احقاق الحق، ج 12، ص445.
[67] . تذکرةالخواص، ص 322.
[68] . تجارب الامم، ج 4، ص 120.
[69] . همان.
[70] . تاریخ بغداد ج 12، ص 56 – 57.
[71] . تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 484.
[72] . تذکرةالخواص، ص 322.
[73] . همان.
[74] . تاریخ بغداد، ج12، ص56 ـ57.
[75] . تذکرة الخواص، ص 322.
[76] . تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 503 .